Wednesday 28 March 2012

ملاقاتِ پاپ ومارکس درکوبا

ابراهیم ورسجی
9-1-1391
جهان نوبامرزکشیدن میان دین ودولت آغازید؛پرسمانی که پاپ رهبرکلیسایی کاتولیک درروم ورهبران دینی دیگردین های آسمانی وزمینی به رغبت آن رانپذیرفته اند.اگرچه پرسمان مرزکشی میان دین ودولت باماکیاولی اندیشه ورزایتالیای باتاکیداوبراین که:"حکم پاپ ارزش اخلاقی داردوسرکشی ازآن قابل پیگردعدلی نیست وسرپیچی ازحکم پرنس/پادشاه که ارزش حقوقی داردوقابل پیگردعدلی می باشد،آغازشده بود."پرسمانی که به شیوه ی دیگردرکتاب"لویاتان/خدای میرای"هابز،اندیشه ورزانگلیسی،مطرح وتمام صلاحیت های خدابه پادشاه درزمین انتقال داده شد،گسترش یافت،ودانشمندان عصرروشنگری درسده ی هجدهم آن راموفقانه ادامه دادندوباانقلاب فرانسه مذهب وپاپ رادراداره ی امورزند گی این جهانی بی کم اثرساختند.بااین که ماکیاولی میان دین ودولت ازنظرکارکردی مرزکشید،وهابز،صلاحیت های خداراکه تاآن زمان پاپ به حیث نماینده ی غیرمنتخبش درزمین بکارمی بست،به دولت منتقل کرد.این یک واقعیت است که هیچ شخصیتی باندازه ی کارل مارکس برپاپ وکلیساوبطورکلی بردین نتاخته است.
 پس ازماکیاولی،مارتین لوترکشیش آلمانی بابغاوت دربرابرکلیسای کاتولیک ورئیس خودکامه اش پاپ لئوی دهم ،مذهب پروتستان راه اندازی کرد که باعث جنگ های مذهبی دراروپاوسرانجام به تحقق کامل اندیشه ی جدای دین ازدولت انجامید.بطورنمونه،لوترطی نامه ی به لئوی دهم پاپ زمان خودچنین می نویسد:در آموزه هایم همواره توجه داشته ام کسانی که مورد خطابم هستند نه به سبب اخلاق بدشان که به سبب خدا نشناسی شان مورد عتاب قرار گیرند. مصصمم در عوض توبه با شوری که در من است و به دلیل نفرتی که از قضاوت مردم دارم، پیروی از مسیح کنم که در آن شور روحانی خود مخالفین خود را "جوجه های تازه سر از تخم در آورده بدنهاد"، " ابلهان کور"، "ریاکاران" و "فرزندان شیطان" نامید.
من حقیقتا از حوزه اسقفی تو در "رم" متنفرم زیرا که نه تو و نه هیچکس دیگر نمی تواند انکار کند که آن حوزه از "سودوم" و "بابل" فاسدتر است و جایگاه مردمان محروم، ناامید، و خدانشناس شده است. خشم من از آن جهت است که مسیحیان به نام تو مورد تمسخر واقع شده اند. تا وقتی روح ایمان در من است در مقابل آن حوزه ایستاده ام. می کوشم وظیفه خود را نسبت به برادران مسیحی ادا کنم و در مقابله با آن "بابل" پر آشوب، جائی که خشم بسیاری از چاپلوسان را بر انگیخته ام، در مورد طاعون "رم" هشدار دهم. شاید بیرحمی ویرانی اش را به حداقل برسانم.
خوب می دانی در این سال ها جریانی – مثل سیلی که جهان را فرا گرفته باشد- از رم جاری است که به ویرانی تن و روح مردم و مایملکشان پرداخته. مثل روز بر همه روشن است که کلیسای رم که روزی مقدس ترین مکان ها بود بدل به کمینگاه دزدان هرزه، بی شرمانه تر از هر فاحشه خانه، امپراطوری گناه، مرگ و جهنم شده است. آنقدر بد که حتی اگر "دجال" هم ظهور کند قادر نیست چیزی به آن اضافه کند.
در این میان تو "لئو" مثل بره ای در میان گرگ ها، مثل دانیال نبی در میانه شیرها، یا حزقیال نبی در میانه عقرب ها زندگی می کنی. چگونه می توانی در مقابل دیوها مقاومت کنی. حتی اگر دستیاران خود، کاردینال های با علم و معرفت را به یاری بخوانی، در میانه انبوه دیگران چه می توانی بکنی؟ این وظیفه تو و کاردینال هایت بود که در مقابل شر طریق نجاتی پیدا کنی، اما نقرس این شر دست شفابخش را به سخره می گیرد و اسب و عرابه از راننده اش اطاعت نمی کند. به سبب محبتم به تو است که همواره از اینکه تو را، عالیجناب "لئو"، در این روزگار به این مقام رسانده اند متاسفم. چون تو ارزش پاپ بودن در روزگار بهتری را داری. کلیسای رم ارزش کسی چون تو را ندارد. سزاوار این بود که خود شیطان را به مقام پاپ بر می گزیدند. چون در حقیقت او است که بر آن "بابل" بیش از تو حکمفرمائی می کند.
می شد که تو آنچه را که دشمنانت با افتخار شکوه و قدرت تو می دانند با مستمری ناچیز کشیشی یا ارث و میراث خانوادگی خود عوض کنی؟ در این کلیسای رم چه به دست آورده ای، "لئوی" عزیز؟ امروز هر خلافکار زشتکاری با خیال آسوده و با استفاده از نام تو به ویرانی مایملک و روح مردم پرداخته تا ایمان و حقیقت خدا و کلیسایش را پایمال کند. آه "لئوی" غمگین بر خطرناکترین تخت ها نشسته ای. من به تو حقیقت را می گویم چون خوبی تو را می خواهم.(1)
ازنامه ی نامبرده روشن می شود که تاچه اندازه فسادوخیانت دستگاه حاکم مذهبی برمسیحیت رافراگرفته بود،ازاین رو،حق باهرروحانی مانندلوتروغیرروحانیان روشنفکربود که برچنان دین ودستگاه دینی ای حمله کنند.دراین راستا،بایدابرازکرد که ولتر،روسو ومارکس بیشترازدیگراندیشمندان، مزاحم دستگاه وذهنیت پاپ وکلیساشدند.ولتروروسو،بااین که کلیساوپاپ رارنجیده خاطرساخته بودند؛ازاین که به سده ی هجدهم تعلق دارند،کلیساستیزی شان بسیاربرجسته نمایش نیافت.ازسوی دیگر،باجنایت های ضدبشریی ژاکوبن هاپس ازانقلاب کبیرفرانسه که هم انقلاب رابدنام کردندوهم سبب برآمدن دیکتاتوریی ناپلئون بوناپارت شدند،دستاوردعصرروشنگری وپیشگامانش ازجمله ولتروروسوزیرشعاع جهان گشایی بوناپارت وسازشکارهایی او باکلیسای کاتولیک درپاریس وروم شد.
برهمگان روشن شده است که سازمان های تندرووخشن مذهبی که امروزدرادبیات رسانه ی وفرهنگی جهان بنام"بنیادگراها"شهرت یافته اند،درصورت تکیه زدن به قدرت ،به استبدادودیکتاتوری دست می زنندویااین که برای دیکتاتوران جاده سازی می کنند.پرسمانی که درباره ی"ژاکوبن ها"وراه سازی شان به برآمدن امپراتوری ناپلئون، چپن کاری به تن کرد.ناپلئون که در1794پس ازتوحش ژاکوبن هابرآمد کرده بود،تا1814که درواترلو،توسط انگلیس وهابزبورگ هااسیرشد،تاکه توانست دراروپاجنایت کرد.پس ازپایان امپراتوریی بوناپارت،در1814،نظریه ی محافظه کارانه ی میترنیخ رهبردولت هابزبورگ/ائتلافی ازاتریش وهنگری،براوضاع سایه افگند که کاملابه نفع پادشاهی های سنتی ومحافظه ودرواقع علیه آرمان های"برابری،آزادی وبرادری"خواهانه ی انقلاب فرانسه بود.
تاریخ نیمه ی نخست سده ی نزدهم اروپانشان میدهد که از1814تا1848که انقلاب بزرگ وبی فرجام 1848،همه ی قاره راتکان داد،نظم محافظه کارانه ی میترنیخی فرمان روای کرد.انقلاب1848اروپا،بااین که به هدف های خودنرسید،اماپایه های رژیم های محافظه اروپایی راکه پس ازفروپاشی امپراتوریی ناپلئون خودرابازسازی کرده بودند،به لرزه درآورد.اگرچه انقلاب نامبرده مانندانقلاب فرانسه ناکام شد،امادوپرسمان زیررابه گونه ی نیرومندی پیش کش کرد:نخست،پاسخ گو ساختن حکومت ها.دوم،توزیع ثروت میان کارگران وکارفرمایان که اولی به دموکراسی ودومی به سوسیالیسم خوراک رسانید.
درحالی که انقلابهای 1789و1848شکست خورده بودند،امااندیشه وآرمان های پیش کش شده توسط آن هاهرگزپذیرای شکست نشدند.بطورنمونه،درراستای آرمان هاواندیشه های پیش کش شده توسط آن انقلاب هابود که:نخست،لیبرال هابدفاع ازحق رای دهی کارگران برخاستند.دوم،سوسیالیست هابه دفاع ازحقوق اقتصادی کارگران کمربستند.لیبرال هاازاین روبدفاع ازحق رای دهی کارگران برخاستند که دردموکراسی جایافته دراروپاکسی حق رای دهی داشت که پول داردبود.بهرصورت،پس ازاین، دودیگرگونی بوقوع پیوست:نخست،دردموکراسی هاحق رای دهی همگانی شد.دوم،در1848یاپس ازشکست انقلاب،کارل مارکس وفریدریش انگلس،منشور"کمونیسم"رااعلام وکمونیست های جهان رابه مبارزه علیه بیداد گری وبهره کشی سرمایداران وبزرگ مالکان ازکارگران ودهقانان فراخواندند.
درچنان شرایطی،کلیسای کاتولیک ورئیسش پاپ درواتیکان،بادودشواری روبروشده بود:نخست،فروپاشی اخلاق فئودالی-مذهبی درنتیجه ی گسترش فرهنگ فایده سالارانه ی سرمایداری که انقلاب صنعتی ایجاد کرده بود.دوم،حملات مارکس به مذهب ومذهبی هابخاطرنوکری وخوشخدمتی آن ها به سرمایداران وبزرگ مالکان.بااین که مارکس به مذهب وکلیسابی رحمانه حمله کرده بود،امادشوارترین کار،"نقد دین"راخوانده بود؛پرسمانی که شاگردانش آن راآسان گرفتند.دررابطه بانقش دین کاران وپول پرستی شان مارکس گفته بود که:"اگرهفده اصل مسیحیت راازیک کشیش/ملابگیری،آن قدرعصبانی نمی شود که یک حصه ی مالش رابگیری"!مارکس درحالی که به دین کاران پول پرست حمله می کردودین را"تریاک توده هانامیده بود"،ازنهضت روشنگری هم شکوه داشت که:"دین را ازجامعه ی سیاسی یعنی دولت برانداخت،امادرجامعه ی مدنی آن رارهاکرد."ازاین گفته ی مارکس، شاگردانش این گونه برداشت کردند که باید مبارزه کرد و دین راازجامعه ی مدنی هم پاکسازی کرد!
بهرحال،پاپ که بادوگربه ی سیاه دیگری دست ساخت خودش،یعنی سکولاریسم ونسبیت درگیری شدیدی داشت،دین ستیزیی مارکس وپیروانش راکه درحزب های کمونیست دراین وآن گوشه ی جهان متمرکزشده بودند،نیزجدی گرفت.ازپیش واضح شده بود که پاپ درچهارسنگربایدبرزمد:نخست،سنگرمخالفان داخلی.دوم،سنگرنسبیت گرایان.سوم،سنگرسکولار-لائیک ها.چهارم،مارکسیست- کمونیست ها.برای پاپ روشن شده بود که سنگرهای دوم وچهارم ازهمه خطرناکترمی باشند،زیراکه دومی باگسترش دادن نظریه ی نسبی بودن حقیقت،حقیقت مطلق راکه پاپ مدعی انحصارآن می باشد،به چالش گرفته است؛ وچهارمی، باتاکیدبرعدالت وبرابریی انسان ها، مذهب وپاپ راهمراه وهمکارمتعهد فئودالان وسرمایداران ودشمن ناداران متهم کرده است ومی کند.
دررابطه باسنگراولی باید گفت که،پاپ،پیشترباجدای پروتستان هاآموخته بود که بسیارنرمش داشته باشدتاسبب انشعاب دیگری درکلیسانشودودرزمینه تاکنون موفق می باشد.اماراجع به سنگردومی وسومی،پاپ ازدومی زیان های بیشتری دیده است،امادرسنگرسوم که سکولار-لائیک هامی باشند،پاپ گه سازش وگه آن هارابه پسروی وادشته است.درجامعه شناسی این نظریه دارای اهمیت می باشد که اگربه هرپدیده ی حمله شود،هم حساس وهم فربه می شود.ازاین رو،می توان گفت که حمله ی نسبیت گرایان،سکولارهاومارکسیست هابه مذهب وکلیساهردوراحساس ونیرومندترساخت.
ازجانب دیگر،زمانی که پیروان مارکس که مدعی بودندبهشت آن جهانی مذهب رادرجامعه ی بی طبقه ی سوسیالیستی-کمونیستی این جهان ایجاد می کنند،به استقرارخشن ترین نظام دیکتاتوری زیرنام دیکتاتوری پرلیتاریاآن هم درجامعه ی فئودالی روسیه که بخاطرپشت سرنگذاشتن انقلاب صنعتی طبقه ی کارگرنداشت،دست زدندودین وآزادی رابدون تحقق برابری سرکوب کردند؛درواقع،بیشترازپیش تیشه ی پاپ وکلیساراتیزترکردند.ازاین که،مذهب هاچه مسیحی وچه یهودی وچه اسلامی و...نسبت به گستاخی های مارکسیسم به حریم مقدسات خودحساس شده بودند،کمین کرده بودند که کمونیسم-مارکسیسم بی خدارادرجای گیرکنند.دراین راستا،زمانی که شوروی- کمونیستی درهفته ی اخیرماه دیسامبر1979،به افغانستان یاحریم دین اسلام دست اندازی کرد؛درحقیقت،آسمان رابه نفع مذهب هاومذهب کاران خداپرست وپول پرست آفتابی ساخت.
طوری که دیده شد،پس ازاشغال افغانستان توسط شوروی،سرمایداری امریکای-غربی،کلیسای کاتولیک، ومرکزهای اسلامی مانند:ازهر،ریاض ،دیوبند،قم ونجف، همگی یک صداشدند.یک صدایی که به سخن وشعارکرانمند نمانده به گونه ی عملی پاپیش گذاشت وکمرمبارزان خداخواه وشیطان خواه افغان راهم دربخش پول وهم دربخش اسلحه وآموزش کاربردیی آن، بست.درعین زمان که، اسلام ،سربازان پاکبازوناپاک افغان راعلیه کمونیسم روسی بسیج کرده بود،درکشورلهستان، فربه ترین کشورکاتولیک جهان،کلیسای کاتولیک رومی که جان پال دوم رئیس آن هم یک پولندی بود،اتحادیه ی کارگری علیه کمونیسم اعلام جهادکرد.طرفه این که،کمونیست هاومارکسیست هاکه مدعی دفاع ازطبقه کارگربودند،برای نخستین باردیدند که کارگران علیه آن هاو دیکتاتوریی پرولیتارشان به پابرخاسته اند.
خیزش کارگران لهستانی علیه حکومت کمونیستی کشورشان وخیزش اسلامی های افغانستان علیه کمونیسم روسی وحمایت های ریزودرشت کلیساومسجدازهردو،نشان داد که که مارکس ولنین ودیگرمارکسیست هادرمحاسبه ی خود راجع به مذهب هاغلط کرده بودند.زمانی که شوروی واقمارش درافغانستان واروپای مرکزی-شرقی فروپاشیدند،درافغانستان اول مجاهدین وپس ازآن هاطالبان بالاکشیده شدندودرپولنداتحادیه ی کارگری زیررهبریی لیخ والیساکه تعهدگرمی به پاپ اعظم وهم وطنش داشت، بقدرت رسید.ودرهمسایگی پولند،درکشوررومانی، یک کشیش/ملا دست به شورش زده نیکولای شاوسیسکورابتاریخ فرستاد.ازآن به پس،همه دیدند که بازارکلیساوکلیساروی درروسیه وساحه ی زیرنفوذایدئولوژیکش رنگ ورونق فزاینده ی یافته و پاپ قبلی یعنی سلف پاپ کنونی رادلشاد کرده است.
اگرچه روندتحولات پس ازفروپاشی کمونیسم روسی، حکایت ازبرتریی پاپ برمارکس می کرد،امالائیک هاوسکولارهابزودی کمونیست های دیروزرازیرپوشش گرفتندتاکلیساوپاپ،ملاومسجد درفکربازسازیی امپراتوریی خفقان آورقرون وسطایی خودنشوند.ازآنجاکه درمسیحیت،پاپ یک باربه گونه ی درازمدت برملت های اروپای حکومت کرده بودوازحکومت آن به نفرت یادمی شد،امکان بازسازی حکومت کلیسادرغرب کمرنگ به نظرمی رسید.امادرجهان اسلام وضعیت به گونه ی دیگری بود.باین معناکه دراسلام نهادی بنام کلیساوپاپ وجودندارد،وازهمه مهمتراین که دراسلام حکومت تئوکراتیک/خداسالاری پاپ هم فرمان نرانده بود.وهمین پرسمان سبب شد که درآغازمردم بویژه آگاهان ازبالاآمدن ملاهادرایران احساس نگرانی نکنند.بدبختانه،حکومت فقهی-آخوندی ایران باکارکردکلیساگونه وقرون وسطای خودثابت ساخت که حکومت ملا،چه درمسیحیت، وچه دراسلام ،فرقی بسیاری باهم نشان نمی دهد.
