Sunday 26 February 2012

جهانی شدن ،ملی گرایی وبنیادگرایی افغانی

هرکشوری که بطورمداوم چوب گناهان نسل گذشته اش رابخورد،البته بایدانتظارداشت که برای احیای غرورملی اش عکس العمل واپس گرایانه نشان بدهد.
آلوین تافلر
ابراهیم ورسجی
7-12-1390
درافغانستان،بحث درباره ی هیچ موضوعی به اندازه ی بحث درباره ی ملی گرای وبنیاد گرای دشوارنیست.باین خاطرکه،این کشور150سال زیرنفوذهندبریتانیاودرحدودنیم قرن درزیرسایه ی نفوذسیاسی- ایدئولوژیک اتحادشوروی قرارداشت؛وپس ازشوروی،پاکستان،عربستان وایران به بهانه ی پرکردن خالیگاه شوروی، افغانستان راهم بویرانه مبدل کردندوهم به لانه ی بنیادگرایی تاریک اندیش قبیلگی وتروریسم که زمینه ساز پیاده شدن نیروهای امریکای وایجادوضعیت ناهنجارکنونی شد.ازسوی دیگر،اکنون هم کسانی دراین کشورفراوان پیدامی شوند که بادرس عبرت نگرفتن ازتاریخ ناشاد گذشته می کوشندعصای قدرت رابجای مردم ازدست نیروهای خارجی بگیرند.تلاشی که هم درگذشته وهم اکنون اسباب سرافگند گی های بی شماری شدومی شود.باتوجه به آنچه که یادآوری شد،پرسشی که پیش می شوداین است که آیاکاربردملی گرای یابحث ازوجودملی گرای درجامعه ی مابحثی دارای زمینه می باشدیانه؟به صراحت می توان گفت که اگرماملی گرای می داشتیم،سرنوشت مان این نبودکه اکنون می باشد.برخلاف،بنام ملی گرای قبیله گرای وقوم گرای کورداشتیم وداریم که بجای سودمندی زیانمندی های فراوانی راسبب شده است.افغانستان تنهاازنبودملی گرای واقعی رنج نمی برد،بلکه ازحضورپررنگ دین گرای تاریک وقبیله زده که اکنون به تروریسم وخشونت روی آورده است وغرب آن رابنیاد گرای می نامدنیزدرشکنجه ی ذهنی- روانی وجسمی قراردارد.ازاین رو،ایجاب می کند که برای بیرون رفت ازوضعیت کنونی،به بررسی علت های  برآمدن قبیله گرای وبنیادگرای خشن وتاریک اندیش پرداخت.
درجهانی که مازند گی می کنیم،افغانستان تنهاکشوری می باشد که درتاروپودساختارسنتی- قبیلگی خودگیرکرده ونتوانسته است راهی به سوی دنیای نوبازکند.این گیرماندن درساختارسنتی- قبیلگی راکه بخاطرزمخت بودن فرهنگ سنتی- قبیلگی، هرایدئولوژیی چه کمونیستی وچه اسلامی وچه ازگونه ی ملی، واین روزهادموکراسی سرش به سنگ واپس ماند گی وواپس گرایی خورده است؛باعث شده که کشوربانگهداریی سنت های بی محتواونام ونشان،به افتادن درمسیرانحراف تن دردهد.ازاین رو،آنچه این روزهاازایدئولوژی های نامبرده درسطح گفتمان های رسانه هاچه روشنفکری وچه عامیانه داریم؛جزشعارهای بی شعورو افتخاربه گذشته ی ناشادوگام برداشتن به سوی آینده ی تاریک،چیزی دیگری بوده نمی تواند.
واقعیت این است که به گفته ی ماکس وبرجامعه ی شناس فقیدآلمانی:"انقلاب های بزرگ سیاسی یافکری به مرحله ی انتقالی بین جوامع سنتی وجوامع دموکراتیک تعلق دارند،نه بذات جوامع دموکراتیک.به عبارت دیگر،درجوامع دموکراتیک،انقلاب های بزرگ به ندرت رخ خواهد داد.(1)افغانستان جنبش هاوخیزش های انقلابی گونه یانیمه انقلابی؛برای بیرون شدن ازجامعه ی سنتی وگام برداشتن به سوی جامعه ی دموکراتیک مدرن داشته است.شوربختانه،آن خیزش هاوتلاش هابه گونه ی حرکت استقلال خواهی سال1919/1298،برآمدن رژیم کودتای- کمونیستی سال1978/1357،خیزش مذهبی ها/مجاهدین بنام انقلاب اسلامی وسرانجام پیروزیی آن هادرسال1992/1371،بجای پشت سرگذاشتن جامعه ی سنتی ورسیدن به طرزنوین زند گی دوگام به پیش وصد گام به عقب،کشوررابه سوی قهقراوواپس گرایی دیوانه وارقبیلگی- مذهبی نماسوق داد.
ازاین رو،سیاست های یک گام به پیش وصد گام به پس ایجاب می کند که نگاهی به عقب انداخته بادقت به ارزیابی بپردازیم که خرابی کاروعامل های اصلی افتادن دربرزخ واپس گرایی چیست؟به سخن دیگر،باید کوشید فهمیده شود که دشواری درجامعه ی سنتی است یااین که مژده دهند گان یاپیشگامان نوآوری درگریزاز جامعه ی سنتی ورسیدن به جامعه ی نو،درفهم وبرداشت وچگونگی کارکردخودمشکل داشتند که پیش ازواردمیدان عمل شدن به حل آن می پرداختند،یااین که دشواری درهردوبودومی باشد.درس های که ازتاریخ دورونزدیک افغانستان گرفته می شود؛نشان میدهند که نه جامعه ی سنتی افغانستان رامی توان به صورت همه جانبه دراین واپس گرایی وشوربختی سرزنش کردونه هم آگاهان وکنشگران سیاسی- فکری راکه مدعی ایجاد دیگرگونی های سازنده ی جامعه ی نامبرده به سوی دنیای جدیدشده بودند،موردسرزنش سخت قرارداد.
دراین برزخ واپس گرایی فراوان وپیشرفت کم تر،نقش ومسئولیت طبقه ی حاکمه ی سنتی وجامعه ی سنتی زیرسلطه ی آن بسیاربرجسته می نماید،وپس از آن هااست که می توان مسئولیت نوخواهان ونوگرایان رادرردیف دوم قرارداد.ازآنجاکه نقدسیاسی- اجتماعی وادبی درجامعه ی افغانستان تاکنون راه بازنکرده است،واین راه بازنکردن نقدسبب شده است که شماری بنام ملی گرایی وپیشینه سازیی دروغین وفرارازمسئولیت،گذشته ی ننگین وسیاه دوسده ی گذشته راکه عامل اصلی شوربختی امروزین مردم مامی باشد؛تئوریزه وازخاکسترمسخره ی آن باباسازی نمایند.باباسازی ظاهرخان،پادشاه پیشین که  درماه عقرب1380درویلای شخصی اش دربیرون شهرروم بااوملاقات داشتم.نامبرده بصورت بسیارشرم آورازطالبان بنام بخشی ازقهرمانی ولایت قندهار توصیف می کرد.حق داشت که ازطالبان دفاع  کند؛چراکه پدرش در83سال پیش زیرسایه ی اشغال انگلیس هاباریش ودستارپرتزویروریای قبیله گری به قدرت رسیده بود،وطالبان هم باهمان ریش ودستارو زیرسایه ی اشغال نوکران انگلیس وامریکایعنی پاکستان وازهمان خاستگاه ومسیربقدرت رسیدندوبازهم می کوشندبقدرت برسند.بی خبرازاین که این کشوربدبخت،بیشترازبیگانگان توسط همین باباهاونواسه هاواطرافیانشان غارت شده وباین روزسیاه افتاده است.واین که بخش بزرگ جامعه ی ماازاین باباسازی های خنده آورومسخره نفرت دارد،نشان میدهد که اکثریت مردم خودراازچنان اسطوره سازی های دروغین وفریب کارانه جداوبه شرایط ملی وبین المللی آگاهی یافته اندوهمین هاهستند که آینده رارقم می زنندنه گذشته گرایان خیال پردازودشمن پیشرفت.
