درجهان،هیچ اصلاح طلبی خوشبختی وجود ندارد.
میخائیل گرباچف
بخش اول
ابراهیم ورسجی
3-10-1390
این نوشته دردوبخش تهیه شده است:نخست،فروپاشی ایدئولوژیکی- سا ختاریی اتحادجماهرشوروی- سوسیالیستی.دوم،فروپاشی ساختاری- ایدئولوژیکی دولت افغانستان بخاطروابستگی درهردوعرصه به شوروی.دراین نوشته،نویسنده بیشتردرپی واکاویی دلایل فروپاشی ایدئولوژیک بادارونوکرمی باشد،تافروپاشی ساختاری.البته که نوکریی یک مزدورجیره خواردولت هایی سرمایداری باپیوستگی ایدئولوژیک یک کمونیست، چه افغانی وچه غیرافغانی، به ایدئولوژیی کمونیستی ودلبستگی آن به دولت شوروی- کمونیستی ازنگاه هرکمونیست راستین بایدفرق شود،زیراکه تعهدایدئولوژیک درجایگاه ارزشی خودحفظ می باشد.اماابزارسیاست خارجی شوروی شدن کمونیست ها،موضوعی می باشد ازهرنگاه قابل سرزنش ودرافغانستان فاجعه ی آفریده است که تاکنون رهایی ازآن دوربه نظرمی رسد.کمونیست هادلیل تعهدخودبه کمونیسم- روسی رابازتاب خواسته هایی طبقه ی ناداردرایدئولوژیی کمونیسم- مارکسیسم توجیه می کردند؛واین که کمونیسم تاچه اندازه توانست این هدف رابرآورده نماید،دراین نوشته به آن اشاره خواهدشد. درتاریخ بیشتراستبدادزده وکمترآزادی وعدالت دیده ی بشر،سه طیف فکریی زیرمدعی رهنمایی بهترجامعه ی بشری شده اند:پیامبران،فیلسوفان وپادشاهان.هم زمان بارشدوتکامل نهادهایی اجتماعی- فرهنگی- فکری- آموزشی- پرورشی- سیاسی- اداری و اقتصادیی جامعه ی بشری،مسئله ی رهنمایی بهتروبدترآن ونقش پیروان مدعی هایی نامبرده دشوارتروپیچیده ترشده است.ازتاریخ سیاسی ادیان آگاه هستیم که چگونه شیخان وشاهان دست بدست هم داده رسالت آن هارابه سودخود وزیان امت شان مصادره کرده اند.نمونه ی دلخراشی که هزارسال حکومت پاپ های قرون وسطی درمسیحیت؛ وبیشترازآن، حکومت فقیه وشاه برمسلمان هاکه تاکنون ادامه داردوبدبختی آفریده است ومی آفریند؛ وتازه بهارعربی، درمرکزآن،یعنی کشورهای عربی بجان خودکامگی آن چنانی افتاده است وقربانی می گیرد،موضوع روزمی باشد.
درتاریخ ادیان دیدیم که خودکامگی پاپ هادرمسیحیت وشیخان وشاهان دراسلام، چه مصیبتی جانکاهی رابرسردین باوران ساده دل وناتوان نازل کرد.اما،درتاریخ فلسفه،تنهاافلاطون مدعی شده بودکه بهترین گونه ی حکومت برملت ها"حکومت فیلسوفان می باشد."ازدیدگاه افلاطون،ازاین روکه خردواخلاق بهترین اصول رهنمایی بشریت می باشدوفیلسوفان به اصول نامبرده مجهزمی باشند؛بنابراین،حکومت آن هامی تواندسعادت وخوشبختی بشرراتامین نماید.اگرچه پس ازافلاطون،هیچ فیلسوفی ادعای آن چنانی نکردوشاگردش ارسطوهم براه دیگری شتافت که نظریه پردازی درسیاست بودتاادعای رهنمایی بشریت.امافیلسوفان، درتاریخ اندیشه، بیشتربه حیث نظریه پرداز وخلاق فکرواندیشه وکمتربه گونه ی منتقد بجان شاهان وشیخان افتاده اند.بخاطرسرگرمی فیلسوفان درنظریه پردازی واستخدام فلسفه درتفسیرجهان بجای تغییرآن،کارل مارکس چنین می گوید:"فلسفه وظیفه داشت که جهان راتغییربدهد؛برخلاف،به تفسیرجهان پرداخت."
ازاین رو،جان پل سارتردانشمندفرانسوی می نویسد:"مارکسیسم وکمونیسم شکست خورد،امانمی خواهم که جهان به شرایط پیش ازمارکس برگردد."باین معناکه،اگرکمونیسم شکست خورده است،فلسفه مطابق تعریف مارکس بایدماموریت دیگرگون سازیی جهان ربایدپیگیری نماید.ازسه طیفی که به حیث مدعی هایی استقراربهترین نظام برای بشریت نامبرده شد،یعنی پیامبران،فیلسوفان وشاهان،اخیری امتحان بدی درتاریخ داد.اما،درمیان پیامبران،بیشترین دشواری رامدعی هایی پیرویی آن هادرسیاست برای دین باوران خلق کرده اند.موضوعی بیشترازدیگردین هادرجهان اسلام فاجعه بارتمام شده است.واضح است که درتاریخ نظریات وفلسفه ی سیاسی،بهترین حکومت یاسامانه ی سیاسی- حقوقی آن است که عدالت وآزادی، این دوآرزویی دیرینه ی بشرراتحقق بخشدیاتااندازه ی میان هردوتعادل برقرارکرده بتواند.
