بخش چهارم
15-11-1390
سال هاپیش،چندرساله ازروان شاد دکترعلی شریعتی جامعه شناس ونواندیش دینی- ایرانی، زیرعنوان هایی:"اگرپاپ ومارکس نبودند"،سرعقل آوردن سرمایداری"،و"پدرمادرمامتهم ایم"راخوانده بودم.دررساله ی اولی،غالباًسخن ازاین درمیان بودکه خودکامگی وخردگریزیی پاپ بنام دین،سبب شدکه مارکس به دین بتازد!اما،موضوعی که دیروزوامروز دررابطه باپاپ ومارکس درمیان بودومی باشد،این است که دین ستیزیی مارکس وروشنفکران چانته بردارش کمک کردکه دین بجایی نزدیکی باسوسیالیسم وکمونیسم درتحقق عدالت اجتماعی که مطابق جوهرآن می باشد،به همراهی بافئودالیسم وسرمایداری بشتابد.خوشبختانه،درامریکای لاتین،الهیات رهایی بخشِ مسیحی باخرافه زدایی وحمایت گریی دین ازستمگران وسرمایداران، پل ارتباط میان دین وکمونیسم انسانی شده برقرارکرده به برآمدن جامعه ی نودرآن بخش ازجهان کمک کرده است که ازهرنگاه ستودنی می باشد.برخلاف،مذهبی هاوملاهایی اسلام همواره ازالحادکمونیسم سخن گفتندوهیچ وقتی ازفقروبی عدالتی درکشورهایی مسلمان سخن بمیان نیاوردندوحکومت آرمانی شان راهم درایران،عربستان وافغانستان مشاهده کردیم.ازسوی دیگر،کمک دین داران سیاسی- روحانی- روحانی- سیاسی به خودکامگی زمام داران ستمگردرطول تاریخ،دومسئله ی زیرراببارآورد:نخست،دین راباخرافه هاآلوده کرد.دوم،نیازفوریی مستبدان راکه فربه کردن موهومات برای ادامه ی استبدادمی باشد،برآورده ساخت.اگرمستبدان سکولار- مذهبی حاکم برجامعه هایی مسلمان اجازه نمی دهند فضایی فرهنگی وسیاسی بروی اندیشه هایی نو بازشود،هدفی جزحفظ وضع خرافات زده ی کنونی وادامه ی خودکامگی ندارند.اینجااست که مسئولیت روشنگروروشنفکردوچندان می شود.اگرشریعتی در"پدرمادرمامتهم ایم" ازرنج هایی یک نواندیش دینی درجامعه ی استبدادزده ی دچارخرافه هاسخن می گوید،درجایی دیگری ازنوشته هایی خوداستقرار یک نظام سکولاررادرایران آرزومی کندتادین خرافات زده راازمیدان بیرون نماید.دراین صورت، می توان دین داریی اصلی راجایگزین دین داریی دروغین کرد.
اگردرترکیه اسلام وضع بهتری داردودرتونس نیزنهضت اسلامی به نوسازیی تفکردینی به شویه ی ترکیه متوسل شده است،عامل آن رادرسکولاریسم خزنده ی اتاترک وحبیب بورقیبه بایدجویاشد(ر.ک. اسلام وسکولاریسم ازنویسنده).ازاین رو،زمام داران نوگراومسلمان ترکیه درنه سال دوره ی حکومت خود دستاوردهایی دارندکه سکولار-لائیک هادربیشترازنیم سده نداشتند.بدون شک،ترکیه ی امروزین دربخش هایی سیاسی،اقتصادی،فن آوری وحقوق بشرازموفقیت های بیشتری درمقایسه بادوره ی حکومت نظامیان وسیاست کاران لائیک برخوردارشده است.کاهش فساداداری،تثبیت قابل ملاحظه ی قیمت ها،رشدروزافزون طبقه ی متوسط،کاهش کم پیشینه ی بحران وکشمکش کردهاباحکومت مرکزی و دست برداشتن حکومت مرکزی ازسیاست هایی همسان سازی که نمادآن، راه اندازیی یک شبکه ی تلویزیونی بزبان کردی می باشد،کاهش سطح بدهی های ملی به بیگانگان وده هامورد دیگری که جایی بحث آن هانیست،ازدستاوردهایی دولتی می باشدکه هم زمان باتلاش درنگهداریی هویت ملی- مذهبی ترکیه،معیارهایی مدرن ودموکراتیک راهم دربخش فرمان روایی وهم دربخش نوسازیی کشوردرنظرگرفته وبه آن هاکاربندمی باشد.روشن است که تامین حقوق شهروندیی مردم وپاسداری ازموازین دموکراتیک نه تنهاتضمین کننده ی دوام استقلال کشوردربخش هایی اقتصادی- سیاسی به شمارمی آید،بلکه هم زمان باآن، به افزایش اثرگذاریی بیشترترکیه درساختارهایی سیاسی- مالی- فرهنگی بین المللی می انجامد.
