بدترین شرآن است که به نیت خیرانجام داده شود!
پاسکال
پیش زمینه های فرهنگی
ابراهیم ورسجی
3-2-1390
درباره ی علت های برآمدن حرکت های دینی که امروزدرهمه ی دین هابویژه اسلام بنام سازمان های بنیادگرایادمی شوند،همسویی نظری میان دانشمندان دینی وجامعه شناسان وجودندارد.اگست کنت،جامعه شناس فرانسوی،باین باوراست که حکومت های پیشامدرن/پیشاصنعتی همگی حکومت های الهی- نظامی می باشندکه باپیروزی انقلاب صنعتی وپی آمدهای آن بایدجای خودرابه حکومت های دموکراتیک عقلی- قراردادی بسپارند.برخی جامعه شناسان دیگرباین باوراندکه بارآوریی برنامه ی مدرنیسم/نوین سازی درهرجامعه ی مذهبی، به کاهش نقش مذهب، حتی نابودیی آن می انجامد.به سخن دیگر،بنیادگرایی مدعی احیایی دین می باشد؛وزمانیکه مدرنیسم وانقلاب صنعتی که هردو،دورخ یک سیکه می باشند،تحقق پذیرشوند،برآمدن بنیادگرایی راناممکن می سازند.اگربپذیریم که حکومت های الهی- نظامی باانقلاب صنعتی بایدتخلیه ی مکان ومقام به حکومت هایی قانونی وعقلی بدهندویاپیروزیی مدرنیسم /نوسازی، دین رابی نقش می نماید، وهردونظریه به هدف یگانه ی می رسند.دراین صورت،چرا بنیادگرایی درامریکا،پیشرفته ترین کشورمدرن وصنعتی جهان،برآمدکرد؟به سخن دیگر،برآمدن بنیادگرایی ربطی به مدرن وپیش مدرن بودن جامعه هاندارد.بنابراین،بایداین نظرراپذیرفت که دین هاهم توان وگنجایش تحول پذیری وهمسوسازیی خودبامدرنیته وهم ضدآن رادارامی باشند.ازاین رو، نبایدپذیرفت که مدرنیسم دین راازمیدان بیرون می نماید؛وهمچنین باین اصل نیزبایداذعان کردکه پابه پایی دیگرگون شدن جامعه،دین بویژه برداشت های دینی به روزشده وازنظرمفهومی، بامدرنیته کنارمی آیند؛وآن گونه برداشت ازدین که بامدرنیسم کنارآمده نمی تواند،به صورت بنیادگرایی برآمدمی کند.پس،بجایی کاهش نقش دین درجامعه دراثرمدرنیسم،بایددراین موضوع غورکردکه بنیادگرایی درجامعه ی سنتی- قبیلگی که کمبودفکری- فرهنگی وخردورزی دارد،فربه ترازجامعه ی صنعتی مدرن که به عقلانیت انتقادی رسیده است،توان خودنمایی دارد.
بنابرآن، زمانیکه بحث وسخن ازبنیادگرایی دینی درجامعه ی افغانستان به میان می آید،بخواهیم یانخواهیم وضعیت تفکرواندیشه یاسطح فرهنگ دینی – ملی وبرداشت های رایج ازدین دراین کشور خودرابابرجستگی نمایان می سازد.ازاین رو،پدیده ی که امروزدرافغانستان وبسیاری کشورهای اسلامی بنام های بنیادگرایی یاتندرویی اسلامی وبه سخن نومحافظه کاران غربی، تروریسم اسلامی یادمی شود،رابطه ی تنگاتنگ باشرایط ذهنی،فرهنگی،اجتماعی،اقتصادی وسیاسی کشورهای مربوطه دارد.شرایطی که درپیدایش آن،هم استبدادبومی وهم استعمارکهنه ونو،ودست بازیی آن هادرایجاد دین باوریی رسمی وعالمان مربوط به آن، نقش مهمی بدوش دارند.افزون برنقش استعمارکهنه ونوواستبدادبومی یاشرقی درپیدایش وفربه کردن بنیادگرایی درکشورهای اسلامی،برجسته شدن نوگرایی ونوسازیی نیمه کاره توسط نظام های سیاسی وبازکردن وبسته نگهداشتن فضایی فکری وسیاسی درجامعه ی اسلامی نیزنقش بارزی درفربه شدن ولاغرشدن بنیادگرایی بدوش دارد.
