Sunday, 29 January 2012

روشنفکران؛مسئله ی دین وفرهنگ درافغانستان


بخش نخست
ابراهیم ورسجی
9-11-1390
این نوشته درسه بخش تنظیم شده است:نخست،خاستگاه غربی روشنفکر.دوم،واردشدن همراه باشوروشوق روشنفکری درجامعه ی اسلامی.سوم،روشنفکران؛مسئله ی دین وفرهنگ درافغانستان.بحث درباره ی روشنفکران وروشنفکری درافغانستان یاهرکشوراسلامی دیگر، چه بخواهیم وچه نخواهیم،دومسئله ی زیر،یعنی دنیایی مدرن وپیشامدرن وپیوندآن دوبادین وفرهنگ وروشنفکررابه میدان می آورد.ازآنجاکه دردنیایی پیشامدرن،دین حاکم بودودردنیایی مدرن ایدئولوژی جای آن راگرفت؛وهمین ایدئولوژی باایدئولوژیک کردن دین وایجادجهش وتنش درفرهنگ وجامعه،به حیات عصرپیشامدرن پایان داد.درعصرپیشامدرن،آموزش وپروش بدوطبقه ی زیرکرانمندبود:1- زمام داران وافرادخانواده ی آن هابرایی جاویدانه ساختن فرمان روایی شان.2- ملایان یادین کاران.درفرایندآموزش وپرورش،آموزش طبقه ی فرمان رواکرانمندبه فن نظامی یاجنگی بود، وآموزش وپرورش دین کاران کرانمندبدانش مذهبی.وهردویی این گونه دانش وپرورش، بدوچیززیرکمک می رساند:دوام حکومت بیدادگرنظامیان وسیاست کاران وحکومت بیدادگرملایان.به زبان دیگر،دانش وپرورش نامبرده فایده می رساندبه زورشاه وتزویرشیخ که تازمان ما،پررنگ وکم رنگ ادامه یافته است.
درتاریخ اروپا، این گونه دانش وفراورده ی آن،یعنی استبدادشاه وشیخ  نیرومندوپررونق نمایش داده شده است. ودشمنی هر دو باعلم ودانش وتاکیدشان برسلطه ی انحصاری برحقیقت؛درگام نخست،جنگ علم ومذهب وبرآمدن روشنگری وروشنفکر؛ودرگام دوم،آمدن توده های استثمارشده به گونه ی طبقه ی متوسط به میدان کارزارزندگی رارقم زد.درواقع،در تکاپووتلاش افتادن توده هابرای احقاق حقوق خودکه قرن هاموردبهره کشی شاه وشیخ قرارگرفته بودند؛نتیجه ی مبارزه ی آگاهی بخش ونواندیشانه ی دینی توسط لوتر دردرون دستگاه کلیسا،وروشنفکرانی مانند:کانت، دکارت،منتسکیو،روسو،دیدرو،دالامبرو...بودکه دربیرون کلیسابراه انداخته بودند.وهمین مبارزه ی دوجناح روحانی وغیرروحانی علیه سلطه ی واپس گرایانه واستبدادی شاه وشیخ بودکه مذهب سازگاربازمان،یعنی پروتستان وایدئولوژیی سازگارباعصروزمان رابرایی زیست شایسته وخردورزانه درشرایط فرهنگی،سیاسی،اقتصادی واجتماعی مدرن بوجودآورد.
اکنون،پدیده های راکه بنام های لیبرالیسم،ناسیونالیسم،پروتستانتیسم،کمونیسم،سوسیالیسم،فاشیسم،بنیادگرایی،هومانیسم،رومانتیسم و...راکه همه می شناسیم.همه ی این ها؛درواقع،ایدئولوژی هایی می باشندکه پس ازهجوم اندیشه ی مدرن به اندیشه ی تاریک وواپس گرای پیش مدرن وازمیدان بیرون کردن آن؛ قدعلم کرده، وجهان نوراساخته اند.پیشرفت وگسترش اندیشه هاوایدئولوژی هایی یادشده باین معناتلقی شده نمی تواندکه دنیاکاملاًازاثرونفوذشیخ شاه ولقمه برداران دستارخان اندیشه ی کهن خالی شده یامی شود.منطق مبارزه،تحول وتکامل ایجاب می کندکه درجامعه یاجامعه هافضای آزادبحث،مناقشه وفرهنگ گفت وگوایجادوتقویت شود؛وهمین رونق گرفتن فرهنگ گفت وگو ست که می تواندبایدهاونبایدهاوخوب هاوبدهارابه آزمون بگیرد؛وبطوردرست غربال وازنبردافکار،اندیشه ی صحیح وناصحیح رانمایان سازد.
واقعیت این است که فضایی بازفرهنگی، بویژه جاافتادن نقد،چه نقدسیاسی،چه نقدادبی وچه نقدتاریخی- مذهبی واجتماعی،می تواندخوب وبدرامتمایزوبمردم نشان دهدومانع ازآن شودکه فریب کاران،چه فریب کاران سیاسی وچه فریب کاران مذهبی- ایدئولوژیک وچه ایدئولوگ هایی بظاهرروشنفکرعصرنوبه عوام فریبی دست زده،گاه به شکل هتلر(فاشیسم)وگاه درقامت کمونیسم به شکل استالین(استبداد)وگاه به گونه ی جورج بوش،لیبرال دموکراسی یااستبدادبنیادگرایانه ی مسیحی،ودرجهان اسلام جوجه مارکسیست هاوفاشیست ها،زیرنام ولایت فقیه،القاعده،طالبان وجهادگران دروغین، بنام اسلام، گلوی انسانیت،آزادی،خردوحقوق بشر،بویژه حقوق زنان،این ناتوان ترین بخش جامعه ی اسلامی راتاسرحدمرگ بفشارند.
دراروپاوامریکای شمالی وبسیاربخش هایی دیگری جهان،اگرامروزملت هابدرجه هایی متفاوت توسعه ی علمی،فنی،سیاسی،اجتماعی واقتصادی رسیده اند؛دلیل آن رادرهمگانی کردن آموزش وپرورش نووتصفیه کاریی فرهنگ ازجنبه هایاعناصرنادرست وخرافه زده؛ ودرکنارآن، نوسازی وخانه تکانی درصندوقچه ی سربسته ی دین دانست که دردرازناوفراخنای تاریخ،شیخ وشاه به حجم آن افزوده بودند.تصفیه کاریی آنچه که فرهنگ نامیده می شودوازگذشتگان بمارسیده است،ایجاب می کندکه به شیوه ی درست وهمه جانبه به آن نگریسته شود؛طوری که دنیای پیشرفته به آن نگریسته است.درغرب،آنچه درسده هایی میانه فرهنگ نامیده می شد؛درواقع،چیزی نبود،جزآمیزه ی ازبرداشت دین کاران متمرکزدرکلیسا،سنت هاوشیوه ی زندگی بزرگ مالکی/فئودالیسم وعناصرسودمندی برآمده ازاندیشه هایی یونانی ورومی.بافت فرهنگی درسده هایی میانه نشان می دهدکه دیگرجنبه هایی فرهنگ راکلیسادرزندان باورهایی سلطه گرانه ی خود،زندانی وسالهابنام درانحصارداشتن حقیقت زورمی گفت ودیگراندیشی رادرپای حقیقت دست ساخت خودبدارمی آویخت.سربلندکردن جنبش نواندیشی درخودجامعه ی برگزیده ی ریاکاران،رواج تفکر،نقدوفن آوری وگسترش آموزش وپرورش نوین،سامانه ی اقتصادفئودالی/بزرگ مالکی؛ وبه تبع آن، باانقلاب صنعتی تمام ساختارجامعه رادیگرگون وازنوبناکرد.نوزایی وفرزندآن،یعنی انقلاب صنعتی،شیوه ی تولیداقتصادی ومناسبات اقتصادی- اجتماعی وسیاسی کشورهایی صنعتی شده رادیگرگون وآن هارابه سویی عصرنوین گام زن ساخت.
ازهمان آغازروشن بودکه انقلاب صنعتی باخودانقلاب فرهنگی،سیاسی اجتماعی راببارخواهدآورد.و....عصرصنعتی باخود،نوعی حکومتِ جمهوری- دموکراسی رابمیدان آورد،وصنعتی سازی جامعه رابه سویی سیاست وفاق رهبری کرد.به سه دلیل:1- انقلاب صنعتی گروه صنعت کار،پول دار،تاجرودکان داررابوجودآوردکه می خواستند کنترل بیشتری برزندگی اقتصادی- سیاسی اعمال کند.توان اقتصادی تقاضابرای توان سیاسی بیشترراکردوتوانمندان ازتوان مالی خودبرای رسیدن به این هدف بهره گرفتند.وهمین طبقه بودکه پیشاهنگ انقلاب کبیرفرانسه شدوبرای جمهوری ودموکراسی دربخش های زیادی ازاروپامبارزه کرد.2- اقتصادصنعتی به کارگران ماهروتحصیل کرده نیازداشت که آموزش همگانی راایجاب می کردکه به حق انتخاب جهانی منجرگردید.3- شیوه ی تولیدصنعتی وسرمایداری نظریه هایی رابه میدان آوردکه نتیجه ی طبیعی آن،حکومت دموکراتیک بود.برتری فردی،رقابت اقتصادی،رشد دوام دار،بازارآزاد،لیبرالیزه شدن تجارت،دست بدست هم داده،آزادی رارقم زدند.(1)
دستاوردهایی کشورهای غربی درتمام عرصه هایی زندگی بویژه درعرصه های سیاسی- اقتصادی که درگام نخست برای رسیدن به آن هابسترسازیی ذهنی- فرهنگی- علمی صورت گرفته بود؛چنان برجسته بودکه جهان پس مانده ومستعمره دربساموارد قلب ودماغ آمیخته به کین خودرانسبت به تجربه ی تلخ استعمارگران غربی زیرکنترول درآورده،برای راه اندازیی فرایندنوسازی وتوسعه ی اقتصادی-علمی- فرهنگی به تقلیدازآن پرداختند.تقلیدی که دربسیاری بخش هابخاطرناسازگاریی ارزشی- فرهنگی دچارمانع شده وبه مقاومت هایی بومی دامن زد.بهرحال،ذوق واشتیاق فراوان برایی بیرون رفتن ازبرزخ پس ماندگی، ایجاب می کردکه دربخش هایی که ایجاب بسترسازی ذهنی- فرهنگی رامی کرد،بسترسازی، ودربخش هایی دیگرازشیوه ی کاربردتوسعه ی آمرانه بهره گرفته شود(آنچه که اتاترک ورضاشاه درترکیه وایران کردند).اگرچه شیوه ی آمرانه یااقتدارگرایانه ی توسعه، باخطرهای همراه می باشد؛باوجودآن،درجامعه ی مانندافغانستان که دریک بخش خودفرهنگ فربه ترقبیلگی داردوارزش های مذهبی زیرتاثیرآن به حیث مانع دربسترسازیی فرهنگی بارهاسنگ اندازی کرده است،کاربردروش اقتدارگرایانه درمدت زمان نه چندان درازموردضرورت می باشد.
امادرصورتی که استبدادتوان جاده صاف کنی برای توسعه ی اقتدارگرایانه رانداشته باشد،دوام آن دشواروخوداستبدادگران رابه کشتارگاه تاریخ می راند.طوری که درموردامان الله شاه به مشاهده رسید.درزمینه،آنچه که ازتجربه ی غرب می توان آموخت،این است که ازدرون دین وفرهنگ سنتی بایدبه ناتوانی هایی جامعه ی دینی- سنتی ودارای فرهنگ چندپهلوی آن نگریست،نه ازبیرون.چراکه نگاهی ازبیرون به دین وفرهنگ بجایی حل مشکل وبسترسازیی فرهنگی برای پیشرفت، می تواندمشکل زایی ومانع آفرینی کند.درغرب هم،ازدرون دین وفرهنگ به ناتوانی هانگریستند وبابارورساختن آموزه های فرهنگی- مذهبی پایه ی جهان نوراریختند.
اگرامروزدرجامعه هایی مسلمان،بویژه افغانستان،فرهنگیان وروشنفکران نتوانستند خلیج میان خودوتوده هاراپرکنند،علت راباید در نگاهی ازبیرون به دین وفرهنگ جویاشد.چون....روشنفکری پدیده ی دنیای است که همه چیزرامی خواهدعوض کندوبااندیشه هایی روشنگری قرن هجدهم شروع می شود.بااین تصورکه بشر می تواندباعلم برطبیعت چیره شود؛همچنان،باعلم وعقل وداشتن یک نمونه ی آرمانی، می تواندنظام اجتماعی- سیاسی راهم عوض کند.تاآن زمان، چنین اندیشه ی درهیچ جای دنیاوجودنداشت.باین ترتیب،روشنفکران باآرمان شهرباوریی مدرن،پرچم داران تغییروضع عمومی بشرمی شوند.(2)زمانی که موضوع آرمان وواقعیت به میان می آید،روشنفکران بایدتوجه نمایندکه آرمان گرایی تاجای خوب است که پیوندخودراباواقعیت گرایی عقلی وخردورزانه،نه واقع گرایی بی ارزش وتسلیم طلبانه نگهداری کرده بتواند.اگرآرمان گرایی خودراباواقع گرایی پیوندزده نتواند،میوه ی آن ادامه فرهنگ زمخت وتغییرناپذیرسنتی،تامین دوام دارسلطه ی واپس گرایی ودامن زدن به بنیادگرایی خشن وواپس گراخواهدبود.بنیادگرایی که تاریک ترین وپس مانده ترین چهره ی آن رادرافغانستان می بینیم.
درافغانستان،درسه مقطع،زمام داران بادرک ناکارآمدازعامل هایی پس ماندگی کشور،کوشیدندبه رفع کردن آن بپردازند:درمقطع نخست،امان الله شاه باتکیه باندیشه ی نیمه روشنفکرانه ی خسر واستادش"محمودبیک طرزی"،پس ازکسب استقلال کشورکوشیدراهی برای بیرون رفت ازشرایط قرون وسطایی به سویی دنیای نوبازکند.ازآنجاکه امان الله شاه معلومان بدردبخورراجع به دنیایی نونداشت،ووزیرانش، ازجمله طرزی که بخاطرزندگی درقلمروعثمانی دانش روشنفکرانه ی کم تری داشت؛ودرضمن،ازجامعه ی قبیلگی وسنتی افغانستان ناآگاه بود؛وازهمه مهمتراین که،پیش ازبسترسازیی ذهنی- فرهنگی وبدون این که ساختاردولتی کارآمدی برای پیش بردتوسعه  اقتدارگرایانه فراهم کرده باشند،دست بکارهایی زدندکه دستگاه دولتی هرچندکمترکارآمد،برافتادوزمینه برایی استبدادواپس گرایانه ی نادرخان وهاشم خان فراهم شد.
برایی20سال پس ازامان الله شاه،زیررهبریی ستمگرانه وواپس گرایانه ی نادرخان وهاشم خان،دستگاهی برکشورحاکم گردیدکه تنهانمونه ی شرم آورآن دردوره ی امیرعبدالرحمن خان تجربه شده بود.استبدادنادرخان وهاشم خان،آنچه که ازآموزش وفرهنگ ولایه نازک روشنفکری که درسه دهه درجامعه بصورت کمرنگی شکل گرفته بود،به حاشیه راندیانابودکرد.این دوبرادر،برایی فربه کردن استبدادخودچنان ازدین وتفاوت های قبیلگی- قومی بهره برداریی نارواکردندکه هم دین وهم قبیله وهم قومیت وتااندازه ی بسیاری گفته می توانم که دین وفرهنگ رابپای زمخت سازیی هرچه بیشترنظام قبیلگی بی اعتبارکردند.پس از20سال زمام داری به شیوه ی امیرعبدالرحمن خانی،موج فزاینده ی نوخواهی وروشنفکری که باجنبش هایی ضداستعماری دوره ی پس ازجنگ جهانی دوم همراه بودند؛تمام جهان،بویژه نظام قبیلگی- اشرافی- واپس گرایانه وجامعه ی سنتی افغانستان،بویژه باسوادان وروشنفکران آن را تکان داد.
استبدادسرکوب گر،واپس گرا،فرهنگ سوزوتباه کارنادرخانی که بادارش ازنیم قاره ی هندرخت سفربربسته بود؛پایه هایی خودرالرزانتر یافت؛ازاین رو،کوشیدباتعویض مهره،دموکراسی دروغین رازیررهبریی شاه محمودخان راه اندازی وازخودچهره نوتربه نمایش بگذارد.ازآنجاکه درآن نوخواهی و دموکراسی نمایی، بازیی سیاسی برای کسب حمایت امریکاکه پس ازجنگ جهانی دوم جایگزین انگلیس درسیاست جهان شده بود،درمیان بودتاتن دادن به نوگریی واقعی جامعه؛وازسوی دیگر،رژیم قبیلگی- مستبدوواپس گرامسئله ی پشتونستان راباپاکستان ایجادکرده بود،نه حمایت امریکابدست آمدونه رژیم آماده بودکه همان دموکراسی نیم بندخودرا پاس بدارد.
ازاین لحاظ که رژیم مستبدقبیلگی،هم دشمنی باپاکستان راخریده بود؛وهمچنان،طبقه ی جدیدروشنفکری درجامعه بامطالبات نوخواهانه پابه میدان سیاست کشورگذاشته بودوتوان وآمادگی پذیرش خواسته های نوطلبانه ی درونی رانداشت؛بابالا کشیدن محمدداود به مقام نخست وزیری،به استبدادبظاهرنوخواه متوسل گردید.درواقع،باآغازنخست وزیریی داود،مقطع دوم نوسازی ناکام آغازشد.چون نگهداریی نظام پس مانده ومستبد قبیلگی- قرون وسطایی دراولویت بود،نه پذیرش مطالبات روشنفکران،وبازکردن فضایی فکری- فرهنگی وجولان دادن به فرهنگ نو ورفع نیازمندی هایی مردم.برای بقاودوام حکومت خاندانی،نخست وزیرداود،ناآگاهانه کشوررادرمدارسیاست منطقه ی اتحادشوروی قراردادتاهم پول واسلحه برای بقای دستگاه ستمگروهم به کمک روس هاچندسرک ومیدان هوایی ساخته شودتابمردم نشان بدهدکه کشورداردبه سوی شرایط نوپامی گذارد.
