ابراهیم ورسجی
26-12-1390
مدت زمان طولانی است که درادبیات سیاسی کشورها،به ویژه کشورهای پس مانده یاروبه توسعه واژه های توسعه،رشد،انکشاف،پیشرفت وترقی به کاربرده می شود.اگرچه این واژه هاکاربردفراگیرپیداکرده اند،اماتعریف همه پذیری برای آن هاوجودنداردیااین که تاکنون تعریف همه جانبه ازآن هاصورت نه گرفته است.دلیل این که این واژه هاتعریف همه پذیرنیافته اند،بیشتربه راه هاوشیوه های گونه گون کشورهادردسترسی یاپیاده کردن برنامه های توسعه ی ارتباط می گیرد.باوجودتفاوت دیدگاه هادرتعریف توسعه یاپیشرفت وشیوه های پیاده کردن آن درشرایط اجتماعی،فرهنگی وسیاسی گونه گون،دوشیوه برای رسیدن به توسعه ازهمه بیشترکاربردپیداکرده اند:نخست،شیوه آمرانه یااقتدارگرایانه ی توسعه.دوم،شیوه ی دموکراتیک توسعه.نگاهی به تاریخ سده ی بیستم نشان میدهد که کشور شوروی وآلمان نازی شیوه ی آمرانه یاازبالابه زیرتوسعه راپیاده کرده اند؛درحالی که، کشورهای امریکاوانگلیس ودیگرکشورهای غربی شیوه ی دموکراتیک توسعه رابکاربرده اند.
آنچه گفته آمد،نشانگرتوسعه درکشورهای پیشرفته می باشد که برخی مستعمره هاازآن هاپیروی کرده اند.امادرکشورهای دورمانده ازقیمومت/سرپرستی استعمارمانند:ترکیه وایران،شیوه ی آمرانه ی توسعه همانندشیوه ی نازی ها،کمونیست هاوفاشیست هابه آزمون گرفته شد.درافغانستان اگرچه باورعمومی این است که به گونه ی مستقیم زیرسلطه ی استعمارقرارنگرفته بود،امابایدبه صراحت گفت که این کشوراززمان مرزبندی جغرافیای اش توسط قدرت های اروپایی، نه زیرقیمومت/سرپرستی مستقیم استعمار،بلکه بزندان سربازاستعمارتبدیل شده بود که درنتیجه همه مجراهای تنفس کشیدن واندیشیدن درراستای توسعه ازهردوگونه راازدست داده بود.اما،بافروریختن کم دوام دیوارهایی ضخیم وبلنداستعماربظاهرغیرمستقیم دردوره ی زمام داریی امان الله خان(1919-1929)،شاه بد فرجام،احساساتی وبی خبرازجهان مدرن وجامعه ی سنتی-قبیلگی خود،خیزهای درراه نوسازی وتوسعه، بدون آماروارقام زده شد.ازاین که آن خیزها، بدون اطلاع دقیق وحساب شده از شیوه ی نوسازی ترکیه ی اتاترک وایران رضاشاه بود،به ناکامی انجامید.
دراین سه کشورمسلمان،ترکیه بخاطررابطه وتماس نزدیک بااروپاومدت زمانی یک قدرت نیمه اروپایی بودن،پیش تازحساب می شد،ورضاشاه وامان الله شاه به سوی آن چشم دوخته بودند.درشرایطی که ترکیه مدت هاپیش بخاطربردوباخت دررویاروی بااروپا،درفکرنوسازی ارتش وبروکراسی خودشده بودوجوانان ترک رابرای کسب آموزش نوین درعرصه های نظامی ومدنی به اروپااعزام وازپیشرفت های آن قاره آگاه شده بود.ایران باتفاوت کم ترازترکیه،درجنگ هاباروسیه دراستان های شمالی خود،پیشرفت اروپاوپس ماند گی خودرادرک ودراندیشه ی کسب تکنالوژی وایجادارتش نوین به نمونه ی اروپایی افتاده بود.افغانستان که دردودهه ی پسین سده ی نزدهم پس ازبده وبستان های روسیه ی تزاری وانگلیس درمرکزخراسان بزرگ ساخته شد،درشرایطی قرارگرفت که بایدمیان دوابرقدرت اروپایی(روسیه انگلیس)هویت زدایی وبه حیث یک زندان حایل میان هردوقدرت رقیب نگهداری، وروسیه طبق توافقی که باانگلیس کرده بود،درصورت لزوم دیدازراه دهلی باکابل تماس بگیرد.پایان جنگ جهانی اول وبرآمدن کمونیست هادرروسیه،شرایطی سیاسی،نظامی وذهنی ویژه ی رابوجودآورد که باید دیگرگونی درتمام عرصه هابوجودمی آمدوآمد.ترکیه ی نو،ایران نو وافغانستان که می خواست نوشود،همه زیرتاثیردیگرگونی هایی روسیه پس ازجنگ نامبرده قرارگرفتند.
درشرایط نو،ترکیه زیررهبریی اتاترک باردخلافت واعلام جمهوریت لائیک/جدای دین ازدولت وتااندازه ی بسیاری دین ستیزی، راه خودرابه سوی توسعه بازکرد.وایران نیزبامهارکردن بحران سیاسی پس ازشکست انقلاب مشروطه،زیررهبریی رضاشاه پهلوی نیزبه سوی توسعه گام برداشت.افغانستان که موقعیت جغرافیای آن میان شوروی وهندبریتانیاوتمایل لنین رهبرشوروی برای کسب نفوذدرکابل وپرکردن خالیگاه بریتانیاپس ازخودمختاری افغانستان،شیوه ی توسعه ی خودرابکابل پیش کش کرده بود،وهندبریتانیانیزنسبت به گرایش های نوخواهانه ی حکومت امانی درکابل بدبینانه می نگریست.امان الله شاه نیزدرک کرده بود که باید درجهت نگهداریی خود مختاری وراه یابی به نوسازی وتوسعه بکوشدودراین راستادوستان بیرونی پیدانمایدوباابرازتمایل به سوی نمونه ی توسعه ی ترکیه وایران،می خواست حمایت آلمان رانیزبدست آورد.