امروزترکیه،بیشترازهرزمانی دیگری درسیاست هایی منطقه ی وجهانی اثرگذاری دارد؛وازاین واقعیت نیزبدرستی آگاه است که برایی کشوری که ازاقتصادپویاوصنعتی برخوردارنباشد،واردشدن به عرصه ی تجارت بین المللی زیان هایی بسیاری می تواند داشته باشد،و بی دقتی دراین معرکه ی حساس؛بحران هویت واحساس حقارت رابمیدان می آورد.ازاین نگاه است که مبارزه بافساداداری ومالی،افزایش سرمایه گذاری دربخش صنعت درراس برنامه ریزیی ترک هاجای گرفته است.درواقع،ترک ها این اصل رابخوبی درک کرده اندکه آزادی،حکومت قانون،نیرومندکردن فرایند دموکراتیک،پیش شرط اصلی توسعه، چه توسعه ی سیاسی وچه توسعه ی اقتصادی- فرهنگی- اجتماعی می باشد.همچنان،نوگرایان مسلمان ترک باین حقیقت آگاهی پیداکرده اندکه درجهان امروزتوسعه ی سیاسی ونهادینه کردن دموکراسی ازلازمه هایی تداوم استقلال سیاسی و تضمین تمامیت ارضی- فرهنگی هرکشوری به شمارمی آید.آنچه درترکیه،مسلمان هادرنتیجه ی همگام سازیی دین ومدرنیته به آن دست یافته اند؛درواقع،میوه ی سال هاتلاش وپیکارمردان وزنانی هوشمندی می باشدکه بالایی اصول خودایستادگی وملت خودرابه سوی جهان بهتررهبری کرده اند.وپایمردی وموفقیت ترک هااین اصل رابرجسته می سازدکه....دنیابه افرادی نیازداردکه نسبت به افکارخودشان سخت گیرباشندوبه حقیقت بیش ازتصورات اهمیت بدهندوازموهومات وروایات وسنت احترازجویندوتنهادانش علمی را مبنای یک جامعه ی مترقی وروشنفکری بدانند.(8)
بنابراین،نمونه ی اسلام ترکیه به رهبریی حزب عدالت وتوسعه ازاین سبب درمقایسه بادومدل وهابی وشیعه کامیاب ازآب درآمدکه مسلمان هایی آگاه وکوشنده ی ترک درروند مبارزه، بدو اسلحه ی بُرنده مجهزشدند:نخست،آگاهی ازدین وجامعه ی خود وایستادگی وپشتکاربه اصولی که به آن باورداشتندوبرای آن مبارزه راآغازکرده بودند.دوم،دانش علمی وفهم سنجش گرانه ازجهان وبهره برداری ازفرصت هابجای گرایش به خشونت وشعاردادن هایی بی شعوروبدون نتیجه که درایران آخوندی مُدروزمی باشد.هدف نویسنده ازبررسی سه مدل اسلام گرایی وتاکیدبیشتربرمدل ترکیه ودستاوردهایی آن این است که کشورماکه درسه ونیم دهه میدان کارزارایدئولوژی هایی کمونیسم واسلام بود؛واکنون که غرب باشعاردموکراسی وبراندازیی تروریسم پابه میدان گذاشته است،بیشترازهرزمانی به نواندیشی، چه دینی وچه سکولاروآموختن ازآموزه هایی نواندیشان مذهبی ترک نیازدارد.طرفه این که،تجربه ی ترکیه نه تنهابرایی مسلمان ها،بلکه برایی جنگ آوران راستین یادروغین نبردعلیه تروریسم که درکشورمااتراق کرده اند،خالی ازجاذبه نیست.جنگ آوران ضدتروریسم که خودشان باندازه ی زیادی درپیدایش وگسترش آن سهم گرفته وتاهنوزهم نتوانسته اندتعریفی قابل پذیرشی ازتروریسم وتروریست را ارائه بدهند.