ازآنجاکه سیاست هایی حکومت درآن مقطع، کاملاًبرپایه ی فریب،دروغ وفرصت طلبی وتنهادرجهت بقایی قدرت خانوادگی می چرخید؛دومین گام بسیارغلط دیگردرسیاست خارجی برداشته شدکه تشدیدسیاست دشمنی باپاکستان درمسئله ی پشتونستان بود.درگام نخست،کشوربه سوی شوروی لغزیده بود؛درگام دوم،مسئله ی پشتونستان راداغترکردندتافرهنگیان پشتوزبان راازمرکزقدرت وفاجعه ی برخاسته ازسیاست بازی هایی غلط منحرف وکله ی آن هارابه آن بسته وگرم کنند.وفرهنگیان فارسی زبان راکه به چنان مسئله ی قومی سرشان بسته نمی شد،زندانی وزیرفشارگذاشتند.درتاریخ نیمه ی دوم سده ی بیستم، همین مسئله، بیشترازهرعامل دیگر،سبب تجارت وبازارگرمی حکومت فاسدوسرکوبگرضدملی شد.ازهمه خنده آورتراین که،فرهنگیان پشتوزبان برای مسئله ی پشتونستان شعارمی دادندکه ازیک طرف، باعث داغترشدن بازاردشمنی باپاکستان شد؛وازطرف دیگر،برایی استبدادخفقان آوروفرهنگ ستیزده ساله ی داود،خوراک فراهم کردند.
ازآنجاکه کشوربدامن شوروی افتاده بود،زمینه ی دوکارزیرمساعد گردید:نخست،بازارفعالیت هایی چپ گرایانه به تشویق حکومت فراهم شد.دوم،خفقان وفشارفکری- ذهنی- سیاسی وفرهنگی برای مذهبی هاچه آن هایی که سروکله ی سیاسی داشتندوچه آن هایی که بدورازسیاست ارزش های دینی راتبلیغ می کردند،فزونی یافت.ادامه ی وضعیت وابستگی به شوروی وکارهایی زیرزمینی گرایش هایی متمایل به چپ، محافظه کاران گردآمده درکنارشاه کم کاریاناکاره رانگران وازسوی دیگر،توسعه ی اقتصادی وحل مسئله ی پشتونستان که توقع می رفت داودآن هاراتامین نماید،بدست نیامد.بازهم، طوری که دیده شد،هدف نگهداریی حکومت خاندانی بودتاتوسعه ی کشوروبازکردن فضایی سیاسی- فرهنگی برویی روشنفکران وفرهنگیان کشور.شاه وسنت گرایان قبیلگی- سنتی- مذهبی وابسته بدربار،گام پیش کذاشته، برایی عوام فریبی وتسکین کاذب فرهنگیان وروشنفکران،اعلام قانون اساسی ودموکراسی کردند.فضابازشد.اما، نه به گونه ی که توسعه ی سیاسی- فرهنگی ی خواست روشنفکران ایجاب می کرد.
بهرصورت،چون ازدوره ی نخست وزیریی ده ساله ی داودبهتربود،درمحافل کم خون ونیمه جان فرهنگی- روشنفکریی کشورموردپذیرایی واقع شد.ازاین که،درجامعه هایی استبدادی، خفقان فکری- فرهنگی وسیاسی حکمفرمااست وشرایط تک صدایی فکری وسیاسی مانع جولان اندیشه وخردورزی می شود.به محض این که فضای فکری- سیاسی بازمی شود،روشنفکران وفرهنگیان چون تجربه ی درست دربهره برداری ازآزادی راندارند،به تندروی وشیوه هایی ریدیکال روی می آورند.پناه بردن به تندروی ازشاخصه هایی تمام جامعه های می باشدکه قدرت وسیاست مردمی نبوده ونیست.به سخن دیگر،حکومت نهایت کوشیده است که هنرواندیشه وفرهنگ، حتادین رابی رحمانه کنترول نماید.ازسوی دیگر،بهراندازه که فضایی فکری- سیاسی بازباشدوشرایط برای جذب استعدادهاوفرهنگی هادرساختارحکومت نرم باشد،حکومت بدودلیل زیربه مدرنیته ونوسازی کمک می رساند:نخست،ساختارسنتی حکومت بابازکردن دروازه ی خودبروی نیروهایی آموزش دیده وجوان خون تازه می گیرد.دوم،دیگرگونی هرچندکندی که ازاین طریق رخ میدهد،دربیرون ساختاریاجامعه فضایی رابوجودمی آوردکه فرهنگ پذیری،جامعه پذیری وقانون گرای راتشویق وازبروزاحساسات تندروانه ی عاطفی وخردستیزکه به افراط وبنیادگرایی، چه بنیادگرایی مذهبی وچه بنیادگرایی نژادی(شوینیسم)می کاهد.
ازاین لحاظ که، شرایط به گونه ی یادشده رادستگاه حکومتی انحصارگرقبیلگی نمی خواست فراهم بکند؛وازهمه مهمتراین که،درقانون اساسی، به احزاب سیاسی "شناسایی قانونی" فراهم شدتاروشنفکران وفرهنگیانی که درساختارحکومت جایی برایی خودپیداکرده نمی توانند،متمرکزوبه سوی افراط وتندرویی ایدئولوژیک وآرمان گراچه مذهبی وچه کمونیستی وچه نژادگرایانه نلغزند.بدبختانه،شاه باتاییدنکردن قانون احزاب سیاسی؛باوجودتاییدیه ی پارلمان،نسل نورابه سوی تندروی کمونیستی- مذهبی سوق داد.زمام داران سنتی- قبیلکی،افزون برانحصارافراطی قدرت ودورنگهداشتن مردم ازآن،یک ذهنیت خردستیزانه  وواپس گرایانه ی دیگررانیزدرمیان مردم پخش کردندکه درجامعه ی چندقومی افغانستان زمام داران فرداهم بایدازیک قبیله یاقوم خاص باشد.همین ذهنیت واپس گرایانه درکشوری که ازقوم هایی گونه گون تشکیل شده است،آن هم درشرایطی که هیچ قومی اکثریت حتادرحد40درصدوجودندارد،سبب شدکه ملی گرایی سرزمینی  ویامدنی که فراورده ی روشنگری و روشنفکریی مدرن می باشد،درافغانستان بوجودنیاید.
نهادینه کردن این ذهنیت واپس گراوضدارزش هایی انسانی- مدنی نه تنهاسنت گرایان قبیله سالار،بلکه فرهنگیان وروشنفکران راهم زیراثرخودگرفت.بطورنمونه،درسال1343زمانی که فرهنگیان نوپایی کشور،جمعیت دموکراتیک- پسانترحزب دموکراتیک خلق رابوجودآوردند،زیرتاثیرچنان ذهنیت مسخره ی قوم مدار- قبیله سالار"تره کی"راکه ازنظرذهنی- فکری به عصرنوسنگی مربوط بودتافرهنگ عصرمدرن،برهبریی خودبرگزیدند.همان تره کی و شاگردبی فرهنگ ترش حفیظ الله امین،شمارزیادی افرادی همسویه ی فرهنگی خودشان راواردحزب باصطلاح خلق کرده، اول، همان رفقاراچند دسته وزمانی که درماه ثور1357،به کمک ک گ ب/سازمان جاسوسی شوروی بقدرت رسیدند،چنان به کشتار،سرکوب وزندانی کردن فرهنگیان وروشنفکران حتی ازکمونیست هایی پرچمی پرداختندوچنان به توحش دست زدندکه کشوررابه سویی جنگ داخلی،اشغال گریی شوروی،مداخلات خارجی ومهاجرت ملیونی افغان هابه پاکستان وایران سوق داند.درواقع،تره کی وشاگردش امین،کشوررابه سویی تباهی وناکامی تمام عیارپروسه ی سوسیالیستی که بانیان حزب به آن باورداشتند،هدایت کردند.به سخن دیگر،تره کی وامین باحماقت وخیره سریی قبیلگی خود،یک نسل ازفرهنگیان وروشنفکران کشوررانابود،بدنام، وسرانجام، وفاداران خلقی آن هاسرازگریبان آی اِی س آی زیرریش وعمامه ی سیاه طالبان برآوردند!
این که درافغانستان، نوسازی وتوسعه اقتصادی- فرهنگی- روشنفکرانه- غربی دردوره ی امان الله شاه ناکام شد،ونمونه ی نوسازیی سوسیالیستی- خلقی- پرچمی- روشنفکرانه- چپی هم بخاطرتوحش تره کی- امین درزیرپایی سربازان ارتش سرخ وجهادی هایی پاکستانی- عربستانی- امریکایی دفن شد،علت راباید درساختارقبیلگی ووضعیت فرهنگی وکنش ناشیانه ی روشنفکران؛ وازهمه مهمتر،درساختارناکام سیاسی جویاشدکه بیشترازدوسده برکشوربه کمک بیگانگان حکمروای کرده ونتیجه ی جزواپس گرایی وشوربختی ببارنیاورده بود.دربسیاری کشورهایی که درنیمه ی دوم سده ی بیستم، هم سویه ی افغانستان یاکمی پیشترازآن بودند؛شیوه ی نزدیکی وتلفیق نخبه گان سنتی ونووگاهی هم رودررویی رقابتی ومسالمت آمیزآن هابه روند دیگرگونی هایی معطوف به آینده ی فرهنگی- اجتماعی- اقتصادی- سیاسی سودمندتمام شده وآهسته آهسته راه رابرای جاخالی کردن سنتی هابه سود مدرنیست هاهموارکرده است.بدبختانه،درافغانستان،نخبه گان سنتی ونو،هردوبه نفع دارودسته ی وحشی،خشن وبی منطق صحنه راترک وکشوررابه سویی وضعیت ناامیدکننده ی کنونی رهبری کرده اند.تجربه نشان میدهد که....به موازات نخبه گان قدیمی(روسای قبایل،روسای خانواده ها،کشیش ها/ملاها،جادوگران وغیره)،نخبه گان جدیدبه قصد دیگرگونی درساخت جامعه،به منصه ی ظهوررسیده وقدرت می یابند.این هانخبه گانی هستندکه خودرابازندگی شهری وصنعتی وباارزش های جامعه ی صنعتی هم نواساخته اند.این نخبه گان جدیدبدنبال گسترش آموزش وپرورش(دانشگاهیان،پژوهش گران،آموزگاران)،درموسسات،انجمن هایی نظیرسندیکاها،احزاب سیاسی وغیره وهمچنین دردولت یاصنعت به عنوان مدیران،تکنوکرات هاودولت مردان،ظاهرمی گردند؛وبدین ترتیب، بین این نخبه گان ونخبه گان سنتی- قدیمی،روابط پیچیده وغالباًپرکشمکش وگاهی هم دشمنانه بوجودمی آید؛زیرادرحقیقت، نخبه گان جدیدطرح والگوی جدیداززندگی،ایدئولوژی وارزش هایی راارایه داده ومطرح می سازندکه ازنظرنخبه گان سنتی برای جامعه خطرناک است. ولی این حالت نیزمی توانداتفاق بیفتدکه نخبه گان قدیمی وجدید،موقتاًبایک دیگرعلیه دشمن مشترک مثلاًعلیه بیگانگان یاحکام استعماری متحدشوند.(3)
دردومقطع، درنیمه ی دوم سده ی بیستم درافغانستان،شرایطی بوجودآمدکه امکان رقابت مسالمت آمیزیاتلفیق باهمی گرایش های سنتی ونو؛درصورتی که زمام داران ازقدرت خواهی انحصاری پرهیزمی کردند،بوجودآمده بود:نخست،دهه ی دموکراسی نیم بندپادشاهی.دوم،دوره ی جمهوریی داودشاهی.درهردومورد،پادشاه ورئیس جمهورکه منافع خانوادگی را درظاهرشاهی مشروطه وجمهوریی مطلقه پاس می داشتند،نتوانستندبه تمنیات مردم، بویژه روشنفکران وایجابات جهانی، سیاست هایی خودراهماهنگ نمایند.پادشاه به احزاب سیاسی وشوراهایی محلی باوجوداین که درقانون اساسی لحاظ شده بود،رسمیت نبخشید.وبدین وسیله،راه مبارزات خشن وزیرزمینی راکه ویرانگرشیوه ی آرام ومتمدنانه ی سیاست ودرواقع مجال دادن به فرهنگ خشونت می باشد،بازکرد.رئیس جمهورخودساخته که منافع خانوادگی وقدرت خواهی افراطی داشت ونادان ترین افرادرابرشانه ی بروکراسی نیمه کاره ی کشوربارکرده بود،همان آزادی هایی محدود دوره ی دموکراسی- شاهی فاقداحزاب سیاسی راهم ازبین بردوچنان به قدرت خواهی شخصی چسپیده بودکه درچهارسال نتوانست سایه ی شوم وفلاکتبارحکومت نظامی راازسرمردم دورکند.زمانی هم که پس ازچهار سال، حکومت نظامی لغوشدوقانون اساسی دریک شورای مسخره بنام"لویه جرگه"به تصویب رسید،آزادیی رسانه ها،فعالیت قانونی احزاب سیاسی،تظاهرات آرام وصلح جویانه موردپذیرش واقع نشدویک نظام ستمگرتک حزبی بانادان ترین وزیران وفعالان حزبی- سرداری- قبایلی درلباس عصری ومدرن وکله ی خالی درخورعصربوق، تحویل کشورداده شد.قانون اساسی ونظام سیاسی تک حزبی ی که درتضادآشکارباوعده هایی داود دربیانیه هایی روزهای اول کودتای26سرطان 1352،قرارداشت.
دراین باره که چراآن همه امیدهاوکوشش ها،وعده هاوشعارهابجایی نرسیدوکشوربوضع فاجعه باری کنونی ودرواقع برزخ سلب آزادی وخودمختاریی سیاسی وچنددستگی وانحطاط فکری- فرهنگی افتاد،درگام نخست،علت راباید دربرداشت ناقص روشنفکران وبه تبع آن هاخودکامگی سیاسی وشیوه هایی راه اندازیی توسعه؛ودرگام دوم،فرهنگ و ذهنیت تاریک قبایلی- مذهبی رایج درجامعه جویاشد.طوری که یادآوری شد،همه کشورهایی پس مانده،دربرنامه ریزی وشیوه ی اجرایی برنامه هادرراستای نوین ساختن ورسیدن به فرهنگ نووفن آوریی نو،به سوی غرب،یعنی اروپای غربی وامریکای شمالی می نگریستندوهنوزهم می نگرند.نگاهی به سیرتحول- تکامل وتوسعه ی غرب روشن می سازدکه سیرپیشرفت وتوسعه درغرب، ازگذارازبرتریی کلیساواشرافیت مبتنی بربزرگ مالکی به برتریی نظام پادشاهی مطلقه ی کارآمدوازنظام مطلقه ی شاهی به جمهوریی دموکراتیک،روشنفکری،کثرت گرایی فرهنگی- فکری- سیاسی- لیبرالیسم،دموکراسی،جامعه ی مدنی ومشارکت فراگیرملت درقدرت بدست آمده است.این شیوه ی رسیدن به روشنفکری وتوسعه،فداکاری،زمان،پشت کار،پذیرش نقد،پیروی ازقانون وپذیرش صادقانه ی دیگراندیشی را ایجاب می کند.
درجامعه هایی سنتی ازجمله افغانستان،آنچه که ازاندیشه،فرهنگ نووروشنفکری وبه تبع آن صنعت کاری وتوسعه راه اندازی شد؛جزنسخه برداریی سرسری ازغرب دردیگرکشورها،وازطریق شوروی درکشورما، چیزی دیگری نبود.نسخه برداریی که درآن دیگران دارایی دستاورد،وافغانستان بدون دستاوردودرعقب کاروان روشنفکری ونوسازی جای گرفت.این که افغانستان نتوانست درزمینه،دستاوردی داشته باشد،به ناشی گری هایی سیاست کاران وروشنفکرانش برمی گردد.روشن است که فکرواندیشه درجهت نوین سازی؛ بدون شناخت قبلی ازغرب وجامعه،فرهنگ ودین بومی آن، واکنش خشن وغیرخردورزانه ی دین داران را بدنبال آورد.همان طوری که نوسازیی روشنفکرانه برپایه ی شناخت دقیق استوارنبود،واکنش دربرابرآن هم، پایه ی حتی درتفکرسنتی- دینی- بومی نداشت.آنچه که کمونیست هابه تقلیدازشوروی درافغانستان کردند؛ومذهبی هادربرابرآن واکنش نشان دادند،نمونه ی زنده پیش رویی ما،می باشد.
