Friday 31 October 2014

پیش کشِ دوستانی که با تکثیرنوارهای دوره ی جمهوریت،ازداودخان ستایش می کنند!


ابراهیم ورسجی
10-8-1393
دوستانی که این گونه نوارهارا ازبایگانی رادیو- تلویزیون کابل بیرون وبه نمایش می گذارند،بدون شک،ازوضع کنونی خسته هستند ومی خواهند به گذشته رفته ازمحمد داود اسطوره سازی نمایند که برای بی خبران ازتاریخ صدارت وریاست جمهوری اومفید است.اما،ازنظرمن،محمد داود عامل عمده ی ایجاد وضع فعلی افغا نستان می باشد.بطورنمونه،کاکای احمق -ستمگرش،هاشم خان،مسئله ی پشتونستان را دامن زد وخودش آن رابه اوج رساند که باعث وابستگی مرگبارافغا نستان به شوروی ودشمنی باپاکستان شد.درنزدیکی بامسکو،داودخان فکرکرده بود که هم ازتنگنای محاصره ی اقتصادی توسط پاکستان بیرون می شود وهم توسط آن پاکستان راتجزیه وافغا نستان رابزرگترمی سازد.وقتیکه داود به کمک افسران خلقی وپرچمی کودتاکرد وباردیگرپشتونستان خواهی کرد،می دانستیم که چه می کند.اصل ماجرای کودتای سرطان هم این بود که مسکو،هم ازتغییروفاداری سادات،رئیس جمهورمصر، عصبانی بود وهم ازناتوانی کمونیست ها دررخنه گری درکشورهای مسلمان.ازاین رو،درسال 1970درگردهمای سازمان های کمونیستی درمسکو،چنین فیصله شد که کمونیست هازیرسایه ی چهره های بظاهرملی مخالف غرب جابگیرند وبقدرت برسند.درواقع،کودتای 26سرطان؛ تطبیق همان طرح مسکوبود.
دراین راستا،بسیارپشتونستان بازی توسط محمد داود وتیم نادانش صورت گرفت.درحالیکه،ذوالفقارعلی بوتوکه درپاکستان دوپارچه شده مهره ی غرب نبود و پشتونستان خواهی داودعلیه حکومت اوموردحمایت مسکو واقع نمی شد.مثلن، درسال1972،بوتودرمسکودریک نشست شخصی به برژنیف،رهبرشوروی گفته بود که"پاکستان کلان راتجزیه کردی؛آیابه پاکستان کنونی هم برنامه داری یانه؟" رهبرشوروی برایش گفته بود که متوجه سیاست خارجی تان باشید! بوتوگفته بود که"ماازپیمان های سیتووسینتوی دست ساخت امریکا بیرون شده ایم"؛اما هدف برژنیف،رابطه ی پاکستان باچین بود."برخلاف،بوتو زیاد به پکن گرایش داشت وادامه داد! پیچیدگی های نظام سیاست منطقه ی وجهانی که داود وتیمش ناتوان ازدرک آن بودند.داود که ازسخن های دونفره ی بوتو وبرژنیف،اطلاعی نداشت،فکرمی کرد که ازنمد پشتونستان کلاه برای خودش درست می کند.برخلاف،زمانیکه درسال 1974،به مسکورفت،هرچه ازپشتونستان سخن گفت، مورد توجه مسکوواقع نشد.بعدن،به کابل آمده بدون مشوره باتیم نادانش،به نعیم برادرش که درکم سوادی نسبت به خودش وضع بهتری داشت،وظیفه داد که باتهران تماس بگیرد وعلت تماسش هم این بود که نزدیکی بامسکوبخاطرمسئله ی پشتونستان بود؛اکنون که مسکودرزمینه بی علاقه است،تغییرموضع باید داده شود.طوریکه درخاطرات سیداسدالله اعلم،مشاورنزدیک شاه ایران آمده است،دروقت خوردن صبحانه به شاه می گوید که:"برادررئیس جمهورافغا نستان به سفارت مادرکابل اطلاع داده است که می خواهد به تهران بیاید ودرباره ی مسئله ی پشتونستان با آریامهرگفت گونماید."آریامهرفورن می گوید که گوه می خورد که درباره ی مسئله ی پشتونستان بامامی خواهد مذاکره نماید؛باید به پشاوربرود!" بهرصورت،سفربه تهران صورت گرفت.
جالب این است که،بوتوکه رابطه ی نزدیکی باشاه ایران داشت،به اوپیام می دهد که داود رابا اشغا ل چندروزه ی چند ولایت مرزی افغانستان جزامی دهد! کاریکه مائوزیتنگ،درسال 1962 دررابطه به هند بااشغال یک منطقه ی مرزی – مشترک کرده جواهرلعل نهروراتوهین نمود! شاه برایش می گوید که چنین نکند.به این خاطرکه،داود دوسیه ی پشتونستان رابسته می نماید.ازآن به بعداست که،هم صدای منزل کاکاجان دررادیوی پاکستان نرم می شود وهم واژه ی پشتونستان خواهی دررادیوی کابل رنگ می بازد.فکرنمائید که داود کم سواد وبوتوی دانش آموخته آکسفورد وهاروارد،چگونه بازی سیاسی باید بکنند! دراین راستا،بوتوبه کابل آمد وداود به اسلام آباد رفت.البته که،داود خان ازکنفرانس سران جنبش عدم تعهد درسال 1356 ازکولمبو به لاهوررفت.بیاد دارم که داود درسخنرانی خود درباغ شالیمارلاهورکه ازرادیوکابل پخش شد،گفت که:متاسفم که دشمنان افغا نستان وپاکستان نگذاشتند که این دوملت باهم برادرروابط دوستانه باهم داشته باشند!!! نمی دانم که منظروداود ازدشمنان هردوکشورکیست،غیرازخودش."درجریان مهمانی درهمان باغ شالیماراست که داود رابه غرفه ی بردند که عکس های همه اعضای تیم یادوستان حکومتی اش درحال چانه زنی بامهره های ک. گ. ب. نصب شده بود.
بعدازسفرداود به پاکستان،درکابل، یک مراسم هنری درغازی استدیوم توسط سفارت شوروی براه انداخته می شود که درآن درحال خواندن سرود شوروی،داود ازجایش برنمی خیزد وباعث نفرت دیپلمات های روس می شود.درواقع،مسکوکه چرخش داود راپی گیری می کرد؛اول ،خلق وپرچم رامتحد کرد؛ودوم،دراخیرین سفرداود به مسکو،برایش هدایت داده شده بود که باپرچمی هاکارنماید.درحالیکه،خلق وپرچم متح دشده بودند تامانع چرخش داود به غرب شوند که برهه ی نخست آن تماس نزدیک اوبا بوتووشاه ایران بود؛ودربرهه ی دوم، به مشوره ی شاه وبوتو،قراربود که بعدازکنفرانس وزیران خارجه ی کشورهای جنبش عدم تعهد،درماه مه 1978درکابل،محمد داود به کاخ سفید، نزد جیمی کاتر،رئیس جمهورامیریکا برود که حقوق بشرخواهی اش،اعصاب برژنیف راخراب کرده بود.اما،پیش ازاینکه،گردهمائی وزیران خارجه ی کشورهای جنبش عدم تعهد درکابل برگزاروبعدازآن محمد داود به کاخ سفید،شرفیاب شود؛افسران کمونیست اردوی که اوبه کمک مسکوساخته بود تادرپشتونستان خواهی کمکش نماید،باکودتای 7ثور1357، کارنظام جمهوریت بدترازپادشاهی ظاهرشاه را یک طرفه کردند.واقعیت این است که،باید کودتای ثورصورت می گرفت ووضع کنونی رقم می خورد.به این خاطرکه،محمد داود بانظام جمهوری مطلقه اش طوریکه درجلداول "جهاد وجنگ سرد قدرت های بزرگ دراخیرین ورق آورشده ام،دوکارزیرراکرده وضع کنونی رارقم زد:نخست،کشوررابدامن مسکو انداخت.دوم،نیروهای مذهبی رابدامن پاکستان انداخت که نتیجه ی آن اشغال گریی ارتش سرخ وجهاد به کمک امریکا وعربستان ازطریق پاکستان ،ویرانی کابل وبرآمدن طالبان به کمک ارتش پاکستان وکمک مالی عربستان وحمایت ضمنی واشنگتن وایجاد وضع کنونی می باشد.

Sunday 26 October 2014

جنگ علیه تروریسم و سرمایدارشدن عده ی درامریکا،پاکستان وافغانستان


ابراهیم ورسجی
4-8-1393
اگرچه تروریسم بیشترازهمه کشورهای درگیربا آن، مردم افغا نستان رارنج داده ومی دهد؛اماحاضرنبودم این هفته درباره ی آن نویشته ی داشته باشم.البته،بدو دلیل:نخست اینکه،ازدوماه بدین سو،بیشترنویشته هایم درباره ی میراث ننگین کرزی برای مردم افغا نستان دورمی زدند.دوم اینکه، بحث درباره ی تروریسم بخاطرسیاست بازی با آن ونپرداختن زورمداران جهانی به ریشه هایش، هم شکست خورده وهم کهنه شده است.بهرحا ل،چون با آن درگیرمی باشیم،ناگزیربودم درباره اش بحث نمایم؛اما نه دراین هفته. با وجود کهنه ودوام دارشدن بحث درباره ی تروریسم،کتاب های درباره ی آن به بازاربیرون می آیند ورخ دادهای رخ می دهند که چاروناچارانسان را وامی دارند که داستان بحث وسخن سرا ئی درباره ی تروریسم را زنده نگهدارد. بطورنمونه، درهمین ماه اکتوبرکه درهفته ی پسینش قرارداریم، یک کتاب، زیرعنوان:"به هرقیمت:طمع، قدرت وجنگ بی پایان تروریسم وبرآمدن طبقه ی جدید ثروتمندان درامریکا" ازجیمزرا یزن ، روزنامه نگاروبرنده ی جا یزه ی پولیتزر، به با زارآمده و باعث بحث ها ومناقشه های تازه شده است ومی شود.
شایان یاد آوری می باشد که، درباره ی کتاب یاد شده، نخستین بحث را روزنامه ی نیویا رک تایمزبراه انداخت که بعدن ترجمه ی فارسی بحث نامبرده راصدای امریکا دربخش فارسی خود پخش کرد.پس،ازبخش فارسی صدای امریکا،آن راسایت"انقلاب اسلامی درهجرت"ازآقای ابوالحسن بنی صدر،تکثیرکرد که من درسایت اومتوجه کتاب جیمزرایزن شدم.با درنظرداشت اهمیت کتاب ونقد پخش شده درباره ی آن درنیویارک تایمزوترجمه ی فارسی آن دربخش فارسی صدای امریکا وسایت انقلاب اسلامی،اول به نیویارک تایمز وبعدن به بخش فارسی صدای امریکا رفته وبعد ازمطالعه آن ، با تبصره ی کوتاه آن را به فسبک گذاشتم.اگرکسا نی علاقمند به ترجمه ی فارسی نقد نیویارک تایمزازکتاب رایزن باشند، می توانند آن را درآدرس فسبک اینجانب به خوانش بگیرند. باید یاد آورشد که، من طبق روال عادی دنبال کتاب های می گردم که سخن های درباره ی افغا نستان داشته باشند وازاین طریق دوهدف رادنبال می نمایم:نخست، نمایش این پرسمان که بسیاری نویشته های بیرونی ها درباره ی افغا نستان سرسری انگارانه می باشند.دوم،ازمیان آن ها، بهترین نویشته ها راپیداکرده درباره شان ابرازنظرمی نمایم تاهم وطنانِ رنج دیده ام درجریان بسیاری مسا یلی قراربگیرند که درکشورشان توسط بیگانه ها وخودی های اصلن ناخودی وخا ئن براه انداخته شده وزندگی شان راتیره وتارساخته است.مثلن،کتاب رابرت گیتس، وزیردفاع سابق امیریکا به عنوان"وظیفه"را مطالعه وفشرده ی آن درباره ی افغا نستان را دریک مقاله به عنوان"حکومت فاسد کرزی؛ازدید گاه رابرت گیتس،وزیردفاع سابق امریکا"نویشته پخش کردم که دروبلاک"اندیشه"، در دست رس می باشد.(1)
درباره ی نویشته ی جیمز رایزن،زیرعنوان"به هرقیمت:طمع،قدرت وجنگ بی پایان باتروریسم"،قبل ازپرداختن به آن،می خواهم به آگاهی خوانندگان برسانم که نویشته ی کنونی باپرداختن به برخی جنبه های کتاب رایزن درباره ی امریکا،وبیشتربه بحث درباره ی طبقه ی سرمایدارشده ی افغانی- پاکستانی ازطریق مبارزه ی ناکام علیه تروریسم می پردازد.البته،با این یا د آوری که بعد از بد ست آوردن کتاب یاد شده، پرسمان های پیش کش شده درآن رامفصل بدوستان وهم وطنان معرفی خواهم کرد؛همان گونه که،کتاب رابرت گیتس وازدیدگاه نویسنده ی آن،فساد کرزی وتیمش رابیان کرده ام.درضمن،به آگاهی دوستان برسانم که پیشتر، نویشته های زیرعنوان های"برآمدن طبقه ی جدید بی فرهنگ درافغا نستان"(2) و"افغانستان ؛بهشت تمساح ها"(3)را برشته ی تحریردرآورده بودم که رابطه ی تنگا تنگ با نویشته ی کنونی دارند.ازاین رو،خواندن آن هارا درادامه ی نویشته ی کنونی بدوستان وخوانندگان پیشنهاد می نمایم.
همان گونه که، پیشترگفته بودم؛ دراین نویشته، کمتربه طبقه ی سرمایدارشده ی امریکا ازطریق مبارزه ی نام نهاد علیه تروریسم ازدید جیمزرایزن وبیشتربه برآمدن طبقه ی جدید سرمایداردرافغا نستان وپاکستان ودستارودهای ننگین شان برای هردوکشورمی پردازم.به این خاطرکه،این دوطبقه ی فاسد سرنوشت باهم پیوسته داشتند ودارند.پس،نویشته را با بحث درباره ی برخی نکات عمده ی پیش کش شده درکتاب جیمزرایزن،درباره ی جنبه ی سود جوئی های ما لی- سرمایدارکننده ی کارگزاران امریکائی جنگ علیه ترورآغازو ادامه می دهم.دراین راستا،جیمزرایزن درباره ی استفاده های نادرستی که باسرازیرشدن پول های کلان امریکابه عراق صورت گرفته است؛می گوید:20میلیارد دالربه عراق ارسال شد که 11میلیارد و700میلیون آن بی سرنوشت یانامعلوم است و2میلیارد آن درلبنان پنها کرده شد.بعد ازرخ داد11/9 یا یازدهم سیپتامبر2001که کنگره ترسیده بود،به پنتاگون،سیا وایف بی آی یانهاد تحقیقات فدرال پول بی شمار ریخت واداره ی دفاع 400 میلیارد آن رابه قراردادی ها داد که یک میلیارد آن دارای پرونده های فریب کارانه بود؛ و39میلیارد و9 میلیارد دالرهم به قراردادی های خصوصی رفت.ودرسال2012،براورد شد که جنگ علیه تروریسم 4 تریلیون یا 4 هزارمیلیارد دالر،برای امریکاهزیت داشته است.دراین بازارپرهزینه، رهبران کارپوریت ها / نهادهای صنعتی،امنیتی جنگ برنده ترین ها بودند. بطورنمونه، درسا ل2012، شرکت تولید کننده ی درونز / هواپیماهای بی سرنشین، یک میلیارد و800میلیون دالردرآمد داشته است که به استفاده ی اوباما ازدرونز(درافغانستان،پاکستان،یمن،صومالی و...)برمی گردد.این هاکه هزینه های جنگ ازنظرجیمزرایزن می باشد که اغلب به جیب دلالان وشرکت هاوامنیتی هارفته اند، واومی گوید که بسیاری فرماندهان نظامی که درجنگ علیه تروریسم دخیل بودند وباشرکت ها معامله داشتند،پس ازبرکناری یا استعفا ازمقام شان، توسط همان شرکت ها استخدام شدند.افزون برهزینه های نادرست ازسرمایه ی مالیه دهندگان امریکائی،رایزن ازدومسئله ی دیگرهم پرده برمی دارد:نخست،وزارت امنیت داخلی، بنام مبارزه علیه تروریسم ساخته شد و آزادی های مدنی مردم رامحدود وبزندگی خصوصی شان دست اندازی کرد.دوم،مسئولیت وشفافیت، یادورکن بنیادین دموکراسی درامریکا نیست شد.بطورنمونه،دیوان عالی امریکا هرگزآماده نشد که پرسان نماید که پول هاچه شد وتوجهی هم به شکایت های مردم نکرد.(4) پس،اگردرافغا نستان وعراق دموکراسی پایه نگرفت،علت آن راباید درذهنیت جورج بوش وگردانندگان حکومتش ووفاداری شان به دموکراسی وحقوق بشرجویاشد! دراین راستا،نگاهی به کتاب جیمزمور،زیرعنوان"جنگ بوش،انتخاب مجدد،عراق،کاخ سفید،ومردم"؛ نشان می دهد که جنگ بوش علیه عراق بنام خلع سلاح کشتارجمعی صدام حسین که یافت نشد وکمرتروریسم را درخاورمیانه بست؛ برای پیروزی درانتخابات دردوم ریاست جمهوری بوده است!(5) پاکستان که ازامریکاهم کمک های کلان مالی- نظامی گرفت وهم تروریستان طا لب رادرافغانستان تقویت کرد تاجنگ امریکا علیه تروریسم رابی نتیجه نمایند،ازماجراجوئی جورج بوش درعراق ،قبل ازسامان دهی افغانستان،دریافته بود که امریکادراین کشور دنبال دولت سازی نیست.ازدیدگاه نویسنده،همین که، امریکا به مشوره ی ژنرال پرویزمشرف ،طالب نادانی بنام کرزی را درسر اداره ی کاغذی بنام دولت انتقالی متشکل ازجنگ سالاران،تکنوکرات های نادان ، مافیای مواد مخدر،نهاد کاران فاسد باصطلاح غیردولتی واغلب نوکرپاکستان؛نشاند،ثابت کرده بود که جنگ علیه تروریسم رابه سوی ناکجا آباد می راند!
بهرحال،وقتیکه دردوره ی جورج بوش،مسئولیت پذیری وشفافیت، این دورکن بنیادی دموکراسی امریکا ازدید جیمزرایزن رخت سفربسته وتاکنون ادامه داشته باشد،توقع ازآن هاکه هم تروریسم راریشه کن نمایند وهم دموکراسی رادرافغا نستان وعراق ترویج نمایند؛خیال پردازیی بیش نیست.ازاین رو،همان گونه که به سرمایه ی مالیه دهندگان امریکائی توسط شرکت های امنیتی و...دست برد زده شد،پس،حق با نظامی های دغلکارپاکستانی،جنگ سالاران،تکنوکرات های نادان افغا نی است که ازفرصت میسرشده هم علیه منافع امریکا وهم علیه منافع مردم افغانستان وپاکستان بهربرداری نمایند که خوب هم بهره برداری کردند! پس،خوب است بهره برداری ازجنگ علیه تروریسم درجهت سرمایدارشدن را ازنظامی های پاکستانی آغازنمایم که چگونه برخی ازآن ها بویژه ژنرال پرویزمشرف وپرویزکیانی ،جا نشینش درارتش باشتاب میلیونرشدند.جالب این است که،هم ازکمک امریکا برای مبارزه با تروریسم میلیونرشدند وهم طالبان افغانی را بازسازی وطالبان پاکستانی راساختند تابه پول دهنده یا ولی نعمت خود ناسپاسی نمایند.
درباره ی مقدارکمک های امریکا درجنگ علیه تروریسم،خانم بل کلینتن،وزیرخارجه ی پیشین امریکا،درکتاب خود"گزینه ی دشوار"، نویشته است که:"امریکا از2001 تا2011 ،مبلغ 25 میلیارد دالربرای پاکستان کمک کرده است." درباره ی کمک پاکستان برای امریکا، درجنگ علیه تروریسم دربدل پول نامبرده، رابرت گیتس،وزیردفاع پیشین امریکا درخاطرات خود"وظیفه"، یاد آورشده است که:"پاکستان ازماپول،اسلحه ومهمات گرفت وهیچ کاری هم درجنگ علیه تروریسم نکرد.افزون برآن که، کاری نکرد؛افزایش شمارافراد ما درخاکش را برابربه جمع کردن دستگاه اتومی اش تلقی کرد؛ ووقتیکه ازآن خواستیم که علیه طالبان خودش وطالبان افغانی اقدام نماید،کاری نکرد." درواقع،کمک کردن امریکا به پاکستان وبهره برداری نکردن ازکمک هایش درجنگ علیه تروریسم؛ بدوعامل زیربرمی گردد:نخست، درماندگی یک ابرقدرت که به یک کشورفاسد وشکست خورده ی تروریست پرورکمک می نماید وازآن بهره برداری کرده نمی تواند.دوم،بازی دوگانه ی پاکستان درجنگ علیه تروریسم که هم متحد امریکا درکمپ جنگ علیه تروریسم است وهم با تروریستان همراهی می نماید.
بطورنمونه،درتمام دوره ی زمام داری مشرف که بیشترین کمک های امریکا به اسلام آباد واریزشد،این ژنرال دغلکارونظامی هی زیرفرما نش سه کارزیرراکردند:نخست، درانتخابات سال 2002، ولایت سرحد راکاملن به جمعیت العلمای پاکستان ، پرورش دهنده وحامی طالبان سپردند به همراه نیم سهم درحکومت بلوچستان.دوم،طالبان افغانی رابازسازی وطالبان پاکستانی را درجهت تقویت آن هاساختند.سوم،درهمین دوره،بودجه ی وزارت معارف ولایت بلوچستان 200میلیون کلداروبودجه ی وزارت امورمذهبی آن 12صد میلیون کلداربالارفت که هزارمیلیون کلدارآن،بودجه ی طالبان افغانی بود؛آن هم ازحساب کمک های امریکابه پاکستان.ازاین رو،ازکمک های امریکابه پاکستان،هم ژنرال های پاکستانی بویژه شخص مشرف وپرویزکیانی جانشینش ودیگرژنرالان میلیونرشدند وهم طالبان افغانی وپاکستانی را تادندان درجهت راه اندازیی تروریسم درافغانستان ومنطقه مجهزکردند.دوگانه ی بازیی که باعث شد سیاست تروریسم ستیزیی امریکاناکام شود.اما،امریکا هرگزنکوشید دغلکاریی پاکستان راپایه قرارداده کمک های خود به آن رامتوقف نماید.
درواقع،کمک های کلان امریکا به پاکستان ومانع نشدن ازکمک آن به تروریستان؛ سبب شده است که، این تئوری توطئه تقویت شود که همان امریکائی های که به گفته ی جیمزرایزن بخاطرجنگ علیه تروریسم سرمایدارشدند؛نیازبه تروریست پروریی پاکستان داشتند تا جیب امریکائی ها راتهی وجیب خود وجیب ژنرال های تروریست پرورپاکستانی راپُرنمایند که کردند.جالب این است که،پاکستان هم کمک های 25میلیارد دالریی امریکا رابدست آورده است وهم با کشنده ی بحران انرژی واقتصادی وافزون برآن تهدید تروریسم مواجه شده است.باید که پاکستان به چنین بحرانی کشنده ی مواجه می شد؛به این خاطرکه،منافع شخصی ژنرال ها وسیاست کاران آن همواره برمنافع مردم چربیده است.منفعیت جوئی فردی وگروهی که دستاورد آن سرمایدارشدن نظامی های رده های بالا وسیاست مداران دغلکار وفقرمطلق مردم وگسترش تروریسم درافغانستان ،پاکستان ومنطقه می باشد.ازاین رو،پاکستان به سوی یک کشورناکام ودرحال فروپاشی روان است.فروپاشی که احتمال افتادن سلاح اتومی آن بدست تروریستان یا افتادن این کشوربدست تندروان مذهبی رابرجسته ساخته است.روشن است.وقتیکه چنین شد،ازپاکستان، عراق، یاسوریه،و یایمن ساخته می شود که باردیگرمی تواند افغانستان راقربانی خود انتخاب نماید!
پس ازبازتا ب سرمایدارشدن نظامی های پاکستانی ازپول های کلان باد آورده ی جنگ شکست خورده ی امریکاعلیه تروریسم،به طبقه ی جدید سرمایدارشده ی افغانستان ازراه پول های باد آورده ی جنک نافرجام یاد شده می پردازم "تاسیه روی شود، هرکه دراوغش باشد"! دراین راستا، نخست ازمقدارکمک های امریکا به افغا نستان یاد آورمی شوم. درحالیکه،ازمقدارکمک های دیگرکشورهابه افغانستان خبری درمیان نیست، ونتیجه ی آنهاهم دربازسازی این کشوربد بخت گرفتاردردورباطلی زندگی سیاسی درمحورقدرت های بزرگ ازهند بریتانیا، تاکنون بخاطرامیران وسیاست مداران نادان وخودغرضش آشکاراست.همه می دانیم که یک کمیته ی توظیفه شده توسط کنگره ی امریکا، بنام کوتاه شده ی"سیگار" ازچندی بدین سو درباره ی کمک به بازسازی افغانستان ومبلغ هزینه شده ودستاورد درعرصه ی بازسازیی اقتصادی کارمی کند.جالب این است که، همین کمیته فاش کرده است که 104میلیارد دالر،امریکا، درجهت بازسازیی افغانستان کمک کرده است.ازجانب دیگر،حکومت امریکا نیزفاش کرده است که 6 میلیارد و7صد میلیون دالربه وزارت مواد مخدرافغا نستان کمک کرده است تا مواد مخدررا ریشه کن نماید.افزون براینکه،مواد مخدرریشه کن نشده است،گسترش هم یافته است.ازگفته ی حکومت امریکا، روشن نمی شود که کمک به وزرات مواد مخدرِ اصلن مواد خد رکارافغانستان ازهمان 104میلیارد دالراست یا غیرازآن.بهرصورت،ازهمان مبلغ هم که باشد،مبلغی کلانی است که بازدهی قابل دید درافغانستان ندارد.
وقتیکه می گویم کمک های یاد شده بازدهی قابل ملاحظه ی ندارند،البته برای مردم افغانستان بازدهی ندارند نه حکومت گران فاسد - نابکار-غارت گرِآن در13 سال گذشته. به این معناکه،کمک های امریکا ودیگرکشورهای دوست،طالب حامد کرزی وتیمش به شمول تکنوکرات های بی خبرازاداره ،حتا اداره ی قبایلی، قبایلی وجنگ سالاران ومواد مخدرکاران نهاد کاران غیردولتی راچاق کرده ومردم افغا نستان رادرنهایت فقرودرماندگی مادی- فرهنگی نگهداشته است.بطورنمونه،شهرک شیرپور،توزیع ساحات تجارتی کابل وولایت ها،غصب زمین های دولتی ومردم توسط حکومتی های کرزی وبازارسیاه کردن زمین که باعث شده است قیمت سه بسوه زمین رهایشی درکوهی ترین بخش کابل دربازارسیاه به 70هزاردالربرسد وکوچه های ویران شهرکابل،نان پزی وذخیره ی خوراکی شهریاسیلوی مرکز وکاخ دارالامان وتونل وسرک های دوطرف سالنگ ویران بمانند ومحیط زیست مرکزهم مرگبارشود؛نماد غارت و تباه کاریی کرزی های زاده ی جنگ علیه تروریسم دراقتصاد متکی برکمک های بیرونی افغانستان می باشد.روشن است که،کمک های امریکا تنها درشهرک شیرپورسازی وبلند منزل سازی و...توسط کرزی وحکومتی هایش هزینه نشده اند،بلکه بخش بزرگ آن ها، بدوبی وجاهای دیگری انتقال داده شده اند تا تازه سرمایدارشده های منحط، یا تازه بدوران رسیده ها؛بعدن، خوب تردربیرون زندگی راحتی داشته باشند.ازهمه خنده دارتراین که،رابرت گیتس ،وزیردفاع سابق امریکا هم درخاطرات خود"وظیفه"،اعتراف کرده است که بخش بزرگ کمک های امریکا به افغا نستان توسط کرزی وحکومتی های فاسدش غارت وبه دوبی انتقال داده شد اند.
اکنون که،همه یا بیشترین بخشِ کمک های امریکا برای افغا نستان در13سال گذشته توسط کرزی وهمکارانش غارت شده ، بازسازی ودولت سازی هم بالاترازصفراست؛ وتروریسم هم دردروازه های کابل مشت ودندان نشان می دهد؛ومیان تروریستان ازخاورمیانه تا اسلام آباد، پیوند تنگاتنگ برقراراست،لازم است که امریکا سه کارزیررا انجام دهد:نخست،مبارزه با تروریسم را درخاورمیانه باتقویت فرایند دموکراتیک دنبال نماید نه حمایت ازاستبداد درحال غرق شدن عرب.دوم،پاکستان را زیرفشارقراردهد تا مرکزهای آموزش تروریستی درخاکش علیه افغا نستان رابسته نماید.سوم،ازحکومت داریی خوب ودموکراتیک درافغا نستان حمایت کند.دررابطه به اصل نخست،باید گفت که حکومت های مستبد- غیرپاسخ گوی عرب،عامل عمده ی برآمدن داعش وتندروی مذهبی درخاورمیانه می باشند.حکومت های که هم مشروعییت خود رابجای اراده ی عامه ازدین می گیرند وهم برای بقای خود تندروان راحمایت کردند تاخطرآن ها را بزرگ ساخته حمایت غرب بویژه امریکارا علیه آن ها باخود داشته باشند.روشن است.اگرامریکا، برای بقای حکومت های خود سرعرب، علیه تندرویی مذهبی مبارزه نماید؛باورداشته باشد که هم تندروی رافربه می کند وهم زیرپای استبداد بومی ای متحد خود راخالی می نماید.سیاست نادرستی که اگرادامه یابد،بدون شک، ازدوبی تاالجزیره را گورستان استبداد وگهواره ی تندروی خشن خواهد ساخت.دررابطه به اصل دوم، یابسته کردن مرکزهای تروریستی درخاک پاکستان،وضعیت همانندی باخاورمیانه دارد. بطورنمونه،پاکستان تروریسم مذهبی، یا مذهبی نما راعلیه افغا نستان وهند ساخت وحمایت کرد.پدیده ی که اکنون دامن گیرخودش شده وامریکا راهم درافغا نستان زیانمند ساخته است.ازاین رو،لازم است که جامعه ی بشری هرچه زود تربه بازیی جنایت کارانه ی ارتش پاکستان باتروریسم پایان دهد.ورنه،تروریسمی زیراثرارتش پاکستان، تمام منطقه به شمول پاکستان را تروریزه می نماید.اما، دررابطه به اصل سوم، یاکمک درایجاد حکومت خوب وکارآمد درافغا نستان، واقعیت این است که، حکومت وحدت ملی- شعاری زیرسایه ی امریکا، نه ازشکم انتخابات، بلکه ازشکم یک سازش ناجور بروی کاغذ برآمد کرده است که ساخت وادامه ی شکننده ی آن توجه وحمایت جدیی جامعه ی جهانی بویژه امریکا وحمایت گسترده ی مردم افغا نستان رامی طلبد.شایان یاد آوری می باشد که، باتوجه به فساد پیشگی وغارتگری حکومت کرزی وحضورمهره های درشت آن درتیم های رئیس جمهورورئیس اجرائیه ی روی کاغذ،ساختن حکومت خوب وکارآمد ازآن ها،دشوارمی باشد.پس، یک راه برای رئیس جمهورورئیس اجرائیه باقی می ماند؛ وآن اینکه،مهره های فاسدِ شریک درحکومت کرزی راپشت سرگذاشته باگزینش مهره های تازه نفس وپاک،حکومت بسازند.درغیراین صورت،حضورمهره های شریک درفساد پیشگی کرزی درحکومت با صطلاح وحدت ملی ،ادامه ی وضع ناهنجارکنونی وجاده صاف کن برای برآمدن داعش افغانی می باشد؛ به گونه ی که،حکومت جنایت کار- فرقه گرائی بشاراسد درسوریه وحکومت فاسد- فرقه گرائی مالکی درعراق،زمینه سازی برای برآمدن داعش کردند.
پانویس ها:
1- حکومت فاسد کرزی؛ ازدیدگاه رابرت گیتس،وزیردفاع سابق امریکا
www.Iwarsajee.blogspot.com/2014/09/blog-post_28.html
2- برآمدن طبقه ی جدید بی فرهنگ درافغانستان
www.Iwarsajee.blogspot.com/2013/07/blog-post_19.html
3-افغا نستان؛بهشت تمساح ها
www.Iwarsajee.blodspot.com/2014/03/blog-post_16.html
4-Sunday book review,James Risen’s(Pay any Price)by Luise Richard Son,October.15,2014-10-26
www.Nytimes.com/2014/10/26/books/reiew/James-risen-pay-any-price.html
5-Bush’s war for reelection,Iraq,the White House,and the people,by James Moore
John Wiley &sons,INC,copyright©2004 by James Moore.