بطورنمونه،درترکیه، استبدادلائیک/جداانگاردین ازدولت، به نوسازیی آمرانه دست زد؛وپس ازمدتی، بویژه درسال1950،فضایی سیاسی- فرهنگی توسط عصمت انونو،جانشین اتاترک،برخلاف خواست نظامی ها،بازکرده شد،سیاستی که نتیجه ی آن فربه شدن دموکراسی،نوگرایی دینی ولاغرشدن بنیادگرایی می باشد.برخلاف،درایران،مانندترکیه،رضاشاه پهلوی به نوسازیی اقتدارگرایانه دست زد،اما،باستثنایی چندسالی پس چنگ جهانی دوم که بخاطراشغال ایران توسط متفقین وبرکنارکردن رضاشاه، فضایی سیاسی وفکری به طورنسبی بازنگهداشته شد،پس ازبراندازیی دولت ملی مصدق درسال1953،بااستوارشدن استبداد،فضای سیاسی وفرهنگی بسته شد،سیاستی که نتیجه ی آن،لاغرشدن آزادی، فربه شدن بنیادگرایی ولاغرشدن نواندیشی دینی وسکولار- دموکراتیک وبرآمدن رژیم آخوندی می باشد.اگرامروز،ترکیه رژیم دموکراتیک متمایل به دین دارد،وایران دارای رژیم مستبدبنیادگرامی باشد،موضوع رابایددرهمان دورخ داد بالایابازوبسته کردن فضایی فکری وسیاسی جویاشد.
بدبختانه،درافغانستان وضعیت بدترازایرانِ بنیادگراوعربستانِ دارای اسلام بدوی- وهابی می باشد؛ودلیل این بدتربودن اوضاع هم به شرایط فلاکت بارفرهنگی وقبیله سالاری فکری- سیاسی برمی گرددکه سال هااست پابرجامانده وموقع یافته است که دربرابرهرپدیده ی نوخواهانه، باخشونت واکنش نشان بدهد.دراین کشورکه درمرکزخراسان بزرگ جای گرفته است،بیشترازهربخش دیگرمنطقه،روسیه ی تزاری- بلشویکی وهندبریتانیا،باحمایت ازایل هایی چادرنشین،به میراث فرهنگی- تاریخی مردم زیان رسانده اند.پیشترازقدرت های اروپایی نامبرده،ایل بیابان گردمغل،صوفیان منحط ووحشی صفوی وایل بیابان گردقاجار که همه ازشمال خراسان برخاسته بودندوبرخی ایل هایی آن چنانی از جنوب، به موجودیت فرهنگی منطقه تاخت وتازکرده بودند.اما،تاخت وتازآن هابه دیگرگونی های سرزمینی کمترسروکارداشت.زمانیکه هندبریتانیاوروسیه ی تزاری، منافع شان درمنطقه باهم رودرروقرارگرفت،ازنظرسیاسی منطقه راپاره پاره وازنظرفرهنگی بزرگترین قربانی رافرهنگ وزبان فارسی/دری برگزیدند.سرکوب وپاک سازیی زبان وفرهنگ فارسی درهندوماوراالنهر/فرارودکه دردومی بلشویک هابه قتل عام فرهنگی ی تاجیکان ونابودسازیی هویت آن هامباردت کردند؛یک پی آمدداشت، وآن اینکه، زبان فارسی راکه دارای بزرگترین میراث فرهنگی-تاریخی درمنطقه بود؛ازنفس انداختندودرجنوب ازبکستان کنونی، تاجیکان راتامرزنابودی کشاندند.
تاجائیکه به بنیادگرایی ورشدونموی آن درفرهنگ های پس مانده وبهره برداریی آن ازدین عامیانه ودست زدن به خشونت وزورگویی ارتباط می گیرد، به صراحت می توان گفت که فرهنگ سنتی-قبیلگی ودست اندازی های بیرونی بخاطرتامین منافع گونه گون،بیشترازهرسرزمینی دیگری،افغانستان رامساعدیافته است.این مساعد بودن شرایط به پرورش چنان گرایش هایی،هم ریشه درتاریخ گذشته ی دورو نزدیک وهم ایستایی فرهنگی-آموزشی دارد.برای جلوگیری ازبدرازاکشیدن سخن،بدوموضوع زیراشاره می شود:نخست،افغانستان درمقایسه بادیگرسرزمین های اسلامی، بخاطرکشمکش های ایلی درسده ی نزدهم،به گونه ی مرگباری درعرصه هایی علمی- فرهنگی و نوسازی پس ماند.بطورنمونه،مصرزیررهبریی محمدعلی پاشاه،نوسازی خودرادرنیمه ی نخست سده ی نزدهم آغازکرد.ترکیه ی عثمانی که مصردرظاهریک ولایت آن به شمارمی رفت،هم زمان بامصریاپیشترازآن به مدرنیسم/نوسازی دست زد.ایران پس شکست های پی درپی ازروسیه درشمال قفقازدرنیمه ی نخست سده ی نزدهم،نوسازیی خودراآغازکرده بود.درهرسه کشور نامبرده،درواقع،واردکردن فرهنگ وشیوه ی آموزش وفن آوریی نوین درجهت نوسازیی اداری- نظامی،درنیمه ی نخست شده ی نزدهم شروع شده بود.
