Monday 5 March 2012

علت هایی شکل نگرفتن ملی گرایی وملت درافغانستان

ابراهیم ورسجی
15-12-1390
این نوشته دردوبخش تنظیم شده است:نخست،علت هایی شکل نگرفتن ملی گرایی وملت درافغانستان.دوم،چند گانه پذیریی هویتی یگانه راه کارملت سازی درکشورهایی چند قومی ازجمله افغانستان می باشد.افغانستان یگانه کشوری درآسیامی باشد که به معنای مدرن کلمه نتوانسته است ملی گرایی ایجاد کند؛ازاین رو،بدستاورد ملی گرایی یعنی ساختن ملت هم توفیق نیافته است.ازآنجاکه ناف ملی گرایی به مدرنیسم وروشنگری بسته است، وروشنگری هم واضح است که دنیای نورارقم زده است.افغانستان باحالت فروماندن درگِل پس ماند گی وواپس گرایی؛ بجای حرکت به پیش، باشتاب حرکت به پس داشته است.ویکی ازدلایل این واپس گرایی کورکورانه،برداشت وکاپی کاری نادرست ازمدرنیسم اروپای ازطریق هندبریتانیاوروسیه می باشد.وهمین کاپی کاریی غلط سبب شد که نه ملت به معنای دینی آن ونه به معنایی سرزمینی ومدرن آن که زاده ی نهضت روشنگری می باشد،درافغانستان راه پیدانماید.
به ملت تبدیل نشدن افغانستان،باوجودبوق وکرنای زیادی زمام داران درقرن بیستم وآغازقرن بیست ویکم،ازیک طرف،به زیرفشاراشغال باصطلاح مخالف قانون بین الدول(شوروی)قرارگرفتن آن،وازطرف دیگر،زیراشغال درظاهرسازگارباقانون بین الدول(امریکاودوستانش درحال حاضر)وجنگ های داخلی زاده ی هردو که اکنون هم ادامه دارد؛وازسوی دیگر،به موج فزاینده وشتابنده ی جهانی سازی که بحران هویت راببارآورده است،پیوندپیدامی کند.اگرچه عامل های نامبرده درشکل نگرفتن دولت-ملت افغانستان موثرمی باشند،اماواقعیت این است که ریشه ی بحران هویت به پیش ازهردواشغال قانون گریزوقانونمند که گفته آمد،برمی گردد.اگربخواهیم علت هاراردیف بندی کنیم،می توان گفت که بحران هویت درافغانستان به مسایل بنیادیی زیربرمی گردد:1- نبود درک عقلانی وهمگانی ازتاریخ کشور.2- سطح پایین آگاهی ملی.3- پیوندخصمانه ی حکومت هابامردم.4- نبودحکومت های منتخب.5- ترکیب غیرمتجانس قومی.6- مسئله ی گونه گونی زبانی وفرهنگی.7- موقعیت حساس استراتیژیک کشوروسیاست های خصمانه ی قدرت های رقیب جهانی ومنطقه ی.8- جهانی سازی که ازبالادولت های پوشالی رازیرفشارگرفته است وازپایین به تحریک احساسات قومی- مذهبی- قبیلگی دامن می زند.
هرزمانی که پای درکه عقلی وهمگانی ازتاریخ  کشوربه میان می آید،دیده می شود که شماری بدلیل های قبیلگی ونژادی آشفته می شوند.چراکه بسیاری اسطوره های ساختگی ودروغین دیروزوامروزکه بربنیادتعقل وخردهمگانی استوارنیستند،می پاشند.وپاشیدن چنان اسطوره های دروغین راکسانی هستند که درکشوربه مثابه ی نابودی سیاسی ویاتسلسل موجودیت تاریخی- سیاسی خودمی پندارند.خوشبختانه،موضع وسخنان این دسته افراد که درراستای تاریخ نویسی های رسمی وغرض آلودگام برمی دارد،نه برپایه ی خردورزی،بلکه برپایه ی احساسات خشک وزودگذر استوارشده است.دراین زمینه،بدوحرکت خاینانه ی خانواده ی خاین نادرخان اشاره می شود:نخست،نارشاه دریک حرکت سیاسی ریاکارانه محمدولی خان آگاه بدخشی راکه یکی ازهمکاران مرحوم امان الله خان بود،درکنارمحمودسامی یک چهره ی مشکوک وبدنام اعدام کرد.بنگرید!یک انسان شریف ووطن خواه درکناریک انسان نامطلوب بنابودی سوق داده می شودتابه خیانت پوشش ظاهرفریب داده شود.دوم،جانشینان نادرخان ازسیدجمال الدین افغانی ووزیراکبرخان اسطوره سازی کردند.دراین اسطوره سازی،هیچ گونه توجهی که به اندیشه ی سیدجمال وکتابش بنام"تتمته البیان فی تاریخ افغان"نشده است.سیدجمال درآن کتاب افغان هارایهودخوانده است، وافغان نامیدن خودش هم چیزی جزفریب کاری دردربارخلیفه ی عثمانی وپادشاه مصرنبود!
دررابطه باوزیراکبرخان،ازدستاوردهای اودرجنگ اول افغان وانگلیس نام برده نشده است.واقعیت این است که انگلیس هاپدرخاینش رابه موافقت اوبرگشتاندندوتمام آزادی خواهان به شمول خودش راتوسط امیردوست محمدخان مزدورازمیدان کارزاربیرون کردندوخودش راهم کشتند.مگردریک جنگی که استقلال بدنبال نداشته است،می توان سراغ قهرمان آن رفت؟من بااسطوره سازی چه قومی وچه ملی مخالف نیستم.اماباید کاری کرد که اسطوره های ساختگی ملی نشوند.اگرملی نمایی هم شوند،تنهاشماری کمی دریک قوم یاقبیله دریک کشورچند قومی پاس آن هاراخواهند داشت نه همه ی مردم.وتازمانی که به اسطوره های سرزمینی توجه نشودواسطوره هااززبان های رایج درکشورکه ظرف ومکان اسطوره هامی باشندبیرون آورده نشوند؛شعاردادن وعلم کردن این وآن به حیث اسطوره ی ملی  زاینده ی هویت ملی نمی شود.نقدتاریخ ودرک بنیادی  وملی ازآن است که مارادرداخل مرزهای سرزمینی درشرایط منطقه ی وجهانی به گونه ی سازنده ومثبت مطرح وقادرمی سازد که دارای یک هویت متکثریافراگیرملی درعصرجهانی شدن شویم.
