Sunday 30 December 2012

افغانستان:کالبد شکافی یک بحران


ابراهیم ورسجی
10-10-1391
بروقوی شواگرراحت جهان طلبی که درنظام طبیعت ضعیف پامال است
بخش نخست،بررسی عامل هائی درونی بحران
درپیش نویس این نوشته، به عامل هائی درون وبیرونی بحرانِ دوام دارافغانستان که مردم این کشورراهرروزبیشترازپیش رنج میدهند،ازعامل درونی به حیث عامل تعیین کننده یادآوری شد.ازاین رو،این عامل بطورگسترده واکاوی وکالبد شکافی می شود.اگربتاریخ گذشته ی دورونزدیک افغانستان که درآن غم برشادی غلبه دارد،نگاهی انداخته شود،به حکومت هائی نالایق،متعصب،قبیله گراومزدورِبیگانگان بسیارسروکارپیدامی کنیم،امافرق آن هاباحکومت کنونی این است نالایق،وابسته وقبیلگی بودند،امابه اندازه ی حکومتِ تحمیلی فعلی،عقب گرا، فاسد،نالایق،قبیلگی ،مزدور، بحران ساز، مسخره ویاوه سرا نبودند.
زمانیکه ازبحران زائی حکومت کنونی افغانستان سخن به میان می آید، نباید ازاین اصل غفلت ورزید که بحرانزائی آن هم عامل هائی درونی وبیرونی دارد که بدون بررسی ای همه جانبه ی آن ها این نوشته به گونه درست وهمه جانبه، ادای مطلب کرده نمی تواند.ازاین رو، درکناربحرانزائی حکومت کنونی کابل،ازنقش برخی منابع بیرونی هم درگسترش فساد ما لی- اداری وسیاسی درافغانستان یاد آری خواهد شد.تاجائی که به نقش دولت کابل جدا ازنقش فساد گسترانِ بیرونی آن درجامعه،سیاست واقتصاد افغانستان ارتباط می گیرد، به صراحت می توان گفت که درمقایسه باعامل هائی بیرونی،عامل درونی سهم شیررا دربی بندوباری،قانون شکنی وبحرانزائی بازی می کند. بنابرآن، دربررسی عامل هائی بحرانزاوفسادگستر،کارکرد حکومت فربه ترازهمه به نقد گرفته خواهدشد.
دراین راستا،حکومت افغانستان دربخش هائی زیرکارهائی تباه کارانه ی بسیاری انجام داده است.کارهائی که به ژرفنائی بحران ، فسادپروری وناباوریی مردم به حکومت وکارگزارانِ آن افزوده است:نخست،دربخش سیاسی – اداری- امنیتی بیش ازاندازه ناکارگی ازخود نشان داده است.غفلت درامرسیاست ونهاد سازی وبازگردانی امنیت هم ازعامل هائی زیرسرچشمه می گیرد:نخست،نادانی ، بی تجربه گی وفساد مالی وخویش خوریی مقام هائی بالائی حکومتی درامرسیاست،اداره بویژه مدیریت مالی وقضائی درافغانستان جنگ زده..دوم، نادانی وبی خردیی آن ها به نهادهائی بیرونی بویژه نهادهائی باصطلاح اِن جی اوئی- امنیتی- فرامرزی موقع داد تابرخرِمراد خود سوارشده ویل خرجی- وقت کشی وکمک هائی بیرونی رادرهمسازی باحکومت به هدردهند.دوم، تباه کاری دراقتصاد ملی افغانستان به بهانه ی خصوصی سازی وهزینه ی بهوده ومنفعت جویانه وغیرملی ای کمک هائی جامعه ی جهانی درتبانی بانهادهائی غیردولتی- بومی وبیرونی .سوم،باتباه کاری ،خویش وقوم بازی وبهره برداریی نادرست ازکمک هائی جامعه ی جهانی به زیان مردم، دسته ی قبیله گرائی حاکم آگاهانه ومتعصبانه به فایده ی تروریستان بویژه طالبانِ هم تبارش عمل نموده است.واین کاراباید می کرد، چراکه پیشترازیازدهم سیپتامبر،هردو،درکاسه ی آی اِس آی یک جا نان می خوردند!چهارم،بافربه کردن حضورِاوباشان، تباه کاران وقاچا قبران، دربخش هائی سیاسی،اداری،بازرسی،قضائی،امنیتی ،نظامی ، شورائی نام نهاد ملی ودامن زدن به تفرقه هائی زبانی،نژادی ومذهبی ،مانع ازبرآمدن احزاب سیاسی ی دارائی ویژگی فراقبیلگی،قومی ، زبانی و مذهبی شد تابتواند به کمک بیرونی هائی غرض ورزبه عمرسیاه وننگین خود بدون بدیل درونی بیفزاید.درواقع،احزاب سیاسی فراگیروفراقومی- مذهبی وجامعه ی مدنی می باشند که درجهان امروزبه ایجاد ملت کمک می نمایند وازطریق پرورش سیاسی مردم وکانال شدن به شرکت آن ها درانتخابات درونی حزبی،شورائی ملی ، ولایتی وریاست جمهوری به دولت ها مشروعیت ملی وثبات می بخشند.موردهائی که حکومت فاسدودرمانده ی کابل بانیرومندی دربرابرآن هاسنگرگیری ومانع تراشی نموده است ومی نماید.