درافغانستان،خراب کاری ازآنجاآغازشدکه کمونیست هایی افغان نه شناختی ازکارکردکمونیسم درشوروی داشتندونه هم شناختی ازجامعه ی قبایلی- سنتی خود.آن هاازکمونیسم ومارکسیسم تنهادشمنی بادین راگرفته بودندنه چیزی غیرازآن.کارل مارکس که باردیگرپس ازبحران سال2008درنظام سرمایداری نوشته هایش درمحافل روشنفکریی عدالت خواه بازگشته است.دراندیشه ی خودازنقدسرمایداری آغازکرده بود نه نقد دین ومذهب.ازاین سبب است که مارکس به حیث برجسته ترین نقادنظام بهره کش سرمایداری مانده وخواهدماند.دررابطه بااقتصاد،فقر،طبقه،فاصله میان داراونادار،سرمایه ی ملی وچگونگی پیدایش وتوزیع عادلانه ی آن، مارکس گفتنی هایی داردکه امروزهم جاذبه آفرین می باشد.چیزی که به بزرگترین مشکل مارکس مبدل شد،نه درخودمارکس واندیشه هایش،بلکه دربرداشت پیروان اوبویژه لنین،استالین،پل پت،مائو،تره کی،امین،کارمل ونجیب الله و...می باشد.ورنه پرسش هایی راکه مارکس درباره ی نظام سرمایداری وعصرفئودالیسم پیش کش کرده بود،باهمه بهره برداری هایی ناروااززبان واثرهایش توسط شاگردان ناخلفش،هنوزهم زنده ودرتپش می باشد.بخشی ازپرسش هاوفراز هایی اندیشه ی مارکس ازاین قرارمی باشند:ثروت اجتماعی چیست؟چگونه شرایط کارانسان برسایرروابط اجتماعی اثرمی گذارد؟برای مردم چه چیزی لازم است تادرتساوی بنیادی بایک دیگرزندگی کنند؟تاچه حدمی توانیم درغنی ترین وقدرتمندترین کشورجهان(امریکا)نابرابری راتحمل کنیم؟چرااین گونه پرسش هاوپرسش هایی همانندآن هادرگفتارهایی همگانی اعتباروتاثیرخودراازدست داده اند؟دلیل آن روشن است.دارندگان ثروت هایی بزرگ برشیوه ی قانون گذاری،انتخابات،اطلاع رسانی ورسانه هایی خبری سلطه دارندونمی گذارندپرسش هایی ازگونه ی فوق به اذهان عامه رخنه ونفوذکنند.درامریکاکه قدرتمندترین وبزرگترین سرمایداری لیبرال می باشد،ثروت ودارایی یک درصدمردم ازثروت ودارایی نود درصدمردم بیشتراست.وهمین یک درصدچنان به منابع قدرت دسترسی داردکه90درصدندارد!
حال که ازدیدگاه مارکس دررابطه باسرمایه وسرمایداری یادآورشدیم،خالی ازفایده نخواهدبوداگرنظری هرچندگذراراجع به دیدگاه اودررابطه بامذهب داشته باشیم.دیدگاهی که کمونیست هایی ناروشنفکرافغان به آن چسپیده بزرگترین فاجعه ی قرن رادرکشورماآفریده اند.دررابطه بادین ومذهب،...این سخن مارکس شنیدنی است که اگرهفده اصل مسیحیت را ازروحانیان بگیرند،آنقدرتلخ کام نمی شوندکه یک هفدهم املاک آن هارابگیرند.(4)بنگرید!مارکس درگفته ی بالابجایی این که دین رااززیرساطول نقدبگذراند،روحانیان یادین کاران رابه نقدمی کشد.دین کارانی که برای تامین مقصدهاونیازمندی هایی  دنیایی خود،دین راوسیله ساخته اند.نمونه هایی بسیاری می توانیم ارایه نماییم ازاین گونه دین کاران ودفاع ریاکارانه شان ازدین که درفرجام بجای فایده به دین به زیان دین تمام شده است.زیان هایی که دشمنان سرسخت دین هم به دین رسانده نتوانسته اند.به طورمثال، بدونمونه ی زیربسنده می شود:نخست ،به کتاب"آیه هایی شیطانی"سلمان رشدی. دین کاران بزرگ پیش ازاین که آن رابخوانند،فتوای کشتن نویسنده راصادرکردند.اگرغرض ورزی درکارنبودوکتاب پیش ازفتواکتاب خوانده می شد،نه آن گونه فتواصادرمی شدونه هم نویسنده ی آن به شهرت جهانی می رسیدوکتابش درسطح جهان به حیث سندنابردباریی اسلام به نشرمی رسید.واقعیت این است که پشت سرفتواعلیه رشدی، سیاست پنهان بود.باین معناکه خمینی برای هشت سال یک جنگ خائنانه علیه ایران وعراق رادرحالی که صدام حسین یک سال پس ازآغازجنگ جنگ می خواست به آن پایان داده شود،ادامه داده بود.زمانی که رفسنجانی رئیس وقت شورای اسلامی برایی خمینی گفت که دیگرسلاح ومهمات برای ادامه ی جنگ نمانده است.خمینی باوجودمخالفت هایی قبلی، امربه پایان جنگ دادوبه سخن خودش بخاطرحفظ انقلاب جام زهررانوشید.درواقع،خمینی،برای به کژراهه کشاندن ذهنیت عامه درایران ازشکست درجنگی که می خواست ازطریق کربلابه قدس برود،فتوای کشتن سلمان رشدی راصادرکرد.نمونه ی دوم هم به افغانستان برمی گردد.درافغانستان عبدالرسول سیاف این بنیادگرایی ریاکار،تهی مغزِکته ریش،واپس گراومزدورعرب وعجم،درجریان لویه جرگه ی"قانون اساسی" باخلیلزادنماینده ی خاصی جورج بوش درافغانستان معامله کرد(ر ک به "فرورفتن درآشوب" ازاحمدرشیدومقاله ی "بنیادگرایی افغانی" ازنویسنده)،تاهرکاری به نفع امریکابکندودرازایی آن افرادی واپس گراوقشریی خودرادردیوان عالی/شورای عالی قضاو...جابزند!همان دیوان عالی پرازافرادمنحط وابسته به ذهنیت وهابی- قبیلگی ی سیاف که درهمه چپاول گری هایی دزدان وغاصبان زمین هایی دولتی ومردم همکارچپاولگران می باشد،یک پسربچه ی هجده ساله ازدانشکده ی ژورنالیزمِ دانشگاه بلخ راکه ناآگاهانه یک مقاله ازتارنمایی"سکولاریسم نوبرای ایران"رادروبلاک خودبازتاب داده بود،به20سال زندان محکوم کرد.
طرفه این که، چنان افرادی درجمعیت العلمایی نوساخت حکومت کابل هم حضوربرجسته دارند.ازهمه جالبتر این که بیشترافرادمتمرکزدر جمعیت العلمایی نامبرده که بودجه ی ماهانه ی خودراازسفارت جورج بوش،بزرگترین تروریست بین المللی درکابل می گرفت وبه روایتی هنوزهم می گیردوبه نفع سیاست هایی افغانی پول دهنده فتواصادرمی کند؛برایی مجرم شناختن آن جوان احساساتی تبلیغات ودیوان عالی رازیرفشارگذاشت تااورامحکوم کندکه کرد.این پایان ماجرانیست ونخواهدبود.طالبانی که بنام شریعت شماری بسیاری ازمردم افغانستان راازدست وپامحروم کردندونوای شریعت بدوی شان گوش فلک راکرده ومی کند.پیش ازاداره ی وحشی شان درکابل ودرجریان آن اداره ی سیاه وپس مانده،هزینه شان توسط سفارت امریکادراسلام آبادتامین می شد(ر ک.طالبان ازاحمدرشید).به روایتی،حتادردوره ی حکومت مشرف وبوش که شعارجنگ علیه هراس افگنی بلندبود،هزینه ی بازسازیی طالبان افغانی وطالبان پاکستانی بازهم ازجیب مالیه دهندگان امریکایی پرداخت می شد.خوشبختانه،باواردشدن بارک اوبامادرکاخ سفیدکه باشعارتغییرهمراه بود،ازپرداخت هزینه ی طالبان مانع به عمل آمده است.موضوعی دیگری که دراین رابطه شایان یادآوری می باشد،این است که بتاریخ2قوس سال1387خورشیدی، وزیرخارجه ی دنمارک سفری به کابل داشت....هنگام دیدارازافغانستان وبااشاره به این که بامقام هایی افغانی درباره ی معامله باطالبان گفت وگوکرده است،گفت:"اگرمابتوانیم طالبان رامتمدن بسازیم،کاری بدی نخواهدبود."پیش ازآن،وزیرخارجه ی ایران نیزراجع به مذاکره باطالبان واکنش نشان داده گفته بودکه "مذاکره باطالبان پذیرفتنی نیست"{تارنمایی فارسی بی بی سی3-9-1387}.پیشترازسخنان وزیرخارجه ی ایران،درماه سنبله1387خورشیدی،یک دیپلمات فرانسوی مقیم کابل ازقول یک مقام سفارت انگلیس درکابل که درمطبوعات فرانسه ولندن گسترش یافته بود؛گفته بودکه:" انگلیس هادرافغانستان دنبال یک دیکتاتوریامستبدی می گردندکه برایی جامعه ی افغانستان وجهان قابل پذیرش باشد."بنگرید!وزیرخارجه ی دنمارک طالبان رامتمدن می سازد،وانگلیس هادنبال مستبد می گردندوحضورشان هم درافغانستان وابسته به جنگ علیه هراس افگنی،استوارسازیی حکومت قانون،رعایت حقوق بشربویژه حقوق زنان می دانند.
دراین سخن ها،بایدجایگاه مردم افغانستان،روشنفکران وفرهنگیان آن راپیداکرد!فرهنگیان وروشنفکران افغانستان باید دقت نمایندکه نبایدتاریخ شوربختی مردم افغانستان تکرارشود،تاریخی که سه باربابدترین وضعیت باتحمیل عبدالرحمن،نادرخان وطالبان تکرارشده است.وازسخنان بالابویی تکرارتاریخ برای بارچهارم به مشام می رسد.کشورهایی غربی که درافغانستان حضورنظامی دارند،بایداعتراف نمایند که اشتباه کرده اندوبکوشندغلطی خودراتلافی نمایند؛نه این که، به تکرارتاریخ درافغانستان بپردازند.این راهم باید درنظرداشته باشندکه مردم افغانستان هشیارشده اندوازاین که دیگران برایی آن ها تصمیم بگیرندعصبانی می باشند؛وپیش ازاین که دیگران برایی آن هامستبدنوبتراشندطوری که درگذشته تراشیده اند،تصمیم بگیرندکه خودحاکم برسرنوشت خودشوند.

Thursday, 26 January 2012

افغانستان؛ازبحران مدیریت،تامدیریت بحران


ابراهیم ورسجی
6-11-1390
می گویند،سکندرمقدونی پیش ازحمله به ایران،البته ایران تاریخی نه ایران کوچک کنونی،درمانده ومستاصل بودوازخودمی پرسیدکه چگونه بایدبرمردمی که ازمردم من بیشترمی فهمند،حکومت کنم؟یکی ازمشاورانش می گوید:"کتاب هایشان رابسوزان،بزرگان وخردمندانشان رابکش ودستوربده به زنان وکودکانشان تجاوزکنند."اما،یکی دیگرازمشاوران پاسخ میدهد:"نیازی به چنین کاری نیست."ازمیان مردم آن سرزمین،آن هایی راکه نمی فهمندوکم سوادند،بکارهایی بزرگ بگماروآن هایی راکه می فهمندوباسوادندبه کارهایی کوچک بگمار.بی سوادهاونه فهم هاهمیشه شکرگزارتوخواهندبودوهیچ گاه توانایی طغیان نخواهند داشت.فهمیده هاوباسوادهاهم یه به سرزمین هایی دیگرکوچ می کنندیاخسته وسرخورده،عمرخودراتالحظه ی مرگ،درگوشه ی ازآن سرزمین درانزواسپری خواهندکرد.
دراین باره که سکندرمقدونی درایران پس ازغلبه دستورنامبرده راعملی کرده باشد،همسویی نظری وجودندارد.اما،واقعیت این است زمام داران چه بیرونی وچه بومی درطول تاریخ این مرزوبوم چونان عمل کردندومی کنند؛وبدبختی هایی مردمان منطقه هم درکاربردسیاست هایی آن چنانی نهفته می باشد.درمنطقه ی پهناوری آن روزایران وامروز به چندین کشورتوسط استعمارگران اروپایی منقسم شده است،وضعیت سیاسی- اداریی افغانستان ازهمه بدشگون تربود ومی باشد.برای این که سخن به درازانکشد،به تاریخ نزدیک اشاره می شود.تاریخی که دولت هایی شرقی بانمونه برداری ازغربی هایی استعمارگردریافتندتا دولت- ملت مدرن شوند.وآغازتلاش شرقیان درتاریخ سیاسی مشرقی زمین درجهت دولت- ملت مدرن شدن،به نیمه ی پسین سده ی نزدهم میلادی برمی گردد.
بدبختانه،درمدت زمان نامبرده، افغانستان یادرگیرجنگ هایی قبیلگی برخاسته ازتحریکات خارجی یاگرفتارمستبدان وحشی مانندامیرعبدالرحمن خان بود.ازاین رو،باآغازسده ی بیستم که دیگرکوشش هابرای دولت- ملت شدن اوج می گیرد،درافغانستان جزادامه ی وضعیت سیاسی- اداری- امنیتی عبدالرحمن خانی خبری نیست.جنگ جهانی اول؛درحالی که به عمرامپراتوری هایی سنتی مانند:امپراتوریی عثمانی وروسیه ی تزاری پایان بخشید.امانتیجه درترکیه وایران،مدرنیسم اقتدارگرایانه یاازبالابه زیر،ودربخش عربی ترکیه ی عثمانی،سلطه ی استعماریی انگلیس وفرانسه وتقسیم کردن منطقه به دولت هایی شیخی- قبیلگی بودکه تاکنون درتقلایی دولت- ملت شدن می باشند.تقلایی که استبدادشیخی- سکولارمستبدنگذاشت ببارنشیند.اکنون که نسل نوعرب برای دموکراسی،آزادی وحقوق بشرسربلندکرده است،امیدواری باین که منطقه به سوی دولت- ملت مدرن شدن گام پیش بگذارد،فربه ترشده است.
بهرصورت،این نوشته دردوبخش تنظیم شده است:نخست،بحث درباره ی ناکامی سیاست کاران افغانستان درمهاربحران مدیریت درجهت بیرون شدن ازوضعیت سنتی-قبیلگی ورسیدن به دولت- ملت مدرن.دوم،مدیریت بحران کنونی که به ناکامی درمهاربحران اولی رابطه ی تنگاتنگ دارد.دررابطه بااصل نخست،هم زمان باکوشش هایی اتاترک ورضاشاه درترکیه وایران درجهت مدرنیسم اقتدارگرایانه بخاطر دیگرگون کردن هردوکشورازدولت هایی قبیلگی- سنتی به دولت- ملت هایی مدرن،درافغانستان نیز امان الله خان وهمکارانش محمودبیک طرزی،محمدولی خان بدخشی وغلام نبی خان چرخی درک کردندکه دولت قبیلگی- سنتی بازمانده ازدوره ی عبدالرحمن خانی، ازدونگاه به گذشته تعلق دارد:نخست،وابسته به هندبریتانیامی باشد.دوم،دیگرگونی درسمت دولت- ملت شدن به سبک نورابرنمی تابد.بنابرآن،وظیفه ی نوگرانی که می خواستندافغانستان رابه سوی دولت- ملت شدن برانند،درمقایسه بانوگران ترکیه وایران دشوارتربود.ازدونگاه:نخست،بایدبه استقلال کشوردست می یافتند.دوم،ازساختاراداری وفرهنگی نوتردرمقایسه با ترکیه وایران بی بهره بودند.ازاین رو،بالا کشیدن افغانستان ازیک دولت قبیلگی-سنتی- عبدالرحمن خانی به دولت- ملت نودشوارونبردسخت میان سنت ومدرنیسم رادربرداشت واکنون هم دارد.
باوجود دشواری هایی نامبرده،گام نخست راکه کسب خودگردانی بود،برداشتند.چون مردم دربرداشتن گام نخست همراه بودند،مانعی درسرراه بلندنشد.اما،درسرراه هدف دوم یامدرنیسم اقتدارگرایانه دومانع سربلندکرد:نخست،کمبود مدیران وبرنامه ریزان لایق وشایسته.دوم،کمبودزیرساخت ذهنی- فرهنگی- اداری در جامعه ی قبیلگی- سنتی افغانستان.طوری که به مشاهده رسید،هردوعامل نامبرده به کمک عامل بیرونی ازجمله: سیاست هایی افغانی انگلیس وشورویی استالینی، سیاست دیگرگون کردن افغانستان به سویی دولت- ملت مدرن دردوره ی امانی راناکام وزمینه رابه گونه ی فراهم کردکه باردیگرسیاست انگلیسی عبدالرحمن خان توسط نادرخان به کمک روس هاوانگلیس هابازگشت نماید.دیگرگونی ارتجاعی وواپس گرایانه ی که ازیک طرف،ازناکامی نوگرایان دربحران مدیریت حکایت می کند،وازسوی دیگر،فربه شدن فرهنگ قبیله سالاری وبارگشت دوباره ی سلطه ی استعماریی هندبریتانیا.
ناکامی سیاست نوگرایانه ی امان الله خان وهمکارانش درمتحول کردن افغانستان به یک دولت- ملت امروزی، وبرآمدن رژیم واپس گرا،خشن،مزدوروکهنه گرا- قبیلگی نادرخان وتاکیداوبردین مداری وسنت گرایی قبیلگی،نشان دادکه استعماربیرونی ونوکران بومی تباه کارش چگونه ازدین وسنت های بومی به نفع اهداف غرض ورزانه ی خود بهره برداری کردندومی کنند.وازسوی دیگر،این واقعیت رانیزبرجسته ساخت که بیرون شدن ازحالت سنتی ورسیدن به توسعه تاچه اندازه دشوارمی باشد.رسیدن نادرخان به قدرت وادامه ی حکومت منحط اشرافی- قبیلگی او،ازبزرگترین بدشانسی هایی مردم افغانستان می باشدکه سبب شدفرایند دولت- ملت شدن کشورماکه آغازشده بود،متوقف واوجانشینانش باتقویت کردن سنت گرایی منحط ایلی- تباری ودامن زدن به کشتارنواندیشان وتبعیض هایی نژادی- زبانی- فرهنگی- مذهبی- قبیلگی باهرگونه اندیشه وفکرنوسرسختانه مقابله کنند.