اکنون که به ارزش عدالت وآزادی دراندیشه ی سیاسی- حقوقی ودلبستگی عمیق توده هایی مردم به آن هااشاره رفت،لازم است که نخست،موضع پیامبران دررابطه باعدالت وآزادی؛ودوم،تلاش هایی سوسیالیسم وکمونیسم درزمینه،موردبررسی قرارگیرد.ازآنجاکه ازپیامبران،شیخان وشاهان، زمام داران سیاسی ساختندوخودراجانشین آن هااعلام کردند،بزرگترین کج اندیشی رادرتاریخ سیاسی دین ها ایجادودرجهان؛ بویژه دنیایی اسلام زیرنام دین، سیاه کارترین حکومت هاراتشکیل ومسلمان هارادوشیدند.برایی این که به زورگویی وریاکاریی سیاسی خودموفقانه ادامه داده بتوانند،عدالت وآزادی راهم به گونه ی تعریف کردندکه تنهابدردخودشان می خورد.
برای روشنی اندازی درباره ی رسالت پیامبران درزمینه ی تحقق عدالت وآزادی،دیدگاه یک فقیه نواندیش ویک نواندیش اصلاح طلب دینی بازتاب داده می شود.آیت الله منتظری فقیه فقیدایران می گوید:"خداوند دررابطه باارسال رسل وانزال کتب می فرماید:لیقوم الناس بالقسط/تاخودمردم دراثرهدایت انبیاوکارفرهنگی وفکریی آنان،عدالت رابپادارند.خدانفرموده است که پیامبران عدالت رابپادارند،تاشائبه ی اجرای شریعت وعدالت بااجباروزوردربین نباشد."علی بازرگان نواندیش دینی می گوید:"هدف مشترک انبیاء:آزادی،آگاهی،امنیت،آشتی وپیروی ازارزش های متعالی اخلاقی است.پیامبران برخلاف فلاسفه که نظرات مستقل وبعضامتناقضی عرضه کرده اند،همگی برمحورمشترکی که همان خداشناسی خالص،آینده نگری (پیوندعمل امروزباآینده ی دور)وکردارشایسته است،تاکید داشته اندوهرکدام تصدیق کننده ی قبلی وبعضابشارت دهنده ی بعدی بوده اند.اگراختلافی هست،که فراوان هم هست!اختلاف میان پیروان اسیرمانده درتعصبات قومی- نژادی است،وگرنه همه ی آن هاازیک گوهربودندوجان وجوهرتعالیم شان یکسان بود."
اکنون که دیدگاه یک فقیه مخالف حکومت مستبدوستمگردینی و دیدگاه یک نواندیش دینی راجع به تحقق آزادی وعدالت ازمنظردینی بازتاب داده شد،خالی ازفایده نخواهداگرعدالت وآزادی ازدیدگاه یک اندیشمندوپژوهش غربی هم بازتاب داده شود.این اندیشمندغربی فوکومی باشد.فوکو:"عدالت آن وضع اجتماعی است که هرکس درآغازدارای امکانات باشدونیزاقلیت ممتازاکثریت مردم رادروضعیت نامناسب نگاه ندارد.آزادی آن جوسیاسی است که درآن شخصیت انسانی هم ازحیث آنچه هست وهم ازبابت آنچه می گوید،مورداحترام باشد."برهمه گان روشن است که تعریفی که هردوشخصیت مسلمان دین دارازرسالت انبیاوتحقق عدالت وآزادی ازمنظردینی، وتعریف فوکوازعدالت وآزادی،موضوعی نیست که به آسانی درجامعه ی بشری عینیت پیدانماید.دلیل عدم تحقق هم اضح است که ساختارمتمرکزقدرت دردست اقلیت ممتاز،چه مذهبی وچه سکولارخودکامه، بزرگترین مانع درسرراه عدالت وآزادی دردرازناوفراخنایی تاریخ بشربودومی باشد.
درجهان سنتی،ازدواج نامشروع مذهب ودولت یاازدواج سیاه مذهب بافئودالیسم/بزرگ مالکی چه به رهبریی کلیساوچه برهبریی شاه درسرراه عدالت وآزادی سنگ اندازی کرده بود؛ ودرجهان نو،سلطه ی ثروتمندان بردولت ومذهب کلیسایی واسلامی ی توجیه گرآن،تحقق عدالت وآزادی رابر پشت بام ا نداخته است.برای این که موضوع بدرازانکشد،ازپیگیریی مفصل آن درجهان سنتی خود داری وبه بازتاب فاجعه ی که تمرکزثروت دردست شماری محدودی درعصرنوآفریده است وراه هایی برون رفت ازآن سخن گفته می شود.پُرواضح است که انقلاب صنعتی دوکارزیرراکرد:نخست،به تمرکزثروت دردست اقلیت سرمایدارکمک نمود.دوم،طبقه ی کارگرصنعتی بی همه چیزراتولیدکرد.طبقه ی که پیشترتوسط مذهب وبزرگ مالک وسلطان بی رحمانه استثمارشده بودوبابرآمدن انقلاب صنعتی اسیردستگاه هایی فراخ ودرازسرمایداریی صنعتی شد.