تاریخ منبع شناخت وآگاهی خودی وناخودی یاملی وفراملی می باشد.باوروکاربردی آزادی وتحقق عدالت اجتماعی است که جامعه یاجامعه هارادرداخل وخارج متحرک،همسووهمسود ساخته وحکومت تابع اراده ی مردم،جامعه،توده یاخلق راملت می سازد.تن دادن حکومت یاحکومت هابه خواست وا راده ی مردم یاملت ناقوس مرگ دیکتاتوری واستبداد چه قبیلگی وچه مذهبی وایدئولوژیکی رامی نوازد.واین نواختن ناقوس مرگ دیکتاتوران منفورمی باشد که مردم غیرمتجانس رادریک کشورچند قومی به جنب وجوش آورده وآن هارابه سست کردن هویت های محلی وقومی ونژادی ومذهبی وپیوستن به هویت ملی به معنای سرزمینی وادارمی سازد.دراین پروسه،زبان چه زبان های محلی وچه زبان فراگیریاملی که درافغانستان این نقش رازبان فارسی- دری بدوش دارد؛می تواندنقش بسزای داشته باشد.نقش بسزای زبان درپروسه ی ملت سازی باین معنانیست که زبان می تواندهمه کاره باشد.مانشان های زیادی داریم که نبایدعامل زبان رابیش ازاندازه عمده گرفت.عرب هادارای یک زبان می باشند،اماتاکنون نتوانسته اندیک ملت واحدیادولت- ملت به معنای جدیدش رابسازند.وبرخی کشورهادرفردای استقلال مجبورشدندبرای جذ ب تکنالوژی وپیشرفت درعلوم وصنایع،زبان آقایان استعمارگردیروزراپذیراشوند که هندوپاکستان به حیث نمونه پیش روی ماقراردارند.نمونه ی هندوپاکستان روشن می سازدکه زبان مسئله ی سیاسی نیست ونباید سیاسی ساخته شودونگهداری زبان انگلیسی درهردوکشوربه حیث زبان علمی ومکالمه ی رسمی نخبه گان،فرهنگیان ودانشگاهیان وپژوهشگران باین دوکشورکمک کردتابتوانندازدستاوردهای علمی دنیای انگلوساکسون بدون ترجمان بهره برداری نمایند.
اگرچه دربالاازپاکستان درکنارهندنامبرده شد،امابایداضافه کرد که  این کشورکوشیدزبان اردورابه حیث زبان ملی جابیاندازدوسیاست زبانی هم کرد که بجای کمک به ملت سازی زبانبارتمام شد.بطورنمونه،محمدعلی جناح رهبرپاکستان درسال1958چندی پیش ازمرگش به"داکه"پایتخت بنگال/بنگله دیش کنونی که آن وقت پاکستان شرقی نامیده می شد،سفرکردوطی اجتماعی به بنگالی هاباتاکید گفت که زبان ملی پاکستان"اردو"می باشد.بنگالی هایی حاضردرگردهمایی باقاطعیت گفتند که نه!وهمان نه گفتن بنگالی هابود که بنیادجدایی پاکستان شرقی راازپاکستان غربی ریخت وازجناح چهره ی سیاه ومنفوری دربنگله دیش ترسیم کرد.ازاین رو،امروزدربنگله دیش جای اوراشیخ مجیب الرحمن گرفته است.آنچه که درپاکستان باسیاسی کردن زبان رخ داد،نشان میدهد که زبان مسئله ی پرخطری می باشدوهرزبانی راکه اکثریت مردم یک کشوربه آن سخن می گویند،بایدازآن به حیث زبان فراگیریاملی بهره برداری کردونقش آن را درپروسه ی ساختن دولت- ملت ووحدت ملی فراخ دلانه باید پذیرفت وستود.
درافغانستان زبان های بسیاری داریم که می توان آن هارابه زبان های محلی(پشه ی،نورستانی،ترکمنی،ازبکی،بلوچی)تعریف کرد.زبان پشتواگرچه توسط حکومت هابحمایت خودبوق وکرنافراوان داشت؛امادرواقع گفته می توانم که ازنظرکاربردی وغنای واژگانی- ملی وفراگیری چیزبه جزیک زبان بزرگ محلی به شمارنمی آید.دراین بازی زبانی که برخی ازفاشیست های قبیلگی راه انداخته بودندوهنوزهم جوجه هاشان به چنان فریب کاری وخودمشغولی ادامه میدهند،نه تنهاکمکی به گسترش زبان پشتووغنامندی علمی آن نه کردد،بلکه هم پشتووهم فارسی-دری رازیانمندساختند.باین همه،زبان دری یافارسی- دری تنهازبانی می باشد که هم ازنظرفراگیریی گویشی وهم ازنظرواژگانی-علمی می تواند درافغانستان جایگاه زبان واقعاًملی راازآن خودنماید.اززمان عبدالرحمن خان که روسیه ی تزاری وهندبریتانیاباقطع وبریدخراسان بزرگ،افغانستان رابه حیث منطقه ی"حایل"میان خودایجاد کردند،نوکران بومی هردوقدرت استعماری درافغانستان کمربه نابودی زبان فارسی- دری بستند،ودردوره ی سیاه وجنایت بارنادرخان وهاشم خان این دونوکرجان نثارانگلیس کوشش به عمل آمدتاآنچه رابرسرزبان فارسی- دری بیاورند که انگلیس درهندوروسیه ی تزاری وبلشویکی درآسیای مرکزی آورده بودند.طرفه این که،شوروی زیررهبریی استالین  زبان فارسی راکه درآسیای مرکزی گویندگان فراوانی داشت نابودکرده بود،به نابودیی زبان فارسی درافغانستان توسط نادرخان وهاشم خان بیابانگرد،رضایت کامل داشت ونابودی زبان فارسی رادرافغانستان به سودمستعمرات خود درفرارود می دانست.اگرچه سیاست فارسی زدای دربخاراوسمرقندودرمجموع ازبکستان تااندازه ی به بارنشت؛خوشبختانه،این سیاست ننگین با همه فنته گری های زبان ستیزانه درافغانستان ناکام شد،اما زبان فارسی راباندازه ی زیادی ازرمق انداخت.
