Sunday, 29 January 2012

روشنفکران؛مسئله ی دین وفرهنگ درافغانستان


بخش نخست
ابراهیم ورسجی
9-11-1390
این نوشته درسه بخش تنظیم شده است:نخست،خاستگاه غربی روشنفکر.دوم،واردشدن همراه باشوروشوق روشنفکری درجامعه ی اسلامی.سوم،روشنفکران؛مسئله ی دین وفرهنگ درافغانستان.بحث درباره ی روشنفکران وروشنفکری درافغانستان یاهرکشوراسلامی دیگر، چه بخواهیم وچه نخواهیم،دومسئله ی زیر،یعنی دنیایی مدرن وپیشامدرن وپیوندآن دوبادین وفرهنگ وروشنفکررابه میدان می آورد.ازآنجاکه دردنیایی پیشامدرن،دین حاکم بودودردنیایی مدرن ایدئولوژی جای آن راگرفت؛وهمین ایدئولوژی باایدئولوژیک کردن دین وایجادجهش وتنش درفرهنگ وجامعه،به حیات عصرپیشامدرن پایان داد.درعصرپیشامدرن،آموزش وپروش بدوطبقه ی زیرکرانمندبود:1- زمام داران وافرادخانواده ی آن هابرایی جاویدانه ساختن فرمان روایی شان.2- ملایان یادین کاران.درفرایندآموزش وپرورش،آموزش طبقه ی فرمان رواکرانمندبه فن نظامی یاجنگی بود، وآموزش وپرورش دین کاران کرانمندبدانش مذهبی.وهردویی این گونه دانش وپرورش، بدوچیززیرکمک می رساند:دوام حکومت بیدادگرنظامیان وسیاست کاران وحکومت بیدادگرملایان.به زبان دیگر،دانش وپرورش نامبرده فایده می رساندبه زورشاه وتزویرشیخ که تازمان ما،پررنگ وکم رنگ ادامه یافته است.
درتاریخ اروپا، این گونه دانش وفراورده ی آن،یعنی استبدادشاه وشیخ  نیرومندوپررونق نمایش داده شده است. ودشمنی هر دو باعلم ودانش وتاکیدشان برسلطه ی انحصاری برحقیقت؛درگام نخست،جنگ علم ومذهب وبرآمدن روشنگری وروشنفکر؛ودرگام دوم،آمدن توده های استثمارشده به گونه ی طبقه ی متوسط به میدان کارزارزندگی رارقم زد.درواقع،در تکاپووتلاش افتادن توده هابرای احقاق حقوق خودکه قرن هاموردبهره کشی شاه وشیخ قرارگرفته بودند؛نتیجه ی مبارزه ی آگاهی بخش ونواندیشانه ی دینی توسط لوتر دردرون دستگاه کلیسا،وروشنفکرانی مانند:کانت، دکارت،منتسکیو،روسو،دیدرو،دالامبرو...بودکه دربیرون کلیسابراه انداخته بودند.وهمین مبارزه ی دوجناح روحانی وغیرروحانی علیه سلطه ی واپس گرایانه واستبدادی شاه وشیخ بودکه مذهب سازگاربازمان،یعنی پروتستان وایدئولوژیی سازگارباعصروزمان رابرایی زیست شایسته وخردورزانه درشرایط فرهنگی،سیاسی،اقتصادی واجتماعی مدرن بوجودآورد.
اکنون،پدیده های راکه بنام های لیبرالیسم،ناسیونالیسم،پروتستانتیسم،کمونیسم،سوسیالیسم،فاشیسم،بنیادگرایی،هومانیسم،رومانتیسم و...راکه همه می شناسیم.همه ی این ها؛درواقع،ایدئولوژی هایی می باشندکه پس ازهجوم اندیشه ی مدرن به اندیشه ی تاریک وواپس گرای پیش مدرن وازمیدان بیرون کردن آن؛ قدعلم کرده، وجهان نوراساخته اند.پیشرفت وگسترش اندیشه هاوایدئولوژی هایی یادشده باین معناتلقی شده نمی تواندکه دنیاکاملاًازاثرونفوذشیخ شاه ولقمه برداران دستارخان اندیشه ی کهن خالی شده یامی شود.منطق مبارزه،تحول وتکامل ایجاب می کندکه درجامعه یاجامعه هافضای آزادبحث،مناقشه وفرهنگ گفت وگوایجادوتقویت شود؛وهمین رونق گرفتن فرهنگ گفت وگو ست که می تواندبایدهاونبایدهاوخوب هاوبدهارابه آزمون بگیرد؛وبطوردرست غربال وازنبردافکار،اندیشه ی صحیح وناصحیح رانمایان سازد.
واقعیت این است که فضایی بازفرهنگی، بویژه جاافتادن نقد،چه نقدسیاسی،چه نقدادبی وچه نقدتاریخی- مذهبی واجتماعی،می تواندخوب وبدرامتمایزوبمردم نشان دهدومانع ازآن شودکه فریب کاران،چه فریب کاران سیاسی وچه فریب کاران مذهبی- ایدئولوژیک وچه ایدئولوگ هایی بظاهرروشنفکرعصرنوبه عوام فریبی دست زده،گاه به شکل هتلر(فاشیسم)وگاه درقامت کمونیسم به شکل استالین(استبداد)وگاه به گونه ی جورج بوش،لیبرال دموکراسی یااستبدادبنیادگرایانه ی مسیحی،ودرجهان اسلام جوجه مارکسیست هاوفاشیست ها،زیرنام ولایت فقیه،القاعده،طالبان وجهادگران دروغین، بنام اسلام، گلوی انسانیت،آزادی،خردوحقوق بشر،بویژه حقوق زنان،این ناتوان ترین بخش جامعه ی اسلامی راتاسرحدمرگ بفشارند.
