Friday, 15 February 2013

پاپ استعفی می کند؛اما،مارکس برنمی گردد


خلق راتقلید شان برباد داد / ای دوصد لعنت براین تقلید باد
آنکه اوازپرده ی تقلید رست / اوبه نورحق ببیند آنچه هست
مولانای روم
آنانکه اعلام جهاد یاجنگ مقدس می کنند،دشمنان اندیشمندان وتمدن اند!
دینال بوراسین
اگرهفده اصل مسیحیت را ازروحانیان بگیرند،آن قدرنا راحت وتلخ کا م نمی شوند که یک هفدهم املاک آن ها رابگیرند.
کارل مارکس
ابراهیم ورسجی
27-11-1391
این نوشته طوری که ازعنوانش پیداست، درمحورنقش پاپ ومارکس ودشمنی ایدئولوژیکِ دیرینه شان دورمی زند.شاید خوانند گان وبلاک"اندیشه"بخاطرداشته باشند که درماه آپریل سال گذشته، پاپ سفری به هاوانا وملاقاتی بافیدل کاسترو داشت.ملاقاتی که سبب شد نویسنده مقاله ی زیرعنوان"ملاقات پاپ ومارکس درهاوانا"بنویسد.درواقع، نوشته ی کنونی باهمان نوشته نیزبی رابطه نیست.چرا؟به این خاطرکه کاسترو به حیث شاگرد وفادارمارکس تاکنون به هیچ یک ازقواعد بازیی دموکراتیک ازجمله:دموکراسی،انتخابات آزاد،آزادی بیان ورسانه ها ، حقوق بشرونظام سیاسی چند حزبی که پاپ به آن ها خواسته ونخواسته تن داده ،تن دهی نکرده است.همین که جانشینِ پاپ مستعفی را117کاردینال گزینش می کنند، وکاستروبدون مشوره بامردم کوبا برادرخود را جانشین خود مقررنموده است،دال براین مدعامی باشد.همچنان،دراین نوشته به دشواری هایی پاپ مستعفی وهمتایانش درکشورهای اسلامی پرداخته به درد سرآفرینی هائی سکولاریسم ونسبی گرای به پاپ وهمتایان مسلمانش وکارکردهائی مقلدانه وستمگرانه ی شاگردان مارکس که ازمارکسیسم مذهب درست نموده ورهبرخود راهم پاپ ساخته اند،نظراندازی می شود.
دراین راستا،طوری که ازطریق رسانه هائی دیداری وشنیداری دیدیم وشنیدیم، روزدوشنبه 11 فوریه – 23ماه دلو،پاپ بندیکت شانزدهم رهبرکاتولیک های جهان اعلام کرد که دراخیرماه جاری میلادی ازمقام خود استعفی میدهد.اعلام خبرکناره گیریی پاپ،همه ی کاتولیک های جهان را غافل گیرنمود.درسنت کاتولیک ها، استعفای پاپ یک مسئله ی نادرمی باشد؛ازاین رو،همه را دربهت وحیرت فروبرد ! تاجائی که تاریخ مسیحیت درحافظه ی خود ثبت نموده است،این دومین مرتبه در6صد سال می باشد که یک پاپ خوش به رضا ازمقام پاپی یارهبریی کلیسای کاتولیک استعفی می دهد.درسلسله ی آمد ورفتِ پاپ ها ازمقام رهبریی کاتولیک ها،جوزیف راتسینگر یا پاپ بندیکت شانزدهم،265مین پاپ می باشد. طوریکه گفته شد ، این دومین پاپ در6صد سال می باشد که برضایت خاطریا ازروی کسالت وکهنه سالی استعفی می دهد. پیشترازاو ،درسال1294میلادی ، پاپ کولستین ازمقام پاپی استعفا نموده بود تابه درگیری ها وکشمکش هائی قدرت خواهانه ی درون- کلیسائی پایان بدهد یا ازتفرقه وجدائی درمیان مسیحیان جلوگیری نماید.با اینکه، پاپ کولستین بخاطرپایان بخشی به کشمکش هائی درون کلیسائی کناررفته بود،جوزیف راتسینگر گفته است که بخاطرکهن سالی وناتوانی درامرادای مسئولیت رهبریی امورمذهبی- کلیسائی استعفا می دهد ودرجهت اثرگذاری برتعیین جانشین خودهم کاری نمی کند.
