Wednesday, 18 January 2012

بیراهه هایی جریان روشنفکری درافغانستان

بخش نخست
ابراهیم ورسجی
28-10-1390
درافغانستان،بحث وسخن گفتن ازهیچ پدیده ی باندازه ی بحث وسخن درباره ی روشفنکری وروشنفکردشوارنمی باشد،بدودلیل:نخست،وضعیت ذهنی وفرهنگی جامعه ی ماکه درآن هردانش آموخته ی لیسه هاودانشگاه ها/پوهنتون هاروشنفکردانسته می شود.دوم،وضعیت سیاسی دیروزوامروزماکه درآن نقدقدرت وسیاست گناه شمرده می شدومی شود.پدیده ی که اگرازروشنفکرگرفته شود،دیگرمعنایی برای آن باقی نمی ماند.به سخن دیگر،وظیفه ی روشنفکراندیشه پردازی،روشنگری ونقد قدرت می باشد.ازاین رو،دردنیای روبه توسعه،افغانستان تنهاکشوری می باشدکه درجنگ میان کهنه ونوگیرافتاده است واین گیرافتادگی وضعیتی رابوجودآورده است که نه نومی تواندجای کهنه رابگیردونه کهنه این توان داردکه نوراازمیدان بیرون نماید.آلوین تافلرنویسنده ی امریکایی، کتاب داردبنام"تکان آینده".عنوان کتاب راخودنویسنده وتحلیل گران دیگری که آن راخوانده اند،این گونه تعبیرکرده اندکه کشوریاسرزمینی بهردلیلی چه سیاسی وچه تاریخی وچه اقتصادی- فرهنگی واجتماعی، پس مانده باشد ومحیط بین المللی اطراف آن به شتاب دیگرگون شده است وآن سرزمین نمی تواندخودرابا دیگرگونی هایی اطراف خودهماهنگ نماید.دراین صورت، آن کشوربه دچارتکان می شود.نگاهی به گذشته وحال افغانستان روشن می سازدکه این کشوربه نیرومندترین تکان حتابیشترازتکان موردنظرتافلردچارشده است.
دلیل این که افغانستان چنان پس مانده است که حتی خودراباکشورهای اطراف خودهاهنگ کرده نمی تواندودچارشاک یاتکان آینده شده است ونمی تواندخودراازآن رهانیده وبه ثبات نوگراوآینده نگربرساندرامی توان به طورکوتاه باعامل هایی زیرپیوسته دانست:1- استبدادقبیلگی متکی بربیگانگان.2- فرهنگ ایستاوازجهش افتاده.3- اپس گرایی قبیلگی- سنتی- مذهبی.4- اهمیت موقعیت جغرافیایی کشورودست اندازی هایی قدرت هایی دورونزدیک.5- نفرت روزافزون مردم ازآنچه که بیگانه می نماید،وهمین نفرت درذات خود هم مردم رابه واپس گرایی تشویق کرده وهمچنان کمرمستبدین مزدوررادربیشترازدوسده ی گذشته برای استثمارمردم ودرجهل ونادانی نگهداشتن آن هابسته است.
اگرعامل هایی نگهدارنده ی  مردم درفقرفرهنگی،اجتماعی،اقتصادی ودورنگهداشتن آن هاازسیاست رادرجه بندی کنیم،بوضاحت گفته می توانیم که استبیدادسنتی- قبایلی ودین وسنت مسخ شده توسط زمام داران وعالمان رسمی ودرباری درسرفهرست قرارمی گیرند.ازآنجاکه یک ساختارسیاسی چه قیبلگی مانندافغانستان وچه بالاترازقبیله بودن،درهمسویی وسازگاری بامحیط بین المللی است که می تواندبه حیات خودادامه بدهد؛ودربخش درون کشوری هم، بزرگترین عامل ثبات نظام سیاسی، سازگارشدن آن بامحیط فرهنگی می باشد.ازاین رو،استبدادقبایلی افغانستان نظربه بافت وماهیت سیاه وننگین خودوبیگانه بودن بامحیط فرهنگی خراسان که برآن توسط اروپایی هاتحمیل شده بود، نتوانست به ثبات برسد؛وبه همین سبب است که  همواره جوهرضدمردمی خودرادردشمنی بامردم وخدمت گاری به بیگانگان ازهندبریتانیاتاشوروی نشان داده واکنون که امریکا ازده سال بدین سوپابه میدان گذاشته است،ذلیلانه می کوشد خودرابازسازی وبه بقایی ظلمت بارخودادامه بدهد .بیگانگان هم ازاین که به اهمیت موقعیت جغرافیایی این کشوردرمنطقه می نگرندومنافع دارند،ازوضعیت بهره برداری وباکمک به حاکمان مزدور،مردم رابه بدبختی کشانده ومی کشانند.
طرفه این که جهان،حتاهمسایه هابه پیش می تازندوکشورمابجای یک قدم به پیش صدقدم به پس برمیداردونمی تواندجایگاه خودرادرسیاست وفرهنگ جهان پیدانماید،وزمام داران هم باوجودتجربه هایی تلخ گذشته، حتی به خودواعتبارشخصی شان هم توجه نمی کنندوپندهم نمی گیردند.وضعیت کنونی نشان میدهدکه افغانستان برایی رسیدن به ثبات وپیداکردن جایگاه شایسته ی خود درجامعه ی جهانی،راه دشواری پیش روداردوبایدخواسته ونخواسته این راه سخت رابپیماید.تاجایی که دیده می شود،برایی سیاست کاران،درباریان،دین کاران،البته که دین سیاست زده ومسخ شده درقدرت شاه وشیخ، وبیگانگان،هرنامی که به آن هابگذاریم،چه اشغالگروچه دوست که برایی برخی اشغالگرندوبرایی شمارکوچکی که بهره ی سیاسی ومالی می گیرند،ادامه میدهند؛چراکه فایده ی تمام اطراف بحران درادامه ی وضع کنونی وتباهی مادی ومعنوی مردم افغانستان می باشد.بهرحال،بحث اصلی که دراین نوشته موردنظراست؛کندوکاووتکاپودرگذشته ی فرهنگی سنتی وروشنفکری جامعه ی افغانستان می باشدکه دیروزچه کرده،اکنون درچه موقعیتی قرارداردودرآینده چه بایدبکند؟