برای شناخت ضد مردمی بودن بابای افغان،بنگرید!درپاکستان خانه ی شخصی محمدعلی جناح قایداعظم آن کشورکمترشوربخت ازکشورما،یابمدرسه ی دولتی سپرده شده است یابه موزه ی ملی تبدیل شده است، ودرهندوستان،خانه های شخصی گاندی ونهروبه موزه ی ملی تعلق گرفتند.اما،درکشورسیاه روزما،بابای حامی طالبان بارسیدن به کابل آن هم درزیرسایه ی نفوذباداران عنعنوی پدران وپدربزرگان وپسرعموهایش که همه به پسران وزیرفتح خان شناخته شده اند،چندین قصرمجللی راکه به سرمایه ی ملی ساخته شده دند،بفروش رساندوپول بدست آمده ازآن هارابه بانک های بیرونی سپرد.افزون برفروش کاخ های که به پول کشورساخته شده بودند،تامردنش درسال1388،سالانه30ملیون دلارازدارای این مردم نیازمندومحتاج راکه شش ملیون آن هابخاطرنداشتن خانه وسرپناه درنهایت درماند گی درپاکستان وایران به سرمی برند،مصرف کرد،وحکومت دست نشانده ی بیگانگان هم که ازنام بی اثراودرجامعه بهره برداری می کرد؛بدون چون وچرااین پول راازوزارت مالیه می پرداخت.
امروزسیاست مداران دربساری کشورها،ازنبوداحترام درمیان مردم رنج می برند،واین نبوداحترام درکشورمادرمقایسه بادیگرکشورهابسیارزیادمی باشد.ودراقع،گفته می توانم که این کمبودی، هم برای ملت شدن وهم برای بازگشت صلح وثبات اجتماعی وسیاسی درکشوربسیارگزاف تمام شده ومی شود.وسرنوشت آینده ی کشورراهم تلاش حکمران هابرای محترم شدن درمیان مردم کشوررقم خواهدزد،نه وجودسربازان وارتش های کشورهای غربی.سیاست مداران هم چه درسطح کشوروچه درسطح ولایت هامحترم نمی شوند مگراین که به اراده وخواست ملت تن بدهندوبکوشند که نمایند گان واقعی مردم واردعرصه ی سیاست شده سرنوشت کشوروسیاست مداران فاسدومزدورراتعیین نمایند.دراین صورت است که هم به عمروابستگی به خارج وحضورنیروهای خارجی درکشورپایان داده می شود؛وهمچنان،کشوردرجاده ی ملت سازی وملت شدن ودرک زبان یک دیگروزبان جامعه ی جهانی گام خواهدبرداشت.
اگرسیاست کاران، به افزایش احترام خود درمیان مردم که اکنون اصلاًازاحترامی برخوردارنیستند،نکوشند؛به سخن دیگر،برای کسب وجهه ی سیاسی به سوی مردم بازگشت نکنند،به صراحت می توان گفت که پروسه ی جهانی سازی کارخودرامی کندوملی گرایی قبیله سالاراین برادردوگانه جامعه ی سنتی بنام دفاع از هویت به ابعادپیوستگی به سنت های جاهلانه ودگم های خودساخته ی مذهبی افزوده وضع بدتری رارقم خواهدزد که بیرون شدن ازآن زمان وامکانات  بیشتری رامی طلبد که دستکم درآینده ی نزدیک دردردسترس مردم شوربخت افغانستان نخواهدبود.اینجامنظورازملی گرایی یک گونه واپس گرایی می باشد که باعدم پذیرش اندیشه ی نووساختارنودرواقع یک پدیده ی ضد ملی وصد درصد منفی می باشد؛وجهانی شدم هم روشن است که هدف آن گسترش فرهنگ غالب به سراسرجهان ونابودیی یابه پیرامون راندن فرهنگ های قومی- قبیلگی- بومی می باشد.
درشرایطی که افغانستان نتوانست مرحله ی گذارازوضعیت سنتی- قبیلگی راپشت سربگذاردوواردجهان نوشود،چندین نیروی متضادوهمسودرسطح منطقه وجهان عمل می کردند؛عملی که می توانست برای افغانستان سازنده یامرگبارتمام شود.بطورنمونه،جهانی شدن ازیک طرف،باشعارلیبرالیسم سیاسی- اقتصادی وشکستاند ن مرزهای ملی- فرهنگی درراستای جاده صاف کنی برای تجارت،کنترول بازاروموادخام به پیش می تازد؛وازطرف دیگر،دولت های بزرگ دیگر،مانند:روسیه،چین وهند درمنطقه سلطه بربازاروکنترول منابع  به ویژه انرژی وگسترش لیبرالیسم سرمایدارانه ی غربی رابرنمی تابند.درردیف سوم هم،کشورهای مسلمان، مانند:ایران،پاکستان وآسیای مرکزی قراردارند که هم چشم به سوی رقابت های بازی گران بزرگ دوخته اندوهمچنان راجع به رویارویی ملی گرایی وبنیادگرای بطرزدوگانه واکنش نشان میدهند،ومرکز این بازی هم اکنون به افغانستان متمرکزشده است.تمرکزتوجه به افغانستان؛به سه محورزیرمی چرخد:نخست،اهمیت موقعیت جغرافیایی افغانستان درمنطقه.دوم،بنیاد گرایی که مخالفان کمونیسم بین المللی برای کوبیدن آن درافغانستان تولید کردند(مجاهدین)وبازتولید کردن آن البته به گونه ی مسخره تر(طالبان).سوم،دوستان عرب غرب که باتفاهم امریکا،انگلیس وپطرودلارعربستان وخوشخد متی پاکستان واردمعرکه ی سبزوسرخ شده بودند؛واکنون، عصاره ی آن بنام القاعده نمادیافته است،و امریکاوانگلیستان زیررهبریی جورج بوش و تونی بلیرازآن بنام تروریسم یادمی کردندواکنون هم رواج دارد.