درزمانیکه کشورهای مزبورمصروف نوسازیی آموزش وپرورش خودبه شیوه ی نوبودند،نخست،افغانستان،درجنگ داخلی برخاسته ازطمع کاریی روسیه ی تزاری وهندبریتانیا وخودسری ونوکریی سران قبایلی خودبه آن ها،مصروف بود.دوم،زمانی هم که ازجنگ داخلی رهایی یافت،درنتیجه ی تفاهم استعمارگران روسی وانگلیسی، برای بیست سال(از1880تا1901)بزندان مخوف وهولناکی زیراداره ی زندان بان وشکنجه گرمعروف، یعنی عبدالرحمن خان،مبدل ساخته شد.پنج سال پس ازدرگذشت آن امیرمزدورووحشی،درسال1905بودکه فرزندخودکامه وهوس رانش،یعنی حبیب الله خان دریافت که راه اندازیی مدرسه هابه سبک نو،نیازبنیادی برای پیشبرداموربروکراتیک/اداریی کشورمی باشد.وقتیکه چندمدرسه ی نودرکابل راه اندازی شد،بخاطرنبودمعلم/آموزگار،مسئولان، دست به سویی هندبریتانیادرازکردندتاآموزگاران موردنیازرافراهم نماید.چندین سال گذشت تااینکه افغانستان، شمارکمی معلم ازخودبیرون داد.درزمینه،اگرافغانستان راباکشورهای نامبرده مقایسه نمائیم،روشن می شودکه یک سده پس ازآن هابودکه به اهمیت معارف،شیوه ی آموزشی وفن آوریی نوین پی برد،امادرکاربرددرست آن قویاًغفلت ورزید.
ازاین خاطرکه نهادحکومت قبیلگی بودوسران قبایل میرزاهاوخط نویس هارابادیده ی حقارت می نگریستند؛وازسویی دیگر،انقلاب مشروطه ی ایران(1906)،قدافرازیی حزب های کنگره ومسلم لیگ درسیاست هندوانقلاب1907روسیه که به برآمدن پارلمان درآن کشورمنجرشد،وهمه نتیجه ی مکتب هابه شیوه ی نوین بودند.ازاین رو،دستگاه فرسوده وقبیلگی حبیب الله خان،ماننددستگاه جنایت کاروخون آشام پدرش بادیده ی منفی به سویی مکتب هامی نگریست.بخاطراینکه امیرودرباریانش بقاودوام سلطه ی خودرادرحفظ وضع موجودمی دیدند،ووضع موجودهم برشانه ارتش قبیلگی ومیرزاهایی برخاسته ازآموزشِ قرون سطای سواربود.فراهم کردن بودجه ی لازم برای معارف،ازکم اهمیت ترین مسایل دولت به شمارمی آمد.باین همه،جنگ جهانی اول که ترکیه ی عثمانی رانابودوجهان اسلام راازبن تکان داد،سبب فروپاشی امیردست نشانده ی انگلیس وبرآمدن شاه امان الله گردید.شاه نو،فضای سیاسی جامعه رابه تناسب پدرش بازوبه شخصیت های نوگرا وباسوادی مانندمحمودبیک طرزی،محمدولی خان بدخشی وغلام نبی خان چرخی ازبیرون خانواده اجازه دادکه درراه اندازیی شرایط نوکارنمایند.بدبختانه،بخاطرشرایط متحول بیرونی وکم بهادادن امیربه مسئله ی ساختاری دردرون کشورکه بیشترازهرعامل دیگری درپیشبردامورنوگرایانه کارایی می توانست داشته باشد،دولت امانی ناکام وفروپاشید.
