بخش دوم
ابراهیم ورسجی
2-11-1390
این یک اصل پذیرفته شده است که تازمانی که انسان هاآگاه نشوند،آزادنخواهندشد؛وبدون آزادی، به خوشبختی رسیدن هم میسرنیست.اینجااست که آگاهی،آزادی وخوش بختی،گره ناگسستنی میان خودنشان میدهند.اگردرجامعه ی ما،باوجودچپاول هاوغارت گری هایی فراوان دردوسده ی پسین که برخی غارت گران لقب باباراهم ازآن خودکرده اند،وبرخی دیگرهم بانام هایی قهرمان ولقب هایی افتخاریی دیگری برسرزبان هاافتاده اند،وکشورهم دستاوردباباهاولقب داران دروغین رابافقروپسماندگی لمس می کندوهنوزهم کرخت وبی تکاپومی باشد،بایدبه سراغ عامل ها رفت وآن هاراکاوید.چراکه بدون کاویدن عامل هایی بی حرکتی،جامعه درفقروجهل باقی مانده وغارت گران وجنایت کران هم به غارت وجنایت خودادامه داده محیط دهنی وفرهنگی کشورراکه بسترسازی های نوین برای آینده باید درآن صورت بگیرد،بیشترازگذشته آلوده وناپاک می سازند.نگاهی به نبودجهش وبالندگی وتحول معناداروهدفمند درجامعه نشان میدهدکه نبودفرهنگ نقد وعدم دوری گزیدن ازپیشینه ی نازای فکری، هم درحوزه ی ادب وهم درحوزه ی فرهنگ،بدرازاکشیدن فرمان روایی استبدادشاه وشیخ ومحافظه کاری درموضع گیری های سیاسی وفرهنگی جامعه ی فرهنگیان کشور؛وازهمه مهمتر،تفرقه وچند دستگی درمیان آن ها،به سنت گرایی فرهنگی،مذهبی وقبایلی کمک کرد که درپناه آن هم استبدادتوانست بارهاخودرابازسازی کند؛وهمچنان، دین ومذهب حربه ی شودبدست بی اخلاق ترین وپس مانده ترین گروه هایی جامعه که توحش وواپس گرایی رامودروزکرده اند.
تاجایی که به اصل فرهنگ وادب ودیدگاه منعطف به آینده درپرتو آن هاارتباط می گیرد،بایدبه صراحت اذعان کردکه فرهنگ وادب فارسی بویژه پسینی، هم دربخش شعروهم دربخش نثرگرفتارقالب عرفانی- تصوفی دنیاگریزمانده است، وتازمانی که روحیه ی دنیاگریزی مسلط برآن، فرمان روایی داشته باشد،ازآن راهی به آگاهی وروشنفکری نیست.اگرچه رضاشاه پهلوی بابازکردن"فرهنگ سرا"باکارگردانی نخبه ترین ادیبان وفرهنگ دوستان ایرانی وغیرایرانی گام نخست رادرراستایی نوسازیی زبان وادبیات فارسی برداشت وآنچه که امروزبنام ادبیات نوین وترقی خواهانه ی فارسی یادمی شود،نتیجه ی کارکردآن فرهنگ سرامی باشد.شوربختانه،درافغانستان، درعین زمان،توسط حکومت نادری که سرآمدان آن همگی بزبان اردووفارسی شکسته سخن می گفتندنه پشتو،به بهانه ی تقویت زبان پشتو،دشمنی بازبان فارسی- دری، زبان اکثریت قاطع مردم افغانستان راه اندازی شدکه فارسی راازنفس انداخت وپشتوبخاطرپیشینه ی نانوشتاری اش وهمچنان بخاطراین که سرزمین برآمدنش هندقدیم وپاکستان امروزین می باشدنه خراسان/افغانستان کنونی،نتوانست چنان بدرخشدکه عطش فرهنگی- ادبی - نوگرایانه ی موردنیازمسایل نوین کشورراسیرآب نماید.نتیجه همان شدکه ازناتوان سازیی فرهنگ شهری- فارسی که زاده ی سیاست هایی رذیلانه ی حکومت های قبایلی بود؛بجای فرهنگ مدرن وروشنفکری،فرهنگ تقلیدی وخام ازبیرون وفرهنگ پس مانده ی خشونت زای ایلی- روستایی منعطف به گذشته بنام دین وسنت سربلندکرد.فرهنگی که فراورده ی آن دربخش نوخواهی کمونیستی،خلقی هایی تره کی، ودربخش مذهب، طالبان می باشد.دوفاجعه ی که تمرکزقدرت دردست زمام داران خودسرقبیلگی وبستن فضایی فکری- فرهنگی- سیاسی توسط آن هاباعث فرودآمدن آن برسرمردم افغانستان شد.
ازآنجاکه....تمرکزگرایی ویژگی جدایی ناپذیر فرهنگ های شرقی می باشد،درسطح کلان حکومت مرکزی،حقوق مردم رانادیده می گیردودرسطح خرد،درداخل همان قوم،بازهم حقوق خرده قوم های اقلیت که زیرگروهِ قوم به حساب می آیند،نادیده گرفته می شود.همین مسئله تاحقوق فردی امتدادمی یابد.البته درمعاملات اجتماعی....درفرهنگ شرقی"فردیت"جایگاهی چندانی ندارد.(9)این که حکومت هادرجامعه های شرقی بویژه درجامعه ی مابرای بازسازی استبدادبه برخی سنت های فرهنگی گذشته رومی آورند،بدین لحاظ است که درفرهنگ هاوسنت های دیروزین به تمرکزقدرت بسیاربهاداده شده است؛تمرکزی که درآن آزادی وفردیت انسان بزرگترین قربانی به شمارمی آیند.برخلاف،فرهنگ جدیدوروشنفکرانه اصل خودرابه سه پدیده ی تمرکززدایی،روی آوردن به کثرت گرایی/چندگانگی وتاکیدبرآزادیی فردبنانهاده است.نگاهی انتقادی به فرهنگ وادبیات سنتی- شرقی، نشان میدهدکه تمرکزقدرت چه درشخصیت شاه وچه درشخصیت شیخ وپیرویی کورکورانه ی مردم ازآن هابانادیده گرفتن حقوق فردی وجمعی خود،به سنت تغییرناپذیذیری مبدل شده است؛سنتی که باشکستن آن دراروپا،روشنفکران دنیای مدرن راآفریدند،وبادوام آن درشرق،روشنفکران به حاشیه رانده شده اندکه نتیجه ی چنان فرایندی،سربلندکردن بنیادگرایی درقیافه ی نژادی ومذهبی می باشد.
باوجودگذشته گرایی درفرهنگ وادب سنتی شرقی- اسلامی و جابازکردن کم رنگ ادبیات وفرهنگ جدیدکه زاده ی مدرنیته/نواندیشی می باشد، قشری جدیدی ازروشنفکران وادیبان نوخواه درساختارزمخت فرهنگی- ادبی-سنتی،حتادرافغانستان رخنه کرده اندکه سزاوارسپاس می باشد.اما،شماروکارکردآن هادرمقایسه باشماروکارکردادب وفرهنگ سنتی کم می باشد.چراکه شنابرخلاف موج، این انگشت شماربودن راتوجیه می کند.امابایدگفت که ادبیات وفرهنگ نووروشنگرانه باوجودمانع هایی فراوان،روبه افزایش دارند.واضح است که....دوعامل راه پیشرفت هنری رامی بندند:سیاست ونبودخوانندگان نقادی که آثارادبی راقدربشناسندوبرای آن ارج نهند.ازاین رو،عامل نخست درقرن نزدهم مسئله ی سخت جدی بود.بطوری که مدتی برهرگونه حیات ، راه رابست.فقدان مخاطبان نقادوقدرشناس، نتیجه ی اوضاع سیاسی واجتماعی بود.ریشه ی این معضل،یعنی خواص تحصیل کرده وتوده ی مردم راباید درالگوهای اجتماعی که درزمان تخلیه ی اروپاییان شکل گرفت،جستجوکرد.(10)جامعه های استعمارزده ی که درزمان عقب نشینی اروپاییان به معضل خواص آموزش دیده وتوده ی عوام ورابطه ی کمرنگ میان هردوگرفتاربودند؛بسیاریی آن هانتوانستندعوام رابه سوی ملت شدن وخواص رابه سوی ایفای نقشش،یعنی فرهنگ سازی ونقادی ازسیاست،جامعه،ادبیات،فرهنگ وسنت که راه گشای عصرنومی باشد،بکشانند.
