Wednesday 7 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

ابراهیم ورسجی
بخش دوم
آقای جمشید یما امیری، ازمن هفت پرسش کرده است که پاسخ پرسش نخستینش را داده ام که درصفحه فسبکم ودروبلاک های اندیشه وانسان گرای بازتاب داده شده است.درادامه ی پاسخ به پرسش نخستین آقای امیری، اینک پاسخ پرسش دوم اورا می دهم؛ وپرسش دومش این است:شما ازمنتقدان جریان های چپ وراست افغانستان هستید، چرا به این جریان ها بی باورهستید؟ درباره جریان های چپ وراست افغانستان ، باید بگویم که آن ها را به مشکل می توانم جریان های فکری بنامم. به این خاطرکه، نه توان تولید اندیشه را داشتند ونه توان مصرف کردن آن را.
بطورنمونه ، خلقی ها که توان خواندن کتاب های کمونیستی نوشته شده وترجمه شده توسط حزب توده ی ایران را نداشتند ودرمیان پرچمی ها افرادیکه بتوانند نوشته ها وترجمه های یاد شده را بخوانند بودند اما کمتر خواندند یا هرگز نخواندند.درمیان اسلامی ها که سه گرایش بودند:فارغان دانشگاه ازهر ودانشکده ی شرعیات دانشگاه کابل، فارغان ومحصلان دانشگاه های کابل وپلتخنیک ومولوی ها یا ملاهای تولید مدارس درونی وپاکستانی.
همچنان، گرایش های یاد شده اغلبا سنتی ودانشگاهی هایشان نیمه نوگرا بودند ومزید برآن، ستم های نظام جمهوری ونظام ترسناک خلقی وادار به پناهنده شدن در پاکستان کرد شان. پاکستانی که درسنت گرای ومنافقت سر شیطان را خشک تراشیده است. به این معناکه،اسلامی ها هم سنت گرابودند هم وابسته به شبکه های مذهبی- اخوانی- ملاگری وامنیتی پاکستان شدند.درصف مخالف شان ، یعنی خلقی ها وپرچمی ها هم تناقض فکریی شهری وروستای هم وابستگی به مسکو سخن نخست را می گفت.
ازاین رو،هم چپی ها هم راستی ها یا مذهبی های افغانستان را ازنظر فکری توخالی وازنظر سیاسی- مالی وابسته به قدرت های سرخ وسیاه وارتجاع منطقه می دانم نه جریان های فکری چپ وراست به معنای فرهنگ واندیشه ی سیاسی نو یامدرن. پس، بهتراست که باندها بنامم شان تا احزاب سیاسی یا جرایان های فکری. روشن است که در تبدیل نه شدن آن ها به جریان های فکری وسیاسی ، اول ظاهر شاه ، ودوم ، داوود خان مقصر بودند که ازترس نخواستند فعالیت های سیاسی را قانونمند ساخته کمک به برآمدن حزب های سیاسی مدرن درافغانستان نمایند. به سخن دیگر، همان گونه که حکومت های شاهی وجمهوری قبیلگی بودند، حزب نماها یا جریان نماهای سیاسی رقیب یا جانشین شان هم قبیلگی وباندی شکل گرفته وادامه دادند.
وقتیکه ساختار های باندیی گروه های چپ وراست، با کودتای سیاه کار ثور وتوحش تره کی - امین مواجه یا همراه شد، نتیجه پیاده شدن ارتش سرخ به افغانستان وواریز شدن دالر وریال به پاکستان وپرشدن جیب های خالی سردسته های گروه های جهادی ودرمخمصه قرار گرفتن کارمل به حیث عروسک دست مسکو وقهرمان شدن جهادی های دست ساخت ارتش پاکستان انجامید.
ازاین رو، چپی ها شدند نوکر وخدمه ی ارتش سرخ وجهادی های اغلبا پوک وبی تقوی در ذهن وفکر عامه ورسانه های غربی شدند قهرمان. به این معناکه، بزرگترین استحاله فکری- سیاسی- فرهنگی- اجتماعی در داخل ومحیط هجرت افغانستانی ها صورت گرفت.
من در شروع با اندیشه نهضت جوانان مسلمان همنوا بودم وبسیار کتاب خوان هم بودم؛ درپشاور دریافتم که بازی خطرناکی با کشور وخون مردم افغانستان صورت گرفته است. ازاین رو،رابطه گروهی خود را با جمعیت اسلامی وحزب اسلامی قطع ورفتم به دانشگاه پنجاب در دانشکده ی علوم سیاسی در بخش فوق لسانس شدم دانشجو.اول استادان دانشکده مرا پشتو زبان فکر کرده زیاد برایم ارزش ندادند.چون، پشتوزبان ها را بی استعداد فکرمی کردند. اما وقتیکه دریافتند که از فارسی زبان های افغانستان هستم،بسیار با من دوست شدند.