زمانی که رژیم کمونیستی افغانستان درماه آوریل1992- ثور1371سرنگون وبجای دنباله روان حاکمیت قبیلگی- سنتی،جای آن راافغان های فارسی زبان گرفتند،ازاین که زمام داران نوموردتاییدعربستان وپاکستان وامریکانبودند،بازی مهره های تخته ی شطرنج عوض شد،دوستان دیروزجهاد به گونه ی دشمنان امروزآن صف آراء ودرحالی که برای کوبیدن دولت مجاهدین که مشروعیت خودراازدین بویژه جهادمی گرفت،دردوطرف خط دیورند،مدرسه بازی،شریعت وطالب سازی شد.عرب های دیروزمجاهد که جهادشان کمتردربرابرکمونیسم وبیشتردربرابرمذهب حنفی ونفوذانقلاب اسلامی ایران بود،بنام"القاعده"دوباره فعال گرده شدند.البته بااین فرق که، درگذشته صف بندی دربرابرشوروی سابق بود؛اکنون، صف بندی میان مجاهدین پشتوزبان(حزب اسلامی)وفارسی زبان(جمعیت اسلامی)نمادیافت.شبکه ی اطلاعاتی ارتش پاکستان/آی اِس آی فکرمی کرد که باتبانی حزب اسلامی می تواند مجاهدین مخالف خودراازکابل بیرون نماید که موفق نشد.زمانی که دراین امرناکام شد،طالبان والقاعده رابه میدان آورد.دراین بازیی ویران گرانه وخاینانه، دروغ مشرف رئیس جمهورنظامی پاکستان ازهمه خنده آورترمی باشد که درکتاب خود"درخط آتش"می نویسد:"طالبان درولسوالی/مردم داریی میوندِ قندهاردرجون1994-جوزای1373بوجودآمدند."(2)درحالی که درروزهای اخیرماه سنبله1373-اوایل اکتوبر1994،نویسنده به حیث عضویک هیئت بدعوت پاکستان ازطرف دولت مجاهدین دراسلام آبادبود وهدف ازسفرهیئت، تاکیدپاکستان به راه اندازیی گفت وگومیان دولت مجاهدین،حزب اسلامی وملیشه هایی متمرکزدرجنبش ملی اسلامی بود،ودولت مجاهدین؛ بخاطروعده خلافی  وعهدشکنی های فراوانی که پس ازسرنگونی رژیم کمونیستی، جنبش باصطلاح ملی کرده بود،نمی خواست باآن گفت وگونماید.
زمانی که بخاطرعدم آماد گی دولت مجاهدین به گفت وگوباجنبش ملی، گفت وگوهادراسلام آبادناکام شد.به سخن دیگر،آنچه که پاکستانی هامی خواستند جامه ی عمل به تن کرده نتوانست.روزپیش ازبازگشت هیئت به کابل،کرنیل مجید مسئول اداره ی آی اِس آی درپشاورودرظاهرمهمان داربه مهمان خانه آمدودراتاقی همه اعضای هیئت نشسته بودیم،گفت:"طالبان باگذرازمرزسپین بولدک به سوی قندهارشتافتند."واقعیت این است که طالبان برخلاف سخن مشرف،پیشتردرکویته که تاکنون مرکزفرماندهی شان می باشد ساخته وپرداخته شده بودند.هم زمان باناکام شدن گفت وگوها،آی اِس آی این نوکران ارزان قیمت راطوری ازمرزبه سوی افغانستان به پیش راند که باصطلاح بدوطرف دیگرجهادی یعنی حزب اسلامی وجمعیت اسلامی وشورای نظارش فهماند که حزب اسلامی دیگریک مهره ی سوخته است، وبرای جمعیت وشاخه ی نظامی آن یعنی شورای نظارنیروی نوی بنام شریعت وامنیت وارد کارزارساخته شده است.
دراین بازیی ناپاک وخاینانه که زیرنام وشعاردین وشریعت براه انداخته شده بود،نقش ملی گرای وبنیادگرایی ودرواقع همان قبیله گرای بظاهرقومی-افغانی قابل توجه وارزیابی دقیق می باشد.زمانی که بنیاد گرای وملی گرای افغانی می گویم،می خواهم تاکیدورزم که این گونه بنیاد گرای وملی گرای رابطه ی ایدئولوژیکی ومحتوای بانهضت های اسلامی درسایربخش های جهان اسلام که غرب ناسنجیده آن رابنیاد گرای می نامد؛وهمچنان،باناسیونالیسم/ملی گرای به گونه ی که درایران،مصروترکیه مطرح می باشد،ندارد.باین معناکه نهضت های اسلامی درکشورهای مسلمان درچارچوب دولت های ملی یابظاهرملی مبارزه می کنندوازطریق پروسه ی مسالمت آمیزراه رسیدن به نظام اسلامی راهمواریادنبال می کنند که درآن اثری ازویرانگری وتباه کاری وتروریسم واقدامات خودکشانه به گونه ی که درافغانستان جریان دارد،دیده نمی شود.ملی گرایی هم که دراین کشورشوربخت بجای مبارزه باانفجاروتجاوزخارجی،به آن نوکری ومزدوری می کند،واین مزدوری بدوصورت درگذشته جامه ی عمل پوشیده است:نخست،درجامعه ی چندقومی افغانستان مبارزه بااقوام دیگررادرجهت حاکمیت یک قوم آن هم به کمک استعمارپی گیری کرده است.دوم،باانحصاری کردن قدرت دریک قوم ودربسیاری موارد دریک قبیله وعدم رجوع به آرای مردم،حکومت احساس ناتوانی  کرده وبرای بقای خودبه خارجی هااتکاکرده است که وابستگی به هندبریتانیاوشوروی، وپس ازشوروی، تبانی بنیاد گرای وقوم گرایی قبیلگی باارتش وسازمان جاسوسی پاکستان/آی اِس آی بنام احیای حکومت پشتون ها،به جاده صاف کنی برای قدرت های غربی درکشورووضع ناهنجارکنونی انجامیده است.
دراین شیوه ی کاری وبرنامه ی کورونادرستی که بنیاد گرای وقوم گرای افغانی درپیش گرفته است،درواقع،بزرگترین ضربه را بدین اسلام وبیشترین زیان رابه افغانستان وپشتوزبان هایی دوطرف مرزدیورندوارد کرده اند.پاکستان که پس ازفروپاشی شوروی اهمیت خودراازدید گاه امریکاازدست داده بودورجهان پساجنگ سرد،احساس بی امنیتی می کرد؛برای بالابردن اهمیت خود،ارتجاعی ترین دسته هاوباندهای مزدوروپس مانده راسازمان داده،درافغانستان،کشمیرهندوآسیای مرکزی به ماجراجوی خطرناکی دست زد.ازسوی دیگر،ریاکارانه به غرب بویژه امریکاچنان تلقین کردکه ضدتاریک اندیشی وتروریسم هم می باشدومی تواندمتحدوفاداردرمبارزه باتروریسم هم شمرده شود.دراین بازی ناپاک پاکستان،ملی گرای وبنیاد گرای افغانی به حیث دومهره ی بی شعورواستفاده جوموردبهره برداری قرارگرفتند وشرایطی رادرمنطقه بوجودآوردند که برای سال هاباید منطقه ی قبایلی پشتون دردوطرف مرزپاکستان وافغانستان میدان تاخت وتازبیگانگان باقی بماندوکابل راهم بی ثبات نگهدارد.پاکستان که بخاطرمصروفیت دیروز ایران درجنگ باعراق ودرگیری امروزینش باامریکابمناسبت برنامه اتومی اش،فرصت طلای پیداکردتادرمنطقه یکه تازمیدان شده وسخن اول واخیررابزند.