دراروپاوامریکای شمالی وبسیاربخش هایی دیگری جهان،اگرامروزملت هابدرجه هایی متفاوت توسعه ی علمی،فنی،سیاسی،اجتماعی واقتصادی رسیده اند؛دلیل آن رادرهمگانی کردن آموزش وپرورش نووتصفیه کاریی فرهنگ ازجنبه هایاعناصرنادرست وخرافه زده؛ ودرکنارآن، نوسازی وخانه تکانی درصندوقچه ی سربسته ی دین دانست که دردرازناوفراخنای تاریخ،شیخ وشاه به حجم آن افزوده بودند.تصفیه کاریی آنچه که فرهنگ نامیده می شودوازگذشتگان بمارسیده است،ایجاب می کندکه به شیوه ی درست وهمه جانبه به آن نگریسته شود؛طوری که دنیای پیشرفته به آن نگریسته است.درغرب،آنچه درسده هایی میانه فرهنگ نامیده می شد؛درواقع،چیزی نبود،جزآمیزه ی ازبرداشت دین کاران متمرکزدرکلیسا،سنت هاوشیوه ی زندگی بزرگ مالکی/فئودالیسم وعناصرسودمندی برآمده ازاندیشه هایی یونانی ورومی.بافت فرهنگی درسده هایی میانه نشان می دهدکه دیگرجنبه هایی فرهنگ راکلیسادرزندان باورهایی سلطه گرانه ی خود،زندانی وسالهابنام درانحصارداشتن حقیقت زورمی گفت ودیگراندیشی رادرپای حقیقت دست ساخت خودبدارمی آویخت.سربلندکردن جنبش نواندیشی درخودجامعه ی برگزیده ی ریاکاران،رواج تفکر،نقدوفن آوری وگسترش آموزش وپرورش نوین،سامانه ی اقتصادفئودالی/بزرگ مالکی؛ وبه تبع آن، باانقلاب صنعتی تمام ساختارجامعه رادیگرگون وازنوبناکرد.نوزایی وفرزندآن،یعنی انقلاب صنعتی،شیوه ی تولیداقتصادی ومناسبات اقتصادی- اجتماعی وسیاسی کشورهایی صنعتی شده رادیگرگون وآن هارابه سویی عصرنوین گام زن ساخت.
ازهمان آغازروشن بودکه انقلاب صنعتی باخودانقلاب فرهنگی،سیاسی اجتماعی راببارخواهدآورد.و....عصرصنعتی باخود،نوعی حکومتِ جمهوری- دموکراسی رابمیدان آورد،وصنعتی سازی جامعه رابه سویی سیاست وفاق رهبری کرد.به سه دلیل:1- انقلاب صنعتی گروه صنعت کار،پول دار،تاجرودکان داررابوجودآوردکه می خواستند کنترل بیشتری برزندگی اقتصادی- سیاسی اعمال کند.توان اقتصادی تقاضابرای توان سیاسی بیشترراکردوتوانمندان ازتوان مالی خودبرای رسیدن به این هدف بهره گرفتند.وهمین طبقه بودکه پیشاهنگ انقلاب کبیرفرانسه شدوبرای جمهوری ودموکراسی دربخش های زیادی ازاروپامبارزه کرد.2- اقتصادصنعتی به کارگران ماهروتحصیل کرده نیازداشت که آموزش همگانی راایجاب می کردکه به حق انتخاب جهانی منجرگردید.3- شیوه ی تولیدصنعتی وسرمایداری نظریه هایی رابه میدان آوردکه نتیجه ی طبیعی آن،حکومت دموکراتیک بود.برتری فردی،رقابت اقتصادی،رشد دوام دار،بازارآزاد،لیبرالیزه شدن تجارت،دست بدست هم داده،آزادی رارقم زدند.(1)
دستاوردهایی کشورهای غربی درتمام عرصه هایی زندگی بویژه درعرصه های سیاسی- اقتصادی که درگام نخست برای رسیدن به آن هابسترسازیی ذهنی- فرهنگی- علمی صورت گرفته بود؛چنان برجسته بودکه جهان پس مانده ومستعمره دربساموارد قلب ودماغ آمیخته به کین خودرانسبت به تجربه ی تلخ استعمارگران غربی زیرکنترول درآورده،برای راه اندازیی فرایندنوسازی وتوسعه ی اقتصادی-علمی- فرهنگی به تقلیدازآن پرداختند.تقلیدی که دربسیاری بخش هابخاطرناسازگاریی ارزشی- فرهنگی دچارمانع شده وبه مقاومت هایی بومی دامن زد.بهرحال،ذوق واشتیاق فراوان برایی بیرون رفتن ازبرزخ پس ماندگی، ایجاب می کردکه دربخش هایی که ایجاب بسترسازی ذهنی- فرهنگی رامی کرد،بسترسازی، ودربخش هایی دیگرازشیوه ی کاربردتوسعه ی آمرانه بهره گرفته شود(آنچه که اتاترک ورضاشاه درترکیه وایران کردند).اگرچه شیوه ی آمرانه یااقتدارگرایانه ی توسعه، باخطرهای همراه می باشد؛باوجودآن،درجامعه ی مانندافغانستان که دریک بخش خودفرهنگ فربه ترقبیلگی داردوارزش های مذهبی زیرتاثیرآن به حیث مانع دربسترسازیی فرهنگی بارهاسنگ اندازی کرده است،کاربردروش اقتدارگرایانه درمدت زمان نه چندان درازموردضرورت می باشد.