ازآنجاکه درافغانستان،ازمدل های سه گانه ی یادشده،دومدل آن، یعنی وهابیت وشیعه کم یابیش کارکردوصف آرایی داشتندودارند،وناکامی ورقابت هردوبه ویرانی کشورماانجامیده است.ازاین رو،لازم می دانم که بمردم بویژه آگاهان وروشنفکران بگویم که غیرازآنکه دربیشترازسه دهه ی گذشته تجربه کردیم ودستاوردی نداشتیم واکنون سرمایداری آمده است ومی گوید که هردومدل نامبرده خشن وبنیادگرامی باشندوسازندگی ندارند،واین ماهستیم که افغانستان را ازبن بست زاده ی کارکردآن هابیرون می نمائیم؛وبجای بیرون کردن ازبن بست،بن بستی وخیم تری بوجودآورده اند،ایجاب می کندکه بانه گفتن به دومدل نامبرده،کوشش برایی کاربردی کردن مدل ترکیه یعنی جمع کردن دین بامدرنیته راکه به آزمون بگیریم.غیرازاین هم، برای مسلمان هاراه کاری وجودندارد .چراکه دین بدون مدرنیته،رفتن به گذشته وپس ماندن ازنیازمندی هاوتقاضاهای زمانه؛ومدرنیته بدون دین به هویت زدایی انجامیده ودرفرجام به بنیادگرایی جولان میدهد.طوری که بخاطرفرهنگ نازاوناکارآمدقبیلگی دردوبخش قبایلی شرقی وغربی خط دیورند،به بدترین گونه ی بنیادگرایی قبیلگی- مذهبی زمینه سازی کرده است وبایدمی کرد،چراکه اندیشه واصول فکری به ناگهان درسرزمین فاقدپیشینه ی درخشان فرهنگی- تاریخی بوجودآمده نمی تواند.
آنچه که امروزبرای افغانستان بویژه روشنفکران وفرهنگیان آن ضروری به نظرمی رسد،این است که بدانندکه بخاطرجنگ ومعامله گری هایی سودآورمالی وچوکی گیری هایی آسان، افرادرذل ونالایق که شایستگی زیستن درشهرراندارندچه ماندبه این که کلیدفرمان روایی شهررابدست آورند؛بقدرت رسیده اندوهیچ ارزشی جزپول وچوکی واستخدام چوکی برای پول وآن هم به بهائی استقلال وآزادیی کشورومردم رادرک نمی کنند.بالاآمدن این گونه افراداگرچه زاده ی سلطه جویی بیگانگان می باشد،امااین حقیقت رانبایدفراموش کردکه جامعه ی که روشنفکرانش مسئولیت فرهنگی- تاریخی خودراانجام بدهندوازفاصله میان خودومردم بکاهند،هرگزافرادآن چنانی که امروزدرافغانستان سرنوشت مردم رازیرسایه دیگران بازیچه ساخته اند،نه به قدرت می رسندونه هم درقدرت مانده می توانند.درخاموشی وبی تحرکی روشنفکران،تازمانی که اجانب برای بارکشی به آن هانیازدارند،هردوازیک دیگربهره برداری وکشورماراهرچه بیشتربه بدبختی می کشانند.
درافغانستان،دشواریی روشنفکران ازاین رودوچندان شده است که ازیک طرف،فرهنگ همه ی کشوریابخش هایی بخصوصی کشوربدلیل دوام وضعیت قبایلی،چنان سنتی ونفوذناپذیرمانده است که بجایی اثرپذیری ازمدرنیته، آماده ی اثرپذیری ازتاریک اندیشی نژادی- مذهبی می باشد.ازطرف دیگر،اداره ی کشوردرگذشته هایی دورونزدیک به گونه ی صورت کرفته است که مردم بویژه آگاهان درکاربردسیاست نقشی نداشته اند.بی نقشی درسیاست واداره ی کشورسبب شده است روشنفکران وآگاهان ودانشجویان بجای پختگی درعمل،برجستگی درنظریه پردازی های فاقدعمل ازخودنشان بدهند وهمین نظریه پردازی هادرعمل به رادیکالیزم یاتندروی وسیاست هایی شعاری وایدئولوژی زدگی بیانجامد.واین وضعیت ازکشورتاکشوروازفرهنگ تافرهنگ می تواندفرق کندوتفات هاهم خودنمایی کنند.
دراین زمینه،ریمون آرون دانشمندفرانسوی می نویسد:فرانسوی هاذوق ایدئولوژیک دارند،زیراقرن هااست که نتوانسته اند درامورعملی دخالت کنند.این تعبیربردمهمی دارد.معمولاًدانشجویان جوان هرقدردرمسایل سیاسی کمترتجربه داشته باشند،نظریات بیشتری دراین زمینه دارند.خودمن شخصاًمی دانم که درسن جوانی نظریت قاطعی درمسایل سیاسی داشتم وهیچ گونه تجربه ی درنحوه ی که سیاست عمل می شود،نداشتم.این تقریباًیک قاعده ی رفتارسیاسی،ایدئولوژیکی افرادواقوام است.(9)بدنه ی زمخت ورخنه ناپذیر جامعه،سیاست انحصاریی زمام داران درجهت دورنگهداشتن مردم ازسرنوشت سیاسی شان اجازه ندادکه جریان روشنفکری هم بدرون جامعه وهمچنان بدرون ساختارقدرت بطورشایدوبایدنفوذپیدانماید.این گونه سیاست انحصاری ودرهایی سیاسی- فرهنگی بسته که ازشاخصه های برجسته ی استبدادشرقی- آسیایی می باشد،سیاست،اقتصاد،جامعه وفرهنگ راتاکه توانست عقیم وناکاره ساخت.