پس ازپایان یافتن جنگ اول خلیج فارس،ایران واردسیاست فعال منطقه شد.بازگشت ایران به سیاست منطقه بویژه پس ازفروپاشی شوروی به یکه تازی پاکستان درافغانستان پایان داد.پاکستان که دیگرخودرابازی گریگانه نمی دیدوامریکاهم ازمنطقه فاصله گرفته بود،بباورشیادانه ی نظامی های خود،باین اندیشه درافغانستان دامن زد که زبان فارسی درساحه ی تمدنی ایران وزبان پشتودرساحه ی نفوذپاکستان قراردارد.ازاین رو،بایدبمبارزه علیه زبان فارسی- دری بویژه دری زبان های افغانستان به بهانه ی نابود کردن نفوذایران وتقویت نفوذخودپرداخت؛ ودرراستای عملی کردن این سیاست خاینانه، یک هسته ی رادرآی اِس آی ایجاد کرد  که وظیفه ی آن دامن زدن به تفرقه زبانی- نژادی- مذهبی درافغانستان درراستای فربه کردن نوکران خودازیک قوم دارای مشترکات باپاکستان بود؛وبرای تبلیغات نادرست ودروغین، روزنامه های مزدوروحدت وسهاررابزبان پشتودرپشاورکه توسط افغان های مزدورش نشرات می کردند،براه انداخت.طالبان که درسیاست پاکستان جایگزین حزب اسلامی شده بودند؛درظاهرطرفدارظاهرشاه معرفی شدندوشماری ازخلقی هاوافغان ملتی هاوافرادی درمانده ی ازپشتوزبان های مقیم امریکاکه اکنون دراداره ناکارآمد کابل مصروف خدمت گزاری برای خودمی باشند؛درواقع،درواشنگتن برنامه ی بظاهرپشتون خواهی پاکستان راپی گرفتند.وپاکستانی هاهنرمندانه این افرادودسته هارابرای اهداف رذیلانه ی خودبنام دفاع ازبازگشتاندن حکومت پشتوزبان هابکارانداخت.درآن زمان،تبلیغات آقایان این  بود که گویادرافغانستان همین هامی باشندوپاکستانی های حامی شان، نه قوم هاوتیره های دیگر.
به ادامه ی سیاست های غرض ورزانه ی پاکستان وتقسیم اقوام افغانستان به حوزه های تمدنی فارسی- هندی یاایرانی –پاکستانی،درداخل اداره لرزان کرزی هم،مهره های پاکستانی موفقانه درهین خط هنوزهم برای پاکستانی هاکارمی کنند.وکرزی هم بدون این که متوجه باشدویااین که خودش باین ترفند تن داده است،درراستای همین هدف به پیش می رود.وهمین سیاست تقسیم یک کشورواحدبدوساحه ی تمدنی- تاریخی- فرهنگی، کارپاکستانی هامی باشد که یک عامل عمده ی ناتوانی کرزی واداره اش می باشد.تیم کرزی وخودش بایدتوجه کنند که اگرپاکستانی هاتازمان رهبری استادربانی دردولت مجاهدین به این ریاکاری دست می زدند،برای افرادودسته های که گرایش فاشیستی- قبیلگی داشتندودارندشایدقابل قبول بود.اما،اکنون که وزارت های مهم وریاست دولت به پشتوزبان هاتعلق گرفته است،پرسش این است که چراهنوزهم پاکستانی هابجای کمک رسانی به حکومتی به ریاست یک پشتون،پشتون موردنظرخودرابه جنگ پشتون های تکیه زده به کرسی های بادآورده زیرسایه ی سیاست امریکابادارخود گسیل می دارد.
ازاین رو،می توان بدرستی درک کرد که ملی گرای وبنیاد گرای افغانی چگونه پدیده ی می باشد؟باتوجه به سیاست های نوکرمنشانه ی بظاهرملی گرایانه ی افغانی ازمحمد داودتاامروزکه درزیرپرچم بظاهرپشتونستان خواهی خط دیورندراباطل می دانستند وکمک کردند که پاکستانی هابجای رسمیت بخشی به خط نامبرده به همه ی افغانستان به حیث ساحه ی نفوذ وتاخت وتازخوبنگرند.ازاین سبب،به برادران ملی گرای قبیله سالارتوصیه می شود که به عوض نوشتن کتاب های چرندازجمله"دومه سقاوی دوره"ودنبال کردن سیاست های ویرانگرانه درراستای منافع بیگانگان بویژه پاکستانی ها،به ناسیونالیسم سرزمینی روی آورده،بانفوس شماری دقیق،تعیین واحدهای اداری بربنیادنفوس ودست برداشتن ازکوشش هابرای ایجادجامعه ی یک صدای وپذیرش جامعه ی چندصدای به سوی ملی گرایی مدنی مبتنی براراده ی مردم گام بردارند؛درغیرآن،به بنیاد گرایی تاریک اندیش وخشن قبیلگی موردنظرپاکستان خدمت کرده ،درظاهرملی گرای افغانی آن هم درعصرجهانی شدن وفرهنگ کثرت گرایانه اش، به ویرانی روزافزون افغانستان خدمت می کنند.مطلب دیگری که  ملی گرای افغانی برای بیرون رفت ازوضع فاجعه بارکنونی بایدبه آن توجه کنداین است که ناسیونالیسم چه درتبانی بادین درایران، وچه درجدای ازدین درترکیه،برشانه ی زمان وفرهنگ تاریخی واقتصادروبه شکوفای قدم برداشت که بدبختانه ملی گرای پشتون ازهردوی آن بی بهره می باشد.
تاجای که به زبان وفرهنگ ورابطه ی آن هابه ناسیونالیسم ارتباط می گیرد،بازهم پای ناسیونالیسم پشتون لنگ می شود.چراکه درمرکزخراسان بزرگ(افغانستان)زبان وفرهنگ فارسی- دری فراگیرومسلط می باشدوملی گرای پشتونی هم ثابت کرده است که بافارسی- دری دشمنی داردواگردشمنی هم نداشته باشددوستی هم نمی تواندبکندوزبان پشتودرزاد گاهش یعنی پاکستان تنهازبان گفتاری مانده است وازحالت نوشتاری رخت بربسته است ویااین که اصلاتاریخ نوشتاری پررنگی نداشته است.بنابراین،ملی گرایی پشتون دربسترفرهنگ فارسی- دری ممکن به نظرنمی رسد.ازسوی دیگر،ملی گرای پشتونی دروضعیت کنونی تنهاازمشکل فرهنگی رنج نمی برد،بلکه مشکل عمده ی آن درشرایط کنونی که جهان به سوی دهکده شدن به پیش می رود،زبان فراگیرکشوری،زبان جهانی سازیعنی زبان انگلیسی،اقتصادمافیایی- محلی واقتصادجهانی زیرسلطه ی شرکت های چندملیتی می باشد که کمرکشورجنگ زده ی مارامی شکندوشکستانده است.وهمین اکنون، بخاطرسیاست های غلط اقتصادی حکومت کرزی دادمردم را به آسمان بلندکرده است.قوم گرای بظاهرملی گرادرافغانستان ازگذشته تاکنون فکرمی کند که باتاکیدهای زورمدارانه ی حکومت هاکه تااندازه ی زیادی ازآن هابوی فاشیزم به مشام می رسید؛می توان زبان وفرهنگ محلی راجایگزین زبان وفرهنگ فراگیرودرواقع زبان وفرهنگ روستای راجایگزین فرهنگ شهری وپیشرفته کرد.ناآگاه ازاین که توسعه ی فن آوری وبدنبال آن توسعه ی اقتصادی است که به رشدزبان وفرهنگ ومدنیت کمک می رساند؛نه فشارهای قلدرمآبانه ی ازبالابه پایین که واکنش های برخاسته ازآن نفرت های میان قومی ودرون قومی- گروهی راچه درگذشته وچه درحال دامن زده ومانع پیشرفت پروسه ی دولت- ملت مدرن درکشورماشده است.