ملت هاچه ملت هایی مدرن وچه ملت هایی روبه مدرن شدن وپیشرفت درهماوردی وهمسویی علم وارزش هاقرارگرفته اند؛وآن هایی که خوب ترتوانستندارزش هایی نورابه خوانش گرفته ومانع هارا ازسرراه پیشرفت علمی بردارند،به مدرنیته/نواندیشی رسیده اند؛وآن هایی هم که درگام دوم قرارگرفتند،یعنی ناوقت تربه کاروان نوشدن پیوستند،اکنون دستاورد دارند.بدبختانه،کشورمانتوانسته است که هم ارزش هایی گذشته وسنتی خودرابازسازی نمایدوهم چنان نتوانسته است درمسیر کاروان تمدن وعلم باوری گام زن شود،وگام هایی ابتدایی هم که درقرن بیستم برداشته شده بود،بدلایل گونه گون که مهم ترین آن هابازهم ناآگاهانه  چسپیدن به ارزش هایی سنتی- قبیلگی بود؛بخاطرحماقت سیاسی- ایدئولوژیک کمونیست هاوسنت گرایان ارزش مدارنادان وخشونت گرا؛نابود،وکشوربسیارآسان به شرایط ذهنی وفرهنگی پیشاانقلاب صنعتی رانده شد.این که افغانستان درکشاکش سنت دروغین ومدرنیسم دروغین کمونیستی افتادوسرانجام دست اندازی هایی خارجی وجنگ هایی داخلی  زاده ی آن، روزگارش راسیاه کرد؛ایجاب فهم وشناخت بهتری رامی کند.ازاین رو،درگام نخست،نگاهی به ارزش ها وآن گاه به علم انداخت می شود:ارزش هاعبارت اندازمعتقدات مربوط به نیک وبد،درست ونادرست.به آنچه که بایدباشدوآنچه که نبایدباشد.ارزش هانقشی بسیارمهمی درزندگی اجتماعی بازمی کنند.(1)
درافغانستان که درک نادرست ازارزش هاوسنت هاورودررویی آن هابانوگرایی ظاهری وسرسریی برآمده ازغرب و روسیه،ویرانی ببارآورده است،وارزش هاهم ازدین وسنن قومی،محلی وایلی برمی خیزند.نه سنت گرایان وارزشی هاازاهمیت نوآوری درک درست داشتند؛ ونه نوخواهان چپی وراستی به خودزخمت دادندکه فرهنگ وسنن وارزش هایی جامعه راشناسایی وبجایی تقابل ورویارویی سنت ونوگرایی ازهمگامی وهمسویی آن هابهره برداری کنند.تاجایی که به ارزش هاوحکم هایی ارزشی تعلق می گیرد،...یکی ازمایه هایی بنیادی اندیشه ی وبر،تضادمیان حکم ارزشی ورابطه باارزش است.هستی تاریخی ذاتاًآفرینش وتصدیق ارزش هااست،علم وفرهنگ عبارت ازفهم همین هستی است.وبرای این کارازمشی خاص که همانارابطه باارزش هااست، استفاده می کند.زندگانی بشری ازیک رشته انتخاب هاکه آدمیان ازطریق آن هانظامی ارزش هارابرپامی کنند،ساخته شده است.علم وفرهنگ،بازسازی وتفهیم انتخاب هایی بشری است که جهانی ازارزش  ازطریق آن هاپی افگنده شده است.ذات علم عبارت است از تبعیت آگاهی ازپدیده هاوبرهان ها،درحالی که ذات ارزش هاعبارت است ازانتخاب آزادانه وتصدیق آزادانه است.هیچ کسی رانمی توان بادلیل وبرهان به تصدیق ارزشی که خودوی بدان دلبسته نیست،واداشت.(2)
مسئله ی اساسی آگاهان وروشنفکران افغانستان،همواره این بوده است که هیچ وقت موقع نیافته اند دررابطه باپرسمان هایی بنیادیی کشوروآینده ی که باید درپیش گیرد،بحث وگفت وگونمایند.دلیل این موقع نیافتن هم برمی گرددبه خفقان فکری وسیاسی که توسط استبدادتباه کارقبیلگی وابسته به استعمارکهنه وسرخ، برمردم تحمیل شده بود.اگرفضابرای گفت وگوبازکرده می شد،یقیناًروشنفکران وآگاهان کشورچه آن هایی که نقش کارگزارحکومتی داشتندوچه آن هایی که ناراض ومنتقدسیاست هابودند،می توانستندمسایل بنیادیی مانند:نقش علم،ارزش،سنت؛دین،فرهنگ، نوگرایی،حکومت کارآمدوقانونی وبسیاری مسایل دیگر راکه در برآمدن جهان نونقش بازی کرده اند،مطرح وروشنگری رادرمیان مردم  بگستراند تاواپس گرایی مذهبی- قبیلگی که تاریک ترین نمادآن درحال حاضرطالبان می باشند،درسرراه نوآوری سنگ اندازی کرده نتوانند.چون حکومت خودش ازآگاهی وروشنفکری می ترسید،اجازه ندادکه آگاهان وروشنفکران متشکل شوند وبدرون توده هاراه پیدانمایند.درمواردی هم که حکومت ها به تعلیم نوبه گونه ی کمرنگی موقع دادند دوره ی مانندامیرحبیب الله خان دردهه ی نخست سده ی بیستم، ودوره ی نخست وزیریی داودخان درآغازنیمه ی دوم همان سده،بدودلیل زیرنتوانست بسیارکارسازتمام شود:نخست،ازآن گونه آموزش وپرورش، حکومت هامی خواستند تنهاکمبودکارمندان دستگاه بروکراتیک خود رابرطرف نمایندتابه دوام سلطه ی خودکمک کرده باشند.دوم،اولی ازبیراهه ی مانند،هندوستان، ودومی ازطریق روسیه ی کمونیستی آمده بودکه رنگ دین ستیزیی آن نسبت به رنگ علمی اش بیشتربود.ازاین رو،بسیارکارسازبه نوسازیی کشورتمام شده نه توانست.باوجودهمه کمبودی هایی که داشت،درجامعه ی یخ زده وبه جهل واستبدادگرفتارشده ی افغانستان گامی بودبه پیش.
ازاین که حکومت هادیدگاه ابزاری نسبت به آموزش وپروش نوداشتند،وهمزمان باآن، نگران این بودند که زیرتاثیرشرایط جهانی ومنطقه ی مانند:انقلاب مشروطه ی ایران،انقلاب ترک های جوان،انقلاب روسیه وجنبش هایی آزادی ونوخواهی درجهان سوم بویژه هندوستان که درآن مسلمانان هم نقش بارزی داشتندوبخش انحرافی آن کشورپاکستان رارقم زد،کشوری که حاکمان افغان باآن نزاع مرزی هم پیدا کردند،مردم افغانستان به خیزش نیایند.باتوجه به فقرمادی وفرهنگی حاکم برافغانستان که استبدادامیران،رئیسان قبیله ها،پیران،شیخان، حضرات،ملایان و...عامل آن بودندومی کوشیدندبه نام دفاع ازدین، کمراستبدادقبیلگی وپس ماندگی برخاسته ازآن رامحکمتربسته نمایند.بنابرآن،زمام داران مستبد نسبت به اوضاع داخلی و افزایش تحرک فکریی نو زیادواکنش نشان نمی دادند،واین مسئله برایی زمام داران پیشین وپسین به یک سنت تبدیل شده بودکه مردم رادرفقراقتصادی وفرهنگی نگهدارندتاجزآه وناله کاری دیگری کرده نتوانند!چون عامل هایی نگهدارنده ی استبداد درداخل نیرومندتربود،ازاین رو،متوجه اوضاع جهانی واثرگذاریی آن براوضاع داخلی بودندتاخوداوضا داخلی وواکنش هایی برخاسته ازآن.