بهرحال،میان تمنیات،برنامه ریزی ها،،ابزارهاوشیوه ی تطبیق برنامه ی توسعه ی وانباشت سرمایه که ازهمه مهم می باشد،فاصله ی جانکاهی بودومی باشد که بایدبادقت وریزبینی موردارزیابی قرارمی گرفت که نگرفت، وبازدهی آن راهم دیدیم که آشوب وبرآمدن رژیم انگلیسی توسعه ستیزنادرخان بود.تاجای که به کاربرد دوشیوه ی راه اندازیی توسعه،یعنی شیوه ی آمرانه وشیوه ی دموکراتیک ارتباط می گیرد،افغانستان مانندترکیه وایران به شیوه ی آمرانه نیازداشت.ترکیه وایران باایجادارتش های مدرن وبروکراسی های نوگراومتمرکز،دادگستری وآموزش وپرورش توسعه گراوبکارگماشتن دانش آموختگان نوپسند درارگان های دولتی،ماشین توسعه ی آمرانه ازبالابه زیررادرراستای ایجاد دیگرگونی هایی نوین براه انداختند.طوری که گفته شد،درترکیه وایران یک نسل نوآموزش دیده درغرب، سازمان یافته بود که وحکومت هاهم ازآن هادرسمت وسوی نهادسازی نوین بهره برداری کردند.
شوربختانه،درافغانستان آموزش وپرورش نوین ده هاسال پس ازآن دوکشورنوگرای مسلمان آن هم به گونه ی بسیارکمرنگ وبابدبینی امیرحبیب الله خان،درباریان اشرافی- قبیلگی او،وشیخ هاودرویش هایی ریاکاروسران قبایل راه اندازی شده بودکه درآغازکارپادشاهی امان الله خان،بازدهی آن نظام وشیوه ی آموزشی به گونه ی نبود که نیازنوسازیی توسعه گرارادرکشورپس نگهداشته شده ی مابرآورده سازد.ازاین رو،طرح ناسنجیده ودید گاه ناآگاهانه ی شاه نوگراویارانش، درمحافل مذهبی وقبیلگی، مخالف دین وارزش های سنتی جامعه ی آن روزکشورتلقی وزمینه سازفروافتادن نظام شاهی ترقی خواه وبرآمدن سنت گرایان ودرراس آن هاحبیب الله کلکانی شد.حکومت کلکانی بدودلیل زیر:دوران کوتاه وناسازگاری آن بامنافع درازمدت شوروی وهندبریتانیاسرنگون شد.برای شوروی،افغانستان زیررهبری کلکانی باین منظورموردپذیرش نبود که درآسیای میانه، تاجیکان باپیشینه ی تاریخی- فرهنگی نیرومندبزورسرزمین شان درراستای منافع روس هادرجمهوری- روسی ازبکستان ضمیمه ساخته شده بود.وبالاآمدن یک تاجیک، مانند:کلکانی که درارتش ابراهیم بیک علیه بلشویک هادربخارای شرقی جنگیده بود،درافغانستان می توانست برای جنوب شوروی زیانبارتمام شود.وبرای هندوستان،کلکانی ازاین دید گاه قابل پذیرش نبود که نام اووپدرانش درفهرست خوشخدمتان افغانی شرکت هندشرقی ودولت سیک پنجاب، مانند:پسران سدوزای ومحمدزای به حیث مزدورثبت نبود.ازاین رو،هردوقدرت بزرگ کمک کردندتانادرخان، نواسه ی سلطان خان طلای جیره خوارشرکت هندشرقی وحکومت رنجیت سینگ درپنجاب،وهندبریتانیا، حاکم افغانستان شود.ورنه،کلکانی می توانست حکومتی بهترازهمنامش امرحبیب الله خان،البته،بدون زن بارگی درافغانستان مستقرنماید.
ازروی کارآمدن نادرخان درسال1929-1308تا1953-1332که داودخان نوکرشوروی نخست وزیرافغانستان شد،نامی ازتوسعه وپیشرفت وترقی درادبیات سیاسی- خبری حکومت هایی نواسه های سلطان خان طلای برده نشد.به سخن دیگر،برسرزبان هاافتادن واژه ی توسعه آن هم توسعه ی اقتصادی درزمان نخست وزیری داودخان،همزمان بودباجهان متلاطم پس ازجنگ جهانی دوم، جنگ سرد درروابط غرب وشرق ،استعمارزدای،برآمدن کشورهای خود گردان ملی ازخاکستراستعمارکهنه وتوسعه ی مستقل ملی.داودخان که درخانواده ی نادری وجامعه ی محدودشهری کابل ودرولایت های قندهاروننگرهارکه پیشینه ی کاری داشت،به حیث یک آدم ترقی خواه،سخن ناشنو،مغرورونیمه دیوانه شهرت داشت،دریک مرحله ی بسیارحساس ازتاریخ این سرزمین که هندبریتانیاازمنطقه مرخص وکشورهای هندوپاکستان به گونه ی دشمنان آشتی ناپذیردرجنوب آسیاسربلند کرده بودند،ودرعرصه ی جهانی بلاک هایی کمونیسم روسی وسرمایداریی امریکایی برای کسب ساحه ی نفوذسیاسی واستراتیژیکی شاخ به شاخ شده بوند،درظاهر نخست وزیر،امادرعمل، زمام دارافغانستان شده بود.
طرفه این که، داودخان درزمانی که درقندهاروننگرهارفرمان دارنظامی بود،دریافته بود که ازامان الله خان درمیان مردم به خوبی یادمی شود.این شیوه ی همه زمام داران ویاکسانی که می خواهند زمام دارشوندبودومی باشد که می کوشنداززمام داران گذشته بهترباشند.اودرحالی که فرما دارمحلی ارتش بودوپسانتروزیردفاع شد.می کوشید که روزی نفراول کشورشود.ودراین راه نمایش نوگرایی،سنت گرایی،قبیله گرایی پشتونی و...برایش تفاوتی نداشت، واصل این بود که زمام داریانفراول کشورشود.ازاین رو،زمانی که نخست وزیرشد،به ظاهرشاه اهمیتی قایل نبودوخودراهمه کاره ی کشورمی پنداشت.بهرصورت،بانخست وزیرشدن داودخان،یک دوره ی بظاهرنوخواهی حکومتی درتاریخ سیاسی کشورآغازشد.اوازهمان روزهای آغازین بدوش گرفته بود که درسیاست درونی به توسعه ی اقتصادی ودرسیاست بیرونی مشکل پشتونستان باپاکستان راحل نماید.
