Monday, 14 March 2016

درافغانستان، سیاست کردن آسان ، اما سیاست مدارشدن بسیاردشوارمی باشد


مردان وزنان رانمی توان بطورکامل مسئول دانست واشخاص بالغ واخلاقی به شمارآورد مگرآنکه خود تعیین کننده باشند،یعنی درراه نظارت برزند گی خویش دخالت کنند.
جان استوارت میل
ابراهیم ورسجی
12-1-1392
وقتیکه ازسیاست ،سیاست کردن وسیاست مدارشدن سخن به میان می آید،بی درنگ اهمیت وارزش تعریف وکارکرد سیاست خود نمائی می کند.روشن است که سیاست علمی می باشد که درباره ی دولت ،قدرت وکاربرد قدرت درسطح ملی وبین المللی بحث می کند.زمانی که ازکارکرد وکاربرد قدرت چه درسطح ملی وچه درسطح بین المللی سخن به میان می آید،لازم است که ازپیوند آن بامیدان بازیی قدرت هم سخن گفته شود.بحث درباره ی سیاست ، قدرت ومیدان بازیی قدرت اهمیت شناخت گذشته،اکنون وتوان برنامه ریزی وپیش بینی درباره ی آینده را که باهم پیوند ناگسستنی دارند،برجسته می نماید.ازاین رو،به صراحت می توان گفت که بدون فهم تاریخِ سیاست وگونه هاوشیوه هائی کاربردیی آن، یعنی نمونه ی دموکرایتک،فردی وگروهی ای کاربرد قدرت،هرسیاست کاری ممکن است بدام اشتباه وغلط کاری افتاده هم خود وهم دولت ومردم واگردرمقام کارگزارقدرتِ امپراتوریی خود ساخته ی مانندامریکا زیررهبریی جورج بوش باشد،تمام جهان رازیانمند می سازد.به گونه ی که هم امریکاوهم جهان اسلام رابطور تلافی ناپذیری زیانمند ساخت .ازهمه درد ناکتر،این گونه سیاست کاران بداخلاق ،نادان وبی خبرازدانش سیاسی وآزمون هائی تاریخی- سیاسی وپیچید گی ای میدان بازیی سیاسی، مردم وکشورافغانستان رابوضعیت رقتبارکنونی گرفتارکرده اند.دراین راستا،اگرجواهرلعل نهروتاریخ دان وسیاست مدارهندی می گوید که:"کسانی که تاریخ رابدرستی نمی خوانند،همواره به تکرارآن می پردازند."به این معناکه، آموزش تاریخ بویژه تاریخ سیاسی به سیاست کاران ودولت مردان کمک می کند که اشتباه نکنند یاکمتراشتباه کنند.
بدبختانه،نه آموختن ازتاریخ سیاسی بویژه بد آموزیی آن توسط سیاست کاران دیروزوامروزافغانستان، بیشترین زیان های مادی- فرهنگی رابه کشورومردم مابارنموده است.اکنون که بطورکوتاهی ازارزشمندیی تاریخ سیاسی واهمیت شناخت سیاست کاران ازآن سخن گفته شد،لازم است که ازباید هاونباید هائی هم که سیاست کاران وهم مردم باید درباره ی آن ها آگاهی وحساسیت داشته باشند، بحث کرده شود.اگردراکثرکشورهابویژه کشورهای مسلمان ، سیاست کاریاسیاست مدارخوشنامی یافت نمی شود،و مردم ازسیاست مداران ودولت مردان نفرت دارند، به رعایت وعدم رعایت بایدهاونباید ها در نبردسیاست وقدرت منوط می شود.پرسمانی که بطوربنیادی پیوند میان سیاست،اخلاق وقانون وپیوستگی ارزشمند میان هرسه رابرجسته ترمی سازد.
