Thursday 26 January 2012

افغانستان؛ازبحران مدیریت،تامدیریت بحران


ابراهیم ورسجی
6-11-1390
می گویند،سکندرمقدونی پیش ازحمله به ایران،البته ایران تاریخی نه ایران کوچک کنونی،درمانده ومستاصل بودوازخودمی پرسیدکه چگونه بایدبرمردمی که ازمردم من بیشترمی فهمند،حکومت کنم؟یکی ازمشاورانش می گوید:"کتاب هایشان رابسوزان،بزرگان وخردمندانشان رابکش ودستوربده به زنان وکودکانشان تجاوزکنند."اما،یکی دیگرازمشاوران پاسخ میدهد:"نیازی به چنین کاری نیست."ازمیان مردم آن سرزمین،آن هایی راکه نمی فهمندوکم سوادند،بکارهایی بزرگ بگماروآن هایی راکه می فهمندوباسوادندبه کارهایی کوچک بگمار.بی سوادهاونه فهم هاهمیشه شکرگزارتوخواهندبودوهیچ گاه توانایی طغیان نخواهند داشت.فهمیده هاوباسوادهاهم یه به سرزمین هایی دیگرکوچ می کنندیاخسته وسرخورده،عمرخودراتالحظه ی مرگ،درگوشه ی ازآن سرزمین درانزواسپری خواهندکرد.
دراین باره که سکندرمقدونی درایران پس ازغلبه دستورنامبرده راعملی کرده باشد،همسویی نظری وجودندارد.اما،واقعیت این است زمام داران چه بیرونی وچه بومی درطول تاریخ این مرزوبوم چونان عمل کردندومی کنند؛وبدبختی هایی مردمان منطقه هم درکاربردسیاست هایی آن چنانی نهفته می باشد.درمنطقه ی پهناوری آن روزایران وامروز به چندین کشورتوسط استعمارگران اروپایی منقسم شده است،وضعیت سیاسی- اداریی افغانستان ازهمه بدشگون تربود ومی باشد.برای این که سخن به درازانکشد،به تاریخ نزدیک اشاره می شود.تاریخی که دولت هایی شرقی بانمونه برداری ازغربی هایی استعمارگردریافتندتا دولت- ملت مدرن شوند.وآغازتلاش شرقیان درتاریخ سیاسی مشرقی زمین درجهت دولت- ملت مدرن شدن،به نیمه ی پسین سده ی نزدهم میلادی برمی گردد.
بدبختانه،درمدت زمان نامبرده، افغانستان یادرگیرجنگ هایی قبیلگی برخاسته ازتحریکات خارجی یاگرفتارمستبدان وحشی مانندامیرعبدالرحمن خان بود.ازاین رو،باآغازسده ی بیستم که دیگرکوشش هابرای دولت- ملت شدن اوج می گیرد،درافغانستان جزادامه ی وضعیت سیاسی- اداری- امنیتی عبدالرحمن خانی خبری نیست.جنگ جهانی اول؛درحالی که به عمرامپراتوری هایی سنتی مانند:امپراتوریی عثمانی وروسیه ی تزاری پایان بخشید.امانتیجه درترکیه وایران،مدرنیسم اقتدارگرایانه یاازبالابه زیر،ودربخش عربی ترکیه ی عثمانی،سلطه ی استعماریی انگلیس وفرانسه وتقسیم کردن منطقه به دولت هایی شیخی- قبیلگی بودکه تاکنون درتقلایی دولت- ملت شدن می باشند.تقلایی که استبدادشیخی- سکولارمستبدنگذاشت ببارنشیند.اکنون که نسل نوعرب برای دموکراسی،آزادی وحقوق بشرسربلندکرده است،امیدواری باین که منطقه به سوی دولت- ملت مدرن شدن گام پیش بگذارد،فربه ترشده است.
بهرصورت،این نوشته دردوبخش تنظیم شده است:نخست،بحث درباره ی ناکامی سیاست کاران افغانستان درمهاربحران مدیریت درجهت بیرون شدن ازوضعیت سنتی-قبیلگی ورسیدن به دولت- ملت مدرن.دوم،مدیریت بحران کنونی که به ناکامی درمهاربحران اولی رابطه ی تنگاتنگ دارد.دررابطه بااصل نخست،هم زمان باکوشش هایی اتاترک ورضاشاه درترکیه وایران درجهت مدرنیسم اقتدارگرایانه بخاطر دیگرگون کردن هردوکشورازدولت هایی قبیلگی- سنتی به دولت- ملت هایی مدرن،درافغانستان نیز امان الله خان وهمکارانش محمودبیک طرزی،محمدولی خان بدخشی وغلام نبی خان چرخی درک کردندکه دولت قبیلگی- سنتی بازمانده ازدوره ی عبدالرحمن خانی، ازدونگاه به گذشته تعلق دارد:نخست،وابسته به هندبریتانیامی باشد.دوم،دیگرگونی درسمت دولت- ملت شدن به سبک نورابرنمی تابد.بنابرآن،وظیفه ی نوگرانی که می خواستندافغانستان رابه سوی دولت- ملت شدن برانند،درمقایسه بانوگران ترکیه وایران دشوارتربود.ازدونگاه:نخست،بایدبه استقلال کشوردست می یافتند.دوم،ازساختاراداری وفرهنگی نوتردرمقایسه با ترکیه وایران بی بهره بودند.ازاین رو،بالا کشیدن افغانستان ازیک دولت قبیلگی-سنتی- عبدالرحمن خانی به دولت- ملت نودشوارونبردسخت میان سنت ومدرنیسم رادربرداشت واکنون هم دارد.