اکنون، مادرشرایطی زند گی می کنیم که شماری ازکشورهای جهان سوم که پروسه ی دولت- ملت سازی راچه به گونه ی اروپایی وچه به گونه ی استعماری- تحمیلی آن پشت سرنگذاشته،وارد میدان بازیی شده اند که به آسانی نمی توانندازجهانی شدن دراقتصاد،سیاست،فن آوری وفرهنگ بهره برداری کرده وخودراازگودال هویت باختگی فرهنگی،تاریخی ودینی بیرون نمایند.اکنون دوره ی اثرگذاری فرهنگ هاواقتصادهای نیرومندتربراقتصادهاوفرهنگ های ضعیف تردرسطح هایی منطقه ی وجهانی می باشد،نه پافشردن برگذشته ی تاریکی که جزبدبختی چیزی دیگری به ارمغان نگذاشته است.البته بایدبه صراحت ابرازکرد که اثرگذاری هاواثرپذیری هابه گونه ی تحمیلی وهویت باختگی نمی توانند مایه ی خوشبختی گردند.اینجااست که پرسمان تعاطی افکاروسودمندی دوطرفه درمناسبات سیاسی- فرهنگی واقتصادی درجهان باهم فشرده شونده به میان می آید؛ورنه جهانی شدن باتفاوت های آسمان وزمین دراقتصادوفاصله ی دردناک داراونادار،آن هم درشرایطی که هویت هایی بزرگترهویت هایی کوچکترراازنظرفرهنگی،سیاسی و...می رنجانند،بجای صلح ودوستی بحرانزایی خواهند کرد.
بهرصورت،جهان درسایه ی اندیشه های جهانی گرای به سوی هد فی به پیش می رود که بدورازتحمیل گری ومخالفت باآن، چه ازموضع ملی گرای وچه ازموضع بنیاد گرای نخواهدبود.درهرسنگری که انسان هاچه به گونه ی دسته جمعی وچه به گونه ی کشوری موضع بگیرند،بایداین حقیقت رادرنظرداشت که غرب درزیرشعاردموکراسی وحقوق بشروجهانی سازی، دراندیشه ی آزادی ودموکراسی کمترودراندیشه ی تجارت وبازارفروش کالاوبدست آوردن مودخام ارزان قیمت،بیشترمی باشد.دراین راستا، جنگ سرنوشت درچندین سنگرآغازخواهدشد....همان طوری که بانک های بزرگ درقرن19ویاشرکت های چند ملیتی درسال1960تا1980عملکردخودرابه بسیاری کشورهاتحمیل کردند،سرمایه های خصوصی بازارهای مالی هم اکنون سرنوشت بسیاری کشورهارادردست گرفته اند؛به نحوی که، می توان گفت سرنوشت اقتصاد جهانی را.بازارهای مالی قادربه تحمیل قوانین خودبه دولت هاهستند.دراین صحنه ی نوین سیاسی،اقتصادی، عنصرجهانی برعنصرملی وشرکت خصوصی بردولت پیروزاست،توزیع مجدد دیگری وجودندارد.وبه ماگفته می شود که تنهاعامل توسعه  شرکت های خصوصی است،ودرسطح بین المللی هم  اوست که حرف می زند.به همین دلیل،همه چیزهابایدحول شرکت های خصوصی سازمان دهی شوند.دریک اقتصادجهانی شده،سرمایه،کارومواداولیه هیچ کدام خودبه خودعنصراقتصادی تعیین کننده نیستند؛امری که مهم شمرده می شود،ارتباط بهینه/بهتربین این سه امراست.تولید باقیمت نازل درکشورهای فقیربرای فروش باقیمت بسیارگران درکشورهای ثروتمنداست.سیلی ازتولیدات وارداتی برای فروش ازکشورکارخانه هابه سوی اروپاسرازیرمی شوند. برخی کارفرمایان برای بقای خود،تصمیم به جابجای می گیرند،یعنی مرکزتولید خودرابه کشوری بادست مزدنازل انتقال میدهند.این امردرکشورهای غنی باعث بسته شدن کارخانه هاوبیکاری می شود.باین ترتیب،جهانی سازی همانند سازوکاری برای تفکیک وزدوبند مداوم درزیرفشاررقابت عمومی شده عمل می کند.این رقابت مابین سرمایه وکاراست،سرمایه ی که به آزادی جریان دارد وانسان هاکم ترمتحرک هستند،ازاین رواست که سرمایه برنده می شود.
برای برقراری این ارتباط،یک شرکت نه به مرزهاتوجه داردونه به قوانین وتنهاسودآورترین نوع استفاده ازاطلاعات،سازماندهی کاروانقلاب مدیریتی رادرنظردارد.بیشتراوقات این امرباعث شکاف همبستگی دربطن یک کشورشده وکاربه آنجامی کشد که منافع شرکت هاومنافع ملی ازهم جدامی شوند؛ومنطق بازارومنطق دموکراسی نیزازهم فاصله می گیرند.شرکت های جهانی شده به هیچ وجه خودرامشمول این امرنمی دانند.آن هادست به پیمان کاری وفروش درسراسرجهان می زنند.این شرکت هاخودرادارای ویژگی فراملیتی میدانند که به آن هااجازه ی عملکردباآزادی بسیارمیدهد.واین ناشی ازعدم وجودنهادهای بین المللی باویژگی سیاسی،اقتصادی وحقوقی قادربه نظم دادن باکارایی دررفتاراین شرکت هامی باشد.ازاین رو،جهانی سازی،گسست عظیم اقتصادی وفرهنگی به شمارمی رود.جهانی سازی شهروندان راتحت سلطه ی فرمان واحد قرارمیدهد.خودراتطبیق دادن،بدون هیچ اراده ی برای بهترفرمان برداری کردن ازدستورات بی نام ونشان بازار.جهانی سازی نقطه ی عطف اقتصاد گرای است.سرشت انسان"جهانی"تهی شده ازفرهنگ،معناوباالآخره آگاهی ازدیگری وتحمیل ایدئولوژی نیولیبرالیزم به همه کره ی خاک.(3)
طوری که گفته شد،جهانی شدن یاجهانی سازی نولیبرال سیاست وبرنامه ی رادنبال می کند که تامین کنده ی منافع تجاریی سرمایه داران بزرگ می باشدوفرقی نمی کند که این سیاست وبرنامه تاچه اندازه به سرمایه های مادی وفرهنگی یابه سخن دیگربه هستی مادی ومعنوی دیگران زیانمند تمام می شود.برای جهانی سازان،سودآوریی اقتصادی وسیاست هاوبرنامه هاشان مطرح می باشدنه دیدگاه وخواست دیگربخش های جامعه ی انسانی که منافع وهویت تاریخی- فرهنگی ومعنوی خودراهمسوبامنافع ملی وسرزمینی خود درنظرداردوآینده ی روشنی رابرای منافع خود درهمراهی بابرنامه ی یک طرفه ی جهانی سازان سراغ کرده نمی تواند.
