ابراهیم ورسجی
21-1-1391
این نویشته دردوبخش تهیه شده است:نخست،برآمدن کشور- ملت هادراروپا.دوم،کشور- ملت های اروپایی واستعمارغیراروپائیان.دردنیای پیشامدرن،دولت به معنای کنونی اش دیده نمی شودوآنچه بنام دولت برجامعه،اقوام وقبیله هادرگوشه وکارجهان فرمان روای می کرد،بیشتربنام مذهب ومشروعیت گیری ازآن مصروف آقایی برمردم بود وناف قدرت راهم به آسمان بسته بود.نگاهی گذرابتاریخ دنیایی که امروزغرب نامیده می شود،ودنیای اسلام، روشن می سازد که همه ی مردم بنام های ملت مسیح وملت اسلام نامیده می شدندوفرمان روایان باایجادوگسترش قرائت رسمی ازدین،حتادیدن های غیرآسمانی،مانند:دین هایی بودایی،زرتشتی،لائوتیسوودین هندو،درراستای متحد نگهداشتن مردم واغلب تحمیق مذهبی درجهت بهره برداری ازآن هابه حکومت خودادامه میدادند.وگه گاهی هم که زمام داران درفکرفراخنابخشیدن سرزمین زیرفرمان خودبخاطرافزودن به شمارمالیه وجزیه دهند گان وناتوان سازیی دشمنان یارقیبان خودبراه می افتادند،دین وسیله ی خوبی بودبرای بسیج توده هاواغفال وبهره کشی ازآن ها.راه اندازی جنگ های صلیبی توسط روحانیون مسیحی،بزرگ مالکان وپادشاهان اروپایی برضداسلام به بهانه ی آزاد کردن سرزمین مقدس(بیت المقدس)،ادعاهایی تزاران روسیه به میراث داری ازامپراتوریی روم شرقی درجهت واپس گیریی استانبول ازترکیه ی عثمانی وبرخلاف آن،اعلام خلافت کردن پادشاه عثمانی تابتواند درصورت ماجراجویی روس هابه بهانه ی واپس گیری استانبول،حق دفاع ازمسلمان های قلمروروسیه ی تزاری رابنام دفاع ازاسلام به حیث خلیفه ی اسلام داشته باشد.ودرایران،امام زاده سازی هایی دروغین صفوی ها،پیوندزدن میان امام حسین وشهزاده خانم ساسانی، ونواسه وانمود کردن بنیان گذارسلسله ی صفوی به آل ساسان وامیرالمومنین علی بن ابوطالب،لقب امیراختیارکردن دوست محمد خان برای پس گیری پشاورازرنجیت سینگ پادشاه سیک پنجاب، وبساامیرمومنان های کنونی، نشانگراین است که دین برای سربازگیری وکنترول ابزاری توده هامانند گذشته؛هنوزهم کاربرد دارد، ودرآینده هم می تواند داشته باشد.وپیوند دین وملت دینی ورهبری آن که دردنیای پیشامدرن سیکه ی روزبود،درهمه دین هایکسان نبوده ونخواهدبود.تفاوت درگونه های بهره برداری از دین ،اندازه ی خشونت دربرابرمخالفان ودشمنان واقعی یافرضی می باشد که کاربرد داشته وخواهد داشت.باین معناکه دربرخی دین هاخشونت بیشتر، ودربرخی دیگر،خشونت کمتری، ودربرخی هم، ازحربه تکفیربهره گرفته می شده ومی شود.
بهرحال،آزمون هایی تاریخی وبازدهی هادراین یاآن ملت بنام دین،و مخالفت هاوموافقت هادربرابرآن گونه گون بوده وگفته می توانم که بهره برداری ابزاری ازدین،بزرگترین عامل دین بیزاری درگذشته واکنون بوده ومی باشد.نام گذاری وافزون کردن پسونداین یاآن دین به ملت ودولت،ایجاد قرائت رسمی ازدین ،قراردادن آن دربرابرعلم وپیشرفت،مردم سواری بوسیله ی دین ،ایجاقرون وسطایادوره ی تاریک تاریخ بشر،ازبزرگترین سوغات هایی به شمارمی آیند که زمام داران فریب کارمذهبی ومذهبی نمابه بشریت تحمیل کرده اند.زمام داران وتفسیرگران دینی شان،تنهاادعای نمایند گی خداوبرحق بودن حکومت خودرانداشتند،بلکه مدعی درانحصارداشتن حقیقت نیزبودند.زمانی که حکومت،دین وحقیقت درانحصاریک گروه قرارگرفت،دانشمندان،نظریه پردازان ومبارزان راه حقیقت وآزادی بازیرپرسش بردن ادعاهایی نامبرده، اعلام کردند که "حقیقت ازبرخورداندیشه هاواندیشه هاهم درفضای آزادرونق می یابندوجامعه رابه سوی توسعه وپیشرفت می رانند."شایان یادآوری است که دردرون حوزه های دینی،متفکران دینی مخالف قرائت رسمی وحکومتی ازدین،بیشترازمخالفانی بیرون ازحوزه ی دین کاری،مخالفِ دین توجیه گروابزاری بوده اند.
