Wednesday, 1 February 2012

روشنفکران؛مسئله ی دین وفرهنگ درافغانستان


بخش دوم
12-11-1390
زمانی که مردم افغانستان،باوجودنابسامانی هایی برخاسته ازتجاوزبیرونی،جنگ هایی درونی ومهاجرت های ملیونی،به یک سرمایه ی بسیارگران بهادست یافته اندکه تکان خوردن فکری،ذهنی وبه تکاپوافتادن وهشیارشدن می باشد.وهمین تکان وجنبش که اثرآن دردورترین بخش هایی سرزمین ماقابل دیداست،ایجاب می کندکه نه تاریخ سیاسی ننگین گذشته تکراربشودونه هم قدرت هایی خارجی،چه دوروچه نزدیک درکشورمابه حضورنظامی ویک رژیم بی ثبات وفاسدوابسته به خود،ادامه بدهند.
اکنون که خارجی هابخاطرگزینش نادرست مهره ها،ناتوانی درشناخت سیاست هایی دوگانه ی پاکستان،ناهماهنگی میان سیاست خودوحکومت بسیارناتوان وفاسدی که درافغانستان شکل داده اند؛وهمچنان،توجه به جنگ وغفلت ازاداره سازی وبازسازیی اقتصادجنگ زده وبه تریاک آلوده شده ی افغانستان،به گونه ی بسیارمرگباری ناکام شده اند.وناکامی باین معنااست که به آسانی میدان راترک می کنند.بنابراین،وظیفه ی مردم افغانستان، بویژه فرهنگیان وروشنفکران است که هشیارباشندوموقع ندهندکه تکرار تاریخ بدشگون برایی چهارمین بارورفتن به قعرقرون وسطاجامه ی عمل بپوشد.دراین موقعیت حساس،نگاهی به برخی تارنماهایی که فرهنگیان یابظاهرفرهنگیان گذشته گراگرداننده ی آن هامی باشند،نشان میدهدکه درگیری وگرفتاری به مسایلی کرانمندشده که بسیاربه گذشته ی ناشادآلوده می باشدوکمتر دررابطه با آینده ی روشن سخن گفته می شود.یک موضوع دیگری که برخی فرهنگیان افغانستانی به آن دقت نمی کنندواگرمی کنندبسیارناچیزمی باشد،بحث درباره ی دین،احزاب وگروه هایی بنام دینی ونقش آن هادرآینده می باشد.دراین زمینه،بسیاری نوشته هازیرتاثیرشرایط ذهنی ی قرارداردکه تروریست هایی متمکن درکاخ سفید دردوره ی جورج بوش پسرقصداًایجاد گرآن بودند.
درفرهنگ اسلامی،عناصرهمساز با دموکراسی به وفرت وجود دارد؛همچنان که مسایلی وجود دارد که می توانند دستاویزمستبدان وبنیادگرایان نابردبارقراربگیرند،طوری که بارهاقرارگرفته اند.پدیده ی بنیادگرایی تنهامربوط به اسلام نیست،بلکه درهمه ادیان زمینی وآسمانی دیده می شود.اگردربزرگترین وپیشرفته ترین دموکراسی سرمایه سالارجهان،یعنی امریکا،بینادگرایانی مانند:جورج بوش،دیک چِنی ورامسفیلد دررهبریی نظام قرارمی گیرندوتوحش می کنند.جایی اعتراضی نشایدباشدکه فرهنگ وهابی،بن لادنی، وفرهنگ قبیلگی دوطرف مزدیورند،طالبان افغانی- پاکستانی راتحویل بدهند.همچنان که درصف هایی جهادی هاافرادی مانند:خالص،سیاف وحکمتیاربودندکه باذهنیت بنیادگرایانه برداشت، هایی خودرابراسلام بارکردندودرآینده هم خواهندکردوجایی تعجب هم نیست.چراکه وضعیت فرهنگی- قبیلگی چنان برداشتی ازدین راممکن می سازد.اگربنیادگراباشیم یامخالف آن،این حقیقت راباید درنظرداشته باشیم که مدرنیته وبزرگترین پدیده ی فراورده ی آن،یعنی جهانی سازی، ساختارپس مانده ترین کشورهایی جهان رابه لرزه درآورده ومی آورد.ودراین لرزه هاوپس لرزه ها،افغانستان به حیث یک کشورویران شده وگرفتاردربرزخ میان سنت ومدرنیته استثناشده نمی تواند.