نگاهی به پیش شرط های توسعه نشان می دهد که نخست وزیرکاربسیاردشواروتوان فرسایی رادرکنارحل مسئله ی پشتونستان بدوش گرفته بود.روشن است که....توسعه به یک ساختمان سه منزله اگرتوجه شودهمانندی دارد: نیروی بشری،زیرساخت اقتصادی،ظرفیت سیاسی وسرمایه ی انسانی(درآن) تهداب است.جامعه ی با سواد،صحت مندنیازمند توسعه ی اقتصادی واجتماعی می باشد؛وبدون آن،جامعه توان جذب مساعدت های خارجی راندارد.تعلیم وصحت یک دیگرراقوت میدهند.زنان تحصیل کرده خانواده ی کوچک می خواهند.چین پیش ازاقتصادمارکیت،به مدرسه ونظام صحی توجه کرد.(1)افغانستانی که نخست امان الله خان وپس ازاوداودخان درراستای راندن آن به سوی توسعه گام برداشتند،وهردونتیجه ی قابل ملاحظه ی بنام توسعه، چه سیاسی وچه اقتصادی وچه اجتماعی-فرهنگی بدست آورده نتوانستند.ازاین رو،توفیق نیافتند که کشورزیرفرمان شان ازعامل های نامبرده، بهره مندنبود.بااین که نبودعامل های یادشده می توانستند مانع توسعه شوند که شدند،اما،زمام داران مشوره پذیر،مسئول وپاسخ گوباتبدیل کردن مردم به عامل وموضوع توسعه وباوراندن وشریک ساختن آن هادرساختاردولت ملی می توانستندعرابه ی چندپهلوی توسعه رابه سوی هدف ازپیش تعیین شده برانند.مشکل شاه امان الله نبودشناخت درست ازجامعه ی سنتی ونقش دستگاه دولتی دردیگرگون سازی آن بود،ومشکل داودخان درنبود شناخت درست ازنقش مردم درفرایندتوسعه ی سیاسی-اجتماعی واقتصادی وتقویت رساندن آن هابه دولت توسعه گرابود.
ازاین رو،داودخان مسئله ی نام نهاد پشتونستان راداغترکردتاکله ی دانش آموخته گان پشتوزبان رابه آن گرم کندتاخودبتواندبدون دغدغه ی خاطربه انحصارقدرت درزیرسایه ی شعارخام توسعه ی اقتصادی آن هم بدون آماده کردن ابزارآن ادامه بدهد.شیوه هاوآزمون های توسعه دردیگرکشورهانشا میدهد که اگرحکومت های افغانستان،به شیوه ی پاسخ گویی حکومت واهمیت دادن به نقش مردم دراداره ی کشورباوجودسنتی بودن جامعه توجه می کردند ،می توانستندوضعیتی دیگری رادرکشوررقم بزنند.جامعه ی افغانستان دیروزسنتی بود،امروزهم سنتی وفرداهم تااندازه ی سنت هارانگهداری خواهد کرد،اماسنتی بودن جامعه درصورت مردمی شدن حکومت مانع توسعه نمی شود.ازاین رو،برحکومت هااست که درک کنند که سنت هامانع توسعه نبودندونمی شوند.درواقع،این روش خود کامانه وارزش قایل نشدن به مردم می باشد که به بیگانگی مردم ازحکومت هاومخالفت بارفتاردرظاهرپیشرفت خواهانه ی آن هاانجامیده ومی انجامد.
اکنون، این یک واقعیت انکارناپذیرمی باشد که؛ باوجودتغییرات زیادی برخاسته ازجنگ هاومهاجرت هابه بیرون، بازهم جامعه ی افغانستان یکی ازسنتی ترین جامعه هامانده است.و....جامعه ی سنتی باتکنالوژی وآگاهی منطبق باعصرپیش ازنیوتن ودرنتیجه باسطح بهره وری محدود مشخص می گردد....جامعه ی سنتی اساساجامعه ی کشاورزی/دهقانی است که حول محورخانواده یاکلان سازمان می یابد وبنابراین جامعه ی است که دارای تحرک اجتماعی محدودبوده ومشخصه ی آن نوعی تقدیرگرای مزمن است.بدین معناکه وضعیت وشرایط عمومی آن چنان که هست مورد قبول عامه ی مردم بوده،درعین حال تمایلات محدودی نیزبرای اصلاح امورجامعه رامی توان بعضا مشاهده کرد.شرایط قبل ازخیزاجتماعی:وجود شرایط وعوامل ضروری،لازمه ی نفوذجریان توسعه بدرون جامعه ی سنتی است.این شرایط وعوامل عبارت انداز:1- دربعضی ازبخش های جامعه ایده/اندیشه ی رایج این است که پیشرفت اقتصادی لازمه ی رسیدن به اهدافی مانند:رفاه عمومی،غرورملی یامنافع شخصی است.2- آموزش لازم جهت گسترش نیازها،تمایلات وخواست های جدید حداقلی دربخشی ازجامعه ضروری است.3- بکارگیری پس اندازهاازجانب مدیران نوآوراقتصادی،برای ایجاد موسسات خصوصی یاعمومی.4- ظهوربانک هاوسایرموسسات مالی.5- افزایش سرمایه گذاری هاوگسترش تجارت درداخل وخارج.6- استقراریک قدرت سیاسی متمرکز،این استقرارمعمولابراساس یک ائتلاف است که خود موجداحساسات ناسیونالیستی جدید می گردد.بنابراین،این مرحله درحقیقت مرحله ی انتقالی بین جامعه ی سنتی ودوره ی بعدی است.دربسیاری ازموارد،این دیگرگونی هاوفعالیت های اقتصادی تنهابه بخشی معدودی ازجمعیت محدود می گردد که بخش اعظم آن هنوزسنتی باقی مانده وبهروری آن کماکان ضعیف است.(2)