زمانی که این بخش ازحوزه ی فکرِدینی،دررقابت بادین کاران رسمی- کلیسایی قرون وسطابرخاستند،لرزه براندام رهبران روحانی افتاد.ازاین رو،آگاهان ونظریه پردازان خردورزِغیردین کاریاشاغل درحوزه ی تفکرعلمی،فلسفی وسیاسی امیدوارشدند که اندیشه ی اعتراضی درون دینی وبیرون دینی،استبدادتاریک مذهبی زیرنام ملت دینی ورهبری دینی آن رابه مخاطره انداخته ومردم رابه سوی کلان فضاهایی بازخردورزی،فرهنگ ونواندیشی رهنمون می شود.برداشتی که واقع بینانه ثابت شدودرسده های16و17و18فضاهایی بازفکر،اندیشه،دین باوریی خردورزانه ،دین انسان باوریااومانیسم سکولاررارقم زد.دراروپاکه بیشترین جنایت هاعلیه بشریت توسط کلیسا،بزرگ مالکان وزمام داران پیروپاپ صورت گرفته بود،باآغازرودررویی دین کاران حکومت گروبهره کش بادین داران خردورزوآینده نگر؛درحالی که طلسم حقیقت کلیسایی درزبرداشته بود،اما،کاروفعالیت جانکاه وتوان فرسادرهردوگرایش خردورزان دین کاروخردورزان اومانیست/انسان باورونوگراراایجاب می کرد.کلیساکه درزرادرساختمان بهره کشانه وبیداد گرانه ی خودمی دید واین درز دومذهب رقیب(یعنی کاتولیک وپروتستان)رارودرروی هم قرارداده بود که مدعی حقیقت بودند.برای کلیساکه هزارسال انحصارقدرت وحقیقت رابدست داشت،پذیرش شکست انحصارگری برحقیقت درحساس ترین حوزه،یعنی دین، کاری آسانی به شمارنمی آمد.کلیسامی خواست یانمی خواست روشن شده بود که دیگرنمی تواند مدعی انحصارقدرت دنیای واخروی باشد،وازاین طریق،به حکومت بزرگ مالکی دینی که آفریده بود،دوام بخشد.این سخن مشهورکه:"شکست منطق آغازجنگ می باشد."درواقع،منطق کلیساناکام شده بودوباید برای اثبات بی منطقی بیشترخود،به جنگ روی می آورد و روی آورد.
دراین راستا،جنگ های سی ساله(1618-1648)دربخش بزرگ اروپابراه اندخته شد که درواقع ریشه ی مذهبی(کاتولیکی- پروتستانی) داشت.این که انگیزه وانگیزه دهنده ی واقعی آن جنگ ها دین بود،یک واقعیت رابرملاساخت وآن این که آزاداندیشی وروشنگری پایه هایی دولت بناشده بردین راکه قوم هاوملت های بسیاری رافریب کارانه وخشونت بارانه مدیریت می کرد،به لرزه درآورده وفضارابرای برآمدن دولت- ملت بناشده برقوم،زبان،نژاد،تاریخ وفرهنگ می گشاید.جنگ هایی سی ساله زمانی براه افتاد که حاکم"پراگ"مرکزجمهوری چِک کنونی توسط یک ماجراجوی وابسته به قوم"بوهیمی"باشنده ی آلمان کشته شد.دراین جنگ که ریشه ی مذهبی داشت ودرراستای براندازی سلطه ی سنتی امپراتوریی خود کامه ی کاتولیک هاآغازونیروهایی آزادی خواه ملی نیزبه میدان آمده نقش بازی کردند،کشورآلمان کنونی که باولایت های چند گانه اش توسط هابزبورگ ها(امپراتوری مقدس روم)اداره می شد،شهزاده های آن به قیام دست زدند.اسپانیابرای زیراداره درآوردن هلند جنگید؛واین جنگ، درواقع، تمام اروپای مرکزی راویران وبزرگترین کشتاررادرتاریخ رقم زد.
