Monday, 16 September 2013

سرنوشت تنها جمهوری مذهبی در اروپا


رسول پدرام

• کسانی که کتاب تاریخ انکیزیسیون (دادگاه های تفتیش عقاید) اسپانیا، تألیف مرا مطالعه کرده باشند، متوجه شده اند که من در مقدمه ی کتاب مزبور نوشته ام که روحانیان، نه سی سال، بلکه بیش از سیصد سال در اسپانیا، حاکم بر جان و مال مردم بوده اند و در زندگی خصوصی و اجتماعی، طرز غذا خوردن، لباس پوشیدن و حتی روابط زناشویی آنان فضولی کرده اند. ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه ۲٣ مهر ۱٣۹۰ - ۱۵ اکتبر ۲۰۱۱

کسانی که کتاب تاریخ انکیزیسیون (دادگاه های تفتیش عقاید) اسپانیا، تألیف مرا مطالعه کرده باشند، متوجه شده اند که من در مقدمه ی کتاب مزبور نوشته ام که روحانیان، نه سی سال، بلکه بیش از سیصد سال در اسپانیا، حاکم بر جان و مال مردم بوده اند و در زندگی خصوصی و اجتماعی، طرز غذا خوردن، لباس پوشیدن و حتی روابط زناشویی آنان فضولی کرده اند.

روحانیان گردن کلفت و مفتخور که خود را به عنوان وکیل مدافع خدا و دین او بر توده ی عوام قبولانده بودند، در طول سیصد سال حکومت خوف و وحشت، سالوس بازی، خرافات، جاسوسی و سخن چینی علیه یکدیگر، در طول سال های سلطه ی خود بر جامعه ی اسپانیا، هزاران نفر را زنده در آتش سوزاندند. جوانان را در ملاء عام شلاق زدند. به پسر بچه ها، زن ها و دختر ها در زندان ها تجاوز کردند. اموال صد ها هزار نفر را به جرم بی دینی و بی اعتقادی مصادره کردند و آن ها را به روز سیاه نشاندند. کتاب ها را سانسور و روشنفکران و کسانی را که چون آنان نمی اندیشیدند به بند کشیدند و در سیاه چال های خود در زیر شکنجه هلاک کردند.


ساوونارولا، بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، شروع به سرکوب بی رحمانه ی مخالفان و دگراندیشان کرد. در طول چهار سال حکومت جمهوری این روحانی، و به دستور مستقیم او، آلات موسیقی را شکستند، روی شاهکار‌های نقاشان بزرگ ایتالیایی را با گچ پوشاندند، کتاب‌ها، لباس، لوازم آرایش و هر چیزی که نشانی از زیبایی داشت و از نظر او مظهر فساد و انحراف اخلاقی تشخیص داده می‌شد طعمه ی آتش شد.




کتاب مزبور که بر اساس اسناد معتبر و پرونده های موجود در بایگانی راکد دادگستری اسپانیا به رشته ی تحریر در آمده است، برای نخستین بار به زبان فارسی منتشر شد. البته قبلاً کتاب هایی (معمولاً به صورت داستان و رمان) در باره ی دستگاه انکیزیسیون اروپا چاپ و منتشر شده بود. ولی این کتاب، تنها کتابی است که فقط و فقط به بحث پیرامون تاریخ انکیزیسیون در اسپانیا، اختصاص دارد. من این کتاب را ده و یا پانزده سال پیش نوشته ام و مطالب آن ربطی به اوضاع و احوال کنونی ایران و یا هیچ کشور دیگری در خاورمیانه ندارد و اگر مشابهت هایی میان مطالب کتاب و وقایع جاری در ایران دیده می شود به این علت است که ددمنشی نظام های مبتنی بر ایدئولوژی در طول تاریخ، همیشه دور و تسلسل داشته است و اکنون حوادثی که در زمان سلطه ی انکیزیسیون در اسپانیا اتفاق افتاده است؛ پس از پانصد سال، دارد در ایران امروز تکرار می شود.