ازآنجاکه، افغانستان ازهمان آغازتفاهم روسیه وانگلیس در1873،راجع به تقسیم ومرزبندیی منطقه وبرآردن عبدالرحمن درسال1980،موردتوجه هردوقدرت رقیب واقع شده بودومی کوشیدندکه ثبات موردنظرآن هادراین کشوربرمنافع مردم ارجحیت داشته باشد؛وبرایی تامین این هدف، دنبال افرادوخانواده های شارلاتان/فریب کاری می گشتندکه اوضاع رادرجهت حفظ ثبات آسیای مرکزی ونیم قاره هندسامان بخشد،نادرخان رابه میدان آوردند.بابرآمدن نادرخان،حکومت عبدالرحمن خانی دوباره درکشورمابازسازی شد،حکومتی که هیچ علاقه ی به معارف ودانش نونداشت.بنابراین، از1929تا1953،وضعیت فرهنگی،مکتب ها،آموزش وپرورش به شرایط دوره ی حبیب الله خان،حتی بی رمق ترازآن،برگشت داده شد.باآمدن محمدداود،درسال1953/1332،که درظاهربرای حل پرسمان پشتونستان وتوسعه ی اقتصادی ودرواقع سرکوب آزادی وحفظ حکومت خانوادگی بالاکشیده شده بود،سه تغییردرکشوررونماشد:نخست،فضای سیاسی بازتری که دردوره ی شاه محمودخان آغازوتشویق شده بود،دوباره بسته شد.دوم،معارف باکیفیت ناچیزگسترش داده شد.سوم،باداغ ترکردن مسئله ی پشتونستان، دشمنی باپاکستان،دامن زده شد.مسئله ی که بخاطرمحاط/کرانمندبودن کشوربه خشکه وبسته شدن مسیرتجاری که ازخاک پاکستان می گذشت،زیان بزرگی به توسعه ی اقتصادی و فرهنگی که هردولازم وملزوم می باشند،واردکرد.بسته شدن مسیرآبی پاکستان یاکارشکنی اسلام آباد،برویی واردات وصادرات افغانستان،سبب شدکه حکومت داودبه مسکوروی بیاورد.درروآوردن به مسکو،غیرازنزاع باپاکستان،سرشت نوکرمنشی خانواده ی حاکم برای ماندن درقدرت هم بی تاثیرنبود.
اتحادشوروی که شرایط رامساعدیافته بود،دروازه ی خودرابرویی افغانستان بازکرد.حکومت افغانستان که همواره ازناتوانی فکری وسیاسی رهبران خوددر ارزیابی اوضاع وشرایط ملی،منطقه ی وجهانی درعذاب بود؛وازبدرخ دادها،یک آدم نادان درراس امورقرارگرفته بود،برخلاف نیازواقتضایی زمان،فضای فکری وسیاسی رابسته کردوتاکه می توانست به بوق وکرنای پشتونستان افزود.این یک واقعیت انکارناپذیراست که توسعه ی اقتصادی،فرهنگی وسیاسی هرکشوری باهم درپیونداستوارمی باشند.حکومت نادروبرادرانش که داودازنسل نوترآن هابه شمارمی آمد،ازهمان روزفروپاشی دولت امانی وبرآمدن حکومت حبیب الله کلکانی،که اخیری خودراخادم دین هم اعلام کرده بود،به ریاکاریی مذهبی ومنافقت استوارشده بود؛تاحد ممکن ازمذهب وبرداشت قبیلگی ازدین بهره برداری وافزون برآن،ازتفرقه ی قومی ونژادی هم به حیث یک ابزارکارآمد استفاده کرد.