Sunday 19 October 2014

تفرقه اندازی میان قومی؛عمده ترین کار کرزی درافغانستان


ابراهیم ورسجی
27-7-1393
اگرملتی ازطریق اختناق یاسانسور"محفوظ"بماند،آنچه نجات داده می شود،شاید ارزش نجات دادن رانداشته باشد!
کارل کوهن
اگرعقیده ی مخالف شماراعصبانی می کند،نشان آن است که ناخود آگاه می دانید که دلیل مناسبی برای دفاع ازآنچه فکرمی کنید ندارید!
برتراند راسل
هرآنچه سخت باشد،دود می شود!
کارل مارکس
هویت خواهی ملی وهویت خواهی قومی ناسازگارباهم نیستند؛درواقع،دراین معرکه ،آنچه مهم است استرتژی سیاسی ملت خواهی می باشد.بطورنمونه،استراتژی سیاسی معطوف به جنبش رهای بخش ،درسمت وچارچوب دولت – ملت یاچربش دولت برملت سیرمی می کند؛درحالیکه،استراتژی سیاسی الهام گیرنده ازجنبش حقوق مدنی - شهروندی ودموکراسی خواهی معطوف به ملت – دولت است.یعنی خواست ملت رابرخواست دولت ترجیح می دهد؛ونمونه ی بارزش هم این است که، درسال 1977-78،مردم سکاتلند خواستارجدای ازانگلیستان شدند.جِمزکالاهان ،نخست وزیروقت اعلام کرد،اگر40 درصد مردم موافق همه پرسی باشند،درچند ماه اقدام به نظرخواهی درمنطقه کرده پس ازآن همه پرسی جدای رابرگزارمی کند.وقتیکه نظرخواهی انجام شد،23درصدبود.37سال بعد،وقتیکه در18ماه سیپتامبرسال 2014 – 27ماه سنبله 1393،همه پرسی برگزارشد،جدای خواهان شکست سخت خوردند.علت شکست خوردن شان هم دست بالای حقوق شهروندی برهویت خواهی قومی- بومی می باشد.ازاین رو،کشورهای چند قومی که ازتجزیه طلبی ترس دارند؛برای بقای خود،بهتراست که فرهنگ مدارا- کثرت گرائی وحقوق شهروندی رافربه نمایند.دراین صورت،هویت ملی برهویت های قومی- قبیلگی چربش پیدا می کند!
نگاهی به برآمدن ملت دراروپا وتقلید نادرستِ آن درخاورمیانه
این نویشته دردوبخش تهیه شده است:نخست،بحثی کوتاه درباره ی برآمد وادامه ی کشور- ملت دراروپای غربی ازآغاز تاکنون؛ وراه اندازیی مصنوعی وادامه ی کم خون آن درکشورهای مسلمان که بحران دلخراشی کنونی درخاورمیانه دستاوردآن می باشد.دوم،بحثی درباره ی بود ونبود ملت درافغانستان وتفرقه اندازی کرزی وتیمش درمناسبات میان قومی.خوانندگان نویشته های بنده آگاهی دارند که پیش ازمرخص شدن کرزی ازکاخ ریاست جمهوری؛مقاله های را درباره ی میراث مصیبت بار- سیاسی – اداری- امنیتی- اقتصادیی او برای مردم افغانستان نویشته بودم که اخیرینش زیرنام "حکومت فاسد کرزی؛ازدیدگاه رابرت گیتس،وزیردفاعِ سابق امریکا"بود.بعدازآن،نامه ی سرکشاده برای دکتراشرف غنی احمد زی نویشته دربخش دوم آن، دستاوردهای ننگین کرزی برای مردم افغانستان را ماده وارجمع بندی کردم.البته، قراربراین نبود که دستاوردهای کرزی ماده واردربخش دوم نامه ی سرکشاده برای آقای احمدزی درج وبازتاب داده شود.چون، رئیس جمهورمیدان هوای کابل را بنام کرزی نام گذاری کرده بود،لازم دانستم برایش یاد آورشوم که با این دستاوردها،اوسزاواراین نام گذاری نیست.بهرحال،نام گذاری هاسیاسی بوده وگذشته ی خوبی ندارد.ازاین رو،این گونه نام گذاری را درادامه ی نام گذاری های قبلی سیاست بازی دانسته داوری درزمینه رابه مردم بویژه آگاهان افغانستان سپرده ازبحث بیشتر درباره ی آن خود داری می نمایم.
دررابطه به اصل نخست، یا آغازشکل گرفتن ملت درقالب کشور- ملت دراروپای غربی وتقلید مصنوعی- شعاری ازآن درنیمه ی سده ی بیستم درکشورهای مسلمان،باید گفت که ملت ها به معنای کنونی شان دردوران سده های میانه وجود نداشتند.شایان توجه است عدم موجودیت ملت یاملت ها دردوره ی سده های میانه به این معنانیست که گونه ی کهنه یاقدیمی ملت درزندگی همگانی کشورهاچه بزرگ وچه درمیانی یاکوچک حضورنداشته است.واقعیت این است که، درآن دوره،همبستگی میان قوم هابرپایه ی سنجه های محلی یامذهبی- تباری استوارشده بود.ازاین رو،دراروپا وبخش های ازافریقا وامریکا،ماملت مسیح ودرجهان اسلام هم ملت اسلام یامسلمان راداریم.درملت مسیح هم ،تاریخ گواهی می دهد که پاپ درسرامپراتوری مقدس روم، ودرجهان اسلام،امپراتوری های اموی،عباسی وعثمانی را درسرملت مسلمان داریم.روشن است.درهردوگونه ی مسیحی ومسلمانی امپراتوری ها، دومسئله برجسته می باشد:نخست،درمسیحیت ،پاپ ها وکاردینال ها؛ ودراسلام،خانواده های حکومت گر وشیخان مذهبی توجیه گرحکومت هایشان فرمان می راندند.دوم،زبان های لاتین وعربی،به حیث زبان های مقدس کارکرد داشتند.البته، با این فرق که، درامپراتوریی عثمانی،زبان عربی ازمقام زبان طبقه ی حکومت گرفرود آمده وجای خود رابه زبان ترکی،زبان طبقه ی حاکمه سپرده وارزش خود رابه حیث زبان مذهبی نگهداشته بود که تاکنون درکشورهای مسلمان غیرعرب ادامه دارد.
با وجود این که،همانندی های میان امپراتوری های مقدس روم وامپراتوری عثمانی وجود داشت،اما آن هاباعث نشد که کشور- ملت مدرن ازشکم دومی بیرون شود.پرسمانی که دراین نوشته تاحدی درباره اش سخن خواهم گفت.دراین باره که ، چراکشور- ملت ازشکم امپراتوری عثمانی بیرون نشد؛ وازشکم امپراتوریی پاپ ها وکلیسای رومی برآمد کرد، لازم است بدومسئله ی زیرپرداخته شود:نخست،سرکوب شدن فلسفه درجهان اسلام توسط فقه وکلام زیرریاست شاه وشیخ وموقع تبارزنیافتن علم های حقوق وسیاست که دردوی پسین هم فقه مقصرمی باشد.دوم،برآمدن رنسانس / نوزائی وغلبه ی فلسفه برالهیات کلیسا وکمک آن به برآمدن علم های حقوق ،سیاست،ادبیات،هنررنسانسی وژورنالیسم دراروپای غربی. رنسانسی که ازآن درزبان فارسی به نوزائی ترجمه شده ونخست درایتالیا شروع شده است ودرواقع این گونه آغازبکارکرد که، درپایان دوره ی سده های میانه، میان عصرنو ویونان باستان وروم باستان پیوند برقرارکرده شد.به این معناکه،باگذرازسرحکومت، فلسفه والهیات هزارساله ی کلیسا،میان یونان وروم باستان وعصرتازه که آغازشده بود،پیوند برقرارگردید.این پیوند به این خاطرزده شد که اروپائی هاازشیوه ی سیاسی – حکومتی- سرکوبگر-عقل گریز کلیسا نهایت خسته شده بودند؛به گونه ی که، اکنون، ایرانی ها ازحکومت سرکوبگر- خشن ملایان؛ وعرب ها ازحکومت های نظامی ووهابیت خانواده ی سعود به ستوه آمده رهائی می جویند، وراه نجات هم دردموکراسی یونان وجمهوریت روم باستان بود.
نگاهی به تاریخ یونان وروم باستان نشان می دهد که، دردونیم هزارسال قبل،آنجا دموکراسی وجمهوری ودرواقع دولت های دموکراتیک - حقوق بنیاد برقراربود وفلسفه هم دراولی دست وکله ی بالاداشت.درواقع،برقراری پیوند میان جهان باستان یونانی- رومی وجهان نو،به این نتجه منجرشد که اروپای غربی ازحکومت امتِ اخیرت گرا- عقل گریز-انحصارگرکلیسا دورشده اول به دولت های مطلقه ی مدرن وبعد ازآن به کشور- ملت های دموکراتیک متکی برحقوق شهروندی رسید.ازنظرنظرفلسفی- جهان بینی ای عقلی،نکولاس کوپرنیکس(1473-1543)،فیلسوف رنسانسی جرمن،نظریه ی کلیسایی زمین ثابت ومرکزجهان بودن رارد وثابت کرد که زمین متحرک است و درمحورنظام شمس به حیث یکی ازسیاره ها درکیهان حرکت می کند.درواقع،کوپرنیک با این نظرخود انقلاب بزرگ را درعلم وفلسفه ایجاد کرد.پیش ازکوپرنیک،دوره ی تجدد درایتالیا شروع شده بود؛ البته ، این گونه که،بانویشته های پترارک(1304-1374)وماکیاولی(1469-1527)،تجدد آغازشده بود.درحقیقت،این تجدد علمی- فلسفی در ایتالیا به افکارفرسوده وکهنه ی دوره ی سده های میانه پایان وافکارنوین را که ازعلم وفلسفه ی روم ویونان باستان سرچشمه می گرفت، جایگزین آن کرد.روشن است که، این افکاردرذهنیت ،فکر ، روحیات ادیبان ،عالمان وفیلسوفان ایتالیا بسیاراثرگذاشته وبعدن رفته رفته انقلاب بزرگ را درتمام اروپاباعث شدند.واقعیت این است که، درسده های 14و15،دربخش فلورانس ایتالیا، یک عده شخصیت های فوق العاده متفکرواندیشمند برآمد کردند که کمترملتی می تواند درمدت زمای کمی چنان اندیشه ورزانی رابیرون دهد.اراین به بعد است که، دستاوردهای بزرگ ونوگرایانه ی علمی وادبی ایتالیا درمیان دانشمندان اروپائی بنام رنسانس شهرت یافت.
درحقیقت،همان رنسانس / نوزائی ایتالیا بود که اروپا را اززیرسلطه ی افکارواندیشه های واپس گرایانه ی کلیسای رومی بیرون وکشورهای این قاره را واردعصرمدرن کرد.ازجانب دیگر،شایان توجه است که، رنسانس ایتالیا وانقلاب بزرگ علمی- فلسفی دراروپا به آسانی میسرنشد.به سخن واضح تر،رنسانس ونهضت اصلاح مذهبی، جنگ های 30ساله ی مذهبی میان کاتولیک ها وپروتستان ها از1618تا1648 را درپی داشت که درفردای آن در1648،به قرارد وستفالی منجرشده هم آغازگرعصرسکولار/ این جهانی اندیش وهم زمینه سازبرآمدنِ دولت های مطلقه ی مدرن شد.وقتیکه، ازرنسانس ایتالیا ونقش آن درنوگرائی درقاره ی اروپاسخن سخن گفته می شود،لازم است که ازنقش انگلیستان هم درزمینه یا دی کرده شود.واقعیت این است که، انگلیستان ازچهارنقطه نظرکشورجالبی درقاره ی اروپا، به شمارمی آید:نخست،درسال1215،جان لکلند،پاد شاه انگلیس ، زیرفشاربارون ها،منشورمگناچارته/ حقوق شهروندی راتصویب کرد که درآن آزادی های فردی برای برخی قشرهای مردم تامین شد.دوم،انگلیستان یگانه کشوری می باشد مانند دیگربخش های این قاره داد گاه بررسی عقاید نداشت.سوم،اولین کشوری می باشد که خود گردانی خود را ازکلیسای رومی گرفت.چهارم،یگانه کشوری می باشد که باکشتن یک پادشاه ودرواقع مسالمت جویانه درسال1688دست به انقلاب مشروطه زده قدرت شاه رابه نفع مردم مصادره نمود.
درواقع،پس ازانقلاب مسالمت جویانه وآرام انگلیس بود که انقلاب 1776امریکا وانقلاب کبیرفرانسه درسال1789یا صد سال پس ازآن صورت گرفت.اگرنگاهی به هردوانقلاب انداخته شود،روشن می شود که اندیشه ی لاک که درانگلیستان کمک به انقلاب آرام کرده بود؛اما باعبورازدریای مانش،باعث انقلاب خشونت باردرفرانسه شد.ازجانب دیگر،هنرودستاورد انقلاب کبیرفرانسه این بود که باشعاربرابری،برادری وآزادی ودرواقع حقوق بشری خود،مفهوم جدید ملت رابه اروپا وجهان پیش کش نمود.مفهومی که ازرنسانس نوزائی،نهضت اصلاح مذهبی مارتین لوتر،کشیش / روحانی آلمانی،انقلاب انگلیس،نهضت روشنگری،انقلاب امریکا وانقلاب کبیرفرانسه مایه گرفته انسان باوری،فردیت،آزادیی فردی واصل شهروندی را به ارمغان آورد.به این معناکه،ملت بدون آزادی وحقوق شهروندی نمی تواند شکل بگیرد.اگردرقرارداد وستفالی، دولت مطلقه ی مدرن شکل گرفت که درآن دولت همه کاره وملت درگام دوم ایستاده بود؛اما انقلاب کبیرفرانسه،حقوق شهرندی ملت رارقم زده باعث شد که دولت را تابع تصمیم واراده ی آن شود.اگرچه جرمن ها وفرانسوی ها درآغازدولت مطلقه ی مدرن،جنایت های بزرگی به اقلیت های خود کردند؛اماخود نمائی کردن حقوق شهروندی، حقوق اکثریت واقلیت رابرابروتاحدی زیادی ظلم های قبلی راتلافی کرد.به این معناکه،تعریف دایرت المعارف روشنگری ازملت:"یعنی مردمی که دریک سرزمین مشخص ودارای حاکمیت ملی زندگی می کنند؛ملت شمرده می شوند"،جایگاه ویژه ی خود رادرفرهنگ سیاسی وحقوقی اروپا پیداکرده تمیزهای اکثریت واقلیت را نیست یابسیارکاهش داد.
اگرچه، ژاکوبن ها،باجنایت های خود پس ازانقلاب فرانسه، زمینه سازی برای برآمدن ناپلئون بوناپارت کردند؛ وبونا پارت هم برخلاف ارزش های انقلاب خیزهای جنگ طلبانه - امپراتورگونه برداشت؛چون،فرهنگ وارزش های انقلاب ساختارفرهنگی- فئودالی- مذهبی رافروپاشانده بود،مردم فرانسه ماجراجویی ژاکوبن ها وجنگ طلبی بوناپارت راپشت سرگذاشته ارزش های نهضت روشنگری وانقلاب بزرگ خود راپاس داشتند.نهضت وارزش های که کمرکشور- ملت بویژه ملت برابربه اجتماع بزرگ شهروندان دارای حقوق برابروشهروندی را به اروپا ومستعمرات اروپاپیش کش نمود.ملتی متشکل ازشهروندان نه رعا یا مانند رعایای استبداد شرقی که نماد آن استبداد حاکم برمسلمان های رعیت خو- ستم پذیرمی باشد.تجربه نشان داد که ملت وملت سازی ازگونه ی پیش کش شده توسط انقلاب کبیرفرانسه؛ ازآغازسده ی نزدهم تانیمه ی نخست سده ی بیستم ادامه یافت.اگرچه افزون خواهی کشور- ملت های اروپائی دردهه ی دوم سده ی بیستم،جنگ اول جهانی ودراخیردهه ی سوم آن،ملی گرائی افراطی درایتالیا وآلمان به فاشیسم ونازیسم ودرروسیه درقالب بلشویسم به استالینیسم انجامیده ودرهمراهی باسرمایداری افزون طلب،جنگ جهانی دوم رارقم زده بسیارتباه کاری کردند؛اماتباه کاری آن ها نتوانست ازارزش ملت به حیث مجموعه ی شهروندان آزاد ودارای حقوق برابروحکومت تابع اراده ومصلحت آن بکاهد!
براستی، بعد ازجنگ دوم جهانی است که دورخداد صورت گرفته وضع نوینی را خلق کرد:نخست،اروپای پساهتلری ، زیرنفوذ امریکا و اتحاد شوری دوپارچه شد که درغرب آن، ملت وحقوق شهروندی قوت بیشترگرفت؛اما درشرق آن،استالین اردوگاهی بردگی رابنام دفاع ازحقوق خلق ها وکارگران شکل داد که ملت نامیدن آن هامسخره می نماید.دوم،بسیاری نهضت ها وسازمان های ملی گرا- انقلابی درجهان مستعمره به خود گردانی رسیده کوشش نمودند تامردمان زیرفرمان خود را ازمردم ها وقبیله ها وفرقه های مذهبی به ملت بالابکشند.اینجاست که دوسیاست دیگرباقدرت خود نمائی کردند:نخست،امریکا واتحاد شوروی به مبارزه دست زدند تا تازه واردهابه میدان سیاست جهان رادر کمپ های خود شامل نمایند.دوم،کشورهای تازه خود گردان شده ورهبران ملی شان نهضت عدم تعهد راشکل دادند تا هم ملت شوند وهم موضع بی طرفانه درسطح جهان داشته باشند.
ازبدرخ دادها،فرایند کشور- ملت سازی درتازه به دوران رسیده ها دچاردشواری های شد که ازدوسرچشمه الهام می گرفتند:نخست،مانع های تاریخی.دوم،رقابت ودست اندازی های قدرت های بزرگ درسمت وابسته کردن بازی گران نوبه خود شان.بطورنمونه،درخاورمیانه،هم میراث امپراتوری عثمانی آلوده به استبداد بود، وهم میراث پس ازآن که فرانسه وانگلیس باقرارداد"سایکس- پیکو"درسال 1916درجهت تقسیم میراث عثمانی ساخته بودند.ازهمه بد شگون تراین که،انگلیس وفرانسه درادامه ی قرارداد یاد شده لبنان رابرای مسیحی ها واسرائیل رابرای یهودی های اروپائی- امریکائی ساخته زمینه های بحران های بعدی را رقم زدند که تاکنون امریکا درنگهداری آن کوشیده وباعث کشمکش های دوام داراسرائیل- فلسطینی هاشده است.دررابطه به عثمانی ومیراث ناخوشایند آن، بهتراست ازشیوه ی استبدادیی آن نام برده شود.مثلن،پال کندی،دانشمند کانادای درکتاب"ظهوروافول قدرت های بزرگ"،می نویسد:"یک سلطان ابله عثمانی بقدری اختیارات تامه ومستبدانه داشت که می توانست یک شبه تمام امپرتوری رافلج نماید.درحالیکه،یک پاپ درامپراتوری مقدس روم قا درنبود این کاررا درمورد تمام قاره ی اروپا انجام دهد." بنگرید! همین شیوه ی حکومت داریی مستبدانه هم درترکیه ی پساعثمانی وهم درسرزمین های عربی زیرسایه ی انگلیس – فرانسه قرارگرفته ی خاورمیانه،توسط زمام داران وابسته به آن ها ادامه یافت.
ازاین رو،همان گونه که درفروپاشی عثمانی،کهنه استعمارگری متهم است؛درادامه ی استبداد عثمانی درجهان عرب پس ازآن هم متهم می باشد. اتهامی که هم ازواقعیت وهم ازتوطئه درآن می توان سررشته ی پیدانمود.روشن است که، درفروپاشی عثمانی،همان اندازه استبداد بومی مقصراست که دروضع کنونی خاورمیانه استعمارخارجی واستبداد بومی مقصربه شمارمی آید.البته،با این فرق که، درترکیه ی عثمانی تلاش درجهت اصلاحات صورت گرفت؛درحالیکه،استبداد عربی پسا"سایکس- پیکو"وپساجنگ جهانی دوم ، جزءی ترین تلاش هم نکرد که تغییردرخود درراستای مسئولیت پذیری،حتا بعدازبهارنیمه فرجام عربی بیاورد. وهمین عدم تلاش درجهت اصلاحات وپافشاربرگذشته ی استبدادی ازدوره ی استعمارزدائی تاکنون، به بحران کنونی وقد افرازیی داعش وخلافت اسلامی اش انجامیده است.برای نمونه، ترک هابخاطرهم مرزبودن با اروپا، کوشش کردند که ازآن آموخته وضع خود را دگرگون نمایند.دراین راستا،نگاهی به کوشش های سلطان های عثمانی برای تغییردرسمت مدرنیته خالی ازاهمیت نمی باشد.برای نمونه، درقرن 19،سه گونه اصلاحات بزرگ درجهت نوسازیی حکومت عثمانی وتغییراتباع آن ازرعیت به شهروندان برخوردارازحقوق کامل شهروندی راه اندازی شد:نخست،درسال1839،تنظیمات یا اداره سازی به شیوه ی مدرن غربی راه اندازی شد.دوم،فرمان اصلاحات وبرقراری حکومت مشروطه درسال 1856صادرشد که بعدازدوسال پس انداخته شد.سوم،شکست آن اصلاحات درسال 1908به انقلاب ترک های جوان منجرشد. وبعدازآن،تصمیم عثمانی برای شرکت درجنگ جهانی اول درکنارآلمان به پایان عمرش وپیروزیی امضاکنند گان معامله ی سایکس- پیکوانجامید.ازاین سبب،می توان عامل های فروشی امپراتوریی عثمانی رابیشتردرماهیت خودش جویاشد،تابازی های سیاسی روسیه ی تزاری،انگلیس وفرانسه.افسوس که زمام داران عرب ازفروپاشی عثمانی تاکنون نتوانستند نقش تباه کارانه ی خودکامگی درفروپاشی آن قدرت بزرگ را درک وازآن درس عبرت بگیرند.روشن است که ، درس عبرت نگرفتن ازچنان رخدادی دردناکی ،باعث تباهی خود شان حتاکشورهایشان می شود که بحران کشنده ی کنونی خاورمیانه نماد آغازینِ آن می باشد.
