ابراهیم ورسجی
21-12-1390
مادرجهانی زند گی می کنیم که تاپایان جنک جهانی دوم،اروپایی محوربود،وپس ازجنگ نامبرده به جهان امریکایی- شوروی محور(یارویاروی ایدئولوژی های کمونیستی ولیبرال دموکراسی) مبدل شد.حضورآن دوبلاک یادومحوررقیب ایدئولوژیک- سیاسی درعرصه ی روابط بین المللی،بیانگردوشیوه ی خاص نوسازی وتوسعه ی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی وفرهنگی بود.وکشورهای استعمارزده ی آسیای،افریقای وامریکای لاتینی، هرکدام برای نایل شدن به توسعه، به نمونه ی توسعه ی یکی ازبلاک های نامبرده روی آورده بودندیاازتجربه ی آن هابهره برداری می کردند.ازآنجاکه نمونه های توسعه وشیوه هایی حکومتی همسازباآن ها، ازاروپای نو،بویژه ازنهضت روشنگری سربرآورده بودد،ناگزیریم نگاهی به پس انداخته، به سرچشمه ی جهان نوچنگ بیاندازیم.چراکه بدون درک وشناخت آغازدنیای نو،شناخت مدرنیته/نواندیشی،مدرنیسم/نوسازی وتسری آن هایابهره برداری ازآن هادرجهان پس مانده آسان به نظرنمی رسد.
تجربه های سیاسی- فرهنگی نشان میدهند که نقالی ونسخه برداری همه پدیده های غربی به همان اندازه نادرست است که پافشاری برسنت های تاریک وواپس گرایانه ی جامعه های افزون زدای نشده ی جهان سوم، بویژه کشورهای مسلمان.بهره برداری درست ازدستاوردهای تمدن وفرهنگ غربی ایجاب این رامی کند که شناخت درست ازآن داشته باشیم.شناختی که بماتوان میدهد تانقادانه برخورد کرده آنچه را ازآن بگیریم که واقعابه پیشرفت ماکمک می کند،نه آنچه که بجای پیشرفت،پیروی کورکورانه ویاغرب زدگی راسبب می شود.هم زمان باشناخت وبرخوردنقادانه ی تمدن غربی،فراموش نکینم که نقدآیین ها،فرهنگ هاود گم های جامعه های سنتی، بویژه جامعه ی افغانستان،بماکمک می کند که برخوردنقادانه وآگاهانه باگذشته ی خودومدنیت غربی داشته باشیم.
طوری که یادآوری شد،اروپاوامریکاوشورویی آن زمان،همگی ازگریبان نهضت روشنگری سربرآورده اند....عصرروشنگری به لحاظ سیاسی باانقلاب فرانسه(1789-1791)وبه لحاظ فرهنگی باتکوین رومانتیسم(1790-1850)به پایان رسیدوجامعه ی اروپای وارد دوره ی تثبیت دستاوردهای اقتصادی،سیاسی واجتماعی عصرروشنگری شد.درقرن هجدهم که قرن روشنگری نامیده می شود،یک دوره ی انتقال ازجهان قدیم به جهان مدرن متحقق شد که دریک انقلاب مضاعف سیاسی- صنعتی بازتاب یافت.ابتدادرانگلیستان نظام سیاسی پارلمانی شد(قرن هفدهم)وسپس باانقلاب صنعتی ازقرن هجدهم شرایط انتقال ازقدیم به مدرن فراهم آمد.ولی فرایند مدرن شدن یک یک کشورهای اروپای بسیارمتفاوت ازیک دیگربود.هرکشوری بنابرشرایط ویژه ی خود،مسیرمتفاوتی راطی نمود.مثلادرفرانسه توسط انقلاب،درانگلیستان توسط اصلاحات رادیکال ودرآلمان ازطریق اصلاحات محافظه کارانه.انقلاب صنعتی که ازاواسط قرن هجدهم درانگلیستان آغازشد،تادهه ی سوم قرن نزدهم به کشورهای بلژیک،هلند،فرانسه وسویس توسعه یافت ودرنیمه ی قرن نزدهم به آلمان ودرثلث آخرقرن نوزدهم به کشورهای سوید،ایتالیا،روسیه ومابقی اروپاسرایت کرد....روی دیگرصنعتی شدن،توسعه وگسترش لیبرالیسم اقتصادی وسیاسی بود....