تا جائی که به استعفای پاپ وعنوانِ نوشته ارتباط می گیرد،باید یاد آورشد که پاپ ومارکس دوچهره ی بسیاراثرگذارِ سیاسی- اجتماعی- فرهنگی- اقتصادی وایدئولوژیک در دوسده ی پسینِ تاریخ بشریت می باشند.ازاین رو، زیرچنان عنوانی بحث به عمل آورده می شود.واقعیت این است که این هردوشخصیت؛ با اینکه، مخالف یک دیگربودند،بریک دیگرهم اثرگذارودربرخی موارد دورویی یک سیکه بودند.بطورنمونه،...زمانی که مارکسیسم بنا باشد درزند گی عملی پیاده شود،عناصرغیرماتریالیستی وغیرمارکسیستی هم باید درآن داخل شود.دربعضی موارد،حتی مارکس به سختی می تواند آموزش های خود را درکشورهای سوسیالیستی (دیروزو) امروزبشناسد.یک وا قعیت مبین باید دراینجا مورد توجه قرارگیرد وآن این است که کشورهای پروتستانی که دردوران اصلاح گری،خود را ازرهبانیت کاتولیسیسم وصوفی گری نجات دادند،عمدتا ازمارکسیسم نیزمصئون ماندند.اما درکشورهای نولاتینی وعقب افتاده،اندیشه های مارکسیستی بسیارموفق بودند.کشورهای پروتستان کمونیسم رابه همان دلایلی که کاتولیسیسم رارد کردند،مردود شمردند.بنابراین،مابه این نتیجه ی معماگونه می رسیم که کمونیسم قدرت خود را ازمنابعی چون کاتولیسیسم وصوفی گری می گیرد.(چرا؟ به این خاطرکه)ازمنظرخشک ماتریالیسم تاریخی ،نمی توان درباره ی روابط اجتماعی عادلانه ویاغیرعادلانه سخن بگوئیم، صرفاً درعمل چنین صحبتی ممکن است.به استناد چنین دیدگاهی، روابط عادلانه وغیرعادلانه مطرح نیست،آنچه مطرح است روابط قابل دفاع وغیرقابل دفاع است.(1)
دراین زمینه، پرسمان قابل استناد این است که دردرازنا وفراخنای تاریخ،همه ی ستمگران وغارتگران ماده گرایانی خوب وموفقی هم بوده اند.ازاین رو،می توان به بی مایگی ماتریالیسم تاریخی مارکس پی برد.با این که، مارکسیسم بیش ازاندازه ازکاتولیسیسم اثربرداشته است،وارونه ی آن،مارکس ازمنتقدان پروپاقرص مذهب وکاتولیسیسم نیزبوده است. بطورنمونه ، مهم ترین سخن مارکس این است که:"دشوارترین نقد،نقد مذهب می باشد"!کاری دیگروبسیارمهم مارکس این بود که به انسان ها وعده داد که:"بهشت موعود ادیان را درهمین جهان برقرارمی کند"!این سخن مارکس،برخلاف سخن سنت اگوستین پزدان شناس مسیحی سده ی پنجم میلادی می باشد که درکتاب "شهرخدا"گفته بود که"شهراصلی مسیحی ها درآسمان است وبا وجود این، باید به حکومت هائی زمینی کمک کنند تا درپیشبرد امورشهراین جهانی موفق شوند."ازاین رو،این سخن اگوستین با الهام گیری ازاین سخن حضرت مسیح که"کارخدا رابه خدا وکارقیصررابه قیصربسپارید"،پایه ی اصلی نظام هایی سیاسی- سکولاردرغرب مدرن پس ازبرآمدن اندیشه هائی سیاسی واقع گرای ماکیاولی ومسیحیت لوتری یاپروتستان شد.تجربه ی که مسلمان های سکولار، سالهاست که دنبال تحقق آن درجهان اسلام می گردند وبخاطرخودکامگی حکومت هاودین ستیزیی آن هاموفق نشدند ونخواهند شد.افزون براین که موفق نشدند،کمک کردند به برآمدن سازمان هایی بنیاد گراوخشن اسلامی مانند: ولایت فقیه درایران و تند روتر و بی مغزتراز آن، یعنی طالبان پاکستانی- افغانی ، بوکوحرام/همه چیزجهان نوحرام در نیجریا،ودهها گروه تروریست وبی نام نشانی مذهبی نمای دیگر.گروه های که کمربسته اند تاهم با ارزش های شورائی و انسانی اسلام وهم با ارزش هائی جهان شمول مدرنیته مانند: دموکراسی،آزادی بیان،پذیرش دیگراندیشان وحقوق بشربویژه حقوق زنان سرسختانه مبارزه نمایند.
ازاین رو،اگردینال بوراسین می گوید:"آنانی که اعلام جهاد مقدس می کنند،دشمنان اندیشمندان وتمدن اند"،حق با اومی باشد.شایان توجه است که واژه ی جهاد مقدس، دراصل، یک پدیده ی مسیحی- کاتولیکی می باشد تا اسلامی.بطورنمونه، نخستین باردرتاریخ ادیان،این پاپ گریگوریی دوم بود که در1192میلادی،بخاطرواپس گیریی سرزمین مقدس/بیت مقدس یاجای پیدایش حضرت مسیح، بنام جهاد مقدس، جنگ هائی صلیبی راعلیه اسلام آغازکرد.جنگ های که تا1453، یافروپاشی امپراتوریی مسیحی- بیزانس توسط سلطان محمد فاتح، علیه مسلمان ها حتامسیحی ها درشرق مدیترانه،ومسیحی هایی دیگراندیش دراروپا ادامه یافت. در برهه ی نخستین جنگ های صلیبی،مسیحی هافکرمی کردند که پاپ این جنگ را علیه اسلام وبدفاع ازمسیحی گری راه انداخته است؛برخلاف،زمانی که پاپ وکلیسابه غارت استانبول پایتخت روم شرقی- مسیحی دست زد وپس ازشکست ازمسلمان هابه تصفیه وپاکسازیی مخالفان ومعترضان دستگاه خود دراروپا پرداخت،روشن شد که مذهب مسیح روپوشی ریاکارانه درجهت پرده پوشی به جنایت های اوودستگاه کلیسائی اش شده است.
درواقع،پس ازآن است که دورخداد نامیمون اروپائی ها راتهدید می کند:نخست،تهدید نظامی گریی- مسلمانی ترک هائی عثمانی.دوم،دادگاه بررسی عقاید پاپ وکلیسا.تا این که، درپسین دهه هائی سده ی پانزدهم وآغازسده ی شانزدهم،ماکیالی درشهرفلورانس ایتالیابه نظریه پردازی سیاسی پرداخت؛ ودرادامه ی کاراو،لوترکشیش آلمانی دست به اصلاح مذهبی زد.ماکیاولی که دونوشته ی تاریخ ساززیرعنوان هائی:شهریاروگفتارهاعرضه کرد، دراولی، این گونه ابرازنظرکرد که احکام پاپ ارزش اخلاقی دارد که نمی تواند پیگرد حقوقی یاکیفری دربرداشته باشد؛اما، احکام شهریارپاشاه ارزش سیاسی وحقوقی دارد که سرپیچی ازآن کیفربدنبال دارد.