اگرچه سیاست فارسی ستیزیی نادرخان وهاشم خان پس ازجنگ دوم جهانی دردوره ی نخست وزیری شاه محمودخان آهسته آهسته تعدیل شد،اماواکنش هاوذهنیت های منفی راببارآورد که برای سازواره های ملی وازهمه مهمتربرای شکل دهی نظریه دولت- ملت مدرن درافغانستان زیانبارتمام شد.این یک واقعیت تلخ است که سیاست فرهنگی- زبانی خانواده ی نادری برای تفاهم ووحدت ملی نفرت آفرین بود.بطورنمونه،برای غیرپشتون هابویژه دری زبان هااین گونه اجبارکردند که یابزبان پشتوسخن بگویندیادوافغانی جریمه بپردازند.میرولی جان یکی ازبزرگان ولایت تخارکه اکنون به کهولت گام نهاده است؛درماه اسدسال جاری درشهرتالقان به نویسنده گفت که:"بخاطری این که دوافغانی نپردازم پشتوسخن می گفتم."بنگرید!سیاستِ یاپشتوسخن بگویادوافغانی جریمه بپرداز!ازسیاست فارسی زدایی بلشویک هادرفرارود/ازبکستان امروزین الهام می گرفت.درآن منطقه،استالین قانون جنایت کارانه ی رابکارانداخته بود که هرفارسی زبانی که به فارسی سخن می گویدبایدپنج کبیک/پول آن وقت شوروی به خزانه ی دولت جریمه بپردازد.این سیاست تاپسین روزموجودیت کشورننگین شوروی ادامه داشت، واکنون هم فاشیست های ازبک بدوام آن بی علاقه نیستند.
درحالی که نادرخان که خودش درولایت اتراپردیش هندپیداشده بودوبخاطروابستگی دوام دارپدربزرگش سلطان خان طلای  به انگلیس هاوپیشترازآن هابه حکومت رنجیت سینگ درپنجاب،خودش ودیگراعضای خانواده اش بزبان اردوسخن می گفتندوبه دیره دونی هامشهوربودند،امادرافغانستان بارسیدن بقدرت توسط انگلیس هابه تشویق زبان پشتوکه خودبه آن سخن گفته نمی توانستندپرداختند.خنده آوراین که زبانی راکه خودبدان سخن گفته نمی توانستند،کوشیدند جایگزین زبان فارسی-دری نمایند.سیاستی که ازهرنگاه برای وحدت ملی دریک کشورچند قومی زیانبارتمام شد.ازآنجاکه پشتوتاریخ گفتاری نداشت وازنظرگفتاری هم درافغانستان رواج گسترده ی نداشت،وازسوی دیگر،زمانی که فارسی- دری ازمدرسه هاورادیوکابل که تنهابرای شش ساعت در24ساعت سخن پراگنی می کرد،برداشته شد؛درعین زمان،دولت شاهنشاهی ایران وجمهوری سوسیالیستی تاجیکستان 24ساعت بزبان فرسی نشرات داشتند.مردم فارسی زبان افغانستان که ازسیاست فارسی زدای دولت قبیلگی شان نفرت داشتند،درصورت دسترسی به رادیو،اخبارراازرادیوی ایران ،بخش فارسی بی بی سی ورادیوی تاجیکستان می شنفتند.
پس ازآنکه سیاست یکسان سازی زبانی دردرون وسیاست پشتونستان خواهی ناکام شد،ومحمدداودآن مردنیمه دیوانه وخُرفت ونوکرشوروی به حیث بزقربانی به قربانگاه برده شد،رژیم شاهی بدوجنایت زبانی- فرهنگی دست زد که تاکنون باسوادان خرد گریزپشتوزبان ازآن پیروی می کنند:نخست،جدای انگاری میان حوزه ی فرهنگی افغانستان وایران وتلاش باین که فارسی ودری دوزبان جداگانه می باشند.غافل ازاین که زبان،فرهنگ،دین وایدئولوژی مرزنمی شناسند.دوم،بزوروارد کردن واژه های پشتوبه فارسی-دری که جزدشمنی بزبان دری یافارسی وایجادنفرت ودشمنی میان پشتوزبان هاوفارسی زبان هاوسنگراندازی درسرراه ملت سازی ونگهداری اتحادشکننده ی مردم دریک کشورچند قومی چیزی دیگری رابارمغان نمی آورد.این که خانواده ی نادرغدارومزدورانگلیس وتااندازه ی حکومت های پس ازآن  بادستگاه های فاسدوناکارآمدشان درکشوربامسئله ی زبان آن هم زبانی که پیشینه ی چندین هزارساله داردوازغنی ترین ذخیره های علمی،ادبی،فرهنگی،عرفانی ودینی برخوردارمی باشد،چگونه برخورد کرده اند؟علت راباید دررابطه ی دشمنانه ی دولت ومردم وایجادتفرقه میان آن هابرای ادامه ی حکومت های ضد مردمی سراغ کرد.ناهمسویی وناهماهنگی میان دولت ومردم که یکی ازمیراث های سیاه استعمارزیرنام"تفرقه بیندازوحکومت کن"می باشد؛ دردوره ی به ظاهرپسااستعماری به گونه های متفاوت درقالب های زبانی،نژادی وفرهنگی توسط زمام داران مزدوربرای تامین ادامه ی سلطه شان موردبهره برداری قرارگرفته ومی گیرد.وبایدبگیرد!چراکه این نیرومندترین حربه ی سنگ اندازی درسرراه ملت شدنِ هویت های گونه گون می باشدوملت شدن هم که بنیاداستبدادخودسروخودکامه رابرمی کند.
طرفه این که،خودکامه هاهمواره درتاریخ پسین این سرزمین ازشورای بزرگ- لویه جرگه نام می بردند وشاگردان کنونی شان هم چنان می کنند.یادآوری ازشورای بزرگ ملی وانمود می سازد که حکومت گران خودسررامردم برگزیده اندوتایید می کنند،وحکومت هاهم تابع اراده می مردم می باشند.درواقع،شورای بزرگی وجودنداشت واگرواقعیت می داشت،مااکنون چنین سرنوشتی غمباری نمی داشتیم.به سخن دیگر،ماهم ملت شده بودیم وهم دموکراسی داشتیم واین شمارآواره دربیرون واین شمارنیروی نظامی بیرونی رابانقض حاکمیت ملی خود دردرون سرزمین مان نداشتیم.باوجودبوق وکرنای گوش کرکن متعصبین واپس گرا-قبیلگی وخردستیزمبنی براین که این کشورسرزمین شوراهامی باشد،بایدباتاکیدعرض کرد که بجزچندشورایاجرگه ی نمایشی وظاهرفریب وادامه خشن ترین استبدادهای چاپلوس پرورچیزی دیگری نداشتیم.وآن شوراهای کذای هم کاری که کردنداین بود که استبداد قبیلگی وسنتی رابازسازی کردندوبه عمرننگین آن درراستای چپاول وغارت مردم افزودند.این که بادرک عاطفی واحساسی ازتاریخ هرگردهمای پوشالی راجرگه ی بزرگ بنامیم،نه برواقعیت های تاریخی سرپوش گذاشته می توانیم نه هم درشرایطی قرارمی گیریم که به بحران های هویتی زاده ی جهانی سازی واتحادهای قاره ی وفراملیتی اروپای پاسخ بدهیم.