بطورکلی می توان گفت که دراروپای غربی چندگرایش قوی درحال شکل گیری بود:تثبیت بروکراسی،لیبرالی کردن حکومت،دموکراسی(پارلمانی یانمایند گی) وحق انتخاب.گرایش عمومی برای حکومت سیاسی درقرن نزدهم تلاش برای دست یابی به سلطنت مشروطه بود.کلااروپای قرن نزده به جزفرانسه،جهان سلطنتی بود.ولی سیاست دردست شاه واشراف متمرکزنبود،بلکه بورژوازی باقدرت اقتصادی خودتوانسته بودبرسیاست داخلی وخارجی حکومت هاتاثیرات تعیین کننده بگذارد.(1)
اروپای هابه آسانی وبزودی باین موفقیت بزرگ دست نیافتند.اندیشه ورزان بزرگی مانند:کوپرنیک،گالیلو،ماکیاولی،مارتین لوتر،کالوین،هابز،هیوم،اسپینوزا،گروشیوس،کانت،لاک،منتسکیو،روسو،دیدرو،دالامبر،کارل مارکس،انگلس،جان استوارت میل و...پیشگام نوآوری های فکری- فرهنگی وفلسفی شدند،ودرگام نخست،فلسفه وجهان بینی ودین،جامعه وسیاست پیش ازعصرروشنگری رابررسی وبه نقد کشیدند.بطورنمونه،نگاهی به علوم سیاسی کلاسیک وحمله ی ماکیاولی به آن،مارادراین مسیرکمک می کند:وجودفلسفه یاعلم سیاست کلاسیک مدیون کمال بشری یاشیوه ی است که آدمیان باید برای زند گی انتخاب کنندوروح این علم هماناتوصیف بهترین نظام سیاسی است.این نظام بدون هیچ گونه تغییری خواه معجزه آسایاغیرآن درطبعیت بشری بایدتحقق یافتنی باشد،اماتحقق آن ازآن رومحتمل شمرده نشده بود که، فکرمی کردند تحقق چنین نظامی وابسته به تصادف است.ماکیاولی ازدوجهت،باین فکرحمله می کند:نخست این که، اومی پرسد که هرکسی موقعیت های خودرانه به منظوردانستن این که آدمیان چگونه بایدزند گی کنند،بلکه برای دانستن این که چگونه درواقع زند گی می کنند،تعیین واندازه گیری می کند.دوم، این فکررانیزکه تصادف می تواندیابایدقابل کنترول باشد نقد، می کند.همین انتقاداست که پایه ی هرگونه اندیشه ی سیاسی به معنای امروزینش قرارگرفته است.(2)
حمله ی ماکیاولی به فلسفه ی سیاسی کلاسیک وپیگیری این گونه دید گاه توسط هابزودرمجموع مطالعه ی تاریخ واندیشه ی یونان وروم باستان وامپراتوری مسیحی سده های میاه وپیوندزدن میان اندیشه سازان یونان وروم باجهان قرون وسطا(دوره ی حکومت تاریک مذهب وکلیسا)،ضربه ی فرساینده ی به کلیساوپاپ که خودراحقیقت مطلق می انگاشتند؛وارد،واستبدادمطلقه ی سیاسی راجایگزین استبدادمطلقه وتاریک اندیشانه ی مذهبی کرد.دراین برهه ازتاریخ اروپااست که دولت های مطلقه ی کارآمد،پیش ازانقلاب های فکری- فرهنگی واجتماعی وذهنی سده های هفدهم وهجدهم واردعرصه ی سیاسی-اجتماعی شده،جاده رابروی نوسازان ونوسازی بازمی کنند.کارهای که این دولت های مطلقه انجام دادنداین بود که ارتش های وابسته به بزرگ مالکان وکلیسارامنحل وارتش ملی راجایگزین آن هاکردند.سرکوب وانحلال ارتش های محلی- فئودالی- مذهبی مانند جنگ سالاری جهادی- طالبی درافغانستان کنونی،وحدت سرزمینی،نظام دادگستری،ملی گرای،ارتباطات، مانندراه آهن،تجارت خارجی،نظام آموزش وپرورش نوو...زمینه سازانقلاب اجتماعی می شوند.اینجااست که سرمایداری شهری،بزرگ مالکان روحانی وغیرروحانی رابه حاشیه می راندوراه رابرای دموکراسی هموارمی سازد.