زمانی که درادامه ی نظریه پردازیی ماکیاولی،لوتردست به اصلاح مذهبی زده وصدای اعتراض ازدستگاه کلیسا وشخص پاپ بلند می کند،درواقع،تکان سختی درامپراتوریی زیرفرمان پاپ ایجاد می نماید.طوری که دیده شد،لوتربا پایه گذاریی مذهب پروتستان،سومین رخنه را درمسیحیت پس ازجدائی کلیسائی ارتدوکس شرقی یا روسی ازواتیکان ببارمی آورد.به گواهی تاریخ،ازآن به بعد است که نهضت جداسازیی مذهب ازدولت که پسانتردرزبان فرانسوی،لائیسیته ودرزبان انگلیسی سکولاریسم نام می گرفت،آغازمی شود.نهضتی که درسده ی هجدهم ،نهضت روشنگری هم آن رافربه ترمی کند وهمچنان به انقلاب کبیرفرانسه منجرمی شود.این گونه جدائی یاجداسازی باید صورت می گرفت.چرا؟به این خاطرکه، دین دست مایه ی سود جویان درجهت تامین مقاصد مادی وصنفی شان شده بود.روشن است....

چنانچه "دین" به وسیله ای برای اهدافی دنیوی تبدیل شود، و بعبارتی دین مصلحتی گردد، یعنی دینی تجربی (آمپریک) که به "سیاست" غسل تعمیدی ایدئولوژیک اعطا نماید، آنرا را در جدالی دائمی با ذهنیت خصوصیِ مردمی قرار می دهد که همواره دین را همچون "آه مخلوق ستمکش و روح جهان بی روح" تعبیر کرده اند. اگر خود نا خواسته، "تقدس" را به پرده ای بر ماده گرایی مبدل نماییم، آنرا فاقد مشروعیتی "آخروی" ویا "دنیوی" می کنیم. اگر دین از قلمرو آسمانی به زمین سقوط کند و یا اهرم سلطه ای سکولارگردد، دیگر تاثیرش را بر اذهان عمومی از دست میدهد. تحت چنین شرایطی، مردم دیگر نمی توانند به جهانی ما وراء بمثابه عرصه ای سماوی پناه جسته و از 'اینجا و اکنون' بگریزند. لذا بیگانگی سیاسی و مذهبی در هم آمیخته و نماد موجودیتی واحد می گردد.
آنچه بعنوان درگیریهایی دردرون خود آگاهی دینی"عوام" تعبیر شده، در عین حال در اختلافات گسترده فقهی بازتاب یافته است. این تضاد درونی تفکر دینی حتی در میان بسیاری از روحانیون نیز بصورت "الهیات شک" پدیدار شده است. امروز شماری از محققین دینی سرشناس، از جمله عبدالکریم سروش، با داعیه " رفرماسیون اسلامی" و "آزادی دین" در صدد نجات جامعه مدنی از"دین دولتی" اند. شاید بتوان آنها را به "اسلامیون لوتری" و تجدد خواهی تشبیه کرد که پی برده اند که الهیات بنوعی در ماتم خود فرورفته است. لذا میخواهند با بر طرف کردن "ایمان به اوتوریته، اوتوریته ایمان" را احیا کنند.
پس لازم است، بعنوان معضل نظری فعلی بپرسیم که: نقد اجتماعی از کجا باید آغاز بکار کند؟ آیا آن طیف وسیعی که در مجموع هویتی "سکولار" دارند می باید با نقد ذهنیت مذهبی، و یا نقد دین بخودی خود شروع کنند؟ آیا می توان مشکلات بواقع دنیوی را در امور دینی تحلیل برد؟ بخصوص کسانی که برای دین منشائی "سماوی" قائل نیستند، با تناقضات زمینی و تعارضاتی که به جوهر هستی انسان مربوط میشود، چگونه باید برخورد کنند؟ آیا نیل به یک جامعه سکولار غایتی در خود است؟ شاید بجای آنکه عجولانه به یک مقوله مجرد و عام تکیه کنیم و توسط آن وهله کنونی را قالب گیری نمائیم، بهترباشد که چنین مقوله ایی را با مضمونی انسانی پر کنیم. اجازه دهید که به چالش زمان خود پاسخی کاملتر دهیم بوجهی که از مطالبات معین و مشخص فاصله گیری نکند. دقیقا زمانیکه در آستانه یک دوره گذار نوین هستیم است که بیش از هر زمان نیازمند یک روش جدید فکری می باشیم. به بیان هگل: "تمام انقلابات، چه در علوم و چه در تاریخ عمومی، ناشی از آنست که روح انسان برای ادراک و فهم خودش و برای بازیافتن خویش، مقولات قبلی اش را بهم ریخته و انسان را با خویشتن در ارتباطی حقیقی تر و عمیقتر قرار داده است".
پس اجازه دهید در ابتدا با "سکولاریسم" هم بعنوان حرکتی تاریخی و هم مقوله ای تئوریک شروع کنیم. قطعا سکولاریزم در بدو تولد ماحصل انقلابی گسترده در اشکال متنوع فرهنگی و علمی بود که سپس تمامی این اشکال را در کلیتی ایده آل جمع آوری کرد و در انقلاب کبیر فرانسه به اعتلا رساند. عصر مدرن زاده این انقلاب بود؛ انقلابی که دین را از حوزه قدرت سیاسی به عرصه خصوصی روانه ساخت. وقتیکه (Enlightenment) روشنگری فاتح، دین حاکم آنزمان را از تخت بزیر کشید و محصولات و ادوات 'اینجا و اکنون' را به ارمغان آورد، براستی جهش عظیمی به پیش بود.