زمانی که همان سیاست هایی بسته وانحصاری دربرابرموج فکری- درونی اثرپذیرفته ازموج فکری- بیرونی قرارگرفت،بزرگترین وژرفترین بحران رادرهمه بخش هایی جامعه بویژه دربخش فرهنگ آن بوجودآورد.برخلاف جامعه ی انحصارزده ی غیردموکراتیک،می بینیم که ....درجامعه ی دموکراتیک،تحرک اجتماعی حکم فرمااست.هرفردی امیدیاامکان ترقی درسلسله مراتب اجتماعی(سیاسی- اداری)رادارااست.جامعه ی که امکان بالارفتن برای افراد درآن وجود دارد،ازلحاظ فلسفی تمایل براین است که نظیرچنین بالارفتنی رابرای تمام بشریت بپذیرد.(10)دشواریی دوام دارومزمن جامعه ی مااین بودومی باشد که امکان بالارفتن افرادبراساس شایستگی وجود نداشت وهنوزهم وجود ندارد.وهمین وضعیت، فرهنک،سیاست وبرداشت دینی-سنتی رافربه تروپروسه ی رفتن به سویی علم وفن آوریی نوراکه انگیزه دهنده ی حرکت به سویی دنیایی مدرن می باشد،کندودربسامواردازکارانداخت.مانع هاوبازدارنده هاازاین رواضافه شدندکه ساختارمسلط، دوام خودرابجایی گسترش تفکرعلمی وبینش مدرن، درگسترش خرافات ودین سیاست زده وفرهنگ قبیلگی- سنتی می دیدوبدانش نوبه همان اندازه بهامی دادکه بدستاگاه ناکارآمدحکومتی،کارمندبی مغزپرورش بدهدنه کارمندهوشمند،کوشاومعترض. تقاضایی پیرویی کورکورانه اززیردستان؛ به نظام قبیلگی منحصرنمانده،حتاروشنفکران یامدعی هایی روشنفکری راهم، زمانی که درراس حزب یادولت قرارگرفتندآلوده کرد.ازاین رو،درسیاست همان کردندکه درگذشته زمام داران سنتی موردانتقادآن هاکرده بودند.
سیاست توجه به گذشته بجایی آینده،سبب شدکه روشنفکران کمتربه ساختارقدرت راه یابندوساختارهم حسب تحول زمان به روشنفکران موقع ندهد.ازاین رو،ساختارقدرت دچارکمبودخون تازه شده، نظام وجامعه رابطورعام؛ وفرهنگ رابطورخاص، زیانمندساخت.تقویت خرافات،دین وسنت رسمی ی خردستیزتوسط زمام داران، بزرگترین کاری که کرد این بود که درسه وجهه ی فرهنگ افغانستان، یعنی وجه دینی،وجه قومی ووجه غربی آن، تناقض آفرینی کردتاسیاست انحصاگرفربه تر،ومردم وفرهنگ درهمه وجوه آن پس مانده بمانند.تجربه نشان میدهدکه درجامعه ی که میان وجوه غربی،اسلامی وملی فرهنگ مبادله وگفت گوبوجودآورده می شود،نتیجه ی آن به صورت زنگارزدایی ازفرهنگ هایی دینی وملی وتعادل آفرینی درفرهنگ جدیدوبومی سازیی آن خودرامی نمایاند.برعکس،درجامعه ی افغانستان که زمینه ی تبادل نظرمیان وجوهات نامبرده، مساعد نشد،قشرآموزش دیده وآشنابه فرهنگ غربی،روسی وفرهنگ اسلامی، دردرون وبیرون ساختار،بجان هم افتادند.قشرسنتی که هم به سویی آموزه هایی غربی- روسی، وهم نوگرایی دینی بدیده ی شک می نگریست؛درواقع،به هیچ کدام باورنداشت.درچنان شرایطی،زمام داران فکرمی کردند که تنها درهم اندازی هابدوام حکومت آن ها کمک می کند.برخلاف توقع وانتظارآن ها،ساختارقدرت بخاطرعدم سازگاری بانیازهایی زمان افت کرد،و کمونیست ها که بالاکشیده شده بودند،بخاطرکمبودِتجربه ی کارعمومی وسیاسی،درگام نخست،هرچه ازگذشته مانده بودتباه وخالیگاه ایجادکردند؛ودرگام دوم،بخاطرکشمکش هایی ایدئولوژیک بامبارزان مسلمان وتضادفکری بافرهنگ ودین مردم،نتوانستندخالیگاه بجامانده راپرکنند.
