دگرگونی های شتابان دنياي مدرن با همه رفاه و آسايشی که برای انسان به ارمغان آورده است، امري حياتي را مورد تخريب قرار داده، و آن روان آدمي است.
رویارویی آدمی با فشارهاي رواني و اضطراب بيسابقه در تمامی حوزه های اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و....سبب شده است انسان هنگام مواجه با چنين رويدادهاي اضطرابآور، با سازوکارهای دفاعی که در اختیار دارد به مقابله با آنها برخیزد.
مكانيسمهاي دفاعی شيوههايي هستند كه افراد به طور ناخودآگاه در برابر رويدادهاي اضطراب آور به كار ميبرند، تا از خود در برابر آسيبهاي رواني و از دست دادن عزت نفس محافظت كنند. مكانيسمهاي دفاعي موجب كنار زدن افكار متعارض از حيطه هوشياري ميشوند.
كاربرد مكانيسمهاي دفاعي نشان از نوعي شيوه سازگاري است كه افراد براي جلوگيري از کاهش یا سقوط عزت نفس و مقابله با افزايش اضطراب به آنها متوسل ميشوند. مكانيسمهاي دفاعي تدابير ناهشياری هستند كه آدمي براي حل و فصل هيجانهاي منفي به كار ميبرد. اين تدابير هيجانمدار، موقعيت تنشزا را تغيير نميدهند، بلكه فقط شيوه دريافت يا انديشيدن شخص را به آن عوض ميكنند. به اين ترتيب در همه مكانيسمهاي دفاعي عنصر "خودفريبكاري" در كار است.
در بررسی مكانيسمهاي دفاعی یا "مانورهاي روانشناختي"، ضرورت دارد به برخی نکات توجه شود:
-مكانيسمهاي دفاعي شكلي از رفتار بهنجار تلقي ميشوند، مشروط به اينكه در كاربرد آنها زياده روي نشود.
-مكانيسمهاي رواني براي جلوگيري از تخريب و بيارزش شدن "من" به كار ميروند.
-تكرار مداوم مکانیسم های روانی موجب تبديل آنها به عادت ميشود.
-كاربرد ناخودآگاهانه ی مکانیسم های روانی از سوي انسانها به منظور حفظ تعادل رواني صورت ميگيرد.
-افراد با به كار بردن مكانيسمهاي دفاعي، مسائل و مشكلات خود را حل نميكنند، بلكه صرفا به تحريف آنها، و در واقع تحريف واقعيت ميپردازند.
-افراد غالبا تركيبي از مکانیسم های روانی را به كار ميبرند.
نگاهی به آنچه گروه های افراطی انجام می دهند به خوبی نشان می دهد که مکانیسم های روانی تا چه اندازه در اقدامات آنها موثر است و چگونه است که به راحتی می توانند جنایت بیافرینند....
****
انسانی که روانش تخریب شده است تجربه های دردناک را سرکوب می کند و از ورود آن به سطح خودآگاه و هوشیار جلوگیری می کند. او هوشیاری خود را به موضوعات دیگر منحرف می کند تا از اندیشیدن به اضطراب رهایی یابد.
او بازگشت به مراحل ابتدایی رشد و تکامل را برمی گزیند و وواکنش های بلوغ نیافته انجام می دهد.
انسان تندرو، واقعیت را انکار میکند، رویدادها و دلایل بروز آنها را رد می کند؛ او احساسات فروخورده ی خود را بر سر اهداف دیگر تخلیه می کند، از استدلال های منطقی و پذیرفتنی برای توجیه احساسات غیرموجه و توجیه ناپذیر استفاده و علل غیرواقعی را جانشین علت و انگیزه ی اصلی و واقعی می کند.
انسانی که روان تخریب شده دارد حس خودکم بینی، حقارت و شکست های خود را با مطرح ساختن خود در زمینه های دیگر پنهان می سازد، از تفکر و منطق انتزاعی استفاده می کند، از فکر کردن به احساسات آزار دهنده پرهیز می کند و بدن در نظر گرفتن عواقب یک اقدام، تسلیم نهاد می شود.
او ارزش ها و ویژگی های فرد دیگر را در ساختار خود جذب می کند و آنها را در خود درونی می سازد؛ انسان افراط گرا، با الگو قرار دادن دیگری، به تطابق خود با او به طور ناخودآگاه می پردازد و او را تقلید می کند.
انسان تندرو، احساسات، امیال، افکار، تکانه ها و گرایش های نامطلوب، ناخوشایند و غیر اخلاقی خود را به خارج از خود نسبت می دهد؛ او به تعریف و تمجید از دیدگاه و ایدئولوژی خود می پردازد و تا جایی پیش می رود که آن را تقدیس می کند.
او احساس و نیت های خود را به صورتی اغراق آمیز، درست برعکس چیزی که هست ابراز می کند، برخی صفات و ویژگی های مثبت را بزرگنمایی می کند و خصوصیات منفی را یا ناچیز می انگارد و یا به طور کلی نادیده می گیرد.