پس ازبرآمدن انقلاب صنعتی وفرزند بی همه چیزآن،یعنی طبقه ی کارگرکه همزمان باظهوردموکراسی سرمایه سالاربود؛دموکراسی که درآن تنهاپول داران حق رائی دهی داشتند،لیبرالیسم خواستارحق رائی دهی برایی طبقه ی کار،وسوسیالیسم بدفاع ازحقوق اقتصادیی آن برخاست.ازاین به بعداست که دوجریان لیبرال دموکراسی وسوسیال دموکراسی رودرروی هم ایستادمی شوند،وپس ازآن ها،کمونیسم هم وارداین کارزار می شود.دورکیم(1858-1917)، جامعه شناس فرانسوی دررابطه باسوسیالیسم می نویسد:سوسیالیسم به عنوان حرکتی فکری- تاریخی اساساًواکنشی نسبت به هرج ومرج اقتصادی است.هدف سوسیالیسم این است که وظایف امروزه ی پراکنده درجامعه راتحت خودآگاهی روشنی قراربدهد.سوسیالیسم بااعتراض های بی شمارکمونیستی برضدبی عدالتی ونابرابری یکی نیست.سوسیالیسم پس ازانقلاب فرانسه ودرلحظه ی الهام بخشی انقلاب که زمینه ی اقتصادی رانیزدربرگرفت،پیداشده است.سوسیالیسم که معاصرصنعتی شدن است،می خواهدسازمان هایی واسطی میان دولت وفردبوجودآوردکه هم اقتداراخلاقی داشته باشدوهم اقتداراجتماعی.بنابراین،مایه ی اصلی سوسیالیسم دورکیمی سازمان است ونه نبردطبقاتی.هدف سوسیالیسم ایجادگروه های حرفه ی است ونه تغییرمفاهیم مالکیت.(1)
درصف مخالف سوسیالیسم دورکیم که سوسیالیسم راناسازگاربااعتراض هایی بی شمارکمونیستی علیه نابرابری می دانست،کمونیسم مارکس قرارداشت.مارکس وانگلس درمنشورکمونیسم(1847)،خواسته هایی زیرراکه پس ازآن هامحوراندیشه وایدئولوژیی اکثریت کمونیست های جهان، بویژه کمونیست هایی روسی قرارگرفت،این گونه ردیف بندی کردند:1- لغومالکیت زمین ومصادره ی کرایه وسپردن آن بدست دولت.2- وضع کردن مالیه مترقی بردرآمد.3- لغومیراث.4- مصادره ی دارایی های مهاجرین وستیزه جویان.5- تمرکزاعتباردردست دولت بوسیله ی بانک دولتی درکنارسرمایه ی دولتی با انحصارهمه جانبه.6- تمرکزوسایل رفت وآمد دردست دولت.7- زیرکنترول اجتماعی درآوردن کارخانه ها،وسایل تولید،زراعت وبکارانداختن زمین هایی بی حاصل درمطابقت بابرنامه ی جمعی.8- هماهنگ سازیی همه ی کارگران وسازمان دادن ارتش صنعتی،بویژه برای زراعت.9- ترکیب کردن کارگران صنعتی وزراعتی بخاطرنابودکردن تفاوت میان شهروروستا.10- براه انداختن آموزش آزادبرایی همه ی بچه ها،نابودکردن کاربچه هادرکارخانه به گونه ی کنونی اش ویکجاسازیی آموزش باتولید.(2)
اگرانقلاب صنعتی طبقه ی کارگررابوجودآوردکه لیبرال هاوسوسیالیست هاخواستارحقوق سیاسی- اقتصادیی آن شدند،کمونیست هاآن رابه حیث طبقه ی ممتازی که بایدجامعه ی سرمایداری رابه سوی جامعه ی بی طبقه ی کمونیستی زیراداره ی دیکتاتوریی پرولیتاریاشکل بدهد،اسطوره سازی کردند.پیشترازاین ها،رنسانس/نوزایی هم بی کارنه نشسته بودوبجایی مذهب که نقش ایدئولوژیی سیاسی سده های میانه رابدوش داشت،ایدئولوژیی سیاسی راایجادکرد.بنابراین،ایدئولوژی،سرمایداری،لیبرالیسم،سوسیالیسم،کمونیسم وپس ازآن هاناسیونالیسم همگی پدیده های مدرنی می باشندکه درعصرجدیدبیشترین تاثیررابرروندمدرنیزه کاریی زندگی بشرگذاشته اند.
ازاین رو،بخاطرایدئولوژیک سازیی بسیاری چیزهایی که نبایدایدئولوژیک می شدند،ایجاب می کندکه تعریفی هم ازایدئولوژی ارایه شود:واژه ی ایدئولوژی به آن عقایدوباورهایی اطلاق می شودکه می کوشندروابط اجتماعی واقتصادیی جامعه راازلحاظ اخلاقی توجیه کنند.بیشتراعضای جامعه این ایدئولوژی رادرونی می سازندوبدین ترتیب اعتقادمی یابندکه نقش کارکردیی آنان ودیگران،ازنظراخلاقی ونحوه ی تقسیم محصول جامعه عادلانه است.این اعتقادمشترک به جامعه یکپارچگی ودوام می بخشدوفقدان آن موجب اغتشاش وآشوب می شودوسرانجام،اگراختلافات به اندازه ی کافی عمیق باشد،انقلاب پدیدمی آید....ازنظرکمونیست ها....ایدئولوژی چیزی است که موجودیت حزب راتوجیه می کندوابزاری بیانی آن رادراختیارش می گذارد.(این تعریف ازایدئولوژی به یک امرجزمی مبدل شده بود که انحراف ازآن ارتدادشمرده می شدکه)رهبریی حزب به هیچ صورت تاب تحمل چنین خطری رانداشت.(3)
نگاهی به تاریخ ایدئولوژی هاوفرازوفرودآن هادرمراحل کاربردی نشان میدهدکه چه ناروایی هایی نیست که به بهانه ی ایدئولوژی ونگهداریی ساختارسیاسی نماد دهنده ی آن هابربشرتحمیل نشده است.اگربه جنبه ی فرهنگی واجتماعی زندگی ملت هاوناهمگونی آن هادقت کرده شود،واضح می شودکه مطلق انگاریی ایدئولوژیک، جزفاجعه چیزی دیگری ببارآورده نمی تواند.زمانی که نظام سیاسی رابرساخته ی نظام اجتماعی وبافتارفرهنگی- مذهبی هرجامعه ی بدانیم که هست،بدرستی به بهودگی ایدئولوژیک سازی چه دینی وچه غیردینی مانند:کمونیسم،سوسیالیسم وناسیونالیسم پی برده می توانیم.روشن است.نظام سیاسی: هرگونه الگویی روابط مداوم انسانی که درآن تاحدی مشخصی قدرت وحکومت یااقتداروجود داشته باشد،نظام سیاسی نامیده می شود.سیاست واقتصاد:تحلیل سیاسی بامسئله ی قدرت وحکومت یاقدرت سروکاردارد،واقتصادباچگونگی منابع تولیدوتوزیع کالاهاوعرضه ی خدمات مربوط می شود.سیاست یکی ازجنبه های بسیارگونه گون نهادهایی بشری بوده، واقتصادجنبه ی دیگرآن به شمارمی آید.ازاین نگاه وقتی که به مسایل ایدئولوژیک شده که نبایدمی شدندنگریسته شود،روشن می شودکه واژه هایی دموکراسی ودیکتاتوری ازنگاه تاریخی همیشه به نهادهایی سیاسی واژه های سرمایداری وسوسیالیسم همیشه به نهادهای اقتصادی معطوف بوده اند.