امادرصورتی که استبدادتوان جاده صاف کنی برای توسعه ی اقتدارگرایانه رانداشته باشد،دوام آن دشواروخوداستبدادگران رابه کشتارگاه تاریخ می راند.طوری که درموردامان الله شاه به مشاهده رسید.درزمینه،آنچه که ازتجربه ی غرب می توان آموخت،این است که ازدرون دین وفرهنگ سنتی بایدبه ناتوانی هایی جامعه ی دینی- سنتی ودارای فرهنگ چندپهلوی آن نگریست،نه ازبیرون.چراکه نگاهی ازبیرون به دین وفرهنگ بجایی حل مشکل وبسترسازیی فرهنگی برای پیشرفت، می تواندمشکل زایی ومانع آفرینی کند.درغرب هم،ازدرون دین وفرهنگ به ناتوانی هانگریستند وبابارورساختن آموزه های فرهنگی- مذهبی پایه ی جهان نوراریختند.
اگرامروزدرجامعه هایی مسلمان،بویژه افغانستان،فرهنگیان وروشنفکران نتوانستند خلیج میان خودوتوده هاراپرکنند،علت راباید در نگاهی ازبیرون به دین وفرهنگ جویاشد.چون....روشنفکری پدیده ی دنیای است که همه چیزرامی خواهدعوض کندوبااندیشه هایی روشنگری قرن هجدهم شروع می شود.بااین تصورکه بشر می تواندباعلم برطبیعت چیره شود؛همچنان،باعلم وعقل وداشتن یک نمونه ی آرمانی، می تواندنظام اجتماعی- سیاسی راهم عوض کند.تاآن زمان، چنین اندیشه ی درهیچ جای دنیاوجودنداشت.باین ترتیب،روشنفکران باآرمان شهرباوریی مدرن،پرچم داران تغییروضع عمومی بشرمی شوند.(2)زمانی که موضوع آرمان وواقعیت به میان می آید،روشنفکران بایدتوجه نمایندکه آرمان گرایی تاجای خوب است که پیوندخودراباواقعیت گرایی عقلی وخردورزانه،نه واقع گرایی بی ارزش وتسلیم طلبانه نگهداری کرده بتواند.اگرآرمان گرایی خودراباواقع گرایی پیوندزده نتواند،میوه ی آن ادامه فرهنگ زمخت وتغییرناپذیرسنتی،تامین دوام دارسلطه ی واپس گرایی ودامن زدن به بنیادگرایی خشن وواپس گراخواهدبود.بنیادگرایی که تاریک ترین وپس مانده ترین چهره ی آن رادرافغانستان می بینیم.
درافغانستان،درسه مقطع،زمام داران بادرک ناکارآمدازعامل هایی پس ماندگی کشور،کوشیدندبه رفع کردن آن بپردازند:درمقطع نخست،امان الله شاه باتکیه باندیشه ی نیمه روشنفکرانه ی خسر واستادش"محمودبیک طرزی"،پس ازکسب استقلال کشورکوشیدراهی برای بیرون رفت ازشرایط قرون وسطایی به سویی دنیای نوبازکند.ازآنجاکه امان الله شاه معلومان بدردبخورراجع به دنیایی نونداشت،ووزیرانش، ازجمله طرزی که بخاطرزندگی درقلمروعثمانی دانش روشنفکرانه ی کم تری داشت؛ودرضمن،ازجامعه ی قبیلگی وسنتی افغانستان ناآگاه بود؛وازهمه مهمتراین که،پیش ازبسترسازیی ذهنی- فرهنگی وبدون این که ساختاردولتی کارآمدی برای پیش بردتوسعه  اقتدارگرایانه فراهم کرده باشند،دست بکارهایی زدندکه دستگاه دولتی هرچندکمترکارآمد،برافتادوزمینه برایی استبدادواپس گرایانه ی نادرخان وهاشم خان فراهم شد.
برایی20سال پس ازامان الله شاه،زیررهبریی ستمگرانه وواپس گرایانه ی نادرخان وهاشم خان،دستگاهی برکشورحاکم گردیدکه تنهانمونه ی شرم آورآن دردوره ی امیرعبدالرحمن خان تجربه شده بود.استبدادنادرخان وهاشم خان،آنچه که ازآموزش وفرهنگ ولایه نازک روشنفکری که درسه دهه درجامعه بصورت کمرنگی شکل گرفته بود،به حاشیه راندیانابودکرد.این دوبرادر،برایی فربه کردن استبدادخودچنان ازدین وتفاوت های قبیلگی- قومی بهره برداریی نارواکردندکه هم دین وهم قبیله وهم قومیت وتااندازه ی بسیاری گفته می توانم که دین وفرهنگ رابپای زمخت سازیی هرچه بیشترنظام قبیلگی بی اعتبارکردند.پس از20سال زمام داری به شیوه ی امیرعبدالرحمن خانی،موج فزاینده ی نوخواهی وروشنفکری که باجنبش هایی ضداستعماری دوره ی پس ازجنگ جهانی دوم همراه بودند؛تمام جهان،بویژه نظام قبیلگی- اشرافی- واپس گرایانه وجامعه ی سنتی افغانستان،بویژه باسوادان وروشنفکران آن را تکان داد.
استبدادسرکوب گر،واپس گرا،فرهنگ سوزوتباه کارنادرخانی که بادارش ازنیم قاره ی هندرخت سفربربسته بود؛پایه هایی خودرالرزانتر یافت؛ازاین رو،کوشیدباتعویض مهره،دموکراسی دروغین رازیررهبریی شاه محمودخان راه اندازی وازخودچهره نوتربه نمایش بگذارد.ازآنجاکه درآن نوخواهی و دموکراسی نمایی، بازیی سیاسی برای کسب حمایت امریکاکه پس ازجنگ جهانی دوم جایگزین انگلیس درسیاست جهان شده بود،درمیان بودتاتن دادن به نوگریی واقعی جامعه؛وازسوی دیگر،رژیم قبیلگی- مستبدوواپس گرامسئله ی پشتونستان راباپاکستان ایجادکرده بود،نه حمایت امریکابدست آمدونه رژیم آماده بودکه همان دموکراسی نیم بندخودرا پاس بدارد.