بادرنظرداشت آنچه گفته آمد،بایدبه جهانی سازی بادودید گاه زیرنگریست:نخست،ازدید گاه اقتصادی.دوم،ازدید گاه فرهنگی،دینی وقومی.دردید گاه اقتصادی به جهانی سازی که بنگاه های مالی آن سازمان جهانی تجارت،بانک جهانی وصندوق بین المللی پول به شمارمی آیند.بسیاری کشورهانهادهای نامبرده راشبکه های بهره کشی مالی وسودجویانه میدانند که باپرداخت وام های کوتاه مدت وبلندمدت درتلاشنداقتصادهای ملی رازیرکنترول خود درآورند.دراین راستا،بسیاردیده شده است که کشورهای بدهکاررامجبورساختند که خودراباتمام سیاست های موردنظراین امپراتوری مالی هماهنگ بسازند.زمانی که کشوری یاکشورهای سیاست همسوی یاتحمیلی رادرپیش گرفت،دیگرمجبوراست که درتمام امورازبرنامه ریزی گرفته تاسیاست های داخلی پیرووچانته بردارباشد.برخلاف،کشورهای که سیاست همسوی رادرپیش نگیرند،افزون براین که ازوام گرفتن محروم می شوند،دربسیاری مواردناقض حقوق بشروحامی تروریسم هم معرفی می شوند.
باتوجه به سیاست های استثمارگرانه ی نهادهای یادشده،فیدل کاسترو رهبرپیشین کوبادرسال2000درکنفرانسی سران گروه70درهاوانا،بانک جهانی وصندوق بین المللی پول رامحکوم کردویادآورشد که این دونهادجنایت کاروبهره کش جهانی بایدمنحل شوندودرصورت عدم امکان انحلال آن هاکشورهای فقیربایدازمعامله باآن هادوری گزینند.تجربه نشان میدهد که کشورهای که همسوی باسردمداران مالی جهانی سازی نشان ندادند،مانند:شیلی،آرجانتین،وینزیویلا،برازیل،وکشورهای جنوب شرق آسیا درعرصه ی  اقتصادی موفقیت های چشم گیری داشته اند.برخلاف،کشورهای که بابنگاه های مالی جهانی سازهمسوی نشان دادند؛مانند:پاکستان،مصروچندین کشورعرب وغیرعرب دیگربه بحران مالی وفروپاشی نرخ پیشرفت مواجه شدند.نوام چامسکی نویسنده ی امریکای موفقیت چشم گیری کشورهای امریکای لاتین رابه دوری جستن ازنهادهای آنچنانی مالی وبراندازیی حکومت های نظامی متحدواشنکتن پیوسته می داند.
ازسوی دیگر،کشورهای اثرگذاردربانک جهانی وصندوق بین المللی که همگی درگروه7که اکنون بخاطربحران اقتصادی سال2008به گروه20ارتقایافته اند،بویژه گروه اولی پیشرفت های اقتصادی کشورهای جنوب شرق آسیارادردهه90برنتافته،بحران سازی کردندوهمین سیاست بحران سازی بودکه سوهارتوازراس قدرت دراندونیزی برافتادوتمورشرقی رانیزازدست داد.دررابطه باکشورماهمان متصدیان اقتصادی جهانی سازی همگی درآن حضورنظامی پیداکرده اند،در10سال گذشته وعده های توخالی بسیاری دررابطه بابازسازیی اقتصادی ورشدنهادهای حقوقی- دموکراتیک کرده اند؛بدبختانه،پس ازبیشتراز10سال همه وعده هادروغ ازآب درآمد.یکی ازنتایج وعده های دروغین وافزون برآن،ایجادیک حکومت مزدوروفاسد درافغانستان،سبب شده است که بخاطر قرآن سوزیی غیرعمدی درمیدان هوای بگرام که آن راامریکای ها،هم غیرعمدی وهم دربالاترین سطح پوزش خواهی کردند،مردم قانع نشده ازدوم و حوت روزواقعه تاکنون که7حوت می باشد دست به تظاهرات زده وباعث کشته شدن چهارنفرامریکای و14نفرافغان شوند.افزون براین که مردم خشم وغضب خودراازغربی هابخاطرقرآن سوزی درقالب تظاهرات یک هفته ی نشان دادند،پیشترازاین،ناکارآمدیی حکومت وفسادمقام های بالای آن ودودوزه ی بازی کردن پاکستان سبب شده بودکه طالبان این منفورترین دسته ی مزدورو پاکستانی باهمه جنایات خود دردوره ی اداره ی پاکستانی-عربی شان درافغانستان،درمناطق هم مرزپاکستان دوباره جان بگیرند.
دررابطه باجهانی سازی اقتصادی ودست اندرکاران مالی آن،طوری که یادآوری شد.بحران اقتصادی سال2008که تاکنون مهارنشده است ومخالفت شدید کشورهای نیم کره ی غربی علیه جهانی سازان اقتصادی، ودربرخی کشورهای دیگر،فربه ترشدن گرایش به چپ ها،ودرشرق اروپابرآمدن دوباره ی روسیه، ودرآسیای شرقی وجنوبی برآمدن پررنگ چین وهند،ورخنه ی اقتصادی وسیاسی چین درافریقا نشان میدهد که جهانی سازی اقتصادی مطابق برنامه نولیبرال هایاغول های بزرگ سرمایداری،غول های دیگری رادربرابرخود دارندوآن گونه که سرمایداری تجاری- مارکتی فکرمی کرد،ناممکن است که کنترول یک طرفه براقتصادجهانی اعمال گردد.اگرچه چین،شمولیت درسازمان جهانی تجارت ودیگرنهادهارایک فرصت دانسته وظاهراباآن هاهمراهی می کند،امادرعمل سیاست اقتصادی چین طوری تنظیم شده است که سلطه ی یک جانبه ی سرمایداری غربی جهانی سازرابرنمی تابد.همان طوری که ازدید گاه اقتصادی به پروسه ی جهانی سازی،دولت های ملی نگرانی دارندوبرخی موفقانه وبرخی دیگرنیمه موفقانه به رویاروی ویاهمسوی بهره جویانه به آن نگریسته وبرخوردمی کنند.بزرگترین نبردگاه جهانی سازان درابعادفرهنگی،دینی وقومی جامعه هابه نظرمی رسد.جهانی سازی دربخش یادشده،به شیوه ی به پیش می رودوعمل می کند که خطرهویت زدای فرهنگی،قومی ودینی رادربسیاری کشورهای جهان سوم حتی کشورهای اروپای عمده می سازد.رخ دادهای جانکاه پس ازفروافتادن یوگوسلاوی،بمبارد مان صربستان توسط ناتو،وبرسمیت شناخته شدن "کوسوو"توسط غرب نشان داد که ملی گرای افراطی یک صدای راکه طرفدارحذف مخالفان خودمی باشد،غرب برنمی تابد.وواکنش روسیه درگرجستان درسال2008دربرابرغرب، این حقیقت تلخ رانیزبرملاساخت که اربابان بزرگ،خرده ارباب های محلی رادرحیاط خلوت خودنپذیرفته وآماده می باشند که همگام باجهانی سازی ازمنطق استعمارتجاوزگرکهنه هم بهره برداری نمایند.
