Thursday, 23 June 2016

چرا علم های سیاست وحقوق درکشورهای مسلمان رشد ونمو نکردند؟

ابراهیم ورسجی
بخش نخست:
سوم سرطان 1395
این نوشته درسه بخش تهیه شده است:
نخست، آیا درقرآن برای پیامبر،جانشین درنظرگرفته شده است یانه که برایش خلیفه ساخته شد ؟ وخلیفه هاهم بزودی به نفع مستبدان جاخالی کردند!
دوم، ارایه پاسخ به این پرسش که درعدم رونق علم های سیاست وحقوق درجهان اسلام ،اسلام مقصر است یا حکومت های حاکم بر مسلمان ها؛حکومت های که ازشورا وعدل فراروبه استبداد متوسل شده جلورشد فکری وعقلی مردم را گرفته کمک کردند به عدم رشد علم های حقوق وسیاست و..
سوم ، وضع کنونی مسلمان ها که فقه به حیث ایدئولوژی سیاسی شاه وشیخ ، استبداد حاکم بر آن ها آن را رقم زده است، چگونه درسمت آزادی وحکومت مسئول رهبری شده می تواند؟
به حیث یک انسانِ دارای تحصیلات در علم سیاست ، حقوق وتاریخ ودارای پیشینه ی مطالعه درتاریخ اندیشه ها به خصوص اندیشه وفلسفه ی سیاسی، زمانی بسیاری می شود که پرسش های یاد شده به خصوص این پرسش درذهنم ته وبالامی شود که چرا بسیاری علم ها به ویژه علم های سیاست وحقوق درکشورهای مسلمان رشد ونمونکرده اند؟ روشن است. زمانیکه پرسشی درذهن آدم به هرسویه ی که باشد پیدا شود ، برای ایقان وآرامش ذهنی- روا نی خود ، مجبوراست جویای پا سخ قناعت بخش شود. مهم نیست که پاسخ میسر شده برایش تاچه اندازه بازتاب دهنده ی پرسش یا پرسش های پیش کش شده می باشد؟ یعنی خود پرسش وجویای پاسخ شدن کمک به آینده روشن می کند!
بهر رو، به حیث شخصی دارای تحصیلات درعلم های سیاست وحقوق وکتاب خوان ودارای کتاب خانه که درکتاب خانه ام ازهمه بخش های علوم بزبان های فارسی ، اردو ، انگلیسی وکمی عربی ، کتاب ها یافت می شوند. متاسفانه ، درزمینه های حقوق وسیاست، کتاب های قابل خواندن ازنوسند گان مسلمان نیافتم. البته که ، کتاب های مسلما نی یا باصطلاح اسلامی ، دربخش های: دستورزبان عربی / صرف ونحوکه همه ی آن ها را فارسی زبان ها نوشته اند، فقه، کلام ، تفسیر، حدیث ،سیرت، تصوف ،تاریخ، فلسفه وطب به معنای سده های میانه ی اش وچند بخش کم اهمیت دیگر،آن هم نه دارای کیفیت بالا بلکه کم کیفیت بسیاردیدم که اکنون بدرد انسان ها که خیر، حتا بدرد خود مسلمان ها هم نمی خورند.
بنا برآن ، افزونی کتاب ها دربخش های سیاست وحقوق ازنوسندگان غربی که درهمه دانشکده های سیاست وحقوق کشورهای اسلامی تدریس وبه آن ها عمل نمی شود ونبود کتاب ها دربخش های یاد شده ازنوسند گان مسلمان، وا دارم کرد که درزمینه فکر کرده وبه علت های آن بپردازم. به گواهی تاریخ جنگ سالار - زورمدارانه ی مسلمان ها که قبیله گرای عرب بنام فتوحات دینی ای مخالف جوهردین آن را رقم زده است، دیده شد که جنگ ها برای غنیمت وکنیز وزمین وتزویرتوسط قبیله سالاریی باصطلاح اسلامی، کمک کرد به فروپاشی اداری- ساختاری امپراتوری های فارس وروم ، نه فروپاشی فرهنگی شان ، وبالادست شدن قبایل پس مانده عرب دراثرفتوحات بنام دینی ودراصل غنیمت وکنیزگیری ازدریای مد یترانه تا بخش خاوریی خراسان بزرگ. اگر برای کارنامه ی آن عرب های فاتح زن وکنیزکه بجای تبلیغ وموعظه جنگ را پیشه کرده بودند؛ اکنون نماد بخواهم، ، بدون شک ،باکمی تفاوت، حکومت وهابی عربستان ، خلافت داعش دربخش های ازسوریه وعراق ، خلافت بوکوحرام درشمال نیجریه وامارت اسلامی طالبان درافغانستان وکمربند قبایلی پاکستان ، خوب ترایفای مطلب می کنند.