باتوجه به آنچه گفته شد،این بخش ازنوشته رابابررسی ای ناکامی وتباه کاریی حکومت کابل درامرملت سازی که خیرازعهده ی آن به فرسنگ ها دورمی باشد، درامردولت سازی که درمقایسه باملت سازی بسیارآسان می باشد،ادامه می دهم.ودرعلم هائی سیاست وجامعه شناسی سیاسی هم پرسمان دولت سازی آسان وملت سازی کارد شواری ارزیابی شده است.ازاین رو،اکنون، درسراسرجهان ملت به معنای پایداروباثبات که درآن ،همسوئی بدون ناراحتی وجود داشته باشد،دیده نمی شود.حتا درکشورهائی باثباتی مانند:بلژیک، اسپانیا ،بریتانیا وایتالیاتمایل هائی جدائی خواهی به فراوانی دیده می شوند که کشمکش زبانی دربلژیک،خیزش مسلحانه ی دوام دارِباسک ها وهمه پرسی ای جدائی خواهی در"کاتولینا"دراسپانیا،خیزش هائی جدائی خواهی در"ایرلند شمالی وپافشاریی اسکاتلندی هابه برگزاریی همه پرسی درجهت جدائی ازانگلیستان، دال براین مدعامی باشد.دراین رابطه،یک نظریه این بود که توسعه ی اقتصادی تمایلات جدائی طلبی رانابود یاکاهش میدهد.اما، در شمال ایتالیا،منطقه ی بنام"پادانیایاپارانیا"که مرکزصنعتی آن کشورهم می باشد،خود مختاری می خواهد، ودربرخی مناطقی هم مرزی اتریش که زبان آلمانی رایج است،تفاوت هائی فرهنگی وزبانی نه لزوماًبرتری خواهی هائی نژادی،مانع یک پارچگی است.ازهمان منطقه ی صنعتی شمال ایتالیایک سیاست مدارکه بخشی ازائتلاف حاکم هم بود،درماه مارس2011،صریحاًبه سرودملی وپرچم کشورتوهین نمود.چون فرهنگ کثرت گرائی درکشورهائی اروپائی نهادینه شده است،این گونه موضع گیری هابه کشمکش وبرخورد نمی انجامد.برخوردیکه کشوررابه جدائی سوق بدهد.