روشن است که، بحران کنونی خاورمیانه ریشه دراستبداد حکومت ها ورعیت ماندن مردمان منطقه وتبدیل نشدن شان به ملت های داری حقوق شهروندی دارد.جالب این است که، ناسیونالیسم ترک وعرب ایرانی وکرد؛همه خود رادردشمنی بایک دیگرمطرح کرده اند نه درشناخت ومناسبات دوستانه باهم.مثلن،اتاترک گفته بود که:"ترک غیرازخودش دست ندارد" که فرجام آن کردستیزی وخیزش کردهاعلیه ترکیه وزیرسوال رفتن دولت نام نهاد ملی ترک ها وتمایل اردوگان به سازش باکردهای ترکیه درجهت گام برداری به سوی حقوق شهروندی شهرندان آن کشور می باشد.ازجانب دیگر،ملی گرائی عرب هم ریشه دردشمنی باترک وفارس وملی گرائی کرد هم درمخالفت باهمه ی آن هاست که هستی پیداکرده ومی کند.وقتیکه مطرح کردن خود دردشمنی ب ادیگران را جمع حکومت های استبدادی عرب،ترک وایران نمائیم،آشکارمی شود که مردمانِ رعیت مانده وزیرفرمان حاکمان ومبارزه برای تشکیل ملت به افسانه مبدل شده است که نتیجه ی آن دشمنی کرد باترک وعرب وفارس ،وعرب با ترک وفارس وبرعکس وقربانی این گونه دشمنی هاهم فلسطینی ها ومردمان منطقه می باشند که درحفظ وضع موجود؛ خیزبرداشتن ازرعیت به شهروند ورسیدن به حقوق شهروندی را درخواب هم دیده نمی توانند!
تفرقه اندازی میان قومی؛عمده ترین کارکرزی درافغانستان
درادامه ی برآمدن ملت دراروپا وتحمیل وتقلید نیم کاره- ناقص آن درخاورمیانه که به بحران ترسناک کنونی وبرآمدن خلافت اسلامی انجامیده است.درخاوری ترین بخش خاورمیانه، یعنی افغانستان، مسئله ی هویت ملی- افغانی وهویت های قومی نه به گونه ی جهان عرب ،بلکه چیزی کمترازآن خود نمائی کرده است؛ وبن مایه ی برجسته شدن هویت های قومی درافغانستان هم سه عامل زیرمی باشد:نخست،استبداد ترسناک حاکمان دیروزبه کمک هند بریتانیا واتحاد شوروی ازعبدالرحمن خان تانجیب الله ، وبدنبال آن، جنگ های گرهی جهادی هاوتوحش طالبان زیراثرپاکستان وکمک مالی عربستان.دوم،همان شیوه ی استبدادی حکومت هابجای فربه کردن هویت ملی به معنای سرزمینی اش هویت های نژادی- قومی رازنده کرد.سوم،ازقبل،درافغانستان، روحیه ی قبایلی و قومی کم یا زیاد بودند؛بدبختانه، درنتیجه ی تهاجم شوروی به افغانستان،تحولاتی دراین کشورصورت گرفت که سازمان های چپی ومذهبی رازیراثربیگانگان به قبایل تازه مبدل کرد.ودستاورد قبایل تازه نفس هم؛تروریسم مذهبی ومداخله ی امریکابه بهانه ی مبارزه باتروریسم وایجاد حکومت فاسد کرزی وحکومت کنونی می باشد که ناگزیراست بجای دولت سازی شعارملت افغان بدهد.درحالیکه،ملت های پخته ترازملت افغان زیرفشارجهانی سازی وفن آوری آگاهی بخش وبدکاریی سیاست مداران خود سردرحال جان سپردن می باشند.پس، درباره ی ملت وملت سازی، بسیارهوشمند باید بود.
درباره ی اصل نخست،واقعیت این است که ، هند بریتانیا وروسیه ی تزاری درربع پسین سده ی نزدهم بخاطرترس ازآلمان بسمارک،درآسیای مرکزی سازش کرده دراین بخش ازخراسان بزرگ،زندانی بنام افغانستان رابه زندان بانی عبدالرحمن خان اعمارکردند.سازشی که درنتیجه ی آن ، روس ها تمام آسیای مرکزی وقفقاز، وهندبریتانیا،سلطه برهند وکنترول غیرمستقیم افغانستان را ازخود کرد.درواقع،هدف انگلیس اززندان باساختن امیرعبدالرحمن خان این بود که، ازمحمودغزنه تازمان خان ابدالی، همه غارتگران هند ازافغانستان کنونی عبور وبه غارت آن پرداخته بودند.به سخن دیگر،بزندان مبدل کردن گذرگاه غارتگران هند،به انگلیستان موقع می داد که بی رقیب برمنطقه فرمان براند.جالب این است که،انگلیس به زندان بان ساختن عبدالرحمن خان بسنده نکرده تاحد ممکن کمراورا بست تامردم راسرکوب نماید که کرد.
درواقع،عبدالرحمن خان به کمک هند بریتانیا وروسیه ی تزاری تمام سران قبایل رادرجهت تقویت دولت مرکزی سرکوب واردوگاه مرگ بوجودآورد.اردوگاهی که قربانیان آن مردم بویژه هزاره های ستم کش افغانستان بودند! ازهمه خنده دارتراین که ،برخی فاشیست های نادان افغان ازعبدالرحمن خان ستایش می کنند که گویاملت برایشان ساخته است.بی خبرازاین که،عبدالرحمن خان یک دولت ترسناک ومزدورانگلیس ساخته تمام زمینه های ملت شدن افغانستان رانیست کرد؛ وهمان نیست کاری را، نادرخان ،هاشم خان وبازماندگان شان تاکودتای ثور1357 نرم ترادامه دادند.ازاینکه ملت ساخته نشده بود وحکومت ها دست نشانده ی هند بریتانیا وشوروی بودند،بافروپاشی شوروی درپسین روزسال1991،حکومت افغانستان فروپاشید وکشورگرفتاردرگیری های باهمی قبایل تازه کار،یعنی سازمان ها وفرماندهان جهادی شد وازشکم گنده ی آن هاهم قبیله ی بی فرهنگی دیگری بنام طالبان باشعارشریعت وامنیت زیراثرنظامی های پاکستانی برآمد ووارد کارزارافغانستان سیاه بخت شد.بهرحال،پرسش ازمدعیان ملت سازیی عبدالرحمن خان وادامه ی آن توسط خانواده ی انگلیسی نادرخان این است که چگونه ملت مورد نظرآن هاچنان دست نگربیگانان است که دیروزبدون کمک هند بریتانیا وشوروی وامروزبدون کمک امریکا، نمی تواند سرنوشت خود راتعیین کند؟
درزمینه،می خواهم به این گونه ملی گرانمایان وملت سازان دروغین بگویم که "کسانی که تاریخ رادرست نخوانند؛مجبورهستند که همیشه آن راتکرارنمایند"! برای این که، ازتکرارتاریخ ناشاد جلوگیری شود،فکرمی نمایم دقت درباره ی ملت سازی درغرب ونسخه برداریی نادرست ازآن درجهان عرب وپاکستان،ضروری می باشد.درروشنای تاریخ،همه می دانیم که درپسین بخش سده ی هجدهم میلادی،روند فرود بزرگ مالکی یا فئودالیسم دراروپا وآغازپیدایش قدرت های متکی برشهرنشینی،تجارت وصنایع پیوسته به آن شتاب گرفت.درواقع، پس ازآن است که، مرزهای قدرت نه برپایه ی مالکیت های بزرگ،بلکه برپایه ی اندازه ی نفوذ ونقش سیاسی دولت ها تعیین شده رفته رفته یک مفهوم سیاسی نوهم خود نمائی کرد که هم زمان با آن بازنگری درمفاهیم دیگر،عنوانی رابرای خود برگزید.دراین راستا،سرزمین جایگاه خود رابه حوزه ی کارکرد قدرت که اکنون مرزسیاسی خوانده می شود وواژه کشورهم به آن منوط می شود، داد؛ وهمه مردمانی که دردرون همان سرزمین سیاسی زندگی می کردند،ازدیدگاه سیاسی ملت خوانده شدند.درواقع،به معنای زاده شد گان دردرون مرزسیاسی وشهروندان یک کشورکه درافغانستان ودیگرکشورهای مسلمان نه شهروند،بلکه رعیت باچوپانی حاکمان شدند.دراین مساحت،هرملت دارای دولت وکشورومرزهای مشخص سیاسی- جغرافیائی شد واین مرزها وسلطه برآن دولت را، دولت ها وملت های دیگرچه دور وچه نزدیک برسمیت شناختند؛ واین شناخت درواقع پایه ومایه ی پیدایش قانون بین المللی میان ملت هایا دولت هاشد.
اگرسنجه یامعیاردولت – ملت یاد شده را پایه بگیرم،بسیارمشکل است که افغانستان خود را دولت یاملت بنامم! به این خاطرکه،نتوانست که ازدورباطل زیست زیرسلطه ی بیگانگان بیرون وخود گردان شود.باوجوداین که، زیست درزیرسلطه ی بیگانگان چه دشمن وچه دوست خصلت مادرزادیی حاکمان دیروزوامروزماشده است،باتاکید باید گفت که هیچ زمام داری به اندازه ی حامد کرزی درمناسبات میان قومی مردم افغانستان ومناسبات بیرونی کشورشان تفرقه انگیزی وویرانگری نکرده است.بطورنمونه،درگذشته هم حکومت های زورگو- خود سرداشتیم که همه چیزرابرای خود می خواستند؛اما قانون متمرکزی مانند کرزی راتصویب نکرده بودند.قانونی که اختیارکاتب مردم شماری وتهیه ی شناسنامه درعلاقداری های دوردست راهم به رئیس جمهورسپرده است.بهرصورت،این غلطی را به آقا ونوکرحواله کرده ازسرآن وتبعات بی شمارمنفی اش برروند دولت سازی می گذرم.درزمینه های دیگرازجمله برخورد بامسئله های قبیلگی- قومی ومیان قومی- قبیلگی درافغانستان،همواره رفتارکرزی ویرانگرانه بوده است که نمایش چند نمونه خوبتربمابسنده می کند این تفرقه اندازبزرگ راسرزنش ونسبت به آینده هشداردهم که چنان نشود:نخست،برای کم ساختن شمارتاجیکان آنقدرقوم سازیی دروغین درسرود ملی کرده است که جززیان رسانی به فرایند دولت – ملت سازی،نتیجه ی دیگری نمی تواند داشته باشد.جالب این است که، این گونه تفرقه انگیزی را دربرخورد باقوم های دیگربه شیوه های دیگری کرده است.اگرامروز،شماری بسیاری ازباشند گان غیرپشتون افغانستان نمی خواهند درشناسنامه شان افغان نویشته شود، زاده ی دغلکاریی کرزی می باشد.دوم،درجریان دوردوم انتخابات ریاست جمهوری،بادعوت ازسرشناسان قبایل غیرغلجائی قندهارودامن زدن به اختلاف میان قبایل محمدزای وغلجائی پشتون، نشان داد که بدیگرقوم هاکه خیر،حتانسبت به پشتون هاهم نیک اندیش نیست.سوم،باتقلب بی شرمانه درانتخابات دوردوم ریاست جمهوری،هم مناسبات میان قومی رادرافغانستان لرزان کرد وهم فرایند نیمه جان دموکراتیک راکه ازطریق آن می شد به سوی دولت سازی وبعدن ملت سازی به پیش رفت،مزورانه تخریب کرد.چهارم،بارهاکردن تروریستان اززندان ها زیرتاثیرپاکستانی هابه این بهانه که می توان به پروسه ی صلح کمک کرد؛ وبرخلاف،تروریستان رهاشده دوباره به جبهه های تروررفتند؛بی اعتمادیی میان قومی خلق کرد که گویامتعصبان قومی متمرکزدردستگاه ریاست جمهوری باسازش باتروریستان نوکرپاکستان درپی ایجاد نظام قبیلگی- فاشیستی به شیوه ی امین وطالبان می باشند.فتنه گری های که تروریسم رافربه،همسوئی مردم رالاغروآینده ی دولت- ملت سازی راتاریک ترساخت.
اکنون که، چنین شده است، ومردم راخودی های واقعن ناخودی وبیگانه هابرابررنج وزحمت می دهند.پرسش بنیادی این است که ، چه باید کرد تا اول، دارای دولت خود گردان؛ و بعدن، دارای ملت به معنای دارای حقوق شهروندی و شهروندان افغانستان شد؟ می دانم که پاسخ پرسش یاد شده درشرایطی کنونی افغانستان آسان نیست! بهرحال،باید درباره ی آن اندیشید وکارکرد! باتوجه به وضع دشوارکنونی که داریم،به صراحت می توان گفت که ماهنوزدربرهه ی جامعه های شبهه سیاسی قرارداریم وبه دولت به معنی کامل آن متحول نشده ایم.چراکه، دولت تنها با سرود ملی،پرچم ملی ونهادهای جدیدی مانند:پارلمان،قانون اساسی واحزاب سیاسی نمایشی تشکیل نمی شود،بلکه دولت راحکومت قانون،برابری عملی افراد،آزادی وحقوق شهروندی،آزادی دستگاه عدلی ،آزادی مطبوعات ورسانه ها واحترام مردم وسیاست کاران به قانون وپشتکاردرتطبیق آن سروصورت می دهد.درنبود عامل های یاد شده است که می بینیم ، ضعف حاکمیت قانون،کمبود ظرفیت ها درادارات دولتی وصفری بودن عرضه ی خدمات دولتی به مردم،نبود امنیت،گسترش تروریسم،فقر،بیماری وآوارگی درافغانستان بیداد می کند؛وسرمایه ی ملی به شمول کمک های بشردوستانه ی جامعه ی جهانی بویژه کمک های امریکا راکرزی وحکومتی غارتگر- فاسدش به جیب زده اند وبسیاری شان مدعی ملی گرائی وملت سازی هم هستند!
برای این گونه ملی گرایان نمایشی ودرواقع قبیله گرامی گویم که، شوینیست می توانید باشید؛ اماملی گرانه.وشوینیسم هم باریشه ی فرانسوی اش پیشینه ی بسیارزشتی دارد.مثلن،حکومت یونیتاروشوینیست فرانسه بسیارکوشید تااکثربرتانیها،کورسیکاها،کاتالان ها،فلامان ها،باسکیها،ایتالیائی ها،الزاسیها ومورها را درطی سده های پسین بابهره گیری ازنوترین ابزارها وروش های زمان خود استحاله نماید.ازسوی دیگر،اگرفرنسه سرکوبگردموکراسی جمعی بوده وهست،امابه تامین حداقل رفاه اقتصادی ودموکراسی فردی همواره پایبند بوده است.پایبندی که مشکل است ملی گرایان منافق چه درافغانستان وچه جاهای دیگری درجهان پس مانده به آن متعهد وتوانمند باشند.ازاین رو،تحریف واقعیات،ستیزه باخواست مردم وواقعیاتی که مردم روزانه باچشم وسرمی بینند،تحریف تاریخ،تبلیغ های یک سویه،سفید نمائی سیاه کاری های گذشته، عادت همه ملی گرایان دروغین بویژه ملی گرایان افغان می باشد.نتیجه ی چنان بدکارگی های هم این است که، هم ملی گرائی داریم وهم حکومت مان بدون کمک قدرت های خارجی نابود می شود.نابود شدنی که تنها ازیک چیزحکایت می نماید،یعنی فقدان ملت وحکومت ملی.
ازاین رو،لازم است که درزمینه درست وواقع بینانه برخورد شود نه شعاری ومنافقانه ومتکی بزوربیگانگان به گونه ی که تاکنون ادامه یافته است.برای این که، ازگذشته ی ناشاد درس عبرت گرفته شود ودرآینده تکرارنشود،لازم است که کمبودی های ملی گرائی بررسی وبه آن نقادانه نگریسته شود.روشن است.بزرگترین کمبود ملی گرائی این است که همواره خود رادربود خطردشمن مطرح می کند نه دراحترام به منافع دیگران تادیگران هم احترامش نمایند.ازاین نگاه،ملی گرائی خود پسندی وخود ستائی ودیگرستیزی است وهیچ خود پسندیی گروهی وفردی نیست که برتوهم ومبالغه وقصه وافسانه مبتنی نباشد.نگاهی به منشاء این گونه ملی گرائی نشان می دهد که درسده های17و18آغازشده بود؛اما درسده ی 19بود که استوارترشد ودانش های چون تاریخ،زبان شناسی وفرهنگ وباستان شناسی رادرخدمت گرفت که استحاله وگونه ی ترسناک آن درسده ی20،صهیونیسم،فاشیسم نازیسم،بلشویسم وبرتری نژادیی درافریقای جنوبی و...می باشد که فرزندان ناخلف شان ازغرب افریقا تا افغانستان،انسانیت را شکنجه داده ومی دهد.
برای این که، ازچنان برداشت های ناروا ازملی گرائی وجنبه های سیاه شوینیستی- فاشیستی- برتری خواهانه ی آن نجات یابیم،لازم است که به آن جنبه ی انسانی قایل شویم.به این معناکه،آن را دردشمنی با دیگران یاما ودیگران مطرح نه نمائیم.پس،ایجاب می نماید که به بهترین تعریف ازملت وهواخواهی ازآن متوسل شویم وبهترین تعریف هم این است:"ملت به گروه بزرگی ازمردم اتلاق می شود که دارای زبان،فرهنگ،تاریخ،میراث مشترک،وبعضا نژاد وسرنوشت مشترک هستند که دریک قلمروجغرافیائی ونه لزوما دریک کشورزندگی می کنند.مردم یک ملت،دارای روحیات وعلایق مشترک می باشند ودوست دارند ومی خواهند درکنارهم یک ملت راتشکیل بدهند.ملت ممکن است به عنوان یک جماعت فرهنگی ودارای بافت خاص،امابدون خود مختاری سیاسی یا داشتن دولت وجود داشته باشد"(دانشنامه ی سیاسی ازآشوری).درتعریف حقوق بین الملل از"ملت"،حتی بیش اززبان وتاریخ وفرهنگ،براحساس تعلق جمعی وپیوند وهم بستگی گروهی ونیزتعریفی که آن ها ازهویت اصلی خویش ارائه میدهند،تاکید شده است.
دراخیر،می خواهم تاکید نمایم که هویت خواهی ملی وهویت خواهی قومی ناسازگارباهم نیستند؛درواقع،دراین معرکه ،آنچه مهم است استرتژی سیاسی ملت خواهی می باشد.بطورنمونه،استراتژی سیاسی معطوف به جنبش رهای بخش ،درسمت وچارچوب دولت – ملت یاچربش دولت برملت سیرمی می کند؛درحالیکه،استراتژی سیاسی الهام گیرنده ازجنبش حقوق مدنی - شهروندی ودموکراسی خواهی معطوف به ملت - دولت است.یعنی خواست ملت را برخواست دولت ترجیح می دهد؛ ونمونه ی بارزش هم این است که، درسال 1977-78،مردم سکاتلند خواستارجدای ازانگلیستان شدند.جِمزکالاهان ،نخست وزیروقت اعلام کرد،اگر40 درصد مردم موافق همه پرسی باشند،درچند ماه اقدام به نظرخواهی درمنطقه کرده پس ازآن همه پرسی جدای رابرگزارمی کند.وقتیکه نظرخواهی انجام شد،23 درصد بود.37سال بعد،وقتیکه در18سیپتامبرسال 2014- 27سنبله 1393،همه پرسی برگزارشد،جدای خواهان شکست سخت خوردند؛ وعلت شکست خوردن شان هم دست بالای حقوق شهروندی برهویت خواهی قومی- بومی بود.ازاین رو،کشورهای چند قومی ازجمله افغانستان که فاشیست های آن ازتجزیه طلبی موهومی وفید رالیسم حتا دموکراسی وحقوق بشرترس دارند؛برای بقاوادامه ی خود،بهتراست که فرهنگ مدارا- همزیستی- کثرت گرائی پذیری وحقوق شهروندی رافربه نمایند.دراین صورت،هویت ملی برهویت های قومی- قبیلگی چربش پیدا می کند!