درواقع،این تنهامانیستیم که بابحران هویتی ومطالبات رنگارنگ بایدپنجه نرم می کنیم،دیگرکشورهای پس مانده هم باشرایط مشابه روبرومی باشند.بطورنمونه،درماه ژوئیه سال2011-سرطان1390،کشورسودان مجبورشد که به مسیحی های سیاه پوست جنوب حق خودمختاری قایل شده وبا مسلمان های سیاه پوست غیرعرب خود درمنطقه ی دارفورپنجه نرم نماید،که این اخیری تاکنون ادامه دارد.موضوعی که بارعایت عدالت وبرابری دینی می توانست ازگرفتاری درچنان گودالی فرارنماید،وترکیه برای شمولیت دراتحادیه ی اروپااعتراف به جنایت ترکیه ی عثمانی علیه ارمنی هانمایدوباپذیرش مطالبات کردهاشبکه ی 24ساعته ی تلویزیونی بزبان کردی براه بیاندازد.درنزدیکی ما،پاکستان که کله ی مردم گونه خودرابه اسلام گرم کرده بودوبنام ملت اسلام مردم خودرافریب میداد،باجنگ حق طلبانه ی بلوچ هاروبرشده است.این کشورباوجودمشکلات فراوانی که دارد،ازافغانستان بسیارپیشرفت داشته است.بطورنمونه،درکنارتاکیدبرملت اسلام،زمینه سازی کرده است ومی کندتاهرشهروندآن بهرقومی که تعلق دارندچه پنجابی وچه سندی وچه پشتون وبلوچ رئیس جمهوروفرمانده ارتش ونخست وزیرشوند.درتاریخ نزدیک این کشور،غلام اسحق خان پشتوزبان،فاروق لغاری بلوچ،زرداری سندی رئیس جمهورکشورشدند.این سیاست پاکستان درحالی که به همسوی نژادی این کشورکمک می کند؛چون تقسیم ارزش های مادی- سرزمینی به گونه ی عادلانه صورت نمی گیرد،نمی تواندبربحران هویت آن گونه که لازم است،غلبه نماید.
برخلاف،درافغانستان بخاطراستبداد درازمدت قبایلی وانحصارقدرت دریک یادوقبیله(سدوزای ومحمدزای)وشخصیت زدای ازمردم حتی پشتون های غیرسدوزای ومحمدزای سبب شده است تانهاد قدرت نه این که ملی نشود،بلکه درقبایلی یک قوم هم خودمانی ساخته نشود.شخصیت زدای سیاسی ومیراثی شدن فکری-ذهنی قدرت به چند قبیله ویایک قوم دوپیامد منفی راببارآورده است:نخست،قبایل پشتون توسط قبیله ی حاکم پراکنده ساخته شده وبه صورت یک قوم عرض اندام کرده نتوانند.دوم،ملی نشدن قدرت وقانونمندنشدن آن بابالاآمدن سیاست مداران ازقوم های دیگرسبب بالارفتن نفرت نسبت به آن هادرمیان کسانی شد که مقام های اولی کشوررامالی انحصای وقومی خودمی پنداشتند.واین تلقی نادرست ازقدرت تیشه درریشه ی ملت وملی شدن دریک کشورچندقومی می زند.این ذهنیت منفی بافروپاشی رژیم کمونیستی وبرآمدن غیرپشتون هادرسیاست اوج گرفت، وپاکستانی هابرای منافع خود،رذیلانه پشتوزبان ها افغانستان راحیاط خلوت خودفرض کرده،طالب سازی ومداخله نمایند،واکنون هم که یک پشتوزبان درمقام اول تکیه زده است؛همان سیاست ضدافغانی خودراباتفرقه میان پشتون هاوغیرپشتون ها،ادامه میدهند.
اگرامروزدرافغانستان بحران مهارنمی شودومداخلات بیرونی هم ادامه دارد،سوال بنیاداین است که مقصراصلی درزمینه کیست؟داخلی هایابیروی ها!واقعیت این است که اگرحکومت های گذشته بجای تفرقه اندازی وحکومت گری با مردم دوستی می کردندوازاتکابه بیرونی هاکاسته وبه اتکابه مردم می افزودند،ماامروزتااندازه ی بسیاری به مفهوم اروپای یاجهان سومی به ملت شدن نزدیک شده بودیم.واضح است که تابدن آماده ی پذیرش میکروب نشود،میکروب درآن رخنه کرده نمی تواند.وقتی که بدن ناتوان شد،آن وقت است که میکروب هارخنه می کنندوبدنبال آن است که بیماری سرازیرمی شود.ازاین رو،بایداعتراف کردکه جامعه ی افغانستان یک جامعه ی بیماراست وبیگانگان هم باین جامعه ی بیماربجای دارو،میکروب یاداروی کهنه راتجویزمی کنند؛ودرداخل هم، بومی های بظاهر سیاست مدارحضوردارند که بجای اندیشه ی فردابدیروزنگریسته وازعبدالرحمن خان وهاشم خان ونادرخان ودیگرجنایت کاران درشیوه ی حکومت داری نمونه برداری می کنند.این گونه افراد باید بدانند که افغانستان گذشته ی ندارد که چراغ راه آینده شود!واگرمی داشت،وضعیت فاجعه بارکنونی رارقم نمی زد!زمام داران نابکاروغیرموثرمتکی به نیروهای خارجی بدورازمانع وخواسته های مردم باید بدانند که بجای گذشته انگاری به آینده انگاری بپردازندوازتجربه ی خوب دیگران درهرعرصه بایدبهره برداری شود.
