Monday 27 June 2016

چرا علم های سیاست وحقوق درکشورهای مسلمان رشد ونمو نکردند؟


بخش دوم:
ابراهیم ورسجی
هشتم سرطان 1395
این نوشته درسه بخش تهیه شده است:
نخست، آیا درقرآن برای پیامبر،جانشین درنظرگرفته شده است یانه که برایش خلیفه ساخته شد ؟ وخلیفه هاهم بزودی به نفع مستبدان جاخالی کردند!
دوم، ارایه پاسخ به این پرسش که درعدم رونق علم های سیاست وحقوق درجهان اسلام ،اسلام مقصر است یا حکومت های حاکم بر مسلمان ها؛حکومت های که ازشورا وعدل فراروبه استبداد متوسل شده جلورشد فکری وعقلی مردم را گرفته کمک کردند به عدم رشد علم های حقوق وسیاست و..
سوم ، وضع کنونی مسلمان ها که فقه به حیث ایدئولوژی سیاسی شاه وشیخ و استبداد حاکم بر آن ها آن را رقم زده اند، چگونه درسمت آزادی وحکومت مسئول رهبری شده می تواند؟
دربخش نخست این نوشته ، یاد آورشدم که خلیفه ، خلیفه گری وخلافت ، تایید یه قرآنی ندارند؛ به این خاطرکه، درقرآن ، درآیه 29 س دوم، همه بشر خلیفه خدا توظیف شده است ودرآیه 25 س ص یا س 28 ، خداوند به داود گفته است که تورا خلیفه ساختم تا به عدل میان مردم داوری کنی وازهوای نفس پرهیزکنی. زیراکه ، پیروی از هوای نفس گمراهی وجزای گمراهی شدید است. درواقع ، بخاطربی پایه قرآ نی بودن خلافت بود که به عمررض اعتراض شد واو هم که شخص محترم وپرهیزکاری بود ، گفت که بعد ازاین مرا امیرمومنان بگویید نه خلیفه ، وواژه ی امیرمومنان هم رواج تام یافت. ازاین رو، خلیفه وخلافت تنها به حیث قرارداد میان خلیفه ومسلمان ها قابل تایید بود ومی باشد ، نه شیوه حکومتی. پس ، من هم ستایشگرخلافت به حیث قررداد میان رهبرومردم می باشم. همچنان ، تاکید خلیفه های اول ودوم که مسلمان ها حق اعتراض دارند ومی توانند مانع کمبودی ها واشتباهات خلیفه ها شوند، مهرتایید برقراردادی بودن خلافت گذاشت. مسئله ی که ازنگاه مالک بن نبی ، دانشمند الجزایری" دموکراسی دراسلام" ، تعریف شده است. ازسوی دیگر، دربخش نخست ، براین اصل نیزتاکید کردم که شیوه حکومت داری خلیفه های اول ودوم ، دردوره خلیفه سوم متوقف وباعث کشته شدن خودش توسط مسلمان ها ی متعهد به اسلام شد. کشته شدنی که هم خلافت را بحرانی هم مردم به خانه علی رض رفتند وبه او بیعت کردند تا خلافت را احیاکند.
اگرچه علی رض مطابق خواست مردم مدینه وبیعت شان مقام خلیفه را پذیرفت وبه تلاش آغازکرد تاهم خلافت را احیا کند هم وضع بحرا نی شده ی سیاسی را سامان دهد؛ برخلاف، جنگ عایشه رض که به جنگ جمل / شتر درتاریخ مسخره مسلمان ها معرفی شده است. یعنی شتر جنگ کرده نه عایشه رض ودسیسه گری معاویه به بهانه ی خون خواهی عثمان وجنگ باغیانه ی او علیه علی رض یا خلیفه چهارم در"صفین" وبازی سیاسی عمروبن عاص علیه خلافت وخروج خوارج یا طالبان وداعشی های آن زمان ، هم به زندگی علی رض پایان داد هم به عمرخلافت. درباره احیا وکاربرد خلافت درجهان کنونی که گروه های بنیاد گرا دنبال آن می گردند، برداشت من این است که درگذشته ای پیشا مدرن درسیاست قاعده این بود که چه کسی حکومت کند؟ مثلا، برای مسلمان های اولیه یک حدیث به این مفهوم ساختند که ( امامت ازقریش می باشد). معلوم نیست که امامت نماز یا رهبر سیاسی جامعه؟ وازهمین حدیث چه استفاده های نبود که شد ؟ بهرحال ، بعدا ترک های عثمانی خود را خلیفه نامیده وآن را پشت معرکه انداختند!
