Saturday 21 April 2012

نگاهی به ملی گرایی افغانی

ابراهیم ورسجی
2-2-1390
افغانستان یکی ازتلخ ترین وجانکاه ترین مراحل زند گی سیاسی- تاریخی خودراپشت سرمی گذارد،مرحله ی که ازیک سوپیام آورگسستن ازگذشته ی ناشادوازسوی دیگر،بازگشت به همان ناشاد کامی های گذشته باشعارهاوگفتمان های ریاکارانه وظاهرفریب نودرقالب قبیله سالاری ومذهب قبیله زده می باشد.این که چه عامل های این کشوررادیروز به بدبختی انداخت وامروز درسرراه رسیدن آن به جهان نوسنگ اندازی می نمایند،باید به گونه ی همه جانبه کاویده شوند.مادرجهانی زند گی می کنیم که باشتاب روزافزون دیگرگون می شود وپدیده های نوی رادربرابرماقرارمیدهد،پدیده هایی مانند:دولت- ملت مدرن،بهره برداری درست ازفن آوریی نودرراستای توسعه ی اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی وسیاسی، وپاسخ کارآمد به پرسش های جهانی سازی.درعین حال،گذشته ی را دربخش هویت ،فرهنگ،زبان،مذهب،تاریخ ودرمجموع کیستی ملی- تاریخی به چالش می کشد.
دراین رابطه که افغانستان به حیث یک دولت- ملت ناکام وورشکسته، چگونه ازاین مرحله موفقانه بیرون می شود،وراه خودرابه سوی جهان بازمی کند،ایجاب می نماید که عامل های پدیدآورنده ی این وضعیت ناگوارراباغوربه بررسی بگیریم.کشور- ملت های که درردیف افغانستان وکمی پیشترازآن قرارداشتند، تااندازه ی بسیاری توانستند بردشواری هایی خود فایق آیند.علت بنیادی این که کشورهای همسایه ی افغانستان درفردای فرایند استعمارزدایی،درراستایی توسعه وپیشرفت قرارگرفتند وکشورماآن دستاوردهای نسبی خودراکه به کمک پررنگ شوروی پیشین وکمک های ناچیزغرب بدست آورده بود،درجنگ ضداشغال وجنگ های گروهی پس ازاشغال ازدست داد،مارامتوجه این اصل می سازد که کاهش شکاف میان دولت- ملت دردیگرکشورهابه معناومفهوم ملت وهویت ملی غنای بیشتری بخشیده وبه فرایند ملت سازی تااندازه ی بسیاری کمک رسانده است.اما،درافغانستان،شکاف میان دولت وملت وبهره برداری سیاسی دولت اززبان،دین،نژاد، قبیله و...به حیث مانع بزرگ عرض اندام کرده،حکومت هاراباتوجه به ویژگی ضد ملی بودن محتاج کمک بیرونی هاوملت رادربرابرآن هابدبین ودربرهه های بسیاری سیاست زده وسیاست گریزوازنظرذهنی- روانی درجای قرارداده است که باشعارهای ظاهرفریب ازهرجناحی واکنش عاطفی نشان داده واغلب استعمال شود که درفرجام، جزناامیدی وسرخورد گی بازدهی ی نداشته است.بطورنمونه،زمانی که پادشاه یارئیس جمهورازدموکراسی،تصویب قانون اساسی ومشارکت مردم سخن می گوید،دردیگرکشورهادررابطه باگفته هاووعده های خود محتاط می باشد که وعده خلافی هزینه های فراوانی درقالب بی اعتباری وبدنامی دارد.اما،درافغانستان،این گونه وعده هابارهادرگذشته واکنون صورت گرفته ومی گیرد که بازدهی ی جز نفرت اززمام داران درمیان مردم نداشته است.باوجودهمه وعده هاوخلاف کاری ها،فرمان روایان خمی به ابرونیاورده واحساس نکردند ونمی کنند که مرد می بنام جامعه یاملت افغانستان وجود داردوبه دروغ هاواکنش نشان میدهد.
باتوجه به بی پروایی وبی حیایی زمام داران وبی اعتنایی آن ها دربرابرمردم،مردم اغلب باروبرتافتن ازحکومت هاورفتن بدنبال مخالفان بدون این که مخالفان چه می گویند وچه می کنند،واکنش نشان داده اند که درزمینه نمونه های فراوانی می توانیم ارائه نمائیم.بطورنمونه،نظامی شاهی ظاهرشاه درچهل سال برای عوام فریبی درچهارقیافه ظاهرشد:چهره ی وحشی هاشم خان،چهره نیمه وحشی شاه محمودخان،چهره ی خشن ودرظاهرنوگرا- قبیلگی داودخان،وچهره ی بظاهردموکراتیک شاهی مشروطه ی خودظاهرخان.دراین چهل سال،تنهادرده سال دوران نخست وزیری داود که همزمان بادوره ی جنگ سردمیان شرق وغرب بود وقدرت هایی بزرگ به دوست یابی نیازداشتند،به کمک شوروی چندسرک ساخته شد،آن هم به قیمت وابستگی مرگبارکشوربه مسکو.
درپایان دوره ی حکومت 40ساله ی ظاهرشاه،زمانی که همین خانواده بااوج گیریی نهضت های دانشجویی وروشنفکری بقای خودرا درخطردید،فرصت طلبانه اعلام جمهوریت کرد.جمهوریتی که تنهاپیشوندسردار،این لقب هندبریتانیابه نوکرانش رادرافغانستان، ازنام محمد داود حذف کرد ونظام همان گونه ارتجاعی وضد مردمی ادامه یافت که پیشتر بود!تاکید برانحصارقبیلگی قدرت وبدست آوردن ابزارسرکوب ازخارج بویژه ازشووری وبرقرارکردن فضای فکری وسیاسی خفقان آورسبب شد که مخالفان به شیوه ی زیرزمینی ی مبارزه درداخل وپیداکردن منفذهایی پولی وحمایت سیاسی به خارجی هاروی بیاورند؛همان طوری که دریک ونیم سده ی گذشته زمام داران قبیلگی کرده بودند.این شیوه ی نگرش به سیاست؛درحالی که ازیک طرف ازنبود ملت وهویت وطن دوستی وآزادی خواهی حکایت می کند،ازطرف دیگر،این اصل رابرجسته می کند که حکومت وزمام دار محوراست،نه کشورون ملت، وبرای رسیدن به زمام داری درنبود حضورملت، می توان عصای قدرت راازبیگانگان گرفت که اکنون هم این عصاگیری ادامه دارد.
