Saturday, 15 August 2020
استاد ربا نی وحکمتیار ؛ با سا ختن حرکت انقلاب اسلامی برای مولوی نبی ،کمک به ظهور طالبان تروریست کرد ند
کسی که غربا ل دارد ؛ دراخیر کاروان می آید
نیما
ابراهیم ورسجی
بخش نخست
بیست و ششم ماه اسد ،سا ل 1399
چند ماه می شود که ، مصروف مطا لعه ای " ژرف "روشنگریی فراموش شده ی دوره ی طلا یی آسیای میا نه " ، نو شته ای اِس فرید ریک ستار، چا پ شده دربخش نشرات دانشگاه پرنستن بریتا نیا درسال 2013 ، ومعرفی ونوشتن مقا لات دررابطه به آن می با شم ویک پیش نو یس ودو مقا له به عنوان های : " اسلام مخالف روشنگری نمی با شد " و" جنبش معتزله " را نیزنو شته وپخش کرده ام. درباره جنبش معتزله ، بد و علت ابراز نظر کردم ومی کنم:نخست، پا یه گذار واکثر کنشگران آن فارسی زبان ها بود ند ؛ دوم ، جنبش نا مبرده تا ثیرژرف بر روشنگری فراموش شده ای آسیای میا نه داشت. آشکار است که جنبش فراموش شده را سا ما نیان فارسی زبان با مرکزیت بخا را ( 819- 1005 ) رقم زد ند. جنبشی که نماد آن در ادبیات فارسی ، رود کی سمرقند ی ودر طب وفلسفه ، ابن سینا می با شد. ازاین نگاه که رودکی آغازگرشعر فارسی می با شد ، فردوسی ود یگر شاعران ادامه دهنده ای راه او می با شند. چون در باره جنبش نامبرده ، زیر عنوان " روشنگریی فراموش شده ای فارسی زبان های آسیای میا نه" ، مقا له های دوامدار وپی درپی می نو یسم ، دراین نوشته به همین فقره / پا را گراف بسنده کرده به فرهنگیان هم وطن ودوستان فسبوکی ام می گویم که علت آن را درعنوان مقا له وسخن ژرف نیما درزیرآن،جویا شوند.
بعد از ارا یه ای فقره / پا راگرف نخست که کمتر به اصل مقا له پیوند دارد، بهتراست که اشاره به علت نوشتن این مقا له ای دوام دار بکنم. چند ی پیش ، مقا له ای به عنوان " درافغانستان ، تحلیل گران سیا سی بد ون تحصیل سیا سی- دانشگا هی بسیار شده اند "، نوشته بودم. واقعیت این است که ، نه تنها دربخش سیا ست ، بلکه دربخش د ین ، نهضت شنا سی ای د ینی ودیگر بخش های علم ودا نش هم مفسران وتحلیل گران کم دا نش بسیار پیدا کرده ایم! این مقا له ؛ معلوم است که ، درباره نهضت اسلامی شنا سان بی سواد وبهوده گوی های آن ها درباره د ین وسازمان های مذ هبی افغانستان ارایه می شود. بنا برآن ، بهترمی دانم که نخست درباره علت نوشتن این مقاله اشاره ودوم به نوشتن آن بپردازم. واقعیت این است که، هفته ای گذ شته ، دوستی از کا بل ، ازطریق فسبوک با من درتما س شد وگفت که یک فردی جمعیت اسلامی شنا س شده وازشما این گو نه نام برده است که عضو حرکت انقلاب اسلامی مولوی نبی شده بود ید. بنا برآن ، جمعیت اسلامی شنا سی فردی نیمه با سواد ویکی ازغارتگران کوچولوی شورای نظاری وکا لیس حکومت ما فیایی طالب کرزی وادارم کرد تا این مقا له را نوشته وارایه نما یم. نوشته ای که ایجا ب می کند به گذ شته ای دورتربروم.
نگا هی به تاریخ گروه های چپی ومذ هبی افغانستان ؛ نشان می د هد که ،درده سال اخیردوره ای پاد شا هی چهل سا له ای ظاهر شاه که کمی فضای فرهنگی وسیا سی باز شده بود ،گرا یش های چپی روسی وچینی در دانشگاه کا بل خود نما یی کرد ند وسازمان جوانان مسلمان به رهبریی حبیب الرحمن دانشجوی پلتخنیک هم دربرابر آن ها سر بلند کرد. دردانشکده شرعیات هم ، چند استاد ازجمله : دکتر موسی توا نا ، غلام محد نیازی ، استاد ربا نی ، وعبد الرسول سیا ف و...هم محا فظه کا رانه فعالیت های مذ هبی داشتند. ازاین نگاه که نفرت ازبلشویک ها بخاطر اسلام ستیزیی آن ها درآسیا ی میا نه وپنا هنده شدن جهادی های بخا رای به شمال افغانستان ، ریشه درفرهنگ عامه دوانده بود وبخا را هم که پیش از حمله مغل بویژه دردوره ای سا ما نیان ، مرکز علمی- فرهنگی جهان اسلام شده بود، جوا نان مسلمان درافغانستان پا یگاه مردمی پیدا کرد ند ومن هم عضوآن ها شده بودم.