اگربه شیوه های ناکام حکومت داری گذشته بازگشت شود،روشن است که درکشورچند قومی افغانستان ،مشکلزاتمام شده وزمینه ی مداخلات بیشتری بیرونی بویژه پاکستان رابابکارگیریی مزدوران کم مزد فراهم می کند.طوری که درگذشته فراهم کرده امروزوفرداهم خواهد کرد.ازسوی دیگر،درجامعه ی ناهمگن افغانستان ثبات تنهادرهمسوی حکومت بامردم بدست می آید،واین چیزی است که غرض ورزان بظاهرسیاست کاروجاسوسان ودوست های غرض ورزبیرونی آن رابرنمی تابند.طوری که بارهاتاکیدشد،...رابطه ی دولت وملت درگذشته ی مابیشتربه افتراق میان این دوقابل فهم است.چراکه هردودرمعنای قدیمی اش فعلیت داشته اند.بیان نوگذارازاین اشتقاق است.غیبت دولت منتخب مردم وپایه های غیردموکراتیک این دولت،مارابه سمت آن کشانده است که هویت خودرادرحوزه ی فرهنگ جستجونمائیم، واصطلاح ملت فرهنگی بیان خاموش این استصال درحوزه ی اعمال اراده ی مشترک مردم درشکل قدرت سیاسی است.نگرش نوین به حوزه ی حقوق که سرانجام درشکل دولت حقوقی که ازدولت قانونی صرف فراتراست،خودارمتجلی می سازدودرقانون اساسی خودراحقانیت می بخشد(نه قانون اساسی مسخ شده ی افغانستان که ذهن بیماروخرد گریزقبیلگی به مسخ آن حتاپس ازتصویب آن درلویه جرگه ی زیراشراف ناتو)،یکی ازمولفه های بحث نظری درپهنه ی اجتماعی است که ازکانت تاهابرماس، فلاسفه به آن اهمیت کلیدی داده اند.هویت ملی درشکل تدوین وپذیرش قانون اساسی،همچون میثاق همگانی،اوج انتزاعی،متجردانه ولی تقلیلی خودرابازمی تاباند.اگرایده های آزادی ورهای فردوجامعه که همچون فانوس دریای راهنمای کشتی هویت یابی فردی وملی است،کارخودرادرزمینه ی نظری بیشترنشان میدهد،امادرحوزه ی عملی تبیین کارکردهویت ملی رامی توان همچون پاسخ به نیازی دانست که جهت گیری واکنشی راهمچون قیدوتکیه گاه ضرورتاًلازم دارد.(1)
کنش هاوواکنش ها،پرسش هاوپاسخ های که درهردوزمینه ی انکارهویت هادرراستای یکسان سازی وادغام هویت های کوچک درهویت های بزرگ ویاهمسووهماهنگ سازی خرده هویت هادریک هویت بزرگ درچارچوب دولت ملی دربخش های مختلف جهان صورت گرفته است؛نشان میدهد که سیاست های ازنوع دوم موفق بوده،ونوع اول آن، پروسه ی ملت سازی راکندویازیانمندساخته است.ترکیه بنام این که همه باشند گان کشورترک می باشند،ازپذیرش هویت قومی پانزده ملیون کردساکن خودطفره رفت.اکنون،جنبش دموکراسی خواهی،خیزش کردهاوفشارجامعه ی اروپایی وادارش کرده است که به مطالبات هویتی کردهاتن دردهد.پاکستان بنام ملت اسلام هویت های قومی رانادیده گرفت؛ازاین رو،نیمه ی شرقی خود(بنگله دیش)راازدست داد؛وبازهم بخاطرتکراراشتباه گذشته،بامطالبان قوم های دیگرروبرمی باشدوبه حیث واکنش گاهی فریب کارانه وگاهی هم بابالاکردن افرادی ازولایت های کم نفوس درقدرت می کوشدوضع راآرام نگهدادرودرمواردی بنیادگرایی طالبی رابلند کرده می کوشد ملی گرایی قومی رامهارمی کند.سیاستی که دربلوچستان به فاجعه انجامیده است وبلوچ هارادرمرزخودمختاری خواهی یاجدای ازپاکستان ایستاد کرده است.
درافغانستان که بهره برداری سیاسی ازدین ونژاد مانند پاکستان رواج قدیمی دارد،مانند پاکستان بسیارهنرمندانه نبود.ازسوی دیگر،سیاست تحمیل نام یک قوم بریک کشورچندقومی که میراث انگلیس وروسیه ی تزاری می باشد،مانندترکیه واسلام نمای پاکستان،درپروسه ی تشکیل ملت دردسرآفرین می باشد.ودوام این وضعیت،دولت نژاد گراودرمانده رابرسرسه راهی قرارداده است:نخست،دولت سازی ناکام رابخشی ازپروسه ی ملت سازی جابزند که آینده ی آن تاریک می باشد.دوم،حکومت مانند دوسده ی گذشته همیشه متکی به خارج بماندوزمانی که خارجی هابروندیابپاشد یابه باداردیگری پناه جوید،مانندرفتن هند بریتانیاومتکی شدن دولت به شوروی.زمانی که شوروی عقب نشینی کرد،دولت متکی به آن فروپاشیدو کشوررامیدان بزکشی گروه های ساخت که بنام قوم ونژاد ودین نان می خورندوچوکی می گیرند.پس ازویرانگری های جهادی- طالبی، باداردیگری بانوکران دیگری واردعرصه شدند که بحران کنونی نتیجه ی آن می باشد. سوم،این که فرمان روایان بایدواقع بینانه خودراتابع اراده ی مردم ساخته به سوی ملت سازی وملت شدن که راه دشواروعملی وآینده ی روشن درپیش رودارد،گام بردارند.تنهادراین صورت است که هویت گرایی هایی کوچک باوجوداثرات منفی نیروهای جهانی سازدرچارچوب ملی گرایی سرزمینی ومدنی شیوه هایی طرح مسایل به گونه ی مدنی وراه کارهای قانونی- حقوقی را مدنظرگرفته،کشوربه سوی برآمدن یک جامعه ی مدنی وسیاسی مداراگروانسان محورباهویت انسانی به پیش می رود.
طوری که یادآوری شد،دولت سازی وملت سازی دشوارولی عملی می باشند.برای دولت سازی،ساختن ارتش/اردو،پولیس،بروکراسی وداد گستری بسنده می کند،البته نه به گونه ی قرون وسطای ونالایق آن که افغانستان تجربه کرده است،بلکه به گونه ی پیشرفته ومدرن آن.برای ملت سازی،جامعه ی مدنی،حزاب سیاسی فراقومی،اقتصادمستقل ازنفوذ دولت،حکومت قانونی البته قانون ساخته شده توسط نمایند گان مردم،رعایت حقوق بشربویژه حقوق زنان وجدای خودمختارانه ی نهادهای مانند:دادگستری،اجرای وقانون گذاری ضروری به نظرمی رسند.امروزدرکشوری ناکامی مانندافغانستان،بخاطرتجاوزخارجی وضد ملی بودن حکومت ها،ساختاردولت افتاده وکشورنه تنهادرپروسه ی ملت سازی،بلکه درپروسه ی دولت سازی هم ناکام شده است. وتلاش های غربی ها درده سال وچندماه گذشته نه درراستای دولت سازی گامی موفقی به پیش برداشته است؛ ونه هم به گفته احمدرشیدنویسنده ی پاکستانی،کرزی رئیس اداره ی کنونی بخاطرگرایش به شیوه ی قبیلگی زمام داری توانسته است که دفترخودرا سازمان بدهد.بازگشت کرزی به شیوه ی قبایلی زمام داری که درگذشته کشوررابورطه ی نابودی کشانده بود،درآینده هم فایده ی جزکشمکش های هویتی وقومی ببارنمی آورد.