ازاین رو،دموکراسی نوعی سیستم سیاسی است که درآن فرصت مشارکت درتصمیمات به گونه ی وسیعی بین تمام شهروندان جامعه تقسیم شده است.برخلاف،دیکتاتوری گونه ی سیستم سیاسی است که درآن فرصت مشارکت درتصمیم گیری به شمارکمی دربالامنحصرگردیده است.بنابراین،سرمایداری نوع سیستم اقتصادی است که درآن اکثریت فعالیت های بزرگ اقتصادی توسط نهادهایی که مالکیت آن هارابخش خصوصی جامعه دردست دارد،انجام می شود،وسوسیالیسم نوعی سیستم اقتصادی است که درآن اکثریت فعالیت هایی عمده ازطریق سازمان هایی که مالکیت آن هادراختیاردولت می باشد،انجام می پذیرد.
باتوجه به آنچه گفته آمد،ایدئولوژی سازی هامرزمیان سامانه هایی سیاسی- اقتصادی رامخدوش وبه ایدئولوگ ها/نظریه پردازان دولتی موقع فراهم می کند تابه سودوزیان این وآن سامانه ی سیاسی- ایدئولوژیک، قلم فرسایی نمایند.موضوعی که ازهراس دولت ازبرآمدن جامعه ی مدنی وپس ماندگی علوم اجتماعی حکایت می کند.اگراین مسئله رابه گونه ی مقایسوی میان غرب وشرق دیروزدرنظربگیریم،برملامی شودکه در زمینه، روس هاازرقیب خود پیش گام بودند.موضوعی درجهان سوم هم طرفدارانی پیداکردودرهردوبخش جهان،یعنی قلمروکمونیسم وجهان سوم می تواندریشه درپس ماندگی علوم اجتماعی وفقدان جامعه ی مدنی داشته باشد....تشتت آرائی که هم اکنون درباره ی مفهوم "جامعه ی مدنی"وجود دارد،ناشی ازپایه نگرفتن علوم اجتماعی مستقل است که درواقع مانندیک پزشک می تواندوضع جامعه رادرهرلحظه وهرمقطع بیان کند....فقدان علوم اجتماعی واقع گراکه جامعه رادرهرمقطع تاریخی به گونه ی که هست بنمایاند،این وضع راتشدیدکرده است.(4)
پس ماندگی درعرصه ی علوم اجتماعی بیشترازبخش دیگراروپا،خودرادرروسیه ی پیشاوپسابلشویکی نشان داد.موضوعی که به گونه ی بسیارذهنی گرایانه خودرادرایدئولوژیک سازیی اندیشه ی مارکس وانگلس نشان داد.مارکس درباره ی اقتصاد گفته بودکه:"اجازه ندهیدکه هیچ گروهی براقتصادمسلط شود!اگرمسلط شد،هرچه خواسته باشدانجام میدهد."درباره ی دین گفته بودکه:"اگرهفت اصل مسیحیت را ازیک کشیش/ملابگیرید،آن قدرعصبانی نمی شودکه یک اصل مالش رابگیرید."درهردوسخن مارکس،حقیقتی نهفته است که هم برای یک کمونیست وهم برای یک دین دارمفیدمی باشد.اما،روس هایی مارکسیست باایدئولوژیک کردن سوسیالیسم وکمونیسم که تنهادرمحورمدیریت اقتصادبه سودهمگانی می چرخید،زمینه سازی بدوکارزیرکردند:ایجاد دیکتاتوریی حزبی بنام دیکتاتوریی پرولیتاریاوبوجودآوردن قوی ترین اقتصاد دولتی که ازهرنگاه ملت راوابسته ونیازمند خودکرد.دشمنی کمونیسم روسی باجامعه ی مدنی هم باین خاطربودکه دوکارزیررابدرستی انجام داده می توانست:نخست،قدرت خودکامانه ی دولت راکاهش میدادومیدهد.دوم،به اقتصادملی موازی به اقتصاد دولتی خوراک می رساند.کاری که سرازسوسیالیسم دورکیمی درمی آورد،تامنشورکمونیسم مارکس که دربالابازتاب داده شد.
بهرصورت،باایدئولوژیک کردن کمونیسم وسوسیالیسم،بلشویک هاواژه های سوسیالیسم علمی،ایدئولوژیی علمی و...راایجادوبه هرکاردرست ونادرست حزب خودپسوندوپیشوندعلمی داده رقیبان خودراخیال پرداز،مرتجع ونوکرسرمایداری نامیدند.ازنظرلنین رهبربلشویک ها،سوسیالیسم دموکراتیک که سوسیال دموکرات هایی روسی به آن متعهدبودند؛ازاین نظرمردودشمرده شد که می خواستند درموضوع عدالت وآزادی،عدالت راقربانی آزادی نمایند .ازاین رو،خودش وجانشینشانش بویژه استالین، به بهانه ی تحقق عدالت وبرابری، جنازه ی آزادی رابی شمارلگدکوب کردندوبرابری راهم طوری که ایجاب می کرد،جامه ی عمل پوشانده نتوانستند.