درواقع ، همان عضویت با عث شد که بعد از کود تای ثور 1357 ،به پشاوربروم. درپشاور ، هم با استاد ربا نی هم با حکمتیار د یدار ها وگفت وگوهای طولا نی داشتم. دیدارها وگفت وگو های که مرا منتقد آن ها سا خت. در گفت وگو ها وانتقاد ها از استاد وحکمتیار،دوپرسمان را هرگز فراموش نمی کنم:نخست، تحمل وانتقاد پذ یریی بی عمل استاد وانتقاد نا پذ یریی حکمتیار؛ دوم ، ساخته شدن احمقا نه ای حرکت انقلاب اسلامی برای مولوی نبی توسط آن ها! مثلا ،روز هفتم ماه میزان سال 1357 بود که پیام استاد رسید که بد فتر فقیرانه اش به فقیرآباد بروم که رفتم ود ید م که دوستا نی چند کنارهم نشسته اند واستاد هم سخن گفتن را آغازکرد. البته درباره موضوعی که تا کنون ازتروریسم برخا سته ازآن نجات یا فته نمی توانیم وخود استاد هم قربا نی آن شد!
بطورنمونه، استاد فرمود که حکمتیارمی خوا هد که با انحلال حزب اسلامی وجمعیت اسلامی وسا ختن حرکت انقلاب اسلامی به امارت مولوی نبی ، به مبارزه علیه رژیم کمونیستی ادامه می دهیم ؛ وابراز نظر درزمینه توسط افراد نشسته در نشست آغازشد. وقتیکه نوبت ابراز نظر به من رسید ، بد و مسئله با تا کید تمرکزکردم: نخست،حرکت انقلاب اسلامی متشکل از جمعیت وحزب ادامه پیدا کرده نمی توا ند ؛ دوم ، به مولوی نبی گروه سازی نه نما یید که بعد ترهم برای جمعیت هم برای حزب زیان بخش تمام می شود. محمد جان احمد زی لوگری گفت که حرکت انقلاب اسلامی با امارت مولوی نبی ، به نفع جمعیت اسلامی می با شد.
بارد نظراحمد زی لوگری ، به استاد گفتم که درست است که شما وحکمتیار با هم مخالفت ورقابت دارید ، اما سر نخ تان درجما عیت اسلامی به رهبریی میا طفیل محمد ،جا نشین مولانا سید ابو اعلی مودودی بسته است ومولانا مفتی محمود امیر جمعیت العلمای اسلام درپاکستان رقیب ومخا لف آن ها می با شد. بنا برآن، اگر برای مولوی نبی حرکت انقلاب اسلامی را بسازید ،بزودی می پا شد وجمعیت وحزب درراه های خود می روند وحرکت انقلاب اسلامی دست سا خت شما می افتد بد ست مولانا مفتی محمود. نظرمرا استاد نه پذ یرفت ودو یا سه روز بعد دریک مسجد ، درپشاور،حرکت انقلاب اسلامی اعلام ومولوی نبی درسخنرانی افتتاحیه ای خود این شعررا خواند:
من کجا و دست گل چیدن کجا ای با غبان / نا له ای بلبل مرا اینجا به زور آورده است!
طوریکه د یده شد ، نا له ای بل بل مولوی نبی را امیر حرکت انقلاب اسلامی سا خت واستاد ربانی رئیس کمیته ای سیا سی وحکمتیار رئیس کمیته ای فرهنگی آن شد ند. درکمیته ای سیا سی که استاد رئیس آن شده بود ، واصف خاوری ، عبدالرحمن غفوری ودونفر دیگر عضو ومن هم که جوان ترین عضو آن شدم. ازاین که خاوری پیشینه ای چپی داشت ،بیشتر با من سخن ها می گفت وازاخوا نی ها یا اخوا نی نما هراس خود را داشت. چند روزبعد از اعلام حرکت انقلاب ، بد فتر کمیته ای سیا سی رفتم ود ید م که کسی نیست. روزی بعد ،خاوری آمد وبا د یدن من خنده کرد وگفتم که چه گل را به آب دا د ید؟ وبا خنده گفت که بعد ترسخن می گوییم!