مع الوصف بعد از گذشت بیش از ٢٠٠ سال از انقلاب فرانسه، ما نه فقط شاهد بر آمدن اسلام سیاسی در "شرق" هستیم، بلکه همچنین در "غرب" نیز مواجه با هجوم بنیاد گرایی مسیحی به "عرصه عمومی" می باشیم. این دست کم می باید نمودار تناقضات لاینحل درونی تاریخچه "سکولاریزم" باشد که ظاهرا دنیا را به مرز یک دوراهی رسانده است.
در عین حال میراث متناقض سکولاریسم در این واقعیت مشهود است که دنیای مدرن، خود بیگا نگی مذهبی را در اجتماعیتی مجازی باز آفرینی کرده است؛ اجتماعی که در آن انسان بازیچه و بنده نیروهای مادی و خارج از خود است. سکولاریزم بعد از آنکه(درغرب) جهان مذهبی را درشالوده دنیوی اش تحلیل برد، از توضیح و نقد مثبت تعارضات بنیادی مدرنیته باز ماند و نتوانست از چهره از خود بیگانگی انسان در غالب مادی اش نقاب بر گیرد. مضافا اینکه آنتی تز ایمان و دانش، محتوی انسانی هر دو را بدون توضیح باقی میگذارد. با توسل به " حق تعقل" و خرد عقلانی در برابر ایمان جزمی نمیتوان "من" روشنگر را جایگزین شعوری تاریخی کرد که در نقاط عطف تاریخی خود را متجلی میسازد.
اما همانطور که مارکس مشاهده کرد، حرکت روشنگری دین را از حوزه روح دولتی حذف کرد و در جامعه مدنی رها ساخت. "وقتیکه انسان با وساطت دولت خود را خدا نا پرست مینامد، هنوز اسیر دین است...دین تشخیص غیر مستقیم انسان از طریق یک واسطه است. دولت واسطه بین انسان و آزادی انسان است". به بیان دیگر، دولت سیاسی میتواند خود را از دست دین خلاص کند بدون اینکه انسان به آزادی رسیده باشد. دستاورد انقلاب فرانسه آزادی سیاسی بود که "جامعه مدنی را در عناصر سازنده اش تحلیل برد بدون آنکه این عناصر را دستخوش انقلاب کند". از آن پس دیگر نمیتوان دین را زمینه بلکه نماد صرف محدودیت های سکولار بحساب آورد. از همین روست که مارکس خدا ناپرستی(الحاد) را "مرحله نهائی خدا پرستی، یعنی تایید منفی خدا" می نامد.(2)
دراین برهه است که مارکس که نقد دین را دشوارترین نقد خوانده بود،ازآن فروکاسته به نقد کشیش ها/ملایان یادین کاران می پردازد.بطورنمونه،مارکس می گوید: اگرهفده اصل مسیحیت را ازروحانیان بگیرند،آن قدرنا راحت وتلخ کا م نمی شوند که یک هفدهم املاک آن ها رابگیرند.(3) این که به پرسمان زراند وزیی کشیشان/ملاهائی مسیحی پیوند پیدامی کند وتنهاناتوانی آن هانیست،بلکه درکنارآن درشرایط کنونی بزرگترین کمبود آن هاپستی اخلاقی شان می باشد که درچارچوب کود ک وبچه آزاری نماد پیدانموده است.دردودهه ی پسین،پرسمان بچه بازی وبداخلاقی کشیش ها چنان بدرد سربرای پاپ پیشین وپاپ کنونی که دردوهفته ی دیگرکنارمی رود مبدل شد که مجبورشد ند باپرداخت3.6میلیارد دلار، شاکی ها راخاموش نمایند.درحالیکه حربه ی تطمیع گرانه ی پاپ وکلیسا درزمینه ادامه دارد،ناگفته نباید گذاشت که کودک آزاری وبچه بازیی کشیشان هم مانند گذشته ادامه دارد.بطورنمونه، روزپنجشنبه14فوریه- 26دلو،شبکه ی سی بی سی رادیوکانادا،درخبرهائی صبحگاهی خود این گزارش راپخش کرد که یک کشیش بجرم بچه بازی که زیرنام کودک آزاری در رسانه هاپخش می شود،بداد گاه پیش می شود.پرسمانی که منطق مارکس درباره ی نقد دین وکشیشان را چه دربخش زراندوزی وچه دربخش فرود اخلاقی وریاکاری چرب ترمی سازد.مارکس که دشمن اصلی خود سرمایداری رامی دانست وکشیشان/ملاها را ابزاربی شعورواستفاده جو ودرخدمت سرمایداران وبزرگ مالکان می پنداشت،پس ازتاخت وتازبه زراندوزیی دین کاران مسیحی که نشان میدهد او ازنقد مذهب به نقد مذهب کاران روی آورده است،به سرمایداری هجومی آورد ومی گوید:
ما باید قبل از هر کاری، امپراطوری ننگین پرستند گان پست، چاپلوس و نفرت انگیز گوساله طلایی(یعنی بازاربورس) را سرنگون کنیم". (کارل مارکس)
کارل مارکس فیلسوفی بود برآمده از جهان متحول شده مسیحی، و پژوهشگری که با تأسی به تمثیل ها، استعاره ها و اسطوره های دینی در کلام، پوچی و بطالت ارزشهای اخلاقی و معنوی نظام منحط سرمایه داری را با دقت موشکافی کرده، و بی مهابا به نقد می کشید. او برجسته ترین منقد "مدرنیته" بود و از ابتدای جوانی، هنگامی که هنوزپرومته ای بال بسته بود، نوشت که: "آیا بیشترین قوانین مدنی شما به مالکیت نمی پردازد؟ ولی به شما گفته بودند که گنجینه های شما به این دنیا متعلق نیست. اگر پاسخ دهید که باید به قیصر آنچه به او تعلق دارد را بدهید و به خدا، آنچه را که متعلق به اوست، پس حد اقل نگذارید که قیصر این جهان ممونای طلایی را شامل گردد، بلکه همچنین دربرگیرنده خرد آزاد باشد." (کلیات آثار، ۱:۱۰۱)