بادرنظرداشت دیدگاه آرمان گرایانه ی عدالت خواهان وآزادی طلبان که تاکیدکمونیست های روسی برعدالت وچشم بستن برآزادی وبزندان وچوبه ی دارفرستادن آزادی خواهان،یکی ازنمونه های آن می باشد.ویل دورانت مورخ امریکایی می نویسد:طبیعت برجمع شدن آزادی وبرابری درمدینه هایی فاضله ی ماریشخند می زند،زیراکه آزادی وبرابری دشمنان سوگندخورده ی ابدی هستند،وهمین که یکی ازاین دوچیره شود،دیگری رخت بربسته است..اگرافرادآدمی آزادباشند،نابرابری های طبیعی آن هاتقریباًبه نسبت تصاعدهندسی افزایش پیدامی کند.چنانکه درانگلیستان وامریکای قرن نزدهم دردوره ی لیسه فر/آزادیی عمل دیدیم.برای متوقف کردن رشدنابرابری بایدآزادی رافداکرد،چنانکه پس ازسال1917درروسیه اتفاق افتاد.نابرابری حتی درتحت شرایط فشارنیزرشدمی کند.کسانی خواهان برابری هستندکه ازلحاظ قدرت اقتصادی درسطح پایینی قراردارند؛کسانی آزادی راطالب اندکه براستعدادبرترخودوقوف دارندوسرانجام استعدادبرترراه خودرامی گشاید.(5)
دراین باره که آگاهی سرانجام راه خودرابه سوی هدف والامی گشاید،کمونیست های روسی که مدعی تحقق عدالت باقربانی کردن آزادی بودند،هرگزدرست نه اندیشیدندوهمین درست نااندیشی بودکه ازشکم گنده ی حزب بلشویک، استالین رابیرون داد.اگرچه نخبه گان روسی دربالاآمدن استالین،لنین را مقصرنمی دانند،اما واقعیت این است ذهن نخبه گراوبی توجه به استعدادتوده هاکه درکله ی لنین رخنه کرده بود،سبب برآمدن استالین گردید.لنین:عقیده اش رابه ضرورت وجودیک حزب نخبه گرای متشکل ازانقلابیون حرفه ی برای سوق دادن توده هابه سوی سوسیالیسم،باتوصیف اینان به عنوان عوام"چرت آلود،بی اعتنا،کوته فکر،بی حال،وخواب زده توجیه می کند.(6)لنین برای توجیه قوی تراین دیدگاه، ازاستادخودمارکس هم الهام گرفته بودکه درمرحله ی گذارازسرمایداری به سوسیالیسم ازدیکتاتوریی طبقه ی کارگربه حیث پیشگام نهضت سوسیالیستی نام برده بود.دیکتاتوریی که به خواست لنین، روشنفکران انقلابی- حرفه ی واغلب خودغرض رابرشانه ی کارگران ودهقانان برای هفت دهه بارکرد.
طوری که ازپیش فکرمی شدوزمینه سازی هم شده بود،پس ازدرگذشت لنین درسال1924،استالین برشانه طبقه ی کارگرودهقان نیمه جان شوروی سوارودیکتاتوریی رامستقرساخت که تاریخ سیاسی بشرکمترمانندش راسراغ دارد.باتوجه به استبدادحزبی- دولتی جانکاهی استالین برکمونیسم روسی بارکرده بود،...پنجاه سال پیش میشل،به احزاب سوسیالیست هشداردادکه "مسئله ی سوسیالیسم صرفامسئله ی مربوط به قضایای اقتصادی نیست....سوسیالیسم درعین حال مسئله ی اداری،ومسئله ی مربوط به دموکراسی هم هست."اوپیش گویی کردکه اگرسوسیالیست هاهمین طوردودستی به توهمات شان درموردرابطه ی ساده ی که تصورمی کنندبین انقلاب سیاسی وتغییرات اجتماعی وجود دارد بچسپند،انقلاب سوسیالیستی دردست رهبرانی که بقدرکافی زرنگ،وبه حدکافی درقاپیدن عصای قدرت- البته بنام سوسیالیسم – تواناهستند،منتج به دیکتاتوری خواهدشد....بنابراین،انقلاب اجتماعی هیچ گونه تغییرات حقیقی درساخت درونی توده بوجودنخواهدآورد.سوسیالیست هاممکن است فتح کنند،ولی نه سوسیالیسم راکه درست درلحظه ی پیروزیی گروندگانش ازدست خواهدرفت."(7)
واقعاًسوسیالیسم باین معنا که حداقل بتواندباسرکوب آزادی هم که می شود،برابری راتامین نماید،ازدست رفته بود.وازنظرایدئولوژیکی، کمونیسم به ابزاری مبدل شده بودکه تنهابدردسیاست خارجی دولت شوروی می خوردنه بدرادعاهای که روس هاواقمارشان دردیگربخش های جهان می کردند.تاجائی که به تامین برابری درعرصه ی اقتصادی ارتباط می گیرد،هیچ پژوهش گری باندازه ی میلوان جیلاس درباره ی کمونیسم سخن بجانگفته است....بقول میلوان که زمانی مردشماره دوم یوگوسلاوی بعدازتیتوبود:"انقلاب کمونیستی که بنام برچیدن طبقات انجام گرفت،منجربه ظهورطبقه ی جدیدی شدکه ازلحاظ کامل بودن اقتدارش درتمام تاریخ بی نظیراست.هرحرفی غیرازاین گفته فقط فریب وتوهم است."(8)
درواقع،توسط لنین، بویژه استالین نظام خشن ومستبدانه ی بی مانندی درتاریخ سیاسی شوروی زیرنام کمونیسم ودفاع ازطبقه ی کارگر،طبقه ی که درآن وقت درروسیه وحتی درشوروی بخاطرپس ماندگی آن کشورازکاروان انقلاب صنعتی بدرستی عرض اندام نکرده بود،شکل داده شدکه بجایی تامین برابری که وعده کرده بود؛به گفته ی جیلاس، به برآمدن طبقه ی جدیدی متشکل ازاعضای حزب کمونیست منجرشد.وهمین طبقه بودکه نخستین میخ رادرتابوت کمونیسم مارکسی- انگلسی کوبید.ازاین رو،گفته می توانیم که....استالین نخستین کسی بودکه سوسیالیسم رانابودکرد،مائودومین نفربودوپل پت ازکامبوج سومین نفر،این هاجملگی،معنای راستین کمونیسم راازمیان بردند....لذا،کمونیسم آن طورکه ازمارکس سرچشمه گرفته وموردسوء استفاده ی لنین(بویژه استالین)قرارگرفته است،اساساًاعتباری ندارد.(9)
باتوجه به آنچه که گفته شد،به صراحت گفته می توان گفت که نظام سیاسی شوروی یک نظام ستمگروخشن تک حزبی بودکه به هیچ صورت آماده ی سخن شنوی ازخودی وبیگانه رانداشت.جان استوارت میل می گوید:"اگرانسان هاآزادنباشندکه اهداف خودرادنبال کنند،هیچ ابداع وابتکاری که تمدن رابه پیش بردواخلاق راتوسعه دهدبوجودنمی آیدوآن هااسیرعادات وسنت خای خودمی شوندکه فردیت وشجاعت وتنوع فکری شان رانابودمی کند."نظامی خودسرومطلق العنانی که درشوروی- کمونیستی میوه ی تلخ خودرابافروپاشی آن قدرت بزرگ پوسیده تحویل داد،واکنون درکشورهای اسلامی باخیزش های آزادی خواهانه وعزت طلبانه درحال فروپاشی می باشد.