درحالی که نزاع هایی مذهبی برافروزنده ی جنگ بودند،عامل استعمارگری وزیرسلطه درآوردن رادرذهن سران کشورهای انگلیس،فرانسه،اسپانیاواتریش نباید فراموش کرد.درواقع،عامل های مذهبی،ملی گرایی وسلطه جویی تنورجنگ رادرسی سال گرم نگهداشتند.کشورهای کاتولیک فرانسه،اتریش واسپانیابرای نیرومند ساختن خود دربرابرپروتستان هارزمیدند که این نقش عامل نیرومندی شد برای تقویت روزافزون ملی گرایی.ویرانگری درازمدت جنگ،ناتوان شدن بیش ازاندازه ی کاتولیک ها ورشد ملی گرایی، قرارداوستفالی رارقم زد.قراردادوستفالی که درسال1648میان طرف های درگیرجنگ امضاشد،هالند مستقل شد واسپانیااستقلال آن رابرسمیت شناخت.کشورهای برآمده ازجنگ های سی ساله پذیرفتند که ازدین دراداره ی حکومت بهره نگیرند.گروه های دینی رادرکشورهای رقیب یاهمسایه تقویت نکنند وحاکمیت دیگران رابرسمیت بشناسند.درواقع،این قرارداد پایه گذاردولت- ملت جدید،جدایی کلیساازدولت،وبه نوعی، به پذیرش قانون بین الدول دست یافت.اروپایی پس وستفالی،اروپای شد که دیگرباپیش ازآن قابل سنجش نبود.پیوند دین،سیاست ودولت،پیوند میان دولت ها،پیوند میان دولت هاوملت هاتااندازی زیادی دیگرگون شد.وباهمین قراردادبود که دولت های پادشاهی مطلقه ارتش های محلی،مذهبی- بزرگ مالکی راکه ارتش های روزمزدومزدور،مانند:ملیشه ها،جهادی هاوطالبان امروزافغانستان بودند،سرکوب وبه انحصارابزاررسمی وسازمان یافته ی خشونت،یعنی ارتش وپولیس دردست خودتوفیق یافتند.
اگرچه قرارداد وستفالی دریک بخش بزرگ اروپا،آرامش وجهش به سوی عملیه/فرایند دولت- ملت راآغازکرده بود؛باوجوداین ،پرسمان هاوکارهای زیادی درپیش رویی اروپایی پس ازقراردادباقی مانده بود که بایدانجام می داد.یعنی نهضت روشنگری تاآن وقت به هدف های خود طوری که لازم بود،دست نیافته بود.باوجوداین که پروژه ی روشنگری ناتمام یاتازه اغازشده بود،اماباناتوان سازیی دولت های پیش مدرن،دیگرگونی های بوجودآمده بود که شگرف وامیدوارکننده می نمود.ازویژگی های دولت های پیشامدرن سه ویژگی ازهمه برجسته تربودند:1- دولت باصطلاح مذهبی وناف قدرت به آسمان بسته شده بود.2- دولت دراختیاراشرافیت مالی- بزرگ مالکی وروحانی بود.3- دولت به وفاداری به شخص شاه یاامپراتورکه خودآن هاهم دست نشانده ی کلیسابودند بناشده بود که درآن وفاداری به سرزمین وخدمت به مردم وجودنداشت.ازقانون خبری نبودورابطه هاومناسبت هاازبالابزیربه گونه ی بزرگ مالکی وبرده داری برساختارحکومت غلبه داشت.4- مرزهای مشخص جغرافیای،قانون اساسی،برابری دربرابرقانون،حقوق شهروندی غایب بودند.زمانی که می گویم کشور- ملت جدید،درواقع این اروپای هابودند که باپذیرش اصل های چهارگانه ی مند رج درماده ی چهارم به دولت های قرون وسطایی پایان وپایه گذارکشور- ملت های مدرن شدند،واین دیگرگونی بزرگ،باقراردادوستفالی آغازشد.
طوری که گفته شد،قراردادوستفالی آغازکشور- ملت شدن بخشی ازقاره ی اروپابود،نه همه ی آن.چراکه دربسیاری بخش های اروپادرگیری هانه باکمیت جنگ های سی ساله گه گاهی بروزمی کرد که زاده ی رقابت های بزرگترودرگیری های محلی بود.قدرت های بزرگتربرآمده ازجنگ نامبرده،مانند:فرانسه،انگلیس،اسپانیاوهلند درعین این که رابطه ی ساختاری میان دولت- ملت راآهسته آهسته تغییروبه سوی شهروندشدن مردم خود درداخل گام برمی داشتند،هدف های بلند پروازانه ی استعماری رانیزدرسرمی پروردند.وحضورترکیه ی عثمانی دراروپا،مسئله ی بود که درآغاز،هم ازاروپابه شمارمی رفت وهم باعث غضب قدرت های نوبرآمداروپایی شده بود.ازاین رو،کمرنگ شدن قدرت آن راه آن، رابه سوی استعماردرخاورمیانه بازمی کرد که درفردای جنگ جهانی اول(1914-1918)جامه ی کاری به تن کرد.