بهرحال ، با جود اینکه، بهتربود نماد آن خلافت ها وامارت ها درقالب بیا بان گردان مسلمان کنونی نشان داده شود که شد.اما ضروری است که به خود آن ها وشکل گیری شان بنام های خلافت وامارت اسلامی پسا رسالت وسلطنت بدوی- اموی پسا خلافت ، هم تماس گرفته شود تا روشن شود که چه شد که دیروز مسلمان ها مطابق اصل شورا وعدالت پیش کش شده درقرآن دارای حکومت ها وحاکمان عادل وبرخاسته ازشورا واجماع امت نه شدند واکنون به گونه ی مرگباری ازمسیحی ها ویهودی ها که خیرباید پس می ماندند، حتا ازهندوها وبودای های مانند خود شان مستعمره شده هم پس مانده اند؟ واقعیت این است که ، خلافت ازطریق جنگ برای غنیمت ودرمخالفت با پیام شورای- عدالت پسندی- تبلیغی- رسالتی- تزکیه نفسی- حکیمانه ی اسلام ، دارایی نان ونشان شد اما اقتصاد متکی به خود راساخته نه توانست. مسئله ی که ایجاب می کند به خلافت ازدید قرآن وحدیث وشیوه ی کاریی دوخلیفه اول پرداخته شود.
خوشبختانه، درقرآن وسخنان رسول ص ، آیه وسخنی یافت نمی شود که نشان دهد که فرستاده خدا به حیث پاد شاه ، خلیفه یا جانشین دارد. به گونه ی که سهوا یا قصدا برای آن بزرگوار ص ساخته شد وازنظرمذهبی شیعه وسنی را تولید وازنظر سیاسی کمک به برآمدن حکومت های مستبد وغیر مسئول اموی ، عباسی و... کرد که تا کنون مسلمان ها ازشرشان رهای پیدا نمی کنند! پس ، بهتراست که به مشروعیت خلافت ازنگاه قرآن نگریسته شود. درزمینه ،شیخ علی عبدلررازق ، شیخ بزرگ ازهرمصردرکتاب خود ( اسلام واصول الحکم) نظرمنفی ومخالف ارایه کرده ودکتر طه حسین ، دانشمند مصری می نویسد:درست این است که نه قرآن برای برگزیدن جانشینان روشی نهاده ونه سنت اشارتی کرده است؛ ولی مسلمانان بابیعت ازروزگارپیامبرآشنا بودند:بیعت با او پیش ازهجرت درمکه وبراسلام، بیعت نمایند گان انصار برپناه دادن ویاری وفرمانبری او، بیعت انصاردرمدینه برهمین پیمان ؛ اگرکسی تنها اسلام می آورد ازسوی خود بیعت می کرد واگرفرستاد گان اسلام می آوردند به نمایندگی ازقوم خود بود. همچنین است بیعت یارانش برمرگ درحد یبیه، بیعت قریش براسلام به روزفتح مکه وبیعت وفدها به نمایندگی ازقوم شان. ازاین رو، درجانِ مسلمانان جای گرفته بود جانشینی پیامبربه همان روشی است که "حکومت "اوبود: "بیعت".