زمانی که طالبان به همکاری شبکه ی جاسوسی پاکستان،کمک مالی سرشارعربستان وامارت های جنوب خلیج فارس وتاییدسیا/سازمان جاسوسی امریکا بخاطراسلام هراسی مسلط برفرهنگ غربی،درجهت بدنام کردن اسلام درافغانستان به قدرت بالاکشیده شدندوماهیت خودرادرعمل نمایان ساختند،آگاهان ونیمه آگاهان درسطح منطقه وجهان مشاهده کردند که مذهبی هایی تندرووخشن جززورگویی وتکفیرمخالفان وتحقیرزنان، سخنی وبرنامه ی برای بهبودوضع زند گی انسان ها ندارند.ناتوانی مذهب بویژه مذهبی گریی تندرووخشن راهیچ نهادی به اندازه ی کلیسای کاتولیک درک نکرده بود؛وعلت درک هم این است که درخدمت قدرت وثروت قرارگرفتن مذهب بیشترازدیگربخش های جهان، درقلمروکلیساصورت گرفته بود.پرسمانی که ثابت ساخت؛بهره برداریی سیاسی- مالی ازمذهب،چه توسط پاپ وچه توسط زمام داران سیاسی مذهبی دراسلام، هم ناتوانی مذهب رادرعرضه ی خدمات بی طرفانه به مردم، وهم تبدیل کردن آن به برنامه هاوسیاست های کاری رابه نمایش گذاشته ومی گذارد.
ازاین رو،دردهه ی60کشیش های مسیحی کاتولیک درامریکای لاتین بانگرش تازه به مسیحیت زیرنام"الهیات رهای بخش"،آن راازخدمت زمین داران،نظامیان وتاجران بیرون کرده، درخدمت مردم قراردادند.درطرف مقابل،درمیانه ی دهه ی80،گفت گوهامیان کلیسای کاتولیک وکمونیست های اروپای ببارنشست وهردوجانب به تعدیل مواضع خود درپرسمان های زیرباهم نزدیک شدند:نخست،کلیسابه کمونیست هاقبولاند که ازتاکیدبراین که:"دین تریاک توده می باشدخود داری نمایند؛مسئله ی که توسط کمونیست هاپذیرفته شد."ودرمقابل،کلیسامسائل اجتماعی واقتصادی موردنظرکمونیست هاومارکسیست هاراپذیرفت."به سخن دیگر،پاپ وکمونیست هادربرابرلیبرال دموکراسی واقتصادافسارگسیخته ی بازاروفقرافزایی  بی پایانش موضع مشترک گرفتند.موضعی که درذات خودتحولی ژرف درطرزنگاه سیاسی،اجتماعی واقتصادی دوطرف متخاصم به شمارمی آید.
پیشترازدیگردیسی ژرف یادشده،شورای کلیسای روم، درسال1962،منشورجهانی حقوق بشرراپذیرفته بود؛درحالی که بلاک کمونیسم درماه دیسامبر1948،زمان تصویب منشورنامبرده به بهانه ی ریشه ی بورژوایی آن باتفاق آراء به ردآن پرداخته بود.تاییدیه ی پاپ وکلیسابرمنشورجهانی حقوق بشروردآن توسط کمونیست هانشان داده بود که کلیساچندین فرسخ درپذیرش انسانیت برکمونیسم پیشی گرفته است.درحالی که ایستادگی کمونیسم دربرابرمنشورجهانی حقوق بشروستیز آن باآزادی،کمونیسم راازانسانیت تهی کرده بودوهمین تهی شدن ازانسانیت بود که آن رادربرابرسرمایداریی بهره کش ازپادرآورد.دیگرگونی که نخست،سرمایداری رامغرورودرسال2008بابالاشدن بحران اقتصادی نشان دادکه سرمایداری پیش داوری کرده بود.دوم،درحالی که ازیک طرف میدان خالی کردن کمونیسم، مانندسرمایداری، کلیسارانیزمغرورکرده بود؛ازطرف دیگر،درامریکای لاتین "الهیات رهای بخش"باکمونیسم ومارکسیسم انسانی شده کنارآمده هم سرمایداری رابه عقب راندندوهم به برآمدن نظام های سیاسی کمک کردند که موازنه میان آزادی وعدالت برقرارکرده بتواند.
درحالی که کلیسای کاتولیک وکمونیسم درامریکای لاتین بابازنگری دربرداشت های دینی ایدئولوژیک خود،منطقه رابه سوی حکومت های مردمی ودموکراسی های اقتصادمحورسوق داده اند.بدبختانه،درکشورهای اسلامی نهادمتصلب مذهبی که برای قرن هادرخدمت شاه وشیخ بوده است؛بجای بازنگری وراه اندازیی برداشت نوازدین،به برکشیدن بنیادگرای خشن وتروریسم مذهبی وخصومت باحقوق بشربرخاسته است.موضعی که نشان میدهدحوزه های ملایی اسلامی و سکولار-کمونیست های مسلمان تاچه اندازه ازحوزه های ملای مسیحیت وسکولار-کمونیست های مسیحی پس مانده اند.این پس ماند گی مذهبی وچپی مسلمان درمقایسه بامذهبی وچپی مسیحی، ازاین اندیشه برمی خیزد که اروپارنسانس/نوزایی،اصلاح طلبی دینی،انقلاب صنعتی،نهضت روشنگری،سوسیالیسم،کمونیسم،لیبرالیسم،ناسیونالیسم وسرانجام منشورجهانی حقوق بشررابه حیث یک اصل جهان شمول تولیدکردوازآن هاخوب بهره برداری کرد.
برخلاف،مسلمان هاکه همیشه دوره ی باطل استبدادشاه وشیخ ودولت های امنیتی زیراداره ی آن هاراتجربه کرده اندومی کنند،حق دارند که کمونیسم،ناسیونالیسم وحزب هاونهضت های دینی شان درزورگوی وخردستیزی وکارکردهای ضدبشری همان کنند که تفاله های تمدن غربی زیرنام فاشیسم،نازیسم واستالینیسم واخیرنیوکانزرویتیسم/نومحافظه کاری زیررهبری جورج بوش کرده اند.نواندیشی دینی مسیحیت درامریکای لاتین که روحیه ی عدالت خواهانه وآزادی طلبانه ی دین اصلی رابرجسته وبکارگرفته است ودرتبانی باکمونیسم ومارکسیسم انسانی شده به آزادی وپیشرفت نیم کره غربی کمک شایانی کرده است،این حقیقت رابرجسته ساخت که مسلمان هانیزمی توانند بابازخوانی عقلانی متن های دینی خودبه چنان دستاوردی نایل شوند.اگرچنین نکنند،مطمئن باشند که دورباطل رایج راکه قرن هااست درجهان اسلام تولیدوبازتولید می شود،حفظ وادامه خواهند داد.اگرکلیسای کاتولیک نیم قرن پیش منشورجهانی حقوق بشرراپذیرفت وکمونیست هاراکم آورد،وتیکه داران مسجدهای مسلمان که دین راوسیله پول وشکم پرستی ساخته وعلیه حقوق بشربویژه حقوق زنان موضع سخت می گیرند،ثابت می کند که درجهان اسلام هنوزهم قرون میانه برعصرنوغلبه دارد.
دررابطه باسفرروزدوشنبه26مارس2012-7حمل1391خورشیدیی پاپ بینیدیکت شانزدهم رئیس کلیسای کاتولیک رومی به کشورکوبا،بایدچنین ابرازکرد که این دومین سفربالاترین مقام مذهبی کاتولیک های جهان به آن کشورکمونیست- مارکسیست می باشد.بارنخست،درسال1998جان پال دوم،سلف پاپ کنونی به کوباسفرکرده بافیدل کاسترورهبرحزب کمونیست ورئیس جمهورملاقات و خواستارآزادی مذهبی ورعایت حقوق بشرشده بود.شایان یادآوری است کوبادرسال1992بندوبست ازمراسم مذهبی رالغوکرده بود،ازاین رو،تاکیدپاپ برآزادی مذهبی مطلب ازپیش فراهم شده، امارعایت حقوق بشرتاکنون درحاشیه مانده است.ازجانب دیگر،درسفرپاپ پیشین به کوباتئوری توطئه زمینه داشت،باین معناکه دردهه ی80،زمانی که پیروان الهیات رهای بخش به رهبریی کشیش های مبارزهمراه با چریک های ضدحکومت های نظامی حاکم برامریکای لاتین مبارزه می کردند تاسلطه ی امریکابرمنطقه رابشکنانند،رونالدریگان وجورج بوش پدردست به ترورکشیش ها/ملاهای مبارززدند وبرای خاموش کردن آتش آزادی خواهانه وضدامریکای کشیش ها،ریگان، پاپ راتشویق کرده بود که به منطقه سفرکرده کشیش هارابه وظیفه ی اصلی شان برگرداند.باین خاطر،پاپ بارهابه دیگرکشورهای منطقه سفرو کشیش هاراتشویق به وظیفه ی کلیسایی ودوری گزیدن ازمسایل سیاسی کرده بود.نتیجه نشان داده بود که کشیش هایی مبارز،اصل مسیحیت رابرپاپ ترجیح میدهند.ازاین سبب،پاپ سفرهای به منطقه داشت، همه بی نتیجه ودرآن زمان، تنهاکوبابود که به حیث یک دولت کمونیستی موجودیت اخلالگرانه دربرابرامریکاداشت، ودرنیکاراگوا،ساندینیست هانیزمبارزه ی چریکی می کردندتاکشورخودراازشرنظام مستبدطرفدارامریکانجات دهندوموفق هم شدند.
درمقایسه بازمان سفرپاپ قبلی به کوبا،اکنون منطقه حال وهوای دیگری دارد،باین معناکه ازبرازیل تاآرژانتین رژیم های برسرکارند که یامتعهدبه ائتلاف الهیات رهای بخش وکمونیسم انسانی شده یازیرتاثیرآن می باشند.بطورنمونه،خانم دیلمه روسیف رئیس جمهوربرازیل، بزرگترین کشوردرنیم کره ی غربی، خودش ازچریک های مارکسیست زندان دیده می باشد.پاپ هم که اکنون درکشورکوبامهمان نائب مارکس می باشد،بیشترازهرشخصیتی دیگری چه مذهبی وچه سکولارمار- کسیست می داند که تاریخ منطقه به عقب برنمی گردد.به سخن دیگر،الهیات رهایی بخش، مسیحیت رابه گونه ی بنیادی دیگرگون وازنوکری خان به خدمت گاریی شهروندان عادی تغییرجهت ده است وپاپ چاره ی ندارد جزاین که به الهیات رهای بخش وکمونیسم انسانی شده ادای احترم نماید.پاپ که روزدوشنبه درسندیاگودومین شهرکوباموردپذیرایی راول کاسترورئیس جمهورکوباوبرادر فیدل کاسترو،جانشین مارکس قرارگرفت وپس ازپذیرایی درکناریادگارمریم، مادرمسیح، سخن رانی ودرضمن دعابه مریم، به آزادی تاکیدوبه آزادی خواهان وکسانی که ازآزادی محروم یادرزندان نگهداری می شوند نیزدعاکرد.کاسترودرپاسخ به جناب پاپ گفت که درکوبا آزادی مذهبی وجود داردوحکومت مانعی به کارهای مذهبی هانمی تراشد.کاستروباین هم بسنده نکرده گفت که اززمان تشریف آوری پاپ قبلی تاکنون که14سال می گذرد،فشارهای سیاسی ومحاصره ی اقتصادیی کوباتوسط امریکانه تنهاادامه دارد،بلکه افزایش هم یافته است.باین معناکه آزادی مذهبی بلی، اماآزادی سیاسی بخاطرسیاست های هجمونی امریکاعلیه کوبانه!پس ازابرازنظر کاسترو،مارینومریلو،معاون رئیس رئیس شورای وزیران گفت که درکوبااصلاحات اقتصادی هماهنگ باسوسیالیسم ادامه وتغییرسیاسی صورت نخواهد گرفت.پاپ هم که پیش ازآمدن به کوبادرمکسیکوگفته بود که مارکسیسم دیگرزمینه ی کاربردی ندارد؛باتوجه به حساسیت ایدئولوژیکی درکوبا،ازتکرارآن خود داری وتنهابه آزادی تاکیدورزید وازرئیس جمهورآن کشورخواست که به آموزش مذهبی اجازه وروزهای مذهبی راروزهای رخصتی اعلام نماید.شایان یادآوری است که درکوبا،ده درصد مسیحی کاتولیک وجود دارد.پاپ که بیشترِ سخنان خودراروزسه شنبه درشهرسندیاگوگفته بود،روزچهارشنبه28مارس-9حمل،درروزاخیرسفرخودبه کوبا، درمیدان انقلاب درهاوانابزرگترین گردهمای مسیحی هارابرگزارو سخن رانی پایانی خودراایراد کردوپس ازآن سخن رانی برای لحظه ی بافیدل کاسترورهبرانقلاب وجانشین مارکس وهوگوچاویزرئیس جمهورویزیویلاکه مصروف تداوی درهاوانامی باشدنیزملاقات کرد.موضع فیدل کاستروروشن است.پس ازکناره گیری ازقدرت بخاطربیماری که اکنون ازناحیه ی صحی بهبودیافته است،بیشتردررابطه بامحیط زیست، خطراستعمال سلاح های هسته ی وفاجعه ی که درصورت حمله ی امریکاواسرائیل به ایران ممکن است بوقوع بپیوند دسخن گفته وهشدارداده ومیدهد.پرسمان های که پاپ هم به آن هابی علاقه نیست،امادررابطه باپرسمان های ایدئولوژیک، مارکس وپاپ اختلاف بنیادی دارند که پل زدن میان آن ناممکن می باشد.بطورنمونه،مارکس هستی مادی رازیربنای هستی معنوی می داند؛درحالی پاپ به عکس آن باوردارد.مارکس به تفسیراقتصادی تاریخ باورداردوپاپ به تفسیرمعنوی آن.مارکس به برابریی انسان ها باورداردوپاپ ازکیسه خیرات سرمایداران یامدافعان اصلی نابرابری درجهان روزمی گذراند.دراخیر،دشواریی مارکس وپاپ وشاگردان شان این است که هرگزبه ایجادنظامی که تعادل میان آزادی وعدالت بیافریند،باورندارندیانکوشیده اند.پس به صراحت می توان گفت که مارکس وپاپ وپیروان آن هابایدبرای حل مشکل پایداربشریت تجدیدنظرکرده دراندیشه برقراریی نظامی شوند که آزادی وعدالت رابرابرباهم پاس داشته بتواند.دراین صورت،سوسیالیسم ومذهب می توانندبرای نجات بشریت متحدوزمین رادرزیرپای سرمایداریی افسارگسیخته داغ کنند.
پانویس:
1- نامه ی ازلوتربه پاپ،کیوان مهجور،سایت اخبارروز،سه شنبه8فروردین-حمل1391-27مارس2012
Akhbar-rooz.com/article.jsp?essayld=44557

Monday 26 March 2012

جهانی شدن؛دولت های امنیتی وخیزش های هویتی

اگرملتی ازطریق اختناق وسانسورمحفوظ بماند،آنچه نجات داده می شود،شایدارزش نجات دادن رانداشته باشد.
کارل کوهن
ابراهیم ورسجی
7-1-1391
این نوشته دردوبخش ترتیب شده است:نخست،جهانی شدن وسرنوشت دولت های امنیتی دراروپاوچین.دوم،شکست رسواخیزدولت های امنیتی درجهان اسلام.جهانی شدن اقتصادواطلاعات یابه سخن دیگر،اقتصادمتکی برآگاهی وفن آوری نوین،شرایط سیاسی،فرهنگی وگفتمانی رابوجودآورده است که همه جابحث ازگونه های نظام های سیاسی،مانند:استبدادی،دیکتاتوری ودموکراسی رامُدروزکرده است.مدروزشدن بحث های ازاین گونه،زمانی آغازیدوداغترشد که امپراتوری شوروی که هم خودش دیکتاتوری-استبدادی-ایدئولوژیک بودوهم ازخرده استبدادهای ایدئولوژیک(چپی وملی گرا)درجهان سوم حمایت می کرد؛به نفع سرمایداریی به ظاهردموکرات میدان راخالی ودرواقع فروپاشید.ازدموکراسی سرمایداری بدین سبب نام برده شد که سرمایداری درذات خودبادموکراسی درستیزمی باشدوبرای منافع سرمایدارانه ی خودازبدترین استبدادهای دست راستی- نظامی بدفاع برخاسته وتوجیه هم کرده است ومی کند.ازدیدسردمداران نظام سرمایداری، دفاع ازچنان استبدادهایی درمبارزه برای محدود کردن نفوذ روبه افزایش بلاک کمونیستی پس ازجنگ جهانی دوم،حیاتی وضروری بود.
