Friday 29 April 2016

نظرسنجی موسسه "پیو" ازمیزان حمایت ازاسلامی شدن قوانین اسلامی در10 کشورجهان(+نمودار) / ترکیه 13 درصد،درلبنان 15 درصد/ عصرایران


موسسه نظر سنجی ” پیو ” در آمریکا نتایج یک نظر سنجی خود درباره رابطه بین تقنین و قرآن را در ۱۰ کشور با جمعیت بزرگ مسلمان منتشر کرد.

به گزارش عصر ایران به نقل از وب سایت موسسه پیو ، این نظرسنجی در یک سال گذشته و از میان ۱۰ هزار نفر جمعیت مسلمان و غیر مسلمان در ۱۰ کشور اسلامی یا با جمعیت بزرگ مسلمان به عمل آمده است.

نتایج این نظر سنجی نشان می دهد حمایت از پشتوانه قرآنی قوانین در جوامع اسلامی به عوامل مختلفی از جمله سن، تحصیلات و سطح مذهبی بودن جامعه بستگی دارد.

این نظرسنجی در کشورهای مالزی، ترکیه، پاکستان، اردن، نیجریه، فلسطین، سنگال، لبنان، اندونزی و بورکینافاسو انجام شده است.

نتایج این نظرسنجی نشان می دهد در پاکستان بیشترین میزان حمایت از اسلامی شدن قوانین وجود دارد و ۷۸ درصد از مردم پاکستان موافق این ایده اند که باید قوانین با پشتوانه قرآنی و شریعت باشد.

حمایت از اسلامی شدن قوانین در ترکیه سکولار ۱۳ درصد است و در فلسطین از رقم ۳۶ درصد در سال ۲۰۱۱ به ۶۵ درصد در سال ۲۰۱۵ افزایش یافته است.

در کشور اردن اما حمایت از اسلامی شدن قوانین به نحو محسوسی کاهش داشته است و با ۱۸ درصد کاهش نسبت به نظر سنجی قبلی به ۵۴ درصد رسیده است. در نظرسنجی سال ۲۰۱۲ در اردن میزان حمایت شهروندان از اسلامی شدن قوانین ۷۲ درصد بوده است.

نتایج نظرسنجی پیو نشان می دهد در کشورهایی چون نیجریه که جمعیت مسلمان و غیر مسلمان تقریبا برابری دارد حمایت مسلمانان و غیر مسلمانان از قوانین اسلامی فاصله معنادری دارد و در حالی که ۵۲ درصد از جمعیت مسلمان نیجریه خواهان قوانین اسلامی بر مبنای قرآن هستند در جامعه مسیحیان این کشور میزان حمایت از چنین ایده ای تنها ۲ درصد است.

نتایج نظرسنجی پیو همچنان نشان می دهد در کشورهای نیجریه، ترکیه، بورکینافاسو،اندونزی، لبنان و سنگال حمایت افرادی که دارای تحصیلات متوسطه هستند نسبت به حمایت افراد کم سوادتر از ایده اسلامی بودن قوانین کمتر است.

در ترکیه و لبنان حمایت جوانان از ایده اسلامی شدن قوانین نسبت به حمایت افراد مسن تر از این ایده کمتر است.

سوال نظر سنجی پیو در ۱۰ کشور اسلامی با این مضمون مطرح شده است : قوانین کشور شما تا چه میزان باید از قرآن تاثیر پذیرد؟

نتایج نظر سنجی نشان می دهد به ترتیب در کشورهای پاکستان (۷۸ درصد)، فلسطین (۶۵ درصد)، اردن (۵۴ درصد)، مالزی (۵۲ درصد)، سنگال (۴۹ درصد)، نیجریه (۲۷ درصد)، اندونزی (۲۲ درصد)، لبنان (۱۵ درصد)، ترکیه (۱۳ درصد ) و بورکینافاسو (۹ درصد) بیشترین میزان حمایت از ایده وضع قوانین بر مبنای آموزه های شریعت و قرآن وجود دارد.

برای مطالعه کامل نتایج این نظرسنجی می توانید از اینجا گزارش کامل موسسه پیو را به زبان انگلیسی بخوانید.
نظر سنجی موسسه

www.roshangari.net/?p=52463

Wednesday 27 April 2016

رویداد 8 ثور،پیروزی نظامی جهادی ها وشکست مرگبار سیاسی آن ها


نتیجه تابع اخص ارذل است
مقوله فقهی
ابراهیم ورسجی
هشتم ثور1395
دیروز، مقاله کوتاهی نوشته تاکید کرده بودم که رویداد های 7 و8 ثور، تمدید کننده ماندن افغانستان دردورباطل ساحه نفوذ قدرت های بزرگ بود؛ به گونه که اکنون می بینیم. باتوجه به سخن های بی ربط وباربط برخی مدافعان سرسخت رویداد 8ثور، دست به نوشتن این نوشته زدم تا کمکی کرده باشم برای آن عده افرادی که کوشش می کنند دستاورد نادرست 8 ثوررا درست ومقدس جلوه دهند.البته که این نوشته را به خاطری می نویسم که هم درمبارزه فرهنگی درمحیط هجرت هم دردولت اسلامی مجاهدین کارمند ومنتقد آن هم بودم همچنان که منتقد حکومت کرزی وحکومت کنونی هم هستم. البته انتقاد نه به گونه حقیقت کشی ، بلکه سره وناسره کردن مسئله ها وتمیزمیان خوب ها بدها.
واقعیت این است که ، مجاهدین دربرابر تجاوزارتش سرخ وحکومت های دست نشانده مسکوخوب رزمیدند؛ برخلاف، بعدازارتش سرخ ،سیاست کرده توانستند.اگردستاورد های مبارزه نظامی درمیدان سیاست پسا8 ثوری به صفرضرب زده شد،تاحدی برمی گردد به مرکزبیرونی فرماندهی جهادی ها یعنی پاکستان ونیت شومش وناتوانی رهبران جهادی در ایجاد ساختارسیاسی که افغانستان پسا شوروی را اداره کرده بتواند. درواقع ، همه علت های که رویداد 8 ثوررا بی نتیجه ساختند، ریشه در ناتوانی سیاسی رهبران جهادی دربیرون ، خود سری قومندان های جهادی نسبت به رهبری ناچیزآن ها وخودغرضی پاکستان دارد.
ازاین رو، با ستایش از مبارزه ضد تهاجم ارتش سرخ توسط همه جهادی ها با چشم پوشی از بسیاری ناتوانی اخلاقی ورفتاری شان، به فاجعه کشیده شدن رویداد 8 ثوررا دردونکته خلاصه کرده نوشته را به پایان می برم : نخست، رهبران جهادی اتراق کرده درپشاور؛ ازآنجا که ، در10 سال بدون رقیب با پول امریکا وعربستان انحصاری سیاست گروهی کرده بودند؛ ونتیجه سیاست شان را داکترنجیب الله درجنگ جلال آباد تحویل شان داده بود؛ دوم، فقدان فرماندهی واحد درمیان قومندان های جهادی.دومسئله که کمک کرد به به فاجعه کشیدن رویداد 8 ثور.
دررا بطه به اصل نخست، باید گفت که رهبران جهادی مقیم درپشاور توان پول جمع کردن وخا نه خریدن درپشاورو...را خوب داشتند، اما ازکوچه سیاست هم نگذشته بودند. معلوم است که ، پاکستان هم تمایلی نداشت که رهبران جهادی سیاست بفهمند وسیاست بکنند.زیراکه، درسیاسی شدن آن ها، عنان اختیارشان ازدست نظامی های پاکستانی بیرون می شد. جالب این است که ، مصروفیت ایران درجنگ با عراق ومعا مله ضیا لحق با ریگان ، رئیس جمهورامریکا که با رهبران جهادی مستقیم کارنکند، کمک به سلطه انحصاری پاکستان بر رهبران جهادی افغانستان کرده بود.
بطورنمونه، پایان جنگ ایران وعراق وخود نمای ایران درمسایل افغانستان ، تکان سختی را بر سیاست افغانی پاکستان وارد کرد. مثلا، کنفرانس های بی حاصل یاکم حاصلی که جمهوری اسلامی درباره آینده افغانستان پسا شوروی درتهران دایرکرد ونوسنده دریک یا دوتای آن حضور داشت، برای ژنرال های پاکستانی بی خوابی خلق کرده بود. برای مثال، روزی مرحوم استاد ربانی برایم گفت که" : صاحبزاده یعقوب خان، وزیرخارجه پاکستان ، ما، یعنی رهببران جهادی را به یک افطار پارتی دعوت کرده بود وپیش از افطار دروزارت خارجه با ما ملا قات هم داشت ودرجریان سخن هایش گفت که اگرایران ازفارسی زبان های افغانستان حمایت کند، ما ازپشتون هاحمایت می کنیم. بعد ازسخنش، وقتی که طرف من دید، افسرده شد ومن هم درافطارپارتی اونرفتم." معلوم است که یعقوب خان ازپشون های یوسفزای بود که ازروز زن گیری ظهیرالدین بابر ازقبیله یوسفزای درمسیر حرکت به هند، مردم وسیاسی های این قبیله سروکله دردربارها داشتند ودارند.
ازسخن تفرقه انگیزیعقوب خان معلوم شده بود که ایران بعد از جنگ عراق درد سربرای خود سری های پاکستان درافغانستان شده بود. البته با این فرق که، ایران سیاست مذهبی داشت ودارد نه سیاست فرهنگی که فارسی زبان های افغانستان ازآن سود بردارند. بهرحال، بی دست وپای رهبران جهادی دربرابر نظامی های پاکستانی ، ضمیمه یک تخطی دیگر پاکستان ، یعنی درگیری اش درمسایل قومی افغانستان چند قومی شد. مسئله که استاد ربانی وحکمتیار وگروه های فاقد ساختارسیاسی شان بدام آن افتاده کمک به ویرانی کابل کردند. بله، درویرا نی کابل ، همه رهبران جهادی باندازه توان فردی وگروهی شان سهم گرفته میوه جهاد شان را دربازار سیاست ازدست دادند.
درواقع ، بعد ازنقش منفی رهبران جهادی است که نقش منفی قومندان های جهادی وازهمه مهمتر قومندان احمدشاه مسعود وگروه شورای نظارش که تنها ازچند قریه پنجشیر شکل کرفته بود نه همه بخش های آن ، خود نمای می کند. کمبودی مسعود درکابل این بود که همراهی همه قومندان های جمعیت را هم با خود نداشت ودسته های مربوط به حجت الاسلام مزاری، ژنرال دوستم، حکمتیارصاحب وباند های تباه کاردیگرهم موقع نمی داند که نظم وثبات برقرارشود وحکومت مورد خواست جهادی ها که درمرامنامه شان وعده کرده بودند ، شکل بگیرد. وپاکستان که قبلا گروه بندی های هفت گانه کرده بود ، نزاع پشتو وفارسی را به آن فزود. ازاین رو، کابل درجنگ های میان گروهی جهادی ها ودسته ی مسلح دوستم ویران شد. وویرانی کابل هم این مقوله فقهی" نتیجه تابع اخص ارذل است" را عملی کرد. معنای فقهی این مقوله این است که سال ها کارخوب کن ودراخیریک کار بد بکن؛ همان کاربد ، همه کارهای خوبت را نیست می کند. به گونه ی که ناتوانی رهبران وقومندان های جهادی درسیاست کردن به ویرانی کابل منجرشد ورویداد 8 ثوریا پیروزی مجاهدین که پیام آورحکومت اسلامی مورد خواست شان بود، به جنگ تباه کارانه وجاده سازی برای تروریسم طالبان، ویرانی شمالی، بت های بامیان و...وجنگ امریکا وانگلیستان علیه تروریسم ، مهارنشدن تروریسم وایجاد وضع نا هنجارکنونی کمک کرد که کسی دیگری ازآن جز500 نفری که دارای نان ودستارخان شده اند، رضایت ندارد.

Tuesday 26 April 2016

رویداد های 7 و8 ثور؛ تمدید کننده دورباطل ماندن افغانستان درزیرسایه نفوذ قدرت های بزرگ


نوسنده: ابراهیم ورسجی
هفتم ثور 1395
این روزها، بازبحث درباره 7 و8 ثور ودستاورد های خوب وخراب شان زینت بخش رسانه ها ، رسانه داران وتبصره نویسان رخنامه ورا یانه شده است. معلوم است که ، عده ی ازرویداد 7 ثور وعده ی زیادی ازرویداد وا رونه آن ، یعنی 8 ثور یا روز رسیدن جهادی ها به کابل حمایت می کنند. درحالیکه ، درست می دانم که رویدادهای 7 و8 ثور ، مدافعان ومخالفان خود را داشته باشند. همزمان با آن ، به این باورهستم که مدافعان ومخالفان هردو رویداد با یدهم نقد را فراموش نکنند هم بر منتقدان هردو رویداد دشمنی نه ورزند. زیرا که، درنقد است که ما می توانیم ازگذشته ناشاد درس گرفته به تکرارآن درآینده کمک نکنیم.
ازاین رو، لازم است که کمی به ریشه ی رویداد های 7 و8 ثوربپردازم. واقعیت این است که ، سیاست مداران نامردمی افغانستان دردوزمینه بیشترازدیگرزمینه ها شکست خوردند:نخست ، کوشش نکردند که افغانستان را ازدورباطلِ ماندن درساحه نفوذ قدرت های بیرونی رهاکنند ؛ دوم ، کوشش نکردند که حتا مدرنیسم اجباری ازبالا بزیر تاحدی درافغانستان راه یافته ساختار قبیلگی- سنتی را درجهت نوشدن کشور دیگرگون کند. بله، نامردمی ووا بسته به کهنه - نواستعمارگری بودن حاکمان موقع نمی داد که چنان شود.
طوریکه دیده شد، نه به خواست مردم بلکه مطابق دیگرگونی های نظام های جهانی- منطقه ی، حاکمان افغانستان کوشش کردند خود را نوترنشان دهند. مثلا، ظاهرشاه که دشمنی داوودخان با پاکستان ، حکومتش را آستان بوس مسکوکرده بود، با بیرون کردن نخست وزیر خود سر وکم عقل ازصحنه، فضای سیاسی را تاحدی بازکرد. درهمان بازشدن نسبی فضای سیاسی بود که قانون اساسی تدوین ومقام نخست وزیری ازخانواده حاکم به شخص غیر خانوادگی اما ازبروکراسی نه از حزب های سیاسی سپرده شد که نماد آن نخست وزیران بی اختیار از دکتر یوسف تا موسی شفیق می باشد.
درواقع ، ظاهرشاه با سپردن مقام نخست وزیری به بروکرات های حکومتش نه سیاست مداران غیربروکرات ، ادعای دموکراسی وحکومت قانون را کرد. بله ، درقانون اساسی ظاهرشاه ، وضع بهترشد، اما مطابق خواست نسل نو نبود. مثلا، بزرگترین اشتباه ظاهرشاه این بود که قانون احزاب سیاسی را با وجود تصویب در پارلمان توشیح نکرد. اشتباهی که فعالان سیاسی طرفدار رفتن درحزب های سیاسی را ازروی زمین بزیرزمین سیاست راند. طوریکه ازنزد یکان ظاهرشاه درباره عدم توشیح قانون احزاب پرسان کردم ، آن ها گفتند که اوگمان کرده بود که حزب های سیاسی جامعه را متفرق می سازند.
فکرنمی کنم که حزب های سیاسی کدام جامعه ی را متفرق کرده باشند اما قدرت متمرکزرا نامتمرکزکرده ومی کنند که جوهردموکراسی می باشد. ازسوی دیگر، اردو دراختیار مسکو بود وفارغان مسکوهم درآن دست بالا داشتند. باتوجه به موقع ندادن به حزب های سیاسی برخلاف تصویب قانون آن درپارلمان، گروه های سیاسی فعال زیرزمینی به سوی مرکزاصلی قدرت ، یعنی جذب افسران اردو وپولیس درگروه های خود روی آوردند. یعنی دریافته بودند که قانون کارای ندارد وبا ید به سراغ قدرت سخت ، یعنی تفنگ رفت ورفتند. اینجاست که تفکر کود تا وبراندازی حکومت ازطریق قدرت سخت خود نمای کرد.
چون ، از نخست وزیران ظاهرشان ، تنها موسی شفیق در دربخش رهبر سازی دانشگاه هاروارد درامریکا برای رهبرتراشی درجهان سوم، تعلیم رهبری دیده بود، ودورترازافغانستان ، یعنی درخاورمیانه، سادات ازمسکوبریده به کاخ سفید رفته بود، افسران خلقی وپرچمی چپ گرا ونوخواه دراطراف داوود خان حلقه زده کودتای 26 سرطان را رقم زدند. کود تای که جاده سازی برای کود تای 7 ثورکرد ، وکود تای ثورهم باعث خیزش های اسلامی به حمایت پاکستان ، عربستان وایران شد. شوروی که منافع خود را درکابل درخطردیده بود وانقلاب اسلامی ایران هم مشوق مسلمان های بخش جنوبی اش شده بود، به پیاده کردن ارتش سرخ مبادرت ورزید. رویدادی که ریشه بسیاری دشواری های کنونی افغانستان می باشد.
باتوجه به رویداد های یاد شده ، به صراحت می توان گفت که سیاست مدارن افغانستان ازدوره ظاهرشاه تا داوود شاه و نجیب شاه ، همه مسئول کودتا ها وویرانگری های می باشند که کمک به زوال عقل ومنطق وفربه شدن میله تفنگ کرد. به سخن دیگر، سیاست پایان یافت وخشونت آغازشد.معلوم است که، تاسیاست با شد ، خشونت نیست ووقتیکه خشونت آمد، دیگرسیاست نیست. درواقع، ازکوتای 26 سرطان تا کود تای 7ثوروتشریف آوی جهادی ها به کابل در8 ثور، وجاده سازی آن ها برای رسیدن طالبان به کابل، افغانستان سیاست نداشت، اما تفنگ وخشونت داشت واکنون هم دارد.
بنابرآن، هم ازطرفداران رویداد 7 ثورهم ازطرفداران رویداد 8 ثور، می خواهم که زیاد ذهن خود را درجهت دفاع ازآن دوریداد کم دستاورد یا بی دستاورد مصروف نکنند. بله ، نقد آن ها بهتراست ازتایید بیش ازحد شان.اگربخشی ازمردم افغانستان دردوره های نجیب الله، استاد ربانی، طالبان ودوره کرزی حتا دوره ی کنونی، ازظاهرشاه ستایش می کنند، به این معنا می باشد که دیگرکشورها امروز بهترازد یروز دارند وافغانستان د یروزبهترازامروزدارد. مسئله که ازانحطاط سخن دردهان دارد نه ازترقی وپیشرفت. بهرحال ، بعد ازرویداد7 ثور، تره کی وامین ، بیش ازحد جنایت وخشونت کردند ؛ خشونتی که حمله اتحاد شوروی به افغانستان دستاورد آن می باشد. حمله ی که کمک به رشد جهادی گری ، باختن شوروی وموفق شدن امریکا وپاکستان کرد. پس ، سوال این است که درباخت شوروی وبرد امریکا وپاکستان درجنگ سرد، فایده افغانستان چه بود؟ معلوم است که ، ویران شدن کابل درجنگ های درمیانی مجاهدین، برآمدن تروریسم طالبان والقاعده زیرنظرنظامی های پاکستانی وجنگ جورج بوش علیه تروریسم وحکومت های نابسامان وپُرپول کرزی وکم پول غنی، بازگشت تروریسم ، تبدیل شدن افغانستان بدرجه اول کشورتولید کننده مواد مخدردرجهان ودرجه اول کشوردارای مهاجرین درایران، پا کستان و..، افزایش شمارمعتادان وگدا گران درکابل ومرکزهای لایت ها وفرارنسل نو به سوی اروپا؛ وازهمه مهمتر، ماندن افغانستان درهمان دورباطل، یا ساحه نفوذ بیرونی ها، دستاورد رویدادهای 7و 8 ثورمی باشد. بله، اگرعده ی مجاهدین فاسد نا شده تمایل به فخربه جهاد خود وپد ران وبزرگان شان دارند که دارند واحساس شان قابل درک می باشد. پیشنهاد من به آن ها این است که ازجهاد فروشان سرمایدارشده دورشده با نقد د یروز مبارزه ی امروزخود را هم علیه تند روی مذهبی هم علیه تروریسم مذهبی هم علیه جهاد فروشان ادامه دهند ؛ بدون شک ، به نفع دین ود نیا شان می باشد.

