ابراهیم ورسجی
سوم جدی 1396
اقوام روزگار به اخلاق زنده اند / قومی که گشت فا قد اخلاق مرده است
حکومت های مستبد ، گسترش تروریسم بنام دین ومذهب وعقب ماند گی مسلمان ها درمقایسه با پیروان دیگر دین ها ؛ باعث شده است که برخی کارشناسان ودانشمندان اسلام راعامل عمده ای وضع ناشاد کنونی مسلمان ها معرفی کنند. معلوم است که مستبدان وحکومت های استبدادیی آن ها درایجاد وضع فلاکت بارکنونی مسلمان ها سهم شیررا دارند ؛ ودرگام دوم است که توجیه عالمان یا عالم نمایان دینی ازاستبداد ومستبدان نقش منفی خود را گذاشته ومی گذارد. اینجاست که مسئله دین واخلاق وفرق آن ها ونقش شان درایجاد وضع ناهنجارکنونی مسلمان ها مطرح می شود.
همه ای آگاهان چه مسلمان وچه نامسلمان می دانند که دین انسجام بخش واطمنان بخش جامعه های بشری می باشد. ازاین رو ،عقلانی گری ومدرنیته / نو اند یشی بیشتر ازپنج قرن علیه دین ها رزمید ند ونتوانستند آن ها را ازمیدان بیرون نمایند. افزون براینکه نتوانستند دین ها را ازمیدان بیرون نمایند ، توانستند کمک به دین داری افراطی یا بنیاد گرای هم کنند. بنیاد گرایی که درصورت پیروزی کمک به برآمدن استبداد کرد وبرای رسیدن به قدرت به تروریسم هم متوسل شد. ازاینکه مستبدان وبنیاد گرایان مدعی دین داری می باشند،بهتراست که ازاخلاق وفرق آن با دین سخن بگویم.
جالب این است که ،هم دین هم اخلاق استبداد وبنیاد گرای را برنمی تابند، اما اولی درفراخنا ودرازنای تاریخ ابزار ریاکاری وعوام فریبی شاهان مستبد وشیخان ریاکارو توجیه گربیداد گری وشیادی آن ها بوده ومی باشد. معلوم است که دین دراصل نیایش وپرستش خداوند می باشد.ازاین که پیروان یک دین پیروان دین یا دین های دیگررا تحمل نمی کنند حتا علیه آن ها جنگ می کنند واخلاق هم رفتارپسندیده نسبت به دیگران چه دین دار وچه بی دین می باشد. یعنی اخلاق درخوبی بادیگری نماد پیدامی کند.ازاین رو ، خود بخود دین واخلاق میان خود مرزبندی می کنند. اینجاست که فهم فرق آن ها اهمیت پیدا می کند.
درپیوند با فرق اخلاق ودین ، باید گفت که رفتاریا برخورد خوب باهرکسی چه دین داروچه بی دین یک امراخلاقی پنداشته می شود. درحالیکه دین چه اسلام وچه دین های دیگر انسان ها را به خودی وناخودی تقسیم می کنند.ازاین رو،میان خود واخلاق دیواربلند می کنند یا اخلاق درون گرایانه ای خود را عرضه می کنند. مثلا، برخی دانشمندان مسلمان باورمند می باشند که درقرآن به اخلاق یا برخورد نیک با غیرمسلمان ها تاکید شده اما درفقه چنان تاکیدی دیده نمی شود. ازاین رو،دین را اخلاقی وفقه را اخلاق گریزگرفته اند. جالب این است که ، درکتاب های فقه مذاهب اسلامی، نا برد باری نسبت به پیروان فقه های دیگرفراوان یافت می شود. مثلا، فقه شیعه پیروان خود را مسلمان های اصیل وپیروان دیگرفقه ها را مسلمان های نا اصیل ؛ وفقه حنبلی که نماینده ای کنونی آن وهابیت می باشد، شیعه ها را مسلمان هم نمی داند. ازاین رو، تبلیغ ورفتارفقیهان شیعه وفقیهان حنبلی نسبت به یک دیگر بریده ازاخلاق می باشد. برخلافِ فقه ها،همین که قرآن بیرون شدن ازدین وماندن درآن را به اختیار انسان گذاشته ، هرکس را مسئول عمل خود دانسته ، به پند ، وعظ ، نصیحت واندرز،تزکیه ای نفس ،تعلیم کتاب یا قرآن باحکمت،قیام به عدل وقسط، امربه معروف ونهی ازمنکردرجهت ناممکن ساختن خود سریی حکومت گران، انفاق یا هزینه کردن مازاد براحتیاج مسلمان ها برای بهبود فقیران ، وسرزنش ریاکاران پافشاری کرده است، می توان مرزمیان دین واخلاق را باریک دید. برخلاف ، مرزمیان فقه واخلاق چنان ضخیم وبلند است که همسازدانستن باهمی شان ناممکن به نظرمی رسد.
0 comments:
Post a Comment