چندگانه پذیریی هویتی، یگانه راه ملت سازی درکشورهایی چندقومی می باشد
روشن است که افغانستان فردانیازبه ساختارسیاسی دارد که بشدت ازبهره برداری ازدین ونژاددرسیاست پرهیزکرده شودونهاد دولت قانونمندشودوبه جای سودمندی باین یاآن نژادوقبیله درجامعه ی چندقومی به سودهمه قوم هاوزیان بدخواهان بیرونی ودرونی تمام شود.دراین صورت است که جامعه ی مابه سوی یک جامعه ی قانونمند،عادلانه وبرابری خواهانه گام برمی دارد.جامعه ی که درآن تبعیض های قومی،جنسیتی،مذهبی وزبانی ریشه کن شده وافرادازهرگروه قومی،فرهنگی،مذهبی،آزادی وخودمختاری فکری ووجدانی خودرادریک فضای بازسیاسی بازمی یابند.واین یگانه راه ومسیری می باشد که ازاتکابه بیگانگان کاسته،جامعه راواردمیدان کارزارسیاست وبازسازی نموده وپروسه ی ملت سازی رادرشرایطی که به سوی جهان دهکده شده به پیش می رویم،رنگ ورونق بخشیده وازآسیب پذیری سیاسی- امنیتی-هویتی –زبانی درکشورچندقومی می کاهد.درغیرآن،باید دقت کرد که افغانستان درعرصه ی پیکارسرنوشت چه درداخل وچه درسطح منطقه وچه درسطح جهان باچالش های جانکاه وکمرشکنی مواجه است.همین اکنون که توجه جامعه ی جهانی متوجه افغانستان است،بایدسازوکارهای رهای بخش درنظرگرفته شوند.بایدبه تاکید گفت که  بازگشت به گذشته ی قبیلگی وسامانه ی قوم مدارانه ی ویرانگرراهگشانیست.این که افغانستان به این برزخ خرد کننده وهستی سوزافتاده است،بیشترازدست اندازی های دیگران، بایدعامل های درونی رامقصرشمرد.ماکشوری داریم باگذشته ی ناشاد.درحالی که دیگران حتاهمسایه هاآرام آرام ازقرون وسطی بیرون می شدند،رهبران مابامحکم گرفتن بافتارسنتی ورژیم فئودالی  خود که مردم رعیت وبرده وگله ی امیروسلطان وشیخ دین ورئیس قبیله شمرده می شدند، افغانستان رادرقرون وسطازندانی کردند.قرون وسطایی که امیرعبدالرحمن،نادرخان ،هاشم خان،خلقی های تره کی وامین،جنگ سالاران وطالبان رابه حیث گله دارهایازندان بان هابمردم بارکرد.
واضح است.وقتی که چنان رعیتِ گله واری که اززندانِ سربازِزندان بان های مزدوربیگانه، زیرفشارخارجی اززندان بیرون می شوند،توان بهره برداری درست ازآزادی وفرصت های بدست آمده رانمی توانندازخودبروزدهند.درچنان شرایطی،عوام فریبان، چه مذهبی نماهاوچه روشنفکرمآبان به خوبی می توانندپابه میدان گذاشته خالیگاه هاراکه بخشی عمده ی آن خالیگاه هویتی می باشدبه گونه ی کاذب پر کنند که سوسیالیسم حزب دموکراتیک خلق،اسلام جهادی هاوشریعت طالبان همگی سراب های بودند که دونسل کشوررابکام بدبختی فروبردند.من نمی خواهم کمونیست ها،مجاهدین وطالبان رایکطرفه محکوم نمایم.این سیاست هایی سرکوب گرانه،پس مانده  وانحصارگرانه ی زمام داران مزدوردردوسده ی پسین بود که بابالابردن یک ساختمانی که غلط پی ریزی وبالارفته بود؛کشوروتعلیم یافتگانش راتباه وشماری راهم وادارکرد که بدون درک ژرف ازتاریخ، یاازروی تعصب های خاص به آن هالقب دادا،باباوپدرملت را نثارکنند.
واقعاملتی که به محتوای ملت شدن دست نیافته ودردهه ی نخست قرن بیست ویکم ده درصدباسواد داردوشش ملیون آواره درخارج وچند قاچاقبر،جنگ سالار،دزدوفراری،وشماری هتلچی وارد کرده شده توسط سازمان های جاسوسی،به حیث وزیرودبیربالاکرده شوند،ازهمه ی مردم بیشترپول پیداکنند،سزاوارداشتن چنان باباهاداداهایی می باشند.این منطقی به نظرمی رسد که مردم افغانستان دوره ی صغارت وطفلی خودراپشت سرنگذاشته است وبرای بیرون شدن ازصغارت باید باباداشته باشد،بابای که دردوقرن هم نتوانسته است صغیران خودرابه بلوغ برساند.باباسازان وصغیران باباپروربایدتوجه نمایند که زیستن دردنیای مدرن به معنای داشتن حرفی وسخنی برای خودودیگران می باشد!آن های که هنوزصغیراندودیگران یعنی باداران همان باباهاباید بیایند وبه ایشان اداره وحکومت بنام های گونه گون بسازند؛واقعا سزاوارزند گی دردنیایی  روبه جهانی شدن نمی باشند.مادیگربه تکرارتجربه های ناکام کذشته نیازی نداریم.به جامعه وفردآزادودارای هویت ملی،مدنی سرزمینی نیازداریم.گذشته گرایان اقلیت واکثریت دروغین سازکه درکفش شان ریگ می باشد،بایدریگ هاراازکفش خود بدرآورند.دنیای تک صدای وجامعه ی تک صدای ودوران هویت سازی های دروغین به پایان خط رسیده اند.وآینده ی افغانستان درگروچند گانه گرایی،فردآزاد،بردباروحقوق مدارنهفته است.