انسانی که دارای روان تخریب شده است با درنظر گرفتن پیامدهای رفتار خود، حتی به پیش بینی رویدادها نیز می پردازد و بسیاری اوقات، پیشگویی نیز می کند.
او حتی کشتن و جهاد را نیز بخشی از حس نوع دوستی خود می داند و بر این باور است که جهان را از مظاهر شر پاک می کند تا نیکی و خیر بر جهان حاکم شود.
انسان افراطی، برای گریز موقت از جنایتی که انجام داده است به خیال پردازی نیز روی می آورد؛ او آرزوهای دست نیافتنی و نامقبول را به نیروی تخیل هدایت می کند.
او از جهان کمک می خواهد که برای برکندن شر، به یاری او بشتابند و به او بپیوندند؛ او همچنین اهداف مطلوب و خواستنی اما غیرقابل دسترس را بی ارزش معرفی می کند و با الهام از ایدئولوژی که دست او را در استفاده از سازوکارهای دفاعی و روانی بازگذاشته است خواستنی ها را در این جهان حرام می خواند و وعده ی آنها را به دنیایی دیگر وامی گذارد.
او هرآنچه را که در این جهان نمی تواند به دست آورد به پیش پا افتاده تقلیل می دهد
انسان جهادی همه چیز را به دوگروه خیلی خوب و خیلی بد تقسیم بندی می کند و جهان را سیاه و سفید می بیند؛ او همواره از قانون همه یا هیچ در زندگی استفاده می کند.
او در بسیاری موارد برای کاهش استرس های خود، انزوا گزین می شود و به خلوت خود پناه می برد و با بهره گیری از الوهیتی که برای خود ساخته است با خدای خود به رازونیاز مشغول می شود.
او اگرچه آدم می کشد، بمبگذاری می کند، جنایت انجام می دهد و حتا خود را منفجر می کند اما در میان دوستان و گروه خود، بسیار خوشرو و خوش برخورد بوده و به صداقت شهره است. او دو نظام ارزشی متمایز را در کنار یکدیگر حفظ می کند.
انسان جهادی که روان تخریب شده دارد همواره کشتن و جنایت را به مثابه بخشی از افکار و فعالیت ها از بخش اصلی سطح هوشیاری تفکیک و به این شیوه، خود را از واقعیت جدا می کند؛ او روندهای رفتاری رفتاری و هیجانی خود را از الگوی رفتاری هشیار و یا هویت معمول خود جدا می سازد.
فرد جهادی، به گونه اي رفتار ميكند كه گويي از يك قدرت، توانايي و يا موهبت ويژه برخوردار بوده و برتر از ديگران است.
او نمادسازی هم می کند و با جابجایی های آرزوهای عمیقا سرکوب شده، آنها را به اعمال و اشیا نسبت می دهد تا جنایتی را که انجام می دهد به فرمان از خدا تعبیر کند.
انسان جهادی، با وعده ی زندگی در فردوس برین و هم نشینی با ملایک، چنان زندگی خیالی برای خود به وجود می آورد که در هنگام انفجار انتحاری و در حالی که مقادیر بسیاری مواد منفجره به خود بسته است از وسیله ای برای حفاظت آلت تناسلی خود استفاده می کند مبادا در جهان خیالی ماورایی که برای خود ساخته است از هم بستری با حوریان، محروم بماند.
****
مساله ی اصلی، اگر با نگاهی دانشی بدان پرداخته شود ریشههای پنهانی است که انسان جهادی –بهتر بگوییم انسانی که دارای روان تخریب شده است-از دل آن جوانه میزند. هر انسانی در هر نقطه از جهان، در صورت ورود به گستره ی استفاده از مکانیسم های روانی-خارج از آنچه در عرف روانشناختیک به مثابه سطوح متعارف پذیرفته شده است-و تعریف خود در قالبی سازمانی، به مجرد دستیابی به آستانه ی قدرت سخت، می تواند به تهدیدی بالقوه برای تمدن تبدیل شود. بر این اساس، می توان گفت به دلیل آنچه در جهان امروز "شکاف" نامیده می شود-حال تفاوتی نمی کند شکاف شمال-جنوب باشد یا شکاف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و حتا شکاف تربیتی نیز-در کنار کوچک شدن دنیای امروز به دلایل گوناگون عصر، شاهد ظهور نوعی از جهانی شدن هستیم _و البته خواهیم بود_که فعلا با ظهور آن در قالب جهادی و با صبغه ی ایدئولوژیک، می توان آن را "گلوبالیسم جهادی"(Jihadist Globalism) نامید.
کشتن انسان های جهادی، هرگز چاره نخواهد بود چرا که آنها پیش از این مرده اند. شاید بهتر باشد باید به دنبال "بهداشت جهانی روان" گام گذارد....
http://iranglobal.info/node/51494
0 comments:
Post a Comment