درفاصله میان قرادادوستفالی(1648)و(1789)،یعنی سال پیروزی انقلاب کبیرفرانسه،اروپا،اروپایی پادشاهی مطلقه بود،وهمسوی میان کشورهادررابطه ی باهمی وتااندزه ی هماهنگی میان دولت هاوملت ها دردرون ادامه داشت؛همسوی وآرامشی که بابرآمدن انقلاب نامبرده ورونماشدن پدیده ی جدیدی بنام جمهوریت ناراحتی های فراوانی برای پادشاهان خودکامه درجهت تن دادن به قانون ببارآورد....انقلاب فرانسه(1789-1791)وقدرت گیری ناپلئون بوناپارت،جامعه ی جهانی(بویژه جامعه ی اروپایی)رابه یک چالش بزرگ فراخواند.دراین دوره،یکپارچگی اروپاشدیداموردتهدید قرارگرفت.سیاست خارجی فرانسه عملاقراردصلح اوترشت(1713)راکه تعادل اروپاراتضمین می کرد،زیرسوال برد.ناپلئون بالشکرکشی های خود ازسال1791تاسال1815نه تنهااروپا،بلکه کل جهان رادست خوش تغییرکرد.کشورهای اتریش،پروس،روسیه وبریتانیادریک جبهه، وفرانسه درجبهه ی دیگرقرارگرفت.باشکست ناپلئون{شکست نهای درواترلودرنزدیکی بروکسیل،1815} درنومبر1814،کنگره ی وین باشرکت همه کشورهای اروپا(به جزترکیه)آغازبکارکرد.هسته ی این کنگره{شاید بتوان آن رانقطه ی آغاز"مجمع ملل"وبعدها"سازمان ملل متحد"دانست}ازکشورهای بریتانیا،اتریش،روسیه،پروس/آلمان کنونی وفرانسه تشکیل شده بود.این کنگره توانست طی قراردادهای بین قدرت های بزرگ یک تعادل سیاسی بوجودآورد وجنگ های سراسری وهمه گیررابه جنگ های محلی کاهش بدهد.نظم بین المللی ناشی ازکنگره ی وین، توانست تاسال1914،یعنی آغازجنگ جهانی اول به گونه ی به بقای خودادامه بدهد.البته دردوره ی پس ازکنگره ی وین،جنگ های محلی بسیاری دراروپاجاری بود،طی همین جنگ ها،کشورهای بلژیک1831،لوکزامبورک1848،رومانی1862،یونان1843،مونتنیگرو،بلغارستان، ومقدونیه استقلال خودرابدست آوردند.به عبارتی ،جنگ های میان کشوری وجنگ های داخلی پایان وپس ازکنگره ی وین یک سلسله کشورهای جدید مستقل به اروپااضافه شدند.تحولات مهم این دوره،وحدت آلمان تحت سرپرستی پروس،انقلاب فرانسه1830(البته انقلاب دوم آن)وجنگ های روسیه علیه عثمانی درحال زوال بود.(1)
ازهمان آغازبرآمدن دولت- ملت های جدیدی اروپایی،روشن شده بود که اروپاباکشور- ملت هایی قدرتمند خود که باانقلاب صنعتی ودسترسی به اقتصادسرمایداری، ازشکم قرون وسطابیرون وبانقطه ی پایان گذاشتن به عصراقتصاد فئودالی به یک قدرت بزرگ مبدل شده بود؛تنهادرقاره ی اروپاکرانمند نمانده ودرسرهوای جهان خوارگی ،بازاریابی وسلطه برمنابع طبیعی وموادخام دیگرقاره هارهادارد.درآن برهه ی زمانی،برای همه کشورهای بزرگ ودرمیانی برآمده درعرصه ی سیاست اروپایی، دوچیزمهم بود:1- احرازموقعیت قوی تردرقاره.2- بدست آوردن سرزمین هایی مستعمراتی دربیرون قاره.وضعیت اروپا وروند کشور- ملت شدن برخی کشورهای آن؛ باوجودپریشانی های که موقتاناپلئون بوناپارت ایجاد کرده بود،طوری سازمان یافته بود که هیچ کشوری نمی توانست براروپامسلط شود،چنانکه سرنوشت بوناپارت در"واترلو"دیده شد.به سخن دیگر،هرکشوری که بکوشدبرقاره مسلط شود،ازسرنوشت بوناپارت در"واترلو"باید عبرت بگیرد.این کشور- ملت هاکه البته درآغازخود کامه وپسانتردموکراتیک شدند،به رشد فن آوری نظامی،بیشتر ازفن آوری دردیگربخش هاتوجه کردند،وهمین فن آوری نظامی بود که به حیث ابزاربسیارجانکاه علیه کشورهای قبایلی- فئودالی قاره های امریکا،آسیا،وافریقا،بکاررفت وآن هارا مستعمره وپیرو استعمارگران اروپایی ساخت.