روندشتابان مدرنیته وجهانی سازی درابعادسیاسی- اقتصادی- فرهنگی وفن آوریی نو،سنت شکنی وازمیدان بیرون کردن تابوهاوطلسم هارابسیاربرجسته کرده است.بارودارم. آن گونه که دراروپایی سده هایی هفد هم وهجدهم، باایدئولوژیک کردن دین ومذهب(باین معنا که، دین درعصرکنونی چه کاری برای انسان کرده می تواند؟)،مردم ازجبرگرایی تحمیلی- کلیسایی به عقلانیت وخودمختاریی فکری راه بردندکه دیگرگونی هایی ژرف مراحل پسین دربخش هایی فرهنگی- سیاسی- اجتماعی واقتصادی، فراورده ی آن می باشد.ازاین رو،جامعه ی انسانی دارای فلسفه ی مدرن،فیزیک مدرن وریاضیات مدرن؛ ودرادامه ی آن، به جامعه شناسی وفلسفه ی سیاسی مدرن دست یافتند وجهان نو رابوجودآردند.افغانستان هم به حیث بخشی از جامعه ی روبه جهانی شدن، نیازداردکه جهان راازعینک نوبنگردنه ازعینک کهنه- سنتی- قبیلگی چندقرن پیش که فراورده ی آن طالبان دست پرورده ی پاکستان می باشد.نیازمابه شناخت زمان یابه گفته ی هگل فیلسوف آلمانی که:"فرزندزمانه ی خودباش"!اهمیت امروزین شدن وتحلیل علمی واقعیت هارابیشترازهرزمانی دیگری داغترکرده است.
وضعیت فکری- فرهنگی وعلمی که پیش ازجنگ درآن قرارداشتیم واکنون قرارداریم،نشان گرآن است که ماهنوزازنگرش علمی به خودوجهان بسیاربدورهستیم.جامعه شناسی، یعنی رفتارشناسی مربوط بدوران نواست وازمامی طلبدکه ازخود،ازفرهنگ وسنت دیرین خودچنان شناسایی بدست آوریم که بتواندماراهمگام باجهان نوکندیادست کم درسرراه رفتن ما به سویی مدرنیته/نواندیشی سنگ اندازی نکند.این واقعیت رانیزباید درنظرداشته باشیم که به حالت عادی یاتدریجی، بینش علمی نودرجامعه ی مارخنه نکرده است؛ وتغییراتی که بدست آمده،بیشترناشی ازتهاجم بیرونی وجنگ هایی درونی برخاسته ازآن ورقابت هایی منطقه ی وفرامنطقه ی بالایی ارزش موقعیت جغرافیایی سرزمین مامی باشدتاجهش یانفوذعلم  وآگاهی درجامعه ی ما.البته نبایدانکارورزیدکه، همزمان باجنگ ومصیبت هایی برخاسته ازآن،آگاهی ودانش علمی نه به صورت ژرف آن وارد کشورماشده است.ازآنجاکه یکی ازبزرگترین فراورده هایی خردوعقلانیت جدید،بینش علمی وگفت وگوبربنیاد دریافت هایی تجربی می باشد؛واین گونه بینش، هنوزمانند جامعه هایی پیشرفته  درجامعه ی ماراه وسازمان نیافته است.بنابراین،درنبودچنان بینشی،بسیاردیده شده که بخودحق نظردادن بدهیم وازآن دفاع نمائیم وپیش ازکنکاش وبررسی درباره ی پذیرش وردبسیاری مسئله هایی مهم، به آن هاجامه ی عمل بپوشانیم.کاری که ازنظرتجربه وعلم درهیچ جایی راه بدهی نبرده است.