تجربه ی ناگوارنامبرده که سرنوشت محتوم افغانستان می باشد،این امررابرجسته ساخت که....شکاف میان روشنفکران وروستاییان بایدپرشود....برای استقرارنظم وپیروزی تمدن وفرهنگ درکشور،روشنفکران شیوه ی اقلیت برگزیده که مردم راچون کوران وخودراعصاکش آنان بپندارند(ترک گویند).فاصله ی آشکارمیان رهبران روستایی منش وعقب مانده وروشنفکران بافرهنگ- تمدن....شکست هرهدف اجتماعی رامعلول خطاهای مردمی می داندکه نه ازشجاعت بهره ی دارندونه ازنیکی وبخشش نصیبی یافته اند.(11)ناهمگونی دررفتاروگفتارزمام دارانِ دارایی هرطرزتفکرواندیشه، چه سنتی وچه کمونیستی- مذهبی(جهادی- طالبی)همواره براصل عدم باورواطمنان به روشنفکران وفریب دادن مردم ازطریق دین وسنت وایجادتفرقه بخاطر بهره کشی وسوارشدن برآن هااستواربوده است.وهمین شیوه ی کارکردبودکه افغانستان رابه گورستان ایدئولوژی هاوایدئولوگ هابدل کرد.
وقتی که جامعه ی رازمام داران آن،ابرایی بهره کشی بجایی آینده قصداًبه سوی گذشته ببرند،گذشته ی ناشادی که نتیجه ی آن حال ناشادوآینده ی تاریک مانندافغانستان می باشد.پس به شماری ازکج اندیشان واپس گراباید حق داد تاظاهرشاه نابکاررا باوجودنقش آشکارش دربدبختی کنونی، بابابسازند.ازاین رو،بایدانتظارداشت که سیاست صدگام به پس وهیچ گام به پیش سرنوشت حتمی آن می باشد.دراین صورت است که روشنفکربایدبرای جنگ سالاردزد،فراری ومزدوروطالب مذهبی نما وتاریخ زده ومزدرووحشی جاخالی نماید.این گونه جاخالی کردن هااین حقیقت رابه روشنی بیان می کندکه درکشش به سوی سنتی ماندن وبدبخت شدن ومدرن شدن وپیش رفتن وخوشبخت شدن؛ بجایی ایجادموازنه، بی موازنگی حکم فرماشده است.ووضع افغانستان چیزی دیگری غیرازاین راتمثیل کرده نمی تواندونه بایدهم بکند.البته بااین تفاوت که درگذشته گرایی افغانی،حفظ اصالت ودرک اصالت مغشوش ومبهم مانده است.چراکه راجع به گذشته بسیارمبالغه شده ودروغ هایی بسیاری سرهم بندی شده که نمی تواند نسل نورانسبت به آینده باورمندبسازد.دراین بخش،بی فایده نخواهدبوداگربه کنش وواکنش نووکهنه واصالت ونااصالت،نگاهی به تجربه ی برازیل بیندازیم:یکی ازجنبه های مهم حیات فرهنگی برازیل،کشش دوجانبه ی است که میان نیازبه حفظ اصالت وتمایل شدیدبه تجددخواهی،دربین گروهی که خصوصیات بومی وملی راارج می نهد،وآن های که برازیل راپیشاهنگ جهانی می خواهند،وجود دارد.(12)
شایان توجه است که کشش دوجانبه، یعنی کشش به سوی سنت وکشش به سوی مدرنیته درجهان ما،تنهاپدیده ی منحصربه برازیل نیست،بلکه پدیده ی می باشدکه همه کشورهایی پسمانده وسنتی به اشکال گونه گون باآن روبرومی باشند.کششی که بدوصورت سازنده وغیرسازنده نوانسته است خودرابرجسته نماید:نخست،باگفت وگوی آزادوسازنده که معمولانقدویک دیگرفهمی رابدنبال داردکه باکاربردآن اکثر کشورهایی روبانکشاف بویژه برازیل،مالیزی،ترکیه،اندونیزی،هندو...گام هایی بلندی به سوی توسعه برداشته اند.دوم،کشش به گونه ی بوده وخودرانمایان ساخته که بجایی گفت وگوونقدویک دیگرفهمی، به زورگویی،خروج ازعقل ومنطق ودست زدن به جنگ وجدل وحذف یک دیگرکمربسته اندکه دراین راستا،افغانستان درسرفهرست جای می گیرد.افغانستان ازاین رودرسرفهرست برآمدکه تاریخ آن دردوسده ی پسین بجایی رابطه دولت وملت،رابطه میان دولت توانمند وناکارآمدمرکزی وقبایل شورشی راتمثیل می کند.قبایلی که بجایی پیروی ازقانون وحکومت، همواره ازآن رشوت گرفته اندودرصورت ناتوان شدن حکومت مرکزی برآن یورش برده به نابودیی پدیده ی شهروشهرنشینی پرداخته اند.این درامه ی خنده داری می باشدکه بارهاگریبان گیرشهرها،مردم وامیران بیابان گرد شهرنشین شده و نتیجه ی حکومت سنتی وناکارآمدراتحویل مردم داده است.