تجربه هایی تاریخی نشان میدهند که دربسیاری موارد،این دولت هابودند که ملت هاراساختند.باین معناکه دولت اول شکل می گیردوپس ازشکل گیری،رابطه ی آن باملت چنان نزدیک می شود که به دولت- ملت دموکراتیک دیگرگون ودولت درواقع کارگزارملت شده ودراین صورت است که؛ اول، راه به سوی هماهنگی وهمسوی مردم همواروبدنبال آن توسعه،پیشرفت،آزادی وخود گردانی واقعی میسرمی شود.محورقرارگرفتن دولت ونبودنقش ملت درسیاست داخلی وخارجی،فضای بسته ی سیاسی- فکری- فرهنگی ووابستگی مرگبارزمام داران به بیگانگان؛سبب شده است تامردم ناآگاه ازگذشته وحال کشورباقی مانده،تنهادرصورت بروزجنگ وتجاوزبیرونی که دراکثرمواردنتیجه ی تغییروفاداری رهبران مزدورازیک قدرت به قدرت رقیب بودومی باشد،به میدان جنگ آمده وواکنش نظامی نشان بدهند.واکنشی فاقد دستاوردسیاسی.دستاوردهردوجنگ دربرابراهندانگلیسی درسده ی نزدهم؛به صورت حکومت های دست نشانده ی دوست محمدخان وعبدالرحمن خان که درهردوموردازبرجسته گان مبارزه ی ضدانگلیسی انتقام گرفته شد،تایید کننده ی این گفته می باشد.ازاین رو،ملی گراشد ن وملت ساختن به حیث بزرگترین دستاوردخود،پیروزی درجنگ ضداستعماری ورسیدن به دولت- ملت رارقم می زند؛وهرجاکه جنگی چه باانگیزه های مذهبی یاقومی- ملی براه می افتدیاتحمیل می شود،ملت وهمسوی ملی ازآن می تواند  خود گردانی ملی رارقم بزند ودرغیرآن،برد گی سیاسی باشیوه ی دیگر ادامه ومردمی جویای ملت وخود گردان شدن راچند دسته وپراکنده وبازنظام سیاسی وابسته وملت سوزرابه میان می آورد.به گونه ی که، درپس هرسه جنگ افغانستانی هاعلیه هندبریتانیادیده شد.
دراین باره که چراافغانستانی هانتوانستند ملت شوند وتاکنون نشده اند،به سراغ نوشته های کارل مارکس وانگلس درباره ی استعمارمی رویم؟انگلس می نویسد:برای افغان ها،جنگ محرکی است که درزند گی وفعالیت های یک نواخت آنان تنوعی ایجادمی کند.افغان هابه قبایلی مختلفی تقسیم می شوند که درراس آن هاروسای مخالف به تعریف خاص وبه شکل فئودالی/بزرگ مالکی قدرتمندی می کنند.تنفررام نشدنی افغان هاازقدرت وعشق به استقلال فردی مانع ازاین بوده است که به ملتی قدرتمندتبدیل شوند.بااین وجود،همین بی ثباتی وخوداختیاری،ازآن هاهمسایه ی خطرناکی ساخته است.چراکه برای تسلیم شدن به بوالهوسی شان مقیدبوده وازهمین رو،تمایل شان براحتی می تواند به تحریک توطئه های ماهرانه ای جهان سیاست به فعالیت واداشته شود.پسران فتح محمدخان....سرزمین رابراساس سنت های ملی بین اعضاتقسیم کردند،باین معناکه  منازعات ادامه می یابدولی تنهادرمقابله بادشمن مشترک خواهدبود که اتحادخودرابازخواهندیافت.یکی ازبرادران دوست محمدخان شهرپشاوررادراختیارخود داشت وبخاطرآن به رانجیت سینگ مالیات می پرداخت.یکی دیگردرغزنی،وسومی درقندهار،درحالی که دوست محمد قدرتمند ترین این خاندان بود،درکابل حکومت می کرد.مخارج دربارشاه شجاع،کارمندان وتمام مخارج دولت اوبه عهده ی خزانه ی هندبود.علاوه براین ها،روسای افغان کمک مالی دریافت می کردندویابه عبارت دیگربایدازهمان منبع خریداری می شدند که مانع خساراتی شوند که درغیراین صورت ازجانب آن هاتهدیدشان می کرد.مگناتن اعلام داشته بود که ادامه ی این وضع ناممکن است ودیگرمخارج افغانستان قابل تحمل نیست.بنابراین،درپی راه حل برای تقلیل بودجه،باین نتیجه رسید که راهی نیست مگرتقلیل کمک های مالی به روسا،ازهمان روزی که اوچنین طرحی راباجراگذاشت،روسانیزطرح توطئه رابرای پایان بخشیدن به سیطره ی بریتانیای هابه اجراگذاشتند.(1)
نوشته ی بالاکه براه راست به ذهنیت قبایلی وحرص افراطی سران قبیله برای پیداکردن پول وقدرت ازهرمنبعی حتی بیگانگان واستعمارگران بازیرپاگذاشتن آزادی وخود گردانی وکوبیدن میخ به تابوت ملت چه به تعریف کهنه وچه به تعریف نومی پردازد،نشان میدهد که درکشورمانبود درک صحیح ازتاریخ وپذیراندن روایت رسمی آن توسط حکومت ها، چگونه حقایق راوارونه وخطاهایی گذشته راتکرارومی کوشد که ازنوکرووطن فروش قهرمان درست نماید.دردوسده ی گذشته،دروغ هاومبالغه آرای های بسیاری برای ملت سازیی دروغین واثرگذاری برزند گی سیاسی،اجتماعی وفرهنگی کشورصورت گرفته است.دروغ هایی که بی محتواوخیل پردازانه بودن آن هاراوضعیت کنونی کشوربرملامی سازد.این یک حقیقت است. زمانی که درک ملی وعقلانی ازتاریخ بوجودنیاید،آگاهی ملی که میوه ی مستقیم وغیرمستقیم آن می باشدنیزبدست نمی آید؛وبدون آگاهی ملی،گردآوردن خرده هویت هادریک هویت بزرگ سیاسی- جغرافیایی وایجادملت دریک کشورچند قومی ناممکن می باشد.ازسوی دیگر،درک ملی وعقلانی ازتاریخ وآگاهی ملی بدون نقدبدست نمی آیدونقدهم بایدازخودآغازشودنه ازدیگران.درکشورما،بدبختانه،ازنقدبدشمنی تعبیرمی شود وتازمانی که تاریخ این کشوربه نقد گرفته نشود وروایت رسمی ازتاریخ جایی خودرابه روایت ملی ازتاریخ نه سپارد؛وضع افغانستان نسبت به خودش، همسایه هاو جهانیان دیگرگون نخواهدشد.واین وضع ناروشن وموقعیت دگم وجزمی سبب خواهدشد که یک عده ی کوچک خودراهم تاریخ سازبدانند وهم حقیقت مطلق ودیگران راناخودی وبیگانه، واین گونه ازخودتاریخ سازی هاوحق به جانب دانستن های دروغین، خودبه خود،بجای کمک به فرایند ملت سازی به فاشیزم وقبیله گرای تاریک اندیش کمک خواهد کرد؛طوری که تاکنون کرده است وکشوررابه روزسیاه کنونی نشانده است.
