Thursday 29 December 2011

بحثی درباره ی جامعه ی مدنی ونهادهایی غیردولتی درافغانستان


جامعه ی مدنی محل بروزتنوع وگونه گونی است.
توکویل
ابراهیم ورسجی
8-10-1390
پس ازرخ دادیازدهم سیپتامبر2001وبراندازیی رژیم مزدوروقرون وسطایی طالبان،درکنارمطرح شدن حقوق بشر،دموکراسی،حکومت قانون وآزادیی رسانه ها،موضوع جامعه ی مدنی ونقش نهادهایی غیردولتی درراه اندازیی وپیشبردآن به گونه ی داغی درافغانستان بمیان آمد.بااین که،سرنوشت کوشش هابرای تحقق جامعه ی مدنی مانند دیگرهمراهان نش درافغانستان درتونل درازوتاریک،بدون هیچ چراغی درانتهای آن مبهم به نظرمی رسد؛ونهادهایی غیردولتی باین بهانه پول های کلانی رانوش جان کرده اند.بحثی بنیادی دراین زمینه،بخاطراهمیت وارزشمندیی آن درافغانستان آزادودموکراتیک فردا،خالی ازفایده نخواهدبود.
ازاین رو،نویسنده مفیدمی داندکه موضوع جامعه ی مدنی رادرسه بخش زیرموردبررسی قراردهد:نخست،معناومفهوم وخاستگاه جامعه ی مدنی.دوم،دیدگاه اسلام ومسلمان هادرباره ی جامعه ی مدنی.سوم،مطرح شدن جامعه مدنی براستی یابرای تجارت توسط نهادهایی غیردولتی، وبرخورد ذهنی گرایانه ی برخی فرهنگیان یانیمه فرهنگیان وروزنامه نگاران افغانستان درزمینه.ازواژه ی روشنفکردراین رابطه باین خاطرنام گرفته نشدکه روشنفکر تعریفی داردکه بسیاری مدعیان آن درکشورماازعهده ی آن برآمده نمی تواند.بطورنمونه،ساده ترین تعریف روشنفکر،خردگرایی،نقد دولت وقدرت،دفاع ازحقیقت وعدالت،نقدخودوجامعه می باشد.اگرکسانی درجامعه ی افغانستان وجود داشته باشندوسنجه هایی نامبرده رابرآورده کرده بتوانندکه من تاکنون موفق به شناسایی آن هانشده ام؛مراازین لحاظ که توفیقی درشناخت آن هابرایم میسرنشده است،معذورم دارند.
بهرصورت،جامعه ی مدنی مانند دیگرپدیده های نو،ازجمله:آزادیی فردی،حقوق بشر،حکومت محدودبه قانون،قوه ی قضائیه ی آزاد،احزاب سیاسی،آزادیی مطبوعات ورسانه ها،دموکراسی،جهانی شدن،انتخابات دموکراتیک وآزادبرای بزیروبالاکشیدن زمام داران وپارلمان، ازپدیده های جهان نومی باشدکه درجهان پیشامدرن نمی توان اثری ازآن سراغ کرد.نگاهی  به تاریخ سیاسی جهان سنتی روشن می سازد که درآن دوره ی طولانی ازتاریخ بشر،شاه،شیخ وفئودال/بزرگ مالک برسیاست،اقتصاد وفرهنگ مردم فرمان می راندند،وجدایی میان دولت باترکیب نامبرده وجامعه وجود نداشت.ازسوی دیگر،درسراسرتاریخ سده هایی میانه ی اروپاکه مدرنیته وبه پیروی ازآن جامعه مدنی درآن بخش ازجهان برخاست،دولت مطلقه ی پاپ باکمی مزاحمتِ سلطان وپیرویی بی وچرای فئودال ها/بزرگ مالکان ادامه داشته است.درنیمه ی دوم سده ی پانزدهم،رنسانس/نوزایی سربلند کرده بابازخوانی فلسفه ی یونان ودولت وسیاست روم باستان،فرهنگ،جهان بینی و سلطه ی کلیسارابه چالش می کشد.ودرادامه ی نوزایی است که جهان سنتی،فلسفه ی سیاسی وشیوه ی حکومتی آن زیرسوال می رود،وبابرآمدن ماکیاولی به حیث اندیشمندسیاسی ومارتین لوترنواندیش مذهبی جهان نوآغازمی شود.
به گواهی تاریخ،درمرحله ی گذارازجهان سنتی- مذهبی به جهان نوکه لائیک- سکولارمی باشد،دولت مطلقه ی مدرن جایگزین دولت مطلقه ی مذهب وکلیسامی شود.دولت مطلقه ی نو،بدوکارزیردست می زند:نخست،زیرساخت های اقتصادی- فرهنگی رافراهم می کند.دوم،بادست رسی به فن آوریی نظامی نوبه جهان گشایی دست زده، نخست قاره ی امریکا؛ودرگام دوم، افریقاوآسیارابه گونه ی تجارتی- نظامی واقتصادی مستعمره می سازد.ثروت گردآمده ازتجارت واستثمارسرزمین های مستعمراتی،سرمایداریی شهری ودولتی رادرغرب اروپافربه ترمی نماید.درهمین دوره است که انقلاب صنعتی بوقوع می پیوندد،انقلابی که شیوه ی زندگی مردم راهم دربخش اقتصادوهم دربخش فرهنگ دیگرگون می سازد.
همزمان با انقلاب صنعتی وفرهنگ بورژوایی- شهری ومیوه آوردن دانشگاه ها،طبقه ی جدیدروشنفکرعرض اندام می کند.ازآنجاکه نواندیشی درغرب،نخست، به نقدمذهب وکلیساشتافته بودودرنقدکلیساحمایت سلطان های ضعیف رانیزباخود داشت.پس ازبه عقب راندن مذهب کلیسایی که نواندیشی مذهبی هم دراین پس رانی همکاربود،نواندیشی، چه مذهبی وچه سکولار،به سراغ نقد قدرت شاهان مطلق العنان شتافت.اگراندیشه ی سیاسی ماکیاولی وهابز،طرفداری ازشاهان خودکامه ی کارآمدمی کرد،فلسفه ی سیاسی- حقوقی جان لاک،منتسکیووروسو،به تقسیم قوای دولتی وقراردادی کردن رابطه میان دولت وجامعه تاکیدگذاشت.درزمینه،...جان لاک تاکید داشت که وضع انسان هادریک حکومت استبدادی یاخودرای، بدترین وضع جنگ است.آرامش وسکوت ناشی ازترس درجامعه ی استبدادی به معنای صلح نیست،بلکه به معنای جنگ باتاخیریاتسلیم وانفعال است.جامعه ی صلح آمیزجامعه ی است که درآن صلح وآرامش درسایه ی رضایت،توافق وتساهل بوجودمی آیدونظم حاکم برجامعه ناشی اززوروتهدیدقدرت حاکم نیست،بلکه نتیجه ی پیروی ازیک سلسله قواعدکلی وقوانین عام مستقل ازهرگونه اراده ی فردی است.قوانین کلی ومستقل ازاراده ی قدرتمندان(حاکمان)درجامعه ی مدرن،درواقع شکل دنیوی شده ی احکام دینی است.منشااین احکام، خواست خداوندبود،یعنی متعین به اراده ی فردی انسان هانمی باشد.(1)بدون شک،نتیجه ی نوشته های دانشمندان نامبرده بودکه به گونه ی انقلاب مسالمت آمیزانگلیس،انقلاب امریکاوانقلاب کبیرفرانسه وانقلاب1848اروپاظهوروسبب شدکه زمام داران مطلق العنان، چاره ی جزتسلیم دربرابراراده ی مردم نداشته باشند.به سخن دیگر،انقلاب انگلیس،روابط میان شاه،اشرافیت ومردم رادیگرگون کرد،وانقلاب فرانسه طبقه ی حاکمه ی سیاسی- مذهبی ومالی رابزیرکشیدوبمردم این باوررابخشیدکه تصمیم گیرنده ی سرنوشت خویش می باشند،یعنی جامعه ی مدنی برآمدکرده است.دراین راستا،هگل ومارکس:هردوفهمیده بودند که باپیدایش جهان مدرن،دولت سیاسی وجامعه ی مدنی برای نخستین بارازهم تفکیک شدند.درواقع،درقرون وسطی،جامعه ی مدنی به معنی کنونی آن وجودنداشت.درآن زمان،عرصه ی خصوصی مستقیماًسیاسی بود.انقلاب فرانسه درحکم آخرین کنشی بودکه طبقات سیاسی رابه طبقات اجتماعی مبدل کرد.یعنی اختلاف طبقاتی رابه یک جدای غیرسیاسی که فقط به زندگی خصوصی مربوط است،مبدل کرد.(2)ازاین به بعداست که مرززمخت میان جامعه ی سیاسی(دولت واحزاب سیاسی)وجامعه ی مدنی کشیده می شود.درواقع،پس ازهمین خط کشی میان جامعه ی سیاسی وملت است که پدیده ی بنام جامعه ی مدنی واردمعرکه ی سرنوشت ساززندگی مردم می شود.
ازآنجاکه هم درجهان سنتی وهم درجهان نو پدیده ی دولت وقدرت حضورداشته است،بدون تعریف دولت وقدرت،بویژه قدرت اجتماعی مشکل است به کنه جامعه ی مدنی پی برد.واضح است که قدرت سیاسی برخاسته ازقدرت اجتماعی یانمادآن می باشد.پس لازم است که اولترازهمه به سراغ قدرت اجتماعی برویم.قدرت اجتماعی ازقبیل:قدرت خانوادگی،قدرت اقتصادی،قدرت مذهبی،حاکمیت نظامی و...قدرت سیاسی عبارت است ازنوعی قدرت اجتماعی که مخصوص آن مقوله ازگروه های است که بنام جوامع مدنی شهرت دارند....قدرت سیاسی نوعی قدرت اجتماعی خاصی جامعه ی مدنی است.ازاین نکته این نتیجه حاصل می گرددکه قدرت سیاسی دووظیفه داردکه یکی نگهداری نظم است ودیگری تحریک به پیشرفت به حداکثر.دریک جامعه ی مدنی،هدف قدرت،دفاع وصیانت نهادهای مستقروتنفیذقواعدسیستم حقوقی است،تابرای شهروندان وگروه هاامکان فعالیت آن هاتضمین گردد.(3)
اکنون که ازقدرت اجتماعی وقدرت سیاسی به حیث پدیده ی برخاسته ازآن مطلع شدیم،لازم است که معلوماتی درباره ی خود دولت هم ارایه کرده شود.درتاریخ فلسفه ونظریات سیاسی،...دولت پدیده ی است که ذهن نظریه پردازان سیاسی رابه خودمشغول داشته است،زیرادربسیاری ازپرسش های آن هااززمان افلاطون تاکنون نقش محوری داشته است.عدالت چیست؟کدام ترتیبات نهادی،زندگی خوب راتضمین می کند؟چگونه می توان شان وعزت نفس انسانی راحفظ کرد؟چگونه می توان به اخلاق سیاسی تحقق بخشید؟این پرسش هاهمواره به ماهیت وشکل دولت به مثابه قدرت سامان یافته ی سیاسی مربوط می شوند.دولت به دلایل چندی مهمترین موضوع نظریه ی سیاسی بوده است.ازیک نظر،چون نظریه ی سیاسی کلاسیک/قدیم روی ماهیت زندگی خوب متمرکزبوده است،نظریه پردازان مربوطه کوشیده اندتاآن نوع ترتیبات نهای ودولت درکانون این ترتیبات راکه برای شکوفای انسان هاوارضای نیازهاوتحقق استعدادهای آن ضروری است،نشان دهند.(4)
باتوجه به گفته ی بالا،اندیشه ی سیاسی قدیم که بشترافلاطونی ودرمحورفیلسوف- شاه می چرخید،همواره به سودحاکمان بود ودرآن ازعدالت به گونه پندونصیحت سخن گفته می شدودربسیاری مواردتعریف عدالت هم قراردادن هرچیزدرجایگاهش به شمارمی آمد،نه عدالت اجتماعی- اقتصادی.ازبدرخ دادها،این اندیشه بیشترازهربخش دیگرجهان دردنیای اسلام زیان بارتمام شد.اما،بابرآمدن اندیشه ی سیاسی نوکه باماکیاولی می آغازد؛ازیک طرف، زمام داربه تقویت قدرت خودتشویق می شود،وازطرف دیگر،مردم هم تشویق می شوندکه به ادامه ی قدرت خودکامه ی زمام دارمخالفت ورزند.ادامه ی مخالفت هایی تئوریزه شده باالهام ازاندیشه ی اندیشمندان نو وطرفدارقرارداداجتماعی وتقسیم قوای سه گانه می باشد که کمک به برآمدن دولت- ملت یادولت زیراثراراده ی عامه وگستراننده ی جامعه ی مدنی می کند.فرایندی که به برآمدن جوامع دموکراتیک مدرن می انجامد؛ودراین گونه جوامع است که، جامعه ی مدنی ابرازموجودیت می کند.
دراین راستا،طوری که تجربه نشان میدهد؛بهراندازه ی که مدرنیته/نواندیشی به گستره ی خودمی افزاید،به همان اندازه جامعه ی مدنی وارزش های آن نیزژرفناوفراخناپیدامی کنند.دیده شدکه دولت دموکراتیک مدرن است که به برآمدن جامعه ی مدنی کمک می کند.اکنون می بینیم که جامعه ی مدنی چیست وازچه ارزش های نمایندگی می کندورابطه ی آن بادولت چگونه است؟گرامشی معتقداست که بین ساختاراقتصادی دولت باتوان قانون گذاری وقدرت سرکوب وفشار،جامعه ی مدنی قراردارد.جامعه ی مدنی ازدیدگاه گرامشی صحنه ی است که درآن سلطه ی ایدئولوژی وتوافق سیاسی ساخته وپرداخته می شود؛ولذا،جامعه ی مدنی به یک معنادربرابردولت قرارمی گیردکه صحنه ی قدرت سیاسی وسرکوب وفشاراست.درغرب توافق گسترده برپایه ی جامعه ی مدنی وجود داشته وداردودرشرق دولت برجامعه حاکمیت مطلق دارد.لذا،فشاروسرکوب مهم ترومقدم ترازتوافق است(که جامعه ی مدنی رابادشواری روبرومی کند)....ارزش های جامعه ی مدنی:مشارکت سیاسی(مردم درقدرت)،پاسخ گوی دولت،عمومی بودن(وشدن)سیاست.نهادهای جامعه ی مدنی:انجمن ها،ونمایندگی،مطبوعات آزاد،انجمن های اجتماعی(فرهنگی).اعضای جامعه ی مدنی راافرادشهروند،کسانی که دارای حقوق ومقام حقوقی معین هستندشکل می دهند.مفهوم ونهادحقوق نشانه ی حمایت ازاعضای جامعه ی مدنی است.بدون حمایت ازحقوق شناخته شده وقابل اجرای آزادی بیان،آزادی اجتماعات،آزادی عقیده وآزادی ایجادوترویج افکارعمومی،جامعه ی مدنی فلج می شود.جامعه ی مدنی بااین سلاح ها:حقوق،حاکمیت قانون،آزادی وشهروندی،نوعی گفتمان عقلانی وانتقادی رابوجودمی آوردکه می تواند دولت رابازخواست کند....وجودجامعه ی مدنی یکی ازویژگی های دولت هاوجوامع دموکراتیک است....
برای پاسخ گوی دولت،وجودجامعه ی مدنی اهمیت تعیین کننده دارد،ولی کافی نیست.پاسخ گوی دولت به خودآگاهی،سرزندگی وبرداشت های سیاسی اعضای جامعه ی مدنی بستگی دارد.منفعل بودن جامعه ی مدنی باعث پیدایش دولت های غیرپاسخ گومی شود،ولی خودآگاهی سیاسی جامعه ی مدنی محدودیت های برای قدرت دولت بوجودمی آورد....جامعه ی مدنی اساساًمفهومی است که به سنت نوگرای سیاسی وابسته است،سنتی که براساس فردگرای ودفاع ازحقوق بشرمبتنی است.به همین دلیل،مفهوم جامعه ی مدنی براساس تفکیک تحلیلی دوحوزه ی مدنی وسیاسی مبتنی است.این مفهوم برای ایجادرابطه ی متقابل بین دوحوزه بوجودآمد....درسرتاسردنیا،جامعه ی مدنی به مفهوم تعیین کننده برای اثبات مطلوبیت ایجادقلمروی ازآزادی وحقوق فردی وایجادمحدودیت های برای دولت تبدیل شده است....وظیفه ی جامعه ی مدنی ایجادارتباط میان اعضا،وایجادساختار.وظیفه ی دیگرجامعه ی مدنی،پایبندی به عادات وارزش های متفاوت بادولت،دستگاه دیوانی آن ونظام اقتصادی است.جامعه ی مدنی حوزه ی انجمنی است که برعلایق مشترک استواراست ودرآن مردم می تواننداهداف مستقل خودراتعقیب کنند....جامعه ی مدنی به عنوان واقعیتی متمایزازدولت،محصول تحولی است که  درحوزه ی اقتصادی همراه باپیدایش دولت های مطلقه ی مدرن وظهورعلوم جدیدوایدئولوژی های ملازم آن دراروپای غربی پدیدارشد...جامعه ی سیاسی برعقلانیت ابزاری واستراتیژیکی تکیه دارد،وهدف اصلی آن حصول قدرت وبکارگیریی آن است.ولی جامعه ی مدنی برپیوندهای متقابل ارتباطی استواراست ومشارکت فزاینده،مستقیم مبتنی بربرابری رابسیارممکن ترمی کند.درجامعه ی سیاسی مقتضیات تفکیک قوا،حاکمیت قانون،وکارای موثردستگاه بروکراسی،مشارکت مستقیم همه ی شهروندان در تعیین خط مشی سیاسی درسطح دولت راناممکن می کند.مشارکت دراین سطح غیرمستقیم است وازرهگذرنهادهای جامعه ی سیاسی امکان پذیرمی شود.دموکراسی درحوزه ی جامعه ی مدنی می تواندبسیارگسترده تروموثرترازدموکراسی درحوزه ی جامعه ی سیاسی باشد.هدف ازسیاست نیزبه میزان ملموس تری می تواندمشارکت درزندگی جمعی به قصدبهبوکیفیت زندگی اجتماعی- فرهنگی باشد.(5)
با تعریفی که ازجامعه ی سیاسی ومدنی ومحدودیت هاوگشایش هایی هردو،خواستگاه ووظیفه ی جامعه ی مدنی صورت گرفت ،حکومت هادرکشورهای اسلامی که تاکنون به برآمدن آن موقع نداده اند،درآینده هم درصورت امکان موقع نخواهند داد.اما،جهانی سازی وفراورده ی آن، یعنی انقلاب رسانه ی وشکستن مرزهای اطلاعاتی- سانسورگریی دولت های خودکامه ی بنام ملی وبرآمدن ملت هادرعرصه ی سیاسی، دیگربه خودکامه هاموقع نخواهد دادکه مانع برآمدن جامعه ی مدنی شوند.طرفه این که،درکشورهای اسلامی، خودکامه ها،سنت گرایان وبنیادگرایان مسلمان برای حفظ وضع موجودکه به سودشان می باشد،به هراقدام غلط وضدمردمی که درجهت بسته کردن فضای اجتماعی- فرهنگی- سیاسی بخاطرکاهش گستره ی کنش جامعه ی مدنی دست می زنند،بدوبهانه ی زیرتوسل می جویند:نخست،استدلال می کنندکه دین وفرهنگ مسلمان ها با جامعه ی مدنی،سرسازش ندارد.دوم،هر گونه تجربه ی موفق غربی هم که باارزش های اسلامی  ناسازگار نباشد،زیرنام خاستگاه غربی اش مذموم شمرده می شود.
