Saturday, 29 October 2011

مصیبتی که تصورباطل ازبازارآزاد؛براقتصادافغانستان نازل کرد


حساس ترین کمبودیی که کشورهای کم توسعه یافته باآن مواجه اند،دانایی مربوط به اقتصاداست.
آلوین تافلر
ابراهیم ورسجی
7-8-1390
انقلاب انگلیس درسال1688میلادی،برای محدودکردن قدرت مطلقه ی شاه وبرقراریی رژیم شاهی مشروطه،وانقلاب فرانسه برای نابودکردن نظام شاهی مطلقه بوقوع پیوسته بود.درهردوانقلاب نامبرده که اولی بی خشونت، ودومی باخشونت فزاینده همراه بود،هدف بیرون کردن قدرت دولتی ازدست شاه واشراف وسامان بخشیدن سیاست واقتصاد،به نفع اکثریت مردم بود.این که چراانقلاب های مزبوربوقوع پیوستند؛افزون برمحدودکردن قدرت مطلقه ی شاهان  یانابودکردن آن،دیگرگونی درطرزتلقی ودیدمردم نسبت به خویش،اداره ی جامعه،سیاست،واقتصادمسلط برزندگی خود  بودکه چنان انقلاب هایی راممکن ساخت.
برای درک روشنتراین موضوع،به سراغ هگل می رویم.هگل درزمینه می گویدکه:"تمام انقلابات،چه درعلوم وچه درتاریخ عمومی،ناشی ازآن است که روح انسان برای ادراک وفهم خودش،مقولات قبلی اش رابهم ریخته وانسان راباخویشتن درارتباط حقیقی تروعمیق تری قرارداده است."واضح است.زمانیکه انسان باخویشتن دراتباط حقیقی تروعمیق تری قراربگیرد،محیط درونی وبیرونی اش رادیگرگون می سازد.ازاین رو،گفته می توانم که انقلاب هایی نامبرده وانقلاب های پسین، همگی فراورده ی درک وآگاهی انسان هاازخودوجامعه ومحیط اطراف اومی باشد.انقلاب های که دربسیاری موارد؛طبقات سیاسی- اشرافی را،چه اشرافیت ملی وچه اشرافیت مذهبی،به طبقات اجتماعی مبدل کردند.
به گواهی تاریخ،بسیاری انقلاب هانتوانستند به اهداف نخستین خودبرسند.دلیل این نارسایی،این است که افزون خواهی انسان هاچه به گونه ی فردی؛ وچه به گونه ی گروهی،باعث شدکه انقلابیون درفردای انقلاب هانتوانند توازن میان دوآرمان انسانی،یعنی آزادی وعدالت برقرارنمایند.ازاین رو،ازشکم انقلاب فرانسه،ژاکوبن های آدم کش دین ستیزوناپلئون جهان گشا،ازشکم انقلاب روسیه،دیکتاتوریی ترسناک لینن واستالین سربرآورد؛ودیگرانقلاب هایی سده ی بیستم هم،در چنان مسیری به پیش تاختند.
بهرصورت،اگرانقلاب هابه فرجام خودرسیدندیانارسیده مسخ ونابودشدند،این موضوع برای همه نسل هاوعصرهاپابرجاماندکه برایی رسیدن به آزادی وعدالت، به گونه خستگی ناپذیری مبارزه نمایند.ادامه ی همان مبارزات بودکه فراورده ی آنها،درقالب لیبرالیسم ودموکراسی که هردومحدودیت دولت وتقسیم قوای دولتی راهدف خودساخته بودند،ببارنشستند.کمونیسم ولیبرال دموکراسی هم که اولی، ازعدالت سخن می گفت؛ ودومی،برآزادی پامی فشرد،امورسیاسی- اجتماعی- فرهنگی واقتصادی رادرقلمروخود،طوری به جریان انداختندکه نتوانست به تحقق آزادی وعدالت منجرشود.