ازاین لحاظ که رژیم مستبدقبیلگی،هم دشمنی باپاکستان راخریده بود؛وهمچنان،طبقه ی جدیدروشنفکری درجامعه بامطالبات نوخواهانه پابه میدان سیاست کشورگذاشته بودوتوان وآمادگی پذیرش خواسته های نوطلبانه ی درونی رانداشت؛بابالا کشیدن محمدداود به مقام نخست وزیری،به استبدادبظاهرنوخواه متوسل گردید.درواقع،باآغازنخست وزیریی داود،مقطع دوم نوسازی ناکام آغازشد.چون نگهداریی نظام پس مانده ومستبد قبیلگی- قرون وسطایی دراولویت بود،نه پذیرش مطالبات روشنفکران،وبازکردن فضایی فکری- فرهنگی وجولان دادن به فرهنگ نو ورفع نیازمندی هایی مردم.برای بقاودوام حکومت خاندانی،نخست وزیرداود،ناآگاهانه کشوررادرمدارسیاست منطقه ی اتحادشوروی قراردادتاهم پول واسلحه برای بقای دستگاه ستمگروهم به کمک روس هاچندسرک ومیدان هوایی ساخته شودتابمردم نشان بدهدکه کشورداردبه سوی شرایط نوپامی گذارد.
ازآنجاکه سیاست هایی حکومت درآن مقطع، کاملاًبرپایه ی فریب،دروغ وفرصت طلبی وتنهادرجهت بقایی قدرت خانوادگی می چرخید؛دومین گام بسیارغلط دیگردرسیاست خارجی برداشته شدکه تشدیدسیاست دشمنی باپاکستان درمسئله ی پشتونستان بود.درگام نخست،کشوربه سوی شوروی لغزیده بود؛درگام دوم،مسئله ی پشتونستان راداغترکردندتافرهنگیان پشتوزبان راازمرکزقدرت وفاجعه ی برخاسته ازسیاست بازی هایی غلط منحرف وکله ی آن هارابه آن بسته وگرم کنند.وفرهنگیان فارسی زبان راکه به چنان مسئله ی قومی سرشان بسته نمی شد،زندانی وزیرفشارگذاشتند.درتاریخ نیمه ی دوم سده ی بیستم، همین مسئله، بیشترازهرعامل دیگر،سبب تجارت وبازارگرمی حکومت فاسدوسرکوبگرضدملی شد.ازهمه خنده آورتراین که،فرهنگیان پشتوزبان برای مسئله ی پشتونستان شعارمی دادندکه ازیک طرف، باعث داغترشدن بازاردشمنی باپاکستان شد؛وازطرف دیگر،برایی استبدادخفقان آوروفرهنگ ستیزده ساله ی داود،خوراک فراهم کردند.
ازآنجاکه کشوربدامن شوروی افتاده بود،زمینه ی دوکارزیرمساعد گردید:نخست،بازارفعالیت هایی چپ گرایانه به تشویق حکومت فراهم شد.دوم،خفقان وفشارفکری- ذهنی- سیاسی وفرهنگی برای مذهبی هاچه آن هایی که سروکله ی سیاسی داشتندوچه آن هایی که بدورازسیاست ارزش های دینی راتبلیغ می کردند،فزونی یافت.ادامه ی وضعیت وابستگی به شوروی وکارهایی زیرزمینی گرایش هایی متمایل به چپ، محافظه کاران گردآمده درکنارشاه کم کاریاناکاره رانگران وازسوی دیگر،توسعه ی اقتصادی وحل مسئله ی پشتونستان که توقع می رفت داودآن هاراتامین نماید،بدست نیامد.بازهم، طوری که دیده شد،هدف نگهداریی حکومت خاندانی بودتاتوسعه ی کشوروبازکردن فضایی سیاسی- فرهنگی برویی روشنفکران وفرهنگیان کشور.شاه وسنت گرایان قبیلگی- سنتی- مذهبی وابسته بدربار،گام پیش کذاشته، برایی عوام فریبی وتسکین کاذب فرهنگیان وروشنفکران،اعلام قانون اساسی ودموکراسی کردند.فضابازشد.اما، نه به گونه ی که توسعه ی سیاسی- فرهنگی ی خواست روشنفکران ایجاب می کرد.
بهرصورت،چون ازدوره ی نخست وزیریی ده ساله ی داودبهتربود،درمحافل کم خون ونیمه جان فرهنگی- روشنفکریی کشورموردپذیرایی واقع شد.ازاین که،درجامعه هایی استبدادی، خفقان فکری- فرهنگی وسیاسی حکمفرمااست وشرایط تک صدایی فکری وسیاسی مانع جولان اندیشه وخردورزی می شود.به محض این که فضای فکری- سیاسی بازمی شود،روشنفکران وفرهنگیان چون تجربه ی درست دربهره برداری ازآزادی راندارند،به تندروی وشیوه هایی ریدیکال روی می آورند.پناه بردن به تندروی ازشاخصه هایی تمام جامعه های می باشدکه قدرت وسیاست مردمی نبوده ونیست.به سخن دیگر،حکومت نهایت کوشیده است که هنرواندیشه وفرهنگ، حتادین رابی رحمانه کنترول نماید.ازسوی دیگر،بهراندازه که فضایی فکری- سیاسی بازباشدوشرایط برای جذب استعدادهاوفرهنگی هادرساختارحکومت نرم باشد،حکومت بدودلیل زیربه مدرنیته ونوسازی کمک می رساند:نخست،ساختارسنتی حکومت بابازکردن دروازه ی خودبروی نیروهایی آموزش دیده وجوان خون تازه می گیرد.دوم،دیگرگونی هرچندکندی که ازاین طریق رخ میدهد،دربیرون ساختاریاجامعه فضایی رابوجودمی آوردکه فرهنگ پذیری،جامعه پذیری وقانون گرای راتشویق وازبروزاحساسات تندروانه ی عاطفی وخردستیزکه به افراط وبنیادگرایی، چه بنیادگرایی مذهبی وچه بنیادگرایی نژادی(شوینیسم)می کاهد.
