Friday, 16 September 2016

پاسخ ها به پرسش های یک دوست

بخش نهم
ابراهیم ورسجی
28 سنبله 1395
آقای جمشید یما امیری، ازمن ده پرسش کرده است که هشت پرسش اورا پاسخ داده واینک به پاسخ پرسش نهم وی می پردازم ؛ واین است پرسش نهم او:ما به تغییرودگرگونی درکدام یک ازعرصه های زیربیشتر ازسایرین نیازداریم:عرصه ی اقتصادی،عرصه ی سیاسی، عرصه ی دین وعرصه ی فرهنگ واجتماع؟
دررابطه به پاسخ پرسش یاد شده باید این گونه آغازکنم که آن پرسش چند پهلومی باشد که پاسخ گسترده ی را می خواهد. معلوم است که اجتماع عرصه ی می باشد که همه پرسش ها وپاسخ ها درمتن وکناره ی آن صورت می گیرد ؛ ومهم ترین عنصربافت دهنده ی اجتماع هم فرهنگ، ست ودین می باشد. به این معناکه، بدون تغییردرفرهنگ، سنت ودین، تغییر چه مثبت وچه منفی دراجتماع نمی تواند رونماشود. پس، بهتراست که آوردن تغییر را ازعرصه ی فرهنگ، سنت ودین بیاغازم.
دراین راستا، لازم است بنگریم که اروپا که مدرنیته / نواندیشی وپیشرفت را با دیگرگونی درکدام بخش آغازکرد؟ معلوم است که اروپا، دگرگونی را درفرهنگ، سنت ومذهب شروع کرد وبه رهبری جهان رسید.ازاینکه ما اروپا راکه ادامه ی آن امریکا می باشد، به حیث نمونه ونماد پیشرفت دیده پس ماندگی خود را محک می زنیم، بهتراست که نگاهی به نقطه آغازتغییردرآن بیندازیم. روشن است که درآغازتغییر دراروپا، رنسانس / نوزایی ودرادامه ی آن نهضت اصلاح مذهبی، انقلاب سیاسی، نهضت روشنگری و انقلاب کبیرفرانسه آمدند وعصرنورا رقم زدند.
ازاین رو، اگرمادرجامعه ی افغانستان یا هرجامعه ی مسلمان خاوری خواسته باشیم که تغییر بیاوریم، ناچاریم تجربه ی اروپا وامریکا را تکرار، یا ازآن بهره برداری کنیم. بهره برداریی پیچیده ودشوار! پیچیده ودشوارازاین نگاه که ، ما ازآن تحول بزرگ پنج سده پس مانده ایم. به این معناکه ، باید پنج سده به عقب برگریدم. بهرحال، ضروری هم نیست که ما تجربه اروپا وامریکا را ریز ریز بفهمیم وتطبیق کنیم. تطبیقی که ممکن به نظرنمی رسد.ازاین رو، لازم است که دوکارزیررا بکنیم:نخست، تجربه یاد شده را خوب بشناسیم؛ دوم، متناسب با وضع فرهنگی- اجتماعی- اقتصادی- سیاسی خود ازآن بهره رداری کنیم. به سخن دیگر، شناخت خوب تجربه اروپا وشناخت خوب وضع فرهنگی- اجتماعی مان کمک زیاد می کند برای ما تا تحول درفرهنگ واجتماع خود بیاوریم.درغیرآن، همان غلطی های را تکرارمی کنیم کمک به شکست مدرنیسم ناقص روسی وبرآمدن سنت گرایی وحشی یا تروریسم طالبان کردند.
روشن است که دربهره برداری ازتجربه ی اروپا، درک دوومسئله زیاد مارا کمک می کند:نخست، رنسا نس/ نوزایی؛ دوم، نهضت اصلاح مذهبی.معلوم است که نوزای پل زد میان فلسه یونان وجمهوری روم ووضع اخیر سده های میانه درایتالیا ، ونهضت اصلاح مذهبی شروع کرد به کوبیدن سنت گرایی و برداشت های خشن وگذشته گرا ازدین مسیحیت درآلمان وکشورهای مسیحی دیگر.معلوم است که اولی عقلانی گری را آورد ودومی نواندیشی دینی را ببارآورده درواقع هردو کمک کردند به شروع جهان مدرن. بعدازآن ها، انقلاب های سیاسی حکومت های خود سررا تابع قانون کردند.دراین راستا، روح القوانین منتسکیو ، دولت را میان سه قوای مجریه ، مقننه وعدلیه تقسیم کرد وقرارداد اجتماعی روسو،رابطه دولت با ملت را قانونی واولی را تابع اراده ونظردومی ساخت.
درکشورهای اسلامی که بسیار پس مانده اند وافغانستان پس مانده ترین شان می باشد، روشن است که دولت های خود سر ازدین داریی قشری- عقل گریز وسنت گرایی قبیله زده بهره برداری به ادامه توحش وحفظ پسمانده گی مردم کردند ومی کنند که بحران وتروریسم مذهبی ازافغانستان تا لیبیا نتیجه ی آن می باشد. درواقع، رویداد های کشورهای اسلامی از شرق افریقا تا افغانستان درمرکز آسیا که در آشوب وتروریسم غرق شده اند ، نشان می دهد که دولت های غیرمسئول وتحجرفرهنگی ودینی وسنتی ونگاه به عقب نه به آینده، باعث مصیبت شده اند؛ ومعلوم است که برآمدن ازآن ایجاب نقد گذشته ونگاه روشن و آینده نگررا می کند وهردو عامل یاد شده هم برمی گردد به نوزایی فرهنگی واصلاح مذهبی که دراروپا تجربه شدند ومیوه دادند.