درواقع،زمانی که ازسیاست وپیوند آن بااخلاق وقانون سخن به میان می آید،سیاست مدارانی وارد میدان کارزاری می شوند که به ندرت می توانند ازآن بادست پُربیرون شوند، واگرطایفه ی اغلب بدسرشت سیاست کاران دراین قلمرومی لنگند،کمبودیی نفسی- روانی- مالی درخود شان می باشد،تاعلم هایی سیاست،حقوق واخلاق وپیوند میان آن هاوارزشمندی شان برای جامعه ی بشری.برای روشنی اندازی درزمینه،ناگزیربه شناخت وتمیزگزاری میان علم سیاست کلاسیک / کهنه وعلم سیاست مدرن / نوهم نیازمبرم احساس می شود.دراین راستا،اگرجان استوارت میل می گوید:" مردان وزنان رانمی توان بطورکامل مسئول دانست واشخاص بالغ واخلاقی به شمارآورد مگرآنکه خود تعیین کننده باشند،یعنی درراه نظارت برزند گی خویش دخالت کنند."درحقیقت،میل باسخن زیبای خود میان علم سیاست کلاسیک / کهنه وعلم سیاست مدرن / نومرزکشی می کند.به سخن دیگر،درعلم سیاست کلاسیک انسان به بلوغ وپختگی نمی تواند برسد یا این که بجایش شاه وشیخ تصمیم می گیرند تاخودش.شرایط ناهنجارکنونی درجهان اسلام نشان میدهد که مسلمان هانتوانستند به پختگی برسند ورنه اوضاع صومالی،افغانستان،سوریه،پاکستان و...به سراغ شان نمی رسید.
بهرصورت،اینکه غرب به منزلگه ی کنونی اش رسیده است که تااندازه ی بسیاری سخن میل رابازتاب داده می تواند،براین اصل برمی گردد که ازاندیشه ی سیاسی سقراط،افلاطون وارسطو،تاتئوکراسی / خداسالاریی پاپ،واین جهان سالاری ماکیاول،هابز،منتسکیو،روسو ،کانت،مارکس و...تاکنون، مسیرپرخم وپیچی راطی نموده وبه شرایطی کنونی رسیده است.شرایطی که مسلمان هاهنوزدریک خم کوچه ی آن گیرمانده اند! روشن است که پیش ازعصرمدرن،سیاست مداران کلیسایی اروپا،سیاست آرمان گرایانه ی افلاطون ومسلمان ها،سیاست واقع گرایانه ی ارسطورا ازخود نموده بودند وتاندازه ی مسلمان هادراین عرصه پیشرفته بودند که فلسفه ی یونانی بویژه ارسطوئی آن رابه اروپائی هادادند.بدبختانه،مسلمان ها دراندیشه ی سده ای میانه ای اروپافرورفتند؛ وبرعکس،اروپائی هاباماکیاولی ولوترکه اولی نظریه پردازاندیشه ی سیاسی نو؛ودومی، نظریه پردا زاصلاح دینی شد،ازسده ی میانه بیرون ووارد عصرمدرن شدند.
درتاریخ اندیشه ی سیاسی،ماکیاولی هم پیش تازاست وهم بد نام.واقعیت این است که بد نامی اوبیشترازغلط فهمی دراندیشه اش برخاسته تااصل وماهیت اندیشه ی او.وعلت بدنام شدن اوهم این است که ازماهیت وکارکرد سیاست وسیاست مداران پرده برداشت.پرده برداریی که سبب بد نامی وشهرت بدش گردید.برای این که موضوع روشنترشود،بحث را ازحکومت قانون آغازمی نمایم تابه برداشت ماکیاولی ازسیاست مداران برسیم:حکومت قانون حکومتی است که حکومت شوند گان راقانع می کند که وجود اومطابق بامنافع آنان است،ووظیفه ی آنان یا افتخارشان حکم می کند که ازتعداد معینی اطاعت کنند،این تمایزدووسیله ی حکومت یعنی زورومکر،درواقع برگردان تضاد مشهودی است که ماکیاول میان شیران وروباهان قایل بود.برگزید گان سیاسی بطورطبیعی به دوخانواده تقسیم ی می شوند که یکی ازآن هاراباید خانواده ی شیران نامید،چراکه تمایل بیشتری به ابزارخشونت دارد،ودیگری راروباهان،چراکه به دغل کاری های ماهرانه متمایل تراست.(1) روشن است.زمانی که ماکیاولی سیاست مداران رابدوخانواده ی شیروروباه، یعنی زورگوودغل کارتشبیه می نماید،درواقع ازماهیت آن هاوکارکرد شان سخن می گوید تاتعریف وتمجید شان.ازجانب دیگر،اوبراین باوراست که هرقدرگفته شود که زمام داران به عدل حکم می کنند،مبالغه گوی بیش نیست؛ودرواقع،منافع آن هاحکم می کند که گه شیروگه روباه شوند.ازاین رو،وظیفه ی سیاست مداران است که بد بکنند وناآگاهان به اندیشه ی سیاسی بجای سرزنش سیاست کاران، ماکیاولی راکه ازماهیت چرکین آن ها سخن گفته است،سرزنش نمایند.