درواقع ، حدیث یاد شده نمادی شد برای اصل چه کسی باید حکومت کند؟ اما اکنون درسیاست مدرن این اصل قاعده شده است که چگونه حکومت کرده شود؟ دررا بطه به اصل نخست ، باید گفت که پیدا کردن مردان خوب مانند: ابوبکر، عمر وعلی رض در شرا یط کنونی مسلمان ها دشوار می باشد. به این معنا که، خلافت وقتی کارا یی پیدا می کند که مسلمان ها رهبران صادق ودرست کار پیدا نمایند.اصلی که هم درعمل دشوارمی باشد هم مورد بهره برداری های قدرت طلبان زرپرست واقع شد. بنابراین، شیخ علی عبدالررازق ، شیخ ازهردرسال 1925 با نوشتن کتاب " اسلام واصول الحکم"، همه خلافت ها را نادرست - مخالف اسلام واستبدادی معرفی کرده سزنش نمود.پیش ازاو،عبدالرحمن کواکبی ( وفات 1902) دررساله "طبایع الاستبداد" غیرمستقیم خلیفه نماها وهمه زمام داران مستبد حاکم برمسلمان ها را سرزنش کرده بود.
ازاین رو، به نفع اسلام ومسلمان ها می باشد که اصل دوم یا چگونه حکومت کرده شود را درپیش گرفته با تاکید براصل بیعت که اکنون همان رای دهی ورای گیری تعبیر شده می تواند وشورا وعدالت ، امورسیاسی- اجتماعی خود را سامان دهند تا ازشر استبداد وحاکمان غیر مسئول وفریب کار، یاخلیفه - امیرمومنان نما رهایی یابند! پس ، بهتراست که برای فهم بهتر برآمدن حکومت های غیر مسئول درجهان مسلمان ، بتاریخ روی بیاورم ( تاسیه روی شود / هرکه دراوغش باشد)! درواقع ،اصل دوم هم مطابق رسالت رسول الله ص هم عملی وهم دارای دستاورد می باشد. معلوم است که هدف مشترک انبیاء : آزاد کردن انسان ها ازشرک با تحقق توحید ونجات آن ه ازاظلم وجوربا تحقق عدالت (پیامبران برای تحقق عدالت فرستاده شده اند، س حدید، آیه 25) می باشد.دراین راستا ،حتا گرامشی ، دانشمند مارکسیست ایتالیایی باورمند است که تئوری عدالت را پیامبران آورده اند. افزون بر عدل گستری، آگاهی بخشی وترویج ارزش های والای اخلاقی ( برانگیخته شدم تا اخلاق بشررا تکمیل کنم، حدیث ) جوهر رسالت پیامبر اسلام بود. درتاریخ هم معلوم است که پیامبران ، فلاسفه ، شاهان، شیخان ، ادیبان ، شاعران وکاهنان بودند که سخن ها وپیام ها به میراث گذاشتند. شاهان که اغلب ستمگرو پیامبران برخلاف فلاسفه که نظرات مستقل وبرخی اوقات متضاد عرضه کرده اند،همگی برمحورمشترک که هما نا خدا شناسی وایمان خالص به خدا و آینده نگری وکردار شایسته می باشد، تاکید داشته اند وهرکدام تصدیق کننده پیامبران قبلی وبشارت دهنده پیامبران بعدی بوده اند واخیرین شان هم پیامراسلام می باشد.
به گواهی تاریخ مسلمان ها، شهادت علی رض توسط پسر ملجم ازگروه خوارج ، یا داعشی ها وطالبان زمانه اش ؛ درواقع، خلافت مشهور به راشده ی متکی بر قرارداد میان خلیفه ها ومسلمان ها را که ازراه بیعت به میان آمده بود، نا بود کرد ودوره سلطنت اموی به فرماندهی معاویه در سال 40 هجری 61 میلادی شروع شد. بله، معاویه حکومت سلطنتی را تاسیس کرد واعتراف هم کرد که سلطان است نه خلیفه ومبالغه هم کرد که نماینده خدا درزمین است نه خلیفه. اینجا است که شیوه حکومتی ای غیر مسئولانه وزورمدارانه درتاریخ مسلمان هاشروع وبرمسلمان ها تحمیل می شود. برخلاف، ولی نصر، نوسنده ایرانی مقیم امریکا می نوسد: مسلمان های سنی برآمدن معاویه یا شیوه حکومت اورا پذیرفتند.او قدرت مذهبی یا اتوریته ی مذهبی نداشت ، اما امنیت را تامین کرد که همه نیازداشتند.خلیفه های اموی هم زاربودند هم پاپ. اتوریته ی مذهبی را به حرفه وی ها یعنی علما سپردند.سنی ها با این بهانه مشروعیت رژیم را قبول کرده بودند که تامین امنیت ،دفاع ازدین ومسایل مذهبی را به علما بگذارد.این مثل معروف که " 40 سال دیکتاتوری بهترازیک روز آشوب است،این موضع سنی هاراتعیین می کرد ( رک احیای شیعه ،چگونه برخورد درونی اسلام ، آینده را رقم می زند؟ ص 36 ازولی نصر، بزبان انگلیسی).