اکنون،به روشنی نتیجه ی نهادینه نشدن بینش علمی رادرعرصه ی سیاسی کشورخودمشاهده می کنیم.بطورنمونه،جامعه ی قرون وسطایی که ماهنوزبسیاری شاخصه هایی آن رانگهداری کرده ایم وبعضاًافرادوگروه هابه دلیل نژادی یابدلیل هایی دیگری برآن پامی فشارند.ازیک سو،بربنیادمذهب، آن هم مذهب مسخ شده ودستکاری شده توسط قدرت استواراست؛وازسوی دیگر،برشیوه ی فرمان روایی دودمانی- شخصی بنیاد داشت ومشروعیت خودرابجایی اراده ی مردم ازآسمان می گرفت.این دیدگاه به اندیشه ی سیاسی پیش ازماکیاولی وتاماس هابزفیلسوفان سیاسی ایتالوی- انگلیسی برمی گرددکه درآن زمام داران ناف خودرابه آسمان بسته کرده بودندتامردم رابخوبی بچاپند.ماکیاولی وهابز،نخستین اندیشمندانی بودندکه ناف قدرت وسیاست راازآسمان بریدند،واندیشه ورزان پسین به پیروی ازآن ها،آیین زمام داری رابه اراده ی مردم متکی ساختند.درکشورماکه بیشتربه کشورمردگان می ماندتازندگان،دراین راستا،بجایی نگرش به آینده،گذشته نگری وباباسازی شدومی شود.وبجایی نوسازیی ساختارقدرت ووابسته کردن آن به اراده ی مردم،آن رابه قبرستان هابسته کرده بدین طریق،ساختارقبیلگی- ایلی ناکام وتاریخ زده رابازسازی وازنوتئوریزه می کنند.بسیارشده است که این گونه گذشته گرایی هادرذهنیت نسل نو، سرگیجگی درباره ی همه چیزی مربوط به گذشته ایجاد وباعث می شودکه برویی همه دستاوردهایی گذشته گان، خط بطلان کشیده شود.
مادرعصری زندگی می کینم که نسل تازه پایی آن،دیگربه ایدئولوژی وجهان بینی پدران وپدربزرگان خودباور ندارند.آن هم درجامعه ی مانندافغانستان که تاریخ پدربزرگان سیاست دربیشترازدوسده ی گذشته به جزغارت وچپاول سرمایه ی مردم ومزدوری به بیگانگان،چیزی دیگری رانشان نمی دهد؛واگرنشان میدهد،تنهاشایدبرای شماری کمی درکشورباورکردنی وپذیرفتنی باشد.امروز،نه تنهابسیاری ازگذشته گان سیاست وتاریخ پذیرفتنی نیستند،بلکه درمجموع، جامعه ی سنتی وارزش هایی بازمانده ازآن زیرپرسش رفته است وکاری راکه مدرنیته کرده،این است که باجامعه شناسی فرهنگی،تاریخی ومردم شناسی ودیگرشاخه هایی علوم نو،جامعه هاوفرهنگ هارا به غربال گرفته ووضعی بوجودآورده است که بسیاری پسندیده هاازغربال نقدتاریخی- فرهنگی عبورنکرده وبرای نسل جوان کارآمدی نشان نمی دهند.
بینش علمی متکی برعلوم تجربی وذهنیت خردورزی مبنی برآن،خوب گذشته رابه آینده وبدآن رابه گذشتگان سپرده است که گاهی افراط دراین گونه باورهاازخوبی هایی جامعه هایی سنتی انکاروبه هویت زدایی کمک می کند.امابرآمدن پسامدرنیسم ازشکم مدرنیسم،این حقیقت راآشکارکردکه سنت هاچیزهایی دگم ودیگردیس گریزنیستند؛ودرواقع،سنت هاسیال وهمگام شونده وکمک کننده به مدرنیسم می باشند.واین دیدگاه این نظریه رابمیدان آورده است که....درآینده می توان درافریقاوآسیاشاهدبوجودآمدن نمونه هایی ازجامعه ی جدیدبودکه حاصل پیوند بین ویژگی های اساسی تجددازطرفی، وجوامع سنتی متفاوت باآنچه که غرب درقرن گذشته باآن پذیرای صنعتی شدن وشهرنشینی گردید،ازطرف دیگراست.(5)این نظریه باهمه جنبه هایی پذیرفتنی خود،یک اشکال رانیزباخودبه همراه داردوآن اینکه، سنت می تواندخودراباتغییرات اجتماعی همگام وهمسوکند.اما،سنت پیش ازهمه،بایدخودراپذیرایی جهان بینی ی کندکه موتوروانگیزه دهنده ی صنعتی سازی وتغییرات اجتماعی می شود.این نظریه نیزباروشنی پذیرفتنی است که....صنعتی شدن وبدنبال آن تغییرات اجتماعی؛ بدون دخالت جهان بینی جدیدی که دیگرگونی عمیق درطرزتفکروروحیه ی افرادایجادنماید،امکان پذیرنخواهدبود.(6)