بااینکه،کمونیسم راآزادی ستیزی،نقد گریزی،دین زدایی ،عدم تحقق عدالت وپس ماندن ازرقیب، یعنی سرمایداریی لیبرال درعرصه های فن آوری واقتصادی، به سوی پس روی ودرنهایت به مرحوم شدن واداشت؛سرمایداری هم که به لیبرال دموکراسی و زنده ماندن  خود درشرایط پساکمونیستی فخرمی فروخت،خودرایکه تازمیدان مبارزه برآوردکرد.لیبرال دموکراسی که خودرابرنده ی بازی وکمونیسم رادفن شده می پنداشت؛درشرایط پساکمونیستی،باسه ابزاردردست داشته ی خود،یعنی بانک جهانی ،صندوق بین المللی پول واتحادیه نظامی اتلانتیک شمالی/ناتو،وبهره برداری ازآزادی وحقوق بشربه گونه ی ابزارهایی اقتصادی،نظامی وایدئولوژیکی به همراه جهانی سازی که جزجهانی شدن چپاول پس مانده ها،معنای دیگری راافاده نمی کند،ادعایی برپاداشتن نظام ارباب رعیتی درسطح جهان رانمود.
ازآنجاکه لیبرال دموکراسی،از دموکراسی به حیث پسوندسودجویی ،غرض ورزی وبهره کشی ازدیگران، بویژه پس مانده هاراپی گیری می کرد،دردودهه ی پساکمونیستی،سرمایداران را،سرمایدارتروفقیران رانادارترکرد.طرفه اینکه،سرمایداری که دموکراسی ولیبرالیسم راوسیله ی بهره کشی ازمستمندان ساخته بود،هم جنگ های گونه گون رابه بهانه هایی دفاع ازحقوق بشر،حق مداخله ی بشردوستانه،جنگ علیه تروریسم و...براه انداخت؛وهمچنان،یک قشرکوچک ملیاردرهارابوجودآوردکه روزتاروزفربه ترمی شدودیگران رابه فقرونابودی تهدید می کرد.جنگ طلبی لیبرال دموکراسی که باایدئولوژیی بنیادگرایانه ی مسیحی همراه شده بود؛اقتصادبزرگترین کشورسرمایداریی جهان،یعنی امریکا رابی رمق، وبحران اقتصادیی جهان رارقم زد.
درحالیکه سرمایداریی جهانی بخاطرسود جویی روزافزون ثروتمندان وتلاش فزاینده ی آن هابرای سلطه برمنابع انرژی وطبیعی ی پس مانده هابه خصوص مسلمان ها،ازبودجه ی خدماتی ناداران کاسته وبه بودجه ی نظامی می افزود،پول داران بزرگ متمکن دربانک جهانی،افزون بربه فقرکشانیدن ملت هادرجوامع سرمایداری،به استثمارمسلمان هاودست برد بردین وباورهای مذهبی شان نیزدست زدند.واین دستبردچیزی نبود،مگرایجادگروه های تندرووخشن مذهبی تاباکارکرد هایی ضدانسانی خود،زمینه سازی به مداخله ی کارتل هایی نفتی- تسلیحاتی درسرمین های اسلامی نمایند.دراین راستا،درافغانستان اول جهادی های بنام مجاهدرابه جان هم انداخته ازرمق انداختند؛ودرگام دوم، طالبان راازطریق پاکستان ایجادوحمایت کردند.وبرایی گسترش چنان دورباطلی ،درالجزائر،گروه مسلح طالبی ودرصومال هم، چنان گروه های راساختندوکوشیدندکه مانع شکل کیریی حکومت های باثبات شده؛ وبرایی دست اندازی های نظامی وسیاسی دیگران، جاده سازی نمایند.
درحالیکه دولت های مستبدمسلمان، درشرایط جهانی پساکمونیستی،زیرهدایت بانک جهانی،مصروف نگهداریی صندلی قدرت خودبودند،سیاست های دیکته شده ازطرف بانک نامبرده،دوپی مدزیررا بدنبال آورد:نخست،تندروی مذهبی رافربه ترکرد؛دوم،فقرجانکاه وکمرشکن 99درصدمردم راسبب شد.فقر99درصد مردم تنهامنحصربه جهان اسلام نمانده،بلکه بیشترازهمه جا،خودرادرکشورهای غربی، بویژه امریکانشان میدهد،وشعارما99درصدمردم هستیم هم درآن کشوربمیدان آمد.باتوجه به فقرروزافزون توده ها،دوگرایش فکری- سیاسی- ایدئولوژیکی امیدوارشده است که گویاسخنی برای گفتن دارد:نخست، چپ سنتی دیروز؛ودوم،سازمان های مذهبی راکه می پندارند، می توانندامپراتوریی شریعت مدارانه ی خودرادرگورستان چپ ولیبرال دموکراسی، برپادارند.