پس از انتشار کتاب مزبور، کسانی؛ چه با ایمیل و یا حضوری از من پرسیده اند که بگویم در طول بیش از سیصد سال سلطه ی روحانیان بر جامعه ی اسپانیا، آنان (کشیش ها، اسقف ها، سر اسقف ها و کاردینال ها) چه پست هایی را در دستگاه حاکمه ی این کشور عهده دار بوده اند و کدام یک از وزارتخانه ها را اداره می کردند؟!

در پاسخ به پرسش بالا، باید قاطعانه بگویم: هیچ کدام. گذاشتن مقامی مذهبی در رأس یک وزارت خانه و یا سپردن اداره ی یک سازمان دولتی به دست چنین افرادی، بیشتر جنبه ی طنز و نمایش کمدی پیدا می کند تا شبهت داشتن به سیستم اداری و حکومتی یک کشور. غیر از اداره ی سازمان ها و تشکیلاتی که در حیطه ی تخصص آنهاست مانند اوقاف و موسسات کفن و دفن اموات و مانند آن.

حتی در حال حاضر، که طبق قانون اساسی کنونی، دینی به عنوان دین رسمی کشور، در اسپانیا وجود ندارد و محدودیتی هم از نظر فعالیت پیروان ادیان دیگر در کار نیست، من در عرض این سی و دو سال اقامتم در خاک این کشور، در هیچ یک از مجالس مقننه (اعم از مجلس شورای ملی در مادرید – با ٣٥٠ نماینده و یا مجالس ایالتی)، و چه در صحن عمومی و چه در کمیسیون ها؛ کسی را ندیده ام که با قبا و ردای کشیشی، عبا و عمامه آخوندی، کلاه لبه دار خاخامی و یا چارقد و مقنعه ی راهبه گری در جلسات حضور داشته باشد. غیر از بیمارستان ها، که راهبه ها در آن جا به عنوان دستیار پرستاران و کشیش ها هم برای خواندن دعا و انجام فرائض مذهبی و یا تدهین بیماران مشرف به موت انجام وظیفه می کنند. تدهین یعنی مالیدن روغن به پا های کسی که نفس آخر را می کشد. و آخرین مراسم مذهبی پیش از خاکسپاری شخص متوفی است.



ساوونارولا که معتقد بود نه تنها میتوان فلورانس، بلکه سراسر جهان را با قوانین ١٥٠٠ سال پیش از خود او و مثل زمان حضرت مسیح اداره کرد، در اندک مدتی جامعه را با مشکلاتی جدی و بی سابقه دست به گریبان ساخت. وقتی مردم فشار نا بسامانی‌های اقتصادی و اجتماعی را بر روی دوش های خود احساس کردند، رفته، رفته از او رو گردان شدند. تا جایی که محبوبیت او در میان مردم به نفرت مبدل شد و همان مردمی که روزی او را به قدرت رسانده بودند، وی را همراه با دو تن از یاران نزدیکش دستگیر کردند.



رئیس جمهور مذهبی بر سر دار


در اروپا هرگز حکومتی دینی در هیچ کشوری از کشور های این قاره بر سر کار نیامده است، غیر از جمهوری کاتولیک فلورانس در ایتالیا به ریاست ساوونارولا و همچنین اسقف ماکاریوس که چند سالی ریاست جمهوری قبرس را عهده دار بود.

ساوونارولا بنیان گذار جمهوری کاتولیک فلورانس، روحانی متعصبی بود که خود را کاتولیک تر از پاپ می دانست و سرانجام به جرم «جسارت به مقام معظم رهبری» در همان شهر فلورانس، در آتش سوزانده شد. اتهام ساوونارولا این بود که در نامه ‌ای به پاپ الکساندر ششم، پاپ اعظم را «فروشنده ی لقب های مذهبی، التقاطی (پرت و پلا گو) و حتی بی دین» خوانده بود.

به خاطر همین جسارت، پاپ نه فقط او را تکفیر، بلکه فتوای قتل اش را هم صادر کرد. این هم از شگفتی ‌های تاریخ است که ساوونارولا و دو تن از سران وفادار حکومت اش درست در همان میدانی یعنی پیاتزا دلا سینیوریا در شهر فلورانس سوزانده شدند، که خود آنان تا چند سال پیش از مرگ در همان محل کتاب ‌ها، آلات موسیقی، اشیا زینتی و آثار روشنفکران و هنرمندان را طعمه ی حریق می ساختند.



آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی/ یک شکم بر آدمی نگذاشتی



زندگی و مرگ ساوونارولا داستانی شنیدنی و در عین حال، عبرت انگیز دارد. این روحانی کاتولیک اهل فلورانس با برخورداری از پشتیبانی وسیع و بی دریغ مردم ایثارگر، در سال ١٤٩٤ میلادی یک حکومت جمهوری مذهبی در شهر فلورانس بنیاد نهاد. او خود را نجات دهنده ی راستین جهان مسیحیت به شمار می آورد، و در دنیای مسیحیت برتر و دانا تر از همه می‌ پنداشت، حتی پاپ را هم - که عالی ترین مقام مذهبی در کلیسای کاتولیک است - به مسیحی بودن قبول نداشت. پیروان ساوونارولا، او را یگانه رهبر خود در جهان می‌دانستند و برایش جایگاهی نیمه خدایی قایل بودند. تا جایی که روزی یکی از پیروانش اعلام کرد که برای اثبات میزان فداکاری خود نسبت به ساوونارولا، حاضر است به خاطر او، درون کوره ‌ای از آتش فروزان برود و زنده از آن بیرون بیاید. ولی در آخرین لحظه و درست موقعی که قرار بود حرف خود را از قوه به فعل در آورد و به وعده ای که داده بود عمل کند، و درون آتش برود، از انجام این عمل سر باز زد.

ساوونارولا عقیده داشت که فلورانس می ‌تواند به جای دربار پاپ «مرجع مقدس» همه ی مسیحیان جهان باشد (در ضمن، این نکته را هم اضافه کنم که در آن موقع دولت واتیکان وجود نداشت. البته شهر واتیکان همیشه به عنوان بخشی از شهر رم وجود داشته است ولی دولتی به نام دولت واتیکان، هم زمان با آغاز جنگ جهانی دوم موجودیت یافت. در طول تاریخ، از مقر پاپ؛ پیوسته با عنوان «مرجع مقدس» یاد شده است. مسلمان ها مرکز خلافت اسلامی در قسطنطنیه (استانبول کنونی) را «مرجع مقدس» خود به شمار می آوردند و به دربار سلطان عثمانی که در ضمن خلیفه ی مسلمین هم محسوب می شد و در قسطنطنیه واقع بود، «باب عالی» می گفتند).

روزی ساوونارولا در یکی از خطبه‌ های خود هنگام برگزاری مراسم عشاء ربانی، ضمن مخاطب قرار دادن پاپ الکساندر ششم، فریاد می زند: «در صدر مسیحیت، تندیس‌های مسیح مصلوب (به صلیب کشیده) از طلا، و در عوض جام‌ های شراب مقدس از چوب بود؛ ولی حالا؛ در این عصر و زمانه و در روزگار ما، کلیسا دارای جام‌ هایی از زر و تندیس ‌های مسیح از چوب و تخته است». وی پس از بر زبان آوردن این سخنان، دستور داد که تمامی ظروف و اشیا زینتی کلیسا‌ها را نابود کنند. او که عقیده داشت نه تنها میتوان فلورانس، بلکه جهان را با قوانین ١٥٠٠ سال پیش از خود و مثل زمان حضرت مسیح اداره کرد، در اندک مدتی جامعه را با مشکلات جدی دست به گریبان ساخت. وقتی مردم فشار نا بسامانی‌های اقتصادی و اجتماعی را بر روی دوش های خود احساس کردند، رفته، رفته از او رو گردان شدند. تا جایی که محبوبیت او در میان مردم به نفرت مبدل شد و خود همان مردمی که روزی او را سر کار آورده بودند، وی را همراه با دو تن از یاران نزدیکش دستگیر کردند.

ساوونارولا،در طول سال‌های عمر جمهوری خود، راه انداختن دسته‌های عزاداری مذهبی را تشویق می ‌کرد و دستور داده بود که مردم نیمی از روز‌های سال را روزه بگیرند.