تاجائی که به خاستگاه غربی پدیده هاازجمله جامعه ی مدنی ارتباط می گیرد،پرسش بنیادی این است کدام چیزدولت های زیراداره ی مستبدان سکولار- مذهبی، غربی نیست؟مرزهای جغرافیایی،پاسپورت/گذرنامه،ویزه/روادید،حاکمیت ملی،قانون اساسی،احزاب سیاسی- حکومتی- غیرحکومتی نیمه جان،ابزارجاسوسی ومراقبت ستمگرانه ی مردم،سلاح های سبک وسنگین و...که این حکومت ها موردبهره برداری قرارمیدهند،همگی غربی می باشند.به سخن دیگر،آنچه ازغرب که به نفع حکومت های ستمگرمی باشد؛ درست،اماپدیده ی غربی مانند جامعه ی مدنی که به نفع مردم وزیان آن ها می باشد، بیگانه می نماید.اکنون که ازبازی دوگانه ی حکومت هادررابطه باپدیده های مدرن وسودآورغربی سخن به میان آمد،لازم است ازدیداسلام هم نگریسته شودکه به چه چیزمجوزگرفتن میدهدوازچه چیزی منع می کند.این سخن پیامبرخدارادرنظرنمی گیرند که"علم رابدست آورید،اگرچه درچین باشد"واین مقوله ی مشهورعربی"خذماصفاضع ماکدر/آنچه راکه خوب است بگیریدوازآنچه خوب نیست خود داری نمائید"رافراموش کرده اند،یاآیه ی ازقرآن درسوره ی زمر،باین معناکه مژده بده به مومنانی که سخن های خوب رامی شنوندوازخوب هاپیروی می کنند،ازنظرحکومت هاوبنیادگرایان پنهان مانده است!
نگاهی به تاریخ روشن می سازدکه اسلام درگذشته همه ی ارزش های پسندیده ی دیگران را ازخودکرده بود وبرای اخذخوبی هادرآینده هم مجوزفراهم کرده است.بطورنمونه،...درسال های آغازین پیدایش اسلام،هنگام رویاروی اسلام باتمدن های یونانی،ایرانی وهندی،جذ ب فرهنگ های بیگانه درجامعه ی مدنی اسلامی سبب افزایش قدرت وشکوه آن شد.امادرعصرجدید،نتیجه برعکس بوده است.رویاروی میان غرب واسلام به کاهش قدرت وعظمت آن انجامیده وتنش های مستمروتغییرات خشونت باری راگسترده است.این تغییرات نیازمندتوضیح اند.زیراماهیتاًباتغییراتی که درگذشته پدیدمی آمدند،متفاوت هستند.اول،استعدادخلاقی که مسلمانان رابه آمیختن عناصرفرهنگ بیگانه چنان تواناکردکه به سطح عالی تمدن دست یافتند،درپس سقوط خلافت عرب(دچارزوال)شد.اندیشه هاونوآوری های بیگانه ی ناسازگاربافرهنگ بومی می توانندبرجامعه ی درحال زوال تاثیرویرانگری بگذارند....تردیدی نیست که نیروهای پویای جامعه ی غرب که اسلام هرگزباآن هارویاروی نشده،ازاستعداد خلاق اسلام پیشی گرفته اند.دوم،تماس های اسلام باغرب درعصرجدید،برخلاف تماس های پیشتر،خطری برحاکمیت وقدرتش بوجودآورد.اعتمابه نفس پیشین مسلمانان دربرخوردباخارجی هادرنتیجه ی توالی پیروزی های اروپائیان درعصرجدیدضعیف شد.(6)
تاجای که به ناتوانی اسلام دررویاروی بافرهنگ ومدنیت غربی که جامعه ی مدنی، یکی ازفراورده هایی آن می باشد،ارتباط می گیرد،کوتاهی بیشتردرسیاست های استبدادیی می باشدکه دردرازناوفراخنای تاریخ، حاکمان ستمگربرمسلمان هاودین شان تحمیل کرده اند،نه دین اسلام.بطورنمونه،هگل فیلسوف آلمانی می گوید:"اسلام ازنظرفرهنگ درکنارتمدن ایران درخشید،اماازنظرسیاسی بدامن استبدادافتید."درواقع،همین استبدادمورداشاره ی هگل است که پویایی فکری- فرهنگی- اندیشه ورزیی اسلام راسلب وظرفیت آن رادرجهت برخورد موفقانه باتمدن وفرهنگ مدرن غربی وفراورده های آن  کاهش داد.درحالی که هگل ازدیدسیاسی ازسقوط اسلام دربرابراستبدادنام می برد،ماکس وبرجامعه شناس آلمانی در عین موضوع، اززاویه ی دیگری می نگرد.وبر:"جنگ برای غنیمت وتفکرصوفیانه ی آخرت گراسبب ناتوانی اسلام دربرخوردبامدرنیته/نواندیشی شده است."نواندیشی که جامعه ی مدنی یکی ازجلوه های آن به شمارمی رود.نگاهی به تاریخ سیاسی اسلام روشن می سازدکه جنگ برای غنیمت راهم، سلف همین سران حکومت های مطلق العنان ناکارآمدبراه انداخته اندواسلام ومسلمان هاراچنان خردگریزساختندکه باپناه بردن به آخرت زدگی، زندگی این جهانی رابه زمام داران بگذارندکه جامعه ی مدنی راباعث محدودسازی حکومت هایی سرکوبگروناکارآمدخودتلقی وباآن به حیث یک فراورده ی فرهنگی- تمدنی غرب، دشمنی می ورزند.دراین زمینه،موضوع قابل توجه این است که هم زمام داران وهم دین رسمی شان وهم بنیادگرایان بایدبدانندکه....مسئله ی حکومت تاحدودی فنی ودنیوی است،نه اعتقادی،سنت دینی نه تنهادرتضادباجامعه ی مدنی وجامعه ی مدرن نیست،بلکه می توانیم بگوئیم که جامعه ی مدنی،وامدارنوعی دیدگاه دینی به خصوص دیدگاه توحیدی ازدین است.(7)ازسوی دیگر،میان جامعه ی مدنی ودموکراسی رابطه ی تنگاتنگ وجود داردکه یکی به دیگری کمک می رساند.به سخن دیگر،این دموکراسی ستیزی حکومت هاست که باجامعه ی مدنی مخالفت می ورزد،نه دین ودین باوریی مسلمان ها.
اکنون که دیدگاه اسلام راجع به جامعه ی مدنی تااندازه ی روشن ساخته شد،به موضوع پسین این نوشته، یعنی وضعیت جامعه ی مدنی درافغانستان ونقش نهادهای غیردولتی درپیشبردآن پرداخته می شود.درافغانستان، سنت سیاسی غیردموکراتیک رایج که سال هابرمردم سلطه داشت؛درشرایط کنونی، با همراهی بدنه ی زمخت فرهنگ قبیلگی درذهن وکله ی زمام داران که براست یادروغ بابرداشتی قبیلگی ازدین نیزهمراه ساخته شده است؛چه بخواهیم وچه نخواهیم، دربرابرجامعه ی مدنی  وهمزادآن آزادی ودموکراسی سنگ اندازی می کند.دراین زمینه،بدوجنبه ی موضوع بایدبه دقت نگریسته شود:نخست،فرهنگیان وآگاهان جامعه که دغدغه ی دموکراسی،آزادی وجامعه ی مدنی دارند متوجه باشندکه سرگرمی های جامعه ی مدنی خواهانه ازحالت تجارتی بیرون کرده شود.دوم،کمک کننده هابه نهادهای غیردولتی بخاطر تقویت وگسترش جامعه ی مدنی بایدبدانند که آب به آونگ می کوبند.
دراین رابطه که کمک کننده هاونهادهای غیردولتی زیرپوشش آن ها درکجایی حرکت بدفرجام جامعه ی مدنی خواهی رسیده اند،خوب کردندیاغلط نمودند،نبایدمانع جنبش افغانی جامعه ی مدنی خواه که حکومت قانون،دموکراسی وجامعه ی نیرومندوسرشازازکنش وواکنش می خواهد،شود.این واقعیت را همه ی آگاهان جامعه ی افغانستان پذیرفته اند که کشورمابه توسعه نیازمبرم دارد.واین هدف، زمانی برآورده می شودکه حکومت، مردمی وتوسعه خواه شود.توسعه خواهی که خودبخود درپیونداستوارباجامعه مدنی قرارمی گیرد....آنچه رابطه ی دولت وجامعه ی مدنی رادرروندتوسعه برجسته می سازد،نوع ونحوه ی ایجادتوازنی است که بایدبین این دودرمرحله ی سه گانه ی رشداقتصادی،گذرازمرحله ی رشدوسرانجام توسعه به معنی رشدباتداوم مردم سالارانه برقرارگردد.به طورخلاصه،درجوامع توسعه نیافته(که افغانستان ازپس مانده ترین آن هامی باشد) برای شروع روندتوسعه نیازبدولتی است که هم توسعه گراباشدوهم طرفداررشدجامعه ی مدنی،این دولت بایدتواناوراهبرروندتوسعه نیزباشد....جامعه ی مدنی حوزه ی مستقل وسازمان یافته ی است که درعین تنظیم رفتارشهروندان ومحدودساختن مداخلات دولت،میانجی مناسبات دولت بااتباع نیزهست.مطابق این دیدگاه،توسعه به صورت افزایش پایدارثروت ودرآمدسرانه همراه بادیگرگونی ساختاراقتصادی وارتقای کلی سطح زندگی اکثریت مردم تعریف می شود....شرط مقدماتی توسعه آن است که جامعه توانای جذب علم وصنعت وفرهنگ های ملازم باهریک راداشته باشد.(8)ویژگی های که ازنبودآن هادولت ناکارآمدوفسادزده ی افغانستان وجامعه ی نوپای مدنی وکوشندگان آن رنج می برند،هرچند درزمینه اعتراف نکنند.
درارتباط بانقش کشورهای کمک کننده ونهادهای غیردولتی- افغانی وغیرافغانی زیرپوشش آن ها،بایدیادآورشدکه بدوعلت کوشش های آن هابی باروبرمانده است:نخست،درهمان آغازبراندازی رژیم آی اِس آی- طالبان- القاعده،مدعی های تقویت دموکراسی وجامعه ی مدنی به کسانی کمک مالی- نظامی وسیاسی کردندوآن هارابقدرت رساندندکه جززراندوزی،تباه کاری،دشمنی بامدنیت وجامعه ی مدنی، هنری دیگری نداشتند.دوم،بدون ایجادکانال ارتباط بامردم افغانستان، به نهادهایی غیردولتی نوبرآمد کمک کردند.کمکی که ممکن است بخش کوچک آن به نهاد کاران رسیده باشدوبخش بزرگ آن دوباره به کشورهای کمک کننده برگشت داده شده باشد.بطورنمونه،اتحادیه ی اروپایی ویواِس اید/اداره ی کمک های امریکا،مدعی می باشند که برایی نهادسازی، ایجادحکومت خوب،دموکراتیزه کاری ومشارکت مردم درسرنوشت شان، درولایت هایی افغانستان سرمایه گذاری کرده اند.این ادعاازدونگاه نمی تواندحقانیت خودرابه کرسی بشاند:نخست،همین هابودند که جایی اشرارطالبی رابه اشرارجهادی نما- ملیشگی- پودرکارودزد تحویل دادندوبااین کارخود،تباه کاران راتادندان علیه مردم مسلح کردند.برای ثبوت کمک سیاه وویرانگرانه به جنایت کاران ودزدان،به کتاب" بوش درجنگ" نوشته ی باب ودوارد،وکتاب احمدرشید"فرورفتن درآشوب"مراجعه نمایید.احمدرشید می نویسد که"بوش مبلغ یک ملیارد دلاربه جنگ سالاران داده است."پرسش اصلی این است که، اگربه جنگ سالاران یک ملیارد دلارداده شده است،دربخش جامعه ی مدنی وگسترش دموکراسی چقدرهزینه شده اند؟ازسوی دیگر،یک قانون اساسی باتمرکزقدرت دریک شخص راتصویب کرده اند که درجامعه ی مانندافغانستان که محل گرایی وقوم گرایی بیدادمی کندوازملت به مفهوم جدیدآن خبری نیست،خلاف واقع وناسازگاربادموکراتیزه کاری وگسترش جامعه ی مدنی می باشد.
بنابراین،سیاست نامبرده دونتیجه نادرست رادرکشورماببار آورد:نخست،به حیث یک عامل نیرومند داخلی،رفتاروغارت گریی تباه کارانه وضدملی حکومت گران فاسدوبی لیاقتِ بالاکشیده شده توسط بازی گران مدعی دموکراسی،حقوق بشروجامعه ی مدنی درافغانستان، سبب شد که تباه کاران طالبی دوباره توسط پاکستان بازسازی وواردمعرکه کرده شوند.دوم،کمک کننده هابه شماربیشتراز400نهادغیردولتی تشویق کننده ی جامعه ی مدنی ساختندوکمک های خودراازطریق آن هابه افغانستان سرازیرکردند.سیاستی که شمارکمی ازافرادراثروتمندوتاثیر چشم گیری درزندگی مادی مردم ببارآورده نتوانست.سرمایدارشدن یک عده انگشت شماردولتی ونهادکارغیردولتی وغرق شدن دولت زیراداره شان درفساد،تنهادستاورد ی که داشت این بودکه ارزش های مدرن، مانند:حقوق بشر،دموکراسی،جامعه ی مدنی و...رابازاری ودرواقع ارزش زدایی کرد.واضح است.دریک افغانستانی که ارزش ها،ارزش زدایی شده اند،تنهاپدیده ی که بایدفربه ترشودتندروی وتروریسم مذهبی نمایی پاکستانی می باشد؛وبازدهی آن، ازمیدان بیرون کردن جامعه ی مدنی.ازاین رو،می توان این شعرنغزفارسی راوردزبان کردکه: خوش درخشید--- ولی دولت مستعجل بود!
بااین همه ارزش زدایی هایی که صورت گرفته ومردم را،هم ازکارکردحکومت وهم ازکارکردمدعی هایی جامعه ی مدنی دلسردکرده است،نبایدازآینده ی میوه ی جامعه ی مدنی ناامیدشد.به گفته ی کلاوس لگوی سیاست شناس آلمانی:"جامعه ی مدنی،منادیی اقتصادی است که هم درقلب سرمایداری وهم درحاشیه های آن(ازجمله،افغانستان)درخدمت انسان هاست ونه ارضای خود زندگی اقتصادی.ولی سرمایداری اقتصادرا ازبسترجامعه جداکرده است.معنای این سخن آن است که مانه صرفاًبایک اقتصادسرمایداری،بلکه بایک جامعه ی سرمایداری سروکارداریم.به سخن دیگر،سرمایداری ساختارکل زندگی ماراحتا تااعماق روابط عشقی معین می کند."موضوعی که درغرب کاربرد دارد ودرافغانستان به گونه ی مبتذلی واردکرده شده وآه مردم مارابه آسمان بلندکرده است.بنابراین،اگرکسی درافغانستان علاقمندبه راه اندازی وتقویت جامعه ی مدنی وفرهنگ دموکراتیک پیوسته باآن می باشد،باید دوکارزیرابدرستی وجه همت خودبسازد:نخست،مبارزه برای ایجادیک حکومت مردمی، ترقی خواه وهمکارجامعه ی مدنی.دوم،به گفته ی توکویل که:"جامعه ی مدنی محل بروزتنوع وگونه گونی است."ازته دل به آن ارج گذاشته، درجهت همسویی مردم درجامعه ی چندقومی،چندمذهبی وچندزبانی افغانستان ازآن بهره برداریی اعظمی نماید.ازاین که جامعه ی مدنی افرادرابدون درنظرداشت،قومیت،مذهب،زبان و...اش درخودمدغم می نماید،بدون شک،ازاین طریق می توان به روندصلح وملت شدن به معنای سرزمینی آن نیزکمک بزرگ کرد.
پانویس ها:
1- جامعه ی مدنی وایران امروزجمعی ازنویسندگان ص189
2- جامعه ی مدنی،سکولاریسم ورهای اجتماعی نویسنده:علی رهاسایت اخبارروز4دی- جدی1389-25-12-2010

3- قدرت سیاسی ازژان ویلیام لاپی یرترجمه:ازبزرگ نادرزادچاپ اول1375ص45وص ص68-69
4- همان ص2
5- جامعه ی مدنی وایران امروزجمعی ازنویسندگان:سحابی،غنی نژاد،سروش وبشیریه ص210وقدرت سیاسی ص ص2-3-23- 28-29-12-13،جامعه ی مدنی وایران امروزص60
6- گرایش های سیاسی درجهان عرب، نویسنده:مجیدخدوری، ترجمه:ازعبدالرحمن عالم ص ص8-9
7- جامعه ی مدنی وایران امروزص183
8- همان ص84وص268

Tuesday 27 December 2011

سالگردششم جدی،مبارزات دینی وکمونیستی درافغانستان


کسی که این مسئولیت رامی پذیردکه انگشتش رادرپرده های چرخ توسعه ی سیاسی میهنش داخل کندبایداعصاب پولادین داشته باشدوآن قدراحساساتی نباشدکه به سیاستی گذراتن دردهد.وآن کسی که درسیاست گذراگام برمیداردبایدقبل ازهرچیزپندارازخودبزدایدو(....)پدیده ی بنیادی نبرداجتناب ناپذیروجاویدان آدمیان برضدیک دیگربرروی زمین رابازشناسد.
ماکس وبر
ابراهیم ورسجی
6-10-1390
 دراین نوشته،نویسنده قصد نداردبمناسبت سالگردششم جدی1358خورشیدی که رهبریی وقت اتحادشوروی بدرخواست حکومت ضدخلقی حزب دموکراتیک خلق افغانستان دست به اشغال کشورمازدوفاجعه ی آفریدکه تاکنون ازآن رهایی نیافته ایم،مطلبی به رشته ی تحریردرآورد.علت هم این است که دراین باره، بسیارمقاله هانوشته شده ومی شود.البته که درنوشته ی کنونی،اشاره های ضمنی به بازی گران آن بازیی ویران گرانه خواهدشد.دراین مقاله،نویسنده تلاش می نمایدکه درباره ی برنامه هایی توسعه ی وشیوه ی کاریی که حکومت های افغانستان ازنخست وزیرشدن محمد داودخان به بعد درزیرسایه ی اتحادجماهرشوروی براه انداختند،وکمونیست هاهم باکمی تغیرآن راادامه دادندوبه فرجام نیکونرسیدند،ابرازنظرنماید.