حال که چپ سنتی وبنیادگرایی مذهبی درذهن ونظرخودرافربه ترفکرمی کنند،آیامی توان باورکردکه می توانندکاری رابه پیش ببرند؟
درزمینه بایدیادآورشد....که بحران سرمایه داری به معنای پایان آن نبوده و نیست. زیرا انسان هنوز به بدیل مناسب تری دست نیافته است. جوامع باید در نظم قانونی و در امنیت زندگی کنند. اگر نظم سرمایه داری پاسخگوی نیازمندی های کنونی بشر نیست باید بتوان پیش از بهم ریختن آن، بدیل مطلوبی را در نظر و عمل به تصویر بکشد. نظریه پردازان علوم اجتماعی و فلاسفه، خارج از درگیری های قدرت در تلاش بوده اند که با توجه به ویژگی های فردی و جمعی انسان، برای این بن بست راه های مناسبی بجویند. آنچه تا به حال ارائه شده است، هنوز خارج از مناسبات تعدیل شده سرمایه داری نیست. بسیاری از کوتاه بودن عمر سرمایه داری سخن گفته اند، ولی نتوانسته اند شکل و محتوای بدیلی که قرار است جایگزین سرمایه داری بشود را معرفی کنند. اساس سرمایه داری «مالکیت خصوصی»، «رقابت» و «سود بری» است. سوسیالیسم هم نتوانست این ویژگی ها را نادیده بگیرد. فقط شکل آنها را تغییر داد و آن هم البته دوام نیاورد. مشکلات جوامع بشری بسیار پیجده تر از آن است که فرمول های تک مجهولی بتواند آن را مرتفع سازد.(1)
واقعیت این است که  چپ سنتی و بنیادگرایی مذهبی، درموقعیتی قرارندارندکه خالیگاه سرمایداری یالیبرال دموکراسی راپرنمایند.بطورنمونه،بنیادگرایی های ایران وعربستان بخاطرنفت زنده اند،بنیادگرایی درپاکستان وافغانستان آله ی دست ارتش مستبدوغارت گرپاکستان می باشدکه درسال 1971،سه ملیون مسلمان رادرپاکستان شرقی کشت؛ وازبیست سال بدین سو،کشورافغانستان رابویرانه مبدل کرده است.این بنیادگرایی نظامی ومنافق،به مسخ کردن اسلام وویرانی افغانستان،بسنده نکرده، می کوشدآنچه راکه برسرمسلمانان دربنگله دیش وافغانستان نازل کرده است،برسرمسلمان های کشمیرهندهم نازل نماید.اگرافغانستان باین روزسیاه افتاده است،هم چپ سنتی- قبیلگی؛ وهمچنان،بنیادگرایی قبیلگی وبازارآزادگرایی بی منطق درآن سهم برابردارند.ازاین رو،نه جهان ونه افغانستان، برای چپ سنتی و بنیادگرایی مذهبی، چشم انتظاردوخته اند تاتجربه ی ناکام خودراتکرارنمایند.اگربه آنهاچشم دوخته نشده است،دال براین شده نمی تواندکه لیبرال دموکراسی به گونه ی کنونی خودباقی مانده می تواند.اگرمی توانست،جریان ما99درصدمردم هستیم پابمیدان نمی گذاشت.بهرصورت،بنیادگرایی، راهی جزدیگرگون کردن خودوبه روزکردن اندیشه ی خودندارد؛وهمچنان،چپ سنتی هم دراین فکرنباشدکه باین آسانی درجایی نولیبرالیسم یالیبرال دموکراسی می نشیند.تجربه نشان میدهدکه بنیادگرایی وچپ سنتی هردویک گونه می اندیشند؛وآن اینکه، انتقادپذیرنیستند.هرگرایش واندیشه ی که انتقادپذیری نداشته باشد،متحجرمی شودوبه سوی انزوامی لغزد.لیبرال دموکراسی هم؛ زمانی به بحران اقتصادی دامن زدکه، ازقانون پذیری فرارکرد،به گونه ی که بنیادگرایی وچپ سنتی ازنقدفرارکرده به استبدادغلتیده بودند.