برآمدن سرمایداری تجاری ودولت های مطلقه ی مدرن مجهزبه فن آوری جنگی،پدیده ی نامیمون استعماروتوسعه طلبی رارقم زدند.بطورنمونه، اروپابه حیث مرکزجهان،دست به جهان گشای زده به اشغال ومستعمره سازی قاره های دیگردست زد.اروپای جدید که دیگرخودراباداروآقای جهان شمارمی کرد،مسیحی گری رانیزبزوربه قاره ی امریکاوبخش های ازافریقاوآسیا تحمیل کرد.ازاین رو،جموکینیاتارهبراستقلال کینیامی گوید که:"وقتی که اروپای هابه افریقاآمدند،مازمین،رمه،گله ودرواقع همه چیز داشتیم.باآمدن وتحکیم سلطه ی استعماری آن ها،مادارای انجیل شدیم وآن هامالک همه چیزما"!کینیاتاواقعاجان مطلب رابیان کرده است.واین وضعیت فراگیربودودردیگربخش های جهان نیزهمان شد که نامبرده گفته بود.اروپادرداخل خود؛درحالی که دولت های مطلقه رابابهره برداری ازاندیشه ی تقسیم سه گانه ی قوا(اجرای،قانون گذاری وداد گستری)،مطابق روح القوانی منتسکیو،قرارداداجتماعی روسو،اندیشه ی آزادی خواهانه لاک وجان استوارت میل،به دموکراسی دیگرگون کرد،امادردیگربخش های جهان، نظام مستعمراتی واستبدادیی دست نشانده بوجودآورد که دربساکشورهاهنوزهم سرکاراند.برای استعمارگران،تامین سلطه ی سیاسی- نظامی- اقتصادی - فرهنگی واداری، باتوجه به ابزاربرتر جنگی،پس ازبراندازی نظام های سنتی دیگرقاره ها بسیاردشوارنبود.اما،تحمیل کردن شیوه ی زند گی وفرهنگ اروپای- مسیحی بدیگران،بویژه مسلمان هادردسرآفرین تمام شد،وسبب گردید که استعمارگران چهره ی اصلی خود،یعنی خشونت وسرکوب رادرجهت بارکردن فرهنگ وزبان خودبردیگران به نمایش بگذارند.
برای پیشبرداداره ی مستعمرات،استعمارگران نیازی نداشتند که ترجمان وکارمندان بومی داشته باشند.چراکه این نیازهمراه باتمایل به تحمیل فرهنگ خود که آن رابردیگرفرهنگ هابرترمی پنداشتند؛سبب شد که آموزش اجباری زبان استعمارگران آغازوهمچنان جوانان مستعمرات رابه مرکزهای مانند:لندن،پاریس،روم،مادرید،آمستردام وپسانتربه مسکووواشنگتن اعزام یاپذیراشوند.درسده ی نوزدهم، بویژه نیمه ی دوم آن،استعمارنخبگان اروپای یاغربی شده رادرسراسرجهان مستعمره(آسیا،افریقا،اقیانوسیه وامریکای لاتین)شکل داد.آقایان اروپای درمرکزکشورهای خود فرمان می دادندودرکشورهای زیرسلطه ی خودباشوروشوق پاسخ مساعد دریافت می کردند.دردنیای استعمارشده ها،برخی نهادهاوفن آوری پیشرفته ی غربی رابادل وجان پذیراشدندوبرخی هم برای سودجوی ویامنافع شخصی وگروهی خودهمنوای وسازگاری باشیوه ی فکری وزند گی باداران رابرای خودسودمندیافتند.درکشورهای مانندمصر،ترکیه،ایران،اندونیزی وهندوستان که استعماردربرخی ازآن هاسلطه ی مستقیم اعمال می کرد،یک نسل جدیدی بوجودآمد که باهیجان زایدالوصف پذیرای اندیشه ی غربی شد وطیف های مذهبی هم ناآرام نه نشسته عده ی بدشمنی برخاستندوشماری هم دراندیشه وفلسفه ی غرب، خوبی وبدی راارزیابی وبه علم وتکنالوژی وشیوه ی اداره ی کشوریامدیریت سیاسی آن بدیده ی مهروبه استعمارواستثمار آن بدیده ی کین ودشمنی نگاه می کردندومی کنند.
بهرحال،سایرکشورهاازجمله آن های که ازآن هایاد آوری شد،چه مستعمره وچه مستقل به گونه ی نیم بند،راه خودرابه سوی دنیای جدیدبازوتااندازه ی ازدست آوردهای عصرروشنگری بهره مندشدند.بدبختانه،افغانستان درعین زمان یانیمه اخیرقرن نزدهم که نهادهای علمی وفنی واداری آقایان درسرزمین محکومان پایه می گرفتند،حکایتی دیگری رابه نمایش گذاشت.بطورنمونه،درواپسین سال های قرن نزدهم،روسیه ی تزاری وهند بریتانیاباتوجه به خطربرآمدن آلمانِ متحد به حیث یک قدرت اروپایی در1870میلادی،به منافع مستعمراتی شان وبه لرزه درآمدن نفوذشان دراروپابه بده وبستان درآسیادست زده باتغییرنام خراسان به افغانستان،زندانی سربازی رابزندان بانی امیرعبدالرحمن خان اعماروکشوری بامرزهای سیاسی- جغرافیای ناسازگاربامرزهای قومی- فرهنگی بوجودآوردند.دراین زندان سرباز،درحالی که وحشت،آدم کشی،بربریت،هویت زدای های تاریخی- فرهنگی وقومی ودرراس همه واپس گرای مرگباربیداد می کرد؛ازعلم،فن آوری،مکتب،فرهنگ وآموزش نوین درجهت بهره برداری ازپیشرفت های علمی- فنی رایج درجهان خبری نبود.