نظام دکتاتوری شوروی واقمارش ازاین سبب فروپاشیدند که استبدادوخود کامگی باتوجه به سانسورزیان باری که بکاربردندومی برند،به دوره ی پایین تمدن تعلق داشتند ودارند.زمانی که رشد فرهنگ وتمدن وگسترش آگاهی که دراصل مرزبراندازند،حالت شتابان بخود گیرند،ادامه ی استبداد دچارتهدیدسرنوشت سازمی شود.تهدیدی که برخاسته ازبراندازی مرزهاوگسترش آگاهی بود و استبدادراپس ازشکستاندن دیوارهای بلندوضخیم سانسورازپا انداخت.شایان یادآوری می باشد که ،چنان دیکتاتورانی، برخی وقت هاباگذراندن جامعه ی زراعتی به جامعه ی صنعتی که اغلب بافشارهمراه می باشد؛یک دوره ی شکوفای اقتصادی ناپایدارراسبب می شوند که باعث می شودیکتاتورهاخودراپشت سرآن پنهان کنند،مانند:دیکتاتوریی هتلرکه پیش ازجنگ دوم جهانی،ودیکتاتوریی استالین درمیان دوجنگ وچند سالی پس ازجنگ دوم جهانی بارشداقتصادی همراه بودند.و دیکتاتورهای رشداقتصادی نداشته باشند،خطردشمن  بیرونی رابزرگ می کنندتامردم راازدرک وضعیت درونی دورنگهدارند،یادشمنان بیرونی رااهریمن جلوه میدهندتامردم رادرجهت ادامه ی حکومت مستبدانه ی خود بسیج نمایند؛کاری که هتلر،استالین وهمه خرده دیکتاتوران جهان سوم کردندومی کنند.
بهرحال،مستبدان ودیکتاتوران درتاریخ دستاوردهای دوامداروانسانی که به سودبشریت تمام شده باشد،ارایه کرده نتوانستند.بدشگونی دیکتاتورهااین است که اراده ی ملت های خودراازکارمی اندازندوروان مردم راچنان افسرده می سازند که جرئت وتوان مقابله رادرخودنه پرورانند.ازاین رو،دیده شده است که دیکتاتوری هایادرجنگ برافتادند یادرگسترش اطلاعات وفروپاشی اقتصادی که اصل نخست؛ درقسمت آلمان نازی، واصل دوم، درباره ی دیکتاتوری شوروی مصداق عینی پیدامی کند.ازهمه جالبتراین که،سرمایداریی مدعی دموکراسی فکرمی کرد که باافتادن استبدادشوروی- کمونیستی پیروزشده است ومی تواند خالیگاه برخاسته ازفروپاشی آن رازیرعنوان لیبرال دموکراسی پرنماید.
ازآنجاکه ملت هادرزیرسایه ی دیکتاتوریی کمونیسم شوروی واقمارش بدودلیل اندوه گین بودند:نخست رفاه اقتصادی وجامعه ی عادلانه ی سوسیالیستی که برای مردم وعده داده شده بود،ناکام شد.دوم،همراه باشکل نگرفتن جامعه ی مرفه وعادلانه ی اقتصادی،آنچه ازآزادی،مانند:آزادی بیان،مطبوعات ورسانه هاداشتند،ازدست دادند.نگاه کنیدبحالی انسانی که هم ازشکم سیرمحروم شد وهم ازآزادی انسانی!چیزی که کمونیسم،فاشیسم،ناسیونالیسم خود کامه ی تک صدای به مردم وعده کردند،اما فراهم کرده نتوانستند،برای رفع آن،سرمایداری پاپیش گذاشت.سرمایداریی به ظاهردموکرات یاطرفدارلیبرال دموکراسی بوق وکرناسرداد که حال که کمونیسم ودیکتاتوری خودکامه ی آن دروعده های خودیاآرمان شهرکمونیستی ناکام شده است؛سرمایداری می تواندباجهانی شدن سرمایه یاجهانی سازی سرمایه سالارواطلاعات وگسترش آزادی،جامعه ی آرمانی نوین راکه باآزادی ودموکراسی همراه می باشد،برای بشریت بارمغان بیاورد.
طوری که دیده شد،بخاطرفروپاشی شوروی که باوجودادعای آرمان شهرسوسیالیستی اش، استبدادبیشتر،ورفاه وآزادی رادربرنداشت،کسی اشکی نریخت؛ودلیل آن نیزروشن است.آزادی ورشد فکری واندیشه ی انسانی درفضای آزادوابرازموقعیت فردی وجمعی وایفای نقش برای سرنوشت،پرسمان ذاتی تمام افراد دردرازناوفراخنای تاریخ بودومی باشد.کمونیسم روسی واقمارش درحدود بیشترازنیم قرن تاسرحد مرگ باآزادی جنگیدند؛جنگی که درفرجام آن آزادی بربرد گی واستبداد، دست بالاپیداکرد.این رخداد که درذات خود،بزرگترین تحول درتاریخ بشریت به شمارمی آید؛درواقع،سه پیامد داشت که درآغازکمتربه آن توجه شده بود:نخست،مشت بسته ی سرمایداری لیبرال دموکرات غربی رابازکرد.دوم،انباشت سرمایه که درجهان سرمایداری تراکم پیداکرده بود،این گونه فعالیت راآغازیدتازیرنام جهانی سازی، سرمایه راجهانی یابه سخن دیگر،برای خودبازاریابی نماید.سوم،استبداد دودیکتاتوریی شوروی بافروپاشی خودایده های آرمان شهرفراهویتی رابدنام ومسئله ی هویت های قومی- مذهبی - فرهنگی- زبانی رابشدت واردعرصه ی سیاست هایی محلی،منطقه ی وجهانی ساخت.سربلند کردن هویت هایی گونه گون مذهبی- فرهنگی- زبانی که ازگریبان آرمان شهرسوسیالیستی سربلند کرده بودند؛باشتاب جهانی سازیی سرمایداری واطلاعات نوین که زاده ی انقلاب رسانه ی می باشد،تازه جان گرفت واستبدادهای نیمه جان جهان سومی راکه به حمایت بلاک شرق دیروزوسرمایداری دموکرات امروزی مردم خود رامی کوبیدند،به چالش کشید.
طرفه این که،درفردای فروپاشی دیکتاتوریی شوروی،آزادی ،دموکراسی وحقوق بشردرجهان ازنظرتبلیغاتی وارزشی چنان همه پذیرشدند که مستبدین باقی مانده ازعصرجنگ سردومستبدین تازه کار هم برای بازسازی استبدادخود،ادای دموکرات نمایی کردند.روشن بود که دیگرانقلاب اطلاعاتی ورسانه ی به سانسورمعلوماتی اجازه نمی دهدودیکتاتوری هم که بدون سانسوروعوام فریبی به زند گی خوادامه داده نمی تواند.جهانی سازی سرمایه وآگاهی،یدک کشیدن سرمایداری بظاهردموکرات به دفاع ازدموکراسی وحقوق بشروآزادی،دموکرات نمایی مستبدین کهنه کاربازمانده ازعصرجنگ سردومستبدین برآمده درفضای نوین بین المللی ،سه پرسمان زیررابیشترازهمه روشن ساختند:نخست این که،ازدیکتاتوری واستبدادویاازمرده ریگ آن چگونه می توان به دموکراسی وحقوق بشررسید.دوم این که،مستبدین ازهردوگونه ی کهنه کارونوکارکه ازمذهب وقومیت بهره برداری ناروامی کنند،چگونه بایدباهویت های قدبرافراشته برخوردمی کنند؟سوم این که،جهانی سازی چه تاثیری برآن می گذارد؟آن هم درشرایطی که بنیادگرای مذهبی هم به حیث یک پدیده ی برخاسته ازبحران هویت وچپاولگری سرمایداری ودست نشاندگا بومی آن می خواهد که دست کم درجهان اسلام خودرامطرح نمایدوسامان موردنظرخودراعرضه کند.تفاوت میان دیکتاتوری واستبداد زیاد نمایان نمی باشدوازهردوبه مشکل می توان به دموکراسی،آزادی وحقوق بشرراه بازکرد.
تاجای که به فرق میان دیکتاتوری واستبداارتباط می گیرد،بایدگفت که دردیکتاتوری مجلس شورا به گونه ی کرانمندی وجود دارد،طوری که دردیکتاتوریی هتلربدوگونه ی شورای رهبری حزب نازی ومجلس ملی، ودردیکتاتوری شوروی، دفترسیاسی حزب که شماراعضای آن برابرباشمارجمهوری های پانزده گانه بودوشورای عالی متشکل ازاعضای حزب کمونیست؛ واکنون، درچین کمیته ی نه گانه ی رهبری ومجلس خلق که سی درصداعضای آن غیرحزبی می باشند،وجود دارد.امادررژیم استبدادی،ازوجودچنان شوراها خبری نیست وخودکامگی فردرهبرفرمان می راندواگرشورای وجود داشته باشد،جزنمایش چیزی دیگری نیست. وسرانجام  دیدیم که دیکتاتوریی هتلر درجنگ جهانی دوم ودیکتاتوریی شوروی بخاطراشغال افغانستان،جنگ گرم وسردی برآمده ازآن وگسترش انقلاب رسانه ی پاشید،ودیکتاتوریی چین که ازنظراقتصادی به سرمایداریی دولتی مبدل شده است،ازنظرایدئولوژیک مرزهایش نه چندان زمخت به زندگی سیاسی خودادامه میدهد.دوام آن؛بیشترمرهون دیکتاتوریی گروهی نه فردی وتوسعه ی اقتصادی می باشد.
دراین زمینه که،آیا دیکتاتوری هارامی توان به دموکراسی دیگرگون ساخت،به صراحت بایدابرازکرد که این کاری است بسیاردشوار؟بخاطراین که،دردیکتاتوری هافرهنگ سیاسی تمرکزگرا،اقتصادحکومتی ،حزب ،بروکراسی وارتش گوش به فرمان،درگام نخست،ازتوان ابتکارونوآفرینی تهی می شوند.درگام دوم،زمانی که حزب،بروکراسی ونخبگان فکری رادیکتاتوری ازتوان ابتکارتهی کند،به مشکل می توان پذیرفت که چنان دستگاهی بتواندبه سوی دموکراسی دیگرگون شود.درباره ی شوروی دیدیم. زمانی که"میخائیل گورباچوف"اصلاحات وفضای بازسیاسی- فکری، ودرواقع،گام نخست رابه سوی دموکراسی برداشت،همان بروکراسی وارتش وحزبی ازپویایی افتاده به همراه کله ی ازکارافتاده ی نخبگان فکری وسیاسی-ایدئولوژیکِ جایگرفته درسرهرم قدرت به مخالفت برخاستند؛مخالفتی که درگام نخست،به شورش ناکام ارتش؛ ودرگام دوم،به سربلند کردن هویت های سرکوب شده ی قومی ومذهبی وبه تبع آن به فروپاشی دیکتاتوری منجرشد.
شکست دولت های امنیتی مسلمان
اکنون که،سرنوشت دیکتاتوری هارادرغرب،شوروی واقمارش دیدیم.بایدنگاهی اندازیم به سرنوشت دیکتاتوری هاواستبدادهادرجهان سوم، بویژه کشورهای اسلامی.درمیان دیکتاتور هاومستبدین مسلط برکشورهای پس مانده،نمونه های فراوانی ازناکامی وبدبختی آفرینی راداریم که پرداختن به همه ی آن ها ازحوصله ی این نوشته بیرون است.برای این که ازدرازی سخن جلوگیری شود،بدودیکتاتوری یااستبدادشرقی یعنی ترکیه وایران واشاره ی کوتاه به چندتای دیگربسنده می کنیم.اتاترک درفردای جنگ جهانی اول که امپراتوری عثمانی فروافتاده بودویونان به تحریک فرانسه وانگلیس استانبول رااشغال کرده بود،برای بسیج مردم ازشعاراسلام بهره برداری کرده به پس راندن متجاوزین اروپایی توفیق یافت.اما،پس ازرفع تجاوز،با استفاده ازتجربه ی اروپا،خلافت رالغووجمهوری ناسیونالیستی لائیک/جداازدین رابزور تفنگ برمردم خودتحمیل کردویک نظام سیاسی ارتشی خفقان آورنظامی- سیاسی رازیرنام مدرنیسم/نوسازی جامعه وسیاست ترکیه استوارساخت که درماهیت خودفرقی میان دیکتاتوری واستبداداتاترک ولنین واستالین وجودنداشت.
طرفه این که دراروپا،لائیسیزم/جدای دین ازدولت،ناسیونالیسم وسکولاریسم دوش بدوش هم سفرکردندواروپای نورارقم زدند.بدبختانه،درترکیه که آغازگرناسیونالیسم لائیک- سکولاربود،سکولاریسم،ناسیونالیسم ودموکراسی ازهم جداساخته شدند.ودرواقع،درترکیه سکولاریسمی براه انداخته شد که درآن چیزی که بسیاربرجسته می نمود،دوپدیده ی زیرمی باشد:نخست،دشمنی بادین.دوم،دشمنی بادموکراسی وآزادی.درحالی که درسکولاریسم بشردوستانه ی غرب،بادین دشمنی صورت نگرفت وکاری شد که دین ازدولت جداکرده شودودرشرایط دورازقدرت،دین داران آزادانه مراسم دینی خودراانجام بدهند.اتاترک بالغوخلافت که نمادوحدت دینی مسلمان هادرسیاست واداره ی امت پذیرفته شده بودوجایگزینی ناسیونالیسم سکولاربجای آن،دست به یک اقدامی زده بود که بذات خود درجهان اسلام تازه بود.رضاشاه درایران وامان الله شاه درافغانستان به پیروی ازاو،دست زدند که درواقع ایجادهمان ملی گرای سکولارترکیه درشرایط فرهنگی- مذهبی وسیاسی کشورهای شان بود.چون سطح فرهنگ نودرترکیه ازایران ودرایران ازافغانستان پیشرفته تربود،رضاشاه باکمی تغییرموفق، وامان الله شاه ازقدرت فروافتاد.افزون برتفاوت سطح فرهنگ نودرهرسه کشور،دشواری امان الله خان این بود که جامعه ی سنتی ونقش برازنده ی ارتش وبروکراسی کارآمدرادرراه اندازیی نوسازی ازبالابه زیردرک کرده نتوانست.وهمین عدم درک بود که نوآوری خام رانابود؛وبرای نیم قرن، واپس گرایی قبیلگی رادرزیررهبریی نادرخان،برادرانش،برادرزاه وپسرش به کمک استعمارانگلیس وشوروی براوضاع افغانستان بارکرد.
بهرحال،جدایی که اتاترک میان ناسیونالیسم،سکولاریسم ودموکراسی،برخلاف شیوه ی غرب اروپابوجودآورد،یک نظام سیاسی ظالم وبیداد گرویک نوگرایی بیمارگونه راتحویل ترکیه داد.بیمارگونه باین معناکه هرزمان که اندیشه ورزان کوشیدند بدرک وتداوی بیمارگونگی آن بپردازند،بنام دفاع ازمیراث اتاترک،ارتش وبروکراسی به سراغ ان هارسید.این که درترکیه بنام دفاع میراث اتاترک،بروکراسی وارتش چه کارهایی خوب وبدی ازخودبروزداده اند،یک واقعیت رابرجسته می نماید،وآن این که، استبدادشرقی که ابزارش ارتش و بروکراسی ودربرخی مواردحزب های درباریی بی خون می باشد؛سرخودرازیرسایه ی سکولاریسم وملی گرای اغلب ضدملی پنهان کرده وهرزمان آماده است که آزادی ودموکراسی وحقوق بشررابهربهانه ی هدف گیری نماید.دست اندازی های آزادی ستیزانه ی  ارتش وبروکراسی درترکیه نتوانست که همیشه درسرراه دموکراسی سنگ اندازی نماید.ازهمان آغازدیده شد که بامردن اتاترک درسال1938وبالاآمدن عصمت انونودرقدرت، اسطوره ی ملمع کاری شده ی اوبه حیث پدرپدرملت ترک شکسته بودوجانشینش هم باعلاقمندی به فاصله گیری ازسنت استبدادی گذشته وهمچنان زیرفشارفضای سیاسی وفرهنگی برخاسته ازجنگ جهانی دوم، خواسته وناخواسته فضای سیاسی رابازکردونظام دوحزبی رادرکشورپذیرفت.راه یابی فرهنگ سیاسی دوحزبی درترکیه، دوموضوع زیرراسبب شد:نخست،رژیم ازدین ستیزی دست برداشت وآموزش وپرورش دینی رابه شیوه ی نوراه اندازی کرد.دوم،ترکیه بجای افتادن درمسیرانقلاب، کوشیدازراه های مسالمت جویانه صندوقچه ی سربسته ی قدرت رابازکند.بازشدن صندوقچه ی قدرت درترکیه نشان داد که دیکتاتوری های انعطاف پذیرباخردورزی می توانند درجاده ی دموکراسی گام بردارند.
برخلاف ترکیه،ایران رضاشاه،اگرچه بامذهب دشمنانه نه افتید،امادست ملایان را ازقدرت کاملاکوتاه کردونوسازیی سامانه ی دفاعی،بروکراسی،دادگستری،امنیتی و...راموفقانه پی گرفت.اقدامی که نفت ودرآمدبرخاسته ازآن به پیشرفت آن کمک فراوانی کرد.وهمین نفت بود که درفرایند مدرنیزه سازی کشورکمک ودرپروسه نوسازی سیاسی اثرمنفی خودراگذاشت.به سخن دیگر،درجریان جنگ جهانی دوم که ایران به اشغال متحدین درآمدورضاشاه نوآور توسط انگلیس،امریکاوشوروی، به بهانه ی گرایش به هتلرازقدرت برانداخته شد،پسرجوانش جایش راگرفت.درآن مقطع،دشواری، زمانی آغازشد که درفردای جنگ سرصندوقچه ی قدرت وسیاست ایران بازشدونهضت ملی ایران برهبری مصدق درصددایجادشرایطی برآمد که درنتیجه ی آن، مردم درقدرت شریک ساخته شوند.یعنی یک قدم پیشترازترکیه ی پس ازاتاترک، وهمچنان، ایران برذخایرنفتی خودحاکم گردد.آن پروسه اگر ادامه پیدامی کرد،ایران باپیشینه ی فلسفی،تاریخی وفرهنگی اش می توانست یک نمونه ی بهتری ازدموکراسی رادرمنطقه ارائه کند.امریکاوانگلیس که دربرابرشوروی ازدنیای آزاد دادسخن می دادند،بایک کودتای خزنده ایران را ازجهان آزادبه سوی جهان غیرآزادراندند؛کودتای که نفرت ازغرب ودموکراسی دروغین آن رادرکله ودل ایرانیان کاشت واوضاعی رارقم زد که استبدادشاهی جای خودرابه استبدادآخوندی تخلیه ودریادآگارآزادی، روضه خوانی راراه اندازی نماید.