باوجود دشواری هایی نامبرده،گام نخست راکه کسب خودگردانی بود،برداشتند.چون مردم دربرداشتن گام نخست همراه بودند،مانعی درسرراه بلندنشد.اما،درسرراه هدف دوم یامدرنیسم اقتدارگرایانه دومانع سربلندکرد:نخست،کمبود مدیران وبرنامه ریزان لایق وشایسته.دوم،کمبودزیرساخت ذهنی- فرهنگی- اداری در جامعه ی قبیلگی- سنتی افغانستان.طوری که به مشاهده رسید،هردوعامل نامبرده به کمک عامل بیرونی ازجمله: سیاست هایی افغانی انگلیس وشورویی استالینی، سیاست دیگرگون کردن افغانستان به سویی دولت- ملت مدرن دردوره ی امانی راناکام وزمینه رابه گونه ی فراهم کردکه باردیگرسیاست انگلیسی عبدالرحمن خان توسط نادرخان به کمک روس هاوانگلیس هابازگشت نماید.دیگرگونی ارتجاعی وواپس گرایانه ی که ازیک طرف،ازناکامی نوگرایان دربحران مدیریت حکایت می کند،وازسوی دیگر،فربه شدن فرهنگ قبیله سالاری وبارگشت دوباره ی سلطه ی استعماریی هندبریتانیا.
ناکامی سیاست نوگرایانه ی امان الله خان وهمکارانش درمتحول کردن افغانستان به یک دولت- ملت امروزی، وبرآمدن رژیم واپس گرا،خشن،مزدوروکهنه گرا- قبیلگی نادرخان وتاکیداوبردین مداری وسنت گرایی قبیلگی،نشان دادکه استعماربیرونی ونوکران بومی تباه کارش چگونه ازدین وسنت های بومی به نفع اهداف غرض ورزانه ی خود بهره برداری کردندومی کنند.وازسوی دیگر،این واقعیت رانیزبرجسته ساخت که بیرون شدن ازحالت سنتی ورسیدن به توسعه تاچه اندازه دشوارمی باشد.رسیدن نادرخان به قدرت وادامه ی حکومت منحط اشرافی- قبیلگی او،ازبزرگترین بدشانسی هایی مردم افغانستان می باشدکه سبب شدفرایند دولت- ملت شدن کشورماکه آغازشده بود،متوقف واوجانشینانش باتقویت کردن سنت گرایی منحط ایلی- تباری ودامن زدن به کشتارنواندیشان وتبعیض هایی نژادی- زبانی- فرهنگی- مذهبی- قبیلگی باهرگونه اندیشه وفکرنوسرسختانه مقابله کنند.
طوری که گفته شد،امان الله خان وهمکارانش می خواستند به وضعیت سنتی- قبیلگی که پس ماندگی زاده ی آن بود،پایان بدهند.اما،بالاکشیده شدن نادرخان توسط انگلیس ها،هم روندنوگری رانابودکرد؛وهمچنان، سنت گرایی- اشرافی- قبیلگی رابیش ازپیش درسیاست نیروبخشید.نظامی که نادرخان درافغانستان مستقرساخت وتاآغازده سال اخیرحکومت پسرش ادامه یافت،ازدوچیزحکایت می کرد:نخست،ازنفرتی که اووخانواده اش نسبت به مردم این مرزوبوم داشتند.دوم،ازاین رو،آن هانفرت خودرا ازمردم، بویژه غیرپشتون هادرتحقق بی چون وچرایی استبدادشرقی درکشور،حتی بدترازعبدالرحمن خان ،متبلورساختند.استبدادشرقی واژه ی می باشدکه کارل مارکس بنام استبدادآسیایی درباره ی حکومت هایی مشرق زمین بکاربردکه دارای ویژگی های زیرمی باشد:مالکیت دولت برزمین،فقدان محدوده های{حدود}قضایی،جای گرفتن مذهب بجای قانون،فقدان اشرافیت موروثی،،اجتماعات روستایی منفردومنزوی،برابریی برده وارهمگانی،غلبه ی زراعت برصنعت،بیگاری همگانی درامورآب رسانی وآبیاری،خشک ونیمه خشک بودن اقلیم،عدم تحرک یاایستایی تاریخی.(1)
درفردایی جنگ جهانی دوم که کشورهایی مستعمره خودگردان شدند ومسئله ی توسعه وترقی همه جایی شد،درافغانستان،دومسئله بابرجستگی خودرانشان داد:نخست،پس ماندگی فاجعه باری که استبدادشرقی عبالرحمن خانی- نادرخانی برکشورتحمیل کرده بود،خودنمایی وضرورت ترقی وتوسعه راحتمی ساخت.دوم،نسل نووترقی خواه باگرایش هایی کمونیستی- تجددطلبی اسلامی سربلندکرده دستگاه متولی خودکامگی شرقی رابه چالش گرفت.نسل نوازدونگاه جامعه ی سنتی ی استبدادشرقی زده وسنتی- قبیلگی رابه چالش گرفت:ازدیدگاه کمونیستی ونوخواهی اسلامی، که دراولی؛ نمونه، سوسیالیسم دولتی شوروری؛ ودردومی، نمونه ی برحالی وجودنداشت وایجاب می کردکه بتاریخ برودونظامی رابخواهدکه دیگربازگردانی آن بیرون ازحوصله ی تاریخ نووجامعه ی سنتی- قبیلگی افغانستان بودومی باشد.