برای رسیدن به آینده ی مطمئن وپایدارودارای صلح وصفابایدازدست آوردهای سیاسی وفرهنگی استعمارگران واستعمارزد گان بهره برداری کردودید که چگونه باخرده هویت هارفتارکرده اندوچگونه باکنارهم قراردادن خرده هویت هابزرگ هویت ملی سرزمینی وجامعه ی آرام بوجودآورده اند.شایدافغانستان نتواند طوری که لازم است ازآن تجربه هابهره برداری وازآزمونگاهی که داردبیرون شودوضروی هم نیست که تکراریک تجربه یاتجربه هادرجامعه ی ماهمان میوه ی راببارآورد که پیشگامان آن تجربه هافراچنگ کرده اند.امایک چیزروشن است وآن این که تنهاکاربردرست تجربه هایی موفق، جامعه ی مارا درمسیردرست قرارمیدهد.نگاهی به تجربه ی دیگران درپروسه ی ملت سازی وهمگون سازی خرده هویت هادریک هویت بزرگترملی نشان میدهد که....استنتاج هویت ملی ازهویت فردی باشکل گیری دولت های ملی دراروپاکه ازلحاظ تاریخی باتکوین سرمایداری همزمان است،صورت پذیرفته است.اگرازهویت یابی وهویت سازی دردوران تکوین دولت ملی درغرب وپس ازآن تلاش ملل مستعمره برای استقلال سیاسی بگذریم،مسئله هویت ملی درحال حاضربایدباتوجه به آن دوروندمتناقض که به آن اشاره کردیم،درمقیاس جهانی موردارزیابی قرارگیرد.1- روندجهانی شدن که درعرصه های اقتصادی،اجتماعی،سیاسی،حقوقی،نظامی،فرهنگی- ورزشی هرچه بیشترتمایزملی- منطقه ی راکم رنگ ترمی کند ومسئله ی هویت ملی راازجایگاه مهم خودبه کنارمی زند.2- فروپاشی نظام سوسیالیستی باسراب انترناسیونالیسم/ بین المللی برای برخی کشورهامسئله ی هویت رادردستورروزقرارداده است. بدنبال پایان جنگ سرد،مابه نظم جهانی که برموازین حقوق بشروعدالت نسبی میان ملل باشد،دست نیافتیم ودرگیری بامشکلات گوناگون درسطح ملی باقی مانده است.وحل برخی ازاین مشکلات اززاویه ی منافع ملی ظاهراًمیسراست وشناخت منافع ملی محتاج آگاهی ملی است وهویت ملی نیازبه آگاهی ملی دارد،تاکه قادربه تمایز خودومنافع خودازدیگران باشیم.همه ی این مواردباهم، مسئله ی هویت رابرای کشورهای مختلف بادرجات متفاوت مطرح می سازد....باتوجه به شرایط کنونی، جهانی منافع ملی- منطقه ی شروع،ولی نه الزاماپایان تبیین روابط مابادیگران است.
هویت بطورکلی وهویت ملی بطوراخص پدیده ی ایستاوجاویدانی نیست.درحیات هرجامعه ی ماباتغییرات زبانی،دینی،اقتصادی،دولتی وسرزمینی وغیره مواجهیم،باین اعتبار،نمی توان ازهویت اصیل ویاحتی طبیعی ویافطری سخن راند.چراکه هویت هاهم ساخته ی انسان است وهویت هاچه دروجه جغرافیای وچه دروجه تاریخی برهرچیزتاثیرمی گذارند.مختصات برخوردباهویت ملی بطورکلی بادوروند درمقیاس جهانی مواجه است:ازیک سو،پس ازفروپاشی سوسیالیسم واقعاموجودبااعتلای گرایشات ناسیونالیستی وبازیابی هویت ملی روبروئیم،وازسوی دیگر،باروندجهانی شدن هویت های ملی کمرنگ ترمی شوندونهادهاوسازمان های فراملیتی بخشی ازوظایف دولت ملی رابه عهده می گیرند.حتاپروژه ی بزرگی ماننداروپای متحد سهم فراوانی دردامن زدن به بحث های موجودپیرامون هویت ملی وگذارازآن رابدنبال داشته است، وسخن ازالگوهای پساملی وهویت های منطقه ی وقاره ی رامطرح می کند.هویت جمعی تنهادرشکل خردورزانه همچون آگاهی به مشارکت همگانی وبرابربرای تدوین هویت درروندزند گی همان جمع قابل تصوراست.(2)مشکل عمده ی بسیاری کشورهای چند قومی چه آن هایی که تجربه مستعمره بودن وچه آن های که نیمه مستعمره بودن ویازند گی درزندان استعماروذهنیت قبیلگی مانندافغانستان راپشت سرگذاشته اند،این است که درآن هاهویت های جمعی درشکل خردورزانه ی آن یعنی آگاهی به مشارکت همگانی وبرابردرروند تدوین وشکل دهی هویت درزند گی اجتماعی ببارننشسته است.ودلیل این ببارننشستن راهم باید درنبود ناسیونالیسم مدرن جویاشد.روشن است که قبیله گرای درنه برآمدن هویت ملی جابازمی کند،آن گونه که درافغانستان جابازکرده ومانع پروسه ی ملت سازی وتوسعه ی مستقل ملی وتااندازه ی بسیاری جاده صاف کن اشغال وتجاوزخارجی گردیده است.این یک واقعیت است که قبیله گرای وملی گرای کورکورانه ومتکی برنژادوقوم درهرصورت آن واپس گرایانه وخطرناک می باشدووقتی که بابرتری نژادی ونژادپرستی ویامذهبی همسووهماهنگ گردد،باعث بروزخشونت،تنفرنژادی-میان نژادی وسرکوب وجنگ داخلی می شود.
ازاین رو،تاریخ ملی گرای وهویت گرای مبتنی برنژادوبرتری نژادی درقرن بیستم نشان میدهد که دولت های نژادی درحمام خون شناکرده اندواروپای غربی که امروزدرجهان سخنی برای گفتن دارد،بدین لحاظ است که دوران جنگ های نژادی راپشت سرگذاشته است واین پشت سرگذاشتن به آن توان بخشیده است تاباهویت ملی بازتاب دهنده ی هویت های قومی ومحلی، بصورت نیروی قوی ومتحد درسطح قاره وجهان عمل کند.درامریکاهم ملی گرای امریکای بادموکراسی ولیبرالیسم که اخیری به آزادی فردی جولان داده است؛هم مانع گرایش های فاشیستی درخودشودوهمچنان به حیث یک ملت متحدوپیشرفته درعرصه ی جهانی عمل نماید.همین اروپاوامریکاکه تجربه ی جنگ های داخلی،نژادی ومذهبی راپشت سرگذاشته اند،باراه اندازی پروسه ی جهانی سازی می کوشند مرزهای دولت های ملی دیگرکشورهارانابودیاناتوان وبه فتح بازارهایی فروش کالاوموادخام ونیروی کارارزان قیمت دست یابند.