دراین بخش ازجهان،دشواریی استبدادهایی ترکیه،ایران،افغانستان ،پاکستان،عراق و... این بود که، ازیک طرف، مدعی نوآوری ونوسازی کشورهای خودبودندوازطرف دیگر،ازتن دهی به پیامدهای نوسازی وتوسعه که کمک به گسترش اندیشه های نوین ولازمه هایی بنیادیی آن که آزادی ودموکراسی می باشد،شانه خالی کردندومی کنند.این دیکتاتوری هایااستبدادهایی منفوردرکشورهای اسلامی باکسب فن آوری نظامی ونسخه برداری صنعتی ازغرب، کوشیدند که ازیک سو،برای نگهداری قدرت،ساختارنظامی وپولیسی رامجهزوامنیتی کنند؛وازسوی دیگر،باکاربردسانسور،مانع اطلاع رسانی وگسترش اندیشه های نودرمیان مردم خودشوند.غافل ازاین که بافن آوری وابزارآلات جنگی ومونتاژکاری صنعتی،اندیشه ی نوین که همزادوهمسوباانقلاب صنعتی درکشورهای پیشرفته بود،به کشورهای دیکتاتورهاهم سرایت می کند.ازهمه مهم تراین که،انقلاب رسانه ی سهولت ایجاد کرد درجهت گسترش اندیشه ی مدرن.کاردیگری که دیکتاتورهای مسلمان کردند،این بود که برای کشورهای خودبخاطربانحراف کشاندن ذهنیت عامه، دشمنان فرضی تراشیدند.
بطورنمونه،پاکستان هندوستان رادشمن دیرینه ی خودجاسازی کرد.افغانستان بخاطرمسئله ی پشتونستان یاپشتوزبان های شرق خط دیورند،پاکستان رادشمن خود درست کرد.ودیکتاتورهای عرب که بهانه ی محکمی درموجودیت دولت اسرائیل داشتند.شاه ایران، دردوران جنگ سرد،شوروی رادشمن خود فرض وحمایت امریکاراکمای کرد.عراق بارژیم بعثی-دیکتاتوری خود،بیشترازاسرائیل مصروف دشمنی باایران، چه ایران شاهی وچه ایران ملایی شد.سوریه ی بعثی ازیک طرف دررقابت سخت باعراق قرارگرفت، وازطرف دیگر،به بهانه ی ردقراردادکمپ دیوید،استبدادوحشی خودرادرزیرسایه ی دشمنی بااسرائیل ادامه می دهد،استبدادی که اکنون مصروف کشتارمردم زیرفرمان خودمی باشد،ورژیم جمهوری اسلامی ایران برای ادامه ی استبدادخود،امریکاراشیطان بزرگ خواندتادوام خودرابیمه ومردم ایران را ازآزادی های دموکراتیک ومدنی محروم نماید.همه ی رژیم هایی نامبرده؛بدون کدام فرقی، استبدادی وچند قومی باشندواصل چندقومی بودنشان درعصرجهانی سازی،دوپرسمان زیررابرای آن هاببارآورده است:نخست این که،جهانی سازی باوجودهدف های اقتصادی-تجارتی که دنبال می کندومرزهای ملی رادرمی نوردد؛درعرصه ی فکری وفرهنگی نیزمرزشکنی می کندوشرایطی بوجودمی آورد که دیگرسانسورودروغ گوی برای ملت هاتوسط دیکتاتورهاومستبدان، بی اثرمی شود.دوم این که،زیرفشارقرارگرفتن مرزهاواستبدادهاوگسترش روزافزون اطلاعات وآگاهی واندیشه هایی نو،هویت هایی فرهنگی- مذهبی ونژادی راکه استبدادسرکوب کرده بود،زنده وبه جهش وامیدارد.
نگاهی به نقش دولت هایی متمرکزوبیداد گر درکشورهای نامبرده،روشن می سازد که....دولت مرکزی همیشه نقش مهارکننده وسرکوب گرانه ونه سامان دهنده ی وضعیت اقلیت هارابدوش داشته است.باناتوان شدن دولت مرکزی(درنتیجه ی جهانی سازی وتحول درنظام بین المللی)آن نظم سرکوب گرفروریخته واقلیت هابابهره گیری ازفرصت هاخواسته های خویش راحتی تامرزجدای(شوروی ،یوگوسلاوی سابق وتااندازه ی عراق)اعلام داشته اند.سرپوش گذاشتن برمشکلات ونارضایتی های آنان،سیاست همیشگی حاکمان بود.درجهان امروز،هویت ملی تنهابه یک زبان محدودنمی شود،ماده ی سوم ازاعلامیه ی جهانی حقوق بشرتصریح می کند که:"هردولت موظف است برای افرادخوداین حق رابرسمیت بشناسد که به هرزبانی که میل دارند صحبت کنند وآن رابیاموزند."مدرنیته اشکال تازه ی اززند گی رانیزباخودبارمغان آورده شیوه ی جدیدزند گی وارزش هاومعیارهای نودرچگونگی هویت قومی وملی نیزتعاریفی تازه باخودبه همراه داشت.علم سیاست نمی توانست درغالب شیوه های سنتی به حیات خویش ،درشیوه ی کشورداری ادامه بدهد.جامعه ی مدرن،بدون دموکراسی،کثرت گرای سیاسی وفرهنگی فاقدارزش معرفی شد.ازتجربه ی زند گی جوامع نوین است که گفته می شود،درجامعه ی که اقلیت های ملی وقومی حق ابرازموجودیت نداشته باشند،نمی توان نام جامعه ی مدرن برآن نهاد.درکشورما،متاسفانه هنوزچگونگی هویت ملی وقومی درعصرمدرنیته به بحث گذاشته نشده است.منازعات کنونی،بطورعمده برتعاریفی سنتی ازهویت ملی وقومی تاکید دارند.هویت ملی....اکنون ملغمه ی است رویاروبامدرنیته وجهان متمدن.بازیابی وبازبینی هویت،نه باتاسف وخیال پروری(ازاین قبیل که ماملت متحدهستیم)،بلکه باروآوری به چالش های عظیم است که عصرمدرن باخودبه همراه آورده است....آنچه که بنام وحدت ملی(دربسیاری کشورها)ازآن نام برده می شود،نه براراده ی آزادشهروندان،بلکه برعواملی چون دین،زبان وسرزمین مادری ونژاد{مرزهای تحمیلی-سیاسی توسط استعماردیروز}و...بارشده است.یک پارچه سازی ووحدت فکری همان قدرخطرناک است که برتری نژادی وقومی(افغانی)وایرانی گری....این واقعیتی است که دردنیای امروز،دیگرزبان ونژادومذهب، حتی تاریخ مشترک رانمی توان عامل وحدت ملی نامید(نمونه ی زنده نزدماعرب هامی باشند که زبان،نژاد،مذهب،فرهنگ وتاریخ مشترک دارند،اماوحدت ملی ندارند).هویت ملی ازقرن هفدهم،آنگاه که مذهب راازخودراند،به نقش متحد کننده ی آن هم پایان بخشید.
زبان رادرجهان مدرن یامتمدن پیام آورصلح ودوستی میدانند.زبان محصول واقعیت اجتماعی- مردمی است که به آن سخن می گویندومی نویسند.زبان درسیستم اجتماعی- اقتصادی هرکشوری قابل بررسی است.جامعه ی سنتی زبان های مختلف رابرنمی تابد،بریک زبان شکل می گیردوباسلطه برزبان های دیگربه موجودیت خویش ادامه میدهد(درصورت سلطه نیافتن برزبان دیگرمانندافغانستان،جاهلانه به مسخ کردن آن اقدام می کند).چنین جوامعی حضورخودرادرجهان به مثابه ی یک ملت،بااین که باتکیه برزبان اعلام می دارند،جامعه ی مدرن،اماازچند زبانی همچون چند فرهنگی وچندصدای استقبال می کند.پذیرش چند فرهنگی وچندزبانی فرای سیاست های رسمی دولت هاشکل گرفت.اگربپذیریم که زبان دربازتولید فرهنگی نقش نقش اساسی دارد،آنگاه می توان به فاجعه ی عظیمی پی برد که درکشورهای سنتی،بانمونه کردن زبان ازسوی حاکمیت(مانندترکیه، درباره ی زبان کردی،ازبکستان درباره ی زبان فارسی- دری تاحال)رخ میدهد.فرهنگ کشی وقتل عام فرهنگی و...تعاریفی هستند گویای برای چنین اعمالی.استفاده اززبان اگرگریزناپذیربرای بشریت است،زبان دراین رابطه بین انسان هاوتعریف جهان نقش اساسی دارد.عملکردانسان حادثه ی است درزبان،اتفاقی است که درزبان حادث می شود،انسان جهان رابازبان تاویل می کند.اعتلای فرهنگ یک کشوربه رشدوشکوفای فرهنگ هادرزبان های ساکن آن کشوروابسته است.ازقرن نزده، درکشورهای مستعمره، همیشه کوششی موفق درخلق ادبیات قومی وجود داشته است.ادبیات قومی اکنون جایگاه ویژه درتاریخ ادبیات جهان دارد.سویس،کانادا،سوئید،ناروی وبلژیک و...(کشورهای می باشند که باپذیرش اصل چند فرهنگی وچند قومی، هم وحدت خودراتامین کرده اندوهم توسعه ی سیاسی،اجتماعی،اقتصادی وفرهنگی خودرابه سطح بالای رسانده اند).
همان طورکه مقولاتی چون اقتصاد،دموکراسی وحقوق بشروغیره کم کم به مقولات جهانی ونه ملی بدل شده ومی شوند،فرهنگ نیزچنین مسیری راطی می کند.صحبت ازدولت چند ملیتی وچندزبانه وچند قومی،درجهان معاصر،حرف تازه ی نیست،ملت پدیده ی ازلی نیست،قوم متجانس راباید درتاریخ جست.(1) رژیم های استبدادی وسرکوبگردرکشورهای اسلامی،دنبال ملت های یک قومی ویک زبانی بودند،آن هم درجامعه های که درخودچندین قوم،زبان ومذهب داشتند.همین سیاست نابخردانه سبب شد که نه مدرنیسم درمیان مسلمان هابصورت درست جابازکندونه هم ملت شکل بگیرد.چسپیدن به قوم،زبان ومذهب برای فربه کردن نهادقدرت وایجادتمرکزفایده ی دربرنداشت وندارد.چراکه،فرهنگ،زبان ودین مرزنمی پذیرند،ودولت هاوملت های موجود که مولفه های دولت- ملت راداراهستندیانیستند؛بهرصورت،دارای مرزهای شناخته شده می باشند.این که می بینیم همه ی فارسی زبان هادرایران نیستندوهمه ی ترک هادرترکیه،همه ی عرب هادرعربستان وهمه ی پشتوزبان هادرپاکستان.نشان میدهد که تطبیق مرزهای سیاسی بامرزهای فرهنگی- زبانی- مذهبی، خیالی بیش نمی باشد.ازنظرسیاسی اصراربرتحمیل کردن یک زبان یافرهنگ ومذهب برمردمانی که خواستارآن نیستند،درسیاست بوسه زدن برمرگ می باشدنه چیزی دیگری.
بطورنمونه،محمدعلی جناح بنیان گذارپاکستان درسال1948 پیش ازدرگذتش به پاکستان شرقی/بنگله دیش کنونی سفرکرده وطی سخنانی در"داکه"دررابطه بازبان ملی گفته بود:"تنهااردوزبان ملی پاکستان می باشد"!سخنانی که دربرابرآن بنگالی هاکه زبان خودراداشتندواکثریت نفوس پاکستان رانیزشکل می دادند،واکنش نشان داده بایک سخن نه گفتند!درواقع،می توان چنین ابرازکرد که جناح باتاکید برتحمیل زبان اردو که خودش هم به آن سخن گفته نمی توانست،بنیادجدایی پاکستان وتشکیل کشوربنگله دیش راگذاشت.تاکیدسیاست مداران ازاتاترک ،رضاشاه،نادرخان غدار ومیراث خوارانش،جناح و...برکشورهای یک زبانه درجامعه های چندزبانه وساختن ملت درمحورآن،این مسئله راروشن می سازد که درکشورهای مسلمان راجع به فرایند ملت سازی تاچه اندازه ساده انگاری شده است.ساده انگاریی که ازناآگاهی ازعملیه ی شکل گیریی دولت- ملت دراروپاحکایت می کند.
امروز،در192کشورعضوسازمان ملل متحد،شایدبدشواری کشوری پیداشود که مردم متجانس یاهماهنگ داشته باشد.واکثریت قاطع کشورها ازنظرزبانی،نژادی،فرهنگی ومذهبی دارای مردمان گونه گون می باشند.دربسیاری کشورهایی که امروزدارای نظام هایی سیاسی باثبات می باشند،مردم هاوحکومت هابدومسئله بیشترتوجه کرده اند:نخست،ملی گرایی سرزمینی که بدولت ملی- مدنی انجامیده است.دوم،دولت های ملی، توده ها،عوام یارعیت رابه شهروندان دیگرگون کرده اند.اصل شهروندی؛درواقع،مناسبات ورابطه های حقوقی می باشند که یک سری ازحقوق ومسئولیت هاراافریده است.حقوق ومسئولیت هاووظیفه های که پیوندمیان دولت وملت،حقوق ووظیفه های هردورامشخص ومرزبندی می کند.دموکراسی هم نتیجه ی مبارزه ی پیگیرودوام دارشهروندان علیه دلت می باشد؛مبارزه ی که دولت راوادارساخت که درکرانه ی قانونی ساخته شده توسط نماینده گان ملت عمل کندوپاراازگلیم خود فراترنگذارد.متحول شدن دولت هایی خودکامه به دولت هایی ملی وساکنان یارعایابه شهروندان آن، پایه واساس دنیای مدرن قرارگرفت.فرقی که میان دنیای مدرن ودنیای پیشامدرن وجود دارد،بویژه درعرصه ی سیاسی واجتماعی،برمی گرددبه ساختاروچگونگی کارکردقدرت ونقش ملت درآن.درآنجایعنی کشورهای پیشرفته،دولت مردان پذیرفتند که....قدرت محدودمی تواندقدرتمندترازقدرت نامحدودباشد(استیفن هولز).وقدرتی که خودکامانه اعمال شود،نه تنهابرای آزادی فرد،بلکه برای حکومت قانون ویرانگراست.برای آنکه کشوری پایداربماند،همه ای عناصرآن بایدخواستارهستی وبقای آن باشد.(2)
درشرایطی که، دردنیای مدرن،قدرت محدودنیرومندترازقدرت نامحدودتلقی می شودوقدرت خوکامه عامل براندازنده ی حکومت قانون.دردنیای ما،یعنی پیش مدرن هاودارایی دولت هایی امنیتی،یعنی دولت های که درآن هامخالف، دشمن تلقی می شودورسانه هاآزادنیستند وآزادی، آشوب تعریف می شود،وبجای قانون زورفرمان می راند،و قدرت محدودناتوانی وقدرت خود کامانه عامل نگهدارنده ی ثبات خودراجازده است؛ درواقع، تفاوتی میان آسمان وزمین رانشان میدهد.آنجاآزادی باعث تقویت ثبات سیاسی،اینجاآزادی عامل آشوب گری وبی ثباتی وکمک به براندازی تفسیرمی شود.آنجاناسیونالیسم عامل ونیروی پیشرووهماهنگ کننده ی منافع شهروندان یک کشورواینجاناسیونالیسم برتری نژادی وتقویت کننده ی قدرت یک گروه نژادی یامذهبی تلقی می شود.آنجا،ناسیونالیسم، مدنی می باشد که تکیه برمشارکت همگان درساختار قدرت دارد،واینجا،ناسیونالیسم، قوم مدارودرواقع ملت گریزکه ازشمارکمی دربرابربیشترین شمارمردم نمایند گی می کند.آنجاناسیونالیسم درروندشکل گیری خود به دولت مدرن وتوسعه ی علمی-فنی-اقتصادی-سیاسی-فرهنگی واجتماعی انجامیده است.واینجا....ناسیونالیسم درروندشکل گیری ورشدخودازاحساسا غیرمنسجم وافراطی بهره مندشده به اندیشه ی تبدیل می شود که می تواندطرفداران خودرابه خشونت تشویق کند.ناسیونالیسم ویژگی های ملی،تاریخی،فرهنگی وحماسی رادرمی آمیزدتاملتی برجسته بسازدوملت ساخته شده دراین راستا،برای پاسداری ازارزش هاواندیشه های خودباوربه مبارزه برمی خیزدوگاهی جان فشانی می کند.عبوراین اندیشه ازمرزوپراکنده شدن آن درمنطقه ای وسیع ویاجهان،پان رابوجود می آورد.پان ایرانیسم،پان عربیسم،پان سیمیتیسم وپان ترکیسم دراین راستاشکل گرفتند(امانتوانستند ماننداندیشه ی مادر،یعنی ناسیونالیسم اروپای توفیقی بدست آورند؛اگرموفقیت های هم داشتند،درمقایسه باادعاهابسیارناچیزبود).دموکراسی،منشورجهانی حقوق بشر،آزادی استفاده اززبان مادری درهمه سطوح،توزیع عادلانه ی امکانات مادی ومعنوی کشوربرای پیشبردوگسترش همه زبان هاوفرهنگ هاوتقسیم قدرت سیاسی وشکل گیری دولت های محلی درمناطق خودگردان(فدرالی)ضامن وحدت خواهدبودوهمچنین زمینه ای همکاری وپیشرفت همه جانبه ی کشوررادرمدت کوتاهی فراهم می کند.(3)
برای مسلمان ها،دشواری ازآنجاآغازشد که دولت های امنیتی معادله راواژگونه گرفتند.آنچه که درواقع به پیشرفت وتوسعه کمک می گرد،ضدپیشرفت وتوسعه جازده شد.بطورنمونه،این دیدگاه عرضه وبرآن تبلیغ شد که تمرکزقدرت به توسعه ای اقتصادی اجتماعی ودرنهایت به وحدت ملی کمک می کند.اما،آنچه که بدست آمد،خندآوربود!پاکستان دولت تمرکزگراداشت وهند دولت دموکراتیک وفدرالی.تمرکزقدرت بجای این که درپاکستان توسعه ی اقتصادی بیاورد،این کشوررادوبخش کرد.ودربخش غربی تاکنون نظامی گری دارد که به قوم گرای وبنیاد گرای کورمنجرشده است.برخلاف،درهندوستان،دولت دموکراتیک،توسعه ی اقتصادی وسیاسی ببارآورده  که امروزمقامی رادرجهان به آن بخشیده است که مجموعه ی کشورهای مسلمان نتوانستندبدست بیاورند.این که هندوستان توانسته است جایگاه مهمی رادرجهان بدست بیاورد،بدرک آن کشورازاقتصادنوین وپیوندآن باآزادی ارتباط پیدامی کند.روشن است که....اقتصادنوین، باآزادی بیان وبازخوردبهترمیان حاکمان وافرادحکومت ومشارکت مردم درتصمیم گیری رونق می گیرد.چنین اقتصادی می تواندحکومتی بادیون سالاری کمترونامتمرکزتروپاسخ گوتربوجودبیاورد.(4)
تاریخ گواهی میدهد که آنانی که ازتجربه های تلخ وشیرین دیگران بهره برداری می کنندومی کوشند اشتباهات گذشته راتکرارنکنند،سربلندوکامروامی شوند.برعکس،آن های که ازتاریخ درس نمی گیرندوازتجربه هانمی آموزند،جزرسوایی وشکست چیزی دیگری بدست آورده نمی توانند.بطورنمونه،یگانه سرزمینی که درآن بارهاگذشته ی ناشادتکرارمی شود،کشورهای مسلمان می باشد.وتکرارگذشته ی ناشاد درآینده هم به این برمی گردد که درک وفهم مسلمان هاازتاریخ گذشته شرایطی رابوجودآورده است که آن هاهمیشه بایدبجای آینده به گذشته بنگرندوعظمت دروغین گذشته رادرآینده بازسازی نمایندوبابازسازی گشته ی ناشادودردناک آینده ی ناشادواغلب غیرقابل پیش بینی رابیافرینند.بالیدن به گذشته ی ناشادومیراث گروهی وخردستیزآن،راه هرگونه تدبیرواندیشه برای بیرون رفت ازآن ورسیدن به جهان مدرن رابروی مسلمان هابسته است.این که پاکستان وهندوستان هردوازآغوش استعمارانگلیس برآمدند،ویکی به جهان مدرن راه یافت ودیگری به عصرحجر/سنگ روان است،برمی گرددبه بازبینی گذشته ووداع بااستبدادوتمرکزامنیت محورقدرت، ودویدن شتابان به سوی مدرنیته وجهان نو.