چون پیامبر با دیگران یکسان نمی نمود، بیعت او با بیعت جا نشینا نش نیز دردل مسلمانان یکسان نمی نمود. برپیامبروحی می آمد وچون بیعت می کرد تنها برای خود نبود، نخست برای خداوند بود وپس ازآن برای خود. ازاین رو، خداوند عزوجل - پس از بیعت حد یبیه ، درسوره فتح می فرماید:آنان که باتو بیعت می کنند جزاین نیست که با خدا بیعت می کنند.دست خدا بالای دست هایشان است وهرکه بیعت بشکند، بزیان خود شکسته است وهرکه بدان بیعت که باخدا بسته وفا کند، اورامزد کرامند دهد(س فتح آیه 10).ازاین رو، برپیمان بسته باپیامبر روا نبود تا پیمان بشکند، که آنگاه نه تنها پیمان با پیامبر که پیمان خداوند را نیز شکسته بود. ونیزروا نبود که تا برقرآن با پیامبر ستیزکند یا درآنچه پیامبر درشرح مجمل قرآن ، وآموختن کاردین ودنیای مردم بدانان؛ واززبان وحی می گوید خرده گیرد. اما آنگاه که پیامبر با ایشان برکاری که درآن قرآن نیامده وپیامبر به دستوری ازآسمان فرمان نیافته بود، رای می زد، می توانستند با او رای زنند وخلاف آنچه برانجا مش آهنگ کرده بود، نظردهند. آن سان که چون پیامبربه روزبدر درجای فرود آمد، حباب بن منذربن جموح پرسید:آیا این همانجاست که خداوند - عزوجل - تورا فرود آورد یا به رای وهم اندیشی است. پیامبرفرمود: رای، رای است وهم اندیشی. آنگاه حباب اورا به جای بهتری راه نمود وپیامبر رایش را پذیرفت.
اما بیعت مردم با جانشینان پیامبر، پیمانی بود میان آنان واینان. نه برخلیفه روابود که پیمان بشکند ونه برکسی ازمردم، زیرا خداوند درقرآن بارها به پیمان داری دستورفرموده است، آن سان که درسوره نحل آمده است:چون باخدا پیمان بستید، بدان وفاکنید وچون سوگند اکید خورد ید، آن را مشکنید که خدا را ضامن خود کرده اید واومی داند که چه می کنید؟ و...(س نحل آیه های 91 و92 وس اسراء آیه 34)...خلافت، پیمانی بود بین خلیفه ومردم، براین پایه استوارکه خلیفه باید برکتاب خدا وروش پیامبر برود وتا آنجاکه می تواند خیرخواه مسلمانان باشد.مسلمانان نیزاوامرونواهی اورا گردن نهند.اگرخلیفه پیمان شکند وبه راهی جزکتاب خداوند وروش پیامبر ونیک خواهی مسلمانان باشد، مردم پیروی اش نکنند وبرآنان روا است تا ازاو بخواهند که پیمان خود را پاس دارد، اگرراست آمد نیکوست وگرنه برمسلمانان است ازاو بیزاری جویند وخلیفه ی جزاو گزینند. وچون کسی ازمردم درفرمان بری پیمان شکند، برخلیفه است که اورا به پیمان وادارد. اگربدستورخداوند گردن نهد وبرپیمان آید که نیکواست. اگرسرپیچد ، برخلیفه است که با اوبجنگد تا به فرمان خدا گردن نهد. ازاین رو است که ، ابوبکر پس ازبیعت گفت:اگربراست بودم یاری ام کنید وگرکج تافتم براستم آورید ( رک شیخین ، گفتاری پیرامون روش زندگی وحکمرانی ابوبکروعمر،ازطه حسین ، ترجمه فارسی ازمصطفی جباری ص ص 40 و42).همین روش را عمرهم بعد ازبیعت گرفتن ازمسلمان ها درپیش گرفت.
درواقع ، ابوبکر وعمر به معنای خلافت به تعهد وقرارداد میان خودشان ومسلمان ها وفادارماندند وعمل کردند.اما به گونه ابوبکر وعمر،عثمان عمل کرده نتوانست که نه برخاسته ازنیت خراب بلکه برخاسته ازضعف وناتوانی شخصیتی همچنان ناشی ازکهنه سالی هم بود. به این معنا که ، عثمان تاجرخوب اما خلیفه ناموفق بود. بطورنمونه ، دکترطه حسین می نویسد: روزی عثمان به مردی نامستحقی ازبیت المال کمک کرده بود،شخصی به عبدالرحمن بن عوف شکایت کرد که اورا توخلیفه ساختی ! اکنون ، اوبه مردی کمک کرده است که سزاوارکمک نیست. بن عوف که خفه شده بود ، به خانه عثمان رفته هم عدم موافقت خود رابه او ابرازکرد هم به خانه کمک گیرنده رفته متاعی دریافتی را از او گرفته به فردی مستحقی داد." ( رک آشوب بزرگ، ازطه حسین).