برهمه کسانی که دررابطه بابرنامه هاوسیاست های انکشافی- توسعویی کشورهایی روبه رشد مطالعاتی کرده اند،روشن است که توسعه وترقی ازاروپاسربرآورده، ونمونه هایی درست ونیمه درست آن توسط استعماراروپایی، چه دردوره ی استعمارگری وچه دردوره ی پسااستعمارگری به جهان مستعمره یاپس مانده گسترش داده شده است.ازاین که درسده ی نزدهم،دولت های کمونیستی- سوسیالیستی وجودنداشتند،تنهانمونه ی توسعه وترقی همان نمونه ی سرمایدارانه به شمارمی آمد.پس ازآن که دردهه ی دوم سده ی بیستم،کمونیسم روسی پابه میدان گذاشت ودرادامه ی مدرنیزه کاریی نیمه سرمایداری وپوره فئودالی تزاران کهن،کمونیست ها برنامه ی صنعتی ونوسازیی نمونه ی خود رابراه انداختند؛درواقع یادرشعار،دونمونه ی توسعه وترقی زیرنام راه توسعه ی بورژوازی وکمونیستی درجهت نوسازی وتوسعه ی کشورهای پس مانده برسرزبان هاافتید.بروایت تاریخ،لِنین رهبرشوروی ازامان الله شاه خواسته بودکه ازنمونه ی روسی توسعه درکشورخودبهره برداری نماید.امان الله شاه بخاطردوری گزینی ازهردوهمسایه ی قدرت مند،یعنی روسیه ی کمونیستی وهندبریتانوی، به سوی نمونه ی آلمانی روی آورد وتاج وتخت خودراباخت.
پس ازامان الله شاه که مدتی کوتاهی حبیب الله کلکانی وپس ازاونادرخان وهاشم خان به سرپرستی انگلیس هابقدرت رسیدند،دوسیه ی توسعه وپیشرفت درافغانستان بیشترازدودهه بسته ماند.هاشم خان افزون براین که ازتوسعه وپیشرفت سخنی بمیان نیاورد،پس ازجنگ جهانی دوم که انگلیس هابه خواسته هایی استقلال طلبانه ی هندوهاومسلمان هایی هند تسلیم وازمنطقه عزم سفرکردند،مسئله ی پشتونستان رادرروابط افغانستان وپاکستان ایجادکرد.موضوعی که تاکنون کشورمارارنج می دهد.ازآنجاکه افغانستان بخاطردامن زدن به نزاع مرزی باپاکستان وحماقت سیاسی رهبران قبیلگی اش به سوی ساحه ی نفوذسیاسی- اقتصادی- نظامی شوروی لغزیده بود،آگاهانه یاناآگاهانه به پیروی ازنمونه ی توسعه ی سوسیالیستی پرداخت.هردوحکومت شاهی- قبیلگی وجمهوری قبیلگی افغانستان تا توانستند کشوررابه سوی ساحه ی نفوذکمونیسم راندندوفکرمی کردندکه کمونیست هایی بومی درجامعه ی افغانستان توانی نخواهندیافت که قدرت سیاسی راقبضه نمایند.این برداشت ازنظراجتماعی- فرهنگی درست؛اماازنظرسیاسی- نظامی آن هم درحالی که اردو/ارتش ازنظرفن آوری وکادروپرسونل دراختیارمسکوقرارگرفته بود،نادرست بود.ازهمه مهمتراین که،هم حکومت شاهی وهم حکومت شاهی- جمهوری نمابرای ادامه ی خود،برشانه ی ارتش وبروکراسی سواربودند،کمونیست هاهم باهمین ابزارآماده ی قبضه کردن قدرت می شدندوموفق هم شدند.یادواره ی تبلیغات دوره ی شاهی- جمهوری وجمهوریی دموکارتیک خلق درزمینه ی توسعه،راه رشدغیرسرمایداری وراه رشدسوسیالیستی رابه نمایش می گذاشت که درهردونمونه دیگ بکام مسکومی جوشید.
بهرحال،این وظیفه ی زمام داران باهوش می باشدکه درروابط بین المللی که متکی برقدرت می باشد،دوکارزیررابدرستی انجام بدهند:نخست،دربزنگاه سیاست قدرت های بزرگ به یک قدرت چنان نزدیک نه شوند که امکان بازگشت وجودنداشته باشد.دوم،برنامه های توسعوی- ترقی خواهانه راطوری ترتیب وراه اندازی کنند که بجای وابستگی به بیرونی ها به سوی توسعه ی مستقل ملی به پیش رفته بتواند.مسئله ی که به گونه مرگباری حکومت های افغانستان درآن ناکام شدند.به سخن دیگر،برنامه ی توسعه ی آمرانه ی ازبالابزیروبدون حمایت های مردمی آن هم زیراشراف اتحادجماهرشورویی- کمونیستی بجای کمک به توسعه، کشورراازساحه ی نفوذاستراتیژیک به سوی ساحه نفوذایدئولوژیک مسکوراندوهمه چیزمردم رابمخاطره انداخت.
قابل یادآوری است که دراین زمینه،افغانستان ازپیش هم بدودلیل بادشواری روبروبود:نخست این که،درمقایسه باکشورهای همسایه درترویج فرهنگ نوکه بسترفن آوریی نووتوسعه می باشد،بسیارناوقت دست بکارشده بود.دوم این که،بروکراسی افغانستان چنان کهنه ونابکاربودکه نمی توانست برنامه ریزیی توسعه ی وراه اندازیی درست آن رادرپایین ترین سطح هم پی گیری نماید.بطورنمونه،مصری هاآموزش وپرورش نوین راپس ازحمله ی ناپلیون در1799، درنیمه ی نخست سده ی نزدهم،ترک هاهمزمان یاپیشترازآن ها،ایرانی هادرآغازنیمه ی دوم سده ی نزدهم ومسلمانان هندزیررهبریی سرسیداحمدخان وبه رضایت حکومت هندبریتانیاپیشترازایرانی هاآغازکرده بودند.درعین زمان که کشورهای نامبرده مصروف نوسازیی سامانه ی فرهنگی- آموزشی خودبودند،ازجنبه ی ساختاری- حکومتی هم غفلت نکرده به پویایی ونوسازیی نهادحکومتی- بروکراتیک خودنیزپرداختند.در شرایطی که کشورهای اسلامی مصروف نوسازیی فرهنگی- حکومتی خودبودند،درافغانستان دوست محمدخان وشیرعلی خان وپس ازآن ها عبدالرحمن خان بامشت آهنین حکومت وزورمی گفتندواهمیتی به فرهنگ وآموزش نوکه جاده صاف کن فن آوریی نووتوسعه می باشد،قایل نبودند.نگاهی به سامانه ی آموزشی نودرافغانستان روشن می سازدکه درسال1905بخاطررفع نیازساختارفرسوده ی حکومتی،امیرحبیب الله خان به چندمدرسه درکابل مجوزکارداد؛مدارسی که آموزگارانش ازپرورش یافته گان مدرسه هایی سیداحمدهندی بودندومشکل زبانی هم داشتند.
باوجودمانع هایی فراوان،همان مدارس نیمه جان بارآوردندوتادوره ی حکومت امانی نسل نوشهری آهسته آهسته ابرازموجودیت کرد.بدبختانه،بافروپاشی حکومت امان الله خان وبرآمدن نادرخان،نه تنهاآن مدارس تعطیل یاکاهش یافتند،بلکه فارغان شان نابودیازندانی شدند.ستیزه جویی نادرخاوهاشم خان این مدافعان اشرافیت قبیلگی بافرهنگ نو ونوسازیی نهادهای دولتی تادوره ی نخست وزیریی شاه محمودخان وداودخان ادامه یافت وکشوررادرنادانی فروبرد.ازاین که،درزمان نخست وزیریی آقایان،هم وضع جهان دیگرگون شده بود،وهم سخن ازنوسازی درتمام کشورهای پس مانده اوج گرفته بود،درآغازدوره ی نخست وزیریی محمد داودخان آموزش جدیدبه گونه ی کم رنگی به کمک اتحادشوروی راه اندازی شد.ازآنجاکه محمد داود،ازمردم آگاه ومنتقد نفرت داشت وکارمندان دولتی رانوکرخودمی دانست وهمکاران خودرابیشترازافرادکم سویه برمی گزید،آموزش نودرساختارحکومتی کم اثرماند،امادرجامعه درجامعه ذهنیت نوگسترش یافت.زمانی که ظاهرشاه درسال1342کوشید خودشاهی نماید،اعلام حکومت قانون وادعای دموکراسی نمود.فضای سیاسی بازترشد،اماباوجودتایید فعالیت قانونمند احزاب سیاسی درقانون اساسی،به فعالت های سیاسی- حزبی موقع نداد.مانع شدن ازفعالیت هایی قانونمندحزبی توسط شاه؛درواقع،بزرگترین اشتباه اودرتاریخ حکومت چهل ساله اش درافغانستان به شمارمی آید.
ازنظرسیاسی- تاریخی رهبران وحکومت هاوظیفه دارند که حسب شرایط زمانی ومکانی که برآمدن نیروها ومطالبات نوحتمی می باشد،به ساختارحکومت خون  تازه بخشیده خودراآماده ی همسازی بااحزاب سیاسی نوبرآمد کنند.درجامعه ی که فضای سیاسی- فکری- فرهنگی بازمی شود،ادبیات واندیشه ی نو، نقدواعتراض سالم رابه میدان می آورد.دراین صورت،برخوردوتبادل افکار،منحط ترین گرایش هایی فکری- مذهبی- ایدئولوژیکی- سیاسی راسرعقل می آوردومانع فربه شدن تندروی وخشونت می شود.افزون براینکه ظاهرشاه ازانجام چنان کاری شانه خالی کرد،دومسئله ی سرنوشت ساز در سیاست افغانستان،یعنی وابستگی دولت به شوروی ونزاع باپاکستان، درکناردیگرعامل ها،جریان های دینی- کمونیستی کشورما رابه کژراه سوق داد.
پیشترازسربلند کردن جریان کمونیستی درافغانستان،درسرزمین مادرکمونیسم،یعنی شوروی،برخورد کمونیست هایی روسی بااسلام وفرهنگ فارسی درآسیای مرکزی نشان داده بود که آن هابیشترازسرمایداری واستعمارغربی بااسلام وزبان فارسی،زبان فراگیردرافغانستان، دشمنی دارند.بطورنمونه،مساجد مسلمان هارادرآسیای مرکزی تخریب وبه گاوداری تبدیل ودرازبکستان امروزی که گهواره ی زبان فارسی می باشدقانونی راتصویب کردندکه بربنیادآن هرفارسی زبانی که بزبان فارسی سخن بگویدبایدپنج ربل جریمه بپردازد.سیاست فرهنگ- زبان سوزانه ی که تاکنون در کشورپوشالی ازبکستان، پیگیری می شود.بازتاب چنان سیاست های جنایت کارانه ی بلشویکی دربخشی ازکمونیست های افغانستان به گونه ی دشمنی بازبان فارسی؛ ودرهمه شان، دشمنی بادین اسلام بود.ازسوی دیگر،پاکستان که ازپشتونستان خواهی حکومت های قبیلگی افغانستان وکمک مالی- تبلیغاتی شان به گروه غفارخان عصبانی بود،دنبال ابزارمی گشت.زمانی که دوره ی شاهی- ظاهرخانی پایان پذیرفت ودوره ی شاهی- داودخانی آغازشد،دوتحول نهایت منفی درسیاست افغانستان رونماشدکه به برآمدن وضعیت کنونی کمک کرد:نخست،تقویت کمونیست های افغانی- روسی وسرکوب نیروهای مذهبی وانداختن آن هابدامن پاکستان.دوم،بالاآمدن نادان ترین وبی کاره ترین افراد درراس امور.سال هاپیش یک کتابی رابنام"اداره ی عامه"بزبان انگلیسی خوانده بودم.نویسنده ی کتاب یک پروفیسونیجریایی بودودرآن کتاب، ازنظرفسادوناکارآمدیی اداری ازسه کشورفاسدودو کشورنالایق نامبرده شده بود.سه کشور فاسد:نیجریا،تایلندوپاکستان، ودوکشورنالایق: افغانستان وعربستان سعودی بودند.
محمد داودخان که فرصت طلب سیاسی خوبی بود؛ودرعین حال،ازنادانی بیش ازحدرنج می کشید،بروکراسی افغانستان رادرحدبدترازظاهرشاه ناکارآمدساخت ودرعرصه ی سیاسی افرادکارآمد مذهبی هایی سیاسی راکشت وزندانی کردوناکارآمدهایی آن هاراطعمه ی پاکستان ساخت ودراخیرهم احمقانه بجان کمونیست هاافتاد.اوآن قدرنادان بودکه فکرمی کردخلقی هاوپرچمی هامانندسازمان نوپاوبی تجربه ی جمعیت اسلامی(بعداًجمعیت اسلامی وحزب اسلامی)،بی پشتوانه ی بیرونی می باشندوبه آسانی می تواندآن هاراسرکوب نماید.بهرصورت،آن موقع طلب نادان که به شانه ی خُردضابطان خلقی- پرچمی به قدرت رسیده بود،توسط همان هاکه دیگررتبه ی بالاتری درارتش پیداکرده بودندسرنگون وجایش به تره کی و امین سپرده شد.درمقایسه باخلقی هایی تره کی و امین،پرچمی هایی کارمل شهری وباسوادتربودندومی توانستندازنابودیی ساختاربروکراتیک دولت جلوگیری نمایند.اما،برتریی خلقی هابرپرچمی هادرارگان هایی دولتی وآزبی پایان تره کی و امین به کشتارمخالفان، بویژه اعضای سازمان های اسلامی سبب شدکه هم ساختاردولت فروپاشدوهم شماری بسیاری ازمبارزان مسلمان به پاکستان مهاجرت وعلیه رژیم ضدخلقی دست به اسلحه بزنند.
درچنان شرایطی بحرانی که تره کی و امین حتابه پرچمی هاهم رحم نکرده دست به پاکسازیی آن هازدند،شوروی، اول، به حمایت خلقی هاپرداخت؛ همان گونه که دربقدرت رسیدن شان کمک کرده بود.خلقی هابابرطرفی پرچمی هاوبالاکشیدن افرادنادان خود درنهادهای دولتی وتخلیه ی ساختاردولت ازافرادمتخصص،تمام ساختار دولتی رافلج کردند.به سخن دیگر،روندبالاآمدن نادانان وبی تجربه هادرنهادهایی دولتی که باداودآغازشده بود،باخلقی هاتکمیل ونهاد دولت وسیاست نیمه جان افغانستان رادرلبه ی پرتگاه نیستی کشاند. شوروی که درآغازازرژیم خلقی زیررهبریی تره کی و امین حمایت وکارمل راحتادرپراگ زیرفشارگرفته بودکه علیه آن عمل نکند؛باتوجه به ویران گری وخراب کاریی خلقی هادرافغانستان که منافع آن کشوررانیزبه مخاطره انداخته بودند،درسیاست افغانی خودتغییروبارخ دادششم جدی1358،کارمل رابه صحنه آورد.بالاآمدن کارمل بوسیله ی سربازان شوروی که پیشترتره کی و امین خواستارپیاده شدن آن هابخاطردفاع ازرژیم خلقی نمایی دشمن خلق شده بودند،دوموضوع عمده رادرسیاست افغانستان برملاکرد:نخست،شکست رسواخیزبرنامه ی توسعوی وابسته به شوری که توسط سیاست کاران افغانستان ازشاه تاداودبراه انداخته شده بود،وغرق شدن سران خلقی- پرچمی ومبارزان اسلامی درگرداب گندی که رژیم های شاهی- جمهوری تهیه کرده بودند.دوم،نادانی وبی خردیی مبارزان کمونیستی- مذهبی راکه بجای بدیل شدن به حکومت،درنهایت بی خردی تمام ساختاردولتی رادرهردودوره ی کمونیستی-جهادی- طالبی متلاشی کردند،برملاساخت.
ازپیش روشن بودکه ظاهرشاه باقانون اساسی اش ومحمد داودباجمهوریی مطلقه اش باکمی تغییرنمایشی دنبال حفظ وضع قرون وسطایی جامعه وادامه ی سلطه ی خانوادگی شان می گشتند،وکمونیست هاومبارزان راستین ودرغین مسلمان،اولی به ایجادجامعه ی عدل سوسیالیستی ودومی دنبال احیای اسلام می گشت.طرفه این که،درایدئولوژیی کمونیست هاسخن های ازتوسعه ی کمونیستی افغانستان درمیان بود،امادرسخن های اسلامی هاجای توسعه رااجرای قوانین شریعت گرفته بود.باین معناکه تنهااجرای شریعت می تواندبهشت برین رادراین جهان افغان هابرآورده نماید.درحالی که،بهشت برین کمونیست های افغان رارخ دادششم جدی بدوزخ مبدل کرد،جنگ های درون وبیرون گروهی جهادی هاکشورراهرچه بیشترویران ودرویرانه های آن،طالبان والقاعده ونظامی های پاکستانی درخت تنومندتندروی،خشونت وتروریسم رازرع کردندکه جامعه ی جهانی درده سال گذشته مصروف پنجه نرم کردن باآن می باشد.