بهرحال،این که جهانی سازان ومخالفان پیداونهان شان درقالب دولت های بزرگ ودرمیانی چه اندیشه ی رابرای آینده ی خودوکشورهای پس مانده درسرپخته اند؛این واقعیت ناقابل انکارمی باشد که دربرابرهویت سوزی وبی محتواسازی فرهنگی جهانی سازان غربی، بقایای چپ،طرفداران حفظ محیط زیست،جنبش جهانی برای عدالت،نونازی ها،بنیاد گرایان مذهبی- قومی وتروریستان بی خداوخداپرست مزاحمت ایجادکرده وبرای بی ثبات سازی برنامه هاومیدان اجرای برنامه های جهانی سازان می توانندبه صف آرائی بپردازند.زیان رسانی درصربستان وگرجستان توسط اربابان بزرگ به ملی گرایی نشان داد که امپراتوری سازان جرئت وامکانات بسیاری دارند تاملی گرای خشن صربستان وملی گرای مزدورگرجستان راسرعقل بیاورند!هردوکارکردیادشده این مسئله رابرجسته ساخت که قدرت جهانی سازی ورقیب آن البته به سویه ی روسیه وچین و...آماده می باشند که درراستای تامین منافع خودهویت سازی وهویت زدای نمایند.سیاست های ازگونه ی نامبرده می توانند برکشورهای جهان سوم که روند کند توسعه ی سیاسی واقتصادی راپشت سرمی گذارند؛ودرعین حال،وضعیت چند قومی باسنت دیرینه ی استبدادی که دارند،مشکل زاتمام شوند.باین معناکه درسیاست واقتصادجهانی شده هرکشوری به خود حق میدهد که درکشوردیگری برای خودمنافع تراشیده باعمال نفوذ دست بزندودرصورت مقاومت به تحریکات قومی- مذهبی وسیاسی دست بزند؛به گونه ی که روسیه درآسیای مرکزی،پاکستان درافغانستان وامریکادرهمه جادست زدومی زند.
درعین زمان،جهانی شدن وانقلاب اطلاعاتی که هردومعاون ومددکاریکدیگرمی باشند،دوپرسمان زیررادرکشورهای پس مانده برجسته ساختند:نخست،دانش اقتصادی ناکافی وناقص.دوم،ناکارآمدی ساختاربروکراتیک- سیاسی سرکوبگروتک صدای را.بحث درباره ی کمبودی دردانش اقتصادی ازحوصله ی این نوشته بیرون است.تاجای که به ناکارآمدی ساختاربروکراتیک- سیاسی انحصارگر،تک صدای دربسیاری کشورهای جهان سوم ازجمله کشورماکه اکنون ازهمان ساختارناکارآمدهم بی بهره می باشد،ارتباط می گیرد،بایدبه صراحت گفت که دیدگاه حقوق بشری ومدرن به ملت وکاربردآن بهترین گزینه برای آینده ی روشن وسرافرازخواهدبود.هواخواهان حقوق بشرومدرنیته ملت راپدیده ی سیاسی،رضاکارانه،متکی برآرائی مردم واصل آزادی شهروندان درپرتوقرارداداجتماعی فکرمی کنند.درحالی که سنت گرایان یعنی همان گروه های انحصاگرقدرت وچانته برداران استبدادقرون وسطای ملت راگروهی- قومی ومتجانس ارزیابی می کنند که برپایه ی زبان وفرهنگ یگانه اتکادارد.این گروه مانند بنیاد گرایان حقوق بشررامقوله ی غربی دانسته وازفراگیربودن آن امتناع وبرعکس باوردارند که ثبات اجتماعی ایجاب می کند که برخی مطلوب وبرخی نامطلوب درجامعه پنداشته شده وحذف شوند.آن گونه که صرب هادررابطه بامسلمان هادریوگوسلاوی رواداشتند.حکومت هاوسیاست مداران بسیاری کشورهای پس مانده که هم استبدادی می باشندوهم چندقومی وهم چنان به دموکراسی وحقوق بشروآرائی عامه تن نمی دهند،متوجه نیستند که همگی آن هااعلامیه ی جهانی حقوق بشرراامضاکرده اندوماده ی21اعلامیه ی نامبرده اراده ی مردم رابنیادقدرت حکومت می داند.بسیاری کشورهاازجمله افغانستان،اعلامیه ی جهانی حقوق بشررادرهمان روزاعلام شدن آن یعنی10دیسامبر1948امضاوخودرابه اجراکردن آن متعهداعلام کردند؛امادرعمل گامی هرچندابتدای رادرراستای رعایت آن برنداشتند.واقعااگردرکشورماآن گونه که به اعلامیه ی جهانی حقوق بشرتعهدشده بود،به آن عمل می شد.مااکنون،شاهد سربلندکردن بسیاری گروه های افراطی چپ وراست وقوم گرای ومذهبی وویرانی کشورمان نمی بودیم.بیاد دارم که بسیاربه خورد مردم دادند که افغانستان اول به توسعه ی اقتصادی وبعدازآن به توسعه ی سیاسی که دموکراسی نمادآن می باشد،نیازدارد.طوری که دیده شد،نه توسعه ی اقتصادی جامعه ی عملی به تن کردونه هم توسعه ی سیاسی بدست آمدواستبدادقبیله گراونژادپرست وامتیازطلب کشوررابدامن افراطی های چپی وراستی- قبیلگی- مذهبی نماانداخت.
امروزدیگر،این اصل بصورت همگانی پذیرفته شده است که توسعه ی اقتصادی ودموکراسی دوش بدوش هم به پیشرفته وازبسیاری زمین لرزه های ویرانگرقومی ومذهبی پیشی می گیرند.ازاین رو،برای کاهش اثرات منفی هردوپدیده ی جهانی سازی ونفرت های فراوان ازحکومت های متمرکزنژادمحوردیروزوامروزکه پروسه ی ملت سازی،دموکراسی وتوسعه رابهم زدندوکشوررابه حالت کنونی درآوردند؛بایدباوداع به شیوه هاوسیاست های گذشته وتن دادن به واقعیت های تلخ وشیرین زمان کنونی این اصل روشن رابایدپذیرفت که جامعه ی مانندافغانستان را....بابینش وفاق والفت واشتراک بسیاربهتروکم مصرف تروبانتایج استوارترویایدارترازبینش جبروانحصارحاکمیت ازبالامی توان اداره کردوبه پیشرفت وتوسعه وعدالت ورفاه همگانی واقتدارهمه جانبه نایل نمود.نظام مبتنی بروفاق،الفت،ارزش های اخلاقی،معنوی ودینی بیشتربه شکوفای وبالند گی می رسدتاجامعه ی لبریزازتنش ها،اضطرابات ومخاصمات.(4)
درچند دهه ی گذشته،افکارواندیشه های گونه گون باشیوه های خودی وغیرخودی برای حل مشکلات مردم افغانستان واردمعرکه ساخته شدندوهزینه ها وزمان زیادی راهم دربرگرفتند؛شوربختانه،هیچ کدام موفق ازآب درنیامدند.شاهی مطلقه که دوره ی درازی داشت.شاهی مشروطه ی ظاهری،جمهوریت سلطانی،جمهوری دموکراتیک خلق ودرواقع استالینی- پل پتی،دولت اسلامی پرآشوب مجاهدین،امارت مطلقه،پس مانده،ریش مداروسرکوبگرطالبی- پاکستانی ونظام فاسد،ناکارآمدودرمانده ی بظاهردموکراتیک زیرسایه ی ناتو/ارتش های کشورهای غربی باوعده های سرگرم کننده وبدست نیامدنی.درهمه ی این شیوه ها،جایگاه مردم افغانستان مشخص نشده بودوهنوزهم نیست.زمانی که نقش وجایگاه مردم درحکومت وشیوه ی اداره وتعیین سرنوشت شان برجسته ودستکم مشخص نباشد،سخن ازملت و...پیش ازوقت می نماید.چراکه مفهوم ملت درجهان نوبااین اصل انحصاردارد که اراده ی ملت حکومت راتعیین می کند می بردومی آورد.البته توسط انتخابات نه ازطریق خشونت وآشوب توده گراوبی نتیجه که لازمه ی جامعه ی سیاست زده وناآگاه ازبرنامه وقانون وحکومت قانونی می باشد.