اگروضع شورویی- کمونیستی واقمارش رابارقیبان غربی آن ها مقایسه نمائیم،واضح می شودکه دریکی، خودکامگی ونظام تک حزبی خردگریزودیگراندیش ناپذیر،ودردیگری،نظام چندحزبی- دموکراتیک باهمه نابسامانی هایی اجتماعی- روانی وفرهنگی- اقتصادی اش که پس ازمرگ شوروی لیبرال دموکراسی به آن افزوده است،تاچه حدپس رفت وپیشرفت رانشان میدهد.این پس رفت دراولی وپیشرفت دردومی،تنهابه سخن جان استوارت میل برمی گرددکه نبودآزادی: فردیت،شجاعت وتنوع فکری رانابودمی کند.وظیفه ی که سوسیالیسم دولتی بدرستی آن راانجام داد.این یک واقعیت است که....سوسیالیسم دولتی نه تنهارفاه وبرابری وآزادی به ارمغان نیاورد،بلکه نظام سیاسی تک حزبی،دیوان سالاری انبوه،پلیس مخفی بیدادگر،به کنترل دولتی رسانه ها،وپنهان کاری،وسرکوب آزادی روشنفکری وهنری انجامید....نظام سیاسی تک حزبی،برای کنترل ارتباطات سیاسی طراحی شده است.ازآنجاکه هیچ حزبی دیگری وجودندارد،این حزب تنوع واطلاعات سیاسی راکه درسرتاسرجامعه جریان می یابد،محدودمی سازدوراه بازخوردراسدمی کندوبدین ترتیب چشم کسانی راکه درقدرت هستندبرای پیچیدگی کامل مسایل شان می بندد.درشرایطی که تنهااطلاعات بسیارمحدودازطریق مجرای تاییدشده دراختیارمقامات قرارمی گیردوفرمان روبه پایین صادرمی گردد،برای نظام،کشف خطاهاوتصحیح آن هابسیاردشوارمی شود.(10)
ازجانب دیگر،گسترش ابزارپیشرفته ی اطلاع رسانی که هرروزبیشترازروزقبلی دستگاه سانسوروخودسانسورگری رافرومی پاشاند،سبب می شودکه دومسئله بدرستی خودنمایی کند:نخست،پس ماندگی ساختارتک حزبی درعرضه ی خدمات ودست وپنجه نرم کردن باجهانی رقابتی که هرلحظه نوآفرینی می کند،برملامی شود.دوم،انقلاب رسانه ی چشم وگوش مردم رادرتشخیص دروغ هایی راست نمایی که دستگاه سنتی خودکامه به گسترش آن می پردازد،توانمندترمی سازد.ازاین رو،نه تنهادروغ هاشناسایی می شوند،بلکه به سخن واسلاوهاول رئیس جمهورفقیدجمهوریی چِک که چندروزقبل درگذشت،"قدرت بی قدرتان درجامعه ی کمونیستی/یعنی ملت خودرابه نمایش می گذارد."