اینجانب، نگاه ولی نصر، دانشمند ایرای مقیم امریکا را بدو دلیل زیرمخالف رویداد های آن دوره ی تاریخ مسلمان ها می دانم:نخست ، درآن وقت ، مذهب های سنی وشیعه به معنای کنونی عرض اندام نکرده بودند؛ دوم، امام حسن رض، امام دوم شیعه ها با شرط اینکه معاویه خلافت را موروثی نسازد، باو بیعت کرده بود. ازاین رو، امام حسین رض امام سوم شیعه هاهم به فیصله برادرش گردن نهاد. با وجود تحکیم پایه های حکومت سلطنتی معاویه ، او ودسته خاندانی اش همواره ازاحترام علوی ها درمیان همه مسلمان ها که یک ونیم قرن بعدا بنام آن ها دردوره ی امام جعفر صادق رح، مذهب جعفری ساخته شد، نگران بودند. معلوم است که درکنار خاندان های علوی واموی، خاندان عباسی وابسته به حضرت عباس ، عموی پیامبر ص هم وارد عرصه نبرد سیاسی - ایدولوژیک شد. مطالعه تاریخ برای من نمایان ساخته است که هم دردوره شکل گیری فقه های شیعه وسنی هم پیش ازآن ها،امام های مذاهب اهل سنت به خصوص ابوحنیفه پایه گذارفقه حنفی ، طرفدار علوی ها بود. بطورنمونه ، ازرا بطه نزدیک نعمان پسر ثابت رح، رهبرفقه حنفی با امام زید رح همه ی آگاهان می دانند.حتا فقه های امام ابوحنیفه وامام زید رحمت بی پایان خدا به روان شان باد، باهم نزدیکی هاوهمانندی های جالبی دارند!
ازدوره پیشا فقه ها یاد کردم، به این خاطرکه ،اخیردوره خلیفه های راشدین همراه بود با پایان فتوحات جنگی - نه عقلی- تبلیغی- تزکیه ی نفسی- حکیما نه - قرآنی؛ مسئله که سوالات زیادی را توسط مسیحی ها، یهودی ها، زرتشتی ها واند یشمندان دیگر زبان ها وفرهنگ ها ازدورترین نقطه مرزایران بزرگ تا مصر فرعون ها متوجه اسلام ومسلمان ها کرد. ازاین سبب، عالمان دینی هم فقه های شیعه - سنی هم علم کلام یا عقاید را پیش کش کرده اند. اگرچه پیدایش پرسش ها دراخیردوره اموی ها خاموشانه اما درآغازدوره عباسی ها نمایان ترشد. نمایان ترشدن پرسش ها وارایه پاسخ ها دردوره ی عباسی ها که درسال 749 میلادی به قدرت رسیدند، به این معنا نبود که حکومت آن ها آزاد منش ترازحکومت اموی ها بود! واقعیت این است که ، هم اموی ها هم عباسی ها با دغل وفریب بقدرت رسیده اند. ازقدرت گیری باغیانه ی اموی ها ، سخن گفته شد؛ پس، بهتراست که ازجانشین شان ، یعنی عباسی هاهم سخن گفته شود!
به گواهی تاریخ ، عبدالملک ابن مروان ، سلطان جنایت کاراموی درسال 685میلادی، علیه زبان وفرهنگ فارسی اعلام جنگ کرد. دراین راستا، ازتوحش حجاج بن یوسف ثقفی، والی کثیف اموی ها درخراسان با مرکزیت بغداد ،علیه فارسی زبان ها همه آگاهان تاریخ آگاهی دارند. درواقع، فارسی ستیزی مروان وحجاج ، فارسی زبان هارا علیه حکومت منحط اموی بسیج کرد. بسیجی که به فرماندهی ابومسلم خراسانی ،حکومت جنایت کاراموی را برانداخت وکمک کرد به برآمدن حکومت عباسی ها. روشن است که عباسی ها با نیرنگ برآمد کردند نه باصداقت. به این خاطرکه، مردم مسلمان انتظار برآمدن علوی ها را داشتند نه عباسی هارا.ازاینکه دردوره فارسی ستیزی اموی ها، علوی ها درخراسان محترم بودند ودرخیزش خراسا نی هاهم ابومسلم توصیه کرده بود که عرب کوبی درست اما علوی کوبی نارواست ؛ وعباسی هاهم می دانستند که علوی ها درخراسان بزرگ ودیگربخش های جامعه مسلمان محترمند.
