اگر ساقط شود يک روز ملا!
(تلخ خندی برای شب عيد)
می خواستم به روال معمول، يک مقدار حرف های مثلاً درست و حسابی بنويسم در باب انتخابات و برجام و پيشابرجام و پسابرجام و مابقی قضايا.
که شدائد روزگار و بيماری و بعد هم نقاهت و باز بيماری و غيره و غيره امان ندادند، تا شد و شد و شب عيد آمد و زمانِ خود را به الکی خوشی زدن و عمل به وصيت رند شيراز که فرمود:
ـ با دل خونين، لب خندان بياور همچو شمع.
همراه با دعای نه چندان مستجابِ «پيوسته دلت شاد و لبت خندان باد» روشنک که از ايام کوکی و جوانی بدرقه ی راه اهل دل بوده است و خواهد بود.
و اجتناب از نفرين ِ بر عکس دعای روشنک غالباً مستجاب يکی از توفيقيون به ریشخند که:
ـ پيوسته دلت خون و لبت خندان باد!
الی آخر.
ما که بخيل نيستيم، اما عجب سفره ی چرب و چيلی و دهن آب بياندازی پهن کرده است شيخ حسن فريدون، متحلص به روحانی، برای شياطين کوچک و بزرگ و قد و نيم قد که دست خالی می آيند و دست پر با قرارداد های اقتصادیِ معلوم نيست سر در کجا و پا در کجا، و کذا و کذا بر می گردند!
نه اين که رفع تنش های بيهوده با جهان پيرامون، بد باشد و يا خوب نباشد.
و خيلی هم خوب نباشد.
و ضروری.
و نه اين که به سنگ خوردن تير و به خاک ماليده شدن پوزه ی دلواپسان داخلی و جانوران جنگ افروز خارجی را نبايد به فال نيک گرفت.
و نيز نه اين که لعنت و نفرين و دشنامی هم نثار مردمفروشان قال مانده و سنگ روی يخ شده ی متهم به اتهام بی مورد و لايَتچَسبَک اپوزيسيون انقلابی يی نبايد کرد که در پروسه ی ترقی معکوس ـ به قول آن نمی دانم کدام شاعر ـ از دستبوس ميل به پابوس کرده اند و حالا ديگر نعلين امير قطر و پادشاه بحرين و سلطان سعودی را می ليسند و پوتين مرسونر های اين خنازير خليج فارس در سوريه را، و پاچه ی تنبانِ به زردينه آلوده ی خلبانان دلاور «ائتلاف عربی» را که به رهبری پدر بزرگوار و قائد اعظم، پرچمدار مبارزه با تروريسم و بنيادگرايی، اعليحضرت ملک سلمان، زن و مرد و پير و جوان و خرد و کلانِ مردم پابرهنه ی يمن، و مدارس و بيمارستان ها و زيرساخت ها و روساخت های اقتصادی و غير اقتصادی و مدنی و حتی بَدَوی اين کشور گرسنه و فقير و فلکزده را بيست و چهار ساعت در بيست و چهار ساعتِ شبانه روز و هفت روز در هفت روز هفته بمباران می کنند تا به اين وسيله مانع دخالت خارجی در يمن شوند!
نه، اينطور نيست.
و هرکه هرچه می گويد، الزاماً همان را نمی گويد که هرکه همان را می گويد آن را می گويد!
هزار نکته ی باريک تر ز مو اينجاست...
نه، اينطور نيست. بلکه بی تفاوتی ارباب بی مروت دنيا نسبت به اين همه فقر و فلاکت و زندان و شکنجه و بگير و ببند و بزن و بکش و اعدام در ميهن ما، و ناديده گرفتن همه ی اين چيزها در قول و قرار هايشان با ملايان است که آدم را به جايی می رساند که گاهی از اين شعر های بی ادبی و بدبدی بگويد که من گفته ام و اگرچه بيشترش مال ده سالِ پيش است، هنوز تازه است و ای بسا که شب عيدی احياناً موجب تلخ خندی شود يا نشود و برگ سبزی به حساب بيايد يا نيايد تحفه ی درويشی که من باشم يا نباشم به بارگاه خانم و آقای جنتلوومن و جنتلمن محترمی که شما باشيد يا نباشيد!
و کلاً به بارگاه همه ی غير درويشان و درويشان.
به جز نادرويشان مدعی.
