Sunday, 26 February 2012

جهانی شدن ،ملی گرایی وبنیادگرایی افغانی

هرکشوری که بطورمداوم چوب گناهان نسل گذشته اش رابخورد،البته بایدانتظارداشت که برای احیای غرورملی اش عکس العمل واپس گرایانه نشان بدهد.
آلوین تافلر
ابراهیم ورسجی
7-12-1390
درافغانستان،بحث درباره ی هیچ موضوعی به اندازه ی بحث درباره ی ملی گرای وبنیاد گرای دشوارنیست.باین خاطرکه،این کشور150سال زیرنفوذهندبریتانیاودرحدودنیم قرن درزیرسایه ی نفوذسیاسی- ایدئولوژیک اتحادشوروی قرارداشت؛وپس ازشوروی،پاکستان،عربستان وایران به بهانه ی پرکردن خالیگاه شوروی، افغانستان راهم بویرانه مبدل کردندوهم به لانه ی بنیادگرایی تاریک اندیش قبیلگی وتروریسم که زمینه ساز پیاده شدن نیروهای امریکای وایجادوضعیت ناهنجارکنونی شد.ازسوی دیگر،اکنون هم کسانی دراین کشورفراوان پیدامی شوند که بادرس عبرت نگرفتن ازتاریخ ناشاد گذشته می کوشندعصای قدرت رابجای مردم ازدست نیروهای خارجی بگیرند.تلاشی که هم درگذشته وهم اکنون اسباب سرافگند گی های بی شماری شدومی شود.باتوجه به آنچه که یادآوری شد،پرسشی که پیش می شوداین است که آیاکاربردملی گرای یابحث ازوجودملی گرای درجامعه ی مابحثی دارای زمینه می باشدیانه؟به صراحت می توان گفت که اگرماملی گرای می داشتیم،سرنوشت مان این نبودکه اکنون می باشد.برخلاف،بنام ملی گرای قبیله گرای وقوم گرای کورداشتیم وداریم که بجای سودمندی زیانمندی های فراوانی راسبب شده است.افغانستان تنهاازنبودملی گرای واقعی رنج نمی برد،بلکه ازحضورپررنگ دین گرای تاریک وقبیله زده که اکنون به تروریسم وخشونت روی آورده است وغرب آن رابنیاد گرای می نامدنیزدرشکنجه ی ذهنی- روانی وجسمی قراردارد.ازاین رو،ایجاب می کند که برای بیرون رفت ازوضعیت کنونی،به بررسی علت های  برآمدن قبیله گرای وبنیادگرای خشن وتاریک اندیش پرداخت.
درجهانی که مازند گی می کنیم،افغانستان تنهاکشوری می باشد که درتاروپودساختارسنتی- قبیلگی خودگیرکرده ونتوانسته است راهی به سوی دنیای نوبازکند.این گیرماندن درساختارسنتی- قبیلگی راکه بخاطرزمخت بودن فرهنگ سنتی- قبیلگی، هرایدئولوژیی چه کمونیستی وچه اسلامی وچه ازگونه ی ملی، واین روزهادموکراسی سرش به سنگ واپس ماند گی وواپس گرایی خورده است؛باعث شده که کشوربانگهداریی سنت های بی محتواونام ونشان،به افتادن درمسیرانحراف تن دردهد.ازاین رو،آنچه این روزهاازایدئولوژی های نامبرده درسطح گفتمان های رسانه هاچه روشنفکری وچه عامیانه داریم؛جزشعارهای بی شعورو افتخاربه گذشته ی ناشادوگام برداشتن به سوی آینده ی تاریک،چیزی دیگری بوده نمی تواند.
واقعیت این است که به گفته ی ماکس وبرجامعه ی شناس فقیدآلمانی:"انقلاب های بزرگ سیاسی یافکری به مرحله ی انتقالی بین جوامع سنتی وجوامع دموکراتیک تعلق دارند،نه بذات جوامع دموکراتیک.به عبارت دیگر،درجوامع دموکراتیک،انقلاب های بزرگ به ندرت رخ خواهد داد.(1)افغانستان جنبش هاوخیزش های انقلابی گونه یانیمه انقلابی؛برای بیرون شدن ازجامعه ی سنتی وگام برداشتن به سوی جامعه ی دموکراتیک مدرن داشته است.شوربختانه،آن خیزش هاوتلاش هابه گونه ی حرکت استقلال خواهی سال1919/1298،برآمدن رژیم کودتای- کمونیستی سال1978/1357،خیزش مذهبی ها/مجاهدین بنام انقلاب اسلامی وسرانجام پیروزیی آن هادرسال1992/1371،بجای پشت سرگذاشتن جامعه ی سنتی ورسیدن به طرزنوین زند گی دوگام به پیش وصد گام به عقب،کشوررابه سوی قهقراوواپس گرایی دیوانه وارقبیلگی- مذهبی نماسوق داد.
ازاین رو،سیاست های یک گام به پیش وصد گام به پس ایجاب می کند که نگاهی به عقب انداخته بادقت به ارزیابی بپردازیم که خرابی کاروعامل های اصلی افتادن دربرزخ واپس گرایی چیست؟به سخن دیگر،باید کوشید فهمیده شود که دشواری درجامعه ی سنتی است یااین که مژده دهند گان یاپیشگامان نوآوری درگریزاز جامعه ی سنتی ورسیدن به جامعه ی نو،درفهم وبرداشت وچگونگی کارکردخودمشکل داشتند که پیش ازواردمیدان عمل شدن به حل آن می پرداختند،یااین که دشواری درهردوبودومی باشد.درس های که ازتاریخ دورونزدیک افغانستان گرفته می شود؛نشان میدهند که نه جامعه ی سنتی افغانستان رامی توان به صورت همه جانبه دراین واپس گرایی وشوربختی سرزنش کردونه هم آگاهان وکنشگران سیاسی- فکری راکه مدعی ایجاد دیگرگونی های سازنده ی جامعه ی نامبرده به سوی دنیای جدیدشده بودند،موردسرزنش سخت قرارداد.
دراین برزخ واپس گرایی فراوان وپیشرفت کم تر،نقش ومسئولیت طبقه ی حاکمه ی سنتی وجامعه ی سنتی زیرسلطه ی آن بسیاربرجسته می نماید،وپس از آن هااست که می توان مسئولیت نوخواهان ونوگرایان رادرردیف دوم قرارداد.ازآنجاکه نقدسیاسی- اجتماعی وادبی درجامعه ی افغانستان تاکنون راه بازنکرده است،واین راه بازنکردن نقدسبب شده است که شماری بنام ملی گرایی وپیشینه سازیی دروغین وفرارازمسئولیت،گذشته ی ننگین وسیاه دوسده ی گذشته راکه عامل اصلی شوربختی امروزین مردم مامی باشد؛تئوریزه وازخاکسترمسخره ی آن باباسازی نمایند.باباسازی ظاهرخان،پادشاه پیشین که  درماه عقرب1380درویلای شخصی اش دربیرون شهرروم بااوملاقات داشتم.نامبرده بصورت بسیارشرم آورازطالبان بنام بخشی ازقهرمانی ولایت قندهار توصیف می کرد.حق داشت که ازطالبان دفاع  کند؛چراکه پدرش در83سال پیش زیرسایه ی اشغال انگلیس هاباریش ودستارپرتزویروریای قبیله گری به قدرت رسیده بود،وطالبان هم باهمان ریش ودستارو زیرسایه ی اشغال نوکران انگلیس وامریکایعنی پاکستان وازهمان خاستگاه ومسیربقدرت رسیدندوبازهم می کوشندبقدرت برسند.بی خبرازاین که این کشوربدبخت،بیشترازبیگانگان توسط همین باباهاونواسه هاواطرافیانشان غارت شده وباین روزسیاه افتاده است.واین که بخش بزرگ جامعه ی ماازاین باباسازی های خنده آورومسخره نفرت دارد،نشان میدهد که اکثریت مردم خودراازچنان اسطوره سازی های دروغین وفریب کارانه جداوبه شرایط ملی وبین المللی آگاهی یافته اندوهمین هاهستند که آینده رارقم می زنندنه گذشته گرایان خیال پردازودشمن پیشرفت.
برای شناخت ضد مردمی بودن بابای افغان،بنگرید!درپاکستان خانه ی شخصی محمدعلی جناح قایداعظم آن کشورکمترشوربخت ازکشورما،یابمدرسه ی دولتی سپرده شده است یابه موزه ی ملی تبدیل شده است، ودرهندوستان،خانه های شخصی گاندی ونهروبه موزه ی ملی تعلق گرفتند.اما،درکشورسیاه روزما،بابای حامی طالبان بارسیدن به کابل آن هم درزیرسایه ی نفوذباداران عنعنوی پدران وپدربزرگان وپسرعموهایش که همه به پسران وزیرفتح خان شناخته شده اند،چندین قصرمجللی راکه به سرمایه ی ملی ساخته شده دند،بفروش رساندوپول بدست آمده ازآن هارابه بانک های بیرونی سپرد.افزون برفروش کاخ های که به پول کشورساخته شده بودند،تامردنش درسال1388،سالانه30ملیون دلارازدارای این مردم نیازمندومحتاج راکه شش ملیون آن هابخاطرنداشتن خانه وسرپناه درنهایت درماند گی درپاکستان وایران به سرمی برند،مصرف کرد،وحکومت دست نشانده ی بیگانگان هم که ازنام بی اثراودرجامعه بهره برداری می کرد؛بدون چون وچرااین پول راازوزارت مالیه می پرداخت.
امروزسیاست مداران دربساری کشورها،ازنبوداحترام درمیان مردم رنج می برند،واین نبوداحترام درکشورمادرمقایسه بادیگرکشورهابسیارزیادمی باشد.ودراقع،گفته می توانم که این کمبودی، هم برای ملت شدن وهم برای بازگشت صلح وثبات اجتماعی وسیاسی درکشوربسیارگزاف تمام شده ومی شود.وسرنوشت آینده ی کشورراهم تلاش حکمران هابرای محترم شدن درمیان مردم کشوررقم خواهدزد،نه وجودسربازان وارتش های کشورهای غربی.سیاست مداران هم چه درسطح کشوروچه درسطح ولایت هامحترم نمی شوند مگراین که به اراده وخواست ملت تن بدهندوبکوشند که نمایند گان واقعی مردم واردعرصه ی سیاست شده سرنوشت کشوروسیاست مداران فاسدومزدورراتعیین نمایند.دراین صورت است که هم به عمروابستگی به خارج وحضورنیروهای خارجی درکشورپایان داده می شود؛وهمچنان،کشوردرجاده ی ملت سازی وملت شدن ودرک زبان یک دیگروزبان جامعه ی جهانی گام خواهدبرداشت.
اگرسیاست کاران، به افزایش احترام خود درمیان مردم که اکنون اصلاًازاحترامی برخوردارنیستند،نکوشند؛به سخن دیگر،برای کسب وجهه ی سیاسی به سوی مردم بازگشت نکنند،به صراحت می توان گفت که پروسه ی جهانی سازی کارخودرامی کندوملی گرایی قبیله سالاراین برادردوگانه جامعه ی سنتی بنام دفاع از هویت به ابعادپیوستگی به سنت های جاهلانه ودگم های خودساخته ی مذهبی افزوده وضع بدتری رارقم خواهدزد که بیرون شدن ازآن زمان وامکانات  بیشتری رامی طلبد که دستکم درآینده ی نزدیک دردردسترس مردم شوربخت افغانستان نخواهدبود.اینجامنظورازملی گرایی یک گونه واپس گرایی می باشد که باعدم پذیرش اندیشه ی نووساختارنودرواقع یک پدیده ی ضد ملی وصد درصد منفی می باشد؛وجهانی شدم هم روشن است که هدف آن گسترش فرهنگ غالب به سراسرجهان ونابودیی یابه پیرامون راندن فرهنگ های قومی- قبیلگی- بومی می باشد.
درشرایطی که افغانستان نتوانست مرحله ی گذارازوضعیت سنتی- قبیلگی راپشت سربگذاردوواردجهان نوشود،چندین نیروی متضادوهمسودرسطح منطقه وجهان عمل می کردند؛عملی که می توانست برای افغانستان سازنده یامرگبارتمام شود.بطورنمونه،جهانی شدن ازیک طرف،باشعارلیبرالیسم سیاسی- اقتصادی وشکستاند ن مرزهای ملی- فرهنگی درراستای جاده صاف کنی برای تجارت،کنترول بازاروموادخام به پیش می تازد؛وازطرف دیگر،دولت های بزرگ دیگر،مانند:روسیه،چین وهند درمنطقه سلطه بربازاروکنترول منابع  به ویژه انرژی وگسترش لیبرالیسم سرمایدارانه ی غربی رابرنمی تابند.درردیف سوم هم،کشورهای مسلمان، مانند:ایران،پاکستان وآسیای مرکزی قراردارند که هم چشم به سوی رقابت های بازی گران بزرگ دوخته اندوهمچنان راجع به رویارویی ملی گرایی وبنیادگرای بطرزدوگانه واکنش نشان میدهند،ومرکز این بازی هم اکنون به افغانستان متمرکزشده است.تمرکزتوجه به افغانستان؛به سه محورزیرمی چرخد:نخست،اهمیت موقعیت جغرافیایی افغانستان درمنطقه.دوم،بنیاد گرایی که مخالفان کمونیسم بین المللی برای کوبیدن آن درافغانستان تولید کردند(مجاهدین)وبازتولید کردن آن البته به گونه ی مسخره تر(طالبان).سوم،دوستان عرب غرب که باتفاهم امریکا،انگلیس وپطرودلارعربستان وخوشخد متی پاکستان واردمعرکه ی سبزوسرخ شده بودند؛واکنون، عصاره ی آن بنام القاعده نمادیافته است،و امریکاوانگلیستان زیررهبریی جورج بوش و تونی بلیرازآن بنام تروریسم یادمی کردندواکنون هم رواج دارد.
زمانی که رژیم کمونیستی افغانستان درماه آوریل1992- ثور1371سرنگون وبجای دنباله روان حاکمیت قبیلگی- سنتی،جای آن راافغان های فارسی زبان گرفتند،ازاین که زمام داران نوموردتاییدعربستان وپاکستان وامریکانبودند،بازی مهره های تخته ی شطرنج عوض شد،دوستان دیروزجهاد به گونه ی دشمنان امروزآن صف آراء ودرحالی که برای کوبیدن دولت مجاهدین که مشروعیت خودراازدین بویژه جهادمی گرفت،دردوطرف خط دیورند،مدرسه بازی،شریعت وطالب سازی شد.عرب های دیروزمجاهد که جهادشان کمتردربرابرکمونیسم وبیشتردربرابرمذهب حنفی ونفوذانقلاب اسلامی ایران بود،بنام"القاعده"دوباره فعال گرده شدند.البته بااین فرق که، درگذشته صف بندی دربرابرشوروی سابق بود؛اکنون، صف بندی میان مجاهدین پشتوزبان(حزب اسلامی)وفارسی زبان(جمعیت اسلامی)نمادیافت.شبکه ی اطلاعاتی ارتش پاکستان/آی اِس آی فکرمی کرد که باتبانی حزب اسلامی می تواند مجاهدین مخالف خودراازکابل بیرون نماید که موفق نشد.زمانی که دراین امرناکام شد،طالبان والقاعده رابه میدان آورد.دراین بازیی ویران گرانه وخاینانه، دروغ مشرف رئیس جمهورنظامی پاکستان ازهمه خنده آورترمی باشد که درکتاب خود"درخط آتش"می نویسد:"طالبان درولسوالی/مردم داریی میوندِ قندهاردرجون1994-جوزای1373بوجودآمدند."(2)درحالی که درروزهای اخیرماه سنبله1373-اوایل اکتوبر1994،نویسنده به حیث عضویک هیئت بدعوت پاکستان ازطرف دولت مجاهدین دراسلام آبادبود وهدف ازسفرهیئت، تاکیدپاکستان به راه اندازیی گفت وگومیان دولت مجاهدین،حزب اسلامی وملیشه هایی متمرکزدرجنبش ملی اسلامی بود،ودولت مجاهدین؛ بخاطروعده خلافی  وعهدشکنی های فراوانی که پس ازسرنگونی رژیم کمونیستی، جنبش باصطلاح ملی کرده بود،نمی خواست باآن گفت وگونماید.
زمانی که بخاطرعدم آماد گی دولت مجاهدین به گفت وگوباجنبش ملی، گفت وگوهادراسلام آبادناکام شد.به سخن دیگر،آنچه که پاکستانی هامی خواستند جامه ی عمل به تن کرده نتوانست.روزپیش ازبازگشت هیئت به کابل،کرنیل مجید مسئول اداره ی آی اِس آی درپشاورودرظاهرمهمان داربه مهمان خانه آمدودراتاقی همه اعضای هیئت نشسته بودیم،گفت:"طالبان باگذرازمرزسپین بولدک به سوی قندهارشتافتند."واقعیت این است که طالبان برخلاف سخن مشرف،پیشتردرکویته که تاکنون مرکزفرماندهی شان می باشد ساخته وپرداخته شده بودند.هم زمان باناکام شدن گفت وگوها،آی اِس آی این نوکران ارزان قیمت راطوری ازمرزبه سوی افغانستان به پیش راند که باصطلاح بدوطرف دیگرجهادی یعنی حزب اسلامی وجمعیت اسلامی وشورای نظارش فهماند که حزب اسلامی دیگریک مهره ی سوخته است، وبرای جمعیت وشاخه ی نظامی آن یعنی شورای نظارنیروی نوی بنام شریعت وامنیت وارد کارزارساخته شده است.
دراین بازیی ناپاک وخاینانه که زیرنام وشعاردین وشریعت براه انداخته شده بود،نقش ملی گرای وبنیادگرایی ودرواقع همان قبیله گرای بظاهرقومی-افغانی قابل توجه وارزیابی دقیق می باشد.زمانی که بنیاد گرای وملی گرای افغانی می گویم،می خواهم تاکیدورزم که این گونه بنیاد گرای وملی گرای رابطه ی ایدئولوژیکی ومحتوای بانهضت های اسلامی درسایربخش های جهان اسلام که غرب ناسنجیده آن رابنیاد گرای می نامد؛وهمچنان،باناسیونالیسم/ملی گرای به گونه ی که درایران،مصروترکیه مطرح می باشد،ندارد.باین معناکه نهضت های اسلامی درکشورهای مسلمان درچارچوب دولت های ملی یابظاهرملی مبارزه می کنندوازطریق پروسه ی مسالمت آمیزراه رسیدن به نظام اسلامی راهمواریادنبال می کنند که درآن اثری ازویرانگری وتباه کاری وتروریسم واقدامات خودکشانه به گونه ی که درافغانستان جریان دارد،دیده نمی شود.ملی گرایی هم که دراین کشورشوربخت بجای مبارزه باانفجاروتجاوزخارجی،به آن نوکری ومزدوری می کند،واین مزدوری بدوصورت درگذشته جامه ی عمل پوشیده است:نخست،درجامعه ی چندقومی افغانستان مبارزه بااقوام دیگررادرجهت حاکمیت یک قوم آن هم به کمک استعمارپی گیری کرده است.دوم،باانحصاری کردن قدرت دریک قوم ودربسیاری موارد دریک قبیله وعدم رجوع به آرای مردم،حکومت احساس ناتوانی  کرده وبرای بقای خودبه خارجی هااتکاکرده است که وابستگی به هندبریتانیاوشوروی، وپس ازشوروی، تبانی بنیاد گرای وقوم گرایی قبیلگی باارتش وسازمان جاسوسی پاکستان/آی اِس آی بنام احیای حکومت پشتون ها،به جاده صاف کنی برای قدرت های غربی درکشورووضع ناهنجارکنونی انجامیده است.