اگرکشوریامرد می چه ازروی نادانی،تعصب ویاسهل انگاری وچه بخا طردوام بیداد گریی نابود کننده ی آزادی واندیشه، خودرابه غفلت انداخته وچشم های خودرابروی جهان درحال دیگرگونی می بندد؛باین معنانیست که جهان مانندآن غیرایستااست وازپیشرفت وتغییرات علمی واثرهمه گیرآن حتی برزندان سربازروسی- انگلیسی دراین بخش ازجهان می توان جلوگیری کرد.زندان سربازبه زندان بانی عبدالرحمن خان وحمایت انگلیس وروسیه برای مدتی بیشترازبیست سال ادامه یافت،اماجهان دربیرون آن،حال وچهره ی دیگری به خودگرفته بود.درمصرنهضت سیدجمال وعبده،تپش وجهش افریده بود.درترکیه،ترک های جوان اقتدارسنتی خلیفه وسلطان راکه ازآخورمذهب می خورد،زیرحمله گرفتند.درایران، جنبش روشنفکری به گونه ی انقلاب مشروطه یاقانونمند کننده ی قدرت شاه یاقبله ی عالم، عنوانی که ملاهاودرباری هایی مفسدبه آن عرضه کرده بودند،ثمرآورده بود.درهندوستان، انگلیس هادرسال1885مجبورشدند برای راه بازکردن بومی هادرقدرت،به آگاهان هندوومسلمان اجازه بدهند که حزب کنگره راایجادنمایند.ازاین که درحزب کنگره اغلب هندوهاجاگرفته بودندومسلمان درحاشیه مانده بودند،درسال1906به تشویق انگلیس،مسلمان هادرداکه/پایتخت بنگله دیش کنونی حزب مسلم لیگ راساختند.به سخن دیگر،هم درایجاد کنگره وهم درایجادمسلم لیگ، انگلیس هاگوشه ی چشم مهربانانه ی داشتند.
درسوی دیگرجهان،درروسیه ی تزاری/رقیب انگلیس درآسیا،جنگ های روس وژاپان درسال1904وشکست فرساینده ی روس هایاسفیدپوستان مغروراروپای دربرابرزردپوستان ژاپانی،آن کشورراتکان وعصبانی کرده بود.باوجودهمه ی تغییرات واقع شده درمحیط اطراف افغانستان ومرگ زندان بزرگ یعنی عبدالرحن خان،نشانی ازآماد گی برای پذیرش تغییرونوپذیری توسط فرزندوجانشین زندان بان هراسناک، یعنی حبیب الله خان درجامعه ی شوربخت مادیده نشد.واقعیت این است که دربرخوردباغرب وتمدن مسلط ،فرهنگ وفن آوری نوین آن،افغانستان یاهمان زندان سربازبادیوارهای بلندوضخیم ساخت انگلیس وروسیه ی تزاری،مردم افغانستان گرفتارامیران مزدور،لوطی،زن باره،وطن فروش بودونتوانست قامت راست نماید.اگرچه زندان بان نو،یعنی حبیب الله خان تن پروروفحاش وزن باره ی مزدور،فشارسیلاب فکری- فرهنگی- روشنگرانه وروشنفکرانه وآزادی خواهانه راکه رخ دادهای یادشده درسراسرمنطقه ایجادکرده بودودیوارهای بلندوضخیم زندان راه درمحاصره گرفته بود،درک واحساس کرد.اما،چون شاگرد پدریعنی زندان بان جانی وبربری بود،بسیارناوقت به حرکت آمدودرسال1905بخاطررفع نیازساختاربروکراتیک زندان نه راه بازکردن به اندیشه ی نو،چند مدرسه ی نوراباآموزگاری آموزگاران هندی راه اندازی کرد.مدارسی که بخاطرفرورفتن عمیق افغانستان درجهل امیریازندان بان قبلی، نتوانست درجامعه ی افغانستان آموزگاربومی پیداکند.ازاین رو،به وارد کردن آموزگاران هندی دست زد.نگاه کنید!این کشورستم زده ودست وپاشکسته درحالی که چندقرن پیش دانشمندان وبزرگان بی شماری درعرصه های شعر،ادب،فلسفه،علم،هنروعرفان و...داشت؛امروز،چنان به خاک مصیبت افتاده است که معلم یاآموزگاربرای چندمدرسه درپایتخت رابایدازهندوستان بیاورد.