Sunday 12 October 2014

بحران خاورمیانه ؛بحران اسلام یا بحران استبداد عربی

ابراهیم ورسجی
20-7-1393
این نویشته درسه بخش تهیه شده است:نخست،نگاهی به بحران اسلام و نقش آن درایجاد بحران خاورمیانه.دوم،بررسی نقش استبداد عرب درایجاد بحران خاورمیانه.سوم، راه بیرون رفت از بحران.دررابطه به اصل نخست،سخن ها وبحث نویسنده درمحورنظریات واندیشه ورزی اندیشمندان خودی وغیرخودی می چرخد که درباره ی اسلام ونقش آن درپس ماندگی کنونی مسلمان ها بویژه عرب ها ابرازنظرکرده اند.البته که،بحث من درزمینه انتقادی می باشد نه سرسری انگارانه.دررابطه به اصل دوم یا نقش استبداد چه عربی وچه غیرعربی درمسخ کردن اسلام وایجاد بحران کنونی هم،همه را ازغربال نقد وانتقاد عبورخواهم داد "تاسیه روی شود هرکه دراوغش باشد"! واقعیت این است که، درایجاد بحران کنونی خاورمیانه ،افزون برنقش های کم وزیاد اسلام واستبدادعربی- مسلمانی،استعمارهای نووکهنه هم بخاطر ایجاد اسرائیل،حمایت ازآن وتلاش برای سلطه برچاه های نفت ازطریق پشتیبانی ازاستبداد وحشی- عربی نقش مهم بازی کرده ومی کند.ازاین رو،درجریان بحث،متعرض استعمار وادامه ی حمایت آن ازتهاجم اسرائیل به حقوق فلسطینی ها وحمایت آن ازاستبدادعربی هم خواهم شد.پس،لازم است که بحث را ازبحران اسلام بیاغازم.
دررابطه به اینکه، اسلام گرفتاربحران می باشد؛ دوگونه دیدگاه ارائه شده ست:نخست،دیدگاه اندیشمندانی غربی وبرخی خودی های کمتریا بیشتراندیشمند.دوم،دیدگاه نواندیشان مسلمان ازنیمه ی دوم سده ی نزدهم تاکنون.درمیان ناخودی های که ازبحران اسلام سخن گفته اند،برنارد لویس،دانشمند امریکائی،کارشناس امورخاورمیانه واستاد دانشگاه پرنستن درباره ی خاورنزدیک، ازهمه بارزترمی باشد.لویس کتابی نوشته است به عنوان"بحران اسلام".این تنهاکتاب لویس درباره ی اسلام نیست،بلکه کتاب قطوری هم درباره ی خاورمیانه نویشته ونویشته های دیگری زیرعنوان های دیگربه نشررسانده ودرآن هاهم تماس به جهان اسلام بویژه خاورمیانه گرفته است.اگرچه برنارد لویس،درحوزه ی مسلمان های اندیشمند مقیم امریکا به حیث مدافع سرسخت اسرائیل ومخالف عرب هامشهوراست،اماشهرت اوبه حیث طرفداراسرائیل مانع ازاین نمی شود که کتاب ونظرش درباه ی بحران اسلام نادیده گرفته شود.
ازاین رو،به بازتاب مختصرنظرلویس درباه ی بحران اسلام می پردازم.لویس درکتاب خود(بحران اسلام)،"ازاینکه اسلام نتوانسته است خود رابامدرنیته / نواندیشی ونوگرائی همخوان ومسلمان ها باغرب دشمنی می کنند ودرتحقیقات علمی- توسعه ی درمقایسه باغرب عقب مانده اند وهمچنان،درآمد ناخالص ملی کشورهای عربی ازدرآمد ناخالص ملی اسپانیاکم تراست،ازآن به حیث بحران اسلام یاد کرده است."بهرحال، نظرلویس درباره ی بحران اسلام، دومشکال دارد:نخست،همه ی مسلمان ها باغرب دشمنی ندارند وتنها بنیاد گرایان بویژه القاعده ،دولت اسلامی عراق وسوریه،طالبان ،بوکوحرام وولایت فقهی های ایران رانماینده ی اسلام گرفته وبرشکایت های معقول مسلمان ها ازغرب به ویژه امریکاچشم بسته است.دوم،مسیحیت ویهودیت هم که لویس ازآن هاحمایت می کند که گویاخود را بامدرنیته همراه کرده اند؛ به آسانی تن به مدرنیته / نواندیشی نداده اند واکنون هم زیاد ملایانی مسیحی- یهودی یافت می شوند که سرسازگاری بامدرنیته ندارند.
بطورنمونه، سکولاریسم / این جهانی اندیشی ،کثرت گرائی ،نسبی وعقل گرائی ازعناصرمهم نرم افزارمدرنیته به شمارمی آیند.روشن است که درستیزبامسلمان ها؛مسیحی ها ویهودی ثابت کرده اند که دشمن سرسخت کثرت گرائی یاستون مایه ی مدرنیته، می باشند.درباره ی نسبی گرائی هم نه تنها اسلام،بلکه همه دین های آسمانی نسبت به آن نظرخوبی ودلشاد کننده ی ندارند.مثلن،ازنظرماجد فخری،فیلسوف مسلمان:"دین های آسمانی برمطلق بودن حقیقت دینی ونه نسبی بودن آن تاکید دارند.ازاین رو،دین اعلام می دارد که سه حقیقت زیررا به بشرآموخته است:نخست،ماهیت معنوی انسان به حیث اشرف مخلوقات.دوم،عقیده براینکه هرجامعه ی دینی بردیگرجامعه ها برتراست.سوم، درک اینکه، زندگی این جهانی مقدمه ی زندگی آن جهان یا جهان بعد ازمرگ یا آخرت است." اگربه ادعای ادیان توحیدی تمکین شود،روشن می شود که مسیحی ها ویهودی چیزی کمترازمسلمان ها در رد نسبی گرائی ندارند.ازاین سبب،برمطلق گرائی چسپیده تودهن نسبی گرائی می کوبند.پس بارد نسبی گرائی ،جنبه ی مهم مدرنیته وتاکید برمطلق گرائی،مسیحیت ویهودیت هم گرفتاربحران هستند.درباره ی سکولاریسم،جنبه ی دیگرمدرنیته هم دیدیم که، جورج بوش وتونی بلیروایریل شارون،بنام مبارزه علیه تروریسم، علیه اسلام اعلام جنگ کردند.ازجانب دیگر،درفرانسه ی لائیک / جدا انگاردین ازدولت،نکولاسرکوزی،رئیس جمهورقبلی آن کشوربخاطربم گذاری یک تروریست درکلیسای دربغداد،پیش ازکلیسای کاتولیک موضع مذهبی گرفت؛درحالیکه،روزانه همان تروریستان صدهامسلمان رامی کشند وبه حرمت مساجد شان هم اعتنای نمی کنند! پس،حق دارم به برنارد لویس بگویم که "گرحکم شود که مست گیرند / درشهرهرآنکه هست گیرند"! به سخن دیگر،همه ی دین ها با مدرنیته مشکل دارند؛ومدرنیته هم مقدس نیست که نقد نشود! به سخن دیگر،دین هاومدرنیته بانقدباهمی به حد وسط رسیده باهم جورمی آیند که نواندیشی اسلامی ،سازش کلیسای کاتولیک رومی بامارکسیسم انسانی شده درباره ی عدالت وآزادی و عدالت خواهی الهیات رهای بخش امریکای لاتین، نماد آن می باشد.
پس ازبازتاب دیدگاه برنارد لویس درباره ی بحران اسلام ونقد کوتاه از آن ونمایش این نظرکه دین ها ومدرنیته بانقد یک دیگر به نقطه ی مشترک می رسند،لازم است که بنگریم که خود مسلمان ها درزمینه چه گفته اند؟ ازداستان سلمان رشدی،مسلمان انگلیسی هندی تبار وآیه های شیطانی اش همه آگاهی داریم.واقعیت این است که، کتاب آیه های شیطانی اوبه اندازی این فتوای خمینی که"دولت اسلامی حتامی تواند توحید راتعطیل نماید"؛بدورازاسلام نبود.چون، خمینی قدرت دولتی داشت؛ ورشدی تنهاقلم؛ وقلم هم معلوم است که،گه گاهی قلمداررا اززندگی محروم یازندانی می کند.ازاین رو،اولی امام امت؛ ودومی، کافرساخته شد.من کتاب سلمان رشدی راخوانده ام وبه جزچند انحرافی که سزاوارفتوای قتلش توسط خمینی نیست؛چیزی دیگری درآن نیافتم.ازهمه مهم تراین که،پس ازفتوی خمینی وتظاهرات مسلمان های کته ریش- تهی مغز- خوارجی که چندین نفرمسلمان بی گناه رادرتظاهرات علیه رشدی کشتند،بیاد دارم که اواعلام کرد بود که آماده است به قم،نجف،ازهرودیوبند برود واستدلال کند ودرصورت لازم ازمسلمان هاپوزش خواهی نماید.ازاینکه، خمینی درجنگ بی معناعلیه عراق زیرنام "راه قدس ازکربلامی گذرد" ؛شکست خورده وآتش بس راپذیرفته بود،برای به کژراهه کشاندن ذهنیت عامه نیازداشت که مسئله ی آیه های شیطانی رشدی رابزرگ کرده ازتاثیرفاجعه ی جنگ ایران وعراق وتباه کاریی اقتصادی وزیان های بشریی آن بکاهد.
ازاین سبب،خواهش رشدی برای رفتن به مرکزهای فقهی- دینی رد ومجبورساخته شد که برای زنده ماندن بزیرخانه ی سازمان امنیت انگلیس برود که رفت وزیاد هم آنجاماند.اما کتابش"آیه های شیطانی" جهانی وخودش تبدیل به قهرمان رومان نویسان دین گریز درسطح جهان تبدیل شد.پس ازمصیبت بارتمام شدن کتاب آیه های شیطانی،رشدی نام خود را به جوزیف آنتن تبدیل ودرکتاب "ادبیات غرب به نویسندگی جوزیف آنتن که خاطرات رشدی می باشد، خطاب به اسلام نوشت که:"مذهب عزیز،آیامن می توانم اصول تورابه چالش بکشم؟ مذهبی راکه رهبرانش به این شکل رفتارمی کنند؛باید نقد کرد وبه چالش کشید"! بعدن،پارا ازنقد کردن دین اسلام فراترگذاشته نامسلمان بودن خود را اعلام کرد! دراین باره که، سلمان رشدی عقده ی ازاسلام بیرون شد یا برضاورغبت؛ من دراین شکی ندارم که عقده ی چنان تصمیمی راگرفت.تصمیمی که دراخذ آن خمینی نقش بسیارمهم داشت.جالب این است که،پیش ازتمنای رشد برای نقد دین ،آیت الله طالقانی به مسلمان هاحق قایل شده بود که دین رانقد نمایند تاخرافه زدائی شود.حیف که طالقانی زنده نبود تاچهره ی غمباراستبداد دینی راکه ازخطرآن ایرانی ها را هشدارداده بود؛نظاره کند که چگونه خمینی واستبداد دینی اش سلمان رشدی راکافرساخت؟
هم زمان باتکفیروحکم قتل سلمان رشدی یاپیشترازآن،یک آقای دیگری درسودان به جرم مشابه کشته شد وچندروزقبل،آیت الله خامنه ی،رامین وصلی راهم به بهانه ی انحراف دینی اعدام کرد.چون درباره ی نویشته های سودانی وایرانی معدوم اطلاعی ندارم،ازبحث درباره ی علت های اعدام آن ها خود داری کرده به ماجرای کتاب"زوال جهان اسلام"نویشته ی حامد عبدالصمد،نویسنده ی مصری مقیم آلمان می پردازم.کتاب عبدالصمد راکه بی نیازداریوش،نویسنده ی ایرانی مقیم آلمان به فارسی ترجمه کرده است؛ ازسایتش پیاده وخواندم.اگرچه عبدالصمد درمصرلت وکوب وتوهین شد،امازنده ماند که شاید زنده ماندش به برد باریی مصری ها وکمترزننده بودن کتابش منوط باشد.بهرحال،درکتاب صمد برمشکلات جاری درجهان اسلام انگشت گذاشته شده است وبه مطلبی که اورابه انحراف ازدین متهم نمایند برنخوردم.ازهمه خنده دارتراینکه،پیش ازعبدالصمد،قاضی ها ومفتی های مصری به سراغ نصرحامد ابوزید رفته اوراتکفیرواززنش خانم ابتهال یونس،استاد زبان زبان فرانسوی دردانشگاه قاهره خواستند که ازاوطلاق بگیرد.ازآنجاکه ابوزید قشری های مذهبی راعصبی یافته بود ،به هلند رفت ودردانشگاه لیدن به حیث استاد پذیرفته شد وخانمش هم ازپذیرش حکم مفتی های مصری خود داری وبه شوهرخود درهلند پیوست.افسوس که نصرحامد ابوزید درماه ژولای2010درگذشت! روحش شاد ویادش گرامی باد!
باوجود این که،ابوزید درگذشت؛اماآثارگران بهائی را درقرآن پژوهی وشیوه ی غرب شناسی برای مسلمان ها بجای گذاشت که فرهنگیان مسلمان می توانند بابهره برداری ازآن ها بدرک درست ازقرآن وتمدن غربی برسند.ازنظرابوزید،اسلام دربحران نیست،بلکه برداشت کهنه یاکلاسیک مسلمان ها ازاسلام دربحران است.این نظرابوزید که برداشت مسلمان ها ازاسلام ونه خود اسلام دربحران است را،داکترعبدالحمید احمد ابوسلیمان درکتاب خود"بحران فکراسلامی"که ترجمه ی اردوی آن رابا خود دارم،نیزتایید کرده است.افزون برداکترابوسلیمان،داکترمحمدمجتهد شبستری،دانشمند واسلام شناس ایرانی باتاکید بربحران اسلام،چنین می گوید:"من اگرتعبیرمی کنم که درحال حاضراسلام به حیث یک دین دربحران است؛شما استبعاد نکنید،این اظهارات را امرمنافی با ایمان تلقی نکنید.دینی که نتواند خودش رادرست دردنیاعرضه کند،دربحران است.آن علمای دینی که نمی توانند دین را آنچنان دردنیامعرفی کنند که این زشتی هاکه امروزبه این دین چسپیده ازآن پاک شود،تفکرآن علما درچاربحران است،بیماری است.تفکرعلمای یک دین اگردچاربحران شود،ودین درنظرمردم منهای آنچه که علمای دین می گویند،چیزی درهواوفضانیست."واقعن،آن دین گرفتاربحران است؛وناتوانی علما دربیان درست وعصریی دین،ازبحران ژرف درآن دین حکایت می نماید.درکناراینکه،لویس وشبستری ازبحران دین اسلام سخن گفته اند،طارق علی،نویسنده ی انگلیسی پاکستانی تباردرکنارنه آمدن اسلام بامدرنیته،انگشت انتقاد رامتوجه غرب می سازد وآن اینکه،"اگرغرب اسلام را ازاسپانیابزور بیرون نمی کرد،امروزاسلام مانند خودغرب مدرنیزه شده بود."
بادرنظرداشت گفته ها ونقدهای بالا،لازم است که دانشمندان مسلمان به سه مسئله ی زیرتوجه نمایند:نخست، رهاکردن دین ازچنگال دولت های مستبد وعالمان درباری شان.به این خاطرکه، درجامعه های مسلمان،حکومت هامتمرکزوخود سرعمل کرده وازدین برای تقویت مشروعیت خود بهره برداری کرده ومی کنند. دوم،دست زدن به تفسیرانتقادی وامروزین ازقرآن.سوم،نقد درست تمدن،فلسفه وفرهنگ غربی واخذ دستاوردها وارزش های جهانشمول آن بویژه دموکراسی،حقوق بشر،آزادی بیان ،کثرت گرائی وحکومت قانون.دررابطه به اصل نخست که به سکولاریسم یاجداسازی دین ازدولت گره می خورد،حکومت های مستبد مسلمان وعالمان درباری شان به شمول بنیاد گرایان، سکولاریسم راکفرمعرفی کرده اند تاخوبتربتوانند ازطریق دینِ مسخ شده درقدرت عوام سواری نمایند؛وسکولارنماهای مستبد مسلمان هم سکولاریسم را ازدموکراسی جداکرده به بدنامی آن فزونی بخشیدند.دررابطه به اصل دوم یاتفسیرانتقادی ازقرآن،ازنیمه ی پسین سده ی نزدهم تاکنون،اصلاح طالبان ونوگرایان مسلمان زیرتاثیریافشاراستعمارکهنه بویژه رخنه ی فرهنگ غربی درجامعه های مسلمان،گرایش به تفسیرنوگرایانه ازقرآن وتوسعه ی علوم جدید وفن آوری درآموزش وپرورش،وترویج نظام دموکراتیک- پارلمانی،حکومت قانون وتقویت نقش زنان درزندگی اجتماعی مسلمان هاپیداکردند.چون این گرایش بنیادی ودوام دارنبود،درسیاست مزاحم استبداد نشد وزمینه سازی برای ظهوربنیاد گرائی کرد.درباره ی اصل سوم یا نقد تمدن غربی وبهره برداری ازارزش های ستایش برانگیزآن ازجمله دموکراسی وحقوق بشرهم دیدیم که کاری به پیش نرفت.روشن است که ،میسرنشدن پیشرفت درزمینه؛ بدومسئله ی زیرمنجرشد:نخست،استبداد وعالمان درباری اش چه درقالب حکومت های شاهی- شیخی مستبد وچه درقالب حکومت های نظامی باصطلاح سکولاربکارخود ادامه وزمینه سازی برای برآمدن بنیاد گرائی وازهمه زشت ترولایت مستبد فقیه درایران،تروریسم القاعده،طالبان،داعش وبوکوحرام ازافغانستان تانیجریه شده بحرانی کنونی راخلق کردند.ازاین رو،لازم است که بیشترازبحران اسلام به بحران زائی حکومت های مستبد مسلمان مکث وپرداخته شود.
حکومت های مستبد؛مهم ترین عامل بحران کنونی خاورمیانه می باشند
بی سواد قرن 21کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند وبنویسند؛بلکه کسانی هستند که نمی توانند بیاموزند،آموخته های کهنه را دوربریزند ودوباره بیاموزند.
آلوین تفلر
دراین باره که حکومت های خود سربزرگترین عامل بحران کنونی خاورمیانه می باشند، بدو مسئله ی زیرمی پردازم تاخوبترتوضیح داده شود:نخست،بازیی ابزاریی مستبدان با دین به حیث عامل مشروعیت بخش نه عامل معنوی واخلاقی وعدالت خواهانه درجامعه وسیاست.دوم،پذیرائی آن ها ازسخت افزارمدرنیته ونفرت شان ازنرم افزارآن.بحث درست درباره ی اصل نخست؛ ایجاب می کند که سری بتاریخ زده شود؛وتاریخ هم دوگونه است:تاریخ اسلام وتاریخ مسلمان ها.منظورم ازتاریخ اسلام همان 23سال دوره ی رسالت می باشد که هرچه به پیامبرنازل وبه گونه ی قرآن جمع شده است؛درزندگی رسول ویارانش تطبیق وبه دیگران تبلیغ شده است.اماتاریخ مسلمان ها بعدازرسالت شروع می شود که درآن خوبی وبدی همراه باهم هستند.البته، با این فرق که ، دردوره ی دوخلیفه ی اول،خوبی بربدی غلبه وبعدازآن ها رفته رفته بدی برخوبی غالب می شود که تاکنون سلطه ی بدی برخوبی ادامه دارد؛امابنام اسلام ودفاع ازآن.مسئله ی که باعث شده است که شرق شناسان همه بدی های تاریخ مسلمان ها رابرخاسته ازاسلام گرفته این دین راحسابی سرزنش نمایند!
ازنظرسیاسی،نگاهی بتاریخ روشن می سازد که ابوبکر رض(632-634)خود راخلیفه ی رسول ص خواند ومعاویه(660-680) خود راخلیفه ی خداخوانده استبداد قبیلگی- شبهه مذهبی رابرمسلمان هاتحمیل کرد که نخستین قربانی آن،فرزندان پیامبرص درکربلابودند.ازرخ داد کربلا به این سوکه اول، شیعه هاپیامبررا شاه فکرده خواستارانتقال وادامه ی قدرت درخاندان علی وسلفی هاخواستارخلافت یاامارت مومنان برپایه ی همراهی باپیامبروتطبیق سنت اوشدند.مسئله ی که بعدن دردوره ی عباسی ها،شکل اختلافات فقهی رابه خود گرفته باعث نزاع ها وکشمکش ها درمیان مسلمان هاشد که تاکنون ادامه دارد.درواقع،پس ازآن ، تحولاتی منفی درجامعه ی مسلمان هاصورت گرفت که درنتیجه آن حاکمان بیشترقدرت طلب وغیرمسئول شده برای غارت دنیای مسلمان ها دین شان راهم درخدمت خود گرفتند. سیاست ننگینی که تاکنون ادامه دارد؛البته ،باشیوه ها ورفتارهای گونه گون.درحقیقت، حاکمان به نام خلیفه وامیرمومنان بعدازظهورفقه خوبترتوانستند دین رابه شیخان توجیه گرخود کامگی ای خود سپرده عوام فریبی کنند که فراورده ی آن دورخداد خوب وبد زیرمی باشد:نخست،دربغداد که هم فقه سربلند کرد وهم کلام یاعلم عقیده تا دربرابرپرسش های برخاسته ازتازه مسلمان ها وفرهنگ های پیشرفته ترشان مانند:ایرانی ها،مصری ها وهندی ها.دوم،جنبش فلسفی وعقلانی معتزله سربلند کرد که موضوع بنیادی بحث وفلسفه ی آن برابردانستن کشفیات عقل باکشفیات دین یاوحی بود.ضعف این جنبش این بود که، مخالفان خود رابرنمی تافت؛ازاین رو،گرفتارمخالفین سرسختی مانند حبنلی هاواشاعره شده زیرفشارخلیفه جان باخت یاپژمرده شد.
درواقع،مسئله ی مهم دررابطه به معتزله این بود که اصل پرسش گری راپیش کش کرد که کمرنگ تاکنون ادامه یافته است.به سخن دیگر،همان پرسش گری معتزله ودرادامه ی آن جنبش اخوان الصفاخیلان الوفا،باعث راه افتادن نهضتی دربغداد توسط فارسی زبان هاشد که ازقرن 3تاقرن 9هجری ادامه وصفحه ی درخشانی را درتاریخ فرهنگی مسلمان ها بازکرد.بدبختانه،بسته شدن باب اجتهاد دردوره ی سلجوقی ها(1038-1194)وهجوم مغل ها ازشرق(1222-1258) وهجوم صلیبی ها ازغرب(1192) هم تومارخلافت رادر(1258) وهم تومارتفکررابسته کرد.روشن است.درجامعه ی که، دروازه ی تفکربسته واصل پرسش گری جای خود رابه اطاعت کورکورانه ازشاه وشیخ بسپارد،دستاورد آن چیزی جزاستبداد نمی تواند باشد.ازاین رو،درکشورهای مسلمان هم فلسفه مرد وهم علم های حقوق وسیاست نتوانستند سربلند نمایند.بطورنمونه،احکام سلطانیه ی ماوردی وسیاست شرعیه ی ابن تیمیه،کتاب های مهم سیاسی- حقوقی آن دوره می باشند.جالب این است که،درهردوکتاب یاد شده،خطرآشوب یافتنه واهمیت امنیت وصلح مسلحانه برجسته تر ارائه شده وازحق اعتراض علیه ظلم حاکمان نه تنهاخبری نیست،بلکه جزای آن مرگ وزندان درنظرگرفته شده است.