طوری که دیده شد،نظام چندحزبی وتک حزبی بافضاهایی بسته وبازخودمیوه آورد.میوه ی که دریک طرف تلخ ودرطرف دیگرگوارامی نمود.به طورنمونه،...درست همان طورکه اختراع چاپ توسط گوتنبرگ دراواسط قرن پانزدهم،به انتشاردانایی انجامیدوسلطه ی کلیسای کاتولیک رابردانش وارتباطات دراروپای غربی کاهش دادکه سرانجام آتش اصلاح دینی پروتستان رادامن زد.به همان ترتیب نیزظهورکمپیوترورسانه های جدیدارتباطی دراواسط قرن بیستم، کنترل شوروی رابرذهن کشورهای که تحت حاکمیت یااسیرآن بودند،درهم شکست.باگسترش انقلاب واقعی درکشورهای دارای تکنولوژی پیشرفته،کشورهای سوسیالیستی درواقع به یک بلوک ارتجاعی تبدیل شده بودندکه رهبریی آنان رامردان سال خورده ی برعهده داشتندکه ازحکمت الهی قرن نزدهم الهام می گرفتند.میخائیل گورباچف نخستین رهبرشوروی بودکه این واقعیت تاریخی رادرک کرد.درنطقی درسال1989یعنی30سال پس ازآن که نظام نوین تولیدثروت درایالات متحده پدیدارشده بود،گورباچف اعلام کرد"ماتقریباًآخرین کسانی بودیم که درک کردیم درعصرعلوم اطلاعاتی،گران ترین دارایی دانایی است."...درست همان گونه که"روابط اجتماعی"فئودالی روزگاری سدراه توسعه ی صنعتی شد،اکنون نیز"روابط اجتماعی سوسیالیستی"برای کشورهای سوسیالیستی بهره گرفتن ازنظام جدیدتولید ثروت راکه برکامپیوترهاوارتباطاط وفراترازهمه اطلاعات بازمبتنی است،غیرممکن ساخته است.درواقع،علت شکست اصلی تجربه ی سوسیالیسم دولتی قرن بیستم درایده های منسوخش نسبت به دانایی نهفته است.(11)
گورباچف که باچنان درکی ازبرآمدن جهان نوکه مبتنی برآگاهی می باشدوپس ماندگی کشورش نسبت به آن رسیده بود،بدلایلی که برخی ازآن هابازتاب داده خواهدشد،دست به اصلاحات زد.علت های گرایش دهنده ی گورباچف به اصلاحات،دربخش خارجی: پس ماندگی کشوردرمقایسه باغرب،ماجراجویی سلفش درافغانستان،خیزش کارگران لهستان همزمان بااشغال افغانستان که به بحران ایدئولوژیک سوسیالیسم دولتی هرچه بیشترافزود،وکاهش نرخ رشداقتصادی شوروی وچندتای دیگربودند.پیشترازگورباچف،آندره پُف گفته بودکه:" کله ی حزب کمونیست ازکارافتاده ودیگرسخن آخررادرجهان امریکامی زند."بروایتی بالاکشیدن گورباچف دراصل نقشه ی آندره پُف بودتابربحران کمرشکن کمونیسم راه بیرون رفت بجوید.
بهرحال،گورباچف درمارس1985،دراوج جنگ سردمیان غرب وشرق بخاطراشغال افغانستان واردکاخ کریملین شدوکارخودراباشعارپروسترایکا/بازسازی وگلاسنوست/فاشگویی آغازکرد.دوشعاری که به هیچ صورت برای بنیادگرایان سنتی حاکم برساختارایدئولوژیکی- دولتی- حزبی- شوری قابل پذیرش نبود.عدم پذیرش شعارپیش کش شده توسط رهبراصلاح طلب شوری هم به جزمیت ایدئولوژیک وهم به ازدست دادن منافع طبقه ی جدیدبه گفته ی میلوان جیلاس برمی گشت.مشکل گورباچف این بودکه توجه نکرده بودکه استبدادایدئلوژیک- دولتی- تک حزبی اصلاًقابل اصلاح نمی باشد.چراکه اصلاحات چندصدای رابارآورده ساختارتک حزبی رابه فروپاشی سوق میدهد.
بربنیادگفته ی میلوان جیلاس،...جوهروذات هرنظام کمونیستی،برحکمروایی انحصاریی حزب کمونیست برجامعه پایه دارد.کمونیسم بدنبال گرفتن قدرت است؛قدرت مطلق.کمونیسم خودراکاملامجازمیداندکه درراستایی نقش تاریخی اش،نه تنهارفتاروافکارمردم رابه عنوان موجودات سیاسی کنترل کند،بلکه طبع وذائقه،موادخواندنی،اوقات فراغت،ودرواقع،تمامی دینای فردی وخصوصی آن هارانیزتحت نظارت ومراقبت درآورد.به این ترتیب،کمونیسم نمی تواندخودرابه نظامی آزادتبدیل کند.چنین کاری باذات آن تضاد دارد.تلاش گورباچوف درداخل کشور،بربازسازی اقتصادی وجلب رضایت مصرف کنندگان،ودرخارج کشور،برایجادنظامی پایدارکه ازلحاظ اقتصادی ونظامی نیرومندبوده ومورداحرام باشد.اول اکتوبر1987گورباچوف درمورمانسک گفت:"انقلابی بی گلوله،اماجدی وژرف درشوروی"آغازشده است....(پرسش بنیادی این است که آیاکمونیسم دولتی می تواندباچنان انقلابی همخوان شودتابحران جاری مهارشود؟نه خیر)!...جیلاس درزمینه درپاسخ به پرسش جورج اربان می گوید:بحران کمونیسم عام وجهان شمول است،اماچیزی که ازلحاظ ایدئولوژیکی بسی جالب توجه است(هرچندازلحاظ تاریخی کاملاًانتظارآن می رفت)،تنوع وچندگونگی شکل های مخالفت وطغیان درجنبش جهانی کمونیسم است که زمانی پیکره ی واحدی بودوازمرکزواحدی اداره می شد.من دراین میان می توانم دوخصوصیت بسیارمهم ومشترک راببینم:فرارازهرنوع الگوی قدرت متمرکز،وپذیرش اکراه آمیزاین امرکه اقتصادهای متمرکزوهدایت شده شکست خورده اند،چراکه برنامه ریزی اقتصادی وطبیعت انسانی بایک دیگرمتضادند....(وبه همین خاطر)،شوروی حاصل70سال بدی مدیریت اقتصادی وهدردادن منابع انسانی خودرادرومی کند....(وازهمه مهمتراین که)....کمونیسم نوعی پدیده ویادگارقرن نزدهمی ونسخه ی برای فاجعه است. (12)فاجعه ی که بیشترازدیگربخش هایی جهان، کمرافغانستان خمیرکرد!