ازاین رو،بایدتاکید ورزید که زمان آن فرارسیده است که به نقدتاریخی- سیاسی وفرهنگی دست زده شود.واضح است که بدون نقد خالیگاه هاوبرجستگی های گذشته برملانمی شودونقد گریزی هم سبب خواهدشد که عده ی هرچیزِمانده ازگذشته راکورکورانه پذیرفته وآبرووعزت قوم وقبیله ی خودتلقی وبه گذشته چنان بچسپد که ازآینده غافل شود،وعده ی هم بابیرون شدن ازجاده ی انصاف ونقدسالم که ارزیابی دقیق وغیرمتعصبانه ی گذشته وپیوندزدن میان خوبی های گذشته باحال وآینده می باشد،بروی هرپدیده ی سره وناسره خط بطلان بکشد.پذیرش نقد سالم وسازنده نه تنهاگذشته رابه چراغ راه آینده مبدل می کند،بلکه راه روشنگری وروشن اندیشی راکه جامعه راازملی گرای قومی ونژادمداربه سوی ملی گرای سرزمینی،حقوق مدار،کثرت گراوبه سخن دیگرناسیونالیسم مدنی هدایت می کند،هموارمی سازد.باپذیرش نقداست که خوب وبد گذشته گان تمیزوغربال شده،راه درس گیری عاقلانه ونه عاطفی- احساسی ازگذشته گان برویی نسل های امروزوفردابازشده ازمنفی انگاری کاسته،پیوند مقایسه ی میان گذشته ی دورونزدیک وحال وآینده برقرارمی کند.دراین صورت است که بجای یک ملت چند صدساله ویک تاریخ پرازتناقضات وپرفرازوفرود که کمترنقطه ی سفید درآن می توان سراغ کرد،به یک ملت کهن سال تاریخی دارای چندین فرهنگ،زبان،مذهب،قومیت دریک کلیت هماهنگ وهمسوالبته سیرگونه ونه پیازگونه که ازآن بوی یکسان سازی هویتی- زبانی شکست خورده به مشام می رسد،به مفهوم ملت به معنای پسامدرن وکثرت گرایانه نایل خواهیم شد.
ازهمه مهمتراین که، نقد درهمه ابعاد تاریخی،فرهنگی،اجتماعی،ادبی وسیاسی آن فرزند نوزای ،نهضت روشنگری وعلمی می باشد؛نوزای وروشنگریی که اغلب ملت های اروپایی رادارای هویت روشن وپایدارملی- تاریخی وفرهنگی ودرنتیجه به سوی ملی گرایی مدنی وحقوق شهروندی دیگرگون کرد.این که درکشوری مانند افغانستان، ملی گرایی بی رمق ودربساموارد موردطعن وسرزنش قراردارد؛واکنش های منفی دربرابرآن راباید درماهیت ناسیونالیسم افغانی که به گونه ی امتیازطلبانه،تنگ نظرانه وتک روانه ی نژادی آن جستجوکرد.وهمین دشواری تک روانه وامتیازخواهانه ی آن به فایده ی یک قوم وزیان چندین قوم دیگراست که سبب شده است نه بن نقدتن بدهدونه به دموکراسی وکثرت گرای تسلیم شودونتیجه ی آن راهم به گونه ی وضعیت فاجعه بارکنونی کشورمی نگریم.امروز،مادوتجربه، یکی سازنده(اروپای،ودیگرویرانگر غیراروپایی(آسیای وافریقای) ازناسیونالیسم داریم.تجربه ی اروپایی باپذیرش کثرت گرایی، کشور- ملت های رقیب حتاباهم دشمن رادریک وحدت سیاسی- اقتصادی فراملی یاقاره ی همسووهماهنگ کرده،و تجربه ی آسیای-افریقای،روندا،صومالی،کنگو،سودان،پاکستان،عراق،افغانستان و...رابرای مارقم زده است.علت روشن است.اولی بادرک ملی- عقلانی ازتاریخ وپذیرش چند گانه گرای زبانی- فرهنگی ومذهبی به ناسیونالیسم رنگ انسانی بخشیده است، ودومی بافرارازنقد وکثرت گرایی وپافشاری برجزم های کورکورانه به یکسان سازی به سویی آینده ی تاریک گام برمی دارد.
اگرازتجربه ی کامیاب اروپا دررسیدن به دولت- ملت طوری که اشاره رفت،استفاده شود یانشود،بایداین اصل راپذیرفت که تاریخ به سوی آزادی،چند گانگی،احترام متقابل،کثرت گرایی سیاسی،قومی وفرهنگی به پیش می رود.و....جوامع چند فرهنگی وقومی برای این که بتوانند بدون درگیری همزیستی داشته باشند ودرکنارهم بودنشان به جنگی بین اقوام تبدیل نشود،به زمینه ای عقلی لائیک نیازاست که همان طوری که فوکومی گوید:هم اتصال آن هاراممکن می سازدوهم قواعد بازی راتعیین می کند،یعنی آنچه که جامعه ی مدنی می نامند.بدون مقدس زدای ازفضای مدنی وبدون ایدئولوژی زدای ازسیاست وبالآخره بدون محملی که مدرنیته راباخودبه همراه بیاورد،این موزائیک اقوام وفرهنگ هانخواهدتوانست استواربماند.یعنی بدون پذیرش مدرنیته که سرنوشت تاریخی آینده ای مااست،این موزائیک براثرنزاع های داخلی مرگبارکه این روزهادراطراف واکناف جهان به چشم می خورد،منفجرخواهدشد.دیدرو(یکی ازنویسندگان دایرت المعارف فرانسه)سعی کرد دنیای جدیدراکه بروی مابازمی شد ودنیای بود که درآن می بایست درآن واحدهم شرایط روحی تمامی صداهارادرنظرگرفت،کشف کند.یعنی دنیای که دراینجاموضوع بحث ماهست،دنیای تمامی فرهنگ ها،مگرنه این که هرصدای متعلق به یک فرهنگ مشخصی است.اوبسیاراستادانه درزند گی چند صدای رابروی ماگشود.بدون وحدت شناخت های مختلف یاهمان طوری که اوخود می گوید:بدون وحدت فیزیک،اخلاق وشعرشناسی بشرمگربه بربریت نخواهد رسید؟(2)