ازپیش روشن بودکه نگهداری واداره ی یک جامعه ی سنتی بابکاراندازیی استبدادشرقی هم سهل می باشدوهم نگهدارمنافع اشرافیت منحط تباری.موضوعی که نوگرایان افغان ازامان الله خان تاکمونیست هاواسلامی ها آن راکم بهاءدادند،وتلاش هایی نمایشی برخی ازاعضایی خانواده ی نادری مانند:شاه محمود،ظاهرشاه وداودبرای ایجادتغییرشکلی دروضع سنتی- قبیلگی؛ ازاین نگاه که ابزاری وفرصت طلبانه بود،بهبودیی قابل ملاحظه ی دروضعیت ایجادکرده نتوانست.ازهمه مهمتراین که،آن هاتوان ودرست کاریی را که برایی اداره ی بحرانی برخاسته ازتغییرازحالت سنتی ورفتن به وضعیت غیرسنتی یاترقی خاهانه رامی کرد،دارانبودند.ازاین رو،درسه موردکه ایجاب دیگرگونی وضع سنتی رامی کرد،ریاکاری وشانه خالی کردند:نخست،پس ازجنگ دوم جهانی دموکراسی رابرهبریی شاه محمودوعده کردند؛بخاطرفرارازمطالبات ترقی خواهانه ی روشنفکران، استبدادنخست وزیریی داودخانی رابرمردم تحمیل کردند.زمانی که آن خودکامگی منفورکشوررابه ستوه آورد،دموکراسی ظاهرخانی راآوردندکه ازلازمه هایی آن یعنی احزاب سیاسی وشوراهای محلی تصویب شده درقانون خودشان شانه خالی کردندوجایی آن رابه جمهوریت دروغین سپردند.
درواقع،هم دموکراسی اول ودوم؛ وهم جمهوریی داودشاهی، وظیفه داشتندکه وضع سنتی رابه نفع یک خانواده وبه زیان مردم کشورنگهداری نمایند.برهمه آگاهان جامعه شناسی سنت وتوسعه روشن است که....جامعه ی سنتی،باتکنالوژی وآگاهی منطبق باعصرقبل ازنیوتن؛ ودرنتیجه، باسطح بهره وری محدودمشخص می گردد....جامعه ی سنتی که اساساًجامعه ی کشاورزی/زراعتی است،حول محورخانواده یاکلان سازمان می یابد؛وبنابراین،دارای تحرک اجتماعی محدودبوده ومشخصه ی آن،نوعی تقدیرگرایی مزمن است.بدین معناکه،وضعیت وشرایط عمومی آنچنان که هست موردقبول عامه مردم بوده؛درعین حال،تمایلات محدودی نیزبه اصلاح امورجامعه رامی توان بعضاًمشاهده کرد.(2) تمایلاتی که ازفهم درست وبهره برداریی واقع بینانه ی آن؛هم امان الله خان،وهم کمونیست هاواسلامی هابهره برداریی دست کرده نتوانستند.عدم بهره برداریی درست ازآن؛همین سنتی ماندن جامعه وراه بازنکردن توسعه وپیشرفت می باشدکه کشوررادرآستانه ی سده ی بیست ویکم هم شکنجه می دهد.