دشواری درافغانستان ازاین رو فزونی گرفت که زمام داران بیابان گردبجایی ایجاد دیگرگونی آینده نگروسازنده درقبایل،به رشوت پرداختن به آن هاونگهداریی آن هاوهمه ی مردم دربدبختی وپس ماندگی وواپس گرایی، سیاست ناسنجیده وغرض ورزانه ی رابکاربستندکه تاکنون ادامه دارد،و وجودوزارت طویل وعریض"اقوام وقبایل"ازچنان حماقتی حکایت می کند.درواقع،این گونه سیاست سبب شد که فرهنگ وشهرنشینی وشهروندی وفرهنگ مدنی درمیان قبایل وروستاها نرود.برخلاف،فرهنگ بسته وخرافاتی قبایل به سویی شهرهجوم بیاوردوآخرین بارقه هاوشعله هایی کم رنگ مدنیت،پیشرفت وروشنفکری رابزورخاموش نماید
امروز،آنچه بنام طالبان وبنیاگرایی قبیلگی ی کوروکردردوطرف مرزمشترک افغانستان وپاکستان جولان یافته وحکومت هایی ناکام وفسادزده ی هردوکشوراحمقانه به آن خوراک وپوشاک فراهم می کنند،چیزی نیست جزنتیجه ی خیانت شاهان وامیران بیابانگردشهری نماکه دیروزنخواستندبرای راه اندازی وایجاد دیگرگونی هایی سازنده ونوگرایی فرهنگی- اجتماعی- اقتصادی وایجادزیرساخت هاگام هایی بلندبردارند.برخلاف،هرچه توانستندمردم رافریب وگه گاهی جنگ هایی میان قبایلی سودجویانه راهم براه انداختندتااقتدارخودرامستدام نمایند.طرفه این که،درافغانستان جریان هایی که ازمتن دانشگاه وفرهنگ شهری برخاستتند،مانند:کمونیست هاوسازمان های اسلامی. بدلیل ناتوانی وغرض ورزیی رهبران شان کارهای فرهنگی ونوآوررابرنتافتندوهمان راکردندکه درگذشته حکومت هایی زیررگبارانتقادآن هاکرده بودندوشوربختی آفریده بودند.این که شاهان وامیران واحزاب چپ ومذهبی مدعی نوگری همه نتوانستند درافغانستان کاری سازنده ی انجام بدهندکه ساختارفرهنگی-سنتی-اجتماعی ودرمجموع کشوررابه گونه ی همه جانبه ازگذشته گرایی رهاوبه سوی آینده گرایی حرکت بدهند؛ایجاب می کندکه به ناتوانی ونازایی فرهنگ سنتی ونگاه ایدئولوژیک دین داران ودنیاباوران دین گریز نگاهی انداخته شود.برخی باوردارندکه نوخواهان(کمونیست ومسلمان)به نوعی ایدئولوژی وطرزفکرباورداشتندودنبال کردندکه باساختاراجتماعی- فرهنگی جامعه ی افغانستان ناسازگاربود.ناسازگاریی که سبب دامن زدن به بحران شد.دراین شیوه ی نگرش،درحالی که بخشی ازحقیقت دیده می شود؛اماازبازتاب همه ی حقیقت ناتوان است.چراکه این گونه دیدگاه یکسره ناتوانی ونازایی فرهنگ وسنت قبیلگی رانادیده می گیردوهمه سرزنش هارابه گردن اندیشه هایی نوچه چپی وچه مذهبی می اندازد.
درحالی که پژوهش ونگرشی آزادوبی طرفانه ایجاب می کندکه ازناتوانی هاوتوانایی هایی هردو،یعنی فرهنگ سنتی واندیشه ی نوپرده برداشته شود.واقعیت این است که؛ اندیشه ورزی وترقی خواه درسرزمین نازاوفاقدپیشینه ی تکاپویی فرهنگی- فکری به ناگهان سربلندنمی کندواگربکند،سرابی بیش نخواهدبود.باتوجه به نازایی فرهنگ زاده ی حکومت هایی قبیلگی بودکه نسل نوبرای آینده ی خود دست به نسخه برداری وتقلیدازبیرون درازکردوبایدمی کرد.چراکه برگرفتن ازخوبی هایی اندیشه وکارنامه ی دیگران نه حرام است ونه غیرمنطقی!ازسوی دیگر،دشواری تنهادرنگاه ایدئولوژیک وفرهنگ دیگراندیش ناپذیرنبودونیست؛بلکه دشواری دربرداشت ازاندیشه هاوایدئولوژی ها بودومی باشد.درافغانستان، بنام ایدئولوژی هاواندیشه ها،از سردرگمی هاوکج اندیشی هاوکج فهمی هاپیروی شدکه بجایی برنامه ریزی واجرای درست آن درکشوری که شکاف هایی فرهنگی،اقتصادی واجتماعی آن جزباتدبیر،مدیریت سالم وسازنده وبرنامه که پرورده ی ایدئولوژی وآرمان می باشد،پرنمی شود.ازاین رو،باید دقت کردوبه گذشته نگریست.