ازعامل های یادشده که می توانستند بدرون جامعه ی سنتی افغانستان رخنه وراه توسعه ی پایداررابازنمایند،تنهانظام بانکی که مردم ازچگونگی درآمدوبرآمدآن اطلاعی نداشتندودولت مرکزیی انحصارگرشکل داده شدند.آن هم دولتی که نتوانست احساسات ناسونالیستی رابه صورت سرزمینی بیافریندودراین زمینه تنهاکاری که کرداین بود که باداغ کردن مسئله ی پشتونستان به حیث یک مسئله ی ملی که درواقع مسئله ی قومی- قبیلگی بود،تامسئله ی همه مردم کشور،دشمنی باپاکستان رابه اوج رساند.پاکستان که نقطه ضعف افغانستان رادرمسئله ی تجارتی میدانست،یگانه راه ارزان تجارت خارجی راکه برای اکمال برنامه ی توسعه نقش تعیین کننده داشت،بروی توسعه ی نیمه کاره ی اقتصادی بسته نمود.افغانستان نیازداشت که برای توسعه ی پایداروقدافراشتن درصف کشورهای جهان، به چنداصل زیرتوجه جدی می کرد:نخست،موقعیت جغرافیای-سیاسی کشوروسابقه وآینده ی رقبت کشورهای منطقه ی وفرامنطقه ی برای برتری یافتن برکنترول این موقعیت.دوم،همسوسازی مردم غیرمتجانس وخود داری از کوشش برای یکسان سازی آن هادرمسیردست یابی به توسعه ی اقتصادی-اجتماعی- فرهنگی وسیاسی.سیاست های یکسان سازی دولت،توزیع غیرعادلانه ی منابع،برخوردامتیازی ومحروم سازی درعرصه هایی گونه گون بویژه درزمینه ی توزیع زمین به بی زمینان غیرپشتوزبان،ازمسایلی بودند که به نفرت هایی میان قومی دامن زد.این گونه تبعیض گری هاتنهابه کارنانه دولت های قبیلگی سده ی بیستم منحصرنبود،بلکه دررفتارهمه حکومت های ارتجاعی- قبیلگی سده ی نزدهم هم برجستگی داشت.وهمین گونه سیاست هایی تبعیضی بودند که نگذاشتند مردم غیرمتجانس این سرزمین به ملی گرایی سرزمینی به حیث عامل مهم توسعه دست یابند.
زمانی که سخن از توسعه به میان می آید،باید دقت کرد و راه هاوگونه های رنگارنگ رسیدن به آن را درنظرگرفت.روشن است.زمانی که مردم همسو،عامل وموضوع توسعه باشند،توسعه کاری وتوسعه گرایی نیازی به ایجادتنش پیدانمی کند.ومودل های توسعه ی برخاسته ازدرون وتحمیل شده ازبیرون که دومین را جامعه ی افغانستان بابهره وریی کمترازدانش ومعارف وفن آوری جدیدتجربه کردوبه نتیجه ی موفقانه نرسید.درواقع،می توان گفت که بابهره برداری ازتجربه ی ناکام گذشته وهم گام سازیی تجربه هایی کامیاب ونیمه کامیاب دردیگربخش های جهان، راه کارنوی روی دست گرفت.راه کاری که درهماهنگی باشرایط درونی بوده وحمایت مردمی راباخود داشته باشد.دراین صورت، بیشترین بخش منابع درخدمت توسعه قرارمی گیرد.حتاآن بخشی ازمنابع راکه برای سرکوب وتقویت بیدادگری بکاربرده می شود،می توان درجهت فربه کردن کارکردتوسعه، راه اندازی کرد.طرفه این که،درافغانستان،زمام داران هیچ وقت نه تابع اراده ی مردم بودندونه تابع مصلحت آن ها!دراین گونه شرایط،خودبه خود حاکمان بادرک نداشتن حمایت مرد می، چه درقبضه کردن عصای قدرت وچه درنگهداری وادامه ی آن،نیازبه حمایت خارجی پیدامی کنند.واین نیازبه کمک بیگانگان چه درگذشته وچه اکنون، اجازه نداد که به نیروی آموزش دیده ی جامعه حتابه سویه ی دانش وفن آوری سنتی هم توجهی شود.بی توجهی حکومت هابه آگاهان وکارفهمان مجرب، هم دردورسازیی آن ها ازدستگاه دولت کمک کردوهم باعث شد که دربارهاازدروغ گویان،چاپلوسان وریاکاران انباشته شودوساختارسنتی وقبیلگی آن راهم ناکارآمدتربسازد.