Monday 25 April 2016

بیانیه رئیس جمهور درپارلمان ؛همسازباتوقعات مردم نبود!


نوسنده: ابراهیم ورسجی
ششم ماه ثور 1395
روزدوشنبه 6 ماه ثور، رئیس جمهورغنی درگردهمای اعضای مجلس بالاوزیرین پارلمان افغانستان به سخنرانی پرداخت.جالب این است که ، سخنرانی رئیس جمهورغنی درپارلمان،7 روزبعد ازحمله تروریستی مرگباردرکنار اداره ریاست دهم امنیت که مسئولیت آن نگهداری ازجان رئیس جمهورواعضای کابینه ودیگربزرگان دولتی می باشد، صورت گرفت.حمله تباه کارانه که به روایت رسمی 64 شهید و 367 زخمی ؛ وبه روایت غیررسمی،98 شهید و530 زخمی درپی داشته است.حمله ویرانگرانه وقاتلانه که طالبان مسئولیت آن را بدوش گرفتند.
باتوجه به حمله تروریستی- قاتلانه یاد شده وحساسیت بالای مردم نسبت به موضع کمرنگ دولت وحدت ملی، گمان می رفت که رئیس جمهورغنی موضع سختی دربرابر تروریستان وپاکستان اتخاذ نماید. تاجائیکه نکات مهم سخنرانی رئیس جمهوررا ازرسانه ها دریافت کردم وتبصره کوتاهی ام درباره اش کرده ام که درصفحه رخنامه / فسبکم بازاتاب یافته است. متاسفانه، سخنرانی رئیس جمهور به خواست مردم نه که مورد تا یید اعضای پارلمان وقت گذشته وتمدید شده توسط خود رئیس جمهورهم نمی باشد.
ازاین رو، بهتراست که درباره کمبودی های سخنرانی رئیس جمهور بحثی کوتاهی نموده مسایلی ضروری- افزایش دهنده اعتباررو بزوال دولت وحدت ملی را ارایه نمایم تا اگررئیس جمهور تمایل به خواندن وسخن شنوی داشته باشد، ازآن بهره برده کمکی درجهت بهبود اوضاع یا اعتبار نابود شده خودش نماید! معلوم است که ، رئیس جمهور درسخنرانی خود ابرازکرد که ازپاکستان به سازمان ملل ونهاد های بین المللی بخاطرحمایتش ازتروریسم علیه افغانستان شکایت می نماید. مسئله که با ید قبلا می شد.اما رئیس جمهور این مسئله را به گونه خفیف مطرح کرد تا پاکستان آن را جدی نگیرد. به این معناکه، هنوزهم رئیس جمهور توقع دارد که پاکستان درمهار تروریسم یا ابزارسیاست افغانی اش کاری بکند. اما به باورمن،کاری نمی کند!
بهرحال ، چه خفیف وچه سنگین، مسئله شکایت ازپاکستان درسازمان ملل ودیگرسازمان های بین المللی ومنطقه کارستود نی می باشد! البته ، به امید اینکه، رئیس جمهور کمی سرسختی نشان بدهد تا پاکستان درک کند که درکابل هم کسی یافت می شود که سخن های مطابق خواست مردم افغانستان ابرازنماید! درسخنرانی رئیس جمهور، یک افشاگری هم بود که گویا پاکستان تعهد کرده بود که علیه آن عده طالبانی که به پروسه صلح نه پیوندند واصراربه ادامه جنگ نمایند، اززورکاربگیرد که نگرفت.افزون براینکه اززورنگرفت، جنگ بهاری طلبان را باحمله تروریستی 31حمل درکابل، آغازکرد.
چون، افغان های آگاه می دانند که پاکستان چه نیت شومی را درکشورشان ازمدت هاقبل بدین سو دنبال می کند! پس، چیزی قابل افشا درسیاست افغانی پاکستانی باقی نمانده است! بهرصورت، بازهم گیلایه رئیس جمهورازپاکستان برای خودش مهم است.خداکند که مردم به خصوص آگاهان به آن اهمیت قایل شوند! ازافشاگری درباره عهد شکنی پاکستان توسط رئیس جمهورکه بگذرم ، مسئله کمرنگ دیگردرسخنرانی او، یاد آوری ازبرخی طلبان وداعش بود. ازبرخی طالبان درسخنرانی رئیس جمهوراین گونه دریافتم که همه طالبان تروریست نیستند وبرخی شان تروریست هستند.
بنابراین، به عرض رئیس جمهورمی رسانم که طالبان برخی خوب وبرخی بد ندارند. شایان ذکراست که طالبان خوب وطالبان خراب،ساخته پاکستان می باشد. به این معنا که، اگرطالبان علیه افغانستان ترورکنند، مجاهد هستند، واگرعله پاکستان برزمند، ترورست می باشند! لذا، رئیس جمهوردررابطه باطالبان بکوشد که خواست پاکستان را دنبال نکند. زیراکه، همه طالبان تروریست هستند ورئیس جمهوررا نه تنها نوکرامریکا یاکفرجهانی بلکه کافرهم می دانند. بله، امریکا،همان کافری می باشد که به گفته احمد رشید، نوسنده پاکستانی درکتاب "طالبان"، همه معاش های طالبان دردوره حکومت شان درکابل را ازطریق وزارت خزانه داری/ مالیه پاکستان می پرداخت که حلال بود؛ اما، اگرهمان امریکای کافر ، مصارف روزانه پولیس وارتش افغانستان را بپردازد که تاحدی می پردازد، حرام است!
درباره داعش هم، می خواهم به عرض رئیس جمهوربرسانم که درافغانستان داعش وجود ندارد.زیراکه ، داعش، پدیده خاورمیانه است که علیه نفوذ ایران درسوریه وعراق، توسط عربستان وامارت های جنوب خلیج فارس ایجاد وتقویت شده است. بله، پاکستان همان گونه که گروه حقانی رابرای کنترول بهترطالبان ساخت وبرخی طالبان نامطلوب یا پول گیرازحکومت بهوده کرزی را درکویته نابودهم کرد؛ اکنون ، حسب شرایط برای عده طالبان چپن داعش پوشانده است تا درمرحله تازه کارتازه نماید.
دراخیر، ازرئیس جمهورمی خواهم که دست به چهار کارزیربزند:نخست، حکومت را با یک سیاست کادری درست، یعنی گزینش افراد برای انجام بهترکارها، نه پیدا کردن کاربرای بیکارانِ نابکارکه تاکنون بی دستاورد ادامه دارد، اصلاح وکارآمد نماید تا حاکمیت ملی را تامین ومانع ورود کالای تروریستی پاکستان به خاک افغانستان شود؛ دوم، به نیروهای دفاعی- امنیتی کشورفرمان بدهد که به هیچ طالب وتروریستی رحم نکنند؛همچنان، رئیس جمهور قبول کند که تروریستان قوم ودین ندارند؛ سوم، شکایت ازپاکستان درسازمان ملل ونهادهای بین المللی را سرسختانه پی گیری نماید؛چهارم، تروریستان زندانی را محاکمه نماید نه اینکه با واسطه بازی مانند کرزی آن هارارهانماید تا فاجعه مانند کشتار31 حمل درکابل را براه اندازند. درغیراین صورت، رئیس جمهوربداند که نه ازشورای صلح چیزی ساخته است ونه ازکمک پاکستان حتا امریکا وچین در روند گفت وگوهای صلح ، نان گرم وخوش مزه ای برای دولت وحدت ملی پخته می شود!

انقلاب هرگزنمی میرد:"شبخیزان" درفرانسه وورای آن



نوسنده:گابریل راکهیل


• «شب‌خیزان» را باید فراخوانی دانست به تجهیز مبارزه در همه جبهه‌ها که ناگزیر نتایج متفاوتی خواهد داشت. این جنبش با بیدارکردن ما از خواب‌گردی همدستی، حرف‌شنوی، تسلیم‌و‌ رضا یا کلبی‌مسلکی به افق گشوده تلاقی مبارزات توسل می‌جوید، به ابداع راهبردهای جدید، ساختن بدیل‌های مادی و واقعی، و نیاز به پیشروی در همه جبهه‌ها تا جای ممکن ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه ۵ ارديبهشت ۱٣۹۵ - ۲۴ آوريل ۲۰۱۶


شرق - برگردان رحمان بوذری: جنبش Nuit debout - «ایستاده در شب» یا «شب‌خیزان» - تذکاری جدی است به وجود نوعی پیکار خستگی‌ناپذیر جهانی علیه مرام نولیبرال و همه پیامدهای مخرب آن. گرچه، همچون همه جنبش‌های اجتماعی- سیاسی، ریشه‌های عمیقی دارد با تداوم اعتصاب عمومی ٣١ مارس (grève générale) و اعتراض گسترده علیه اصلاحات قانون کار حالا روی پای خود ایستاده. این اصلاحات قدرت طبقاتی را مستحکم‌تر و وضع نیروی کار را به مراتب متزلزل‌تر از پیش می‌کند. جنبش فعلی، مثل بسیاری از جنبش‌های اخیر، خیلی زود از یک اعتراض محدود بدل شد به نوعی اشغال گسترده که با سرعت زیادی به دیگر جاها تسری می‌یابد. این جنبش شب را به روی نوعی رویای مشترک همگانی (rêve général) گشود، رویایی پر از مجمع‌های عمومی و تجربیات هموارکننده راه آینده. با این‌کار، پیام روشنی هم به اصحاب قدرت می‌دهد: فضای مبارزه «همه‌جا»ست و زمان مقاومت «همیشه».
این جنبش در برابر یک نیرو - در طول شب - می‌ایستد، یگانه نیرویی که به بی‌خوابی جهانگیرش مشهور است: سرمایه‌داری. خواه سرمایه‌داری را به‌خاطر نیروهای مولده و اعطای آزادی در حوزه مصرف بستاییم و خواه به‌جهت تباهی محیط‌زیست و بیگانگی فرساینده‌اش محکوم کنیم، همه یک چیز را پذیرفته‌اند و آن اینکه سرمایه ٢٤ ساعت شبانه‌روز و هفت‌روز هفته کار می‌کند. ممکن است فروشگاه‌ها و بورس‌های اوراق بهادار گه‌گاه تعطیل کنند ولی نیروی بی‌خواب و مخرب توسعه سرمایه‌سالار هرگز از استخراج سود از چهارگوشه جهان خسته نمی‌شود.
از سوی دیگر، مقاومت در برابر پاسداران شب این جهان واهی را اغلب پراکنده و گاه‌به‌گاه نشان می‌دهند، تازه اگر مثل چیزی که اصلا وجود ندارد نادیده‌اش نگیرند. تاکنون تاکتیک ترجیحی اکثریت قریب به اتفاق رسانه‌های انگلیسی‌زبان نادیده‌گرفتن این مقاومت بوده، و اندک پوشش رسانه‌ای وقایع گواه نقش ایشان در ابهام‌پراکنی است. وقتی هم که به قیام‌های رادیکال توجهی نشان می‌دهند، رسانه‌های توده‌ای، سیاستمداران حرفه‌ای و کارشناسان پردرآمد از داستان‌هایی کیف می‌کنند که آغاز و پایان مشخصی داشته باشد، و به این‌ترتیب، در چارچوب یک منطق روایی ساده خیال‌شان از بابت پایان‌بندی داستان راحت است، چون در روایت‌شان عموماً طلوع آمال و امیدها همراه است با غروب نومیدی‌ها. بارها‌و‌بارها به ما گفته‌اند در آغاز نور بود: افراد ناگهان روزی در محل مشخصی مثل پاریس «بیدار شدند» تا در کنش جمعی اعتراض گرد هم آیند. بعد از نبرد برای رسیدن به یک هدف مشخص و جلب توجه روشنای کذایی روز که پوشش رسانه‌های شرکتی برایشان فراهم می‌کند، دوباره به مغاکی فرو می‌روند که از آن آمده‌اند، شاید هم اوضاع را بدتر از قبل کنند. خیلی ظریف و نامحسوس ناظران را ترغیب می‌کنند از خودشان بپرسند چرا اصلا از همان اول اعتراضی صورت گرفت. پیام پنهان این روایت‌ها این است: چه بهتر که اصلا تلاشی برای تغییر اوضاع نکنیم (چون امور در نهایت تغییرناپذیرند).
از این رهگذر در فضا و زمانِ قیام تفرقه می‌اندازند و حکومت می‌کنند. تک‌تک موارد قیام در فضا و کاربرد اصطلاحات از هم جدا شده‌اند: جنبش خشمگینان، بهار عرب، اعتراض قابلمه‌ها و ماهیتابه‌ها در کبک [که در آن معترضان با کوبیدن بر قابلمه‌ها سر‌و‌صدا می‌کنند] و غیره. این قیام‌ها در ضمن به نقاط انفجار محدود و دقیق خلاصه می‌شوند؛ تقلیل مسأله‌ساز جنبش اشغال به پارک زاکوتی مصداق همین قضیه است. بعد هم درون چارچوب زمانی خاصی گنجانده می‌شوند: آمال و امیدهای اولیه و پیامدهای نهایی. هر چیزی به وسیله و هدف برمی‌گردد: هدف چیست و آیا حاصل شده؟ بدین‌سان، تنها موفقیت ممکن در چارچوب نتایج «مولد» درون یک فضا و زمان مشخص تعریف می‌شود، انگار می‌توان تبدیل‌و‌تبدل انقلابی جامعه در مقام یک کل را به همان منطق ضریب سود سرمایه‌دارانه تقلیل داد. این به‌راستی راهبرد فضا-زمانی «تفرقه بینداز و حکومت کن» است که می‌کوشد قیام انقلابی را در زندان روایت خود حبس کند: شرط موفقیت هر جنبشی شکست آن است! اگر می‌خواهید یک پیامد به‌اصطلاح مولد داشته باشید باید شتابزده به منطق ابزاری درافتید، منطق تقلا برای رسیدن به یک هدف جدی «درون» نظام موجود.
پیام ذاتی و پنهان این ساختارهای روایی از این قرار است: نظر به اینکه بهره‌وری کذایی سرمایه‌داری هرگز نمی‌خوابد و نفوذ آن سرتاسر جهان را در آغوش گرم رقابت‌ها در بر می‌گیرد، مقاومت در برابر آن در موارد معدود و محل‌های محدود رخ می‌دهد (و تنها در این شرایط می‌تواند رخ دهد)، هدف آشکار آن نیز جرح‌وتعدیل جزئی یک واقعیت بی‌چون‌وچراست. ولی عنوان بجا و مناسب Nuit debout داستان دیگری را پیش می‌نهد، داستان غول بی‌خواب (خیزش در سطح جهان) که در عصر به‌ظاهر خیرخواه «جهانی‌شدن» بر چنگال مرگ سرمایه‌داری امپریالیستی و استعماری می‌شورد. «شب‌خیزان» مثل بسیاری از جنبش‌های دیگر مخالف فضا-زمان ابزاری‌شده و وقت‌شناسانه است و در راه نوعی زمان تداوم‌یافته اشغال و فضای گشوده برای تلاقی مبارزات می‌کوشد (ازجمله مبارزه برای آموزش عمومی، برچیدن پدرسالاری، حل بحران مهاجران و پناهجویان، حقوق همجنس‌خواهان، حفاظت از محیط‌زیست، رفاه اجتماعی و نظایر آن).
بدین‌قرار، «شب‌خیزان» از جمله تذکاری مهم است به نبرد شدید جاری علیه سرمایه‌داری جهانی ٢٤ساعته و همه پیامدهای وسیع آن. مسلما محاط است در جاهای مشخصی و خصلت بومی‌اش به آن جوهر و نیرو می‌دهد. حیات این جنبش «در محل وقوع» آن است و هرگز نباید نقش محوری فعالان و نهادهای محلی را از یاد ببریم. در ضمن فعالیت‌های متنوعی هست که قابل تقلیل به مجموعه واحدی از دغدغه‌ها یا حتی یک جنبش واحد نیست. درعین‌حال، تشخیص این قضیه اهمیت دارد که «شب‌خیزان» بخشی از یک زنجیره گسترده و پرشور است که تن به ضرورت‌هایی از جنس اصلاحات جزئی یا اهداف از‌پیش‌محدود نمی‌دهد. این جنبش تحت لوای تغییرشکل خستگی‌ناپذیر دنیایی که می‌شناسیمش، از جمله نبرد با خود معنای بهره‌وری و هدف، چُرت جزمیِ نتایج مولد و اهداف قابل‌حصول را برنمی‌تابد. از سرتاسر منطقه دور دریای مدیترانه گرفته تا آسیا، آمریکای‌لاتین، آمریکای‌شمالی و فراتر از آن، آتشی در جهان زبانه می‌کشد که نمی‌توان در نهایت آن را به طغیان‌های از‌هم‌گسسته یا وقایع محدود فروکاست. فضا-زمان این جنبش‌ها - با همه تکثر و تنوع‌شان - محصورنشدنی است. با نزدیک‌شدن به نیمه‌شب آرماگدون سرمایه‌داری و فروپاشی زیست‌محیطی خیزشی همگانی در کار است.
این حرف اصلاً بدان معنا نیست که باید به اشکال فعلی مقاومت قانع باشیم. «شب‌خیزان» را باید فراخوانی دانست به تجهیز مبارزه در همه جبهه‌ها که ناگزیر نتایج متفاوتی خواهد داشت. این جنبش با بیدارکردن ما از خواب‌گردی همدستی، حرف‌شنوی، تسلیم‌و‌ رضا یا کلبی‌مسلکی به افق گشوده تلاقی مبارزات توسل می‌جوید، به ابداع راهبردهای جدید، ساختن بدیل‌های مادی و واقعی، و نیاز به پیشروی در همه جبهه‌ها تا جای ممکن. بیایید این دیگر یک «بهار مردمان در پاریس» نباشد که از پس آن خستگی مفرط تابستانی و افول پاییزی آید، چون برخی مسلما دوست دارند داستان اینگونه باشد (البته اگر مثل خیل مطبوعات بین‌المللی درحال‌حاضر صرفاً به کل نادیده‌اش نگیرند). بیایید با پاره‌کردن زمان خطی و درهم‌آمیختن فضاهای مختلف، قفل زندان روایت‌ها را بشکنیم. بهار هرگز تام‌و‌تمام پشت‌سر ما نیست، چون همیشه گوشه‌ای از دنیا بهار است، یا چیزی به بهار نمانده. بیایید متحد شویم و از نو آتش افروزیم، همه با هم روایت‌های جدیدی برای خیزش شبانه جهان بسازیم که در آن فضای شورش محصورنشدنی و زمان آن اکنون است.