اکنون که ازدید گاه ماکیاولی راجع به سیاست مداران پرده برداشته شد،لازم است که به بازتاب قدرت وسلطه پرداخته شود:قدرت بطورساده عبارت است ازامکانی{شانسی} که فاعل برای تحمیل اراده ی خویش بردیگری،حتا درصورت مقاومت او،دارا است....سلطه وضعی است که درآن ارباب یا آقا حاکم است....سلطه را می توان چنین تعریف کرد که ارباب یا آقااطاعتی را که دیگران،علی الاصول دربرابروی موظف بدان هستند،بدست می آورد.تفاوت قدرت وسلطه این است که درمورد اول،فرماند هی ضرورتا مشروع،یاتبعیت،اجبارادرحکم وظیفه نیست،وحال آنکه درمورد دوم،اطاعت علی الاصول مبتنی برپذیرش کسانی است که ارفرمان های داده شده تبعیت می کنند....وحال آنکه خصیصه ی ذاتی سیاست اعمال سلطه ی یک یاچند تن بردیگران است....سیاست عبارت است ازمجموعه ی رفتارهای بشری که شامل اعمال سلطه ی انسان برانسان اند وسه نوع می باشد:عقلانی،سنتی،کراماتی.سلطه ی عقلانی، نوعی سلطه ی است که مبتنی براعتقاد به قانونیت دستورها وقانونیت عناوینی{فرماندهی} کسانی است که سلطه را اعمال می کنند.سلطه ی سنتی،سلطه ی است مبتنی براعتقاد به خصلت مقد س سنن کهن ومشروعیت{قدرت} کسانی که بنابه سنت ماموراعمال اقتدارند.سلطه ی کراماتی،سلطه ی است مبتنی برفدا کاری غیرعادی نسبت به کسی که تقدس یانیروی قهرمانانه ی شخصی اش ونظم ملهم ازآن یا ایجاد شده ازسوی او توجیه کننده ی آن است.(2)
حال که راجع به قدرت،سیاست،سلطه وگونه هائی سه گانه ی سلطه سخن گفته شد،لازم است که کمی نسبت به سیاست مداریا دست اندرکارامور سیاست،قدرت وسلطه هم سخن گفته شود.ازسوی دیگر،فهمیده شد که درمیدان بازیی سیاست وقدرت،سیاست مدارچه وظیفه ی دشواری رابدوش دارد.وظیفه ی که درجامعه ی مانند افغانستان بایدهرلحظه مانند پیشینیان خود انتظارمرگ را داشته باشد! دراین صورت،روشن است....کسی که این مسئولیت رامی پذیرد که انگشتش را درپرده های چرخ توسعه ی سیاسی میهنش داخل کند باید اعصاب پولادین داشته باشد وآن قدراحساساتی نباشد که به سیاستی گذ راتن دهد.وآن کسی که درسیاست گذ را گام برمی دارد باید قبل ازهرچیزپندارازخود بزداید و{...} وپدیده ی بنیادین نبرد اجتناب ناپذیروجاویدانه ی آد میان برضد یک دیگربرروئی زمین را بازشناسد.(3) اینجا است که تفاوت دواندیشه ی سیاسی کهنه ونو عرض اندام می نماید.روشن است که دراندیشه ی سیاسی کهنه ازقانون وحکومت قانون وسیاست رقابتی خبری درمیان نیست.