بدبختانه،درافغانستان که بجای مستعمره ی مستقیم بودن به زندان سربازاستعمارمبدل شده بود؛تغییرزیادی را درزندگی ذهنی ومادی وفرهنگی مردم وبه تبع آن دیگرگونی امیدوارکننده که خودبسنده گی فکری- فرهنگی رادرفرهنگیان وآگاهان سبب شود،ایجادنکرد..همین امرعامل شدکه آگاهان وروشنفکران افغانستان به کاپی کار ونسخه برداریی فکرواندیشه ازرورسیه،ایران مصروهندوستان دست بیازند.وابستگی بیشترازدوسده ی زمام داران افغانستان به هندبریتانیاعامل این شدکه نوگرایی رابصورت بسیارکم رنگ ،حتاحاکمام مزدوروپس مانده هم درک نمایند.ازآنجاکه آشنایان بزبان انگلیسی درافغانستان انگشت شماربودند،نوگرایی هند درافغانستان حتی به باسوادهای جامعه هم سرایت کرده نتوانست.روابط فرهنگی- مذهبی بامصروزبان مشترک باایران به برآمدن دوگرایش درافغانستان کمک کرد:نخست،ازطریق مصر،اندیشه ی اسلامی واردافغانستان شد،وترجمه ی آثارنویسندگان مصری درایران وسرازیرشدن آن به افغانسان به گستره ی آن افزود.دوم،مارکسیسم ازطریق ترجمه هایی ایرانی واردافغانستان شد.پاکستان که ازهندجداشده بود،دارای اندیشه ی نوی نبودوتنهابه پرورش ملاهایی موردنیازمساجدافغانستان کمک کرد.درمیان مولوی هایی افغانی پرورش یافته درپاکستان، دیوبندی هاواثرپذیرفته گان ازاندیشه ی مولانامودودی هم حضورداشتندکه پسینی با اخوانی هایی مصری که اندیشه شان بیشترازطریق ایران واردافغانستان شده بود،همسویی داشت.
ازهمان آغازجنبش روشنفکری، چه مذهبی وچه کمونیستی درافغانستان،روشن بودکه مدرن سازیی یک کشورمسلمان آن هم به سویه ی پس مانده ی کشورما؛بدون پیچکاری وهضم اندیشه هاوارزش هایی نودرتعالیم وآموزه هایی اسلامی- افغانی امکان پذیرنمی باشد.آن هم درشرایطی که یک باردردهه ی سوم سده ی بیستم میلادی، نوسازیی سطحی به مدرنیسم درست ضربه زده سنت گرایی وقبیله زدگی راتکان وحساس ساخته بود.درایران،اندیشه ی مدرن،پس ازانقلاب مشروطه توسط روشنفکران آموزش یافته دراروپایی غربی وروشنفکران گردآمده درحزب توده که آبشخورروسی- کمونیستی داشتندوهم به مدرنیته ی اروپای آگاهی داشتند،ترجمه وبه نشررسیده بود.هم زمان باروشنگریی نوگرایان طرفدارمدرنیته ی غربی وکمونیسم روسی،روشنفکران مسلمان ایرانی به معرفی مدرنیسم ونقدآن ونوسازیی اندیشه ی اسلامی پرداختند.بخاطرزبان وفرهنگ مشترک درایران وافغانستان،افکارمدرن، چه غربی وچه روسی وچه اسلامی واردافغانستان شد.رخ دادهایی پسین نشان دادکه اندیشه ی مدرن روسی ازدوطریق واردافغانستان شد:نخست،ازطریق نوشته هاوترجمه هایی کمونیست های ایرانی.دوم،ازطریق مناسبات فرهنگی- علمی میان شوروی وافغانستان.به سخن دیگر،دانشجویان افغانی که بخاطرکسب دانش وفن آوری به شوروی اعزام شده بودند،پیش ازاین که دانش وفن بیاورند،ایدئولوژیی کمونیستی را به ارمغان آوردند.
ازآنجاکه افغانستان بخاطرسلطه ی دوام دارزمام داران قبیلگی ومخالف فرهنگ ونوآوری،ازنظرفرهنگی-علمی- صنعتی بسیارپس مانده بود.گسترش اندیشه هایی غربی،روسی واسلامی، آن گونه که ایجاب می کرد،عمق وژرفناپیداکرده نتوانست.وهمین گسترش سطحی اندیشه هاباعث بیراهه هایی شدکه هم به مدرنیسم وهم به سنت وفرهنگ سنتی زیان رساند.چون بسیاری جامعه هایی اسلامی تااندازه ی توانستنداندیشه هایی مدرن غربی رابومی کنندوهمین بومی کردن هابودکه آن هارابه سویی دنیایی نونزدیک ساخت.دراین راستا، افغانستان هم پس ماندوهم به پیدایش روشنفکربیمارگونه کمک کرد.بنابرآن،می توان گفت که بیراهه هایی روشنفکران افغانستان از روزی آغازگردیدکه بخاطرقبیله زدگی وواپس گرایی حکومت هایی حاکم برکشورخود،دربومی کردن اندیشه هایی مدرن ناکام شدند.وزمانی که بیراهه ی روشنفکری باحماقت های سیاسی وانحصارگریی حکومت هاهمراه شد،فاجعه هایی پی درپی خودنمایی کردند.نمایان است که سربلندکردن جامعه ی شهری،بالارفتن سطح سواد،احساس شهروندی،مطالبات ازحکومت وگرایش به سهم گیری درسرنوشت سیاسی کشوررادرمیان آگاهان بالامی برد.بدبختانه،نظام حاکم دربرابراین تمنیات پسندیده،بجایی پاسخ گویی ،به بسته کردن بیشترفضایی فکری- سیاسی وافزایش فشاربرروشنفکران ومخالفان مبادرت ورزید.