قرارگرفتن هند درمسیرتوسعه وترقی وافتادن پاکستان درمسیرپس رفت وانحطاط وبیدادگریی امنیتی، این حقیقت رانمایان می سازد که ملت های جهان درشرایط کنونی سه دسته می باشند:دسته ی اول،کشورهای می باشند که ازراه های دموکراتیک به ساخت ملی خودرسیده اند.دسته ی دوم،کشورهای می باشند که می کوشندتاازطریق دموکراتیک به ساخت ملی خودبرسند.دسته ی سوم،کشورهای می باشند که مصمم هستندتاازراه های دموکراتیک به ساخت ملی خودنرسند.دسته ی اول روشن است که کدام کشورهای می باشند.هندوستان دردسته ی دوم قرارمی گیردوبسیاری مراحل راطی کرده است.دردسته ی سوم کشورهای مسلمان جای می گیرند که بخاطرسنگ اندازی درراه رسیدن به ساخت ملی،یادرکام استبدادامنیتی فرورفته اند که بحران هویت رابدنیال می آوردویااین که ازاستبدادبه آشوب غلطیده اند،مانند:افغانستان،عراق،صومالی،پاکستان، وسوریه که اکنون درحال فرورفتن درآشوب بی پایان می باشد.
ازاین رو،مسلمان هاباین روزسیاه افتاده اند که دربخش طولانی ترتاریخ سیاسی شان، استبدادامنیتی فرمان روای داشت واکنون هم فرمان روای می کند.همان استبداد؛سبب شد که اکنون دریک بخش آن همان خودکامگی که خیزش های مردمی رادامن زده است؛ودربخش دیگرآن،آشوب،جنگ،مداخله واشغال بیرونی باهزاران سربازفرمان برا نند.رخ دادهایی جانکاهی که عدم هماهنگی وتسلسل درعملیه ی سیاسی،فرهنگی،نظامی واقتصادی رانمایان می سازند.روشن است که درهرکشوری اگرسیاست هاوبرنامه ها بدورازدوراندیشی سیاسی-استراتیژیکی باشد؛به همان جایگاهی می رسد که مسلمان هارسیده اند.وضعیت کنونی مسلمان هابخاطرکمبودمنابع یااستعدادویااستعماربیرونی هم نیست؛آنچه که آن هاراباین شوربختی انداخته است،به عامل های زیرین خلاصه می شود:1- عدم درک صحیح ازخودی وبیگانه ونکردن تلاش ژرف برای درک آن چنانی وبدست آوردن موقعیت شایسته درجهان.2- چسپیدن به گذشته واسطوره سازی ازآن وغافل شدن ازآینده.3- ماندن دردایره ی تنگ وتاریک استبدادامنیتی که این هم زاده ی همان گذشته انگاری می باشد.4- قبیله گرای،فرصت طلبی،فقدان روحیه ی تعاون وهمکاری درمیان مسلمان ها.5- دشمنی هاوعنادهای ذات البینی که توان وظرفیت مادی ومعنوی آن هاراازبین برده است.منافقت ودوروی ودرخدمت دشمن قرارگرفتن علیه یک دیگر.
بطورنمونه،اول،پاکستان زیانی به مسلمان های بنگله دیش درزمانی که بخشی ازآن بود،ومسلمان های هند وافغانستان رسانده است که هندوهاوروس هانرسانده اند.دوم،عراق وایران درجنگ هشت ساله علیه یک دیگرآن قدرنیروی بشری ومنابع اقتصادی مسلمان هاراازبین بردند که استعمارکهنه ونودریک صدسال به هدرنداده بود.6- اگرمسلمان هابجای نفاق وکشمکش های فرقه ی ونژادی، سازمان کنفرانس اسلامی رابه پیروی ازنمونه ی اتحادیه اروپایی توسعه می دادند،امروزدربدست آوردن مقام شایسته ی خود درجهان توفیق یافته بودند.اکنون که مسلمان هادربحران های سیاسی،فرقه ی گیرافتاده اندواستبدادسیاسی،مذهبی وامنیتی بیشترازهرعامل دیگری گلوی آن هارافشارمیدهد،بنگریم که غرب باسیاست های دوام دارمالی،سیاسی،اقتصادی،فرهنگی واستراتیژیک خودچگونه به انباشت سرمایه،علم،فن آوری دست یافته وبه چه شیوه ی باجهانی کردن آن،حلقوم رقیبان ومخالفان خودرافشارمیدهد.امریکاکه مقام رهبری جهان سرمایداری رابدوش دارد،پس ازراه انداختن نهادهای مالی غربی، مانند:بانک جهانی وصندوق بین المللی پول،کشورهای جهان سوم راواداشت که پشتوانه ی مالی خودرابه طلایادلارسنجش نمایند.روشن است که دلارهم که پول خودآن کشوراست وازطلاهم بهره ی فراوان دارد.کشورهای دیگراین اصل راپذیرفتندوامریکاازاین طریق توانست به نفوذسیاسی واقتصادی خود درجهان بیافزاید.نفوذی که اکنون بامخالفت های برخی کشورهاوبحران مالی سال2008که تاکنون بیرون رفت ازآن میسرنشده است،روبه کاهش دارد.بااین که قدرت جهانی امریکاروبه فرود دارد،امادرهمسوی باکشورهای سرمایداری غربی وغلبه برنهادسرمایداریی جهانی ساز،هنوزهم می تواند سخن ازسیاست نیرومندتری بزند.سیاستی که درماهیت خودفربه کردن سرمایداری دنبال می کند،اماگه گاهی برای پوشش فراهم کردن بردودوزه بازی های خود،ازآزادی،دموکراسی وحقوق بشرهم سخن می گوید.این سیاست جهانی سازانه؛ بیشترازهمه، دولت های جهان سوم بویژه مسلمان راهدف قرارداده است تا مانع هاراازسرراه سرمایه کاری بردارد.سیاستی که دوگونه واکنش رادربرابرخودخلق کرده است:نخست،کشورهای مانند:چین وروسیه،هندوبرازیل وکوریای جنوبی بارفتاردوسویه یعنی هم اجازه دادن به کمپانی هاوسرمایه کاری های آن وهم به نگهداری مرزهای اقتصادی وسیاسی خودتوجه کرده اند.دوم،کشورهای ناتوانی می باشند که ازدوکمبودی رنج می برند:نخست،گرفتاراستبدادهای امنیتی می باشند که ازیک طرف، به قرضه ی غرب نیازدارند،وازطرف دیگر،درداخل خودباتنش هاوهویت های قومی،زبانی،نژادی ومذهبی دست وپنجه نرم می کنند،وکشورهای مسلمان ازاین جمله می باشند.
ازآنجاکه جهانی سازی روند فروپاشی استبدادهای امنیتی وتشویق هویت هارانیزدرپی دارد،کشورهای مسلمان می کوشندهرگونه امتیازرابه غرب بدهندتاقرضه بگیرندوقرضه راهم بجای سرمایه گذاری درپروژه هایی، مانند:آموزش وپرورش وبهداشت وکشاورزی وزیرساخت ها،درجهت مجهزساختن ساختارهای امنیتی بکارمی اندازند تابتوانند بجای پاسخ به خواسته های مشروع مردم خودوازجمله خواسته های هویتی بامشت گره کرده  برخورد کنند.غرب هم که این کمبودی راشناخته است،درازای پرداخت پول، خواسته های خودرادنبال می کند.بطورنمونه،پاکستان 30سال به حمایت غرب ازطالبان وافراطی هاوتروریست هابرای تامین منافع خود درکشمیروافغانستان بهره برداری کرد.اکنون که امریکازیررهبری بارک اوباماکه بادست پرورده های سلفش وسازمان جاسوسی پاکستان درافغانستان درافتاده است،برایش روشن کرده است که دیگرحمایت هامشروط به کارکردهای دیگری می باشد.باین معنی که،اول نوکران خودراسرکوب کن؛ پس ازآن، سزاوارجذب کمک هامی شوی که جنگ سوات ودیگرجنگ های فریب کارانه دربخش های قبیلگی درهمین راستاراه اندازی شده ومی شود.چنانکه به عرب هاهم گفته است که  کنارآمدن بااسرائیل ومخالفت بانفوذایران درمنطقه، بهای دوستی وکمک های امریکامی باشد.این است کارنامه ی که جهانی شدن سرمایه بابهره گیری ازکمبوداستبدادهای امنیتی دردرون مرزهای ملی آن هابه سرنوشت مسلمان هامسلط کرده است.این یک واقعیت است که.....باجهانی شدن سرمایه وبرداشتن مانع ملی حقوقی ازسرراه سرمایه های انحصاری جهانی،وضعیت اقتصادی جهان وبه تبع آن اوضاع سیاسی چهره ی جدیدی به خود گرفته است.این پروسه که پس ازجنگ جهانی دوم آغازشده،ابتدادراشکال حقوقی وسازمانی درسال1947،درسازمان"پیمان جهانی تجارت وتعرفه-گات"ویک سلسله سازمان های زیرمجموعه ای خودتجلی یافت.سرانجام گات وسازمان های جانبی اش درسا1994 درسازمان جهانی تجارت ادغام شدندواین سازمان توانست آخرین موانع ملی-حقوقی رابرای رشدوتوسعه سرمایداری جهانی ازمیان ببرد.این نقطه ی عطف جهانی شدن است.ومنظورازجهانی شدن،جهانی شدن سرمایه است ودیگرهیچ.جهانی شدن سرمایه،یک ضرورت اقتصادی است وبایدرخ میداد،زیراانباشت سرمایه درکشورهای سرمایداری پیشرفته آن چنان رشدکرده بود که عرضه ی پول دربازارهای این کشورهانسبت به تقاضای آن بسیاربزرگترشده بود.ولی انباشت سرمایه برابراست باتقسیم شدید کار،یعنی تخصصی شدن هرچه بیشترکارکه نمودآن رادرشاخه های بسیارمتنوع علم وتکنیک مشاهده می کنیم واتفاقاهمین وضعیت بود که سبب گردید کشورهای که انباشت سرمایه وبه نوبه ی خودتقسیم کاردرآن هاتوسعه نیافته بود،برای استفاده ازاین امکانات جهانی راه رابرای جذب این سرمایه بازکنند،مانند:چین وشوروی سابق.جهان سرمایداری، جهان رقابت است واین رقابت نه تنهادرحوزه ی اقتصادی،بلکه درهمه حوزه های زند گی مانند سیاست،اجتماع وفرهنگ صورت می گیرد.پس ازفروپاشی شوروی،کشورهای مانند ترکمنستان وآذربایجان تشکیل شدند.واتفاقاًاین کشورهاجزوآن دسته بودند که سعی کردندومی کنندتاحتی الامکان این سرمایه جهانی راجذب کنند.(5)
درشرایطی که جهانی سازی یاجهانی شدن سرمایه باشتاب به پیش می تازد،برخورد کشورهابااین پدیده ی هم اقتصادی وهم سیاسی-فرهنگی-فنی به تناسب موقعیت آن هاازنظرداشتن ثبات سیاسی،فرهنگ پیشرفته ورابطه ی ملت ها بادولت هاگونه گون می باشد.ازاین رو،می توان کشورهارادربرخورد باجهانی سازی به حیث یک فرصت وجهانی سازی به حیث یک تهدیدبخش کرد.کشورهای وجود دارند که جهانی سازی رابرای خودیک فرصت می دانندوباسیاست گذاریی درست می توانندازآن بهره برداری درست نمایند.مانند:چین،هندوبرازیل که تاکنون کرده اند.ازآنجاکه چین جهانی سازی رایک فرصت هم برای پیداکردن بازارفروش کالاودزدی فن آوری نومی داند،باانتقادهای غرب دررابطه باپرونده ی سیاه حقوق بشری خودپاسخ های نرم گونه وسازشکارانه میدهد.سازش کارانه باین معنانیست که دررفتارخود دررابطه بارعایت حقوق بشردیگرگونی مثبت آورده است یامی آورد.این برخوردنرمش گونه سبب شده است تاهم برای مصلحت های تجارتی خود موضوع راجدی نگیرد،تاازاین طریق بتواندهم تجارت خودرابه پیش براند وهم چنان بدزدی فن آوری نوماهرانه اقدام کند.عملی که کشورهای پیشرفته آن راجاسوسی فن آوری می نامندوباآن مقابله می کنند.
درردیف دوم،کشورهای قرارمی گیرند که جهانی سازی رابرای بقای خودتهدیدمی پندارند که کشورهای اسلامی به جزترکیه،مالیزی واندونیزی،همه دراین فهرست جای می گیرند.تاجای که به توان کشورهای مسلمان دردزدی فن آوری مانندچین ارتباط می گیرد،تنهادرمیان57کشورمسلمان،ترکیه،اندونیزی،مالیزی،ایران،پاکستان،بنگله دیش،مصر وعراق پیش ازاشغال دراین موقعیت قرارگرفته اند که باندازه ی کمترازچین بدزدی فن آوری بپردازند.این که کشورهاچه مسلمان وچه غیرمسلمان بدزدی فن آوری روی آورده اند،برمی گرددبه ریاکاری وبخل کشورهای غربی.غربی هاازیک طرف،ادعامی کنند که می کوشند فرق میان شمال/کشورهای پیشرفته وجنوب/کشورهای پس مانده راکاهش بدهند؛ازطرف دیگر،ازبزرگترین عامل کاهش دهنده ی فاصله که فن آوریی نومی باشد،چشم پوشی می کنند.باین معناکه اگرغرب درانتقال فن آوری کمک کند،هم فاصله ی شمال وجنوب کاهش پیدامی کندوهم چنان کشورهابدزدی فن آوری باهزینه ی بسیارروی نمی آورند.