ازهمه غمبارتراین که،...اجتماعات ایلی(که افغانستان یکی ازنمونه هایی برجسته ی آن می باشد)بنابه ماهیت سازمان اجتماعی(نظامی)خود،درصورت تصرف قدرت،میل به عدم تمرکزآن درنظام سیاسی نداشتند(وندارند).(3)موضوعی که باعث شد؛مرگبارترین تمرکزوانحصارهمه جانبه ی قدرت دردوره ی رژیم هایی محمدزایی هاوکمونیست هابوجودبیایدودرجامعه ی چندقومی- مذهبی- فرهنگی- قبیلگی،مرکزگریزی راتقویت نماید.ومرکزگریزی هم کاری که کرداین بودکه گروه های بسیاری، چه سیاسی،چه مذهبی وچه قبیلگی به سنت هایی دیروزین پناه جسته،آگاهانه وناآگاهانه مانعی دربرابردولت- ملت شدن کشورافرازنمایند. عدم تمایل به دوری جستن ازتمرکزرا؛نه تنهادردستگاه ناکارآمدمحمدزایی ها،بلکه دردستگاه کمونیست ها،جهادی ها،طالبان، حتی حکومت دموکراتیک نمایی کنونی هم می توان مشاهده کرد.بطورنمونه،درماه گذشته،شماری ازافغان هاازتبدیل حکومت ریاستی ناکارآمدکنونی به حکومت پارلمانی سخن گفتند،واکنش کرزی رئیس حکومت کابل که دراین شهرهم اثرگذاری ندارد؛دربرابرآن،چنان ناشیانه بودکه به هرانسان باخبرازابتدایی ترین مسایل سیاسی- حقوقی خنده آورمی باشد.
ازاین رو،ازنوخواهی عصرامان الله خان تارژیم مذهبی نما- ستمگر- قبیلگی نادرخان- هاشم خان؛وازدموکراسی- جمهوری نمایی ظاهرشاه- داودخان تاکمونیسم دولتی- استالینی خلق وپرچم ،وازاسلام ویرانگرجهادی هاتاشریعت ضدکرامت انسانی طالبان- القاعده و آی اِس آی، می بینیم که گسست هاوبریدگی هابیدادمی کنند،وتلاش ها برایی بیرون شدن ازوضع سنتی   ودست یافتن به سطحی هرچند ناچیزی ازتوسعه وترقی بی فرجام می ماند.وعلت عمده ی ناکامی هم این است که نوگرایان افغان دریک مسئله ی بسیارمهم، یعنی درمدیریت جامعه ی سنتی- قبیلگی به سوی رسیدن به دولت- ملت ونایل شدن به توسعه درمی مانند. درماندگی غمباری که نتیجه ی آن؛ادامه ی دورباطل،یعنی بیرون شدن ازساحه ی نفوذبریتانیاورفتن به ساحه ی نفوذشوروی، پس ازآن،افتادن بدست تروریسم پاکستانی؛ وسرانجام، افتادن بدامن امریکاواوضاع ناهنجارکنونی می باشد.
باتوجه به آنچه که گفته شد،پرسش بنیادی این است که چراسیاست هایی رژیم های افغانی؛ بجای حل مشکلات، همواره بحران زا،ورهبران پسین درمدیریت بحران؛ بجایی مانده ازسلف خود،درمانده اند؟پاسخ پرسش نامبرده راتنهابه گونه ی زیرمی توان ارائه کرد:دانشمندانی که درطبیعت وجامعه آشفتگی وبی ثباتی وهرج ومرج راکشف می کنند،می دانندکه یک نظام واحد- خواه شیمیایی باشدیاکشور- برحسب این که درشرایط متعادل قرارگیردیاشرایط نامتعادل،رفتارگوناگونی خواهد داشت.هرسیستمی- خواه دستگاه هاضمه باشدیانظام کا مپیوتری یانظام ترافیک شهری- اگربیش ازحدتحت فشارقرارگیرد؛بطورقطع، قوانین سنتی خودرازیرپاخواهدگذاشت ورفتارعجیب وغریبی بروزخواهد داد.(4)اگرهمانندیی میان سیاست هایی امان الله شاه،نادر- هاشم،ظاهرشاه – داودشاه،حتاهمسوی میان کمونیست هایی خلقی- پرچمی باوجودایدئولوژیی مشترک ووابستگی مرگبارآن هابه مسکو،ودین مداری جهادی وشریعت مداری طالبی دیده نمی شود؛وهرکدام ازجهان هایی دیگری نمایندگی می کردند،ازچیزی جز گسستگی بی معنا،غیرمنطقی ورفتارعجیب وغریب درتاریخ وفرهنگ سیاسی کشورماحکایت نمی کند!
آری!این گونه گسیختگی وعدم تسلسل منطقی- تاریخی بایدنصیب کشورمامی شد.چرا؟باین دلیل که....هرکشوری که بطورمداوم چوب گناهان چندنسل گذشته رابخورد،بایدانتظارداشت که برای احیای غرور(کاذب)ملی اش احتمالاًعکس العمل واپس گرایانه ی نشان دهد.(5)ازاین رو،برآمدن نادرخان پس ازامان الله شاه،برآمدن طالبان پس ازشکست کمونیست هاوجهادی ها،واکنش واپس گرایانه ی می باشدکه ازعمق بحران فرهنگی وپس ماندگی ذهنی وسیاسی کشورماپرده برمی دارد.تجربه نشان دادکه درکشورهایی که مدرنیسم اقتدارگرایانه موفق به براندازیی همه یابرخی ازجنبه هایی سنت پایداروزمخت که سرخودرادرزیرپوشش دین ومذهب پنهاکرده بودوبانوگری به مقابله برخاسته بود؛گردید،به خوبی توانستندبحران بیرون شدن ازوضعیت سنتی ورسیدن به سوی توسعه وپیشرفت رامدیریت نمایند.بدبختانه،این روند درافغانستان درطول سده ی بیستم ناموفق ازآب درآمد.ناموفقیتی که بحران کنونی رادامن زدکه ازده سال بدین سو،کشورهایی غربی ووابسته هایی بومی آن هانتوانستندآن رامهارنمایند.