بهرصورت،ملت به معنای قومی، زبانی حتامذهبی درهیچ گوشه ی ازجهان ایجاد نشده ودرواقع پدیده ی سیاسی- سرزمینی می باشد که باانقلاب فرانسه سربرافراشته است.برآمدن ملت به معنائی سیاسی ازاین روپس ازانقلاب فرانسه سربرافراشت که پیش ازقرارداد وستفالی در1648که درآن مرزهائی سرزمینی دولت هائی ملی تا اندازه ی مشخص شده بود،باانقلاب بزرگ فرانسه درسال1779، رنگ وخصلت نوی به خود گرفت.به این معناکه، پیش ازویستفالی وانقلاب فرانسه، اغلب ازملت دراروپا به حیث ملت مسیح که جامعه اعتقادی بود ومرزهائی سرزمینی رابرسمیت نمی شناخت،نام برده می شد.دراین راستا،کاری راکه انقلاب فرانسه کرد، این بود که ملت به معنائی سرزمینی ودارائی حاکمیت ملی بدون درنظرداشت دین وزبان رابه میدان می آورد.پدیده ی که توسط استعمارغربی به جهان غیراروپائی ازجمله کشورهائی اسلامی صادرکرده شد.درشرایطی پیشااستعماری، درجهان اسلام هم ازملت به معنائی اسلامی نامبرده می شد.یعنی جامعه اعتقادی یا"امت".ازاین رو،خلافت عثمانی دراستانبول برای هرمسلمانی بدون پرسش ازجائی پیدایش، قومیت وزبانش، تنهابه این خاطرکه مسلمان است،گذرنامه/پاسپورت صا در می کرد.برخلاف،اگرافغان درایران آخوندی توهین می شود،توهینی که درفضای مجازی باعث شدکه بسیاری ایرانی هائی طرفدارهویت فرهنگی – زبانی- تاریخی می باشند،این شعاررابرجسته نمایندکه"ماهمه افغان هستیم"،وبرائی زیارت "مکه"و"مدینه"درعربستان،همه ی مسلمان هاروادید بگیرند!درواقع،همه برمی گردد به این که ملت به معنائی سیاسی- اروپائی خوب یاخراب واردسرزمین هائی اسلامی شده است.
بنابرآن،به صراحت می توان گفت که ملت به معنائی جامعه ی اعتقادی- مذهبی نه نژادی- زبانی- فرهنگی که دراسلام، امت اسلامی ، ودرمسیحیت، امت مسیح نامیده می شود،ریشه ی مذهبی- تاریخی- فرهنگی ، وملت به معنائی سرزمینی – قومی- زبانی – فرهنگی باحاکمیت ملی وحکومت هائی مجریی قانون هائی ملی، پدیده ی تازه وبه نهضت رنسانس/نوزائی، مدرنیته/نواندیشی ، مدرنیسم /نوسازی ،نهضت روشنگری ومیوه ی آن یعنی قرارداد وستفالی وانقلاب فرانسه ارتباط می گیرد.درواقع،هم قرارداد وستفالی وهم انقلاب فرانسه کاری که کردند،این بود که ملت هائی مسیحی- ایتالیائی- مسیحی- فرانسوی- مسیحی- جرمنی و....راکه زیراثرکلیساوپادشاهان فرمان بردارپاپ وکلیسا بودند ومشروعیت خود را ازآسمان می گرفتند،به ملت هائی ایتالوی- مسیحی- فرانسوی- مسیحی- جرمنی- مسیحی و...دیگرگونه ساخت. به سخن دیگر،مذهب وکلیسا وشمروعیت گیری ازآن ها درگام دوم ؛ ملت ومشروعیت ملی برخاسته ازآرائی مردم،درگام نخست قرارگرفتند.این اخیری،باکمال افسوس که تاکنون درفرهنگ سیاسی مسلمان هاریشه ندوانده ونهادین نشده است!
درواقع،آنچه که یادآوری شد،تجربه ی اروپائی دولت- ملت بود که توسط استعماراغلب وارونه وارد سرزمین هائی اسلامی شد،وکوشید به نام دولت مدرنِ سکولارمذهب رابه عقب براند.کارنامه ی که توفیق نداشت وتنها نتیجه ی آن دولت هائی ستمگری سکولاری بظاهرملی گرابود که هم ستمگری کردند وهم دین ستیزی.دین ستیزیی که دستاوردآن سربرافراشتن بنیاد گرائی مذهبی می باشد.