باوجوداین که،راه اندازی مدرسه باآموزگاران هندی بسیارناوقت وناچیزمی نمود،اماگامی آغازین وکمرنگ به سوی پیشرفت وتحول وبازکردن روزنه ی تنگ به سوی جهان نوبود.دلیل عمده ی این که افغانستان نتوانست آرام آرام واردجهان نوشود،استبداد مطلقه وخودسرنگهدارنده ی مردم درجهل وخرافات بود.طوری که گفته آمد،استبدادمطلقه دراروپای مرحله ی گذارازسنت به مدرنیته یاازقرون وسطابه عصرجدید،باگسترش آموزش وپرورش،ارتباطات جاده ی وهوای،تشویق تجارت درونی وبیرونی،وجدایی میان مدیریت سیاسی ومدیریت اقتصادی، به سوی حکومت قانون،رشداحزاب سیاسی وجامعه ی مدنی وازهمه مهترطبقه ی متوسط،راه راهموارکرد.بدبختانه،استبدادمطلقه ی ایلی-عشایری وطن مابااهمیت بیش ازاندازه قایل شدن به امارت خود کامه وابزارهای غیرمنطقی آن،یعنی ارتش سرکوبگرزیرفرمان امیروبروکراسی متشکل ازنیمه میرزاهاوملاهادرفضای عدم اعتمادشدیدبه تاثیرپذیرفتگان ازفرهنگ نو؛همچنان،کنترول دین واقتصادزمین داری، نگذاشت که کشورروزنه ی به سوی جهان بازنماید.
باتوجه به آنچه گفته شد،به قاطعیت می توان ابرازکرد که امیرزندان بان وجانشینان او،برای دوام استبداد خودسر،ابزارهایی فراوانی داشتند که عمده ترین آن هادرنادانی نگهداشتن مردم وایجادتفرقه های زبانی- نژادی ومذهبی میان آن ها،تقویت وفربه کردن ساختارسنتی- قبایلی جامعه وروحیه ی ایلی وحمایت مالی- نظامی-سیاسی هندبریتانیاوروسیه واتحادشوروی ازآن هامی باشد.هندبریتانیاوشوروی هم که به افغانستان ازدیدابزاری می نگریستندوهمین دیدابزاری جنبه ی انسان ستیزی به خودگرفته بود.ازاین رو،مایل بودندبرای سلطه برجغرافیای افغانستان،بهرسرکوبگروحشی وجنایت کاروآدم کشی سلاح وپول بدهند؛کاری که متاسفانه امریکای هاازبیشترازسه دهه باین سوکرده ومی کنند.استبدادزمخت،جامعه ی گرفتارشیخ وشاه باسامانه ی فرهنگی-آموزشی ناکارآمد،وزیرساخت های ارتباطی ناچیزدرخوربقای همان استبدادخودسر،موقع نداد که نسل نوپابه میدان بگذاردوکشوررانجات بدهد.درمواقعی هم که افراد خوش ذوق ونوخواهی مانندامان الله خان ورفیقانش ازدرون دربارخودکامه سربلند کردند،بخاطرنبودشناخت درست ازروشنگری،مدرنیسم،جامعه ی سنتی ونفوذنیروهای بیرونی ناکام شدندونتوانستندراه گشای مردم به سوی جهان نوشوند.
افزون براین که کارهای آن نوگرایان راه گشاتمام نشدند،شکست شان توسط طرفداران ذهنیت سامانه ی شاهی- شیخی-ایلی، ناسازگاریی نوسازی بادین وسنت جازده شدو کشوررابه سوی سمت داد که نه مطلوب نوگرایان بود،ونه مطلوب مردم.برخلاف، خواسته واپس گرایان قبیلگی- مذهبی نمابود که برهبری نادرخان وبه حمایت انگلیس هادوباره نظام قرون وسطای عبدالرحمن خان رابرمردم بارکردند.به سخن دیگر، به جای این که یک گام به پیش برداشته شود،صد گام به پس برداشته شدوشرایطی راایجاد کرد که بنیان گذارشرایط کنونی شد.استبداد دست نشانده ی انگلیس به رهبریی نادرخان ،برادران، برادرزاد گان وفرزندش که حدودنیم قرن بدرازاکشید،درمدیریت سیاسی، عبدالرحمن خان رانمونه قرارداد؛نمونه ی که حتی به نیمه ی پسین سده ی نزدهم افغانستان هم سازگاری نداشت تاسده ی بیستم یاحساس ترین مرحله ی تاریخ جهان وافغانستان.نادرخان ومیراث خواران سیاسی اش؛درواقع ،مطابق برداشت خودشان، شناختی روشنی ازمردم افغانستان داشتند.باین معناکه مردم افغانستان سزاواراین بودند که حکومت مسئول،پاسخ گو،نوخواه وخدمت گزارخودرانداشته باشند.