اکنون که، تااندازه ی راجع به  ناکامی سیاست کاران افغانستان دربحران مدیریت یاناتوانی آن هادربیرون کردن جامعه ازسنت گرایی - قبیلگی ورسیدن به سطحی ازمدرنیسم، سخن گفته شد. به بخش دوم نوشته، یعنی مدیریت بحران کنونی وراه بیرون رفت ازآن پرداخته می شود.دلیل ناکامی غربی هاووابستگان افغانی شان درمهارکردن بحران جاری درافغانستان چندگانه وبسیارپیچیده می باشدکه مهم ترین آن هارامی توان این گونه درجه بندی کرد:نخست،ناهماهنگی میان سیاست هایی افغانی فرامنطقه ی هاو منطقه ی ها.دوم،ناهماهنگی میان سیاست های افغانی کشورهای غربی درگیردربحران افغانستان.سوم،گزینش نادرست امریکایی هادرجابجایی مهره هایی شطرنج.به سخن دیگر،بالاکشیدن کسانی درقدرت که نه پایگاه مردمی داشتندونه استعدادرفتن بدرون جامعه برای تفاهم بامردم درآن هاوجود داشت؛سیاست نادرستی که نتیجه ی آن حکومت فاسدوناکارآمدحتابحرانزایی کنونی می باشد.چهارم،رقابت هامیان بازی گران منطقه ی بویژه پاکستان وهندبرسرلحاف ملانصرالدین درافغانستان.پنجم،بغاوت نوکردربرابربادار،یعنی دردسرسازشدن پاکستان برایی امریکادرافغانستان.ششم وازهمه مهمتر،ناهماهنگی دراولویت هایی مردم افغانستان واولویت هایی اربابان جدید؛به گونه ی که افغان هابه بازسازیی اقتصادی نیازدارند،وامریکادنبال سرکوب تروریسم می گردد.
ازآنجاکه بحث درباره ی همه بندهایی نامبرده بدرازایی نوشته می انجامد،به سه موضوع آن،یعنی ناکارآمدی وفسادحکومت کابل که بازسازی راناممکن وبه رشدتروریسم وادامه ی بحران فایده می رساند،سیاست افغانی وپاکستانی امریکا،رقابت هایی هندوپاکستان درجهت بدرازاکشاندن بحران افغانستان بسنده می شود.دررابطه بااصل نخست، موضوع مهم این است که هنوزهم سیاست کاران تحمیلی که خودتحمیلی بودن آن هابخشی ازبحران به شمارمی آید،بجای زیستن دروضعیت نوین ملی وبین المللی،درسرهوای احیای نظام خودکامه ی قبیلگی فاجعه باردیروزین رامی پرورانند.آن هابایدبدانندکه....درافغانستان تنوع قومی،زبانی ودینی به حدی است که همچون موزه ی می ماند.حالاکه همه ی این تنوع به نمایش گذاشته شده است وبه نوعی بیداری وآگاهی واحساس هویت بویژه دردوره ی نبردمسلحانه درهمه جابروزکرده است،دشوارمی توان به اتکاء به یک احساس قومی یایک جنبه ی این تنوع حکومت راند....اکنون دیگردرافغانستان نمی توان مانندگذشته قدرت را(به کمک بیرونی هایاچندقبیله)بدست گرفت وبرمردمان حکومت کرد.افغانستان فعلی نیازبه یک ساختارملی تازه وبه شکلی ازحکومت که تنوع واقعی آن رابنمایاند،دارد.(6)
بنابرآن،پرسشی که مطرح می شوداین است که چگونه می توان حکومتی رادرافغانستان برپاکردکه هم بازتاب تنوع قومی- مذهبی- زبانی باشد،وهم بحران مزمن رامهاروبه بازگشت صلح بینجامد؟نویسنده توان انجامی چنان کاری رادرسیاست کاران کنونی افغانستان نمی بیند.بدودلیل:نخست،این وظیفه ی سیاست مدارانی می باشدکه آگاه وخودمختارباشندکه کنونی هانیستندوباداران هم نشان داده اندکه به مسایل اصلی کمترارزش قایل می باشند.دوم،حکومت هایی پیشتر،البته شاهی وجمهوریی دروغین که کمک هایی انگلیس وشوروی کله شان گرم کرده بود،نه تنهابه این موضوع بهائی ندادند،بلکه اجازه ی سخن گفتن هم درزمینه به کسی نداندودرضمن ریاست اقوام وقبایل ساختندوتاکه توانستندازدولت- ملت شدن مانع ودشمنی هایی قبیلگی رابرای ادامه ی حکومت خود دامن زدند.حکومت کمونیستی زیرتاثیرنظام شوروی نظریه ی خلق هاراپیش کش کرده ودرادامه ی حکومت های قبلی ریاست اقوام وقبایل رابه وزارت اقوام وقبایل ارتقابخشید.بهرصورت،درهردودوره،پروسه ی دولت- ملت شدن پشت معرکه انداخته شد.