اگردرتاریخ اندیشه ی سیاسی قدیم،به جزدردوره ی کورش کبیردرایران باستان ،پونان سقراط وجمهوریی روم باستان،ازحقوق بشر،آزادی ودموکراسی سخنی درمیان نیست وخود کامگی نظامی- مذهبی تا انقلاب انگلیس درسال1688،وانقلاب هائی امریکا وفرانسه به ترتیب تاسال های 1776و1789، ادامه پیدا می کند؛ به این اصل برمی گردد که استبداد دردرازنا وفراخنای تاریخ بشر همواره دست بالاداشته است! به سخن دیگر،آزادی،دموکراسی وحکومت قانون غائبان همیشگی تاریخ واستبداد وخود کامگی نظامی- سیاسی- مذهبی حاضران دوام داروهمیشگی تاریخ بودند؛ ودربسیاری بخش های کره ی زمین، بویژه کشورهایی اسلامی هنوزهم سخن نخست را می زنند! درواقع،غرب پس انقلاب هایی انگلیس،امریکا وفرانسه،دوکارزیرراکرد:نخست،باجهان کهنه که سرنوشت آن بااستبداد نظامی- مذهبی گره خورده بود،وداع کرد.دوم،بدولت- ملت مدرن دست یافت.شایان توجه است که همه دولت- ملت هائی مدرن غربی دموکراتیک نبودند.وعلت آن هم این است که آن شمارکشورهای غربی که به اصلاح دینی دست زدند زود تربه دولت – ملت دموکراتیک، وآن شماری که دراصلاح مذهبی پسماند ند بسیارنا وقت به آزادی ودموکراسی نایل شدند.این موضع یک جنبه ی دیگری هم دارد وآن این که کشورهای موفق دراصلاح مذهبی یاپروتستانتیسم ازطریق سکولاریسم / این جهانی انگاری وکشورهایی کاتولیکی ازطریق لائیسیته / جدائی دین ازدولت وناوقت بد موکراسی رسیدند.بطورنمونه،پرتگال ویونان تاسال1975هم حکومت های مستبد داشتند.ازهمه بدتراین که،ایتالیا،آلمان وروسیه بدامن فاشیسم،نازیسم واستالینیسم افتادند که حکایت ازاین دارد که چگونه استبداد، تکنالوژیی مدرن رادرخد مت گرفته وبه کمک آن علیه آزادی می ستیزد.درسوئی دیگرداستان،کشورهای دموکراتیک- سرمایداری به استعماردست زدند.استمعاری که درخود کشورهای استعمارگرمزاحم دموکراسی وآزادی نبود،امادرمستعمره هاشکم سیر،آزادی ودموکراسی راسربریدند!
باتوجه به گفته های بالا،دوپرسمان ازهمه برجسته ترخود نمائی می نماید:نخست این که،علم سیاست کهنه همواره یاوراستبداد می باشد.دوم،علم سیاست نوتا اندازه ی بسیاری ازطریق شکل دهی دولت- ملت مدرن،آغوش خود رابروی دموکراسی وآزادی بازمی نماید.درواقع،تنهاازاین طریق است که ملت هاهم به دموکراسی وحکومت مردمی وهم به رفاه اقتصادی- اجتماعی می رسند.ازاین رو،اگرامروزجهان به شمال ثروتمند وجنوب پس مانده ونادارتقسیم شده است،برمی گردد به این اصل که دراولی مردم تعیین کننده ی سرنوشت خود شده اند؛درحالی که،دردومی، هنوزهم زمام داران خود سرمی باشند که سرنوشت مردم رابه سود خود ونخبه گان طرفدارشان وزیان توده هائی مردمی مورد بهره کشی واقع شده تعیین می کنند.اینجا است که تفاوت میان دوجهان بادوشیوه ی حکمروائی لازمه ی خویش،خود نمائی می کند.دوجهانی که نمایش برجسته ی تفاوت گذشته وآینده رانیزدرخود درآستین دارد.درواقع،...میان جوامع گذشته که براساس فعالیت های نظامی مبتنی بودند،وجوامع نوین که هدف ورسالت آن هارفاه بیشترین حد ممکن افراد جامعه است،تضاد درکاراست.(4) تضادی که به گونه ی پیشرفت اجتماعی- اقتصادی- سیاسی دریک سوئی جهان وپس ماند گی اجتماعی- اقتصادی- سیاسی درسوئی دیگرجهان، خود رابه نمایش می گذارد.