درواقع،مشکل زمام داران افغانستان این بود که مشروعیت نداشتندونمی خواستند مشروعیت مردمی پیدانمایند.ونبودمشروعیت وسامانه ی کسب مشروعیت زمام داران افغانستان، ریشه دروابستگی آن هابخارج داشت ودارد،وتازمانی که زمام داران اندیشه ی کسب مشروعیت ملی- مردمی نکنندیامشروعیت مردمی را درداخل وازخودمردم جستجونکند؛وابستگی به بیگانگان موضوع جانکاه وانکارناپذیر بوده وخواهدبود.موضوعی که سبب شده است تاکنون کشورنتواندزمام داران مسئول ومحترم پیدانماید.تکیه سیاسی- نظامی بربیگانگان(هندبریتانیاوشوروی) توسط محمدزای ها)،وتکیه ی ایدئولوژیک- سیاسی- نظامی کمونیست هابه شوروی، بازدهی ننگینی داشت.دریک زمان طولانی، زمام داران ضد مردمی محمدزای به کمک استعمارانگلیس وشوروی مردم راکوفتندوکاری هم برای بهبوداوضاع سیاسی-اقتصادی-فرهنگی واجتماعی کشورنکردند.ازاین رو،نسل نوسرچشمه ی قدرت رادربیرون شناسای کرده،کمونیست هاباکمک شوروی بقدرت رسیدندوبانابودشدن آن قدرت بزرگ برافتادند.مسلمان های ضدشوروی هم پیش ازاین که بقدرت برسند،ابزاررقابت های غرب وشوروی دردوره ی جنگ سردشدند،وطالبان هم دنباله ی همان شرایط می باشند.به پیروی ازدستورالعمل پیشینه ها،زمام داران کنونی هم که درظاهربه همکاری جامعه ی جهانی ودرعمل به حیث ابزارسیاست امریکابه قدرت رسیده اند،سرنوشتی بهترازپیشینیان خودنمی توانند داشته باشند.دلیل این که شخصیت نماهایی سیاسی درافغانستان نتوانستندچهره های معتبرسیاسی وقابل پذیرش همگانی برای همه ی مردم شوند،این است که دردرک وشناخت درست ازسیاست به معنای قدیم وجدیدآن چه درسطح ملی وچه درسطح منطقه ی وجهانی ناتوان بودندوهنوزهم ناتوان حتاناتوان ترمی باشند.
تاجای که به معناوتعریف سیاست ملی ارتباط می گیرد،تعریف وکاربردآن درزمانی که مازند گی می کنیم ،ازتعریف و معنای حکومت کردن وزیراداره ی حکومت گران قرارگرفتن بیرون شده،وبادوری گزیدن ازتعریف وکاربردپیشین خود،به مشارکت عمومی درامورکشوری اعم ازسیاسی،اجتماعی،اقتصادی،امنیتی وفرهنگی ونظامی دیگرگون شده است.واین دیگرگونی سیاست جهانی رادربرمی گیرد.نگاهی به گذشته وحال سیاست بین المللی نشان میدهد که ....آنچه درقرن بیستم سیاست جهانی خوانده می شود،دراساس پاسخی است به مسئله ی تجدد که جنبه های ازآن درعرصه ی سیاست وروابط بین المللی به عنوان معیارواستانداردتمدن معرفی شده است؛وبه همین اعتبار،ازاواخرقرن نزدهم واوایل قرن بیستم، سعی شده است جوامع غیراروپای(عمدتاآسیای)راجذب جامعه ی بین المللی اروپای نمایند.به نظرتالکوت پارسونز،کمونیزم وسرمایداری دموکراتیک شکل های متفاوتی ازنحوه ی پذیرش تجدبه حساب می آیند.(3)
باتوجه به تعریفی که ازسیاست جهانی به عمل آمدویادآوری های ازرابطه ی دیروزین افغانستان باسیاست جهانی هم صورت گرفت،رخ دادهاوپاسخ هادرکشورمانشان میدهند که اندیشه هاوایدئولوژی هابه آسانی دراین سرزمین چپن وارونه به تن می کنند.هندوهابسیارچیزهای سودمندی ازتجربه های علمی-سیاسی-اداری وصنعتی انگلیس هاآموختندواکنون ازتجربه ازامریکانیزمی آموزند.این تنهاهندوهانبودند که ازتجربه ی دیگران آموختندونسخه برداری کردند،ترکیه،ایران،اندونیزی،مالیزی وشماری دیگری ازکشورهای اسلامی وجهان سومی ازغرب آموختندومی آموزند،البته گاهی همراه بانقدوگاهی هم بدون نقدوازروی پذیرش غیرنقادانه که هردوطرفدارانی دارند.امادرافغانستان،تجددیامدرنیسم نه ازگونه ی انگلیسی آن ونه ازگونه ی روسی-امریکای آن توانست پایه بگیرد.دلیل پایه نگرفتن اندیشه هاوتجربه های مدرن درافغانستان که قربانی استبدادخودسرقبایلی بود،بیشتربه دیدگاه ابزاری حاکمان به مقوله ی نوسازی برمی گردد.دیدابزاری به مدرنیسم تنهاتکنالوژی سرکوب وارد کرد که محمدزای هاوکمونیست هاکردند.طالبان هم که درپس ماند گی ووحشی گری دست عبدالرحمن خان ونادرخان وهاشم خان راازپشت بسته اند،دروارد کردن تکنالوژی سرکوب وتروریسم پس نماندند.امریکا،انگلیس ودلارهای نفتی عربستان وخشونت همراه باتزویرنظام های پاکستانی،کانال های خوبی برای ورود فن آوری تروریسم وخشونت وسرکوب طالبان شدند.