این که چرادراین بخش ازآسیاتنهاافغانستان باین مصیبت افتاده است،بایدبه صراحت گفت که دوام زند گی وفرهنگ قبیلگی وتاکیدبردوباره تئوریزه کردن آن نگذاشته است که قبایل به قوم وتمام مردم کشوربه ملت متحول شود.ملت نشدن افغانستان اگرچه دررسانه های رسمی خلاف آن باآب وتاب تاکید می شود،عامل عمده ی رقم زدن اوضاع کنونی می باشد.ملت نشدن پیامدنکبت بارش این است که حکومت هارابیگانگان بیاورندوببرندومردم ازبدبه بدترین تسلیم شوند.درده سال گذشته،شرایط جلب کمک های بیرونی برای بازسازی ونوسازی افغانستان مساعدشده بود.امانبود مفهوم ملت،ودرجای آن، حضورپررنگ قبیله گرای،گروه گرای ،مداخله ی بیرونی وحکومت ناکارآمد،باعث شد که نه ازکمک هابهره برداری درست شودونه کوششی به ملت سازی صورت بگیردونه حتی گامی موثری درجهت دولت سازی که کاری آسان تری درمقایسه باملت سازی می باشد،برداشته شود.زمانی که به ملی گرای یاناسیونالیسم که ملت فراورده ی آن می باشد،تاکیدمی شود،بایدباتاکید گفت که ملی گرای،ملت،توسعه ودموکراسی وایدئولوژی شانه به شانه وبصورت کامل کننده ی یک دیگربه پیش می روند.وکشورهای که به توسعه ی کمتریابیشتری نایل شده اند،این مولفه هاراشکل داده اندیابومی کرده اند.
بطورنمونه،...دربسیاری کشورهای درحال توسعه،جریان صنعتی شدن معمولاازخارج وتوسط یک قدرت خارجی واردشده است.چنین وضعیتی کمکی درجهت همنوای وتطابق کامل ایدئولوژی اقتصادی تولیدباجمعیت محلی نمی نماید،بلکه برعکس، این وضعیت مناسبی برای ایجاد مخالفت یامقاومت درمقابل ورودطرزفکرجدیدی می باشد که ارزش های سنتی رامورد تهدید قرارداده است.برای آنکه توده ی مردم فعالانه درجنبش صنعتی واردشده وهدفی رادنبال نماید،معمولابایدبوسیله ی یک ایدئولوژی سیاسی به تحریک درآید.درکشورهای درحال توسعه،این کارکردراناسیونالیسم بدوش دارد که گاهی هم رنگ سوسیالیسمی کم وبیش رادیکال رابه خودمی گیرد.درحقیقت، ناسیونالیزم درعین حال که به توسعه ی اقتصادی معنای جمعی تروروشن ترمیدهد؛بدین ترتیب،ناسیونالیسم محتوای توسعه راوسیع وپرقدرت ساخته وبدان مجموعه ی ازارزش هاونمادهای رامیدهد که قادراست باعث تهیج وتحریک جهش های جمعی یااستعدادهای فردی شود.بنابراین،ناسیونالیسم رابرای روح بخشیدن به توسعه ی اقتصادی،به مثابه ی هدفی واسطه در خدمت هدفی عالی تردرنظرمی گیرند.بدین ترتیب،ایدئولوژی سیاسی می تواندباقدرت بخشیدن به ایدئولوژی،تولیدآن رایاری دهد.(5)
بدبختانه،عدم توفیق افغانستان دردست یابی به ناسیونالیسم وملت که فراورده ی اندیشه ی سیاسی مدرن غربی می باشد؛سبب شد که کشوربرای بقای خود،متکی به بیگانگان بماند.دراین راستا،نمونه ی توسعه ی زورمدارنه ی سوسیالیستی زیرنفوذشوروی سابق ازسال1953تاسال1992،بخاطرناسازگاری ایدئولوژیک دربرابرمردم قرارگرفت وبی نتیجه ماند.همان طوری که نمونه توسعه ی اقتدارگرایانه درکشوری که به سبب بیکارگی نسل های گذشته ی خود سیلی می خوردوناآگاهانه به واپس گرای طالبی وقبیله گرای بظاهرملی ودرواقع منحط ایلی تن میدهد،ناکام وبه اشغال خارجی وجنگ داخلی ویرانگرمنجرشد.نمونه ی توسعه بظاهردموکراتیک غربی وکوشش های ریاکارانه ی زمام داران وابسته ی کنونی بخاطر توسل به شیوه ی قبیلگی حکومت درجهت احیای قدرت انحصاری نیزبی فرجام ونتیجه ی جزدوام آشوب وفربه شدن بنیاد گرای وملی گرایی- قبیلگی وواپس گرابدست نخواهدآورد.بایداین گونه می شدوبشود.چراکه....هرکشوری که بطورمداوم چوب گناهان چند نسل گذشته رابخوردبایدانتظارداشت که برای احیای غرورملی اش احتملاًعکس العمل واپس گرایانه نشان دهد.(6)واکنشی که تاریک اندیشی برخی کمونیست ها،جهادی ها،قبیله سالاری ملی گرایان وشریعت بدوی طالبان نمادآن می باشد.مادرحالی که برای بیرون رفت ازوضعیت عقب مانده ی کنونی به ناسیونالیسم سرزمینی ومدنی همسوبادیانت وراه اندازی سرمایه گذاری درتوسعه ی انسانی به حیث موتوری به پیش راننده ی پیشرفت درجهت خودبسند گی واستقلال وآزادی تاکید می کنیم،باین اصل نیزبه صراحت اصرارداریم که بنیادگرای وقوم وقبیله گرای به نفع پاکستانی هاودامن زننده ی مداخله ی دیگران ودوام اغتشاش وبی ثباتی درونی می باشد.
پانویس ها:
1- مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی نوشته ی ریمون آرون،ترجمه:باقرپرهام ص277
2-In the Line of fire,Amemoir by:Pervez Musharaf copyright©2006freepress newyork.London,Toronto,Sydney,p.210
3-بازارعلیه دولت،جهانی سازی چیست؟
Ir.mondedilo.com/article1086.htmlby:Igncio Ramonet,April2007
4-احزاب وجنبش های سیاسی-مذهبی ایران ص382
                               5-تغییرات اجتماعی ازگی روشه،ترجمه:ازدکترمنصوروثوقی چاپ اول1368ص ص229-230
6-جابجای درقدرت، ازآلوین تافلر،ترجمه:شهیندخت خوارزمی ص588

0 comments:

Post a Comment