درشرایطی که دریک سوی جهان،یعنی کشورهای صنعتی هویت های ملی بابازتاب دادن هویت های قومی وزبانی درکلان هویت ملی متحدانه بازی سیاسی-اقتصادی می کنند؛درکوشه ی دیگرازجهان، یعنی کشورهای پس مانده گرفتارنزاع های داخلی ودرگیری های منطقه ی وپرخاشگری های هویتی می باشند.این پرخاشگری های هویتی چه به گونه ی مذهبی(بنیادگرایانه) وچه به گونه ی قومی(هویت گرایانه)دردوصورت زیر زیانبارتمام می شوند:1- این که درسطح منطقه ی بخاطرنزاع های مرزی  ورقابت های اقتصادی کشورهابه گونه ی مزورانه برای نفوذیابی به حمایت خرده هویت هاوبنیاد گرایان مذهبی می پردازند.طوری که پاکستان درافغانستان می کند،وافغانستان بدلایل نژادی مرزمشترک باآن رابرسمیت نمی شناسد.2- این که نیروهای جهانی ساز،یعنی امریکاواروپاهم زیرنام جهانی سازی وتوسعه ی دموکراسی وحقوق بشربد فاع ازمطالبات هویتی خرده هویت هااقدام می کنند که زیرفشارقرارگرفتن ترکیه  توسط اتحادیه ی اروپای بخاطرکردهاوکمک امریکابه ایجاد دولت محلی درکردستان عراق تایید کننده ی این دید گاه می باشد.دراین بازی، اروپاوامریکاتنهانیستند،روسیه هم درماه اسد1387-اگست2008باکوبیدن گرجستان، اوسیتیای شمالی وابخاذیه راازگرجستان جداکردوبه حیث دولت های خودمختاربرسمیت شناخت،وبرخی مقام های روسی این راپنهان نکردند که درصورت زیرفشارقرارگرفتن هم نژادهای روسی شان دردیگربخش های شوروی پیشین، آماده ی هرگونه اقدامی  می باشند.اروپاوامریکادراین میدان پرتنش هویت خواهی،چین راهم آرام نگذاشتندوباپذیرای ازدالایلامارهبرمذهبی تبعیدی تبت که یک دولت درتبعید رااداره می کند؛درمرکزهای دولت های غربی نشان داده اند که ازکمک به جدای طلبی درآن کشور،ابای ندارند.اگرغرب درتبت بنام بهبودوضع حقوق بشرابرازنگرانی کند،خیر!اما،حمایت ازیک رهبرمذهبی دراساس باسکولاریسم غربی درتناقض می باشد.
بهرحال،این که جهانی سازان چه فکروآینده ی رابرای سیاره ی مادرسرمی پرورانند، ودرهردوصورت منفی ومثبت بودن که مثبت بودن آن هموارجای تردید است؛ برای یکسان سازان،درجهت فرارازپذیرش کثرت گرای هویتی وقومی وتن دادن به ناسیونالیسم مدنی که راه کارحقوقی وبرابری عملی ونه صوری دربرابر قانون وسهم برابر دراقتصادوسیاست وجامعه رابرای همه شهروندان پیش کش می نماید،راه وچاره ی دیگری وجودندارد.تاجای که به آینده نگری درجامعه وسیاست وخرده هویت هاوبازتاب آن ها دربزرگ هویتی بنام هویت ملی ارتباط می گیرد،بایدیادآورشد که....هویت اگربه عنوان مجموعه ی عوامل محیطی ودرونی(سرشتی)شکل دهنده ی فردانسانی به معنای همه ی آن چیزهای که موجب تمایزاوازدیگری می شود،فرض شود.درصورتی که بجای شخص انسان،گروه متجانس اجتماعی{زبانی،نژادی،فرهنگی،جغرافای و...}جایگزین گردد،می توان ازآن تعریفی برای هویت قومی بدست داد.اگرچه ممکن است تعاریفی مختلفی به خصوص درابعادروان شناختی ویاجامعه شناسانه دراین زمینه وجود داشته باشد.
اگربپذیریم هویت ملی کشورچند قومی چیزی نیست جزبرآیندهمه هویت های قومی موجود درآن کشور،مقابله یابی توجهی به هرکدام ازعناصرتشکیل دهنده ی آن به نوعی موجب تضعیف هویت ملی می شود....تجارب بشرنشان داده است که توجه به خلقت متکثر والهام ازپدیده های طبیعی یکی ازموثرترین راه های گزینشی والگوبرداری برای شکل گیری"حکومت خوب"است.گرچه جمادوثبات به اجبارخلقت درسایه ی تکثرره به سوی کمال می پیمایند،اماهرآنچه ذی شعوراست دراین چرخه بابرسمیت شناختن وانتخاب آگاهانه ی این تکثر،یعنی دربهره برداری حداکثری ازآن به نفع خودودستیابی به تکامل وارتقادارد.دردنیای بشدت رقابتی شده ی امروز،تنهاحکومت های توان تامین عزت،سربلندی ورفاه مردمان محدوده ی سرزمینی خودرادارند که باپذیرش اصل تنوع اقوام وتکثراحوال،امکان زند گی مسالمت آمیزودرنتیجه بهره برداری حداکثری ازظرفیت همه افرادآن جامعه را فراهم نموده باشند.مانیزدرکشورخود که درکنارموزائیک کم نظیری ازاقوام ومذاهب،ادعای عمل به فرامین دینی را نیزداریم،می توانیم باالگوبرداری ازتجارب سایرکشورهاوبومی سازی آن وکنارگذاشتن تعاریف منقبض که خواهان انحلال هویت اصیل ترین اقوام درهویت برساخته وتنگ نظرانه هستند،زمینه های رشدواعتلای(کشورخودرا)فراهم کنیم.البته داشتن نگاهی عادلانه درتامین منزلت وتوزیع ثروت،مشارکت برابرهمه اقوام درقدرت وحاکمیتِ نظمی دموکراتیک، لازمه ی شستن این چشم هابرای خود دیگردیدن وبودن است.(3)بادرنظرداشت آنچه گفته شد،به صراحت می توان گفت که چند گانه پذیری هویتی یگانه راه کارملت سازی درکشورهای چند قومی می باشد.
پانویس ها:
1- درجستجوی هویت ملی، نویسنده:شهرام اسلامی سایت برای یک ایران4-4-2008
2- همان
Foroneiran.com
3- هویت ملی، برایندهویت قومی،محمدعلی توفیقی22اسفند-حوت1387 سایت خبرنامه ی گویا
Gooya.com

0 comments:

Post a Comment