ازاین رو، بعد ازبراندازی حکومت جنایت کاراموی که ، اخیرین سلطان آن مروان نام داشت و به مروان حمار / خرشهره شد وعلت به خرشهره شد نش هم این بود که دروقت جنگ روبه فرارازخرپیاده شده بود تا رفع ضرورت کند که کاروا نش رفته وخودش بدست مخالفان افتاد و کشته شد وشد مروان خروجای خررا هم اسپ یا عباسی ها گرفتند. آلبرت هورا نی، نوسنده عرب لبنانی نوشته است که : عباسی ها بسیار ریاکارانه ازمردم بیعت گرفتند؛ به این خاطرکه، مردم منتظربرآمدن شخصیتی ازخاندان علی بودند ( رک تاریخ مردمان عرب ، ازآلبرت هورا نی ، بزبان انگلیسی، فکرمی کنم که این کتاب مهم بزبان فارسی هم برگردان شده است). بهر رو، عباسی ها جای اموی ها را گرفتند ؛ اما استبدادی مانند استبداد سلف خود را تثبیت کرده نتوانستند ، وعلت آ هم این بود که فارس ها به حیث رقیب عرب ها بلند شده بود ند. مسئله ی خوشایندی که کمک کرد به دوگانگی دردستگاه قدرت. درواقع ، همین دو گانگی دردستگاه قدرت کمک کرد به بازشدن نسبی ای فضای سیاسی- فرهنگی وطرح پرسش ها وارایه پاسخ ها که منجربه برآمدن فقه ها ومذهب ها وعلم های عقاید ودریک برهه باعث رشد معتزله / جریان عقلی وجنگ آن با اشاعره / جزم اندیشی سلفی نما شد. بله ،فضای سیاسی - فرهنگی دردوره عباسی در قیاس با دوره اموی بخاطر خود نمای خراسانیان بازترشد،اما ترس عباسی ها ازعلوی ها باقی ماند.البته به گونه ی اموی ها نه که دردوره یزید نواسه های پیامبر را درکربلا شهید کردند( رک فرزندان رسول درکربلا، خالد محمد خالد مصری). پس ، بهتراست بگویم که هم اموی ها هم عباسی هابه شیوه شورایی مورد نظرقرآن به قدرت نه رسیده شیوه معمول وکنونی - مسلمانی سیاست کردن وقدرت گرفتن را درتاریخ مسلمان ها رایج ومرزکشی کردند میان تاریخ اسلام وتاریخ مسلمان ها.
ازتاریخ مسلمان ها یاد کردم نه تاریخ اسلام. به این خاطر که درقرآن آمده است که امورمسلمان ها بر شورومشوره حل وفصل شود (س شورا آیه 38). مطابق همین آیه ،هم شیوه سلطان شدن معاویه هم شیوه حکومتی - سلطنتی اش هم شیوه ی حکومتی عباسی ها مردود بود ومردود می باشد. پس ، بهتراست که میان تاریخ اسلام وتاریخ مسلمان ها هم مرزکشیده شود. دراین باره ، شاه ولی لله دهلوی درکتاب مشهورخود " حجت لله بالغه" ، گفته است که " تاریخ اسلام همان برهه زمانی است که ارزش های اسلامی برحکومت وحکومت کاران ومسلمان هاغالب بوده باشد." بنابراین ، تاریخ اسلام کوتاه وتاریخ مسلمان ها تاکنون ادامه دارد. همچنان ، میان تاریخ اسلام وتاریخ مسلمان ها تمیز کاری می شود.ازاین رو، تاریخ سیاسی مسلمان ها را داریم نه تاریخ سیاسی اسلام را.اگرچه دکترحسن ابراهیم ،دانشمند مصری ،تاریخ سیاسی اسلام را درسه جلد نوشته است که به فارسی هم ترجمه شده است، اما من مخالف کاربرد تاریخ سیاسی اسلام توسط اومی باشم. بازهم خوب کرده است که کتاب "نظام حکومتی مسلمان ها" رانوشته است که اشتباهش درنام گذاری تاریخ سیاسی اسلام را تاحدی تلافی می کند.
دراین راستا ، بهتراست که بر سه واژه دیگر هم تاکید کرده شود: نخست ،حکومت اسلامی ؛ دوم، اسلام حکومتی که ازحکومت اموی ها تاکنون در 57 کشوری دارای اکثرا جمعیت مسلمان را یج است البته بنام حکومت اسلامی، وبنیاد گرایان هم مبارزه درراه تحقق آن می کنند؛ سوم ، حکومت ارزش های اسلامی که من درشرایط کنونی براین سومی ارزش قایل هستم. شایان یاد آوری می باشد که سلطنت معاویه ازنمونه دومی بود که دردوره عباسی هااز749تا1258 م بزورادامه یافت وتوسط هلاکوسرنگون شد وکمترکسی برایش اشک ریخت.ازهمه ترسناک این که ، درجامعه ی شاه وشیخ زده ی مسلمان ، بخاطر صحابی بودن معاویه که ساختگی است واو وپدرش انتم الطلقا / عفو شده ها وزاد شده های بعد ازفتح مکه می باشند؛ انتقاد از او ناجایز است. بله ، به مدافعان این نظر باطل می گویم که حضرت عمر رض چند ین صحابی غلط کاررا دره زد وبه مشوره علی رض به شراب خوران همین دسته دره را جاری کرد.همچنان ، درجنگ عایشه رض علیه علی رض همه کشته شده ها صحابی بودند همچنان که بسیاری خوارج هم این گونه بودند. وقتی که صحابی ها خود شان یک دیگررا کشتند، این که مورد انتقاد قرارنگیرند، یکی ازمضحکه های شاه وشیخ تازمانه ی ما می باشد! ازسوی دیگر، عباس سفاح اولین با صطلاح خلیفه عباسی دستورداد تا غیر از عمر بن عبدالعزیز،ازمعایه تا مروان ،قبرهمه سلاطین اموی را حفرکرده همه شان دره زده استخوان هایشان را آرد نمایند ( ر ک طبقات ناصری). خوب است! صحابی ها یک دیگررا کشتند، شاهان عباسی استخوان های شاهان اموی را دره زدند وهلاکوی مغل اخیر خلیفه منحط عباسی را نمد مال کرده کشت، اما آگاهان مسلمان حق ندارند تاریخ ننگین شاهان وامیران تفنگ سالاخود را نقد کنند.شاهان وامیران ستمگر- دین گریز- خرد ستیزی که بی عقلی وستمگری طولانی شان کمک به پس ماندگی اسلام ومسلمان ها درمقایسه به ادیان ودین داران جهان کرده است.