درحقیقت،تضاد آنچنانی برخاسته ازاین اصل می باشد که جامعه هائی گذشته زیرستم حکومت هایی نظامی به ظاهرمذهبی، وجامعه هائی نوین دراثرراه اندازی وپذیرش اندیشه ی سیاسی- اقتصادی نوین وازهمه مهمترپذیرش حکومت قانون وتحقق اداره ی امروزین، نرد بان توسعه وپیشرفت راپیموده درموقعیت والائی کنونی جای گرفته اند.ازجانب دیگر،درجامعه ی گذشته گرا که جامعه ی مسلمان بارزترین شان وافغانستان پس مانده ترین شان می باشد،فقه شاهی وشیخی درجای حقوق وعلم سیاست نشسته موقع نداد که مردم بویژه فرهنگیان وروشنفکران برای رسیدن به جامعه ی نوفکرواندیشه نمایند.زمانی که تااندازه ی فکرهم نمودند،هم استبداد برای ادامه ی سیاه کاریی خود کله شقی ومانع تراشی کرد وهم تکرارخام تجربه ی سکولار / این جهان اندیشی ولائیک / جدا انگاریی دین ازدولت، به برآمدن بنیاد گرائی کورمذهبی منجرشد.به تعبیردیگر،غلط اندیشی روشنفکرانه وتبانی حکومت هائی استبدادی بابنیاد گرائی نژادی- مذهبی، گذشته گرائی رافربه وآینده انگاری وآینده نگریی ترقی خواه رالاغرنمود که فرزند آن درکشورهائی مانند: افغانستان،پاکستان وایران،طالبان،نظامی گریی مذهب مدارِمنافق وستمگروولایت فقیه ستمگرِتاریخ زده وواپس گرامی باشد.
طوریکه نتیجه نشان داد،دستاورد چنان ائتلاف هایی ناروا،بویژه ائتلاف حکومت هایی استبدادی وبنیاد گرایان مذهبی چه به گونه ی سنتی وچه به گونه تروریست وتبه کارش دوچیزمی باشد:نخست،ازخود نمودن جنبه های مادی ومبتذل زند گی غربی ودشمنی باخوبی هایی فرهنگ آن.دوم،گذشته نگریی آینده نگرپرهیز! بطورنمونه،می نگریم چه چیزهایی ازغرب چه خوب وچه خراب به جامعه ی مسلمان آمده وتحکیم شده است ودربرابرچه چیزهایی برآمده درفرهنگ غربی مانع تراشی می شود.حاکمیت ملی،مرزهایی سرزمینی،گذرنامه / پاسپورت،روادید / ویزا،برنامه وبود جه،مردم شماری،مقررات گمرکی- تجارتی،مراسم وعرف دیپلماتیک،وازهمه بازرتر،ابزار- آلات نظامی- جنگی- اطلاعاتی که درجهت سرکوب مردم وادامه ی ستمگری وبیداد گریی حکومت هائی خود سرکاربردِ روزمره دارند.بهرصورت،این ها که حاکمیت بیداد گران رابرآورده می نمایند ودرهمه ی دولت هائی ملی وملی نما پذیرفته شده اند ونباید که دررد آن هاسخن گفت.اماجنبه ی غمبارپذیرش ورد ارزش هائی جهان شمول وجهان ناشمول غربی درجامعه ی مسلمان این است که طبقه ی حاکمه ی ستمگرواغلب بی فرهنگ درکشورهایی نفت دارو بی نفت مسلمان همه جنبه هائی مادی ومبتذل زند گی غربی رابرای عیش وهوس رانی گرفته اند وتا اندازه ی بسیاری به آن رنگ نوگرایانه هم داده اند.درحالیکه این گونه نوخواهی چیزی جزانحطاط اخلاقی وافتادن دررسوائی هائی مسخره ونازا چیزی دیگری بوده نمی تواند.