که به قول شاعر «به گلگشت جوانان» و «مشت در جيب»، محمد زهری:
چه خويشی با چنين درويش ناخويشی
که زير خرقه ی صد وصله ی فقرش
قبای اطلس نرم تن آسانی است
خدايی می نمايد، ليک
در سودای شيطانی است؟
پنجشنبه، ۲۷ اسفند ۱۳۹۴
من از بمب اتم وحشت ندارم
من از ملّای قم وحشت ندارم
مرا باکی ز مرگ مردمان نيست
در آن کشور که باشد نمره اش بيست
در انواع و صنوف قتل و غارت
(به شرطی که بوَد بعد از طهارت)
چه غم گر دختران خاک ايران
شود صادر به بازار انيران؟
(چرا من فعل مفرد صرف کردم؟
برای آن که زن، «چيز»ه، نه آدم)
چه بيمی هست اگر يک کارتن خواب
بميرد توی سرما زير مهتاب
(و يا در توی برف و باد و بوران)
به ايران، هر شب سرد زمستان؟
به من چه اين که آنجا نان نباشد
و يا حتّی که يک تنبان نباشد
(برای مردمان کوچه بازار
سه شيفته گرچه بنمايند خود، کار)
چه غم گر که حقوق کارگر را
نداده اين دو ساله کارفرما
اگر کلْيه فروشان کلْيه هاشان
بوَد سالم خوشا بر حال آنان
وگر سالم نباشد، چون فروشند؟
که چه؟! نانی خَرند آبی بنوشند؟
نگو از کودکان کار با من
بگو با من فقط زَاحوال تَنتَن
به آنجايم که اکبر رفته زندان
و يا اصغر شده کشته به ايران
اگر اعدام ها افزون شد از صد
به هر ماهی، کجايش هست اين بد؟
چه می گويی به من از حال مردم؟!
در آنجا، زير نيش مار و کژدم
که اينسان است و آنسان است احوال
ز دست پاسدار و شيخ و رمّال
به من چه اين همه اچرات و اپرات
«يورو» را رد بکن خيرات بابات!
کنم وارد ز تو من نفت و، صادر
نمايم سوی تو اجناس فاخر
کلاغان را ز بعد رنگ کردن
فروشم جای بلبل ها به تو من
هر آنچه بنجل است اندر دکانم
چپانم در همانجايت که دانم
ببندم کنتراتاتی که يک غاز
نمی ارزند (با دست و دل باز)
به جايش می ستانم نقد و، واصل
نمايم توی جيب خويش و، حاصل ـ
همين باشد که می بينی عزيزم:
تو توی بند و من در جست و خيزم
پروژه هست کار اقتصادم
(خودم دانم، نده لطفاً تو يادم)
پروژه نيز می خواهد ثباتی
برای روز و ماه و سال آتی
نشايد بی پروژه (دانم اين) ر ... د
کنون امّا فقط خواهم که شا ... يد
اگر ساقط شود يک روز ملّا
شوم آن روز، در پيش تو دولّا
ولی فعلاً سوار است و سوارم
به فردا من کنون کاری ندارم
اگر فردا خورَد تقّی به توقی
(رسد ملّت به حقّی و حقوقی)
کنم توبه؛ سپس: طبق موازين
نمايم باز اسب خويش را زين
بيايم خدمت تو بنده اين بار
شوم اين دفعه من پابوس سرکار!
موازين نيز چون باشد ز بنده
(در اين دنيای گَنده تر ز گَنده)
توانم کار خود از پيش بردن
از آنچه خورده ام هم، بيش خوردن
چرا می پرسی از من اين که : «آيا
تو را بوده سْت گاهی غصّه ی ما؟» ؟
سپس، خود، می دهی پاسخ که: «هرگز
نديدم از تو خيری غير وزوز» ؟
برای چه به من امّيد داری
که من روزی کنم بهر تو کاری؟
تو خود، امّيد خويشی، خيز از جای
در آيد پيش تو، هر مشکل از پای
(نبود از من ـ بدان ـ دو بيت آخر
من و اين حرف های بی ته و سر؟
ز شاعر بود کآمد پابرهنه
ميان معرکه از بهر فتنه!)٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
٭ و بايد فتنه گر اعدام گردد
فدای مقدم برجام گردد!
www.ghoghnoos.org
http://iranglobal.info/node/53866
0 comments:
Post a Comment