دررابطه باتجدد،بایداین گونه ابرازکرد که مادرشرایط کنونی به جنبه های سیاسی تجددبیشترسروکارداریم تابه جنبه های علمی،فکری،حقوقی وفلسفی آن.چراکه این بخش های اخیری زمان طلب می باشند.ازسوی دیگر،بدون بازکردن فضای فکری وفرهنگی وازهمه برجسته ترآزادی ونقد،هم مدرنیسم دراین بخش هاپیش ازوقت می نمایدوهم برمی گرددبه جنبه های سیاسی آن،یعنی دموکراسی،حکومت قانون،عدالت،حقوق بشربویژه حقوق زنان،آزادی انتخاب کردن وانتخاب شدن،رقابت آزادحزبی وبرخوردورقابت اندیشه هاوبرنامه ها.واضح است.زمانی که این بخش ازمدرنیسم رعایت شود،فضای بازفکری واندیشه ی ایجادمی شود که جامعه رابه سوی آینده ی روشن تررهنمون می شد.درگذشته،شاه محمودخان وظاهرخان، فضای سیاسی رابه گونه ی محدودی بازکردند.درنتیجه،وقتی که مردم به صحنه آمدند،احساس ترس کرده برای حفظ قدرت، پروسه ی دموکراسی نیم بندوفضای نیمه بازسیاسی راناتمام گذاشتندودوباره به خودسری درسیاست راه بازکردند.داودخان دردوره ی نخست وزیری خود،اول ازتوسعه ی اقتصادی وپس ازآن ازدموکراسی سخن می گفت که نه توسعه ی اقتصادی آوردونه به سیاست دموکراتیک یاپاسخ گوتن داد.زمانی هم که ده سال پس ازکنارگذاشته شدن ازمقام نخست وزیری به کمک افسران وابسته به شاخه ی جاسوسی ارتش سرخ طی کودتای جمهوریی سلطانی- نظامی اعلام کرد،تاچهارسال نتوانست حکومت نظامی رالغوکندوزمانی هم حکومت نظامی رالغوکرد،حکومت تک حزبی ونبودآزادی ازشاخصه هایی برجست ی جمهوری سرداریی اوبود.
اکنون که امریکابدون بهره برداری ازتجربه ی تلخ شوروی واردمعرکه دردناک افغانستان شده است، وبیشترازده سال برای مردم شعاربی عمل دموکراسی وحقوق بشرخواهی رابلند کرده است.بدبختانه،باوارد کردن افرادناکارآمدوهمه کاره ازفروشگاه هاوهتل هایی کشورهای غربی وحضوربیشتر150هزارسربازناتوونیروهای کمک به امنیت/آیساف،بیشترازهرجای وزمان دیگری دموکراسی وحقوق بشرلگد مال می شودوازدموکراسی،حقوق بشروآزادی رسانه هابه حیث ابزارنمایشی دررسانه های غربی وشرقی بهره برداری می شود.درشرایطی که افغانستان به یک جاسوس خانه ی بزرگ چندین کشورمنطقه ی وفرامنطقه ی ورقیب ودرظاهرباهم دوست مبدل شده است،بنام دموکراسی،یک عده افرادپس مانده وتاریخ زده ی قبایلی بجای تحقق آرمان های دموکراتیک مردم،درصدد کنترول قبیلگی برقدرت وبازسازی نظام واپس گرایانه ی محمدزای گونه وتاریخ زده وفاسد می باشند.ناآگاه ازاین که زمان عوض شده وکشورواردمرحله ی نوی اززند گی خودشده است.مرحله ی که درآن مردم غیرسیاسی شده ودرواقع ازسیاست دورنگهداشته شده به میدان سیاست آمده اند که چیزی غیرازیک حکومت کارآمد،درست کاروپاسخ گووتابع اراده ی مردم،قانون مدار،نوگراوهمسوباجهان نووآرمان های عصرروشنگری قانع شان نمی سازد.دیگرآن زمان گذشته است که محمدزای هادرفضای پرالتهاب پس ازجنگ جهانی دوم مسئله ی قومی پشتونستان راایجادومسئله ی ملی نمایش وکله ی بخشی ازمردم راگرم نگهداشتندوخودتجارت مالی رابه پیش بردند.محمدزای هابادرنظرداشت خصلت دروغین وریاکارانه شان،باواژه های مانند،قانون اساسی ودموکراسی بازی کردند،بازی که اگرصورت نمی گرفت،امروزمادروضع بهتری قرارداشتیم.شوربختانه،شماری برای آن هاتاریخ سازی هم می کنند که گویادوره ی آن هادوره ی طلای بوده است.نه خیر!طلای نبود.ساختمانی بود که غلط پی ریزی،غلط بلند کرده شدوچنان فروغلطید که ازشرزباله های آن مردم تاکنون رهای نمی یابند.چه آن های که درفکرزنده کردن حکومت آن هاهستندوچه آن های که درفکرامارت شبهه دینی-قرون وسطای می باشند،بدانند که این بارنوآوری حال وهوای دیگری دارد،نه آن حال وهوای دهه ی ظاهرشاهی وکمونیستی!جامعه حساس ودارای شعورسیاسی ومتحرک شده است،تحرکی که نوسازی دراندیشه هاودنبال کردن آن ها،تحرکی اجتماعی،گسترش آموزش وپرورش ورسیدن به عزت ورفاه اقتصادی وزند گی درزیرسایه ی قانون،برابری،برادری وایجادجامعه ی شکوفا،فرهنگ باز،آزاد وبرادرگونه که درآن پذیرش صادقانه ی گونه گونی ها وتکاپوبرای رسیدن بدنیای نودرآن، نقش محوری رابدوش دارد.