کشور- ملت های اروپایی واستعمارغیراروپائیان
پیش ازبرآمدن دولت های ملی (که ازآن به نام"کشور- ملت"نامبرده شد)،بسیاری جنگ های تاریخ برای غارت بود.بابرآمدن ناسیونالیسم بسیاری جنگ هادرمحورایدئولوژی وهدف های ملی رقیب براه انداخته شد.جنگ های ناپلئون ،جنگ های اول ودوم جهانی، وجنگ سرد،همه زاده ملی گرایی وبرای هدف های ملی وبین المللی راه اندازی شدند.فروپاشی وحشتباریوگوسلاوی نمونه ی ازآن است که نظریه ی ملی چگونه درزند گی سیاسی رخنه کرده است.(2)جنگ های غارت گرانه درجهان پیشامد رن یاپیشاکشور- ملت که ملی گرای وفراورده ی آن،یعنی دولت- ملت جدیدبه آن پایان داد؛درواقع،یکی ازدستاوردهایی اندیشه ی سیاسی نومی باشد.ازبدرخ دادها، پدیده ی کشور- ملت درهمه بخش های کره ی زمین یکسان ویک نواخت نبوده است.باین معناکه دربخش های بیشترجهان،بویژه بخش پس مانده ها،دولت های ملی یابنام ملی نه تنهاتوانمندبه دوام خودنشدند،بلکه باردیگردرسایه ی همان پدیده ی نامیمون استعماربنام استعمارنوقرارگرفتند که خودمدعی براندازی آن یابرآمدن اززیرنفوذجانکاه آن بودند.دلیل ناکارآمدیی دولت- ملت هادرجهان پس مانده راباید دردوپدیده ی ناتوانی حکومت هادرکنترول درست قبایل سرکش ودسته های محلی ی مخالف دولت های نوگرایا مرکز گراکه تاحدی بسیاری مانندهمان جنگجویان غارتگرجهان پیشامدرن عمل می کردندومی کنند؛وهمچنان،سیاست های غیردموکراتیک ،تحمیل گرانه وبازارجویانه ی استعمارکهنه ونوکه جویای غارت منابع دست نخورده ی طبیعی واپس نگهداشته هامی باشند،جویاشد.این که دربخشی ازجهان،دولت – ملت هاموفق، ودربخش دیگرناکام شده اند،تقاضای پژوهش وکندوکاودرتکامل یکی به استعمارودیگری به مستعمره شدن رامی نماید.به سخن دیگر،عامل های بسیاری دست بدست هم دادندتایکی استعمارگرودیگری زیراثراستعمار،یادرپیرامون سیاست ،اقتصاد،وفن آوریی جهان پیشرفته قرارگیرد.
اززمان فرانسس بکن،انسان اروپایی ازاین که علم "جویای کشف حقیقت باشد،دست برداشت وازعلم درجهت سلطه برطبیعت وقوی شدن انسان بهره برداری کرد."همین اندیشه ی نیرومندسازیی انسان توسط علم؛همان گونه که جنگ های سی ساله ی اروپاراباتحکیم دولت- ملت های اروپایی پایان داد،همچنان، دولت- ملت هایی اروپایی برآمده ازآن را،اول به قدرت های قاره ی وپسانتربه قدرت هایی استعماری متحول ساخت.تاریخ سیاسی اروپاپس ازدوره ی سده های میانه نشان میدهد که دولت- ملت هاهمگام باتوسعه وپیشرفت علم وفن آوری به پیش می تازند؛وتکنالوژی، بویژه تکنالوژی نظامی نقش خودرادرخوشبختی بخشی ازجهان وبدبختی بخشی دیگرچگونه بازمی کند؟مطالعه ی مقایسه ی ملت های قاره ی اروپاپیش ازانقلاب صنعتی، باملت هایی پیشامدرنِ چین،هند،ایران وترکیه ی عثمانی نشان میدهد که این کشورهاازنظراجتماعی،سیاسی،اقتصادی وفرهنگی،هم درقرون وسطاوهمچنان درمرحله ی گذارازآن بدنیای نو،تاقرن هجدهم وضع بهتری داشتند.