«روزه» در آیین کاتولیک با مفهومی که در میان مسلمانان و یهودیان دارد، فرق می کند. بهتر است در این جا به جای «روزه» از کلمه ی «پرهیز» و یا «ایام توبه از گناهان» استفاده کرد. طبق اصول آیین کاتولیک که از طرف پاپ، تنظیم و جهت اجرا به کشیش ها و کلیسا ها ابلاغ می شود، همه ی کاتولیک های بین ١٨ تا ٥٩ سال مکلف به رعایت ایام پرهیز (روزه) هستند. به استثنای موارد خاصی مانند آبستنی، بیماری و چند مورد دیگر. اولین اصلی که یک کاتولیک مومن می باید رعایت کند (مخصوصاً در طول مدت چهل روز ایام پرهیز در عید پاک و روز های جمعه) نخوردن گوشت است. ولی اگر کسی در ملاء عام این اصول را رعایت نکرد، کسی حق اعتراض به او را ندارد. هر چند در سال های سیاه قرون وسطی و سلطه ی کلیسا، همسایه ها ( آن هم به تحریک کشیش ها) موظف بودند که علیه همدیگر جاسوسی کنند و شخص روزه خوار (شخصی که در روز های جمعه و چهل روزه ی پرهیز ایام عید پاک گوشت می خورد) را برای مجازات به کلیسا معرفی کنند.

هنوز هم، در روزگار ما، در نواحی مرکزی اسپانیا، قصابی ها و مغازه های گوشت فروشی روز های جمعه، محل کسب خود را باز نمی کنند.

ولی گوش ساوونارولا – مقام ریاست جمهوری کاتولیک فلورانس – به اوامر صادره و فتوا های شرعی مقام معظم رهبری (پاپ اعظم) بدهکار نبود و راه خودش را می رفت. او برای نشان دادن قدرت خود و برای اینکه مردم را به رعایت هر چه بیشتر اصول مذهبی تعیین شده توسط خودش مجبور سازد، دستور داده بود که ساکنان جمهوری فلورانس نصف سال را از لب زدن به گوشت خود داری کنند. که همین موضوع اعتراض شدید قصاب ها و گوشت فروشان را در پی آورد و آن ها در مخالفت با مقامات جمهوری مذهبی، علیه آن ها، علم طغیان بر افراشتند.




تپیدن های دل ها ناله شد آهسته، آهسته ...


مدت درازی طول نکشید که صاحبان مشاغل و اصناف دیگر هم در مخالفت با رژیم روحانیان حاکم بر فلورانس با صنف قصاب هم صدا شدند. نویسندگان و هنرمندان و پیشه ورانی که عمری را صرف خلق آثار خود کرده بودند، وقتی که می دیدند که به جای قدردانی، حاصل سال ها رنج و کوشش آن ها را روحانیان بی ذوق و تیره درون یا در آتش می سوزاندند یا طعمه ی امواج رودخانه آرنو می ساختند، صدای اعتراض خود را بلند کردند. و به قول فرخی یزدی خودمان: " تپیدن های دل ها ناله شد آهسته، آهسته/ رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد ". سرانجام هم آن تپیدن ها، ناله و ناله ها فریاد و فریاد ها به اشک و آه مبدل شد. همچنانکه همان فرخی یزدی می گوید: " ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را / دهی گر آب و آتش دشنه ی فولاد میگردد ". و دشنه ها فرو رفت در قلب مأموران همان رژیمی که مردم بی گناه را در سیاه چال ها شکنجه می کردند.

آنگاه نوبت به خود آقا رسید؛ نخست خود او را که دستور شکنجه ی انسان‌های بی گناه زیادی را داده بود، زیر شکنجه وادار به اظهار ندامت ساختند و سپس همراه دو تن دیگر از یاران نزدیکش در همان میدانی که در بالا نام برده شد، به دار آویختند و روز ٢٣ ماه مه ١٤٩٨ (برابر با روز شنبه دوم خرداد ماه ٨٧٧ هجری خورشیدی) جنازه اش را سوزاندند و خاکسترش را به امواج رودخانه ی آرنو سپردند. این همان میدانی است که ساوونارولا چند سال پیش از مرگش کتاب ها، آلات موسیقی و آثار هنری را در آن جا به آتش می کشید.

بهتر است که این گفتار را با بیتی دیگر از فرخی یزدی به پایان ببریم که می گوید: " به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان رو / که بنیان جفا و جور بی بنیاد میگردد ".

0 comments:

Post a Comment