دراین شیوه ی کاری وبرنامه ی کورونادرستی که بنیاد گرای وقوم گرای افغانی درپیش گرفته است،درواقع،بزرگترین ضربه را بدین اسلام وبیشترین زیان رابه افغانستان وپشتوزبان هایی دوطرف مرزدیورندوارد کرده اند.پاکستان که پس ازفروپاشی شوروی اهمیت خودراازدید گاه امریکاازدست داده بودورجهان پساجنگ سرد،احساس بی امنیتی می کرد؛برای بالابردن اهمیت خود،ارتجاعی ترین دسته هاوباندهای مزدوروپس مانده راسازمان داده،درافغانستان،کشمیرهندوآسیای مرکزی به ماجراجوی خطرناکی دست زد.ازسوی دیگر،ریاکارانه به غرب بویژه امریکاچنان تلقین کردکه ضدتاریک اندیشی وتروریسم هم می باشدومی تواندمتحدوفاداردرمبارزه باتروریسم هم شمرده شود.دراین بازی ناپاک پاکستان،ملی گرای وبنیاد گرای افغانی به حیث دومهره ی بی شعورواستفاده جوموردبهره برداری قرارگرفتند وشرایطی رادرمنطقه بوجودآوردند که برای سال هاباید منطقه ی قبایلی پشتون دردوطرف مرزپاکستان وافغانستان میدان تاخت وتازبیگانگان باقی بماندوکابل راهم بی ثبات نگهدارد.پاکستان که بخاطرمصروفیت دیروز ایران درجنگ باعراق ودرگیری امروزینش باامریکابمناسبت برنامه اتومی اش،فرصت طلای پیداکردتادرمنطقه یکه تازمیدان شده وسخن اول واخیررابزند.
پس ازپایان یافتن جنگ اول خلیج فارس،ایران واردسیاست فعال منطقه شد.بازگشت ایران به سیاست منطقه بویژه پس ازفروپاشی شوروی به یکه تازی پاکستان درافغانستان پایان داد.پاکستان که دیگرخودرابازی گریگانه نمی دیدوامریکاهم ازمنطقه فاصله گرفته بود،بباورشیادانه ی نظامی های خود،باین اندیشه درافغانستان دامن زد که زبان فارسی درساحه ی تمدنی ایران وزبان پشتودرساحه ی نفوذپاکستان قراردارد.ازاین رو،بایدبمبارزه علیه زبان فارسی- دری بویژه دری زبان های افغانستان به بهانه ی نابود کردن نفوذایران وتقویت نفوذخودپرداخت؛ ودرراستای عملی کردن این سیاست خاینانه، یک هسته ی رادرآی اِس آی ایجاد کرد  که وظیفه ی آن دامن زدن به تفرقه زبانی- نژادی- مذهبی درافغانستان درراستای فربه کردن نوکران خودازیک قوم دارای مشترکات باپاکستان بود؛وبرای تبلیغات نادرست ودروغین، روزنامه های مزدوروحدت وسهاررابزبان پشتودرپشاورکه توسط افغان های مزدورش نشرات می کردند،براه انداخت.طالبان که درسیاست پاکستان جایگزین حزب اسلامی شده بودند؛درظاهرطرفدارظاهرشاه معرفی شدندوشماری ازخلقی هاوافغان ملتی هاوافرادی درمانده ی ازپشتوزبان های مقیم امریکاکه اکنون دراداره ناکارآمد کابل مصروف خدمت گزاری برای خودمی باشند؛درواقع،درواشنگتن برنامه ی بظاهرپشتون خواهی پاکستان راپی گرفتند.وپاکستانی هاهنرمندانه این افرادودسته هارابرای اهداف رذیلانه ی خودبنام دفاع ازبازگشتاندن حکومت پشتوزبان هابکارانداخت.درآن زمان،تبلیغات آقایان این  بود که گویادرافغانستان همین هامی باشندوپاکستانی های حامی شان، نه قوم هاوتیره های دیگر.
به ادامه ی سیاست های غرض ورزانه ی پاکستان وتقسیم اقوام افغانستان به حوزه های تمدنی فارسی- هندی یاایرانی –پاکستانی،درداخل اداره لرزان کرزی هم،مهره های پاکستانی موفقانه درهین خط هنوزهم برای پاکستانی هاکارمی کنند.وکرزی هم بدون این که متوجه باشدویااین که خودش باین ترفند تن داده است،درراستای همین هدف به پیش می رود.وهمین سیاست تقسیم یک کشورواحدبدوساحه ی تمدنی- تاریخی- فرهنگی، کارپاکستانی هامی باشد که یک عامل عمده ی ناتوانی کرزی واداره اش می باشد.تیم کرزی وخودش بایدتوجه کنند که اگرپاکستانی هاتازمان رهبری استادربانی دردولت مجاهدین به این ریاکاری دست می زدند،برای افرادودسته های که گرایش فاشیستی- قبیلگی داشتندودارندشایدقابل قبول بود.اما،اکنون که وزارت های مهم وریاست دولت به پشتوزبان هاتعلق گرفته است،پرسش این است که چراهنوزهم پاکستانی هابجای کمک رسانی به حکومتی به ریاست یک پشتون،پشتون موردنظرخودرابه جنگ پشتون های تکیه زده به کرسی های بادآورده زیرسایه ی سیاست امریکابادارخود گسیل می دارد.
ازاین رو،می توان بدرستی درک کرد که ملی گرای وبنیاد گرای افغانی چگونه پدیده ی می باشد؟باتوجه به سیاست های نوکرمنشانه ی بظاهرملی گرایانه ی افغانی ازمحمد داودتاامروزکه درزیرپرچم بظاهرپشتونستان خواهی خط دیورندراباطل می دانستند وکمک کردند که پاکستانی هابجای رسمیت بخشی به خط نامبرده به همه ی افغانستان به حیث ساحه ی نفوذ وتاخت وتازخوبنگرند.ازاین سبب،به برادران ملی گرای قبیله سالارتوصیه می شود که به عوض نوشتن کتاب های چرندازجمله"دومه سقاوی دوره"ودنبال کردن سیاست های ویرانگرانه درراستای منافع بیگانگان بویژه پاکستانی ها،به ناسیونالیسم سرزمینی روی آورده،بانفوس شماری دقیق،تعیین واحدهای اداری بربنیادنفوس ودست برداشتن ازکوشش هابرای ایجادجامعه ی یک صدای وپذیرش جامعه ی چندصدای به سوی ملی گرایی مدنی مبتنی براراده ی مردم گام بردارند؛درغیرآن،به بنیاد گرایی تاریک اندیش وخشن قبیلگی موردنظرپاکستان خدمت کرده ،درظاهرملی گرای افغانی آن هم درعصرجهانی شدن وفرهنگ کثرت گرایانه اش، به ویرانی روزافزون افغانستان خدمت می کنند.مطلب دیگری که  ملی گرای افغانی برای بیرون رفت ازوضع فاجعه بارکنونی بایدبه آن توجه کنداین است که ناسیونالیسم چه درتبانی بادین درایران، وچه درجدای ازدین درترکیه،برشانه ی زمان وفرهنگ تاریخی واقتصادروبه شکوفای قدم برداشت که بدبختانه ملی گرای پشتون ازهردوی آن بی بهره می باشد.
تاجای که به زبان وفرهنگ ورابطه ی آن هابه ناسیونالیسم ارتباط می گیرد،بازهم پای ناسیونالیسم پشتون لنگ می شود.چراکه درمرکزخراسان بزرگ(افغانستان)زبان وفرهنگ فارسی- دری فراگیرومسلط می باشدوملی گرای پشتونی هم ثابت کرده است که بافارسی- دری دشمنی داردواگردشمنی هم نداشته باشددوستی هم نمی تواندبکندوزبان پشتودرزاد گاهش یعنی پاکستان تنهازبان گفتاری مانده است وازحالت نوشتاری رخت بربسته است ویااین که اصلاتاریخ نوشتاری پررنگی نداشته است.بنابراین،ملی گرایی پشتون دربسترفرهنگ فارسی- دری ممکن به نظرنمی رسد.ازسوی دیگر،ملی گرای پشتونی دروضعیت کنونی تنهاازمشکل فرهنگی رنج نمی برد،بلکه مشکل عمده ی آن درشرایط کنونی که جهان به سوی دهکده شدن به پیش می رود،زبان فراگیرکشوری،زبان جهانی سازیعنی زبان انگلیسی،اقتصادمافیایی- محلی واقتصادجهانی زیرسلطه ی شرکت های چندملیتی می باشد که کمرکشورجنگ زده ی مارامی شکندوشکستانده است.وهمین اکنون، بخاطرسیاست های غلط اقتصادی حکومت کرزی دادمردم را به آسمان بلندکرده است.قوم گرای بظاهرملی گرادرافغانستان ازگذشته تاکنون فکرمی کند که باتاکیدهای زورمدارانه ی حکومت هاکه تااندازه ی زیادی ازآن هابوی فاشیزم به مشام می رسید؛می توان زبان وفرهنگ محلی راجایگزین زبان وفرهنگ فراگیرودرواقع زبان وفرهنگ روستای راجایگزین فرهنگ شهری وپیشرفته کرد.ناآگاه ازاین که توسعه ی فن آوری وبدنبال آن توسعه ی اقتصادی است که به رشدزبان وفرهنگ ومدنیت کمک می رساند؛نه فشارهای قلدرمآبانه ی ازبالابه پایین که واکنش های برخاسته ازآن نفرت های میان قومی ودرون قومی- گروهی راچه درگذشته وچه درحال دامن زده ومانع پیشرفت پروسه ی دولت- ملت مدرن درکشورماشده است.
اکنون، مادرشرایطی زند گی می کنیم که شماری ازکشورهای جهان سوم که پروسه ی دولت- ملت سازی راچه به گونه ی اروپایی وچه به گونه ی استعماری- تحمیلی آن پشت سرنگذاشته،وارد میدان بازیی شده اند که به آسانی نمی توانندازجهانی شدن دراقتصاد،سیاست،فن آوری وفرهنگ بهره برداری کرده وخودراازگودال هویت باختگی فرهنگی،تاریخی ودینی بیرون نمایند.اکنون دوره ی اثرگذاری فرهنگ هاواقتصادهای نیرومندتربراقتصادهاوفرهنگ های ضعیف تردرسطح هایی منطقه ی وجهانی می باشد،نه پافشردن برگذشته ی تاریکی که جزبدبختی چیزی دیگری به ارمغان نگذاشته است.البته بایدبه صراحت ابرازکرد که اثرگذاری هاواثرپذیری هابه گونه ی تحمیلی وهویت باختگی نمی توانند مایه ی خوشبختی گردند.اینجااست که پرسمان تعاطی افکاروسودمندی دوطرفه درمناسبات سیاسی- فرهنگی واقتصادی درجهان باهم فشرده شونده به میان می آید؛ورنه جهانی شدن باتفاوت های آسمان وزمین دراقتصادوفاصله ی دردناک داراونادار،آن هم درشرایطی که هویت هایی بزرگترهویت هایی کوچکترراازنظرفرهنگی،سیاسی و...می رنجانند،بجای صلح ودوستی بحرانزایی خواهند کرد.
بهرصورت،جهان درسایه ی اندیشه های جهانی گرای به سوی هد فی به پیش می رود که بدورازتحمیل گری ومخالفت باآن، چه ازموضع ملی گرای وچه ازموضع بنیاد گرای نخواهدبود.درهرسنگری که انسان هاچه به گونه ی دسته جمعی وچه به گونه ی کشوری موضع بگیرند،بایداین حقیقت رادرنظرداشت که غرب درزیرشعاردموکراسی وحقوق بشروجهانی سازی، دراندیشه ی آزادی ودموکراسی کمترودراندیشه ی تجارت وبازارفروش کالاوبدست آوردن مودخام ارزان قیمت،بیشترمی باشد.دراین راستا، جنگ سرنوشت درچندین سنگرآغازخواهدشد....همان طوری که بانک های بزرگ درقرن19ویاشرکت های چند ملیتی درسال1960تا1980عملکردخودرابه بسیاری کشورهاتحمیل کردند،سرمایه های خصوصی بازارهای مالی هم اکنون سرنوشت بسیاری کشورهارادردست گرفته اند؛به نحوی که، می توان گفت سرنوشت اقتصاد جهانی را.بازارهای مالی قادربه تحمیل قوانین خودبه دولت هاهستند.دراین صحنه ی نوین سیاسی،اقتصادی، عنصرجهانی برعنصرملی وشرکت خصوصی بردولت پیروزاست،توزیع مجدد دیگری وجودندارد.وبه ماگفته می شود که تنهاعامل توسعه  شرکت های خصوصی است،ودرسطح بین المللی هم  اوست که حرف می زند.به همین دلیل،همه چیزهابایدحول شرکت های خصوصی سازمان دهی شوند.دریک اقتصادجهانی شده،سرمایه،کارومواداولیه هیچ کدام خودبه خودعنصراقتصادی تعیین کننده نیستند؛امری که مهم شمرده می شود،ارتباط بهینه/بهتربین این سه امراست.تولید باقیمت نازل درکشورهای فقیربرای فروش باقیمت بسیارگران درکشورهای ثروتمنداست.سیلی ازتولیدات وارداتی برای فروش ازکشورکارخانه هابه سوی اروپاسرازیرمی شوند. برخی کارفرمایان برای بقای خود،تصمیم به جابجای می گیرند،یعنی مرکزتولید خودرابه کشوری بادست مزدنازل انتقال میدهند.این امردرکشورهای غنی باعث بسته شدن کارخانه هاوبیکاری می شود.باین ترتیب،جهانی سازی همانند سازوکاری برای تفکیک وزدوبند مداوم درزیرفشاررقابت عمومی شده عمل می کند.این رقابت مابین سرمایه وکاراست،سرمایه ی که به آزادی جریان دارد وانسان هاکم ترمتحرک هستند،ازاین رواست که سرمایه برنده می شود.
برای برقراری این ارتباط،یک شرکت نه به مرزهاتوجه داردونه به قوانین وتنهاسودآورترین نوع استفاده ازاطلاعات،سازماندهی کاروانقلاب مدیریتی رادرنظردارد.بیشتراوقات این امرباعث شکاف همبستگی دربطن یک کشورشده وکاربه آنجامی کشد که منافع شرکت هاومنافع ملی ازهم جدامی شوند؛ومنطق بازارومنطق دموکراسی نیزازهم فاصله می گیرند.شرکت های جهانی شده به هیچ وجه خودرامشمول این امرنمی دانند.آن هادست به پیمان کاری وفروش درسراسرجهان می زنند.این شرکت هاخودرادارای ویژگی فراملیتی میدانند که به آن هااجازه ی عملکردباآزادی بسیارمیدهد.واین ناشی ازعدم وجودنهادهای بین المللی باویژگی سیاسی،اقتصادی وحقوقی قادربه نظم دادن باکارایی دررفتاراین شرکت هامی باشد.ازاین رو،جهانی سازی،گسست عظیم اقتصادی وفرهنگی به شمارمی رود.جهانی سازی شهروندان راتحت سلطه ی فرمان واحد قرارمیدهد.خودراتطبیق دادن،بدون هیچ اراده ی برای بهترفرمان برداری کردن ازدستورات بی نام ونشان بازار.جهانی سازی نقطه ی عطف اقتصاد گرای است.سرشت انسان"جهانی"تهی شده ازفرهنگ،معناوباالآخره آگاهی ازدیگری وتحمیل ایدئولوژی نیولیبرالیزم به همه کره ی خاک.(3)
طوری که گفته شد،جهانی شدن یاجهانی سازی نولیبرال سیاست وبرنامه ی رادنبال می کند که تامین کنده ی منافع تجاریی سرمایه داران بزرگ می باشدوفرقی نمی کند که این سیاست وبرنامه تاچه اندازه به سرمایه های مادی وفرهنگی یابه سخن دیگربه هستی مادی ومعنوی دیگران زیانمند تمام می شود.برای جهانی سازان،سودآوریی اقتصادی وسیاست هاوبرنامه هاشان مطرح می باشدنه دیدگاه وخواست دیگربخش های جامعه ی انسانی که منافع وهویت تاریخی- فرهنگی ومعنوی خودراهمسوبامنافع ملی وسرزمینی خود درنظرداردوآینده ی روشنی رابرای منافع خود درهمراهی بابرنامه ی یک طرفه ی جهانی سازان سراغ کرده نمی تواند.
بادرنظرداشت آنچه گفته آمد،بایدبه جهانی سازی بادودید گاه زیرنگریست:نخست،ازدید گاه اقتصادی.دوم،ازدید گاه فرهنگی،دینی وقومی.دردید گاه اقتصادی به جهانی سازی که بنگاه های مالی آن سازمان جهانی تجارت،بانک جهانی وصندوق بین المللی پول به شمارمی آیند.بسیاری کشورهانهادهای نامبرده راشبکه های بهره کشی مالی وسودجویانه میدانند که باپرداخت وام های کوتاه مدت وبلندمدت درتلاشنداقتصادهای ملی رازیرکنترول خود درآورند.دراین راستا،بسیاردیده شده است که کشورهای بدهکاررامجبورساختند که خودراباتمام سیاست های موردنظراین امپراتوری مالی هماهنگ بسازند.زمانی که کشوری یاکشورهای سیاست همسوی یاتحمیلی رادرپیش گرفت،دیگرمجبوراست که درتمام امورازبرنامه ریزی گرفته تاسیاست های داخلی پیرووچانته بردارباشد.برخلاف،کشورهای که سیاست همسوی رادرپیش نگیرند،افزون براین که ازوام گرفتن محروم می شوند،دربسیاری مواردناقض حقوق بشروحامی تروریسم هم معرفی می شوند.
باتوجه به سیاست های استثمارگرانه ی نهادهای یادشده،فیدل کاسترو رهبرپیشین کوبادرسال2000درکنفرانسی سران گروه70درهاوانا،بانک جهانی وصندوق بین المللی پول رامحکوم کردویادآورشد که این دونهادجنایت کاروبهره کش جهانی بایدمنحل شوندودرصورت عدم امکان انحلال آن هاکشورهای فقیربایدازمعامله باآن هادوری گزینند.تجربه نشان میدهد که کشورهای که همسوی باسردمداران مالی جهانی سازی نشان ندادند،مانند:شیلی،آرجانتین،وینزیویلا،برازیل،وکشورهای جنوب شرق آسیا درعرصه ی  اقتصادی موفقیت های چشم گیری داشته اند.برخلاف،کشورهای که بابنگاه های مالی جهانی سازهمسوی نشان دادند؛مانند:پاکستان،مصروچندین کشورعرب وغیرعرب دیگربه بحران مالی وفروپاشی نرخ پیشرفت مواجه شدند.نوام چامسکی نویسنده ی امریکای موفقیت چشم گیری کشورهای امریکای لاتین رابه دوری جستن ازنهادهای آنچنانی مالی وبراندازیی حکومت های نظامی متحدواشنکتن پیوسته می داند.
ازسوی دیگر،کشورهای اثرگذاردربانک جهانی وصندوق بین المللی که همگی درگروه7که اکنون بخاطربحران اقتصادی سال2008به گروه20ارتقایافته اند،بویژه گروه اولی پیشرفت های اقتصادی کشورهای جنوب شرق آسیارادردهه90برنتافته،بحران سازی کردندوهمین سیاست بحران سازی بودکه سوهارتوازراس قدرت دراندونیزی برافتادوتمورشرقی رانیزازدست داد.دررابطه باکشورماهمان متصدیان اقتصادی جهانی سازی همگی درآن حضورنظامی پیداکرده اند،در10سال گذشته وعده های توخالی بسیاری دررابطه بابازسازیی اقتصادی ورشدنهادهای حقوقی- دموکراتیک کرده اند؛بدبختانه،پس ازبیشتراز10سال همه وعده هادروغ ازآب درآمد.یکی ازنتایج وعده های دروغین وافزون برآن،ایجادیک حکومت مزدوروفاسد درافغانستان،سبب شده است که بخاطر قرآن سوزیی غیرعمدی درمیدان هوای بگرام که آن راامریکای ها،هم غیرعمدی وهم دربالاترین سطح پوزش خواهی کردند،مردم قانع نشده ازدوم و حوت روزواقعه تاکنون که7حوت می باشد دست به تظاهرات زده وباعث کشته شدن چهارنفرامریکای و14نفرافغان شوند.افزون براین که مردم خشم وغضب خودراازغربی هابخاطرقرآن سوزی درقالب تظاهرات یک هفته ی نشان دادند،پیشترازاین،ناکارآمدیی حکومت وفسادمقام های بالای آن ودودوزه ی بازی کردن پاکستان سبب شده بودکه طالبان این منفورترین دسته ی مزدورو پاکستانی باهمه جنایات خود دردوره ی اداره ی پاکستانی-عربی شان درافغانستان،درمناطق هم مرزپاکستان دوباره جان بگیرند.