بنابرآن،استبداد شاه وشیخ با ایدئولوژی مذهبی- سیاسی شان بنام فقه تثبیت وادامه یافت.درادامه ی چنان نظام منحط شاهی- شیخی بود که درسده ی شانزدهم عثمانی ها،صفوی ها ومغل های هند به اوج قدرت رسیدند وبا درجه های متفاوت خشونت ومهربانی بررعیت های خود حکومت می کردند.جالب این است که،درعین زمان، اروپا بارنسانس/ نوزائی ،قرون میانه راپشت سرگذاشته وارد جهان نوشد.اگرصلیبی ها ومغل ها درآغازدوره ی رنسانس برمسلمان ها حمله آورنمی شدند،شاید مسلمان هابویژه فارسی زبان ها امروزوضع بهتری می داشتند.بهرحال،مسلمان ها درجهان فقهی - قبیلگی خود ماندند واروپائی ها جهان نورارقم زده به گونه ی استعماری- تجارتی بجان غیراروپائی هابویژه مسلمان هاافتادند که نتیجه ی آن ازآغازنیمه ی دوم سده ی نزدهم تاپایان جنگ جهانی اول،سلطه ی فرانسه،انگلیس،اسپانیا،روسیه وهالند برمسلمان هاازآسیای مرکزی- جنوبی، تاشرق دوروافریقامی باشد.
ازاین رو،درباره ی خاورمیانه باید گفت که بحران کنونی اش به حیث عامل درونی،ریشه دربرداشت قشری ازاسلام،استبداد شاه وشیخ واستعماراروپائی دارد.اگرچه، استعماراروپائی کشورهای مسلمان راخلع خود گردانی کرد؛اما این حقیقت راهم به آن ها آموخت که قدرت اروپا زاده ی مدرنیته وفن آوریی مدرن وتجارت دریائی وزمینی می باشد.دستاوردی که مسلمان هابویژه حکومت های نابکارشان خواستند ازآن بهر برداری نمایند.درشرایطی که ، مسلمان ها درمیان دوجنگ بدون خود گردانی ارزش مدرنیسم رادریافته بودند ومی کوشیدند ازآن بهره مند شوند؛اما قدرت های طعمه کاراروپائی برای تقسیم مجدد جهان بجان هم افتادند که درفردای آن ، یعنی پایان جنگ جهانی دوم، دوتحول رونماشد:نخست،قدرت هانوجای قدرت های کهنه را گرفتند.دوم،کشورهای مسلمان اغلبن به خود گردانی رسیدند.
درواقع،پس ازخود گردانی ورسیدن به کشور- ملت است که مدرنیسم به گونه ی جدی اماناقص وارد جهان اسلام شد.ازسوی دیگر،مدرنیزه کاریی مسلمان ها دوشیوه رابخود گرفت:شیوه ی سرمایداری وشیوه ی سوسیالیستی.دراین راستا،بسیاری حکومت های تازه کار- ملی گرای مسلمان به سوی شیوه ی سوسیالیستی مدرنیسم وتوسعه روی می آورند وبرخی دیگرهم بانفی دموکراسی غربی،شیوه ی توسعه ی سرمایداری رادرپیش گرفتند که نتیجه ی هردو، یک توسعه بیمارگونه واغلب شهری می باشد.ازجانب دیگر،درجریان توسعه کاری،برخی رهبران اغلبن نظامی- چپ گرابه جان مذهب افتاده اند که گویاازاین طریق می توانند به توسعه برسند؛ ودرعین زمان، سنت گرایان حاکم هم ازدین علیه چپ گرایان وراست گرایان بهره برداری کردند که نماد آن انقلاب ایران وجهاد افغاستان علیه کمونیسم می باشد.
ازخوب یا بدرخ دادها،بافروپاشی کمونیسم روسی،راست گرائی لیبرال ودشمنی بااسلام توسط حکومت های مستبد مسلمان وامریکابراه انداخت شد که نتیجه ی آن رخداد یازدهم سیپتامبر2001 وبرآمدن اسلام افراطی- تروریست می باشد.ازهمه خنده دارتراینکه،درشرایط پسایازدهم سیپتامبر2001،حکومت های راست وچپ مسلمان هردومخالف سازمان های مذهبی شده اسلامیزم رادرجای کمونیسم نشانده دست همکاری به سوی راست افراطی امریکاتحت ریاست جورج بوش درازکردند.علت این همسوئی باامریکاتوسط ملی گرایان باصطلاح سکولارومحافظه کارمسلمان؛ این بود که، گمان کرده بودند که باسرکوب کردن مسلمان های افراطی می توانند برخرمراد خود درسیاست سوارشوند یاسواربمانند.تجربه ی تلخی که بحران کنونی خاورمیانه دستاورد آن می باشد.
درحالیکه، راست وچپ حاکم برمسلمان هامخالف اسلام گرائی افراطی برای جلب حمایت امریکاشده بودند؛جهانی سازی وانقلاب معلوماتی زاده ی فن آوریی تازه توان سانسورگریی حکومت های مستبدِ مسلمان راتضعیف ونسل نومسلمان رابه میدان سیاست آورد.درواقع،برآمدن نسل نودرمیدان سیاست بخاطرسهولت های فن آوریی آگاهی بخش – اطلاعاتی جدید؛دومسئله رادرجهان اسلام به ویژه کشورهای عربی به نمایش گذاشت:نخست،مردم نترس شده وآماده شدند که حکومت های غیرمسئول رامسئول نمایند که نماد آن خیزش های عربی ازماه دیسامبر2010تاکنون می باشد.دوم،شعارها وخواست توده های عرب نه حکومت اسلامی،بلکه حکومت قانون،عدالت اجتماعی،بیرون کردن حکومت های مفسد- ستمگرازاریکه ی قدرت وپیداکردن کارواعاده ی عزت وکرامت انسانی شان بود.
درحقیقت،غائب بودن اصل حکومت اسلامی درشعارهای خیزش گران عرب؛ بیانگراین بود که، مردمان عرب هم ازحکومت های مستبد مشروعیت گیر ازدین وهم ازحکومت دینی خواهان بنیاد گراپیشی گرفته اند! ازنظرنویسنده،علت پیشی گرفتن توده هابرحکومت های نابکاروبنیاد گرایان این است که، حاکمان وحکومت های شان هم بجای مشروعیت گیری ازاراده ی مردم؛ازدین به گونه ی دروغین وفریب کارانه مشروعیت گرفتند وهم خلاف ارزش های دینی عمل کردند.ازجانب دیگر،بنیاد گرایان برنامه ی تازه ی نداشتند جزتکیه براجرای شریعت که این مسئله درایران وافغانستان قبلن امتحان صفری داده بود.اگرچه اخوان المسلمون/ برادران مسلمان درمقایسه بابسیاری سازمان های مذهبی تندرو- میانه رو،برنامه وپایگاه مردمی داشت؛اماکم توجهی آن به خواسته های معقول همکارانش درمیدان تحریرباعث شد که هردوجانب قربانی توطئه ی ارتش وپطرودالرعربستان وشیخ های نفتی عرب شده دموکراسی وبهارعرب مصری ها رابرای مدتی ازمیدان بیرون نمایند.
بهرحال،عقب راندن بهارعربی هرگزبه معنای شکست آن نیست.به این معناکه،تاساختارهای کهنه – فرتوت – مستبد- ناکارآمدعربی برحال باشند،بهارعربی درپیش است ومی تواند وضع را زود یا دیردیگرگون نماید.ازاین رو،مستبدان ونظامیان پاسدارساختارقبلی بسیارنگران خیزش های مجدد می باشند.ازهمه مهمتراینکه،دیگرتوده های عرب دنبال این نیستند که حکومت هایشان راجع به مسئله ی فلسطین وخطراسرائیل چه می گویند؛البته، بدودلیل:نخست،حکومت های عرب همه متحد اسرائیل یابدترازآن بزیان فلسطینی هاکارکرده ومی کنند.دوم،ارتش مصر،بزرگترین کشورعربی سالانه یک ونیم میلیارد دالرازامریکامی گیرد تا امنیت اسرائیل را اخلال نکند یاتامین کند؛ وعربستان وشیخ های عرب هم آشکارا نشان داده اند که دربرابر اخوان المسلمین وحماس وایران فقهی ،متحد اسرائیل می باشند.
ازاین رو،دومسئله درجهان عرب نمایان شد:نخست،همکاری حکومت های استبداد عرب بااسرائیل وبرعکس دربرابرخیزش های عربی.البته،به این خاطرکه،اسرائیل فکرمی کند که اگرحکومت های مردمی درکشورهای عربی ایجاد شوند،مجبوراست که زیرفشارازمناطق اشغالی فلسطین عقب نشینی نماید.دوم،مادی گرائی وتوحش طبقه ی حاکمه ی عرب وشیعه گریی ایران درخاورمیانه باعث فربه شدن تروریسم وتندروی اسلامی مانند داعش شده است.اینجاست که، دومسئله ی دیگرباقدرت خود نمائی می کند:نخست،وضع کنونی خاورمیانه نشان می دهد که مسلمان ها تازه وناقص وارد عصرمدرن شده اند.به این معناکه،آن هابویژه طبقه های حاکمه وطبقه ی سرمایدار- منحط حکومتی شان فن آوری ومصرف گرائی غربی رافراگرفته اند؛اماهنوزباعلوم انسانی آن به گونه ی آشنانشده اند که بیاریی آن بتوانند به شیوه ی سنجیده،درست وانتقادی درباره ی جامعه،فرهنگ،دین وسیاست خود بیندیشند وبرای آینده تصمیم های درست وراهکشا اتخاذ نمایند.پرسمانی که می تواند خطرش ازسودش بیشترتمام شود.
بطورنمونه،می بینیم که زمانیکه جامعه های مسلمان بویژه حاکمان وحاشیه برداران شان فراورده های مادی مدرن کشورهای غربی را درزمانیکه اکثریت مردم درفقروبیکاری فرورفته اند؛ نوش جان می کنند وبروی گنجینه های علمی- انسانی- فرهنگی- ارزشی نهفته درآن بویژه دموکراسی،حقوق بشروآزادیی رسانه ها وحق انتخاب مردم ، چشم خود رابسته می نمایند؛آنگاه یک زندگی دوگانه ومتناقض رامی آغازند که سرانجام دیریازود به تباهی یابنیاد گرائی تروریست یاهردومی انجامد که انجامیده است؛ ووضع دردناک کنونی خاورمیانه نماد آن می باشد.اینکه، چراخاورمیانه به این وضع دردناک روبروشد؟ پاسخ روشن آن این است که، دروضعیت استبدادی- عربی،تنهاچهارراه پیش روئی مردم قرارگرفته است:نخست،سکوت دربرابراستبداد.دوم،همراهی بی شخصیت گونه باآن.سوم،براندازی به کمک خارجی ها؛وچهارم هم،براندازیی درونزا.براندازی به کمک خارجی را درعراق ولیبی دیدیم که بی نتیجه ثابت شد؛وبراندازیی درونزارا درمصردیدیم که براندا زان باهم اختلاف کرده برای توحش نظامی ها راه راهموارکردند؛ ونظامی هاهم مصررادرداخل ورشکست ودربیرون بی شخصیت ساخته اند.درحقیقت،اوضاع ناگوارمصرنشان می دهد که تنهاداشتن مخالف داخلی برای یک حکومت کافی نیست،بلکه گرایش وتمایل نیرومند بومی برای برقرارساختن یک حکومت دموکراتیکِ حقوق بنیاد ونخبه گان شایسته برای نمایندگی درست ازآن نیزنیازحاد می باشد.ازاین نگاه که،اگرمخالفان یاساختارکهنه ی متمایل به نگهداریی وضع کهنه قواعد بازیی دموکراتیک راپذیرانشوند،به گونه ی که درمصرنشدند،مداخله ی خارجی جایگزین بد برای بدترمی باشد.مثلن،درافغانستان،مبارزان راستین یا دروغین مبارزه علیه تروریسم درزیرسایه ی ناتو دموکراسی را راه اندازی کردند که دستاورد آن ها حکومت فاسد- نابکارومنفورکرزی می باشد.وسه ماه قبل،دیدیم که همان حکومت فاسد،دردوردوم انتخابات ریاست جمهوریی ماه جون دست به تقلب گسترده زده هم انتخابات رامسخره کرد وهم بحران آفرید که دست اندازیی آشکارامریکا وناتو باعث یک حکومت نام نهاد – کاغذی- زیرنام حکومت وحدت ملی شد.حکومتی که رئیس جمهورورئیس اجرائیه اش سه هفته است که بخاطردیدگاها های متناقض کابینه ساخته نمی توانند.این است دموکراسی درنبود تمایل بومی یا سرکوب وبازی باتمایل دمکراتیک بومی که، درمورد اول، درافغانستان وعراق، تروریسم وداعش راتولید کرد؛ ودرمورد دوم ، نظامی ها دموکراسی را درمصرسرکوب کردند وبرای مصری ها گفتند که 25سال دیگرمنتظرآن بمانند.
راه بیرون رفتِ بحران کنونی خاورمیانه
درپسین بخش نویشته، می خواهم بدوپرسمان اشاره کرده مقاله راپایان دهم:نخست،حکومت های مستبد مسلمان وبنیاد گرایان اسلامی دورخ یک سیکه، یا دومی واکنشی کارکرد های سیاه وننگین اولی می باشد.ازاین رو،راه حلی برای بیرون رفت ازبحران خاورمیانه ندارند.بنابراین،سازمان های مسلمان- میانه رو،نواندیشان اسلامی وجریان های سکولار- دموکراتیکِ کم خون درکشورهای مسلمان باید بکوشند اختلافات خود راکاهش داده وبه سوی ایجاد بدیل دموکراتیک برای حکومت های خود سر- بحرانزا پا پیش بگذارند.دراین صورت،می توانند بدیل مناسب برای استبداد عربی وبنیاد گرائی اسلامی ای زاده ی آن شوند.درضمن،کشورهای غربی بویژه امریکا باید درک نمایند که باحمایت ازاستبداد عربی چه استبداد عربستان وچه استبداد سکولارنمامانند نظامی های تباه کارمصری- الجزایری- سوری،بنیاد گرائی شیعه- فرقه گرا- جدائی طلبی کردهای عراقی و...نمی توانند بنیاد گرائی وتروریسم مذهبی ای مانند داعش رامهارنمایند.روشن است.استبداد عربی به این خاطرراه بیرون رفت ازبحران ندارد که هم خودش بحران راتولید کرده وهم به قدرت مداریی ناپاسخ گو معتاد شده ودشواری های جامعه ی متکثروگونه گون خواه عصرنورانمی فهمد.مثلن، درحالیکه، جهان به سوی کثرت گرائی روان است؛ آن ها چهارنعل به سوئی گذشته ی ناشاد خود روان هستند.بطورنمونه،ژنرال سیسی،فرمانده کودتای کشتارگرآزادی خواهان مصری پس ازانتخابات نظامی- امنیتی ماه جون،گفت که:"مصر باید25سال دیگربرای دموکراسی انتظاربکشد"! درزمینه، متاسفم ازاینکه امریکا،یا دموکراسی خواه بزرگ که الاغ دموکراسی خواهی اش درباتلاق افغانستان وعراق تابناگوش زیررفته است؛حتا سخنی نرمی هم ابرازنکرد که سیسی چرا این گونه درفشانی کرده است؟
بهرحال،ازاینکه، امریکاعامل بیرونی بحران های خاورمیانه می باشد؛ ودیگر هیچ کشوری ازآن حتاعربستان وپاکستان نمی هراسد؛پس،بهتراست که مسلمان ها برخود اتکانمایند وخود مبارزه نمایند تا به دموکراسی وحقوق بشروحکومت قانون برسند.دراین راستا،توجه میانه روهای اسلامی،نواندیشان دینی وسکولار- دموکرات های مسلمان رابه سوی گفته های نغزهابرماس،دانشمند آلمانی جلب می نمایم که چگونه ازنقد باید بهره برداری نمایند؟ هابرماس می گوید:"جورج بوش ازسیپتامبر2001به بعد،به تهدید آشکاربرای سازمان ملل متحد وقوانین بین المللی درآمده است...کانت همه راشهروندان جهان می دانست وبه این شهروندان حق قانونی محافظت ازخود درمقابل حکومت های جنایت کارراواگذارکرده بود.فقط یک چیزبرای امریکا بکارمی آید،چیزی که یک سنت سیاسی ستودنی هم محسوب می شود؛اینکه ازحقوق بشربه عنوان ابزاری برای تضمین سلطه ی خود استفاده کند.نقد کردن ازخود کاربسیارشایسته ی است.بگذارید آن را دردفاع ازدست آوردهای مدرنیته غربی روش انتقاد ازخود بنامیم که نشانه ی بازبودن ذهن ومیل به یاد گیری است وبالآخره همه معادلات احمقانه ی قوانین دموکراتیک وجامعه لیبرا سرمایداری راخنثی می کند.ماباید ازیکسوتکلیف مان را به طورمشخص بابنیاد گرائی مسیحی ویهودی روشن کنیم وازسوی دیگرخود مان را درمقابل این واقعیت قراردهیم که بنیاد گرائی فرزند خلف نوع مدرنیسم ویرانگراست که فروپاشیدن تاریخ مستعمراتی ما وشکست مستعمره زدائی درآن نقش تعیین داشته اند.مابرخلاف خود محوریی بنیاد گرایان،می توانیم درهرموردی نشان دهیم که انتقاد برحق ازغرب،استانداردهای خود را ازمنطق 200ساله غربی"انتقاد ازخود"وام گرفته است."
دراین راستا،به عرض بنیاد گرایان،میانه روهای مسلمان،نواندیشان مسلمان وسکولارهای دموکرات - مسلمان رسانده شود که،هدفم ازبازتاب دیدگاه هابرماس،فیلسوف آلمانی درباره ی نقداین است که بیاموزند که چگونه خود رانقد نمایند.چرا؟به این خاطرکه،بدون نقد ازخود نمی توان دیگران نقد وازدستاوردهای خوب آن ها بهره برداری کرد.روشن است که، یک علت عمده ی بحران کنونی خاورمیانه، نقد ناپذیریی حکومت های مستبد وبنیاد گرایان زاده ی کارکردهای زشت آن ها می باشد.آشکاراست که، درصورت پذیرش نقد، میانه روها،نواندیشان دینی وسکولار- دموکرات ها می توانند منافع ملی را بالا آورده ومنافع صنفی- گروهی را بزیربکشند.به این معناکه،منافع ملی همه رامی تواند کنارهم بنشاند وبهترین راه تامین منافع ملی هم استقرارحکومت دموکراتیک ملی می باشد.حکومت یاحکومت های که بخوبی می توانند جایگزین بحران زاده ی حکومت های استبدادی وبنیاد گرائی شوند.بهرحال،نباید غفلت کرد که این کارآسانی نیست؛به این خاطرکه،استبداد مسالمت جویانه کنارنمی رود وحامیان بیرونی اش هم منافع درنگهداریی آن دارند.پس،همسوی درونی همه نیروها است که می تواند استبداد رابه جاخالی کردن برای حکومت قانون وحامیان بیرونی اش رابه واقع بینی واحترام به دیگران وادارکند.ازاین رو،برای رسیدن به آزادی وتامین منافع ملی،باید کارهای زیرراکرد:نخست،برپایه ی منافع وارزش های ملی- جهانی، باید پل شد میان ریدیکال ها ومیانه روها درجامعه ی چند قطبی.واین پل شدن ایجاب می کند که گه گاهی برحق های تلف شده ی خود چشم بست وپافشاری براعاده ی حقوق تلف شده ی دیگران کرد.درعین حال،باید تلاش برای فهم بهترمنطق رقیب یادشمن کرد؛وتغییررادرحین پافشاری براصول پذیراشد ومقابله به مثل نباید کرد.به سخن دیگر،ازتجربه ی نلسن ماندیلا باید بهره برداری کرد.همچنان،درک باید کرد که افراط گرائی چه نژاد پرستانه وچه بنیاد گرایانه به منافع ملی راه بازکرده نمی تواند.دوم،به صراحت باید درک کرد وپذیرفت که، آزادی را برای همگان خواست،حتابرای فاشیست ها؛امافاشیست هاجزبرای خود برای دیگران آزادی رانمی خواهند.به این خاطرکه،حضوردیگراندیشان رانمی توانند قبول کنند.شایان تذکراست که،بنیاد گرایان هم ازنظرفکری وکارکردی همانندی های بافاشیست ها دارند.
پانویس ها:
1-Bernard Lewis
The Crisis of Islam
Holy war and un Holy terror,the modern library,New York,2003modern library Edition
Copy right©2003by BerNard Lewis
2-Ahistory of Islamic philosophy third edition Columbia University press New York,copy right©1970-1983-2004,Columbia University press,printed in the USA,by:MajidFakhry.
3- ادبیات غرب"ژوزف آنتون"یاخاطرات سلمان رشدی
4- زوال جهان اسلام،نوشته:حامدعبدالصمد،ترجمه ی،بی نیازداریوش.این کتاب درسایت بی نیازداریوش،
Biniaz.net
یافت می شود
5- بایدبه فکرنجات اسلام باشیم،محمد مجتهد شبستری
Melimazhabi.com/?andisheh=باید-به فکر-نجات-اسلام-باشیم
6- خرد فیلسوف دربرابرجنگ،ص"اول گفت وگو"مقاله شماره شش ادوارد مندیا،برگردان:سپیده ی جدیری،گفت وگوباهابرماس،فیلسوف دربرابرجنگ
7- برای آگاهی ازاندیشه ی روانشاد نصرحامدابوزید،به سایت زیرازمهدی خلجی مراجعه نمائید
Mehdikhalaji.com
8- فکراسلامی کابحران(ازمته العقل المسلم)،مصنف:داکترعبدالحمید ابوسلیمان،مترجم:داکترعبیدالله فهد،اندیا،باهتمام:اداره ی معارف اسلامی،منصوره،لاهور،اشاعت اول:اکتوبر2001