جهان بینی وجهان نگریی نو این امکان رابه انسان ها،چه انسان هایی مدرن شده وچه انسان هایی سنتی وچه انسان هایی برزخی که نه کاملاًسنتی مانده ونه کاملاًبه مدرنیت رسیده اند، میدهدکه به گذشته،حال وآینده ی خودنگریسته،بابرطرف کردن کمبودی ها،برایی آینده ی استواروماندگاربرنامه ریزی وسیاست هایی نو ترتیب بدهند.دراین پروسه،بهراندازه که جهان بینی وجهان نگری درشناخت ودریافت هایی خودهوشمندوانگیزه دهنده باشد؛به همان اندازه می تواندپل ارتباط میان گذشته،حال وآینده زده،هم ازخطربحران هویت درسنتی هابکاهد؛وهمچنان، به آن هایی که میان مدرنیته وسنت گیرمانده اند،کمک کندتاپل ارتباط میان جهان کهنه وجهان نوراکه درحال فروریختن است،بازسازی کنند.ازسوی دیگر،ازمطلق اندیشی مدرنیست هاکاسته،درجهان پس مانده وسنتی به آنچه کمک می کندکه می تواند همسوی وهمگامی میان سنت ومدرنیته، درجهت رسیدن به جهان نوبیافریند.کمک جهان بینی وجهان نگریی نو درارزیابی گذشته این خواهدبودکه بررسی وبه غربال کشیدن گذشته رابپذیریم.همین پذیرش؛درواقع،بخشی ازپروسه ی نگهداری یک جامعه، بویژه جامعه ی سنتی دربرابرفضولی گری هایی مدرنیست هایی خام می باشد.
دراین راستا،دشواری زمانی سربلند می کندکه دولت هاوگروه هایی مدافع گذشته اصراربرنگهداریی آن بدون بازنگری قدعلم می کنندواجازه نمی دهندکه بازنگری به پایان برده شود.واین گونه نیروهارامی توان بدرستی "بنیادگرا"نامید.بنیادگراها به گذشته گرایی وانکارمدرنیته درجامعه،فرهنگ،سیاست وازهمه مهمتر،دین وسنت اصرارمی ورزندومانع پیشرفت مادی وتاریک جلوه دادن چهره ی دین وسنت می شوند.بنیادگراهاچه درسطح دولت هاوچه درسطح احزاب سیاسی- مذهبی بایدبدانندکه همگان باهرجهان بینی وجهان نگریی که دارند،مشتاق رسیدن به حقیقت می باشند؛وحقیقت هم، زمانی قابل دسترسی می باشد که مردم درجستجوی آن آزادگذاشته شوند.بهتراست که انسان ها،بویژه اندیشه ورزان درکشف حقیقت آزادگذاشته شوند.اگرچه این گونه آزادی،برایی برخی خواسته هایی ناپذیرفتنی سیاسی یااجتماعی کمک برساند.این راهم باید درنظرداشت که حقیقت ازتکاپووبرخوردافکاربدست می آید،وایجادمانع هایی قانونی برایی آزاداندیشی؛ بجایی کمک به حق،باطل رافربه تروازگسترش اندیشه ی کمال گراوسودآوربرایی همگان جلوگیری می کند.
دراین زمینه،غرب می توانست ومی تواندبه مسلمان هاکمک نماید؛بدبختانه،تنورجنگی راجورج بوش جنایت کارعلیه مسلمان هاازفلسطین وصومالی تاافغانستان بنام جنگ علیه هراس افگنی،آن هم هراس افگنی که سیاست هایی غلط اووسلفش فربه کننده ی آن بودند؛وضعیتی رادرکشورهایی اسلامی بویژه خاورمیانه وافغانستان بوجودآوردکه بزرگترین بهره برداری را ازآن بنیادگراهایی تاریک اندیش، وبزرگترین زیان رامسلمان هابویژه روشنفکران مسلمان متحمل شدند.اگرچه این وضعیت ناگواردرکوتاه مدت به نفع بنیادگرایانی مانندجورج بوش،القاعده،طالبان وولایت فقیه تمام شد،اما،اوضاع نشان میدهدکه دردرازمدت بزرگترین زیان رامردم امریکاومسلمان هامتقبل خواهندشد.موج اسلام ستیزانه ی راکه جورج بوش رهبری کننده ی آن بود،درظاهرضدافراطی هایی اسلامی بود،امادرعمل،طوری که رسانه هایی ضداسلامی نومحافظه کاران مسیحی- یهودی نشان دادند؛ دراصل،آن ها اسلام راهدف گیری کرده بودند.