نتیجه ی دولت های ملی نام نهاد ملی گرایان ستمگرضد ملی سرازیرشدن انسان هابه اروپا،امریکاواسترالیاوغرق شدن دردریائی مدیتران واقیانوس آرام وجان باختن درزندان هائی کشورهائی اروپائی می باشد که یک نمونه ی دردناک آن راباوارد کردن جسد شماری ازافغان ها ازیونان به کابل درروزهائی نزدیک دیدیم ، ونتیجه ی کارکرد ستمگرانه ، آزادی ستیزانه وعقل گریزانه ی بنیادگرائی مذهبی- آخوندی درافغانستان، ویرانگری وبرآمدن دارودسته ی تفنگ دار،تروریست،بداخلاق،دزد وبی فرهنگِ باصطلاح جهادی- طالبی ورفتن ازاشغال شوروی،نخست، به اشغال پاکستان درپوشش دین وطالب،دوم، به اشغال امریکاوشرایط غمبارکنونی، ودرایران،خرافات، دین گریزی وایجاد یک طبقه ی ممتازوبهره کش آخوندی- بازاری می باشد.اگرنگاهی به کارکرد ملی گرایانی مقلدِ تجربه ی ملی- سکولار-لائیک غربی درکشورهائی اسلامی بیندازیم،تنهاتجربه ی ناکام ترکیه،عراق وسوریه بسنده می کند که بگوئیم، ملت خواهی وملت سازی درجهان اسلامی به کجارسیده است.درترکیه،ملی گرائی لائیک/جداخواهِ دین ازدولت تاکه توانست دین ستیزی وباتکیه برقوم ترک،هویت کردها راکه بخش بزرگی مردم آن کشورراتشکیل می دهند،انکارورزید.نتیجه راهم دیدیم که با هویت خواهی کردها وجنگ هائی گوریلائی درد سربرائی انقره شده است.درعراق هم که ملی گرائی سکولارعرب به هویت زدائی کردهاکوشش نموده بود،نه تنهاتوفیق نیافت،بلکه عرب هاراهم به عرب هائی شیعه وسنی تقسیم وجاده رابرای شرایطی تروریستی وآشوب زده ی کنونی درجنوب وبرآمدن دولت نیمه خودگردان کرد درشمال هموارکرد.درسوریه که مانندعراق،حزب جنایت کاربعث شعاروحدت ملت عرب رابلند کرده بود،فرقه ی علوی به کمک ارتش زاده ی استعمارفرانسه ، درسال1969به فرماندهی حافظ اسد به قدرت رسید ودربیشترازچهاردهه بامشت آهنین وقانونِ توحش واضطراربرمردم آن کشورفرمان راند،تااین که بهارعربی به سراغش رسید.درجهت مهاروسرکوب نهضت بهارعربی سوری ها،ازمارس2011تاکنون،حکومت بشاراسد که درواقع فرقه گراونماینده ی فرقه ی علوی بود وشعارملی گرائی رامانند پدرش بلند کرده بود،تاکه توانست باکمک رژیم آخوندیی ایران وروسیه، توحش ، فرقه گرائی ،کشتاروتباه کاری رابرمردم آن سامان بارکرد.نتیجه ی توحش وفرقه گرائی فرقه ی علوی درسوریه هم چیزی نخواهد بود جزویرانی کشور،خیزش جدائی طلبانه ی کردهاوتمایل آن به پیوستن به برادران کرد خود درشمال عراق که دولت نیمه خود گردان راتشکیل داده وکوشش درجهت برآمدن یک کردستان بزرگتربه شمول کردهائی ترکیه وایران درخاورمیانه نخواهد بود.درواقع، آنچه که پس ازملی گرائی دروغین درسوریه شکل خواهد گرفت،یک حکومت اسلامی سنی، زاده ی خشونتِ حکومتِ باصطلاح ملی ودرواقع فرقه گراودهشت گرد بشاراسد وپدرجنایت کارش خواهد بودکه برائی سال هاباید بکوشد که ویرانگریی ملی گرائی دروغین اسدهائی فرقه گراراجبیره نماید.واقعیت تلخ این است که درتوحش وبربریتِ به اصطلاح ملی گرایانه،ملی گراهائی سکولار- مستبد وتباه کارتنهانیستند،بلکه سیاست کاران ونظامی هائی اسلام شعارپاکستان هم پاجائی پائی آن گذاشته اند.بطورنمونه،اگرملی گرائی سکولاردرجهان اسلام نتوانست ملت سازی نماید،اسلام شعاریی دروغین سیاست کاران ونظامیان وملایان پاکستانی هم شکست خورده وزیرپوششی اسلام به تروریسم روی آورده کشورخود وافغانستان رابه پایگاه ترریسم وتجارت تریاک درسطح منطقه وجهان تبدیل کرده اند!