چند روز بعد ، خوا ست که برویم به یک هتل وکافی بنوشیم ومی گویم که چه گلی را به آب داد یم؟ به هتل رسید یم واو کا فی ومن دود پتی / چای شیری پاکستانی گرفتم وشروع کرد به کارنامه ای اعضای کمیته دراسلام آباد. البته این گونه که ، خاوری با خنده ای همراه با تا سف گفت که رفتیم با مولوی نبی امیر حرکت انقلاب اسلامی به سفارت امریکا دراسلام آباد ودروقت گفت وگو با دپلمات های امریکای ،او قطی نصوار خود را بیرون وده ها گرام نصواررا وارد بینی خود کرد ومیزبان ها هم متعجب وما سر افگنده شد یم! دروقت بیرون شدن از سفارت ، دورتر از مولوی نبی ،" یک دپلمات به ما گفت که درافغانستان ،آدم یافت نمی شد که این حیوان را امیر خود برگزید ید!" به خاوری گفتم که ، درجلسه اعضای رهبری جمعیت اسلامی، با ساختن حرکت انقلاب اسلامی برای مولوی نبی ، مخا لفت کرده بودم. بنا برآن ، خوب شد که شما نظر دپلمات امریکای را درباره مولوی نبی شنید ید!
طوریکه پیش بینی کرده بودم ،حکمتیار از حرکت انقلاب اسلامی بیرون وحزب اسلامی را بازسازی واستاد ربا نی هم دوباره امیر جمعیت اسلامی شد. البته با این فرق که ،هردو شان حرکت انقلاب اسلامی را برای مولوی ودراصل برای مولانا مفتی محمود سا ختند. ازاین نگاه که ، دردوره ای آریا مهر،پاد شاه ایران ، راه پاکستان به امریکا ازطریق تهران می گذ شت ، سند های جا لبی بعد ازاشغال سفارت امریکا درتهران توسط سپاهیان مولا نا خمینی افشا کرده شد ند. مثلا، در یک جلد اسناد لانه ای جا سوسی ، این مطلب آمده است:" مولانا مفتی محمود به سفارت امریکا دراسلام آباد مراجعه وبه دپلما ت های امریکای گفته بود که درافغانستان مولوی ها وملا های بسیاری طرفدار خود دارد وخوب می شود اگر بجای کارازطریق جما عت اسلامی ازطریق او کار کنند!"
طوریکه د یده شد ،استاد ربا نی وحکمتیار،با سا ختن حرکت انقلاب اسلامی برای مولوی نبی ؛ درواقع ،ابزاری خوبی برای مولانا مفتی محمود فراهم کرد ند! بعد ازباز سازیی جمعیت اسلامی وحزب اسلامی وامیر حرکت انقلاب اسلامی شدن مولوی نبی ، انتقا دات من بر هبریی جمعیت افزون شد ودرنزد یک جای بود وبا ش ما درپشاوردفترحکمتیار قرار داشت وروز عید برای عید مبارکی نزد او رفتم وگفت که ربا نی نهضت را رهبری کرده نمی توا ند. پس، بهتراست که ازحزب حما یت نما یید! به حکمتیار گفتم که هم منتقد شما هم منتقد استاد می با شم. دراین راستا ،زمستان 1357 ، استاد مرا به کو یته فرستاد تا به اصطلاح در دفتر جمعیت کارکنم وآنجا هم یک ملای طرفدار مولوی نبی نما ینده جمعیت بود. من که می دانستم که تبعید کرده شده ام ، انقلاب ایران رخ داد وازکویته به همرا هی چند جمعیتی د یگرازپشا ور آمده بو د ند به زا هدان رفتم.
درزا هدان ، یک ماه وچند روز ، درمدرسه ای مولانا عبد العزیزملا زاده ، عالم مشهورسنی ما ندم واز بد رخ داد های زند گی ام ،دوباره به پشاوربرگشتم واستاد ربا نی امرکرد که به ایران رفته دردفترجمیت اسلامی درتهران کار کنم. بنا برآن ، روا نه ای ایران شده اول به زا هدان برای ادای احترام ملا زاده ودوم روانه ای تهران شدم. درحالیکه هیچ علاقه به کار دردفترجمعیت اسلامی نداشتم ،کوشش کردم که دردانشگاه تهران دانشجو شوم. بد بختانه ،مولا نا خمینی بنام انقلاب فرهنگی دانشگاه های ایران را بسته کرد. با بستن شدن دانشگاه ها درایران ، به پشاوررسیدم ، با وجود اینکه استاد ربا نی گفت که انتقاد های خود را متوقف نما تا کمکت کنم به دانشگاه رفته تحصیلات خود را تکمیل نما یید، نه از او ، بلکه ازحکمتیار کمک خواستم واو هم به مختارحسن دبیر افغان پریس درراولپندی نا مه داد واو مرا چند ماه دردفترخود هم مهمان هم به پروفیسورقریشی معرفی ام کرد تا اردو برایم درس بد هد. پروفیسور هم دوماه مرا اردو درس داد هم گفت که فارسی زبان هستی واردو دانی توبا کاربرد واژه های فارسی دراردو بهتر ازاردو دا نی ای ما پنجا بی ها می شود.