ازاین رو، من برای آوردن تغییردر افغانستان درگام نخست توجه به دیگرگونی فرهنگی دارم بعد توجه به دیگرگونی های اجتماعی- اقصادی - سیاسی و...ودیگرگونی فرهنگی هم به یک نهضت نواندیشی نیادارد.نهضتی که هم تجربه غرب را بداند هم فرهنگ افغانستان را بشناسد هم دانای دینی داشته باشد. به این معناکه ، باداشتن دانایی دربخش های یاد شده است که می توانیم تغییرفرهنگی آورده وضع نورا رقم بزنیم. وقتیکه ازتغییر فرهنگی سخن می گویم، روشن است که درفرهنگ ، دین وسنت هم جای می گیرند. یعنی وقتیکه تغییر فرهنگی آمد، درنتیجه ، تغییر درنگرش دینی هم صورت می گیرد. اگرنوگرای های گذشته درافغانستان بی میوه تمام شدند، برمی گردد به نادانی نوخواهان نسبت به تجربه ی غرب وسرسری انگاری شان نسبت به فرهنگ وسنت دراین کشور.
افزون برآن، این مسئله هم قابل تذکرمی باشد که نو اندیشان ساده انگار افغانستان فکرکرده بودند که دین عامل عقب ماندگی می باشد وتا نا بود نشود، پیشرفت نمی آید. برداشتی نادرستی که هم مدرنیسم خام روسی ای جاری درافغانستان را نابود کرد هم کمک به برآمدن تندروی وتروریسم مذهبی ای طالبان وتشریف آوری امریکا وناتو بنام جنگ علیه تروریسم کرده بجای نابودیی تروریسم کمرتروریسم وقبیله گرای را بست. خطای ژرفی که بیرون شدن ازآن کار وزحمت وزمان زیادی را می طلبد.
بنابرآن،من نه دین را عامل عقب ماندگی می دانم نه جامعه ووضع اجتماعی وفرهنگی افغانستان را. پس ، این سوال پیدامی شود که مشکل درکجابود که باعث وضع غمبارکنونی شد؟ روشن است که فهم نادرست یک اندیشه ی مترقی ازهمان اندیشه شیطان درست می کند ؛ همچنان که ، فهم درست وعمل درست به آن ترقی وتحول ایجاد می نماید ؛ و این گونه غلط فهمی ها وغرض ورزی های جاهلانه را هم درچپ ها هم درمذهبی های افغانستان برجسته می توان مشاهده کرد.افسوس که تاکنون چپ ها ومذهبی ها نه فهمیده اند که غلط اندیشی ها وغلط کاری های آن ها برای مردم فاجعه بارتمام شده است! اگربسیاری افرادی هردوگرایش به شمول ملی گرانمایان شکم پرستانه در سردستارخان غرض ورزانه ی سرمایداری چه درارگ وچه دریاست اجرائیه نشسته ونان می خورند وخوب هم می خورند؛ دقت کنند، درک می کنند که خلاف سخن ها واندیشه های قبلی خود کارونان می خورند! آن هم به قیمت فقر وبیماری ورنج های روبه افزایش مردم افغانستان . ازچگونگی غیرمسئولانه نان خوردن ها وجیب پرکردن های آن ها ، دریافت من این است که به پای ان خط رسیده اند. به پا پان خط رسیدنی که باعث ناامیدی دربخش های پاک مانده چپ وراست وملی گرانماهای دیروزهم شده است.
بهرحال، تجربه ی تلخی را افغانستان پشت سرمی گذارد. تجربه ی که درک واستفاده ی درست ازآن، کمک می کند به برآمدن یک نهضت فرهنگی- روشفکری. درواقع، همین نهضت فکری وفرهنگی می باشد که آینده ی روشنی را برای مردم افغانستان رقم خواهدزد. بله، رقم زدن آینده خوب وابسته به عامل های زیرمی باشد:نخست، چپ گرای، ملی گرانمایی ومذهب گرای سیاسی- ایئولویک دیروز نیازمبرم دارد که گذشته ی خود رادرست فهم و نقد کند؛ دوم، کوشش کند که فرهنگ افغانستان را خوب شناخته بسترسازی درآن برای پذیرفتن فکر واندیشه نو نماید. وقتیکه برای فکرنو درفرهنگ افغانستان بسترسازی شد، تحول فرهنگی به میان می آید. تحولیکه نگاه به مذهب وسنت را دیگرگون وزمینه سازی می کند به بازشدن دروازه افغانستان به سوی جهان نو ؛ وجهان نو هم با ساختن دولت مدرن درافغانستان رقم می خورد. به این معناکه، فکرنو وتفکرنو، تغییر درفرهنگ میاورد وتغییر درفرهنگ جامعه را تغییر می دهد ؛ وجامعه تغییر کرده به توسعه ی اقتصادی وسیاسی نایل می شود.

0 comments:

Post a Comment