بهرصورت،دراین بازی ناپاکی که شرارت پیشه های درونی وبازی گران بیرونی درکشورماازچهاردهه بدین سودنبال می کنند،دومسئله بیشترازهمه دلخراش می باشد:نخست،ناتوانی ودرماندگی سیاست کاران افغاستان ازظاهرشاه تاکنون.دوم،سرنوشت غمبارهزارارن افغان مبارزوآرمان خواهی که بی خبرازبازیی های ناپاک پشت صحنه ی سیاست دردوسوی جبهه ی سرمایداری وکمونیستی، قربانی منافع ایدئولوژیک واسترایژیک قدرت های بزرگ جهانی شده اندونتیجه ی مادیی مبارزه شان رایک مشت اشراروارذال بی فرهنگ به جیب زده وخودراچاقترومردم جفاکشیده ی افغانستان رادرفقروتنگ دستی فروبرده اند.دررابطه بااصل نخست،مشکل اصلی این است که سیاست کاران دیروزوامروزافغانستان نکوشیدندونمی کوشندازمسئولیت تاریخی خود درروندتوسعه آگاه شوند.درحالت عدم آگاهی وپذیرش مسئولیت تاریخی، سیاست راتنهامعرکه ی پول درآوردی فکرکرده وضعیت کنونی رارقم زدندوبیشترازاین هم به بدبختی مردم افغانستان می افزایند.درارتباط بامسئولیت سیاست مدار،ماکس وبرجامعه شناس آلمانی می نویسد:کسی که این مسئولیت رامی پذیردکه انگشتش رادرپرده های چرخ توسعه ی سیاسی میهنش داخل کندبایداعصاب پولادین داشته باشدوآن قدراحساساتی نباشد که به سیاستی گذراتن دردهد.وآن کسی که درسیاست گذراگام برمیداردباید قبل ازهرچیزپندارازخودبزدایدو(....)پدیده ی بنیادی نبرداجتناب ناپذیروجاویدان آدمیان برضدیک دیگربرروی زمین رابشناسد.(1)
درهردوصورت آگاهی وناآگاهی از بازیی قدرت میان انسان هاکه درجهان کنونی سیاست نامیده می شود،دونتیجه رابایدبه آغوش کشید:نخست،روی آوردن به فرهنگ سیاسی دیگرپذیری وتن دادن به تصمیم مردم ازطریق صندوق های رای که درشرایط کنونی دموکراسی وحقوق بشرنامیده می شود.دوم،زمخت ودیگرناپذیرمانده تاپای جان برای حفظ قدرت رزمید.کاری که درافغانستان ازمحمد داودتاکنون ادامه داردونام نیکی برای هیچ سیاست مداری باقی نگذاشته است.دراین گونه سیاست دیگراندیش ناپذیر،یک پهلوی پرخطربازی همواره کمتر موردتوجه قرارگرفته است وآن این که پذیرش وابستگی به قدرت های خارخی برای حفظ وادامه ی قدرت ضروری می باشد.سیاست نفرین شده ی که ازدویست سال تاکنون درافغانستان رواج داشته وهستی مادی وفرهنگی کشورراببادفناداده است.جنبه های منفی وذلت باراین مسئله راهیچ کسی بیشتر ازداود،تره کی،امین،کارمل،نجیب الله  وکرزی نمی دانند.دراین بخش ازنوشته،برای بازتاب اثرناگوارسیاست مداریی وابسته، اشاره به وضعیت پایان زندگی کارمل خالی ازفایده نخواهدبود.مصطفی دانش روزنامه نگارایرانی که چندین بارباکارمل  گفت وگوکرده است،می نویسد:دوران زمام داریی کارمل به همان نحوی پایان یافت که آغازگشته بود:بااراده ودخالت مستقیم شوروی.روزی دراواسط سال1986ویکتورپلیچکابه همراه دوعضو هیئت سیاسی"حزب دموکراتیک خلق افغانستان"به نزدکارمل رفتندوازاوخواستندکه استعفای خودراامضاکند.کارمل می دانست که اگرمقاومت کند،به سرنوشت حفیظ الله امین رئیس جمهورقبلی دچارمی شود که درسال1979به اشاره ی روس هاکشته شد.
بیاد دارم که درسال1991حدودیک سال قبل ازسقوط دولت نجیب الله درکابل برای مصاحبه بدیدارکارمل رفته بودم.اوتازه ازتبعید درمسکوبه افغانستان برگشته بود.شوروی دراخیرین مرحله ی پیش ازسقوطش بود.اواینک ازسیاست های شیطانی روس هاانتقادمی کرد.ازنیازبه آزادی وازضرورت دفاع ازاستقلال میهنش سخن می گفت.عده ی زیادی ازافسران عالی رتبه ی ارتش افغانستان گرداوجمع شده بودند.برخی ازآن هادرسرنگونی دولت نجیب الله درسال1992نقش داشتند.پایان کارزمام دارطردشده:برگردیم به حیرتان سال1995،کارمل ازدست مجاهدین جان سالم بدربرده بود،اماازنظرسیاسی دیگرزنده نبود.مردِ درهم شکسته ی که درحیرتان دربرابرم نشسته بود،هیچ نقش واهمیت سیاسی نداشت.اوفقط یک خاطره ی تلخ بودکه دیریازود فراموش شود.موقع خداحافظی بالحنی خسته ودردآلود،ازتنهاحاصل عمرخودچنین یادکرد:بزرگترین درسی که اززند گی گرفتم این بود که هیچ کشوری نمی تواندبه اتکای نیروهای خارجی به آزادی واستقلال وپیشرفت دست یابد.بایدبه اراده ی مردم احترام گذاشت وازاستقلال کشوردفاع کرد،هرملتی بایدروی پای خودبایستد.آیااین درس برای کسی که ازصحنه ی سیاسی رانده شده،مهرمزدوروخاین برپیشانی اش خورده وحالادرآستانه ی مرگ قرارگرفته بود،می توانست فایده ی داشته باشد؟(2)نه خیر!درعرصه ی سیاست،سیاست مدارازپل صراطی گذرمی نمایدکه مذهب تصویرمی کندکه هرلحظه امکان لغزیدن وافتادن دردوزخ می باشد.دوزخی که ازپیش برای همه سیاست مداران وابسته چه مرده وچه زنده تهیه شده است.برای گذرازپل صراط سیاست،یاگاندی ونلسن ماندیلا بودویاواسلاوهاول رهبرجمهوریی چک که روزیکشنبه27قوس 1390درگذشت ومردمش باچشمان پراشک درمراسم خاک سپاری اش شرکت کردند.بدبختانه،سیاست مداران افغان چه پیش وچه پس ازرخ دادششم جدی همگی شایستگی گذرازپل صراط سیاست رانداشتندندارند.امیدمی رودکه ازتاریخ ناشادکشوردرس عبرت گرفته فایده رسانی به مردم که خیروظیفه ی آن هانبودونمی باشد،این قدربایدبکوشندکه ازسرنوشت تلخ همتایان خودبیاموزند.
پانویس ها:
1- جابجای درقدرت ازآلوین تافلرترجمه:ازشهیندخت خوارزمی ص642
2- خاطراتی ازآخرین دیدارباکارمل، مصطفی دانش کارشناس مسایل خاورمیانه، سایت فارسی بی بی سی سه شنبه21دیسامبر2004- اول دی- جدی1383
دراین رابطه که خلقی هاازرهبران شوروی بارهاتقاضاکردندکه به افغانستان سربازپیاده نمایندومسایل دیگری مربوط به کارنامه ی شوروی وحزب کمونیست افغانستان، مطالعه ی"نگاهی به اسنادسری شوروی دررابطه باجنگ افغانستان"ترجمه ی آرش برومند درسایت زیرمفیدمی باشد:
Negaresh.de/images/nr_4/nr4_artikel_13.pdf

Saturday 24 December 2011

آسیب شناسی احزاب سیاسی


انسان معقول خودراباجهان منطبق می سازد.درحالی که،انسان غیرمعقول سعی می کندجهان رابرخویش منطبق سازد.
جارج برناردشاو
ابراهیم ورسجی
3-10-1390
زمانی که سخن ازآسیب شناسی احزاب سیاسی به میان می آید،نبایدنقش دوگونه جامعه راکه درآن ها احزاب سربلندمی کنند،نادیده گرفت:نخست،جامعه ی که مدرنیته/نواندیشی ومدرنیسم/نوسازی راپشت سرگذاشته است.دوم،جامعه ی که ازمدرنیته/نواندیشی گذرنکرده وبه مدرنیسم/نوسازی، آن هم نیمه کاره دست زده است.روشن است.درجامعه ی اولی که مدرنیته راتجربه کرده ومدرنیته هم عنصرمهم آن دیگراندیش پذیری می باشد،حزب یااحزاب سیاسی وضعیت بهتری درجهت به روزکردن خود دارند.اما،درجامعه ی دومی که مدرنیته تجربه نشده است ومدرنیسم هم به گونه نیمه کاره تجربه شده است،دیگراندیش پذیری وجودندارد.ازاین رو،وضعیت احزاب سیاسی نابسامان وناپایدارمی باشد.
باوجوداین که جامعه یاجامعه هاهردوتجربه رایکسان پشت سرنگذاشته اند،لازم است که احزاب سیاسی آسیب شناسی شوند.بدین لحاظ که احزاب سیاسی سه وظیه ی زیررابدوش دارندکه درهردوگونه جامعه ضرورت وجودیی خودراحتمی می سازند:نخست،حزب سیاسی درهرحالتی بدیل حکومت برسراقتداردرجهت رفع بحران رهبری می باشد.دوم،حزب سیاسی وظیفه ی آموزش وپرورش سیاسی مردم رابدوش دارد.سوم،پس ازانتخابات وآغازبکارمجلس نمایندگان وحکومت نو،حزب سیاسی، چه درموضع حزب حاکم وچه درموضع حزب مخالف،منافع مردم راجمع بندی وبرای تحقق آن ازطریق پارلمان وساختارحکومتی؛البته، پس ازمناقشه باحزب مخالف دردرون ساختارقدرت مطرح وکوشش می نماید.درغیرآن،پایگاه مردمی خودراازدست میدهد.
طوری که گفته شد،درجامعه ی که مدرنیته رابه آغوش گرفته است،انجام وظیفه، هم برای حزب حاکم وهم برای حزب مخالف بسیاردشوارنمی باشد.چراکه مشکل دیگراندیش پذیری ازپیش حل شده است.امادرجامعه ی که مدرنیته راتجربه نکرده است،بخاطرنبودفرهنگ دیگراندیش پذیروکثرت گرا،انجام وظیفه طوری که ایجاب می کند،هم برای حزب حاکم وهم برای حزب مخالف، دشوارمی باشد.ازهمه مهتراین که،درجامعه ی نارسیده به مدرنیته،حزب مخالف یادرزندان می باشدویااین که درجامعه زیرمراقبت شدیدپولیس امرارحیات می نماید.وضعیت احزاب مخالف درنظام های تک جزبی کمونیستی،نازیستی،فاشیستی وبنیادگرایی مذهبی مانندایران نمادآن می باشد.
بادرنظرداشت فرهنگ سیاسی مسلط برهردوجامعه ی نامبرده،آسیب شناسی یاآسیب پذیری احزاب درهردوگونه ی آسیب پذیریی ساختاری وآسیب پذیریی ایدئولوژیکی قابل بررسی می باشد.به سخن دیگر،آسیب هایاخاستگاه ایدئولوژیک یاخاستگاه ساختاری دارند.باین معناکه،دربرخی موارد،خودایدئولوژی مشکلزاودر موارد دیگر،ساختارحزبی- دولتی، ایدئولوژی  رادرجهت تحکیم پایه های قدرت،مصرف می کند.ازاین رو،ایجاب می کندکه موضوع آسیب پذیریی احزاب سیاسی درهردوقلمروایدئولوژیک- ساختاری به بررسی گرفته شود.بنابراین،لازم است که نخست تعریفی ازایدئولوژی ارایه شود.ازایدئولوژی تعریف های گونه گونی صورت گرفته است که نیازبه بازتاب همه ی آن هانیست.باتوجه به شماربی حساب تعریف هااز ایدئولوژی،تنهابه دوتعریف ازآن بسنده می شود.نخست،داریوش شایگان ایدئولوژی رااین گونه تعریف می نماید:ایدئولوژی نظامی ازعقایداست که ازنظرجامعه شناختی به یک گروه بندیی اقتصادی یاقومی یاغیرآن مربوط است وبه طرزیک جانبه منافع کمابیش آگاهانه این گروه رابصورت ناتاریخی گرایی، مقاومت دربرابرتحول،یامقاومت دربرابرانحلال کلیت هابیان می کند.ازاین رو،ایدئولوژی عبارت ازتبلورنظری شکلی ازآگاهی کاذب است.همه این عناصرحاضراند.بنابراین،ایدئولوژی تفکری است که به گروه اجتماعی مربوط می شود.همچنین تفکری ناتاریخی است.یعنی باهرتغییروتحول،باهرشکلی ازدیالیکتیک،سرناسازگاری دارد.بالآخره نوعی آگاهی کاذب است.(1)
ازآنجاکه تعریف شایگان ازایدئولوژی،بطورهمه گانی، ایدئولوژی هایی رایج درغرب وشرق یاجامعه های مدرن ونیمه مدرن رادربرمی گیرد.پس لازم است که تعریفی ازایدئولوژی نیزارایه شودکه زیادترباشرایط جوامع روبه توسعه مطابقت کرده بتواندیادرخوراین گونه جوامع باشد.چنین تعریفی راگی روشه خوب تربرای ماارایه می دهد.ایدئولوژی سیاسی ازنظرگی روشه:دربسیاری ازکشورهای درحال توسعه،جریان صنعتی شدن معمولاازخارج وتوسط یک قدرت خارجی واردشده است.چنین وضعیتی کمکی درجهت همنوای وتطابق کامل ایدئولوژی اقتصادی تولیدباجمعیت محلی نمی نماید،بلکه برعکس،این وضعیت مناسبی است برای ایجادمخالفت یامقاومت درمقابل ورودطرزفکرجدیدی که ارزش های سنتی راموردتهدیدقرارداده است.برای آنکه توده ی مردم،فعالانه درجنبش صنعتی واردشده وهدفی رادنبال نماید،معمولاًبایدبوسیله ی یک ایدئولوژی سیاسی به تحرک درآید.درکشورهای درحال توسعه،این فونکسیون/وظیفه راناسیونالیسم به عهده داردکه گاهی هم رنگ سوسیالیزمی کم وبیش رادیکال رابه خودمی گیرد.درحقیقت ناسیونالیسم،درعین حال به توسعه ی اقتصادی معنای جمعی تروروشن ترمیدهد.بدین ترتیب،ناسیونالیسم محتوای توسعه راوسیع وپرقدرت ساخته وبدان مجموعه ی ارزش هاوسمبول های رامیدهدکه قادراست باعث تهییج وتحریک جهش های جمعی یااستعدادهای فردی شود.بنابراین،ناسیونالیسم رابرای روح بخشیدن به توسعه ی اقتصادی،به مثابۀ هدفی واسطه درخدمتی هدفی عالی تردرنظرمی گیرند.بدین ترتیب،ایدئولوژی سیاسی می تواندباقدرت بخشیدن به ایدئولوژی اقتصادی،تولیدآن رایاری دهد....
ازپیش روشن است که دریک جامعه ی مذهبی،زمانی که ناسیونالیسم به حیث یک ایدئولوژی می کوشدنقش بازی نماید؛ودرعین حال،دست به نوآوری هم بزند.بدون شک،سبب می شودکه مذهب وپیروان آن احساس خطرکرده به مبارزه بیاغازند،به گونه ی که درکشورهای اسلامی شاهدآن درقالب اصول گرایی وبنیادگرایی اسلامی می باشیم.دراین صورت،ماشاهدبرآمدن ایدئولوژیی سیاسی- مذهبی خواهیم بود....ایدئولوژی های سیاسی- مذهبی:ناسیونالیسم وسوسیالیسم غالباًویژگی یک ایدئولوژی شبه مذهبی یانیمه مذهبی به خود می گیرند،وبصورت جای گزین برای احساسات مذهبی که به سرعت درحال اضمحلال است،جلوه گرمی شوند.دراین صورت،غالباًغیرمذهبی شدن رانتیجه ی صنعتی شدن می دانند.البته بدیهی است که دنیای صنعت،تمایزبارزی بین مقدس ونامقدس راکه درجوامع سنتی موردندارد،باعث می گردد.درحقیقت پرستیژ مربوبط به مشاغل مذهبی به اجزای کوچکی تقسیم گردیده ودرمشاغل مختلف دیگرانعکاس می یابد.بهرحال،این پدیده ی غیرمذهبی شدن لزوماًبه معنای بی تفاوتی مذهبی نیست،بلکه می تواندهمراباظهورمسلک های جدید،کلیساهای ملی وجنبش های مذهبی باشدکه نمونه های آن رامی توان هم درکشورهای درحال توسعه(بویژه کشورهای اسلامی) وهم درکشورهای پیشرفته ترصنعتی مشاهده نمود.بدین ترتیب ناسیونالیسم به جای آنکه جایگزین مذهب گردد،غالبابدرون مذهب راه می یابد یاباآن همراه می گردد(موضوعی که دررابطه باناسیونالیسم عربی زیادهمخوانی می کند)وبدین صورت،کلیساهای ملی،مذاهب(فرقه های)قبیله ی،اجتماعات پنهانی وگروه های فشارسیاسی- مذهبی شکل می گیرند.اضافه کنیم که ناهمگنی هاوجدای های مختلفی که توسعۀ اقتصادی بین نحوۀ زندگی جامعۀ سنتی وشهرهای صنعتی بوجودمی آورد،موجب ایجادحالات  بی اعتمادی،اضطراب،احساس انزوا وجدای ودرماندگی وخصوصادربخش های ازجامعه که ازدیگرگونی بهره ی نداشته است،می گرددواین خودزمینه ی جامعه شناختی وروان شناختی مناسبی برای شکوفای وگسترش جنبش های مذهبی،خصوصاجنبش های اساسی وبنیادی می باشد.(2)
احزاب سیاسی ملی گراودرظاهرترقی خواه که بربنیاداین نظریه ی غربی که صنعتی کردن ونوسازیی جامعه، مذهب راازمیدان بیرون می نماید،درهردوعرصه ی صنعتی سازی وتوسعه ی اجتماعی- سیاسی – فرهنگی واقتصادی درکشورهای اسلامی، به گونه ی مرگباری شکست خورده اند.دلیل عمده ی شکست آن هااین بودکه دیگراندیش پذیری راحتادرسطح دولت های سنتی پیش ازخودهم نپذیرفتند.ازهمه مهمتراین که،ایدئولوژی سیاسی ملی گرایانه ی خودراکه خاستگاه غربی داشت،دربسترفرهنگ بومی جاانداخته نتوانستند.افزون براین،ملت های خودرابیشتریابرابربااستعمارسرکوب وبه باورهای دینی شان تاخت وتازکردندکه نتیجه ی آن،نارضایتی گسترده ی مردم نسبت به حکومت های ملی گرا- سکولار- سنتی- مذهبی نمابود.ازاین رو،برای مدیریت مردم بزورگویی روی آورده همان گونه که ازطریق ارتش قدرت سیاسی راقبضه کرده بودندبااتکابرآن حکومت کردند.باین هم بسنده نکرده،پس ازقبضه ی قدرت توسط ارتش،کوشیدندکه سکولاریسم رابه حیث دین دولت ملی جایگزین دین اسلام نمایند.این سیاست،سه پیامد داشت:نخست،ادغام حزب وایدئولوژیی ملی- سکولاردرساختاردولت.دوم،ادامه ی حکومت ملی- ضدمردمی باسرکوب وخفقان سیاسی- فکریی همراه باغارت سرمایه ی ملی وبزیرخط فقرراندن اکثریت مردم.وضعیتی که درمصرازناصرتامبارک،درسوریه ی اسدهاازچهل سال بدین سو،درلیبی قذافی برای چهل ودوسال،ودرعراق صدام حسین همین طورمردم راشکنجه دادوبازدهی خودرابه گونه ی خیزش های آزادی خواهانه وعزت طلبانه ی عرب هابنام بهارعربی که تاکنون چندمستبدخودسرراسرنگون ودیگران به سرنگونی نزدیک کرده است،تحویل داد.سوم،سربرآوردن احزاب اسلامی که ازفربه ترشدن تندروان آن ها؛هم مسلمان هاوهم غربی ها،به هراس افتاده اند.