بطورنمونه، یک استاد برام گفت که سید جمال را رها وسید احمد خان را دنبال کن واستاد دیگرکه تحصیل کرده ی امریکا هم بود ، برایم گفت که همه شهر های افغانستان را دیده است ومی داند که مدرنیسم کمرنگ رایج شده درافغانستان روسی است ودرصورت پیروز شدن جهادی ها ، افغانستان به عصر سنگ بر می گردد. یک استاد دیگر هم که فارسی زبان وقزلباش بود، همه روزه برای من کتاب های نورا معرفی می کرد تا بخوانم.
آری، برای آن استادیکه به من از سرسید احمد خان سخن گفته بود، گفتم که منظور شما خطر بنیاد گرای برای آینده ی افغانستان می باشد و استادیکه به من گفته بود که پیروزی جهادی ها افغانستان را به دور حجر می برد؛ برایشان گفتم که می دانم که چنان عقب گردی درکمین مدرنیسم کمرنگ افغانستان نشسته است. وآن هاهم خوشحال بودند که من پیام شان را گرفته ام. وقتیکه من از دانشگاه فارغ وبه پشاور برگشتم، اولین کارم ازدواج ودومین کارم پخش نشریه وژورنالیست شدن بود.
دراین راستا،درجریده ی دوهفتگی ام که " جریده ی پیام اسلام" نام داشت، شروع کردم به پخش برداشت ها ونظر یاتم. پیشترازآن، ازطریق مطالعه نوشته های مصری هاکه توسط مترجمان ایرانی ترجمه شده بودند،دریافته بودم که سویه فکری اسلامی های آن کشور درچه سطحی می باشد وبا سفربه ایران ودیدن رویداد های بعد ازانقلاب،تاحدی ایران را شناخته بودم وبا فهم زبان اردو یا زبان هندی با دبیره ی عربی- فارسی، اسلامی های هند وپاکستان را هم شناختم. درباره ی اسلامی های افغانستان گفتم که نه توان تولید اندیشه را داشتند ونه توان مصرف ادیشه وچپی های افغانستان هم همین گونه بودند.
ازاین رو،شدم منتقد هردوجریان. وقتیکه حکومت دکترنجیب الله دراثر نزاع های درون گروهی زمین بوس شد وجهادی ها به کابل تشریف آورند، من 48 مین شماره ی جریده ی خود را پخش کرده بودم ومی دیدم که رهبران جهادی راضی وناراضی درموترهای پژوروشان وهمراه کاسه لیسان شان روانه ی کابل شدند.درواقع ، شور وهلهله ی بالاشده بود که فکرمی کردم دروازه بهشت درهمین جهان برای آن ها بازشده است.جالب این بود که ، سفرهای هوای میان کابل وپشاور شروع شد، وروزی دوست بسیار خوبم ، علی دانشیار به خانه ی کرای ام آمد وبرایم گفت که آمرصاحب مسعود خواهش کرده است به کابل بیایم وفردایش در هواپیمای نظامی وارد شدم که ژنرال حمید گل ، رئیس قبلی آی اِس آی هم درگوشه ی نشسته است ؛ وروانه ی کابل شدم.
بتاریخ 8 جوزای 1371، آمر صاب من وچند نفری دیگررا در بند قرغه دعوت کرد ورفتم آنجا که ژنرال های حزب وطن ومعاون شبکه جاسوسی عربستان هم تشریف داشتند وبحث هایمان برای سه ساعت ادامه یافت ورفتیم سرمیزنان.درجریان صرف طعام، برای آمر صاحب گفتم که با شما پنج دقیقه گپ خصوصی دارم که پذیرفت ورفتیم درگوشه ی وبرایش گفتم که شما واستادربانی کاندید نبودید؛ پس، چرابه کابل آمدید؟ اکنون که آمده اید، بکوشید که کابل تخریب نشود واگر تخریب شد، جهاد شما می شود ضزب صفر. وبرایش گفتم که برای اینکه کابل خراب نشود، کارهای زیررا بکن: نخست،با امریکا تفاهم کن تا پاکستان وعربستان کابل را ویران نکنند. زیراکه ، آن ها حکومت پشتون هارا می خواهند نه حکومت تاجیک هارا البته ازترس ایران؛ دوم، اگر امریکا را متقاعد ساخته نتوانی، تهران، دیهلی نو ومسکو را ازدست نده؛ سوم هم، درباره تقسیم پنجا پنجادرصدی نهادهای دولتی با حکمتیارفکرکن وگفت وگومان پایان یافت.