دررابطه باجهانی سازی اقتصادی ودست اندرکاران مالی آن،طوری که یادآوری شد.بحران اقتصادی سال2008که تاکنون مهارنشده است ومخالفت شدید کشورهای نیم کره ی غربی علیه جهانی سازان اقتصادی، ودربرخی کشورهای دیگر،فربه ترشدن گرایش به چپ ها،ودرشرق اروپابرآمدن دوباره ی روسیه، ودرآسیای شرقی وجنوبی برآمدن پررنگ چین وهند،ورخنه ی اقتصادی وسیاسی چین درافریقا نشان میدهد که جهانی سازی اقتصادی مطابق برنامه نولیبرال هایاغول های بزرگ سرمایداری،غول های دیگری رادربرابرخود دارندوآن گونه که سرمایداری تجاری- مارکتی فکرمی کرد،ناممکن است که کنترول یک طرفه براقتصادجهانی اعمال گردد.اگرچه چین،شمولیت درسازمان جهانی تجارت ودیگرنهادهارایک فرصت دانسته وظاهراباآن هاهمراهی می کند،امادرعمل سیاست اقتصادی چین طوری تنظیم شده است که سلطه ی یک جانبه ی سرمایداری غربی جهانی سازرابرنمی تابد.همان طوری که ازدید گاه اقتصادی به پروسه ی جهانی سازی،دولت های ملی نگرانی دارندوبرخی موفقانه وبرخی دیگرنیمه موفقانه به رویاروی ویاهمسوی بهره جویانه به آن نگریسته وبرخوردمی کنند.بزرگترین نبردگاه جهانی سازان درابعادفرهنگی،دینی وقومی جامعه هابه نظرمی رسد.جهانی سازی دربخش یادشده،به شیوه ی به پیش می رودوعمل می کند که خطرهویت زدای فرهنگی،قومی ودینی رادربسیاری کشورهای جهان سوم حتی کشورهای اروپای عمده می سازد.رخ دادهای جانکاه پس ازفروافتادن یوگوسلاوی،بمبارد مان صربستان توسط ناتو،وبرسمیت شناخته شدن "کوسوو"توسط غرب نشان داد که ملی گرای افراطی یک صدای راکه طرفدارحذف مخالفان خودمی باشد،غرب برنمی تابد.وواکنش روسیه درگرجستان درسال2008دربرابرغرب، این حقیقت تلخ رانیزبرملاساخت که اربابان بزرگ،خرده ارباب های محلی رادرحیاط خلوت خودنپذیرفته وآماده می باشند که همگام باجهانی سازی ازمنطق استعمارتجاوزگرکهنه هم بهره برداری نمایند.
بهرحال،این که جهانی سازان ومخالفان پیداونهان شان درقالب دولت های بزرگ ودرمیانی چه اندیشه ی رابرای آینده ی خودوکشورهای پس مانده درسرپخته اند؛این واقعیت ناقابل انکارمی باشد که دربرابرهویت سوزی وبی محتواسازی فرهنگی جهانی سازان غربی، بقایای چپ،طرفداران حفظ محیط زیست،جنبش جهانی برای عدالت،نونازی ها،بنیاد گرایان مذهبی- قومی وتروریستان بی خداوخداپرست مزاحمت ایجادکرده وبرای بی ثبات سازی برنامه هاومیدان اجرای برنامه های جهانی سازان می توانندبه صف آرائی بپردازند.زیان رسانی درصربستان وگرجستان توسط اربابان بزرگ به ملی گرایی نشان داد که امپراتوری سازان جرئت وامکانات بسیاری دارند تاملی گرای خشن صربستان وملی گرای مزدورگرجستان راسرعقل بیاورند!هردوکارکردیادشده این مسئله رابرجسته ساخت که قدرت جهانی سازی ورقیب آن البته به سویه ی روسیه وچین و...آماده می باشند که درراستای تامین منافع خودهویت سازی وهویت زدای نمایند.سیاست های ازگونه ی نامبرده می توانند برکشورهای جهان سوم که روند کند توسعه ی سیاسی واقتصادی راپشت سرمی گذارند؛ودرعین حال،وضعیت چند قومی باسنت دیرینه ی استبدادی که دارند،مشکل زاتمام شوند.باین معناکه درسیاست واقتصادجهانی شده هرکشوری به خود حق میدهد که درکشوردیگری برای خودمنافع تراشیده باعمال نفوذ دست بزندودرصورت مقاومت به تحریکات قومی- مذهبی وسیاسی دست بزند؛به گونه ی که روسیه درآسیای مرکزی،پاکستان درافغانستان وامریکادرهمه جادست زدومی زند.
درعین زمان،جهانی شدن وانقلاب اطلاعاتی که هردومعاون ومددکاریکدیگرمی باشند،دوپرسمان زیررادرکشورهای پس مانده برجسته ساختند:نخست،دانش اقتصادی ناکافی وناقص.دوم،ناکارآمدی ساختاربروکراتیک- سیاسی سرکوبگروتک صدای را.بحث درباره ی کمبودی دردانش اقتصادی ازحوصله ی این نوشته بیرون است.تاجای که به ناکارآمدی ساختاربروکراتیک- سیاسی انحصارگر،تک صدای دربسیاری کشورهای جهان سوم ازجمله کشورماکه اکنون ازهمان ساختارناکارآمدهم بی بهره می باشد،ارتباط می گیرد،بایدبه صراحت گفت که دیدگاه حقوق بشری ومدرن به ملت وکاربردآن بهترین گزینه برای آینده ی روشن وسرافرازخواهدبود.هواخواهان حقوق بشرومدرنیته ملت راپدیده ی سیاسی،رضاکارانه،متکی برآرائی مردم واصل آزادی شهروندان درپرتوقرارداداجتماعی فکرمی کنند.درحالی که سنت گرایان یعنی همان گروه های انحصاگرقدرت وچانته برداران استبدادقرون وسطای ملت راگروهی- قومی ومتجانس ارزیابی می کنند که برپایه ی زبان وفرهنگ یگانه اتکادارد.این گروه مانند بنیاد گرایان حقوق بشررامقوله ی غربی دانسته وازفراگیربودن آن امتناع وبرعکس باوردارند که ثبات اجتماعی ایجاب می کند که برخی مطلوب وبرخی نامطلوب درجامعه پنداشته شده وحذف شوند.آن گونه که صرب هادررابطه بامسلمان هادریوگوسلاوی رواداشتند.حکومت هاوسیاست مداران بسیاری کشورهای پس مانده که هم استبدادی می باشندوهم چندقومی وهم چنان به دموکراسی وحقوق بشروآرائی عامه تن نمی دهند،متوجه نیستند که همگی آن هااعلامیه ی جهانی حقوق بشرراامضاکرده اندوماده ی21اعلامیه ی نامبرده اراده ی مردم رابنیادقدرت حکومت می داند.بسیاری کشورهاازجمله افغانستان،اعلامیه ی جهانی حقوق بشررادرهمان روزاعلام شدن آن یعنی10دیسامبر1948امضاوخودرابه اجراکردن آن متعهداعلام کردند؛امادرعمل گامی هرچندابتدای رادرراستای رعایت آن برنداشتند.واقعااگردرکشورماآن گونه که به اعلامیه ی جهانی حقوق بشرتعهدشده بود،به آن عمل می شد.مااکنون،شاهد سربلندکردن بسیاری گروه های افراطی چپ وراست وقوم گرای ومذهبی وویرانی کشورمان نمی بودیم.بیاد دارم که بسیاربه خورد مردم دادند که افغانستان اول به توسعه ی اقتصادی وبعدازآن به توسعه ی سیاسی که دموکراسی نمادآن می باشد،نیازدارد.طوری که دیده شد،نه توسعه ی اقتصادی جامعه ی عملی به تن کردونه هم توسعه ی سیاسی بدست آمدواستبدادقبیله گراونژادپرست وامتیازطلب کشوررابدامن افراطی های چپی وراستی- قبیلگی- مذهبی نماانداخت.
امروزدیگر،این اصل بصورت همگانی پذیرفته شده است که توسعه ی اقتصادی ودموکراسی دوش بدوش هم به پیشرفته وازبسیاری زمین لرزه های ویرانگرقومی ومذهبی پیشی می گیرند.ازاین رو،برای کاهش اثرات منفی هردوپدیده ی جهانی سازی ونفرت های فراوان ازحکومت های متمرکزنژادمحوردیروزوامروزکه پروسه ی ملت سازی،دموکراسی وتوسعه رابهم زدندوکشوررابه حالت کنونی درآوردند؛بایدباوداع به شیوه هاوسیاست های گذشته وتن دادن به واقعیت های تلخ وشیرین زمان کنونی این اصل روشن رابایدپذیرفت که جامعه ی مانندافغانستان را....بابینش وفاق والفت واشتراک بسیاربهتروکم مصرف تروبانتایج استوارترویایدارترازبینش جبروانحصارحاکمیت ازبالامی توان اداره کردوبه پیشرفت وتوسعه وعدالت ورفاه همگانی واقتدارهمه جانبه نایل نمود.نظام مبتنی بروفاق،الفت،ارزش های اخلاقی،معنوی ودینی بیشتربه شکوفای وبالند گی می رسدتاجامعه ی لبریزازتنش ها،اضطرابات ومخاصمات.(4)
درچند دهه ی گذشته،افکارواندیشه های گونه گون باشیوه های خودی وغیرخودی برای حل مشکلات مردم افغانستان واردمعرکه ساخته شدندوهزینه ها وزمان زیادی راهم دربرگرفتند؛شوربختانه،هیچ کدام موفق ازآب درنیامدند.شاهی مطلقه که دوره ی درازی داشت.شاهی مشروطه ی ظاهری،جمهوریت سلطانی،جمهوری دموکراتیک خلق ودرواقع استالینی- پل پتی،دولت اسلامی پرآشوب مجاهدین،امارت مطلقه،پس مانده،ریش مداروسرکوبگرطالبی- پاکستانی ونظام فاسد،ناکارآمدودرمانده ی بظاهردموکراتیک زیرسایه ی ناتو/ارتش های کشورهای غربی باوعده های سرگرم کننده وبدست نیامدنی.درهمه ی این شیوه ها،جایگاه مردم افغانستان مشخص نشده بودوهنوزهم نیست.زمانی که نقش وجایگاه مردم درحکومت وشیوه ی اداره وتعیین سرنوشت شان برجسته ودستکم مشخص نباشد،سخن ازملت و...پیش ازوقت می نماید.چراکه مفهوم ملت درجهان نوبااین اصل انحصاردارد که اراده ی ملت حکومت راتعیین می کند می بردومی آورد.البته توسط انتخابات نه ازطریق خشونت وآشوب توده گراوبی نتیجه که لازمه ی جامعه ی سیاست زده وناآگاه ازبرنامه وقانون وحکومت قانونی می باشد.
این که چرادراین بخش ازآسیاتنهاافغانستان باین مصیبت افتاده است،بایدبه صراحت گفت که دوام زند گی وفرهنگ قبیلگی وتاکیدبردوباره تئوریزه کردن آن نگذاشته است که قبایل به قوم وتمام مردم کشوربه ملت متحول شود.ملت نشدن افغانستان اگرچه دررسانه های رسمی خلاف آن باآب وتاب تاکید می شود،عامل عمده ی رقم زدن اوضاع کنونی می باشد.ملت نشدن پیامدنکبت بارش این است که حکومت هارابیگانگان بیاورندوببرندومردم ازبدبه بدترین تسلیم شوند.درده سال گذشته،شرایط جلب کمک های بیرونی برای بازسازی ونوسازی افغانستان مساعدشده بود.امانبود مفهوم ملت،ودرجای آن، حضورپررنگ قبیله گرای،گروه گرای ،مداخله ی بیرونی وحکومت ناکارآمد،باعث شد که نه ازکمک هابهره برداری درست شودونه کوششی به ملت سازی صورت بگیردونه حتی گامی موثری درجهت دولت سازی که کاری آسان تری درمقایسه باملت سازی می باشد،برداشته شود.زمانی که به ملی گرای یاناسیونالیسم که ملت فراورده ی آن می باشد،تاکیدمی شود،بایدباتاکید گفت که ملی گرای،ملت،توسعه ودموکراسی وایدئولوژی شانه به شانه وبصورت کامل کننده ی یک دیگربه پیش می روند.وکشورهای که به توسعه ی کمتریابیشتری نایل شده اند،این مولفه هاراشکل داده اندیابومی کرده اند.
بطورنمونه،...دربسیاری کشورهای درحال توسعه،جریان صنعتی شدن معمولاازخارج وتوسط یک قدرت خارجی واردشده است.چنین وضعیتی کمکی درجهت همنوای وتطابق کامل ایدئولوژی اقتصادی تولیدباجمعیت محلی نمی نماید،بلکه برعکس، این وضعیت مناسبی برای ایجاد مخالفت یامقاومت درمقابل ورودطرزفکرجدیدی می باشد که ارزش های سنتی رامورد تهدید قرارداده است.برای آنکه توده ی مردم فعالانه درجنبش صنعتی واردشده وهدفی رادنبال نماید،معمولابایدبوسیله ی یک ایدئولوژی سیاسی به تحریک درآید.درکشورهای درحال توسعه،این کارکردراناسیونالیسم بدوش دارد که گاهی هم رنگ سوسیالیسمی کم وبیش رادیکال رابه خودمی گیرد.درحقیقت، ناسیونالیزم درعین حال که به توسعه ی اقتصادی معنای جمعی تروروشن ترمیدهد؛بدین ترتیب،ناسیونالیسم محتوای توسعه راوسیع وپرقدرت ساخته وبدان مجموعه ی ازارزش هاونمادهای رامیدهد که قادراست باعث تهیج وتحریک جهش های جمعی یااستعدادهای فردی شود.بنابراین،ناسیونالیسم رابرای روح بخشیدن به توسعه ی اقتصادی،به مثابه ی هدفی واسطه در خدمت هدفی عالی تردرنظرمی گیرند.بدین ترتیب،ایدئولوژی سیاسی می تواندباقدرت بخشیدن به ایدئولوژی،تولیدآن رایاری دهد.(5)
بدبختانه،عدم توفیق افغانستان دردست یابی به ناسیونالیسم وملت که فراورده ی اندیشه ی سیاسی مدرن غربی می باشد؛سبب شد که کشوربرای بقای خود،متکی به بیگانگان بماند.دراین راستا،نمونه ی توسعه ی زورمدارنه ی سوسیالیستی زیرنفوذشوروی سابق ازسال1953تاسال1992،بخاطرناسازگاری ایدئولوژیک دربرابرمردم قرارگرفت وبی نتیجه ماند.همان طوری که نمونه توسعه ی اقتدارگرایانه درکشوری که به سبب بیکارگی نسل های گذشته ی خود سیلی می خوردوناآگاهانه به واپس گرای طالبی وقبیله گرای بظاهرملی ودرواقع منحط ایلی تن میدهد،ناکام وبه اشغال خارجی وجنگ داخلی ویرانگرمنجرشد.نمونه ی توسعه بظاهردموکراتیک غربی وکوشش های ریاکارانه ی زمام داران وابسته ی کنونی بخاطر توسل به شیوه ی قبیلگی حکومت درجهت احیای قدرت انحصاری نیزبی فرجام ونتیجه ی جزدوام آشوب وفربه شدن بنیاد گرای وملی گرایی- قبیلگی وواپس گرابدست نخواهدآورد.بایداین گونه می شدوبشود.چراکه....هرکشوری که بطورمداوم چوب گناهان چند نسل گذشته رابخوردبایدانتظارداشت که برای احیای غرورملی اش احتملاًعکس العمل واپس گرایانه نشان دهد.(6)واکنشی که تاریک اندیشی برخی کمونیست ها،جهادی ها،قبیله سالاری ملی گرایان وشریعت بدوی طالبان نمادآن می باشد.مادرحالی که برای بیرون رفت ازوضعیت عقب مانده ی کنونی به ناسیونالیسم سرزمینی ومدنی همسوبادیانت وراه اندازی سرمایه گذاری درتوسعه ی انسانی به حیث موتوری به پیش راننده ی پیشرفت درجهت خودبسند گی واستقلال وآزادی تاکید می کنیم،باین اصل نیزبه صراحت اصرارداریم که بنیادگرای وقوم وقبیله گرای به نفع پاکستانی هاودامن زننده ی مداخله ی دیگران ودوام اغتشاش وبی ثباتی درونی می باشد.
پانویس ها:
1- مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی نوشته ی ریمون آرون،ترجمه:باقرپرهام ص277
2-In the Line of fire,Amemoir by:Pervez Musharaf copyright©2006freepress newyork.London,Toronto,Sydney,p.210
3-بازارعلیه دولت،جهانی سازی چیست؟
Ir.mondedilo.com/article1086.htmlby:Igncio Ramonet,April2007
4-احزاب وجنبش های سیاسی-مذهبی ایران ص382
                               5-تغییرات اجتماعی ازگی روشه،ترجمه:ازدکترمنصوروثوقی چاپ اول1368ص ص229-230
6-جابجای درقدرت، ازآلوین تافلر،ترجمه:شهیندخت خوارزمی ص588

Thursday, 23 February 2012

بمناسبت قرآن سوزی دربگرام وتظاهرات درافغانستان

ابراهیم ورسجی
4-12-1390
این نوشته دوهدف راپی گیری می کند:نخست،بخاطرقرآن سوزی بتاریخ21فوریه-2حوت، توسط نظامی هایی امریکایی درمیدان هوای بگرام،می کوشد به امریکابفهماند که رابطه ی فرهنگی بامردم افغانستان که ندارد،ورابطه ی سیاسی اش هم بخاطرایجادیک حکومت فاسدوناکارآمدِ متشکل ازهتل چی هاوکارمندان سازمان های غیردولتی، وناتوانی درمهارمزدوردیرینه اش یعنی پاکستان درصادرکردن تروریسم به افغانستان،دربخش سیاسی هم تاچه اندازه شکننده می باشد.دوم،می کوشداین اصل به مردم افغانستان بطورعام وتظاهرکنند گان بطورخاص واضح کند که باتوجه به پوزش خواهی مقام های نظامی امریکامقیم کابل وبارک اوبامارئیس جمهور آن کشوربخاطربی حرمتی به قرآن ازمردم افغانستان،دست بکاری نزنند که نتیجه ی آن تنهابه جیب پاکستانی هاوحلقه های ریاکارودورویه درحکومت آخوندی ایران می ریزد.وآن هادردودهه ی گذشته ثابت کرده اند که چه بدنیتی های نیست که نسبت به افغانستان تبارزداده اندومیدهند.
دررابطه بااصل نخست،باید به صراحت ابرازکرد که این خاصیت همه ی امپراتوری های کهنه ونومی باشد که درمقام غروریابی اعتنایی یاازروی حماقت ونادانی به فرهنگ هاومقدسات دیگران بویژه زیرسلطه هابی احترامی رواداشتند می دارند.در زمینه،شایان توجه این است که اصل نامبرده درجهان پیش مدرن که درآن یکه تازی فرمان می راندوازکثرت گرایی،دموکراسی وحقوق بشرخبری نبود،توجیه داشت.امادرجهان نوکه کثرت گرایی،مداراواحترام به حقوق وباورهاوفرهنگ های دیگران بخشی ازحقوق بشری شان به شمارمی آید،به هیچ صورت پذیرفتنی نمی باشد.ازآنجاکه پس ازرخ داد یازدهم سیپتامبر،اسلام هراسی به یک هنجارروزمره درغرب تبدیل شده است؛وباتوجه به آن،هرنفرغربی به خودحق میدهد که غیرمسئولانه هرچه می خواهدوهرچه می تواندبه آیین ورسوم مسلمان هاروادارد.برای امریکایی هاکه درافغانستان باسپری کردن ده سال نتوانستند حکومت قابل پذیرش مردم این سرزمین رامستقرنمایندتااقتصادویران شان راسروسامان بدهد،ونه هم توانستندنوکرخودیعنی پاکستان را ازصادرکردن تروریسم حتی علیه سربازان خودشان درافغانستان بازدارند،ایجاب می کند که نهایت ملاحظه کاری رابکاراندازند تاآهسته آهسته وضعیت بهبودپذیردوراه عقب کشیدن نیروهای خودراهموارنمایند.