درواقع،ناکارآمدیی دستگاه دولت بیشترازپیش آن راوابسته به خارج وواداربه نسخه برداری ازنمونه های ناکارآمدتوسعه نمود.ازاین رو،نسخه برداری مدل توسعه ی روسی سبب واکنش های سیاسی-اجتماعی وفرهنگی جامعه علیه دولت جمهوریی غیرمردمی وجمهوریی دموکراتیک خلق نمایی نامردمی تر ازآن گردید که افزون برتطبیق نمونه ی توسعه ی روسی،خواستارتطبیق ایدئولوژیی کمونیستی-الحادی دریک جامعه ی قبیلگی-مذهبی بود.همین اصل پی روی کورکورانه ازروسیه ی شوروی دربرنامه ریزی وکاربرنمونه ی توسعه، نخست، زیرنام راه رشدغیرسرمایداری، ودوم، زیرنام توسعه ی سوسیالیستی توسط رژیم های نامردمی ودین ستیز،هم باعث دورشدن عوام ازحکومت هاوگوشه ی مهربانانه ی آن هابه سازمان های مذهبی زیراثرپاکستان،عربستان وغرب دربراندازیی کمونسم گردید؛وهمچنان،بدنامی هایی فراوانی رانصیب سیاست کاران ونخبه گان حاکم ساخت.ازاین رو،...بطورکلی می توان دوشکل متفاوت توسعه رامشخص نمود:اول، توسعه ی که نتیجه ی تاثیرنیروهای درونی برسیستم اجتماعی است.ودوم، توسعه ی که حاصل فعالیت عاملین خارجی است.آنچه که درغرب،درقرن هجده ونزده تحت عنوان انقلاب صنعتی پدیدآمد،ازنوع اول محسوب می گردد.بدین معناکه جریان صنعتی شدن اروپارابایدمحصول شکل گرفتن بورژوازی غربی دانست که به آگاهی علمی وتکنیکی تکوین یافته درغرب توصل جست و موجب انباشت ثروت گردید.واین همان توسعه ی است که اززمان اگوست کنت وکارل مارکس تاعصرحاضربوسیله ی جامعه شناسی مدرن موردتحلیل قرارگرفته است.ازطرف دیگر،این شکل توسعه مدت زمانی درازی نیزبه عنوان مودل جهانی ومنحصرتلقی می گردید که تمام جوامع درحال توسعه لزومابایدازآن گذرنمایند.(3)
زمانی که درپسین سال های جنگ جهانی دوم،بخاطرموفقیت پروسه ی استعمارزدای وخود گردانی سیاسی،واژه ی توسعه برسرزبان هاافتاد.دوراه رسیدن به توسعه،یعنی راه درازمدت وکوتاه مدت نیزواردادبیات سیاسی- رسمی-افغانستان شد.راه درازمدت همان پروسه ی درونی بود که دراروپا،سرزمین استعمارگران پیشین برآمده بودوعملی هم شد،راهی که نوآزادشده هابه مشکل می توانستند باوجودمشکلات وموانع بی شماردرونی وبیرونی درباره ی آن فکرنمایند.ازاین رو،توسعه ی کوتاه مدت وبرنامه های پنج ساله وهشت ساله و...به همراه تهیه آماروبرنامه ریزی عصری برای دسترسی به توسعه روی دست گرفته شد.ازسوی دیگر،شوروشوق دوره ی جدید که باحذف ظاهری استعمارغربی همه جایی وبرذهن ها وکله هامسلط شده بود،این ظاهرنگری رابارآورد که استقلال سیاسی می تواندتوسعه ی مستقل ملی(سیاسی،اقتصادی،اجتماعی وفرهنگی)راببارآورد.ناآگاه ازاین که دشواری های درونی وشیوه ی نواستعماری ونفوذیابی قدرت های جدیدجهانی درراه کمین کرده بودندوباگذشت کمترزمانی هویداشد که هنوزمانع های بسیاری درراه است ونگهداشت خودمختاری وراه اندازی توسعه ی مستقل ملی تدبیرهای جدی واندیشه ی دقیق وحساب شده ی رامی طلبد که دربسیاری نوخودگردان هامیسرنبود.
ازاین رو،...استقلال سیاسی که تحت نام توسعه ی مستقل ملی تحقق یافته بود،به خودی خودنه موجب توسعه ونه موجب استعمارزدای می گردد.جامعه ی تازه استقلال یافته،دربسیاری موارد،جامعه ی زجرکشیده وپاره پاره شده است که هنوزازناکامی هاومحرومیت های شدیدی دررنج است.چنین جامعه ی ممکن است درمعرض رکوداقتصادی قرارگیردویادرمبارزه ی قدرت ضعیف گردد(مانندجامعه ی ماکه توسعه ی ملی آغازینش توسط امان الله خان درجنگ قدرت فروپاشیدودرنتیجه رژیم ضدتوسعه ی نادرخانی راتولید کرد، وتوسعه ناچیزدوره ی شاهی وجمهوریت داودخانی وابستگی مرگباربه شوروی واوضاع کنونی رارقم زد)ودرنهایت تنهااقلیت مرفه وممتازازآن بهره مندشدند.(4)مسئله ی اقلیت مرفه که توسعه ی ناقص بوجودآورده بود،نمونه های زنده بسیاردارد که برجسته ترین آن هاتوسعه ی پاکستان دردوره ی ایوب خان ،اندونیزی دردوره ی سوهارتونمونه هایی بارزآن درمیان کشورهای اسلامی برخاسته اززیرخاکستراستعمارمی باشد.بطورنمونه،دررابطه باتوسعه ی نیمه کاره ی ایوب خان،داکترمحبوب الحق کارشناس برنامه ریزی توسعه، نوشت که نتیجه ی آن"به جیب22خانواده سرازیرشد."پس ازنوشته ی محبوب الحق،مجیب الرحمن درپاکستان شرقی وذوالفقارعلی بوتودرپاکستان غربی، موضوع راوسیله ی سرنگونی رژیم ایوب خان ساختند.موضوعی که درمرحله ی نخست به فروپاشی رژیم،ودرمرحله ی دوم به تجزیه ی کشورمنجرشد.ازاین سبب، ناکامی پروسه ی توسعه درمستعمره ها،چه ازگونه ی غیرمستقیم(افغانستان)وچه ازمستعمره های مستقیم مانند:پاکستان واندونیزی ،وغارت نتایج محدودتوسعه توسط اقلیت حاکم، به ناتوانی بنیادهای سیاسی،فرهنگی،اخلاقی واجتماعی انگشت گذاشت ونشان داد که مطالعه ی مانع های توسعه چه بیرونی وچه درونی ازخودتوسعه مهمتریاشرط لازم آن به شمارمی آید.