ازاین لحاظ که، شرایط به گونه ی یادشده رادستگاه حکومتی انحصارگرقبیلگی نمی خواست فراهم بکند؛وازهمه مهمتراین که،درقانون اساسی، به احزاب سیاسی "شناسایی قانونی" فراهم شدتاروشنفکران وفرهنگیانی که درساختارحکومت جایی برایی خودپیداکرده نمی توانند،متمرکزوبه سوی افراط وتندرویی ایدئولوژیک وآرمان گراچه مذهبی وچه کمونیستی وچه نژادگرایانه نلغزند.بدبختانه،شاه باتاییدنکردن قانون احزاب سیاسی؛باوجودتاییدیه ی پارلمان،نسل نورابه سوی تندروی کمونیستی- مذهبی سوق داد.زمام داران سنتی- قبیلکی،افزون برانحصارافراطی قدرت ودورنگهداشتن مردم ازآن،یک ذهنیت خردستیزانه  وواپس گرایانه ی دیگررانیزدرمیان مردم پخش کردندکه درجامعه ی چندقومی افغانستان زمام داران فرداهم بایدازیک قبیله یاقوم خاص باشد.همین ذهنیت واپس گرایانه درکشوری که ازقوم هایی گونه گون تشکیل شده است،آن هم درشرایطی که هیچ قومی اکثریت حتادرحد40درصدوجودندارد،سبب شدکه ملی گرایی سرزمینی  ویامدنی که فراورده ی روشنگری و روشنفکریی مدرن می باشد،درافغانستان بوجودنیاید.
نهادینه کردن این ذهنیت واپس گراوضدارزش هایی انسانی- مدنی نه تنهاسنت گرایان قبیله سالار،بلکه فرهنگیان وروشنفکران راهم زیراثرخودگرفت.بطورنمونه،درسال1343زمانی که فرهنگیان نوپایی کشور،جمعیت دموکراتیک- پسانترحزب دموکراتیک خلق رابوجودآوردند،زیرتاثیرچنان ذهنیت مسخره ی قوم مدار- قبیله سالار"تره کی"راکه ازنظرذهنی- فکری به عصرنوسنگی مربوط بودتافرهنگ عصرمدرن،برهبریی خودبرگزیدند.همان تره کی و شاگردبی فرهنگ ترش حفیظ الله امین،شمارزیادی افرادی همسویه ی فرهنگی خودشان راواردحزب باصطلاح خلق کرده، اول، همان رفقاراچند دسته وزمانی که درماه ثور1357،به کمک ک گ ب/سازمان جاسوسی شوروی بقدرت رسیدند،چنان به کشتار،سرکوب وزندانی کردن فرهنگیان وروشنفکران حتی ازکمونیست هایی پرچمی پرداختندوچنان به توحش دست زدندکه کشوررابه سویی جنگ داخلی،اشغال گریی شوروی،مداخلات خارجی ومهاجرت ملیونی افغان هابه پاکستان وایران سوق داند.درواقع،تره کی وشاگردش امین،کشوررابه سویی تباهی وناکامی تمام عیارپروسه ی سوسیالیستی که بانیان حزب به آن باورداشتند،هدایت کردند.به سخن دیگر،تره کی وامین باحماقت وخیره سریی قبیلگی خود،یک نسل ازفرهنگیان وروشنفکران کشوررانابود،بدنام، وسرانجام، وفاداران خلقی آن هاسرازگریبان آی اِی س آی زیرریش وعمامه ی سیاه طالبان برآوردند!
این که درافغانستان، نوسازی وتوسعه اقتصادی- فرهنگی- روشنفکرانه- غربی دردوره ی امان الله شاه ناکام شد،ونمونه ی نوسازیی سوسیالیستی- خلقی- پرچمی- روشنفکرانه- چپی هم بخاطرتوحش تره کی- امین درزیرپایی سربازان ارتش سرخ وجهادی هایی پاکستانی- عربستانی- امریکایی دفن شد،علت راباید درساختارقبیلگی ووضعیت فرهنگی وکنش ناشیانه ی روشنفکران؛ وازهمه مهمتر،درساختارناکام سیاسی جویاشدکه بیشترازدوسده برکشوربه کمک بیگانگان حکمروای کرده ونتیجه ی جزواپس گرایی وشوربختی ببارنیاورده بود.دربسیاری کشورهایی که درنیمه ی دوم سده ی بیستم، هم سویه ی افغانستان یاکمی پیشترازآن بودند؛شیوه ی نزدیکی وتلفیق نخبه گان سنتی ونووگاهی هم رودررویی رقابتی ومسالمت آمیزآن هابه روند دیگرگونی هایی معطوف به آینده ی فرهنگی- اجتماعی- اقتصادی- سیاسی سودمندتمام شده وآهسته آهسته راه رابرای جاخالی کردن سنتی هابه سود مدرنیست هاهموارکرده است.بدبختانه،درافغانستان،نخبه گان سنتی ونو،هردوبه نفع دارودسته ی وحشی،خشن وبی منطق صحنه راترک وکشوررابه سویی وضعیت ناامیدکننده ی کنونی رهبری کرده اند.تجربه نشان میدهد که....به موازات نخبه گان قدیمی(روسای قبایل،روسای خانواده ها،کشیش ها/ملاها،جادوگران وغیره)،نخبه گان جدیدبه قصد دیگرگونی درساخت جامعه،به منصه ی ظهوررسیده وقدرت می یابند.