باوجودهمه مانع هایی که سوسیالیسم دولتی مسخ شده درقدرت وساختارازپویایی مانده ی اتحادجماهرشوروی وازهمه بارزترایدئولوژیی کمونیستی وساختاربنیادگرایانه ی حزبی درسرراه اصلاحات افرازکرده بود،گورباچوف به پیش راندن کاروان اصلاحات مصمم بوراه خودادامه داد.ازپیش وضح بودکه پیشرفت دراصلاحات به کاهش تنش درروابط شرق وغرب که اشغال افغانستان ببارآورده بود،همراهی حزب کمونیست وکمک هایی کشورهای غربی بویژه امریکا رامی طلبید.ازسوی دیگر،تلاش گورباچوف همسوساختن شوروی باغرب نیزبودکه واردمرحله ی انقلاب فراصنعتی شده بود.ازهمه جالبتراین که،جامعه وسرمایه ی اجتماعی شوروی همسویی باچنان وضعیتی رادشوارمی ساخت.بطورنمونه،...انقلاب فراصنعتی،به دانش،ابتکارفردی،واحساس مسئولیت شخصی تکیه دارد.به هیچ یک ازاین هادرشرایط کنترل مرکزی(که درشوروی دست بالاداشت)نمی توان دست یافت....ازسوی دیگر،...سیرترقی درغرب:ازبرتری کلیسابع برتری اشرافیت یاسلطنت مطلقه،وتزآنجابه روشنگری،کثرت گرایی،لیبرالیسم،دموکراسی،ومشارکت بود.درروسیه:احترام به پدرسالاری،قدرت،وحتی انضباط نظامی ساخت غالب زندگی وفرهنگ سیاسی روس هااست.(13)
بااین همه تفاوت های موجودمیان شوروی وغرب،گورباچوف درداخل دنبال دموکراسی هدایت شده ودرسیاست خارجی دنبال حل بحران افغانستان وکنترل تسلیحات می گشت.ازآنجاکه.... دموکراسی محدودشده چون محدودوهدایت شده است،اصلاح گران راراضی نمی کند؛وچون خیلی دموکراتیک است،باعث رضایت محافظه کاران(حزبی)نمی شود.اوبرزمین بس لغزنده ی تکیه دارد.کنترل تسلیحات مربوط می شودبه کنترل سیاسی،مربوط می شودبه جداکردن اروپاازامریکاوبه خصوص بی طرف کردن آلمان.یک اروپای غربی فارغ از موشک های میان برد،بانیروهایی سنتی برترکرملین روبرومی شود،واین امربه معنای اروپای ناتوان تروروسیه ی نیرومندتراست.پس همین جنبه ی ناتوان کننده ی کنترل تسلیحات است که غرب بایدبه آن توجه کند.(14)غرب باین دلیل ودلایل دیگری که جای بحث آن هانیست،به گورباچوف کمک نکرد.بهترین جای که گورباچوف ازامریکاتمنایی کمک کرده بود،بازگردانی صلح درافغانستان که واشنگتن ومتحدانش شانه خالی کردندومسکوازکابل پاپس کشید.
باتوجه به مانع های درونی وبیرونی درسرراه اصلاحات درشوروی،گورباچوف درجاده ی لغزنده ی اصلاح کردن نظام استبدادیی تک حزبی آن کشورادامه داد.ازپیش واضح است که نظام هایی مستبدنقدگریزومخالف ناپذیردارایی ظرفیت اصلاح کردن نمی باشند،وکوشش هایی جدی درجهت دیگرگون سازیی آن هابفروپاشی می انجامدتااصلاح آن ها.ازجانب دیگر،درامپراتوریی 102ملیتی شوروی که ازپیش روس هابه حیث"برادربزرگتر"موردسرزنش بودند،مسئله ی مرکزگریزی به نفس تنگی برنامه ی اصلاحات گورباچوف منتج شد.جناح راست وبنیادگرای متمرکزدرحزب وارتش سرخ که زوال حزب ونقش برادربزرگترراحتمی میدانستند،درماه اگست1991درلحظه ی که گورباچوف درساحل دریای سیاه به استراحت رفته بود،دست به کودتازدند.کودتای که بامقاومت بوریس یلسین رئیس جمهورروسیه ی فدرال روبرووناکام شد.هرچندکودتاناکام شد،اماگورباچوف وشوروی هم شکست خوردندودرروز31دیسامبر1991امپراتوریی کمونیستی شوروی بتاریخ پیوست وازشکم گندیده ی آن پانزده جمهوریی مستقل سربرآوردند.اصلاحات شکست خوردوگورباچوف بزندگی عادی برگشت.گورباچوف باآگاهی عمیق ازدوستی هاونفرت هایی که بخاطرکمک به فروپاشی شوروی نسبت باورواداشته می شد،بیست سال پس ازآن رخ دادبزرگ، گفت که:"درتاریخ هیچ گرخوشبختی وجودندارد"واین تنهاسخن اودرزمینه نبود،بلکه این راهم یادآورشدکه:"حزب کمونیست درامتحان دموکراسی وآزادی ناکام شد،یعنی بارآزادی ودموکراسی راتاب نیاورد."اکنون که گرباچوف به80سالگی گام نهاده است،فروپاشی شوروی رامصیبت بزرگ تلقی می کندوتاکیدمی ورزدکه:"اصلاحات اوبرایی نجات شوروی صورت گرفته بودوازاصلاحات خودپشیمان نیست ومی گویدکه چاره ی برای بقاودوام شوروی نمانده بود." ...فروپاشی سلطه ی شوروی براروپای شرقی(وافغانستان)،بدون آنکه تضمینی برای دموکراسی باشد،خلاِانفجارآمیزی ایجادکرده که به ظاهراحمق هاوفتنه جویان آماده اندبه پُرکردنش هجوم آورند،وانگیزه ی اروپایی غربی(هم) به یک پارچه شدن دچارآشفتگی وسردرگمی شده است.(15)ودرافغانستان،پس ازبرافتادن سلطه ی شوری،پاکستان،عربستان وایران بخت آزمایی به پرکردن خالیگاه بجامانده ازآن کردندکه ویرانی وضایعه ی انسانی ببارآورد؛واکنون، پیمان نظامی ناتوباسپری کردن دهسال زمان وامکانات بی شمارمالی وجانی موفقیتی ازآن خودکرده نتوانسته است.
0 comments:
Post a Comment