* فیلسوف و نظریه‌پرداز آمریکایی-فرانسوی
منبع: www.counterpunch.org

Sunday 24 April 2016

الهیات مسیحی ،فلسفه نیست

نوسنده: علیشاه سلطانی

حدود هفتصد تا هزار سال از ۳۰۰۰ سال تاریخ ثبت شده فلسفه غرب را امروزه فلسفه قرون وسطی یا فلسفه سدههای میانه اروپا مینامند . این دروره همچون شبی تیره و ظلمانی میان عصر باستان و دوره رنسانس قرار داشت . تفتیش عقاید یعنی انگیزاسیون آن در پایان موجب مرگ و اعدام سی هزار نفر فقط در اسپانیا شد . در کشور پرتقال تا قرن ۱۹ روشنگران و مبارزان منتقد دین مسیح را بقتل میرساندند .

نظام اجتماعی حاکم در اکثر اینگونه کشورها سیستم فئودال-پادشاهی بود .عنوان قرون وسطی را گویا اولین بار هومانیستها بکار بردند و آنرا زمانی میان سالهای ۱۴۹۲-۴۷۶ میلادی دانستند . با بسته شدن آکادمی افلاتون در سال ۵۲۹ میلادی توسط سازمان کلیساها ، عصرباستان رسما به پایان رسید .

دین مسیح برای تعریف و تفهیم و اثبات ادعاها و مقوله های مذهبی خود نیاز به فلسفه را در آغاز احساس نمود . آنها میگفتند فلسفه نه تنها باید از الهیات پشتیبانی کند بلکه نوکر آن نیز است . چون علم نتوانست نفی خدا را ثابت کند تمام شاخه های علوم، زمانی مفید هستند که در خدمت الهیات باشند .

در طول سدههای میانه، رمانتیک شرقی ومسیحیت قرون وسطای غرب ،عقیده و علم باهم سرشاخ شدند و الهیات به رقابت با فلسفه پرداخت . به نظر آنان انسان می بایست نخست ایمان بیاورد و سپس دنبال شناخت برود . گروهی از پدران مقدس کلیسا کتاب انجیل را اتوبیوگرافی و زندگینامه خصوصی خدا دانستند و میگفتند در آن دنیا انسان شخصا با خدا دیدار و ملاقات خواهد کرد . گروهی دیگرپیشنهاد میکرد که دولت مذهبی و الهی باید شرایط رفاه و صلح راتهیه کند تا مردم دنیال تقوا و پرهیزکاری و صواب و عبادت بروند .

از جمله مشخصات تاریخی سدههای میانه این بود که بعضی از دولتها و شهرها برای نخستین بار بوجود آمدند . ناسیونالیسم و ملی گرایی در میان بعضی از خلقها ریشه آگاهانه زد و به دلیل رشد و شکوفایی نسبی در بعضی از جوامع، دانشگاه و مدارس مذهبی برای اقشار مرفه به راه افتاد .

اغاز زمانی قرون وسطا نیز مورد اختلاف نظر است . بعضی انرا سال ۳۸۰ میلادی میدانند چون کنستانتین قیصرروم مسیحیت را دین رسمی و دولتی امپراتوری خود اعلان نمود . با بقدرت رسیدن روحانیون و پدران مقدس برای اداره جامعه، نیاز به ساختن کلیساها شدت گرفت . پاپ رهبر کاتولیکها در سال ۱۸۷۹ نظریات توماس آکوین ؛ روحانی مسیحی را فلسفه رسمی کلیسا اعلان نمود .

مسیحیت در آغاز ادعا نمود که دین یک فلسفه جدید است . آنها کوشیدند در رقابت با فلسفه یونان و فلسفه باستان به سئوالات مشکل و بی جواب ۱۵۰۰ سال پیش پاسخ دهند . اگر پرهیزکاری یونانی قبلا دانایی و عدالت و میانه روی و زیباشناسی و شجاعت بود ، تقواهای مسیحی شامل عشق و ایمان و امید گردید . به نظر آنها پایه تفکر نباید خرد و عقل بلکه وحی و پیام الهی باشد یعنی نخست ایمان و سپس شناخت .

شناخت میبایست بر اساس عقیده و ایمان استوار باشد . از جمله مقوله های مهم قابل بحث برای دین مسیح در آغاز پروسه تشکیل جهان و رابطه انسان با خالق بود . گروهی دیگر اعلان کردند که میخواهند وحی دینی را با ابزارعقلی پاسخ دهند .

در پایان اسکولاستیکها یعنی مدرسین مسیحی میخواستند الهیات را با فلسفه آشتی دهند .آنها فلسفه را هنرشیطانی نامیدند و میگفتند اگر انسان مخالف وجدان خود عمل کند خود را گناهکار می نماید . یکی از نظریه پردازان دولت عدل الهی آگوست مقدس بود که میان سالهای ۴۳۰-۳۵۴ میلادی زندگی نمود . او گویا شاگرد فکری مکتب مانوی بود.

مانوی ها طبق تعریف اروپائیان مکتبی نیمه فلسفی و نیمه مذهبی بود که جهان را به دو نیرو یا طبقه نیک و بد تقسیم میکرد . مانی خود میان سالهای ۲۷۶-۲۱۶ زندگی کرده بود . آگوست مقدس سعی کرد فلسفه را به دین وابسته کند . او مینویسد بجای شناخت از فیزیک و طبیعت و متافیزیک یعنی ذات جهان و اشیاء و اخلاق ، باید سراغ درس خدا شناسی و روح شناسی رفت .

به نظر آگوست مقدس تنها فایده فلسفه آن است که موجب عمق ایمان گردد . او میگفت سعادت فقط در دولت جمهوری الهی ممکن است . وی انسانها را به دو طبقه مذهبی تقسیم میکرد ؛ نجات یافتگان و لعنت شدگان . او باعث شد که سده های میانه از هومانیسم طبفاتی دوران باستان فاصله بگیرد و به مردم نصیحت میکرد که صبر جمیل داشته باشند چون برای ساختن جامعه آرمانی الهی نیاز به ابدیت و تمام طول تاریخ است .

در رابطه با فرهنگ قرون وسطی در منابع غرب پیرامون مفهوم خالق و خدا توضیحات گوناگونی داده شده مثلا در زبان لاتین به خدا دیوس میگفتند که به معنی صدا زده شده است . افلاتون و ارسطو آنرا نیروی تکاندهنده ثابت نام گذاشتند . در دین یهود ، یهوه یعنی کدخدای محل و سرقبیله که قابل رویت نیست، و در مسیحیت با کمک ترکیبی از دین یهود و فرهنگ یونان، خدا را رحمان و رحیم دانسته و آنرا نخستین حرکت دهنده جهان بشمار می آوردند .گرفته شده ازسایت روشنگری

Saturday 23 April 2016

چرا الازهر نمی تواند گفتمان جدید دینی تولید کند؟



این مقاله به قلم زیزی شوشة در رصیف منتشر شده و توسط آقای علی سرداری ترجمه شده است:

“تجدید گفتمان دینی” اکنون به مسئله پیچیده ای درفضای فرهنگی مصر تبدیل شده است وعلت آن را باید در ظرف وزمانه سیاسی امروز مصر دید، از طرفی مصر در حال حاضر شاهد اقدامات تروریستی بوده و همینها با ایجاد ترس و وحشت شعار« اسلام راه حل است ” را سر می دهند. به رغم تحرکات رسانه ای وتوجیهات سیاسی ،چه بسا این سمت گیری ار طریق رهبران سیاسی آنها ارایه می گردد، ولی در این جهت تا کنون به ”تغییر نگاه” روشنی برای گفتمانی تازه دست نیافته اند تا بتوانند به چالشهای موجود پاسخ دهند. نتیجه آن شده که ناله هایی بلند شود که تابحال بدون اثر و فقط فریاد بوده است و بس .

شماری از متفکرین و علاقه مند ان به اصلاحات دینی و تغییر “گفتمان دینی ” به خاطر برخی بحران های کنونی آن را مورد توجه قرارداده ودر رسانه رصیف به آن را ارزیابی کرده اند. در ضمن رویاهای خود را در مورد نحوه وچگونگی تجدید بنای گفتمان دینی وشرط های لازم برای موفقیت آن ارایه می کنند، همان گونه که این متفکرین، پروژه های اصلاحی خود را برای اصلاح نهادها عرضه می نمایند، به ویژه که نقش الازهر را در پروژه های روشنگری “خود” بطور فردی نگاه می کنند.

أشرف الصباغ

نویسنده و رمان سرا دکتر اشرف الصباغ بر این باور است که “ورود دین در دولت” و ائتلاف آن با قدرت سیاسی و نهادهای دینی وضعیت حقوقی این موسسات را پیچیده ترمی کند وهمین موضوع باعث می شود تا هر گونه تلاش در جهت “تجدید گفتمان دینی” با مشکلات بسیاری مواجه شده و آن را عقیم بگذارد .

او در این زمینه می گوید: ” هدف اصلی “تجدید گفتمان دینی” عمدتا بر محور”جدایی دین از دولت” متمرکز شده است و در وضع ضوابط برای نهادهای دینی، با توجه به این که آن نهادها دارای هر عقیده ای می خواهند داشته باشند آزاد هستند و همچنین اعضای آنها هر فعالیتی دراین رابطه می خواهند انجام دهند . زیرا که روند نوسازی “تنها از درون گفتمان دینی باید صورت پذیرد”در این جهت باید به یک سری الزامات “حقوقی” هم توجه شود که عبارتند از پایبندی به بندهای قانون اساسی وموارد حقوقی که “تمیز جرم” بر اساس “دین – نژاد – فرهنگ ویا ملیت ” است .

صباغ – وضعیت قانونی نهادهای دینی را چنین توضیح می دهد : “نهادهای دینی در مصر قوانین مبهم ونامشخص وضع می کنند، درعین حال که این نهادها مستقل از دولت نمی باشند ضوابط اجتماعی وقانونی هم وجود دارد، این نها دها جزء آن نها دهایی نمی باشند که توانایی تحمیل اراده خود را بر روند سیاسی و اجتماعی داشته باشند. “به علاوه ” این نهادها سالانه هزاران نفر را فارغ التحصیل می کنند” و ازسوی دیگر این نهادها غالبا برخلاف روند “تقسیما ت جامعه ” مصر نقش بازی می کنند وبا آن هماهنگی و خوانایی ندارند و بدون شک این نهادها اموری را اعلام می کنند ومواردی را نادیده می گیرند زیرا که فضای حاکم بر گفته های آنها شفاف نیست ”

صباغ حالت ویژه ای که به اتحاد نهادهای دینی با قدرت سیاسی می رسد را توضیح می دهد، البته اوخطر اتحاد سرمایه داری با قدرت سیاسی را کم اهمیت نمی داند. بلکه او در اهمیت اتحاد سرمایه داری با قدرت سیاسی می گوید: “قدرت سیاسی یک کار مشترک دارد و آن رام کردن اکثریت قریب به اتفاق شهروندان خود است حالا این کار توسط رهبر دینی و یا شخص قدرتمند و یا برای ادامه حاکمیت خویش توسط دستگاه های امنیتی صورت می گیرد، آنهم به واسطه چند نقش تاثیر گذار از جمله رهبر معنوی دینی ویا فردی که از جایگاه محکمی در جامعه بر خوردار باشد، به همین جهت این توان را دارند که زمینه را آماده سازند برای سوق دادن آن به سمت کار برد خشونت آنهم به نام قانون.”

اوبا اشاره به اتحاد “قدرت سیاسی با نهادهای دینی” که صورت گرفته است ، همین امر را دلیل و عامل عمده در ناتوانی پروژه روشنگری دینی دیده، به ویژه پروژه های متفکرانی چون نصر حامد ابوزید و فرج فوده و در ضمن یاد آوری می کند ”همینها بودند که در برابر جریان های افراطی دینی ایستادند: “این نظام سیاسی در شکل کنونی متحدی برای نهادهای دینی و و جریانهای بدعت گذار گردیده است، درنتیجه این نهاد ها نمی توانند این پروژه ها را محافظت کنند وآن راصیقل دهند ، حتی در شکل فرا گیر قادر به آفرینش جایگزینهایی برای آن باشند و توانا به “تجدید بنای گفتمان دینی” به شیوه ای باشند که دولت در خدمت رسانی به شهروندان ، جامعه مدنی و روابط اجتماعی، درست حرکت کند ، از همه مهمتر به دور از “اجبار و برده پروری” به شهروندان خدمت کند ”

شریف یونس

شریف یونس ” استاد تاریخ معاصر در دوران مدرن معتقد است تجدید بنای گفتمان دینی و یا بنا بر نظر او “نقد بنیادگرایی و نصگرا ” در نحوه “درک اسلام ” به کثرت گرایی وسیع رسیده است. او بر این باور است که “اسلام باید کمترین ارتباط را با قدرت سیاسی وخشونت بر قرار کند،”

به اعتقاد او این حرکت تنها می تواند در چارچوب یک جنبش فکری و پروژه ای که با دیدگاه وسیعتروفراتر از این “نقد و گفتمان” درتجدید بنای دینی فعالیت کند تداوم داشته باشد. او چنین توضیح می دهد که ” این تجدید بنای نوین و یا نقد نمی تواند تنها محصوو محدود در چارچوب توضیحات وتفسیرهای تروریستی یا جهادی “خشونت آمیز” برای فقه گردد ، بلکه لازم است با پاسخگویی براساس منطق و عمل به “فقه سنتی اصیل ” بنگرد . از جانب دیگر آن “تدوین” فتاوی متضاد و مختلف را باید در بر گیرد و با اد امه وتاکید بر آزادی عقیده به اصل “آزادی عقیده” کمک رساند. او یاد آوری می کند که در این زمینه باید “همه زخم ها را باز کرد”. با توجه به این که در فقه اصلی وجود دارد باعنوان توافق جمعی وچیزی به نام “آشکار ویا ظاهر” که اجرا می گردد که نه مانند نمونه سیاست دوگانه وسیاست یک بام و دوهوا است و درفقدان هر گونه منطق اخلاقی – در برابر روش بنیادگرایی اسلامی امروزقرار می گیرد . در واقع “بنیاد گرایی ” اکنون فعالیت خود را بر اساس وحشیگری در رابطه با دیگران ومخالفین بنا نموده است.

یکی ازپروژه های روشنگری سعی درگسترش نقد گفتمان تجدید بنای دینی و ارائه یک گفتمان دینی برای جایگزین کردن آن را دارد ، در همین باره یونس تاکید می کند که این پروژه ها در سطح نخبگان محدود “باقی خواهند ماند چون آنها این پروژه ها را با قرائت عقلانی مورد برسی قرار می دهند همین روند باعث می شود تا بخش وسیع اجتماعی را در بر نگیرد ” ، این نکته قابل یاد آوری می باشد که به ویژه پروژه های نصر حامد ابوزید توانایی عمومی شدن را ندارند .

علی مبروک

دکتر علی مبروک -استاد فلسفه اسلامی در دانشگاه قاهره، می گوید که رهبران سیاسی در مصر وظیفه ومسئولیت تجدید ” گفتمان دینی”را دراین کشور را به عهده نهاد الازهر قرار داده اند ،اینجا این پرسش مطرح می شود، که: “آیا الازهردر این سطح از نظرمعرفت شناسی و دانش و ترکیب آن با وضعیت کنونی ا ست؟ تا قادر باشد ، اقدام به تجدید ” گفمان دینی” کند؟ “پاسخ:” من در توانایی الازهر شک دارم که بتواند اقدام به چنین کاری نماید ، این گفتمان دینی نیاز به آموزش ومعرفت شناسی دارد که آن روش در الازهر موجود نیست ، زیراکه ” الازهر دردوران ” قدیم ” توقف کرده وبه زمان “حال” کاری ندارد. ”

برخی از متفکران به “قطع رابطه با میراث دینی “معتقد هستند، در راس آنها “آدونیس” شاعر قرار دارد که علیرغم “علی مبروک ” که به نقطه نظر دیگری باور دارد می گوید: “گفتمان قدیمی که ذهنهای زنده را اشغال کرده اند، در حال مبارزه با یک چیزی خارجی ویا جدا ازما نیست و بوده ویا در خلاء نمی باشد، بلکه این نبرد با خودمان می باشد، بنابراین من فکر می کنم که مفهوم ،”قطع ارتباط با سنت” مقدار زیادی ازروی ساده لوحی است. زیرا آنها با ” گسست” به عنوان یک نزاع با میراث برخورد می کنند، اما به نظرمن “باید با دسترسی به مکانیسم های جدید و راههای دیگری برای جایگزینی وتعامل با میراث دینی و سیطره بر آن بود و باتولید “شناخت شناسی علمی” جدید گامهای جدی بر داریم و الا این سنت راه پنهان پیدا می کند و مسیر خود را زیرکانه ادامه داده وبر ذهن ما مسلط خواهد گردید”

جمال عمر

عمر جمال با علی مبروک موافق است ، اودر همین مورد می گوید الازهر نمی تواند به تولید گفتمان تجدید بنای دینی دست بزند تا سازگار با زمان حاضر باشد” با توجه به اینکه “در مصر زندگی ادامه یافته و اندیشه در آن کشور گسترش یافته است “. در ضمن او به توضیح این موضوع می پردازد: “که در پایان دهه پنجاه قرن گذشته، در مصر وزارت فرهنگ تاسیس شد و در ادامه آن به راه اندازی روزنامه ها دست زدند واقدام به اراء قانون در اصلاح الازهر کردند و به تاسیس تلویریون پرداختند ، تمام این کوششها در راستای منافع ملی مصر ودر جهت زندگی مردم آن کشور قرارداشت. از جمله خود الازهردر آن دوره گسترش یافت ، در نتیجه از دل این موسسه قدیمی افرادی چون محمد عبده ، و مصطفی عبد الرزاق، ورفاعة الطهطاوی بیرون آمدند. زمانی مصر زمین گیر شد وبه آن ضربه وارد شد که فضای اندیشه در الازهر قفل شد ، نتیجه آن این فضای بسته این شد که زندگی در آن کشور با ستیزه جویی و افراط گرایی گره بخورد به همین خاطر الازهر از آن دوران طلایی دور وتند روی و افراطگرایی در آن کشوراشاعه یافت.”