طوری که گفته شد،امان الله خان وهمکارانش می خواستند به وضعیت سنتی- قبیلگی که پس ماندگی زاده ی آن بود،پایان بدهند.اما،بالاکشیده شدن نادرخان توسط انگلیس ها،هم روندنوگری رانابودکرد؛وهمچنان، سنت گرایی- اشرافی- قبیلگی رابیش ازپیش درسیاست نیروبخشید.نظامی که نادرخان درافغانستان مستقرساخت وتاآغازده سال اخیرحکومت پسرش ادامه یافت،ازدوچیزحکایت می کرد:نخست،ازنفرتی که اووخانواده اش نسبت به مردم این مرزوبوم داشتند.دوم،ازاین رو،آن هانفرت خودرا ازمردم، بویژه غیرپشتون هادرتحقق بی چون وچرایی استبدادشرقی درکشور،حتی بدترازعبدالرحمن خان ،متبلورساختند.استبدادشرقی واژه ی می باشدکه کارل مارکس بنام استبدادآسیایی درباره ی حکومت هایی مشرق زمین بکاربردکه دارای ویژگی های زیرمی باشد:مالکیت دولت برزمین،فقدان محدوده های{حدود}قضایی،جای گرفتن مذهب بجای قانون،فقدان اشرافیت موروثی،،اجتماعات روستایی منفردومنزوی،برابریی برده وارهمگانی،غلبه ی زراعت برصنعت،بیگاری همگانی درامورآب رسانی وآبیاری،خشک ونیمه خشک بودن اقلیم،عدم تحرک یاایستایی تاریخی.(1)
درفردایی جنگ جهانی دوم که کشورهایی مستعمره خودگردان شدند ومسئله ی توسعه وترقی همه جایی شد،درافغانستان،دومسئله بابرجستگی خودرانشان داد:نخست،پس ماندگی فاجعه باری که استبدادشرقی عبالرحمن خانی- نادرخانی برکشورتحمیل کرده بود،خودنمایی وضرورت ترقی وتوسعه راحتمی ساخت.دوم،نسل نووترقی خواه باگرایش هایی کمونیستی- تجددطلبی اسلامی سربلندکرده دستگاه متولی خودکامگی شرقی رابه چالش گرفت.نسل نوازدونگاه جامعه ی سنتی ی استبدادشرقی زده وسنتی- قبیلگی رابه چالش گرفت:ازدیدگاه کمونیستی ونوخواهی اسلامی، که دراولی؛ نمونه، سوسیالیسم دولتی شوروری؛ ودردومی، نمونه ی برحالی وجودنداشت وایجاب می کردکه بتاریخ برودونظامی رابخواهدکه دیگربازگردانی آن بیرون ازحوصله ی تاریخ نووجامعه ی سنتی- قبیلگی افغانستان بودومی باشد.
ازپیش روشن بودکه نگهداری واداره ی یک جامعه ی سنتی بابکاراندازیی استبدادشرقی هم سهل می باشدوهم نگهدارمنافع اشرافیت منحط تباری.موضوعی که نوگرایان افغان ازامان الله خان تاکمونیست هاواسلامی ها آن راکم بهاءدادند،وتلاش هایی نمایشی برخی ازاعضایی خانواده ی نادری مانند:شاه محمود،ظاهرشاه وداودبرای ایجادتغییرشکلی دروضع سنتی- قبیلگی؛ ازاین نگاه که ابزاری وفرصت طلبانه بود،بهبودیی قابل ملاحظه ی دروضعیت ایجادکرده نتوانست.ازهمه مهمتراین که،آن هاتوان ودرست کاریی را که برایی اداره ی بحرانی برخاسته ازتغییرازحالت سنتی ورفتن به وضعیت غیرسنتی یاترقی خاهانه رامی کرد،دارانبودند.ازاین رو،درسه موردکه ایجاب دیگرگونی وضع سنتی رامی کرد،ریاکاری وشانه خالی کردند:نخست،پس ازجنگ دوم جهانی دموکراسی رابرهبریی شاه محمودوعده کردند؛بخاطرفرارازمطالبات ترقی خواهانه ی روشنفکران، استبدادنخست وزیریی داودخانی رابرمردم تحمیل کردند.زمانی که آن خودکامگی منفورکشوررابه ستوه آورد،دموکراسی ظاهرخانی راآوردندکه ازلازمه هایی آن یعنی احزاب سیاسی وشوراهای محلی تصویب شده درقانون خودشان شانه خالی کردندوجایی آن رابه جمهوریت دروغین سپردند.
درواقع،هم دموکراسی اول ودوم؛ وهم جمهوریی داودشاهی، وظیفه داشتندکه وضع سنتی رابه نفع یک خانواده وبه زیان مردم کشورنگهداری نمایند.برهمه آگاهان جامعه شناسی سنت وتوسعه روشن است که....جامعه ی سنتی،باتکنالوژی وآگاهی منطبق باعصرقبل ازنیوتن؛ ودرنتیجه، باسطح بهره وری محدودمشخص می گردد....جامعه ی سنتی که اساساًجامعه ی کشاورزی/زراعتی است،حول محورخانواده یاکلان سازمان می یابد؛وبنابراین،دارای تحرک اجتماعی محدودبوده ومشخصه ی آن،نوعی تقدیرگرایی مزمن است.بدین معناکه،وضعیت وشرایط عمومی آنچنان که هست موردقبول عامه مردم بوده؛درعین حال،تمایلات محدودی نیزبه اصلاح امورجامعه رامی توان بعضاًمشاهده کرد.(2) تمایلاتی که ازفهم درست وبهره برداریی واقع بینانه ی آن؛هم امان الله خان،وهم کمونیست هاواسلامی هابهره برداریی دست کرده نتوانستند.عدم بهره برداریی درست ازآن؛همین سنتی ماندن جامعه وراه بازنکردن توسعه وپیشرفت می باشدکه کشوررادرآستانه ی سده ی بیست ویکم هم شکنجه می دهد.
ازهمه غمبارتراین که،...اجتماعات ایلی(که افغانستان یکی ازنمونه هایی برجسته ی آن می باشد)بنابه ماهیت سازمان اجتماعی(نظامی)خود،درصورت تصرف قدرت،میل به عدم تمرکزآن درنظام سیاسی نداشتند(وندارند).(3)موضوعی که باعث شد؛مرگبارترین تمرکزوانحصارهمه جانبه ی قدرت دردوره ی رژیم هایی محمدزایی هاوکمونیست هابوجودبیایدودرجامعه ی چندقومی- مذهبی- فرهنگی- قبیلگی،مرکزگریزی راتقویت نماید.ومرکزگریزی هم کاری که کرداین بودکه گروه های بسیاری، چه سیاسی،چه مذهبی وچه قبیلگی به سنت هایی دیروزین پناه جسته،آگاهانه وناآگاهانه مانعی دربرابردولت- ملت شدن کشورافرازنمایند. عدم تمایل به دوری جستن ازتمرکزرا؛نه تنهادردستگاه ناکارآمدمحمدزایی ها،بلکه دردستگاه کمونیست ها،جهادی ها،طالبان، حتی حکومت دموکراتیک نمایی کنونی هم می توان مشاهده کرد.بطورنمونه،درماه گذشته،شماری ازافغان هاازتبدیل حکومت ریاستی ناکارآمدکنونی به حکومت پارلمانی سخن گفتند،واکنش کرزی رئیس حکومت کابل که دراین شهرهم اثرگذاری ندارد؛دربرابرآن،چنان ناشیانه بودکه به هرانسان باخبرازابتدایی ترین مسایل سیاسی- حقوقی خنده آورمی باشد.
ازاین رو،ازنوخواهی عصرامان الله خان تارژیم مذهبی نما- ستمگر- قبیلگی نادرخان- هاشم خان؛وازدموکراسی- جمهوری نمایی ظاهرشاه- داودخان تاکمونیسم دولتی- استالینی خلق وپرچم ،وازاسلام ویرانگرجهادی هاتاشریعت ضدکرامت انسانی طالبان- القاعده و آی اِس آی، می بینیم که گسست هاوبریدگی هابیدادمی کنند،وتلاش ها برایی بیرون شدن ازوضع سنتی   ودست یافتن به سطحی هرچند ناچیزی ازتوسعه وترقی بی فرجام می ماند.وعلت عمده ی ناکامی هم این است که نوگرایان افغان دریک مسئله ی بسیارمهم، یعنی درمدیریت جامعه ی سنتی- قبیلگی به سوی رسیدن به دولت- ملت ونایل شدن به توسعه درمی مانند. درماندگی غمباری که نتیجه ی آن؛ادامه ی دورباطل،یعنی بیرون شدن ازساحه ی نفوذبریتانیاورفتن به ساحه ی نفوذشوروی، پس ازآن،افتادن بدست تروریسم پاکستانی؛ وسرانجام، افتادن بدامن امریکاواوضاع ناهنجارکنونی می باشد.
باتوجه به آنچه که گفته شد،پرسش بنیادی این است که چراسیاست هایی رژیم های افغانی؛ بجای حل مشکلات، همواره بحران زا،ورهبران پسین درمدیریت بحران؛ بجایی مانده ازسلف خود،درمانده اند؟پاسخ پرسش نامبرده راتنهابه گونه ی زیرمی توان ارائه کرد:دانشمندانی که درطبیعت وجامعه آشفتگی وبی ثباتی وهرج ومرج راکشف می کنند،می دانندکه یک نظام واحد- خواه شیمیایی باشدیاکشور- برحسب این که درشرایط متعادل قرارگیردیاشرایط نامتعادل،رفتارگوناگونی خواهد داشت.هرسیستمی- خواه دستگاه هاضمه باشدیانظام کا مپیوتری یانظام ترافیک شهری- اگربیش ازحدتحت فشارقرارگیرد؛بطورقطع، قوانین سنتی خودرازیرپاخواهدگذاشت ورفتارعجیب وغریبی بروزخواهد داد.(4)اگرهمانندیی میان سیاست هایی امان الله شاه،نادر- هاشم،ظاهرشاه – داودشاه،حتاهمسوی میان کمونیست هایی خلقی- پرچمی باوجودایدئولوژیی مشترک ووابستگی مرگبارآن هابه مسکو،ودین مداری جهادی وشریعت مداری طالبی دیده نمی شود؛وهرکدام ازجهان هایی دیگری نمایندگی می کردند،ازچیزی جز گسستگی بی معنا،غیرمنطقی ورفتارعجیب وغریب درتاریخ وفرهنگ سیاسی کشورماحکایت نمی کند!
آری!این گونه گسیختگی وعدم تسلسل منطقی- تاریخی بایدنصیب کشورمامی شد.چرا؟باین دلیل که....هرکشوری که بطورمداوم چوب گناهان چندنسل گذشته رابخورد،بایدانتظارداشت که برای احیای غرور(کاذب)ملی اش احتمالاًعکس العمل واپس گرایانه ی نشان دهد.(5)ازاین رو،برآمدن نادرخان پس ازامان الله شاه،برآمدن طالبان پس ازشکست کمونیست هاوجهادی ها،واکنش واپس گرایانه ی می باشدکه ازعمق بحران فرهنگی وپس ماندگی ذهنی وسیاسی کشورماپرده برمی دارد.تجربه نشان دادکه درکشورهایی که مدرنیسم اقتدارگرایانه موفق به براندازیی همه یابرخی ازجنبه هایی سنت پایداروزمخت که سرخودرادرزیرپوشش دین ومذهب پنهاکرده بودوبانوگری به مقابله برخاسته بود؛گردید،به خوبی توانستندبحران بیرون شدن ازوضعیت سنتی ورسیدن به سوی توسعه وپیشرفت رامدیریت نمایند.بدبختانه،این روند درافغانستان درطول سده ی بیستم ناموفق ازآب درآمد.ناموفقیتی که بحران کنونی رادامن زدکه ازده سال بدین سو،کشورهایی غربی ووابسته هایی بومی آن هانتوانستندآن رامهارنمایند.
اکنون که، تااندازه ی راجع به  ناکامی سیاست کاران افغانستان دربحران مدیریت یاناتوانی آن هادربیرون کردن جامعه ازسنت گرایی - قبیلگی ورسیدن به سطحی ازمدرنیسم، سخن گفته شد. به بخش دوم نوشته، یعنی مدیریت بحران کنونی وراه بیرون رفت ازآن پرداخته می شود.دلیل ناکامی غربی هاووابستگان افغانی شان درمهارکردن بحران جاری درافغانستان چندگانه وبسیارپیچیده می باشدکه مهم ترین آن هارامی توان این گونه درجه بندی کرد:نخست،ناهماهنگی میان سیاست هایی افغانی فرامنطقه ی هاو منطقه ی ها.دوم،ناهماهنگی میان سیاست های افغانی کشورهای غربی درگیردربحران افغانستان.سوم،گزینش نادرست امریکایی هادرجابجایی مهره هایی شطرنج.به سخن دیگر،بالاکشیدن کسانی درقدرت که نه پایگاه مردمی داشتندونه استعدادرفتن بدرون جامعه برای تفاهم بامردم درآن هاوجود داشت؛سیاست نادرستی که نتیجه ی آن حکومت فاسدوناکارآمدحتابحرانزایی کنونی می باشد.چهارم،رقابت هامیان بازی گران منطقه ی بویژه پاکستان وهندبرسرلحاف ملانصرالدین درافغانستان.پنجم،بغاوت نوکردربرابربادار،یعنی دردسرسازشدن پاکستان برایی امریکادرافغانستان.ششم وازهمه مهمتر،ناهماهنگی دراولویت هایی مردم افغانستان واولویت هایی اربابان جدید؛به گونه ی که افغان هابه بازسازیی اقتصادی نیازدارند،وامریکادنبال سرکوب تروریسم می گردد.
ازآنجاکه بحث درباره ی همه بندهایی نامبرده بدرازایی نوشته می انجامد،به سه موضوع آن،یعنی ناکارآمدی وفسادحکومت کابل که بازسازی راناممکن وبه رشدتروریسم وادامه ی بحران فایده می رساند،سیاست افغانی وپاکستانی امریکا،رقابت هایی هندوپاکستان درجهت بدرازاکشاندن بحران افغانستان بسنده می شود.دررابطه بااصل نخست، موضوع مهم این است که هنوزهم سیاست کاران تحمیلی که خودتحمیلی بودن آن هابخشی ازبحران به شمارمی آید،بجای زیستن دروضعیت نوین ملی وبین المللی،درسرهوای احیای نظام خودکامه ی قبیلگی فاجعه باردیروزین رامی پرورانند.آن هابایدبدانندکه....درافغانستان تنوع قومی،زبانی ودینی به حدی است که همچون موزه ی می ماند.حالاکه همه ی این تنوع به نمایش گذاشته شده است وبه نوعی بیداری وآگاهی واحساس هویت بویژه دردوره ی نبردمسلحانه درهمه جابروزکرده است،دشوارمی توان به اتکاء به یک احساس قومی یایک جنبه ی این تنوع حکومت راند....اکنون دیگردرافغانستان نمی توان مانندگذشته قدرت را(به کمک بیرونی هایاچندقبیله)بدست گرفت وبرمردمان حکومت کرد.افغانستان فعلی نیازبه یک ساختارملی تازه وبه شکلی ازحکومت که تنوع واقعی آن رابنمایاند،دارد.(6)
بنابرآن،پرسشی که مطرح می شوداین است که چگونه می توان حکومتی رادرافغانستان برپاکردکه هم بازتاب تنوع قومی- مذهبی- زبانی باشد،وهم بحران مزمن رامهاروبه بازگشت صلح بینجامد؟نویسنده توان انجامی چنان کاری رادرسیاست کاران کنونی افغانستان نمی بیند.بدودلیل:نخست،این وظیفه ی سیاست مدارانی می باشدکه آگاه وخودمختارباشندکه کنونی هانیستندوباداران هم نشان داده اندکه به مسایل اصلی کمترارزش قایل می باشند.دوم،حکومت هایی پیشتر،البته شاهی وجمهوریی دروغین که کمک هایی انگلیس وشوروی کله شان گرم کرده بود،نه تنهابه این موضوع بهائی ندادند،بلکه اجازه ی سخن گفتن هم درزمینه به کسی نداندودرضمن ریاست اقوام وقبایل ساختندوتاکه توانستندازدولت- ملت شدن مانع ودشمنی هایی قبیلگی رابرای ادامه ی حکومت خود دامن زدند.حکومت کمونیستی زیرتاثیرنظام شوروی نظریه ی خلق هاراپیش کش کرده ودرادامه ی حکومت های قبلی ریاست اقوام وقبایل رابه وزارت اقوام وقبایل ارتقابخشید.بهرصورت،درهردودوره،پروسه ی دولت- ملت شدن پشت معرکه انداخته شد.پس ازحکومت کمونیستی،...حکومت مجاهدین درکابل بامسائلی درگیرشدکه(حکومت های پیشترو)تمامی سازمان های مجاهدین درعصرجهادازمقابله ی باآن می گریختند:حقوق اقوام(که وزارت اقوام وقبایل آن رابرجسته ترساخته بود)،موقعیت مذاهب مختلف درقانون اساسی وبالآخره حقوق زنان وجوانان درجامعه ی اسلامی.حکومت مجاهدین(بخاطرجنگ هاوناتوانی هایی فکری وسیاسی)نتوانست به همه ی مسایلی که دربرابرش قرارگرفت،پاسخ قانع کننده بدهد.(7)درافغانستان،همان گونه که هرحکومتی بایدبهائی ندانم کاری هاوکارهایی باقی مانده ازسلف خودرابپردازدوبکند؛حکومت کنونی هم، باهمه ناکارآمدی،درماندگی وفساداداریی که دارد بایدبادشواری هایی بازمانده ازدیروزپنجه نرم نماید.
اگرگذشته راراه گشایی آینده بپذیریم که هست،حکومت کنونی قادربانجام کاری ازنمونه ی نامبرده نیست.امامی تواندباتغییرریشه ی درخوداگرحامیانش اجازه بدهند،راه آوردن اصلاحات راهموارنمایدیاحداقل ازسرراه کناربرود.هدف ازتغییرات ریشه ی،این است که نمونه برداری ازگذشته ی غمبارافغانستان درسیاست بکنارگذاشته شودوبجای تمرکزگرایی به چندگانه گرایی که بازتاب دهنده ی تنوعات درجامعه ی افغانی می باشد،تن بدهد.ازواکنش رئیس اداره ی ناکارآمدکابل درمقابل درخواست شماری ازافغان هابه تغییرنظام ریاستی به نظام پارلمانی واضح می شودکه گذشته گرایی به نوگرایی وآینده نگری غلبه داردوبه سوی بی ثباتی وبحرانزایی بیشتربه پیش می رود.