دررابطه باتجربه ی دولت- ملت یاملت سازی ،باید اذعان کرد که این تجربه نه تنها درجهان اسلام ناکام شده است،بلکه درغرب هم که گهواره ی چنان تجربه ی به شمارمی آید،میوه دلپذیری ببارآورده نتوانسته است.بطورنمونه،تنش هامیان ایرلندشمالی ولندن وتمایل جدائی طلبی درسکات لند درکشور انگلیس،خیزش مسلحانه ی باسک هاو همه پرسی درکاتولینا،دراسپانیاکه به جدائی رائی داد،تجزیه ی آرام ومسالمت جویانه ی جمهوریی چِکو سلواکیا بدوکشورجمهوری چِک وسلوواک، وفروپاشی جانکاه وویرانگرانه ی یوگوسلاوی که ازشکم آن کشور چندین کشورِ باهم دشمن ورقیب سربرآوردند،نشان داد که بجائی تکیه برملت آرمانی وخیالی برخاسته ازاروپا،باید به ایجاد دولت وحکومتِ پیرومصلحت واراده ی مردم کوشید.تجربه ی که هم آسان است وهم کم هزینه.واین پرسمان ازاین نگاه هم دارائی اهمیت می باشد که اکنون درجهان پس مانده که فرهنگیان وروشنفکران آن مصروف خوانش سرودملی کشورهائی خود می باشند؛فرهنگیان وروشنفکران وسرمایداران کشورهائی پیشرفته شعارجهانی سازی رازمزمه می نمایند.درچنین شرایطی ، درکشورهائی اسلامی که ملی گرایان نظامی- سکولارجنایت راازحد واندازه گذشتانده اند،وبنیاد گرائی وتروریسم هائی مذهبی- قومی رابه حیث میوه ی تلخ تحویل جامعه ی مسلمان داده اند،چاره ی درپیش باقی نگذاشته اند،مگر تن دادن به ساخت وبافتی دولت وحکومتی که مصلحت واراده ی مردم راپاس بدارد.وتنها دراین صورت، می توان گفت که راه ترقی وتوسعه بازشده وملت هائی دینی یاچند قومی وچند زبانی می توانند باچنان دولتی کنارآمده مانع ازرخ دادهائی دردناکی یوگوسلاوی وبی دردسری چکو سلواکیاوکاتولینا دراسپانیاشوند.اگرچه همه پرسی جدائی خواهانه ی این پسینی راکشوراسپانیاتاکنون نه پذیرفته است،اماهمین که مردمی دربخش ازآن کشوردرجهت جدائی همه پرسی وبه آن رائی مثبت داده اند،پرسمان تکان دهنده می باشد.
اما درافغانستان،باوجوداین که حکومت هائی قبیلگی دردوسده ی گذشته ی این سرزمین ستم هائی بی شماری رابرجامعه ی چند قومی روا داشته اند،وتمام تلاش هائی نوخواهانه، چه ملی گرایانه وچه کمونیستی وچه مذهبی درجهت دولت- ملت سازی ورسیدن به توسعه وپیشرفت به شکست انجامیده است.خوشبختانه،باوجود ترکیبی ناجوری قومی که این کشورباتاریخ ناشاد خود دارد، درآن تمایل به جدائی طلبی دیده نمی شود.پرسمانی که موضوع ساختن حکومتی پیرواراده ومصلحت مردم را درامروزوفردا آسانترمی نماید.وعلت نبود تمایل هائی جدائی خواهانه راهم باید دردوپدیده ی زیرجویاشد:نخست،دین اسلام که همه ی مردم به جزیک اقلیتِ کوچکِ سیک وهندو،پیروآن می باشند.دوم،آسان،فراگیروقابل فهم بودن زبان دری بامیراث پُربارتاریخی- فرهنگی- هنری وادبی اش برای همه مردم این کشور.اگرچه قبیله گرایان سیاسی- زبانی ای پس مانده که ازفقرتاریخی- فرهنگی درشکنجه می باشند،چه درسطح حکومتی- رسمی وچه درسطح ادبی- زبانی-فرهنگی وعلمی کوشیدند ومی کوشند که اهمیت اصل دوم رابرنتافته بافربه کردن زبان پشتووبالاکشیدن آن ازیک زبان گفتاری- محلی به یک زبان رسمی- ملی، به نابود یی آن بپردازند؛خوشبختانه که آقایان به گونه ی مرگباری شکست خورده اند ودرموارد بسیاری بجائی تقویه ی زبان پشتوکه درمهدپیدایشش یعنی پاکستان روبه مرگ دارد،سبب نفرت علیه آن درجامعه ی افغانستان هم شده اند!درواقع، قبیله گرایان به این خاطرشکست خورده اندکه بجائی ترجمه ی کتاب هائی علمی ازدیگرزبان هابه زبان پشتووغنی ساختن آن،بیشترین وقت خود رادردری ستیزی به هدرداده اند.اماشکست شان، بدون ضایعاتِ فرهنگی- زبانی- علمی وازهمه مهمتر، دشواری آفرینی درفرایند دولت – ملت سازیی نبوده است.