باتوجه به رخ دادتاسفبارقرآن سوزی درمیدان هوای بگرام که تاکید کرده شد عمدی نبوده و مقام هایی نظامی درگیردرمحل ورئیس جمهورامریکاازمردم افغانستان پوزش خواهی کردند، شایان پذیرش ازطرف همه ی افغان هامی باشد.بااین همه،برای امریکایی هابویژه امریکای هایی مصروف درمسایل رزمی-سیاسی درافغانستان لازم می باشد که ازموضوع نامبرده درس عبرت گرفته درآینده ازتکرارآن به شدت خود داری نمایند،وبرای دولت امریکاازهرنگاه لازم است که سیاست افغانی خودرابه گونه ی ریشه ی بازخوانی نماید.هم زمان بااین که ازبازخوانی سیاست امریکادرافغانستان سخن گفته می شود،این اصل هم قابل یادآوری می باشد که نظامی هاوسیاست مداران آن کشوربپذیرند که به گونه ی مرگباری درافغانستان شکست خورده اند.زمانی که یک سیاست شکست می خورد،موضوع بسیارمهم دررابطه باآن،شناسایی ریشه ها علت هایی آن شکست می باشد؛وتازمانی که علت هاریشه یابی نشوند،به دشواری می توان گفت که راه ترمیم یاکاهش آسیب پذیریی آن میسرمی شود.
ازاین رو،باید به امریکایی هاگفت که حکومت فاسدوناکارآمدکنونی که زاده ی سیاست های آن هامی باشد،سهم عمده رادرناکامی سیاست های افغانی غربی هادرده سال گذشته داشته است.پس ازناکارآمدی وفساد مالی واداری حکومت کابل،دومین عامل شکست سیاست های امریکادرافغانستان ادامه ی تروریسم پاکستانی باوجودهمراهی منافقانه ی آن کشوردرمبارزه علیه تروریسم می باشد.تروریسمی که بیشترین قرابانی آن نه غربی های مقیم افغانستان،بلکه افغان های عادی می باشند که سال هااست که ازفقر،مرض ونبودسامانه ی سیاسی وحقوقی-آموزشی-صحی-امنیتی وخدماتی موردنیازخود محروم می باشند.
باتوچه به آنچه گفته شد،بشترازهمه لازم می نماید که غربی هابویژه امریکاسیاست افغانی خودراهمسازوهماهنگ باخواست مردم افغانستان نماید.واین همسازی وهماهنگی تازمانی جامه ی کاری به تن کرده نمی تواند که دوکارزیرصورت بدرستی نگیرد:نخست،حکومت کنونی افغانستان درصورت امکان باید کارآمد،پاکبازومرد می ساخته شود.درصورت درستکاری ومردمی شدن حکومت،می توان باورکرد که هم رابطه ی فرهنگی-سیاسی غربی هابامردم افغانستان شکل دوستانه ی بخود می گیرد؛وهمچنان،ازسطح بالای تنش هاوخصومت هاوعصبانیت هاکاسته می شود.دوم،باکارآمد ساختن حکومت افغانستان،پاکستان وایران بجای برنامه ریزی درجهت ادامه ی بحران افغانستان که همسوی هفته ی گذشته شان دراسلام آبادبخاطرادامه ی بحران کشورما به بهانه ی زیان رسانی درظاهربه غرب بویژه امریکا ودرواقع، برای مردم افغانستان،به سوی همکاری دردولت سازی وتامین صلح درافغانستان می اندیشند.برهمگان روشن است که مسئله ی قرآن سوزی دربگرام یگانه دستاویزی می باشد که نیروهایی مغرض پاکستانی برای تحریک احساسات مردم افغانستان که ازبی دستاوردی حکومت کابل وحامیان بیرونی اش درعرصه هایی اقتصادی-امنیتی-خدماتی عصبانی می باشند،می توانند بهره برداری نمایند.
دراین زمینه،نویسنده این پرسش رامتوجه نظامی های پاکستانی وبرخی افغان های ساده اندیش که به آسانی آلت دست آن هامی شوند،می سازکه این تنهاامریکایی هایی مقیم میدان هوایی بگرام نیستند که به گفته خودشان سهواًقرآن رابه آتش کشیده اند،درسا2007-1386خورشیدی،ژنرال پرویزمشرف رئیس حکومت نظامی پاکستان درماجرای مسجدسرخ که درآن طالبان به تحریک آی اِس آی خواستاراجرای شریعت اسلامی شده بودندودرآن وقت پرویزکیانی فرمانده کنونی ارتش رئیس آی اِس آی بودوهدف ازتحریک طلبه های مسجداین بود که به امریکابفهمانند که اگرازحکومت نظامی هاحمایت نکند،طالبان اسلام آبادرامی گیرند!وقتی که طالبان ساده وازنظرسیاسی بی سوادازخط قرمیزگذشتند،پرویزمشرف وپرویزکیانی مسجدرابمباردوطوری که رسانه هایی دیداری وشنیداری پاکستانی وغیرپاکستان به نشرآن رخ دادپرداختند،هزاران جلد قرآن وبخاری ومسلم ودیگرکتاب های دینی رابه آتش کشیدند.فرق میان قرآن سوزیی میدان هوایی بگرام وقرآن سوزیی مسجد سرخ این است که امریکایی هایی مسیحی بخاطراخلاق مدنی ومدارا گونه شان دربالاترین سطح ازمردم افغانستان پوزش خواهی کردند؛اما،پرویزمشرف وپرویزکیانی شریعت مدارطالب وتروریست پروربه خودزحمت نداند که ازمردم پاکستان پوزش خواهی کنند.افرون براین که پوزش خواهی نکردند،مولوی عبدالرشید مدرس مسجدرابخاطراین که گفته بود:" مشرف به مایک چیزوبه امریکاچیزی دیگری می گوید،شهید کردند"وصدهاطالب لوده وکودن راکه بجای درس خواندن به گودسیاست خیزبرداشته بودند،زندانی وشکنجه کردند.
درآغازاین نوشته، یادآورشده بودم که به دواصل تاکید می ورزم:نخست،فهماندن به امریکایی هاکه ارزش هایی فرهنگی- دینی جامعه ی ماراارج بگذارند.دوم،توضیح به هموطنان عزیزِتظاهرکننده بخاطربی حرمتی به قرآن که متوجه باشند که دشمنان افغانستان ازتظاهرات آن هاعلیه خودشان بهره برداری ننمایند.دررابطه بااصل نخست،توضیحات داده شد.اما،دراین بخش راجع به اصل دوم توضیح داد می شود.افغان هابایدبدانند که درسیاست؛ موضوع بسیارمهم، درجه بندیی دشمن یادشمنان یک کشور-حزب یافردمی باشد.رخ دادهایی دودهه ی پسین افغانستان نشان داد که پاکستان دشمن درجه اول کشورافغانستان می باشدوازفروپاشی رژیم وابسته به شوروی تاکنون، پاکستان پشت سرتمام جنگ ها،کشتارها،غارت ها،تباه کاری و...درکشورمامی باشد.دررابطه باپیاده شدن نیروهای غربی به افغانستان هم جاده راپاکستانی هاصاف کردند.بهانه ی امریکابرای پیاده کردن سربازبافغانستان القاعده وازدواج آن باطالبان وآی اِس آی می باشد.این راهمه آگاهان سیاسی- اطلاعاتی درسطح منطقه وجهان می دانند که بن لادن راپاکستان به افغانستان آوردوالقاعده راهم سازمان اطلاعات عربستان وپاکستان برای اهداف ناپاک خودساختندوتاروزمرگش درایبت آبادنهگداری کردند.
بادرنظرداشت گفته های نامبرده،باقاطعیت می توان گفت که سازند گان طالبان والقاعده خودپیاده کنند گان سربازان غربی-امریکایی درافغانستان ومسبب وضعیت کنونی می باشند.زمانی که خودپاکستانی هازمینه سازوضعیت کنونی افغانستان می باشند،این برافغان هامی باشد که چه به بهانه ی مذهبی مانندآتش زنی به قرآن وچه به بهانه های سیاسی نباید کاربکنند که فایده ی آن به نفع پاکستانی هاتمام شود.نگاهی به عقب روشن می سازد که افغان هابابرخورد احساسی- عصبی خودراجع به رخ دادهاخوب ترمی توانندخودمخربی کنند؛بطورنمونه،بتاریخ21مارس2011-اول حمل1390خورشیدی،تیری جونزیک کشیش- ملای مسیحی- امریکایی قرآن رابه آتش کشید،عملی زشتی که هم توسط حکومت امریکاوهم توسط واتیکان مرکزکاتولیک هایی جهان موردسرزنش واقع شد.اما،ماافغان هابخاطرروحیه ی تندواحساساتی که داریم چگونه آن رابه فاجعه برای خودمبدل کردیم.برای مثال،درورزاول حمل تیری جونزقرآن راسوختاندودرروزاول آوریل-12ماه حمل شماری ازافغان هایی عصبانی طی تظاهراتی درشهرمزارشریف بدفترسازمان ملل متحدهجوم برده وپانزده نفرراشهید کردند.پرسش بنیادی این است که بین قرآن سوزیی ملاتیری جونیزوهجوم به دفترسازمان ملل متحدچگونه می توان رابط برقرارکرد؟این هاوصدهاپرسشی دیگری می باشند که پشت سرآن شبکه هایی تباه کارمتحد دشمن قرارداشتندودارندومردم افغانستان رادرچهره ی دوست می آزارند.
اگرهدف ازتظاهرات به بهانه ی قرآن سوزی دربگرام، دین دوستی وکسب رضایی خداوند متعال باشد،می توان درفضای بازوآزادانه دست به تظاهرات زدوزیانی مالی وجانی هم به دیگرمسلمان هان هارساند.به سخن دیگر،همان گونه که تظاهرات سال گذشته درمزارشریف به شهید شدن15نفرافغان منجرشدوبجای تیری جونزبد فترملل متحدحمله صورت گرفت؛درتظاهرات قرآن سوزیی بتاری21فوریه-2ماه حوت هم، 7نفرازافغان هاشهید شدند.اکنون پرسش بنیادی این است که آیاتظاهراتی که بنام پاسداری از قرآن صورت گرفت وبرخلاف دستورآن کتاب مقدس به شهادت چندافغان مظلوم انجامید،باین می ارزیدخون چندمسلمانی ریخته شود؟آن هم درشرایطی که امریکایی هادربالاترین سطح، هم گفتند که عمل قصدی نبوده وپوزش خواهی هم کردند!شایان یادآوری است که درهمان روزدوم حوت که تظاهرات ازشمال کابل به دیگربخش هایی کشورازجمله پایتخت سرایت داده شد،توسط رسانه های درون مرزی وبیرون مرزی آگاه شدیم که بخاطرسردی 40کودک ازخانواده های فقیرافغان درکابل جان باختند!به سخن دیگر،ازمظاهره کنند گان می خواهم که سوره ی"ارئیت الذی" درپاره ی اخیرقرآن رابخوانندوبه ادامه ی تظاهرات علیه قرآن سوزان،به تظاهرات واقعی وقرآنی علیه توهین کنندگان اصلی قرآن که درحکومت ودیگرنهادهای مرکزی وولایتی آن تکیه کرده وسرمایه ی ملی وکمک های جامعه ی جهانی رانوش جان کرده اندوبرای خود درشیرپورودیگربخش های شهروکشورقصرهای مجلل ساخته اندوازحال کودکان افغانی که ازسردی جان باختندومی بازندخبرندارند،شعاربدهندوحق خودودیگرهم شهریان خودراازشکم پرستان حرفوی وغارتگربخواهند!
بنابرآن،نویسنده بااین که ازمظاهره کنند گان حمایت می کندوهرگونه تظاهرات خشونت آمیزراکه به زیان مالی وجانی هم وطنان بیانجامدسرزنش می کند،ازآن هامی پرسد که بکوشند که سوراخ دعارافراموش نکرده کاری نکنند که به سودپاکستانی هاتمام شود.ماهمه می دانیم که پاکستانی هاتلاش می کنند که ازاحساسات مذهبی افغان هابهره برداریی اعظمی کنند.اگرآن هاواقعاًمسلمان هستند،ازآن هاهم پرسان می کنیم که درکدام آیه ی قرآن یاسخنان رسول الله صلی الله علیه والسلم ازتروریسم وخودکشی باکشتن یک مسلمان یاانسان دیگری سخنی آمده است؟دیگراین که،ازمظاهر کنند گان وطالبان وبرخی افغان هاکه شایدازاین تظاهرات بخواهندبهره ی بردارندپرسان می شود که قرآن سوزی وحدیث سوزی توسط پرویزمشرف وپرویزکیانی درمسجد سرخ بیشترازقرآن سوزی دربگرام زشت است.چراکه آن اولی رامسلمان حامی طالبان کرده است، واین دیگری رامسیحی امریکایی که پوزش خواهی هم کرده است.پرسش دیگراین است که زیانی راکه به اسلام پاکستانی ها،ملاهای حاکم برایران،القاعده وطالبان درظاهرشریعت مداری رسانده اند،هرگزتیری جونزملای قرآن سوزونظامی های مقیم دربگرام که چندورزپیش قرآن رابه آتش کشیده اند،نرسانده اند!
دراخیراین نوشته،لازم است که به قرآن که این روزهاسوختاندنش درمیدان هوایی بگرام درافغانستان عصبانیت آفریده است، مراجعه می کنیم.درآیه ی30سوره ی فرقان،رسول الله صلی الله علیه والسلم به خداشکوه یاندادرمیدهد که:"قوم من یاامت من قرآن رامهجورکرده اند"!اکنون مسلمان هاچه عامی وچه عالم انصاف بدهند قرآن راکی مهجورساخته است؟کافریامسلمان!پاسخِ پرسش روشن است.این خودمسلمان هامی باشند که باکارکردغیرقرآنی خودبیشترین مهجوریت وزیان رابه قرآن وامت اسلامی وارد کرده اند.بیاد داریم که قذافی، مردم لیبی راکه حکومت قانون وآزادی می خواستند موش وسوک خواند،وامروزبشاراسد رئیس جمهورتحمیلی سوریه به کمک رژیم آخوندی ایران سه هفته است که شهرحمس رابمباردمی کندوتاکنون هزاران نفرراکشته است ودرخانه هاومسجدهاقرآن های فراوانی راطعمه ی آتش کرده است.ازجانب دیگر،همه می داینم . ازروزی که پاکستانی هامسیرتدارکات زمینی ناتوراازراه زمین بسته اندوراه فضایی میان کراچی وافغانستان بازگذاشته اند،مسیرتجارتی افغان هاراهم بسته اند.سیاست ناروای که بیشترین زیان مالی- تجارتی رابه افغان هاواردکرده است.ازسوی دیگر،رژیم آخوندی ایران هم بخاطراین که ازپاکستانی هاکم نیامده باشد،گه گاهی درموسم زمستان مسیراسلام قلعه رابسته می کندودرداخل ایران هم وضعیت فاجعه بارافغان ها برهیچ انسانی پوشیده نیست.ازاین رو،لازم است که افغان هاهمان گونه که دررابطه بابی حرمتی به قرآن واکنش نشان میدهند؛دررابطه بابی عملی ودوری گزیدن ازآموزه های قرآنی چه توسط خودافغان هاوچه توسط شریعت مداران طالبی-پاکستانی- ایرانی هم واکنش های به موقع نشان بدهند؛وتنهادراین صورت است که، هم به قرآن ارج می گذارندوهم می توانندموقعیت خودرابه حیث یک کشورتثبیت نمایند.

Sunday, 19 February 2012

پایان مذاکرات سه جانبه درپاکستان،وادامه ی بحران افغانستان

ابراهیم ورسجی
30-11-1390
هفته ی گذشته یکی ازپرماجراترین هفته هادرچندماه اخیربود؛ماجراهایی که هرکدام به گونه ی مستقیم وغیرمستقیم تحولات افغانستان را تحت شعاع قرارمی دهند.ازجمله رخ دادهایی که اوضاع افغانستان رابه گونه های منفی ومثبت متاثرمی سازند،نخست،تقدیم شدن یک قراردادتوسط دیناروهرابیکر،عضومجلس ومعاون رئیس کمیته ی زیرین آن درامورخارجی ودیگرنمایندگان مردم درروزجمعه17فوریه28دلوبه مجلس نمایند گان امریکادرجهت تاکیدبرحق خودگردانی بلوچ ها در پاکستان می باشد.ازدیدگاه پیش کش کنندگان قرارداد،بلوچ هاحق دارند که کشورخودراداشته باشند.همچنان،آن هاازاین که امریکابه نیروهایی متجاوزپاکستانی اسلحه می دهدتا به سرکوب بلوچ هابپردازند،ابرازتاسف کرده اند.موضوعی اعصاب رهبران پاکستان راتخریش وسبب شدکه روزشنبه18فوریه29دلو،نخست وزیرآن کشوربه محکوم کردن آن پرداخته وبگوید که قراردادنامبرده حمله به حاکمیت ملی کشورش می باشد.دوم،اعلام ایران درروز15فوریه-26دلوازدستاوردهای خود دربرنامه ی صلح آمیزاتومی اش می باشد که بحران درروابط این کشورباغرب راتشدید کرد.سوم،درحین تشدیدبحران درروابط ایران وغرب،حمله هایی تروریستی به دیپلمات های اسرائیل دردهلی وگرجستان صورت گرفت؛ وهمچنان،دونفرایرانی دربنکاک/پایتخت تایلند بخاطرتلاش نافرجام درجهت انفجاردرسفارت اسرائیل گرفتارشدندکه اسرائیل ایران رامتهم، وتهران به ردآن پرداخت.چهارم،پرده برداشتن کرزی ازمذاکرات پنهانی حکومت افغانستان وامریکاباطالبان،درگفت وگو بانماینده ی"وال استریت ژورنال می باشدکه بتاریخ16فوریه27دلوبه نشررسید.موضوعی که سخن گوی طالبان فوراآن رد کرد.پنجم،وازهمه پررنگتریاکمرنگتر،برگزاریی مذاکرات سه جانبه میان پاکستان،ایران وافغانستان دراسلام آبادمی باشدکه روزپنجشنبه آغازوروزجمعه17فوریه-28دلو،بدون نتیجه یابایک اعلامیه ی تبیلغاتی ماننداعلامیه های بی اثروتکراریی گذشته پایان یافت.ازاین لحاظ ازتکراری بودن اعلامیه نامبرده شد که درآن، ازمبارزه علیه تروریسم،جنایت سازمان یافته،تلاش برایی ثبات منطقه و نابودیی موادمخدروبازگشت محترمانه ی مهاجرین افغان به وطن شان ونشست های پیهم وزیران داخله وامنیت هرسه کشوریادآوری شده است.پرسمان های که درده سال گذشته بارهاموردتاکیدقرارگرفته وازعمل به آن هاقصداًخود داری شده است.