ازکشورهای که نام بردم،ترکیه تاپایان قرن هجده،قدرت برتردربالکان وتهدیدی برای کشورهای اروپای به شمارمی رفت.شوربختانه،دسترسی به علوم تجربی وفن آوری نوواستحاله ی قبایل وتبارهابه ملت ها،ازآن قاره ی پس مانده وکلیسازده، استعمارگر،وازاین بخش ازجهان که نسبتاآرام ومرفه بود،مستعمره درست کرد.ازهمان آغازدیگرگونی بنیادی درقاره ی اروپاروشن شده بود که کشور- ملت هایی نوومجهزبه علم وتکنالوژی،به تجارت،بازاروموادخام نیازحریصانه ی دارند ودرزمینه پاپیش خواهند گذاشت وموفقانه هم به پیش تاختند.اروپای که تازه ازشکم قرون وسطاوبه باوردانشمندانش ازعصرتاریک به عصرروشن پاگذاشته بود،به حیث یک قدرت نظامی،آسیای،افریقای اروپای،ترکیه ی عثمانی رادربرابرخودیافت وآن رابه چالش گرفت.طوری که ازفتح استانبول در1453به بعدتااواخرقرن هفدهم،مواجه به چالش گری های عثمانی هابودند،دیده شد که اختراع کشتی هایی رزمی- تجاری،ایجادارتش های مجهزباسلاح های مدرن ودارایی کاربردنیرومندوفتح تنگه ی باسفورس توسط عثمانی که پس ازپایان دادن به حیات امپراتوری بیزانس، راه پیشروی به سوی اروپارابروی ترک هاگشوده بود،وسلطه ی آن هابرباریکه ی نامبرده، این کشوررادرموقعیتی قرارداد که مسیررفت وآمد کشتی های استفاده کننده ازراه ابریشم به سوی شرق رازیراداره ی خودبگیرد.
زمانی که ترک هامسیرتجارتی راه ابریشم میان شرق وغرب رازیراداره ی خود گرفتند،قدرت های تازه نفس اروپایی برای رسیدن به هندوستان که ثروت افسانه ی آن وکنترول برآن برای همه غارت گران کهنه ونوجالب می نمود،دماغه ی امیدرادرانتهای جنوب افریقاکشف وبدست آوردندوهمچنان قاره ی امریکاراکشف وعصرنوی رارقم زدند که ماآن راازبیشترازدوصدسال باین سو،بنام عصراستعمارمی شناسیم.استعماردرمرحله ی ازتاریخ پابه عرصه ی وجود گذاشت که دولت- ملت های اروپایی برای تصرف یازیراشغال درآوردن جهان باهم به رقابت برخاستند؛رقابتی که برای ملت های آن قاره ثروت وآسایش وتجارت وبرای ملت های دیگربرد گی سیاسی- فرهنگی، فقروحشتباراقتصادی رارقم زده واین سخن همه پذیررابرجسته ساخت که اروپابرای مردم خودبهشت وبرای مردمان دیگرقاره هادوزخ آفریده واداره ی دوزخ راهم به دوزخ بانان مزدوربومی خود،مانند:امیرعیدالرحمن درافغانستان وهمانندهایی اوسپرد.نوام چامسکی نویسنده ی مشهورامریکایی، کتابی نوشته است بنام"501سال جنایت ادامه دارد"!این کتاب؛ طوری که ازنام آن پیدااست،ازروزی که" کرستوف کلمب"به حیث یک دزد دریایی باگذرازبحرانتلانتیک،وارد دنیای جدید،یعنی امریکامی شود،تاروزپخش کتاب که ازآن"501"سال می گذردرا،دوام جنایت می نامد.نویسنده همین مدت زمان طولانی راکه"501"سال رادربرمی گیرد،مدت زمان جنایت انسان سفیدبرانسان رنگین پوست می نامد که تاکنون ادامه دارد.بدنبال"کلمب"آن پیش قراول جنایت وبربریت،قاره ی امریکا،میان انگلیس،فرانسه،اسپانیاوپرتگال تقسیم می شود.دراین بازی سیاه،کلیسای کاتولیک نیز درهمسوی بااشغالگران ،متجاوزان واستعمارگران،زورگویانه وتحمیل گرانه به گسترش مذهب خودوفرهنگ زدای درمنطقه می پردازد که نمونه ی آن،کشوربرازیل می باشد که زبان مسلط برآن زبان پرتگالی ودربخش های دیگرآن قاره زبان های اسپانوی،انگلیسی وفرانسوی تاکنون به حیث زبان سرتاسری مقام خودراحفظ کرده اند.