بهرحال،عامل های نامبرده براوضاع ناگوارافغانستان اثرگذاشتند.افزون برآن ها،نقش عالمان ومترجمان ایرانی که نوشته هاوترجمه هایی آن هادرپخش وگسترش اندیشه هایی لیبرالی/آزادی خواهانه، دینی وکمونیستی به افغانستان سرازیرشدوسروصداهایی نوخواهی ازگونه هایی مشروطه طلبی/حکومت قانون،مشروعه خواهی/حکومت دینی وحکومت کمونیستی رادرجهت دیگرگون ساختن جامعه،سیاست وفرهنگ کشورمابراه انداخت،مزیدبرعلت هاشد.چون گسترش اندیشه هایی نوخواهی درایران،آسیایی میانه،ترکیه وهندوستان درنیمه ی دوم قرن نزدهم باآغازبکارمدرسه هایی نوبه شیوه ی غربی آغاز شده بود،ودرافغانستان، درآن مرحله که حساس ترین مرحله ی تاریخ مشرق زمین برایی رشدوگسترش اندیشه ی نوین به شمارمی آمد،عبدالرحمن خان باوحشت وبربریت،عقل گریزی ودانش سوزی حکومت می کرد.ازاین رو،افغانستان درمقایسه باهمسایه هایی خودبسیارپس ماند؛ وهمین پس ماندگی، هم عمراستبدادراطولانی ساخت وهم راه یابی اندیشه هایی نوین درکشورماراسال هابه عقب انداخت.باوجوداین پس ماندگی،امیرحبیب الله خان،بسیارناوقت، صداهایی درونی وبیرونی دررابطه باپس ماندگی راشنیدوبمدرسه سازی زیرنظارت استادان هندی که معلوم نبودگزینش آن هاروی چه معیاری استواربود،تن داد.
ازسوی دیگر،محمودبیک طرزی که درسوریه، بخشی از ترکیه ی عثمانی به حالت تبعیدی زندگی می کردوزیرتاثیرروشنفکران عرب- مسیحی- مسلمان ولائیک هایی ترکیه قرارگرفته بود،بافغانستان برگشت ونشریه سراج الاخبارراکه سراج لقب امیرهم بودباجازه ی اوبراه انداخت.طرزی هم، تازمانی که دودخترخودرابه پسران امیرنداده بود،نتوانست اجازه ی درباررابرایی پخش نشریه ی نامبرده بدست آورد.روی همرفته،کارطرزی وپیوندخویشاوندی اش دردرباراثرگذاشت وامان الله خان راباخودهمراه ساخت.مقالات نشریه ی سراج الاخبارازنظرمحتوا؛بجایی روشنفکرانه وروشنگرانه بودن؛بسیارشعاری بود،وامیرهم که ازقرارداد1907روسیه وانگلیس وتاکیدآن هابرتقسیمات منطقه به حیث ساحه ی نفوذشان احساس شرمساری وبی احترامی می کرد؛چراکه بادارش درزمینه ازاوسخنی نشنیده بود،ازنوشته های احساسی- شعاریی سراج الاخبارنگرانی به خودراه نه داد.تااین که جنگ جهانی اول،انقلاب بلشویکی روسیه،فروپاشی خلافت درترکیه  وراه اندازیی نهضت خلافت درهندوبرآمدن اتاترک و...شرایطی رادرافغانستان رقم زدندکه بدوره ی امیرپایان داده شد،وامان الله خان ومحمودبیک طرزی شعارهایی سراج الاخباررابه سویی استقلال که تاکنون درافغانستان  پایه گرفته نتوانست،هدایت کردند.ناتوانی روشنفکریی محمودبیک طرزی درکاربردنقدبه سوی دستگاه قدرت وفرورفتن کله ی اودرمسایل زبانی که بدورازجوهرنهضت روشنفکری می باشد،نخستین بیراهه ی جریان روشنفکریی افغانی به شمارمی آید.
ازآنجاکه امان الله خان ومحمودبیک طرزی،اطلاع ژرفی ازاوضاع جهان وتمدن جدیدغربی ودرمجموع مدرنیسم نداشتند،ومحمودطرزی مشاورعمده ی امیرکه کارشناس امورجدیدفرض می شد،فهم درستی ازمدرنیسم،نقش دین،ارزش هاوسنت هایی روستایی درافغانستان نداشت،وازهمه مهمتراین که، برای نوسازیی روشنفکرانه که اغلب ازبالابزیرمی باشد، کارمندان مجرب وبرنامه ریزیی دقیق، چه دوربردی وچه کوتاه بردی وجودنداشت.ازاین سبب،روشنفکری ونوگرایی امان الله خان واستادش محمودبیک طرزی ناکام وپس از دوره ی کوتاه حکومت حبیب الله خان کلکانی که درآن دوره روشنفکران وآگاهان وقت جامعه نه زندان رفتندونه کشته شدند،انگلیس هانادرخان رابقدرت رساندند.دوره ی زمام داریی نادرخان وبرادرش هاشم خان،خشن ترین،واپس گراترین،تاریک ترین وناپاک ترین دوره درتاریخ افغانستان می باشدکه ازنظرجوهری فرقی بادوره ی توحش وپس مانده ی عبدالرحمن خان وخردستیزی،آزادی ستیزی وفرهنگ سوزیی او نداشت.دراین دوره،هزاران نفرازروشنفکران نوپای کشورکشته وزندانی یابه هجرت وادار شدند.
ازاین که پایان جنگ جهانی دوم،باآغازاستعمارزدایی،آزادی خواهی،استقلال طلبی،رعایت حقوق بشروده هاشعارامیدبخشی دیگری همراه بود،خانواده ی حاکم زیرتاثیرآن شعارهاومحیط بین المللی مجبورشدکه ازسنگرتاریک اندیشی وجنگ علیه  روشنفکران بیرون شده وبابالاکشیدن شاه محمودخان که درتمام جنایت هایی نادرخان وهاشم خان علیه مردم کشورشریک بود،بدموکراسی ونرمش دربرابرمردم وجامعه ی نیمه جان روشنفکریی کشورمتوسل شود.پس ازدوره ی روشنفکرانه ی امان الله خان،دموکراسی مآبی شاه محمودخان اگرچه بابدگمانی هایی فرهنگیان وقت روبروبود،دومین مرحله ی خودنمایی نوخواهان جامعه هرچندکوتاه مدت به شمارمی آید.آن حرکت،اگرچه نمایشی وریاکارانه بود؛بهرصورت،زیرفشارشرایط بین المللی ونوخواهی نسل جدیدکشور،ازغازیک عصرنوخبرمیداد؛عصری که برای مردم وآگاهان امیدوارکننده وبرای حاکمان دورنمایی تاریک راترسیم می کرد.حاکمانی که ازهرچیزبه گونه ی ابزاری بهره برداری می کردندوهنوزهم می کنند،حفظ قدرت ومنافع خودرادرگام نخست؛ وشعارهایی نوخواهانه رادرگام دوم ودرحد امکان، هدایت شده تحمل می کردند.