صاحب کتاب “من نصر ابوزید هستم،” نشان می دهد همه تلاشها بی که ما از آن به عنوان عصر روشنگری یاد می کنیم رو به سراشیبی نهاده است . در این دوره بسیارمحدود افرادی هستند ـکه همرا ه با افکار گذشته زندگی می کنند و با این روند سعی در تغییر اندیشه درعرصه های گوناگون نیز دارند، بدون اینکه به بنیادهای فکری بپردازند و به تولید آن تفکری که مورد بحث قرار گرفته توجه نمایند، با تاکید بر این که ” تعامل با قرآن نباید با این عنوان صورت گیرد که یک نیروی فوق انسان پشت سرآن پنهان شده باشد . بلکه باید با قرآن به عنوان یک نص به تعامل پرداخت، از سوی دیگر آن متن نیاز،به تفسیر واجتهاد عقلی دارد و از همه مهمترلازم است این تلاش بر اساس سعی و کوشش ذهنی صورت پذیرد و بدون تعامل با سنت نقدی وتفکیک بین آنچه انسانی و اجتماعی است. این بخش نشان دهنده فرهنگ و زندگی عصر پیامبر است وآن بخش دیگر انعکاس دهنده دین خدا است وآن تنها به پیابر ابلاغ شده است این دو باید از هم تفکیک گردند و بدون تعامل با مبانی اندیشه ودست آورد های گفتمان دینی ، ما به باز تولید قدیم خواهیم چرخید که پر زرق و برق است وهمین موضوع باعث می شود نوه های ما در آغاز قرن بیست دوم طوری سخن بگویند که اکنون ما آن گونه سخن می گوییم از طرفی همان طوری که ما در حال حاضر سخن می گوییم که محمد عبده در اوایل قرن بیستم سخن می گفت.

گرفته شده ازسایت ملی مذهبی

محکومیت حمله ی تروریستی درکابل



• فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر و سازمان عضو آن در افغانستان، آرمان‌شهر/آسیای آزاد، به شدت حمله‌ی فجیع ۱۹ آپریل ۲۰۱۶ در کابل را محکوم می‌کنند ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه ٣ ارديبهشت ۱٣۹۵ - ۲۲ آوريل ۲۰۱۶


فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر و سازمان عضو آن در افغانستان، آرمان‌شهر/آسیای آزاد، به شدت حمله‌ی فجیع ۱۹ آپریل ۲۰۱۶ در کابل را محکوم می‌کنند. این حمله در موجی فزاینده از خشونت تروریستی و کشتار روش‌مند غیرنظامیان در افغانستان به‌روشنی نشان می‌دهد که مبارزه به‌خاطر صلح و عدالت در کشور به تعهد بیشتری از دولت افغانستان و حمایت جامعه‌ی بین‌المللی نیاز دارد.

روز ۱۹ آپریل، کامیونی پر از مواد منفجره در جلوی اداره امنیت ملی (NDS) که مسوولیت محافظت از مسوولان دولت افغانستان را به عهده دارد، منفجر شد و دست کم ۶۴ تن را کشت و بیش از ۳۴۷ تن را زخمی کرد. اکثریت این عده غیرنظامی بودند. طالبان مسوولیت این حمله را که مرگبارترین حمله در افغانستان از سال ۲۰۱۱ به بعد بود، به عهده گرفتند. بنا به اعلام هیئت معاونت ملل متحد در افغانستان، در سه ماهه‌ی نخست سال ۲۰۱۶، دست کم ۶۰۰ غیرنظامی کشته شدند و ۱۳۴۳ تن زخمی شدند. این میزان در مقایسه با سه ماهه‌ی نخست سال ۲۰۱۵، ۲۶ درصد افزایش در تلفات غیرنظامیان در حمله‌های پیچیده و انتحاری منتسب به طالبان و گروه‌های شورشی دیگر نشان می‌دهد. این گروه‌ها مسوولیت بیش از ۶۰ درصد از تلفات غیرنظامی را به عهده دارند.
خروج نیروهای بین‌المللی از افغانستان و کاهش کمک بین‌المللی به گسترش عملیات طالبان و افزایش شمار تلفات غیرنظامی انجامیده است. طالبان به حمله به غیرنظامیان ادامه می‌دهد که در حقوق بین‌المللی جنایت‌ جنگی است، و حاضر نیست به حقوق زنان که در قانون اساسی افغانستان تأمین شده احترام بگذارد. کلیه‌ی این مواردِ نقض حقوق بین‌المللی بشردوستانه و حقوق بین‌المللی حقوق بشر با معافیت کامل از مجازات انجام می‌شود.
قصور دولت‌مردان از پیگیری پاسخ‌گویی برای جنایت‌های فجیع گذشته و حال و بی‌اعتنایی آنها به خواستِ عدالت میلیون‌ها قربانی خشونت، چرخه‌‌ای پیوسته از خشونت را به راه انداخته و به بی‌اعتمادی عمومی به ابتکارهای مصالحه و صلح در افغانستان انجامیده است. بنابراین، تلاش برای آشتی در افغانستان برای کسب اعتماد و ثبات لازم برای توقف چرخه‌ی خشونت ـ که به افزایش شمار قربانیان غیرنظامی ‌می‌انجامد ـ باید از برقراری عدالت و پاسخ‌گویی اطمینان حاصل کند.
سازمان‌های ما از دولت افغانستان ‌می‌خواهند به تلاش برای محافظت از غیرنظامیان در مقابل خشونت، تحقیق درباره‌ی جنایت‌های جنگی و جنایت‌های علیه بشریت و پیگردِ مظنونانِ به ارتکاب این جنایت‌ها بیافزاید، قانون عفو عمومی را ملغا کند و به‌منظور ایجاد پاسخ‌گویی برای عملیات تروریستی، قوه‌ی قضاییه را تقویت کند. دولت افغانستان بایستی به‌طورِ کامل با دادگاه بین‌المللی جزایی همکاری و فعالیت مستقل آن را در افغانستان تسهیل کند. دولت افغانستان و همکاران بین‌المللی آن باید منابع کافی برای تجدیدِ تعهد و اجرای موثر برنامه‌ی عمل برای عدالت، صلح و مصالحه تخصیص دهند. احترام به قربانیانِ جنگ و حمایت از آنها باید تضمین شود و مسوولان افغان بایستی اعلام کنند چه راه‌کارهایِ محافظتی را علیه تلفات غیرقانونی حمله‌های هوایی آمریکا و افغان به اجرا گذاشته‌اند.

فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر
و سازمان عضو آن در افغانستان،
آرمان‌شهر/آسیای آزاد

Thursday 21 April 2016

نبرد اعلام نشده اروپا علیه اسلام


نوسنده:جیمزرِنتُن
ترجمه: حميد بهشتي

منتشر شده در در تلاکسکالا

توقف جنگ در سوریه موجب پایان دادن به جنگ کشورهای عضو اتحادیه اروپا با حکومت اسلامی نگشت. نیروی هوایی فرانسه، انگلستان و هلند انجام وظیفه خود را به پایان نرساندند. آنها همچنان در صدد آن هستند تا اعضاء گروه مزبور را کشته و انبارها و تجهیزات نظامی آنرا متلاشی سازند. در نظر اول جنگ علیه حکومت اسلامی که با شرایط سایر مناطق سوریه و نیز دیگر کشورهای خاورمیانه تفاوت دارد فوق العاده می آید. آیا درگیری با حکومت اسلامی که تنها و یا مهم ترین جنگ های اروپا در منطقه باشد قابل توقف نیست؟ *

هنگامی که فرانسوا اولاند پس از ضربات پاریس در 2015 در مقابل پارلمان فرانسه در ورسای ایستاده و اظهار داست: «فرانسه در وضعیت جنگی است» منظور او جنگ با کدام دشمن بود؟ فرانسه مشخصا با کی در حال جنگ است؟ اولاند این را مستقیما به ما نمی گوید، زیرا لزومی ندارد از دشمن صریحا نام برد. اما سپس وی به این دشمن پرداخته و آن را تروریسم جهادگرا نامید که سراسر جهان را تهدید می کند.

به نظر اولاند داعش و درگیری در سوریه بخشی از جنگی جهانی و گسترده است. اما اولاند در این نظر تنها نیست. اولاند و فرانسه به اجماعی از کشورهای اروپا متعلق اند که به صورت مشترک در این جنگ سهیم اند. اما آن ها علیه ترور نمی جنگند. اروپا جنگی را به راه انداخته است تا از تروریسم جلوگیری کند. به همین جهت این مبارزه ایست با تروریسم، به مثابه عقیده و عمل، پیش از آنکه اصلا خود را نشان دهد. لازمه این شکل از جنگ بنا بر اظهارات رسمی در اروپا نظارت بر تمامی مستعدان تروریسم در میان مردم است که از میانشان بروز می کنند و مشخصا مجموعه جوامع اسلامی، یعنی امت. نظارت مزبور بر این برداشت متکی است که اسلام به خودی خود، شرایطِ درونیِ تعصبِ دائمی را در میان وابستگانش بوجود می آورد. این برداشت از قرن ها پیش در تفکر سیاسی اروپایی وجود داشته است و در رابطه با وضع حاضر جهانی موجب جنگ اروپا علیه اسلام گشته است.

این جنگ اعلام نشده، در خفا مانده و از آن حرفی زده نمی شود. اما اگر بدان بنگریم درجات این رویکرد عملیاتی را در وضعیت امنیتی و دستورالعمل های سیاسی در سراسر اتحادیه اروپا مشاهده می کنیم. تمرکز حواس بر روی مبارزه با «افراطیگری» است. این مبارزه تحت عنوان مبارزه با اسلام افراطی مطرح می گردد. اما اگر ما به جهات و نحوه ی این مبارزه با افراطی گری دقت کنیم و به دستگاه جهانی آن توجه نمائیم تشخیص می دهیم که در لوای مبارزه با افراطیگری، جنگی بر سر بود و نبود اسلام در جریان است. خاورمیانه مانند سایر مناطق مسلمان نشین در افریقا و جنوب اروپا تبدیل به میدان این جنگ خواهد شد، بر سراسر کره زمین گسترش خواهد یافت و تمامی مناطقی را که مسلمانان زندگی می کنند در بر خواهد گرفت.

حکومت اسلامی، در این نام چه نهفته است؟

مانند سایر فازهای کشمکش های تاریخی اروپای مسیحی با اسلام، فرانسه در سال های اخیر نقش رهبری را بر عهده گرفته است. در مرحله ی اخیر مانند جنگ های استعماری قرن بیستم ذکر نام دشمن یا صرفنظر نمودن از آن اهمیت اساسی یافته است. در دوران جنگ های استعمار فرانسه در الجزایر در سال های 1950و 1960، کشور امپریالیستی مزبور مانند انگلیسی ها در فلسطین در دهه 1930 از اینکه اذعان داشته باشد که با جنبشی سیاسی و آن هم جنبشی ریشه دار و ملی مبارزه می کند خودداری کرده و به جای آن دشمن را تروریست، شورشگر و جنایتکار توصیف می نمود. دولت اولاند که رهبری این کار را بر عهده گرفته است حاضر نیست دشمن مسلمان قابل رؤیت یعنی حکومت اسلامی را مستقیما نام برد.

در انگلستان دیوید کمرون بی بی سی را که با بودجه دولتی اداره می شود تحت فشار قرار داده است تا از استفاده از نام «حکومت اسلامی» بدون استفاده از «باصطلاح» خودداری نماید. او در برنامه زنده ای در ماه ژانویه در بی بی سی با گرداننده ی برنامه، سارا مانتج، اظهار نمود که حتّا افزودن واژه ی «باصطلاح» نیز به حکومت اسلامی کافی نیست. پیروان دولتمردان انگلستان در حزب کارگر همانند دولت فرانسه بجای آن از داعش استفاده می کنند. به چه دلیل؟

داعش کوتاه شده ی نام عربی حکومت اسلامی است پیش از آنکه آنها اعلام خلافت کنند: الدعوة الاسلامی فی عراق و الشام. وزیر خارجه اسبق فرانسه لورنت فابیو در سپتامبر 2014 همه ی اروپائیان را به استفاده از این نام فراخواند. داعش مفهوم ترجیه یافته برای نخبگان اتحادیه اروپاست، زیرا در آن بکار بردن نام اسلام حذف می شود. شخصیت هایی نظیر کمرون مدعی هستند که استفاده از نام داعش دارای اهمیت است. زیرا حکومت اسلامی هیچ ربطی به اصل اسلام نداشته و به همین دلیل نیز ظالمانه و انحراف آمیز است که این کشور را با عنوان اسلامی توصیف نمود. اما این به کلی خلاف عرف است که نخست وزیر انگلستان علنا و در رسانه ها اعلام نماید که بی بی سی چه واژه ای را نباید بکار برد و بسیار نیز مشکل بتوان موارد دیگری را نام برد که کمرون یا سایر همکارانش برای دفاع از شرافت اسلام اینگونه بر خلاف عرف سیاسی عمل کنند. برعکس، خیلی بیشتر احتمال میرود که مخالفت سیاستمداران در قبال بکار بردن عبارت «حکومت اسلام» بدین دلیل باشد که این موضوع به منافع خود آنها مربوط است. و در این مورد مشخص، مربوط به این است که نباید کشورهای اروپایی در ضدیت با اسلام قرار گیرند. به دین اسلام و تمامی شئونات آن نمی توان برچسب دشمن زد.

این انگیزه را در بین کشورهای اروپایی حتا تا جنگ اول جهانی نیز می توان دنبال نمود. امپراطوری های انگلستان و فرانسه که به ترس گنگی از اسلام و استعداد انقلابی و تعصب آمیز آن دچار بودند، هنگامیکه با خلافت عثمانی که اعلام جهاد نموده بود مباره می کردند، هر چه در توان خود داشتند انجام دادند تا خود را دوست اسلام جلوه گر سازند. از تأمین مالی قیام عرب ها علیه عثمانی گرفته تا حرمت نهادن به امکنه مقدسه اسلام در بیت المقدس بدین قصد بود تا به برداشت دوستانه ای نسبت به اسلام تظاهر کنند.

استنکاف از ذکر نام دشمن

این حقیقت که دولت های فرانسه و انگلستان تا این حد بر بکار بردن عبارت داعش پافشاری می کنند، فقط یکی از مظاهر کوشش سیستماتیک در بکار نبردن واژه اسلام و مسلمان در معرفی دشمن می باشد. طرح اتحادیه اروپا در زمینه امنیت که در آوریل 2015 انتشار یافت مؤید گویایی است بر این مدعا. در سند مزبور چارچوب امنیتی اتحادیه اروپا تا 2020 تثبیت گشته است. در این سند تروریسم در کنار جنایت سازمان یافته و جنایات سایبری در اولویت اول قرار دارند. دو مورد آخر تهدیداتی هستند که دستگاه امنیتی اروپا آنها را مصداق تروریسم می داند. در رابطه با جنگ علیه تروریسم طرح امنیتی اروپا بر روی پیشگیری از «افراطی شدن» و تداوم رشد «افراطیگری» تکیه دارد. با این حال سند مزبور خواننده را در مورد شکل افراطیگری که قصد جلوگیری از آن را دارد آگاه نمی سازد. همچنین ذکر نمی کند که چه کسی احتمال افراطی شدن را می تواند داشته باشد و نیز در چه جهتی، هیچ توضیحی در باره معنای «افراطی» گفته نشده است. و در تمامی 21 صفحه ی گزارش مزبور حتّا واژه ی اسلام و اسلامی نیز قید نمی شود. فقط در یک جا واژه ی «مسلمانی» آمده است. در آنجا روشی برای برطرف ساختن درگیری و ایجاد «میز گردی از شخصیت های مهم اروپایی و جهان مسلمانی برای رشد تبادل فرهنگی و گفتگوی گسترده میان جوامع» پیشنهاد می شود. طرح امینتی اروپا به ما نمی گوید به چه خاطر به گفتگو نیاز دارد و این به «جهان مسلمانی» چه ربطی دارد. مقدمه ی سند مزبور به طور غیرمستقیم نشان میدهد که «عدم ثبات» در «همسایگی همجوار با اتحادیه اروپا» امروزه «علت بسیاری از مشکلات امنیتی» است. اما نه واژه ی «همسایگی» و نه «مشکلات مزبور» عنوان می گردند.

دشمن

خودداری از ذکر نام دشمن مسلمانی، به نحوه و میزان اسلام هراسی در میان تصمیم گیرندگان اروپایی بر می گردد. اگر اتحادیه اروپا و کشورهای عضو آن جنگ خود علیه اسلام و مسلمانان را واقعا دنبال می کردند در اینصورت به نظر من سردمداران سیاسی انتظار مادّی شدن آخرین نتایجی را می داشتند که با جنگ خود می خواستند از آن جلوگیری نمایند: که تحقق جمعی تمایل درونی مسلمانان به افراطیگری، یعنی به اعتراض علیه دموکراسیِ سکولارِ لیبرالِ غربی و علائق دولت های مربوط بدان باشد. پروژه ی پیشگیری اتحادیه اروپا به این دلیل ضرورت دارد که به گفته ی تصمیم گیرندگان سیاسی این نتایج بیم آور در سیر تحول مسلمانان در یافتن خویشتن نهفته است. به نظر آنها هر یک از مسلمانان مستعد تعصب است. این تعصب درونی موجب رفتاری دوگانه می گردد: ما باید به جنگ با دشمنی بپردازیم که نباید آنرا با مشخص نمودن وی غیر قابل مسالمت تبدیل نمود. غالبا دول اروپایی می کوشند این مسئله را چنین حل کنند که امت مسلمان را به مسلمانان «میانه رو» و افراطی تقسیم کنند. این دوپارگی در چارچوب یک جهان بینی صورت می گیرد که در آن اقلیتی از افراطیون به صورت مشکل درآمده اند. دیوید کمرون، وزیر امور خارجه فرانسه – ژان مارک آیرو، مسئول هماهنگی مبارزه با ترور در اروپا- ژیل دِکِرشو و همکاران او البته حاضر به اقرار این امر نخواهند بود. اما در نظر آنها اسلام به خودی خود و با گرایشی که به تعصب دارد مشکل اصلی است.