اکنون که خیزش های عربی- اسلامی درحال پایان بخشیدن به عصرایدئولوژیی ملی گرا- سکولار- لائیک دراکثرکشورهای اسلامی می باشد،ببینیم که احزاب اسلامی دارایی چه متاعی برای عرضه کردن دربازارفکری- فرهنگی- سیاسی- اقتصادیی جهان اسلام می باشند؟اگرتجربه ی آن هارادرافغانستان وایران سنجه بگیریم،آینده تاریک به نظرمی رسد.بهرصورت،درنهضت های سیاسی- مذهبی مسلمان ها،بیشترازمشکل سازمانی- ساختاری،مشکل اندیشه ی وفهم دینی امروزین یاایدئولوژیک، ضایعه آفرینی کرده است.واین ضایعه آفرینی،به تعریف اسلام به حیث یک ایدئولوژیی سیاسی دولت ملی هم رابطه ی تنگاتنگ دارد.دررابطه بانارسایی های فهم دینی نهضت های اسلامی معاصر،دکترمحمدمجتهدشبستری می نویسد:درباره ی آن بخش ازنهضت های سیاسی جهان اسلام که باانگیزه ی دینی بوقوع پیوسته،دونکته ی اساسی توجه انسان رابه خودجلب می کند:نکته ی اول این است که بخش اعظم این نهضت هابانوسازی اساسی وکافی درمبانی عقیدتی مسلمین که شرط لازم موفقیت نهضت هابود،همراه نبود.ونکته ی دوم این که،بنیان گذاران این نهضت ها،ماهیت وروش کاری راکه شروع کرده بودند،بدرستی روشن نساختند.بدین ترتیب،مطلب اول به"علم کلام"مروبط می شود،ومطلب دوم، به"معرفت شناسی".مادرباره ی هریک ازاین دومطلب،به توضیح مختصری بسنده می کنیم:1- درجهان اسلام،ازانحطاط مسلمین درگذشته،لزوم پیشرفت وترقی وتوسعۀ آنان،مبارزه بادولت های استعمارگر،ضرورت تاسیس نظام های سیاسی واقتصادی سالم ومانندآن هاگفت وگوبعمل آمد.جنبش های متعددی بالهام گرفتن ازاین مسایل بوقوع پیوست؛مسلمانان خودراموظف به رفع پریشانی های خویش میدانندواساساًبرطبق کدام اصل اعتقادی وضع موجودرا"پریشانی وانحطاط"تلقی می کنند،بسیارکم سخن گفته شد.چنانکه دربارۀ این مطلب که عوامل اعتقادی این پریشانی وانحطاط گذشته بوده است نیزگفت وگوهای محدودی انجام گرفت.متفکران مسلمان پیش ازآنکه معنای انحطاط ویاترقی وپیشرفت وتوسعه راازدیدگاه اسلام روشن سازند،علیه آن به فعالیت پرداختند.بحث های معدودی ومحدودی دربارۀ مسائلی چون"رابطۀ اسلام باعلم"،"فقرازنظراسلام"،"رابطۀ دنیاوآخرت"و...صورت گرفت.2- جدی تلقی نشدن مباحث فوق درمیان بسیاری ازمتفکران مسلمان،پیامدهای دیگری رانیزبدنبال داشت.آن پیامدهااین بودکه هویت وروش بازسازی مبانی اعتقادی؛ ودرنتیجه، نظام های سیاسی واقتصادی نیزبدرستی درمیان متفکران مسلمان موردبحث قرارنگرفت.درمیان مسلمین،کسانی چون محمدعبده واقبال همت خودرابیشترصرف احیای فکردینی وبازسازی مفاهیم اعتقادی وسیاسی اسلام کردند؛ولی هویت این بازسازی وارزش علمی روشی که برای آن بکارمی رفت؛بصورت یک مطلب مستقل که به"معرفت شناسی"مربوط می شود،هرگزبصورت جدی موردبحث قرارنگرفت....این تخطئه هاموجب گردیدکه نهضت های سیاسی مسلمین بیش ازمبانی فکری وعقیدتی،برشعارهاواحساسات وعواطف مردم مسلمان تکیه کنندواین خسارتی بودبسیاربزرگ....(برای بیرون رفت ازوضع ناگوارکنونی)،ملت های جویای پیشرفت،بایدتسلیم تغییرات سازگارباقوانین تکامل اقتصادی شوند.(3)
بدبختانه،مستبدان نظامی- ایدئولوژیک حاکم برمسلمان هاوسازمان هایی مذهبی- سیاسی چه بنیادگراوچه اصول گرای اسلامی ازتاریخ تحولات سیاسی- اجتماعی- اقتصادی وفرهنگی که هم ایدئولوژی وهم ساختارسیاسی- نظامی موردنظرشان راکم رنگ یاازگردونه بیرون کرده یادرحال بیرون کردن می باشد،درس نمی گیرند.دراین درس نگرفتن ازتاریخ،اولی هانمی خواهندقدرت خودکامه شان راازدست بدهند،وسازمان هایی مذهبی- سیاسی مسلمان ازرنج دوگانه درشکنجه می باشند:نخست این که،به گفته ی شبستری درنوسازی وبه روزکردن مبانی اعتقادی ومعرفتی خودمشکل دارند.دوم این که،درصورت رسیدن به قدرت، بنام حکومت دینی درفکراحیایی استبدادنظامی- مذهبی می باشند؛پدیده ی که درایران وافغانستان امتحان ناکام خودراداده است.
مشکل احزاب سیاسی غربی باایدئولوژی های لیبرال دموکراسی،سوسیا ل دموکراسی وکمونیستی رادیدیم که اولی بخاطربحران ایدئولوژیکی- ساختاری، آله ی دست بنگاه های سرمایه وشرکت های بزرگ مالی- نفتی شدکه نتیجه ی این چرخش منفی درعرصه ی اجتماعی- اقتصادی، دموکراسی هایی باشهروندان نابرابرواقلیت یک درصدی سرمایدارواکثریت مطلق99درصدیی ناداران می باشد.نادارانی که خودرادرامریکابزرگترین لیبرال دموکراسی جهان باشعار"ما99درصدهستیم"،زیرنام"جنبش وال استریت/مرکزسرمایداریی جهانی منظم کرده است،ودردیگربخش های جهان هم این نهضت راه افتاده وخواب سرمایداران وسران احزاب سیاسی نوکرآن ها راپریشان کرده است.اگرناداران جهان علیه یک درصدمردم یاسران احزاب سیاسی وسرمایداران بزرگ خروشیده اند،سازمان های سوسیالیستی یاسوسیال دموکراسی درغرب بخاطرسابقه ی سازش های خودباسرمایداران وسربرتافتن ازاندیشه ی دولت رفاه پس ازنابودی کمونیسم روسی،درموقعیتی قرارندارندکه اعتمادجنبش ما99درصدهستیم راجلب نمایند.به کمونیست ها، رهبرشان مارکس گفته بودکه مبارزه ی طبقاتی نمایید!آقایان برخلاف فرمایش استاد،جنگ طبقاتی رانادیده گرفته به جنگ علیه دین مردم پرداختند.موضوعی که به نفع سرمایداری تمام شد.بااین همه سردرگمی که درجناح سوسیالیست وکمونیست جهانی غالب شده وازبحران ایدئولوژیک- ساختاری درآن هاحکایت می کند،ازاین حقیقت نمی توان انکارورزیدکه روندکلی اموردرجهان به سودچپ وبه زیان راست می باشد.این که، ازاین روند،چپ هاچگونه بهره برداری می نمایند،بایدمنتظرنشست!
بهرصورت،موقعیت احزاب مذهبی- سیاسی ازهمه دشوارتربه نظرمی رسد.دشواریی که چندبعدی به نظرمی رسد.تاجای که به بعدسیاسی دشواریی مذهبی های سیاسی ارتباط می گیرد،موضوع باانعطاف ها ونرمش های سازشکارانه ممکن کاهش یاموقتاحل شود.اما،جنبه ی ایدئولوژیک ومعناشناختی یامعرفتی موضوع، راه حل بنیادی می طلبد،پرسمانی که باین زودی هاحل کردن آن میسرنمی باشد.دراین زمینه،دشواری های پیشرو،تنهابه نهضت های دینی- سیاسی مسلمان خلاصه نمی شود،بلکه کارکرد دولت های باصطلاح ملی حاکم برمسلمان هاهم به افزایش دشواری کمک کرده است ومی کند.بطورنمونه،درخاورمیانه،حاکمان دین اسلام راپایه ی دولت ملی ساخته اند؛موضوعی که هم دین رادرقدرت مسخ کرده وهم سبب دوام استبدادوعقب ماندگی مادی- فرهنگی- اقتصادی واجتماعی مسلمان هاشده است.زمام داران مسلمان،این سیاست خاینانه رانه بخاطرخدمت به اسلام ومسلمان ها،بلکه برای ادامه ی حکومت ستمگرانه ی خود وبه بردگی سیاسی وفکری کشاندن مسلمان ها دنبال می نمایند.زمام داران مسلمان به باورخودادامه ی همان خلیفه های ستمگردیروزین می باشندکه جزبدبختی چیزی دیگری به امت بارمغان نیاورده اند.
ازاین رو،حق باشیخ علی عبدالرازق دانشمندمصری است که خلافت راهمزادزورگوی وستمگری می نامد.عبدالرازق:خلافت همواره بازوربرقراروباسرکوب وستم حفظ شده است.به همین جهت است که علم سیاست همواره یک علم بی باروبربوده،واثارسیاسی درمیان مسلمان هااین همه معدودوکمیاب می باشد.(3)وهین کمیاب بودن نوشته های سیاسی درجامعه ی اسلامی، باعث ادامه ی استبدادنظامی- مذهبی ازیک طرف،وسربلندکردن تحجرمذهبی ازطرف دیگرمی باشد.دولت های سنتی خودکامه ودولت های باصطلاح مدرن نما- سکولارهردودرخاورمیانه ودیگربخش های جهان اسلام بابهره برداریی ناروازدین که دربسیاری مواردخودراامیرمومنان،ولی فقیه ورئیس جمهوری اسلامی میدانستندومیدانند،زورگفتندوفضای فکری- سیاسی رابستندودین رادست مایه ی دولت های ملی نماساختند.سیاستی که نتیجه ی آن،عقب ماندگی مسلمان هادرهمه بخش های علوم،بویژه علوم انسانی می باشد.
اکنون که به لطف انقلاب رسانه ی وشکستن وفروافتادن دیوارهای ضخیم،بلندوزمخت سانسور،استبدادهایی حاکم درحال فروریختن می باشند،واحزاب مذهبی درخاورمیانه بازارگرمی پیداکرده اند،امیدمی رودکه اشتباهات دولت های خودسرملی گرا- سکولاروسنتی- مذهبی نماراتکرارننمایند.ازبزرگترین غلطی عمدی یااحمقانه ی زمام داران خلیفگی- سلطانی مسلمان، این بودکه دین راپایه دولت ملی اعلام کردندتادین باوران راخوبتربدوشند.اگردین پایه ی دولت ملی قرارداده شود،بیشتراز50دولت ملی درجهان اسلام وجود داردو50گونه دین خواهیم داشت.پایه ی دولت ملی ساختن دین؛به همان اندازه بحرانزامی باشدکه به ایدئولوژیی سیاسی مبدل کردن آن.درصف سران نهضت های اسلامی سده ی بیستم جهان اسلام،جمعیت اخوان المسلمین/برادران مسلمان دین رابادولت وقرآن راباقانون یکی دانسته بودوراه حل همه ی مشکلات مسلمان هاراهم دردین سراغ می کردکه اشتباه بودواکنون معلوم می شودکه بابالاآمدن درسیاست وتاکیدبردولت مدنی،غلطی خودراتصحیح می کند.
پیشترازاخوان،ابوالاعلی مودودی رهبرفکریی نهضت اسلامی هند،پاکستان وبنگله دیش،درزمینه هشدارداده بود!مودودی:استفاده ازاسلام راکه یک دین جهانی است به عنوان دست مایۀ ایدئولوژیک حکومت ملی نادرست شمرد....مودودی هرگزبه استلزام نظام های جامع القواکه ایدئولوژی راتنهااصل رهنمای اعمال دولت قرارمیدهند،گرفتارنمی شودوایدئولوژی رامطمئن ترین دفاع درقبال فساداعمال قدرت میداند....ایدئولوژی اسلامی باحراست ذهن ازهمه تعصبات خانوادگی،قومی ونژادی، نقیض ونافی ناسیونالیسم است.(5)اینجاایدئولوژی درواقع همان نقشی رابدوش می گیردکه درسایه فرهنگ روشنگری،روشنفکربدوش داشت ودارد،یعنی نقد قدرت.تازمانی که وظیفه ی ایدئولوژی وسازمان یارابطه ی ایدئولوژی یادین ودولت به گونه ی امروزین تعریف نشود،وموضوع آسیب پذیریی احزاب سیاسی چه مذهبی وچه سکولاردرست واکاوی وتدابیرعاجل روی دست گرفته نشود،برآمدن افرادقدرت پرست وفرصت طلب درراس قدرت وبازخوانی استبدادحتمی می باشد.ازسوی دیگر،درچنان شرایطی،فروپاشی هیچ رژیم خودسرومستبدی به مدینه فاضله یاحکومت ممثل اراده وخواسته های مردم منجرنمی شود.برای مبارزان روشنفکران است که بکوشندروابط اجتماعی- اقتصادی وسیاسی جدیدبرقرارنمایندوهمین روابط جدیداست که به نوبه ی خودمی تواندحکومت هاراقانونمندومردمی وبی عدالتی هارانابودکند.همه میدانندکه فقر،بی عدالتی،جنایت،ناکارآمدیی ساختاری وتخریب محیط زیست فراورده های حکومت های ستمگروجنایت کارمی باشند.درمصر،روزسه شنبه29قوس1390،درمیدان تحریر،همه ی جهانیان مشاهده کردندکه نظامی هاوامنیتی های شورای نظامی حاکم برآن کشور،چگونه یک زن جوان مبارزرا برهنه کرده وزدوکوب می کردند؟این رخ دادنفرت انگیزدرحالی که ازیک طرف، سرزنش جهانی رابه همراه داشت،ازطرف دیگر،ثابت کردکه استبدادنظامی حاکم برمسلمان هاباین زودی صحنه راترک نمی کند.پس بایدکمربست ومبارزه کردتاهمه گونه های زورگویی وجنایت نابودشوند؛چه جنایتی که عامل آن یک سکولارستمگر،مانندبشاراسدسوریه باشد،وچه جنایتی که عامل آن یک بینادگرایی آخوندی- طالبی مانندخامنه ی درایران باشد،وچه جنایتی عامل آن ژنرال های پاکستانی وطالبان نوکرشان دردوطرف مرزهای افغانستان وپاکستان باشند،وچه جنایتی که عامل آن لیبرال موکراتی مانندجورج بوش باشد،وچه جنایتی عامل آن کمونیستی مانندپل پت وهمراهانش ازافغانستان تازیمبابویه، باشند.امادراین مسیرپُربم وزیر،وظیفه ی مبارزان مسلمان، ازهرنگاه دشوارترمی باشد.باین خاطرکه درچندسنگربایدبرزمند:درسنگربراندازی طبقه ی مستبدومفسدحاکم،درسنگرپاکسازیی دین ازآلودگی های استبدادشاه وشیخ، ودرسنگری عقلانی به گفته ی برناردشاو، منطبق کردن خودواندیشه ی خودبامقتضیات جهان نو.ازهمه مهمتر،نجات دین ووطن خودازایدئولوژیک سازیی مقدسات ودرخدمت قدرت درآوردن آن.
پانویس ها:
1- زیرآسمان های کبود،گفت وگوی داریوش شایگان بارامین جهان بگلوص154
2- تغییرات اجتماعی ازگی روشه، ترجمه:ازدکترمنصوروثوقی چاپ دوم1368ص ص229-231
3- گرایش های سیاسی درجهان عرب ازمجیدخدوری ترجمه:ازعبدالرحمن عالم،از دیباچه ی برکتاب خدوری ازمحمدمجتهدشبستری ص8
4- تفکرنوین سیاسی دراسلام معاصر،نوشته ی حمیدعنایت، ترجمه:ازبهاءالدین خرمشاهی ص117
5- همان ص ص182و186

Monday 19 December 2011

نگاهی به بازارپُررونقِ احزاب سیاسی درافغانستان


برای سیاست مدار،نوعی دیوانگی است که بخواهداجردیگری جزاحترام وانصاف درکشورخودبجوید.
آلکسی دوتوکویل
حزب سیاسی پدیده ی مدرن وغربی می باشد
ابراهیم ورسجی
28-9-1390
این نوشته درسه بخش ترتیب شده است:نخست،سربرآوردن احزاب سیاسی دراروپایی غربی.دوم،وضع کنونی احزاب سیاسی یابازارپررونق احزابِ بنام سیاسی درافغانستان.سوم،حزب سیاسی عمودی درمقایسه باهمتایی افقی اش کم رنگ ترمی شود.درارتباط بااصل نخست،این استدلال یک اصل پذیرفته می باشدکه احزاب سیاسی پدیده ی مدرن وپیوسته به جهان نومی باشند،وجهان نوهم باهمه نوآفرینی هایش درگام نخست، درغرب اروپابکارآغازیده،واحزاب سیاسی  ودیگرپدیده هایی نوین هم ازآنجابه دیگربخش هایی آن قاره، وپس ازآن است که ازطریق استعماراروپایی هایاازطریق آموزش دیدگان درمرکزهایی آموزشی- فرهنگی آن هابه جهان به اصطلاح سوم، ازجمله، کشورهایی اسلامی رواج پیدامی کند.
ازآنجاکه شرقی ها،بویژه مسلمان هادرکاپی کاریی نیمه کاره هنرمندمی باشند،مانند دیگرپدیده هایی جهان نو،حزب یااحزاب سیاسی راهم نادرست کاپی/نسخه برداری کرده اند.زمانی که ازنسخه برداریی نیمه کاره ی مسلمان هاازپدیده هایی غربی سخن به میان می آید، حزب سیاسی نیزمستثنی شده نمی تواند.ازاین رو،لازم است که نخست، نگاهی هرچندگذرابه فرازوفرود حزب سیاسی درغرب انداخته شود.تاریخ احزاب سیاسی نشان میدهدکه،احزاب سیاسی دراروپایی غربی؛ درگام نخست، به صورت جناحی باانقلاب کبیرفرانسه پابه عرصه ی سیاسی- اجتماعی می گذارند؛ودرقرن نزدهم، درزندگی سیاسی بسیاریی کشورهای غربی، نقش برجسته ی بازی می کنند.
دراروپا،ازجنبه ی ظاهریی احزاب سیاسی، گرایش هاونمایش هایی درونی آن هابسیارمهم به نظرمی رسندوهمین جنبه ی درونی وکارکردکثرت گرایانه ی آن هاست که بسیارجالب وسازنده می باشد.بطورنمونه،روابط درونی احزاب سیاسی کشورهایی غربی به گونه سازمان یافته است که سنجه های دموکراتیک درحدبالایی رعایت می شدومی شود.پرسمانی که چه درگزینش رهبرموجودوچه درتعیین جانشین آن،گرایش هاوجناح هایی درون حزبی؛ درگام نخست، درجهت کسب آرایی اعضایی حزب آزادانه وشفاف رقابت می کردند؛ودرگام دوم،درزندگی سیاسی کشورخودسهم می گرفتندیابه گونه ی آزادانه/دموکراتیک دخالت می کردند.به سخن دیگر،ازراه تبلیغات آزاد،عضوگیریی شفاف،آزادانه وآگانه درانتخابات شرکت، وبه رقابت سیاسی دست می زدند.