ازاین که خانواده ی محمدزایی،ازهمان روزهایی نخست رسانده شدن به قدرت توسط انگلیس هاباتفرقه اندازیی نژادی وزبانی بکارآغازکرده بودومیان اقوام وقبایل کشورنیزدیوارهایی بلندوضخیم بی اعتمادی افرازکرده بود،دردوره ی دموکراسی فاقداحزاب سیاسی وانتخابات آزادهم دیده شدکه زیرسایه ی شوم سیاست هایی تفرقه افگنانه ی آن،جامعه ی روشنفکریی کمرنگ وکم خون کشورهم دردوصف فارسی زبان وپشتوزبان عرض اندام کرد.درواقع،دوجنبش نوزاد دردوخانه ی جداوباهدف هایی درظاهریکسان ودرعمل دورازهم سربلندکردواولین خواست شان هم، شاهی مشروطه،بررسی بودجه ی دولت،مراقبت ازچگونگی آن،آزادیی بیان ورسانه ها،قانون اساسی برخاسته ازاراده ی عامه وانتخابات آزادبود.این خواسته هابرای دستگاهی که باانحصارشخصی- قبیلگی قدرت خوگرفته بودوبدون محاسبه دارایی مردم راسال هاهزینه کرده بود،به هیچ صورت قابل پذیرش نبود.ازاین سبب،پس ازپنج سال فضای نیمه بازسیاسی- فرهنگی،دستگاه حاکم بابالاکشیدن داودخان، به سیاست منفوردوره ی هاشم خان برگشت.چون روشنفکران پیشتربه پشتوزبان وفارسی زبان بخش شده بودند،حاکمان پشتوزبان هایی نواندیش رادر مسئله ی پشتونستان سرگرم وفارسی زبان روشنفکررازندانی یابانزواکشاندند.سربرآوردن گرایشات زبانی درمیان روشنفکران که دست دولت پشت سرآن برجسته می باشد؛درواقع،دومین بیراهه ی جریان روشنفکری به شمارمی آید.
پس ازبستن دوباره ی فضای سیاسی- فکری،خانواده ی حاکم،به نخست وزیریی داودخان تاکه توانست زورگفت وآزادی هایی فکری- انسانی رانابودوبنام توسعه ی اقتصادی، درگام نخست، دموکراسی، ودرگام دوم، مسئله ی نام نهادپشتونستان رادرراس روابط خارجی جای داده کشوررادرسطح منطقه وجهان منزوی وبه گونه ی مرگباری وابستگی به شوروی رارقم زد.دموکراسی نمایی شاه محمودخان یک جنبه ی نمایشی هم درسیاست خارجی داشت وآن این که امریکابنام دایه ی دنیایی آزاد،حکومت خانوادگی راتحویل بگیرد؛طوری که پیشترآن راهندبریتانیا درتحویل خودگرفته بود.اما،امریکااین کاررانکرد.داودهم باطرح مسئله ی پشتونستان می خواست پایی امریکارابه صحنه بکشاندتادربدل آن کمراستبداداورابسته نماید.دراین راستا،گرایش به مسکوهم درآغازنمایشی بود.وقتی که امریکابهایی به آن ریاکاری هاقایل نشد،کشورکاملابدامان شوری افتاد.خروشچف درخاطراتش که به فارسی ترجمه شده است،می نویسد که:"مابایک مقدارکمک به افغانستان که ازیک ملیاردلارنمی گذشت،توانستیم ملیاردهادلاربه شوروی ذخیره کنیم.درغیرآن،افغانستان خانه ی جاسوسی امریکادرجنوب ما می شدکه بایدهزینه هایی بسیاری می کردیم."
بهرصورت،کشوردردوره ی نخست وزیریی داودکاملابکام شوری افتاد.حکومت خانوادگی افغانستان ازاین که شوروی برای سرکوب روشنفکران ازنظرنظامی آن راتقویت کرده بود،نهایت رضایت راداشت.ازاین رو،ازپرورش تفکرکمونیستی درکشورنگران نبود،اماازبلند شدن اندیشه ی دینی درمحیط فکری- فرهنگی- سیاسی کشوربیش ازاندازه می هراسید.زمانی حکومت مستبد محمدداود در توسعه ی اقتصادی و مسئله ی پشتونستان ناکام شد،وهمچنان وابستگی به شوروی رافربه ترو به نارضایتی آگاهان ونواندیشان کشوردامن زد،ظاهرشاه پیش گام شده حکومت اورابرکناروبدون بهانه کردن توسعه ی اقتصادی،مسئله ی دموکراسی وحکومت مشروطه راپیش کش کرد.دردموکراسی نمایی ظاهرشاه بازهم مسئله ی کسب حمایت امریکابرایی کاهش نفوذشوروی درمیان بودتابازکردن فضای فکری- سیاسی واهمیت دادن به نقش مردم درتعیین سرنوشت شان.بخاطر کسب حمایت امریکا،مسئله ی پشتونستان به سردخانه سپرده شدوبرای کسب رضایت فرهنگیان پشتون،تقویت زبان پشتو،تضعیف ومسخ کردن زبان فارسی- دری باتحمیل واژه هایی پشتوآغازگردید.نگاه کنیدکه استبدادریاکارچگونه برای عوام فریبی،بدست کاری ومسخ زبان وفرهنگ مسلط کشور دست می زند؛فرهنگی که خودوپیشینه هایش بارهابه نابودیی آن کمربستندونتیجه ی جزافزایش نفاق  درمیان مردم بدست نیاوردند.طوری که پیش بینی می شد،مسئله ی پشتونستان درسیاست خارجی ازاهمیت افتادوامریکاهم بخاطراین که به تنش زدایی درروابط شرق وغرب قایل بود،به دموکراسی دروغین ظاهرشاه اعتنایی نکرد.
بهرحال،جامعه ی شهری گستره پیداکرده بود.آموزش وپرورش به کمک شوروی وغرب جابازکرد ونسل نودانشگاهی که جان گرفته بود،مطالبات نوین داشت.چون دستگاه حاکم ازدین،زبان،فرهنگ ودموکراسی بهره برداری سیاسی می کردوبسیاری ابزاربازی هاهزینه شده بودند،کوشیدبازهم برایی نسل نوسرگرمی بیافریندوسرگرمی هم تنهادردموکراسی وقانون اساسی،آزادی هایی نیم بند برایی رسانه هایی دست چین شده ی غیردولتی وگروه سازی باین امیدکه راه حزب سازی درقانون اساسی بازگذاشته شود،بیشترقابل تصوربود.قانون اساسی تصویب شد.پارلمانی که اکثریت قاطع اعضای آن زمین داران بزرگ وسران قبایل بودند،به میدان آورده شد.اما،احزاب سیاسی وشوراهایی محلی باوجودتاییدیه ی قانونی بامضای شاه نرسید.باوجودبسته ماندن همه راه های مبارزه ی قانونمندسیاسی،روشنفکران به جمعیت سازی دست زدند.