بهرصورت،سیاست کاران بایدبدانندکه....راه حل این مشکل درخفه کردن مخالفین ویامتهم کردن اقلیت ها(چه سیاسی وچه زبانی وچه مذهبی)به خودپرستی نیست(هرچندکه سرآمدان وکارشناسان آنهانیزبه همان سان به فکرمنافع خودنیستند).حل این مشکلات فقط درفراهم آوردن نظم وتربیت جدیدوخلاقه برای سازگاری بااین تکثروتنوع،ومشروعیت دادن به آن هانیست،یعنی ایجادنهادهای که نسبت به نیازهای متغیراقلیت های درحال تحول وتکثرحساس باشند.(8)زمانی که ازچندگانه گرایی سیاسی-فرهنگی درجامعه هایی چندقومی سخن به میان می آید،نبایدازدوحقیقت تلخ زیرنیزانکارورزید:نخست،درهرجامعه ی همیشه اقلیتی ازانقلابی نماهانیزهستندکه چنان درتاروپودفرضیات کهنه ی موج دومی گرفتارندکه طرح هیچ تحولی راباندازه ی کافی بنیادین نمی دانند.کهنه مارکسیست ها،انارشیست های رومانتیک،متعصبین راست گرا،عوام فریبان نژادپرست،بنیادگرایان،چریک های پشت میزنشین وتروریست های خداترس،همگی دررویای حکومت های خودکامه ی تکنوکراسی یاآرمان شهرهای قرون وسطایی ویادولت های تئوکراسی/خداسالار هستند.حتی درحالی که جامعه ی مابه سرعت به مرحله ی تاریخی جدیدی واردمی شود،آنان غرق دررویائی انقلابی هستندکه ازاوراق رنگ وروباخته ی رساله هاواعلامیه های سیاسی دیروزاقتباس شده است....دوم،بایدحساس بودکه.... تمرکززدای سیاسی(اگرباهوشمندیی سیاسی همراه نباشد)،دموکراسی راتضمین نمی کندوچه بساباعث ظهورحکومت های محلی استبدادی وشریرشود،زیراسازمان های سیاسی محلی غالباًبمراتب ازسازمان های سیاسی ملی فاسدتربوده اند.مضافاً،بخش اعظم آنچه به اسم تمرکززدای انجام می گیرد،نوعی تمرکززدای کاذب وبه نفع تمرکزگرایان است.(9)
ازاین سبب،هرسخنی وتصمیمی که قراراست امروزیافردا درزمینه گفته وگرفته شود،باید دقت کردکه به نفع آشوب گرایان وتمرکزخواهان فاشیست وتاریخ زده تمام نشود.ازسوی دیگر،کشورهای غربی درگیردربحران افغانستان که درآغازخودرایکی از راه کارهایی مهاربحران افغانستان می پنداشتندواکنون خودبه بخشی ازبحران مبدل شده اند،بایدتوجه نمایندکه این سرمایه،دیوان سالاریی نووعلم؛درواقع، سه عنصرکارسازیاهمه کاره دربرآمدن غرب مدرن بودند.پرسش ازآن هابویژه امریکااین است که پول که خیر!هیچ گربه ی برای خداموش نمی گیرد؛حداقل به نفع شان بودکه افغانستان رادرایجاد دیوان سالاری یااداره ی کارآمدکمک می کردند.نه تنهابه افغانستان،بلکه بخودهم کمک می کردندکه محترمانه ازاین کشورویران شده بیرون بروند.من باین باورهستم که هیچ وسیله وراه کاری به اندازه ی ایجاد بروکراسی وحکومت کارآمد درمهاربحران افغانستان کارسازنبودونیست.تنهادرفرایند ایجاد دیوان سالاریی کارآمدمی باشدکه، یک رهبریی نیرومند،استراتیژی هماهنگ وهمه جانبه برای بازسازیی کشوربمیان می آیدوباکسب حمایت هایی مردمی ریشه تروریسم وتندروی برکنده می شود.
افزون براین که غربی هابویژه امریکایی هادرزمینه توجه نکردندیاکم توجهی کردند،کسانی را ازهتل هاورستوران هاجذب وبه حیث سیاست مدارومدیربه کشورماآوردندکه غیرازچپاول کمک هایی خودآن هاوناامیدساختن مردم کاری راازپیش برده نتوانستند.این تمام کارنبود،درکنارآن ها کسانی را ازداخل درسیاست سرزمین مابالاکشیدندکه بایدمحاکمه می شدندوسرمایه هاوزمین هایی راکه ازمردم ودولت غصب وغارت کرده بودندپس می دادندوسال هادرزندان سپری می کردند.دراین صورت،هم تروریسم نابودشده بودوهم درافغانستان یک حکومت مردمی- کارآمدوقانونمندسرکارمی شد.آن هاچنین کاری سومندی رابرای مردم افغانستان نبایدمی کردند.چرا؟بدودلیل:نخست،پرزه های کاریی چنان اداره ی رانداشتند ودلیل نداشتن هم این است که به افرادکارآمداعتمادکرده نمی توانستندواکنون هم کرده نمی توانند .دوم،اولویت هایی آن هابااولویت های مردم افغانستان هماهنگ نبودوهنوزهم نیست.
ازاین رو،ازآن هامی خواهیم که به نفع شان است که سیاست هایی افغانی شان رادرجهت منافع مردم افغانستان وبازگردانی صلح وثبات دراین کشورهماهنگ بسازندوتازمانی که این کاررانکنند،مطمئن باشند که موفقیت نصیب شان نخواهد شد.ازهمه مهمتراین که،امریکایی هابایدمتوجه شوندکه آن هابودندکه پاکستان رادرافغانستان  همه کاره ساختند.همه کاره ی که اکنون منافع خودآن هاراهم به خطرانداخته است.اگرغربی هادرگزینش کادرهابه توصیه ی مشاورانِ سکندرمقدونی عمل نمی کردند،درکشورمابه سختی دچارنمی شدند؛وبه پاکستانی هامی گویم که شما بابالاکشیدن طالبان این پس مانده ترین بخش جامعه ی پشتون ازدوطرف خط دیورند،بسیاربدترازمشاوران سکندرمقدونی درافغانستان عمل کردید،عملی که اکنون شمارادرصف دشمنان مردم افغانستان نشانده است.برایی این که ازدشمنی دیرپای افغان هانجات پیدانمائید،باید دوکارزیررابدرستی انجام بدهید:نخست،بپذیریدکه صادرکردن تروریسم به افغانستان، همسان بازیان مندبودن به کشورما به کشورشماهم زیانبارمی باشد.نگاهی به اوضاع امنیتی شهرکراچی،کشمکش هایی درونی درولایت بلوچستان که بلوچ هارابخاطرسپردن همه امکانات سرزمین شان به طالبان پشتوزبان افغانی- پاکستانی ازخودرانده ایدوپُررنگ شدن تروریسم طالبی درمناطق قبیلگی ولایت خیبرپشتونخواه و...وضعیت پاکستان رابرابرباوضعیت افغانستان تیره ترمی سازد.دوم،نزاع شماباهند درکشمیر،هیچ ربطی به صادرات تروریستی تان به افغانستان ندارد.من این پرسش رامتوجه هندهم می نمایم که ازمناسبات دوستانه ی خودباافغانستان وبرعکس، درفکرانتقام گیری ازپاکستان درکشمیرنباشد،وهردوکشوربکوشندکه سیاست هایی خصم آلودخودبخاطرکشمیرراکه درطول64سال بدون کدام نتیجه ی  ادامه یافته است،ازسیاست افغانی خودحذف نمایند.دراین صورت،هم به بازگشت ثبات درافغانستان وهم شکوفایی اقتصادیی کشورهایی خود و منطقه کمک شایانی می کنند.
دراخیر،افغان هادرهرموقعیت وجایگاهی که قراردارند،ایجاب می کندکه بدونکته ی زیرنهایت توجه رانمایند:نخست،دولت مردان دیروزشان درمدیریت بحرانِ سنت ومدرنیسم که برتریی دومی براولی کشورشان رابه سویی دولت- ملت شدن رهبری می کند،به گونه ی مرگباری ناکام شده اند.به سخن دیگر،تجربه ی اداره سازیی آن هاکه جزحکومت هایی مطلقه ی ناکارآمدشخصی چیزی دیگری دربرنداشت،دروضعیت کنونی قابل بازنگری نیست.دوم،کشورهایی خارجی که بدلیل هایی گونه گون درکشورماحضورنظامی دارند،نتوانستند دشواری هایی مردم افغانستان رادرک نمایند،وکشورهایی منطقه هم جزیک افغانستان ناتوان وبی ثبات خواسته ی دیگری ندارند.ازاین رو،لازم است که افغان هایک دست شوندودوهدف زیرراپیگیری نمایند:نخست،به کرزی بگویندکه یااداره ی خودراکارآمدودرست کاربسازدیامحترمانه کناربرود.درصورتی که به انجام هردوکارآماده نشود،متحدانه درجهت پارلمانی کردن نظام اقدام نمایند.هدف ازپارلمانی کردن نظام،این نیست که  بدنام هاوفاسدهایی شریک دراداره ی کنونی دوباره دارایی جاه ومقام شوند.دوم،ازآنجاکه خارجی هابویژه امریکایی هادرهمه شکست وریخت هایی اداره ی کنونی شریک می باشند،ازآن هابخواهندکه ناکارآمدیی حکومت وبی رنگ بودن بازسازیی اقتصادی که وعده شده بود؛به هیچ صورت،دیگر قابل پذیرش نیست.باین معناکه بدومنظورزیربه افغان هاکمک کنند:نخست،عقب نشینی محترمانه ی خودشان.دوم،بازگشت صلح وثبات به افغانستان. وتنهادراین صورت است که گربه هایی سیاه موردنظرآن هاکه حمایت پاکستان رادارند،ازروندکارزار بیرون ومدیریت بحران موفقانه به فرجام می رسد.ازهمه بارزتراین که،کمک نامبرده تازمانی که پاکستان سرعقل آورده نشود،بی بارمی باشد.وزمانی دوکارزیربدرستی کرده شود،پاکستان سرعقل می آید:نخست،امریکادرافغانستان به دولت سازی به گونه ی واقعی کمک کندنه شکلی که تاکنون نمایش داده شده است.دوم،به پاکستان همان گونه که دولت بوش گفت:"یاکمک کنید درجنگ علیه تروریسم یابه عصرحجربرگردانده می شوید،"فهمانده شود.زمانی که پاکستان سرعقل آورده شد،ایران هم که بخاطرپایگاه دائمی امریکادرافغانستان نگرانی های دارد،ازکمک به تروریستان دست برمی دارد.باین لحاظ که باپایان پذیرفتن صادرات تروریستی پاکستان،خودبخودمسئله ی پایگاه دائمی امریکادرافغانستان منتفی می شود.البته که، حضورپُررنگ سیاسی امریکادرافغانستان ادامه ادامه خواهدیافت.
پانویس ها:
1- جامعه ی مدنی وایران امروز،جمعی ازنویسندگان:سروش،بشیریه،غنی نژاد،عزت الله سحابی و...ص2
2- تغییرات اجتماعی ازگی روشه، ترجمه:ازدکترمنصوروثوقی چاپ دوم سال1368ص208
3- جامعه ی مدنی وایران امروزص21
4- جابجای درقدرت، دانای وثروت وخشونت درآستانه ی قرن بیست ویکم ازآلوین تافلر،ترجمه:ازشهیندخت خوارزمی ص387
5- همان ص588
6- افغانستان عصرمجاهدین وبرآمدن طالبان ازچنگیزپهلوان ص ص80-81
7- همان ص248
8- به سوی تمدن جدید،سیاست درموج سوم ازآلوین تافلر، ترجمه:محمدرضاجعفری ص123
9- همان ص ص136-137وص131

Sunday, 22 January 2012

بیراهه هایی جریان روشنفکری درافغانستان

 بخش دوم
ابراهیم ورسجی
2-11-1390
این یک اصل پذیرفته شده است که تازمانی که انسان هاآگاه نشوند،آزادنخواهندشد؛وبدون آزادی، به خوشبختی رسیدن هم میسرنیست.اینجااست که آگاهی،آزادی وخوش بختی،گره ناگسستنی میان خودنشان میدهند.اگردرجامعه ی ما،باوجودچپاول هاوغارت گری هایی فراوان دردوسده ی پسین که برخی غارت گران لقب باباراهم ازآن خودکرده اند،وبرخی دیگرهم بانام هایی قهرمان ولقب هایی افتخاریی دیگری برسرزبان هاافتاده اند،وکشورهم دستاوردباباهاولقب داران دروغین رابافقروپسماندگی لمس می کندوهنوزهم کرخت وبی تکاپومی باشد،بایدبه سراغ عامل ها رفت وآن هاراکاوید.چراکه بدون کاویدن عامل هایی بی حرکتی،جامعه درفقروجهل باقی مانده  وغارت گران وجنایت کران هم به غارت وجنایت خودادامه داده محیط دهنی وفرهنگی کشورراکه بسترسازی های نوین برای آینده باید درآن صورت بگیرد،بیشترازگذشته آلوده وناپاک می سازند.نگاهی به نبودجهش وبالندگی وتحول معناداروهدفمند درجامعه نشان میدهدکه نبودفرهنگ نقد وعدم دوری گزیدن ازپیشینه ی نازای فکری، هم درحوزه ی ادب وهم درحوزه ی فرهنگ،بدرازاکشیدن فرمان روایی استبدادشاه وشیخ ومحافظه کاری درموضع گیری های سیاسی وفرهنگی جامعه ی فرهنگیان کشور؛وازهمه مهمتر،تفرقه وچند دستگی درمیان آن ها،به سنت گرایی فرهنگی،مذهبی وقبایلی  کمک کرد که درپناه آن هم استبدادتوانست بارهاخودرابازسازی کند؛وهمچنان، دین ومذهب حربه ی شودبدست بی اخلاق ترین وپس مانده ترین گروه هایی جامعه که توحش وواپس گرایی رامودروزکرده اند.
تاجایی که به اصل فرهنگ وادب ودیدگاه منعطف به آینده درپرتو آن هاارتباط می گیرد،بایدبه صراحت اذعان کردکه  فرهنگ وادب فارسی بویژه پسینی، هم دربخش شعروهم دربخش نثرگرفتارقالب عرفانی- تصوفی دنیاگریزمانده است، وتازمانی که روحیه ی دنیاگریزی مسلط برآن، فرمان روایی داشته باشد،ازآن راهی به آگاهی وروشنفکری نیست.اگرچه رضاشاه پهلوی بابازکردن"فرهنگ سرا"باکارگردانی نخبه ترین ادیبان وفرهنگ دوستان ایرانی وغیرایرانی گام نخست رادرراستایی نوسازیی زبان وادبیات  فارسی برداشت وآنچه که امروزبنام ادبیات نوین وترقی خواهانه ی فارسی یادمی شود،نتیجه ی کارکردآن فرهنگ سرامی باشد.شوربختانه،درافغانستان، درعین زمان،توسط حکومت نادری که سرآمدان آن همگی بزبان اردووفارسی شکسته سخن می گفتندنه پشتو،به بهانه ی تقویت زبان پشتو،دشمنی بازبان  فارسی- دری، زبان اکثریت قاطع مردم افغانستان راه اندازی شدکه فارسی راازنفس انداخت وپشتوبخاطرپیشینه ی نانوشتاری اش وهمچنان بخاطراین که سرزمین برآمدنش هندقدیم وپاکستان امروزین می باشدنه خراسان/افغانستان کنونی،نتوانست چنان بدرخشدکه عطش فرهنگی- ادبی - نوگرایانه ی موردنیازمسایل نوین کشورراسیرآب نماید.نتیجه همان شدکه ازناتوان سازیی فرهنگ شهری- فارسی که زاده ی سیاست هایی رذیلانه ی حکومت های قبایلی بود؛بجای فرهنگ مدرن وروشنفکری،فرهنگ تقلیدی وخام ازبیرون وفرهنگ پس مانده ی خشونت زای ایلی- روستایی منعطف به گذشته بنام دین وسنت سربلندکرد.فرهنگی که فراورده ی آن دربخش نوخواهی کمونیستی،خلقی هایی تره کی، ودربخش مذهب، طالبان می باشد.دوفاجعه ی که تمرکزقدرت دردست زمام داران خودسرقبیلگی وبستن فضایی فکری- فرهنگی- سیاسی توسط آن هاباعث فرودآمدن آن برسرمردم افغانستان شد.
ازآنجاکه....تمرکزگرایی ویژگی جدایی ناپذیر فرهنگ های شرقی می باشد،درسطح کلان حکومت مرکزی،حقوق مردم رانادیده می گیردودرسطح خرد،درداخل همان قوم،بازهم حقوق خرده قوم های اقلیت که زیرگروهِ قوم به حساب می آیند،نادیده گرفته می شود.همین مسئله تاحقوق فردی امتدادمی یابد.البته درمعاملات اجتماعی....درفرهنگ شرقی"فردیت"جایگاهی چندانی ندارد.(9)این که حکومت هادرجامعه های شرقی بویژه درجامعه ی مابرای بازسازی استبدادبه برخی سنت های فرهنگی گذشته رومی آورند،بدین لحاظ است که درفرهنگ هاوسنت های دیروزین به تمرکزقدرت بسیاربهاداده شده است؛تمرکزی که درآن آزادی وفردیت انسان بزرگترین قربانی به شمارمی آیند.برخلاف،فرهنگ جدیدوروشنفکرانه اصل خودرابه سه پدیده ی تمرکززدایی،روی آوردن به کثرت گرایی/چندگانگی وتاکیدبرآزادیی فردبنانهاده است.نگاهی انتقادی به فرهنگ وادبیات سنتی- شرقی، نشان میدهدکه تمرکزقدرت چه درشخصیت شاه وچه درشخصیت شیخ وپیرویی کورکورانه ی مردم ازآن هابانادیده گرفتن حقوق فردی وجمعی خود،به سنت تغییرناپذیذیری مبدل شده است؛سنتی که باشکستن آن دراروپا،روشنفکران دنیای مدرن راآفریدند،وبادوام آن درشرق،روشنفکران به حاشیه رانده شده اندکه نتیجه ی چنان فرایندی،سربلندکردن بنیادگرایی درقیافه ی نژادی ومذهبی می باشد.