باتوجه به آنچه گفته آمد،می توان چنین ابرازنظرکرد که هم بحران اتومی ایران وهم طرح مسئله ی خودمختاریی بلوچستان درکنگره ی امریکابه حیث دگمه های فشاربراسلام آباد،می توانند روابط پاکستان وامریکاراپرتنش وروابط بحرانی ایران باغرب راتشدید،وزیان هایی بی شماری رابر روند دولت سازی وبازگردانی صلح درافغانستان وارد کنند.ازپیش روشن شده بود که روابط امریکاوپاکستان بخاطربازیی دوگانه ی دومی درپروسه ی تامین صلح درافغانستان،روبوخامت دارد.راجع به این که روابطه  واشنگتن واسلام آبادروبوخامت دارد،هیچ دلیلی بیشترازاین گواهی نمی دهد که امریکاازبازیی دوگانه ی پاکستان درافغانستان به ستوه آمده وهرروزبیشترازروزقبل به اهرم هایی فشاربرنظامی هاواطلاعاتی هایی این کشورمی افزاید.
برای درک بهتروبیشتروخامت روابط امریکاوپاکستان وتاثیرمنفی آن براوضاع افغانستان،بسنده می کندکه بدوموضوع زیرانگشت بگذاریم:نخست،طرح مسئله ی بلوچستان درکنگره ی امریکا.دوم،برجسته شدن این مضوع دررسانه هایی امریکاکه مشرف حاکم نظامی پیشین پاکستان ومتحدامریکادرجنگ علیه تروریسم اززندگی بن لادن درایبت آبادومحل قتلش آگاهی داشت؛ودراقع،آی اِس آی که درآن وقت ژنرال پرویزکیانی فرمانده کنونی ارتش رئیس آن بود،همه کاره درنگهداریی رئیس القاعده بوده است.واین موضوع رابروس رایدل یک مقام پیشین سیا/سازمان جاسوسی امریکاازقول ژنرال ضیاءالدین بت رئیس پیشین آی اِس آی بیرون دادکه اکنون درهمه ارگان هایی رسمی وغیررسمی ئرسانه هایی امریکایی برسرزبان هامی باشد.
راجع به این که فاش شدن روابط نزدیک آی اِس آی بابن لادن وطالبان،تاچه اندازه ازتنش درروابط واشنگتن واسلام آبادحکایت می کند،همه گان کم یابیش ازقبل آگاه می باشند.اما،طرح مسئله ی خودمختاریی بلوچستان درمجلس نمایندگان امریکا،موضوعی می باشد که نه تنهاپاکستان،بلکه ایران راهم که ولایت سیستان وبلوچستان بانفوس اغلب بلوچی دارد،عصبانی می کند.اگرچه بارک اوبامارئیس جمهورامریکابحران بلوچستان راموضوع داخلی پاکستان خوانده است،امانبایدازاین واقعیت انکارورزید که پیش کش کردن مسئله ی خودمختاریی بلوچستان درمجلس نمایند گان؛ پس ازسفرکامرون منترسفیرامریکادرپاکستان درماه ژانویه-جدی به بلوچستان وبدنبال آن بتاریخ8فوریه-9دلوبحث درزمینه، درکمیته ی روابط خارجی مجلس نمایندگان صورت گرفت.موضوعی که حکومت اوبامانمی تواندازآن تبری جوید. ازهمه مهمتراین که،بتاریخ12فوریه-23دلو،کامرون منترسفیرامریکادرپاکستان به رسانه هادرآن کشور که رویترزخبرگزاریی انگلیس نیزبه نشرآن پرداخت،گفته بود که موضع کشورش دررابطه بابلوچستان روشن است ونقض هراسناک حقوق بشردرآن ولایت مسئله ی بزرگی می باشد.به سخن دیگر،موضوع داخلی خواندن مسئله ی بلوچستان ازطرف اوباماودرخواست کمک هایی مالی- نظامی دوملیاردودوصدملیون دلاری برای دوسال آینده ازکنگره برای پاکستان توسط حکومت او،پیش کش کردن لایحه ی خودمختاریی بلوچستان درکنگره توسط جمهوری خواهان واسفبارخواندن نقض حقوق بشریی بلوچ هاتوسط سفیرامریکا دراسلام آباد،ازاین اصل سخن به میان می آورد که"واشنگتن"ازسیاست زردک وچماق درجهت تغییرسیاست تروریسم پروریی پاکستان بهره برداری می کند.
زمانی که سیاست چوب وزردک امریکادررابطه باپاکستان را،باسیاست زیرفشارشدید گذاشتن ایران بخاطرنمایش دستاوردهای اتومی اش درهفته ی گذشته کنارهم بگذاریم؛این واقعیت ازهمه روشنترمی شود که پاکستان وایران نیزبابهره برداری ازنقطه ی ضعف امریکادرافغانستان، می کوشندآن کشوررابه خم شدن دربرابرخواسته هایی خودوادارنمایند.درزمینه،هیچ پرسمانی به اندازه ی گردهمایی رئیسان دولت های پاکستان،ایران وافغانستان درروزهای پنجشنبه وجمعه16و17فوریه-27-28دلودراسلام آبادواعلامیه ی منتشرشده توسط آن ها،بیانگرچنان تلاشی نیست.بطورنمونه،زرداری رئیس جمهورپاکستان درپایان گردهمایی اعلام کرد که درصورت حمله ی امریکابر ایران کشورش درکنارایران می ایستدواجازه نمی دهدکه ازخاک پاکستان علیه ایران بهره برداری شود.همچنان،رئیس جمهورپاکستان گفت که دراعمارخط رسانش گازایران به پاکستان،کشورش زیرفشارامریکانخواهدرفت.
دررابطه بااتخاذ چنان موضعی توسط رئیس جمهورپاکستان،بایدمسایل زیررابدقت برسی کرد:نخست،بحران انرژی درپاکستان.دوم،افزایش فشارروزافزون امریکابراین کشور بخاطربازیی دوگانه اش درافغانستان.اگردومسئله ی یادشده،تنگناهایی پاکستان رانشان میدهند،ازتنگناهایی ایران هم نبایدچشم پوشید.ایران نیز ازفشارروزافزون غرب، هم بخاطربرنامه ی اتومی اش وهم ازطرح مسئله ی بلوچستان درکنگره ی امریکا،برابرباپاکستان، دررنج می باشد.این دوکشورکه نارضایتی هایی بی پایانی ازسیاست های منطقه ی امریکابویژه ازسیاست افغانی آن کشوردارند،دوکارزیررامی توانندانجام بدهند:نخست،هردوبه تعمیق بحران افغانستان می افزایند.دوم،ایران درعراق پساامریکایی نیزمی تواندبحران زایی نماید.موضوعی که برای امریکاودوستان عربش بسیارناخوشایندمی باشد.ازاین که این روزها،سوریه متحدایران درمنطقه زیرفشارشدیدغرب ومتحدان عربش می باشد؛درواقع،به ایران نشان داده می شود که درخاورمیانه ی فردانمی تواندتوقع آینده ی روشن تری داشته باشد.ایران هم که ازحساسیت موضوع آگاه می باشد،امیدواراست که روسیه وچین نگذارندبشاراسدبه سرنوشت قذافی گرفتارشود.
دراین راستا،دوهفته پیش روسیه وچین قطعنامه ی شورای امنیت برای کناررفتن اسدازقدرت را"وتو/منسوخ" کردند.موضوعی که زیان های بیشماری به موضع هردوکشوردرخاورمیانه رساند.باتوجه به کاهش زیان ها،وزیرخارجه ی روسیه به سوریه سفرکردتابه بشاراسدبفهماندکه تغییردررفتارش بیاورد.زمانی سفروزیرخارجه ی روسیه به دمشق باکشتارمردم شهر"حمس"توسط رژیم ناامید اسدکه تاکنون ادامه دارد،همراه شد،برای مسکودرمیان مردم عرب منطقه شرمساری آفرید.ازاین رو،چین روزجمعه17فوریه-28دلو،معاون وزارت خارجه ی خودرابه دمشق اعزام کردتابشاراسدرامتقاعدکند که کاسه ی صبرپکن لبریزشده است.روسیه وچین بایدمتوجه شوند که گره زدن منافع کشورشان باسرنوشت بشاراسدی روبه فنادرسیاست سوریه،بازیی خطرناکی می باشد.دراین راستا،روزشنبه18فوریه-29دلو،این خبرازقول معاون زیرخارجه ی چین که مصروف دیداراز"دمشق"می باشد،پخش شد که بشاراسدمی خواهدبه همه پرسی وتدوین وتصویب قانون اساسی نووراه اندازیی نظام سیاسی چندحزبی دست بزند.این یک واقعیت است که اگربشاراسد به همه پرسی ودموکراسی تن بدهد؛بزودی به ملاقات قذافی خواهدرفت،چنان که درصورت یک انتخابات آزاد،خامنه ی متحدبشاراسد درتهران هم همراه اوبه ملاقات باقذافی خواهدشتافت.
دراین بازیی سیاسی- استراتیژیک که ازمدیترانه تاکابل رافراگفته است وهمه کشورهای بزرگ ومتوسط درآن سهیم می باشند،موضع ناتوان وانفعالی حکومت ناکارآمدودرمانده ی افغانستان بسیارحایزاهمیت می می باشد.بطورنمونه،پیش ازبرگزاریی کنفرانس سران هرسه کشوردرروزهای پنجشنبه وجمعه16و17فوریه27و28دلودراسلام آباد،روزچهارشنبه 15فوریه-26دلو،رئیس حکومت کابل طی مصاحبه ی  باخبرنگارروزنامه ی"وال استریت ژورنال"که روزپنجشنبه به نشررسیدوآن رامطالعه کردم؛چنین ابرازنظرکرده بود که،گفت وگوهایی میان حکومت کابل،طالبان وامریکاصورت گرفته است وطالبان علاقمند به صلح می باشند.زمانی که طالبان وقوع چنان گفت وگوهایی راردکردند،روشن شدکه رهبریی افغانستان تاچه اندازه سطحی نگر وگرفتارپیش داوری می باشد.ازسوی دیگر،پیشتر ودرجریان گردهمایی اسلام آباد،سخن گویان و نفراول حکومت کابل گفته بودند که ازپاکستان می خواهندکه ملاعمررابرسرمیزگفت وگوهایی صلح حاضرنماید.
طرفه این که، زمانی که روزپنجشنبه گفت وگوهای سه جانبه دراسلام آبادشروع شدوچنان درخواستی ازطرف کابل مطرح شده بود،دربرابرآن،خانم حناربانی کهروزیرخارجه ی پاکستان گفت که"سخن ازحاضرکردن ملاعمربرسرمیزگفت وگوهایی صلح مسخره وبسیاراحمقانه می باشدوملاعمراصلادرپاکستان موجودنیست."آری!بن لادن هم درپاکستان موجودنبودوسرانجام پس ازقتل، جنازه اش راسربازان امریکایی ازیک ساختمان برجسته ی زیرمراقبت آی اِس آی درشهرایبت آبادآن هم درکناریک پایگاه نظامی بیرون وبدریا انداختند.به سخن دیگر،همان گونه که بن لادن درپاکستان وجودنداشت،ملاعمرهم وجودندارد!
علاوه ازسخنان بی ادبانه وخلاف زبان واخلاق دیپلماتیک وزیرخارجه ی پاکستان،آصف زرداری رئیس جمهورآن کشورهم درپایان گردهمایی سه جانبه، طی گفت وگوباخبرنگاران گفت که"ارتش پاکستان یاآی اِس آی نقشی دربی ثباتی افغانستان ندارد،البته که ممکن است ازبقایایی جنگ علیه شوروی کسانی دراین کشورپیداشوندوکارهای کرده باشند."پس ازسخنان آنچنانی وزیرخارجه ورئیس جمهورپاکستان،ازهمه مسخره تر، سخنان رئیس جمهورایران درکنفرانس مطبوعاتی پس ازگفت وگوهایی سه جانبه می باشد.احمدی نژادرئیس جمهورایران که درابرازسخنان"چرت وپرت"شهره می باشد؛بدون این که ازکشورویژه ی نام ببرد،چنین ابرازکرد که"بحران جاری درمنطقه رانیروهای خارجی ایجادکرده اند."همان نیروهای که رژیم آخوندی ایران که احمدی نژادریاست جمهوریی آن رابدوش دارد،درپیاده شدن آن هاباشوروشوق بیش ازاندازه کمک کرد،ومشرف رئیس جمهورنظامی وقت پاکستان هم پیشتردرخدمت درآمده بود؛بانگهداریی تروریستان اصلی، صدهاانسان بی گناه یاکمترگناه کاررادربدل پول به جورج بوش سردسته ی جنگ نام نهادعلیه تروریسم تحویل داد.بی گناهان یاکمترگناه کارانی که تاکنون که یازده سال از رخ دادماه سیپتامبرمی گذردودر"گوانتانامو"زندانی می باشند،اماحکومت امریکانتوانسته است یکی ازآن هارابدادگاه بکشاند.
بادرنظرداشت سخنان رئیسان جمهورپاکستان وایران دررابطه بابحران افغانستان،به صراحت می توان گفت که حکومت افغانستان ودستگاه سیاست خارجی آن نابکاری رابه نهایت رسانده اند.نویسنده باین باوراست که درایجادوضعیت کنونی افغانستان،بیشترازنیروهایی خارجی،درگام اول،دستگاه جاسوسی پاکستان/آی اِس آی؛ ودرگام دوم،همتای ایرانی آن،ودرگام سوم،نیروهای خارجی مستقردرکشورماکوتاهی بدوش دارند.ازاین رو،به نفع افغانستان می باشدکه به اقدامات زیردست بزند:نخست،دستگاه روابط خارجی خودرابابالاکشیدن آدم های کارآمدووطن دوست فعالترنماید.دوم،بجای اشتراک وتکیه کردن به گردهمایی هایی مانند گردهمایی اسلام آباد که درآن مسئولان ایرانی وپاکستانی کوشیدندگناهان خودرابه گردن دیگران انداخته ازکمک به پروسه ی بازگردانی صلح درافغانستان شانه خالی کنند،به گردهمایی هایی منطقه ی و جهانی، به شمول هند،روسیه،چین،کشورهای آسیای مرکزی،عربستان،ترکیه وکشورهای غربی که درکشورماحضورنظامی دارند،درجهت قطع مداخلات بیرونی وپایان بخشیدن به صادرکردن تروریسم وتعهدات بین المللی تاکیدنماید.درغیرآن،پاکستان وایران که بدلیل های مختلف باغرب بویژه امریکادشواری دارند،به بهانه ی زیان رسانی به امریکا،باتعمیق بحران،افغانستان رابیشترزیانمندمی سازند.به عبارت دیگر،ازآنجاکه زورشان به امریکانمی رسد،انتقام آن راازافغان هامی گیرند.
اگرتلاش های آنچنانی موثرواقع نشدند،تنهاراهی که برای افغانستان باقی می ماند؛این است که، دوکارزیررابدرستی پی گیری نماید:نخست،معاهدات استراتیژیک خودراباکشورهای غربی تعمیق وسرسختانه بکاربندد.دوم،درسطح منطقه،به حیث دولت عمل کرده مداخله رابامداخله وتروریسم راباتروریسم پاسخ بدهد.باین معناکه ماهم می توانیم دربدل بداخلاقی وصادرات تروریستی،تروریست صادرنمائیم وزمینه هایی بشریی آن درکشورهای همسایه هم مساعدمی باشد.طرفه این که،وضعیت نژادی- مذهبی کشورهای پاکستان وایران به گونه ی می باشدکه آن هاهم نقطه های ضعف دارند.باین معناکه اگرآن هاازانگشت افگارمابهره برداری می کنند؛برعکس،ما هم بایدانگشت افگارآن هاراموردبهره برداری قراربدهیم..بطورنمونه،ولایت بلوچستان پاکستان سالهااست که بخاطرجنایت ارتش  درآتش می سوزدوبخشی ازشکایت بلوچ هااین است که نظامی هاواطلاعاتی های پنجابی،تمام امکانات ولایت شان رادراختیارطالبان تروریست پشتون دردوطرف مرزقرارداده وبه آن هازیان هایی جبران ناپذیری تحمیل کرده اند.ازاین رو،بلوچ هانیرومندترین خیزش آزادی خواهانه رادرداخل وتلاش هایی سیاسی گسترده ی رادرسطح جهان براه انداخته اندکه مطرح شدن داعیه شان درکنگره ی امریکاازآن جمله می باشد.شایان توجه می باشدکه دربحران بلوچستان، ایران مانندپاکستان آسیب پذیرمی باشد.ازیک نگاه،بلوچ های ایران ستم دوچندان راتحمل می کنند.به سخن دیگر،هم ستم مذهبی وهم ستم نژادی- فرهنگی رامتحمل می شوندوباکمترین تشویق وکمک به عصیان دست می زنند.
بنابراین،افغانستان بایدقویاپشت سرخیزش بلوچ هابویژه درپاکستان ایستادشود.دراین موضع،دوفایده فراچنگ افغانستان می شود:نخست،آهن باآهن روبرومی شود.باین معناکه اگرپاکستان وایران دنبال تعمیق بحران افغانستان زیرنام زیانمندسازیی امریکاودرواقع زیانمندسازیی مامی گردند،ماهم می توانیم پاسخ همانندبدهیم.دوم،یک بلوچستان آزادوخودمختارمی تواندبهترین مجرایی دسترسی افغانستان کرانمندبه خشکه بدریاشود.کمبودیی که سبب شده است تاهمواره ازآن پاکستان علیه افغانستان بهره برداری نماید.ازطرف دیگر،سیاست کاران افغانستان بایدبدانندکه از پشتون ملتی هایی ولایت خیبرپشتونخواه که تنهاباپسوندپشتونخواه به لایت خیبربه آی اِس آی تسلیم شده اند درجهت زیرفشارگذاشتن پاکستان کاری ساخته نیست.برخلاف آن ها،بلوچ هامی توانندبهترین وسیله ی سرعقل آوردن پاکستان شوند.ناگفته نبایدگذاشت که دراین بازی،یک راه حل انسان دوستانه هم وجود دارد؛وآن این که، کشورهای غربی وسازملل متحد پروسه ی دموکراسی خواهی وحقوق بشرطلبی راباسختی وپشتکارپی گیری نمایند.دراین صورت،ساختارهای سیاسی- نظامی- نژادیی قوم مدارانه وتفنگ سالارانه درجهت رعایت حقوق همکانی مصادره، وجای آن هارادولت هایی دموکراتیک ملی درمنطقه می گیرد.درواقع،باچنان رخ دادی مبارکی که کم هزینه هم می باشد، نظام های سیاسی ممثل اراده ی مردم شده،و باقناعت همه گرایش ها، انحصارقدرت،تبعیض گری درسیاست وبرنامه ریزی ونتیجه ی آن یعنی جدایی خواهی ازبین می رود.

Thursday, 16 February 2012

روشنفکری،نقدوفرهنگ

تفاوت دیدگاه غربی هاومسلمان هادرباره ی فرهنگ
ابراهیم ورسجی
27-11-1390
این نوشته دردوبخش تنظیم شده است:نخست،تفاوت دیدگاه غربی هاومسلمان هادرباره ی فرهنگ.دوم،روشنفکری،نقدوفرهنگ.دریک یادومقاله ی دیگر،درباره ی فرهنگ،روشنفکروملی گرایی بحث های جسته گریخته ی کرده ام ورای زنی هادرهمان گفته های پیشین وعلت های دیگری وادارم ساخت که درزمینه گسترده تربنویسم.درباره ی روشنفکر،تعریف هاونظرسنجی های زیادی صورت گرفته است وشناسه هاوشناخت های پابه میدان گذاشته اند.زمانی که ازروشنفکربحث می شود،خود بخود بحث ازفرهنگ،تعریف آن ورابطه ی روشنفکربافرهنگ ورابطه ی فرهنگ باملی گرایی ودولت ملی رخ می نماید.درشرایط کنونی، افغانستان مرکزبسیاری حوادث ورخ دادهای می باشد که بخواهیم یانخواهیم مسئله ی تلاقی وبرخورد فرهنگی-ایدئولوژیکی ومرامی ازهرگونه ونحله ی رابه میان می آورد.باتوجه به گره خورد گی های موضوعات گونه گون افغانستان باجهان خارج وحضورنظامی- سیاسی ده هاکشورخارجی بامنافع وگرایش هاوایدئولوژی های متفاوت دراین کشور،هرانسان آموزش دیده وبافرهنگی راوادارمی نماید که دررابطه باپی آمدهای مسایل متفاوت، ماننداثرات مثبت ومنفی حضوربیگانگان درافغانستان وآینده ی که درآن متصوراست،به بحث وغوربپردازد.