برآمدن احزاب سیاسی وگروه بندی هایی نودرکشور،بویژه کابل،یک باردیگرمسئله ی ارزش ها،سنت ها،دین وفرهنگ رایج بومی وایدئولوژی هایی روشنفکرانه ی عصرمدرن مانند:دموکراسی،کمونیسم،سوسیالیسم،پارلمان،انتخابات،مبارزه ی انتخاباتی،جامعه ی مدنی،جهان سوم گرایی،شرق وغرب گرایی،جنبش عدم تعهد رابه سرزبان هانداخت.داودکه که همواره فرصت طلبانه ازحزب وایدئولوژیی ملی نام می بردودرفکر ایجادیک حزب نیمه خاندانی برای خودبود،ازقدرت رانده شده بودوقانون اساسی هم دیگربرایی اوراه رابندساخته بود.ازاین رو،نمی تواست نقش قانونی بازی کند،اماآرام نگرفت.چون ازسوادواندیشه ی مدرن بی بهره بودوازایدئولوژی هاتنهانام آن هاراشنیده بودوهمواره ازپشت میزوزارت،صدارت فرمان داده بودوتوان رفتن به میدان مردم بااندیشه ی نورانداشت.ازاین خاطر،بمرکزاصلی قدرت یعنی ارتش که پایگاه همه حکومت هایی ضدمردمیی جهان پس مانده می باشد،روی آورد.ازاین که درارتش  دردوران نخست وزیریی خودبه بهانه ی پشتونستان بچه هایی سرحدی دوطرف مرزدیورندراگردآورده بودودرسرحدی هاتغییروفاداری به پول وقدرت مسئله ی پیش پاافتاده می باشد،وظاهرشاه هم ازآن بدرستی آگاهی داشت.اما،کناررفتن داودوتمایل ظاهرشاه به راست،دوکارزیرراسبب شد:نخست،فعالیت شوروی برای ساختن حزب طرفدارخود درافغانستان بارآورد.دوم،طرفداران خلقی- پرچمی شوروی به سربازگیری درارتش پرداختند.درهمین برهه است که جامعه ی فرهنگی- روشنفکریی افغانستان ،دوگونه تحول رادرخودتجربه می کند:نخست،بخش شدن روشنفکران به کمونیست ومسلمان.دوم،گسترش فعالیت هایی آن هاازمرکز به اطراف،مسئله ی دین داری وبی دینی ومدرنیسم وسنت گرایی رابرجسته ترساخت.کودتای داود،گرایش اوبه شوروی،حمایت کمونیست هایی طرفدارمسکوازکودتاوسرکوب وحشیانه ی جمعیت اسلامی توسط دستگاه نام نهادجمهوری وپناهنده شدن شماری ازرهبران آن به پاکستان که پسانترطی انشعابی حزب اسلامی ازشکم آن برآمد،کشمکش کمونیسم واسلام رادرجامعه ی فرهنگی- روشنفکریی افغانستان داغ ترکرد.درواقع،تاییدسرکوب وحشیانه ی مبارزان مسلمان توسط رژیم ستمگرجمهوری نماازطرف کمونیست هاوحتاسهم گیریی آن هادرآن سرکوب،سومین بیراهه ی جریان روشنفکریی افغانستان می باشد.درنتیجه ی همین بیراهه می باشدکه استبدادهاشم خانی دوباره احیامی شود،وپس ازسرکوب اسلامی هاسردسته ی کودتابدوکارزیردست می زند:نخست،بخاطرگوشه ی چشم مهربانانه ی مسکوبه چپی هاازآن دورمی شودتاحمایت امریکارابدست بیاورد.دوم،کمربه سرکوب کمونیست هامی بنددکه کودتای ثورراسبب می شود.کاری که سران کودتایی ثورکردند،این بودکه به اشغال شوروی جاده سازی کردند.بااشغال نامبرده،کشورمامرکزبرخوردمنافع ابرقدرت هاشدودستاوردسال هاتلاش روشنفکران به پایی بیگانگان قربانی شد.
پیشترازجمهوریت قلابی یادهه ی دموکراسی ظاهرشاهی که مرحله ی حساس درتاریخ فکری وروشنفکرانه ی کشوربود،روشنفکران چپ گرا(روشنفکرالبته به سویه ی فرهنگی افغانستان نه درمقایسه باکشورهای دیگر)یک اشتباه بزرگ کردندوآن این بودکه شخص بسیارعقب مانده ونیمه باسوادی مانندتره کی رادررهبریی یک جریان دموکراتیک ونوگرابالاکشیدندکه پسانترهادر همسویی باامین،حزب دموکراتیک خلق رابه یک باندسیاه کاروپس مانده ی قبیلگی مبدل کرد.تره کی واطرفیانش باندازه ی پس مانده بودندکه معنایی اشراف واشرفیت رانمی دانستندوپرچمی هایی هم مسلک خودراکه افغان هایی شهری وفرزندان کارمندان متوسط دولت بودندوپوشاک شهری می پوشیدندوفرهنگ شهری گرفته بودنداشرافی وبه باورخود دشنام می دادند.درحالی که اشراف واشرافیت،پایگاه بزرگ مالکی داردکه هیچ یک ازپرچمی هادارای آن نبودند.همین پس مانده هاوقتی که به کمک شوروی ونفوذآن درارتش، بقدرت رسیدند،بیشترین شمارباسوادان کشورراکشتندورفیق هایی پرچمی شان راکه  درپیروی ازکمونیسم روسی هم سفرآن هابودندنیزبزندان انداختند.جریان مسخ اندیشه ورفتن ازفرهنگ شهری به فرهنگ قبیلگی تنهامنحصربه خلقی هانبود،بلکه هم مشربان تره کی وامین، عین روزگارتیره وتاررابرجریان اسلامی آوردند؛روزگاری که سمت به واپس گرایی داشت وبامهاجرت اجباری به پشاوربه پایه ی اکمال رسید.این که روشنفکران دارایی گرایش مارکسیستی ومذهبی هایی روشن اندیش البته منظورازروشن اندیش درباره ی مسلمان هابه شرایط پیش ازهجرت اجباری وافتادن بدامن پاکستان وعربستان برمی گردد،نه وضعیتی که درشرایط دورازوطن اختیارکردند.روشنفکراگربه صفت یک صنف  یاگروه اجتماعی درشرایط تاریخی- فرهنگی یاجامعه شناسی فرهنگی یک جامعه درنظرگرفته شود،طرفداراصلاح طلبی،نقدازخودودیگران،جانب دارعدالت اجتماعی ومدافع منافع محرومان وستم دیدگان جامعه بودن رامعنامی دهد.هم زمان باگرایش دفاع ازعدالت وبه نقدکشیدن قدرت، چه قدرت سیاسی وچه قدرت مذهبی،درصورتی که هماهنگی عمیق فکری- فرهنگی واندیشگی داشته باشد؛بدون شک می تواندفراورده هایی فکری- فرهنگی داشته باشد.