پس ازحکومت کمونیستی،...حکومت مجاهدین درکابل بامسائلی درگیرشدکه(حکومت های پیشترو)تمامی سازمان های مجاهدین درعصرجهادازمقابله ی باآن می گریختند:حقوق اقوام(که وزارت اقوام وقبایل آن رابرجسته ترساخته بود)،موقعیت مذاهب مختلف درقانون اساسی وبالآخره حقوق زنان وجوانان درجامعه ی اسلامی.حکومت مجاهدین(بخاطرجنگ هاوناتوانی هایی فکری وسیاسی)نتوانست به همه ی مسایلی که دربرابرش قرارگرفت،پاسخ قانع کننده بدهد.(7)درافغانستان،همان گونه که هرحکومتی بایدبهائی ندانم کاری هاوکارهایی باقی مانده ازسلف خودرابپردازدوبکند؛حکومت کنونی هم، باهمه ناکارآمدی،درماندگی وفساداداریی که دارد بایدبادشواری هایی بازمانده ازدیروزپنجه نرم نماید.
اگرگذشته راراه گشایی آینده بپذیریم که هست،حکومت کنونی قادربانجام کاری ازنمونه ی نامبرده نیست.امامی تواندباتغییرریشه ی درخوداگرحامیانش اجازه بدهند،راه آوردن اصلاحات راهموارنمایدیاحداقل ازسرراه کناربرود.هدف ازتغییرات ریشه ی،این است که نمونه برداری ازگذشته ی غمبارافغانستان درسیاست بکنارگذاشته شودوبجای تمرکزگرایی به چندگانه گرایی که بازتاب دهنده ی تنوعات درجامعه ی افغانی می باشد،تن بدهد.ازواکنش رئیس اداره ی ناکارآمدکابل درمقابل درخواست شماری ازافغان هابه تغییرنظام ریاستی به نظام پارلمانی واضح می شودکه گذشته گرایی به نوگرایی وآینده نگری غلبه داردوبه سوی بی ثباتی وبحرانزایی بیشتربه پیش می رود.
بهرصورت،سیاست کاران بایدبدانندکه....راه حل این مشکل درخفه کردن مخالفین ویامتهم کردن اقلیت ها(چه سیاسی وچه زبانی وچه مذهبی)به خودپرستی نیست(هرچندکه سرآمدان وکارشناسان آنهانیزبه همان سان به فکرمنافع خودنیستند).حل این مشکلات فقط درفراهم آوردن نظم وتربیت جدیدوخلاقه برای سازگاری بااین تکثروتنوع،ومشروعیت دادن به آن هانیست،یعنی ایجادنهادهای که نسبت به نیازهای متغیراقلیت های درحال تحول وتکثرحساس باشند.(8)زمانی که ازچندگانه گرایی سیاسی-فرهنگی درجامعه هایی چندقومی سخن به میان می آید،نبایدازدوحقیقت تلخ زیرنیزانکارورزید:نخست،درهرجامعه ی همیشه اقلیتی ازانقلابی نماهانیزهستندکه چنان درتاروپودفرضیات کهنه ی موج دومی گرفتارندکه طرح هیچ تحولی راباندازه ی کافی بنیادین نمی دانند.کهنه مارکسیست ها،انارشیست های رومانتیک،متعصبین راست گرا،عوام فریبان نژادپرست،بنیادگرایان،چریک های پشت میزنشین وتروریست های خداترس،همگی دررویای حکومت های خودکامه ی تکنوکراسی یاآرمان شهرهای قرون وسطایی ویادولت های تئوکراسی/خداسالار هستند.حتی درحالی که جامعه ی مابه سرعت به مرحله ی تاریخی جدیدی واردمی شود،آنان غرق دررویائی انقلابی هستندکه ازاوراق رنگ وروباخته ی رساله هاواعلامیه های سیاسی دیروزاقتباس شده است....دوم،بایدحساس بودکه.... تمرکززدای سیاسی(اگرباهوشمندیی سیاسی همراه نباشد)،دموکراسی راتضمین نمی کندوچه بساباعث ظهورحکومت های محلی استبدادی وشریرشود،زیراسازمان های سیاسی محلی غالباًبمراتب ازسازمان های سیاسی ملی فاسدتربوده اند.مضافاً،بخش اعظم آنچه به اسم تمرکززدای انجام می گیرد،نوعی تمرکززدای کاذب وبه نفع تمرکزگرایان است.(9)