بطورنمونه،فرارازقانون درلیبرال دموکراسی امریکایی، جنبش 99درصدی رابوجودآورد؛جنبشی که درحال جهانی شدن می باشد.اینکه چگونه درامریکازمینه برای برآمدن جنبش 99درصدی مساعدشد،بایدبه ریشه ی موضوع پی برد.درامریکا،درزمان رونالدریگان،مقررات زدایی ازسرراه هرچه بیشترفربه شدن سرمایداران آغازگردید.سیاستی که تازمان بوش پسرباوج رسید.درامریکا،این تنهامقررات زدایی نبودکه سرمایداران راسرمایدارتروناداران رانادارترگرد،بلکه گام های دیگری هم مبنی برکاهش مالیات برعایدات سرمایداران بزرگ برداشته شدکه ماهیت دموکراسی ولیبرالیسم امریکایی رادیگرگون ساخت.باین معناکه امریکاازیک نظام دموکراسی به سویی یک نظام پلوتوکراسی/حکومت سرمایداران متحول شد.همین پلوتوکراسی/حکومت ثروتمندان است که به حیث واکنش،جنبش "ما99درصدمردم هستیم"رابوجودآورده است.جنبشی که نه چپ است ونه راست؛ وتنهامی خواهدکه نشان بدهدکه لیبرال دموکراسی تنهابه حکومت ثروتمندان بربی ثروتان تبدیل شده است وراه بیرون رفت ازآن ،این است که امریکااز دموکراسی سیاسی به دموکراسی اقتصادی روی بیاورد.

ازاین رو،تاتحقق یک دموکراسی واقعی....دیگر نمی توان گفت صحنه هائی نظیر آنچه امروز در نیویورک می گذرد یک نمایش کمدی زود گذر است. پس از تجربه های نامنتظر بهار عربی  ــ شاید این  آغاز یک انقلاب آمریکائی باشد.
انبوه عظیم ناراضیان مشت در جیب، در همه جای آمریکا حضور دارند، دست کم از زمان بحران  سال 2008  که میلیون ها میلیون برای نجات بانک ها و بیمه پرداخت شد.
انتخاب اوباما به ریاست جمهوری تغییری ایجاد نکرد، بلکه مسائل مزمن اجتماعی آمریکا بیش از پیش شدت یافته اند. مجله “نی شن” در شماره اخیر خود می نویسد: میانگین دستمزد ها در 40 سال گذشته، بعضا کاهش هم یافته است، بیش از 46 میلیون آمریکائی رسما فقیر شناخته شده اند. از هر چهارنفری که صاحب خانه ای هستند یکی قادر به پرداخت اقساط ماهانه خود نیست؛ هزینه بیماری بشدت افزایش یافته است، 50 میلیون آمریکائی هنوز بیمه درمانی ندارند. نیمی از تمام مردم آمریکا فاقد حقوق بازنشستگی هستند و 25 میلیون نفر بیکارند، در کشوری که ماه به ماه بیم آن دارد که  با رکود اقتصادی تازه ای روبروشود. وقتی تلویزیون ها با اشغال کنندگان وال استریت مصاحبه می کنند، اکثر آنها می گویند اینک هنگام آن رسیده که “99 در صد مردم کشور علیه آن یک در صد بپاخیزند”. نام یکی از وبلاگ ها این است :”ما آن 99 در صد هستیم”.
در نیویورک اعتراضات ضد وال استریت گسترش می یابند. سخنانی که بر ضد سرمایه داری  گفته می شود انعکاس معضلات اجتماعی و دائمی آمریکاست.
درمیدان  Zuccotti  میان  وال استریت و Ground  Zero  …تظاهر کنندگان   با پلاکارت هائی در گردشند با شعار هائی از این نوع: “تبهکاران اقتصادی باید زندانی شوند” “بانک ها را دولتی کنید ــ همین حالا” رؤیای آمریکائی مرده است” “وال استریت باید سرنگون شود”. ..
از 17 سپتامبر، دانشجویان، صاحبخانه های ورشکسته، بازرگانان خورده پا، و اعضای اتحادیه های صنفی و سرخپوستان شهر نشین.. در اینجا گرد می آیند. در آغاز اعتراض کنندگان چند نفری  بیش نبودند و در هفته های گذشته پیوسته بر تعداد آنها افزوده شده است.
شعارشان این است :”وال استریت را اشغال کنید” اعتراض آنها به حرص و طمع بازارهای مالی است، آنها ضد قدرت بانک ها هستند. ضد “گربه های فربه” ضد گردن کلفت هائی که در هیئت های رئیسه نشسته و کیف های خود را پر می کنند، در حالی که اکثر مردم آمریکا بگونه ای سنجش بار فقیر تر شده اند. در آمریکا، برخلاف اروپا، انتقاد بنیادین به نظام، هنوز هم بندرت پیش می اید . دیر زمانی چنین بود که اگر کسی انتقادی از این دست می کرد یا به او به چشم ساده لوح نگریسته می شد و یا غیر آمریکائی، ولی این بار، باحتمال زیاد،  این نگاه  از اساس تغییر خواهد کرد.