دستگاه اتحادیه اروپا و دستگاه های کشورهای عضو آن که مسئول مبارزه با ترور بوده و در سال 2015 به نحو نگران کننده ای رشد یافته اند از این فرضِ تعیین کننده حرکت می کنند که باید همه ی مسلمانان در میان مردم تحت نظر باشند و بین آنها هیچگونه تفاوتی نیز نباید قائل شد. برای اینکار آنها از امکانات زیر استفاده می کنند: واحد مربوط به اینترنت در پلیس بین الملل (اینترپل)، ویژه ی مبارزه با افراط گرایی آنلاین، شبکه ی آگاهی افراطی Radicalisation Awareness Network (RAN) که بیش از هزار کارشناس را به هم متصل ساخته است، مرکز برترِ (آر اِی اِن) ، روش پیشنهادی برای اطلاعات مربوط به مسافران هوایی به منظور تسویه آنها، کوشش برای تبادل اطلاعات طبقه بندی شده و یک رشته از قوانین مربوط به نظارت که در کشورهای عضو اتحادیه اروپا تقویت می شوند. اینها مربوط به زیرساخت هایی می شوند که برای نظارت بر ارتباطات و تحرکات مردم طرح ریزی شده اند. بدینقرار هر فرد مسلمان بدون آنکه به نام مشخص شده باشد هدف این نظارت است.

این پیشگیری توسط سایر وسائل نظارتی حکومت ها تقویت می گردند، از جمله: تبلیغات، دستگیری و قتل. در مورد دستگیری، مشهورترین و مشکوک ترین آنها را که دستگیری مسلمانان به قصد اقدامات پیشگیرانه ی گوانتانامو بی بوده است و مدت زیادی در تمامی طیف سیاسی اروپا مورد انتقاد بود را می توان نام برد. هنگامیکه دولت فرانسه در نوامبر 2015 حالت اضطراری را که تا کنون نیز ادامه دارد اعلام نمود، قانون را به گونه ای تغییر دادند تا در صورت وجود دلیل کافی برای اینکه رفتار شخصی متضمن خطراتی برای امنیت عمومی باشد، بتوان وی را در حصر خانگی قرار داد. میان 14 نوامبر 2015 و 3 فوریه 2016 مأموران فرانسه 407 نفر را در حصر خانگی قرار دادند. میل به پیشگیری از جانب حکومت این معنی را نیز می دهد که در حالت اضطراری دیگر در دست داشتن جواز قضایی برای جستجوی امکنه مطرح نیست: ابتدا به یک قاضی اطلاع داده می شود که جستجو صورت می گیرد، آنگاه دیگر مانند گذشته با ارائه سند درخواست جواز برای اینکار نمی شود.

انتقال جنگ اروپایی به کشورهای مسلمانی

ضربات حکومت اسلامی در پاریس در نوامبر 2015 از قرار معلوم مرزهای میان اروپا و خاور نزدیک را که منطقه ای را از منطقه ی دیگر جدا می ساخت از بین برد. جنگ اروپایی در سوریه به اروپا بازگشت، صحنه ی کابوسی را که تصمیم گیرندگان سیاسی اروپا در رابطه با بسیج شدگان اروپایی داعش اخطار داده بودند، تحقق یافت.

اما نحبگان سیاسی اروپا مدتهاست این مفهوم را به کناری نهاده اند که خط فاصلی میان خاور نزدیک و اروپا وجود دارد. از آغاز 2015 سیاستمداران اروپا بر سر سیاستی توافق نموده اند که جنگ علیه اسلام را بر خاور نزدیک گسترش دهند. این کار می بایست در همکاری با دول متحد اروپا در منطقه و در سایر مناطق خارج از اروپا که دارای اکثریت مسلمان اند انجام گیرد.

پس از حملات پاریس در ژانویه 2015 شورای اروپا و سران دول اتحادیه اروپا راهکار خویش برای تقویت «فعالیت علیه تهدیدات تروریستی» را اعلام نمودند. این طرح شامل بر توجه به تعامل با همکاران بین المللی در مناطق دارای اکثریت مسلمان و مناطق دارای مسلمانان بسیار در غربِ آسیا، افریقا و جنوب اروپا می باشد. واژگان اسلامی و مسلمان/ مسلمانی در این بیانیه اصلا وجود ندارد. به جای آن شورای مزبور از اصطلاح جغرافیایی سیاسی برای منطقه ای استفده کرده است که در آن حضور مسلمانان از دید دور است، آما به گونه ای که همه آن را می فهمند: خاور نزدیک و افریقای شمالی، منطقه ساحل افریقا (منطقه ی کمره ای جنوب صحرای افریقا) و ساحل غربی رود اردن.

همانگونه که دِکرِشو در اواخر سال 2015 به شورای اتحادیه اروپا گزارش نمود، اتحادیه اروپا از آن زمان کارشناسان ضد ترور را به یک رشته از کشورها، شامل بر مراکش، عراق و عربستان سعودی فرستاده است. فرستادگان دیگری نیز برای الجزایر و مصر در نظر گرفته شده اند. 9 میلیون یورو برای پیشگیری از افراطی شدن در اردن اختصاص یافته است، 2,5 میلیون در لبنان، 5 میلیون در کشورهای مغرب، 1,675 میلیون برای ساحل افریقا. بالاترین مبلع برای اصلاحات در بخش امنیتی به تونس تعلق گرفت. زیرا در آنجا اولین انقلاب بهار عربی صورت گرفته بود. علاوه بر آن تونس کشور همجوار لیبی است که به درگیری های شدیدی که از جانب نیروهای نفوذی داعش صورت می گیرد دچار است.

دِکرِشو در مقابل شورای اتحادیه اروپا بر اهمیت تخصیص بودجه و پشتیبانی وسیع مانند تونس تأکید نمود. طرح های فعالیتی با اردن، لبنان و تونس در حال آمادگی بوده، یا مورد توافق قرار گرفته اند. دِکرِشو به تبادل اطلاعات میان آر اِی اِن در منطقه خاور نزدیک و شمال افریقا، ساحل غربی رود اردن و ترکیه توصیه می کند. طرح تقویت اجرای قانون اتحادیه اروپا، همکاری در زمینه قضایی و آموزش نیروهای پلیس با دول این مناطق در زمینه ضد ترور از جانب دِکرِشو به شورای دائمی تصمیم گیری اتحادیه اروپا برای امنیت داخلی تهیه شده است.

بدین گونه برنامه پیشگیری اروپایی به کشورهای مسلمان نشین انتقال یافت. این گسترش نتیجه ی غیرقابل جلوگیری از برداشتی است که زیربنای جنگ علیه اسلام است. تمامی مسلمانان باید تحت نظر قرار گرفته و از اینکه خویشتن درونی خود را به تحقق رسانند باید جلوگیری شوند. زیرا هر فرد مسلمان یک بمب ساعتی مستعد انفجار به حساب می آید.

مبارزه با افراطیگری خشونت آمیز

نگرانی شدید نخبگان سیاسی اروپا و همکاران آنها در غربِ جهانی موجب ایجاد رشته سیاسی جدیدی در زمینه نظام های جنگ افزاری گشته است که نخبگان سیاست امنیتی آنرا «مبارزه با افراطیگری خشونت آمیز» Countering violent Extremism (CVE) نامیده اند و در مدارک سیاسی و فعالیت های اتحادیه اروپا با «ضد ترور» همراه است. مبارزه با افراطیگری خشونت آمیز کپی شده ی امرِ پیشگیری و یک گام فراتر از فعالیت برای پیشگیری وضعیت روانیِ فرد مستعدِ ترور است که به مثابه مصداق افراطیگری می باشد. این پروسه ی فرضیِ انتقال ذهنی، هدفگیری جدیدی است. بنا به گفته ی فردریکا موجرینی (نماینده عالی اتحادیه اروپا در زمینه سیاست امنیتی و سیاست خارجی) در ملاقات سران در کاخ سفید در زمینه مبارزه با افراطیگری خشونت آمیز در 19 فوریه 2015 «اتحادیه اروپا بسیج گشته است تا خود را با فاکتورهای پیش زمینه ی تروریسم مشغول نمایند».

شخصیت هایی نظیر موجرینی از این مبنا حرکت می کنند که یک عطف ذهنی در حال انجام است که مانند بیماری غیرقابل کنترلی گسترش یافته و امت مسلمانی را به صحرایی خشک تبدیل می نماید. وی آن را در واشنگتن بدینگونه تشریح نمود: «تهدیدی است تروریستی که به خود جامه ی عمل پوشیده است» و مانند غالب بیماری های سرطانیِ رشد یافته قابل بهبودی نیست. این بیمی است که از رویکرد توده ای مسلمانان به تعصب می رود و به واقعیتِ تحقق یافته ای تلقی گشته و می باید با آن مبارزه شود. احتمال موفقیت وجود ندارد. شانس زنده ماندن کم است. از جنگ نمی توان جلوگیری کرد و تنها راه باقی مانده جنگ است.

گزینش عبارات توسط موجرینی نقشه ی سیاستمداران جا افتاده ی اروپایی را در زمینه جنگ علیه اسلام افشا می کند. جنگ مزبور با قرن ها تفکر اسلام ستیزانه در اروپا شکل گرفته است. لذا جنگ اروپا علیه اسلام از کارهای مشابه و مرکب در جاهای دیگر تفاوت دارد. در باره انتشار طرح فعالیت برای جلوگیری از افراطیگری خشونت بار در ژانویه 2016 دبیر کل سازمان ملل، بان کیمون، چنین اظهار نمود: «… ما اجزاء مشکوک برای توفیق را می شناسیم: اداره مسئولانه دولت ها، قانونمداری، مشارکت سیاسی، کیفیت تربیت، مشاغل پایا و برقراری کامل حقوق بشر». اما این پاسخی نیست که بتوان آن را در راهروهای رؤسای کشورهای اروپا یافت. در آنجا پاسخ جنگ است. اما انتظار نداشته باشید که این را به زودی به وضوح به شما اظهار دارند.

* با توجه به عمومیت عبارت «حکومت اسلامی» از آنجائی که این مقاله حول محور تفاوت اعتبار و نام بردن یا عدم ذکر این نام دور می زند، مترجم با دقت کوچک ترین توضیح یا تغییری در این زمینه نداده است تا حتی الامکان منظور نویسنده به درستی انتقال یابد.گرفته شده ازسایت هفته

Tuesday 19 April 2016

تجارت جهانی میدان جنگ



نوسنده:مارتین چشنه
معرفی از:آرش برومند


• آنچه می خوانید متنی است در معرفی کتاب جدید یاش تاندون، اقتصاددان اوگاندایی. عنوان انگلیسی کتاب «جنگ غرب علیه جهان» است. این کتاب با عنوان «تجارت جنگ است. تنها یک نظم اقتصادی نوین می تواند سیل مهاجران را متوقف کند» در آلمان منتشر شده است ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه ۲۹ فروردين ۱٣۹۵ - ۱۷ آوريل ۲۰۱۶

آنچه می خوانید متنی است در معرفی کتاب جدید یاش تاندون، اقتصاددان اوگاندایی. عنوان انگلیسی کتاب «جنگ غرب علیه جهان» است. این کتاب با عنوان «تجارت جنگ است. تنها یک نظم اقتصادی نوین می تواند سیل مهاجران را متوقف کند» در آلمان منتشر شده است.
***

تجارت می تواند برکتی برای بشریت باشد. اما به باور اقتصاددان اوگاندایی، یاش تاندون (Yash Tandon) مدت ها است که بازرگانی به جنگ افزاری در جنگی مرگبار بین دولت های ثروتمند و فقیر بدل شده است. او در کتابش دورنمای تیره و تاری از جهان پیش از پایان سرمایه داری ترسیم می کند.

اگر ایالات متحد آمریکا مجازات های گمرکی در مورد فولاد اروپا وضع کند یا اروپاییان در مورد موز آمریکایی مجازات های گمرکی در نظر بگیرند، آن را جنگ تجارتی می نامیم. در این جنگ گلوله ای شلیک نمی شود و انسان هایی هم کشته نمی شوند. اما غرب ثروتمند یک جنگ بازرگانی بر ضد فقیرترین کشورهای آفریقایی به راه انداخته که به قیمت جان انسان ها تمام می شود. بنا به پیشگویی تاندون آتش این جنگ به زودی می تواند به خانه خودمان، یعنی اروپا سرایت کند.

یاش تاندون اعلام می کند که در نهایت مساله این خواهد بود که افراد جان شان را با نشستن در قایق ها نجات دهند. چنین افرادی پرشمار خواهند بود. هزاران، صدها هزار قایق برای میلیون ها زن و کودک که توسط پاروزنان خوبی همراهی می شوند. چرا که این دانشمند علوم سیاسی، اقتصاددان، دیپلمات، مسئول امور بازرگانی و کنشگر اجتماعی، جهان را در پایان یک دوران می بیند:
«اگر کشتی سرمایه داری شروع به غرق شدن کند، نباید کسی بر روی عرشه اش باقی مانده باشد. وقت آن رسیده که برای آن لحظه یک استراتژی اندیشیده شود».

«سازمان تجارت جهانی» یک ماشین جنگی واقعی است

کسانی که تا کنون شاید خود را قانع کرده که امواج مهاجران از خاورمیانه و بیش از آن از آفریقای تقریبن بی انتها، تنها اقلیتی از افراد نامید و بیچاره اند که می توان آن ها را به وسیله حد نصاب روزانه و در صورت لزوم به وسیله سیم خاردار از اروپای شکم سیر دور نگه داشت، در نهایت توسط این دورنمای تیره و تار از خواب بیدار خواهند شد که ما در جنگ به سر می بریم. آن هم از مدتی مدید، به گونه ای که این وضعیت از خودآگاه اکثر شهروندان دنیای غرب پاک شده است. تازه اگر این مساله زمانی به این خودآگاه راه یافته باشد. چرا که در جناح پیروزمندانِ موقت، آسوده و راحت می توان زیست. آیا ما تمامی تصویرمان از جهان و انسان را بر این باور بنا نکرده ایم که ما –غرب، اروپا و آمریکا- کوشاتر از دیگران هستیم و در لذت بردن از رفاه مان محق ایم.

یاش تاندون می گوید «بازرگانی جنگ است» و با ضرباتی پی در پی و بی امان اسناد را یکی پس از دیگری ورق می زند: تاریخ چند سده سرکوب و استثمار، تجارت بردگان، جنگ های تریاک، استعمار، قدرت کنسرن های جهانی، کنسرن مونسانتو (monsanto)، کارگیل و نووارتیس (۱)، سیاست بانک جهانی، جنگ بر سر ثروت های طبیعی مانند طلا، آهن، اروانیوم، قهوه، چوب یا سرزمین های نادر، تحقیر کشورها به وسیله تحریم ها، کمبود مصنوعی مواد غذایی ضروری، دسیسه های کارتل ها و به ویژه سازمان جهانی تجارت (WTO) که از دید تاندون بسیاری از سر نخ ها به آنجا ختم می شود. او می نویسد:«WTO به طور قطع و یقین یک سازمان دمکراتیک نیست. WTO یک ماشین جنگی واقعی است».

طنین شکایت وی رک، آشکار و محکم است. باید سلطه پذیری بسیار طولانی – که تاندون افراد کشور خود را به آن متهم می کند- پایان یابد.
او می نویسد: «تجارت انسان ها را می کشد، آنان را به فقر می کشاند. در گوشه ای ثروت و در گوشه ی دیگر فقر ایجاد می کند. کنسرن های قدرتمند مواد غذایی را غنی می کند، آن هم به بهای به حاشیه راندن کشاورزان فقیر که در نهایت به مهاجران اقتصادی بدل می شوند. طبیعتن تجارت برای رفاه و بهزیستی انسان ها اهمیت حیاتی دارد. ما اشیایی را ایجاد و مواد غذایی تولید می کنیم. ما خدمات عرضه می کنیم. تجارت می تواند وسیله ای برای تکامل صلح آمیز ملت های جهان باشد؛ چنین می تواند باشد و در گذشته نیز چنین بوده است. اما در زمان ما این گونه نیست. تجارت به اسلحه ای برای جنگ میان ملت های ثروتمند و باقی جهان بدل شده است».

کشورهای «جهان سوم» از طریق کمک های توسعه تضعیف می شوند

کشورهای ثروتمند وضعیت خود را بیمه کرده اند. آنها کارتل درست کرده و بین خود مخفیانه در اتاق های دربسته قرار و مدار می گذارند. آنها توسط قانون هایی که خود تعیین کرده اند، قدرت شان را تحکیم می بخشند. به یکباره می بینیم که فروش بذرهایی که خودبخود در زیر خاک نابود می شوند، به دهقانان آفریقایی کاملن مشروع و مجاز شمرده می شود. یا داروهایی عرضه می کنند که بهای آنها کشوری را به ورشکستگی می کشاند. مقررات گمرکی تعیین می کنند، قرارداد تجارت منعقد می کنند که در پایان تنها یک طرف باقی می ماند که تاوان می دهد، چون نمی تواند از خود دفاع کند. از زمان پایه گذاری WTO از بیست سال پیش به این سو، یاش تاندون در همه کنفرانس های آن –اعم از سنگاپور، دوحه، ژنو یا بالی- شرکت داشته است. قراردادهایی که در آنجا مورد مذاکره قرار گرفته –به منظور دفاع از حق پروانه برای گیاهان از لحاظ ژنتیک دستکاری شده یا محصولات داروسازی- از دید او فقط تبهکارانه اند.
«من راه و روش اتحادیه اروپا در تحمیل "قراردادهای مشارکت اقتصادی" به کشورهای آفریقایی، حوزه دریای کاراییب و اقیانوس آرام را می شناسم. رژیم های آفریقایی که به وسیله وابستگی به باصطلاح کمک های توسعه ضعیف شده اند، اغلب آماده اند که این قراردادهای نامتقارن و کاملن ناعادلانه را امضاء کنند. شاید به دلیل "عقده حقارت" و فشار "نخبگان استعمارزده" است که همه در پی جلب نظر اربابان اروپایی شان اند».