Sunday 5 October 2014

نامه ی سرکشاده برای آقای دکتراشرف غنی احمدزی؛رئیس جمهورافغانستان


ابراهیم ورسجی
13-7-1393
برای بدی کردن دوراه وجود دارد:زوریا نیرنگ،هردوخوی حیوانی است. زورخصلت شیرونیرنگ خصلت روباه می باشد.
سیسرون
عقاید متفاوت مردم؛شایستگی تشکیل حکومت را ازایشان سلب می کند.
ماکیاولی
پاندورا دراساطیریونان،نخستین زن است؛زن اپی مته(برادرپرومته).درپس ربوده شدن آتش ازبارگاه خدایان توسط پرومته واهدای آن به بشر،زئوس ازپرومته ونیزازبشراتقام می گیرد! پاندورا اززئوس"هدیه"مرموز(صندوق سربسته) دریافت می کند؛با این هشدارکه"هیچگاه نباید گشوده شود.) وزئوس ازطبع کنجکاو وپرسنده ی بشرآگاه است.پاندوراپس ازستیزدرونی بسیار،سرانجام صندوق رامی گشاید وباگشودن آن همه پدیده های پلید،همه رنج ها وبلاها ازصندوق بدرمی آید وجهان را فرامی گیرد.اما درته صندوق،تنهایک پدیده بجامی ماند؛عنصری بنام امید،تابشربتواند باپلیدی هابستیزد.
افغانستان به صلح نیازمبرم دارد؛وصلح هم دوگونه می باشد:نخست،صلح متکی برزوروتوان دولت که بی پایه وآسیب پذیرمی باشد وهرزمانیکه توان دولت کم شد ؛زمین گیرمی شود.دوم،صلح حقیقی وپایدارکه باتحقق عدالت ورفع ظلم ظالم ازمظلوم تامین می شود.بدبختانه،دولت کنونی افغانستان نه توانی دارد که صلح متکی برزورراتامین نماید ونه هم پاک ومتعهداست که درجهت تحقق صلح متکی برعدالت کارنماید.ازاین رو،افغانستان به حکومت خوب وکارآمد نیازدارد نه حکومت فاسدی مانند حکومت کرزی که هم کمک های بیرونی ومنابع درونی را تلف کرد وهم زمینه سازی برای بازگشت تروریسم کرد.
این نوشته،دردوبخش تهیه شده است:نخست،نامه ی سرکشاده برای رئیس جمهورافغانستان.دوم،جمع بندیی کوتاهی ازمیراث کرزی برای مردم افغانستان.قرارنبود که جمع بندی کوتاه میراث کرزی،ضمیمه ی این نوشته شود.چون، رئیس جمهور ،میدان هوای کابل رابنام کرزی نام گذاری کرده است؛ازاین رو،میراث شوم کرزی راضمیمه ی نوشته کردم تابرای نام گذاربگویم اشتباه کرده است؛اشتباهی که اعتبارش راخدشه دارمی کند.به این دلیل که،کرزی ودسته ی فاسدش در13سال گذشته ؛ تجاوزی به حقوق اقتصادی- اجتماعی- سیاسی مردم افغانستان کرده اند که ازهجوم چنگیزتا اداره ی زمین سوخته ی طالبان،صورت نه گرفته بود! بهرحال،شایان یاد آوری است که ، آن زمان گذشته است که مردم خاموش بمانند وشاعران ،چاپلوسان وکاسه لیسانِ درباری بگویند که:"خسروان صلاح کارخویش؛خود دانند"!
آقای رئیس جمهور،شما درشرایطی بسیارحساس وشکننده ی متصدی مقام ریاست جمهوری افغانستان شده اید؛شرایطی پردرد سری که فشارها ومجبوریت های زیادی رابدوش تان می اندازد.ازاین رو،لازم دانستم توجه تان رابه سوی مهم ترین مسایل پیش روتان جلب نمایم.نخست ازهمه،باید به آگاهی تان برسانم که ازپنج هفته بدین سو،بحث ها ونوشته های را درباره ی میراث کرزی برای مردم افغانستان زیرعنوان های گونه گون براه انداخته ام که اخیرین آن ها درهفته ی گذشته زیرعنوان:"حکومت فاسد کرزی؛ازدیدگاه رابرت گیتس،وزیردفاع سابق امریکا"بود.اگرچه ، این نامه ی سرکشاده به نام ونشان شما؛کمترربطی به میراث خوب یاخراب کرزی دارد،اما دومسئله باعث شد که به یادآوری از آن بپردازم:نخست،فرمان دا دید که پرونده ی بانک کابل بررسی شود.درزمینه،امید وارهستم که فیل رانشانه گیری نمائید، نه خرگوش را! دوم،فرمان نام گذاری میدان هوای کابل،بنام کرزی را بیرون دادید.دررابطه به کرزی،خدمت تان عرض شود که ازمنفورترین- نابکارترین سیاست کارانِ نه تنها افغانستان،بلکه جهان پسمانده می باشد.ازاین سبب،بخش دوم این نوشته را به جمع بندیی کوتاهی ازمیراث کرزی منحصر کرده ام تا بدانید که اوشایسته ی نام گذاریی یک بدرفت درکابل هم بنامش نیست!
بهرصورت،به بررسی دشواری های شما وشرایطی حساسی که درآن متصدیی امورریاست جمهوری افغانستان شده اید،می پردازم.دررابطه به دشواری های پیش روی شما،واقعیت تلخ این است که، کرزی بسیارمیراث بدی رابرای افغانستان،شما ورئیس اجرائیه وتیم های کاری تان گذاشته است.اگرچه میراث کرزی برای شما، پرسمان بخش دوم نوشته ی من است؛اما دربخش نخست هم اشاره های به آن خواهم کرد.اشاره های که جمع بندی دربخش دوم نوشته، نماد آن هامی باشد.پس،بهتراست دشواری های شما را این گونه ترتیب وبحث درباره ی آن ها رابیاغازم! نخست،نبود سیاست کادری در13سال گذشته؛چلپاسه ها رابه مارها ارتقا و پروسه ی دولت سازی را ناکام ساخت.ازاین رو،روی دست گرفتن یک سیاست کادریی سنجیده ودقیق وتلاش درجهت کاربرد آن دارای اهمیت ویژه می باشد.دوم،حقیقت رامانند کرزی به پای مصلحت وسازش بابد کاران سرنه برید.سوم،پیاده کردن سیاست کادری درجهت تحقق حقیقت وفرارازمصلحت وسازش کاری های متکی برگرایش های قبیلگی- قومی - سمتی- مذهبی.چهارم،خداحافظی با اقتصاد بازارکه یک طبقه ی مفتخوار-غارتگر- غاصب راتحویل کشورداد و وراه اندازیی اقتصاد مختلط یعنی موقع دادن به بخش های دولتی وخصوصی تا درسمت بهبود زندگی اقتصادیی مردم به پیش برود وبررسی غارتِ کمک های بیرونی وغصب زمین های دولتی ومردم توسط زورمندان حکومت کرزی،خود وبرادرانش.پنجم،عزم وکاردرجهت رسیدن به حکومت خوب وکارآمد وبالابردن توان آن درجهت عرضه ی خدمات به مردم.درواقع،همین مسئله است که می تواند طالبان وپاکستان راناکام نماید، نه انحصاربه امضای معاهده ی امنیتی که انجامش دادید .ششم،برای ایجاد حکومت خوب،لازم است که کارهای زیرانجام داده شود:نخست،براهلیت ونه واسطه ونهادهای غیردولتی بازی ، درتقرر افراد تمرکزکرده شود.دوم،اکنون که از دموکراسی سخن گفته می شود،لازم است که بکارهای زیرتوجه جدی شود:یک،به شیوه ی گزینش وانتخاب اعضای پارلمان وشوراهای ولایتی بازنگری شود؛دوم،قانون انتخابات طوری تنظیم شود که نااهلان وارد شوراهای ملی وولایتی نشوند؛سوم،توزیع تذکره یاشناسنامه میان مردم صورت بگیرد، تاگلیم کارت های تقلبی که تقلب درانتخابات ریاست جمهوری وبحران برخاسته ازآن ودولت باصطلاح وحدت ملی پادرهوای شما، یکی ازدستاوردهای آن می باشد،جمع شود.ازهمه مهم تراین که،مردم شماری وتعیین واحدهای اداری برپایه ی نفس صورت بگیرد تاهم ازشماروکیلان کاسته شود وهم ازفشاربراقتصاد کشور.افزون بربازنگری درقانون انتخابات،یک خوابگاه دولتی برای وکیلان ساخته شود ؛البته وکیلانی که درکابل وکناره های آن خانه ندارند؛ وتازمانی آماده شدن آن، انتخابات شورای ملی به تعویق انداخته شود.
روشن است که دراین صورت،ازمصارف گزاف مالی دولت برای وکیلان نامردمی که کارکردهای خوب وخراب شان را در13سال گذشته دیدیم،کاسته می شود.همچنان،ازنظرقانون،اززدوبند های زیرزمینی- مافیائی وکیلان با وزیران ووالی ها ومافیاهای مواد مخدروزمین مانع به عمل آورده شود.درنتیجه،هم اقتصاد کشورتقویت می شود وهم ممانعت ازکارشکنی ی بدان درسرراه ایجاد حکومت خوب ومردمی صورت می گیرد.ازجانب دیگر،چون ریاست جمهوریی شمانه ازشکم پیروزیی انتخاباتی،بلکه ازشکم تقلب انتخاباتی وسازش سیاسی- مصلحتی بیرون شده است؛ کوشش درراستائی حکومت خوب وجامه ی کاری پوشاندن به آن ، حکومت شمارامشروعیت می بخشد.درغیراین صورت،باورنمائید که آینده ی ریاست وحکومت تان تاریک است.هفتم،اصلاحات درنظام آموزشی وبالابردنِ کیفیت آموزش درمعارف درسویه های زیرین،درمیانی وعالی.هشتم،اصلاحات وسامان بخشی درست درگمرک ها وبندرهاجهت افزایش درآمد ملی.نهم،ایجاد توازن میان واردات وصادرات آن هم درعصرجهانی شدن که جنگ بالای بازارمصرف کالا وموادخام ونیروی کارارزان قیمت است وممکن است سطح تولیدات ملی مارابه صفربرساند.دهم،کوشش های زیادی کرده شود تا بزودی ازاتکای کشوربه مواد خوراکی- کالای بیرونی کاسته شود.یازدهم،بالابردن سویه ی کاریی وزارت صحت عامه وجمع کردن داروهای کهنه وبی کیفیت پاکستانی- هندی ازداروخانه ها درمرکزوولایت ها.دوازدهم،تاکارآمد شدن حکومت ،کوش شود که بیرونی ها درمعادن افغانستان دست اندازی نکنند.سیزدهم،درباره ی صلح باطالبان،باید دقت کرده شود که آن ها هم سیاسی نیستند وهم فاقد اختیارمی باشند وهمچنان،نادان.ازاین رو،تاکید برمذاکره باپاکستان کرده شود تامذاکره باطالبان.چهاردهم،کرزی بخاطرمهارطالبان بسیارملا- پیر- حضرت بازی کرد ودستاوردش راهم دیدیم که بی ارزش شدن مولوی هاوصوفی هادرکشوروفربه شدن تروریسم بود.ازاین رو،بهتراست که دوسیه ی دولتی کردن مولوی ها،پیرها وحضرت ها را بسته نمائید! پانزدهم،سیاست منطقه ی وجهانی فرصت برای دفاع ازمنافع ملی کشورها می باشد نه محیط ماجراجوئی وشعاردادن وتکرارادعای بی نتیجه برخاک دیگران.بنابراین،لازم است که افغانستان ازفرصت ها استفاده نماید،؛نه اینکه، ازامریکا مانند کرزی شکوه نماید که درافغانستان صلح نه آورد.اگرمسئولیت صلح آوری درافغانستان کارامریکا است،پس،وظیفه حکومت وسیاسی های افغان چیست؟ ازاین سبب، بهتراست که حکومت افغانستان کاری نماید که امنیت مرزهایش رابویژه درجنوب غرب وجنوب شرق خودش تامین نماید تامانع ورود کالای صادراتی- تروریستی پاکستان شود.بلی،این کاردرصوتی عملی می باشد که شماکسانی رادرمرکز،وزیرودرولایت هابویژه ولایت های هم مرزپاکستان، والی،رئیس ،ولسوال و...مقررنمائید که بامردم کارکرده بتوانند.مسئله ی که کرزی درآن ناکام شد وخواست بارمسئولیت شکست خود را برشانه ی امریکا وپاکستان بیندازد.من؛ درزمینه، کرزی راملامت می کنم نه امریکا یاپاکستان را.به این خاطرکه،آن هامنافع خود رادارند ومامنافع خود مان را داریم.بهرصورت،ازنظرکارکرد صفریی وزیران پشتوزبانِ کرزی دربخش جنوب وشرق،.به یک نمونه بسنده می کنم وآن اینکه ،وزیران کرزی ازجنوب،در13سال گذشته، نتوانستند که یک روزهم به جای پیدایش خود بروند! ازهمه خنده دارتراینکه،وزیران دفاع ومعارف،رئیس امنیت ورئیس دفترکرزی،ازولایت وردک دردروازه ی جنوبی کابل بودند؛امایکبارهم به لایت خود سفرکرده نتوانستند.ناتوانی که باعث شد منطقه میدان تاخت وتازآی اِس آی وطالبان شود.ازسوی دیگر،می خواهم بگویم که کشورهای کوچک سیاست خارجی ندارند؛ وکشورماهم ازآن جمله می باشد.بلی،نه سیاست خارجی،بلکه روابط خارجی داریم.پس، درروابط خارجی مان، ازاینکه، دربیرون منطقه مشکلی نداریم،لازم است به کشورهای منطقه زیاد توجه نمائیم بویژه پاکستان ،هند وایران.روشن است که، هند باپاکستان مشکل دارد وایران با امریکا.دومشکلی که تاثیربدی براوضاع افغانستان گذاشته ومی گذارد.درزمینه، تدبیرحکم می نماید که حکومت افغانستان ازرقابت هند وپاکستان بهره برداری نماید؛ نه اینکه،سازمان جاسوسی پاکستان ازکاخ ریاست جمهوری خود مان حکم رهائی طالبان اززندان وترورمخالفان آن ها را صادرنماید؛ودیپلمات ها و امنیتی های هندی درمیدان هوای کابل،افغان های رونده به دهلی را بررسی بدنی نمایند!
آقای رئیس جمهور،دشواری های که دربالاردیف بندی شدند،نه همه ی دشواری های افغانستان ونه همه یکسان دارای فوریت می باشند.ازاین رو،به مهم ترین آن ها انگشت گذاشته نوشته را ادامه می دهم. واقعیت این است که، تشکیل دولت وحدت ملی میان هردوتیم "تحول تدام شما"و"اصلاحات وهم گرای"رئیس مجریه تان،تامین صلح و امنیت،مهاربحران اقتصادی که تقلب درانتخابات وزدوبندهای برخاسته ازآن ایجاد وبه آن فراخنابخشید،مبارزه باتروریسم ازطریق تقویت نیروهای دفاعی- امنیتی وحرکت به سوی حکومت خوب وکارآمد،ازدشواری های مهم پیشِ روی شمامی باشد.درضمن،بیاد تان بدهم که ازقول سیسرون ،سیاست مدارواصلاح طلب رومی وماکیاولی،دیپلمات فلورانسی وپدراندیشه ی سیاسی مدرن که هردوشان ایتالیائی بودند، درزیرعنوان مقاله به ترتیب یاد آورشدم که:"برای بدی کردن دوراه وجود دارد:زوریا نیرنگ وهردوخصلت حیوان است. زورخصلت شیرونیرنگ خصلت روباه می باشد."و"عقاید متفاوت مردم شایستگی تشکیل حکومت را ازایشان سلب می کند."
دررابطه به بدی کردن وراه های آن یعنی زورونیرنگ،به روشنی دیده شد که بسیاردرحق مردم افغانستان صورت گرفت.اگرچه، سیسرون درسخن خود ازشیردرپیوند بزور وازروباه بانیرنگ درجهت بدی کردن یاد کرده است؛اما درافغانستان،این شیرنبود که بدی نماید،بلکه کفتاربود که بد کرد وگه گاهی برای توجیه بدکاری هایش روباه رابه خدمت گرفت وهردوتاکه توانستند درپوشش های گونه گون به مردم افغانستان جفاکردند.بهرحال،ازاینکه مردم افغانستان کفتارها وروبه ها رابخوبی می شناسند، زیاد وقت خود را به بحث درباره شان تلف نمی کنم.بلی،سخن عمده ی من باشما درمحورسخن ماکیاولی،پدرعلم سیاست است که"عقاید متفاوت مردم شایستگی تشکیل حکومت را ازایشان سلب می کند."آقای رئیس جمهور، راستش وقتیکه به سخن ماکیاولی وتفاوت نظرمیان تیم شما وتیم رئیس اجرائیه تان می نگرم ؛ واقعن،ساخت وآینده ی دولت وحدت ملی زیرریاست شما ومدیریت اجرائی رئیس اجرائیه تان را بسیارپا درهواارزیابی می نمایم؛آن هم درزمانی که،هم مانع قانونی دارید وهم افغانستان با دشواریی داغ وکشنده ی تروریسم ونابسامانی های اقتصادی - امنیتی دست وپنجه نرم می نماید.
بهرصورت،شاید خود را این گونه قناعت بدهید که "معاهده ی امنیتی" با امریکا امضاشده است ومی توان بدین وسیله برتروریسم چه ازطریق گفت وگووچه ازطریق فشارامریکابرپاکستان برتری یا غلبه یافت.با وجود این که،امضای معاهده ی امنیتی یاد شده حکومت افغانستان را ازنظرمالی وسیاسی خوراک نیمه جان می دهد؛اما نباید غفلت ورزید که امریکا ازلیبی تا افغانستان دروازه ی "پاندورابکس" رابازکرده است.پاندوراباکسی که ازشکم آن تروریسم وتندرویی مذهبی بیرون شده است! ازجانب دیگر،ناتوانی امریکا درمهارتروریسمی کمک گیرنده ازنظامی های پاکستانی وعربستان وامارات متحده ی عربی درحالیکه هرسه ازدوستان کاخ سفیدهم می باشند؛نشان می دهد که دیگرکسی حتا نوکران پاکستانی وعربش هم ازبادارخود یعنی امریکانمی ترسند؛ وتاوان این ناترسی نوکران ازبا داررا افغانستان پرداخته ومی پردازد.هدفم ازیادآوری ازناترس شدن نوکران ازبا داراین این است که؛ به شمابگویم، خوش بینی هایتان را کنارگذاشته واقع بین شوید؛وواقع بین شدن هم درک بهترازشرایط ودشواری های درونی وپیچیدگی های محیط بیرونی می باشد.