افغانستان دربیشترازسه دهه، درفضایی سیاسی- فرهنگی ی قرارداشت که ازیک سو،فقر،کم دانشی ونادانی بیدادمی کرد؛وازسوی دیگر،ازدست حکومت نابکارشخصی- خاندانی برخاسته ازفرهنگ سنتی-قبیلگی درجهت ایجاد دیگرگونی سازنده کاری ساخته نبود.ازهمه مهمتراین که،درآن شرایط،سه طرزفکردرسطح جهانی،منطقه ی وملی تبلیغ می شد.لیبرال دموکراسی امریکایی،کمونیسم روسی ونهضت نوزایی اسلامی.ازدونگاه،لیبرالیسم برای افغانستان سخنی برای گفتن نداشت:نخست،لیبرالیسم امریکایی آزادی راتنهادررهایی ازکمونیسم روسی منحصرمی دانست.دوم،لیبرالیسم درحوزه ی فرهنگ،سیاست وجامعه تاکیدبرفردگرایی داشت ودارد ودرحوزه ی اقتصادی به بخش خصوصی واقتصادبازار.چیزی که جورج بوش برای تحقق آن جنگیدوجهان رابه برزخ مبدل کرد.به سخن دیگر،این گونه لیبرالیسم نتیجه ی جزغارت ناتوانان بدست سرمایداران رابدنبال ندارد؛غارتی که همین اکنون،به شدت درجهان، بویژه افغانستان ادامه دارد.
بنابرآن،روشن شده بودکه بخاطرغیرعملی بودن لیبرالیسم درافغانستان،کمونیسم واسلام راه وزمینه ی کارکردی داشتندکه پاپیش بگذارندوگذاشتند.ازآنجاکه طرفداران کمونیسم،ازشوروی، تنهاکشتاراستالین ونه توسعه ی اقتصادی- علمی دوره ی اورامی شناختد؛چنان کشتارکردندکه به تناسب نفوس افغانستان روی استالین رادرتاریخ سفیدکردند!کمونیست های افغان؛بخاطرایدئولوژی وشیوه ی استالینی خود،مردم آزاری کردند،ومسلمان هازیرفشاررژیم هایی وابسته به شوروی(جمهوری وجمهوریی دموکراتیک)به پاکستان،و درواقع، به سرزمینی پناه بردندکه درآن جزارتجاع،خرافه ها،موهومات وواپس گرایی، چیزی دیگری نمی تواندبرای خودجابازکند.بهرصورت،لیبرالیسم که ازهمان آغازپاگذاشته نتوانست، وکمونیسم واسلام افغانی چنان یک دیگرومردم راکوفتندکه که همان سرزمین خرافه پرورازبقایایی کمونیسم خلقی واسلام قبیلگی- مدرسه ی،طالبان راتولیدوبه نام شریعت اسلامی دوزخ رادراین جهان برای افغان هانشان داد.
امریکاکه ازدوره ی کارترتادوره ی کلینتن،گاوچرانی رادرافغانستان به هزینه ی پطرودلارعربستان وتجربه ی گذشته ی انگلیس بدوش نظامی هایی پاکستانی سپرده بود؛دردوره ی جورج بوش پسر،برآن هابه این بهانه برآشفت که گاوهارامطابق هدف ومرام بادارنچرانده اند،وخودبنام مبارزه باتروریسم پاپیش گذاشت وتاکید کردکه بالیبرالیسم ودموکراسی وحقوق بشرمی کوشد دشواری هایی انبارشده در افغانستان راکه خودوسلفش درآن سهمی بارزی داشتندودارند،برطرف نماید.برایی آگاهان وروشنفکران ،ازهمان آغازروشن بودکه ایدئولوژیی جورج بوش برای افغانستان بی موردوغیرعملی می باشد.اما،برایی بوش وکاسه لیسان افغانش چه ازشاخه ی سلطنت طلبان قبیلگی،چه ازطالبان میانه روریش تراش وریش دراز،وچه ازمجاهدنمایان فاسدوشکم پرست، فرقی نمی کردکه لیبرال دموکراسی بوش حل کننده ی دشواری هایی افغانستان می باشدیانه؟البته که لیبرالیسم بوش برای آن ها،گامی به پیش به سویی سرمایدارشدن درجامعه ی شوربخت افغانستان به شمارمی آید.ازاین رو،لیبرالیسم امریکایی وشعاردموکراسی وحقوق بشرآن درافغانستان کاری کرده است که درنتیجه ی آن،اقتصاداین کشور کاملابدست قاچاقبران،آدم کشان ودزدان افتاده، وحقوق بشرودموکراسی هم به صفرضرب خورده است.