طوری که دربالایادآوری شد،حزب یک پدیده ی مدرن می باشد،پدیده ی که درپیوندبادیگرپدیده هایی مدرن غربی بودومی باشد.پیوندی که هرچندعمیق باشد،به همان اندازه به سطح کارایی دموکراتیک حزب وگستره ی پایگاه مردمی آن می افزاید.به طورنمونه،درکشورهایی غربی که انقلاب صنعتی- بورژوایی- سرمایداری رابدرستی تجربه کرده اندیاپشت سرگذاشته اند،سیاست وفرهنگ سیاسی کثرت گرافربه تر؛ وبرعکس، درکشورهایی که تجربه ی نامبرده راپشت سرنگذاشته اندیانیمه کاره پشت سرگذاشته اند،کثرت گرایی سیاسی- فرهنگی بی پایه یادردوره ی طفولیت خودباقی مانده است.وهمین فقدان فرهنگ سیاسی کثرت گرا،به برآمدن احزاب سیاسی- ایدئولوژیک خودکامه یاتمامیت خواه که کمونیست های روسی وفرزندان شان به شمول بسیاری احزاب سیاسی جهان سوم به جزهند،ازآن جمله به شمارمی آیند،کمک کرد.
دربالا،ازحزب هایی سیاسی درهندبه حیث استثنانام برده شد.به سخن دیگر،درصف جهان سومی ها،همان گونه دموکراسی وسکولاریسم هندباهمه کمبودی هایشان استثنامی باشند،احزاب سیاسی آن هم بایدبه حیث استثناپذیرفته شوند.دراین زمینه که، چطوراحزاب سیاسی دیگراندیش پذیردرهند،کشوری که انقلاب صنعتی رامثل کشورهای غربی پشت سرنگذاشته است، مستثنی می باشند،برآمدن احزاب تمامیت خواه فاشیسم ونازیسم درکشورهای صنعتی مانندآلمان وایتالیاهم مستثنی می باشند.مشکل احزاب سیاسی دیگراندیش پذیرکشورهای صنعتی واحزاب سیاسی دیگراندیش ناپذیرکشورهایی نیمه صنعتی به فرهنگ سیاسی وسطح صنعتی شدن کشورهارابطه ی مستقیم می تواند داشته باشد.
طرفه این که،همه احزاب خودکامه ی دیگراندیش ناپذیر سراستبدادوتمامیت خواهی سیاسی- ایدئولوژیک خودراپشت نقاب سوسیالیسم وکمونیسم پنهان کرده بودند.ملی گرایان جهان سوم بویژه مسلمان هم برای این که ازکاروان پس نمانده باشند،ملی گرایی رابه ایدئولوژی کاهش مقام داده همان کاری رادردیگراندیش ناپذیری کردندکه ژاکوبن های ستمگرپس ازانقلاب کبیر فرانسه در1793-1794وبلشویک های روسی پس ازنقلاب دروغین یابغارت رفته ی اکتوبر1917ونازی هایی آلمانی وفاشیست هایی ایتالیا،کردند.مشکل این گونه احزاب این است که برخلاف همتایان غربی شان،به ایجادیک ساختاردرونی غیردموکراتیک متوسل شدندکه درآن ازرقابت های درون گروهی وتحمل دیدگاه مخالف، خبری نبود.ازاین رو،ازانقلاب روسیه چندسالی سپری نشده بودکه استالین وحشی وستم گربرآمدکردوبه تصفیه هایی خونین درون حزبی وبیرون حزبی دست یازید.
برهمه آگاهان تاریخ سیاسی- فکری- فرهنگی و ایدئولوژیکی اروپاروشن است که سوسیالیسم درپسین سال های 1820،برای نظم بخشی بهتروبیشتربه نظامی اجتماعی- اقتصادی زاده ی انقلاب صنعتی برآمدکرده بود؛ودراصل،دوایی دردبی درمان سرمایداریی مسلح شده به فن آوریی مدرن ودستگاه هایی طویل وعریض صنعتی- تجارتی آن بود؛و درعین زمان، ازرویارویی باسرمایداری هم سخنی برایی گفتن داشت.زمانی که در1848کارل مارکس وانگلس منشورحزب کمونیست رااعلام کردند،حمله ی کمونیست هابه نام ها وبنهانه های گونه گون علیه سوسیالیسم وسوسیالیست هاآغازگردید.ازآن زمان تافروپاشی کمونیسم روسی در1990،احزاب کمونیست به شاخه هایی روسی- چینی- آلبانی-یوگوسلاوی-اروپای وسوسیالیسم دموکراتیک غربی تقسیم وگاهی باهم دوست واغلب باهم رقیب ودشمن بودندودردوستی باغرب هم بایک دیگررقابت می کردند.
زمانی که انقلاب رسانه ی، مرزهایی جغرافیایی- فرهنگی- سیاسی- ایدئولوژیک کشورهارادرنوردید،دودیگرگونی زیردرسیاست جهان رونماشد:نخست،کمونیسم روسی به بایگانی تاریخ سپرده شد.دوم،احزاب سیاسی کشورهای غربی، مانند:حزب های جمهوری ودموکرات امریکا،حزب هایی کارگرومحافظه کارانگلیس واحزاب سیاسی دردیگرکشورهای غربی خودرابی رقیب فکرکرده ازسیاست های رفاهی برای توده هایی کم درآمدشانه خالی کرده سرمایداران راسرمایدارتروناداران رانادارترکردند.سیاستی که نتیجه ی آن راازماه سیپتامبر2011تاکنون به صورت برآمدن جنبش"وال استریت"باشعارما99درصدمردم هستیم،درامریکاودیگرکشورهای غربی می بینیم.اگربه ته شعارما99درهستیم بدقت نگریسته شود،واضح می شودکه کشورهایی سرمایداری رایک درصد مردم،یعنی سیاست مداران وسرمایداران اداره می کنندوازدموکراسی وآزادیی واقعی سخنی درمیان نیست.وبحران اقتصادیی جاری درهمه کشورهای غربی هم به سیاست های دولتی وحزبی نامبرده رابطه ی نزدیک دارد.پس ازاوج گریی بحران اقتصادی درایتالیاویونان،به حیث یک راه کارکمرنگ،جای احزاب سیاسی به بروکرات هاسپرده شد،ونخست وزیرآلمان ورئیس جمهورفرانسه می کوشندکه اتحادیه ی اروپایی راازفروپاشی نجات بدهند،ورئیس جمهورامریکاوحزب دموکراتش می کوشندحمایت جنبش ول استریت رادرانتخابات سال2012کمایی کنند.
ازاین رو،به صراحراحت گفته می توانم که احزاب سیاسی کشورهایی سرمایداری به گونه ی بسیارگزافه ی زیرپای خودرااز حمایت های مردمی خالی کرده اند.درامریکا،جنبش چای که از سرمایداران امریکایی حمایت می کندواکنون برمجلس نمایندگان مسلط شده است،بیشترازهرزمان دیگری مقام مردمی حزب جمهوری خواه رازیانمند کرده است.برآمدن چای پارتی ازشکم حزب جمهوری وناکارآمدیی سیاست تغییرومردم گرایانه ی بارک اوباما،وشعارما99درصدهستیم جنبش وال استریت وبحران اقتصادیی امریکاواروپا،لیبرال دموکراسی- سوسیال دموکراسی وکمونیسم اروپایی رادربحران عمیق فروبرده است.به سخن دیگر،مرگ احزاب کمونیست خودکامه ودیگراندیش ناپذیرغربی وشرقی،وفروکش کردن بازارگرم لیبرال دموکراسی،مرگ احزاب سیاسی لیبرال دموکرات وبی توجه به عدالت وآزادی رااعلام کرد.اکنون که سرنوشت احزاب سیاسی چپی وراستی رادرکشورهایی غربی دیدیم،لازم است که درکنار بررسی وضعیت حزب های سیاسی درافغانستان،نگاهی هرچندگذرابه کارکرداحزاب سیاسی جهانی سومی که شرایط همگون باکشورمادارند،نیزانداخته شود.
نگاهی به بازارپررونق احزاب سیاسی درافغانستان
دورکهنه فروشان گذشت    نوفروشانیم واین دوران مااست
مولوی
طوری که گفته شد،درجهان سوم،وضعیت احزاب سیاسی درهندواقعاًیک استثنابه شمارمی آید.هندی که باادیان ومذهب هاوزبان هاوفرهنگ هایی چندین گانه اش توانست که بدون پشت سرگذاشتن انقلاب صنعتی،کثرت گرایی سیاسی راپوره وسکولاریسم رانیمه کاره تجربه نماید!درپاکستان کشورمسلمان وهمجوارهند،نظامی ها،بزرگ مالکان،بورژوازیی کمرنگ شهری- حکومتی،بروکرات هابه کمک امریکاوانگلیس نفس لاغراحزاب سیاسی ودموکراسی درون حزبی وبیرون حزبی رابیرون کشیده اند.ازحزب هاوفرهنگ کثرت گراکه خیر،دین اسلام راهم ازجان وتپش انداخته اند!باین همه،درسرزمین هایی مسلمان جنوب وجنوب شرق آسیا،مردمان پاکستان،بنگله دیش، مالیزی وبرونای، بخاطرمستعمره ی انگلیس بودن، واندونیزی بخاطرمستعمره ی هالند بودن، دغدغه ی دموکراسی واحزاب سیاسی فعال وکثرت گراودیگراندیش پذیررادارند.برخلاف،کشورهایی مسلمان شمال افریقاوخاورمیانه که  مستعمره ی فرانسه وانگلیس بودند،دغدغه ی دموکراسی ندارند.ودرجنوب خلیج فارس وعربستان، فرهنگ قبیلگی وبرداشت وهابی دیگراندیش ستیزازدین، کمراحزاب سیاسی و دین اسلام راشکسته اند.ملی گرایان چپ گرایی ناصری وبعثی عرب هم باتوسل به یک ایدئولوژیی التقاطی که ازمارکسیسم واسلام وعربیت وقبیله گری الهام می گرفت،چنان به دیگراندیش ستیزی پرداختندکه جایگاه کوچکی هم درسیاست وجامعه برای حزب هایی سیاسی ودیگراندیشی باقی نگذاشته اند.ازاین رو،بعثی هایی عراق راامریکاوانگلیس،مستبدان کثرت گرایی ستیزتونس ومصرراخیزش های عربی، وقذافی راپیمان نظامی ناتو،ورژیم هایی مستبدودیگرستیزیمن وسوریه رامردم زیرفشارگرفته اندتابه نفع فضای بازسیاسی- فرهنگی وحزب هایی سیاسی نوگراتر جاخالی نمایند.
اکنون که ازخاستگاه حزب سیاسی وانتقال آن به جهان سوم وپیوندآن بادیگرپدیده هایی زاده ی مدرنیته/نواندیشی تااندازه ی آگاه شدیم،پیشینه ووضعیت احزاب سیاسی رادرافغانستان پی می گیریم.درافغانستان، پرسمان برآمدن وادامه ی احزاب سیاسی بدوعلت زیربامانع برخورده ودرمجموع به روندسیاسی ودموکراتیک جامعه که می کوشیدخیزان ولنگان به سوی جهان نوگام بردارد،زیان رسانید:نخست،دستکم کرفته شدن وضعیت فرهنگی کشورتوسط ایدئولوگ ها/نظریه پردازان وپیشگامان احزاب چپ،راست ومذهبی.دوم،استبدادخفقان آورقبیلگی- اشرافی قبیله ی حاکم محمدزایی که نه خودکاری کرده می توانست ونه به دیگران زمینه ی انجام اقدامات ترقی خواهانه ونوگرایانه رامی داد.اگرمانع هاوقیدبست هادرسرراه حرکت عادیی احزاب سیاسی درافغانستان رادرپیوستگی باهم موردارزیابی قراربدهیم،دومسئله ازهمه بیشتردرمسیرجریان حزبی وروشنفکریی افغانستان سنگ اندازی کرده اند:نخست،حکومت قبیلگی- اشرافی غارتگروفاسدکه هرگونه نهضت آگاهی بخشی درکشوررابرابربانابودیی خودارزیابی می کرد.دوم،ایدئولوژیک کردن ارزش های مدرن توسط روشنفکران کم تجربه ی که نه بربنیادلیاقت شخصی،بلکه حسب لزوم دید درباروشبکه های جاسوسی کشورهای خارجی به حیث رهبران حزبی بالاکشیده شدند.
دررابطه باایدئولوژیک سازیی ارزش های مدرن غربی توسط برخی روشنفکرنمایان یاسیاست کاران افغان،به دونمونه بسنده می شود:نخست،ملی گرایی.دوم،سوسیالیسم وکمونیسم.ملی گرایی دراصل،حمایت ازمنافع همه باشندگان یک کشورباقومیت هاومذهب های گونه گون؛بدون درنظرداشت وابستگی هاوتعلقات قومی ومذهبی آن هامی باشد.سوسیالیسم وکمونیسم اندیشه هایامکتب های اقتصادی می باشندکه تاکیدبرمدیریت سیاسی واقتصادیی جامعه به نفع همگان می کنند،نه ضدیت بادین ومذهب دراین یاآن بخش ازجهان.زمانی که ملی گرایی باانحراف ازمسیرخود،به نژادگرایی وقبیله زدگی، وکمونیسم باترک مبارزه ی طبقاتی به جنگ دین شتافت؛مشکل فرهنگی جمع خودکامگی زمام داران قبیلگی اشرافی،بحرانی راکه ازطریق سیاسی بابازکردن فضایی سیاسی وفکری حل می شد،به سویی خشونت ومداخله ی خارجی وجنگ داخلی سوق داد.
افزون برمسئله ی فرهنگی ونقش منفی ومثبت آن درجذب وطردایدئولوژی هایی چپی وراستی ومذهبی نما،بازیی سیاسی وقومی حکومت های قبیلگی- اشرافی باسرنوشت کشورواحزاب سیاسی بخاطرحفظ ودوام قدرت خود،هم دولت راوهمچنان ملت واحزاب سیاسی رازیانمندساخت.به طورنمونه،زمانی که انگلیس هاازنیم قاره ی هندعزم سفرکردند،حکومت قبیله ی محمدزایی دست به بازیی خطرناکی زدکه وضع کنونی زاده ی آن می باشد.وبازیی آن این بودکه درصورت عقب نشینی انگیس ازنیم قاره،مناطق پشتون نشین شرق مرزدیورندبایدبه افغانستان بپیوندد.سیاستی که ازتوان افغاستان چه درآن روزوچه اکنون بیرون می باشد.درنهایت زمانی که انگلیس هارفتندودرمنطقه پاکستان عرض اندام کرد،انگلیس اعلام کردکه تمام اختیارات هندبریتانیادرمنطقه به پاکستان تعلق گرفته است که سیلی محکمی به رخسارزمام داران قبیلگی افغانستان به شمارمی آمد.پس ازآن،خانواده ی حاکم سرباسوادان پشتون رادرمسئله ی پشتونستان بست وروشنفکران دری/فارسی زبان راروانه ی زندان کرد.ازنظرکارکردی ودستاورد،وضع سازمان های مذهبی وطالب سازیی پاکستانی هاریشه درهمان بازیی زمام داران احمق افغان داردکه تاکنون ازآن پندگرفته نمی شود.
ازآنجاکه حکومت قبیلگی افغانستان پایگاه مردمی نداشت وبادارش ازهندرفته بود،درجستجویی پیداکردن بادارنوافتاد.این بادارنو،درآغازامریکاانتخاب شده بودکه برای جذب حمایت آن هاشم خان صدراعظم دوماه درواشنگتن اتراق کردتاامریکاوعده به حمایت ازحکومت قبیلگی اوبدهد.امریکادرگام نخست،توجهی به افغانستان نشان نداد.ازسوی دیگر،یک طبقه ی کم رنگ نوخواه وروشنفکردرجامعه ی شهری بویژه کابل عرض اندام کرده بودکه درروشنایی رخ دادهایی جدیدجهانی که استعمارزدایی به آن دامن زده بود،تقاضایی آزادی،نوخواهی ،فضایی بازسیاسی،دموکراسی ،کمونسم وسوسیالیسم رامی کردوحکومت آماده ی پاسخ گویی به مطالبات آن هانبود.
ازآنجاکه محیط جهانی،منطقه ی وملی تغییرکرده بود،حکومت هم مجبورشده بودکه درخود دیگرگونی ایجاد نماید.استبدادهاشم خان مرخص شد،دموکراسی نمایشی شاه محمدخان نتوانست خواسته های نسل نورابرآورده نماید.درضمن،ازخواسته هایی نوخواهانه ی نسل نو،حکومت بی پایه احساس خطرکرده بابالاکشیدن محمدداودکه ازکم ترین سویه ی سیاسی- فرهنگی هم برخوردارنبود،دوباره استبدادرابازسازی کرد.ازاین رو،درواقع،درسیاست داخلی خودکامگی بازسازی شدودرسیاست خارجی دشمنی باپاکستان دامن زده شد.زمانی که پاکستان دربلاک های نظامی زیرسرپرستی امریکاشامل شد،مراجعه حکومت سرداری ونادان افغانستان به امریکااین گونه پاسخ دریافت که باترک منازعه مرزی باپاکستان سزاواردوستی باواشنگتن می شوید.پاسخی که حکومت بی پایه ی مردمی ونوکرخانه زاداستعمارسیاه رابه سرعت به آغوش استعمارسرخ انداخت.
ازپیش واضح شده بودکه رفتن به آغوش یک قدرت بزرگ،چنان عقل وهوشمندیی سیاسی رامی طلبدکه درفرداازآن بدون قبول زیان توان فرسادورشدن ممکن شود.نخست وزیریی داود،نه مسئله ی پشتونستان راحل کردونه وتوسعه ی اقتصادیی وعده داده شده رابرآورده ساخت.بلی!تنهایک فرارده داشت وآن این که،درعرصه ی درونی فضای سیاسی – فکری رامانند دوره ی هاشم خان بست ودرعرصه ی بیرونی کشورراوابسته به شوروی کرد.ظاهرشاه که ازداودعاقل تربود،اورابرکناروفضای سیاسی رابه تناسب دوره ی نخست وزیرش بازترکرد.درهمین مرحله است سرنوشت افغانستان درسردوراهه قرارمی گیرد:یارفتن به سویی وضع بهتریافرورفتن بدامن آشوب.ظاهرشاه قانون اساسی بهترازدوره ی کاکاهاوپسرکایش راتصویب کردکه درآن برای نخستین باربه احزاب سیاسی اجازه ی فعالت قانونمندوعده داده شد.