در روزگار کنونی که بحران مزمن گشته  ــ دیگر با اطمینان خاطر نمی توان گفت صحنه هائی نظیر آنچه امروز در نیویورک می گذرد یک نمایش کمدی زود گذر است ــ و پس از تجربه های نامنتظر بهار عربی  ــ شاید این  آغاز یک انقلاب آمریکائی است.
وال استریت را تبدیل به میدان تحریر کنید” این شعاری بود که روز پنجشنبه روی پلاکارتی نوشته شده بود. گروه اندک شمار فعالان امروز در نیویورک می تواند خود را پیشاهنگ انبوه عظیم ناراضیانی بداند که با مشت در جیب، در همه جای آمریکا حضور دارند، دست کم از زمان بحران  سال 2008  که میلیون ها میلیون برای نجات بانک ها و بیمه پرداخت شد.
زیرا فراوانند آمریکائیانی که دستگاه سیاسی آمریکا را همدست  سرمایه داران می دانند و انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری هم در این وضع تغییری ایجاد نکرد. اوباما حتی با اعتراض کنندگان تفاهم دارد. او روز پنجشنبه گفت مردم سر خورده اند. خود این حرف  که او  رسما آنرا برزبان آورد، بزرگترین موفقیت این جنبش کوچک و نوین است.
در دوران اوباما مسائل اجتماعی و مزمن آمریکا بیش از پیش شدت یافته اند. مجله “نی شن” در شماره اخیر خود یک بار دیگر از این مشکلات نام برده است: میانگین دستمزد ها در 40 سال گذشته، بعضا کاهش هم یافته است، بیش از 46 میلیون آمریکائی رسما فقیر شناخته شده اند، از 52 سال پیش که این آمارگیری  آغاز شد تاکنون چنین رقمی سابقه نداشته است. از هر چهارنفری که صاحب خانه ای هستند یکی قادر به پرداخت اقساط ماهانه خود نیست؛ هزینه بیماری بشدت افزایش یافته است، از جمله به این دلیل که 50 میلیون آمریکائی هنوز بیمه درمانی ندارند. نیمی از تمام مردم آمریکا فاقد حقوق بازنشستگی هستند و 25 میلیون نفر بیکارند، در کشوری که ماه به ماه بیم آن دارد که  با رکود اقتصادی تازه ای روبروشود. وقتی تلویزیون ها با اشغال کنندگان وال استریت مصاحبه می کنند، اکثر آنها می گویند اینک هنگام آن رسیده که “99 در صد از مردم کشور علیه آن یک در صد بپاخیزند”. نام یکی از وبلاگ ها این است :”ما آن 99 در صد هستیم”. در این وبلاگ هزاران آمریکائی وضع مالی دلخراش خود را توصیف می کنند: “من قادر به باز پرداخت وام تحصیلی خود نیستم”، “من دیگر کمک هزینه بیکاری دریافت نمی کنم”، “من باید میان عمل زانو یا درس خواندن یکی را انتخاب کنم. “این وبلاگ  “99 درصدی ها” سهم زیادی در گسترش اعتراضات نیویورک داشته است. زیرا پیام ها در همه جای کشور بخوبی درک می شوند، کشوری که 40 درصد از ثروت آن  متعلق به آن اقلیت ثروتمنداست.(2) i


باتوجه به آنچه گفته شد،می توان گفت که لیبرال دموکراسی درمهدسربرآوردن خود،یعنی امریکاشکست خورده است.زمانیکه یک تجربه درزادگاهش ناکام شده باشد، پیاده کردن آن درجامعه ی مانندافغانستان جزفاجعه،نمی تواندنتیجه ی ببارآورد.ازبدرخ دادها،ماافغان هاکه درتکرارتاریخ،البته تاریخ ناشادخود،هنرمندیی تام داریم ؛وهمین تاریخ ناشاد،ازمامرده نوازان خوبی ساخته است.پس حق داریم که همه زندگان مان بد،وهمه مردگان مان راقهرمان بدانیم!ازاین رو،حق باحکومت گران مان است که دریک کشوری که هم چپ سنتی؛وهمچنان،بنیادگرایی پاکستان نوازبه کویرش مبدل کرده وهنوزهم اسلام آباد،بنیادگرایی قبیله سالار- تروریست برایش تربیت وصادرمی کند،به تطبیق لیبرال دموکراسی دراقتصاد/بازارآزاداقتصادی دست بزنند!آن هم ،دولت مردانی که ازنظرتوانمندیی ذهنی وکارشناسی ،هرگزبه مسئولیت کنونی شان سازگارنیستندوتنهاسودجویی مالی وباربری به باداران ،درمسندقدرت نگهداری شان کرده است.اینکه این هاکی هستندوچه کردندوچگونه باین مقام بالاکشیده شدندومصیبت کنونی رابراقتصادکشورمانازل کردند،ایجاب می کندکه کمی به عقب برگردیم تابه ریشه ی پرسمان پی ببریم....نزدیک به 10 سال پیش نیروهای نظامی آمریکا و ناتو جنگ با(القاعده وطالبان را)در افغانستان، آغاز کردند.  دهها  هزار  افغانی مجروح   و مقتول  تنها یادگاری نخواهد بود که از آنها  برجای خواهد ماند، نظام اقتصادی زیر و رو شده  و سازمانهای دولتی خصوصی شده نیز یادگارهای دیگر آنهاست....