ازآنجاکه کشورهای مسلمان،پیشینه ی مستعمره بودن کشورهای غربی رادارندوخاطره های تلخ فراموش نمی شود؛به سوی غرب،به حیث استعمارگردیروزبدیده ی کین ونفرت می نگرند. به سخن دیگر،به سوی پیشرفت های آن بویژه درفن آوری نوبادیدمهرومحبت می نگرندتاازاین طریق بتوانند کمبودی خودراپوره نمایندوازاستعمارگریی کهنه ونوآن نفرت می نمایند. کمبودیی مسلمان ها وخود داریی غرب ازرفع کردن آن،ومشکل فرهنگی،دینی،استبداحاکم وترکیب ناجورقومی- مذهبی دربسیاری کشورهای مسلمان؛ سبب شده است که، جهانی سازی رابجای فرصت تهدیدبپندارند.وبرخی کشورهامانندایران وعربستان پاراازاین هم فراترگذاشته  ازجهانی سازی بنام استعمارفرهنگی یاهجوم فرهنگی غرب علیه فرهنگ اسلامی نام ببرند.این که جهانی سازی برای مسلمان هاتهدیداست یافرصت؛درواقع، مسئله ی است که بایدبه آن بااحتیاط وبرنامه ریزی خردورزانه برخوردشود.اگرجهانی سازی فرصت است،بایدآمادگی بهره برداری ازآن صورت بگیردواگرتهدیداست،بازهم به برنامه ریزی برای دفع آن نیازمبرم دیده می شود.درهردومورد،مسلمان هادشواری خاص خودرادارامی باشند.واین دشواری درسه بخش خودرانمایان می سازد:1- استبدادامنیتی وسانسورگرحاکم برمسلمان هاکه بقای خودرادرخطرمی بیند؛بجای تن دادن به به واقعیت جهان نوکه نفرین ازاستبدادمی باشد،نفرین شدن راقبول داردوبه سوی دولت- ملت شدن وبه تبع آ« متحول شدن به دولت دموکراتیک مدرن گام برنمی دارد.2- این که، جهانی شدن راهجوم فرهنگی غرب وانمودمی سازدتامردم رافریب بدهد.3- این که،کشورهای دارای تنوع های مذهبی،قومی وفرهنگی، فشارجهانی شدن راازناحیه ی سربلند کردن خواسته های هویتی لمس می کنندوهمین احساس ودرک خواسته هاوتوقعات، مستبدینی راکه دربازکردن فضای سیاسی وفرهنگی نابودی خودرامی بینند،واداشته است که مانند گذشته به استبدادسیاه پافشاری وبه خود کامگی ادامه بدهند.مستبدین نفت دارعرب که استبدادهای قبیلگی رامی چرخانند،به غربی هاتلقین می کنند که دین وفرهنگ کشورشان بادموکراسی وحقوق بشرمخالف است؛ ومهم ترازهمه این که، اگرفضابازکرده شود،بنیادگرای به میدان می آید،پرسمانی که غرب رانگران می سازد.
اگراین حربه اثرگذارتمام نشد،می گویند که نفت ماراطوردلبخواه ببریدواجازه بدهید که مااستبدادمان راادامه بدهیم!پرسش بنیادی این است که این استبدادودولت های امنیتی تاچه زمانی دردنیای به شدت جهانی شونده که روبه آزادی وحقوق بشردارد،می کوشندبسته بمانند!این یک واقعیت است که دولت های امنیتی چه بخواهندوچه نخواهند،جهانی شدن سرمایه اگرصد درصد به سوی آزادی وحقوق شهروندی راه نمی برد،روشن است که درصدبالای درمسیری به پیش می رود که برای مستبدین ودیکتاتورهاجانکاه وکشنده خواهدبود.باتوجه به آنچه گفته شد،دوپرسمان درآینده برای دولت های امنیتی رخ خواهد کردوآن این که عناصردموکراتیک درفرهنگ اسلامی وجود دارد،همان گونه که انحصارقدرت که به دولت های امنیتی انجامیده است،درفرهنگ قبیلگی  جای دارد.جهانی شدن سرمایه وفرهنگ جانبی اش،تغییروپیرایش فرهنگ رابرای به روزکردن آن یاحذف آن درراستای رخنه ی فن آوری نودرفرهنگ های بومی بدنبال دارد،ورخنه ی فن آوری نودرفرهنگ های بومی حتمارخنه ی اندیشه ی نو،مانند:آزادی،دموکراسی،حقوق بشربویژه حقوق زنان رادرچنان فرهنگ های میسرخواهد کرد.دراین صورت است که دوگونه خواسته هاسربلند می کنند:نخست،خواسته های ملی که تمام مردم کشورهادرقالب حکومت قانون وتابع اراده ی مردم،دموکراسی وانتخابات آزادوآزادی رسانه هاپیش کش می کنند.2- خواسته های محلی-هویتی که درقالب زبان،نژادوفرهنگ های قومی ومذهبی درکشورهای چند قومی وچند فرهنگی وچنمذهبی سربلند می کند.اگربد قت نگریسته شود،درهردوگونه خواسته های یادشده که همسوباجهانی سازی می باشند؛دولت های امنیتی ازبین می روندوبایدازبین بروند.باتوجه به خواسته های نامبرده است که دولت های امنیتی ومستبد مسلمان،جهانی شدن رابجای فرصت،خطرجدی به دین وفرهنگ مسلمان هاجامی زنند.
درشرایطی که استبدادهای امنیت سالارکه آزدی راآشوب می پندارندوجهانی شدن راتهدیدبه دین وفرهنگ کشورهای خود،وظیفه ی تاریخی نیروهای مخالف استبدادمی باشد که خواسته های ملی رابه گونه ی ترتیب وتنظیم کنند که خواسته های محلی-هویتی رانیززیرپوشش قرارداده باهوچی گری که خاصه ی تمام مستبدین تاریخ دورونزدیک می باشدوذهنیت مردم رامغشوش وبه بهانه ی نگهداری وحدت کشور،بقای استبدادراتامین می کنند،رویاروی نمایند.نگاهی به کارنامه ی خود کامه های مسلمان نشان میدهد که،استبدادسیاه عرب به بهانه ی مبارزه بااسرائیل همیشه خواسته های مشروع ملت های خودراکفته است ،ودرترکیه که نظامی هااستبدادرابه بهانه ی دفاع ازسکولاریسم اتاترک پاس می داشتند؛اکنون نقش آ هادرسیاست کمرنگ،وزیررهبری حکومت مدرن اسلام گرایان کوشش هابرای حل مشکل کشورباکردهاادامه دارد.درعراق که شیعه هازیرسایه ی هواپیماهای امریکایی بقدرت رسیده اند،دوگونه واکنش هاوخواسته هاسربلند کرده است:نخست،شیعه اکثریت است وباید دموکراتیک حکومت نماید.پرسش این است که اکثریت چه نیازداشت که بزورارتش امریکابقدرت برسد؟دوم این که، کردهاازپیش سهم خودرادرشمال گرفته اندوبرای نگهداری آن یک بغدادناتوان رامی خواهند.باتوجه به خواسته ی بیشترکردها،برخی عرب های شیعه وسنی می کوشندبدورازاختلافات فقهی وبدورازنقش سازشکارانه ی ایران درتبانی باامریکایک ائتلاف شیعه-سنی یاعربی ایجادنمایندتاعراق نگهداری شودوکردهانیزباتعدیل خواسته های خودبه بغدادتمکین کنند.درافغانستان نیزکه دارای اقلیت هامی باشدوهیچ قومی بالاتراز40درصدنفوس ندارد، قبیلگی هامی کوشند مانند گذشته درقفل قبیلگی خود فرورفته باحمایت بیگانگان سلطه ی نظام قبیلگی رابازسازی کنند که  هم برای قبیلگی هاوهم برای مردم شهری ومتمدن کشوربسیارخطرناک می باشد.
بهرصورت،برخورد دولت های امنیتی نامبرده با خواسته های ملی- هویتی- محلی، نشان میدهدکه دربسیاری موارد،گذشته ی ناشادرابازسازی کرده اند.اما،جهانی شدن سرمایه ودانش وآزادی رسانه های آگاهی بخش، راه خودرامی پیمایند.راهی که درنهایت برجسته شدن خواسته هاولاغرشدن دولت های امنیتی وسرانجام نابودی آن ها،مانند:افغانستان ،صومالی،لیبی،عراق وسوریه که فروپاشی آن درحال رخ دادن می باشد.طرفه این که درکشورهای یادشده،استبدادبجای جاخالی کردن به دموکراسی وآزادی به آشوب وبرادرکشی جاخالی کرد.بااین همه، خواسته های سرتاسری وهویت هاموضوع های می باشند که بایدبه آن هاپاسخ خردمندانه وراهگشادرنظرگرفت....هویت های محلی(جنبش های نو،قومیت خواهی های نو)که دیروزامکان ابرازموجودیت نداشتند؛امروزباسرعتی خارق العاده، خودرامطرح می سازند.این هویت ها،تاریخ پنهان خودشان رابازمی یابندوآن راازاخیربه اول روایت می کنند.آن هادریافتند که تاریخی دارندومی توانندآن رابازگوکنند،چراکه هیچ وقت فرصت روایت کردن تاریخ خودرانداشته اند.هویت های حاشیه ی درتلاش برای پیداکردن ریشه های خود دنبال کسب جایگاهی ازتاریخ پنهان شان برای بیان خودمی گردند.حال این اشتیاق وطلب ریشه وکسب جایگاه را"قومیت"می نامد.درقومیت،جایگاه یافضای لازم است که امکان سخن گفتن رابرای مردم فراهم می کند.این مرحله ی مهم درپیدایش ورشدهمه جنبش های محلی وحاشیه ای است که ازبیست سال اخیریعنی زمان کشف دوباره ی قومیت های شان تصویردیگری راارائه کرده است.جهانی شدن موجب شده که برای یافتن ریشه های مان به گذشته ی مطمئن تربازگردیم.بااین امید که شایدازاین طریق بتوانیم هویت های مان رادرحال حاضرثبات بخشیم.هرگاه جنبش های حاشیه ی خودرادرمعرض تهدیدشدیدنیروهای جهان گیرفرامدرن ببینند،برای دفاع به قلمروخودعقب نشینی می کنند،ودراین لحظه است که قومیت های محلی به اندازه ی قومیت های ملی خطرناک می شوند.(6)
درجهان اسلام،دولت های امنیتی سیاست های جنایت کارانه ی راپی گیری کردند که به نتیجه های زیانباری منجرشده است.اگرچه این زیانباری درگذشته ی دورترکه پرسمان جهانی شدن به گونه ی کنونی داغترنشده بود،لمس نمی شدواگرمی شدبه هسته های روشنفکری وفرهنگی کرانمند بود.خوشبختانه برای شماری وبدبختانه برای شماری دیگری که هنوزهم سودخودرادرهمان دولت های امنیتی جنایت بارمی بینند،رشدآگاهی دردرون دولت های امنیتی وگسترش بیشترین آگاهی درمیان مردم به کمک انقلاب اطلاعاتی،دیگربقای دولت های امنیتی رابه خطرفروپاشی روبروکرده است.اگرچه درکشورهای مانند کشورما،طرفداران ساختارهای روبه نیستی دولت های امنیتی درفکربازسازی آن می باشند،آن هم به کمک استعمار.اما،این شلیک کارتوس درهوادرشب تارمی باشد،نه چیزی دیگری.
بهرصورت،دولت های امنیتی درکشورهای چند قومی،بااقدام های زیردشواری آفرینی کرده اند:نخست این که،اجازه ندادندپرسمان های قومی ومذهبی وخواسته های نوخواهانه چه محلی وچه ملی آزادانه به بحث ومناقشه گرفته شوندواین سیاست نابخردانه باین دلیل اعمال شد که پرسمان های اجتماعی،سیاسی،فرهنگی ،اداری ،امنیتی تلقی شدند.دوم این که،بااصراردربسته نگهداشتن فضای سیاسی وفرهنگی وازهمه مهترکنترول دولت بردین،اقتصاد،سیاست وفرهنگ مانع سربرآوردن جامعه ی مدنی وبه تبع آن تبدیل اتباع- رعیت به شهروندشد.سوم این که،درشرایط کنونی- جهانی که  همه چیزازجمله سیاست،اقتصاد واندیشه رقابتی شده است،بازهم دولت های امنیتی می کوشند بدلیل های نادرست گذشته رادرآینده بازسازی نمایند واجازه ندهند که یک صدای جای خودرابه چندصدای بسپارد.غرب که امروزدرزیرسایه ی اندیشه ی جهانی سازی وتجارت، مرزهاومانع های سیاسی- حقوقی رابرمی داردودولت های امنیتی ونیمه امنیتی راباشعارکثرت گرای به هراس انداخته است،بیانگراین واقعیت است که ازانقلاب صنعتی به انقلاب فراصنعتی گام برمی داردوانقلاب فراصنعتی هم درواقع فراورده ی علم،فن آوریی نو،خلاقیت وابتکارفردی- گروهی واحساس مسئولیت دربرابرمردم وآینده نگری ژرف می باشد.روشن است که این هادرشرایط سیاسی،علمی فرهنگی واقتصادی که دولت های  ببارآورده اند،میسرشدنی نیستند.ازسوی دیگر،اصراربردوام سیاست های امنیتی،زمینه ی دیگرگون شدن رعیت- اتباع به شهروندرا فراهم کرده نمی تواند،بلکه مانع آن شده ومی شود.تبدیل نشدن رعیت یااتباع به شهروند؛درحالی که ازیک طرف،مانع ملت شدن می شود،ازطرف دیگر،بحران هویت رادرکشورهای چند قومی  دامن می زند.زمانی که جهانی شدن وناتوان سازی مرزهاتوسط آن افزون بربحران شود،می داینم که چه نتیجه ی می تواندبدنبال داشته باشد.دراین صورت،دوسیاست یکی کوتاه مدت ودیگری درازمدت درکاراست.کوتاه مدت این که،ساختارسیاسی،اقتصادی  کشوریاکشورهای دارای اقوام گونه گون بایدبه گونه ی تغییرداده شود که بازتاب ترکیب اجتماعی کشورشود.برای درازمدت،این تحول ساختاری بایداین هدف رادنبال کند که رعایایااتباع بایدجای خودرابه شهروندان بسپارند.دیگراین موضوع راحتاافرادعادی کشورهامی دانند که ملت، یکسان سازی های زورمدارانه ی دولت های امنیتی نیست وباسربلند کردن جهانی سازی، دولت های استبدادی-امنیتی کهنه شده اند.وملت وبرداشت نوازآن درشرایط کنونی،رابطه ی فسخ ناپذیری بامفهوم شهروندی دارد.اگریک یک رعایاواتباع یک سرزمین باگذارازعملیه ی فرهنگ پذیری وجامعه پذیری به فرهنگ شهری- مدنی نایل نشوندوفرهنگ مدرن شهری وشهروندی گسترده ونهادینه نشود،ملت های زیراداره ی استبداد چیزی جزیک قبیله ی بزرگ بنام ملت دروغین، چه افغانی وچه پاکستانی و...نخواهیم داشت.
برای این که درشرایط نوکه جهانی شدن همه چیزرارقابتی ساخته ومی سازد،هم ازدولت استبدادی – امنیتی به دولت دموکراتیک چند گانه گرابرسیم وهمچنان ازبحران سیاسی وهویتی که فرهنگ سیاسی تجارتی جهانی سازی زمینه سازآن می شود،بیرون وبه خواسته های ملی ومحلی پاسخ درخورداده شود؛ایجاب می کندکه اقدامات زیرروی دست گرفته شوند:1- اعلام واذعان این که سیاست های یکسان سازی قومی،نژادی وفرهنگی درکشورچندقومی نادرست وزیانبارمی باشد.افزون براین،کثرت گرای وگونه گونی قومی ومذهبی وفرهنگی صادقانه ونه ریاکارانه وبرای مصروف کردن رسانه هاپذیرفته شودوکوشش شود که هویت ملی فرداممثل هویت های محلی وقومی همه ی قوم های کشوریاکشورهای چند قومی شود.البته درکشوری مانندافغانستان که نام یک قوم توسط استعماردردوره ی بازی بزرگ برکشورتحمیل شده است،پرسمان نزاع برانگیزخواهد ماند.2- دوری گزیدن ازسیاست های امنیتی گذشته که مستبدان پرسمان قوم هاراکه یک پرسمان سیاسی،اجتماعی وفرهنگی بود،به پرسمان امنیتی تبدیل کرده بودندوهمین دیدگاه امنیتی دربسامواردبه توطئه علیه قوم هاوبالآخره علیه کشورمبدل شد،سبب گردید که پاکستان مدافع قوم پشتون شودوبه بحران کنونی کشوربیفزاید.3- حمایت قانونی وکارکردی ازحق آموزش به زبان مادری درهمه سطوح آموزشی وپرورشی وفرهنگی وخود داری ازسیاست تحمیل زبانی ومسخ زبان های کشورکه درجامعه ی افغانستان ودیگرکشورهابه فاشیزم زبانی مشهورشده است.4- حمایت جدی ازحقوق همه ی قوم هابرای توسعه وگسترش فرهنگ،زبان وسنت های محلی وویژه شان.5- ایجاداعتمادوگسترش روابط دوستانه وبرادرانه میان دست اندرکاران امورفرهنگی ورسانه های ملی ومحلی ودرمجموع همه ی فرهنگیان روشنفکران مربوط به همه قوم هاوگروه های فکری ،نژادی وقومی کشور،وتنهاازاین طریق است که می توان به پروسه ی ملت سازی یادولت- ملت درکشورچند قومی کمک وبافربه کردن فرهنگ شهروندی استبدایادولت امنیتی رابه دولت دموکراتیک دیگرگون کرد.ودرصورت تلاش های مذبوحانه ی فاشیست های نوکه ازمذهب هم بهره برداری نادرست می نمایند،بایدمانع ازاین شد که آن هااستبدادامنیتی کهنه رادرقالب نوبازسازی نمایند.6- تنهاباهمسوی فرهنگی،فکری وذهنی نمی توان اعتمادپایداررادررابطه های میان قومی- مذهبی- گروهی بوجودآورد،بلکه باید مبارزه ی جدی وقانونمندواثرگذارعلیه همه گونه های تبعیض، چه تبعیض قومی وچه تبعیض مذهبی وچه تبعیض گروهی براه انداخت وبه ایجادساختارسیاسی-اقتصادیی که بدورازتبعیض وبرتری خواهی گروهی- قومی می باشد،دست یازید.ساختاری که هم زمینه سازتوسعه ی اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی وسیاسی می شود؛وهمچنان،باکاهش آثارمنفی نیروهای جهانی ساز،کشوررابه سوی همسوی ملی ودولت نماینده مردم رهنمون می شود.اگرمسلمان هاازتاریخ ناشاد دولت- ملت سازیی خود درس عبرت نگیرند،دونتیجه ی زیررابایداستقبال کنند:نخست،تاریخ بی دستاوردگذشته ی خودراکه چیزی جزبالادستی دولت های امنیتی نیست،بازخوانی کنند که درعصرجهانی سازیی دیگرقابل بحث نیست.اگرباسیاست های پشت سرجهانی سازی اقتصادی معامله نمایندکه تاکنون کرده اند،بازهم نتیجه بازسازی استبدادمی باشت.دراین صورت،سخن کارل کوهن پیش می آید که:"ملتی که باخفقان حفظ شود،آنچه که نگهداری می شود،ارزش نگهداری راندارد."