باوجودگذشته گرایی درفرهنگ وادب سنتی شرقی- اسلامی و جابازکردن کم رنگ ادبیات وفرهنگ جدیدکه زاده ی مدرنیته/نواندیشی می باشد، قشری جدیدی ازروشنفکران وادیبان نوخواه درساختارزمخت فرهنگی- ادبی-سنتی،حتادرافغانستان رخنه کرده اندکه سزاوارسپاس می باشد.اما،شماروکارکردآن هادرمقایسه باشماروکارکردادب وفرهنگ سنتی کم می باشد.چراکه شنابرخلاف موج، این انگشت شماربودن راتوجیه می کند.امابایدگفت که ادبیات وفرهنگ نووروشنگرانه باوجودمانع هایی فراوان،روبه افزایش دارند.واضح است که....دوعامل راه پیشرفت هنری رامی بندند:سیاست ونبودخوانندگان نقادی که آثارادبی راقدربشناسندوبرای آن ارج نهند.ازاین رو،عامل نخست درقرن نزدهم مسئله ی سخت جدی بود.بطوری که مدتی برهرگونه حیات ، راه رابست.فقدان مخاطبان نقادوقدرشناس، نتیجه ی اوضاع سیاسی واجتماعی بود.ریشه ی این معضل،یعنی خواص تحصیل کرده وتوده ی مردم راباید درالگوهای اجتماعی که درزمان تخلیه ی اروپاییان شکل گرفت،جستجوکرد.(10)جامعه های استعمارزده ی که درزمان عقب نشینی اروپاییان به معضل خواص آموزش دیده وتوده ی عوام ورابطه ی کمرنگ میان هردوگرفتاربودند؛بسیاریی آن هانتوانستندعوام رابه سوی ملت شدن وخواص رابه سوی ایفای نقشش،یعنی فرهنگ سازی ونقادی ازسیاست،جامعه،ادبیات،فرهنگ وسنت که راه گشای عصرنومی باشد،بکشانند.
بدبختانه،درافغانستان که بجای مستعمره ی مستقیم بودن به زندان سربازاستعمارمبدل شده بود؛تغییرزیادی را درزندگی ذهنی ومادی وفرهنگی مردم وبه تبع آن دیگرگونی امیدوارکننده که خودبسنده گی فکری- فرهنگی رادرفرهنگیان وآگاهان سبب شود،ایجادنکرد..همین امرعامل شدکه آگاهان وروشنفکران افغانستان به کاپی کار ونسخه برداریی فکرواندیشه  ازرورسیه،ایران مصروهندوستان دست بیازند.وابستگی بیشترازدوسده ی زمام داران افغانستان به هندبریتانیاعامل این شدکه نوگرایی رابصورت بسیارکم رنگ ،حتاحاکمام مزدوروپس مانده هم درک نمایند.ازآنجاکه آشنایان بزبان انگلیسی درافغانستان انگشت شماربودند،نوگرایی هند درافغانستان حتی به باسوادهای جامعه هم سرایت کرده نتوانست.روابط فرهنگی- مذهبی بامصروزبان مشترک باایران به برآمدن دوگرایش درافغانستان کمک کرد:نخست،ازطریق مصر،اندیشه ی اسلامی واردافغانستان شد،وترجمه ی آثارنویسندگان مصری درایران وسرازیرشدن آن به افغانسان به گستره ی آن افزود.دوم،مارکسیسم ازطریق ترجمه هایی ایرانی واردافغانستان شد.پاکستان که ازهندجداشده بود،دارای اندیشه ی نوی نبودوتنهابه پرورش ملاهایی موردنیازمساجدافغانستان کمک کرد.درمیان مولوی هایی افغانی پرورش یافته درپاکستان، دیوبندی هاواثرپذیرفته گان ازاندیشه ی مولانامودودی هم حضورداشتندکه پسینی با اخوانی هایی مصری که اندیشه شان بیشترازطریق ایران واردافغانستان شده بود،همسویی داشت.
ازهمان آغازجنبش روشنفکری، چه مذهبی وچه کمونیستی درافغانستان،روشن بودکه مدرن سازیی یک کشورمسلمان آن هم به سویه ی پس مانده ی کشورما؛بدون پیچکاری وهضم اندیشه هاوارزش هایی نودرتعالیم وآموزه هایی اسلامی- افغانی امکان پذیرنمی باشد.آن هم درشرایطی که یک باردردهه ی سوم سده ی بیستم میلادی، نوسازیی سطحی به مدرنیسم درست ضربه زده سنت گرایی وقبیله زدگی راتکان وحساس ساخته بود.درایران،اندیشه ی مدرن،پس ازانقلاب مشروطه توسط روشنفکران آموزش یافته دراروپایی غربی وروشنفکران گردآمده درحزب توده که آبشخورروسی- کمونیستی داشتندوهم به مدرنیته ی اروپای آگاهی داشتند،ترجمه وبه نشررسیده بود.هم زمان باروشنگریی نوگرایان طرفدارمدرنیته ی غربی وکمونیسم روسی،روشنفکران مسلمان ایرانی به معرفی مدرنیسم ونقدآن ونوسازیی اندیشه ی اسلامی پرداختند.بخاطرزبان وفرهنگ مشترک درایران وافغانستان،افکارمدرن، چه غربی وچه روسی وچه اسلامی واردافغانستان شد.رخ دادهایی پسین نشان دادکه اندیشه ی مدرن روسی ازدوطریق واردافغانستان شد:نخست،ازطریق نوشته هاوترجمه هایی کمونیست های ایرانی.دوم،ازطریق مناسبات فرهنگی- علمی میان شوروی وافغانستان.به سخن دیگر،دانشجویان افغانی که بخاطرکسب دانش وفن آوری به شوروی اعزام شده بودند،پیش ازاین که دانش وفن بیاورند،ایدئولوژیی کمونیستی را به ارمغان آوردند.
ازآنجاکه افغانستان بخاطرسلطه ی دوام دارزمام داران قبیلگی ومخالف فرهنگ ونوآوری،ازنظرفرهنگی-علمی- صنعتی بسیارپس مانده بود.گسترش اندیشه هایی غربی،روسی واسلامی، آن گونه که ایجاب می کرد،عمق وژرفناپیداکرده نتوانست.وهمین گسترش سطحی اندیشه هاباعث بیراهه هایی شدکه هم به مدرنیسم وهم به سنت وفرهنگ سنتی زیان رساند.چون بسیاری جامعه هایی اسلامی تااندازه ی توانستنداندیشه هایی مدرن غربی رابومی کنندوهمین بومی کردن هابودکه آن هارابه سویی دنیایی نونزدیک ساخت.دراین راستا، افغانستان هم پس ماندوهم به پیدایش روشنفکربیمارگونه کمک کرد.بنابرآن،می توان گفت که بیراهه هایی روشنفکران افغانستان از روزی آغازگردیدکه بخاطرقبیله زدگی وواپس گرایی حکومت هایی حاکم برکشورخود،دربومی کردن اندیشه هایی مدرن ناکام شدند.وزمانی که بیراهه ی روشنفکری باحماقت های سیاسی وانحصارگریی حکومت هاهمراه شد،فاجعه هایی پی درپی خودنمایی کردند.نمایان است که سربلندکردن جامعه ی شهری،بالارفتن سطح سواد،احساس شهروندی،مطالبات ازحکومت وگرایش به سهم گیری درسرنوشت سیاسی کشوررادرمیان آگاهان بالامی برد.بدبختانه،نظام حاکم دربرابراین تمنیات پسندیده،بجایی پاسخ گویی ،به بسته کردن بیشترفضایی فکری- سیاسی وافزایش فشاربرروشنفکران ومخالفان مبادرت ورزید.
برای زمام داران افغانستان،گسترش آزادی،رخنه درامنیت خفقان آورموردنظرآن ها،وبرایی دین داران رسمی،دشمنی بادن تلقی می شد.بااین تصوروبرداشت ازآزادی ورویارویی باآزادی خواهان که شیوه ی دیرینه ی حاکمان شده بود،بدون شک،راه افکارخرافی وواپس گرایانه ی سیاسی ومذهب اوهام زده دراذهان مردم بازشد.مبرهن است.وقتی که به بهانه ی حفظ وضع موجود،راه بحث ومناقشه درمیان گروه هایی فکری- سیاسی بسته شود؛راه مبارزات زیرزمینی وپیدایش گروه های سیاسی افراطی چه ازگونه ی مذهبی وچه ازگونه ی ایدئولوژیک چپی- راستی بازمی شود؛که درافغانستان، به گونه بسیاربدتری بازگردید.تجربه نشان میدهدکه انقلاب هاوشورش ها؛هم ازگونه ی سازنده  وهم ازگونه ی ویران گرانه ی آن،نتیجه ی سیاست ورزی هاوبازیی سیاسی- فکریی حکومت هاومخالفان آن هامی باشد.بهر اندازه که سیاست هایی حکومت هاانعطاف پذیروفضای سیاسی بازترباشد،احزاب سیاسی وایدئولوژی هاوتاکتیک هاواسترتیژی هایی آن هانیزمیانه رووانعطاف پذیرمی شوند.رشدافکاروفرهنگ شهری،نرمش درشیوه ی حکومت داری وفضای بازسیاسی وانتخابات آزادبرای رسیدن به قدرت،امکان رشدوگسترش افکارخشن وافراطی ازگونه هایی بنیادگرایانه ی نژادی- مذهبی- ایدئولوژیک راکاهش می دهد.نبودآنچه دربالایادآوری شد،درافغانستان،راه گفت وگوهایی راه گشارابست وزمینه سازی کردبرایی پیرویی کورکورانه ی روشنفکران افغانی ازاندیشه هایی که دربیرون تولیدشده بودندوبساکه تاریخ مصرف شان نیزگذشته بود.
دراین زمینه،خالی ازفایده نخواهدبوداگرمقایسه ی میان روشنفکران افغانستان وروشنفکران وروشنفکریی پیش ازانقلاب  روسیه کرده شود: تاریخ روشنفکریی روسیه دردوسده ی اخیرمی تواندبرای مابسیارآموزنده باشد....تغییرات مهم ناشی ازصنعتی شدن سریعِ ازبالابه زیر،بوجودآمدن بروکراسی وسیع دولتی،رشدطبقه ی درمیانی- شهری که طرزفکروکارکردش راازنظام آموزش وپرورش نوین کسب می کند؛گسترش آموزش عالی وافزایش شمارروشنفکران،متخصصان ودانشجویان، وآشنایی شان باتجد دوتمدن غربی همه برروی هم روندهاوشیوه های زندگی ی راشکل میدهندکه آسایش زیست رابهم می ریزدوسبب سازبحران درآگاهی ووجدان پیش مدرن می شود.کسانی که هستی اجتماعی واخلاقیات قومی یادینی شان دراثرشهرنشینی وغربی شدن به خطرافتاده،به تدریج دم ازبازگشت به خویش واحیای اصل ومبداء قومی- مذهبی می زنند.دوجریان متضادغرب گرایی وتجددستیزی تبدیل به گفتارهای اصلی روشنفکری- سیاسی دوران می شود.هنوزهم هنگام بحث ازطبقه ی درمیانی گاه به لحن تحقیرآمیزروشنفکران برمی خوریم که خیال می کنندفرهنگ طبقه ی متوسط باسمه ی- تقلیدی ووارداتی است؛حال آنکه، فرهنگ توده های خلق وروستاییان ازاصالت برخورداراست.مادی گرایی،سکولاریسم،فردگرایی،آزادی های صوری،ماشینیسم بی روح وپول به عنوان بالاترین ارزش،عناصری بودندکه فرهنگ غربی راشکل می دادند.بومی گرایان سوسیالیست درروسیه ی تزاری براین عقیده بودندکه می توان ازطریق مزارع اشتراکی روستاییان،مستقیم به کمونیسم رسید؛بدون آن که لازم باشدازمسیرسرمایداری وجهان بینی لیبرالیستی آن عبورکرد.
کارل مارکس به عنوان دانش آموخته ی مکتب هگل،فراتررفتن رابطرزویژه درک می کردکه عبارت باشدازپذیرش، درخودگرفتن وخودی کردن،وآنگاه فراگذشتن به پهنه ی بالاتر،مارکس رابطه ی جامعه ی عقب مانده ی مستعمره شده بااستعمارپیشرفته رانیزهمین گونه درک می کرد؛هم درپهنه ی اقتصادی وهم فرهنگ.می توانیم بگوئیم درس مارکس برای روشنفکرجهان سومی این بودکه روشنفکرواپس مانده،اگرنمی خواست به قهقرابازگردد،پیش ازمبارزه ی ناگزیرش باقدرت استعماری می بایست یک روندیادگیری تمدن راازسربگذراند؛آموزشی که مکتب آن جایی به جزخودتمدن غربی"جامعه ی بورژوای"نبود.هنوزهم بسیاری ازروشنفکران مانیاموخته اند.پس ازاین اندرزمارکس برای روشنفکران متعهد،نبایدبانیروهایی تاریک اندیش پوپولیست/عوام گرای ضدلیبرال متحد شد ولوآنکه آن هاشعارهای انقلابی وضدامپریالیستی بدهندوسنگ خلق ومستضعفان رابه سینه بزنندیاخلق سنگ پیشوایی این هارابه سینه بزند.ازدرون این پوپولیسم/عوام گرایی غرب ستیزوضدروشنگری،همان خودکامگی شرقی بیرون می آیدکه بعدهاباتکنیک مدرن اخذشده ازخودغرب،زاینده ی فاشیسم بومی می شود.رگه های عقل ستیزعرفان اجتماعی پیشامدرن وکیش شخصیت کاریزماتیک رهبروپیشواوشیخ نیزبرخصلت فاشیستی جنبش های پوپولیستی می افزاید.این همان اشتباهی بودکه سوسیال دموکراسی مدرن(پلخانوف،مارتوف)وبلشویسم جهان شهر(تروتسکی،لنین،بوخارین وبراژنسکی)رادربرابرناسیونالیسم روسی پایین کشیدوبدام بومی گرایی،خودکامگی آسیایی واستالینیسم غرب ستیزوبعدهاروستاگرایی مائوئیسم انداخت؛مدل هایی پوپولیستی که اسلام گرایی مبارزوکیش بازگشت به خود درعصرحاضرازآن الهام گرفته است.(11)
افغانستان یگانه کشوری درجهان پس مانده می باشدکه حکومت هاومخالفان آن ها،چه کمونیست وچه مذهبی وملی گرادرنمونه برداریی ساختاری- ایدئولوژیکی ازجهان نومرتکب خطاهایی جانکاهی شدند؛وهمین خطاهابودکه راه رابرای اشغال وتهاجم بیرونی وجنگ های درونی همواروکشوررافلج کردکه تاکنون هم فرسوده سازیی درونی وهم دست اندازی هایی بیرونی ادامه دارد.دریک سده ی گذشته،زمام داران افغان، استبدادموسولینی واتاترک وپس ازآن استالین رابدون پیروی ازایدئولوژی،صنعتی سازی ودستاوردهایی اقتصادیی آن هانسخه برداری کردند.تنهاپس از1978-1357خورشیدی بودکه استبداداستالینی باایدئولوژیی آن،واردافغانستان کرده شد.دراین مرحله هم،ازصنعت وتوسعه ی اقتصادی وفرهنگ برخاسته ازایدئولوژیی کمونیسم درشوروی چیزی دیده نمی شود،وازکارکردزمام داران مارکسیست این دوره تنهاکاربردسخنی"به اسلام احترام داریم"برجسه شدودرزیرسایه ی آن، کشتارهایی بی رحمانه ی مذهبی ها،چه مذهبی هایی سیاسی وچه مذهبی هایی غیرسیاسی واغلب سنت گراکه کاری به سیاست ومبارزه نداشتند،پی گیری شد.سیاست به اسلام احترام داریم وکشتارظالمانه ی مخالفان،بجایی ثبات بخشیدن به رژیم سفاک ووحشی،شورش هاومهاجرت هایی دست جمعی رادامن زدکه خواست دشمنان شوروی وافغانستان درمنطقه،یعنی پاکستان وسرپرستان فرامنطقه ی آن بود.
اتحادشوروی قبله ی آمال کمونیست هایی افغانی؛بجایی این که دست نشاندگان خودراتغییرواصلاح نماید،باتجاوزنظامی وتعویض مهره ی شطرنج، افغانستان رااشغال، ودرواقع، راه تامین سلطه ی امریکابراین کشوربدبخت راهموارکرد؛سلطه ی که تامین آن تاکنون مستقرنشده است.بسیاری تحلیل گران سیاست افغانی ی امریکاوشوروی باوردارندکه اشغال افغانستان درحقیقت تله ی شد برایی گرفتاریی شوروی که بابهره برداری ازآن،امریکامنافع خودراتامین نماید.نویسنده باین باوراست که افزون برتله شدن اشغال افغانستان برای شوروی،دربعدایدئولوژیک،هم برایی مبارزان مسلمان، وهم روشنفکران کمونیست،مسئله ی اشغال، گورستانی شدکه درآن، مبارزان کمونیست ومسلمان دفن شدند.ودرهین گورستان بودکه شعارهایی صلح وسوسیالیسم وانقلاب طبقه ی کارگرودهقان دفن شد،وحکومت اسلامی خواهی مبارزان مسلمان نیزدرزیرضربات ارتش سرخ،دین مداریی نظامی هایی  پاکستانی وسیاست عملگرایانه ی امریکایی که درنبردباکمونیسم حتاآماده بودباشیطان هم متحدشود،خردوخمیر،وتنهاسبب سیرشدن شکم چندگرسنه ی شدکه دین وجهادراوسیله ی شکم پرستی ومزدوری وقدرت خواهی کرده بودند.