مسئله ی چند صدای وچند فرهنگی یابه سخن دیگر،کثرت گرایی که درواقع یکی ازارزش های برآمده ازدل مدرنیته ونهضت روشنگری می باشد؛چه به گونه ی که دیدرویاداورشده است وچه دنباله روان نهضت روشنگری اززمان اوتاکنون،دربسیاری کشورهابه انداز ه ای کم وبسیاری ببارنشسته است.درکشورهای که دربالاترین سطح بارورشده است،ماننداکثرکشورهای اروپای،گفت وگوبه گونه ی بسیارمتمدنانه جای زورگوی وجنگ راگرفته است، وبارونق گرفتن جامعه ی مدنی که این هم یکی ازمیوه های مدرنیته وروشنگری می باشد،دیگرجای برای کاربردجنگ درمناسبات دوجانبه ی فردی وگروهی باقی نگذاشته است.بطورنمونه،درفردای فروپاشی شوروی وپایان جنگ سرد دیدیم که درکشورچکوسلواکی به صورت بسیارمتمدنانه وخردورزانه اعضای پارلمان وابسته به سلواک وچِک تصمیم گرفتند که بجای یک کشور،دوکشورباشند وبااعلام موجودیت خود گردانانه ی دوکشورسلواک وچِک، نه خون ریخته شدونه مانعی درسرراه روابط دوستانه ی هردوبه حیث دوواحدخوگردان درجامعه ی جهانی خلق گردید.برعکس رخدادمتمدنانه ی یادشده،درجمهوری فدرال یوگوسلاوی دیدیم که صرب هادرمخالفت باجامعه ی مدنی وکشورچندصدای وچند فرهنگی وچندمذهبی گه ازنهایت ناسیونالیسم تندروآن هاحکایت می کرد،درراستای حذف هویت غیرصربی به جنایاتی دست زدند که درتاریخ پاکسازی های قومی ومذهبی ونژادی سابقه نداشت.سربرآوردن اپارتایدیاجدایی نفرت انگیزوخشونت زا دریوگوسلاوی به رهبری صرب هاوبرخوردمتمدنانه ی چِک هاوسولواک هاباوجودتفاوت های فرهنگی،نژادی وزبانی وتصمیم گرفتن به این که بجای میل باهم زیستن دریک کشوردردوکشورباهم همسایه ودوست، باحفظ همجواری زند گی کنند؛درواقع،یک نمونه ی بسیارموفق درابرازمخالفت وجدای متمدنانه بود.درعین حال، دراروپا،یعنی مکان سربرافراشتن نهضت روشنگری ونوزایی که نمونه ی متمدنانه ی آن سلواک وچک می باشد؛هنوزهم قوم هایی مانند صرب هاهستند که باپاسخ رد دادن به دنیا ی متمدن، به سوی بربریت وکشتارمی روند!
درواقع،آنچه که دریوگوسلاوی وچکوسلواکی رخداد،اکنون درکشوربلژیک مقراتحادیه ی اروپای زیربحث است.البته که اصل شهروندی،حقوق برابر،دموکراسی ومشارکت همگانی درسیاست وتصمیم گیری های رایج آن کشور ممکن است مانع آن شود که رخداد دومی درآن کشورجامه ی کاری به تن کند.درانگلیستان هم دیدیم که حکومت مرکزی به دشواری جدای خواهانه درایرلند شمالی باتوافق باهمی پایان داد.پس ازپایان خیزش جمهوری خواهان ایرلندشمالی،پارلمان سکاتلند دراواخرسال2011اعلام کرد که درراستای جدای ازلندن،همه پرسی برگزارمی کند.موضوعی که حکومت مرکزی بسیارخون سردازکنارآن گذشت.البته که خون سردی انگلیس همواره تدبیری رابدنبال داشته است می تواندباهرخواسته ی عقلانی برخوردوآن راتامین یابه قناعت آن بپردازد.ودراسپانیا،کوشش هاادامه داردتادشواریی باسک هابه شیوه ی ایرلند،حل کرده شود.بهرحال،هویت های قومی،زبانی وفرهنگی هم درجامعه هایی دموکراتیک وهم درجامعه هایی غیردموکراتیک عمل می کنند،تنهابااین فرق که بخاطرحضورفربه میل باهم زیستن درجامعه های ازگونه ی اول که دارای حقوق دموکراتیک وشهروندی می باشند،براهی می روند که چِک وسلواک رفته اند،ودرجامعه ی ازگونه ی دوم که درآن میل باهم زیستن وحقوق دموکراتیک لاغرمی باشد،راه صرب ها دریوگوسلاوی راطی می کنند .
آنچه که دراروپابدوگونه ی مدنی چکوسلواکیاوخشونت باریوگوسلاوی برسرهردوکشورفرودآمد؛درواقع،فرایندی بود که بافروپاشی امپراتوری کمونیسم بخاطرناکامی دربرآوردن وعده هاوهدف های ازپیش تعیین شده آغازوبادوپروژه ی جهانی سازی معطوف به هدف های سرمایدارانه واتحادیه اروپایی تکمیل شد.فروپاشی سوسیالیسم به حیث یک ایدئولوژی باصطلاح جهان شمول که هویت های ملی بسیاری رانادیده انگاشته بود وبدنبال آن جهانی سازی سرمایه سالارکه دولت های ملی باثبات ونیمه باثبات وکشورهای ناکام رابخاطربازکردن مرزهابروی رفت وآمد کالا،چپاول موادخام وبازارعرضه ی کالاهای صنعتی، واجرایی سیاست هایی مالی بانک جهانی زیرفشارقرارداده بودوهمچنان قرارمیدهد؛هویت هایی ملی ومذهبی بنیاد گرایانه راتحریک کرده است.دربحبوحه ی جنب وجوش جهانی سازیی اطلاعاتی وتجاری،وضعیت درکشورهای چند قومی، زمانی روبوخامت می گذارد که به عناصرشکل دهنده ی ملت که ملی گرایی مدعی پاسداری ازآن می باشد، به صورت گزینشی برخورد شود.بطورنمونه،منافع مشترک،تاریخ مشترک،اسطوره هاوارزش های مشترک،فرهنگ ،زبان، ودین درکشورهایی بامرد مان غیرمتجانس برخوردتبعیضی کرده شود.اگرچه بنیاد گرایان نژادی ومذهبی آن راقبول نکنند وبرخوردآنچنانی نمایند،مولفه های هویت وملت به شمارمی آیندونقش سازنده وویرانگرانه ی خودرابازی می کنند.