بعد از آموختن زبان اردو به پشاور آمدم ودرمهمان خانه حکمتیار در عقب مسجد سفید جا یگزین شدم واو ازمن گا هی هم پرسان نکرد که به حزب وفا دار هستی یا نه؟ ازاینکه عضو جوانان مسلمان بودم وحزب وجمعیت هردو ازآن سا خته شده بود ند ، دوستا نی درهردوگروه داشتم وتا کنون هم دارم. ازهمان مهمان خانه ، به کرسی انگلیسی می رفتم وزبان انگلیسی خود را بهتر ساختم. نا گفته نما ند که ، درهمان مهما نخانه ، دفترفرهنگی حزب اسلامی هم بود وبدون نام کمی مقاله نویسی برای جریده ای شهادت هم می کردم. دردفترفرهنگی ، یک کا بلی بود وگفت که خواهرزاده وداماد ابراهیم صفا می باشد ودرمنزل دوم آن یک ایرانی مهمان بود. داماد صفا ازمن خوا ست که با ایرانی گفت گو نما یم که کردم واورا انسان بسیارآگاه یا فتم وازسا بقه اش پرسان کردم وگفت که نا مش ابراهیم اصغری وازبنیان گذاران سازمان مجا هد ین خلق بود و ازآن بریده است.
ازاین که آن ایرانی را بسیار آگاه یافتم، خواستم نظرش را درباره استاد ربا نی وحکمتار ، بدا نم وگفت که با هردو گفت وگوها کرده ودریافته است که اولی اند یشه دارد ودستش بازاست وشعارنمی دهد ودر آینده کمتر بی حیثیت می شود دومی اند یشه ندارد ودستش بسته است وشعارمی دهد! بنا برآن ، درآینده افغانستان ، بسیار بی حیثیت می شود! همان ایرا نی ازمن خوا ست که از این دوگروه جهادی فاصله بگیرم ، درغیرآن ، گفت زنده ات نمی گذارند! به آن ایرانی که دوستم شده بود ، گفتم که هم مرا که تفکر انتقادی نبست به آن ها دارم نمی کشند هم اعتماد نمی کنند ؛ ومن هم زبان اردو را آموختم ومصروف تقویت زبان انگلیسی می با شم وژنرال ضیاء الحق رئیس جمهورپاکستان به وزارت آموزش وپرورش فرمان داده است که دانشجویان ودانش آموزان مهاجر افغانستانی را درمرکزهای ابتدای ودرمیا نی و دانشگاهی جذ ب نما ید تا تحصیل خود را تکمیل کنند. دراین را ستا ، درکمیشنری های مهاجرین درپشاور وکویته هم بخش آموزشی راه اندازی شده بود.
جالب این است که ،وقتیکه د بیر بخش آموزشی کمیشنریی مهاجرین را درپشاور د یدم ،بسیار خوب ازمن استقبال وگفت که صد ر / رئیس جمهور امر جذ ب دانشجویان مهاجرافغان را داده است ومن پیام به سازمان های جها دی -افغانستا نی دادم وپاسخی نگرفتم. بنا برآن ، بسیارخرسند شدم که خود ت به این دفترآمده ای ومرا به وزارت آموزش وپرورش معرفی ودربخش فوق لسا نس علوم سیا سی دانشگاه پنجاب پذ یرفته شدم. قا بل تذ کرمی دانم که ، قاضی حسین احمد رهبر جما عت اسلامی پاکستان که فارسی زبان بود وقبلا امیرجما عت در ولایت سرحد بود؛ با شناختی که ازمن پیداکرده بود هم درشمولیتم دردانشگاه هم کمک مالی برایم کرد.
سال ها بعد از آنکه جهادی ها کا بل را ویران وبه شمال گریختند ،به پشاور برگشته " جهاد افغانستان وجنگ سرد قدرت های بزرگ " را دردوجلد،از بازیی بزرگ هند بریتا نیا وروسیه ای تزاری ،تا اداره کرزی نوشتم" وبه لاهور رفته به جناب قاضی هد یه کردم. کتاب دو جلدی را گرفت وعنوان وفصل ها را د ید وتشکرکرد ودو روزهم مهمان آن بزرگ واردرمنصوره درلاهور بودم. سا ل ها بعد ، وقتیکه ، درآتوا / پا یتخت کا نا دا ، خبر مرگ آن بزرگ مرد د ینی را ازطریق رسا نه ها شنیدم ،گریستم! ادامه دارد.
0 comments:
Post a Comment