درآسیاوافریقا،قدرت های استعمارگر انگلیس ،فرانسه،هلند،روسیه،بلژیک، وپرتگال، دست به مستعمره جوی زده هردوقاره رامیان خودتکه پاره کردند ورژیم های دلخواه خودرابرمرد مان آن هاتحمیل کردند.دراین بخش ازجهان،استعمارگران اروپایی بامسلمان هاروبروشده قدرت های حاکم رابرانداختند.ناگفته نباید گذاشت که همان گونه که اعمارسلطه برکشورهای اسلامی بادشواری صورت گرفت،دوام آن هم بادشواری های فراوان همراه بود.ازآنجاکه حکومت های پیشااستعماری،سرکوبگر،راکدورابطه ی درستی بامردم خود نداشتند،برخی تابع فرمان استعمارشدند تادرقدرت بمانند،وبرخی هم تعویض شدند.چون استعماردرچهره ی سیاسی واداری خود کمتردلخراش بودوچهره ی فرهنگی خودرادرآغازوانمود نساخته بود،توده هاومحافل مذهبی کرخت ومترد دمانده بودند.زمانی که استعمارچهره ی فرهنگی ومذهبی خودرانشان داد،طوری که درامریکانشان داده بود،بسیج توده هاعلیه خودراسبب شد.ازسوی دیگر،پیشرفت علمی وتوان نظامی ودیگرپیشرفت های استعمار،احساس واکنش های آمیخته بامهروکین راآفریده بود.ازاین رو،آگاهان بدودسته ی مقلدومخالف استعماربخش شدند.درصف مخالفان استعمارهم همسوی ذهنی وفکری بوجودنیامد،چراکه شماری همراه بامبارزه بااستعمار،به سوی بازخوانی متن های دینی ونوسازی آن هامبادرت کردند،وشماردیگرهم درراستایی تکرارتجربه ی ملت شدن به گونه ی اروپا درسرزمین های خود راروی دست گرفتند.آن عده که همزمان بامبارزه بااستعماربه نوسازی اندیشه ی دینی ازطریق باخوانی قرآن وحدیث گرایش یافته بودند،درپی آن افتادند که دین وعلم راباهم همسوساخته نشان بدهند که مسلمان هاباوجود متدین ووفادارماندن به دین وسنت خود،می توانند دربرابرغرب استعمارگرقرارگرفته خودمختارانه باآن به رقابت برخیزند.
بهرحال،مبارزه آغازشده بود.درتمام سرزمین هایی مستعمره ی کشورهای غربی مبارزه بااستعماردرراستای کسب آزادی وخود گردانی باپیدایش واوج گرفتن حس ملی ورواج زورمند مفهوم"ملت"ونیازبه تشکیل"کشور- ملت"،همسووهمزمان شده بود.درواقع،استعمارزدایی وخود گردانی خواهی با پدیده ی کشور- ملت شدن همراه شده بود.روندزورآزمایی بااستعماروتعویض آن به دولت- ملت هایی آزاد وخود گردان درهمه بخش هایی جهان یکسان ویک نواخت نبود.به سخن دیگر،درآن بخش هایی ازجهان اسلام که استعمارباچهره ی روشن سیاسی،اداری وفرهنگی نمایان نشده بود،مانند:افغانستان،دولت- ملت سازی دشواری های خودراداشت ودارد.چراکه همان سان که گونه وشیوه ی استعمارمتفاوت بودوهست،گونه ی مبارزه وگونه ی تفکررایج درجامعه هاوشیوه ی رسیدن به دولت- ملت هم یکسان نمی نماید.برخی کشورهابه آسانی وبه خوبی ازغرب نسخه برداری کردند،مانند:ترکیه پس ازخلافت، وهندپس ازاستعمارانگلیس.برخی کشورها،مانند:کشورهای عربی وپاکستان درزیرسلطه ی بروکراسی وارتش ضدملی بازمانده ازدوره ی استعمارباقی ماندند.اما،افغانستان داستان جانکاه ودلخراش تری دارد.دراین کشورکه دربرزخِ میان روسیه وهندبریتانیاوبعداًهندبریتانیاوشوروی وپس ازجنگ جهانی دوم،میان شوروی وپاکستانِ زیراداره ی امریکاگیرمانده بود،تلاش هابرای استعمارزدای البته همان استعمارغیرمستقیم وتبدیل شدن به کشور- ملت؛ بخاطرموقعیت جغرافیایی،غیرمتجانس بودن مردم ،قبایل شورشی، وازهمه مهتر،قبایلی اندیشیدن زمام داران،ببارنه نشست.اگرتلاش های هم درزمینه صورت گرفت،ازاین روکه زمام داران حسب منافع زمام دارانه ی خود کشورراباری به هندبریتانیا،باری به شوروی، واکنون به امریکافروختند که بی فرجام ازکاردرآمد.