برای زمام داران افغانستان،گسترش آزادی،رخنه درامنیت خفقان آورموردنظرآن ها،وبرایی دین داران رسمی،دشمنی بادن تلقی می شد.بااین تصوروبرداشت ازآزادی ورویارویی باآزادی خواهان که شیوه ی دیرینه ی حاکمان شده بود،بدون شک،راه افکارخرافی وواپس گرایانه ی سیاسی ومذهب اوهام زده دراذهان مردم بازشد.مبرهن است.وقتی که به بهانه ی حفظ وضع موجود،راه بحث ومناقشه درمیان گروه هایی فکری- سیاسی بسته شود؛راه مبارزات زیرزمینی وپیدایش گروه های سیاسی افراطی چه ازگونه ی مذهبی وچه ازگونه ی ایدئولوژیک چپی- راستی بازمی شود؛که درافغانستان، به گونه بسیاربدتری بازگردید.تجربه نشان میدهدکه انقلاب هاوشورش ها؛هم ازگونه ی سازنده وهم ازگونه ی ویران گرانه ی آن،نتیجه ی سیاست ورزی هاوبازیی سیاسی- فکریی حکومت هاومخالفان آن هامی باشد.بهر اندازه که سیاست هایی حکومت هاانعطاف پذیروفضای سیاسی بازترباشد،احزاب سیاسی وایدئولوژی هاوتاکتیک هاواسترتیژی هایی آن هانیزمیانه رووانعطاف پذیرمی شوند.رشدافکاروفرهنگ شهری،نرمش درشیوه ی حکومت داری وفضای بازسیاسی وانتخابات آزادبرای رسیدن به قدرت،امکان رشدوگسترش افکارخشن وافراطی ازگونه هایی بنیادگرایانه ی نژادی- مذهبی- ایدئولوژیک راکاهش می دهد.نبودآنچه دربالایادآوری شد،درافغانستان،راه گفت وگوهایی راه گشارابست وزمینه سازی کردبرایی پیرویی کورکورانه ی روشنفکران افغانی ازاندیشه هایی که دربیرون تولیدشده بودندوبساکه تاریخ مصرف شان نیزگذشته بود.
دراین زمینه،خالی ازفایده نخواهدبوداگرمقایسه ی میان روشنفکران افغانستان وروشنفکران وروشنفکریی پیش ازانقلاب روسیه کرده شود: تاریخ روشنفکریی روسیه دردوسده ی اخیرمی تواندبرای مابسیارآموزنده باشد....تغییرات مهم ناشی ازصنعتی شدن سریعِ ازبالابه زیر،بوجودآمدن بروکراسی وسیع دولتی،رشدطبقه ی درمیانی- شهری که طرزفکروکارکردش راازنظام آموزش وپرورش نوین کسب می کند؛گسترش آموزش عالی وافزایش شمارروشنفکران،متخصصان ودانشجویان، وآشنایی شان باتجد دوتمدن غربی همه برروی هم روندهاوشیوه های زندگی ی راشکل میدهندکه آسایش زیست رابهم می ریزدوسبب سازبحران درآگاهی ووجدان پیش مدرن می شود.کسانی که هستی اجتماعی واخلاقیات قومی یادینی شان دراثرشهرنشینی وغربی شدن به خطرافتاده،به تدریج دم ازبازگشت به خویش واحیای اصل ومبداء قومی- مذهبی می زنند.دوجریان متضادغرب گرایی وتجددستیزی تبدیل به گفتارهای اصلی روشنفکری- سیاسی دوران می شود.هنوزهم هنگام بحث ازطبقه ی درمیانی گاه به لحن تحقیرآمیزروشنفکران برمی خوریم که خیال می کنندفرهنگ طبقه ی متوسط باسمه ی- تقلیدی ووارداتی است؛حال آنکه، فرهنگ توده های خلق وروستاییان ازاصالت برخورداراست.مادی گرایی،سکولاریسم،فردگرایی،آزادی های صوری،ماشینیسم بی روح وپول به عنوان بالاترین ارزش،عناصری بودندکه فرهنگ غربی راشکل می دادند.بومی گرایان سوسیالیست درروسیه ی تزاری براین عقیده بودندکه می توان ازطریق مزارع اشتراکی روستاییان،مستقیم به کمونیسم رسید؛بدون آن که لازم باشدازمسیرسرمایداری وجهان بینی لیبرالیستی آن عبورکرد.
کارل مارکس به عنوان دانش آموخته ی مکتب هگل،فراتررفتن رابطرزویژه درک می کردکه عبارت باشدازپذیرش، درخودگرفتن وخودی کردن،وآنگاه فراگذشتن به پهنه ی بالاتر،مارکس رابطه ی جامعه ی عقب مانده ی مستعمره شده بااستعمارپیشرفته رانیزهمین گونه درک می کرد؛هم درپهنه ی اقتصادی وهم فرهنگ.می توانیم بگوئیم درس مارکس برای روشنفکرجهان سومی این بودکه روشنفکرواپس مانده،اگرنمی خواست به قهقرابازگردد،پیش ازمبارزه ی ناگزیرش باقدرت استعماری می بایست یک روندیادگیری تمدن راازسربگذراند؛آموزشی که مکتب آن جایی به جزخودتمدن غربی"جامعه ی بورژوای"نبود.هنوزهم بسیاری ازروشنفکران مانیاموخته اند.پس ازاین اندرزمارکس برای روشنفکران متعهد،نبایدبانیروهایی تاریک اندیش پوپولیست/عوام گرای ضدلیبرال متحد شد ولوآنکه آن هاشعارهای انقلابی وضدامپریالیستی بدهندوسنگ خلق ومستضعفان رابه سینه بزنندیاخلق سنگ پیشوایی این هارابه سینه بزند.ازدرون این پوپولیسم/عوام گرایی غرب ستیزوضدروشنگری،همان خودکامگی شرقی بیرون می آیدکه بعدهاباتکنیک مدرن اخذشده ازخودغرب،زاینده ی فاشیسم بومی می شود.رگه های عقل ستیزعرفان اجتماعی پیشامدرن وکیش شخصیت کاریزماتیک رهبروپیشواوشیخ نیزبرخصلت فاشیستی جنبش های پوپولیستی می افزاید.این همان اشتباهی بودکه سوسیال دموکراسی مدرن(پلخانوف،مارتوف)وبلشویسم جهان شهر(تروتسکی،لنین،بوخارین وبراژنسکی)رادربرابرناسیونالیسم روسی پایین کشیدوبدام بومی گرایی،خودکامگی آسیایی واستالینیسم غرب ستیزوبعدهاروستاگرایی مائوئیسم انداخت؛مدل هایی پوپولیستی که اسلام گرایی مبارزوکیش بازگشت به خود درعصرحاضرازآن الهام گرفته است.(11)
افغانستان یگانه کشوری درجهان پس مانده می باشدکه حکومت هاومخالفان آن ها،چه کمونیست وچه مذهبی وملی گرادرنمونه برداریی ساختاری- ایدئولوژیکی ازجهان نومرتکب خطاهایی جانکاهی شدند؛وهمین خطاهابودکه راه رابرای اشغال وتهاجم بیرونی وجنگ های درونی همواروکشوررافلج کردکه تاکنون هم فرسوده سازیی درونی وهم دست اندازی هایی بیرونی ادامه دارد.دریک سده ی گذشته،زمام داران افغان، استبدادموسولینی واتاترک وپس ازآن استالین رابدون پیروی ازایدئولوژی،صنعتی سازی ودستاوردهایی اقتصادیی آن هانسخه برداری کردند.تنهاپس از1978-1357خورشیدی بودکه استبداداستالینی باایدئولوژیی آن،واردافغانستان کرده شد.دراین مرحله هم،ازصنعت وتوسعه ی اقتصادی وفرهنگ برخاسته ازایدئولوژیی کمونیسم درشوروی چیزی دیده نمی شود،وازکارکردزمام داران مارکسیست این دوره تنهاکاربردسخنی"به اسلام احترام داریم"برجسه شدودرزیرسایه ی آن، کشتارهایی بی رحمانه ی مذهبی ها،چه مذهبی هایی سیاسی وچه مذهبی هایی غیرسیاسی واغلب سنت گراکه کاری به سیاست ومبارزه نداشتند،پی گیری شد.سیاست به اسلام احترام داریم وکشتارظالمانه ی مخالفان،بجایی ثبات بخشیدن به رژیم سفاک ووحشی،شورش هاومهاجرت هایی دست جمعی رادامن زدکه خواست دشمنان شوروی وافغانستان درمنطقه،یعنی پاکستان وسرپرستان فرامنطقه ی آن بود.