بله ، عدم نقد خطاکاران ازهمان آغاز باعث شد که سر رهبران راستین اسلام ازرویداد غمبارکربلا تاکنون توسط رهبران دروغین اسلام بریده شود. اینجا است که این سخن دکتر شریعتی برجسته می شود که " تلخ ترین تاریخ را داریم. تاریخی که درآن، رهبران دروغین اسلام ، رهبران راستین اسلام را شهید کرده اند" ! اگردیروز وامروز ، مسلما ها درهمه بخش های جهان گرفتار حکومت های مستبد وخود سر بودند ومی باشند،حکومت های که با تفنگ بقدرت رسیدند وباتفنگ خلع قدرت شدند ووضع اسفباروپس مانده رای برای مسلمان ها به میراث گذاشته اند.وضعی که درآن دین ابزار قدرت شد ومستبد هم خلیفه وامام شد وعالمان دین هم شدند ابزار قدرت.قدرتیکه با فریب کاری وزور آمد وبا فریب کاری وزور رفت ومی رود.
بطورنمونه ،اموی ها وعباسی ها بزور وفریب بقدرت رسیدند وبازور وفریب ازقدرت رانده شدند. برای زوال عقلی،اموی ها جبری گری را را یج وآمدن خود را اراده خدا وجبر تاریخ برمسلمان ها تلقی وتحمیل کردند وعباسی ها هم بنام پسران عم رسول الله آمدند وتاکه توانستند دغکاری کردند.نهایت فریب کاری شان این بود که بزور ابومسلم خراسانی به قدرت رسیدند وبا فریب کاری اورا کشتند.ابوحنیفه رح را درزندان کشتند وفقهش را با قاضی قضات ساختن ابوسف ،شاگردش وکتاب خراجش برای مالیه های ظالمانه گر فتن ازمسلمان ها ونامسلمان ها، رسمی ودرباری کردند. جنبش معتزله واشاعره راهم رسمی وحکومتی کردند وبرای توجیه مذهبی ای حکومت شان حتا به نائب خلیفه ساختن امام موسی رضا، امام هشتم شیعه ها هم پیشرفتند.هدف شان از شریک ساختن ریاکارانه امام رضا درقدرت درواقع تبدیل شیعه ازمذهب اعتراض به مذهب حکومتی بود که ادامه نیافت وشیعه تازمان صفوی ها معترض باقی ماند.
درادامه چند قرنه ی حکومت منحط عباسی ها، مسئله تاسف باراین بود که به اجتهاد وتفکرموقع داده نه شد.مثلا، مامون رشید معتزله را مورد حمایت وخلفش منصور ازاشاعره علیه آن استفاده کرده خقه اش کرد. ازاین رو، دردوره عباسی ها غیر ازفقه وتاحدی عقاید کدام تفکر روشن علمی جزترجمه ی برخی نوشته های یونای ها به میان نیامد.فقهاهم به اختلافات میان مسلمان ها دامن زدند تا فساد وستمگری خلیفه ها وداستان های هزارویک شب خلیفه های دروغین زیرسایه برود. ابن مقفع که فکر تولید می کرد کشته شد وبرحسنک وزیرمصیبت نازل کردند ومبارزان عدالت طلب قرمطی را توسط محمود غزنه سنی منحط ومتعصب ودرواقع تفنگ چی خلیفه عباسی کشته وسرکوب کردند.همان خلیفه های فاسدی که ابن مقفع وحسنک وزیراکشتند ومنصور حلاج را آتش زدند،40 سال پیش از رسیدن مغل ها به بغداد، ارتش وحشی آن ها به قلمروشرقی مسلمان ها درخراسان رسیده وبه عزت وناموس ومقدسات مسلمان ها تجاوز وخلیفه مصروف عیش ونوش درحرمسرای خود دربغداد بود.