پانویس ها:
1- خشونت اجتماعی،هویت ملی،زبان وادبیات نویسنده:اسدسیف،سایت نشریه ی آرش بدون تاریخ
2- قانون،خردی ازهوس هاپیراسته نویسنده:عمادالدین باقی سایت میهن24-2-1388-14-5-2009
3- ترک گرایی ازاندیشه تاعمل نویسنده:داکترمحمدحسین یحیای سایت اخبارروز17-1-1388-6-4-2009
4- جابجای درقدرت،نویسنده:آلوین تافلر،ترجمه:ازشهیندخت خوارزمی ص570
5-هوچی گری های اساسی پیرامون مسئله ی ملی،نویسنده:ب. بی نیاز(داریوش)سایت اخبارروز8آبان-عقرب1386-30-10-2007
6- هویت محلی(جهانی،محلی وبازگشت به قومیت)،نویسنده:مجنون آموسی18-2-1388-19-4-2009سایت برای یک ایران

Tuesday 20 March 2012

دشواری های امریکادرافغانستان

ابراهیم ورسجی
1-1-1391
ساختاردولتی افغانستان درفردای فروپاشی رژیم وابسته به اتحادشوروی پیشین،درتاریخ27آوریل1992-8ثور1371خورشیدی،درسطح بالافروپاشیده بود.زمانی که سازمان های جهادی، جانشین رژیم نامبرده شدند وبه تحریک پاکستان،عربستان  وایران به جان هم افتادند؛درواقع،آخرین لگد مرگ باررابه کالبد آنچه ازافغانستان بنام ساختاردولت باقی مانده بود،زدند.برخورد باهمی واحمقانه ی جهادی ها،بخشی درونی بحران بی پایان افغانستان بود.امادربخش بیرونی بحران،دررقابت های پساکمونیستی- منطقه ی درافغانستان،پاکستان بلند پروازانه می کوشید که خالیگاه باقی مانده ازشوروی راپرکندوحمایت عربستان رانیزباخود داشت؛وایران نیزبه نوبه ی خود نمی گذاشت که یک حکومت مزدورپاکستان وعربستان باشعاروهابی- سنی و ضدشیعه درافغانستان شکل بگیرد.
درواقع،هرسه کشورمسلمان که ازترس شوروی، متحد مبارزان افغان ضداشغال گریی آن کشور شده بودند؛پس ازاشغال ،دوکارزیررابخوبی انجام دادند:نخست،تمام زمینه های برآمدن یک دولت خودگردان رادرافغانستان نابود کردند.دوم،آبروی خودومجاهدین رانزدافغان هاوجامعه ی جهانی ازبین بردند.درآن بازی ناپاکی که پس ازفروپاشی رژیم وابسته به شوروی  درافغانستان توسط همسایگان مسلمان این کشورآغازشده بود،نقش غیرخردمندانه ی دولت مداران مذهبی ایران ازهمه برجسته تربود.به طورنمونه،پس ازبرافتادن رژیم کمونیستی،آن بخشی ازمجاهدین دست بالاپیداکرده بودند که بدلایل فرهنگی- زبانی وایدئولوژیکی هرگزطرفدارایجادیک رژیم سنی متعصب ضدشیعه درافغانستان نبودند.ازاین رو،دشمنی پاکستان وعربستان،حتاایران آخوندی رابجان خریدند.
دراین راستا،زمانی که کتاب های"جنگ های اشباح" و"فرورفتن درآشوب"ازستیف کول واحمدرشیدخوانده شوند،واضح می شود که چگونه عربستان وپاکستان پرسمان زبان فارسی وفارسی زبان هایی جهادی متمرکزدردولت مجاهدین راکه آماده ی بارکشی آن هانبودند؛بهانه ساخته، برای ایجاد حکومت پشتوزبان هاودرواقع دولت تابع اراده ی خودشان وناسازگارباتمنیات پشتون های افغانستان، نخست، افغانستان را باجنگ های جهادی ها،ودوم، باایجادطالبان وایجاد کردن القاعده به رهبریی بن لادن ومستقرسازیی آن در شرق کشورمابیشترازپیش ویران وبه ایجادوضعیت کنونی زمینه سازی کردند.ازاین که درایران، دسته ی از آخوندهای بی سواد درسیاست ودولت مداری حاکم شده بودندواکنون هم حاکم می باشند.بجای این که حتابرای منافع خود، کمک به خنثی سازیی توطئه هایی پاکستان درافغانستان نمایند؛برخلاف،به نفع پاکستانی هاوهمسازباآن هانیروهای مذهبی میانه روافغانستان راتضعیف ودرجهت تقویت طالبان والقاعده ودرحقیقت پیشبردبرنامه ی ضدافغانی نظامی های پاکستانی کمک کردند ومی کنند.
درچنان شرایطی،امریکاکه پس ازعقب نشینی ارتش سرخ درفوریه1989- دلو1367خورشیدی،منطقه راترک کرده یابه گونه ی مصلحتی از آن دوری اختیارکرده بود؛درواقع،خوبتر به پاکستان موقع داد تادرافغانستان بازارتباه کاری وتندروی مذهبی وتروریسم برخاسته ازآن راگرم وپررونق نماید.نگاهی هرچند گذرابه کتاب"جنگ های اشباح"،روشن می سازد که بی علاقگی امریکابه بحران افغانستان پس ازبرون رفتن ارتش سرخ،بویژه پس ازفروپاشی رژیم کمونیستی وبرآمدن مجاهدان وجنگ های میان گروهی جهادی هابه تحریک پاکستان، دردوره ی حکومت بوش پدرتاچه اندازه برجسته است.البته که بوش پدریک بارپس ازپایان دوره ی اشغال افغانستان توسط شوروی پیشین به پاکستان هشدارداده بود که برنامه ی موشک باران کابل توسط حکمتیاروآی اِس آی راعملی ننماید.پس ازآن هشدارکه پاکستان ازروی فرصت طلبی ونه دلسوزی به شهروندان کابل به آن تن داد،درسایرمواردهرچه می خواست درافغانستان ویرانگری کردوحکومت بوش هم ازکنارآن بی تفاوت گذشت.
دردوره ی حکومت بل کلینتن(ژانویه1993-ژانویه2001)که جنگ هامیان گروه های جهادی وجهادی هاوطالبان (از1372- زمیستان1379)رادربرمی گیرد،نویسنده مطلبی درباره ی افغانستان درکتاب"زند گی من"نوشته ی کلینتن نیافت.ازاین رو،بی توجهی جورج بوش پدروکلینتن، درحساس ترین مرحله ی تاریخ افغانستان، درجهان پس ازجنگ سرد،درواقع، ازدوپرسمان زیرپرده برمی دارد:نخست،برخوردابزاری امریکابا افغانستان.به سخن دیگر،افغانستان ازدید گاه امریکا،برای ضربه زدن به کمونیسم مهم بود.زمانی درافغانستان،انتقام حمایت مسکو ازمبارزه ی مردم ویتنام گرفته شد،این کشورشوربخت اهمیت خودرانزدواشنگتن ازدست داد.دوم،پذیرش اصل نیابت پاکستان درافغانستان که هرچه می تواندبارضایت یاچشم پوشی امریکادراین کشورجنگ زده انجام بدهد!روابط امریکاوپاکستان ورضایت اولی ازکارکرد دومی درتباه کاری درافغانستان،دید گاه یادشده راتایید می نماید.پاکستان که زمانی خودرانائب انگلیستان درمنطقه می دانست ودربرابرهندوافغانستان گستاخی می کرد،پس ازتجاوزشوروی به افغانستان خودرانائب برحق امریکافرض کرده تاکه توانست درافغانستان ویرانگری کرد.
طرفه این که،پاکستان بدودلیل زیربه خودحق داد ومیدهد که درافغانستان خودسری ومنافع ملی این کشوررالگدمال نماید:نخست،ازکمک خودبه غرب درجهت فراهم کردن کانال تجهیزمجاهدان افغانستان این گونه برداشت کرده بود که افغانستان آینده راهم برایش هدیه کرده اند.دوم،پاکستان باعقب نشینی امریکاازمنطقه پس ازعقب نشینی ارتش سرخ ازافغانستان، بویژه پس ازبتاریخ پیوستن آن قدرت بزرگ وبحران درونی روسیه میراث خوارآن،این گونه محاسبه کرد که امریکا،افغانستان رابه حیث ساحه نفوذپاکستان پذیرفته است.ازاین رو،اول مجاهدین رامتفرق ویک گروه رابجان گروه دیگرانداخته توان نظامی افغانستان رانابود کرد.دوم،زمانی که نتوانست مخالفان جهادی خودراکه دردولت مجاهدین متمرکزشده بودند،ازکابل بیرون نماید،به کمک مالی عربستان ورضایت امریکا،طالبان والقاعده را ایجاد و واردمعرکه ی افغانستان ساخت.
زمانی که القاعده، ازافغانستان، رخ داد یازدهم سیپتامبررابراه انداخت، وحکومت جورج بوش پسر به بهانه ی نابودیی آن وپناه دهنده اش، یعنی اداره طالبان، کمربه اشغال افغانستان بست،پاکستان فرصت طلبانه ومنافقانه درکمپ مبارزه علیه تروریسم شامل گردیدتادوهدف خودرابرآورده نماید:نخست،خودراازخطرتهدیدجورج بوش مبنی براین که یاباماباشید یاباتروریست ها،نجات بدهد.دوم،درافغانستان پساطالبی هم، همان سهمی راداشته باشد که پیشترداشت،البته باتغییرشیوه وتاکتیک مبارزه.دراین راستا،نخست،مسئله ی طالبان میانه رووتندروراایجاد کردتانوکران خودرادراداره ی امریکایی پساطالبی- القاعده ی کابل جابزند.دوم،مسئله ی قومی- زبانی رادرقالب پشتون وغیرپشتون درافغانستان دامن زد تاحکومت امریکایی افغانستان رادربخش های جنوب کشوربی اعتباروبی ثبات نماید.سوم،اعضای مهم طالبان والقاعده راباآغوش بازپذیرای کرد تادرمرحله ی پسین دوباره بکاراندازد.
اززمان شکل گیریی حکومت امریکایی کرزی درماه ژانویه ی2002-جدی1380خورشیدی تاکنون،تبلیغات رسانه هایی پاکستان همواره این می باشد که درافغانستان پشتون هاازقدرت کنارگذاشته شده اند.این گونه مهربانی به پشتون هادرزمانی صورت گرفت ومی گیرد که وزارت هایی دفاع،خارجه،ریاست امنیت ملی،مالیه وریاست دولت همگی دردست پشتوزبان هامی باشد.این گونه سیاست های تفرقه افگنانه ی پاکستان درافغانستان؛ بیشترازهمه، سیاست افغانی امریکاراهدف گرفته بودومی گیردتاپشتوزبان هایی راکه این کشوردرکابل بالاکشیده بود؛بی اعتبارو برای نوکران خود درفردای حضورنظامی امریکا،سرمایه گذاری کرده بتواند.اسناد فاش شده تاکنون نشان میدهند که امریکابیشترازسرمایه گذاری دربازسازیی افغانستان، بنام مبارزه باتروریسم به پاکستان کمک های مالی کرده است.کمک ها یی که برخلاف هدف های اعلام شده ی امریکاحتابرضدآن ها بکارگرفته شده است ومی شود.
به طورنمونه،پس ازماجراجویی جوربوش درعراق،پاکستان دریافت که امریکادردولت سازی وبازسازیی افغانستان جدی نیست.ازاین رو،طالبان والقاعده رابازسازی کرد.القاعده که منابع کلان مالی عربی داشت وهنوزهم دارد،امادربازسازیی طالبان وایجادطالبان پاکستانی،ارتش پاکستان ازهمان پول هایی بهره برداری کرد که امریکابخاطرجنگ علیه تروریسم به آن کشور کمک کرده بود.فراهم کردن بهشت امن برای رهبران طالبان والقاعده درکویته واسلام آباد؛ازهمه مهمتر،تهیه کردن جایگاه امن برای لادن درکناریک پایگاه نظامی ودفترآی اِس آی درایبت آبادوسرانجام کشته شدن او بتاریخ دوم ماه مه2011،نشان داد که پاکستان بنام مبارزه علیه تروریسم به فربه کردن بیشترتروریسم می پردازد.وهمین فربه کردن تروریسم توسط پاکستان است که پروسه ی دولت سازی وحکومت سازی درافغانستان را؛باوجودحضوریازده ساله ی نظامی غرب بویژه امریکاوهزینه های مالی وجانی فراوان،بی نتیجه ساخته است.
باتوجه به آنچه گفته شد،به صراحت می توان گفت که امریکاباچه دشواری هایی روزافزونی درافغانستان روبرومی باشد.دشواری های که آن هارامی توان این گونه جمع بندی کرد:نخست، رفتاردوگانه ی پاکستان درجنگ علیه تروریسم .دوم،ناسازگاریی منافع امریکاو کشورهای منطقه بویژه پاکستان درافغانستان.سوم،ناکارآمدی وفسادحکومت وابسته به امریکادرکابل ودستاورد ناچیزآن درعرصه ی بازسازیی اقتصادی.چهارم،سیاست ابزارسازیی امریکاکه افرادوگروه هاراپس ازموردبهره برداری قراردادن به آسانی زباله می کند،برای آن کشوردرافغانستان بحرانزاتمام شده است.بطورنمونه،مجاهدان رادربرابرکمونیست هااستعمال کردوطالبان رادربراندازی دولت اسلامی مجاهدین استعمال وپسانتراداره ی طالبان رابه بهانه ی براندازی تروریسم برانداخت.ازآنجاکه درافغانستان،اکنون، کمونیست ها،جهادی ها،طالبان وملاهاهمه یااکثرشان حضوردارندوازامریکازیان دیده اند.ازاین رو،امریکابه مشکل می تواند دافغانستان دوست پیدانمایدوکسانی راکه به قدرت بالاکشیده است؛ بخاطرفقدان پایگاه مردمی، آله ی دست جنگ سالاران ،قاچاقبران وملاهای ضدحقوق بشربویژه حقوق زنان شده وامردولت سازی رادراین کشور ناممکن ساخته اند.پنجم وازهمه مهم تر،برخورد فرهنگی میان فرهنگ اسلامی-افغانی وفرهنگ پراگماتیستی/کارکرد گرای امریکایی می باشد که فاصله میان هردوکشوررامانند فاصله ی جغرافیایی آن ها،درازناوفراخنایی غیرقابل پل زنی بخشیده است.اگرنقش دشواری هایی نامبرده رابه گونه ی مقایسه ی موردارزیابی قراربدهیم،می توان چنین ابرازکرد که بازی دوگانه ی پاکستان که هم متحدامریکادرجنگ علیه تروریسم می باشدوهم باتروریستان همنوایی تام دارد،وعدم موفقیت امریکاوحکومت کابل دربازسازی اقتصادی که تغییرقابل ملاحظه ی رادرزند گی مردم افغانستان نشان بدهد،ازهمه برجسته می نمایند.دراین دودشواری،دومی ازاولی مهمترمی باشد.باین معناکه اگرامریکاوحکومت کابل درزمینه ی بازسازیی اقتصادی،دستاوردی قابل چشم دیدی می داشتند،باکسب حمایت های مردمی درافغانستان؛درواقع،ضربه ی نیست کننده ی به پاکستان وگروه های می زدند که جنگ نیابتی آن رادرافغانستان به پیش می برند.
بااین که امریکاوحکومت کابل،درزمینه ی دولت سازی،حکومت قانون ،بازسازیی اقتصادی وعرضه ی خدمات به مردم افغانستان، دستاوردی دلگرم کننده ی ندارند،آیامی توان این گونه استدلال کرد که به پایان خط رسیده اند؟استدلال آن چنانی؛ بدون درنظرگرفتن موقعیت مخالفان بومی وحامی بیرونی شان یعنی پاکستان،نمی تواندهمه ی مطلب رااداکند.پاکستان دربیست سال گذشته ویرانگریی درافغانستان کرده است که به هیچ صورت قابل جبران نمی باشد.بطورنمونه،درکتاب"جنگ های اشباح"آمده است که دردوران اشغال افغانستان توسط شوروی" از36تا46ملیارد دلاراسلحه توسط مسکو،امریکا،عربستان وچین واردافغانستان شده است."پاکستان بخاطردشمنی که باافغانستان درقضیه ی پشتونستان داشت؛بیشترین مقداراسلحه ی نامبرده رادرجهت ناتوان سازیی افغانستان، هم درجنگ های داخلی این کشوروهم توسط طالبان جمع آوری ودر"دپو"های نظامی خود گردآوری کرد.درهمان کتاب"جنگ های اشباح"نیزآمده است که به قیمت پول فراهم شده توسط عربستان،سلاح های برخی فرماندهان خودفروخته رااخذوبه ذخیره ی تسلیحاتی ارتش خودسپرده است.