با اینکه درهردوعرصه ی بیرونی ودرونی، فاشیست هائی قبیلگی افغان شکست خورده اند؛ اماکارنامه شان دردرون افغانستان باجدائی انگاری میان حوزه ی فرهنگی ایران وافغانستان که فرهنگ وزبانِ دری ستیزی راباخود به همراه داشت ودارد،ودرسطح منطقه ، باراه اندازیی دشمنی باپاکستان درپرسمان پشتونستان، زیان های بی شماری رابرپیکرِ روندِ دولت- ملت شدن کشورما وارد کرده است.اگرقبیله گرایان افغان درسده ی بیستم باتفکرعقب مانده ی خود درراستائی رسیدن کشوربه یک دولت مدرن فرصت سوزی کردند،قبیله گرایان کنونی هم در12سال گذشته که همه ی کشورهائی غربی باپول،اسلحه وسربازیابانک وتانک خود به کشورما آمده اند وکمک نموده اند،نتوانستندکه درامرآسان ترین کارکه دولت سازی متشکل ازارتش،اداره ی عامه،دستگاه قضائی وپولیس می باشد،موفق شوند!اگرچه این قبیلگی هائی پس مانده می کوشند باپناه بردن به تئوری توطئه، علت شکست خود رابه مداخله گریی پاکستان منوط دانسته فرارنمایند،اما،واقعیت تلخ این است که این ذهن پس مانده ی قبیلگی می باشد که روند دولت سازی را درافغانستان دچاردشواری ساخته است، نه مداخله وصادرات تروریستی پاکستان.اگرپاکستان یاهرکشوری دیگری چه منطقه ی وچه فرامنطقه ی درافغانستان مداخله کردند ومی کنند،این اصل برمی گردد به منطق سیاست وروابط بین الملل که درآن، قدرت سخن می گوید وازمنافع ملی دفاع می کند.بنابرآن،یادآوریی ازاین شعرنغزفارسی ارزشمندی پیدامی نماید که:"بروقوی شواگرراحت جهان طلبی---- که درنظام طبیعت ضعیف پامال است"! با این که مفهوم شعرنامبرده برضعف درنظام طبیعت تاکید دارد که درسیاست وجامعه هم می تواند کاربرد داشته باشد،اماشوربختی ما ازاین واقعیت تلخ الهام میگیرد که سیاست گران قبیله گرای ما، نگاه روشنفکرانه ومدرن نسبت به خود ،جامعه ،حکومت وجهان نداشتند وندارند.وهمین نگاه کهنه ی برخاسته ازقبیله وقبیله سالاری درسیاست می باشدکه هم مانع رسیدن کشوربه دولت مدرن وتوسعه ی اقتصادی شده است وهمچنان درآستانه ی سده ی بیست ویکم طالبان وتروریسم رابه میدان آورده است.
باتوجه به تجربه ی ناموفق نامبرده،برآگاهان ، روشنفکران وفرهنگیان واقعاًفرهیخته ی این سرزمین است که گذشته ی ناشاد خود رابازیرکی ،هوشمندی ونقادانه بخوانند وبکوشندکه اوضاع اجتماعی- سیاسی- اقصادی- فرهنگی- امنیتی ودفاعی کشوربه سوی یک دولت ترقی خواه،مردم پسند وفراقومی- قبیلگی- مذهبی گام بردارد.تنها دراین صورت است که افغانستان می تواند دوتجربه ی تلخ زیرراتکرارنه نماید:نخست این که ازرزمش دربرابریک قدرت خارجی ولغزش بدامن قدرت خارجی دیگرنجات یابد.دوم این که،به سوئی دولت- ملت مدرن که دستاوردآن توسعه ی اقتصادی – علمی- فنی - فرهنگی ورفاه همگانی می باشد،گام هائی استواربردارند. دربخش دوم این نوشته،زیان هائی شکست حکومت کابل دربخش اجتماعی به بررسی گرفته می شود.

0 comments:

Post a Comment