زمانی که مولفه های نامبرده که شکل دهنده ی ملت وهویت ملی پنداشته می شوندوازمیان آن هابزبان یاقومیت بیشترتاکید شود،خود بخود مسایل دیگری رابویژه درجامعه های چند قومی به میدان می آورد که درعصرجهانی سازی وانقلاب اطلاعاتی به گونه ی منفی می توانداثرگذارتمام شود.واین اثرگذاری درجامعه های مانندافغانستان که دربخش های آن قبایل درچارچوب یک قوم باوجودزبان واحداستحاله نشده اندوحتی دربعضی موارد قبیله همان تعریفی راپیداکرده است که قوم دارامی باشدوهمچنان باپیوندبه زبان فراگیروزبان محلی ی مربوط به یک قوم بحران می آفریند؛طوری که بارهاآفریده ،بازهم خواهدآفرید.باتوجه به مسئله ی هویت وملت،افغانستان ازچند نگاه آسیب پذیرمی باشد.ازیک طرف افرادودسته های افراطی  که حکومت برکشوررابالیاقت وبی لیاقت مال شخصی وگروهی خودمی پندارند،وازطرف دیگر،بخاطرخیانت زمام داران قبیلگی،قبیله ها به قوم متحول نشده اند.درکشورهای باچنان ویژگی های که هنوزهم قبایل باوجود گویش واحد چپن قوم رابه تن نکرده اند وبیشترازدوسده زمام داران برای حکومت کردن به قدرت های استعماری وابسته بوده وباپول،اسلحه وفن آوری نظامی آن هامردم خودراکفته اند؛بیشترازهرکشوری دیگر ی، ملت سازی دشوارترمی شود.طرفه این که بجای پیداکردن راه حل، به بهانه ی حفط وحدت ملی ی ملتی که مطابق ادعاوجودندارد،به بحث های سازنده رادرزمینه موقع نداده اند.
امروز،درافغانستان باوجودتاریخ درخشان آریاناوخراسان بزرگ که خودرامیراث برآن می داند،بسیاری مولفه های یک ملت وهویت ملی متمایل به روشنگری ونوگرای رانمی توان  یافت.به سخن دیگر،اگرازنظرفرهنگی- تاریخی وجغرافیای دارد،بخاطرتعصبات کورازآن هابهره برداری نمی کند.ازاین رو،درردیف کشورهای مانند:صومالی،مغلستان،بوتان،وجنوب سودان قرارگرفته است.درسطح منطقه هم باهیچ کشورهمسایه قابل مقایسه نیست.دلیل روشن است.پس ماند گی وخودکامگی لازم وملزومند.درجای که خود کامگی سیاسی بیایدخودبخودپس ماند گی هم می آید.تاجایی که به ذخایرومنابع  زیرزمینی ووضعیت جغرافیایی و...ارتباط می گیرد،افغانستان سزاوارآن بود که در وضعیت ناهنجارکنونی قرارنمی گرفت.دشواری بازهم برمی گرددبه هویت ملی وملت شدن وشکل دادن دولت- ملت که ملی گرای مزدوروقبیلگی افغانستان به حیث مانع درسرراه آن قدعلم کرد.بطورنمونه،اگرمحمد داودخان راملی گرابگیریم خودش مدعی بود،دیدیم که کشوررابرخلاف آرمان ملی گرایی؛ نخست، بدامن شوروی انداخت وزمانی که فرصت طلبانه خواست قبله عوض وبه پای بوسی امریکابرود،وضع کنونی رارقم زد!واضح است که درجهان امروز،دولت ملی عامل تعیین کننده ی راه اندازی پیشرفت وبیرون شدن ازقرون وسطا وورودبه جرگه ی کشورهای متمدن وپیشرفته می باشد.باوجوداین که درقرن بیستم شعاردولت ملی وتوسعه ی خود گردان ملی و...بزبان هاافتید وبسیارتبلیغات هم صورت گرفت.بدبختانه،کاربنیادی درزمینه ی ملت سازی کرده نشد که روحیه ی قبایلی حاکمان،دید گاه منفی قبایل نسبت به حکومت مرکزی،به حیث مانع درسرراه دولت- ملت شدن کارکردومی کند.
بدون شک، دشواری اصلی افغانستان دربرداشت نادرست ازناسیونالیسم ونقش آن درایجادهویت ملی ودولت ملی می باشد.اگربرداشت ازملی گرای تصحیح می شد،آن هم درکشورچند قومی که هیچ قومی شماری بالاتراز40درصدنفوس رادارانمی باشد،امروزاین کشوردشواری کمتری داشت.ملی گرایی وملی گرایان درهمه بخش های جهان دربرابراستعمارخارجی مطرح بودند ومردم خودرابرای جهت دادن درفرایندخود گردانی ملی بسیج ورهبری کرده اند.بدبختانه،درافغانستان مردم تنهادربرابراشغال بیرونی تحریک به خیزش شده اند،وقتی که تجاوزآشکارپایان پذیرفته است،مردم درگورستان معامله گری های سیاسی بظاهرمدعی های ملی گرای دفن شده اندونفوذخارجی مانند گذشته ادامه یافته است؛ واین وضعیت، سبب شده است تاکشورنه ملت شودونه سامانه ی سیاسی مدرن ونه ساختار واقعی ملی  بوجود آورده بتواند.امروز،درافغانستان شالوده ی واقعی مادی پیوند دهنده ی بافتارقومی وبومی به معنای پذیرفته شده وشناخته شده ی جغرافیایی وجودندارد تااحساس تعلق به ملت واحدرابه حیث یک بازی گرقوی بنام دولت- ملت دردرون وبیرون تبارزدهد.راه آهن،سرک های قیرشده ی سرتاسری،تلفن وتلگراف سراسری وکارخانه های صنعتی وتولیدی،نظام آموزش وپرورش فراگیرودارای موادبه روزشده وشبکه های عرضه ی خدمات و...هستند که دولت- ملت را قوام می بخشند.