بدبختانه،روشنفکران افغانستان پیش زمینه ی تاریخی- فرهنگی نواندیشانه نداشتندوهمین کمبودی سبب شدکه اثرپذیرازهمسایه هابویژه روس هاوایرانی ها شوند.اثرپذیری وتقلیدازهمسایه هایادورترهاباعث شدکه کمتراززمینه های اجتماعی- فرهنگی- سنتی- وطنی الهام بگیرند.این که روشنفکری درافغانستان به سرنوشت محتوم تقلیدازبیرون ودوری ازمحیط درونی- فرهنگی- مذهبی سردچارشد،بخاطراستبدادتباه کارحاکم بودکه همراه سیاست،اقتصادوجامعه،مذهب،فرهنگ واندیشه رانیزمراقبت می کردتازمام داریی مسخره اش زنده بماند.این شرایط اسفبار،سبب شدکه استبدادوپس ماندگی فرهنگی دست بدست هم داده،سرجریان روشنفکریی کشورراهرزمانی که سربلندکرده است،به سنگ بکوبد.سرنوشت تاریک روشنفکران دوره ی امانی،دوره ی شاه محمودخانی ودموکراسی مزورانه ی ظاهرشاهی وجمهوریت خودسرانه ی داودشاهی؛ بدون شک، تاییدکننده ی این دیدگاه می باشد.
درشرایطی که پیشینه ی جنبش روشنفکری- عقلی درکشور،بدلایلی که برخی ازآن هایادآوری شد،تاریک بودو....نهال هراندیشه ی نوازبسترباورهای کهن می روید،وآرزوی درافگندن هرطرح تازه درروابط حکومت وملت برزمینه ی اوضاع دیرین اجتماعی می بالد،ولی بساهست که رویدادتاریخی،جریان پیدایی یانابودی این جنبش هاراتندتریاکندترمی کند.(3)ازسوی دیگر،...کسی که این مسئولیت رامی پذیرد که انگشتش رادرپرده های چرخ توسعه ی سیاسی میهنش داخل کند،بایداعصاب پولادین داشته باشدوآن قدراحساساتی نباشدکه به سیاستی گذراتن دردهد.وآن کسی که درسیاست گذراگام برمی دارد،بایدقبل ازهرچیزپندارازخودبزدایدو{....}پدیده ی بنیادی نبرداجتناب ناپذیروجاویدان آدمیان برضدیک دیگربرروی زمین رابازشناسد.(4)اصل وجان مطلب این است که درهرمبارزه ی درگام نخست،بایدجامعه ونیروهای اثرگذارمثبت ومنفی راچه آن های که حکم می راننندوچه آن های که برآن هاحکم رانده می شودوچه آن های که درمیانه ی هردوقراردارندوعامل های جهش آفرین درجامعه رابه برسی گرفت.آنچه که درقرن نزدهم بنام جامعه شناسی دراروپاسربلندکردوامروزبه حیث یک مضمون بسیارجالب واثرگذاردرهمه ی بخش های جهان جابازکرده است؛این وظیفه رابه گونه ی بهترانجام داده ومی دهد.جامعه شناسی تاریخی بمامی آموزدکه....گروه عظیم ازفرمان روایان ستمگر،جابران دیوانه وسواران نیمه وحشی،صفحات تاریخ رادرمی نوردند؛بی این که درداستان های تاریخی یاسوزناک وکسالت آوراین دوران، جای پای ازخودباقی بگذارند.(5)مامی دانیم که ستمگران وجابران دیوانه ونیمه وحشی بخش بزرگ تاریخ دوسده ی پسین سرزمین بلاکشیده ی مارادرنوردیدندوآثارغمباری رابه گونه ی پس ماندگی فرهنگی،سیاسی،اجتماعی واقتصادی برای مابه میراث گذاشته اند؛میراثی فاجعه باری که ماآن رااکنون بصورت جنگ،فقر،مرض،تجاوزبیگانگان،زندگی آواره درکشورهای همسایه،نفرت های مذهبی،نژادی،زبانی وفرهنگی تجربه می کنیم.
طرفه این که،درجامعه ی بدبخت وستم زده ی مابساافرادی نیمه باسوادی وجود دارندکه بدلایل نژادی وازهمه مهمترفقرتاریخی، ازآن هابخوبی یادمی کنندواجازه نمی دهندتاریخ وسیاست این سرزمین به نفع مردم ستم دیده مصادره شود.آری!تاریخ وسیاست مصادره می شودوبایدهم مصادره شود.البته،پس ازیک نقدروشنگرانه وآگاهی بخش ومنصفانه،نه داوودشنام که نفرت می زاید؛طوری که عملکرجنایت کارانه ی آن جابران وحشی تاکنون زاییده است وادبیات وفرهنگ روزمره ی مارامسموم کرده است.اکنون،برآگاهان،فرهنگیان وروشنفکران است که عامل های بدبختی کنونی راریشه یابی نمایند.یک علت عمده همان است که یادآوری شد،یعنی تاریخ وسیاست به گونه ی انحصاری دردست حاکمان بودوآن هاهرچه خواستندوتوانستندکردندتاباسلطه برآن دو،نگذارندمسایل روشن شودومردم دریابندکه دشمن ودوست کی است وحاکمان درصف بندیی دوست ودشمن درکجاقرارمی گیرند.اگرمدرنیته،روشنگری وروشنفکری راپایه گذاران جهان نوبپذیریم که هستند؛بایداین اصل رانیزپذیرفت که نقدجامعه،تاریخ،سیاست،ادبیات،سنت ومذهب گرایی اوهام گونه وجاهلانه که تعصب ونفرت آفریده ومی آفرینند،کامل کننده ی هدف های می باشندکه مدرنیته وروشنگری درپیش گرفته بودند.آنچه که روشنفکروپرمعناترازآن روشنگرنام گرفته است،کارش همین است که درهرجامعه ی که زندگی می کند،چه جامعه ی پیشرفته وچه جامعه ی پس مانده وپس  مانده ترین وبدبخت ترین آن،یعنی افغانستان، بایدبه نقد،روشنگری وآگاهی بخشی بپردازد.ازآگاهی بخش بدین منظورنامبرده شد که بسیاری نهضت های ضداستعماریی نیمه ی دوم سده ی گذشته خودراآزادی بخش نام گذاشته بودند.مانند:نهضت بخشی ازمسلمانان هندکه به برآمدن پاکستان انجامید،نهضت آزادی بخش الجزایر،ویتنام،افریقای جنوبی،زیمبابویه ونهضت ضدشوروی درافغانستان.شماری از نهضت های نامبرده آن گونه که خودراآزادی بخش نامیده بودند،عملکردشان پس ازدوره ی استعمار بویژه دراریکه ی قدرت، نشان دادکه بدترازاستعمارمردم خودرارنج دادند.دلیل این رنج دهی هم روشن است وآن این که آزادی بخشی باآگاهی بخشی همراه نشده بود.