مارکس خیلی زود پی برد که سرمایه، "خدای سکولار" جهان کنونی است. "پول خدای نیاز عملی و نفع شخصی است... پول تمام خدایان بشر را به قهقرا می کشاند و آنها را به کالا تبدیل می سازد. پول ارزش جهانشمول و خود ساخته ی همه چیز هاست. لذا ، کل جهان - چه جهان انسانی و چه طبیعی - را از ارزشهای خاص خود محروم کرده است. پول سرشت بیگانه شده کار و هستی انسانی است. این ذات غریبه، بر او مستولی بوده و وی به عبادت آن می پردازد." ( «درباره مساله یهود»، ۱:۳۷۴) "ممونا" که پرستشش در انجیل "لوقا" و "متا" منع شده است، یکی از بت های قوم کنعان است که در اکثر زبان ها به پول یا سرمایه ترجمه گردیده. بر کسی پوشیده نیست که مارکس انگلیستان را "سرزمین ممونا" (۳۴:۳۰۲) می نامید، و "در عصری که ممونا پرستش می گردد"، از شجاعت اخلاقی بازرسان کارخانه های بریتانیا قدردانی می کرد.
وقتیکه قدرت استعماری انگلیس درحال ازپا درآوردن هندوستان و چین بود، مارکس ابراز می کرد که آنها به "اصول اخلاقی" پایبند بودند، درحالیکه طرف "متمدن" به "اصول ممونا مقید بود." (۱۲:۵۵۲) او از پس سرکوب قیام ۱۸۵۳ میلان نوشت که: "فرزندان ممونا در گیرودار خون و سرشک ملت تحقیر شده و به شهادت رسیده خود، سرگرم پایکوبی و سرمستی اند.
(۸:۵۲۷) دانسته است که مارکس بازار بورس را به "گوساله طلایی" تشبیه می کرد که "بسان خدایی قادر متعال، برتخت سلطنت جلوس کرده است." (۱۳:۲۸۴) بدیده او، بازار بورس "معبد بعل" است. (همانجا، ۱۶۹)
مارکس در کتاب «سرمایه» وضعیت کودکان فقیر که توسط "ربایند گان جسم" به بازار کار کشانده می شدند را بررسی کرده، اثراتش بر سلامت جسم و جان، اضمحلال خانواده، دربدری آنها بعد از شیفت شبانه، اعتیاد و مستی، بدقت ترسیم می کند. او کوچه برزن های شرق لندن را به شرایط شهر "سدوم" و قوم "لوط" تشبیه می سازد. نظام صنعتی انگلستان، بسان موجود خون آشامی است که فقط از راه مکیدن خون، آنهم خون جوانان، تغذیه می کند. حتی "در اعصار قدیم، قربانی کردن کود کان فقط در مواقعی معین، شاید سالی یکبار در مراسم دینی مرموز مولاک [از خدایان مصریان قدیم] انجام می گرفت. اما مولاک نسبت به کود کان تهیدستان تعصب بخصوصی نداشت." (۱۶:۱۱)
به بیان مارکس، "پول" خدای همه کالاهاست. پول درحکم "مولاکی" است که ثروت های واقعی انسان را قربانی خود کرده است. او در جلد سوم «سرمایه»، ولع سرمایه مالی به بلعیدن تمام اشکال ثروت را باز هم به "مولاک" تشبیه می سازد "که توسط قوانین ذاتی اش، تمام کار اضافی نوع بشر به وی تعلق دارد." (۳:۵۱۷) او سپس به مارتین لوتر رجوع کرده و از قول او می نویسد که "آنها جهت کسب سود علیه همسایگان محتاج خویش توطئه چینی می کنند؛ آنها می خواهند ثروت انباشت کرده و توانمند گردند." (همانجا)
در جلد اول «سرمایه» نیز در یک پاورقی طولانی، نقل قول مفصلی را از مارتین لوتر بازگو می نماید که جای تامل بسیار دارد: " ما مسیحیان به ربا خواران بقدری عزت و احترام میگذاریم که گویی باید آنها را بخاطر پولشان پرستید... هرکس عایدی دیگری را خورده، دزدیده و بچاپد، بهمان اندازه فردی که دیگری را به گرسنگی وادارد و یا به ورطه تلف شدن بکشاند، مرتکب قتل شده است." (۱:۷۴۰) (4)
باوجود اینکه،کمونیسم ازشکم کاتولیسیسم عارفانه سربرآورد ودرکشرهای پروتستان نتوانست جایگاهی کمائی نماید،اما دردوقلمروکارهای بسیاری انجام داد:نخست،تاحد توان مذهب ستیزی نمود،مذهب ستیزیی که بجای فایده به زیانش تمام شد.دوم،باسرمایداری مبارزه نمود.اگرامروز با اینکه کمونیسم فروپاشیده ونوشته های مارکس پس ازبحران اقتصادی سال2007خوانند گانی بسیاری پیدانموده است،برمی گردد به موفقیت اندیشه ی منتقدانه ی مارکس به نظام طمع کارسرمایداری.درعین حال که مارکسیسم باسرمایداری سرسازش نشان نداد،برشیوه ی اندیشیدن کلیسا درباره ی آزادی وعدالت هم بی اثرنماند.بطورنمونه،اگرجان پال دوم سلف راتسینگر/پاپ مستعفی به عدالت بیشترازاو تمایل نشان داد،برمی گردد به تاثیری که کمونیسم ومارکسیسم درلهستان جای پیدایشش براوگذاشته بود.به سخن دیگر،اگرهردوپاپ رابه مقایسه بگیریم،جان پال زیرتاثیرمارکسیسم طرفدارعدالت بود،وراتسینگرزیرتاثیرلیبرالیسم طرفدارسرمایه سالاری می باشد.