دراین زمینه ، علی طهماسبی ، نوسنده ایرانی می نوسد:چون تاتار به این سرزمین هجوم آورد، بیشتر شهرهای ایران از خراسان بزرگ تا عراقِ عجم ویران شد[A] بسیاری طعمه‌ی تیغ تاتار شدند. آنان که توانِ گریختن داشتند گریختند. آنان هم که ماندند و زنده مانده بودند، در خواب و بیداری شمشیر مغول را بر گردن خویش می‌دیدند. در همان سال‌ها، ابن اثیر – مورخ صاحب نام عرب که سال‌های پایانی عمر خود را در موصل سپری می‌کرد- از این واقعه به تلخی یاد کرده و نوشته است:
« چند سال بود که از ذکر این حادثه خود داری می‌‏کردم زیرا آن را بسیار بزرگ و هولناک می‏‌شمردم و از یاد آوری آن اکراه داشتم. در این راه یک پای پیش می‏‌گذاشتم و پای دیگر را پس می‏‌کشیدم. آخر چه کسی برایش آسان خواهد بود که خبرگزارِ مرگ اسلام و مسلمانان باشد؟ چه کسی می‏‌تواند ذکر چنین واقعه‌‏ای را ناچیز انگارد؟»[۱]
وقتی وی این بخش از تاریخ را می‌نوشت، دوازده سال از هجوم مغول می‌گذشت اما هنوز به عراقِ کنونی و بغداد و موصل نرسیده بودند، هنوز دستگاه خلافت برقرار بود، و آنچه او به عنوان حادثه‌ای هولناک یاد کرده، ویرانی و کشتار سهمناکی بود که از خراسانِ بزرگ تا همدان و تبریز و بسیاری دیگر از شهرهای ایران را نوردیده بود.
این واقعه‌ با آنکه هنوز به بغداد نرسیده بود از نظر ابن اثیر “مرگ اسلام” هم تلقی شده است.
برخی از مورخین و تحلیل‌گرانِ وقایعِ تاریخ، هجوم مغول را به علت بی‌تدبیری محمد خوارزمشاه دانسته‌اند. اما نکته‌ی دیگری را که ابن اثیر در این باره نوشته بسی قابل تامل است:
« گفته شده است که سبب تاخت و تاز مغولان به شهرهای اسلامی غیر از این‌هاست و نباید در تواریخ نوشته شود. آنچه من ذکر نکردم، هر چه بوده، بوده، تو هم اندیشه‌ی خود را نیک گردان و درین باره چیزی نپرس».[۲]
انگار گفت و گو از سبب اصلی این واقعه، به شکستن حرمتی می‌انجامید که ابن اثیر ابتدا از شکستن آن پرهیز می‌کرد.[B] اما آنچه ابن اثیر نوشته یاد آور سخنی است که از آن عالم و امام‌زاده‌ی بخارا نقل کرده‌اند که حدود دوازده سال پیش‌تر و در آغازِ هجوم مغولان به بخارا گفته بود. هنگامی که چنگیز خان و دیگر سرداران مغول، اسب‌ها به داخل مسجد جامعِ بخارا آورده بودند، صندوق‌های قرآن را به آخورِ ستوران بدل کرده و اوراق قرآن پراکنده و پایمال اسبان و آدم‌ها می‌شد و بزرگان و سادات و ائمه‌ی شهر به ستوربانی اسبان مغولی گماشته شدند، آنگاه یکی از بزرگان از دوستش پرسیده بود:
« مولانا! چه حالتست؟ این که می‏بینم به بیداریست یارب یا به خواب؟
مولانا امامزاده گفت: خاموش باش، “باد بی‏‌نیازی خداوند” است که می‌‏وزد؛ سامان سخن گفتن نیست»[۳]
وقتی وارثان و نگهبانان دین و فقه و قرآن و حدیث، در صحنی که خانه‌ی خدا نامیده بودند، به ستوربانی اسبان مغولی گماشته شدند، و اوراق قرآن زیر پای ستوران و مهاجمان پایمال می‌شد، شاید اشاره‌ به “باد بی‌نیازی خداوند” تا حدودی آن ناگفته‌های ابن اثیر را آشکار کند.
این روایت، خاطره‌ای از یونگ را به ذهنم متبادر می‌کند که در نوجوانی اندیشه و روانش را به چالش گرفته بود:
در یک روز دلکش تابستانی، سر ظهر از مدرسه خارج شدم، به میدانِ کلیسای جامع رفتم. آسمان آبی و صاف و آفتابی بود. سقف کلیسا می‌درخشید و خورشید بر کاشی‌های براق می‌تابید. مست و مدهوش به آن منظره‌ی زیبا، فکر می‌کردم دنیا زیباست و خدا همه‌ی این‌ها را ساخته و خود در آسمان آبی بر تختی زرین بر فراز همه‌ی این‌ها نشسته است… ناگهان شکافی عمیق در افکارم پدید آمد.[۴]
یونگ می‌ترسید به آن شکاف عمیق فکر کند، احساس می‌کرد اگر دنباله‌ی افکارش را ادامه دهد به ورطه‌ی هراس انگیزِ گناهی بزرگ پرتاب خواهد شد. چندی با خود در جدال بود، کوشید فکر خود را به چیزهای دیگری مشغول کند که زیبا و دوست داشتنی می‌نمود. اما پس از جدال بسیار به این نتیجه رسید که می‌توان عملی را انجام نداد اما نمی‌توان جلو اندیشیدن را گرفت:
« گویی باید خود را در آتش دوزخ افکنم، همه‌ی شجاعت خود را جمع کردم و به اندیشه‌ام ادامه دادم. کلیسای جامع و آسمان آبی را مقابل خود دیدم، خدا بر فراز جهان بر تخت زرین خود نشسته بود، و از زیر تخت تکه‌ی مدفوع بزرگی بر سقف درخشانِ کلیسا فرو افتاد و آن را ویران کرد و دیوارهایش را از هم شکافت» [۵]
این دو تجربه، البته با هم متفاوت است اما هر دو، دلهره‌ی آدمی را از بیانِ شکستن معنایی مقدس می‌نمایانند. ابن اثیر آخرین مجلد تاریخ خود را به سال ۶۲۸ هجری نوشته بود، زمانی که هنوز مغول به دروازه‌های بغداد نرسیده بود و دستگاه خلافتِ عباسیان همچنان برقرار بود، کسی را هم این گمان نبود که “باد بی‌نیازی خداوند” که از شرق امپراطوری اسلامی وزیدن گرفته بود به زودی بر این دستگاه پانصد و بیست و پنج ساله هم وزیدن گیرد. شاید همین بود که ابن اثیر در ابتدای گزارش خود از بر ملا کردنِ سبب اصلی “مرگ اسلام” و کشتار مسلمین که در خراسان و عراق عجم اتفاق افتاده بود سر باز می‌زد.