آنچه که بااشغال افغانستان توسط شوروی به وقوع پیوست؛درواقع،درادامه ی بیراهه هایی روشنفکریی افغانی،چندین بیراهه ی ایدئولوژیکِ دیگر رانیزباعث گردید:نخست،درمارکسیزم نخستین بیراهه درروسی نشدن آن صورت گرفته بودکه نتیجه ی آن برآمدن استالینیسم،سرکوب کمونیست هایی آرمان گرایی پیرومارکس وسوسیال دموکرات هایی روسی بود.بیراهه ی دوم ایدئولوژیی مارکسیزم این بودکه درافغانستان بدست آدم احمق وخرافاتی بنام تره کی وفاشیست جنایت کاری بنام حفیظ الله امین افتادوهمین دوآقاباوجودشعاردادن ازکمونیسم،دراصل دراندیشه تاریک وتاریخ زده ی قبایلی- فاشیستی خودگرفتاربودندومی خواستندباکسب حمایت شوروی،استبدادخون آشام قبیلگی رامستقرنمایند؛استبدادی که زمان آن هم ازنظراستالینیسم وهم ازنظربالارفتن شعوروآگاهی مردم افغانستان ومطالبات شان ازحکومت به گذشته تعلق گرفته بود.باکارکردفاجعه باررژیم تره کی- امین وفروپاشی آن توسط ارتش سرخ،دووضعیت فاجعه باربرایی ایدئولوژی هایی کمونیستی و اسلامی درافغانستان پیش آمد:نخست این که،کمونیسم برای مردم افغانستان مساوی شدبه حضورارتش سرخ وتبدیل شدن کشوربه جمهوریی شانزدهم اتحادشوروی.دوم این که،جنبش اسلامی راکه دیگرچپن جهادبرای منافع غرب رابه تن کرده بودو ازنظر ایدئولوژیکی- اخلاقی سزاوارجنبش اسلامی نامیدن نبودوبیشترنام گروهک هایی سازمان ناپذیربه آن برابرمی آمد؛برای همیش ازنظرماهیت وجوهراستحاله وبه ابزاری بی خاصیت دردست پاکستان،عربستان وامریکاتبدیل؛ ودرواقع، درگودالی افتادکه برآمدن ازآن کارآسانی نبود.
نگاهی به ساختارگروهی دانشگاه دیده هایی مجاهدین درپاکستان؛ روشن می سازدکه بدون درک ازجوهردین وایدئولوژیی سازگاربا آن،دین مسخ شده وسازمان هایی کوچک استالینی یاجوجه استالین هایی مانند:تره کی،امین،کارمل ونجیب الله، شاگردان وفاداراستالین،درجاده ی به حرکت افتاده بودندکه درصورت کامیابی استبداداستالینی امین وکارمل رادرزیرسایه ی شریعت خودبافته وساخته که رابطه ی بااسلام نمی تواند داشته باشد،باوابستگی مرگباربه عربستان ونظامی های پاکستانی شکل می دادند.زمانی که جوجه استالین های جهادی نما،به کابل آمدند؛همان رویایی استبداداستالینی رادرزیرپوشش دین وشریعت درسرمی پروردند،البته رویایی که تعبیرآن دیگرممکن نبود.اما،آن رویایی باطل، جنگی رابرکشورتحمیل کردکه بیشترازپیش آن راویران ودین وجهادراهم مسخره کرد.رخ دادهایی جانکاه افغانستان، چه دردوره ی کمونیستی وچه دردوره ی جهادی وچه دردوره ی طالبان، این سخن مارکس رابرجسته ساخت که"ایدئولوژی آگاهی کاذب است"!آگاهی کاذب بودن یاشدن ایدئولوژی،زمانی که باپیروان دروغین همراه شود؛طوری که ایدئولوژی کمونیستی باخلقی ها،وایدئولوژیی اسلامی بامجاهدین وشریعت پاکستانی طالبان همراه شد،همه چیزرادرکشورماتباه وایدئولوژیی کاذب  ایدئولوژیی اصلی راخوردوبیرون انداخت.
شایان یادآوری است که ازبهره برداریی نارواازایدئولوژی ها، چه اسلامی،چه کمونیستی وچه دموکراسی که اخیری اکنون  درافغانستان بازارگرمی دارد؛نمی توان معنایی نفی وازمیدان بیرون شدن ایدئولوژی وروشنفکری را برداشت کرد.ازآنجاکه مبارزه ی رقابت آمیزوخشونت باردرهمه جامعه هایی دموکراتیک وغیردموکراتیک برایی کسب قدرت  وجود دارد،وایدئولوژی هم درپیوند نزدیک باقدرت سیاسی مطرح می باشد،وبرایی کسب مشروعیت وتوجیه قدرت همواره موردبهره برداری بوده است.ازاین رو،بی نیازی ازایدئولوژی هاچه دینی وچه سکولارغیرممکن می باشد.مسئله ی که دربازارگرم نبردایدئولوژی هاواحزاب رقیب برایی رسیدن به قدرت وتوجیه آن بسیارمهم می باشد.اما،دررابطه بادین،تجربه نشان میدهدکه ایدئولوژیک کردن آن بخاطر کسب قدرت ومشروعیت،معنایی جزفرارازکسب مشروعیت ملی نمی تواند داشته باشد.ازسوی دیگر،ایدئولوژیک کردن دین برای کسب قدرت ومشروعیت،بااین نگاه که دین برای حل مشکلات زندگی انسان درجامعه ی مدرن چه نقشی می تواندبازی کند،بسیارفرق دارد.آنچه درافغانستان به سردین آمد،چه زیرنام دولت اسلامی وچه به بهانه ی اجرای شریعت طالبی- پاکستانی،حکایت ازایدئولوژیک کردن دین برایی کسب قدرت وکاربردضد دینی داشت؛ تااین که، دین چگونه می تواندمشکلات انسان مدرن راحل کند؟
ازآنجاکه تاریخ،محیط برخورداندیشه هامی باشدوهیچ اندیشه ی چه آسمانی وچه زمینی ازاصل تاریخیت بیرون نیست، ودین هم چه بخواهیم وچه نخواهیم تاریخی می باشد؛وتاریخیت هم چیزی جزدیگرگونی پدیده هادرزمان، تعریف شده نمی تواند.برایی اسلام، تاریخیت، یعنی نقشی که دریک ونیم هزارسال تاریخ بشرانجام داده است وچه تغییرات ودیگرگونی های راخواسته یاناخواسته پذیراشده است،می باشد.درعصراصلاحات دینی دراروپاکه ازنظرسیاسی جای دین را ایدئولوژی گرفت،واژه ی دین بیشتربه معنای ایمان وباورقلبی وشخصی به خداتلقی شد؛به گونه ی که نهادرسمی دین که درطول تاریخ،دین داران وبی دینان راکوفته بود،درتضادبادین حقیقی قرارگرفت.کارکرد دین رسمی درتاریخ مسلمان هاکمترتفاوتی راباکارکرد دین رسمی دراروپانشان میدهد.بهرصورت،آنچه که بنام دین رسمی ودین غیررسمی یاحقیقی درجهان اسلام وجود داردومسئله ی ایدئولوژیک سازیی دین  ورویارویی آن بادیگرایدئولوژی ها،مانند:سکولاریسم،کمونیسم،سوسیالیسم،ناسیونالیسم ودموکراسی،ایجاب می کند که نگاهی بیندازیم به این اصل که آیاایدئولوژی آگاهی کاذب است آن گونه که مارکس باورداشت یاآگاهی راستین؟
چون زندگی درجهان نو باایدئولوژی سروکاردارد،بررسی ایدئولوژی دارایی اهمیت می باشد.دراین زمینه،کارل یاسپرس می گوید:ایدئولوژی هاچه ازنوع دینی وچه ازنوع غیردینی،ویژگی هایی دارند که برای انسانی که به هردلیل ناتوان ازبکارگرفتن عقل خویش است وقادربه توضیح جهان پیرامون خودوپیچیدگی هایی آن نیست،جذابیت بسیاردارد.ایدئولوژی یعنی دستگاه ازتصورات کم یابیش همسازحقوقی،سیاسی،دینی،هنری ویاحتی فلسفی که نه به ضرورت هریک بطورجداگانه،ولی مجموعه ی ازخود،یک آگاهی کاذب اجتماعی را انتقال میدهد.یک ایدئولوژی می تواند درجه ی بالایی ازعقلانیت علمی ویابرهان علمی راداراباشد،تابه تبع آن به هواخواهان وپویند گانش میزان بالایی ازامنیت ویقین راعرضه کند.کاذب ازاین جهت که علایق بسیارتعیین کننده نیروهایی دانش یاانگیزه هایی فردی درفرایندشکل گیری وبروزایدئولوژی سکوت گذاشته شده ویاسرکوب می شوند؛وازاین رو،ازحوزه ی توجه آگاهی مفیدبه ایدئولوژی بطورموقت یامستمردورشده وناشناخته می مانند.مفهوم ایدئولوژی ازیک سوبه یک نظام ارزشی اتکادارد؛وازسوی دیگر،برای تحمیل این ارزش هابه انسان،به اهرم قدرت نیازمنداست.یک پاسخ رایج می گوید که ایدئولوژی باحقانیت طبقه یاگروه اجتماعی حاکم برجامعه درارتباط است.براساس این تعریف،روند مشروعیت بخشیدن به نظام حاکم،دست کم شش راهبردرادربرمی گیرد:مشروعیت بخشیدن به نیروی حاکم  ازراه تبلیغ اعتقادات وارزش هایی خویشاوندباآن؛بدیهی جلوه دادن وجهانی کردن این اعتقادات،به طوری که دیگرنیازی به بازسنجی آن هانباشدوبدین گونه اجتناب ناپذیرگردد؛توهین وتحقیرعلیه اعتقادات رقیب؛حذف اندیشه وباورهایی رقیب؛وسرپوش گذاری برواقعیت هایی اجتماعی به گونه ی که سازگارباایدئولوژیی حاکم باشد.این جعل رازناک چنان که معمول است،اغلب نقابی است برچهره ی مناقشه هایی اجتماعی ویاسرکوب تضادهایی درونی جامعه.طبقه ی حاکم به مثابه ی نماینده ی نظام ایدئولوژیک حاکم،ابزارهایی گوناگونی رابرای کنترل اجتماعی"منفی"دراختیاردارد،تاباافکارعمومی ومردمان خودتلقین کندکه ایشان فرودستانی هستندمتعلق به طبقه ی نخبه وخبره ی حکومت گر؛تابه این فرودستان بباورانند که ملت بایدباسرنوشت وحیثیتی که برایش درنظرگرفته شده،خودراانطباق دهد،ابزاریک چنین رویکردی است....آنچه بازتاب داده شد،بیشتردرباره ی نقش ایدئولوژی به گونه ی عام بود؛ازاین رو،ایجاب می کندکه سخنی درباره ی نقش دین اسلام، بویژه ایدئولوژیی اسلامی یاکاربرداسلام به حیث ایدئولوژی گفته شود.دراین رابطه،...ابوالاعلی مودودی استفاده ازاسلام راکه یک دین جهانی است،به عنوان دست مایه ی ایدئولوژیک حکومت ملی نادرست می شمرد....مودودی هرگزبه استلزام نظام های جامع القواکه ایدئولوژی راتنهااصل رهنمای اعمال دولت قرارمیدهند،گرفتارنمی شودوایدئولوژی را مطمئن ترین دفاع درقبال فساداعمال قدرت میداند....ایدئولوژیی اسلامی باحراست ذهن ازهمه تعصبات خانوادگی،قومی ونژادی،نقیض ونافی ناسیونالیسم است.اینجاایدئولوژی درواقع همان نقشی رابدوش داردکه درسایه ی فرهنگ روشنگری،روشنفکربدوش دارد،یعنی نقد قدرت.(12)
 ایدئولوژی به گونه ی که ازآن تعریف صورت گرفت،درطول سده ی بیستم به حیث ابزارودست مایه ی دولت هایی ملی، چه درجهان پیشرفته وچه درجهان پسمانده رایج بود؛وبساکه، درجهت تحقق وتحمیل اجباریی آن فراوان زورهم گفته شدومی شود.تاجایی که به دستاوردآن تعلق می گیرد،هردوجنبه ی سودمندی وزیانمندی رابه همراه داشت ودارد.ازآنجاکه ایدئولوژی ها،بویژه ایدئولوژی هایی نشسته برمسند قدرت، برایی سرپوش گذاری برکمبودی هاوناکامی هایی خود،به انحراف ذهنیت عامه، ودراین راستابه سانسورنیازدارند؛رژیم هایی ایدئولوژیک تک حزبی، چه دربلاک کمونیسم وچه درنظام های تک حزبی بانظامی- بروکراتیک جهان سومی- جهان اسلامی،لغزش به سویی فاشیسم کردند که هنوزهم نمونه های ازآن به شکل نظامی- مذهبی درکشورهای اسلامی حکومت می کنند.این گونه رژیم هایی منحط ایدئولوژیک -روشنفکرمآب،خوب تراصل سانسوررابرای جلوگیری ازرسانش اطلاعات درست بمردم بکاربستندومی بندند.درکنارسانسورو اطلاع رسانی دروغین،رژیم هایی ایدئولوژیک برای خود دشمن سازی هم می کنندتامشکلات وناتوانی هایی خودراهمواره به دشمنان فرضی نسبت بدهند.
بهرصورت،دورخ دادبزرگ، دردودهه ی پسین سده ی گذشته،یعنی گسترش جهانی شدن؛ وبه تبع آن، همه گانی شدن رسانه هاوفروپاشی رژیم ایدئولوژیک اتحادشوروی واقمارش،دراکثرنظام هایی ایدئولوژیک- تک صدایی جهان سومی- اسلامی، تکان بزرگی، هم به ایدئولوژی، وهم به ساختارقدرت آن هاواردکرد.تکان فرساینده ی نامبرده،نیازبه کمک بیرونی رادوچندان ساخت.درچنان شرایطی،نومحافظه کاران امریکایی- انگلیسی برهبریی جورج بوش وتونی بلیرکه عین برداشت ازایدئولوژی حتی غلیظ ترازآن راداشتند،کوشیدندبه بهانه ی مبارزه علیه تروریسم،امپراتوریی ایدئولوژیک ووحشت بارخودراباگسترش پایگاه هایی نظامی درکشورهای اسلامی وتقویت رژیم هایی فاسدوسرکوبگری که دوران مصرف ایدئولوژی شان سپری شده بود، تحمیل نمایند.خوشبختانه،همان جهانی شدن اطلاعات که ایدئولوژیی تک صدایی شوروی ویارانش رانابودکرده بود،همراه بابحران اقتصادیی جهان سرمایداری که برخاسته ازایدئولوژیی تک صدایی لیبرال دموکراسی نومحافظه کاران می باشد،تشت رسوایی لیبرال دموکراسی رانیزازبام تاریخ به زباله دان جغرافیاانداخت.ودرجهان عرب،خیزش هایی آزادی خواهانه وعزت طلبانه،رژیم هاوایدئولوژی هایی کهنه رابزیرکشیدکه سخن ازآغازفصل نودرتاریخ جهان اسلام دارد.
این که بارک اوباماباشعارتغییردرسه سال گذشته چه کرد،خیزش وشعارمبارزان"وال استریت"که ما99درصدهستیم وسیاست کاران وسرمایداران بالادست آن هایک درصد،پاسخ آن راخوبترمیدهدوازموضوع این نوشته بیرون است؛اماگفته می توانم که برآمدن اودرسیاست امریکاوجنبش وال استریت،دومسئله رابیشترازپیش برملاکردند:نخست این که،دموکراسی بدون سوسیالیسم بدردبشریت نمی خورد.دوم این که،ایدئولوژی هایی بنیادگرا،چه ازنوع محافظه کاریی مسیحی اش وچه ازنوع اسلامی اش برای حل مشکلات بشریت سخنی برای گفتن ندارند.ازسوی دیگر،جهانی شدن ومدرنیته/نواندیشی،جنگ کهنه ونوچه درقالب ایدئولوژیی مذهبی وچه درقالب ایدئولوژیی سکولاروسرکوبگر رابرنمی تابد.البته این به این معنانیست که جهان ازجنگ کهنه ونوفارغ خواهدشد....جهان می رفت تاباغلبه برسلسله ی ازتناقضات سیاسی واقتصادی،روندجهانی شدن راآغازکند....روندی که نمادازمیان رفتن مرزهای سیاسی- اقتصادی وفرهنگی،امکانات نوی رابروی جامعه ی بشری می گشود.جامعه های سنتی وحکومت های ایدئولوژیک این بی مرزی راتهدیدی برای خودمی شمارند.تنازع بقای فرهنگی که درمرزهای ملی جریان داشته است،این بارمرزهاراپشت سرنهاده ودرمیان ملت هاجریان می یابد.این تنازع بقادرست همان گونه که درچارچوب های مسلکی وفرهنگی،همواره نبردبین کهنه ونواست،درعرصه ی جهانی نیزنهایتاًمحتوای جزاین ندارد،نبردی که باخودتناقضات بی شماری راحمل می کندوهمواره درحال تغییروتحول است.وباحل مشکلات پیشین،بامشکلات تازه روبرومی شودودریک نمودارکلی همواره درچالش بی پایان روبه آینده دارد.