فردای آن روز،دانشیار به اتاق من درهتل آریانا آمده گفت که چه کردی وچه گفتی که شب آمرصاحب خواب نکرد ودروقت چای صبح گفت ورسجی را نمی گذارم که به پشاوربرود وباید بماند وبامن کارکند. راستش من اولین نفری ازمهاجرین برگشته بودم که روانشاد مسعود برایم خانه دولتی فراهم کرد وگفت که من نفرروان می کنم که فامل وکودکانت را بیاورد! برایش گفتم که خودم می روم وبرمی گردم که پذیرفت.
مردی بزرگی بود، امابرای سیاست ساخته نه شده بود.من اول برنامه لنین برای نظام سازی در روسیه ودوم برنامه مارشال تیتو برای نظام سازی دریوگوسلاوی را برایش تشریح کردم؛ بدبختانه، ازکنارسخنانم سرسری گذشت یا تفکردوام دار چریکی برایش موقع نداد که درباره ی گفته های من توجه کند. من که جهادی هارا درپشاور دیده بودم ، می دانستم که استعداد مامورین عادی راهم بزرگان شان نداشتند. ازاین رو، وقتیکه شهردارکابل شدم، اکثریت جهادی های نادان وغارتگررا ازاداره ی شهرداری بیرون کردم وآن هاهم رفتند نزد استاد وآمرصاحب شکایت کردند وآن هامراخواستند که جهادی ها رابیرون نکن ومن هم گفتم که من سیاست وتاریخ سیاسی خوانده متاسفم که با شما همکار شده ام. زیراکه، ازجهادی ها اداره ساخته نمی توانید!
ازاین رو، انتقادهای من به جهادی ها شدت گرفت وبعداز نیمه روزها،چپی ها وموی سفیدان دوره ی ظاهرشاه ودوره ی داود خان به شهرداری می آمدند وهرچه غم وغصه ازتباه کاری جهادی ها داشتند بیان می کردند ومی رفتند.درچنان روزهای،ساختار اداری بیمار مانده ازداوودخان ونجیب الله ومقررات شان را مطالعه می کردم وبه حیث شاگرد تاریخ و علوم سیاسی دریافتم که آن ها هم چیزی نبودند، اما ویرانگری جهادی ها ضرب المثل " خدابیامرزد کفن کش سابقه" را برجسته کرده است!
دراخیر، به صراحت می گویم که جهادی ها ادامه ی چپ ها وطالبان ادامه ی جهادی ها بودند ومی باشند.ازاین نگاه که منتقد شان شدم، بهتراست که ازیک گفت وگوی دیگردررابطه به موضوع هم سخن بگویم. مثلا ، روزی درپشاور، مرحوم پوهاند اصغرخان برایم تلفون کرد که بیاکه جای هردومان مهمان هستیم ورفتم خانه ی میزبان که شوهر برادرزاده او ودوست دوره ی شهرداری ام وازگروه پرچم بود و درمیان مهمان ها چند نفرخلقی وپرچمی سرسختانه به جهادی ها حمله می کردند ومن هم با خنده سخنان شان را می شنیدم. خدا بیامرزاصغرخان ، برایشان گفت که ورسجی ازمهاجرین دوره جهاد است وشما بی رحمانه به جهادی ها حمله می کنید! آن ها گفتند که این سخنان را دردفتر شهرداریی کابل هم برای ورسجی گفته بودیم وحالا تکرارمی کنیم. پوهاند اصغرخان به من گفت که به این ها سخن بگو! براساس خواهش اصغر خان ، برای رفقا گفتم که حکومت شما مایکروب بود وجهادی ها یا برادر ها بیماری. افسوس که داروی کشنده مایکروب پیدانه شد تا این بیماری را درمان کند ؛ وهمان بیماریی بی درمان طالبان را تولید که کارنامه ی بدترازجهادی های آن ها را می بینیم؛ وآن ها با صدای بلند همراه باخنده گفته های مرا پذیرفتند. دوسال بعدهم، من کتاب دوجلدی" جهاد افغانستان وجنگ سرد قدرت های بزرگ" را پخش کردم ودرآن بازتاب دادم که چپی ها وراستی های افغانستان ، چیزی نبودند جز ابزار جنگ سرد قدرت های بزرگ وویرانی افغانستان ؛ وطالبان هم چیزی نیستند جز جاده صاف کن غالبان !

0 comments:

Post a Comment