شایان توجه است که دررد وپذیرش ارزش هائی تمدن غربی،هم زمام داران سنتی- مذهبی نماوهم سکولار- مدرنیست نما که اخیراً بنیاد گرا یان مذهبی- قبیلگی- نژادی هم به کاروان آن هاپیوسته اند،گزینشی برخورد می کنند.بطورنمونه،ازپذیرش برخی پدیده هائی منوط بدولت مدرن غربی درجامعه ی مسلمان نام برده شد که نباید دررد آن سخن راند.زیراکه، دراصل ، نسخه ی برداریی نادرست ازدولت- ملت مدرن شده است که برپایه ی آن گرفتن وازخود نمودن برخی چیز هابه نفع است وبرخی هم نیست.ازهمه خنده دارتراین که،ازخود نمودنِ جنبه هائی مادی ومبتذل زند گی شهوت- هوس آلود- مادی گرایانه ی غربی، برای نخبه گان هوس ران وبی فرهنگ فرمان روا، گامی به سوئی پیشرفت دروغین پنداشته می شود.اما،ازسیاست مدرن وپدیدار هائی آن،یعنی دولت ملی تابع اراده ومصلحت مردم،حکومت قانون،دموکراسی وحق انتخاب مردم درجهت بالاوبزیرکشیدن حکومت هاوسیاسی هائی فریب کاروغارتگر،رعایت حقوق بشربویژه حقوق زنان واطفال،اداره ی سیاست واقتصاد به نفع همه ی مردم،آزادیی بیان ورسانه ها،حق انتقاد واعتراض ازحکومت ها و...که مطابق باروحیه ی عدالت پرور ومشوره خواه دین اسلام می باشند،تابوساخته شده است وطرفداران شان هم غربی وغرب زده.غربِ سرمایدار ومنفعت پرستی که ازهرنگاه پشت سراین گونه حکومت هاوزمام داران نامردمی قراردارد وبهانه اش هم این است که اگرحکومت هائی آن چنانی راحمایت نکند،جای شان رابنیاد گرایان مذهبی می گیرند که مهارورام کردن شان وقت وزمان گیرمی باشد.ازسوی دیگر،برای این که بنیاد گرایان هم خسته وناراحت نشوند،گه گاهی باید درآخورشان پول واسلحه ریخت تارقیبان غرب راسرعقل بیاورند،به گونه ی که به آخوربنیاد گرایان افغانی وپاکستانی پول واسلحه ریختانده شد تاکمونیسم راسرعقل بیاورند وازآن هم یک گام به پیش گذاشته به کمک طالبان هم شتافته شد تامانع ازشکل دهی نظام قرون وسطائی- مسلمانی- میانه رو توسط مذهبی هایی کمتربارکش شوند!
باتوجه به گفته های یاد شده،دوچیزبطورعام وخاص مبرم می شود:نخست،ازخود نمودن علم هائی سیاست وحقوق مدرن تا ازاین طریق حرکت به سوئی دولت- ملتِ مدرن آغازشود.دوم،درمورد افغانستان راهکاری اندیشیده شود تا باکاربرد آن کشورازچنگال خون ریزسیاست کاران دغل کاروتفنگ داران غارتگرنجات داده شود؛واین راه کار، باید به گونه ی باشد که هم کمک به سیاست مدارشدنِ سیاست کاران کرده بتواند وهمچنان وادارشان کند که ازمیدان سیاست کناربروند تا سیاست مداران واقعی ومستقل ازنفوذ دیگران به میدان آمده کثافت کاری هایی بی شمار شان راپاک ومردم راآهسته آهسته ازشرآن ها رها نمایند.دررابطه به اصل نخست،راه کاراین است که سیاست ازتعریف سنتی- سده های میانه ی اش که اداره ی مردم بدون رضایت شان می باشد بیرون ونوسازی وتعویض شود؛وسیاست هم درتعریف نوینش تنها اداره ی کشوربه نفع مردم وآوردن وبردن سیاست کاران ازمیدان سیاست می باشد.درحقیقت،به سنت ودین چسپیدن سیاست کاران وبنیاد گرایان دراین محوردورمی زند که خود شان فرمان بدهند ومردم رابدوشند.خوشبختانه،دیگرزمان وانقلاب رسانه ی آگاهی- آزادی بخش هرگزبه سود ستمگران، چه سنتی وچه سکولار- نوخواهِ دروغین وبنیاد گرایانِ خشونت مدارِ مسلمان نیست واگرباشد روبه پایان دارد.