افغانستان که درزمینه های نامبرده ناکام شده وبیشترازسه دهه جنگ که ریشه درسیاست هایی منطقه ی،فرامنطقه ی ،مناسبات قبیلگی- درونی ورفتارامتیازی حاکمان دررابطه هایی میان قومی دارد،تشکیل دولت- ملت جدید درآن هرگزپرسمان بنیادی نبوده است.ازاین روکه، این کشور دولت هایی مرکزی تمرکزگراوناکارآمد داشت که خودرادرعالم خیال دولت- ملت فرض می کردند. دولت های که خودشان اصل بودندنه مردم وبرای سرکوب مردم باخارجی هاهمواره تبانی داشته اند. اصل نامردمی وسرکوب گربودن حاکمان گذشته سبب شده است تاملت ازصحنه ی سیاست دوروسیاست بازان بخاطربسته بودن مجراهاوکانال هایی رسیدن به قدرت،به خارجی هاچشم داشته باشند.واین گونه سیاست بازی بدون درس گیری ازسرنوشت عصاگیران قدرت ازبیرونی هاتااکنون ادامه داردکه درواقع نوعی منفی وریاکارانه ی ملی گرای است که کشورراذلیل کرده است.ملی گرای افغانی دررابطه باکشورهای که هدف های شوم دراین سرزمین داشته اندودارند،واکنش نوکرانه وتسلیم طلبانه ودرداخل کشورچند قومی درکوبیدن اقوام وبازی گران رقیب فعال وریاکاروقلدرمآب بوده است.واین رویه ی مزدورانه رادربرخورد بامسئله ی زبان وفرهنگ ومشارکت سیاسی عمومی درقدرت درگذشته وحال تجربه کرده ومی کنیم.کارکردناسیونالیسم وبهره گیری آگاهانه ی برخی کشور  هایی آسیایی وافریقایی ازآن درروندبه پیروزی رساندن توسعه ی خود گردان ملی،غیرازآن است که  ناسیونالیسم افغانی درک کرده است.
پیشینه ی ناسیونالیسم چه به گونه ی اروپایی وچه به گونه ی غیراروپای آن نشان میدهد که....ناسیونایسم به پنج طریق مختلف بکارگرفته شده است که عبارت انداز:1- کل فرایند شکل گیری ملت هاوحفاظت ازآن ها.2- آگاهی ازتعلق به یک ملت(که اصل محوری هویت ملی دانسته می شود).3- زبان ونمادهای یک ملت.4- ایدئولوژی مشتمل برنظریه فرهنگی ملت ها.5- جنبش های سیاسی اجتماعی برای کسب اهداف ملت وتحقق اداره ی ملی.هوگواستون ووالسنون:مادونوع ملت داریم:ملت های قدیمی وملت های جدید.ملت های قدیمی آن های هستند که قبل ازصورت بندی آموزه ی ملی گرای به هویت ملی وآگاهی ملی دست یافته اند وملت های جدید آن های هستند که دوفرایند رابه صورت هم زمان پشت سرگذاشته اند:شکل گیری آگاهی های ملی وایجادجنبش های ملی گرایانه  که هردوفرایند،حاصل عملکرد گروه های کوچک نخبه گان تحصیل کرده بود؛امافرایند شکل گیری هویت ملی وآگاهی ملی درمیان ملت های قدیمی آرام ومبهم بود.فرایند خودانگیخته ی که اراده ی اقلیتی درآن دخیل نبود وبصورت خود جوش وعمیق ترجریان داشته است.(3)افغانستان به حیث یک کشور- ملت درردیف ملت های قدیمی نمی آید،چراکه پیشترسرزمینی که اکنون افغانستان نامیده می شود،تاسده ی پنجم میلادی آریاناوازآن به پس تاپسین دهه ی سده ی نزدهم خراسان نامیده می شد.اگرملت به معنای قدیمی اش رامعیارقراربدهیم،ملت قدیمی آریای- خراسانی واقع بینانه ترمی باشدتاملت افغانستان.ازسوی دیگر،تلاش های نخبه گان جدید درراستای ایجادملت به معنای نوینش هم موفقیتی بدست آورده نتوانست.امابه حیث یک ملت جدیدآن گونه که دوروند یادشده راپشت سرگذاشته باشدیابگذارد،بزمان درازی نیازدارد.آن هم درصورتی که نخبه گان فراقومی،قبیلگی آن ازناسیونایسم به جنبه های یاد شده  توجه کند،نه جنبه ی محدود قومی،قبیلگی ونژادی آن که هم درگذشته هو اکنون به نرخ روزمصرف شده ونتیجه اش هم وضعیت کنونی می باشد.
امروز،مسئله ی بقای مابه حیث یک کشور- ملت مطرح است که چگونه می توانیم هم ازگذشته ی تلخ وشیرین خودباگذارازغربال نقد وعقلانی گری بیرون شویم وهم باجهان نورابطه ی سودمندوهمراه بادادوستد فعال برقرارکنیم.زمانی باجهان نورابطه برقرارکرده می توانیم وازفراورده های مادی ومعنوی آن بهره مندشده می توانیم که زبان آن رابدرستی درک نمائیم.روشن است که باذهن وکله ی گذشته گرایانه وقبایلی نمی توانیم پیوند میان کیستی امروزمان ودنیای جدیدایجادنمائیم.هم زمان باپیداکردن سویه ی فهم زبان دنیای نو،ازاین اصل نیزنبایدغافل شد که بخواهیم یانخواهیم پدیده ی جهانی سازی دربخش های زبانی وفرهنگی، هویت های سنتی ،قبیلگی ،حتاملی رازیرفشارقرارمیدهد.اینجااست که مسئله ی هویت ازیک طرف به چگونگی تماس وبرخورد مابامدرنیته، وازطرف دیگر،پیوند میان مدرنیته وسنت ومیراث دینی- فرهنگی ماارتباط پیدامی کند.ناسیونالیسم ودولت ملی پدیده ی مربوط به مدرنیته وروشنگری می باشد.ناسیونالیسم روشنفکرانه یاروشنگرانه  باتوجه به این که تمرکزبه ترقی وپیشرفت دارد؛بایدپله های ترقی وتکامل راهم ازنظررفتن ازقبیله وخرده هویت هابه بزرگ هویت ملی- کشوری وهمچنان ازجامعه ی سنتی به جامعه ی مدرن طی نماید.بدبختانه،باوضعیتی غمباری که افغانستان داردوقبایل وگارگزاران آن چه درحوزه ی دین وچه درحوزه ی مسائل قومی به گذشته گرای مصروف می باشند،گذشته گرای که تصفیه کاری فکری- فرهنگی را،هم درساحه ی مذهب، وهم درساحه قومیت وملت، وهم درپل زدن باجهان نودشوارترساخته است.