با این که کلیسای کاتولیک ومارکسیسم هم ریشه ی یکسان داشتند وهم رقیب هم بودند، دشواری های درون گروهی وبیرون جناحی هم داشتند.دربخش بیرون گروهی،هردوبه این حقیقت یکسان نه نگریستند که:"عدم تمرکزسیاسی- نظامی وآزادیی روشنفکران بود که معجزه ی بنام اروپای مدرن را ایجاد نمود."رخ دادی شکوهمندی که کلیساراگرفتاردوگربه ی سیاه وآزاردهنده ی"سکولاریسم ونسبی گرای"ومارکسیسم راهمرکاب فاشیسم ونازیسم نمود.دراین گیرودارسرنوشت سازکه مفاهیم والای عدالت وآزادی می کوشیدند جایگاه ویژه ی خود رادرنبرد کلیسا ،سرمیداری ومارکسیسم پیدانماید،مسلمان ها اول خوب فکرکردند،امادربرهه های پسین کارکرد شایسته ی ایدئولوژیک- سیاسی واقتصادی ازخود نشان داده نتوانستند.بطورنمونه،نواندیشان اولیه ی دینی به نوخوانی منابع دینی- فرهنگی اسلام تاکید نمودند تا آن رابه جهان نوسازگارنمایند؛برخلاف، ازشکم چنان پیشنهادی بنیاد گرائی خشونت بار دینی برآمد.ازسوی دیگر، درجامعه های مسلمان این گونه اندیشه فربه شد که سوسیالیسم مربوط به مارکس است ومارکس هم دشمن دین وملحد.درحالیکه ازروزی که بشربفکرچاره برای نابرابری ها افتاد،سوسیالیسم مطرح شد،یعنی برنامه وایدئولوژی برای نابود کردن ستمگری هاونابرابری هائی اقتصادی- اجتماعی.
اگرنگاهی به پس زمینه ها انداخته شود، روشن می شود که امربرابری خواهی مورد نظرسوسیالیسم توسط لنین رهبربلشویک ها با التقاط به آرمان گرائی کانت تبدیل به دین یامذهب جدیدشد.مذهبی که درجهان سوم بویژه کشورهای اسلامی عامل کارآمد درجهت تامین سلطه ی اتحاد شوروی سوسیالیستی شد.پرسمانی که نتیجه ی آن را درافغانستان دیدیم.درواقع،آله ی دست مسکوشدن مذهب کمونیسم باعث این شده نمی تواند که ازتاثیروبازتاب شعارها واندیشه هاغافل شویم.ازاین رو،نگاهی به شعارنخستین بلشویک هاضروری به نظرمی رسد.بلشویک هاکه درپسین سال های جنگ جهانی اول درروسیه بازارورونق گفته ها وسخن هاشان گرم شده بود؛این گونه شعاردلفریب ومردم گرارازمزمه می کردند:صلح با آلمان،نان برای همه،زمین برای دهقانان،کارخانه هابرای کارگران وحکومت ازآن شوراهائی کارگری ودهقانی.روشن است که چنان شعارهائی درصورت عملی شدن همان بهشت ادیان رادراین جهان که مارکس وعده داده بود،فراهم می کرد.بهشتی که ساخت وپرداخت آن تنها ازعهده ی مذهب هاساخته بود.پرسش بنیادی این است که نتیجه چه شد؟واضح است.آرمان گرای درجای واقع گرای نشست وجامعه ی آرمانی جامعه یی واقعی رانابود کرد که نماد آن افغانستان می باشد. درواقع،تبدیل سوسیالیسم ومارکسیسم به مذهب توسط لنین،یک اندیشه ومکتب ویژه ی اقتصادی رابه یک ایدئولوژیی دین ستیزتبدیل کرده کاری کرد که هم کلیساوهم مسجد دربرابرآن برخیزند.خیزشی که درلهستان وافغانستان دیده شد.