ترور داعش، محصول سیستم غول آسای (Mega-System) سرمایه داری

تاندون هشدار می دهد که تنها دیواری به نازکی کاغذ مانع آن می شود که جنوب در برابر سرکوبگرانش به صورت برابر حقوق ظاهر شود؛ یک مانع روانشناسانه، یک احساس مغلوب بودن از زمان های استعماری گذشته که در غبار منگ کننده تبلیغات زنده نگهداشته می شود. اما زوال سیستم غول آسای سرمایه داری شروع شده است. مخالفان آن در مرزها منتظرند. راهزنان دریایی سومالی و ترور داعش محصولات این سیستم اند. غرب آنها را آموزش داده، مجهز و دست آموز کرده است. تاندون هشدار می دهد «وضعیت قدرت نامتقارن، یک تاکتیک چریکی می طلبد».
سر آخر، انگار تاندون می خواهد برای خوانندگانش، که به پایان افسانه ها عادت کرده اند، پایان روشن تری را تصویر کند. او در کنار تصویر تهدیدآمیز از پایان یک سیستم اقتصادی که بر کل کره زمین حاکم است، امکان دومی نیز برای تعبیر و تفسیر ارائه می کند: شاید یک مدل زندگی نوین آن باشد که سراسر جهان سوار قایق های نجات پرشمار و کوچک شود.



۱. مونسانتو، کنسرنی آمریکایی است که در سال ۱۹۰۱ تاسیس شده و امروزه به نمادی برای تولید بذر از لحاظ ژنتیک دستکاری شده تبدیل شده است. کارگیل، یک موسسه چندملیتی مستقر در ایالات متحد است که به تولید مواد غذایی، غلات، بذر و غیره می پردازد و در ۶۷ کشور دنیا شعبه دارد. نووارتیس، یک شرکت سوییسی است که در زمینه تولید دارو و فن آوری ژنتیک
گرفته شده ازسایت اخبارروز

Thursday 14 April 2016

سهم ادیان مختلف درتروریسم


نوسنده:خوان کول
ترجمه:ندا سیانکی

خوان کول، کارشناس مسائل خاورمیانه و استاد تاریخ دانشگاه میشیگان معتقد است برخلاف ادعای افراد متعصب و تندرو، مسلمانان از مردم سایر ادیان خشن‌تر نیستند. او گزارشی ارائه می‌دهد از کشتارهایی که پیروان ادیان مختلف انجام داده‌اند و از این طریق نشان می‌دهد که در واقع سهم مسلمانان از این ماجرا بسیار کمتر از سایرین بوده است.

دین و تروریسم

منتشر شده در ترجمان

مرگ و میرهایِ قرنِ بیستم در جنگ‌ها و خشونت‌هایِ سیاسیِ ناشی از دین

شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۰۱

خوان کول، کارشناس مسائل خاورمیانه و استاد تاریخ دانشگاه میشیگان معتقد است برخلاف ادعای افراد متعصب و تندرو، مسلمانان از مردم سایر ادیان خشن‌تر نیستند. او گزارشی ارائه می‌دهد از کشتارهایی که پیروان ادیان مختلف انجام داده‌اند و از این طریق نشان می‌دهد که در واقع سهم مسلمانان از این ماجرا بسیار کمتر از سایرین بوده است.

اینفُرمد کامنت — برخلاف آنچه افراد متعصبی چون بیل ماهر ادعا می‌کنند، مسلمانان از مردم سایر ادیان خشن‌تر نیستند. در بسیاری از کشورهای جهان اسلام، نرخ قتل نسبت به ایالات متحده بسیار کمتر است.

اما درمورد خشونت سیاسی باید گفت در قرن بیستم پیروان میراث مسیحی کلک ده‌ها میلیون نفر از مردم را در جنگ‌های جهانی و سرکوب‌های استعماری کندند. چنین قتل‌عام گسترده‌ای به این خاطر اتفاق نیفتاد که مسیحیان اروپایی متفاوت یا بدتر از دیگر انسان‌ها هستند؛ بلکه علتش این بود که آنان در صنعتی‌کردن جنگ و دنبال‌کردن نوعی الگوی ملی، پیشتاز بودند. گاهی اوقات اینطور استدلال می‌کنند که آنان نه به نام دین که به نام ناسیونالیسم رفتار می‌کردند؛ اما واقعاً چقدر ساده‌لوحانه است. دین و ناسیونالیسم به‌دقت در هم تنیده شده‌اند. پادشاه بریتانیا رئیس کلیسای انگلستان است؛ البته این قضیه حداقل در نیمۀ نخست قرن بیستم مهم‌تر بود. کلیسای سوئد کلیسایی ملی است. اسپانیا؟ آیا اسپانیا و مذهب کاتولیک واقعاً با هم بی‌ارتباط بودند؟ آیا کلیسا و احساسات فرانسیسکو فرانکو به آن، در جنگ داخلی هیچ نقشی نداشتند؟ آیا مرگ فقط برای همسایه است؟ بیشتر خشونت‌های مسلمانان نیز به‌وسیلۀ اَشکال ناسیونالیسم مدرن ایجاد می‌شود.

گمان نمی‌کنم مسلمانان در تمام قرن بیستم بیشتر از حدود دو میلیون نفر را در خشونت‌های سیاسی کشته باشند. بیشتر این کشته‌ها به جنگ ایران و عراق در سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ و جنگ‌های اتحاد جماهیر شوروی و جنگ‌های بعد از فروپاشی شوروی در افغانستان مربوط است. هرچند در این جنگ‌ها هم برخی تقصیرها متوجه اروپاییان است. ائتلاف سکولارناسیونالیست ترک‌های جوان۱ نیز به‌هنگام هجوم روسیه به آناتولی شرقی مرتکب نسل‌کشی علیه ارامنه شدند.

این رقم را با آمار صدمیلیونی اروپاییان مسیحی مقایسه کنید: شانزده‌میلیون نفر در جنگ جهانی اول، شصت‌میلیون نفر در جنگ جهانی دوم، هرچند برخی از آن‌ها مربوط به بوداییان آسیا بودند و بالأخره میلیون‌ها نفر دیگر در جنگ‌های استعماری.


بلژیک، بله، بلژیکِ آب‌جوی توت‌فرنگی و قلعۀ شگفت‌انگیز گریون‌استین، کنگو را تصرف کرد و طبق برآوردها نیمی از ساکنان آن، رقمی قریب به حداقل هشت‌میلیون نفر را در طول زمان ریشه‌کن کرد.

بین سال‌های ۱۹۱۶ تا ۱۹۳۰ نیروهای روسیۀ تزاری یا بعد از آن، نیروهای شوروی در تقابل با شورش مردم آسیای مرکزی که تلاش می‌کردند از شر قواعد اروپایی، مسیحی و سپس قواعد مارکسیستی خلاص شوند، حدود یک‌ونیم‌میلیون نفر را کشتند. دو پسر که در یکی از آن نواحی، قرقیزستان، بزرگ شده یا متولد شده بودند، چهار نفر را کشتند و دیگران را به‌طرز خطرناکی مجروح کردند. این وحشتناک است؛ اما هیچ‌کس، خواه در روسیه یا در اروپا یا در امریکای شمالی، به اینکه مردم آسیای مرکزی در طول جنگ جهانی اول و قبل و بعد از آن قتل‌عام شده باشند یا بیشتر ثروتشان به تاراج رفته باشد، کمترین باوری ندارد. روسیه وقتی قفقاز و آسیای مرکزی را به‌طرز وحشیانه‌ای تصرف و بر آن حکومت کرد، یک امپرتوری شرقی مسیحی ارتدوکس بود و به نظر می‌رسد چنین امپراتوری‌ای دوباره درحال ظهور است!

به‌علاوه در سال‌های ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ بین نیم‌تایک‌میلیون الجزایری در جنگ استقلال آن کشور از فرانسه مردند. این زمانی بود که جمعیت این کشور تنها یازده میلیون نفر بود. من می‌توانم همین‌طور ادامه بدهم. هرجایی ازاستعمار اروپایی در افریقا و آسیا را که بگردید، بدن‌هایی می‌یابید. بدن‌های زیادی می‌یابید.

چیزی که الان ذهن من را به خودش مشغول کرده این است که شاید تخمین صدمیلیون نفر کشته به‌دست پیروان میراث مسیحی اروپایی در قرن بیستم خیلی کم باشد.

اما تروریسم مذهبی که این هم پدیده‌ای جهانی است. برخی گروه‌ها هستند که در مواقعی تروریسم را به‌عنوان نوعی تاکتیک، بیشتر گسترش می‌دهند. صهیونیست‌ها در دهۀ ۱۹۴۰ در فلسطینی که تحت‌الحمایۀ بریتانیا بود، از نظر بریتانیا تروریست‌های فعالی بودند. در دورۀ ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۰ سازمان اف. بی. آی انجمن دفاع از یهودیان۲ را در زمرۀ فعال‌ترین گروه‌های تروریستی ایالات متحده برشمرد. اعضای این انجمن، زمانی برای ترور دارل عیسی، نمایندۀ جمهوری‌خواه مجلس نمایندگان امریکا نقشه کشیده بودند؛ چون او ریشۀ لبنانی داشت. حالا که ناسیونالیست‌های یهودی اکثراً سرشان به کار خودشان گرم است، تروریسم در میان آن‌ها کاهش پیدا کرده است. اما چنانچه کارشان را متوقف کنند، به احتمال زیاد، تروریسم مجدداً ظهور خواهد کرد. درواقع یکی از استدلال‌های سیاستمداران اسرائیلی برای مجازشمردن تصاحب سرزمین فلسطینیان در کرانۀ باختری به‌دست اشغالگران اسرائیلی، این است که تلاش برای بیرون‌راندن آن‌ها موجب ایجاد خشونت خواهد شد. به‌عبارت‌دیگر تازه‌مهاجران نه تنها عملاً فلسطینی‌ها را می‌ترسانند؛ بلکه خطر تروریسم را برای خود اسرائیل هم به‌وجود می‌آورند. این همان چیزی است که نخست‌وزیر پیشین، اسحاق رابین متوجه شد.

حتی الان هم دیدن چنان تفاوت فاحشی بین تیمرلن سارنایف۳ و باروخ گلدشتاین، عامل قتل‌عام هیبرون، برای من دشوار است؛ همین‌طور بمب‌گذاری بی‌رحمانۀ باویش پاتل و گروهی از ناسیونالیست‌های هندو در معبد اجمیر هند. وقتی بمب دوم کار نکرد، وحشت‌زده ومشوش شدند. به همین دلیل نتوانستند آنطور که دوست دارند همه‌جا را ویران کنند. اجمیر یکی از معابد جهانی صوفیه است که هندوها هم آن را زیارت می‌کنند. این افراد متعصب قصد داشتند به دلیل نفرتی که از مسلمانان دارند، به اشتراک بی‌طمع مکان‌های مذهبی پایان دهند.

بوداییان وحشت فراوان و انواع دیگری از خشونت‌ها را نیز به وجود آورده‌اند. در نیمۀ نخست قرن بیستم افراد زیادی در ژاپن برحسب احکام مکتب ذن۴ از نظامی‌گری پشتیبانی کردند. رهبران ایشان بعداً بابت این قضیه عذرخواهی کردند. در دهۀ ۱۹۳۰ در ژاپن عملیات ترور اینوئه شیرو روی داد. این روزها راهبان جنگ‌طلب بودایی در برمه و میانمار روی عملیات پاک‌سازی نژادی علیه روهینگیاها۵ پافشاری می‌کنند.

اما مسیحیت؛ ارتش مقاومت خدایان۶ در اوگاندا جنگ‌هایی آغاز کردند که دومیلیون نفر را آواره کردند. هرچند این فرقه افریقایی است؛ خاستگاه مسیحی دارد و حاصل موعظه‌های مبلغان مسیحی غربی در افریقا است. اگر می‌توان مبلغان وهابی سعودی را تا اندازه‌ای به‌خاطر طالبان سرزنش کرد، چرا مبلغان مسیحی، هنگام مقصر دانسته‌شدن شاگردانشان در اقدامات ناگوار، به‌سادگی از کنارش عبور می‌کنند؟ باوجود تعداد زیاد مسلمانان اروپایی، کمتر از یک‌درصد از اقدامات تروریستی آن قاره در سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ را اقلیت مسلمان مرتکب شده‌اند.

تروریسم، یکی از تاکتیک‌های افراط‌گرایان در هر دین و در ادیان سکولار مارکسیسم یا ناسیونالیسم است. هیچ دینی از جمله اسلام، خشونت کورکورانه علیه بی‌گناهان را توصیه نمی‌کند. باید به نوع خاصی از نابینایی دچار بود تا بتوان علی‌رغم آمار مرگ‌ومیر قرن بیستم که در بالا به آن اشاره کردم، مسیحیان اروپایی را «خوب» و مسلمانان را افرادی ذاتاً خشن دید. انسان‌ها انسان هستند. و تفاوت گونه‌ها به‌حدی نوپا و به‌هم پیوسته است که نمی‌توان از گروهی به گروه دیگر بینشان تفاوت چندانی قائل شد. مردم به‌خاطر جاه‌طلبی یا نارضایتی به خشونت متوسل می‌شوند. به نظر می‌رسد آنان هرچه قدرتمندتر باشند، بیشتر خشونت می‌ورزند. این خبر خوبی است که تعداد جنگ‌ها در طول زمان درحال کاهش است و جنگ جهانی دوم، بزرگ‌ترین گورستان تاریخ، تکرار نشده است.

پی‌نوشت‌ها:
[۱] ترکان جوان (به ترکی: JönTürkler، برگرفته از فرانسوی: JeunesTurcs) نام عمومی ائتلافی از چندگروه سیاسی است. گروه‌های تجددگرا اعم از ملی‌گرا، مشروطه‌خواه واصلاح‌طلبی که درپایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم در ترکیۀ عثمانی فعالیت می‌کردند.
[۲] the Jewish Defense League
[۳] TamerlanTsarnaev: وی به همراه برادرش در پانزدهم آوریل سال ۲۰۱۳ در ماراتن بوستون بمب‌گذاری کردند. این واقعه سه کشته و ۲۶۴ زخمی برجای گذاشت.
[۴] Zen
[۵] Rohingya: مردم مسلمان ساکن غرب برمه (میانمار) که یه زبان روهینگیایی سخن می‌گویند.
[۶] the Lord’s Resistance Army
امتیاز بدهید:گرفته شده: ازسایت هفته

Wednesday 13 April 2016

اسلام، سکولاریسم، جنگ ، مدرنیته وزنان ازنگاه ادویس


ایریس رادیش/ ترجمه: بابک نصیری

از دهه‌ها پیش آدونیس شاعر در منطقه “لا دفانس” در آستانه دروازه پاریس زندگی می‌کند: آشیانه کوچکی در طبقه ۳۵‌ یک برج دارد که از آن بر شهری کوچک‌شده به اندازه چوب کبریت نظاره می‌کند و شعر می‌سراید. آپارتمانی دیگر هم دارد که به زمین نزدیک‌تر است و زندگی روزمره در آن جریان می‌یابد.

اولین دیدار با او ده سال پیش در طبقه ۳۵ بود، این بار در طبقه نهم در باره زوال مشرق با او به گفتگو نشستم. در این فاصله او چند دندان از دست داده است اما قهقهه‌ ریز و رام‌نشده خنده‌‌هایش تغییری نکرده‌اند.

adonis_poet

آدونیس مهم‌ترین شاعر زنده جهان عرب است. هنگام پرسش ‌و پاسخ در باره افول فرهنگ اسلامی، به کشورهای غربی حمله کرد و گفت مطمئنا این حرف‌ها را منتشر نمی‌کنید. در این مورد برخطا بود…

تسایت: هنوز به یاد دارید؟ مدت زیادی از آن روزها نگذشته‌‌اند. زنان عرب آزادنه در زندگی اجتماعی حضور داشتند و لباس‌های زیبایی می‌پوشیدند، تحصیل هم می‌کردند. اما امروز ناپیدا، پنهان و کاملا پوشیده هستند. مدرنیته عربی کجا رفته است؟

آدونیس: مدرنیته عربی هیچگاه وجود نداشت. جوامعی که بر اساس تصویری مذهبی از انسان و جهان‌ بنا شده‌اند نمی‌توانند مدرن باشند. مدرنیته عربی تنها جنبه ظاهری داشت. اتومبیل‌ها، یخچال‌ها، هواپیما‌ها، لباس‌های زیبا، وجه تزیینی داشتند.

مسافران دهه هشتاد و نود میلادی به شرق، کسانی مانند نویسنده ایرانی-آلمانی، نوید کرمانی از دهه‌های از دست‌رفته چندفرهنگی عربی می‌گویند.

– این آزادی، امری ظاهری و بی‌اهمیت و فراتر از یک از مُد نبود.

آیا زنان عرب با لباس‌های مارک «شانل» هم انسان‌هایی درجه دوم بودند؟

– در لبنان، سوریه، مصر، و عراق هیچگاه بهبودی در وضعیت زنان رخ نداده است. برای این باید ساختارهای خانواده تغییر داده شوند، زنان باید شکل زندگی خودشان را شخصا تعیین کنند و برای مناسبات عشقی خود هم مستقل باشند. چنین چیزی هیچگاه وجود نداشته است. این موضوع معروف به مدرنیته عربی امری کاملا سطحی و تقلیدی از زندگی غربی بود و این امر مدیون رژیم‌هایی بود که داشتند درهای کشورشان به روی موسسات سرمایه‌گذاری باز می‌کردند.

هسته اصلی فرهنگ عربی از پانزده قرن پیش تغییری نکرده است، زیرا هنوز آزادی فردی، حق و زنانگی را نفی می‌کند. همه رژیم‌های به ظاهر مدرن عربی، از منظر همه نکات جهان‌بینی غربی، شیوه حکومت‌داری خلفاء را حفظ کرده‌اند، هرچند از نظر ظاهری به یک پاساژ بزرگ خرید تبدیل شده‌اند. این امر بدترین نوع خودکامگی در لوای آزادی بود.

یعنی از پانزده قرن پیش تمدن عربی هیچ توسعه‌ای نیافته است؟

– انسان (شهروند) عربی هنوز متولد نشده و وجود ندارد. کشورهای عربی تا همین حالا جوامعی کاملا قبیله‌ای هستند. اگر مسلمان‌ها در رویای انقلابی واقعی هستند، باید به دو کار دست بزنند: بایست مذهب را از قدرت جدا کنند و بایست زنان را آزاد کنند. تا وقتی که این کار را به سرانجام نرسانند، مطلقا هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد. تا آن زمان هر از گاهی رژیمی پدیدار می‌شود که کمی بازتر است، وزیری که بهتر از بقیه است، ولی همه این‌ها کم اهمیت هستند. بدون رهایی زنان، هیچ پیشرفتی در کشورهای عربی رخ نخواهد داد.