اکنون که، محیط درونی وبیرونی افغانستان زیاد امید بخش نیست یاکم امید وارکننده می باشد. پرسش بنیادی این است که، چه باید کرد تا افغانستانِ جنگ - تروریسم زده ازمخمصه ی دست وپاگیردرونی وبیرونی نجات یا بد؟ می دانم که پاسخ پرسش یادشده همان قدردشواراست که گرفتاری های همه جانبه ی افغانستان پیچیده وسردرگم کننده می باشد.بهرحال،می کوشم پاسخ پرسش یاشده راتا اندازه ی درک وتوان ذهنی- فکریی خود بدهم.باتوجه به دشواری های کمرشکنی که افغانستان ازناحیه ی درونی وتروریسم صادرشده ازپاکستان مواجه می باشد،لازم است که افسوس نمایم که کاش شما ورئیس اجرائیه تان ازصندوق آرائی مردم بیرون می شدید نه ازصندوق زدوبند های مصلحتی وبده بستان های زیرفشارامریکا واروپا وسازمان ملل! بهررو،هرچه شده شده است ، مطابق این سخن نغزفارسی که"اگرخواهی که دردامش نه افتی / اگرافتادی،تپیدن مصلحت نیست." اکنون،شما دردام تقلب انتخاباتی کرزی ومصلحت گرائی های زاده ی آن افتاده اید وایجاب می کند که باپیامدهای ناگوارآن دست وپنجه نمائید! ازاین که، شمابدام افتاده اید؛چه اعتراف نمائید یانه، لازم است خدمت تان عرض شود که درسیاست کارکرد خوب می تواند شیوه ی بدی رسیدن به قدرت رازیرسایه بگیرد.امیدوارهستم که شمابه همین نکته توجه ژرف نمائید!!
باتوجه به آنچه که گفته شد،به نفع تان است که درباره ی سه پرسمانِ زیربسیاردقت کنید:نخست،درساخت دولت وحدت ملی که سخن می گوئید ،ازمهره های فاسد وسوخته ی حکومت منحط – نابکار- فاسد کرزی استفاده نه نمائید؛ وبراصل سیاست کادریی درست هم ازاین سبب دراین نامه تاکید کرده ام! دوم،بسیارتوجه نمائید که شرکت دادن آن ها درساختاردولت وحدت ملی برابربه زیان ترسناک رساندن بوحدت ملی ودرواقع خود کشی سیاسی شمامی باشد.سوم،این اصل رابپذیرید که تنهاحکومت خوب وکارآمدِ ممثل اراده ی مردم درافغانستان می تواند صلح راتامین می نماید؛ نه معاهده ی امنیتی با امریکا؛ ودهن کژی به پاکستان، تاطالبان رابه گفت وگوبا شما ترغیب نماید.پرسمانی که درده سال گذشته به آزمون گرفته شد وشکست خورد.درباره ی صلح نیزباید برای تان روشن نمایم که دوگونه صلح داریم:نخست،صلح دروغین وجبری- ناپایدار که باتوان ستمگرانه ی دولت استوارمی شود؛وهرزمانیکه دولت مرکزی ناتوان شد،فرومی پاشد.روشن است که،افغانستان این گونه صلح را بسیاربه کمک هند بریتانیا واتحاد شوروی برقرارکرد؛وزمانی که کمک حامی های بیرونی قطع شد،صلح ناپایدار- دروغین هم نیست شد که نماد آن زمین بوس شدن حکومت داکترنجیب الله بعد ازفروپاشی اتحاد شوروی می باشد.ازجانب دیگر،در13سال گذشته، ما وشماشاهد بودیم که به کمک نظامی- تسلیحاتی ناتوو104میلیارد دالرکمک های اقتصادی امریکا وچیزی کمترازآن،کمک های دیگرکشورها،برای بازسازیی اقتصاد افغانستان،نه بهبودی درزندگی مردم آمد ونه صلح ناپایدار درکشوربرقرارشد.پرسمانی که،برمی گردد به ناتوانی کرزی وتیم فاسدش درامردولت سازی وتامین امنیت.به سخن دیگر،زمان عوض شده ودیگرصلح برپایه ی زوربه کمک خارجی درافغانستان نمی تواند پایه بگیرد.
ازاین رو،لازم است که به اصل دوم یاصلح پایدارتمرکزذهنی وعینی شود! روشن است که، صلح حقیقی وپایدارنه بزوروجبروستم حکومت های سرکوبگر- نامردمی،بلکه باتحقق عدالت ورفعِ ظلم ظالم ازمظلوم وتوزیع برابرانه ی سرمایه های مادی ومعنوی کشورمیان مردم بدست می آید.ازسوی دیگر،این یک حقیقت آشکاراست که تحقق صلح ونابود کردن ظلم ورفع مظلومیت مردم ازحکومت خوب وکارآمد بدست می آید.ازاین رو،این پرسش به میان می آید که، تاچه اندازه عناصرشکل دهنده ی یک حکومت خوب وکارآمد که عدالت راتحقق بخشد، دردسته های همکاررئیس جمهورورئیس اجرائیه ی دولت وحدت ملی که دومی تاکنون دفترکاری هم ندارد؛به این خاطرکه،معاون های ازبیک وهزاره ی شما،پایگاه نخست وزیر راکه باید دراختیاررئیس اجرائیه سپرده شود،ملک قومی خود فکرکرده تصاحب کرده اند،یافت می شود؟ اینجاست که بحث درباره ی حکومت خوب ورابطه ی وارونه ی آن باعناصرشکل دهنده ی تیم های شما ورئیس اجرائیه تان اهمیت روزافزون پیدامی نماید.
درزمینه،واقعیت تلخ این است که،اکثریت اعضای تیم های شما،تیم های هزینه شده توسط حکومت کرزی وشریک درتمام فساد پیشگی های حکومت اومی باشند.ازسوی دیگر،اگرصلح حقیقی راموقتن پشت معرکه انداخته وبه سازش باطالبان توسط حکومت شما درجهت تحقق صلح ناپایداربپردازم،لازم است به مانع های بزرگ وکوچک دراین وادی خشک وشوره زارپرداخته شود.بطورنمونه،هفته ی گذشته،دوستم معاون شما ازصلح باطالبان سخن گفته بود که بی درنگ پاسخ منفی طالبان را گرفت وپاسخ آنها هم حمله به یکی ازروستاهای جوزجان وتلف شدن وزخمی چند انسان بی گناه بود.ازاین سبب،وقتیکه رخداد یاد شده را دررسانه ها خواندم،گفتم که پیشهاد دوستم بابرخورد خشن طالبان روبروشده است.لذا، اوبکوشد که طالبان به خواجه دوکو،جای پیدایشش حمله نکنند.به این خاطرکه،طالبان کارنامه ی دوستم زیرفرمان رامزفیلد،وزیردفاع پیشین امریکا درقلعه ی جنگی ولیسه ی راضیه سلطانه درشهرمزارشریف،دراخیرسال2001-قوس1380خورشیدی را فراموش نمی کنند.پس، بهتراست دوستم خاموش بماند! دربخش خارجی هم، دربرخورد باحکومت شما،فکرنمی کنم که پاکستان بهترازبرخورد باحکومت کرزی نماید!
بنابرآن،برای شما فکروعمل دردوزمینه ی زیراهمیت پیدامی کند:نخست،این سخن ریچارد نکسن،رئیس جمهورسابق امریکا راکه گفته است:"بزرگ ترین مشکل یک دولت مرد این است که افراد مورد اعتمادش کارآمد نیستند وبرافراد مستعد وکارآمد اعتماد کرده نمی تواند"؛بسیارمورد غورقراردهید وبرآن عمل نمائید.می دانم که اگرچنین کنید؛بسیاری هم تیمی هایتان پس معرکه می روند.اگرآن ها راخلاف گفته ی نکسن بکاربگمارید،مردم "خدا بیامرزد کفن کش سابقه خواهند گفت"! امیدوارهستم که چنان نشود وکرزی تبرئه نشود. دوم،باعملی کردن توصیه ی نکسن،مهره های تیم های شما ورئیس اجرائیه تان غربال ودربیرون تیم ها دنبال افراد کارآمد و درست کاربروید! دراین صورت،شما گام به سوی ساختن حکومت مردمی وکارآمد وزمینه سازی برای تامین صلح هم ناپایداروهم پایداربرمی دارید.البته که،این گام نخست تان می باشد وباید زحمت های زیادی را برای وارد شدن به برهه یاگام دوم متقبل شوید؛وگام دوم هم این باید باشد که امریکا را وادارنمائید که پاکستان را وادارنماید که مرکزهای آموزش تروریستی برای طالبان وگروه حقانی را درخاک خود بسته نماید.روشن است که، پاکستان زیرفشارامریکا، برمی گردد به برسمیت شناختن خط دیورند توسط حکومت کابل.به این معناکه،همان گونه که معاهده ی امنیتی را با امریکا امضاکردید،دکان خط دیورند رابسته نمائید.چون،بقایای غفارخان بانام گذاریی ولایت سرحد به"پشتونخواه"،گلیم مسئله ی پشتونستان راجمع کرده اند؛شماوتیم متعصب دوروبرتان دیگردرهوا البته آن هم درشب شلیک نکنید! دراین صورت،دونتیجه ممکن می شود:نخست،حکومت شما وقت پیدامی نماید که خانه تکانی کرده به سوئی حکومت خوب وکارآمد به پیش برود.دوم،طالبان چهاردسته می شوند:نخست،آن های شان که طالب بودند،می روند مدرسه تاملا شوند.دوم،آن های که بی سواد وغیرطالب هستند،بزندگی عادی برمی گردند.سوم،باسوادهای میانه روشان درحکومت شماجذب می شوند.چهارم،تندروان شان زیرپرچم خلیفه ی بغداد می جنگند.همین که طالبان پاکستانی اعلام وفاداری به خلیفه ی بغداد کرده اند،همتایان تندروافغان شان هم براه آن هاخواهند رفت.درباره ی خطرتندروان ناسازشکار- خلیفه گرابه حکومت آینده ی افغانستان،می خواهم باتاکید بگویم که اگرحکومت ،خوب،کارآمد ومردمی شود،پیروان خلیفه وآی اِس آی کارموثری علیه آن کرده نمی توانند.بلی،اگردرایجاد حکومت خوب ناکام شوید،پیش ازپیروان خلیفه،مردم بی وضونمازجنازه ی شما وحکومت تان راخواهند خواند.دراخیراین بخش نوشته،برایتان می گویم که نام میدان هوای کابل رابحال خودش رهاکنید.به این خاطرکه،کرزی سزاوارنام گذاریی یک تشناب روی بازاری درکابل هم بنامش نیست! ازاین رو،دست آوردهایش رادربخش دوم نوشته بازتاب می دهم تادرک نمائید که من راست می گویم یا شما درنام گذاری میدان هوائی کابل بنام کرزی حق بجانب می باشید؟
جمع بندی کوتاه ازمیراث کرزی برای مردم افغانستان
چون، دوره ی حکومت کرزی به پایان رسیده است؛لازم است که میراث اوجمع بندی شود.ازاین رو،آن راقرارزیرجمع بندی می نمایم:
1- افغانستان ؛کشوری درجه اول تولید کننده ی هیروئین درجهان.
2- افغانستان؛دارای فاسد ترین حکومت درجهان.
3- افغانستان؛دارای70درصد بیکارودارای بیشترین شمارآواره گان درجهان.همچنان،دارای بیشترین شمارمتقاضیان پناهندگی درجهان.
4- افغانستان؛کشوریکه دیپلمات های نادانش پس ازپایان دوره ی کاری دربیرون پناهنده می شوند؛ودربخش اقتصادی،درحالیکه حکومت کرزی 104میلیارد دالرتنها ازامریکا کمک گرفته است؛اما نتوانسته سه اثربازمانده ازدوره ی شوروی درنیمه ی دوم سده ی بیستم ،یعنی:سیلوی مرکز،سرک های اسفالت کابل وتونل سالنگ رابازسازی نماید؛اماوزیران ،رئیسان ووالیان حکومت اووخودش توانستند برابربه 20میلیارد دالرازکمک های یاد شده راغارت وبه دوبی انتقال دهند که رابرت گیتس،وزیرسابق دفاع امریکا درکتابش"وظیفه"، آن راتایید کرده وممکن است ازمقداردقیق آن هم بداند.
5- کمک کرزی وحکومتش به بازگشت طالبان.
6- افزایش شمارمعتادان مواد مخدرحتا درمیان زن های افغانستان.
7- منزوی کردن تحصیل کرده هاوفربه کردن جنگ سالاران ومافیای مواد مخدردرساختاردولتی که نتیجه ی آن نیازفوری به حضورناتوبرای مقابله باطالبان می باشد؛ومعاهده ی امنیتی به همین منظورهم به امضارسیده است.
8- درحالیکه، درمناطق هم مرزپاکستان وایران بویژه اولی ،طالبان توحش براه انداخته اند،درسایربخش های کشور، طالبان کمتر؛ اماپل پت های متحد حکومت کرزی ،غارت،زن آزاری ودختر- بچه دزدی ودرمجموع نقض ترسناک حقوق بشرکردند ومی کنند!
9- ایجاد وادامه ی یک حکومت پوشالی که بدون حضورناتووامریکا یک ماه هم زنده مانده نمی تواند.
10- ایجاد مافیای زمین وفلج کردن شهرداری ها وبالابردن قیمت جای یک خانه ی کوچک برابربه سه بسوه زمین درحاشیه ی کابل به مبلغ 70هزاردالر؛ درحالیکه،وزیران ،ژنرالان بی تحصیل،رئیسان ووالیان،برای خود شان شهرک شیرپورراساختند وخانه های مجلل شهررابه گونه ی زورمدارانه خریداری وساحه های تجارتی راهم ازخود کرده اند.درولایت هاهم،والیان ودیگرمسئولان درشت وریزچنان کرده اند.افزون برآن ها،غاصبان وشکم بزرگانِ کله کوچک دولتی ،شهرک سازی های ناسازگاربابرنامه ی شهری هم کرده اند که درچند سال بعد،ازنظرزیست محیطی ،مردم راخواهد کشت.
11- بالابردن سطح واردات افغانستان به 95 درصد وبزیرآوردن سطح صا درات آن به 5درصد؛درحالیکه،مسخره گونه وزیرتجارت کرزی گفته است که نرخ رشد اقتصادی درسال2014 به 9 درصد بالارفته است! درصدی بالای که نرخ رشد اقتصادی که اقتصاد چین هم درسال 2014به آن حد نیست!
12- به معامله وغارتِ مافیای بومی وغیربومی گذاشتن معادن وآثارتاریخی- فرهنگی- تمدنی افغانستان.
13- ناکاره ساختن وزارت زراعت وپرکردن بازارخوراکه فروشی ازگندم وبرنج ودیکرمواد خوراکی- پاکستانی –قزاقستانی وایرانی.همین که ، دردستارخان افغان ها،کشمش ایرانی وبسکت کهنه ی پاکستانی موجو می زند،خدا بیامرزد وزیران تجارت وصنعت کرزی! انحطاط درزبان وفرهنگ رسمی وروزنامه ی افغانستان؛وزیراطلاعات وفرهنگ کرزی راسزاوارنفرت بی پایان ساخته است.ازدستگاه عدلی وقانون گذاری اش هم،مردم همین گونه یاد خواهند کرد!
14- ناتوانی درعرضه ی خدمات صحی به حدی نمایان است که مردم برای تداوی ملاریاهم به پاکستان ودیگرکشورهای همسایه می روند.
15- گستراندن آموزش وپرورش درافغانستان بدون معلمان مسلکی وبیرون دادن فارغانِ گواهی نامه دارولی بی سواد ،بیکار،معتاد وفاقد آینده، کارنامه ی زارت های معارف وتحصیلات عاملی کرزی می باشد.
16- افزودن به شمارمارشال ها،سترژنرال ها وژنرال ها دراردووپولیس ورتبه داران بی سواد نظامی- پولیسی که برای اغلب شان کاردراردو وپلیس یافت نمی شود.به سخن دیگر،نزدیک است شمارژنرالان درافغاستان برابربه شمارسربازان حتابیشترازآن ها برسد؛وتروررئیس امنیت درمهمان خانه ی آن اداره،کارآمدیی وزارت های دفاع،داخله وریاست امنیت رابه نمایش می گذارد!
17- پرکردن ادارات دولتی ازافراد بی سواد وفلج کردن اداره ی عامه وایجاد دشواری برای اداره سازی درآینده.
18- افزایش شمارمشاوران رئیس جمهوربرابربه نفوس ولایت نورستان وبیشتربودن شمارکمیسیون های بیکارازشمار وزارت خانه ها وفلج کردن نهادهای دولتی.
19- بیشتربودن بودجه ی دفتررئیس جمهورازبودجه های دستگاه های عدلی وقانون گذاریی افغانستان.
20- مرگبارساختن محیط زیست درهمه بخش های کشوربویژه کابل.
21- بدنام کردن دموکراسی ،حقوق بشروجامعه ی مدنی درافغانستان.
22- افزایش ترسناک چندزنگی،ازدواج های اجباری،فروختن دختران جوان به کهن سالان دربدل پول،خود سوزی وخود کشی زنان ودختران وپناه بردن شان به خانه های امن درافغانستان وتجاوزدرخانه های امن به عفت آن ها، ازگونه ی ترسناک نقض حقوق بشردرحکومت کرزی می باشد!
23- دامن زدن به شراب خواری ،روسپی گری وفروپاشی خانواده ها!
24- گسترش بیماری های کشنده ی مقاربتی بویژه ایدزکه معالجه هم ندارد.
25- افزایش ترسناک شمارگدا گران درکوچه ها وپس کوچه های کابل.
16- شعاروحدت ملی دادن وخلاف آن عمل کردن وخلاصه کردن وحدت ملی درپوشیدن جیلک ازشمال وواسکت ازجنوب. چه ملت سازیی آسانی ؟ ازاین رو،لازم است کشورهای چند قومی دردیگربخش های جهان ازتجربه ی کرزی بهره برداری وملت سازی نمایند.زهی مسخره گی! بهرحال،اگربه رسانش برق ازآسیای مرکزی به کابل، نه استفاده ازمنابع آبی کشورمی نازند،برایشان می گویم که نیازغربی ها وکمک هندوستان بود؛ ورنه این هم نمی شد. بدون شک،آنچه گفته شد؛میراث کرزی برای مردم افغانستان می باشند. اگرکسی قبول ندارد،من آماده هستم که باوی مباحثه نمایم.اینک،این وظیفه ی رئیس جمهوراست باورنماید که کرزی سزاوارنام گذاری میدان هوای کابل بنامش است یانه؟