اگر چه خلیفگان دست آموز وزیران و سرداران و غلامانِ خود شده بودند و بسیار فسادها و هرزگی‌ها در میان آنان رواج داشت، در عین حال خلیفة‌الله به عنوان نمادِ مقدسِ اسلام شمرده می‌شد و بسا که عارف و شاعر و مورخ و سیاست‌مدار از شکستن این نماد مقدس هراس داشتند تا آن‌که سالیانی بعد و هنگامی که وارثانِ چنگیزخان میل به ماندن در این سرزمین نمودند، خلیفة‌الله و دستگاه خلافت را هم در بغداد سرنگون کردند(۶۵۵هـ) بی‌آنکه خلیفه‌ی دیگری جای او بنشانند. ابن اثیر هم در آن هنگام نقاب خاک به‌چهره کشیده و زنده نبود تا آنچه را فکر می‌کرد نباید در تاریخ نوشته شود، با وضوح بیشتری بنویسد
پیش‌تر، هر مهاجمی که حکومتِ بر این سرزمین را به دست می‌گرفت، با فرستادنِ هدایای بسیار، از تایید خلیفه برخوردار می‌شد تا مشروعیتِ خود را به مردمِ اثبات کند. اما چابک سوارانِ مغول نیازی به تایید خلیفه نداشتند. به‌لحاظ دینی هم، اگر چه گاه شَمَن و بت ‌پرست بوده‌اند و گاه مسیحی یا بودایی، در عین‌حال “یاسای چنگیزی” محکم‌ترین قانونی بود که به آن اعتقاد داشتند و عمل می‌کردند.
در واپسین روزهای سقوط عباسیان، درگیری‌های فرقه‌ای و به ظاهر مذهبی، بغداد را یکسره به آشوب کشیده بود.[C] و در سال ششصد و پنجاه و پنج فرصت مناسبی پدید آمد تا هلاکو خان دستگاه خلافت پانصد و بیست و پنج ساله‌ی عباسیان را بر اندازد. این واقعه حدود چهل‌سال پس از اولین هجوم مغول به سرزمین‌های اسلامی بود. هنگامی که خلافت به المستعصم‌بالله رسیده بود.
نقل است که المستعصم از همه‌ی خلفای پیشین در ناز و نعمت بیشتری بود و از غرور و تکبر چنان هاله‌ی تقدسی گرد خود تنیده بود که هیچ آفریده‌ای را نبود:
«در بارگاه او چون حجر الاسود سنگی انداخته و طاقی اطلس سیاه چون آستینی از روزنی فروگذاشته بودند و از ملوک و سلاطینِ اطراف کسی که به آستان او تشرّف می‏‌جست آن آستین را چون دامن کسوت کعبه زیارت می‏کرد و بر آن سنگ بوسه می‏داد بازمی‏‌گشت.
رسم بر آن بود که در اعیاد خلیفه بر اسبی تیز رفتار که طوقی زرین و دستارچه‌‏ای به گردن و ساخت و ستام زرین داشت برمی‏‌نشست. طیلسانی سیاه بر تن می‌‏کرد و با گروهی از سادات و کبار مشایخِ عهد به راه می‏‌افتاد.