بهرصورت،این هاوچیزهای دیگری دشواری های بودند که شاگردان مارکس وپاپ برای استادان خود ایجاد نمودند.دشواری های که درزیرگرد وغباری برخاسته ازآن ها،آزادی خواهی سرمایداری وعدالت خواهی کمونیسم گم شد.به سخن دیگر،سرمایداری لیبرال برابری خواهی رانابود کرد وکمونیسم روسی- مارکسیستی آزادی رابدارآویخت.درحقیقت،کمونیسم وسرمایداری دوارزش بزرگ ومایه ی نازبشریت، یعنی عدالت وآزادی را به فراموش خانه سپردند!روشن است که کارمارکسیسم ومذهب تاکنون تمام نشده است.به این خاطرکه هردوسخن های مشترکی ازعدالت خواهی داشتند ودارند.بطورنمونه،مارکسیسم انسانی شده ومذهب مسیحی رهاشده ازقید وبندهایی کلیسا، پاپ وسلطان،بسیارموفقانه درامریکای لاتین کنارهم آمده اولی ازاین سخن مارکس که"دین تریاک توده هامی باشد"دست برداشته وتن به سازش داده است ودومی هم بامارکسیسم دموکراتیک وانسانی شده آشتی نموده هردوعلیه دشمنان مشترک بشریت یعنی فقر،نادانی ونابرابری واستعمارمتحدشده اند.اتحادی که نتیجه ی ائتلاف الهیات رهای بخشِ مسیحی ومارکسیسم انسانی شده می باشد که دستاورد آن رهائی کشورهای امریکای لاتین ازچنگال حکومت هائی نظامی- درونی واستعماری امریکائی- اروپائی بیرونی می باشد.به سخن دیگر،ائتلاف نامبرده نتیجه ودستاورد گران بهائی شکستن زنجیرتقلید کورکورانه ی کشیشان وابسه به الهیات رهائی بخش ومارکسیست های رهاشده ازچنبره تقلید کمونیسم ومارکسیسم کلاسیک/کهنه می باشد.تقلیدی که درسرزنش ونکوهش آن مولانای روم چنین می گوید:
خلق راتقلید شان برباد داد / ای دوصد لعنت براین تقلید باد
آنکه اوازپرده ی تقلید رست / اوبه نورحق ببیند آنچه هست
اکنون که کمونیست هاوکشیشان مسیحی ای رهاشده ازقید وبست شیخ ها وآخوند هائی مذهب مسیحیتِ همرکاب استعماروآخوندهائی کهنه کارمارکسیسمِ لنین- استالین زده رهاشده ودرخدمت ملت هائی امریکای لاتین درآمده اند،پرسش بنیادی این است که مسلمان ها درجهت رهائی ازتقلیدی مورد سرزنش مولانا،چگونه کاری انجام بدهند؟روشن است که نواندیشان دینی اخیرسده ی نزدهم واول سده ی بیستم تاکید براین داشتند که مسلمان هامنابع دینی- فرهنگی شان بویژه قرآن را ازنوتفسیرنمایند تاهمخوان با تقاضاهائی جهان نوشود.دراین راستا،...تجدد خواهی سنی جدا ازتاکید بروحدت اسلامی به عنوان هدف مهم ومشترک میان همه ی مسلمانان،دوتحول هم دردوحوزه ی مهم تفکردینی ببارآورده بود:نخست، دراصل اجتهاد یاکاربرد قضاوت فردی،ودیگر، ربط دادن(تاریخ)گذشته به مسایل مبتلا به امروزاسلام.(5) ودرضمن،ازنظرسیاسی نوگرایان دینی به شاهی مشروطه تاکید نموده بودند که بهترین راهکاردرجهت محدود کردن قدرت مطلقه ی شاهان وامیران خود سروخود کامه بود وانقلاب مشروطه ی ایران هم که ناکام شد،گامی دراین سمت بود.
بدبختانه،بافروپاشی امپرتوری عثمانی که نام خلافت راهم ید ک می کشید،خالیگاهی درامت بوجود آمد که وهابیت عربستان وخانواده ی سعودی وسازمان های اسلامی خواستند آن راپرنمایند.نتیجه ی که چنان خواسته ی داشت،برگشت استبداد حتابد ترازاستبداد عثمانی هابود، البته که همراه با سکولاریسم آزادی سوزودین ستیز.این گونه سکولاریسم هم بنیاد گرایی اسلامی را به میدان آورد که نسخه ی بدترازخود کامگی سکولارمی باشد که نمونه ی آن ایران آخوندی می باشد.پیشترعرض شد که کمونیسم وسرمایداری عدالت آزادی راکوفتند وبنیاد گرائی اسلامی هم بیشترازآن هاعدالت وآزادی راسرکوب نمود.طرفه این که،بنیاد گرائی اسلامی نه تنها درجهت شکستن بندهای تقلید مورد تاکید مولانا، کاری نکرد،بلکه برای فربه کردن استبداد که به خرافه ها نیازمبرم داشت ودارد، دیوارتقلید راضخیم تروبلند ترهم ساخت.
جالب این است که بنیاد گرایان سنی طرفدارخلافت وبنیاد گرایان شیعه طرفدارامامتِ امام زمانی می باشند.امامتی که نمونه اش ایران فقهی می باشد وازفقه هم پیداست که جزتقلید وبردگی عوام به شاه وشیخ چیزی دیگری رادرس نمی دهد!همزمان با این که بنیاد گرایان طرفداراحیای خلافت بودند ومی باشند،شیخ علی عبدالرالرازق،شیخ باشهامت مبارزمصری گفت:خلافت همواره بازوربرقراروباسرکوب وستم حفظ شده است.به همین جهت است که علم سیاست همواره یک علم بی باربربوده،وآثارسیاسی درمیان مسلمان ها این همه معدود وکمیاب است.(6)علت این که علم سیاست وحقوق درجامعه ی اسلامی ناتوان می باشد، این است که فقه وتقلید دروازه ی تفکرواندیشیدن رابروی مسلمان هابسته وچیزی جزتن دهی به بردگی شاه وفقیه برای آن هانگذاشته است.ازهمه مهمتراین که،بهانه ی ناچسپ شاه وشیخ ودربارهاشان این است که آزادی دین رانابود می کند.بدابحالی دینی که آزادی آن رانابود کند! درواقع،می توان باعزم جزم گفت که چنان فقه وتقلیدی وشاهان ستمگرمشوقشان مهمترین عامل پس ماند گی وبدبختی ای کنونی مسلمان هامی باشند.