اتحادشوروی قبله ی آمال کمونیست هایی افغانی؛بجایی این که دست نشاندگان خودراتغییرواصلاح نماید،باتجاوزنظامی وتعویض مهره ی شطرنج، افغانستان رااشغال، ودرواقع، راه تامین سلطه ی امریکابراین کشوربدبخت راهموارکرد؛سلطه ی که تامین آن تاکنون مستقرنشده است.بسیاری تحلیل گران سیاست افغانی ی امریکاوشوروی باوردارندکه اشغال افغانستان درحقیقت تله ی شد برایی گرفتاریی شوروی که بابهره برداری ازآن،امریکامنافع خودراتامین نماید.نویسنده باین باوراست که افزون برتله شدن اشغال افغانستان برای شوروی،دربعدایدئولوژیک،هم برایی مبارزان مسلمان، وهم روشنفکران کمونیست،مسئله ی اشغال، گورستانی شدکه درآن، مبارزان کمونیست ومسلمان دفن شدند.ودرهین گورستان بودکه شعارهایی صلح وسوسیالیسم وانقلاب طبقه ی کارگرودهقان دفن شد،وحکومت اسلامی خواهی مبارزان مسلمان نیزدرزیرضربات ارتش سرخ،دین مداریی نظامی هایی پاکستانی وسیاست عملگرایانه ی امریکایی که درنبردباکمونیسم حتاآماده بودباشیطان هم متحدشود،خردوخمیر،وتنهاسبب سیرشدن شکم چندگرسنه ی شدکه دین وجهادراوسیله ی شکم پرستی ومزدوری وقدرت خواهی کرده بودند.
آنچه که بااشغال افغانستان توسط شوروی به وقوع پیوست؛درواقع،درادامه ی بیراهه هایی روشنفکریی افغانی،چندین بیراهه ی ایدئولوژیکِ دیگر رانیزباعث گردید:نخست،درمارکسیزم نخستین بیراهه درروسی نشدن آن صورت گرفته بودکه نتیجه ی آن برآمدن استالینیسم،سرکوب کمونیست هایی آرمان گرایی پیرومارکس وسوسیال دموکرات هایی روسی بود.بیراهه ی دوم ایدئولوژیی مارکسیزم این بودکه درافغانستان بدست آدم احمق وخرافاتی بنام تره کی وفاشیست جنایت کاری بنام حفیظ الله امین افتادوهمین دوآقاباوجودشعاردادن ازکمونیسم،دراصل دراندیشه تاریک وتاریخ زده ی قبایلی- فاشیستی خودگرفتاربودندومی خواستندباکسب حمایت شوروی،استبدادخون آشام قبیلگی رامستقرنمایند؛استبدادی که زمان آن هم ازنظراستالینیسم وهم ازنظربالارفتن شعوروآگاهی مردم افغانستان ومطالبات شان ازحکومت به گذشته تعلق گرفته بود.باکارکردفاجعه باررژیم تره کی- امین وفروپاشی آن توسط ارتش سرخ،دووضعیت فاجعه باربرایی ایدئولوژی هایی کمونیستی و اسلامی درافغانستان پیش آمد:نخست این که،کمونیسم برای مردم افغانستان مساوی شدبه حضورارتش سرخ وتبدیل شدن کشوربه جمهوریی شانزدهم اتحادشوروی.دوم این که،جنبش اسلامی راکه دیگرچپن جهادبرای منافع غرب رابه تن کرده بودو ازنظر ایدئولوژیکی- اخلاقی سزاوارجنبش اسلامی نامیدن نبودوبیشترنام گروهک هایی سازمان ناپذیربه آن برابرمی آمد؛برای همیش ازنظرماهیت وجوهراستحاله وبه ابزاری بی خاصیت دردست پاکستان،عربستان وامریکاتبدیل؛ ودرواقع، درگودالی افتادکه برآمدن ازآن کارآسانی نبود.
نگاهی به ساختارگروهی دانشگاه دیده هایی مجاهدین درپاکستان؛ روشن می سازدکه بدون درک ازجوهردین وایدئولوژیی سازگاربا آن،دین مسخ شده وسازمان هایی کوچک استالینی یاجوجه استالین هایی مانند:تره کی،امین،کارمل ونجیب الله، شاگردان وفاداراستالین،درجاده ی به حرکت افتاده بودندکه درصورت کامیابی استبداداستالینی امین وکارمل رادرزیرسایه ی شریعت خودبافته وساخته که رابطه ی بااسلام نمی تواند داشته باشد،باوابستگی مرگباربه عربستان ونظامی های پاکستانی شکل می دادند.زمانی که جوجه استالین های جهادی نما،به کابل آمدند؛همان رویایی استبداداستالینی رادرزیرپوشش دین وشریعت درسرمی پروردند،البته رویایی که تعبیرآن دیگرممکن نبود.اما،آن رویایی باطل، جنگی رابرکشورتحمیل کردکه بیشترازپیش آن راویران ودین وجهادراهم مسخره کرد.رخ دادهایی جانکاه افغانستان، چه دردوره ی کمونیستی وچه دردوره ی جهادی وچه دردوره ی طالبان، این سخن مارکس رابرجسته ساخت که"ایدئولوژی آگاهی کاذب است"!آگاهی کاذب بودن یاشدن ایدئولوژی،زمانی که باپیروان دروغین همراه شود؛طوری که ایدئولوژی کمونیستی باخلقی ها،وایدئولوژیی اسلامی بامجاهدین وشریعت پاکستانی طالبان همراه شد،همه چیزرادرکشورماتباه وایدئولوژیی کاذب ایدئولوژیی اصلی راخوردوبیرون انداخت.