Thursday 2 October 2014

ملت سازی ازدیدگاه پنج چهره ی فرهنگی افغانستان


ملتی که با اختناق وسانسور حفظ ونگهداری شود؛آنچه که باقی می ماند،ارزش نگهداری راندارد
کارل کوهن
ابراهیم ورسجی
10-7-1393
امروز،زیرعنوان"ملت سازی"، نواری درفسبک پخش شده بود که لازم دانستم درباره ی شخصیت واندیشه ی بحث کننده هاوموضوع بحث شان که درکاخ نوروزپغمان باحضورپرسش کننده هابرگزارشده بود؛سخنانی راخدمت دوستان فسبکی ووبلاکی ام پیش کش نمایم.نخست،ازمعرفی بحث کننده هامی آغازم.درمیان بحث کننده هاوپاسخ دهنده ها،سلیمان لایق، ملای دانشکده ی شرعیات خوانده ی کمونیست شده وسرگردان میان استالینیسم وقبیله گرائی پشتون ودرعین زمان شعرگووتاحدی داستان نویس،اسد الله ولوالجی دارای تحصیل نظامی وتحلیل گرسیاسی خود ساخته وکم دانش درفلسفه ونظریات سیاسی،رهنورد زریاب تاحدی زبان شناس وداستان نویس ؛وازتحصیل ونام یارچهارم شان دربحث، چیزی به ذهن گرفته نتوانستم.درباره ی موضوع بحث شان یاملت سازی ،وحدت ملی ومنافع ملی ونظرهایشان ، باید گفت که درجامعه شناسی وفلسفه ی سیاسی،بی سواد می باشند.ازاین رو،بحث شان غیرتخصصی وپراکنده بود.درباره ی ملت ،وحدت ملی ومنافع ملی،پرسمان اصلی این است که، این واژه هاپس ازقرارداد وستفالی درسال 1648که زاده ی جنگ های مذهبی30ساله بود وبدنبال آن نهضت روشنگری وانقلاب کبیرفرانسه ، زیرنام کشور- ملت دربخشی ازاروپا،نه درهمه ی آن عرض اندام کردند.
درزمینه،ازنظرجامعه شناسی سیاسی،ما دوگونه جامعه یاملت داریم:نخست،جامعه ی اعتقادی که همان امت یاملت بنام های ملت مسیحی،ملت مسلمان وملت یهود ، ملت بودا وملت هندومی باشند.دوم،جامعه ی سرزمینی که زاده ی نهضت روشنگری وانقلاب کبیرفرانسه ودرواقع پساکلیسائی- سیاسی می باشد.دراین راستا،کشور- ملت مدرن ، نخست درغرب اروپا ،ازشکم امت مسیح، پس ازبراندازیی حکومت مطلقه ی کلیسابرآمد کرد.دوم،درنیمه ی پسین سده ی نزدهم،مفهوم کشور- ملت به گونه ی ذهنی وناقص وارد مستعمرات؛ وبعدازاستعمازدائی پساجنگ جهانی دوم ،درجهان پس مانده رایج وکاذبانه مستقرگردید.تعریف جامعه ی اعتقادی یاامت - ملت راهمه می دانیم؛ ودراین بخش، همه ی افغان ها ازهرقوم وتباری برادرمی باشند؛البته صوری،نه عملی.ازاینکه،جهادی هاازهرقوم وتباری پیش وپس ازفروپاشی حکومت وابسته به مسکودرکابل وولایت ها،بجان هم افتادند وطالبان شریعت مدارزیراثرارتش پاکستان،علیه جهادی هااعلام جهاد کردند،نماد برادریی صوریی دینی درمیان مسلمان های افغانستان می باشد.
درباره ی جامعه ی سرزمینی یاملت به معنای سیاسی اش که افغانستان ازآن جمله به شمارمی آید،دردایرت المعارف روشنگری آمده است:"تمام کسانیکه دریک قلمرومشخص جغرافیائی زندگی ودارای حاکمیت ملی یاخود گردانی می باشند؛ملت شمرده می شوند."جالب این است که،دردایرت المعارف فرانسه،ازقومیت ،مذهب،سمت وقبیله ی باشنده های سرزمین ملت شمرده شده،سخنی به میان نه آمده است.چون،همین مسئله دراروپابه شهروند متحول ونهادینه شده است؛ازاین رو،دراروپای مدرن ازقومیت ومذهب افراد بحث نمی شود.البته که،دراسپانیا وبلژیک ،کشمکش های قومی به ترتیب میان باسک ها،کتالان ها واسپانوی ها؛وفرانسوی زبان ها وفالامانش ها ادامه دارد که دموکراسی وهمه پرسی مانند سکاتلند درانگلیستان، مهارشان می کند! برخلاف،درجهان سوم که رعیت به شهروند متحول نشده است،استبداد نهادینه ومردم برده شده اند.پس،ازبردگان نباید توقع کرد که ملت شوند.اینجا است که دوگونه ملت مطرح می شود:نخست،ملت اصلی.دوم،ملت مصنوعی.وملت اصلی هم اروپای ها می باشند که موجودیت خود رابه گفته ی کارل کوهن،نه"بازوروفشارنه"،بلکه باهمه پرسی ،دموکراسی وحقوق بشرنگهداری می نماید.
اگرپاکستان در44 سال قبل تجزیه وباقی مانده اش اکنون گرفتاربحران می باشد،افغانستان گرفتاردورباطلی زیست تاریخی خودگردان نما زیرسایه ی هندبریتانیا،شوروی واکنون امریکاشده است؛همتایانش یعنی عراق،سوریه،یمن،لیبی و...بدامن آشوب افتاده اند؛درواقع،ثابت کرده اند که ملت ودولت مصنوعی می باشند.باتوجه به آنچه گفته شد،ملت به معنای سیاسی اش راجامعه ی مدنی واحزاب سیاسی متشکل ازشهروندان نه رعیت وبرده ی استبداد شاه وشیخ،قانون ساخته شده توسط نماینده های مردم،حکومت قانون مدار-نامتمرکز،آزادی بیان ورسانه ها وازهمه مهم تر،حکومت تابع اراده ی شهرندان می سازد،نه شعارهای توخالی وحکومت زیرسایه ی نظامی دیگران واقتصاد مصنوعی سرپانگهداشته شده به کمک های امریکا واروپا وهند، مانند افغانستان ما.
ازکشورهای مصنوعی نام گرفتم،اما درمیان این گونه کشورها،افغانستان بیشترازدیگران دشواری دارد؛به این خاطرکه،دردیگرجاهابالای نام کشوروحدت نظروجود دارد.مسئله ی که درافغانستان؛ برخلاف آن،غیرپشتون هانام افغانستان راتحمیل شده توسط انگلیس وروس درپایان عصربازی بزرگ، یعنی ربع پسین سده ی نزدهم ومنوط به یک قوم ازاقوام کشورمی دانند؛ وبسیاری باسوادان دیگرقوم ها آماده نیستند نام افغان را درتذکره یاشناسنامه ی خود ببینند.وچهره های فاشیستی ای درمیان پشتون ها یافت می شوند که رهبری افغانستان را ملکیت قوم وقبیله ی خود می دانند؛ودربیرون هم ،پاکستان برای منافع خود وعربستان بخاطردشمنی بافارسی زبان های افغانستان به بهانه ی داشتن فرهنگ وزبان مشترک فارسی با ایران ،ازاین نظرمسخره حمایت می کنند.ازهمه مهم تراین که،سیاست کاران پشتوزبان ازدموکراسی ،حقوق بشر،مردم شماری وتعیین واحدهای اداری برپایه ی نفوس که عامل های مهم شکل دهنده ی ملت می باشند؛ می ترسند ومعامله گران پستی درمیان دیگرقوم هاهم یافت می شوند که ازاین طریق چوکی گرفته نان می خورند.بنابراین،تازمانیکه این گونه مسایل حل نشوند،ما درافغانستان نه ملت می شویم ونه اززیرسلطه ی بیرونی هامستقل تا ازمنافع ملی خود دفاع کرده بتوانیم!!