بله ، نظام خلافت نه به حیث جانشین پیامبر بلکه به حیث نظام قراردادی میان خلیفه ومردم تا اخیرین روز خلافت عمرخوب کارکرد. برخلاف، دردوره عثمان ، رو بزوال نهاد که درزوال نامبرده ، دشمنی قبیله اموی که عثمان به آن تعلق داشت ورخنه کردن شان دردستگاه خلافت با قبیله قریش یا قبیله محمد ص وعلی دامادش که بعدا قربانی بد کاریی اموی هاشد،نقش موثر داشت. سید ابوالاعلی مودودی درکتاب "خلافت وملوکیت" بحران دوره عثمان را عامل فروپاشی خلافت قراردادی- شورای وبرآمدن سلطنت اموی به سلطان گری معاویه برآورد کرده است ( این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است). بهرحال ،بعد ازآنکه عثمان را محمد بن ابوبکروپسراندرعلی وتیم همکارش کشتند، دورخداد یکی خوب ودیگری خراب درتاریخ مسلمان ها رویداد: نخست، علی کوشش را شروع کرد تا خلافت به شیوه عمر حتابهترازآن را احیا کند:دوم، معاویه پسرابوسفیان وخواهر زاده عثمان ووالی شام ، پراهن خونین عثمان را بلند کرده بغاوت علیه علی ودراصل علیه پروسه احیای خلافت را شروع کرد که جنگ عایشه بنام جمل / شتروجنگ صفین علیه خلافت علی وفریب خوردن ابوموسی اشعری درجهت براندازی امامت یا خلافت علی ودغل کاری عمروابن عاص برای ایجاد سلطنت معاویه ، منجربه شهادت علی وپایان خلافت مشهوربه راشده درتاریخ مسلمان ها شد.درباره پایان خلافت ودشواری های علی،دکترطه حسین به این باوراست که برای او بهترین گزینه شهادت بود که توسط خوارج ( یا طالبان - القاعده - داعش - بوکوحرام کنونی) به شهادت هم رسید ( رک فتنته الکبری / آشوب بزرگ ، ازطه حسین ).
دراین راستا ، من کتاب های زیادی را خوانده ام ، اما "خلافت وملوکیت"، نوشته سید ابوالاعلی مودودی و"فتنته الکبری / آشوب بزرگ "، نوشته دکتر طه حسین و ( دموکراسی دراسلام) نوشته مالک بن نبی رابسیار درست وواقع بینانه یافتم.ازاین رو،خواندن آن هارا هم برای پژوهش گران تاریخ پسا رسالت وچگونگی تبدیل شدن خلافت شورای به ملوکیت فردی- استبدادی - معاویه ی- اموی، هم برای مبارزان بنیاد گرا وغیربنیاد گرای مسلمان توصیه می کنم تا هم نقطه چرخش تاریخ وانحراف بزرگ سیاسی درجهان اسلام را درک کنند هم بکوشند بنام حکومت اسلامی خواهی ،اسلام حکومتی را برمسلمان ها تحمیل نکنند. روشن است که حکومت اسلامی یا خلافت با شهادت علی ، خلیفه چهارم پایان یافت واسلام حکومتی با سلطنت اموی معاویه درسال 40 هجری آغازشد. به گواهی تاریخ ، دردوره هرچهارخلیفه، زندانی سیاسی وجود نداشت. تظاهرات مسالمت آمیزآزاد بود. انتقاد ازحکومت توسط خلیفه ها تشویق می شد، وحکومت اسلامی - دموکراتیک حقوق مردم را پاس می داشت. حقوق زنان نیز پاس داشته می شد.حکومتی که همه انسان های مذهبی وبی مذهب می توانستند رهبران شان را انتخاب کنند. درآن حکومت مسئله ملا وعوام نبود واعتقادی به حقوق الهی ملاها وشاهان درمیان نبود. ازین رو،همان حکومت را مالک بن نبی ،دانشمند الجزایری " دموکراسی دراسلام نامید ه است( رک دموکراسی دراسلام، ازمالک بن نبی).ازنگاه بن نبی ،همان حکومت با جنگ صفین وشهادت علی وسلطان شدن معاویه ووالی مادام العمرشدن عمروبن عاص درمصر، به پایان رسید. خلاصه اینکه ، مسلمان ها هم حق انتخاب حاکمان هم حق فکرکردن واندیشیدن را ازدست دادند.ادامه دارد.

0 comments:

Post a Comment