درچنین شرایطی،هرآن نیروی که بقای خودرادرکهنه وگذشته می بیند،دربرابراین رونداحساس خطرمی کند.ازهمین رواست که بنیادگرایی یک پدیده ی مدرن به شمارمی رود.مدرن نه به معنای حامل مدرنیته،بلکه به معنای واکنش ناگزیرنیروهای سنتی وروبه نابودی علیه مدرنیته.مدرن به معنای آنچه که پیش ازاین وجود نداشته وهم زمان بامدرنیته شکل گرفته است.درواقع،مدرنیته پدیده ی بنیادگرایی راباخودودرخود پرورانده است.وجودوادامه ی مدرنیته بدون این تناقض تصورپذیرنیست. تاکهنه نباشد،هرگزنوی پرورده نخواهدشد.وتانبرداین دودرنگیرد،هرگزحال وآینده شکل نخواهندگرفت.دراین میان،درست است که مدرنیته باویژگی های که می شناسیم بدوران معینی ازتاریخ گفته می شودکه هنوزهم جریان دارد.(13)مدرنیته،جهانی سازی،ایدئولوژی وفرهنگ برخاسته ازآن،به نزاع وکشمکش میان نووکهنه یامدرنیسم وسنت گرایی می افزایند؛کشمشکی که بازیرفشارقرارگرفتن مرزهای ملی وبه تبع آن رژیم هایی تک حزبی که ازایدئولوژی هایی انعطاف ناپذیرمشروعیت می گیرندوتوجه به گذشته دارندوهم آزادی رابرنمی تابند،گسترش یافته ودرمواردی بسیاری، به سرکوب آزادی وبوم گرایی سنتی- فرهنگی- ایدئولوژیک خوراک فراهم می کند.دراین صورت،اگرغرب آزادی وحقوق بشررادرقربانگاه منافع اقتصادی وتجارتی نکشد؛بدون تردید،به گسترش آزادی ومدرنیسم کمک وکمربنیادگرایی مذهبی- نژادی رامی شکناند.اگرمانندگذشته،آزادی وحقوق بشرراتحت شعاع منافع اقتصادی وسیاسی قراربدهد،به عمربنیادگرایی وایدئولوژی هایی خشن مخالف جهانی سازی وکثرت گرایی کمک ومیدان بازی رابه زیان آزادی وبه نفع خشونت وتاریک اندیشی ترک می کند.اینجااست که ایجاب می کند،فرهنگ،روشنگری،روشنفکری وملی گرایی غیرنژادیی چندگانه پذیر، برای نبردباتندروی وفربه شدن فاشیسم قومی- نژادی ومذهبی و پیش بردموفقانه ی مدرنیته ونواندیشی پیشگام شود.
درپسین بخش،بدوموضوع زیرتماس گرفته، نوشته به پایان برده می شود:نخست،روشنفکری چه درغرب وچه درشرق که دومی ادامه ی اولی می باشد،ازفرهنگ روشنگریی سده ی هجدهم اروپابرخاسته است.ازاین رو،روشنفکرافغانی چه مذهبی وچه سکولارباهمه بیراهه هایی پارسال خودمتوجه شودکه نسخه برداریی نیمه کاره ونادرستی مانند دیروز،درفرداهم ناامیدش خواهدکرد.دوم،بازمانده هایی جریان هایی کمونیستی واسلامی بایدبازنگری کنندکه برداشت هایی دیروزین وسازمان هایی آن هابتاریخ پیوسته اند ودیگرنمی توانندکاربردجغرافیایی داشته باشند.
درارتباط بااصل نخست،ناگزیربایدتاریخ راورق زد.بافروپاشی امپراتوریی روم غربی درسال456میلادی،جهان کهن باتمدن وفرهنگش به پایان می رسدوازآن به بعد، تافتح قسطنطنیه/استانبول مرکزامپراتوریی روم شرقی درسال1453بدست ترک هایی عثمانی،قرون وسطی آغازمی شود.قرون وسطاراکه دوره ی فرمان روایی مذهب می باشد،روشنگران وروشنفکران غربی عصرتاریک می نامند.درپسین سده های همین دوره است که نهضت رنسانس/نوزایی درغرب آغازمی شود.نوزایی اومانیسم/انسان باوری رابه میدان آورد.باین معناکه دردوره ی حکومت مذهب،پیوندباوحی وآسمان،انسان رابی خودکرده بودوامانیسم که ازشکم نوزایی برآمد،بابریدن رابطه ی انسان باوحی به اوفردیت داد.مذهب کلیسایی بااین که توسط نوزایی زیانمندشده بود،اماتاازدرون ضربه نخورد،آماده ی تخلیه ی میدان کارزارنشد.برآمدن مارتین لوتر(1483-1546)کشیش نواندیش آلمانی که سرآمد مذهب پروتستان/اعتراض می باشد،وجنگ هایی مذهبی پس ازاو،حکومت مذهب را،نخست، به سودحکومت هایی مطلقه ی کارآمد؛ودوم،به سودحکومت هایی دموکراتیک لائیک-سکولار، وآزاداندیشی چندگانه گرامصادره کرد.
زمانی که بحث ازروشنگری وروشنفکری به میان می آید،روشنفکرمسلمان نبایدبپنداردکه غرب به آسانی تاریک اندیشی مذهبی ودستگاه ستمگرآن رانابودومذهب راانسانی وبه دموکراسی وحقوق بشروحکومت قانون رسیده است.نه خیر!دراین راه زحمت هایی فراوان کشیده شده وخون هاریختانده شده است.ازآنجاکه خونریزی هاکمترواندیشه ورزی هاوفرهنگ سازی هافراوان تربوده اند،به بخش دوم پرداخته می شود؛بخشی که بیشتربه مناقشه ی میان فلسفه وایمان ارتباط می گیرد.درزمینه،ویل دورانت می گوید:"زمانی که مسیحیت به یونان رسید،شاخ خردواندیشه راشکست"!راجع به همکاریی فلسفه وایمان،فرانسس بیکن می گوید:"مذهب ازایمان آغازکرده وازخردبرای اثبات خودسودمی جوید؛درصورتی که، فلسفه باخردآغازکرده ومی تواندباایمان ارتقایابد."
درحالی که بیکن وویل دورانت ازکنارکشمکش دین وفلسفه به آهستگی می گذرندوکمتراشاره ی به تباه کاری هایی ایمان داران کلیسایی علیه انسان واندیشه وفلسفه می کنند،دکارت به صراحت قرون وسطایادوره ی حکومت دینی را:"عصرتاریک درتاریخ اروپااعلام می کند."تفسیرهمه پذیرسخن دکارت این است که دوره ی قرون سطی دوره ی تاریکی می باشدوروشنگری بایدبه آن پایان بدهد.کانت فیلسوف آلمانی توصیه می کندکه:"عقل تان رابه کشیشان ندهید"!برای کانت،روشنگری روندی می باشدکه توسط آن:"فردبه بلوغ فکری دست می یابدورهایی اوازموانع تاریخی،ذات روشنگری وپیدایش مدرنیته راشکل میدهد."درحالی که کانت روشنگری رابرآمدن انسان ازصغارت/کوچکی میداند،شوپنهاور،کوشش انسان درجهت بیرون شدن ازصغارت/بچگی رااین گونه ترسیم می کند:"نخست،انسان موجودی است که می کوشدباکمک روشنفکری وآگاهی برخود،روپوشی برای ویژگی های جانوری اش بسازد.دوم،ضمیرناخودآگاه انسان گاهی ارباب عقل واندیشه ی اومی شود."تجربه نشان میدهدکه خطاهایی بسیاری ازروشنفکران یانیمه روشنفکران وآگاهان به سلطه ضمیرناخودآگاه برعقل واندیشه متکی می باشد.
درپیوندبااصل دوم،هدف ازبازتاب دیدگاه هایی بیکن،دکارت،کانت وشوپنهاوردرباره ی روشنگری وروشنفکری این است که روشنفکرمسلمان آن هم افغان که ازهمه پس مانده تراست؛ بداندکه، بیرون شدن ازحالت قرون وسطایی که افغانستان درقعرآن فرومانده است،کارمستمرفکری- روشنفکری راایجاب می کند.بازهم اگربتاریخ اندیشه برگردیم،درمی یابیم که پادشاه انگلیستان درسال1215،مگنه کارته/منشورحقوق انسان رااعلام کردکه درآن به مردم "آزادیی فردی داده شده بود."حق مشروعی که هنوزهم مسلمان هادرهمه بخش هایی جهان اسلام ازآن محروم می باشند،وخیزش هایی کنونی درجهان عرب درمحور چنان حقی حتی بسیارگسترده ترازآن می چرخند.حقی که بدون سرنگون کردن دیکتاتوران؛ رسیدن به آن، ناممکن می باشد.ماریویارگاس یوسانویسنده ی پیرویی که خودش زمانی کمونیست بودوبخاطرنفرت ازدیکتاتوری ازکمونیسم فاصله گرفت،می گوید:"بهترین راه برای حفظ جاویدانه ی قدرت،دیکتاتوری است وازنقدفیدل کاستروبودکه به اهمیت آزادی،عدالت،کثرت گرایی ودموکراسی پی بردم."اونکات جالبی که درباره ی دیکتاتورهاگفته است که یکی ازآن ها:"نقش مردم عادی دربقدرت رسیدن آن هامی باشد؛ومردم عادیی راکه این کارهارامی کنند،دیکتاتوران کوچک می نامد."وهمین دیکتاتوران کوچک،انقلاب الجزایر،انقلاب ایران وانقلاب ضداشغال شوروی در افغانستان رامسخره کردند؛ودرکشورما بگونه ی ویژه ازشکم دولت اسلامی وبرخی فرماندهان جنایت کاروغارتگرش، طالبان واوضاع کنونی رابیرون دادند.
روشنفکران مسلمان،بویژه روشنفکران افغان که درموقعیت ابتدایی جریان روشنگری- روشنفکری قراردارند،بایدبدانندکه وضعیت توده وارمردم ونرسیدن آن هابه حالت شهروندی که نتیجه ی مستقیم استبدادنظامی- مذهبی- قبیلگی می باشد،بیشترین زیان هایی مادی وفرهنگی رابه کشورافغانستان واردکرده ورسالت آن هارابسیاردشوارساخته است.دررابطه بازیانباربودن توده وارماندن مردم،شیلردانشمند فرانسوی می گوید:"هرکسی راکه به عنوان یک فردتنهامطالعه می کنم،باهوش وباعقل است،اماوقتی که درتوده منحل می شود،یک احمق ازآن ساخته می شود."احمق هایی که تنهابدردسیاست مداران عوام فریب وبنیادگرایان شعاریی شهادت طلب که خودشان ازشهادت می گریزندودیگران رابه شهیدشدن فرامی خوانند،می خورد.به گونه ی که درافغانستان، احمقان بدردشکم پرستان دین شعارِبی دین جهادی- طالبی نماخوردندومی خورند!ازهمه مهمتراین که،روشنفکران بدانندکه تعریف پارینه ی روشنفکرکه حکایت ازمخالفت بادین وسنت راداشت،دیگرخریداروکاربرد ندارد.بدودلیل:نخست،بابهره برداری ازطرزدیدروشنگریی اروپایی که درآن مذهب وکلیسااهریمن ومخالفان آن فرشته تعریف شده بودند،چنان تعریفی ازروشنفکرجاافتاده بود.اما....درقرن بیستم،نیروهای ضدمذهبی مسئول قتل ملیون هاانسان درسرزمین های خودبودند.کشته شده هادرشوروی به20ملیون،چین65ملیون،کوریای شمالی3ملیون،کمبودیا2ملیون...دراین قتل هامذهب نقشی نداشت.جامعه به آنجاپایان نیافت،درقرن 21هم براساس گزارش کمیساریای ملل متحد درامورپناهندگان،درسال2006،25ملیون نفرآوارگان داخلی کشورها،کشورهای هستندکه مردم خودرابدلایل سیاسی،اقتصادی- محیطی به بیرون رانده اند.(14)
اگرکشتارهایی نامبرده رابه شمول ملیون هاکشته شده هادرجنگ هایی اول ودوم جهانی وکشته شده هادرویتنام،الجزایر،افغانستان و...که همگی توسط سکولارهایی راست وچپ صورت گرفته است، باکشتارهایی که مذهبی ها،چه مسیحی وچه اسلامی- بودی- یهودی-هندویی، درطول تاریخ مذهب مرتکب شده اند،مقایسه نمائیم،روشن می شودکه کشتاربی مذهبان ملیون هابرابرمذهب کاران حتابیشترازآن هامی باشد.دوم،برآمدن الهیات رهایی بخش درامریکایی جنوبی که دین خدمت کارسرمایداری- بزرگ مالکی- کلیسایی رادرخدمت آزادی وعدالت قرارداده است،وبرآمدن نواندیشی دینی دراسلام که درآن،ترکیه ومالیزی دین راهمسازمدرنیته/نواندیشی ساخته اند،وبه پیروی ازآن ها:نهضت اسلامی تونس وحزب"آزای وعدالت"شاخه ی سیاسی اخوان المسلمین/برادران مسلمان مصرکه درانتخابات اخیرکشور هایی خودخوب درخشیده وبه دولت مدنی باآزادی هایی فردی وکثرت گرایی وعدالت اجتماعی تاکیدمی ورزند،وخیزش مانک ها/ملاهایی بودایی دربرمه علیه حکومت نظامی هادرجهت تقویت دموکراسی،ومبارزه ی مانک هایی بودی برهبریی دالایلامادرتبت علیه نظام ایدئولوژیک- تک صدایی چین، ومبارزه ی کشیش هایی جوان فیلیپینی علیه دیکتاتوریی مارکوس درآن کشورو...نشان میدهدکه دین داری داردخودراباروشنفکری،آزادی،حقوق بشر،برابریی حقوقی زنان ومردان وکثرت گرایی همسازمی نماید.ازاین رو،دین داری وایمان دیگرمانع روشنفکری وترقی خواهی نیست.برعکس،بی دینی هم که برابرباروشنفکری جاگرفته بود،دیگربازارگرم روشنفکران شده نمی تواند.به سخن دیگر،اگرمارکس امروز زنده می بودومبارزه ی سرسختانه ی کشیشان مسیحی درامریکای لاتین علیه سرمایداریی امریکایی رامشاهده می کرد،به یقین این سخن خودراکه:"دین تریاک توده هااست،پس می گرفت."
بنابراین،زمانی که ازروشنفکرافغانی وبیراهه های آن سخن می گویم،نبایداین گونه برداشت شودکه افغانستان درواقع امرروشنفکروجریان روشنفکری داشت ودارد.درجهان کنونی که نسبیت دست بالادارد،فرهیختگانی هرچندکمرنگ درمقایسه باهمتایان غربی وشرقی ی خود می توانند درمتن فرهنگ وجامعه ی افغانستان روشنفکرتلقی شوند.پس ازروشنفکرتلقی شدن،ایجاب می کندکه واقعابه سوی روشنفکرشدن وانجام رسالت روشنفکرگام بردارند.وروشنفکرواقعی هم چیزی نیست مگرتعریفی که خسروناقد،مترجم ونویسنده ی مشهورایرانی به گونه ی زیرارایه می کند:"نام روشنفکررافارغ ازشغل وحرفه ی افرادبه آن دسته ازاهل اندیشه ونقدونظرمی توان نهادکه پیوسته افکارخودرا ازغبارکهنگی می زدایندوحریم اندیشه راهمواره بانورخردودانش روشن نگاه میدارندوازتعصب ایدئولوژیکی وجزم گرایی مسلکی ومذهبی وخشونت گرایی دوری می جویندورواداری ومنش اخلاقی رافضیلتی والامی دانندوبافاصله گرفتن ازدولت وصاحبان قدرت وثروت،همواره درنقدآنان پیشگام اند.درآستانه ی هزاره ی سوم میلادی،روشنفکران نه برای تغییرجهان،نه برای رهبریی طبقه ی خاص،نه برای حکومت کردن ونه برای خدمت گزاری به حکومت گران فراخوانده شده اند.آنان اکنون فراخوانده شده اندتابافاصله گرفتن ازقدرت وبانگاهی انتقادی به ساختارهای موجودبنگرندوبرتحولات ودیگرگونی های نگران کننده انگشت نهندوبه مردم وحکومت گران هشداردهند."
پانویس ها:
1- جامعه شناسی سیاسی، ازموریس دورژه، ترجمه:دکترابوالفضل قاضی، تاریخ انتشار1369ص11
2- مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی ازریمون آرون، ترجمه:باقرپرهام ص ص565-566
3- سیری دراندیشه ی سیاسی عرب ازدکترحمیدعنایت ص21
4- مراحل اساسی اندیشه...ص642
5- فرهنگ نودرامریکای لاتین نوشته ی جین فرانکو ترجمه:مهین دانشورچاپ اول1361ص ص10-11
6- درباره ی فرهنگ، نویسنده: تی اِس اِلیُت، ترجمه:حمیدشاهرخ چاپ اول1369پیش گفتارص11
7- ادبیات چیست؟ازژان پل سارتر،ترجمه:ابوالحسن نجفی چاپ پنجم،سال2536ص سی وسه
8-همان ص سی وپنج
9- فرهنگ شرقی وپدیده ی تمرکزگرایی، ازرضامیر،سایت برای یک ایران13-3-
Foroneiran.com1387
10- فرهنگ نودرامریکای لاتین ص ص11-12
11-به مناسبت سی ومین سالگردانقلاب بهمن،متفکران روس،روشنفکران،پوپولیسم نوشته ی عبدالله کلانتری تاریخ انتشار:22بهمن1387،سایت رادیو
زمانه
Radiozamanah.com
12-درباره ی کارکردایدئولوژی درانقلاب ایران،انقلاب ایران وحافظه ی تاریخی(3)داودخدابش1-5-2009-11-2-1388سایت برای یک ایران وتفکرنوین سیاسی دراسلام معاصر،نوشته ی حمیدعنایت، ترجمه:بهاء الدین خرمشاهی ص182وص186
13-اوباماوجهان اسلام سایت خواندنی ها،سخن ماوشما،صدای ایران دموکراتیک3-1-1388-19-4-2009الهه ی بقراط
14-Is Religion Dangerous?by:Keith Ward,William B.Eerdman,s publishing company,Grand Rapids,Mchigan/Combridge,UK.Copyright©2006Keith Ward,first published2006in the U.KBY:LionHudsonpie,p.74