باتوجه به آنچه که گفته شد،این وظیفه ی مسلمان هامی باشد که دیوارهای خاکی تقلید وپیرویی کورکورانه ازگذشته گان راکنارگذاشته برداشت دینی- تاریخی وفرهنگی خود رابه روزنمایند.به گونه ی که مذهبی های مسیحی وکمونیست های مسیحی ای امریکای لاتین کردند وخود راازتهلکه ی استبداد شاه وشیخ کاتولیسیم ومارکسیسم کلاسیک نجات دادند.قابل توجه است که، دراسلام عامل هایی یک سوسیالیسم انسانی ای عدالت وآزادی خواهانه بسیارنیرومند ترازمارکسیسم والهیات رهای بخش امریکای لاتین وجود دارد که با تفسیرنوگرایانه می تواند به بیرون رفت مسلمان ها ازوضعیت فلاکت بارکنونی کمک نماید.درواقع، دست زدن به منشوروآرمان عدالت خواهانه وبرابری خواهانه ی اسلام،تنهاامکان وراهکاردرجهت براندازی تقلید وسامانه ی ستمگرشاه وشیخ می باشد.شاه وشیخی که دین اسلام رادرفقه خلاصه نمودند ومسلمان ها را اسیربیداد گریی نظام هایی سیاسی- قبیلگی ای کرده اند که دستا ورد شان همین است که می بینیم.
شایان یادآوری است که هم دیروزوهم امروز،سازمان ها وشخصیت هائی درفرهنگ اسلام قد برافراشتند که تاکید برپرهیزشاه وشیخ ازتبدیل کردن دین بدست مایه ی دولت هائی ملی نمودند.بطورنمونه،ابوالاعلی مودودی:استفاده ازاسلام راکه یک دین جهانی است به عنوان دست مایه ی ایدئولوژیک حکومت ملی نادرست می شمرد....مودودی به حیث یک اندیشمند دینی:هرگزبه استلزام نظام های جامع القواکه ایدئولوژی راتنها اصل رهنمای اعمال دولت قرارمیدهند،گرفتارنمی شود وایدئولوژی رامطمئن ترین دفاع درقبال فسادا عمال قدرت می داند....(ازاین دید گاه)ایدئولوژی اسلامی باحراست ذهن ازهمه تعصبات خانواد گی،قومی ونژادی، نقیض ونافی ناسیونالیسم است.اینجا،ایدئولوژی درواقع همان نقشی رابدوش دارد که درسایه ی فرهنگ روشنگری،روشنفکربدوش دارد،یعنی نقد قدرت.(7) نقشی که درسازمان های اسلامی موجود نمی توان آن راسراغ نمود؛به این خاطر که، ویژگی روشنفکرانه ندارند.
دراخیرین بخش نوشته که درحقیقت حسن ختام می باشد،دررابطه به عنوان که"پاپ استعفی می دهد، ومارکس برنمی گردد"، باید گفت که، به گفته جان پل سارترکه"مارکسیسم شکست خورده است،امانمی خواهم جهان به برهه ی پیش ازمارکس برگردد. به این خاطرکه، پیش ازمارکس،فلسفه به تفسیرجهان تاکید داشت، ومارکس گفت که:فلسفه باید به تغییرجهان بپردازد نه تفسیرآن."بنابراین،می توان چنین ابرازنمود که مارکسیسم شکست خورده است؛اما،مارکس هنوزهم درفلسفه واقتصاد بویژه درنقد سرمایداری سخن هائی برای گفتن دارد.چه بهتر، اگرکهنه مارکسیست ها دربرداشت هائی زنگ زده ی خود بازنگری کنند، به گونه ی که همتایانشان درامریکای لاتین کرده اند.دراین صورت،کمونیسم ومارکسیسم انسانی شده ودیگراندیش پذیرمی تواند مصدری خدمتی به تهی دستان جهان درجهت رهائی آن ها ازمخمصه ی ناگواری شوند که سرمایداری لیبرال یادموکراسی سیاسی ونه دموکراسی اقتصادی برائی آن ها ایجاد نموده است.همچنان، پیشنهاد نویسنده به پاپی بعدی هم که دردویاسه هفته ی دیگربرگزیده می شود،این است که باخداحافظی ازمنش لیبرالی راتسینگریاپاپ مستعفی،مانند جان پال دوم یاسلف راتسینگربه عدالت وآزادی تاکید نماید.دراین صورت،مارکسیسم انسانی شده، نواندیشی اسلامی ومسیحیت عدالت خواه می توانند به بشریت ستمکش خدمت شایسته ی انجام بدهند.

پانویس ها:
1- اسلام میان دو دیدگاهِ شرق وغرب،نویسنده:علی عزت بگوویچ،ترجمه:ازسیدحسین سیف زاده چاپ اول 1374ص ص296-297
2- جامعه مدنی،سکولاریسم ورهای اجتماعی نویسنده:علی رها،سایت اخبارروزشنبه4دی- جدی1389-25دیسامبر2010
www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayld=34431
3- مدارا ومدیریت نویسنده:سروش ص ص42-43
4- کارل مارکس درآتش نویسنده:علی رها سایت اخبارروز3شهریور-سنبله1389-25-اوت- اگست2010
www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayld=31819
5- تفکرنوین سیاسی دراسلام معاصر،ازحمیدعنایت،ترجمه،ازبها الدین خرمشاهی ص90
6- همان ص117
7- همان ص ص182و186

0 comments:

Post a Comment