دررابطه به اصل دوم که هم پیوند ناگسستنی با اصل اول دارد وهم می تواند سرنوشت آینده ی افغانستان را آگاهانه رقم بزند،باید گفت که دراین کشورپس مانده ، جنگ زده ،گرفتارتروریسم مذهبی- قبیلگی- تریاک- اعتیادی روبه گسترش واداره ی رسواخیزوشکست خورده ی کرزی، بزرگ ترین دشواری، سیاست کارانی می باشند که نتوانستند سیاست مدارشوند.چرا؟به این خاطرکه سیاست مدارشدن سطح بالای هوشمندی ودرک علم های سیاست ،حقوق وتاریخ هائی سیاسی- ملی- جهانی واحترام فزاینده به حقوق مردم ومنافع ملی را ایجاب می کند.ویژگی هائی که سیاست کاران افغانستان نتوانستند خود رابه آن ه امجهزنمایند.ومجهزنشدن شان به ویژگی هائی نامبرده وقدرت خواهی روزافزون شان، تباه کاری برای کشورببارآورد وباید می آورد؛به این خاطرکه،برای رسیدن به قدرت وماندن در آن، موقعیت ژئواستراتژیک کشوررابه قدرت هائی بزرگ فروختند.اگرمردم افغانستان ازبیشترازدوسده ی گذشته تاکنون نتوانستند که ازدورباطل زند گی درساحه ی نفوذهند بریتانیا،اتحاد شوروی،تحت الحمایه گی پاکستان وایران دردوره ی جنگ هائی میان گروهی جهادی هاوافتادن درقلمرو عمق استراتژیک پاکستان دردوره ی اداره ی سیاه کار طالبان وتروریسم پروریی کنونی- طالبی اش بیرون شوند؛ واکنون، به تحت الحمایگی ای امریکا گرفتارشده اند،برمی گردد به معامله گذاشتن موقعیت جغرافیائی کشورباقدرت های بیرونی توسط حکومت گران غرض ورزونادان وقبیلگی .معامله گریی که نتیجه ی آن وضع فلاکت باروتروریسم زده ی کنونی می باشد.روشن است.تازمانی که سیاست کاران افغان به معنای واقعی کلمه سیاست مدارنشوند،رهائی کشورازدورباطلی کنونی دشوارمی باشد.ازهمه مهمتراین که،مردم باید بدانند که درایجاد وضع ناهنجارکنونی، سیاست کارانی اماتور وشکم پرستی کنونی که شمارشان به صدهانفرمی رسد،بیشتریابرابرباطالبان کوتاهی بدوش دارند.سیاست کارانی که سیاست کردن را بجای فایده رسانی به مردم،به غارتگری،غصب ثروت هائی روی زمینی وزیرزمینی کشورونوکری به بیگانگان کاهش مقام داده اند.ازاین رو،این گونه سیاست کاران که دشواریی فراوان درجهت سیاست مدارشدن دارند،نه کمک کننده به حل دشواری هائی بی شمارکشور،بلکه خود بخشی ازبحران ودرواقع مشکلزامی باشند که مبارزه برای کنارگذاشتن آن ها ازمیدان سیاست،برداشتن مانعی بزرگ ازسرراه همگرائی ملی،ثبات سیاسی ،اجتماعی ،توسعه وپیشرفت اقتصادی- سیاسی افغانستان رامعنامیدهد.
پانویس ها:
1- مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی ازریمون آرون،ترجمه:ازباقرپرهام ص495
2- همان ص ص598-600و601
3- همان ص642
4- همان ص268


0 comments:

Post a Comment