ازاین رو،وقتی که زمام داران وابسته به استعمارعوض شدند،استبداد تباه کارنوجایی استعماروساختار اداری،سیاسی،امنیتی ونظامی آن راپرکردودیگرگونی مثبتی درزندگی مردم بوجودنیامد.دراین زمینه،مانمونه هایی خوب  تروبدتر راداریم.درردیف نمونه ی خوبتر،نهضت افریقایی جنوبی برهبریی نلسن ماندیلاجای می گیرد،ودرردیف بدتر،نهضت هایی آزادی بخش زیمبابویه برهبریی رابرت موگابه ومجاهدان افغانستان بارهبران بی شماروطالبان برآمده ازشکم گندیده ی آن هاقابل یادآوری می باشند.فرق موگابه بامجاهدین این است که اواستبدادویرانگری رابه مردم خودبه ارمغان آوردکه اکنون ازاو،مردمش وکشورهایی همجوارش درعذابند.برخلاف،مجاهدین که توان آوردن استبدادویرانگررانداشتند،جنگ وخونریزیی ویرانگری رابرمردم خودتحمیل کردند؛جنگی که طالبان مزدورووحشی رابنام شریعت وراه حل پاکستانی- وهابی پیش کشید؛ودستاوردراه حل نامبرده را،هم مردم افغانستان وهم جامعه ی جهانی دیدندومی بینند.درنمایش نمونه ی خوب، هندهم جای می گیرد.هند دورهبرآگاه وخردمندوآگاهی بخش،یعنی گاندی ونهرورا داشت.رهبرنخست که رهبر معنوی- سیاسی بود،بزودی درگذشت؛ورهبردوم،یعنی نهروکه هم آزادی بخش بودوهم آگاهی بخش وسیاست مدار،به هندوستان استعمارزده ی دارایی بیشترازصدمذهب،زبان،فرهنگ ونژاد،وحدت سیاسی- فرهنگی ویک نظام سیاسی سکولار- دموکراتیک بارمغان آوردونشان دادکه دموکراسی بافقرهم می تواندبه سوی پیشرفت وتوسعه ی اقتصادی- سیاسی- اجتماعی وبطورکل به سوی توسعه ی مستقل ملی گام بردارد.این که نهضت هایی آزادی بخش زیمبابویه وافغانستان دستاوردنداشتند؛وتنهانهضت هایی هندوافریقای جنوبی دارای دستاوردمی باشند؛علت این است که درهردونهضت نخستین،آزادی بخشی وآگاهی بخشی درمیان مردم همگام وهمسوبه پیش نرفتندونبودآگاهی بخشی،رهبران عوام فریب ونوکرمنش راتحویل جامعه دادکه بخاطرجنایت آن هامردم به استعماروحکومت هایی دست پرورده ی آن درودمی فرستند!پدیده ی که درزیمبابویه پس ازانگلیس وافغانستان پس ازشوروی دیده شد.
اکنون، درافغانستان شماری مردمانی که شوروی رابرپاکستان طالب پرورامریکایی حامی حکومت فاسدودموکرات نمایی کنونی ترجیح میدهند،بیشترازآن است که تخمین زده می شود.اگربسیاریی مردم افغانستان،رژیم کمونیستی وابسته به شوروی رابرحکومت نابسامان مجاهدان وحکومت ستمگر،پس مانده ومزدورطالبانی- پاکستانی وحکومت امریکایی کنونی ترجیح میدهند،به نبودآگاهی بخشی ونهضت فکری درمبارزه ی مجاهدان برمی گرددکه سرمردم رادرلاک آزادی بخشی پنهان و کشوررانخست درگیرجنگ گروهی نمودندکه فراورده ی آن طالبان وحشی- پاکستانی بود،وطالبان وبادارشان کشوررا ازیک استعماربه استعماردیگرراهنمایی کردندکه وضع کنونی دستاورآن می باشد.دلیل این که کشورمابه این روزسیاه افتادومردم افغانستان بدان رابربدتران ترجیح میدهند،بدوعلت زیرپیوندپیدامی کند:نخست،استبدادتباه کاروفرهنگ ستیزواندیشه سوزبدان دیروزوناچیزبودن کارکرد فرهنگی وروشنفکریی آگاهان دیروزوامروزکشور.دوم،درجهان مدرن،دولت هامصرف کننده ی اندیشه ی فرهنگیان وروشنفکران می باشند،موضوعی که رهبران وفرهنگیان افغان ازآن بی بهره بودندومی باشند.دردنیایی پیشامدرن که افغانستان در آن قراردارد،دولت هااندیشه ستیزوآفریننده ی خرافات واوهام بودندومی باشند.چراکه درفربه کردن وفربه شدن اوهام وخرافه هااست که استبدادفربه وبازتولیدودوام می یابد،وروشنفکر که نقدکننده ی قدرت واستبدادمی باشد،لاغرتروحاشیه ی ترمی شود.مشکل استبدادومستبدین دیرپایی افغانستان این بود که بقایی خودرادربقایی جهل ونادانی مردم سراغ می کردندوبرای این بقایی سیاه وننگین بایدبه اندیشه ی نوین موقع تبارزنمی دادند.مشکل روشنفکران وفرهنگیان این بودکه پیش ازنقدقدرت،به نقدمذهب شتافتند.ازآنجاکه پیوستگی ی استواری میان مذهب وفرهنگ وجود دارد،ووجودفرهیختگی وروشنفکری هم درمحیط فرهنگی وبالندگی آن متصوراست؛بنابرآن،استبداد،مذهب رادرخدمت گرفت وروشنفکربخاطرخامی خودوحماقت مقلدان شیخ وشاه زیرضربات توان فرسایی قرارگرفت.برایی این که روشنفکربتواند تجربه ی ناکام گذشته راتکرارنکندودرمحیط فرهنگی جامعه رخنه وجهش بیافریند،باید ماهیت فرهنگ وپیوندآن بامذهب رادرک نماید.واضح است که....هیچ فرهنگی نتوانسته است مستقل ازیک مذهب پدیدارشودوگسترش یابد؛بسته به نظرناظر،چنین می نمایدکه فرهنگ محصول مذهب،یامذهب محصول فرهنگ است.(6)این که مذهب زاده ی فرهنگ است یافرهنگ زاده ی مذهب،هردوپدیده ی پیداشده درمحیط فرهنگی وفکری اروپامی باشد.دراروپاهم اگرمسیحیت راپدیده ی شرقی بگیریم که هست وازشرق به غرب رفته وبافرهنگ اروپایی درآمیخته است؛واضح می سازدکه پیش ازراه یابی مسیحیت به اروپا،درآنجا،فرهنگی یافرهنگ هایی وجود داشته است وورودمسیحی گری آمیزش باآن فرهنگ هارابرجسته می کندونشان میدهدکه هردوپدیده جداازهم اندو باهم همنواشده وبه یک دیگرکمک کرده اند.درجامعه هایی مسلمان هم که پیش ازاسلام فرهنگ هایی خودراداشتند،وروداسلام عناصرغیرتوحیدیی آن فرهنگ هارابیرون وبادیگربخش هایی آن هادرآمیخت که آمیزش اسلام وفرهنگ خراسان بزرگ،فرهنگی رابوجودآوردکه آمیزش اسلام بافرهنگ ملی رانشان میدهد.