برای بیرون رفت ازباتلاق کنونی که هم طرفداران گرفتن عصای قدرت ازدست خارجی هاوهمچنان خود خارجی هاگیرافتاده اند،ایجاب می کند که درذهنیت قوم وقبیله مدارانه ی سنتی که مقام اولی ودومی راخاص جناح خاص قومی وقبیلگی می پندارد،بازنگری تام شود.وهم زمان بابازنگری دراین زمینه وزمینه های دیگرکه دراین نوشته جای پرداختن به آن هانیست،جاده صافی کرده شودبرای یک خانه تکانی فکری- فرهنگی البته درسمت وسوی که دنیای نومی طلبد.اگردراین زمینه فکردقیق وسنجیده نشود، بیرونی هاو درونی های دست نشانده شان مانع ازسقوط دوباره ی کشور بدامن قبیله گرای سنتی که آبشخودبنیاد گرایانه وتروریستی وقوم گرایی واپس گراهم پیداکرده است ،شده نمی توانند.طوری که بارهاتاکید کرده شد،افغانستان یک کشورچند قومی می باشد که مرزهای سیاسی- جغرافیایی آن بامرزهایی قومی وفرهنگی اش سازگارنیست.زمانی که خرده هویت هادربزرگ هویت ملی- کشوری ازنظرسیاسی- اقتصادی وفرهنگی بازتاب نداشته باشند وجهانی شدن باشتاب بکارخودادامه میدهد،روشن است که به بحران ژرفنایی بیشتری می بخشد.امروزدرکشورماهرگرقومی صرف نظرازشمارآن درمجموعه نفوس کشوردارای هویت نژادی ،فرهنگی ودینی می باشد که درهویت دینی طرفداران امت وخلافت می توانند بالای آن سرمایه گذاری کنند،ودرهویت نژادی، قوم گرایان وقبیله گرایان واپس گرا،ودرهویت ملی،ملی گرای مدنی می تواند کارآمد تمام شود.درکشوری که مرزهای جغرافیای وقومی سازگاری ندارند،تکیه بریک قوم وزبان توسط سیاست کاران می تواند ناسیونالیسم رادرجنبه های منفی آن بازتاب دهد،بازتابی که مانع ازبرآمدن افغانستان به یک دولت- ملت شده است.ازهمه اسف بارتراین که،تاکید قبیله گران برمسئله ی پشتونستان که یک مسئله ی قومی بودتاملی؛سبب شد که پاکستان باضد حمله ی خودالبته بابکارگیریی افغان های مزدورجهادی- طالبی وافغان ملتی،کشورراباین روزسیاه بکشاند.
درکشوری که چندین قوم داردوهرقوم آن درآن سوی مرزهاهم نژادان وهم زبانان دارد،پافشاری یک قوم برانحصارقدرت وتحمیل زبان وارزش های صنف حاکم بردیگران تیشه برریشه ی عامل های یگانه سازمی زند.درچنان جامعه ی،دومسئله ی زیربسیارحیاتی تمام می شود:1- پرهیزازگونه هایی قومی وزبانی ناسیونالیسم وتاکیدبرناسیونالیسم مدنی- سرزمینی.منظورازناسیونالیسم مدنی،هویت برآمده ازجامعه ی مدنی می باشد.چراکه جامعه ی مدنی انسان هارابدون درنظرداشت وابستگی شان به قوم،مذهب وزبان جذب وبکاروامی دارد.دراین صورت،درسیاست، قانون ممثل اراده ی مردم می شودواصل برابری دربرابرقانون وسهولت های اداری وضمانت های سیاسی- حقوقی برای سهم گیری مردم درقدرت وبه طورهمه جانبه شکل دادن ساختارسیاسی،اداری واقتصادی وفرهنگی کشوربازتاب ترکیب اجتماعی می شود.اینجا است که ملی گرایی مدنی به آسانی می تواند کشورراهم به سوی سامانه ی دولت- ملت براند؛وهمچنان، ازگزندهای گروه های افراطی قومی - مذهبی که ادعاهایی برتری جویی دارند،نجات بدهد.2 - اقوام وملت هاازنظرمنشاء نژادی آبشخورواحد دارند وآن هایی هم که ازخالص بودن نژاد وقوم سخن می می گویند گزافه کاری می کنند....دربعض نقاط تصوربرآن است که منظورازاصطلاحاتی مانند"قوم"و"ملت"دردرجه ی اول جوامع انسانی بااصل ومنشاء واحداست.اصطلاح"ملت"البته ازجهت ویژگی تاریخی تولد ومنشاء رادربرمی گیرد،لیکن درطی تاریخ اصطلاحات" قوم"و"ملت"،بیشتربه تمامیت های سیاسی درتاریخ اشاره دارد ونه چندان به منشاء زیست شناختی.چنانچه معنای قوم رابااصطلاحی ازامپراتوری روم"سیویتس"برابرفرض کنیم که منظورازآن داشتن حق شهروندی یک کشورخاصی است،درچنین صورتی به اقوام شکل یافته دریک تمامیت سیاسی محدود می شویم وآنگاه حق تعیین سرنوشت مفهوم مورد نظرخودراازدست می دهد وآنچه می ماند خلاصه ی است ازدیگراصول حقوق بین الملل:استقلال کشورموردنظردرمیان کشورهای دیگر،برابری آن کشورباکشورهای دیگرومنع خشونت.ازامپراتوری اسکندرتاامپراتوری روم، وازامپراتوری روسیه تاامپراتوری اتریش، درواحدسیاسی موجودهمه ی اقوام بخشی ازقوم (یاملت)واحد به حساب می آمدند،آن هم درشرایطی که زبان،دین وفرهنگ هرکدام ازآن اقوام متفاوت بود.چنانچه این قبیل کشورهای ناهمگنی متلاشی شوند،آنچه ازآن هاباقی می ماند،آمیخته های است که ازقرن نزدهم(بدین سو) طرح پرسش درباره ی حق جدای طلبی رامطرح کرده است.(4)
درامپراتوری هایی بزرگ نامبرده،آن گونه که یادآوری شد.مسئله ی ساختاری بسیاربرجسته به نظرمی رسد.باین معناکه درساختارسیاسی- اقتصادی برخوردقومی صورت نمی گیردویک قوم یاقبیله رادرسرساختارودیگران رادرزیرآن نمی نشاند که البته این ازخاصیت امپراتوری های پیشااستعماری می باشد.درامپراتوری های استعماری فرانسه،انگلیس وشوروی دیدیم که انگلیس ها،فرانک هاوروس هابردیگرقوم هافرمان راندندوهمین موضوع باعث بروزناسیونالیسم واستعمارزدایی شد،ودرمواردی که استعمارزدای ناکام شده است،مانندسرزمین های مسلمان،بنیاد گرایی درجای ملی گرایی ناکام برای پاکسازی استعمارقدعلم کرده است.واقعیت این است که چه درامپراتری های بزرگ، وچه درکشورهای درمیانی ازنظرقدرتمداری وکشورهای کوچک که اکثراچند قومی می باشند؛باید بیشترازهمه، به ساختارسیاسی- اقتصادی وتوزیع عادلانه ی ارزش های مادی وفرهنگی توجه صورت بگیرد.چراکه نبودعدالت وامتیازطلبانه بودن ساختار،مرکزگریزی ودرافتادن هویت هابجان هم راببارمی آورد که اکنون به گونه ی اعلام جدایی شمال ازجنوب درکشورمالی درغرب افریقابنام کشور"ازواد"،می بینیم.