دراخیرین بخش ای نوشته،شایان یادآوری است که بایدبه عامل های اصلی مانع دست رسی مردم افغانستان به فراورده هایی روشنگری وتوسعه وفهم درست آن دقت شود.روشنگری وتوسعه که بازتاب آن درزند گی قوم هاوملت های دورونزدیک کشورمادیده می شود؛واقعامی توان گفت که مانع های ایجاد دولت ملی مدرن درافغانستان، مانع های روشنگری وتوسعه دراین کشورنیزمی باشند.واین مانع هاازاین قرارمی باشند:شکل نگرفتن دولت- ملت به معنای درست آن،نامشخص ماندن مرزقبیله وقوم که باایجادوزارت اقوام وقبایل نامشخصترهم شد،سلطه ی ذهنیت قومی وقبیلگی که وزارت نامبرده به آن خوراک فراهم کردومی کند،تاریک اندیشی دینی،کنترول افراطی وغرض آلوداستبدادقبیلگی براقتصادوسیاست ودست کاریی آن درامورمذهبی درراستای ادامه ی حکومت استبدادی وبازتولیدآن،نبود فرهنگ بازبرای پذیرش اندیشه ی مدرن وناتوان سازیی زبانی که توان جذب وبیان فرهنگ نوراداشت،سنتی وقرون وسطایی ماندن ادبیات وپایه نگرفتن ترجمه وروزنامه نگاریی نوکه مروج ادبیات نومی باشند.اگرچه فرهنگ فارسی،توانمندی این راداشت ودارد که پذیرای نواندیشی شود.بدبختانه،استبدادقبیلگی درحالی که خودش بفارسی سخن می گفت،کوشید پشتوراکه یک زبان وفرهنگ محلی بادرون مایه ی ناتوان می باشد،جایگزین زبان وفرهنگ فارسی-دری نماید که درنهایت نه پشتوجایگزین فارسی شده توانست ونه هم درفارسی-دری رمقی باقی ماند.درواقع، سیاست فرهنگ زدای حاکمان بی فرهنگ سبب شد که امروزمردم مادریک پس ماند گی مادی وفرهنگی وبحران هویت تاریخی- فرهنگی قرارگرفته،بخشی ازآن موادخام تاریک اندیشی مذهبی-قبیلگی صادرشده توسط پاکستانی های مزوروریاکارشده وناآگاهانه به ویرانی کشورخودوفربه کردن نفوذپاکستان درافغانستان ورفتن به سوی قهقراوضدروشنگری وپیشرفت کمک کند.
پانویس ها:
1- مختصری درباره ی تطورجامعه ی مدنی، بخش پنجم،نویسنده:ب،بی نیاز(داریوش)سایت ایران گلوبال8تیر-اسد1387
2- مراحل اساسی ادیشه درجامعه شناسی ازریمون آرون،ترجمه:باقرپرهام حواشی ص287
3- فلسفه ی تاریخ ابن خلدون،نویسنده:مهدی محسن،ترجمه:مجیدمسعودی ص132
مختصری درباره ی تطورجامعه مدنی(5)سیاسی-اجتماعی14مرداد-سرطان1388،بسترتاریخ اندیشه هاوارزش ها،عصرتثبیت مناسبات سرمایداری واقتصادمحوری(1789-1914)
4تیر-سرطان1387-26-6-2008
www.biniaz.net/?p=754#more.754
0 comments:
Post a Comment