بهرصورت،فرهنگی وروشنفکرکه ماموریت آگاهی بخشی،اندیشه ورزی وفرهنگ سازی ودرمجموع ایجادجهش درساختارفکری،فرهنگی،اجتماعی واقتصادی ودرفرجام دیگرگون سازیی ساختارسیاسی رادنبال می کند،برای توفیق دراین ماموریت انسانی وتاریخ ساز،ایجاب می کندکه باشناخت درست هردوپدیده ی مذهب وفرهنگ وفرهنگ زاده ی آمیزش هردو،راه بیرون رفت ازدنیایی کهنه ورسیدن به جهان نوراشناسایی وپیش رویی مردم قراربدهد.اگردرافغانستان،بدترین هایی سیاسی موقع یافتندکه تمجیدشوند؛برمی گرددبه ناتوانی جریان فرهنگ سازواندیشه ورزوروشنفکر.این جریان طوری عمل کردکه بجای فایده رسانی به عملیه/فرایند مدرنیته، ناآگاهانه به سنت گرایی قبیله زده وتاریک واستبدادسیاه کارفایده رساند.بازتولیداستبداد،آن هم همان استبدادخشن وواپس گرایی ایلی- تباری وذهنیت واپس گرایانه ی سازگارباآن درجامعه ی افغانستان؛بیشترازهمه،ازیک بیگانگی حکایت می کند...."بیگانگی" حالت کسی است که براثراوضاع واحوال محیط گرداگردش- مذهبی،اقتصادی،سیاسی،دیگربرخوداختیارندارد.تاجایی که باوچون شی رفتارمی شودواوبرده ی اشیاء بویژه پول می گرددودرحقیقت:بودن"را"فدای"داشتن می کند.(7)
اگردرافغانستان،کمونیست هازمانی مدعی ی مبارزه برای تامین منافع طبقه ی زیرین جامعه بودند،اکنون بسیاریی آن هابخاطرگرفتن تنخواه بالاترخودرابه نهادهای غیردولتی فروخته اند،وبرخی ازمجاهدین که بباورخودبرای خداجهادمی کردند،جهادرابه تجارت مبدل وباپول بادآورد،جنگ سالار،دزد،راهزن وتباه کارشدند،وطالبان هم آموختن قرآن وحدیث رادرمدرسه هایی دینی کنارگذاشته به مزدوری،زن ستیزی،فرهنگ سوزی،تروریسم وتباه کاری دست می زنند،این همه نشان میدهدکه ناسازگاریی ذهنیت ایلی- قبایلی درجهان مدرن،سبب شده که کهنه گرایان، دین راحربه ساخته بلایی بزرگی رابردین ودین داران افغانستان نازل کنند.سربلندکردن چنان نیروهایی که قرن هاازتاریخ مصرف شان گذشته بود،به لطف وکرم سرمایداریی انحصاراتی- غربی،نظامیان جنایت کارپاکستانی وشیخ هایی واپس گرایی عرب که همگی منافع مشترک دارند،واسلام گرایی روشن اندیش وملی گرایی هرچندنیمه جان، غارت نفت خاورمیانه رااخلال می کنند؛ایجاب می کردومی کندکه برایی بدنام کردن دین داریی انسان گراوملی گرایی سکولار،دین داریی هراس افگن وواپس گرای خشن راعرضه کنند؛تاازیک طرف،سلطه برمنابع طبیعی مسلمان هاراتامین کنند،وازطرف دیگر،دین اصلی وجریان هایی فکری وروشنفکری،چه مسلمان ،چه ملی گراوچه سکولارراکه بارنمی برند،ازمیدان بیرون نمایند.
درصورتی که دربیرون سازیی روشنفکرانی هرچندسطحی نگر،خطرهایی متصور باشد،یعنی تاریک اندیشی ممکن است ازباربری گردن کشی نماید.برای بهره برداریی بهتروطولانی ترازتاریک اندیشی ارتجاعی ومنحط،می توان روشنفکران ساده اندیش راباراه اندازیی چندرسانه ی شخصی- گروهی- دولتی:مانندتلویزیون ها،روزنامه هاونهادهایی زیرنام کاردرجهت تشویق جامعه ی مدنی وقانون گرایی باکاربرد کلمات زودگذر مصروف کرد،کاری که اکنون درافغانستان باگرمی ادامه دارد.برایی بیرون شدن از وضعیت ظاهرفریب جاری درافغانستان که زاده ی استبدادطولانی مدت،فقرفرهنگی واقتصادیی زاده ی آن وچند دستگی ادیبان،فرهنگیان وروشنفکران می باشد؛بیشترازهرعامل دیگر،نقش ادبیات،ادیبان،فرهنگ وفرهنگیان وروشنفکران برجسته می باشد.اگرادیبان وروشنفکران،ازمسایل حاشیه ی وفرعی فاصله گرفته به مسایل اصلی جامعه وطرح آن هاوبردن آن هابه ذهن آگاهان،نیمه آگاهان وازاین طریق به ذهن وکله ی مردم بپردازند؛بدون شک،می توانندعصرنورابیاغازند.اکنون،جهانی سازی وانقلاب رسانه ی زاده ی آن،سهولت هایی بسیاری رادراختیارآگاهان وروشنفکران گذاشته است که بابهره برداریی درست ازآن ها،می توانند آغازگرمرحله ی نودرتاریخ شوند.البته به شرطی که هنربیان مسایل وبهره برداریی بهترازابزارموجودراداشته باشندویابیاموزند....جان پل سارتریقین داردکه اگرهنروادبیات نباشد،وجودجهان باطل وعبث است.غرض ازادبیات تلاش ومبارزه است.تلاش ومبارزه برای نیل به آگاهی،برای جستجوی حقیقت،برای آزادی انسان.(8)

0 comments:

Post a Comment