شایان یادآوری است که ازبهره برداریی نارواازایدئولوژی ها، چه اسلامی،چه کمونیستی وچه دموکراسی که اخیری اکنون درافغانستان بازارگرمی دارد؛نمی توان معنایی نفی وازمیدان بیرون شدن ایدئولوژی وروشنفکری را برداشت کرد.ازآنجاکه مبارزه ی رقابت آمیزوخشونت باردرهمه جامعه هایی دموکراتیک وغیردموکراتیک برایی کسب قدرت وجود دارد،وایدئولوژی هم درپیوند نزدیک باقدرت سیاسی مطرح می باشد،وبرایی کسب مشروعیت وتوجیه قدرت همواره موردبهره برداری بوده است.ازاین رو،بی نیازی ازایدئولوژی هاچه دینی وچه سکولارغیرممکن می باشد.مسئله ی که دربازارگرم نبردایدئولوژی هاواحزاب رقیب برایی رسیدن به قدرت وتوجیه آن بسیارمهم می باشد.اما،دررابطه بادین،تجربه نشان میدهدکه ایدئولوژیک کردن آن بخاطر کسب قدرت ومشروعیت،معنایی جزفرارازکسب مشروعیت ملی نمی تواند داشته باشد.ازسوی دیگر،ایدئولوژیک کردن دین برای کسب قدرت ومشروعیت،بااین نگاه که دین برای حل مشکلات زندگی انسان درجامعه ی مدرن چه نقشی می تواندبازی کند،بسیارفرق دارد.آنچه درافغانستان به سردین آمد،چه زیرنام دولت اسلامی وچه به بهانه ی اجرای شریعت طالبی- پاکستانی،حکایت ازایدئولوژیک کردن دین برایی کسب قدرت وکاربردضد دینی داشت؛ تااین که، دین چگونه می تواندمشکلات انسان مدرن راحل کند؟
ازآنجاکه تاریخ،محیط برخورداندیشه هامی باشدوهیچ اندیشه ی چه آسمانی وچه زمینی ازاصل تاریخیت بیرون نیست، ودین هم چه بخواهیم وچه نخواهیم تاریخی می باشد؛وتاریخیت هم چیزی جزدیگرگونی پدیده هادرزمان، تعریف شده نمی تواند.برایی اسلام، تاریخیت، یعنی نقشی که دریک ونیم هزارسال تاریخ بشرانجام داده است وچه تغییرات ودیگرگونی های راخواسته یاناخواسته پذیراشده است،می باشد.درعصراصلاحات دینی دراروپاکه ازنظرسیاسی جای دین را ایدئولوژی گرفت،واژه ی دین بیشتربه معنای ایمان وباورقلبی وشخصی به خداتلقی شد؛به گونه ی که نهادرسمی دین که درطول تاریخ،دین داران وبی دینان راکوفته بود،درتضادبادین حقیقی قرارگرفت.کارکرد دین رسمی درتاریخ مسلمان هاکمترتفاوتی راباکارکرد دین رسمی دراروپانشان میدهد.بهرصورت،آنچه که بنام دین رسمی ودین غیررسمی یاحقیقی درجهان اسلام وجود داردومسئله ی ایدئولوژیک سازیی دین ورویارویی آن بادیگرایدئولوژی ها،مانند:سکولاریسم،کمونیسم،سوسیالیسم،ناسیونالیسم ودموکراسی،ایجاب می کند که نگاهی بیندازیم به این اصل که آیاایدئولوژی آگاهی کاذب است آن گونه که مارکس باورداشت یاآگاهی راستین؟
چون زندگی درجهان نو باایدئولوژی سروکاردارد،بررسی ایدئولوژی دارایی اهمیت می باشد.دراین زمینه،کارل یاسپرس می گوید:ایدئولوژی هاچه ازنوع دینی وچه ازنوع غیردینی،ویژگی هایی دارند که برای انسانی که به هردلیل ناتوان ازبکارگرفتن عقل خویش است وقادربه توضیح جهان پیرامون خودوپیچیدگی هایی آن نیست،جذابیت بسیاردارد.ایدئولوژی یعنی دستگاه ازتصورات کم یابیش همسازحقوقی،سیاسی،دینی،هنری ویاحتی فلسفی که نه به ضرورت هریک بطورجداگانه،ولی مجموعه ی ازخود،یک آگاهی کاذب اجتماعی را انتقال میدهد.یک ایدئولوژی می تواند درجه ی بالایی ازعقلانیت علمی ویابرهان علمی راداراباشد،تابه تبع آن به هواخواهان وپویند گانش میزان بالایی ازامنیت ویقین راعرضه کند.کاذب ازاین جهت که علایق بسیارتعیین کننده نیروهایی دانش یاانگیزه هایی فردی درفرایندشکل گیری وبروزایدئولوژی سکوت گذاشته شده ویاسرکوب می شوند؛وازاین رو،ازحوزه ی توجه آگاهی مفیدبه ایدئولوژی بطورموقت یامستمردورشده وناشناخته می مانند.مفهوم ایدئولوژی ازیک سوبه یک نظام ارزشی اتکادارد؛وازسوی دیگر،برای تحمیل این ارزش هابه انسان،به اهرم قدرت نیازمنداست.یک پاسخ رایج می گوید که ایدئولوژی باحقانیت طبقه یاگروه اجتماعی حاکم برجامعه درارتباط است.براساس این تعریف،روند مشروعیت بخشیدن به نظام حاکم،دست کم شش راهبردرادربرمی گیرد:مشروعیت بخشیدن به نیروی حاکم ازراه تبلیغ اعتقادات وارزش هایی خویشاوندباآن؛بدیهی جلوه دادن وجهانی کردن این اعتقادات،به طوری که دیگرنیازی به بازسنجی آن هانباشدوبدین گونه اجتناب ناپذیرگردد؛توهین وتحقیرعلیه اعتقادات رقیب؛حذف اندیشه وباورهایی رقیب؛وسرپوش گذاری برواقعیت هایی اجتماعی به گونه ی که سازگارباایدئولوژیی حاکم باشد.این جعل رازناک چنان که معمول است،اغلب نقابی است برچهره ی مناقشه هایی اجتماعی ویاسرکوب تضادهایی درونی جامعه.طبقه ی حاکم به مثابه ی نماینده ی نظام ایدئولوژیک حاکم،ابزارهایی گوناگونی رابرای کنترل اجتماعی"منفی"دراختیاردارد،تاباافکارعمومی ومردمان خودتلقین کندکه ایشان فرودستانی هستندمتعلق به طبقه ی نخبه وخبره ی حکومت گر؛تابه این فرودستان بباورانند که ملت بایدباسرنوشت وحیثیتی که برایش درنظرگرفته شده،خودراانطباق دهد،ابزاریک چنین رویکردی است....آنچه بازتاب داده شد،بیشتردرباره ی نقش ایدئولوژی به گونه ی عام بود؛ازاین رو،ایجاب می کندکه سخنی درباره ی نقش دین اسلام، بویژه ایدئولوژیی اسلامی یاکاربرداسلام به حیث ایدئولوژی گفته شود.دراین رابطه،...ابوالاعلی مودودی استفاده ازاسلام راکه یک دین جهانی است،به عنوان دست مایه ی ایدئولوژیک حکومت ملی نادرست می شمرد....مودودی هرگزبه استلزام نظام های جامع القواکه ایدئولوژی راتنهااصل رهنمای اعمال دولت قرارمیدهند،گرفتارنمی شودوایدئولوژی را مطمئن ترین دفاع درقبال فساداعمال قدرت میداند....ایدئولوژیی اسلامی باحراست ذهن ازهمه تعصبات خانوادگی،قومی ونژادی،نقیض ونافی ناسیونالیسم است.اینجاایدئولوژی درواقع همان نقشی رابدوش داردکه درسایه ی فرهنگ روشنگری،روشنفکربدوش دارد،یعنی نقد قدرت.(12)
ایدئولوژی به گونه ی که ازآن تعریف صورت گرفت،درطول سده ی بیستم به حیث ابزارودست مایه ی دولت هایی ملی، چه درجهان پیشرفته وچه درجهان پسمانده رایج بود؛وبساکه، درجهت تحقق وتحمیل اجباریی آن فراوان زورهم گفته شدومی شود.تاجایی که به دستاوردآن تعلق می گیرد،هردوجنبه ی سودمندی وزیانمندی رابه همراه داشت ودارد.ازآنجاکه ایدئولوژی ها،بویژه ایدئولوژی هایی نشسته برمسند قدرت، برایی سرپوش گذاری برکمبودی هاوناکامی هایی خود،به انحراف ذهنیت عامه، ودراین راستابه سانسورنیازدارند؛رژیم هایی ایدئولوژیک تک حزبی، چه دربلاک کمونیسم وچه درنظام های تک حزبی بانظامی- بروکراتیک جهان سومی- جهان اسلامی،لغزش به سویی فاشیسم کردند که هنوزهم نمونه های ازآن به شکل نظامی- مذهبی درکشورهای اسلامی حکومت می کنند.این گونه رژیم هایی منحط ایدئولوژیک -روشنفکرمآب،خوب تراصل سانسوررابرای جلوگیری ازرسانش اطلاعات درست بمردم بکاربستندومی بندند.درکنارسانسورو اطلاع رسانی دروغین،رژیم هایی ایدئولوژیک برای خود دشمن سازی هم می کنندتامشکلات وناتوانی هایی خودراهمواره به دشمنان فرضی نسبت بدهند.