بخاطرسلطه ی درازمدت استعمار،درآغازفکرمی شد که عامل عمده، ناتوسعه یافتگی سیاسی- اداری می باشد.یعنی نتیجه ی غرض ورزی سیاسی واداری استعمارگران ومدیران بومی دوست وهمسودآن ها.امازمانی که استعماررفت،ناتوانی های اجتماعی،فرهنگی،سیاسی واداری به حیث عامل های بومی برجسته ترشدند.این یک واقعیت است که....مانع توسعه، ضعف بنیان فرهنگی جامعه محسوب می گردد.عقب ماند گی وحشتناک فرهنگی که محصول دوام سلطه ی استعمارمی باشد،اوضاع نابسامانی رادرپروسه ی توسعه ونوسازی کشورهابوجودآورد.نتیجه ی مهمی که این وضع به بارآورد،عبارت بودازمشکلاتی مربوط به استقراریک دولت موثروقاطع.بدلیل فقدان نخبه گان تحصیل کرده وشایسته به منظوراشغال مناصب سیاسی واداری وبدین ترتیب دورباطلی ایجاد گردید.ضعف دولت باعث عقب ماند گی سازمان نظام آموزش وپرورش گردید.واین عقب افتاد گی به نوبه ی خود موجبات استمرارضعف فرهنگی رادرکل کشورفراهم کرد.ازجانب دیگر،آنچه که این کشورهارابطوردائم تهدید می نماید(مانندافغانستان)،شورش های قبیله ی،هرج ومرج،عدم پیوستگی سیاسی وقدرت یافتن افرادوگروه های است که تنهابه فکرمنافع شخصی،گروهی یامنافع خاصی هستند.(5)
درافغانستان،هرچهارعامل فرهنگ،شورش های قبیلگی،ناپیوستگی سیاسی وقدرت یابی افرادوگروه های که درفکرخودومنافع خاص گروهی- نژادی بودندومی باشند،درکنارناکارآمدیی حکومت ها،بازی گران نقش منفی، چه درپروسه های ناتمام توسعه وچه درپروسه تخریب توسعه هرچندتوسعه ی نیم کاره بوده اندواکنون هم همان نیروها درپوشش دینی-نژادی- زبانی ونوکری به بیگانگان مانع جدی درراه توسعه پنداشته می باشند.ناکارآمدیی حکومت ها،خودکامگی سیاسی وفکری زمام داران وفرمان برداری شان ازبیرونی هاکه تاکنون ادامه داردوانکارشان ازنقش مردم درپروسه توسعه، چه عمدی وچه ازروی دست بستگی درپیشگاه باداران بیرونی، بارآورنده ی ناکامی هادرگذشته واکنون می باشد.دررابطه باناپیوستگی سیاسی،اشاره به حکوت48ساله ی خاندان نادرخان غدارخالی ازفایده نخواهدبود.این خاندان درمدت زمام داری نیم قرنه ی خود،برای عوام فریبی چندین بارتغییررنگ دادند.بطورنمونه،16سال حکومت هاشم خان به خشن ترین شیوه مردم راسرکوب ومانع راه توسعه شد.پنج سال حکومت شاه محمودخان زیرفشاراوضاع جهانی دموکراسی نمایی کردوکاری به توسعه نداشت.دوره ی ده ساله ی نخست وزیریی داودخان بنام مسئله ی پشتونستان وتوسعه ی اقتصادی وخفقان فکری-سیاسی به پایان برده شد.درده سال حکومت ظاهرشاه،بااین که ازدموکراسی سخن گفته شد،امابه احزاب سیاسی باوجودتصویب شدن قانون احزاب درشورای ملی موقع داده نشد.وواپسین دوره ی حکومت این خاندان جمهوریت مطلقه ونظامی- روسی داودخان بود که بنام جمهوریت خود کامگی آوردوگامی برجسته ی درجهت توسعه ی اقتصادی برداشته نتوانست.ونتیجه ی خودکامگی داودوابستگی مرگباربه شوروی وجاده صاف کنی به کودتای ننگین ماه ثور1357واشغال کشورتوسط ارتش سرخ بود.
بیاددارم که درپسین سال های حکومت ظاهرشاه ودوره ی جمهوریت داودخان،دررادیوافغانستان وروزنامه های دولتی ازواژه ی راه رشدغیرسرمایداری بسیارسخن گفته می شد،وچنان تبلیغات می شد که ازطریق راه رشدغیرسرمایداری یاسوسیالیستی کشوررابه یک کشورتوسعه یافته مبدل می کنند.پس ازدوره ی حکومت خاندان نامبرده که کمونیست های خلقی باکودتای روسی به میدان بالاکشیده شدند،نام راه رشدغیرسرمایداری به راه رشد دموکراتیک که همان کمونیستی می باشد،تغییرنام داده شد.دردوره ی حکومت بدفرجام خلقی که تنهاباتوزیع احمقانه وغیرآماری و ناقص زمین درزمان کوتاه همراه شده بودوبدون نتیجه پایان یافت.توزیع زمین،نه برای تحقق عدالت سوسیالیستی،بلکه برای پیداکردن سربازدرجهت جنگ علیه مخالفان دولت وحشی بودکه بادامن زدن به کشتاربی رحمانه ی مخالفان، کشوررابه سوی رفتن به زیراشغال وجنگ درازمدت قدرت هایی بزرگ سوق داد.
بجای رونق پیداکردن بازارتوسعه ورفاه اجتماعی که نتیجه ی توسعه می باشد،راندن کشوربزیراشغال شوروی وکشاندن پای غرب درکوبیدن آن که هستی مادی وفرهنگی کشورراببادفناداد،این حقیقت بیشترازپیش برملاشد که توسعه بادولت ملی میسرمی باشدنه دولت های غیرملی ودست نشانده ی استعمارمانند دولت محمدزای هاودولت خلقی.ازاین رو،ایجاب می کند که دربحث ازتوسعه، پیشترازهمه به پدیده ی دولت ملی وپیوندآن باتوسعه توجه شود.نگاهی به رابطه ی توسعه بادولت های ملی روشن می سازد که دولت هاورابطه ی نزدیک شان باملت های زیراداره شان نقش فزاینده ی درپروسه ی توسعه بازی می کند.دراین رابطه، مشکل افغانستان دوچندان بود.ازاین روکه،درمستعمره های مستقیم، استعمارگران، زیرساخت های اقتصادی وارتباطی مانند:راه آهن،سرک هاوشاهراه های پخته/اسفالت،نظام مخابراتی ویک بروکراسی نیمه کارآمدرابرای مرحله ی پسین بجای گذشته بودند که درمرحله ی توسعه ی خودمختارملی کارآمدتمام شد.