دوسال پس از   حمله   سال 2001  به افغانستان، آژانس خصوصی سازی   Agency)  (Afghanistan Investment Support        تاسیس شد. پرزیدنت کرزای  در وبسایت خود افغانستان را ” سرزمین امکانات بی شمار اقتصادی ” توصیف می کند. و هرچند که  دولت افغانستان خود  از هیچ تلاشی برای  ایجاد محیط مناسب برای سرمایه گذاری فرو گذار نمی کند ولی ایجاد آژانس نیز گام مهمی برای تامین نیاز های سرمایه گذاران بود.
در نوامبر 2005،  دولت تصمیم گرفت موسسات دولتی را هرچه زودتر به فروش برساند. در اینجا هم، مانند عراق، اشغالگران و بانک جهانی اتفاق نظر داشتند که  برای جلب سرمایه گذاران   و موسسات خارجی به بازار افغانستان، باید هرچه زود تر   مقدمات ضروری فراهم آید. در قانون اساسی  افغانستان درج شد که قوانین باید بامقررات بازار آزاد هماهنگ باشند. کارشناسان بانک جهانی گزارش هائی در بارۀ موسسات دولتی افغانستان تهیه  و توصیه کردند که این موسسات تا جائی که ممکن است خصوصی شوند. طبق تصمیم دولت،  سرمایه گذاران خارجی بدون هیچ   مشکل و مسئله ای می توانند یک موسسه دولتی را صد در صد خریداری کنند. مسئول فروش هم وزارت دارائی است. وزیر دارائی/مالیه  عمر زاخیلوال بر امر خصوصی سازی کاملا  احاطه دارد: او از سال 2005 تا 2009 رئیس سازمان حمایت از سرمایه گذاری در افغانستان  بود. طبق تخمین بانک جهانی موسساتی که صد در صد به دولت تعلق دارند 71 واحد هستند. و روی هم رفته 20425 نفر در این موسسات مشغول به کارند.
وزارت دارائی از سال 2004 تا 2009  از ” کمک” های      ” مقامات آمریکائی برای همکاری های نوسازی “   بر خوردار بود. در محدودۀ برنامه LTERA (Land Titling and Economic Restructuring Activitiy)  25 پیشنهاد برای انحلال یا فروش موسسات دولتی تهیه شد که دولت افغانستان با همه آنها موافقت کرد. افزون بر این 1320 قطعه زمین و ساختمان نیزباید خصوصی شوند. طی 38 برنامه اموال دولتی  به مبلغی کمتر از 12 میلیون دلار بفروش رسید. وزارت دارائی/مالیه قصد دارد بخش آبرسانی، برق و ترابری/حمل ونقل را فعلا تحت کنترل دولتی نگاه دارد. اما فروش آن بخش هائی که قرار است خصوصی شوند نیز به کندی پیش می رود. دلیل آن هم طبق تشخیص بانک جهانی ناامنی در افغانستان است که چندان مایه تعجب هم نیست…این سرمایه گذاریها  موجب تثبیت دراز مدت وضع اقتصادی نمی شود ولی مردم را وابسته به سرمایه گذاران خارجی می سازد.(3)
باتوجه به گفته هاوکرده هایی نامبرده وتطبیق آن هاباشرایط سیاسی،اجتماعی،اقتصادی وتاریخی افغانستان،به صراحت می توان گفت که کارگزاران بازارآزاد، تاچه اندازه ازتجربه ی اقتصادیی بازارآزادوشرایط اجتماعی- اقتصادیی کشورما،بی اطلاع می باشند.واضح است که پرسمان خصوصی سازی وباصطلاح بازارآزادکه درشرایط پساکمونیستی نام لیبرال دموکراسی بخودگرفت؛دراصل، برای تشویق سرمایه گذاری درجهت توسعه ی اقتصادی می باشدکه مخالفت باآن؛درظاهر،منطقی به نظرنمی رسد.اما،منطقی بودن آن وابسته به شرایطی می باشدکه سالهاست افغانستان ازفقدان آن دررنج می باشد.دررنج باین معناکه،هرگونه سرمایه گذاریی موردنظربازارآزاد،درپیشرفت ونتیجه مندشدن خود،وابسته به امنیت مالی وجانی وذهنی سرمایه گذاران واعتمادآنها بالایی خودو دولت می باشد.