بهرصورت،دورخ دادبزرگ، دردودهه ی پسین سده ی گذشته،یعنی گسترش جهانی شدن؛ وبه تبع آن، همه گانی شدن رسانه هاوفروپاشی رژیم ایدئولوژیک اتحادشوروی واقمارش،دراکثرنظام هایی ایدئولوژیک- تک صدایی جهان سومی- اسلامی، تکان بزرگی، هم به ایدئولوژی، وهم به ساختارقدرت آن هاواردکرد.تکان فرساینده ی نامبرده،نیازبه کمک بیرونی رادوچندان ساخت.درچنان شرایطی،نومحافظه کاران امریکایی- انگلیسی برهبریی جورج بوش وتونی بلیرکه عین برداشت ازایدئولوژی حتی غلیظ ترازآن راداشتند،کوشیدندبه بهانه ی مبارزه علیه تروریسم،امپراتوریی ایدئولوژیک ووحشت بارخودراباگسترش پایگاه هایی نظامی درکشورهای اسلامی وتقویت رژیم هایی فاسدوسرکوبگری که دوران مصرف ایدئولوژی شان سپری شده بود، تحمیل نمایند.خوشبختانه،همان جهانی شدن اطلاعات که ایدئولوژیی تک صدایی شوروی ویارانش رانابودکرده بود،همراه بابحران اقتصادیی جهان سرمایداری که برخاسته ازایدئولوژیی تک صدایی لیبرال دموکراسی نومحافظه کاران می باشد،تشت رسوایی لیبرال دموکراسی رانیزازبام تاریخ به زباله دان جغرافیاانداخت.ودرجهان عرب،خیزش هایی آزادی خواهانه وعزت طلبانه،رژیم هاوایدئولوژی هایی کهنه رابزیرکشیدکه سخن ازآغازفصل نودرتاریخ جهان اسلام دارد.
این که بارک اوباماباشعارتغییردرسه سال گذشته چه کرد،خیزش وشعارمبارزان"وال استریت"که ما99درصدهستیم وسیاست کاران وسرمایداران بالادست آن هایک درصد،پاسخ آن راخوبترمیدهدوازموضوع این نوشته بیرون است؛اماگفته می توانم که برآمدن اودرسیاست امریکاوجنبش وال استریت،دومسئله رابیشترازپیش برملاکردند:نخست این که،دموکراسی بدون سوسیالیسم بدردبشریت نمی خورد.دوم این که،ایدئولوژی هایی بنیادگرا،چه ازنوع محافظه کاریی مسیحی اش وچه ازنوع اسلامی اش برای حل مشکلات بشریت سخنی برای گفتن ندارند.ازسوی دیگر،جهانی شدن ومدرنیته/نواندیشی،جنگ کهنه ونوچه درقالب ایدئولوژیی مذهبی وچه درقالب ایدئولوژیی سکولاروسرکوبگر رابرنمی تابد.البته این به این معنانیست که جهان ازجنگ کهنه ونوفارغ خواهدشد....جهان می رفت تاباغلبه برسلسله ی ازتناقضات سیاسی واقتصادی،روندجهانی شدن راآغازکند....روندی که نمادازمیان رفتن مرزهای سیاسی- اقتصادی وفرهنگی،امکانات نوی رابروی جامعه ی بشری می گشود.جامعه های سنتی وحکومت های ایدئولوژیک این بی مرزی راتهدیدی برای خودمی شمارند.تنازع بقای فرهنگی که درمرزهای ملی جریان داشته است،این بارمرزهاراپشت سرنهاده ودرمیان ملت هاجریان می یابد.این تنازع بقادرست همان گونه که درچارچوب های مسلکی وفرهنگی،همواره نبردبین کهنه ونواست،درعرصه ی جهانی نیزنهایتاًمحتوای جزاین ندارد،نبردی که باخودتناقضات بی شماری راحمل می کندوهمواره درحال تغییروتحول است.وباحل مشکلات پیشین،بامشکلات تازه روبرومی شودودریک نمودارکلی همواره درچالش بی پایان روبه آینده دارد.
درچنین شرایطی،هرآن نیروی که بقای خودرادرکهنه وگذشته می بیند،دربرابراین رونداحساس خطرمی کند.ازهمین رواست که بنیادگرایی یک پدیده ی مدرن به شمارمی رود.مدرن نه به معنای حامل مدرنیته،بلکه به معنای واکنش ناگزیرنیروهای سنتی وروبه نابودی علیه مدرنیته.مدرن به معنای آنچه که پیش ازاین وجود نداشته وهم زمان بامدرنیته شکل گرفته است.درواقع،مدرنیته پدیده ی بنیادگرایی راباخودودرخود پرورانده است.وجودوادامه ی مدرنیته بدون این تناقض تصورپذیرنیست. تاکهنه نباشد،هرگزنوی پرورده نخواهدشد.وتانبرداین دودرنگیرد،هرگزحال وآینده شکل نخواهندگرفت.دراین میان،درست است که مدرنیته باویژگی های که می شناسیم بدوران معینی ازتاریخ گفته می شودکه هنوزهم جریان دارد.(13)مدرنیته،جهانی سازی،ایدئولوژی وفرهنگ برخاسته ازآن،به نزاع وکشمکش میان نووکهنه یامدرنیسم وسنت گرایی می افزایند؛کشمشکی که بازیرفشارقرارگرفتن مرزهای ملی وبه تبع آن رژیم هایی تک حزبی که ازایدئولوژی هایی انعطاف ناپذیرمشروعیت می گیرندوتوجه به گذشته دارندوهم آزادی رابرنمی تابند،گسترش یافته ودرمواردی بسیاری، به سرکوب آزادی وبوم گرایی سنتی- فرهنگی- ایدئولوژیک خوراک فراهم می کند.دراین صورت،اگرغرب آزادی وحقوق بشررادرقربانگاه منافع اقتصادی وتجارتی نکشد؛بدون تردید،به گسترش آزادی ومدرنیسم کمک وکمربنیادگرایی مذهبی- نژادی رامی شکناند.اگرمانندگذشته،آزادی وحقوق بشرراتحت شعاع منافع اقتصادی وسیاسی قراربدهد،به عمربنیادگرایی وایدئولوژی هایی خشن مخالف جهانی سازی وکثرت گرایی کمک ومیدان بازی رابه زیان آزادی وبه نفع خشونت وتاریک اندیشی ترک می کند.اینجااست که ایجاب می کند،فرهنگ،روشنگری،روشنفکری وملی گرایی غیرنژادیی چندگانه پذیر، برای نبردباتندروی وفربه شدن فاشیسم قومی- نژادی ومذهبی و پیش بردموفقانه ی مدرنیته ونواندیشی پیشگام شود.
درپسین بخش،بدوموضوع زیرتماس گرفته، نوشته به پایان برده می شود:نخست،روشنفکری چه درغرب وچه درشرق که دومی ادامه ی اولی می باشد،ازفرهنگ روشنگریی سده ی هجدهم اروپابرخاسته است.ازاین رو،روشنفکرافغانی چه مذهبی وچه سکولارباهمه بیراهه هایی پارسال خودمتوجه شودکه نسخه برداریی نیمه کاره ونادرستی مانند دیروز،درفرداهم ناامیدش خواهدکرد.دوم،بازمانده هایی جریان هایی کمونیستی واسلامی بایدبازنگری کنندکه برداشت هایی دیروزین وسازمان هایی آن هابتاریخ پیوسته اند ودیگرنمی توانندکاربردجغرافیایی داشته باشند.