این هانخبه گانی هستندکه خودرابازندگی شهری وصنعتی وباارزش های جامعه ی صنعتی هم نواساخته اند.این نخبه گان جدیدبدنبال گسترش آموزش وپرورش(دانشگاهیان،پژوهش گران،آموزگاران)،درموسسات،انجمن هایی نظیرسندیکاها،احزاب سیاسی وغیره وهمچنین دردولت یاصنعت به عنوان مدیران،تکنوکرات هاودولت مردان،ظاهرمی گردند؛وبدین ترتیب، بین این نخبه گان ونخبه گان سنتی- قدیمی،روابط پیچیده وغالباًپرکشمکش وگاهی هم دشمنانه بوجودمی آید؛زیرادرحقیقت، نخبه گان جدیدطرح والگوی جدیداززندگی،ایدئولوژی وارزش هایی راارایه داده ومطرح می سازندکه ازنظرنخبه گان سنتی برای جامعه خطرناک است. ولی این حالت نیزمی توانداتفاق بیفتدکه نخبه گان قدیمی وجدید،موقتاًبایک دیگرعلیه دشمن مشترک مثلاًعلیه بیگانگان یاحکام استعماری متحدشوند.(3)
دردومقطع، درنیمه ی دوم سده ی بیستم درافغانستان،شرایطی بوجودآمدکه امکان رقابت مسالمت آمیزیاتلفیق باهمی گرایش های سنتی ونو؛درصورتی که زمام داران ازقدرت خواهی انحصاری پرهیزمی کردند،بوجودآمده بود:نخست،دهه ی دموکراسی نیم بندپادشاهی.دوم،دوره ی جمهوریی داودشاهی.درهردومورد،پادشاه ورئیس جمهورکه منافع خانوادگی را درظاهرشاهی مشروطه وجمهوریی مطلقه پاس می داشتند،نتوانستندبه تمنیات مردم، بویژه روشنفکران وایجابات جهانی، سیاست هایی خودراهماهنگ نمایند.پادشاه به احزاب سیاسی وشوراهایی محلی باوجوداین که درقانون اساسی لحاظ شده بود،رسمیت نبخشید.وبدین وسیله،راه مبارزات خشن وزیرزمینی راکه ویرانگرشیوه ی آرام ومتمدنانه ی سیاست ودرواقع مجال دادن به فرهنگ خشونت می باشد،بازکرد.رئیس جمهورخودساخته که منافع خانوادگی وقدرت خواهی افراطی داشت ونادان ترین افرادرابرشانه ی بروکراسی نیمه کاره ی کشوربارکرده بود،همان آزادی هایی محدود دوره ی دموکراسی- شاهی فاقداحزاب سیاسی راهم ازبین بردوچنان به قدرت خواهی شخصی چسپیده بودکه درچهارسال نتوانست سایه ی شوم وفلاکتبارحکومت نظامی راازسرمردم دورکند.زمانی هم که پس ازچهار سال، حکومت نظامی لغوشدوقانون اساسی دریک شورای مسخره بنام"لویه جرگه"به تصویب رسید،آزادیی رسانه ها،فعالیت قانونی احزاب سیاسی،تظاهرات آرام وصلح جویانه موردپذیرش واقع نشدویک نظام ستمگرتک حزبی بانادان ترین وزیران وفعالان حزبی- سرداری- قبایلی درلباس عصری ومدرن وکله ی خالی درخورعصربوق، تحویل کشورداده شد.قانون اساسی ونظام سیاسی تک حزبی ی که درتضادآشکارباوعده هایی داود دربیانیه هایی روزهای اول کودتای26سرطان 1352،قرارداشت.
دراین باره که چراآن همه امیدهاوکوشش ها،وعده هاوشعارهابجایی نرسیدوکشوربوضع فاجعه باری کنونی ودرواقع برزخ سلب آزادی وخودمختاریی سیاسی وچنددستگی وانحطاط فکری- فرهنگی افتاد،درگام نخست،علت راباید دربرداشت ناقص روشنفکران وبه تبع آن هاخودکامگی سیاسی وشیوه هایی راه اندازیی توسعه؛ودرگام دوم،فرهنگ و ذهنیت تاریک قبایلی- مذهبی رایج درجامعه جویاشد.طوری که یادآوری شد،همه کشورهایی پس مانده،دربرنامه ریزی وشیوه ی اجرایی برنامه هادرراستای نوین ساختن ورسیدن به فرهنگ نووفن آوریی نو،به سوی غرب،یعنی اروپای غربی وامریکای شمالی می نگریستندوهنوزهم می نگرند.نگاهی به سیرتحول- تکامل وتوسعه ی غرب روشن می سازدکه سیرپیشرفت وتوسعه درغرب، ازگذارازبرتریی کلیساواشرافیت مبتنی بربزرگ مالکی به برتریی نظام پادشاهی مطلقه ی کارآمدوازنظام مطلقه ی شاهی به جمهوریی دموکراتیک،روشنفکری،کثرت گرایی فرهنگی- فکری- سیاسی- لیبرالیسم،دموکراسی،جامعه ی مدنی ومشارکت فراگیرملت درقدرت بدست آمده است.این شیوه ی رسیدن به روشنفکری وتوسعه،فداکاری،زمان،پشت کار،پذیرش نقد،پیروی ازقانون وپذیرش صادقانه ی دیگراندیشی را ایجاب می کند.