درافغانستان، افزون برخیانت زمام داران فاسدونابکار،قتل وسرکوب مبارزان ضداستعمارتوسط حکومت هایی مزدور،ودرناآگاهی نگهداشتن مردم برای دوام سلطه ی خاندانی- قبیلگی،مانع هایی فراوانی درسرراه کشور- ملت شدن سرهم بندی شده بودند.این که درافغانستان وبرخی کشورهای مسلمان ماشاهدبرآمدن دولت- ملت هاحتی به گونه ی نسخه برداری ازاستعمارگران دیروزهم نیستیم وهمواره به مانع هادرسرراه دولت- ملت شدن افزوده می شود،این پدیده راباید درعامل های فرهنگی،تاریخی،دینی،سیاسی وقومی جست ودید که نقش ناسیونالیسم درایجاد دولت- ملت چیست؟ودین اسلام چگونه به ناسیونالیسم می نگردوبرعکس؟شناخت ناسیونالیسم تااندازه ی بماکمک می کندتادریابیم که کشور- ملت هایی اروپایی ازشکم قرون وسطاوجنگ هایی مذهبی برون آمده وآقای جهان رابدست آوردند،وبه گونه ی واکنش آفرینی به مستعمره هانیزکمک کردند.
اگراستعمارباکارکردظالمانه وبهره کشانه ی خود،ناسیونالیسم رادرمستعمره هاببارآورد،وناسیونالیست ها پس ازجنگ جهانی دوم، قدرت رادربسیاری کشورهای استعمارزده بدست گرفتند؛بدبختانه،خود گردانی وتوسعه ی ملی راکه به مردم وعده کرده بودند،جامه ی کاری به تن کرده نتوانست.ودلیل این ناکامی رادرجامه عوض کردن استعمارازکهنه به نو،وپیوند خصمانه ی زمام داران درظاهرملی گرابامردم، برخلاف سنت ملی گرایی اروپایی باید جست....البته آنچه که امروزاستعمارنونامیده می شود،ممکن است اشکال مختلفی به خودبگیرد،ازقبیل:استعمارمداوم اقتصادی ویاحتی فزاینده(مانند:استعمارنفتی مسلمان هادرخاورمیانه)،وابستگی ایدئولوژیکی ازنوع مدل های وارداتی(کمونیست های افغانستان ازشوروی)،تقلیدنخبه گان به سراقتدارازاستعمارقدیمی(مانند:پاکستان ازبریتانیاوالجزایرازفرانسه)،نظام آموزشی اقتباس شده ازیک کشورپیشرفته وغیره.(3)روشن است.به همان اندازه که استعمارجامه عوض می کند،چندبرابرآن مبارزه باآن دشواروپیچیده ترمی شود.وپیچیده ترشدن رفتاراستعمارمی تواند گمراهی وسردرگمی های بسیاری راهم درنهضت های ناسیونالیستی وهم درتوده هابوجودبیاورد.بطورنمونه،امروزاستعماربنام غارت منابع نفتی وانرژی دراین یاآن گوشه ی جهان سومی یااسلامی بنام دموکراسی وحقوق بشردست به تجاوزمی زندویااین که مخالفین خودرابنام تروریست وتندرومی کوبدوفراوان به شمارتروریستان می افزاید.این وضع دوگانه وچندمعیارانه ی مدعی های دموکراسی وحقوق بشر،حرکت هایی وطن خواهانه رادرحالتی قرارداده است که ازخطرتروریست قلدادشدن،محتاطانه گام بردارند.احتیاط درست،اماراه صحیحی دادن پیام به مردم ونزدیکی با آن هااست که هویت زدایان ،وهویت فروشان رافاقدآینده،و وطن خواهان وملی گرایان آزادی خواه رادارایی آینده ی درخشان می سازد.
پانویس ها:
1- مختصری درباره ی تطورجامعه ی مدنی(5)بسترتاریخی،اندیشه هاوارزش ها،عصرتثبیت مناسبات سرمایداری واقتصادمحوری(1789-1914)پنجشنبه6تیر-اسد1387-6ژوئن 2008،نویسنده:ب،بی نیازداریوش
2- The End of The American Era
U.S.Foreig policy and The Geopolitics of The Twenty first century,byCharles A.Kupchan
Publishedby AlfredA.Knope,copyright©2002byCharles Aknope,manufactured in theU.S.Afirst edition,p116
3- تغییرات اجتماعی ازگی روشه،ترجمه:دکترمنصوروثوقی چاپ دوم1368ص285
0 comments:
Post a Comment