ازاین رو،پرسمان های زیرمراواداشت که باوجودیادآوری ها درنوشته های قبلی،بااصرارودقت به موضوع فرهنگ بپردازم:نخست این که،درافغانستان رابطه ی سیاست وفرهنگ همواره آشفته وپرتنش بوده است.دوم این که،هرتغییرودیگرگونی مثبت وراه اندازیی هراندیشه ی اصلاحی وترقی خواهانه؛بدون بسترسازیی فرهنگی راه بدهی نمی برد.سوم این که،رخ دادهای چهاردهه ی پسین بویژه رخ دادهای پس ازیازدهم سیپتامبر2001وبدنبال آن جنگ علیه هراس افگنی توسط امریکاوانگلیس که منجربه سرنگونی اداره ی فرهنگ سوزوضدانسانی وخردستیزطالبان درافغانستان شد،سه گونه ذهنیت رادرجهان نسبت به افغانستان بوجودآورد:ذهنیت اول این که،فرهنگ افغانستان قبیلگی می باشدودرامتزاج بااسلام می تواندبه خشونت کمک برساند.به عبارت دیگر،فرهنگ قبیلگی واسلام سبب رشد طالبان وپناه دادن به القاعده شده است.این دیدگاه زمانی وارد رسانه های غربی شد که آی اِس آی/سازمان جاسوسی پاکستان وپرویزمشرف رئیس جمهورنظامی آن کشورباحمایت عربستان کوشیدند طالبان رانماینده ی اصلی مردم پشتون افغانستان جابزنند،تابدین وسیله،منافع خودرادرساختارپساطالبی، باجاسازی برای این گروه بنام طالبان میانه رو،درکابل، تامین نماید.ذهنیت دوم این که،طالبان والقاعده ربطی به فرهنگ پشتون های دوطرف خط دیورند،ندارند،وهردوزاده ی سیاست های پس ازجنگ سرد غرب ومتحدان منطقه ی آن،یعنی پاکستان وعربستان می باشند.ذهنیت سوم این که،مدرنیته/نواندیشی،جهانی سازی وفرهنگ برخاسته ازآن هاباپوشش رسانه های بین المللی فرهنگ مسلط جهانی سازی یعنی فرهنگ غربی بویژه فرهنگ انگلوساکسونی رابه پیش می راند؛فرهنگی که می تواند فرهنگ های بومی وملی ازجمله فرهنگ افغانستان رانیززیرفشارقراربدهد،یا درصورت پیروزی، آن راازمیدان بیرون نماید.
زمانی که دیدگاه امپراتوری هادرباره ی فرهنگ رامطالعه نمائیم،نشان می دهد که مسئله ی تهدید به فرهنگ ملی بسیارهم مبالغه آمیزنمی باشد....ناقابل دانستن وبی ارزش شمردن فرهنگ هاوسیستم های"اجتماعی- سنتی"،صفت ویژه و بنیادیی همه ی امپراتوری هایی قدیم وجدیداروپا(ودرادامه آن هاامریکا)است؛واین طرزتلقی متاسفانه به خبرگان وطبقه ی ممتازجهان سوم که(پس ازجنگ جهانی دوم)به قدرت رسیده اندوهمواره تحت نفوذالگوی غربی قرارداشته اند،نیزسرایت کرده است.(1)این که امپراتوری هاهمواره بجان فرهنگ های ملت های مستعمره افتاده اند،دلیل روشنی دارد؛وآن این که فرهنگ هابرای مرد مان خود،منبع الهام،ایستاد گی،معنابخشی  وجهت دهی بویژه آزادی بخشی همراه باآگاهی بخشی  بودندوهمین آگاهی بخشی همزادوهمراه باآزادی بخشی بسنده می کند که امپراتوری هابجان فرهنگ هابویژه فرهنگ هاوزبان های بزرگ بیافتند.دراین زمینه،برخورداستعمارروسیه ی تزاری وشوروی واستعمارانگلیس درآسیایی مرکزی وجنوبی بازبان وفرهنگ فارسی ادعای ماراتایید می کند.
بطورنمونه،دراول هایی قرن نزدهم که هردواستعمارگراروپایی ازشمال وجنوب به سوی قلب ادب وفرهنگ فارسی یعنی خراسان بزرگ حمله وپیشروی راشروع کردند،سرزمین گویش وپویش این زبان وفرهنگ ازتاشکند تادهلی رادربرمی گرفت.دراین راستا،روس هاوانگلیس هاتاپسین رمق کوشیدند که زبان وفرهنگ نیرومندوفراگیررانابود کنند وکردند.روس هادرزمینه،چندین گام ازانگلیس هاپیشترگذاشتند.درواقع،...روس هااولین ملت امروزین بودند که هدایت سیاسی فرهنگ راآگاهانه بکاربستند،ودرهمه مواردبه فرهنگ هرملتی که درصد د سلطه برآن بودند،حمله کرده اند.هرقدرکه فرهنگ بیگانه قوی ترباشد،تلاش های که برای ریشه کن کردن آن صورت می گیرد کامل تراست،تلاش ازطریق محوارکانی ازملتِ تحت سلطه که بیشترازدیگران به آن فرهنگ آگاهی دارند.(2)دراین راستا،بابربریت زبان وفرهنگ فارسی رادرفرارود(تاجیکستان وازبکستان کنونی ریشه کن کردندوقانونی وضع کردند،که بربنیادآن، هرکسی که درازبکستان به فارسی سخن بگوید بایدپنج ربل جریمه به حکومت بپردازد.این که امروزحتا22سال پس ازفروپاشی شوروی-کمونیستی تاجیکان ازبکستان حق آموزش به زبان مادری خودراندارند؛نتیجه وادامه ی همان سیاست رذیلانه ی می باشد که تزاران نویا کمونیست برمردم فارسی زبان آسیای مرکزی تحمیل کرده اند.درهندوستان که از1206تا1833فارسی، زبان رسمی ودانشگاهی بود،انگلیس هاآن رابرانداختند،وزمانی که درسال1873،استعمارروسی-انگلیسی تفاهم کردند که خراسان بزرگ رابه ساحه ی نفوذخودتقسیم کنند،آن سرزمین پهناوراپارچه پارچه وبخشی مرکزی آن راافغانستان نام گذاشتند.پس ازمسلط شدن،نوکران انگلیس،ازدوره ی عبدالرحن تادوره ی هاشم خان درجهت نابودیی زبان فارسی کمربستند.اگرچه درنابودیی کامل این زبان علمی-تاریخی وفرهنگی دارای پیشینه ی بیشترازچندهزارساله توفیق نیافتند،امابه اندازه ی بسیارآن راازرمق انداختند.اگرامروز،افغانستان به مرکزشریرترین گروه های تروریست،اوباش،پس مانده،قبیله سالار،جنگ سالار،تباه کاروقاچاقبرتبدیل شده است،همه ریشه درسیاست های فرهنگ ستیز امپراتوری هاونوکران بی فرهنگ ووحشی- بومی آن هادارد.
بادرنظرداشت آنچه گفته آمد،به صراحت می توان گفت که وضع ناگوارکنونی ازآشفتگی ودرگیری میان فرهنگ وسیاست چه سیاست هایی استعماری وچه سیاست هایی حکومت هال نوکرمنش آن حکایت می کند....آشفتگی رابطه ی فرهنگ وسیاست  می تواند منجربه انتخاب یکی ازدوراستای مختلف گردد:می تواند ملتی رانسبت به هرفرهنگی جزفرهنگ خودش متعصب سازد؛بطوری که این احساس بوجودآید که مجبوربه خرد کردن یابه قالبی دیگردرآوردن هرهنگی است که احاطه اش کرده است.(3)وهمین تعصب وحساس شدن نسبت به فرهنگ هایی غیرخودی ومبارزه برای نابودی یاقالبی  کردن آن هادربسیاری کشورهابخاطرتشویق استعماروحمایت آن ازخرده فرهنگ هاوخرده نژادهاوبالاکشیدن آن هابرتخت سلطنت وحکومت جامه ی عمل پوشیده که درافغانستان ازدوسده بدین سوبه گونه هایی مختلف بدترین شیوه ی آن بکارگرفته شده است.ونتیجه ی چنان سیاست هایی فرهنگ ستیزرامااکنون باین شکل می بینیم که فرهنگ موجود درکشورچنان عقیم ونازاشده است که نه توان جذب تکنالوژی وایدئولوژی هایی نورادارد؛ونه هم به آسانی،درآن می توان  بسترسازی کردتانوگرایی،اصلاح طلبی،نوزایی ومدرنیته درکشورراه یابد.
بهرصورت،آنچه که بنام فرهنگ، چه فرهنگ محلی وچه فرهنگ ملی داریم؛هم منشاءِ امیدواری است وهم منشاءِ ناامیدی که بایدبامبارزه ی سخت کوشانه برناامیدی غلبه کرد،تابسترسازی برای جذب وبومی سازیی اندیشه هاوافکارنوودیگرعامل های کارسازدرجهت گام گذاشتن درجاده ی پیشرفت وتوسعه ومدرن شدن توفیق پیدانماید.باتوجه به مانع هایی که وجود دارند،چه درسرراه بالند گی فرهنگی وچه درسرراه مولفه های فرهنگ پذیری وجامعه پذیری ومدرن پذیری ودرراس همه، رسیدن به دولت ملی وحل مسئله هایی مربوط به دولت- ملت شدن،خالی ازفایده نخواهد بوداگرفرهنگ درست وهمه جانبه تعریف شودواین اصل نیزدرکنارتعریف فرهنگ واکاوی شود که چگونه می توان ازاثرات منفی جهانی سازیی فرهنگی وهم ازاثرات منفی ترحضوراین همه مهمان یااشغالگرخارجی درکشورکه انواع امراض ازجمله ایدزرانیزبه ارمغان آورده اند،کاست.وجامعه ی افغانستان وفرهنگ تاریخی آن راچنان به حرکت وتکاپوانداخت که بجای نگرش به گذشته ی اسطوره ی- حماسی؛ واقع بینانه، به آینده بنگرد،وبا پرهیزاراسطوره سازی وروی آوردن به واقع بینی است که می توان راه رابرافراط گرایی چه افراط گرایی مذهبی وچه افراط گرایی نژادی بست.
تاجای که به تعریف فرهنگ ارتباط می گیرد،داکترجلال فیروزآبادی چنین ابرازمی کند:فرهنگ بدوصورت تعریف شده است:یک تعریف، آن راسیستمی ازنهادهاومعانی می داند که نظام زند گی انسان رامعنامی بخشد.برمبنای این تعریف، فرهنگ برابرباخرد جمعی مشترک است.این نگاه باعث می شود معانی بین الاذهانی ازفرهنگ درجهان خلق شود وهمگان به فهم وتفسیرآن بپردازند.تعریف دیگر،برعناصرتشکیل دهنده ی فرهنگ پی ریزی شده است که براساس پاره ی عناصراین نتیجه اخذ می شود که دولت- ملت هاچیزی جزمجموعه ی فرهنگی مستقلی نیستند.جهان بینی،زبان،آداب ورسوم،مصنوعات بشری،علوم وفنون،روابط خویشاوندی،اعتقادات،هنرهاوروش های اندیشیدن،الگوهای رفتاری و...عناصراند که فرهنگ راتشکیل میدهند.یک سطح فرهنگ عینی وملموس است وسطح دیگر،باورهاوجهان بینی هاوقوانین راشامل می شود که به لایه ی سطحی وزیرین فرهنگ سروصورت می دهد.داکترمحمدحسن خانی دررابطه باتفاوت دیدگاه ما(یعنی مسلمان ها)وغربی هاازفرهنگ چنین ابرازنظرمی کند:تعاریف ماازفرهنگ باتلقی غرب ازآن تفاوت دارد؛مابیشترازمعنویت فرهنگ حرف می زنیم، وآن هاعمدتاًمابه ازاها/جنبه هایی مادیی فرهنگ رادرنظردارند.دیگراین که،ابزارمکالمه ی فرهنگی دراختیارتمدن غرب است،ودراین میان، مجال چندانی برای دیگرفرهنگ هاباقی نمی ماند.(4)دراین باره که میان اسلام وغرب دربرداشت وتعریف ازفرهنگ فرق یاتفاوت های دیده می شود،برمی گرددبه نقش دین درفرهنگ؛وبرعکس،نقش اسلام درزند گی مسلمان هاونقش مسیحی گری ویهودی گری درزند گی جامعه های مغرب زمین.
روشنفکری،نقد وفرهنگ
دراین شکی نیست که درغرب میان دین وفرهنگ یک رابطه ی بسیارسطحی برقرارمی باشد،ودرواقع،گفته می توانم که دین یک بخش کم اثرفرهنگ غربی راشکل میدهد.درحالی که درفرهنگ مسلمان ها،دین نقش بسیارتعیین کننده ی رابدوش دارد.ازسوی دیگر،وقتی که درغرب ایدئولوژی جای دین رادرپایان سده های میانه گرفت،ودردولت- ملت های مدرن اروپایی سکولاریسم انسان محوردرزیرسایه ی دولت ملی دین رابه پیرامون راند؛وضعیت طوری سمت وسوپیداکرد که فرهنگ، هم زمان باسیاست سکولارشود.طوری که دیده شد،انقلاب صنعتی وپیشرفت فنی نیزساختارهای قبلی راکه درآن هامذهب برفرهنگ بالادستی داشت،دیگرگون کرد.واین دیگرگونی،چارچوب های اقتصادی- سیاسی- فرهنگی واجتماعی رانیزعوض کرد.روشن است که....پیشرفت فنی،چارچوبه های اقتصادی وفرهنگی زند گی سیاسی رادیگرگون می کندودیگرگونی این چارچوبه های اقتصادی وفرهنگی است که خودزند گی سیاسی راتغییرمیدهد.عواقب مستقیم پیشرفت فنی برزند گی سیاسی، بکارگیری تلویزیون ورسانه های همگانی برای تبلیغات،استفاده ازماشین های الیکترونیک برای تهیه ی مقد مات تصمیم گیری دولتی وجزاین هاازعواقب غیرمستقیم آنند....چارچوبه های سیاست رامی توان دردومقوله بزرگ تقسیم کرد:طبیعی واجتماعی که تمایزبین هردوشدید نیست.عنوان فیزیک به نزدیک ترین عوامل به طبیعت نظیر(جغرافیاوجمعیت)اطلاق وعنوان اجتماعی به عوامل مصنوعی ترکه بیشترمخلوق بشرند،همانند فنون ،نهادها ،فرهنگ هاوباورهاگفته می شود.چارچوبه های اجتماعی بدین سان تعریف شده اند که می توان درسه مقوله ی بزرگ آن هاراطبقه بندی کرد:فنون ،نهادهاوفرهنگ ها.فنون وسایلی هستند که انسان برای خود ایجاد می کند تابراشیاء نفوذ کند،مانند،ابزارهاوماشین ها.نهادها ،آئین های تشکیلاتی ثابت روابط اجتماعی هستند،مانند،وضع خانوادگی ،چگونگی وضع اموال ومالکیت،ساختمان سیاسی نظایرآن ها.باالآخره، فرهنگ ها،مسلک ها،باورها وصورجمعی ذهنی هستند که بطوروسیع درجماعت موردنظرانتشاریافته اند.بدیهی است که فنون ونهادهاوفرهنگ هاواقعاًازهم جدایی ناپذیرند.(5)
اکنون،تفاوت بنیادیی که میان جامعه هاوفرهنگ هایی غربی واسلامی می بینیم؛درواقع،مسئله ی دیگرگونی ونوبه نوشدن ساختارهایی گونه گون دراثرپیشرفت های صنعتی،علمی،فنی درجامعه های غربی وبدنبال آن افتادن ساختارکهنه وبرآمدن ساختارنومی باشد.رخ دادی که درجامعه هایی اسلامی بوقوع نه پیوسته ودربرابرآن ایستاد گی هم صورت می گیرد.دربرخی کشورهایی اسلامی،ازجمله اندونیزی،ترکیه ومالیزی هم دربخش نوسازیی ساختارهاوهم درتصفیه کاریی فرهنگی دیگرگونی های صورت گرفته که امیدوارکننده می باشد.غیرازسه کشورنامبرده،دربخش هایی دیگرجهان اسلام ازجمله مصر،ایران،بنگله دیش وپاکستان ساختارشکنی کُنداست ودررابطه باپاکستان باید گفت که این کشوردربرزخ میان کهنه ونوقراردارد.برزخی که نظامی گری وسیاست تروریسم وبنیادگراپرورآن به بی ثباتی بیشترکشوردامن زده است.درکشورهایی مانند:افغانستان ،صومالی،سودان وعربستان،مسئله ی تکفیروتقلید دربسترباورهای مذهبی، وضعیتی راایجاد کرده است که سبب شده فرهنگ مفاهمه وهمکاری سربلندنکند؛وبجای برآمدن چنان فرهنگی،خشونت ها،کشمکش هاونزاع هادرقالب هایی سیاسی یامذهبی ،گروهی- قبیلگی قربانی بگیرند.افزون براین،درایجاداین گونه وضعیت،رابطه ی آمرانه ی دولت ومردم ورابطه ی سیاست وفرهنگ باعث شده است تافرهنگ سیاسی انعطاف پذیروبازعرض اندام نکند.درکشورهای نامبرده وبرخی کشورهای دیگرکه وضعیت مشابه دارندویاهم سویه می باشند،نه تنهامسئله ی فرهنگ سیاسی که فرهنگ به معنای عامش بخاطرخودکامگی دولت ووحدت گرایی سرکوب گرانه ی واجباریی ملت،زمینه ی رشدوشکوفایی ندارد....برای شکوفاشدن فرهنگ یک ملت،مردم بایدنه خیلی بایک دیگرمتحدباشندونه خیلی جدا،وحدت بیش ازحدمی تواندبواسطه ی بربریت باشد(مانندافغانستان قبایلی- کمونیستی- طالبی وعربستان قبایلی- مذهبی-بدوی)وممکن است به استبدادمنجرشود؛جدای بیش ازحدمی تواندبواسطه ی انحطاط باشدوبازهم ممکن است منجربه استبدادشود:هریک ازاین دونوع افراط ازپیشرفت بعدی فرهنگ جلوگیری خواهد کرد.(6)درافغانستان،هردوگونه افراط نامبرده تجربه شده است ونتیجه هم وضعیتی می باشد که دربیشترازسه دهه شاهدآن می باشیم وممکن است تاآینده ی غیرقابل پیش بینی ادامه هم داشته باشد.این که این کشوربه این روزگارسیاه افتاده است واین همه نظامی هایی خارجی بنام هاوبهانه هایی گونه گون درآن بدون دستاوردی درگیرمی باشند؛بدون شک،رابطه به آن افراط ها وعامل هایی پیدامی کند که یاد آوری شدند.
باتوجه بوضعیت جانکاه یادشده است که برای بیرون رفت ازآن ورسیدن به فرهنگ وتمدن نوویگانه ابزارموثرآن یعنی دولت مدرن ملی،نقش فرهنگ ،تصفیه کاری درآن ونقش روشنفکردراین بازنگری وتصفیه وگام برداشتن به سوی سامانه دولت- ملت مدرن بسیارحساس،سازنده وسرنوشت سازمی باشد.افغانستان که بدلیل های تاریخی،سیاسی وفرهنگی وازهمه مهمترماندن درگروساختارپوسیده وواپس گرای قبیلگی درزیرخط پس مانده ترین کشورهاحتی پس مانده ترازمغلستان،جنوب سودان،سومالی وبوتان قراردارد؛برای رسیدن به دولت ملی ونایل شدن به فرهنگ آینده نگر،راه دشواری رادرپیش داردتادرگام نخست ازردیف پس مانده ترین هابه سوی روبه توسعه هاگام بردارد.تنهادراین صورت است که می تواند،مسیرآینده ی خودراتعیین نماید.کشورهایی هم که خودازتوسعه هامی باشندوبدلایل بی ارتباط وناموجه درافغانستان مشغول می باشند،برنامه ی کارآمدی برای بیرون کردن افغانستان ازوضعیت پس مانده اش ندارند.