درجامعه هایی سنتی ازجمله افغانستان،آنچه که ازاندیشه،فرهنگ نووروشنفکری وبه تبع آن صنعت کاری وتوسعه راه اندازی شد؛جزنسخه برداریی سرسری ازغرب دردیگرکشورها،وازطریق شوروی درکشورما، چیزی دیگری نبود.نسخه برداریی که درآن دیگران دارایی دستاورد،وافغانستان بدون دستاوردودرعقب کاروان روشنفکری ونوسازی جای گرفت.این که افغانستان نتوانست درزمینه،دستاوردی داشته باشد،به ناشی گری هایی سیاست کاران وروشنفکرانش برمی گردد.روشن است که فکرواندیشه درجهت نوین سازی؛ بدون شناخت قبلی ازغرب وجامعه،فرهنگ ودین بومی آن، واکنش خشن وغیرخردورزانه ی دین داران را بدنبال آورد.همان طوری که نوسازیی روشنفکرانه برپایه ی شناخت دقیق استوارنبود،واکنش دربرابرآن هم، پایه ی حتی درتفکرسنتی- دینی- بومی نداشت.آنچه که کمونیست هابه تقلیدازشوروی درافغانستان کردند؛ومذهبی هادربرابرآن واکنش نشان دادند،نمونه ی زنده پیش رویی ما،می باشد.
درافغانستان،خراب کاری ازآنجاآغازشدکه کمونیست هایی افغان نه شناختی ازکارکردکمونیسم درشوروی داشتندونه هم شناختی ازجامعه ی قبایلی- سنتی خود.آن هاازکمونیسم ومارکسیسم تنهادشمنی بادین راگرفته بودندنه چیزی غیرازآن.کارل مارکس که باردیگرپس ازبحران سال2008درنظام سرمایداری نوشته هایش درمحافل روشنفکریی عدالت خواه بازگشته است.دراندیشه ی خودازنقدسرمایداری آغازکرده بود نه نقد دین ومذهب.ازاین سبب است که مارکس به حیث برجسته ترین نقادنظام بهره کش سرمایداری مانده وخواهدماند.دررابطه بااقتصاد،فقر،طبقه،فاصله میان داراونادار،سرمایه ی ملی وچگونگی پیدایش وتوزیع عادلانه ی آن، مارکس گفتنی هایی داردکه امروزهم جاذبه آفرین می باشد.چیزی که به بزرگترین مشکل مارکس مبدل شد،نه درخودمارکس واندیشه هایش،بلکه دربرداشت پیروان اوبویژه لنین،استالین،پل پت،مائو،تره کی،امین،کارمل ونجیب الله و...می باشد.ورنه پرسش هایی راکه مارکس درباره ی نظام سرمایداری وعصرفئودالیسم پیش کش کرده بود،باهمه بهره برداری هایی ناروااززبان واثرهایش توسط شاگردان ناخلفش،هنوزهم زنده ودرتپش می باشد.بخشی ازپرسش هاوفراز هایی اندیشه ی مارکس ازاین قرارمی باشند:ثروت اجتماعی چیست؟چگونه شرایط کارانسان برسایرروابط اجتماعی اثرمی گذارد؟برای مردم چه چیزی لازم است تادرتساوی بنیادی بایک دیگرزندگی کنند؟تاچه حدمی توانیم درغنی ترین وقدرتمندترین کشورجهان(امریکا)نابرابری راتحمل کنیم؟چرااین گونه پرسش هاوپرسش هایی همانندآن هادرگفتارهایی همگانی اعتباروتاثیرخودراازدست داده اند؟دلیل آن روشن است.دارندگان ثروت هایی بزرگ برشیوه ی قانون گذاری،انتخابات،اطلاع رسانی ورسانه هایی خبری سلطه دارندونمی گذارندپرسش هایی ازگونه ی فوق به اذهان عامه رخنه ونفوذکنند.درامریکاکه قدرتمندترین وبزرگترین سرمایداری لیبرال می باشد،ثروت ودارایی یک درصدمردم ازثروت ودارایی نود درصدمردم بیشتراست.وهمین یک درصدچنان به منابع قدرت دسترسی داردکه90درصدندارد!
حال که ازدیدگاه مارکس دررابطه باسرمایه وسرمایداری یادآورشدیم،خالی ازفایده نخواهدبوداگرنظری هرچندگذراراجع به دیدگاه اودررابطه بامذهب داشته باشیم.دیدگاهی که کمونیست هایی ناروشنفکرافغان به آن چسپیده بزرگترین فاجعه ی قرن رادرکشورماآفریده اند.دررابطه بادین ومذهب،...این سخن مارکس شنیدنی است که اگرهفده اصل مسیحیت را ازروحانیان بگیرند،آنقدرتلخ کام نمی شوندکه یک هفدهم املاک آن هارابگیرند.(4)بنگرید!مارکس درگفته ی بالابجایی این که دین رااززیرساطول نقدبگذراند،روحانیان یادین کاران رابه نقدمی کشد.دین کارانی که برای تامین مقصدهاونیازمندی هایی  دنیایی خود،دین راوسیله ساخته اند.نمونه هایی بسیاری می توانیم ارایه نماییم ازاین گونه دین کاران ودفاع ریاکارانه شان ازدین که درفرجام بجای فایده به دین به زیان دین تمام شده است.زیان هایی که دشمنان سرسخت دین هم به دین رسانده نتوانسته اند.به طورمثال، بدونمونه ی زیربسنده می شود:نخست ،به کتاب"آیه هایی شیطانی"سلمان رشدی. دین کاران بزرگ پیش ازاین که آن رابخوانند،فتوای کشتن نویسنده راصادرکردند.اگرغرض ورزی درکارنبودوکتاب پیش ازفتواکتاب خوانده می شد،نه آن گونه فتواصادرمی شدونه هم نویسنده ی آن به شهرت جهانی می رسیدوکتابش درسطح جهان به حیث سندنابردباریی اسلام به نشرمی رسید.واقعیت این است که پشت سرفتواعلیه رشدی، سیاست پنهان بود.باین معناکه خمینی برای هشت سال یک جنگ خائنانه علیه ایران وعراق رادرحالی که صدام حسین یک سال پس ازآغازجنگ جنگ می خواست به آن پایان داده شود،ادامه داده بود.زمانی که رفسنجانی رئیس وقت شورای اسلامی برایی خمینی گفت که دیگرسلاح ومهمات برای ادامه ی جنگ نمانده است.خمینی باوجودمخالفت هایی قبلی، امربه پایان جنگ دادوبه سخن خودش بخاطرحفظ انقلاب جام زهررانوشید.درواقع،خمینی،برای به کژراهه کشاندن ذهنیت عامه درایران ازشکست درجنگی که می خواست ازطریق کربلابه قدس برود،فتوای کشتن سلمان رشدی راصادرکرد.نمونه ی دوم هم به افغانستان برمی گردد.درافغانستان عبدالرسول سیاف این بنیادگرایی ریاکار،تهی مغزِکته ریش،واپس گراومزدورعرب وعجم،درجریان لویه جرگه ی"قانون اساسی" باخلیلزادنماینده ی خاصی جورج بوش درافغانستان معامله کرد(ر ک به "فرورفتن درآشوب" ازاحمدرشیدومقاله ی "بنیادگرایی افغانی" ازنویسنده)،تاهرکاری به نفع امریکابکندودرازایی آن افرادی واپس گراوقشریی خودرادردیوان عالی/شورای عالی قضاو...جابزند!همان دیوان عالی پرازافرادمنحط وابسته به ذهنیت وهابی- قبیلگی ی سیاف که درهمه چپاول گری هایی دزدان وغاصبان زمین هایی دولتی ومردم همکارچپاولگران می باشد،یک پسربچه ی هجده ساله ازدانشکده ی ژورنالیزمِ دانشگاه بلخ راکه ناآگاهانه یک مقاله ازتارنمایی"سکولاریسم نوبرای ایران"رادروبلاک خودبازتاب داده بود،به20سال زندان محکوم کرد.