درارتباط بااصل نخست،ناگزیربایدتاریخ راورق زد.بافروپاشی امپراتوریی روم غربی درسال456میلادی،جهان کهن باتمدن وفرهنگش به پایان می رسدوازآن به بعد، تافتح قسطنطنیه/استانبول مرکزامپراتوریی روم شرقی درسال1453بدست ترک هایی عثمانی،قرون وسطی آغازمی شود.قرون وسطاراکه دوره ی فرمان روایی مذهب می باشد،روشنگران وروشنفکران غربی عصرتاریک می نامند.درپسین سده های همین دوره است که نهضت رنسانس/نوزایی درغرب آغازمی شود.نوزایی اومانیسم/انسان باوری رابه میدان آورد.باین معناکه دردوره ی حکومت مذهب،پیوندباوحی وآسمان،انسان رابی خودکرده بودوامانیسم که ازشکم نوزایی برآمد،بابریدن رابطه ی انسان باوحی به اوفردیت داد.مذهب کلیسایی بااین که توسط نوزایی زیانمندشده بود،اماتاازدرون ضربه نخورد،آماده ی تخلیه ی میدان کارزارنشد.برآمدن مارتین لوتر(1483-1546)کشیش نواندیش آلمانی که سرآمد مذهب پروتستان/اعتراض می باشد،وجنگ هایی مذهبی پس ازاو،حکومت مذهب را،نخست، به سودحکومت هایی مطلقه ی کارآمد؛ودوم،به سودحکومت هایی دموکراتیک لائیک-سکولار، وآزاداندیشی چندگانه گرامصادره کرد.
زمانی که بحث ازروشنگری وروشنفکری به میان می آید،روشنفکرمسلمان نبایدبپنداردکه غرب به آسانی تاریک اندیشی مذهبی ودستگاه ستمگرآن رانابودومذهب راانسانی وبه دموکراسی وحقوق بشروحکومت قانون رسیده است.نه خیر!دراین راه زحمت هایی فراوان کشیده شده وخون هاریختانده شده است.ازآنجاکه خونریزی هاکمترواندیشه ورزی هاوفرهنگ سازی هافراوان تربوده اند،به بخش دوم پرداخته می شود؛بخشی که بیشتربه مناقشه ی میان فلسفه وایمان ارتباط می گیرد.درزمینه،ویل دورانت می گوید:"زمانی که مسیحیت به یونان رسید،شاخ خردواندیشه راشکست"!راجع به همکاریی فلسفه وایمان،فرانسس بیکن می گوید:"مذهب ازایمان آغازکرده وازخردبرای اثبات خودسودمی جوید؛درصورتی که، فلسفه باخردآغازکرده ومی تواندباایمان ارتقایابد."
درحالی که بیکن وویل دورانت ازکنارکشمکش دین وفلسفه به آهستگی می گذرندوکمتراشاره ی به تباه کاری هایی ایمان داران کلیسایی علیه انسان واندیشه وفلسفه می کنند،دکارت به صراحت قرون وسطایادوره ی حکومت دینی را:"عصرتاریک درتاریخ اروپااعلام می کند."تفسیرهمه پذیرسخن دکارت این است که دوره ی قرون سطی دوره ی تاریکی می باشدوروشنگری بایدبه آن پایان بدهد.کانت فیلسوف آلمانی توصیه می کندکه:"عقل تان رابه کشیشان ندهید"!برای کانت،روشنگری روندی می باشدکه توسط آن:"فردبه بلوغ فکری دست می یابدورهایی اوازموانع تاریخی،ذات روشنگری وپیدایش مدرنیته راشکل میدهد."درحالی که کانت روشنگری رابرآمدن انسان ازصغارت/کوچکی میداند،شوپنهاور،کوشش انسان درجهت بیرون شدن ازصغارت/بچگی رااین گونه ترسیم می کند:"نخست،انسان موجودی است که می کوشدباکمک روشنفکری وآگاهی برخود،روپوشی برای ویژگی های جانوری اش بسازد.دوم،ضمیرناخودآگاه انسان گاهی ارباب عقل واندیشه ی اومی شود."تجربه نشان میدهدکه خطاهایی بسیاری ازروشنفکران یانیمه روشنفکران وآگاهان به سلطه ضمیرناخودآگاه برعقل واندیشه متکی می باشد.
درپیوندبااصل دوم،هدف ازبازتاب دیدگاه هایی بیکن،دکارت،کانت وشوپنهاوردرباره ی روشنگری وروشنفکری این است که روشنفکرمسلمان آن هم افغان که ازهمه پس مانده تراست؛ بداندکه، بیرون شدن ازحالت قرون وسطایی که افغانستان درقعرآن فرومانده است،کارمستمرفکری- روشنفکری راایجاب می کند.بازهم اگربتاریخ اندیشه برگردیم،درمی یابیم که پادشاه انگلیستان درسال1215،مگنه کارته/منشورحقوق انسان رااعلام کردکه درآن به مردم "آزادیی فردی داده شده بود."حق مشروعی که هنوزهم مسلمان هادرهمه بخش هایی جهان اسلام ازآن محروم می باشند،وخیزش هایی کنونی درجهان عرب درمحور چنان حقی حتی بسیارگسترده ترازآن می چرخند.حقی که بدون سرنگون کردن دیکتاتوران؛ رسیدن به آن، ناممکن می باشد.ماریویارگاس یوسانویسنده ی پیرویی که خودش زمانی کمونیست بودوبخاطرنفرت ازدیکتاتوری ازکمونیسم فاصله گرفت،می گوید:"بهترین راه برای حفظ جاویدانه ی قدرت،دیکتاتوری است وازنقدفیدل کاستروبودکه به اهمیت آزادی،عدالت،کثرت گرایی ودموکراسی پی بردم."اونکات جالبی که درباره ی دیکتاتورهاگفته است که یکی ازآن ها:"نقش مردم عادی دربقدرت رسیدن آن هامی باشد؛ومردم عادیی راکه این کارهارامی کنند،دیکتاتوران کوچک می نامد."وهمین دیکتاتوران کوچک،انقلاب الجزایر،انقلاب ایران وانقلاب ضداشغال شوروی در افغانستان رامسخره کردند؛ودرکشورما بگونه ی ویژه ازشکم دولت اسلامی وبرخی فرماندهان جنایت کاروغارتگرش، طالبان واوضاع کنونی رابیرون دادند.