در آلمان هزاران نفر علیه «اسلامی کردن مغرب‌زمین (پگیدا)» تظاهرات می‌کنند. آیا باید از اسلام ترسید،چون ماهیتا با ‌مدارا غریبه است؟

– بله، اما این امر برای همه ادیان توحیدی معتبر است و شامل دین یهود هم می‌شود. یکتاپرستی، حقیقت نهایی را به آخرین پیامبرانش سپرده است. این امر به این معناست: نهایتا خداوند حرف دیگری برای گفتن ندارد، اینک کلام پیامبران معتبر است. و هر یکتاپرستی کلام پیامبر خود را معتبر می‌داند. تفکر مذهبی همیشه در خود، حصار، انسداد و راه ندادن دارد. دگرگونگی دیگران و وجود بنیادین فلسفه عربی‌یونانی، برای این تفکر غریبه است.

باوجود این، بربریت «داعش» موجب حیرت ما شده است. چگونه این وضعیت پیش آمده است؟

– اگر به این سوال پاسخ دهم، آنرا چاپ نمی‌کنید.

چرا؟

– برای این که جوابم بسیار تند است.

بگویید… جلوی خودتان را نگیرید.

– اروپا پشتیبان آنهاست و حتی از کشورهایی مانند قطر و عربستان سعودی پشتیبانی می‌کند که قانون اساسی ندارند. اروپا نه تنها حامی این کشورهاست، بلکه مقابل آنها تعظیم هم می‌کند.

وقتی عملیات تهاجمی داعش آغاز شد، غربی‌ها شوکه و خشمگین بودند.

– به هیچ‌وجه! موضوع به نحو احسن سازماندهی شده بود. تسلیحات سنگین داعش از کجا آمده بود؟ چه کسی بن‌لادن و القاعده را اختراع کرده بود تا به کمونیست‌ها در افغانستان ضربه بزنند؟

این سوال را می‌بایست من از شما بپرسم…

– مدت‌هاست که آمریکا از منازعات مذهبی در کشورهای عربی حمایت می‌کند. آمریکایی‌ها در جنگ عراق اختلاف سنی و شیعه را فعال کردند؛ چیزی که به قتل‌های دهشتناک منجر شد. ایالات متحده در بازی جنگ‌های قبیله‌ای-مذهبی مشارکت دارد. با وجودی که ۴۰ کشور علیه داعش متحد شده‌اند، سلاح‌های آنها از ترکیه عبور می‌کند. ۴۰ کشور موفق نمی‌شوند این به اصطلاح «دولت اسلامی» را شکست بدهند. و به چه دلیل؟ برای اینکه علاقه‌ای به اینکار ندارند. همه اینها تئاتر است.

اما بمباران‌هایی که توسط آمریکا …

– … تئاتر است. در اختلاف عمیق بین آنهایی که مذهب را امری شخصی می‌خواهند و کسانی که در فکر بنیان حکومت مذهبی هستند، غربی‌ها در کنار مذهبی‌ها هستند. موقعیت کشورهای عربی قابل فهم نیست اگر فلسطین نادیده گرفته شود. اسرائیل هم حکومتی مذهبی‌ست. و حاکمیت مذهبی در جهت منافع غربی‌هاست. تمایلی وجود ندارد که جهان آزادی به دست آورد.

قرار است غربی‌ها چه لذت سادیستی از جنگ‌های مذهبی عرب‌ها ببرند؟

– عربستان سعودی، اردن و قطر هم‌پیمان غربی‌ها هستند. غربی‌ها بخش جدایی‌ناپذیر موجودیت کشورهای عربی هستند. آنها ناظر نیستند، عامل هستند، عاملانی به عمد. و هیچ‌گونه علاقه‌ای به سکولاریسم عربی ندارند.

کسی را نمی‌شناسیم که عمیقا از ترور داعش منزجر نباشد.

– هنگامی که در دهه شصت میلادی، روزنامه‌نگاران و فعالان حقوق بشر در کشورهای کمونیستی سرکوب شدند، ما دادخواست‌هایی علیه دیکتاتوری کمونیستی تهیه کردیم. اکنون به نام اسلام هر روز هزاران نفر سلاخی می‌شوند. و هیچگونه فریادی در افکار عمومی غرب شنیده نمی‌شود.

دادخواست کنونی باید متوجه چه آدرسی باشد؟

– به بشریت، به عنوان گواهی.

چه وقتی این کابوس پایان می‌یابد؟

– هیچ‌گاه. جنگی صد ساله شکل خواهد گرفت. جنگی بین مسلمانان، با تنها هدف نابودی کامل هسته مرکزی اسلام. بزرگترین جنگ قرن بیست و یکم، جنگ داخلی عرب‌ها خواهد بود، به این صورت که دنیای عرب خود را لت و پار و نابود می‌کند.

تمدن و فرهنگی قدیمی و عظیم که به قرون وسطی باز می‌گردد.

– حداقل در قرون وسطی اراده فلاسفه و عالمان برای غلبه بر قرون وسطی وجود داشت. اکنون تلاش‌هایی برای بازگشت به قرون وسطی می‌شود. این رجوع با سکوت غربی‌ها حمایت می‌شود.

آیا بازگشت به دوران ماقبل تمدن، هدف تعریف شده اسلام‌گرایان است؟

– این امر متناسب با برداشت اسلامی از زمان است. برای آنها صدر اسلام، اعتبار مطلق است. با گذشت زمان از آغاز دور می‌شویم. برای پیشرفت، بایستی آغاز تکرار شود، یعنی بایست برگشت تا پیش‌روی کرد. برای مسلمانان غایت مطلوب بازگشت به آغاز است.

بدین ترتیب پروژه داعش به خوبی با ایده اسلامی رستگاری پیوند دارد.

– کاملا، هرچند بسیاری از مسلمانان مخالفت می‌کنند. اما همیشه این‌گونه بود: اسلام قصد بازگشت به آغاز را دارد. و همیشه جنگ‌هایی برای اسلام واقعی رخ داده است.

آیا اساسا اسلام‌گرایی جزء اسلام است؟

– این مسئله نتیجه یک قرائت است. بنیادگرایان قرآن را آن‌گونه می‌خوانند که به خلافت اسلامی ختم شود. دیگران طور دیگری می‌خوانند. اساسا اسلام این‌چنینی وجود ندارد، این نوع کاملا ایدئولوژیک است. همچنین جنگ شیعه و سنی بر پایه یک اختلاف تفسیر بنا شده است. بین این دو هیچ اختلاف مذهبی وجود ندارد، هر دو از همان پیامبر و همان کتاب پیروی می‌کنند اما آن را متفاوت می‌خوانند. در چنین مواردی چه کسی تصمیم می‌گیرد؟ نه شاعران یا فیلسوفان، بلکه قدرت.

کجا هستند رهبران روشنگری عربی؟

– چه کسی بعد نسل سارتر در فرانسه پدیدار شده است؟ و جدا از اینکه در باره هایدگر چه گفته می‌شود، چه کسی بعد از او آمده است؟ فرهنگ غربی، همچنین فرهنگ آلمانی دچار بحران شده است. وضع ما هم بهتر نیست. بزرگانی مانند ابوالعَلاء مَعَرّی دیگر یافت نمی‌شوند. پیشرفت فرهنگی، خطی نیست. نهایتا هم فیلسوفانی بزرگتر از فلاسفه یونانی نداریم.

همه جوامع موفق کنونی، کپی شیوه زندگی «انگلوامریکن» هستند. آیا در درازمدت کشورهایی عربی چاره دیگری هم دارند؟

– غربی در هیچ سطحی مدل نیست. حتی دموکراسی آن. بازی دموکراسی بهترین شکل زندگی سیاسی‌ست، اما به بیماری‌ مبتلاست. عرب‌ها باید از خودشان سوال کنند که چه هستند. نهایتا تمدن روزگاری در دنیای عرب آغاز شد، مصر قدیم، سومری‌ها، بابلی‌ها و فنیقی‌ها. آنها نوآوران واقعی جهان بودند.

متاسف هستید که نیمی از زندگی خود را در غرب به‌سر برده‌اید؟

– نه، هیچ‌گاه به عقب نگاه نمی‌کنم. سه بار متولد شده‌ام. بار اول، در روستایی فقیر در سوریه، جایی که تا ۱۲ سالگی به مدرسه رفتم. تولد دوم در بیروت بود. و سومین بار در پاریس. پاریس درهای جهان را برایم گشود.

شما ۸۴ ساله هستند، و رویای زندگی شما، نوزایی و فرهنگ جهان‌وطنی عربی نابود شده است.

– برای من یأس بزرگی‌ست. نسل من رویای تغییری را داشت و آن جدایی مذهب و حکومت بود. وطنم سوریه کاملا نابود شده، برای هیچ و باز هم هیچ. چه طرحی در کار بود؟ دیکتاتور سوریه را نابود کنند؟ بسیار خوب، موافقم. اما کسی دیکتاتوری را حذف نمی‌کند تا هزار دیکتاتور دیگر جانشینش شوند. چیزی که تسکینم می‌دهد، این است که هدف اصلی این تئاتر را می‌بینم. اجیر کردن سرباز مزدور از ۸۰ کشور جهان برای برپا کردن جنگ در عراق و سوریه، امری جزئی نیست. بر روی سن باز آدم می‌کشند. و همه عرب‌ها در این بازی سهیم هستند.

هنگامی که ده سال پیش سوال کردم که غرب چه چیزی را می‌تواند از شرق بیاموزد، شما گفتید: بی‌اعتنایی به مرگ…

– ممکن است. اما مشکل واقعی، مرگ نیست، مرگ امری پیش پا افتاده است. مشکل واقعی، زندگی‌ست. چگونه باید زندگی کرد؟ سوال‌های واقعا بزرگ، پاسخی ندارند.

پنهان می‌شوم در پس راز ،
می‌خزم زیر ردای فصول و
از درون شکاف‌هایش زمزمه می‌کنم.

شکل او را به گام‌هایم می‌دهم و
به دریا می‌گویم: به دنبالم بیا.

درخت‌ها برگ‌های دفترم هستند،
و سنگ‌ها شعرهایی مثل من.

پوست افق را می‌کنم تا جاری شود خونش.
پرواز می‌کنم از زخم به زخم، از این سو به آن سو.

“آدونیس”

منبع: تسایت آنلاین
radiozamaneh.com/196414

فمینیسم دولتی ومطا لبات زنان


نوسنده :ناصر اصغری

وزیر امور خارج پیشین ایالات متحده آمریکا، مادلین آلبرایت، در مقاله‌ای در نیویورک تایمز بطور ضمنی برای گفتن این گفته که “زنانی که به هیلاری کلینتون رأی نمی‌دهند، گوشه خاصی در جهنم جا دارند”* از خود انتقاد کرد. می‌نویسد: “گرچه گفته درستی در جای درستی نبود، اما هنوز هم بر این باورم که زنان وظیفه دارند هوای همدیگر را داشته باشند.” و سپس می‌نویسد: “وقتی زنان قدرتمند میشوند، کل جامعه نفع می‌برد. …” به نظر من این اظهارنظر درستی است؛ سئوال اما این است که این گفته درست چه ربطی به مادلین آلبرایت و هیلاری کلینتون دارد؟! از قضا زنان مثل آلبرایت و تاچر و کلینتون و سارا پالین مظهر سرکوبگری زنان هستند. نماینده فقر و کشت و کشتار زنان هستند. منتها جدا از اینکه آلبرایت در تبلیغ برای کلینتون چه سیاستی را دنبال می کند، زنان فمینیستی هم هستند که دو آتشه از کلینتون صرفا بخاطر جنسیت و سکس او برای وی کمپین می‌کنند. در انتخابات این دوره ریاست جمهوری آمریکا، اتفاقا کلینتون نماینده جهالت و فقر و بیکاری و شرکتهای مالتی میلیارد دلاری است. نماینده به قهقرا کشاندن هر چه بیشتر زنان فقیری است که جامعه آمریکا پر شده است از آنها. در نتیجه اگر کمپین برای کلینتون به بهتر شدن وضع زنان در جامعه نمی انجامد، تبلیغ برای او تبلیغ سکسیسم است و بس! و تبلیغ سکسیم هم تبعیضی است که زنان بیشترین ضرر را از آن می بینند.

سیاستهای “فمینیسم” دولتی هیأت حاکمه آمریکا، در صحنه سیاست داخلی و چه در صحنه سیاست خارجی، معرف حضور همه است. کلمه “فمینیسم” را در گیومه گذاشته‌ام چرا که با هزار بار هم قسم خوردن آلبرایت و کلینتون که ایشان مشغله برابری حقوقی زنان را دارند، کسی باور نمی‌کند. قصد من دفاع از فمینیسم نیست؛ چرا که فمینیسم یک جنبش لیبرالی است که در دوره‌ای برای برابری حقوقی زنان در برابر قانون تلاش قابل دفاعی می‌کرد. همانطور که دوره ای تلاش بورژوازی لیبرال برای دفاع از آزادی‌های لیبرالی قابل دفاع بود. امروز دوره ترقیخواهی هر دو آنها به سر رسیده. منتها در برابر هیأت حاکمه جنایتکار آمریکا، که کلینتون و آلبرایت از مهره های بسیار مهم و شناخته شده‌اش بوده‌اند، باید حتی از همین فمینیسم هم دفاع کرد! همینقدر گفتن برای دفاع از “فمینیسم” در برابر کلینتون و آلبرایت کافی است. منتها باید از حقوق رهایی زنان در همه عرصه ها و همه جا و همیشه دفاع کرد.

در برابر آلبرایت و کلینتون چگونه می‌توان از حقوق رهایی زنان دفاع کرد؟ زنان کار می‌خواهند، دستمزد مکفی می‌خواهند، بیمه‌های اجتماعی و بهداشت رایگان می‌خواهند. مهد کودک رایگان و مقرون به صرفه می‌خواهند که نگهداری از کودکان مانع از دخالت آنها در زندگی اجتماعی نشود. می‌خواهند قوانین زن آزار از جامعه جارو شوند. می‌خواهند قوانینی که دست مذهب را باز می‌گذارند که زندگی را بر همه، بخصوص بر زنان و کودکان تباه کرده است، ملغی شوند. جامعه توسط قوانینی اداره می شود که دسترسی به کارهای با دستمزد برابر با مردان را بسیار سخت می کنند. می‌خواهند این قوانین ملغاء شوند. می‌خواهند این قوانین زیر نورافکن گذاشته شوند و فرصتهای لازم برای ارائه آلترناتیو مترقی و مدرن فراهم شود. زنان خواهان این هستند که قوانین مالتی کالچرالیسم و نسبیت فرهنگی که زندگی زنان فراری از جهنم اسلامی را در دل جاهائی مثل همین آمریکا هم سیاه کرده است، از جامعه جارو شوند. هیچکدام از این مطالبات و آرزوها، حتی یکی از آنها هم مطالبه ای نیست که آلبرایت و یا کلینتون پرچمدارش باشد. سئوال هر مرد و زنی که می خواهد زن در این جامعه دارای اقتداری باشد از “فمینیسم” دولتی کلینتون و آلبرایت این است که از چه چیزی از شما باید دفاع کرد و کدام سیاست شماست که زن را به برابری واقعی می رساند؟



عملی شدن مطالبات زنان؛ چگونه؟

آن تعداد از مطالباتی را که بالا ذکر کردم، مطالبات و آرزوهای خوبی هستند. اما احتیاج به ابزاری دارند که متحقق شوند. صرف خواستن مطالبه البته خوب است، اما کافی نیست. گام اول شروع عملی کردن این مطالبات و آرزوها از نهادهایی هستند که مطالبات زنان را جدی نمی گیرند. اتحادیه ها و احزاب چپ و سوسیالیستی که در کنار دهها و صدها مطالبه عمومی، برای خالی نماندن عریضه اسمی هم از مطالبات زنان می آورند. در ۸ مارس‌ها اطلاعیه ای صادر می کنند و می خواهند برادری خود را با صدور این نوع اطلاعیه ها ثابت کنند. اینها کافی نیستند!

در بسیاری از کشورهایی که زنان بیحقوق هستند و یا شاید بهتر باشد بگویم بیحقوق تر هستند، چند فاکتور معمولا غایب هستند. یکی از این فاکتورها جنبش سوسیالیستی مقتدر و ادامه دار است. پیگیری مطالبات برابری طلبانه رهایی زنان در گرو یک چنین جنبشی است. در، مثلا، آمریکا شاهد یک چنین چیزی نیستیم. با پدیده برنی ساندرز روزنه‌هایی دیده می‌شوند که این خلاء دارد پر می‌شود. اما هنوز در آغاز راه هستیم. فعالین سوسیالیست جنبش کارگری و جنبش برابری خواهانه زنان باید در دامن زدن به جنبش سوسیالیستی پیشقدم باشند.

تحزب کارگری هم یکی دیگر از فاکتورهای مهم پیگیری مطالبات زنان است. جنبش کارگری و سوسیالیستی در، باز هم مثلا، آمریکا متحزب نیست. حتی یک حزب سوسیال دمکرات نوع اروپائی هم در این کشور وجود ندارد. جنبش برابری طلبانه رهایی زنان باید در ایجاد یک حزب سوسیالیستی که بسیج کننده نیرو برای احزاب هیأت حاکمه، مثل حزب دمکرات آمریکا و احزاب سوسیال دمکرات اروپا نباشند، دخالت کند. جنبش کارگری باید بیزنیس یونیونیسم را کنار بزند و بخود نه بعنوان یک مٶسسه فروش بهتر نیروی کار، بلکه یک جنبشی که با متحزب شدن جامعه را تغییر می دهد، وارد عرصه فعالیت سیاسی بشود. جای تأسف بسیار است که اتحادیه‌های کارگری در آمریکا و در بسیاری از کشورهای اروپائی هم، به زائده احزاب وال استریت تبدیل شده اند.

حتما فاکتورهای مهم دیگری هم هستند که در غیاب آنها جنبش برابری طلبانه زنان ضعیف است. اما هر جا که دو فاکتور ذکر شده بالا موجود باشند، زنان در موقعیت بهتری قرار دارند. در ایران هم، مثل آمریکا باید به دنبال قوی تر کردن این دو فاکتور باشیم.



توضیح

=====

منظور آلبرایت از این جمله، همان “جهنم شو”، یا “گم شو” فارسی است.