درسرزمینی که درآن، ایدئولوژی هاازهمه گونه هایی آن،ازکمونیسم گرفته تااسلام جهادی- طالبی ولیبرالیسم امریکایی رنگ باخته ومی بازدوبجای سودمندی زیانمندی ببارآورده اند؛چه کسانی وچه عامل هایی رابایدبه سرزنش گرفت؟ایدئولوژی هایامردم وفرهنگ نازای قبیلگی وفرهنگ کم خون شهری- افغانی را؟من باین باورهستم که بخش بیشتردشواری هایی دیروزوامروزافغانستان به ساختارفرهنگی شهر،روستاوقبایل برمی گرددکه به هیچ نوسازیی موقع نمی دهد؛ودرمواردی هم که فرصت هایی فراهم شده بود،مانند: دوره ی امان الله خان،دوره ی دموکراسی ظاهرخان،جمهوریی داودخان،جمهوریی دموکراتیک،دوره ی مجاهدین ودوره ی کنونی،ناتوانی سیاست مداران درمدیریت وروشنفکران درنظریه پردازی وهمگانی سازیی اندیشه ی ترقی خواهانه،ازدست رفت، وسرنوشت کشوربدست ارتجاع ازنظرفکری واستبدادوجنگ سالاری ازنظرسیاسی- اداری افتادکه نتیجه آن جزآشوب وواپس گرایی چیزی دیگری نمی باشد.آنچه گفته آمد،تاکیدبراین دیدگاه ونظرداردکه....اگراول اصلاح فرهنگی صورت نگیرد،هرنظام دموکراتیک یاکمونیست(یااسلامی)بیاید،آن نظام آلوده به جهل وخرافات خواهدشد.فرهنگ زندگی است.تاریخ فرهنگ تاریخ زندگی یک مردم است؛مردمی که درمحدوده های می زییند،هیچ مرزساختگی رابرسمیت نمی شناسندوهمواره درحال گذرازمرزهاهستند.فرهنگ مجموعه ی ازکُدها،ونمادهاوالگوهابرای همرسانش وهمزیستی،اطاعت وسرپیچی ازقدرت هاوهمچنین اعمال خشونت وکنترل خشونت است.فرهنگ مجموعه ی متناقض است....درفرهنگ کفروایمان باهمند.مشکل سنت نیست.سنت به عنوان چیزی که باید درآن دوردست هایی تاریخی- روشی گرفت.مشکل ترکیبی است ازارزش های ایدئولوژیک وسیاسی واقتصادی وبلوک اجتماعی که سهم براصل ازترکیب ایجادشده است.اصل مسئله درچارچوب تاریخ معاصرتوضیح دادنی است.ابزاراصلی کاوش،جامعه شناسی سیاسی وفرهنگی واقتصادی است.فراموش نکنیم که مشکل خودمائیم؛مشکل زندگانند؛مردگان مرده اند.(13)
پانویس ها:
1-The End of the American Era,U.S.Foreign policy and the geopolitics of the twenty-first century
By:Charles A.Kupchan,this is aBorzoibook published by Alfred A.Knope copyright©2002bycharles Akupchan.manufactured in the U.S.Afirst Edition p.316
2-روشنفکری دست دوم تارنمای برای یک ایران داریوش آشوری6-1-1387
3- تغییرات اجتماعی ازگی روشه ترجمه:دکترمنصوروثوقی چاپ دوم1368ص227
4- مداراومدیریت ازسروش مقاله ی حریت وروحانیت ص ص42-43
5- تغییرات اجتماعی ص238
6- همان ص238
7- دست اندازی های دموکراسی سایت اخبارروزنویسنده:داریوش همایون8-12-1387-26-2-2009
Iran-chabar.de/article.jsp?essay/d=19633
8- جامعه شناسی ازساموئیل کنیگ ترجمه:مشفق همدانی ص327
9- مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی ازریمون آرون ترجمه:باقرپرهام ص272
10- همان ص272
11- فرهنگ نودرامریکای لاتین جامعه وهنرمندنوشته ی جین فرانکوترجمه ی مهین دانشورچاپ اول1361ص101
12- همان ص318
13- فرهنگ بدون محورومرکزتارنمای برای یک ایران14-2-1387نویسنده:محمدرضانیکفر
Foroneiran.com
0 comments:
Post a Comment