باوجوداینکه،هیچ گونه شرایط برایی سرمایه گذاری،چه برای سرمایه گذاران بیرونی،وچه سرمایه گذاران بومی درافغانستان آماده نیست؛وازهمه مهم تراینکه، مردم افغانستان، دروضعیت کنونی، بیشترازهرسیاست وبرنامه ی دیگری، به"نان"،"پوشاک"و"خانه"نیازدارند،چیزهای که چپ سنتی- افغانی وعده کردوناکام شد،ومجاهدین هم درباتلاق گندآن غرق شدند.دولت ناکارآمدکنونی،بایدازتجربه ی سلف خودپندگرفته،کاری می کردکه به بیرون شدن کشورازباتلاق دیرینه کمک می کردتاپرسمان هایی بالاترازتوانش مانندخصوصی سازی وبازی به سرنوشت اقتصادکشوربنام بازارآزاد.امروزهمه ی افغان هابخوبی میدانندکه بنام بازارآزادچه کلاهی کشادی برسرشان گذاشته شده است،کلاهی که ازکف پای آن هاهم به زیرافتاده است.
طرفه اینکه،دربازارآزادبازیی افغانستان،نهادهای دولتی کمتربه تاجران وسرمایه گذاران وبیشتربه خودحکومتی هاوشریکان سرجوال گیرشان داده شده است؛ و دراین سرجوال گیری ها،اکثریت وزارت خانه ها،بویژه وزارت هایی مالیه،تجارت،معادن وصنایع،مخابرات،دفاع ووالیان شریک می باشند.ازسوی دیگر،ازنظرعلم اقتصادسرمایداری،خصوصی سازی برای انباشت سرمایه وکاربردآن درراستایی توسعه ی اقتصادی- اجتماعی وفرهنگی صورت می گیرد.اما،خصوصی سازیی افغانی طوری می باشدکه به روندفرارسرمایه ازدرون به بیرون شتاب بخشیده است.پروسه/فرایندی که اقتصادکشوررابه سویی مصیبتِ سراشیبی ونابودی سوق داده است.این گونه بازی به سرنوشت اقتصادیک کشور،بیشترازهرطرف دیگر،دولت رازمین گیرمی کند.به سخن دیگر،کاهش توان اقتصادیی دولت هادرکشورهای روبه توسعه که افغانستان ازپس مانده ترین آن ها، حتاپیش ازتجازوبیرونی وجنگ های داخلی به شمارمی آمد، پیشینه ی مرگباری رانشان میدهد.
بطورنمونه،...باکاهش قدرت اقتصادیی کشورهای کم توسعه یافته،فرمان روایان شان خودرابابی ثباتی ومخالفت سیاسی مواجه می بینند؛وبه اقتضای شرایط،احتمالاًبه کاری دست می زنندکه فرمان روایان اززمان پیدایش دولت تاکنون انجام داده اند.آن هابه جستجویی ابتدای ترین شکل قدرت برخواهندآمدکه همانانیروی نظامی است.اما،حساس ترین کمبودیی که کشورهایی کم توسعه یافته باآن مواجه اند،دانایی مربوط به اقتصاداست.(4)خصوصی سازی وبازارآزادبازیی نابخردانه درافغانستان نشان میدهدکه فرمان رواوزیردستانش درکشورما،درمقایسه بادیگرکشورهایی روبه توسعه،درنازلترین وحتاگفته می توانم که درنقطه ی صفریی دانش اقتصادی قراردارند.ازهمه اسفبارتراینکه،حکومتی هایی طرفداربازارآزاداقتصادی درکشورما،قدرتی نظامی بومی هم ندارندکه بابهره برداری ازآن،به نگهداری از صندلی خودبپردازند،چه ماندبه اینکه ازآن،علیه معترضان یامخالفان سیاسی بهره برداری نمایند.