افزون براین،درآغازجنگ های مجاهدین که درآن، آی اِس آی نقش فرماندهی برخی حزب های جهادی راعلیه دولت مجاهدین بدوش داشت،کارخانه جنگلک وکارخانه نخ ریسی بگرامی نابودوپرزه های آن رابه ولایت سرحدانتقال داده بود.درآن وقت،نقش مولوی جلال الدین حقانی که این روزهاآی اِس آی حقانی گروپ رابنام اوشکل داده ومی چرخاند،این بود که موترهای دولتی،شخصی وتاکسی هاراازشهرکابل دزدی وبه پاکستان انتقال بدهد.مولوی نامبرده چنان دراین وظیفه ی ضدافغانی پیشروی کرده بود که:"افغان هااورامولوی کبار/کهنه فروش نام گذاشتند."دردوره ی حکومت طالبان-القاعده که سازمان دهی آن رابطورمطلق آی اِس آی بدوش داشت،ازاین که پاکستان درکابل همه چیزرابه غارت برده بود،عزم گسترش دایره ی چپاول به شمال کشورراکردوتاآنجاپیش رفت که قبرستان های افغانستان راهم به کندن کاری گرفت.پس ازکندن کاریی گورستان ها،به سراغ بت بامیان رفت.بت بامیان هم بخاطرارزش اقتصادی آن به افغانستان نابود کرده شد.آمارحکومت افغانستان پیش ازبرقراری حکومت کمونیستی درآوریل1978-ثور1357خورشیدی نشان میدهد که بت بامیان سالانه بخاطرگردش گران وزیارت کننده هایی بودایی93ملیون دلاربه وزارت مالیه ی افغانستان درآمد داشت.
درداخل پاکستان هم،بربنیادهدایت مقام های بالای پاکستانی ماهانه پولیس این کشورملیون هاکلدارازجیب افغان های مهاجردرآمد داشت،درآمدی که پولیس ولایت های سرحدوبلوچستان خودبه مهاجرین اذعان می کردند که ازماناراحت نباشید،چراکه این پول هابه مقام های بالامی رودوبمامقدارناچیزآن تعلق می گیرد.نویسنده که پس ازعقب نشینی دولت مجاهدین به شمال ازطریق پاکستان به مشکل خودرابایک گذرنامه/پاسپورت ساختگی به مرزایران رساندم.شخص مسئول گمرک تفتان که آدم نسبتاًخوبی بود،به من گفت که می دانم که ازکارمندان بالارتبه ی دولت مجاهدین می باشی وگذرنامه ات هم ساختگی است وازطریق ایران به شمال افغانستان می روی.بنابراین،پول حق گمرک رابپرداز!برایش گفتم چند کلداربپردازم!گفت که هرچه می توانی!مقدارپولی راکه اندازی آن بیادم نیست ضمیمه ی گذرنامه کرده برایش سپردم.بازهم برایم گفت که ازمن عصبانی نباش!چراکه این پول هاهمه به اسلام آبادمی رود!بلی!این همان اسلام آبادی می باشد که صدای شریعت مداری اش گوش فلک راکرکرده است وبنام دین درکشورمادوزخ آن جهانی رابرقرارکرده است!
باچنان خاطره های تلخی ازپاکستان بویژه حکومت وپولیس آن کشور،به صراحت می توان گفت که اکثریت مطلق افغان هاازاین کشورمنافق وریاکارنفرت دارند.پاکستان که می فهمدافغان هاازآن نفرت دارند؛بابالاکشیدن پس مانده ترین افرادآن هم ازبخش قبیلگی افغانستان زیرنام وعمامه ی طالبان، ادعای شریعت مداری می کند.وشریعت نظامی های پاکستان را،هم مسلمان های خودپاکستان وهم طالبان نوکرارتش آن کشوردربخش های شرقی وغربی خط دیورند،درآتشزنی ژنرال پرویزمشرف وژنرال پرویزکیانی درمسجدسرخ درماه ژولای2007که درآن به هزاران جلد قرآن وکتاب های حدیث وفقه به آتش کشیده شد،مشاهده کردند.درداخل افغانستان هم،پس ایجاد اداره ی کرزی توسط امریکاکه باشعارهای بازسازی همراه بود،تنهاکشوری که درفرایندبازسازیی افغانستان نقش خوبی بازی کرده است،هندمی باشد.پاکستان که بحران افغانستان رااِن جی ئوی پل درآوردی برای خود می داندوسرمایه ی ندارد که دربازسازی کشورمابکاراندازد.ازاین رو،بنام مبارزه بانفوذهند، اکثر پروژه های عمرانی آن کشورراتوسط طالبان ویران کرده است.ازسوی دیگر،ایران که، هم بااداره ی کرزی کارمی کندوهم باپاکستان دربرهم زدن سیاست افغانی امریکاکمک می رساند،شیعه های جبل عامل لبنان رابخاطرریشه لبنانی داشتن ملاهای شیعه ی صفوی حاکم برایران، برشیعه های ستمزده ی افغانستان ترجیح داده دریازده سال گذشته؛بااین که درافغانستان مرکزی، جایگاه بودوباش اکثریت شیعه های افغانستان امنیت برقرارمی باشد،گامی ناچیزی هم درجهت بهبودوضع زندگی شیعه هابرنداشته است.
ازاین رو،هم درکوتاه مدت وهم دربلند مدت،سیاست افغانی پاکستان وایران به بهانه ی ویرانگری دربرنامه ی افغانی امریکابه فربه کردن طالبان وگروه های همانندآن تمام وحمایت مردم افغانستان راازدست داده وخواهد داد.تاکنون هم، این دوکشوربویژه پاکستان، بیشترین زیان رابمردم افغانستان رسانده است تاامریکا.بطورنمونه،اگریک افسرارتش امریکاروزیکشنبه11مارس-21حوت،16طفل،زن ومردافغان رادرپنجوای قندهارکشت،روزپنجشنبه15مارس-25حوت،طالبان بایک بم کنارجاده ی13افغان رادردهراودارزگان کشتند.این گونه بم گذاری ها؛تنهانتیجه ی که می توانند داشته باشند،ادامه ی حضورنیروهای نظامی کشورهای غربی بویژه امریکا درافغانستان می باشدنه چیزی دیگری.به سخن دیگر،پاکستان وتااندازه ی ایران به بهانه ی مزاحمت دربرابرامریکا،کاری درافغانستان می کنند که افغان هارابیشتربترسانند تابه عمرحضورپایگاه های نظامی امریکادرکشورخوبیفزایندوبه آن جنبه ی قانونی هم بدهند.
خوشبختانه،دوروزپیش،روزیکشنبه18مارس-28حوت، در"وال استریت ژورنال"خواندم که امریکاپس ازاین می کوشد که درافغانستان بجای نقش جنگی، نقش کمکی- مشاورتی وتدارکاتی داشته باشد.واقعاازخواندن چنان مطلبی خوشحال شدم.ازاین روکه تنهاازاین طریق است که ارتش وپولیس ونیروهای امنیتی افغانستان توانمند می شوند که خودازمنافع ملی وسرزمینی خود دفاع نمایند.ودرعین حال،این موضوع رانشانه ی ازسرعقل آمدن امریکادرافغانستان دریافتم.این یک واقعیت است که اگرامریکادرافغانستان سرعقل بیاید که می آید،بخاطرنفرت افغان هاازپاکستان می تواندهم درکشورمابه بازگشت صلح کمک کندوهمچنان محترمانه ازاین جنگ فرسایشی طولانی ترازجنگ ویتنام خودراعقب بکشد.
شایان یادآوری است که امریکادرکشورما،بنیان گذارناکارآمدترین وفاسد ترین اداره می باشد؛اداره ی که، نویسنده مانند آن رادرهیچ کشوری جنگ زده پس ازجنگ جهانی دوم سراغ کرده نتوانست.ازاین سبب،برای امریکا ودیگرکشورهای غربی ازهمه مهم تراین است که تاسال2014که برنامه ی سپردن تامین امنیت به نیروهای افغان پایان می پذیرد،هنوزهم زمانی دراختیاردارند که حکومت افغانستان راکارآمدوپیراسته ازفسادنمایند.دراین صورت،به حمایت های مردمی ازحکومت افزوده وهمسایگان مغرض افغانستان بویژه پاکستان راوادارمی سازند که موقعیت خودرادرسیاست منطقه وجهان دریابد!موفقیت امریکادراین کاروابسته به این است که به مسایل حساس فرهنگی افغانستان هم توجه جدی نماید.چراکه بی توجهی دراین مسئله،قرآن سوزی راببارآورد که باعث کشته شدن 30نفرازجمله دوامریکایی گردید.
بدبختانه،رخدادهای پس ازقرآن سوزی نشان میدهند که امریکابازهم به چنان مسئله ی حساسی متوجه نشده است.بطورنمونه،حسن یوسفی اشکوری پژوهشگراموردینی مقیم آلمان درزمینه می نویسد:درهفته ی گذشته(روزسه شنبه23اسفند-حوت1390-13مارس2012) دربرنامه افق تلویزیون صدای امریکابرنامه ی باعنوان"قرآن سوزی درافغانستان وپیامدهای آن"پخش شد.روندانجام واجرای برنامه به گونه ای بود که جای تامل دارد.نکته قابل تامل که انگیزه ی نگارش این یاد داشت شد،این بود که برنامه ی که قراربود دربارۀ یک رخداد خاص یعنی قرآن سوزی درافغانستان اجراشود وباحضورسه مهمان، یعنی آقایان داود مرادیان،حسن فرشتیان وبهرام مشیری این رخدادموردبررسی قرارگیرد،پس ازلحظاتی تبدیل شدبه قرآن کوبی وقرآن سوزی ازنوع دیگروازآن فراترمحاکمه خوداسلام وتاریخ هزارچهارصدساله اسلام ومسلمانان البته درچند دقیقه.اشکال وایراداساسی من این است که چنین روندی دریک برنامه باموضوع مشخص ومعین وازپیش اعلام شده ازلحاظ حرفه ی کارمعمول ودرستی نیست.چراکه طبق انتظار،برنامه باید درچهارچوب موضوع اعلام شده پیش برود ومجری باید برنامه راهدایت کندتاموضوعات پراکنده وبه ویژه بی ربط یامجال ظهوروطرح پیدانکندویاهدایت گردد.
درچنین برنامه های طبق معمول به تناسب موضوع،کارشناسانی دعوت می شوند وبااطلاع وآماد گی قبلی ومسئولیت پذیری به پرسش های مجری پاسخ می دهند ودرصورت تفاوت ویاتعارض افکاروآرابین مهمانان باتخصیص وقت عادلانه ومناسب هرکس مجال پیدامی کندتاازمواضع خود دفاع کندواحیانابه منتقدان پاسخ دهد.امادربرنامه مورداشاره چنین نشدوبرخی ازموازین وشرایط رعایت نشد.آقای بهرام مشیری بااستفاده ازیاد داشت های ازپیش آماده شده به صورت رگباری شماری ازمهم ترین شبهات وپرسشهایی راکه طی سالیان درازعلیه قرآن واسلام درانبان آماده کرده وبی شمارآن هارادربرنامه های مختلف تلویزیونی خود مطرح کرده ومی کند طی چند دقیقه برسرحریف باریدن گرفت وظاهرا انتظارداشت که طرف خطاب، یعنی آقای فرشتیان نیزبه آن هاجواب دهد.شگفت این که مجری محترم وموفق برنامه نیزتذ کرنداد که این موضوعات مهم ومختلف،درست یانادرست،هیچ ربطی به موضوع برنامه نداردوبه کلی خارج ازموضوع است.البته اگرجناب فرشتیان ازطرح این نوع مباحث به عنوان موضوع برنامه اطلاع داشتند،ایرادی نیست ونقدمن نادرست  وبی مورداست، ولی ازواکنش های ایشان وازجمله تذکرشان مبنی براین که این مسائل ازموضوع برنامه خارج است، می توان یقین کردکه ایشان ازطرح چنین مباحثی بی خبربوده اند.این همان ایرادی اساسی وهمان رفتارغیرحرفه ی یک رسانه است که روی آن تاکید دارم.
دراین میان تنهاموضوعی که باموضوع برنامه ارتباط داشت این بودوپیگیری وواکاوی آن می توانست به پرسش اصلی برنامه ومجری کمک کندوبردرک ودقت مخاطبان بیافزاید،همان ربط یابی ربطی باوربه وحیانی بودن قرآن وتقدس ایمانی به آن باجزمیت های مذهبی بنیادگرایانه موجوددرمیان شماری ازمومنان وخشونت های رایج دینی گذشته وحال بوده که متاسفانه به طوربایسته دنبال نشد.امامباحث ودعاوی درشتی چون خردمدرن،انسان مدرن،مفهوم وحی وکلام الهی،چگونگی تنزیل پیام الهی،محتویات ومضامین وموضوعات قرآن،اشکالات وتناقضات ادعای درقرآن،کاستی های موضوعی قرآن،نقش قرآن درزندگی وتمدن گذشته وحال مسلمانان وازهمه مهم تربررسی نسخه شناسی وتاریخ قرآن وبه طورخاص وثاقت تاریخی این کتاب چه ربطی به موضوع پیش بینی شده داشت وچرامی بایست این همه دعوی های سترگ وگزاف درچنین برنامه ی وآن هم باچنان لحنی تبلیغاتی ونامعمول مطرح می شد؟کسی چون آقای مشیری که انسان مدرنندودارای کمال وخردمدرن واهل تحقیق می نماید،نمی داندحتی بررسی علمی یکی از این ها(مثلامفهوم وحی وکلام الهی ویاوثاقت ونسخه شناسی قرآن)درچند دقیقه که حتی درچندساعت ممکن نیست؟گرچه جناب فرشتیان درحدامکان ودرمجال اندک نکات مفیدی راتذکرداد،اماانصافاکدام گوینده ی بدون اطلاع قبلی ودرچند دقیقه ویادرچندثانیه قادراست نسخه شناسی قرآن راروشن کند؟روشن است درچندثانیه می توان خورشیدظهرتابستان رادرکویرایران انکارکرد،اماچگونه ودرچه زمانی طرف مقابل می تواند درمقام اثبات، خورشیدرابرپیشانی بلندآسمان نشان دهد؟
برای رفع هرگونه شبهه ویاسوء فهم ویاسوء استفاده ای بگویم که عده ی فریاد"واآزادیا"سرندهندوبگویندازپرسش گری بیم دارم ویا قصدمخالفت باانسان وخردمدرن رادارم،تمام داستان این است که چنان مطالبی(که ازقضاغالبامخدوش وتکرارونخ نماهستند)درچنان برنامه ومجالی وباعلم به این که حتی نمی توان به یکی ازآن هاپاسخ مختصرهم داد،سوء استفاده ازموقعیت ودرخوش بینانه ترین حالت بی توجهی است وغفلت ازمسئولیت وتعهدعلمی ویارسانه ای است....اشکال بس مهم دیگراین است که این اقدام دررسانه ای انجام می شودکه خودامریکایی است ووابسته به حاکمیت دولت امریکا.این خودبرحساسیت موضوع می افزایدواحتمال داردازآن تفسیرسیاسی هم بشود.مگرجزاین است که قرآن سوزی افغانستان به دست امریکای های انجام شده است؟گرچه من نه قرآن سوزی رادرافغانستان عمدی می دانم(حداقل دلیلی برای چنین خبطی نمی بینم)ونه به برنامه صدای امریکادراین موردمشکوکم.امااندکی بایدبه فضای مسموم کنونی وبه ویژه ازدریچه ذهن میلیون هامسلمان وازجمله مومنان افغانی که چه بسابرخی ازآن هاابزاردست جریان های سیاسی هم شده باشند،به ماجرانگریست.آخرمسلمانان دیری است که مارگزیده اند ودرست یاغلط به سیاست های غربی وامریکای درخاورمیانه مظنون هستند.ازاین رو،فکرمی کنم انتشارچنین برنامه هایی درچنین رسانه هایی نه تنهارفع سوء تفاهم نمی کند،بلکه استعدادآن راداردکه بربدفهمی هاوسوء نظرهابیافزاید.وقتی مسلمانان افغانی می بینندبه این سادگی دریک رسانه که بایدکارش تحقیق وبی طرفی وآگاهی بخشی باشد،به بهانه ی بررسی حادثه  قرآن سوزی وتحقیق درعلل اعتراض مومنان افغانی،قرآن کوبی زشت تری صورت می گیردوکتاب مذهبی ومورداحترام یک میلیاردوچهارصدمیلیون انسان کره خاک به صورت بدتری به آتش کشیده می شود،چه واکنشی پدیدمی آیدوحداقل چه ذهنیتی درمومنان به قرآن ایجادمی شود؟این دیگریک بحث علمی وتحقیق وپژوهش وخردمدرن وغیرمدرن نیست،واقعیت است وسیاست والزامات آن.هرمکتب گریخته ای می داندکه تحقیق وعلم آدابی داردولوازمی ومکانی وزمانی واگرکسی آن رانداندویاازآن غفلت کندنه اهل علم است ونه اهل سیاست.(1)
پانویس:
1- قرآن سوزی ازنوع دیگر،نویسنده:حسن یوسفی اشکوری،سایت جنبش راه سبز(جرس)،تاریخ انتشار28اسفند-حوت1390
www.rahesabz.net/story/50843/