بدبختانه،ظاهرشاه برخلاف قانون اساسی وتاییدیه ی شورای ملی، بخش رسمیت دادن احزاب سیاسی درقانون اساسی رانادیده گرفت.موضوعی که فعالیت های سیاسی- حزبی- قانونی- علنی راازروی زمین به زیرزمین راند.مسئله ی انکارقانون احزاب سیاسی توسط ظاهرشاه،ازهراس بی پایان حکومت اوازفعالیت های سیاسی- حزبی قانونمندحکایت می کرد.رخ دادهای پسین نشان دادندکه نمایش ببرک کارمل وحفیظ الله امین وچندچپ گرایی دیگردرشورای ملی/ولسی جرگه نه توجه به قانونمندسازی کنش سیاسی ی کنش گران سیاسی،بلکه بخاطرجلب حمایت امریکابودکه می خواست نمایش دهدکه چپی هادرافغانستان نیرومندمی شوندواگربه کمک رژیم شاهی- قبیلگی اونرسید،این کشوربدامن مسکومی افتد.ظاهرشاه ده سال بنام قانون اساسی ودموکراسی که به گونه ی نیم کاره ی درآن بازتاب داده شده بود،خیزان ولرزان حکومتی کردکه نه دموکراسی تحقق یافت ونه نهادهای قانونی سیاسی درون وبیروندولتی جان گرفتند.اماپایان دوره ی دموکراسی شاهانه ی او،دوپیامدبرجسته رابه نمایش گذاشت:نخست،بیشترازپیش لرزان ترشدن حکومت خانوادگی.دوم،رویارویی کمونیسم ومذهب.به سخن دیگر،برجسته شدن حزب هایی کمونیستی واسلامی- افغانی.
باتوجه به لرزان ترشدن حکومت شاهی وفربه ترشدن نیروهای مذهبی،شوروی که درافغانستان هم سرمایه گذاری کرده بودوهم بخاطرمسلمانان درجنوب خودنگرانی داشت،درفکربراندازیی حکومت افغانستان برآمد.دراین راستا،درسال1970،کنفرانس احزاب کمونیست خاورمیانه رادرمسکوبرگزارودرآن این گونه تصمیم گرفته شد که کمونیست هادرکشورهای اسلامی نمی توانندموفق شوند.ازاین رو،باید درزیرسایه ی شخصیت هایی ملی گرایی چپ زده ی که مناسبات خوبی باغرب ندارند؛گردبیایندوباوسیله کردن آن هاقدرت راازآن خودنمایند.طوری که دیده شد،پس ازآن کنفرانس،کودتاهایی چپ گرایانه درافغانستان وبرخی کشورهایی افریقایی صورت گرفت.
درافغانستان،کودتای26سرطان1352-ژوئیه1973که محمدداودخان رابقدرت رساند؛درواقع،یک پلی رابرای کمونیست های افغانی فراهم کردکه ازروی آن گذرکرده قدرت سیاسی- نظامی راقبضه ومطابق مصلحت کمونیسم روسی، کشورمارادرمنطقه مدیریت نمایند.طبق لزوم دیدروس ها،رژیم کودتایی درنخستین کارنامه ی خودبه سرکوب نیروهای مذهبی شتافت.سیاستی که برای پاکستان درقضیه ی پشتونستان بدیل فراهم کردتامذهب رادربرابرملی گرایی قبیلگی- نژادی- افغانی بکاراندازد.داودکه درسیاست فرصت طلب خوبی بود.فکرمی کردکه باکمک نظامی های خرده پایی خلقی- پرچمی قدرت راازخودکرده است.لذا،درگام نخست، مبارزان مسلمان ودرگام دوم، کمونیست هاراسرکوب وحکومت قبیله ی محمدزایی رادرقالب جمهوریت دروغین وحزب ننگین انقلاب ملی بازسازی وبرایی سال های درازحکومت می نماید.اوکه مانندپسرکاکایش ظاهرشاه احزاب سیاسی رامخل حکومت شخصی می پنداشت،تمام زمینه هایی حرکت آگاهان افغانستان درجهت متحول شدن به نهضت وحزب های سیاسی رانابودکرد.
همان گونه که تعلل ظاهرشاه درمجوزقانونی فراهم کردن به حزب های سیاسی، جریان های سیاسی یاسیاست زده رامتوجه مرکزقدرت، یعنی اردو/ارتش ساخت؛خرده نظامی هایی خلقی- پرچمی وسران شان رانیزمطمئن ساخت که بادراختیارگرفتن اردومی توان کمونیسم روسی- افغانی یاترکیب هردورادرافغانستان بکارانداخت.ذهنیت بیماروفرسوده ی که هم دربخش مذهبی هاوهم دربخش کمونیست هافربه ترشدو مبارزه ی سیاسی- فرهنگی- ایدئولوژیک- منطقی رابه مبارزه ی زورگویانه وبی منطقانه ی نظامی متحول کرد.
نگاهی به کارنامه ی انحصارگرانه ی رژیم های شاهی وجمهوریی دروغین درررابطه بااحزاب سیاسی، نشان میدهدکه متوسل شدن به اردو/ارتش ودست زدن به کودتا،بوضعیت فرهنگی جامعه هم بی رابطه نبود.تجربه چه درآغازاروپای مدرن وچه دربرخی کشورهایی روبه توسعه نشان میدهدکه دولت های مطلقه وخودسربابازسازیی وادامه ی پیوندهایی تاریخ زده ی فئودالی/بزرگ مالی، روندروبررشدمناسبات سیاسی بورژوایی/سرمایداری وپیدایش دولت مدرن رادشوارساختند.دولتی که درصورت برآمدکردن،فرهنگ قانونمندی وفعالیت های قانونی وآزادانه ی احزاب سیاسی رادرجهت پرکردن خالیگاه قدرت درآینده تامین کرده می تواند.دراکثرکشورهای اسلامی، بویژه افغانستان، نگرش های کهنه وخرافات زده ی مذهبی-قبیلگی،بی ثباتی سیاسی،تنش هاوکشمکش های ایلی- تباری وناتوانی ساختاردولت مرکزی ازعامل های مهم کندشدن مناسبات نوگرایانه،کنش گریی احزاب سیاسی وپیدایش دولت مدرن بودندومی باشند.ازسوی دیگر،مرکزیت شدید،ناکارآمد،فاسدوبروکرایتک پرقدرت که ازفقدان فرهنگ سیاسی نووکنشگریی قانونمنداحزاب سیاسی مایه می گیرد،وعدم ثبات سیاسی نهاد دولت باعث می شودکه دولت مردان ومدیران، بخت خودرادرسودجویی بیازمایندوازهرراه ممکن به جمع آوریی پول بپردازند.موضوعی که دوپیامدزیرراببارمی آورد: درگام نخست،دولت مطلقه ی خودسرراکه پیشترزمینه هایی پیدایش احزاب سیاسی را نابودکرده بود؛ناتوان تر،ودرگام دوم،سودجویی وجمع آوریی پول، دولت راازدرون می پوساند.واضح است. دولت پوسیده است واحزاب سیاسی هم بخاطرنبودشرایط رشدطبعی توان پرکردن خالیگاه سیاسی ناشی ازافتادن آن راندارند.پس آشوب وجنگ داخلی وادامه ی اشغال یادادن پایگاه باین یاآن کشوربخاطردرقدرت نگهداشتن قشرحاکم رابه یک نیازمبرم روزتبدیل می کند.به گونه ی که اکنون درافغانستان جریان داردوممکن است یک دهه ی دیگرهم ادامه یاید؛بدون این که، کشورمادارایی احزاب سیاسی مدرن،خودمختاری وحکومت کارآمد شود.
روشن است که درایجادوضعیت ناگوارکنونی،حکومت هایی دیروزچه شاهی،جمهوریی دروغین،چه جمهوریی دموکراتیک،چه دولت اسلامی مجاهدین،چه امارت نام نهادطالبی- پاکستانی،چه دولت کنونی وهمه ی احزاب سیاسی- اسلامی- طالبی،وشرایط فرهنگی- قبیلگی وکشورهای منطقه ی وفرامنطقه ی کوتاهی بدوش دارند.به عبارت دیگر،مردم جفاکشیده وجنگ زده ی افغانستان،بهایی نابخردی وندانم کاری وبدکاریی سیاست مداران گذشته وکنونی خودرامی پردازند.ازاین لحاظ که،حکومت هایی قبیلگی- سنتی افغانستان به شرایط پیشامدرن- پیشاحزبی- ایدئولوژیکی تعلق داشتندومردم رادرنادانی نگهداشته بودندوکارنامه ی دوقرنه ی آن هاکشوررا به بدبختی نشانده بود،جای شک وتردیدی نیست.ازاین رو،پس ماندگی علمی- فرهنگی- سیاسی کشورونارکارآمدیی احزاب سیاسی، همه ازاستبدادسیاسی- نظامی آن هابرخاست وسبب شدکه کارنامه ی احزاب سیاسی، چه سکولار- چپ گراوچه مذهبی درایجاد دیگرگونی فکری واندیشه ی درمیان مردم،بویژه بخش روستایی کشوربی نتیجه وسبب شود که مردم روستایی دوره ی آن هارادوره ی پرازامن واسایش بپندارندکه باباخواندن ظاهرخان نمادچنان برداشتی سطحی انگارانه ی می باشد.نکته ی قابل توجه این است که شاه پیشین راهم فرامنطقه ی هابودندکه برای هدف های درازمدت خود درمنطقه باباساختند.درحالی که آگاهی وتجربه نشان میدهدکه این آن هابودند که باادامه ی حکومت مطلقه وبستن فضایی فکری- فرهنگی وسیاسی وموقع ندادن به رشداحزاب سیاسی- رقابتی،تندروی چپی- مذهبی وخشونت گرایی بی شمارامروزین راسبب شده اند.
ازآنجاکه وضع احزاب سیاسی کنونی رابدون درک بهتروضع احزاب سیاسی دیروزنمی توان شناخت،لازم است نگاهی به احزاب سیاسی دیروزانداخته شود.دراین راستا،...بعضی امورمسلم دررابطه بااحزاب سیاسی افغانستان راقرارذیل ردیف بندی می کنیم:1- احزاب سیاسی افغانستان ثمره ی فعالیت روشنفکرانه وسیاسی پایتخت اند.علی الاصول، افکارجدیدوبه زیرسوال کشیدن تعادل سنتی افغانستان ازمحیط های دانشگاهی سرچشمه گرفته است.بعدهادستگاه های معتبردولتی(وازجمله ارتش)به سیاست روی آوردند(یا دست هایی سیاسی پشت صحنه ی درونی وبیرونی آن هارااستعمال کردند)،ولی درابتدااین احزاب سیاسی درمیان بخشی ازمردم که ازریشه های سنتی خودبریده بودندوبه همین سبب آمادگی زیادی برای پذیرش افکارجدید داشتند(وبه ویژه جوانان که به فرهنگ سنتی پشت کرده بودند)پابه عرصه ی وجودگذاشتند.2- این احزاب سیاسی درفرهنگ مردم افغانستان سهمی ندارندولی قادرنیستندازتاثیراین فرهنگ بطورکامل برکناربمانند.شماری ازاختلافات راکه بازتاب انشعاب جامعه ی افغانی به گروه های مختلف است،می توان درمیان احزاب بازیافت(به عنوان مثال:حزب خلق وحزب پرچم،دوشاخه ی حزب کمونیست افغانستان که ازهمان ابتداآشتی ناپذیرمی نمایند).3- احزاب سیاسی همیشه به منظورابرازعکس العمل درمقابل نظام حاکم بوجودمی آیندویاشکلی ازدفاع ازخودهستندکه یک اقلیت قومی یامذهبی ابرازمیدارد.4- ازآنجاکه افغانستان فاقدهرگونه سابقه ی دموکراتیک است،احزاب طریقه ی صحیح استفاده ازدموکراسی رانمی دانندوبه دلیل زیاده روی هایشان بازگشت یک رژیم خودکامه راموجب شده اند،رژیمی که آن هارابه اختفایاتبعیدمجبورساخته است.5- چون افغان های ساکن روستاهاآگاهی سیاسی چندانی ندارند،احزاب سیاسی نمی توانندخارج ازشهرهامستقرشوند.(1)
درروندحزب سازی درافغانستان موضوع بسیاردارایی اهمیت،برآمدن جمعیت های بی شمارمذهبی می باشد.جمعیت های که بخاطرتجاوزشوروی به افغانستان وهدف های مغرضانه وضدافغانی نظامی های پاکستانی تکثرپیداکردندوهیچ گونه سنجه ی یک حزب سیاسی یاحزب سیاسی- مذهبی ماننداخوان مصروجماعت اسلامی پاکستان- بنگله دیش ونهضت العلمایی اندونیزی رادارانمی باشند.اگرچه پیشترازمداخله ی شوروی ومهاجرت مبارزان مسلمان به پاکستان، نهادهایی حزب نمای مذهبی درجامعه ی افغانستان عرض اندام کرده بودند،اما برآمدکردن آن هادرسیاست بیشترواکنشی بودتاکنشی.بدبختانه،مهاجرت به پاکستان وآغازجنگ سرمیان قدرت های بزرگ،آن هاراازنظراخلاقی به سویی انحطاط سوق داد.تجربه نشان داده است که....یک حزب مذهبی هنگامی اعلام موجودیت می کندودرراه اشاعه وپیشبردباورهای خودبه مبارزه می پردازدکه احساس نمایدارزش هاوبرنامه های نظام سیاسی واقتصادی موجود،باارزش هاومعتقدات مذهبی پیروان آن متضاداست.(2)موضوعی که درست بودن خودرادرعملکردضد دینی رژیم کمونیستی- روسی افغانستان نشان دادوکشورمارابه کمک پاکستان دارایی حزب های مذهبی بی شماری کردکه دین رابیشترازرژیم کمونیستی مسخره کردند!
بااین که درچهاردهه ی گذشته،بیشترازهرکشوراسلامی دیگر،درافغانستان حزب های کمونیستی،مذهبی- سیاسی،مذهبی- مدرسه ی- طالبی وحزب هایی نژادگرا- قبیله گراوسمت گراتولیدشدند.اما،ازنظرسیاسی مشکل است که بتوان همه ی آن هارا حزب های سیاسی نامید.ازاین روکه،...بسیاری اندیشمندان علم سیاست باوردارندکه واژه ی(حزب سیاسی)راتنهادرموردگروهی می توان بکاربردکه هم معتقدبه اصول ومبانی مردم سالاری باشدوهم درتشکیلات وساخت خودازاین اصول ومبانی پیروی نماید.آن هامعتقدند،گروه های راکه ازنظام مردم سالاری حمایت نکنندویادرتشکیلات داخلی خود رعایت اصول مردم سالاری راننمایند،ولوآنکه عنوان(حزب)برخودگذاشته باشند،نمی توان حزب سیاسی نامید.ادموند برک حزب راگروهی ازافراد می داندکه بایک دیگرمتحدشده وبرمبنای اصول خاصی که موردقبول همه ی آن هااست برای حفظ وتوسعه ی منافع ملی می کوشند.لینن:درکتاب چه بایدکرد؟یک گروه کوچک ازافرادقابل اعتماد،باتجربه ومعتقدبه اصول انقلاب راکه دارای نمایندگان مسئول ووظیفه شناس درنواحی مهم کشوربوده وروابط مخفیانه باآن هاوبایک دیگرداشته باشندواقدامات انقلابی راحرفه ی اصلی خودبدانند،حزب می نامد....حزب رامی توان گروهی ازافرادجامعه دانست که بااعتقادوایمان به برخی اصول وداشتن هدف های مشترک درسازمانی باعنوان حزب متشکل شده وازطریق شعبه هاوقسمت های مختلف بایک دیگرارتباط متقابل ومستمردارندومی کوشند تابرای رسیدن به هدف هاواجرای اصول مورد نظر،حکومت رامستقیماًدردست گیرند....وظیفه،مسئولیت وکاربردحزب رامی توان ازدومنبع استخراج نمود:یکی برنامه،مرام وفعالیت های حزب،دیگربرداشت توده ازرسالت وعلت وجودی آن.یعنی اول باید دید یک حزب به ادعای خود،برای چه منظورونیل به چه هدف های تشکیل شده است.ودوم،باید دیدکه انتظارهاوخواست های توده ازحزب چیست.شکی نیست که آگاهی ازوظیفه،مسئولیت وکاربردحزب می تواندمارابه ماهیت آن رهنمای کند.آنچه درزیرآمده،انگاره ی است برای بازشناختن حزب حقیقی ازحزب غیرحقیقی.حزب حقیقی حزبی است که نماینده وحامی همه ی طبقات وگروه های اجتماعی بوده ومی کوشدتامنافع ملی راتامین کند.درصورتی که حزب غیرحقیقی،گروهی است که زیرعنوان حزب به دفاع وپیشبردمنافع طبقه ی خاصی می پردازد.وظایف،مسئولیت هاوکاربردهای  حزب رامی توان به شرح زیرخلاصه کرد:الف:شکل دادن به شیوه ی نگرش هاومعتقدات پراکنده ی افرادوسازمان دادن این شیوه ی نگرش هاومعتقدات درچارچوب یک تئوری یامرام مشخص.ب:آشناساختن افرادجامعه به حقوق ووظایف خودوبالابردن سطح دانش وآگاهی آن هاازمسایل واموراجتماعی،سیاسی واقتصادی.حزب باید برای افزایش دانش سیاسی اعضای خود وسایرافراداجتماع،موسسات پژوهشی،آموزشی وانتشاراتی ویژه ی بوجودآورد.پ:تشویق مردم به شرکت درانتخابات واستفاده ازحق رای باساده ترومنظم ترکردن امرانتخابات برای رای دهندگان،ازطریق تعیین کاندیداهای انتخاباتی.به عبارت دیگر،حزب موظف است به سلیقه هاوگرایش های پراکنده ی افرادرای دهنده نسبت به نامزدهای انتخاباتی ومسایل سیاسی واقتصادی واجتماعی جهت وسازمان داده وآن هارادراطراف یک یاچند نامزدویک یاچند برنامه ی کلی متمرکزسازد.ت:پشتیبانی ودفاع ازمنافع فردوجامعه درمقابل تعدی ها،سهل انگاری هاوقانون شکنی های دولت وکوشش برای وادارساختن دولت به انجام مسئولیت ها وتعهدهای قانونی،اخلاقی- اجتماعی.ث:متمرکزساختن نیروهای پراکنده ی افرادوتبدیل آن به یک نیروی جمعی- گروهی.هرفرد،به تنهای حتی درنظام های کثرت گراودموکرات،دربرابرقدرت متشکل ومتمرکزدولت وموسسات خصوصی،موجودی است ضعیف وبی پناه،نیروی حزب که نیروی است گروهی ومجهزبه سازمان اداری متشکل،بهترمی تواند دربرابرنیروی دولت وموسسات اقتصادی وصنعتی ایستادگی کرده وبه دفاع ازحقوق فردبپردازد.ج:انجام پژوهش هاوبررسی های علمی.حزب باتشکیلات،ابزار،بودجه ونیروی انسانی که دراختیاردارد،بایستی برای شناخت مسایل ومشکلات مختلف به مطالعه وتحقیق پرداخته وبرای بهسازی جامعه طرح وراه حل های کوتاه مدت وبلندمدت ارائه کند.ح:کوشش برای ایجادمحیطی مسالمت آمیزجهت حل وفصل اختلافات مبارزات ورقابت های سیاسی(بخاطراین که این ها) درطول تاریخ ودراکثرجوامع باخشونت وخونریزی همراه بوده است.حزب بایستی بکوشدتاازمیزان خشونت وخونریزی درکشمکش های سیاسی  تاحدامکان کاسته شود.محیط سالم تروآرام تربرای رقابت های سیاسی ونقل وانتقال قدرت سیاسی بوجودآید.خ:پرورش رهبران آینده ی جامعه ودولت یکی ازوظایف اساسی حزب است.حزب بایستی بکوشدتابرای اداره ی امورکشور،افرادشایسته،درستکار،فعال وآگاه تربیت کند.(3)
بادرنظرداشت ویژگی ها،کارکردهاووظیفه های که یک حزب سیاسی بدوش داردودربالاازآن هانامبرده شد،به صراحت می توان گفت که درافغانستان نه درگذشته حزب یااحزاب سیاسی وجود داشت ونه اکنون وجود دارد.اگراحزاب سیاسی باچنان ویژگی هایی درگذشته وجودمی داشتند،ماامروزبه مراتب دروضعیت بهتری قرارداشتیم.بااین همه،آنچه که لازم به یادآوری می باشد؛این است که، دیروزچه درصف باصطلاح کمونیست هاوچه درصف مذهبی هاازنظرسازمانی، برخی ویژگی هایی یک حزب سیاسی دیده می شد.اما،درشرایط کنونی،هیچ ویژگی حزبی درحزب هایی106گانه ی سیاسی که دروزارت عدلیه نام نویسی ومجوزفعالیت سیاسی- قانونی گرفته اند،سراغ شده نمی تواند.