۲۰ مارس ۲۰۱۶



(این مطلب در نشریه “کارگر کمونیست” تحت عنوان “هیچکدام از شما دو نفر به جنبش زنان ربط ندارید!” منتشر شده بود.)منبع:سایت روشنگری

Tuesday 12 April 2016

witout reform,continuation of Afghan govt is very difficult


By: Ibrahim warsajee
At 9th April,American secretary of state went to Kabul to prevent from collapse of Afghan govt.Because, present govt established in 21 September 2014 in the name of national unity govt after a fake presidential elections .The elections that its result was unacceptable for one candidate and those people who voted for him started public demonstration.Indeed,the mentioned demonstration brought the weak and corrupt state structure in the brink.Therefore,the US as an important supporter of Kabul govt, sent its foreign minister to make compromise between both rivals.
On the day of signing agreement between rivals for establishment of national unity govt,this news escalated among people that this agreement is for two years.Because,agreement and its production or post of chief executive has contradiction with Afghan constitution.Obviously,mentioning two years term for agreement was for holding grand assembly or grand assembly for changing constitution from presidential system to parliamentarian and making present chief executive, next prime minister.
As Afghan people and foreign supporters of Kabul govt had seen, the national unity govt not only couldn’t hold grand assembly to make chief executive, PM; because of differences between two rival, official teams , it couldn’t complete its cabinet in one and half year.As we are seeing, internal differences and escalation of terror activities of Taliban ,thugs, thieves,land grabbers, outlaws, heroin dealers,arm dealers ,and the highest level of corruption, discredited national unity govt among people.
More over,lawlessness,decrease of foreign financial aids,decrease of local currency values, joblessness,destroyed Kabul roads ,the worst environment in Kabul ,increasing numbers of beggars on the cities streets particularly in Kabul’s ones ,enlargement of numbers of addicted people in the new city park ,under the bridges in all parts of capital , and unprecedented increase in numbers of prostitutes because of poverty,sexual assaults on the streets and govt offices ,racial, gender discrimination, and so on disappointed people particularly young generation to flee toward European countries.Also, weaknesses of security forces because of weak command,increase in numbers of leaving soldiers from the army barracks for low logistics facilities ,and Taliban’s terror attacks ,increased non security feelings among people particularly women and girls.
With all mentioned problems,absolute majority of Afghanistan people don’t want collapse of govt; because, they think that it is better than Taliban terrorist govt .Therefore,it is in the interests of Afghan govt and US to think and acts about the following issues:first,I propose a cadre policy for Kabul govt.And cadre policy means finding persons for doing jobs not finding jobs for useless jobless persons as Karzai govt did in more than 13 years and laid worst legacy for its successor.So,according the mentioned cadre policy,it is duty of Kabul govt to remove non educated so called technocrats and give their positions to educated Afghans with local currency salary.Also,appoint a commission to investigate how many million Dollars those guys taken from people’s income in more than 15 years and Afghans have no bureaucracy .It is laughable that war lords can go to people and technocrats couldn’t go their place of birth in the past 15 years;therefore,their staying in govt offices is shameful;
Second,declare null and void many useless commissions like human rights commission,anti-corruption commission,administrative reform commission and so on which remained from Karzai’s corrupt govt without any result;
Third,make appointment of bureaucracy officials according candidates levels of education ,abilities and correctness not for their ethnic and religious connections;
Fourth,remove Pakistan’s fifth column from governmental organs particularly from ministry of defense,interior, and Afghanistan’s security agency ;
fifth,choose strong persons for posts of governors of provinces particularly in the south to work closely with people to eradicate Taliban’s influence and presence;
Sixth,bring basic reform in the logistic system of defense forces to improve services for soldiers and other security activists in the war fields to fight against terrorism and defend from Afghanistan’s national sovereignty;
seventh,continuation of ministry of anti-narcotic is sense less ;because, Afghanistan became first producer of heroin in the world;
eight,declare null and void the councils of peace and clerics;because, they couldn’t do their jobs.For example, duty of council of peace was bringing peace and duty of council of clerics was propagation in favor of govt and against Taliban according religious values to convince them that terrorism is against Islam.It is clear that both councils failed completely;
ninth,distribution of identity cards for people;
tenth,bringing basic reform in the elections system ;
eleventh,holding grand assembly for changing constitution and bringing parliamentary system.I’m sure, when govt does so,without any doubt, it can get people’s support.Other wise,the corrupt governance like the Karzai one continues; the govt that can’t eradicate terrorism and bring peace to Afghanistan.Lastly,it is better for the US, the UK ,the UN, and other countries to do the two following jobs:first,persuade and help Kabul govt to bring reform as I proposed above;
second,it is the best choice for the US to arm Afghan army with heavy weapons or allow Afghan govt to arm its army with Russian made weapons; and it is easy ; because , Afghan officers and soldiers have experience of using the Russian weapons.It is clear that if the US doesn’t arm Afghan army as I’ve said,it means that it follows Pakistan’s advise.Because,Pakistan doesn’t want Afghanistan to have a strong army and without a strong army,eradication of terrorism , establishment of peace and security are impossible at this war turn country.
third, it is better for the US’ interest to close centers of training and export of terrorism in Pakistani soil against Afghanistan.Other wise,only with peace conferences with participation of Pakistan,bringing peace to Afghanistan means firing toward the sky.As ,we had seen those kinds of conferences in the past 14 years.


Monday 11 April 2016

آدونیس: اسلام مدرن امکان پذیرنیست

نوسنده: بابک نصیری

آدونیس شاعر معروف جهان عرب به دلیل دیدگاه‌اش درباره حکومت و جنگ داخلی سوریه هدف انتقادهای فراوان قرار گرفته است. او پیش از دریافت جایزه «رمارک» در مصاحبه‌ای چالشی با روزنامه «دی ولت» علاوه بر پاسخ به منتقدان از پایان‌ یافتن عرب‌ها و تقصیر غربی‌ها می‌گوید.

ادونیس به عنوان مهم‌ترین شاعر عرب‌زبان معاصر شناخته می‌شود. با این حال اعطای جایزه صلح «اریش ماریا رمارک» بهانه انتقادهای فراوان به این شاعر سوری شده است.
آدونیس، شاعر سرشناس سوری

آدونیس، شاعر سرشناس سوری

روشنفکران عرب به ادونیس به خاطر مواضع‌اش نسبت به بهار عربی و رژیم بشار اسد حمله می‌کنند. نوید کرمانی، روزنامه‌نگار ایرانی‌-آلمانی تقبل سخنرانی اعطای جایزه به او را رد کرد. اشتفان وایدنر، مترجم آلمانی آثار ادونیس هم اعطای جایزه را امری خطا می‌داند.

به دلیل انتقادهای فراوان تاریخ اعطای جایزه از نوامبر ۲۰۱۵ به ۱۹ فوریه ۲۰۱۶ تغییر کرد. ادونیس با نام واقعی «علی احمد سعید اسبر» از سی سال پیش در مهاجرت پاریس زندگی می‌کند. این شاعر ۸۶ ساله مراجعان را در آپارتمانی کوچک در طبقه نهم ساختمانی بلند‌مرتبه می‌پذیرد. با این حال خانه شاعر در برج ۳۷ طبقه «تور گومبتا» در محله اداری «لا دفانس» پاریس قرابتی با برج عاج ندارد.

گفت‌و‌گو با آدونیس

• بعد از بحث و جدل‌ها می‌توانستید از دریافت جایزه صلح «رمارک» صرف‌نظر کنید. آیا واقعا سزاوار دریافت این جایزه هستید؟

شخصا سزاوار هیچ‌چیزی نیستم؛ فقط شعر و شاعری. اگرچه قصد دفاع از خودم را ندارم، تاکید می‌کنم، که شکل انتقاد بیانگر طرز فکر منتقدان است.

• بیش از همه روشنفکران عرب و سوری‌اند که از شما انتقاد می‌کنند …

از آنجا که این مناظره را شایسته یک روشنفکر نمی‌دانم، علاقه‌ای به این دعوا ندارم.

• اتهام اصلی شما عدم محکومیت قاطع رژیم سوریه است، چه پاسخی دارید؟

این دروغی بیش نیست و ثابت می‌کند که منتقدان کتاب‌های جدید مرا نخوانده‌اند.

• اگر صادق العزم، نجم والی و نوید کرمانی اینجا بودند، به آنها چه می‌گفتید؟

می‌گفتم در شأن کرمانی نیست که سخنگوی دروغگوها بشود. نمی‌فهمد، چون نوشته‌های مرا نخوانده است.

• محرک اصلی منتقدان، نامه سرگشاده شما در سال ۲۰۱۱ به بشار اسد بود که او را «رئیس جمهور منتخب» خواندید. امروز چه چیزی به او می‌نوشتید؟

درست همان چیزی که قبلا نوشتم: که او باید استعفا دهد. اما من نامه دومی هم نوشتم که خطاب به انقلابی‌ها بود. از آنها درباره ایده‌های‌شان پرسیدم. اما آن‌ها تمایلی به خواندن آن نداشتند، چون مستقل نبودند.

• به چه کسی وابسته بودند؟

به آمریکایی‌ها، به سعودی‌ها، به قطری‌ها، به نوعی از سیاست در اروپا.

• شما می‌گویید که جامعه عرب بیمار است. تشخیص شما چیست؟

بر اساس سیستمی تمامیت‌خواه بنا شده است. مذهب همه چیز را دیکته می‌کند. چگونه باید راه رفت، چطور باید وارد توالت شد، چگونه باید عشق ورزید …

• بنابراین اسلام مدرن امکان‌پذیر نیست؟

مذهب را نمی‌توان اصلاح کرد. اگر آن را اصلاح کنید، از آن جدا شده‌اید. به همین دلیل اسلام مدرن امکان‌پذیر نیست، اما مسلمان مدرن ممکن است. اگر جدایی مذهب و حکومت نباشد، دمکراسی پدیدار نخواهد شد و همچنین برابری حقوقی برای زنان. نتیجه این که ما سیستمی تئوکراتیک را حفظ می‌کنیم. این پایان ماجراست. مشترکاً به کمک غربی‌ها در خاورمیانه حکومت‌های مذهبی برقرار می‌شوند.

• این یکی از استدلال‌های قدیمی شماست که بعد از بشار اسد، حکومتی بدتر خواهد آمد. آیا تحولات سوریه را دلیلی بر صحت نظرات خود می‌دانید؟

اسد تنها یک جزء است. موضوع مورد توجه من کل جهان عرب است. چرا غرب هیچ‌گاه از عربستان سعودی صحبت نمی‌کند؟ آیا آنجا دمکراسی برقرار است؟ یک روشنفکر باید فارغ از تاثیر پروپاگاندای سیاسی باشد و نگاهی فراتر از آن داشته باشد.

• در آلمان بزودی کتابی از عکاس اداره پلیس سوریه منتشر خواهد شد که شکنجه‌های رژیم اسد را مستند کرده است. عکس‌ها یادآور جنایات نازی‌ها و خمرهای سرخ هستند. در مقابل این کارنامه بربریت به عنوان یک سوری چه حسی دارید؟

آن‌ها یادآور گوانتانامو هستند، جنایات آمریکا، کشوری متمدن، پیشرفته و تکنولوژیک.

• واقعاً می‌خواهید شکنجه‌های اسد را با گوانتانامو مقایسه کنید؟

من مخالف اسد و مخالف گوانتانامو هستم. برای مبارزه‌ای بهتر با هر دوی آن‌ها، می‌بایست هر دو را در نظر داشت. این را که اسد شکنجه می‌کند، از ۵۰ سال پیش می‌دانیم. علیرغم این مسئله، غربی‌ها متحد او بودند. چرا حالا درباره آن صحبت می‌شود؟

• آیا از نظر شما اسد جنایتکار است؟

همه آن‌ها جنایتکار هستند.

• شما باز هم از پاسخ طفره می‌روید …

در این منطقه از دنیا همه جنایتکار هستند، هیچ کسی به واسطه انتخابات آزاد به قدرت نرسیده است. از نظر من بین رژیم و مخالفان‌اش فرقی نیست.

• دستگاه حکومتی رژیم اسد دهه‌ها مردم را سرکوب و شکنجه کرده است. و شما هر دو طرف را در یک سطح قرار می‌دهید؟

من مدت‌هاست که مخالف حکومت اسدها هستم. وقتی‌که من انتقاد می‌کردم، کسانی که اکنون از من انتقاد می‌کنند، کارمندان رسمی حکومت بودند. رژیم اسد کشور را تبدیل به زندانی بزرگ کرد. اما مخالفان‌اش که خود را انقلابی می‌دانند، دست به قتل‌عام می‌زنند، و سر می‌برند، زنان را مانند کالا در قفس می‌فروشند و کرامت انسانی را زیر پا له می‌کنند.

• چرا تروریست‌های داعش و مخالفان رژیم را هم‌‌‌تراز می‌کنید؟

برای این که اجازه دادند، برای این این که نه نگفتند.

• چه کاری می‌توانستند بکنند؟

با یک طومار. تمام جامعه عرب می‌توانست نه بگوید و فریاد بکشد. شرم‌آور است.

• شما نظر تندی علیه جهان عرب دارید و فراتر از آن منتقد سرسخت اسلام هم هستید. آیا احتمال دارد که این امر دلیل مخالفت با شما باشد؟

من به نوعی «بز طلیعه» (بلاگردان) هستم. من فرهنگ عربی و سیاستمداران آن را از سال ۱۹۷۵ نقد کرده‌ام و می‌توانم بگویم: عرب‌ها به پایان خود نزدیک شده‌اند.

• این یعنی چه؟

به این معنا که عرب‌ها دیگر جزء نیروهای خلاق نیستند. اسلام دیگر نقشی روشنگرانه در زندگی ندارد و گفتمانی ایجاد نمی‌کند. دیگر تحرکی وجود ندارد. دیگر ناتوان از پدیدآوری اندیشه، هنر، دانش و هرگونه خلاقیتی‌ست که قادر به تغییر دنیا باشد. این تکرار نشان پایان آن است. عرب‌ها به عنوان کمیت هم‌چنان حضور خواهند داشت، اما آن‌ها دیگر قادر نخواهند بود که از نظر کیفی موجب بهبود و انسانی‌تر شدن جهان شوند.

• نتیجه‌ای اندوه‌بار از زبان مردی که به عنوان مشهورترین شاعر عرب‌زبان شناخته شده است …

به یک درهم‌شکستگی، آغازی جدید نیاز است. امیدوار بودم که بهار عربی چنین پدیده‌ای باشد، اما به خطا رفته بودم. نتیجه، سقوط به قهقرا بود، چون هدف تغییر اجتماع نبود، بلکه فقط تغییر رژیم‌های حاکم و جابجایی قدرت.

• جنبشی بود خواهان آزادی …

کدام آزادی؟ آزادی زنان و برابرحقوقی آن‌ها به عنوان مثال؟

• آیا آزادی عقیده، آغاز خوبی نیست؟

آزادی انسان‌ها از ضروریات است. آزادی زن‌ها از قید شریعت، اعطای حقوق بشر، این‌ها مسئله اصلی هستند. پیش‌شرط تغییر جامعه، می‌بایست تغییر بنیان‌های فرهنگی و مذهبی می‌بود.

• بچه‌ها و نوجوانان به دنبال یک زندگی جدید در خیابان بودند، آن‌ها بی‌گناه بودند، آن‌ها را به قتل رساندند …

درست است اما انقلاب باید عمیق‌تر، آگاه‌تر و دوراندیش‌تر از رژیم باشد. ما همه بر سر تغییر رژیم توافق داشتیم. اما تمامی سیستم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی باید تغییر کند. آیا تا بحال یک اعلامیه رسمی انقلابیون در محکومیت داعش خوانده‌اید؟ اعلامیه‌ای که خواهان سکولاریسم باشد؟ نه. به همین دلیل ماجرا بر سر خیانتی سنگین علیه انقلاب است.

• شما درخواستی روشنفکرانه از جامعه‌ای دارید که در آغاز راه و درگیر حس ناامیدی و ناتوانی است: اگر سبزی‌فروش تونسی، محمد بوعزیزی نظم جدید جامعه عرب را بر روی کاغذ نوشته بود، دست به خودسوزی نمی‌زد.

درباره آغاز جنبش که همه ما هم‌نظر هستیم. من چهار مقاله در باره بوعزیزی نوشتم. اما چهار یا پنج سال بعد از آن، اوضاع از چه قرار است؟ این مسئله اصلی‌ست، این که چه وضعیتی به وجود آورده‌اند. جهان عرب درگیر وضعیتی‌ست که به تخریب آن منجر خواهد شد: ابتدا عراق، لیبی، اکنون نوبت سوریه و یمن بی‌چاره است.

• آیا این جهان عرب نیست که خود دست به تخریب خود زده است؟

نه، این غربی‌ها به همراه بنیادگرایان عرب هستند. آنچه در خاورمیانه رخ داده است را فقط با در نظر گرفتن نقش غربی‌ها می‌توان فهمید. آنها هیچ‌گاه تلاشی برای حمایت از حقوق بشر و دموکرات‌ها نکردند. آنها حتی هیثم مناع یکی از رهبران اپوزیسیون سوریه را که مخالف خشونت بود جدی نگرفتند و با او مانند شخصیتی بی‌اهمیت رفتار کردند.

• اسد به تازگی گفته است که قصد بازپس‌گیری تمام سوریه را دارد. آیا این امر موجب وحشت شما می‌شود؟

اندوهگین‌ام می‌کند. اما من که سیاست‌مدار نیستم، یک آدم فرهنگی هستم، یک شاعر.

• برای شما اسلام مانع اصلی دموکراسی‌ست. این برای هر مسلمان معتقد یک بی‌حرمتی است …

از این مسئله خوشنودم که مذهبی‌ها در من یک دشمن می‌بینند. من دشمن رادیکال فرهنگ و مذهب‌نهادینه‌شده‌ای هستم که به تمامی جامعه تحمیل می‌شود.

• آیا به مرگ تهدید شده‌اید؟

طبیعتاً. اما اهمیتی ندارد. برخی باورها ارزش خطر کردن را دارند.

• شما ارتباط خود را با ریشه فرهنگ عربی‌تان قطع کرده‌اید. بگویید که آیا دلیل این امر جنایاتی‌ست که به نام شما و اسلام انجام می‌شود. ادونیس امروز چه کسی‌ست، هم‌چنان یک سوری، یک عرب، هم‌چنان یک شاعر عرب، و غیر از آن یک فرانسوی؟

وطن من زبان من است.

• شما به خدا اعتقاد ندارید، اما به شعر چرا. قدرت شما چیست؟ وعده‌های شما؟

شعر ما را به طبیعت پیوند می‌زند. یک گل سلاحی ندارد. عطرش سلاح اوست. شعر سرودن همانند عشق است. به آدم امکان می‌دهد جهان را جور دیگری ببیند.

• آیا تا به‌حال تلاش کرده‌اید به فرانسوی بنویسید؟

متأسفانه یا خوشبختانه آدم فقط می‌تواند یک مادر داشته باشد. می‌شود پدرهای زیادی داشت. اما شعر و شاعری از زبان مادری می‌آید. عربی زبان مادری من است، او پوست، خون و شریان‌هاست. بنابراین هم‌چنان به عربی خواهم سرود.منبع: سایت ردیوزمانه،زیرعنوان: ادبیات عرب