ازهمان آغار،سیاست تبلیغاتی وهجوم نظامی جورج بوش،شماری ازآگاهان سطحی نگررابه کژراهه کشانده بودکه گویارئیس جمهورامریکادرراستایی تحقق دموکراسی وحقوق بشربنیادگرایی راهدف گرفته ومانع راازسرراه آن که بنیادگرایی می باشد،برمیدارد.اما،آگاهان ژرف نگرازجمله نوام چامسکی،طارق علی،رابرت فیسک وسمورهرش و...ثابت کردندکه دموکراسی بهانه است؛ ودرعمل سیاست هایی به پیش برده می شوندکه نفت خوارگی،تامین امنیت اسرائیل ومسخره کردن اسلام رادراذهان عامه ی جهانی دنبال می کنند.به طورنمونه،طارق علی نویسنده ی بریتانوی- پاکستانی تباردراین زمینه کتابی زیرعنوان"تصادم بنیادگرایی ها"نوشت وثابت کردکه جورج بوشِ تاریک اندیش وبنیادگرایی مسیحی جنگ راعلیه بنیادگرایی اسلامی آغازکرده است.به این موضوع،دراین بخش ازنوشته بدین لحاظ اشاره کردم که درجامعه ی ماکه فرهنگیان وروشنفکران به تناسب کشورهایی همسایه کم خون ترمی باشند،متوجه شوندکه ناخودآگاه  درمبارزه ی روشنگرانه ی که درراستایی بیرون کردن افغانستان ازحالت سنتی به سویی حالت مدرن براه انداخته شده است؛زیریتاثیرجوتبلیغاتی داخلی وخارجی قرارنگرفته درمسایلی مربوط به دین وفرهنگ و  روشنفکری ورابطه ی میان آن ها،به خطانروند.چراکه موضع ناسنجیده ی روشنفکران وفرهنگیان درباره ی دین،می تواندبه واپس گرایی وبنیادگرایی قبیله سالارکه بخش هایی ازحکومت ناکارآمدوفاسدکنونی باآن هاهمکارمی باشند،فایده برساند.
روشنفکران که ازنظرجامعه شناسی فرهنگی وسیاسی وظیفه شان دراصل روشنگری،نقد قدرت وفرهنگ سازی می باشد،گه گاهی ممکن است پاازگلیم خود فراترگذاشته،باواکنش هایی تند موضعی بگیرندکه بجایی خدمت به فرهنگ واندیشه ی نو،به ارتجاع،خرافات وواپس گرایی کمک برسانند.موضوعی که هدف سیاست بازان ایلی- عشایری می باشد،وآن ها طوری که بارهادیده شده است؛برای کسب،نگهداری وادامه ی  قدرت،خرافه پروری کردندومی کنند.وهمین خرافه پروریهادرگذشته، جنبش هایی روشنفکری رادرپایی ارتجاع بدنام ومزدوربه کشتن داده بودوهنوزهم میدهد.آنچه که پس ازفروپاشی رژیم کمونیستی در28آوریل1992-8ثور1371تایازدهم سیپتامبر2001-21سنبله1380خورشیدی درافغانستان رخ داد،این حقیقت راآشکارساخت که احزاب مذهبی کشورما باقومندان سالاری وطالب پروریی بی مهارخود،هنری غیرازجنگ،ویرانگری،سودجویی مالی،عوام فریبی وآدم کشی ندارند.بدبختانه،پیشترازآقایان،داودوبرخی کمونیست هاکه جاده صاف کن قومندان- طالب سالاری شدند،کارهایی کرده بودندکه بایداین گونه جانشین هارابارمغان می آورد ند.درافغانستان که اوضاع فرهنگی،اجتماعی،سیاسی واقتصادیی تیره وتار آن، زاده ی فرمان روایی نظام هایی قبایلی ناسازگاربادنیایی مدرن می باشد،ایجاب می کندکه کمونیست آن تره کی ومسلمان آن ملاعمرباشد.یکی، کمونیسم را،ودیگری، شریعت رابپایی پس ماندگی وفرهنگ عصرسنگ خود بدارآویخت.ازاین رو،نبایدگله وشکایتی ازکمونیسم عصرنوسنگی تره کی، واسلام فقرزاودست وپابُر عصربوق ملاعمر داشته باشیم.ازهمه غمبارتراین که،بهائی توان فرساوانسان ستیزکمونیسم تره کی راکارمل ونجیب الله،وبهائی جانکاه شریعت وحشت بارملاعمروهمفکران پاکستانی اش را استادبرهان الدین ربانی واحمدشاه مسعودپرداختند.

0 comments:

Post a Comment