" دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر / كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست."
غياب انسان در جامعه ى فارسى قرن هاست كه موضوع ادبيات است. هم در كلاسيسم و هم در مدرنيسمِ نصف و نيمه ى ايرانيت ، غيبت آدمى درد بى درمان جامعه اى است كه قرار است مملو از انسان باشد.
" روزگار غریبی است نازنین... / آنكه بر در مى كوبد شباهنگام / به كشتن چراغ آمده است / نور را در پستوى خانه نهان بايد كرد... - شاملو -".
غيبت و غربت انسان بيشتر از آنكه محصول دلتنگى هاى عارفانه باشد حاصل ديوارهاى فرو ريخته ى فرهنگ و اجتماع و سياست است. حاصل عدم آزادى است.
" آه اگر آزادى سرودى مى خواند / كوچك / همچون گلوگاه پرنده اى / هيچ كجا ديوارفرو ريخته اى بر جاى نمى ماند/ ...كه هر ويرانه نشان ازغياب انسانى است... شاملو "
اين جامعه " حضور " ندارد. در جمع جهان شرايط حضور ندارد. حاضر نيست غايب است. نه سخنى براى گفتن دارد و نه آرامش حضور براى نشان دادن جايگاه خويش. اين جامعه سرگشته و پر آشوب است. براى اثبات حضور خويش تلاش نمى كند بلكه هر جا كه پا مى نهد آشوب و سر گشتگى اش را به يادگار مى گذارد، و براى همين هميشه سر تيتر اخبار آشفتگى جهان است. گردانندگان اين جامعه شيفته ى شليك موشك هاى آشفتگى اند. و باز به قول شاملو اى كاش كاردهايشان را جز براى قسمت كردن نان بيرون نمى آوردند. ايران از آشفتگى مفاهيم تا آشفتگى عمل و رفتار همه چيز را آزموده است و نتوانسته به " حضور " و آرامش دست يابد. انسان، و حريم و هويت انسانِ ديگرى در جغرافياى ايران ديوار فرو ريخته اى است كه يا بايد از نو ساخته و پرداخته گردد و يا اينكه تا رسيدن به حضور، همينطور با آشفتگى اش سر كند، و يا اينكه ديگران پا پيش نهند و سر و سامانش دهند. شعر زير خلاصه و چكيده ى ايران امروزى است: " با همه ى بى سر و سامانى ام / باز به دنبال پريشانى ام / طاقت فرسودگى ام هيچ نيست / در پى ويران شدنى آنى ام ! ".
براى بيرون آمدن از اين آشفتگى، ايران " منتظر " است. عصر آشفتگى و انتظار. بالاخره بايد كسى، چيزى باشد كه اين بى سر و سامانى را به سرانجام برساند. جامعه ى ايرانى در جمعه هاى انتظار خلاصه شده است. انگار كه جامعه ى ايرانى مهمان است و جهان ميزبانش. وقتى نظافت و تميزى بر عهده ى ديگرى است پس بى خيال ريخت و پاش. مسيحيت نيز در اصل دنبال چنين آشفته بازارى بود اما انديشمندان غربى زود دريافتند و دين را از سياست جدا كردند. منجى قرار نيست ويرانىِ انسان را تحويل بگيرد بلكه قرار است آبادىِ انسان را تكميل سازد. چيزى بايد باشد كه منجى مهندسى آن را بكند.
به هر حال آشفتگى مبانى و كردار در طول تاريخ، اين اجازه را به حاكميت ها داده است كه غرور ملت را لگدمال كنند. ما اين مسئله را از روند رفتار شناسى اجتماعى مردم ايران اخذ مى كنيم. عصبى بودن مردم، حس حقارت نسبت به ديگرى، تحقير ديگرى، دروغ، چاخانيسم و ... زاده ى شرايطى هستند كه برايشان تحميل شده است.
خيلى دوست دارم فرهنگ و جامعه ى پارسى را در شكل بانويى رو به روى خود بنشانم و برايش بگويم: اينقدر سرآسيمه و آشفته نباش. اينقدر در به روى جهان نبند. بگذار چيزهايى هم از درون تو بگذرد و يا از تو رها شود. چرا بايد هميشه براى نيفتادن و فرو نپاشيدن و ويران نشدن تقلا كنى؟ چرا دوست دارى فرو بپاشى و ويران شوى و بيندازى و بشكنى؟ عاشقانه اى بين فرهنگ ها وجود ندارد تنها ارتباط است و گفتمان و دوستى. كار زبان جنگ و جدال و ويرانگى و سلطه ورزى نيست. كار زبان آفرينش است و زيبايى و ساخت و ساز. بايد دلايلى محكم و قوى و منطقى براى با هم بودن داشته باشيم. دگرانديشى من نبايد سند سركوفت هاى تو باشد. ديگرى بودن ما نبايد مدام موضوع قهر و آشتى ما باشد. بايد اجازه دهى كه رها باشم. بايد بفهمى كه هر كسى تعلقات و قلمروهاى مختص خويش را دارد. اينهمه سال سركوب و سانسور و ويرانى و بى توجهى بس نيست؟ اگر زير اين سقف حرف فقط حرف توست پس از جدايى وحشت نكن. مدام داد نزن كه " زبانت " را ببُر. كمى هم تو " زبان " به كام گير و جهان را بشنو.
و شايد از سر همين آشفتگى و غيابِ آدمى است كه اين روزها موضوع ماندن و نماندن در ايران مد شده است. تقريباً قريب به سه چهار دهه است موضوع اكثر فيلمهاى ايرانى راجع به جوانانى است كه در برزخ ماندن و يا نماندن در ايران درد مى كشند. همين ترديد كافيست تا مدينه ى فاضله ى حضرات ترك بردارد ( كه تٓرك بر داشته است ). وقتى دلخورى ها زياد مى شود و مغزها دور انداخته مى شود چه انتظارى از جسم و جان انديشه مى توان داشت؟ وقتى انسان از غربت خويش، از غياب و ناكارآمدى مى گريزد مگر مى توان جلودارش شد؟ وقتى خودى را چاره اى جز گريز نيست ديگرى را چه بايد گفت؟ " سالانه بیش از 60 میلیارد دلار بابت مهاجرت نخبگان به کشور زیان وارد می شود که این رقم معادل 15 درصد از کل تولید ناخالص داخلی است. بر اساس یک مطالعه انجام شده از سوی سازمان ملل، ایران رتبه یکم را در فرار مغزها در دنیا دارد و سالانه 180 هزار متخصص در این قالب از کشور مهاجرت می کنند که مهم ترین علت آن سوء مدیریت در استفاده از نخبگان کشور است." تصحيح مى كنم؛ كه مهم ترين علت آن، آشفتگى مبانى و مفاهيم و عمل دستگاه هاى مربوطه است.
اگر خطايى كه از آن مى گريزى من هستم در اين صورت رهايى خواهى يافت، اما چه سود، كه آن خطا خود تويى !
http://iranglobal.info/node/53740
0 comments:
Post a Comment