روشنفکران مسلمان،بویژه روشنفکران افغان که درموقعیت ابتدایی جریان روشنگری- روشنفکری قراردارند،بایدبدانندکه وضعیت توده وارمردم ونرسیدن آن هابه حالت شهروندی که نتیجه ی مستقیم استبدادنظامی- مذهبی- قبیلگی می باشد،بیشترین زیان هایی مادی وفرهنگی رابه کشورافغانستان واردکرده ورسالت آن هارابسیاردشوارساخته است.دررابطه بازیانباربودن توده وارماندن مردم،شیلردانشمند فرانسوی می گوید:"هرکسی راکه به عنوان یک فردتنهامطالعه می کنم،باهوش وباعقل است،اماوقتی که درتوده منحل می شود،یک احمق ازآن ساخته می شود."احمق هایی که تنهابدردسیاست مداران عوام فریب وبنیادگرایان شعاریی شهادت طلب که خودشان ازشهادت می گریزندودیگران رابه شهیدشدن فرامی خوانند،می خورد.به گونه ی که درافغانستان، احمقان بدردشکم پرستان دین شعارِبی دین جهادی- طالبی نماخوردندومی خورند!ازهمه مهمتراین که،روشنفکران بدانندکه تعریف پارینه ی روشنفکرکه حکایت ازمخالفت بادین وسنت راداشت،دیگرخریداروکاربرد ندارد.بدودلیل:نخست،بابهره برداری ازطرزدیدروشنگریی اروپایی که درآن مذهب وکلیسااهریمن ومخالفان آن فرشته تعریف شده بودند،چنان تعریفی ازروشنفکرجاافتاده بود.اما....درقرن بیستم،نیروهای ضدمذهبی مسئول قتل ملیون هاانسان درسرزمین های خودبودند.کشته شده هادرشوروی به20ملیون،چین65ملیون،کوریای شمالی3ملیون،کمبودیا2ملیون...دراین قتل هامذهب نقشی نداشت.جامعه به آنجاپایان نیافت،درقرن 21هم براساس گزارش کمیساریای ملل متحد درامورپناهندگان،درسال2006،25ملیون نفرآوارگان داخلی کشورها،کشورهای هستندکه مردم خودرابدلایل سیاسی،اقتصادی- محیطی به بیرون رانده اند.(14)
اگرکشتارهایی نامبرده رابه شمول ملیون هاکشته شده هادرجنگ هایی اول ودوم جهانی وکشته شده هادرویتنام،الجزایر،افغانستان و...که همگی توسط سکولارهایی راست وچپ صورت گرفته است، باکشتارهایی که مذهبی ها،چه مسیحی وچه اسلامی- بودی- یهودی-هندویی، درطول تاریخ مذهب مرتکب شده اند،مقایسه نمائیم،روشن می شودکه کشتاربی مذهبان ملیون هابرابرمذهب کاران حتابیشترازآن هامی باشد.دوم،برآمدن الهیات رهایی بخش درامریکایی جنوبی که دین خدمت کارسرمایداری- بزرگ مالکی- کلیسایی رادرخدمت آزادی وعدالت قرارداده است،وبرآمدن نواندیشی دینی دراسلام که درآن،ترکیه ومالیزی دین راهمسازمدرنیته/نواندیشی ساخته اند،وبه پیروی ازآن ها:نهضت اسلامی تونس وحزب"آزای وعدالت"شاخه ی سیاسی اخوان المسلمین/برادران مسلمان مصرکه درانتخابات اخیرکشور هایی خودخوب درخشیده وبه دولت مدنی باآزادی هایی فردی وکثرت گرایی وعدالت اجتماعی تاکیدمی ورزند،وخیزش مانک ها/ملاهایی بودایی دربرمه علیه حکومت نظامی هادرجهت تقویت دموکراسی،ومبارزه ی مانک هایی بودی برهبریی دالایلامادرتبت علیه نظام ایدئولوژیک- تک صدایی چین، ومبارزه ی کشیش هایی جوان فیلیپینی علیه دیکتاتوریی مارکوس درآن کشورو...نشان میدهدکه دین داری داردخودراباروشنفکری،آزادی،حقوق بشر،برابریی حقوقی زنان ومردان وکثرت گرایی همسازمی نماید.ازاین رو،دین داری وایمان دیگرمانع روشنفکری وترقی خواهی نیست.برعکس،بی دینی هم که برابرباروشنفکری جاگرفته بود،دیگربازارگرم روشنفکران شده نمی تواند.به سخن دیگر،اگرمارکس امروز زنده می بودومبارزه ی سرسختانه ی کشیشان مسیحی درامریکای لاتین علیه سرمایداریی امریکایی رامشاهده می کرد،به یقین این سخن خودراکه:"دین تریاک توده هااست،پس می گرفت."
بنابراین،زمانی که ازروشنفکرافغانی وبیراهه های آن سخن می گویم،نبایداین گونه برداشت شودکه افغانستان درواقع امرروشنفکروجریان روشنفکری داشت ودارد.درجهان کنونی که نسبیت دست بالادارد،فرهیختگانی هرچندکمرنگ درمقایسه باهمتایان غربی وشرقی ی خود می توانند درمتن فرهنگ وجامعه ی افغانستان روشنفکرتلقی شوند.پس ازروشنفکرتلقی شدن،ایجاب می کندکه واقعابه سوی روشنفکرشدن وانجام رسالت روشنفکرگام بردارند.وروشنفکرواقعی هم چیزی نیست مگرتعریفی که خسروناقد،مترجم ونویسنده ی مشهورایرانی به گونه ی زیرارایه می کند:"نام روشنفکررافارغ ازشغل وحرفه ی افرادبه آن دسته ازاهل اندیشه ونقدونظرمی توان نهادکه پیوسته افکارخودرا ازغبارکهنگی می زدایندوحریم اندیشه راهمواره بانورخردودانش روشن نگاه میدارندوازتعصب ایدئولوژیکی وجزم گرایی مسلکی ومذهبی وخشونت گرایی دوری می جویندورواداری ومنش اخلاقی رافضیلتی والامی دانندوبافاصله گرفتن ازدولت وصاحبان قدرت وثروت،همواره درنقدآنان پیشگام اند.درآستانه ی هزاره ی سوم میلادی،روشنفکران نه برای تغییرجهان،نه برای رهبریی طبقه ی خاص،نه برای حکومت کردن ونه برای خدمت گزاری به حکومت گران فراخوانده شده اند.آنان اکنون فراخوانده شده اندتابافاصله گرفتن ازقدرت وبانگاهی انتقادی به ساختارهای موجودبنگرندوبرتحولات ودیگرگونی های نگران کننده انگشت نهندوبه مردم وحکومت گران هشداردهند."
پانویس ها:
1- جامعه شناسی سیاسی، ازموریس دورژه، ترجمه:دکترابوالفضل قاضی، تاریخ انتشار1369ص11
2- مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی ازریمون آرون، ترجمه:باقرپرهام ص ص565-566
3- سیری دراندیشه ی سیاسی عرب ازدکترحمیدعنایت ص21
4- مراحل اساسی اندیشه...ص642
5- فرهنگ نودرامریکای لاتین نوشته ی جین فرانکو ترجمه:مهین دانشورچاپ اول1361ص ص10-11
6- درباره ی فرهنگ، نویسنده: تی اِس اِلیُت، ترجمه:حمیدشاهرخ چاپ اول1369پیش گفتارص11
7- ادبیات چیست؟ازژان پل سارتر،ترجمه:ابوالحسن نجفی چاپ پنجم،سال2536ص سی وسه
8-همان ص سی وپنج
9- فرهنگ شرقی وپدیده ی تمرکزگرایی، ازرضامیر،سایت برای یک ایران13-3-
Foroneiran.com1387
10- فرهنگ نودرامریکای لاتین ص ص11-12
11-به مناسبت سی ومین سالگردانقلاب بهمن،متفکران روس،روشنفکران،پوپولیسم نوشته ی عبدالله کلانتری تاریخ انتشار:22بهمن1387،سایت رادیو
زمانه
Radiozamanah.com
12-درباره ی کارکردایدئولوژی درانقلاب ایران،انقلاب ایران وحافظه ی تاریخی(3)داودخدابش1-5-2009-11-2-1388سایت برای یک ایران وتفکرنوین سیاسی دراسلام معاصر،نوشته ی حمیدعنایت، ترجمه:بهاء الدین خرمشاهی ص182وص186
13-اوباماوجهان اسلام سایت خواندنی ها،سخن ماوشما،صدای ایران دموکراتیک3-1-1388-19-4-2009الهه ی بقراط
14-Is Religion Dangerous?by:Keith Ward,William B.Eerdman,s publishing company,Grand Rapids,Mchigan/Combridge,UK.Copyright©2006Keith Ward,first published2006in the U.KBY:LionHudsonpie,p.74
0 comments:
Post a Comment