برای این که خوب ترآگاه شویم که گامی به سوی توسعه ونوسازی افغانستان برنمی دارند،باید به دستاوردهایی آن هادرده سال گذشته نظرمی اندازیم.دربیشترازده سال کاری که کردند،نتیجه اش به صورت یک حکومت فاسد،ناکارآمد،وصد درصد متکی به خودآن هاوبدون پایه ی مردمی،گسترش فقر،مرض،تریاک ،چرس واعتیاد،بازگشت تروریسم،تندروی قبیلگی درپوشش برداشت قبیلگی- بدوی ازمذهب؛ وازهمه دردناکتر،سلطه ی بی چون وچرای جنگ سالاران وقاچاقبران برسیاست واقتصادافغانستان می باشد.ازاین رو،مردم افغانستان درک کرده اند که درزیرسایه ی حکومت درمانده ی کنونی وحامیانش کشورشان به سوی توسعه ی مادی وفرهنگی گام برداشته نمی تواند؛وهمچنان،این اصل رادرک کرده اند که سرزمین شان به تغییرسالم،هدفمند،نوگرایانه،وبرداشتن گام هایی استواربه سوی صلح،ثبات وپیشرفت مادی وفرهنگی نیازدارد.واین راهم تااندازه ی می دانند که....اطلاعات ونوآوری،مدیریت،فرهنگ وفرهنگ عامه،تکنالوژیی پیشرفته،نرم افزار،آموزش وپرورش،بازآموزی،مراقبت پزشکی/صحی،خدمات مالی وسایرخدمات،همه ی این هامحصولاتی است که کشورهای موج سومی(که اکثرشان درافغانستان حضورنظامی- سیاسی دارند)به جهان می فروشند.(7)
 ازاین رو،افغانستان بدبخت شد که بجای آماده شدن وپیداکردن توانایی خریدوانتقال  نوآوری وفن آوری پیشرفته ازکشورهایی موج سوم،پذیرای حضورنظامی آن هامی باشد.واضح است که حضورنظامی کشورهایی بزرگِ دارای ظرفیت  اقتصادی،فرهنگی وفن آوریی مدرن دریک کشوری که اشغال وجنگ،تفرقه وجدایی هایی نژادی،مذهبی،فرهنگی وزبانی وبحران هویت ملی برخاسته ازسیاست هایی حکومت هایی قبیله سالارضد ملی ناتوانش کرده است وبیشترازهرچیزدیگری،به امنیت،نان،خانه،دارو،آموزش وپرورش نو،حکومت صادق وکارآمدونماینده ی مردم نیازدارد؛چه پی آمدهایی منفی ی راباتوجه به تناقض وتضادمنافع کشورهای منطقه ی وفرامنطقه ی بدنبال دارد.همین حضورنظامی کشورهای بزرگ که ازیک طرف، ناتوان ذهنی،فرهنگی،سیاسی وآرمانی مردم، بویژه زمام داران آن هارابرجسته می سازد؛ازطرف دیگر،این حقیقت رانیزنمایان می کند که هم بیگانگان وهم وابستگان بومی آن ها،چه درمسند قدرت ودرصف مخالف سیاسی ونظامی آن،تاریخ این سرزمین رابدرستی نخوانده اند.تاریخ دوسده ی پسین افغانستان نشان میدهد که درس عبرت نگرفتن ازرخ دادهایی تاریخی که درآن، نوکرانی که به حیث پیش قراول نیروهایی بیرونی به سوی کاخ حکومت مداریی کابل پیشروی کردندوبرخی توانستندبرای چندسال ویاماه این وآن رابرتخت ریاست بنشانند،اماازتخت نشاندن هاچه بلای برسرهردویعنی تخت نشینان وآقایانشان نازل نشده است.تکرارفاجعه نه یک بار،بلکه بارها،به یک اصل بسیاربارزانگشت می گذارد،وآن این که، سیاست اگربرای اهداف انسانی وخدمت کردن به مردم نباشد،چه نتایجی دردناک وجانکاهی رامی تواندهم برسیاست کاروهمچنان برمردم زیرچکمه ی چنان سیاسی کارهایی به ارمغان بیاورد.اینجااست که سرسیاستِ بدورازفضیلتِ سیاست مدارمعطوف به قدرت وآن هم قدرتی که بجایی پیروی ازاراده ی مردم ،پیروی اراده ی قدرت هایی خارجی می باشد،به سنگ ناامیدی وافسوس برمی خوردوهردوجانب، یعنی آقاونوکررادرتنگناهایی بدون بازگشت قرارمیدهد.
چون درافغانستان،بخاطرپول آوری، چنان سیاست هایی،همواره مرزهایی فرهنگ،فضیلت،ارزش هاوانسان دوستی رادرنوردیده وبارهاجامعه رابه قربانگاه کشانده است ویابه سخن معروف که:"تکراربدی،بدی راجامی اندازد"وعوام گرفتاردرفقرفرهنگی واقتصادی به آن خوگرمی شود.برای سیاست کاران هم درس نگرفتن ازتاریخ ناشاد،به اعتیادمبدل می شود؛طوری که قدرت غیرمسئول،نامحدودوبدون پاسخ گویی و نقدپذیری،رهبران وسیاست مداران نیزمعتادمی کنند؛وبرایی معتادان فرقی نمی کند که قدرت ازچه طریقی بدست گرفته می شود؛ازطریق رفتن به سوی مردم وکسب قناعت ورضایت آن هایا تن دادن به خواست خارجی هاوبالاآمدن درقدرت ظاهری ونمایشی که آبروریزی وبی شخصیتی را بدنبال داشت و دارد.بهرحال،دوران چنان سیاست هایی به سررسیده است؛هرچندبرایی پذیرش آن آمادگی وجودنداشته باشد،چنان که درافغانستان دیده نمی شود.درافغانستان که وضعیتش دردوسده ی گذشته، رفتن ازبدبه سوی بدتروحتابه سویی بدترین بوده است،سه موضوع بسیارکارسازتمام خواهدشد:نخست،این اصل درک شود که سیاست درجهان کنونی بامعنای گذشته اش فرق کرده است.دوم،دموکراسی هم ازحکومت اکثریت بودن بیرون آمده به قرارداداجتماعی میان ملت ودولت مبدل شده است.سوم،احترام به اراده ی ملت،دین،فرهنگ خودی وبیگانه یک ارزشی می باشد که توجه به آن برایی اشغالگرودست نشانده اش درجهت بیرون رفت ازبحرانی که پایان آن به نظرنمی رسد،بسیارحیاتی می نماید.چارم،وحدتی راکه فرهنگ وفرهیختگان دریک جامعه ی مانندافغانستان ایجاد کرده می توانند،سیاست ایجاد کرده نمی تواند.اینجااست که درافغانستان سیاست هاباید فرهنگی وخردورزانه شوندومبارزه ی فرهنگی هرچه زودتربرایی دورشدن ازبیراهه هایی سیاسی ،نژادی وفاشیستی- بنیادگرایانه تشویق وراه اندازی شود.البته نه مبارزه ی بی هد فی که نمونه هایی آن، به لطف سهولت هایی تکنالوژیکی درتارنماهایی دری/فارسی وپشتو، دیده می شود.
زمانی که واقع گرایی بریده ازآرمان واخلاق برسیاست غالب وسیاست هم تنهاوسیله ی برای رسیدن به قدرت ونگهداریی آن گردد،ودراین راستا،هدف وسیله ی راتوجیه کند،فضایل وکرامت انسانی ونوع دوستی جای خودرابه قدرت پرستی می سپارد.ونتیجه ی آن؛ چیزی نیست، مگردیگرگون کردن جامعه ی انسانی به یک جنگل بزرگ!امروزتمام بدبختی هایی حضرت انسان درسرتاسرجهان،ریشه درهمین گونه سیاست دارد که درشرایط کنونی همه جایی می باشدودورنمایی روشن تری هم برای پشت سرگذاشتن آن به نظرنمی رسد.برای بیرون رفت ازفاجعه ی که واقع گرایی دورازایمان ،فضیلت وآرمان گرایی برسیاست،اقتصادوفرهنگ جهانی تحمیل کرده است،ایجاب می کند که واقع گرایی به سویی آرمان گرایی وبرعکس، گام برداشته وسیاست به معناوتعریفی که آیزیابرلین تاکید داشت،روی دست گرفته شود.آیزیابرلین می گوید که:"سیاست وفلسفه ی سیاسی چیزی نیست جزبکاربستن علم اخلاق درامورجامعه.دررابطه بااندیشه،موصوف می گفت که:" هراندیشه ی که بازاری شد،ابزارعوام فریبان می شود."افغانستان درواقع لابراتوار/آزمونگاهی شده است که همه ی اندیشه هاازکمونیسم گرفته تااسلام ودموکراسی، اول، بازاری وعامیانه شدند؛ وپس ازآن، ابزارعوام فریبان ودجالان کوت- شلوارپوش وریشوهایی درازریشِ بی عقل وبی خبرازدین.پیش ازآیزیابرلین،منتسکیوداشمندعصرروشنگریی فرانسه ومبتکرنظریه ی جداسازی قوایی سه گانه ی دولتی به(مجریه،دادگستری وقانون گذاری)ازفضیلت درسیاست یادآورشده بود.بربنیادگفته ی او،می توان گفت گه تنهاگسترش فضایل،آگاهی وفرهنگ است که راه های کاربرد درست سیاست رامی نمایاندومانع ازآن می شود که اندیشه بازاری وابزارکارعوام فریبان شود....مرادمنتسکیوازفضیلت همان قدرت اخلاقی هرفردبرخویشتن است که مانع تجاوزاوبه حقوق دیگران می شود.(8)
مسئله ی فضیلت به حیث یک نیروی وجدانی- درونی که قدرت انحصارگری وافزون خواهی انسان رامهارمی کندتاازخط قرمیز نگذرد؛باخود،مسئله ی دیگری رابرجسته می کندوآن این که،فرهنگ وپیرایش فرهنگی وآموزش وپرورش نوین، هم برای قالب شکنی هاوهم برای برانداختن بت هاارزشمندی خودرامی نمایاند.تاکیدبرفرهنگ وپیراستن آن ازعوامل منفی وزمختی که دردرازناوفراخنایی سده هاخودرابرآن بارکرده شده است،ایجاب بحث هایی نودرچارچوب هایی نورامی کند.چراکه طرح مباحث نودرچارچوب هایی کهنه ومباحث کهنه درچارچوب هایی نو،هردومارابجایی نمی برند،بویژه اگردرشرایطی مانند شرایط افغانستان قرارداشته باشیم که مسئله ی اصلی گذارازجامعه ی سنتی به جامعه ی نومی باشد.تجربه نشان داده است که بزرگترین بحران،بحران مرحله ی گذار ازسنت به مدرنیته یاازجامعه ی سنت زده به جامعه ی مدرن می باشد.این یک حقیقت است که گذارموفقانه ازسنت به مدرنیته ویاازجامعه ی سنتی به جامعه ی نوین، وظیفه ی فرهنگ، بویژه فرهنگ پیراسته شده ازاوهام وخرافه هاوروشنفکروروشنگررابسیارحساس وسرنوشت سازمی کند.ودراین جهش وخیزش بزرگ تاریخی- فرهنگی وعقلی،عقلانیت سیاسی،جرئت وشهامت اخلاقی وفضل وفرهنگ وفرهیختگی می تواند نقشی رابازی کند که ازمدیران وسیاست مدران کمترساخته می باشد.البته نقش مدیران وسیاست مداران نوگراودیگراندیش پذیرمی تواند درپروسه جایی بلند خودراداشته باشد یابازکند.
درعملیه یاپروسه ی گذارازجامعه ی سنتی به جامعه ی مدرن،بازهم استبداد متکی برمذهب که مذهب درواقع نقش ایدئولوژیک وتوجیه گریی استبدادرابدوش گرفته است یامی گیردواکنون هم بدوش دارد؛همواره دردسرسازومشکلزابوده ومی باشد.زمانی که استبدادومذهب مسخ شده توسط آن راضمیمه ی قدرت خواهی انسان بویژه درجامعه ی قبیلگی پیشامدرن بسازیم،مانع هاهم خودرابزرگ می سازندوهم به گذشته ی عوام فریبانه که شخص محوردرسیاست واداره می باشد،پناه می برندتاسرراه ترقی خواهی رابگیرند.دراین زمینه،نقش قدرت وقدرت خواهی درجامعه ی سنتی ازهمه بیشتربرجسته می نماید....بسیاری فیلسوفان دریک موضوع هم نظری دارند،وآن این که"انسان تشنه ی قدرت است"تجربه ی تاریخی نشان داده که قدرت،بویژه درجامعه ی سنتی ،اغلب درقالب شخصیت های کاریزماتیک وفرهی جلوه می یابد.قدرت همزاد نظام های ایدئولوژیک وبستررشدونموی یک ایدئولوژی توده ی است.نبودنهادهای مدنی،ودرنتیجه نبود فرهنگ مدنی،عدم انسجام سیاسی وخوگرفتگی باسلوک یک استبداد تاریخی که درژرفای حافظه ی  فرهنگی این جامعه ی توده ی نهفته وجاخشک کرده است،مناسب ترین تغذیه گروبستررشدایدئولوژی وقدرت ودرآمیختگی این دوهستند.(9)
ازاین رو، یک واقعیت تلخ خودرانمایان می سازد وآن همانندیی می باشد که استبداد سنتی واستبداد مدرن دررابطه باسوء استفاده ازایدئولوژی ومذهب درراستایی تحکیم  پایه های قدرت وتداوم بخشیدن آن باخشونت ازخودبروزمیدهند.چون درجامعه ی سنتی که هنوزمذهب درعرصه ی سیاست جای خودرابه ایدئولوژی نه بخشیده است،مذهب وظیفه ی درتحکیم قدرت مستبدین سنتی بدوش دارد که ایدئولوژی درتحکیم قدرت مستبدین مدرن دارامی باشد.نگاهی به عربستان بدوی- سعودی،ایران آخوندی وافغانستان طالبی- قبیلگی ورژیم خوف وارعاب استالین،هتلر،موسولینی،مائووشاگردانشان مانند:پل پت،امین،تره کی،کارمل،نجیب الله،علی ناصرمحمد،رابرت موگابه و...(درکمونیسم)،جمال ناصر،داودخان،صدام حسین،حافظ اسدوپسرش بشاراسد،قذافی(درملی گرایی دروغین وسکولار)،نشان میدهد که درهردومورد،ایدئولوژی دراستبداد کمونیسم واستبداد ملی گرایان خشن، ومذهب دراستبدادسنتی- بدوی،باابزارجدید؛درواقع،یک کاررامی کندو آن این که،ابزراسازیی ایدئولوژیی سیاسی و مذهبی درجهت مردم سواری با کاربردخشونت بارآن می باشد.
امروز،دیده می شود.زمانی که مردم وروشنفکران سخن ازدموکراسی،حقوق بشروبازکردن فضای فرهنگی وسیاسی ورسانه ی بلند می کنند،فورادرجامعه ی سنتی این پاسخ توسط صاحبان قدرت ارائه می شود که دموکراسی برخاسته دراندیشه وفرهنگ غربی است وبامذهب وفرهنگ مسلمان هاخوانایی ندارد.جالب این است که، اگراستبدادمدرن اروپایی درجامعه ی مسلمان چه به گونه ی استالینی وچه به گونه ی هتلریی آن بکارگرفته شود،تضادی بامذهب وفرهنگ اسلامی ندارد.اما،اگردموکراسی وحقوق بشرمطرح شود،فورامخالفت آن هابامذهب وسنت عمده ساخته می شود.برای توضیح بیشترموضوع،به انگلیستان می رویم،یعنی مهد دموکراسی وپارلمانتاریسم وهمسوشدن مذهب ودموکراسی درآن دیار....انگلیس هم ازعدم تمرکزاداری پاسداری کرده وهم ذهن دینی وذهن دموکراتیک راباهم یکی گردانده وبدون انقلاب ازدوره ی فئودالیته/بزرگ مالکی بدوره ی جدید گام برداشته است.(10)اگرذهن مذهبی وذهن دموکراتیک، درکشورانگلیس که همین اکنون، هم مدرنیته وهم سنت ومحافظه کاریی فرهنگی- مذهبی خودراپاس می دارد،همسومی شودوانقلاب آرام رابه سوی رسیدن به جهان نوبراه می اندازد؛همین تجربه،دربسیارکشورهاحتی سنتی ترین آن هاعمل می باشد.اگردرزمینه مانع تراشی می شود،مانع راباید بیشتربه قدرت وسیاست بازان انحصارگرربط  دادتامذهب،فرهنگ وسنت یاعامل های دیگر.افزون بربریتانیا،دربسیاری کشورهای دیگرازجمله فرانسه،آلمان،ایتالیا،هالندوسویس و...مدرنیته،دموکراسی وحقوق بشروپیوندآن هابادین همان مسیری راطی کرده است که باکمی تغییرانگلیس طی کرده بود.این که، این پروسه، درفرانسه به خشونت  وانقلاب، ودرآلمان، نخست به استبداد مدرن بسمارک، ودوم به استبدادنازیستی هتلردرنیمه ی اول سده ی بیستم می رسد،یک استثنا می تواندتلقی شود.
بهرحال،این مسئله روشن است که مدرنیته،دموکراسی وحقوق بشردرآغازبادموکراتیزه کاری وچند گانه سازی تفسیرهای دینی وایدئولوژیک کردن آن سربلندکرد.ایدئولوژیک کردن دین دربافتارسیاست وفرهنگ متحول ودیگرگون شونده؛درواقع،طرح پرسش هاازدین ودین داران می باشد که آن هابرای حل مشکلات سیاسی-اجتماعی-اقتصادی وفرهنگی جامعه ی مدرن چه راه حل های دارند،نه این که دین یاایدئولوژی یاتفسیرهای نوین دینی رابازهم بازیچه ی قدرت به گونه ی امروزین بسازند.ازسوی دیگر،انسان بدون آرمان بوده نمی تواندوبانوعی ازآرمان گرایی وایدئولوژیی به روزشده است که می تواندزنده وسرفرازبماند؛وهمچنان، ازافتادن بدامن نهیلیسم/پوچی نجات یابد.دراین راستا،آنچه بسیارحایزاهمیت می باشداین است که چگونه اندیشیدوعمل کردتادرفرهنگ وساختارمذهبی وسنتی جامعه های پس مانده که افغانستان ازپس مانده ترین آن هامی باشد؛برای مدرنیته،دموکراسی،حقوق بشربویژ حقوق زنان وجوانان بسترسازیی ذهنی-فرهنگی شود.این رامی دانیم که اگرباوروعلاقمندی به حقوق بشروحقوق شهروندی درذهنیت واندیشه ی فعالان سیاسی،فرهنگی،رسانه ی وفکریی جامعه باهرسطحی ازتوسعه جای نگرفته وریشه ندوانده باشد؛چه فرازونشیب هاوبی راهه هایی نیست که درمسیررسیدن به آن هاسربلند می کنند.اینجااست که هم وظیفه ورسالت روشنفکروروشنگربسیارسنگین می شود؛وهم نقش واهمیت کارفرهنگی،نقدادبی- اجتماعی وسیاسی برای فرهنگیان وروشنفکران ونقادان، چه آن هایی که مذهبی- دنیایی می اندیشند،وچه آن هایی که سکولار/این جهانی می سنجند،بسیاربارزوبرجسته خودنمایی می کند.