ازاین سبب،هرسخنی وتصمیمی که قراراست امروزیافردا درزمینه گفته وگرفته شود،باید دقت کردکه به نفع آشوب گرایان وتمرکزخواهان فاشیست وتاریخ زده تمام نشود.ازسوی دیگر،کشورهای غربی درگیردربحران افغانستان که درآغازخودرایکی از راه کارهایی مهاربحران افغانستان می پنداشتندواکنون خودبه بخشی ازبحران مبدل شده اند،بایدتوجه نمایندکه این سرمایه،دیوان سالاریی نووعلم؛درواقع، سه عنصرکارسازیاهمه کاره دربرآمدن غرب مدرن بودند.پرسش ازآن هابویژه امریکااین است که پول که خیر!هیچ گربه ی برای خداموش نمی گیرد؛حداقل به نفع شان بودکه افغانستان رادرایجاد دیوان سالاری یااداره ی کارآمدکمک می کردند.نه تنهابه افغانستان،بلکه بخودهم کمک می کردندکه محترمانه ازاین کشورویران شده بیرون بروند.من باین باورهستم که هیچ وسیله وراه کاری به اندازه ی ایجاد بروکراسی وحکومت کارآمد درمهاربحران افغانستان کارسازنبودونیست.تنهادرفرایند ایجاد دیوان سالاریی کارآمدمی باشدکه، یک رهبریی نیرومند،استراتیژی هماهنگ وهمه جانبه برای بازسازیی کشوربمیان می آیدوباکسب حمایت هایی مردمی ریشه تروریسم وتندروی برکنده می شود.
افزون براین که غربی هابویژه امریکایی هادرزمینه توجه نکردندیاکم توجهی کردند،کسانی را ازهتل هاورستوران هاجذب وبه حیث سیاست مدارومدیربه کشورماآوردندکه غیرازچپاول کمک هایی خودآن هاوناامیدساختن مردم کاری راازپیش برده نتوانستند.این تمام کارنبود،درکنارآن ها کسانی را ازداخل درسیاست سرزمین مابالاکشیدندکه بایدمحاکمه می شدندوسرمایه هاوزمین هایی راکه ازمردم ودولت غصب وغارت کرده بودندپس می دادندوسال هادرزندان سپری می کردند.دراین صورت،هم تروریسم نابودشده بودوهم درافغانستان یک حکومت مردمی- کارآمدوقانونمندسرکارمی شد.آن هاچنین کاری سومندی رابرای مردم افغانستان نبایدمی کردند.چرا؟بدودلیل:نخست،پرزه های کاریی چنان اداره ی رانداشتند ودلیل نداشتن هم این است که به افرادکارآمداعتمادکرده نمی توانستندواکنون هم کرده نمی توانند .دوم،اولویت هایی آن هابااولویت های مردم افغانستان هماهنگ نبودوهنوزهم نیست.
ازاین رو،ازآن هامی خواهیم که به نفع شان است که سیاست هایی افغانی شان رادرجهت منافع مردم افغانستان وبازگردانی صلح وثبات دراین کشورهماهنگ بسازندوتازمانی که این کاررانکنند،مطمئن باشند که موفقیت نصیب شان نخواهد شد.ازهمه مهمتراین که،امریکایی هابایدمتوجه شوندکه آن هابودندکه پاکستان رادرافغانستان  همه کاره ساختند.همه کاره ی که اکنون منافع خودآن هاراهم به خطرانداخته است.اگرغربی هادرگزینش کادرهابه توصیه ی مشاورانِ سکندرمقدونی عمل نمی کردند،درکشورمابه سختی دچارنمی شدند؛وبه پاکستانی هامی گویم که شما بابالاکشیدن طالبان این پس مانده ترین بخش جامعه ی پشتون ازدوطرف خط دیورند،بسیاربدترازمشاوران سکندرمقدونی درافغانستان عمل کردید،عملی که اکنون شمارادرصف دشمنان مردم افغانستان نشانده است.برایی این که ازدشمنی دیرپای افغان هانجات پیدانمائید،باید دوکارزیررابدرستی انجام بدهید:نخست،بپذیریدکه صادرکردن تروریسم به افغانستان، همسان بازیان مندبودن به کشورما به کشورشماهم زیانبارمی باشد.نگاهی به اوضاع امنیتی شهرکراچی،کشمکش هایی درونی درولایت بلوچستان که بلوچ هارابخاطرسپردن همه امکانات سرزمین شان به طالبان پشتوزبان افغانی- پاکستانی ازخودرانده ایدوپُررنگ شدن تروریسم طالبی درمناطق قبیلگی ولایت خیبرپشتونخواه و...وضعیت پاکستان رابرابرباوضعیت افغانستان تیره ترمی سازد.دوم،نزاع شماباهند درکشمیر،هیچ ربطی به صادرات تروریستی تان به افغانستان ندارد.من این پرسش رامتوجه هندهم می نمایم که ازمناسبات دوستانه ی خودباافغانستان وبرعکس، درفکرانتقام گیری ازپاکستان درکشمیرنباشد،وهردوکشوربکوشندکه سیاست هایی خصم آلودخودبخاطرکشمیرراکه درطول64سال بدون کدام نتیجه ی  ادامه یافته است،ازسیاست افغانی خودحذف نمایند.دراین صورت،هم به بازگشت ثبات درافغانستان وهم شکوفایی اقتصادیی کشورهایی خود و منطقه کمک شایانی می کنند.