شوربختانه،درافغانستان،استعمارغیرمستقیم ومدیریت وحشیانه ی مردم توسط امیران جاهل ومغرض ودانش ستیز،مردم راازحداقل زیرساخت اقتصادی هم بی بهره گذاشت.ناگفته نباید گذاشت که آن گونه زیرساخت سازی که نام برده شد،بخشی ازتوسعه ی بود که استعماروعده کرده بود.این یک حقیقت است که....نظام استعماری توسعه می آورد.نظام استعماری وتوسعه:باتوجه به آنچه گفته شد،سیستم استعماری درجامعه ی سنتی موجب توسعه ی جبری می گردد(طوری که شوروی تا1357درافغانستان شده بود)،ولی درعین حال،خودمانعی است درسرراه توسعه ی جمعی وتوسعه ی مستقل ملی.دراین زمینه،می توان گفت که جامعه ی مستعمره دارای سه خصلت است:اول جامعه ی است حاشیه ی.دوم آن که،جامعه ی است نامتعادل.سوم آنکه،جامعه ی است درمانده.(6)جامعه ی افغانستان تجربه ی تلخ وجانکاه این سه خصلت جامعه ی مستعمره راکه ازاستعمارغیرمستقیم(بریتانیا)واستعمارمستقیم وپس ازآن اشغال شوروی راباگوشت وپوست خودچشیده است.تجربه ی که نشان دادتوسعه ی اقتصادی واجتماعی-فرهنگی وسیاسی وابسته به شوروی چگونه کشورماراوابسته ودست بسته ی همسایه ی بزرگ شمالی کرد.وابستگی که بازدهی آن ناچیزوبه محض فروپاشی شوروی،افغانستان هم بزانو درآمد.
درافغانستان،این وضعیت جانکاه،ازاین رو،پیش آمد که،درکشورما....به لحاظ نگرش قومی- قبیلگی،خاص گرایی افراطی،فقدان اعتمادتعمیم یافته ی نهادی،ضعف عقلانیت وخرد گرایی،مدرنیته(پدرتوسعه)نهادینه نشده وحقوق شهروندی تحکیم نیافته است،وبرنامه های توسعه به اهداف تعیین شده دست نیافتندونمی یابندونظام اجتماعی حامی توسعه شکل نگرفته است وتلاش هادرراه مدرنیته وجامعه ی مدنی دست کم تاکنون نتایج سودآورموردانتظاررابارنیاورده است.درادبیات جدیدتوسعه،برپیوند ناگسستنی میان توسعه،مدرنیته وشهروندی تاکید گذاشته می شود،این مفاهیم جان ومحتوای اصلی توسعه ی اجتماعی رابازگومی کند.فرایندتوسعه ی اجتماعی براساس تجربه ی تاریخی غرب،وضعیتی است که ازطریق ترکیب ویژه ی ازپنج مولفه ی اصلی اجتماعی یعنی عقلانیت،دموکراسی،مدرنیته،شهروندی ومشارکت حاصل می شود.دوبعدپایه ی مدرنیته"عقلانیت"و"تشکل"است....مظاهرسیاسی واجتماعی عقلانیت به ترتیب، سلطه ی قانونی وبروکراسی(دیوان سالاری)است.استقلال به معنای استقرارنظام حاکم برگروه توسط خوداعضااست ودرحالت انقیاد،نظام مذ کورازبیرون تحمیل شده است(که این وضعیت مقیدبودن ونبود خودگردانی شاخصه ی بیشترازدوسده ی تاریخ سرزمین مااست که اکنون هم ادامه داردونمی گذاردمردم به توسعه ی هرچند ناچیزبرسند)....ارزیابی الگوها وفرایندهای موسوم به توسعه درجهان بازگوی آن است که توسعه رااساسامی توان بدونوع کاملامتمایزتوسعه ی طبیعی یاخودانگیخته(تجربه ی اروپا)وتوسعه ی تجویزی یاتحمیلی تقسیم کرد:توسعه ی تجویزی بدلیل فقدان مدرنیته،عقلانیت وشهروندی به نظام سیاسی یکه تازیاالگوهای شبهه دموکراسی یالیبرالیستی منجرمی شود که نه فقط ازروندتوسعه حمایت واقعی نمی کند،بلکه دراغلب موارد موانع جدی درسرراه توسعه بوجود می آورند....توسعه بدون مدرنیته، وشهروندی بدون انسان شایسته وسزاوارتوسعه محقق نمی شود.(7)
درافغانستان، زند گی فئودالی- قبیلگی،سلطه ی قبایل برساختاردولت،ذهنیت قرون وسطایی برخاسته ازتاریک اندیشی قبیلگی ومذهب آلوده شده درآن وفقدان ریشه ی عمیق فرهنگی سلسله های حاکم چندسده ی اخیر،همراه بااصل برجسته ی مزدوریی آن ها به استعمارگران سیاه وسرخ وازهمه مهمترمحکوم شدن مردم دریک زند گی زندانی وگله وارتوسط آن ها،اجازه نداد که عقلانیت،روشنگری ومدرنیته/نواندیشی پایه بگیرندوپایه گرفتن آن هابه نوبه ی خودتوسعه رامی آفریند.وتوسعه هم کشوررابه سوی خودبسند گی درعرصه ی تولیدومصرف متعادل، نه توسعه به معنای تولیدانبوه ومصرف انبوه که تعریف قلابی آن می باشد،رهنمون می شود.زمانی که ازخود بسند گی به حیث نتیجه ی توسعه سخن به میان می آید،باید دقت کرد که خودبسند گی مفهوم فراگیراست که جامعه رادراندیشیدن،تصمیم گرفتن راجع به سرنوشت خود،عدالت وبرادری،تحمل وبردباری وپذیرش برادروارگونه گونی هاچه فرهنگی وچه نژادی وچه مذهبی و...رهبری وجامعه ی رارقم می زند که دربازاررقابت سیاسی،تجاری،علمی،فرهنگی وتکنالوژیکی سرپای خودایستاده و سخنی برای گفتن وکالای برای عرضه کردن دارد.