چون براهمیت کارروشنفکروروشنگرتاکیدشده است،بی ارتباط نخواهدبوداگرتعریفی هم ازروشنفکرکرده شود....روشنفکررابااین مختصات تعریف می کنیم:روشنفکر1- انسان فرهنگی متجددی است،که2- ترقی خواه است.آن هم باین معناکه سامان اجتماعی رامی خواهد که پیشرفت آن باگسترش آزادی وعدالت همراه باشد.3- اوبوضعیت سیاسی واجتماعی موجودنگاه انتقادی دارد،و4- بایستی دست کم آن حد ازقدرت غالب فاصله بگیرد که منافع وروابطش  باعث نشوندآن رانقد نکند.اونبایست حساب منافع ومصالح راچنان داشته باشد که دم برنیاوردیادروغ بگوید.(11)رابطه میان دولت،روشنفکر،اندیشه،فرهنگ وطبقه ی آموزش دیده ومردم یکی ازمسایل بسیارپیچیده وچندپهلودرجهان امروزمی باشد.وهمین پیچید گی وبعضامبهم بودن رابطه یارابطه هامیان پدیده هایی یادشده می باشد که پرسش هاوپرسمان هایی بسیاری رامی آفریند که دربرخی مواردگمانزاتمام می شود،بویژه زمانی که زمانی که روشنفکردریک کشورجهان سومی درنهادهای علمی،فرهنگی،اداری ویاعدلی مربوط به دولت بکارمی پردازدیاشرایطی بوجود می آید که پای رد،تاییدیانقد دولت وسیاست های آن درمیان می باشد.
ازآنجاکه نقد قدرت درکنارتولیداندیشه وفرهنگ یکی ازوظیفه های روشنفکرمی باشد،ونقدهم تنگناهای خاص خودرامیداشته باشدودرکشورهای جهان سومی که آزادی بیان وابرازنظروجودنداردواگرهست،بسیارناچیزمی باشد.بنابراین،نقد قدرت خودبخودرویارویی دولت وروشنفکرراسبب می شود.درجامعه های که خط قرمیزمیان چپ وراست برجسته می باشد،اندیشه ورزی بدورازنقادی ومخالفت بادولت رابیرون ازساحه ی کار روشنفکرمی دانند.اما،درجامعه های که بدون درنظرداشت چپ وراست، اندیشه ورزیی نوگرایانه درمیان می باشد،این که انتقادی ازقدرت باشدیانباشد،اندیشه ورزوآفرینش گراندیشه وفرهنگ روشنفکرتلقی شده می تواند.برخی شخصیت هایی که خوداندیشه وپیشینه ی چپ گرایی داشتند،مانندجلال آل احمد،روشنفکران رابه تناقض ودوگانگی شخصیت تعریف یامتهم کرد.آل احمدباین نظربود که روشنفکران شخصیت دوگانه دارند،باین معناکه بانصف شخصیت خودبه دولت کارمندی وخدمت می کندوبانصف دیگرآن به انتقادازآن می پردازند.دولت هایی جهان سومی ازخطری که روشنفکران واندیشه ورزان متوجه قدرت شان می ساختندومی سازندبه خوبی آگاهی داشتندودارند.دراین راستا،سیاست دولت هادررابطه باکنترول دانشگاه،بویژه جوانانی راکه بخاطرکسب آموزش وتحصیلات عالی به غرب اعزام می کردند؛بدقت زیرمراقبت می گرفتندتادرکسب تعلیم، دستاوردآن هامطالب موردنیازدولت رابرآورده بسازد،نه این که به مسایل دیگری که موردنیازقدرت حاکم نیست توجه نمایند.بطورنمونه،...مهندس بازرگان ازنخستین دانش آموخته گان ایرانی است که دردوره ی پهلوی اول راهی فرانسه می شود.اومی گوید که شاه به ماگفت که شمارابه مملکتی می فرستم که ازآزادی ودموکراسی برخورداراست.اما،ماشمارابرای آموختن علم وصنعت به آنجامی فرستیم.خلاصه این می شود که توسعه وپیشرفت وبرخورداری ازدستاوردهای دنیای نوین رامی خواهیم، امااندیشه هایی جدیدرانمی خواهیم....(این برخوردباجهان نو)پرسشی که بوجود می آوردبسیارحساس است.برای ورودبه دنیای نومی توان ازاندیشه ی جدیدچشم پوشید.(12)
آنچه که رضاشاه به مهندبازرگان گفته بود،تنهانظرودید گاه شاه وقت ایران که مدرنیسم اقتدارگرایانه ی ازبالابه زیرراآغازکرده بود،نبود.درواقع،این نظرتمام سیاست مداران جهان سوم بویژه رهبران کشورهای اسلامی بودومی باشد که ازغرب دانشجویان درجریان دانشجویی تنهابه کسب علم وفن وصنعت بپردازندودرباره ی  اندیشه هایی مدرن غربی مانند:آزادی،حقوق بشر،دموکراسی،حاکمیت قانون،انتخابات آزاد،برابریی زنان ومردان و...فکرنکنند.همین دیدگاه وذهنیت باعث شد که آزادی وحقوق بشر،دموکراسی،حق انتخاب مردم،کثرت گرایی فکری وفرهنگی درجامعه ی اسلامی جابازکرده نتواند؛وازهمه مهمتراین که،استبدادباکسب چنان دانش هایی گزینشی درواقع کمرخودرابسته ودرراستای دوام خود کامانه هرچه می خواست ومی خواهدانجام بدهد.این که هیکل نویسنده وروزنامه نگارمصری می گوید که" رژیم های عربی تکنالوژی فراوان برای سرکوب دراختیاردارندومن نگرانم که نسل نوعرب به عملیات انتحاری روی بیاورد."درواقع،به بهره برداریی گزینشی حکومت هاازفرهنگ وتمدن غربی ارتباط می گیرد.اگرامروز،درجهان اسلام، آزادی،دموکراسی،حقوق بشروآزادی رسانه ی نیست،همگی برمی گرددبه همان ذهنیت رضاشاهی ازکسب دانش ازغرب وافکارواندیشه ی مدرن غربی.
باوجوداین که آن ذهنیت هنوزهم نزدزمام داران پسندید گی ورواج دارد،اماسبب نشده است که اندیشه های نوین وارد قلمرومنوعه ی استبدادنشوند.همان اندیشه هاپسررضاشاه راازقدرت انداخت واکنون جانشین اوراهم درتنگناانداخته است، ودرکشورهای عربی،غلبه ی انقلاب رسانه ی ،تاکنون چنین مستبدخون آشام وبدمغزراسرنگون کرده است.شوربختانه،بخاطراین که نواندیشی وآگاهی بخشی زاده ی مدرنیته، سازمان یافته نبود،استبداد پیشامدرن جایی استبدادمدرنیزه کاررادربسیاری کشورهای عربی وایران پس ازجنگ جهانی دوم گرفت.خوشبختانه،بابهارعربی که دموکراسی وآزادی خواهی راعلم کرده است،هم استبدادبومی وهم نواستعمارگریی حامی آن درتنگناگیرافتاده است.اگرامروزدربخش هایی بیشترجهان اسلام،استبدادبابدبخت کردن مسلمان هاتوانسته به عمرناپاک خودادامه بدهد،بدوعلت زیرارتباط دارد:نخست،روشنفکران وروشنگران بومی نتوانستنداندیشه وفرهنگ مدرن غربی رابافرهنگ محلی همسازنمایند.دوم،زمام داران پیروخط رضاشاه؛ همراه با تلاش هایی ناموفق خود درجهت مانع شدن ازوروداندیشه ی مدرن،دربرخی مواردبامعاملات نفتی واغلب به کمک مالی ونظامی دولت هایی مدرن غربی که آزادی ودموکراسی وحقوق بشرراقربانی تجارت ومنافع تجارتی سرمایداران بالاسرخود کرده اند،توانستند درقدرت بمانند.این که خیزش هایی آزادی خواهانه وعدالت جویانه چه به سرنوشت آن هامی آورد،مشاهده کردیم ومی کنیم.
خوشبختانه،اوضاع کشورهایی عربی نشان میدهد که راه کارهای دیروزین استبدادمزدوربومی وتلاش هایی نواستعمارگری برایی ادامه ی آن به سنگ خورده است.ادامه ی استبداد درجهان اسلام بدوخطایی زیربرمی گردد:نخست،خطای غرب می باشد که آرمان روشنگری رادرپای بت تجارت وسرمایه قربانی کردوبه همین علت است که امروزشعارحقوق بشرودموکراسی خواهی غرب مزیدبرتجارت وحمایت ازتهاجم اسرائیل به خاک فلسطینی هاازرونق افتاده است.دوم،خطای روشنفکران مسلمان چه دین باوروچه سکولارمی باشد که آگاهانه یاناآگاهانه مرتکب دواشتباه شدند:نخست این که،اهمیت فرهنگ سرزمین خود،بویژه فرهنگ روستایی راکم انگاشتند.دوم این که،روشنفکران به مذهب به عنوان عامل واپس ماند گی حمله کردند،وهمین حمله ی بی خردانه بود که به استبدادشرقی وارتجاع بومی کمک کننده آن درزیرچپن مذهب خوراک فراهم کرد.واضح است.زمانی استبدادوواپس گرایی خوراک فراوان بدست بیاورند،فراوان تباه کاری می کنندوروندتوسعه ی فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی وسیاسی-علمی رامختل می نمایند.تاریخ روشنگریی غرب نشان میدهد که روشنگران درگام نخست ازدرون دین روشنگری کرده عامل های به خدمت استبدادقراردهنده ی دین راازمیان برداشتند؛ودرگام دوم،به نقدسیاست وقدرت پرداخته شاهی مطلقه رابه جمهوریی دموکراتیک یاشاهی مشروطه دیگرگون کردند.
امروز،خوشبختانه،بسیاری روشنفکران متوجه اشتباه دیروزخودشده اندوبه نقش واهمیت فرهنگ ومذهب وکارکردسودمندهردودرمسیرتوسعه ی سیاسی-اجتماعی-اقتصادی وفرهنگی پی برده اند.ازسوی دیگر،امروزدربسیاری جامعه های مسلمان وشرقی بخاطرپختگی فکری وسیاسی که فراچنگ شده است؛بجایی شخصیت روشنفکربه قابلیت ونگاه روشنفکرانه ی اوبهاداده می شود.واین هم تااندازه ی به نقدوکاربردآن پیوند پیدامی کند.درنقدسالم، خوبی این است که بجای شخص یاگروه،اندیشه وطرزفکرش به نقد گرفته می شودتابه شخصیتش به حیث یک شخص.بدبختانه،مادرافغانستان دراین زمینه بسیارپس مانده ایم.ازآنجاکه نقد،شک،اوهام وخرافه هارابه چالش می گیرد،دراین چالش گری هم پیشگام  روشنفکران بودند.به سخن دیگر،این روشنفکران وروشنگران بودند که درنبرد،اول، استبدادسیاسی- مذهبی رابرانداختند؛ودوم، راه رابه سوی جهان نوبازکردند.ازاین رو،ایجاب می کند که اشاره ی هم به روشنگری کرده شود....روشنگری به لحاظ بینش، خردورزانه وانتقادی، وبه لحاظ منش استقلال جو وآزادی خواه است(یعنی آزادی ازقیدوبست اوهام،سنت هاوخرافات ورواج های بدرد نخور).روشنگری بیداری ازخواب غفلتی می باشد که انسان به کوتاهی خود درآن فرومی رود(یابه گفته ی کانت درطفولیت خودمی ماند).دردوره ی غفلت،بجای فکرکردن ،توکل می کند(طوری که امروزمسلمان هاتوکل می کنند).هدف نقدروشنگرانه، ایجادشک وبررسی نقادانه ی پدیده هاوبیش ازهمه زدودن تقدسِ مذهب وسلطه ی مطلق قدرت های سیاسی ورهبران بود،ونتیجه ی نقدوروشنگری افزایش آگاهی مردم وجامعه رابه همراه داشت،نقد وآزادی رابطه ی مستقیم وجوهری دارند.آزادی بدون نقدوروشنگری معناندارد.ووظیفه ی نقد تنویرافکارعمومی وارتقای آگاهی معطوف به آزادی است.اندیشه باپرسش آغازمی شود.تفکرانتقادی، داشتن تفکرتحلیلی نه احساسی ویاتوصیفی.اولین شرط تفکرانتقادی کنارنهادن پیش داوری است.
برای این که پیش داوری هاوجزئیات راکنارنهیم،احتیاج آگاهی به این امرهستیم که مفاهیم،ارزش هاوفرهنگ هادارای گذشته ی هستندوهمواره درحال بوده اند.طبیعتادرآینده نیزباشکال دیگری بروزخواهند کرد.نقادباید مسایلی نظیرتعاریف،آشنای بانظریات،دانستن چارچوب ها،معین کردن حدود،وتعیین موضوع رابشناسدوحقوق انسان رادرهرگونه نقدوداوری رعایت کند.اصلی ترین مشخصه ی نقد،جستجوی حقیقت است.انسان نه ازراه تصاحب حقیقت،بلکه ازراه پی جویی آن است که توانمند می شودومسیرتکامل رامی پیماید.دارند گی به تنهای انسان رابی تحرک،کاهل ومغرورمی کند.یکی ازعلل اساسی ناپایداری اندیشه انتقادی تسلط تعصب وتقدس گرایی درمیان مااست.تعصب وتقدس، راه رابرشک وپرسش گری می بندد واجازه ی هیچ تغییری رادرفرهنگ نمی دهد.حتی شک وموردسوال قراردان به معنای خیانت تلقی می شودوموردتکفیرقرارمی گیرد.یکی دیگرازعناصرقوی درفرهنگ نقدمابرخوردهای شخصی وغرض ورزانه بامسایل وطراحان مسایل است.نقد درفرهنگ جامعه ی مانفی،خراب کردن وبامتلک پرانی مترادف است وهدف ازنقدافشاگری است نه روشنگری.هیچ قانون واندیشه ی درجامعه نقشی نداشته است.قدرت وقدرت مداران مطلق عمل کرده اند.نتیجه ی اعمال قدرت استبدادی دریک پروسه ی تاریخی به ناگزیرفرهنگ استبدادی ومستبدپروربوجود می آوردیاآورده است.روشنفکرانی که بایدراه گشای اندیشه ی انتقادی وروشنگری ونقش آفرینی نمایند،مشغول تولیدوبازتولید فرهنگ استبدادی به اشکال گونا گون هستند.نقدوآزادی رابطه ی مستقیم ونهادی دارند.نقدنمی گذاردارزش های آزادی خدشه دارشود.بلکه برعکس،باعث هرچه شفاف ترشدن این ارزش هامی گردد.آزادی بدون نقد سردابی رامی ماند که بوی گندآن آزاردهنده وخفه کننده است.ازعادت باین بوی گندباید پرهیزکردوبرای استنشاق هوای تازه وپاک تلاش نمائیم.(13)
برای برون شدن ازعادت هایی زیان باروسرداب هایی آن چنانی وزند گی درفضای بازفکری وفرهنگی،ایجاب می کند که فرهنگِ نقد،نقدپذیری،روشنفکری وروشنگری تقویت وگسترش یابد،وبرای گسترش آن نیازمبرم به ایجادوراه اندازیی انجمن های فکری مانندانجمن هایی روشنفکری ورشنگری درآغازعصرجدید دراروپامی باشد؛تابابهره برداری ازآن ها،روشنفکران وفرهنگیان بتوانندسیاست،قدرت،جامعه،فرهنگ،ادبیات وسنت هاودین باوریی خرافی رابه نقدبکشندوشرایطی راسبب شوند که درآن امکان ماندن،فربه شدن وبازگشت استبداد وواپس گرایی که دشمنان آزادی وکرامت انسانی می باشند،دوباره فراهم نشود.دراین راستا، توجه جدی بدومسئله ی زیرنیازمبرم می باشد:نخست،مسایل مورداتفاق روشنفکران.دوم،روش وشیوه ی بیان وزبانِ بیان روشنفکران.وشماربیشترروشنفکران به مسایل زیرین اتفاق نظردارند:قالب شکنی ومبارزه بامقدس سازی هایی که فرهنگ استبدادپرورزمینه سازآن می باشد؛ودراثرهمین قالب شکنی هاوتقدس زدایی هابود که قدرت هایی مدرن سربرآوردند،ودرنتیجه ی تقدس شکنی وقالب ریزی های نو،بت هایی ذهنی مانند:قبیله،طبیعت،سنت هایی اجتماعی نقدناپذیروآزادی ستیزذوب شدند.پس ازقالب شکنی ها،رسیدن به دولت رفاه وخدمت گارمردم،نیازوجود قدرت نامتمرکز،نظام اقتصادی مخلوط،چندگانگی مراکزتصمیم گیری سیاسی- اقتصادی مربوط به سرنوشت کشور،دموکراسی ،حقوق بشر،چندگانگی مذهبی،فرهنگی،سیاسی،آزادی بویژه آزادی بیان ورسانه ها،انتخابات آزادوشفاف،جداکردن دین ازدولت ازطریق گسترش حقوق شهروندی.کاری که روشنفکران مسلمان بخاطرناتوانی هایی درونی وخودسریی حکومت هادرزمینه گام های هرچندتئوریک برداشتند،امادرعرصه ی عملی به جزچند موردازجمله ترکیه موفقیت بسیاری فراچنگ کرده نتوانستند.پس ازیادآوری ازمواردتوافقی روشنفکران،نوبت به روش کاری برمی گرددوآن این که، دراندیشیدن وروش اندیشیدن باید دقت کرده شود.دشواریی زیادازاندیشیدن برنمی خیزد،بلکه ازروش اندیشیدن وچگونگی بیان اندیشه برمی خیزد؛وناتوان بودن روش اندیشیدن وبیان اندیشه به اصل اندیشه زیان می رساند.ازاین رو،روشنفکران باید مفاهیم راباززبان صریح وساده ومردم فهم بیان کنند.چراکه ابهام دربیان وزبان اندیشه اجازه نمی دهد که اندیشیه بدرستی فهمیده شود.التقاط درمفاهیم فلسفی وروشنفکری؛ وهمچنان، مخلوط کردن گفتمان هایی سیاسی- مذهبی- فلسفی وروشنفکری می توانند مانع درسرراه فهم بهتروبیشتراندیشه ایجادونگذارند که مفاهیم مدرن بومی شوند.
پانویس ها:
1-فردای جهان سوم نوشته ی پال کنیدی، ترجمه ی محمودطلوع، چاپ اول1366ص55
2- درباره ی فرهنگ، نوشته ی تی.اِس الیُت، ترجمه ی حمیدشاهرخ، چاپ اول1369ص112
3- همان ص148
4- سیمینارایران وسازمان های بین المللی فرهنگی؛ظرفیت هایی همکاری وفرصت هایی بهره مندی.21مهر1387درپژوهش گاه فرهنگ،هنروارتباطات برگزارشد.عنوان:فرهنگ می تواندتامین کننده ی امنیت ایران باشد.نویسنده:جوادماه زاده سایت دیپلماسی ایران22-2-1388
Irdilomacy.ir/
5- جامعه شناسی سیاسی ازموریس دوورژه، ترجمه:ازدکترابوالفضل قاضی، تاریخ انتشار1369 ص ص92-94
6- درباره ی فرهنگ ص57
7- به سوی تمدن جدید،سیاست درموج سوم ازآلوین تافلر،ترجمه:محمدرضاجعفری ص45
8- مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی، ازریمون آرون،ترجمه:باقرپرهام ص690
9- درباره ی کارکردایدئولوژی درانقلاب ایران،انقلاب ایران وحافظه ی تاریخی(3)نویسنده:داودخدابخش1-5-2009-11-2-1388سایت برای یک ایران
Foroneiran.com
10- مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی ص683
11- آزادی زن وآسیب شناسی روشنفکردینی، نویسنده:محمدرضانیکفر،تاریخ انتشار14شهریور-سنبله1386سایت رادیوزمانه
Radiozamaneh.com/
12- موانع ورودبدنیای نو، گفت وگوبامحمدعلی همایون کاتوزیان،گفت وگوگر:محمدعلی صادقی بهمن- دلو1387-دیسامبر2008سایت سکولاریسم نو
Newsecularism.com
13- نقدروشنگرانه، پیش داوری ها،محمدرضانیکفر،سایت نیلگون
Nilgoon.org