دراخیر،افغان هادرهرموقعیت وجایگاهی که قراردارند،ایجاب می کندکه بدونکته ی زیرنهایت توجه رانمایند:نخست،دولت مردان دیروزشان درمدیریت بحرانِ سنت ومدرنیسم که برتریی دومی براولی کشورشان رابه سویی دولت- ملت شدن رهبری می کند،به گونه ی مرگباری ناکام شده اند.به سخن دیگر،تجربه ی اداره سازیی آن هاکه جزحکومت هایی مطلقه ی ناکارآمدشخصی چیزی دیگری دربرنداشت،دروضعیت کنونی قابل بازنگری نیست.دوم،کشورهایی خارجی که بدلیل هایی گونه گون درکشورماحضورنظامی دارند،نتوانستند دشواری هایی مردم افغانستان رادرک نمایند،وکشورهایی منطقه هم جزیک افغانستان ناتوان وبی ثبات خواسته ی دیگری ندارند.ازاین رو،لازم است که افغان هایک دست شوندودوهدف زیرراپیگیری نمایند:نخست،به کرزی بگویندکه یااداره ی خودراکارآمدودرست کاربسازدیامحترمانه کناربرود.درصورتی که به انجام هردوکارآماده نشود،متحدانه درجهت پارلمانی کردن نظام اقدام نمایند.هدف ازپارلمانی کردن نظام،این نیست که  بدنام هاوفاسدهایی شریک دراداره ی کنونی دوباره دارایی جاه ومقام شوند.دوم،ازآنجاکه خارجی هابویژه امریکایی هادرهمه شکست وریخت هایی اداره ی کنونی شریک می باشند،ازآن هابخواهندکه ناکارآمدیی حکومت وبی رنگ بودن بازسازیی اقتصادی که وعده شده بود؛به هیچ صورت،دیگر قابل پذیرش نیست.باین معناکه بدومنظورزیربه افغان هاکمک کنند:نخست،عقب نشینی محترمانه ی خودشان.دوم،بازگشت صلح وثبات به افغانستان. وتنهادراین صورت است که گربه هایی سیاه موردنظرآن هاکه حمایت پاکستان رادارند،ازروندکارزار بیرون ومدیریت بحران موفقانه به فرجام می رسد.ازهمه بارزتراین که،کمک نامبرده تازمانی که پاکستان سرعقل آورده نشود،بی بارمی باشد.وزمانی دوکارزیربدرستی کرده شود،پاکستان سرعقل می آید:نخست،امریکادرافغانستان به دولت سازی به گونه ی واقعی کمک کندنه شکلی که تاکنون نمایش داده شده است.دوم،به پاکستان همان گونه که دولت بوش گفت:"یاکمک کنید درجنگ علیه تروریسم یابه عصرحجربرگردانده می شوید،"فهمانده شود.زمانی که پاکستان سرعقل آورده شد،ایران هم که بخاطرپایگاه دائمی امریکادرافغانستان نگرانی های دارد،ازکمک به تروریستان دست برمی دارد.باین لحاظ که باپایان پذیرفتن صادرات تروریستی پاکستان،خودبخودمسئله ی پایگاه دائمی امریکادرافغانستان منتفی می شود.البته که، حضورپُررنگ سیاسی امریکادرافغانستان ادامه ادامه خواهدیافت.
پانویس ها:
1- جامعه ی مدنی وایران امروز،جمعی ازنویسندگان:سروش،بشیریه،غنی نژاد،عزت الله سحابی و...ص2
2- تغییرات اجتماعی ازگی روشه، ترجمه:ازدکترمنصوروثوقی چاپ دوم سال1368ص208
3- جامعه ی مدنی وایران امروزص21
4- جابجای درقدرت، دانای وثروت وخشونت درآستانه ی قرن بیست ویکم ازآلوین تافلر،ترجمه:ازشهیندخت خوارزمی ص387
5- همان ص588
6- افغانستان عصرمجاهدین وبرآمدن طالبان ازچنگیزپهلوان ص ص80-81
7- همان ص248
8- به سوی تمدن جدید،سیاست درموج سوم ازآلوین تافلر، ترجمه:محمدرضاجعفری ص123
9- همان ص ص136-137وص131

0 comments:

Post a Comment