در پهنه ی گیتی، انسانِ کار و هستی خستگی ناپذیر با هم در حال شدن و بودن بی انتها هستند. زندگی جاری، آزاد و پویا روال زنده، زیبا، شایسته و بایسته ی خود را از دیرباز همیشه بیرون از اراده ی بیمار این یا آن گنگِ پوکسر، این یا آن کودن مال اندوزِ دزد و نانِ مردمخور، این یا آن کجمدار شاهی و دیو شیخی تبهکار، همواره راه درست خود را مستقلا بر زیرپاهای استوار یافته و هدف را پیوسته در سرِ جستجوگرش داشته و دارد؛ و شگفتا که در درازای تاریخ پُرفراز و فرود پیدایش زمین و انسان در کنار دعاوی پوچ و دهان پرکن آسمانی ها و شاهنشاهی ها، که جز بر خرابه ها و خونابه های زمین اثری از آنان در زمانه های بیدادگرهای شان نیست؛ " هستی کنونی" اما، همواره نقش سازنده ی انسان های جویا را بیش از پیش بر چهره رنگین خویش پرداخته و پاس می دارد.
همراه با گردش فصول سال، بر تن و جان هستی زندگان، ضرورت تغییر تن پوش های لازم برای آرامش، جوشش، پیدایش و پردازش درونی پدیده ها و نمود آنها، کار زندگان با هماهنگی ها و سازندگی ها آغاز می شود. در آن میان طبیعت بی دخالت سلیقه های تنگنگاه و سکتاریست، رمز تبدیل فصول و تکوین گذار فردائی را ذاتا در خویش از برشناخته و بی سوداگری های فردی، مذهبی، ایدئولوژیک راهکار پابرجائی ها، دگرگونی ها و بازسازی های هرچه بهتر و پیشرفته تر را خود دریافته و کلید قفل گشایش تحول را پیگیر در هرفصل بهار یافته و می یابد. سپس با آرامی و هوشیاری خیره انگیز راه خود را بسوی رویش های دوباره و پویش های پیاپی می جوید و ستیزناپذیر برای بقای اصلح خویش رزمیده و بردبارانه راه های ناهموار را در می نوردد و خود را با تازگی های سبزینه ی بهار همگام و شوق زندگی را با آن دمساز می کند؛ و در همه حال، پس از سپری کردن شرارِ همآغوشی ها و دادن برِ تابستانی و ریختن جامه کهنه ی پائیزی و از سرگذراندن زمستان سخت و تلخ، سال دیگر دوباره مست و سرخوشانه آغوش بروی بهارِ جویش و رویش می گشاید؛ و چرِخ بودن و دیگرگون شدن های پیگیر و به پیش را با آهنگ نرم و گرم بارانی خویش، بر جان انسان خسته و طبیعت خفته شیرین و نازنین می چرخاند و ساخت زندگی ِهماره را با شیفتگی و خبرگی در جشن های نوروزی با یاری فریادهای جوانان و کوبیدن پای رقص شان بی قرار و بلند می نوازد.
و این کنهِ راز جاودانگی هستی ست و همزمان رسم زوال قهری و جبری پدیده های کهنه و جان یافتن بی پایان همه فصل های نو و نوروزهای گذشته و آینده ی هر سال بوده و خواهد بود که زادروزِ هرباره، با آمدن "بهار" و با گشت عاشقان در دشت و گلزار، این هیاهوی جشن دلچسب و دیرینه با خنده و میهمانی و عیدی و اجیل و شادی و پایکوبی ها آغاز می شود و بسان گذشته ی تاریخ، عیدنوروز و نوروزدوستان، همگی باهم و با شور و شادمانی به پیشواز بهار رفته و روی به چشمان فردا و بهاران ِتازه باز می کنند؛ تا با جابجائی های نوین تر هستی، آغوش جشن نوروز، خود را برای همگان بازِ باز بگشاید و او شادمانه هربار با دلربائی دروازه های مهرش را می گشاید و همه ی بودِ و وجود انسان و حیوان و نبات را یکسان با دلگرمی و نرم نرمک فراتر خوانده و با خود به یاری یاران مغموم و خفته برمی خیزاند تا دست همبستگی ها بهمدیگر رسند، تا نوع انسان دردمند و زمینگیرشده را بی مضایقه برپای خویش بنشانند و آرزوها و آرمان های سرکوب شده را درهم پیوند زنند و همگی دست در دست هم خود را بسوی امیدها و چشم اندازهای تازه و مردمی بکشانند و می کشانند.
جای گمان ندارد که بهار ِرهائی، به دشت بلازده ی ما نیز خواهدآمد و گشودن طلسم بلای ولائی و فراراهِ رهائی آتی و فردای دیگر و بهتر ما، تنها با آمدن بهار آزادی و گذر از ستم، چپاول و ریاکاری رژیم داعش شیعی آغاز می شود؛ و سرود آن فرهنگ و نوای دلنشین آنچنان بهارانی، آرزو و آهنگی ست بسیار دردمند و کهنه، که با غمگینی و چرکینی زخم تیغ ولایت فقیه بر آن تنگ درآمیخته، و مردمان کار و آزاداندیش ما در این 37 سال گذشته یکسر بدام زور، جور و ظلم افتاده اند. در این استبداد مشوش مذهبی، معممین ـ مکلاها زن هراسی و بی حرمتی به او قانون ازلی، ابدی و آسمانی آنهاست؛ در این رژیم و کشاکش های آن، انسان های کار، آزاده و وارسته، در کنج مرثیه ها فقدان نان و کار و آزادی ناگزیر مغموم نشسته اند، و پیوسته محکوم به فقر، بیکاری، عزا، ندبه، گریه، زندان، شکنجه، اعدام و نابرابری های بی پایان می باشند و بر تن هستی سی هفت ساله آنان، همان تنپوش سیاهِ زمستانزده خمینی باقیست که بهارشان همچنان اسیر و دچار در دام زمهریر خلافت امام و یخبندان ارتجاع مذهبی گرفتار مانده است. سرزمین به غارت رفته ای که در دشت بلازده ی آن هرگز و هنوز بهار آزادی و نان کافی و کار حتی کم درآمد هم پیدا نیست و نمی شود؛ و بهار واقعی آن در راه می باشد. بهارِ گمشده مردمانی که خشم و نفرتی سازش ناپذیر علیه دزدان، ریاکاران دروغگویان و دکانداران شیعی را در خود انباشته است که می تواند هر آئینه، بسان آتشفشان، راه فورانی خود را در اعماق بیاید و بی گمان و نچندان دور خواهدیافت. آزادی و بهار را که نمی توان پیوسته به بند کشید. بیائید با هم راه گذر از زمستان و استبداد مذهبی را بگشائیم. داعش شیعی را باید از راه فردا بدورریخت.
بهنام چنگائی 27 اسفند 139
http://iranglobal.info/node/53862
0 comments:
Post a Comment