دراین زمینه که چراافغانستان ازنظرحزب وحزب سازی وکنشگری هایی حزبی، باین همه پراکندگی وپریشان گویی هایی فکری-سیاسی گرفتارشده است،علت راباید دروضعیت سیاسی- فرهنگی جامعه وبازی هایی سیاه وننگین محمدزای ها،چپی ها،مذهبی هاونژادگرایان ملی نماومزدورسراغ کرد؟اگرنگاهی به پیوندمنطقی رفتارحزبی چه درسطح دولتی وچه درسطح احزاب سیاسی بیرون دولتی انداخته شود،واضح می شودکه دموکراسی بدون حزب سیاسی ظاهرشاه،راه رابرویی کودتاوحزب انقلاب ملی درغین داودخان همواروحزب انقلاب ملی اوراه رابروی خلقی ها- پرچمی هاواین هاجاده رابرویی جهادی هاوجهادی هابرای طالبان جاده سازی کردند،وطالبان هم به همراه نظامی های پاکستانی، راه رابروی وضعیت کنونی هموارکردند.درهمه ی این بازیی شیطانی،دورباطل تکرارومردم افغانستان رابروزسیاه نشانده شد.به سخن دیگر،کارگزاران جمهوریت وجمهوریی دموکراتیک عاقلانه ومردم گرایانه عمل نکردندونتیجه ی عملکرد آن هااحزاب جهادی وطالبان می باشند.درواقع،مطابق این گفته ی کارل پوپر:"کسانی که می خواستند درزمین بهشت بسازند،جهنم ساختند."جهنمی که اکنون مردم افغانستان درآتش آن می سوزندوآه می کشند!
باوجود دورباطل وتکراربیش ازاندازه ی آن درافغانستان که حکایت مرگبارازشکست رسواخیزسیاست کاران وروشنفکران وفرهنگیان می کند،پرسمان احزاب سیاسی درهیچ زمانی باندازه ی دوره ی پساطالبانی درافغانستان هرزه وبازاری نبوده است.هرزه گی وبی هدفی که ازسیاست زدگی عمیق وسردرگمی وبی هدفی ودورنمایی تاریک کشورحکایت می کند.کمونیست هاومجاهدان حکومت کردن رادرسرکوب اندیشه ی مخالف وجنگ های باهمی خلاصه کرده بودند،طالبان یک گام به پیش گذاشته،حکومت کردن رادردرازکردن ریش،زن ستیزی،توحش وواپس گرایی بی سابقه درتاریخ،حتادرتاریخ قبایل وحشی اولیه مختصرکردند.ازاین رو،زمانی که توسط ولی نعمت هایی خودازمیدان رانده شدند،برخی سطحی انگاران وکم فرهنگان شکم کته خیال کردندکه عصرنودرتاریخ آغازیده وتنهاخودآن هاهمه کاره،نوگراودارایی همه چیز می باشندومی توانند تاریخ بسازند.برای تعریف این افرادکه بسیاری شان اکنون حزب یاجبهه ی دارند،این شعرمولانای روم خوب افاده ی مطلب می کند.عصرکهنه فروشان گذشت-- نوفروشانیم واین دوران مااست.
نگاهی به وضعیت سیاسی- اجتماعی- اداری- اقتصادی- فرهنگی وروانی افغانستان روشن می سازدکه بازارپُرونق حزب هایی بی شمارمتمرکزدرکابل وبی پایه وبی ریشه درمرکزهای ولایت هاوروستاهاوسلطه ی بی چون وچرایی تفنگ داران وقاچاقبران دردستگاه دولتی درمرکز،ولایت هاوروستاهاوپارلمان وضایع شدن ملیاردهادلارکمک های جامعه ی جهانی وافزایش تروریسم،جنایت های سازمان یافته وفقرودرماندگی درمیان مردم،تنهابازدهی که داشته است این است که، حزب سیاسی راکه یک ارزش مدرن بود،وماموریت داشت که جامعه ی سنتی راازکرختی فرهنگی- مذهبی- اجتماعی وذهنی اش بیرون وواردجهان نونماید،بازاری وارزش زدایی کرده است.دراین بازاری کردن حزب سیاسی درافغانستان،سه مسئله ی زیرهم نقش بازی کرده اند:نخست،بی فرهنگی وفقدان ایدئولوژی ومرام درکارگزاران حزب هایی پوشالی- افغانی.دوم،انقلاب رسانه ی که دوره ی حزب های سیاسی عمودی را بسیارکم رنگ کرده است.سوم،بالاکشیده شدن دزدان وغارت گران وقاچاق بران درنهادهای دولتی.این اوباشان بخاطرآینده ی خودکه محاکمه ی سختی راپیش رودارند،کوشیده اندکه ازبرآمدن احزاب سیاسی کارآمدمانع شوندتاجاویدان به غارت کشورادامه بدهند.دراین بخش،لازم می دانم این شعرنایل لاجوردی شهری- بدخشی رابازتاب دهم:ای ضدآگهی ای ضدانقلاب -- تاجاویدان چریدن تومستدام نیست!اکنون که بازارپُررونق احزاب سیاسی درافغانستان به سویی بی نتیجه شدن سیرمی نماید،باید دیدکه درعرصه ی حزب وفرهنگ سیاسی- حزبی؛ بخاطرپیشبرتوسعه ی سیاسی، چه راه کاری باقی مانده است.
تنهاچاره درساختن حزب سیاسی افقی می باشد
درزمانی که، انقلاب رسانه ی- معلوماتی وجهانی شدن اقتصادواطلاع رسانی گسترده ی بیرون ازسلطه ی دولت، چپن کاری به تن نکرده بودندوسانسوراطلاعات واخبارتوسط زمام داران خودکامه بیدادمی کرد،احزاب سیاسی باساختارعمودی- بالا- پایینی ارزشمندیی خودراداشتند.اکنون که انقلاب رسانه ی- آگاهی بخش، مرزهایی ملی رادرنوردیده وهمه امکانات سانسورگری راازدست بیدادگران نظامی- سیاسی- مذهبی ربوده است؛احزاب سیاسی باساختار عمودی- فرماندهی- فرمان بری ازبالابه زیر راکمرنگ ساخته است.ازاین رو،ایجاب می کندکه اهمیت رسانه هایی نودرگسترش آگاهی واثرآن برجنبش هاوحزب هایی سیاسی  نوین به بررسی گرفته شود.
دراین زمینه،آلوین تافلرازسه موج رسانه ی سخن می گوید:رسانه های موج اول:کلیسا،اجتماع،تماس های فردی.رسانه های موج دوم:رادیو،تلویزیون وروزنامه.رسانه های موج سوم:ماهواره ها،ماشین های فکس ودوربین های دستی- تلویزیونی،کمپیوترهاودستگاه های فوتوکاپی وشبکه های جهانی ارتباطات.(4)درزمانی که تافلر،رسانه های هرسه موج راردیف بندی کرده بود،انترنیت،فسبک،تویتروچندین نوآوریی دیگرخود نمایی نکرده بودند.ازاین رو،می توان گفت که رسانه های موج سومی هرروزنسبت به روزپیش فربه تروبه گستره اطلاع رسانی بدون سانسورمی افزایند.باتوجه به افزایش گستره ی رسانه هایی موج سومی،می توان یادآورشدکه حزب هاوجنبش های دوره ی موج سومی هم باحزب ها وجنبش هایی دوره ی موج دومی تفاوت های بنیادی دارند.طوری که انقلاب مصرنشان داد،بایداذعان کردکه جنبش های موج سومی بی رهبروبدون حزب های سیاسی باساختارعمودی می باشند.این کم ارزش سازیی نقش احزاب سیاسی عمودی،تنهاارزشمندیی احزاب سیاسی- افقی رابالانبرد،بلکه اهمیت روشنفکران رانیزکاهش داد.بطورنمونه،درتبادل وگسترش افکارنوورسانش اخبار،قهرمان دوره ی صنعتی یادوره ی موج دومی،روشنفکران بودند،دردوره یاجامعه ی موج سومی قهرمان دموکراسی ورسانش اطلاعات نو،انترنت است که موفقانه به پیش می تازد.واین شاهکارانترنت است امکان تبادل اندیشه وخبروآگاهی بخشی درمیان توده هایاشهروندان رابدورازنظارت وسانسورگریی دولت هایی خودسرفراهم می کند.
نگاهی به خیزش های جهان عرب که زین بن علی حاکم تونس رابه عربستان پناهنده کرد،مبارک ستمگرراسرنگون،قذافی  زورگورابه جهنم،علی عبدالله صالح یمن رامجبوربه ترک قدرت وبشاراسدرادرتنگناگرفته وامیرقطررابی خواب کرده است،نشان میدهدکه حزب های سیاسی- مذهبی باقی مانده ازدوره ی رسانه هایی موج دومی ودارای ساختارعمودی درخیزش هانقش موثری نداشتندوندارند.ازهمه مهم تراینکه،درمصرخیزش هاواعتراض هایی نهادهایی برخاسته ازموج سومی درمیدان آزادیی قاهره هنوزهم برای کنارگذاشتن نظامی هاازسیاست ادامه داردوقربانی هم می گیرد،اماجمعیت اخوان المسلمون/برادران مسلمان سازمان یافته ترین ساختارحزبی- سیاسی- مذهبی باقی مانده ازدوره ی رسانه های موج دومی، درحال چانه زدن باارتش بخاطرکسب قدرت می باشد.سیاستی که بدون شک؛ این سازمان را،ازحمایت بخش جوان جامعه که مجهزبارسانه هایی موج سوم می باشد،محروم می سازد.
درحالی که خیزش های برخاسته ازرسانه های موج سومی درجهان عرب، هم مستبدان حاکم وهم احزاب سیاسی عمودی رابه چالش گرفته است،درافغانستان بخاطردرک منسوخ ازسیاست وحزب سیاسی وجامعه ی سیاسی- مدنی،هم حکومت وهم برخی روشنفکرمآبان مصروف حزب بازی وافزایش شمارحزب های عمودیی بی اثرمی باشند.درافغانستان،ازدونگاه، برای سازمان سازی هاوسازمان سازان،چه ازنمونه ی عمودی وچه ازنمونه افقی دشواری وجود دارد:نخست،ازجانب دستگاه حاکم.دوم،از وضعیت حاکم فرهنگی برکشور.دررابطه بااصل نخست، بایدگفت که درشرایط کنونی درافغانستان،سه نیروی اجتماعی مصروف کنش وواکنش می باشند:یکی طبقه ی بالاوپول داربی فرهنگ که می کوشدبه حجم پول وثروت خودبیافزایدوحضوردردولت هم زمینه رابرای آن فراهم کرده است تابه آسانی خودرافربه ومردم رالاغرنمایند.دومی،طبقه ی درمیانی تازه پاوروشنفکرمی باشدکه درسرهوای سیاست داردودنبال توسعه ی سیاسی می گردد.واضح است که حزب سیاسی چه عمودی وچه افقی است که می تواندسکان دارتوسعه سیاسی شود.سوم،توده ی مردم می باشدکه یاکله شان کارنمی کندواگرکارمی کندعدالت می خواهندوبهبوداوضاع زندگی خودرامی طلبند.دشواری ازناحیه ی دولت وساختاردولتی درمسیرحزب سازی های چندلایه ی؛باین خاطرروزافزون می باشدکه افغانستان درمرحله ی جامعه شبهه سیاسی قراردارد.واین شبهه سیاسی بودن بیشترازهرعامل دیگر،درنگرش به ملت وملت سازی خودرانمایان می سازد.بطورنمونه، اگرفارسی زبان هاکه زبان شان درافغانستان فراگیراست وهمه مردم کشورتاندازه ی آن رامی فهمند،واژه ی فارسی دانشگاه رابجای پوهنتون/واژه ی پشتواستعمال نمایند،وحدت ملی تخریب می شود!درحالی که ملت رابیشترازهرعامل دیگری،ساختارسیاسی- اقتصادیی هرکشوری تعریف می نماید،نه قوم وقبیله ونژاد.
دررابطه بااصل دوم یافرهنگ،واقعاًدرافغانستان عدم پویایی فرهنگی وبه روزنشدن فرهنگ ونبودغنایی واژگانی- زبانی،درراه اندازی نوآوری وابزارهای آن که یکی ازآن هاحزب سیاسی چه عمودی وچه افقی می باشد،سنگ اندازی می کند.روشن است....فرهنگ یعنی:"مجموعه ی دانش،ادب،معرفت،شناخت،تعلیم وتربیت وآثارعلمی وادبی وتاریخی یک ملت است."پدیده ی زنده  است که اگرباضرب آهنگ طبیعی رشدنکند،گرفتارعقب ماندگی خواهدشد.درعین حال،آن فرهنگی قابل رشد است که درمسیرتحولات طبیعی خودباراه بندانی روبرونشودکه جلومتنوع ترشدن ووسیع ترشدن آن رابگیرد.این به معنای فرهنگی است که درآن بتوان ده هامذهب ودین راومرام وزبان وسنت رادریک دریک همنشینی مسالمت آمیزمشاهده کرد.یک فرهنگ عقب مانده نمی تواندپشتوانه ی جنبش آزادی خواهانه( یابسترمناسبی برای رشدورونق احزاب سیاسی مدرن)باشد؛ودرعین حال،هرآن فرهنگی که درزمانه ی خودبه روزوامروزنشده وبه ارزش های پیشرفته ی تمدنی عهدخودمجهزنشده باشد،طبعاًنمی تواندآزادی خواهانه محسوب شود.(5)این یک واقعیت است که زمانی که فرهنگ آزادی خواهانه نشود،حق داردکه درسرراه حزب سازی به شیوه مدرن، مانندافغانستان سنگ اندازی نمایدوبجای حزب سیاسی مدرن طالب پروری نماید.
باتوجه به تجربه بی نتیجه ی احزاب سیاسی- مذهبی درافغانستان،لازم به نظرمی رسدکه به نگرش های زیراهمیت بایسته وحتمی داده شود:نخست،سکولارهای بی خبرازسکولاریسم وچپ زده های بی خبرازمارکسیسم بایدبه این سخن هیگل توجه نمایند.هیگل:"دریک جامعه ی دینی،هم سعادتش وهم شقاوتش ازکانال دین می گذردومشکل ترین کارنقد دین می باشد."باین معناکه نادین باوران باید بدانندکه دین هم به مدرنیته/نواندیشی کمک می کندوهم دربرابرآن سنگ اندازی می کند.اگربادین برخوردصحیح درجامعه ی افغانستان صورت بگیر،هم دین داری وهم توسعه رونق پیدامی کند.دوم،دین باوران بویژه تیکه داران حزب های مذهبی یاباندهایی تباه کاردرپوشش دین باید بدانندکه آن هادین رابرای هدف های این جهانی هزینه کرده هم دین رامسخره کردندوهم کشوررادربدبختی فروبرده اند.سوم،حزب داران مذهبی باید قدت نمایندکه درقرن نزدهم کلیسایی هادراروپابرای واردشدن به سیاست دموکرات مسیحی شدندتاخودکامگی وتمامیت خواهی سیاسی- ایدئولوژیک پایه نگیردویااینکه مذهب اعتراض/پروتستانتیسم رافربه ترکردندکه سرمایداری ودموکراسی هردوازآن بهره برداری کردند.برخلاف،مذهبی های سیاسی افغان،خودکوشش کردندکه تمامیت خواهی بیاورندوبخاطرتلاش های بی معنای تمامیت خواهانه بویرانی کشورافزودند.بنابراین،درافغانستان هرحزبی که پس ازاین ساخته می شود،بایدرعایت وضعیت دینی- فرهنگی- اخلاق مدنی واهمیت نقش حزب سیاسی افقی رادرجهت تماس گسترده بامردم ملحوظ دارد.کمرنگ شدن حزب سیاسی عمودی باین معنانیست که کاملاًازگردونه بیرون شده است یامی شود.باین معنااست که اگرحزب عمودی می خواهدهرچه بیشترمردمی شود،به دیگرگونی درخود دست بزندکه هم کارحزب عمودی وهم کارحزب افقی رادریک زمان انجام داده بتواند.درغیرآن،رسانه های موج سومی به بایگانی تاریخ تحویلش می دهد.ازهمه مهم تراین که،...برای سیاست مدار(چه حزبی وچه غیرحزبی)نوعی دیوانگی است که بخواهداجری دیگری جزاحترام وانصاف درکشورخویش بجوبد.(6)رازمنفوربودن سیاست مداران دیروزوامروزافغان درنزدهمه ی مردم هم درنادیده انگاریی سخن ارزشمند یادشده می باشد.
پانویس ها:
1- جنگ افغانستان(دخالت شوروی ونهضت مقاومت)زیرنظرآندره بریگوواولویه روآ،چاپ دوم سال1367نشرآستان قدس رضوی ص138
2- احزاب سیاسی نوشته داکترحسن محمدی نژادچاپ اول سال2535ص ص82-83
3- همان ص ص34-36-42-44
4- جابجای درقدرت، نویسنده:آلوین تافلر، ترجمه:شهیندخت خوارزمی ص547
5- نقش فرهنگ برجنبش های آزادی بخش، شکوه میرزادگی، خبرنامه گویا،سه شنبه25آبان- عقرب1389
6- جابجای درقدرت ازتافلرص666