درهرکشوری چه بزرگ وچه درمیانی یاکوچک،زمانی که خود کامگی سیاسی نابودوحکومت قانون جای حکومت زوروامتیازهای ناروای نژادی ومذهبی رابگیردوبامردم به حیث انسان حقوق مداروعضوسرافرازجامعه رفتارشود؛هویت های کوچک درهویت بزرگ ملی هماهنگ وراه توسعه وپیشرفت هموارمی گردد.دراین زمینه،بیانیه ی استقلال امریکانمونه ی خوبی می باشدبرای حل درست هویت گرایی مرکزگریز و جدای طلبی:13ایالت متحده ای آن زمان استقلال خودرابرسه اصل مهم اخلاقی بنیان گذاری نمودند:باحقوق انسانی،غیرواگذاری به غیر.باوظیفه ی حکومت برای تضمین این حقوق وباحق وحتی می توان گفت باوظیفه ی حکومت آن هم پس ازد فعات متعددِ تجاوزبه چنین حقوقی برای تضمین آن هادرجهت تعیین پاسداران نو.آنچه به لحاظ اخلاقی تعیین کننده است، جریحه دارشدن آشکاروبارزحقوف بنیادین انسان است.(5)زمانی که درکشورهای چند قومی،ساختارسیاسی،اقتصادی وفرهنگی ظالمانه،انحصارگرانه ونژاد گرایانه باشد وحقوق بنیادیی انسان هالگد مال کرده شود؛روشن است که به ساختارحکومت به چشم خودی نگریسته نشده وآن راآن گونه می نگرند که به استعمارگران واشغالگران دیروزوامروزمی نگریستند ومی نگرند.این که درجهان سوم درحال حاضرنزاع های قومی،قبیلگی ومذهبی به چشم می رسند،باید ریشه ی آن هارادرساختارنادرست حاکم سراغ کرد.ازاین رو،دیدیم که بتاریخ6آوریل-18حمل1391خورشیدی،قبایل توارق درشمال کشورمالی درغرب افریقاکه ازخودسری حکومت متمرکزجنوبی هاگلایه داشتند بنام کشور"ازواد"اعلام خود گردانی کردند،ودربحرین هم می بینیم که شیعه هاکه اکثریت نفوس کشورراتشکیل میدهندعلیه حکومت امیرکه به سنی هاتعلق دارد،به خیزش دست زده اند.
اعلام خود گردانی توارق درشمال کشورمالی ومطالبات بحرینی های شیعه ازامیرسنی وخود کامه و...نشان میدهند که تازمانی که دشواری ساختاری حل نشود وحقوق وقانون جای انحصارگری وخودسری حکومت های امتیازطلب قومی- مذهبی رانگیرد؛ملت شدن ورسیدن به ساختاردولت- ملت مدرن تنهادرسطح بحث های علمی وبرروی کاغذ باقی مانده ودروازه ی جنگ های خونین هویتی ودرنهایت جدای طلبی رابازمی کند.موضوعی که درکشورمالی دیده شد.اگرهویت گرایان قبیلگی فرمان روامانندبشاراسد سوریه درسیاست های خود کامانه ی خود بازنگریی سیاسی نکنند،نیروهای جهانی سازومحافل حقوق بشرکه تعریف جهانی وحقوق بشری ازمفهوم ملت ودولت ملی دارند،زمینه وشرایط بحث وسربلند کردن پرسمان های هویتی ونژادی رادردولت های ملی ویابظاهرملی فراهم می کنند،یایک گام به پیش گذاشته دست اندازیی نظامی کنند؛طوری که اشغال عراق توسط امریکاوضعیت کردهارادرآن کشور تغییرداد.
برای دولت های استبداد زده ی چند قومی چه آن های که گرفتارجنگ داخلی وحضورسربازان خارجی می باشند،مانند،افغانستان وچه آن های که درگیرجنگ میان شمال وجنوب مانند،سودان وفروپاشیده مانند،صومالی، ودرگیربامطالبات درونی مانند،پاکستان دربلوچستان می باشند،لازم است که برای رسیدن به دولت ملی، به تقویت بنیادهایی ذهنی وفرهنگی و تغییرساختاری درراستایی بازتاب ترکیب اجتماعی درساختاردولت گام بردارند.درغیرآن،ثبات سیاسی که اصل بنیادی برای توسعه می باشد؛میسرنشده،حکومت های ضد ملی یاملی نمادرزیربارمطالبات فراوان منفی ومثبت خمیرخواهندشد.اکنون باید بنگریم که چه عامل هایی مشوق مطالبات ازنوع منفی و مثبت خواهند شد.روشن است.زمانی که منافع مشترک توسط زمام داران وحاشیه نشینان آن هانادیده گرفته شود،مطالبات ردیف بندی می شوندومی توان عامل های سربلند کردن آن هارااین گونه برشمرد:1- فرق گذاری منفی میان گروه های قومی ومذهبی وامتیازدادن به قشرخاص.2- بدوی سازی قوانین.3- وضع ناهنجاراقتصادی وناتوان سازی مردم،بیکاری وفقر.4- ازمیان برداشتن افسانه هاواسطوره های مشترک میان اقوام.5- خشونت وسخت گیری حاکمان دربرابرهرگونه حرکت اعتراضی.6- هرقدرصلاحیت وتخصص حاکمان دراداره ی امورکاهش می یابد،نخبه گان قومی محلی خودرادرمقام بالاتروشایسته تربرای حکومت کردن،اگرنه درسطح ملی، دست کم درسطح محلی می بینند.برخی هم درهوای غنیمت(پاازگلیم خویش فراترمی گذارند).(6)وضعی که درافغانستان، شاهد آن می باشیم.
پانویس ها:
1- مقالات کارل مارکس وفریدریش انگلس درباره ی استعمار،سایت اخبارروز24-1-1387-12-4-2008
این مقاله در20اوت1857درنیوامریکن بچاپ رسیده ودرسال1977توسط انتشارات پروگریس مسکوتجدیدچاپ شد.برگرفته ازمقاله ی افغانستان ازفریدریش انگلس- مترجم:حمید مجوی
2- چند گانگی فرهنگ هاازدکترداریوش شایگان، مجله ی بخارا،شماره42،گفتگوی تمدن ها ص ص55تا77
3- هویت وملیت ایرانی درفراخنای تاریخ ،صادق جوکار،سایت برای یک ایران28-2-1387
4- آیاحقی به عنوان جدای طلبی وجود دارد؟پروفیسورانفریدهوفه،برگردان علی محمدطباطبای، سایت ایران امروز9-9-2008
5- همان
6- فقط یگانگی ملی وچند گانگی قومی، نویسنده:محمدرضاخوب رویان، سایت برای یک ایران، بدون تاریخ
www.foroneiran.com

0 comments:

Post a Comment