از معتبران روایت است که خواصّ و عوامّ روزن‏‌ها و پنجره‌‏ها و غرفه‌‏هائی را که بر راه موکب او بود کرایه می‌گرفتند. یک نوبت حساب کردند کرایه این دیدگاه‏‌ها سه هزار دینار شده بود. احتشام و جلال و اقتدار و مهابت او بیش از آن بود که بتوان در این موضع به شرح آن پرداخت».[۶]
اما همو، در مواجهه‌ی با هلاکو، به‌گونه‌ای رقت انگیز و ذلت بار برای خود و زنان و کنیزان حرمسرایش امان خواسته بود که ایلخانِ مغول توجهی به آن نکرد. از این پس، هم نخبگان و هم عامه‌ی مردم دریافتند که بدونِ حضورِ خلیفة‌الله هم، چرخشِ چرخ به راهش ادامه می‌ دهد و خدا هم انگار نیازی به خلیفه نداشت. دوره‌ای به پایان رسیده بود، و دوره‌ای تازه‌ در حال زاده شدن بود.(1) .
درواقع ، فساد وستم گریی خلیفه ها ودرباریانشان کمک به نابودی خلافت نام نهاد توسط مغلان وتجزیه وپسرفت مسلمان ها کرد. مثلا،اول اموی ها دراندلس وفاطمی ها درمصر قد برافراشته خلافت های بغداد وقاهره واندلس را ایجاد کردند ودرشرق هم مغل ها حمله کرده در1246 میلادی بر خراسان ودر 1258 میلادی بغداد راهم گرفته به عمر سلسله عباسی ودرباریان فساد پیشه شان پایان دادند.درحقیقت،زوال باصطلاح خلافت زمانی شروع شد که ازغرب ، صلیبی ها برسرزمین فلسطین برای گرفتن تولد گاه حضرت عیسی هجوم آورده بودند. روشن است که دراصل حکومت زورمدار- ریاکار فاسد که اصل های شورای وعدل واجماع امت را به مسخرگی گرفته بود، خودش با مسخرگی باید ازبین می رفت که رفت .جالب این است که درمیان مسلمان ها به خصوص مسلمان های آگاه کسی یافت نه شد جزبرخی ملاها که بخاطرآن حکومت اشک بریزد. به این معناکه ، بزور وریا آمده بودی وبزور وریا وتاراج رفتی وخوب هم شد که برفتی!
چون درتاریخ مسلمان ها زور برعقل ومنطق غلبه وشورا وعدل واجماع امت را نابود کرده بود، درغرب یعنی در مصروسوریه صلاح الدین ایوبی برآمد کرده صلیبی ها را نابود کرد ودرشرق یعنی خراسان هم مغل های بی فرهنگ - تفنگ سالار وبا صطلاح امروز جنگ سالار، رفته رفته درفرهنگ فارسی ذوب وازایشان حاکمان صوفی وکمتر مستبد ساخته شد. طوریکه دیده شد، قبلا، سلجوقی ها یاتفنگ داران ترک ازغربال فرهنگ ایران عبور وسلسله عثمانی را درسال 1288م درترکیه رقم زدند وصوفی های بی رحم صفوی درسال 1501م حکومت ستمگر نابرد بار صفوی را درایران ساختند ؛ ومغل های فارسی زبان در1525م حکومت خودرا دردهلی شکل دادند. جالب این است که ، اول عثمانی ها ودوم صفوی ها وسوم هم مغل های فارسی زبان شده به ترتیب: درترکیه ، فارس وهند قدرت گرفتند، اما درهرسه حکومت ، تنها چیزی که رشد نتوانست کند،علم های سیاست وحقوق بود وفقه اجتهاد گریزهم ابزاری برای آن ها شد تاتوسط ملاها عوام را فریب وروشنفکران را تکفیر ومنزوی کنند که بدرجه های مختلف منزوی وسرکوب کردند.
بله، هرسه حکومت درتولیدات فکری صفرودر کاربرد خشونت صفوی ها نمره اول،عثمانی ها نمره دوم ومغل های هندی نمره سوم بودند،اما دریک اصل مشترک بودند وآن اینکه نگذاشتند که تفکر وعقلانی گری درجهان مسلمان رونق پیدا کند.ازنظرتولید فکری هم دیده شد که احکام سلطانیه ماوردی ومجله احکام عدلی در عثمانی شهره شدند ودرایران هم ملا صدرای فیلسوف تحقیرشد وعلا مه مجلسی وفکرفقهی - صفوی اش فربه ترساخته شد ودرهند هم ، جلال الدین اکبر اول دین الهی - انحرافی خود را ساخت که توسط مجدد الف ثانی وشهزاده جهان گیر ، فرزندش نابود کرده شد. وسرانجام درحکومت مغلی هند، با برآمدن اورنگزیب عالمگیر،فتاوای عالمگیری رونق گرفت وبهای آن را داراشکوهی نواندیش ومدارا گرا با جان خود پرداخت. جای تاسف این است که ، این همه عقب گرد درجهان مسلمان همزما ن بود با میوه دهی رنسانس / نوزایی، نهضت اصلاح مذهبی ، انقلاب صنعتی ، برآمدن سرمایداری واستعماردراروپا.ادامه دارد.
پانویس:
1- (رک به مقاله سامان دیگردرزبان وادب فارسی) ازعلی طهماسبی درسایت او واین است سایتش:
www.Ali-Tahmasbi.name/index.php-2015-08-16-07--08-45/291-2016-0617--19-23-39

0 comments:

Post a Comment