بهرصورت،اکنون که حکومت فاسدوناکارآمدافغانستان به بهانه ی رسیدن به لیبرال دموکراسی/بازارآزاد،همه دارونداراقتصادیی کشوررابه صفرضرب زده ؛ودرواقع ،دولت وملت رادربرابرمفسدین مالی ،تباه کاران وقاچاق بران تریاک،زمین،خانه،وتفنگ که سرمایدارشدگان یک ماهه یایکساله می باشند؛خلع سلاح کرده ،وخریداران نهادهاومنابع طبیعی کشورهمه چیزرابی رویه ازخودوملت رابه مسخرگی گرفته اند.این پرسش به میان می آیدکه آیااین کشورجفاکشیده غیرازاین آقایان مالکان دیگری هم داردیانه؟اگرندارد،پس حق باهمین اقتصادفهم های نافهم لیبرال دموکراسی است که جنازه ی کشورواقتصادبیمارش رابرداشته به گورستان بزنگاه اقتصادی وسیاسی باداران خوددفن نمایند!اگراین کشور،مالکانی غیرازاین هادارد،به میدان آمده بگویندکه همین قدردیوانگی سیاسی- اقتصادی بس است!دراین صورت،حداقل منابع زیرزمینی ی کشورتااندازه ی دست نخورده باقی می ماند.زمانیکه این کارعملی شد،وقتی فرامی رسدکه نهادهایی خصوصی شده دوباره به ملت بازگشت داده  شوند.زمانیکه سخن ازمخالفت باخصوصی سازی به میان می آید،نبایدتصورکردکه نویسنده بااقتصادبازارمخالف است وآوازسوسیالیستی سرمیدهد.نه خیر!درکشوری، مانندکشورماکه اصلاًحکومت کارآمددرآن وجودندارد؛ودرهرولایت ومنطقه ی آن، ده هاآدم کش ودزدجیب وزمین مردم فعالیت دارند،بحث ازبازارآزاددراقتصاد،پیش ازوقت می باشد.زمانیکه حکومت کارآمدبوجودآمد،اقتصادملی درجایی اقتصادسیاه ومافیایی نشست،آن وقت،مرزکشی میان جامعه ی سیاسی وجامعه ی مدنی بوجودآید؛مرزکشی که مشخص می کندکه دولت درکجاوملت درکجا،وجامعه ی مدنی واقتصادبازارچگونه عمل می کنند.امروز،درقلب جهان سرمایداری،احزاب سیاسی محافظه کار،مرکزگراوسوسیالیست/چپ، درنبردبی پایان قرارگرفته اندتاسرمایداری رامهاروباافزایش مالیه برشرکت هاوسرمایداران بزرگ،ازنقش بی رویه ی بازارآزادبکاهندتامردم نفس راحت بکشند.وقتیکه کشورهایی سرمایداری درصددمهارخصوصی سازی برآمده اند،جفاست اگردرکشورماکه هم جامعه ی پس مانده وجنگ زده است؛ وهم باتروریسم،این یگانه کالای صادراتی از پاکستان، وفقرروزافزون مواجه می باشد،بازارآزادتشویق شود.اگرتاکنون شده است،پیش بردن آن دیگربه هیچ صورت به مصلحت دولت وملت نیست.
پانویس ها:
1-asre-nou.net/php?objnr=17745
وال ستریت وچپ سنتی، نویسنده:کاظم علمداری سه شنبه3آبان- عقرب1390-25اکتوبر2011،سایت عصرنو
2-aayande.wordpress.com/2011/10/11/46—
46ملیون امریکایی مشت هاراازجیب درمی آورند
هفته نامه ی اشپیگل 61گزینش وترجمه:ازرضانافعی
3- aayande.wordpress.com/2011/10/21
امریکاسهم شیررادرمستعمرات"ناتو"می خواهد
یونگ ولت- گزینش وترجمه:رضانافعی
4- جابجایی درقدرت،دانای وثروت وخشونت درآستانه ی قرن بیست ویکم
نویسنده:آلوین تافلر،مترجم:شهیندخت خوارزمی ص ص 621-622

0 comments:

Post a Comment