طرفه این که، چنان افرادی درجمعیت العلمایی نوساخت حکومت کابل هم حضوربرجسته دارند.ازهمه جالبتر این که بیشترافرادمتمرکزدر جمعیت العلمایی نامبرده که بودجه ی ماهانه ی خودراازسفارت جورج بوش،بزرگترین تروریست بین المللی درکابل می گرفت وبه روایتی هنوزهم می گیردوبه نفع سیاست هایی افغانی پول دهنده فتواصادرمی کند؛برایی مجرم شناختن آن جوان احساساتی تبلیغات ودیوان عالی رازیرفشارگذاشت تااورامحکوم کندکه کرد.این پایان ماجرانیست ونخواهدبود.طالبانی که بنام شریعت شماری بسیاری ازمردم افغانستان راازدست وپامحروم کردندونوای شریعت بدوی شان گوش فلک راکرده ومی کند.پیش ازاداره ی وحشی شان درکابل ودرجریان آن اداره ی سیاه وپس مانده،هزینه شان توسط سفارت امریکادراسلام آبادتامین می شد(ر ک.طالبان ازاحمدرشید).به روایتی،حتادردوره ی حکومت مشرف وبوش که شعارجنگ علیه هراس افگنی بلندبود،هزینه ی بازسازیی طالبان افغانی وطالبان پاکستانی بازهم ازجیب مالیه دهندگان امریکایی پرداخت می شد.خوشبختانه،باواردشدن بارک اوبامادرکاخ سفیدکه باشعارتغییرهمراه بود،ازپرداخت هزینه ی طالبان مانع به عمل آمده است.موضوعی دیگری که دراین رابطه شایان یادآوری می باشد،این است که بتاریخ2قوس سال1387خورشیدی، وزیرخارجه ی دنمارک سفری به کابل داشت....هنگام دیدارازافغانستان وبااشاره به این که بامقام هایی افغانی درباره ی معامله باطالبان گفت وگوکرده است،گفت:"اگرمابتوانیم طالبان رامتمدن بسازیم،کاری بدی نخواهدبود."پیش ازآن،وزیرخارجه ی ایران نیزراجع به مذاکره باطالبان واکنش نشان داده گفته بودکه "مذاکره باطالبان پذیرفتنی نیست"{تارنمایی فارسی بی بی سی3-9-1387}.پیشترازسخنان وزیرخارجه ی ایران،درماه سنبله1387خورشیدی،یک دیپلمات فرانسوی مقیم کابل ازقول یک مقام سفارت انگلیس درکابل که درمطبوعات فرانسه ولندن گسترش یافته بود؛گفته بودکه:" انگلیس هادرافغانستان دنبال یک دیکتاتوریامستبدی می گردندکه برایی جامعه ی افغانستان وجهان قابل پذیرش باشد."بنگرید!وزیرخارجه ی دنمارک طالبان رامتمدن می سازد،وانگلیس هادنبال مستبد می گردندوحضورشان هم درافغانستان وابسته به جنگ علیه هراس افگنی،استوارسازیی حکومت قانون،رعایت حقوق بشربویژه حقوق زنان می دانند.
دراین سخن ها،بایدجایگاه مردم افغانستان،روشنفکران وفرهنگیان آن راپیداکرد!فرهنگیان وروشنفکران افغانستان باید دقت نمایندکه نبایدتاریخ شوربختی مردم افغانستان تکرارشود،تاریخی که سه باربابدترین وضعیت باتحمیل عبدالرحمن،نادرخان وطالبان تکرارشده است.وازسخنان بالابویی تکرارتاریخ برای بارچهارم به مشام می رسد.کشورهایی غربی که درافغانستان حضورنظامی دارند،بایداعتراف نمایند که اشتباه کرده اندوبکوشندغلطی خودراتلافی نمایند؛نه این که، به تکرارتاریخ درافغانستان بپردازند.این راهم باید درنظرداشته باشندکه مردم افغانستان هشیارشده اندوازاین که دیگران برایی آن ها تصمیم بگیرندعصبانی می باشند؛وپیش ازاین که دیگران برایی آن هامستبدنوبتراشندطوری که درگذشته تراشیده اند،تصمیم بگیرندکه خودحاکم برسرنوشت خودشوند.

0 comments:

Post a Comment