درپسین بخش این نوشته،خالی ازفایده نخواهدبوداگرازکارهای توسعه ی دردوره ی کنونی هم یادی کرده شود.ازآنجاکه پیشترازدوگونه برنامه وشیوه ی توسعه،یعنی توسعه ی اقتدارگرایاسوسیالیستی وتوسعه ی دموکراتیک نام برده شدوکارهای توسعه ی ناکام حکومت های افغانستان ازگونه ی نخست شمارکرده شد.ازاین که افغانستان، آزمونگاه تجربه ی توسعه ی ناکام سوسیالیستی شد،فکرمی شد که ممکن است که توسعه ی دموکراتیک راه افتاده پس ازیازدهم سیپتامبریامرحله ی پساطالبی به سرنوشت همتای سوسیالیستی اش روبرونشود.درزمینه،شایان توجه است که پس ازبراندازیی اداره ی طالبان وبرآمدن حکومت کنونی که خیزلیبرال دموکراتیک می زند،یک دسته ازباصطلاح کارشماسان دورهم نشسته، برنامه ی توسعه ی ملی افغانستان راتهیه وباین بهانه ملیون دلارراهم به جیب زدند.بنده که برنامه ی توسعه ی کارشناسان نام نهادرامطالعه کردم،آن راخلاف وضعیت بحرانی افغانستان یافتم.بااین که خلاف واقع بودودست اندرکاران آن پول خودراگرفتندورفتند،اماهیچ یک ازبخش های بدردبخورآن درافغانستان جنبه ی کارکری پیداکرده نتوانست.علت ناکارکردی ماندن آن دردومسئله نهفته می باشد:نخست،ناکارآمدی وفسادحکومت.دوم،عدم تمایل قدرت های پشت صحنه ی بازیی افغانستان به راه اندازیی توسعه دراین کشور.
روشن است که برای راه اندازیی توسعه وپیشبردآن تاپسین مرحله ی بهره وری،به چهار چیز نیازمندی احساس می شود:نخست،کارشناسان برنامه ریزی که برهمه جنبه هاوتجربه های توسعه، چه توسعه ی آمرانه وچه توسعه ی دموکراتیک، آگاهی داشته باشند.دوم،بروکراسی فنی،کارآمدوتجربه کارکه برنامه رابصورت درست تطبیق نماید.سوم،انباشت سرمایه.چهارم،مدیریت سیاسی مسئول وآگاه سیاسی کشورکه بربروکراسی واجرای برنامه ی توسعه نظارت نماید.اگربرنامه های توسعه ی حکومت های افغانستان ازشاهی تاجمهوری وجمهوری دموکراتیک باوجودکمک های شوروی ناکام شدند،علت راباید درنبودهمین چهار عامل جویاشد.اما،دررابطه بابرنامه ی توسعه ی حکومت کنونی که شعارلیبرال دموکراسی میدهد.افزون براین که،کاری ازپیش برده نتوانست،خیانت بزرگی هم به مردم افغانستان کرد.وخیانت هم این است که سران حکومت که بنام لیبرال دموکراسی ،توسعه ی دموکراتیک وبازارآزادشعارمی دهند،تمام تصدی هایانهادهای دولتی رابه ثروتمندانی که ازطریق جنگ علیه تروریسم یاکاربرد خائنانه ی کمک های جامعه ی جهانی برای بازسازیی افغانستان، سرمایدارشده بودندودردولت هم نفوذی بی شماردارند،فروخته اند.وزمانی که همه نهادهای عام المنفعه ی دولتی رافروختندوچیزی دیگری باقی نماند،دست بزیرکیسه ی کشورافغانستان درازکردند که منابع معدنی وزیرزمینی آن می باشد.
ازپیش این گونه غارت گری هادرافغانستان، قابل پیش بینی بود.بدودلیل،نخست این که،کسانی براریکه ی قدرت نشانده شده بودند که یا آگاهی ازکارهای دولتی نداشتندوندارندویا این که درغارت گری پیشینه ی درخشانی داشتند.دوم این که،پیاده کردن لیبرال دموکراسی دریک جامعه ی پس مانده،جنگ زده وفروپاشیده،آن هم توسط کسانی که ازهیچ چیزی به جزسودجویی آگاهی ندارند، بایدبه چنان سرنوشتی گرفتارمی شد.دراین رابطه،لازم می دانم که سخنی ازفرانسس فوکویاماستایش گرلیبرال دموکراسی که اکنون به کمپ منتقدان آن پیوسته است،بیاورم.فوکویامانویسنده سرشناس امریکایی درسال1989که کمونیسم روسی پسین نفس هایش رامی کشید،کتابی نوشت زیرعنوان"پایان تاریخ وآخرین انسان".نامبرده درکتاب خود،مرگ کمونیسم راپیروزی لیبرال دموکراسی وپایان تاریخ یادآورشده بود.باین معناکه، پس ازاین، این لیبرال دموکراسی است که درجهان سخن می گویدوآخرین انسان هم همان انسان لیبرال دموکرات می باشد.برآمدن جورج بوش به حیث نماینده ی واقعی لبرال دموکراسی وموردستایش فوکویاما،چنان چهره ی تاریک وجنایت کارانه ی ازلیبرال دموکراسی ترسیم کرد که جهان رادربحران بزرگ اقتصادی وامریکابه بدهکارترین کشورهای جهان تبدیل کرد.اگرچه فوکویامادرروزهای پسین دوره ی حکومت بوش ازموضع خودعقب نشینی کرد،اماآن عقب نشینی به گونه ی نبود که منتقدانش راقانع بسازد.ازاین رو،درروزهای پسین،فوکویامایک مقاله ی نوشت که درآن آمده بود:"لیبرال دموکراسی طبقه ی متوسط رابنابودی سوق داده است."روشن است که اگرطبقه ی متوسط نابودشود،دموکراسی هم نابودخواهدشد.طرفه این که،درافغانستان،لیبرال دموکراسی باطبقه ی متوسط مواجه نبود که آن رانابود کند،اما،درنبودطبقه ی متوسط،مردم افغانستان رادرپرتگاه فقرونابودی فروبرده است.
پانویس ها:
1- The End of The American Era,U.S.foreign policy and the Geopolitics of the Twenty-first century.Charles A.kupchan,this is ABorzoi book,published by:Alfred A.Knope.copyright©2002by:Charles A.Kupchan,manufactured in the U.S.A,First Edition,p.288
2- تغییرات اجتماعی ازگی روشه،ترجمه:دگترمنصوروثوقی چاپ دوم1368ص ص208-209
3- همان ص ص245-246
4- همان ص285
5- همان ص ص240-241
6- همان ص ص267-268
7- توسعه ی شهروندی،عقلانیت ومدرنیته،نویسنده:دکترمحمدجوادزاهدی سایت ایران گلوبال22-2-1387
0 comments:
Post a Comment