تجربه نشان داده است که هرزمانیکه حکومت هاازدین درجهت هدف های سیاسی بهره برداری کنند،مخالفان هم به سوی دین به صورت ابزارگونه نگاه کرده به آن تمسک می ورزند.اگرچه باآمدن داودبه قدرت،دستکاریی مذهب وبهره برداری ازآن تااندازه ی بسیاری کاهش یافته بود،اماحکومت اودروازه ی نزاع راباپاکستان بازوشرایطی راسبب شدکه ملی گرایی قبیلگی درشعارفربه ودرکنارآن بارشدنامتوازن وکم کیفیت معارف واحساس محفل های مذهبی ازسیاست نزدیکی حکومت باشوروی که برطبل کمونیسم والحادمی کفت،دوگرایش درمرکزهای علمی وفرهنگی سربرافراشتند:کمونیست هاوجوانان مسلمان.ازاین سبب که پس ماندگی علمی-فرهنگی – اقتصای،ناتوانی فکریی وپژوهشی رادرکشوردامن زده بود، نهضت ترجمه وتحقیق وادبیات نوسربلندکرده نتوانست؛وازهمه مهم تراینکه، کسانی هم که توان ترجمه داشتند،توسط حکومت تشویق نمی شدند؛جوانان به خواندن کتاب هایی روی آوردندکه درایران نوشته وترجمه می شد.ازاین رو،آثارعلمی وفکریی-فرهنگی نهضت های اسلامی وکمونیستی ازطریق نوشته هاوترجمه هایی ایرانی واردافغانستان شدند.به سخن دیگر،افغان هاکمونیسم واسلام راازطریق ترجمه های ایرانی شناختند.دردانشکده ی شرعیاتِ دانشگاه کابل هم که رابطه ی نزدیکی بادانشگاه ازهردرمصرداشت،توان ترجمه ،حتی اززبان عربی به فارسی وپشتو،به ندرت یافت می شد.
اگربه کارکردعلمی-فکریی دانشگاه کابل بدقت نگریسته شود،روشن می شودکه این مرکزعلمی- فرهنگی نه تنهادرتولیداندیشه،بلکه دراخذاندیشه ازمنابع بیرونی هم دچارمشکل بود.وهمین اشکال سبب شده که یک استادآن تاکنون موفق نشده است حتی یک مقاله ی علمی دریک نشریه/ژورنال بین المللی به چاپ برساند.دررابطه بادانش وفرهنگ دینی،بیاددارم که ازطرف دانشکده ی شرعیاتِ دانشگاه کابل، یک مجله بنام مجله ی"شرعیات"به نشرمی رسیدکه بیشترمصروف بحث های ضدکمونیستی وفلسفی به گونه ی کم خونی بود؛ودرآن، سخنی ازمفاهیم علمی،بحث های اقتصادی،سیاسی،پرسمان دین درجهان نو،و بحثی سنجیده ی درباره ی شیوه ی حکومتی دراسلام هم دیده نمی شد.استادهای مصریی هم که غرض تدریس به کابل آمده بودند،هم توسط سفارت رژیم مستبدوشبه مارکسیستی ناصرورژیم غرب گرایی سادات زیرتعقیب بودندوهم درکابل کاری نداشتندجزتکرارمفردات درسی بی کیفیتِ تهیه شده توسط رژیم افغانستان ودانشگاه ازهرکه به گونه ی هراسناکی توسط رژیم قاهره مراقبت می شد.واضح است. درکشوریاکشورهای که فضای سیاسی وفرهنگی بازنباشدوبرای استادوشاگردموقع برای دیالوگ وگفتگومیسرنباشد،تولیدفکرواندیشه صورت گرفته نمی تواند.
درچنان شرایطی بودکه اندیشه های نو،چه اسلامی،چه کمونیستی وچه لیبرال- ملی گرایانه،واردبازارِلرزانِ اندیشه وتفکردرافغانستان گردید.برای بسته بودن محیط فرهنگی افغانستان، همین بسنده می کندکه دیدیم. کتاب"فتنته الکبری"نوشته ی طه حیسن بنام"آشوب بزرگ"توسط شفیق وجدان ترجمه ودرکابل چاپ شد،اماحکومت بخاطرموضوع اعلام ناشده ی، ازپخش آن جلوگیری کرد.دررابطه باعلوم غیردینی، تنها،کتاب"تاریخ چیست؟"که نام مترجم آن بخاطرم نمانده است،بزبان پشتوترجمه شد.دربازارعلم وفرهنگِ بومی،تنهانوشته هاوترجمه های ازصلاح الدین سلجوقی داشتیم،نوشته هاوترجمه های که به فلسفه ی قدیم،شرح اشعاربیدل وزندگی پیامبرصلی الله علیه وسلم خلاصه می شد.غیرازکارهایی علمی سلجوقی وترجمه ی تفسیرمحمودحسن وشبیراحمدعثمانی،اززبان اردو به زبان های فارسی وپشتو،ترجمه ی عدالت اجتماعی سیدقطب، توسط مولانامحمدرشادوترجمه"نورالظلم"یک کتاب جیبی درباره ی عقایدازنظرمذهب حنفی،توسط محمدیونس حیران،بایداذعان کردکه افغانستان ازنظرعلمی- فرهنگی وتولیداندیشه نزدیک به صفرقرارداشت.بایدکه این گونه می شد،چراکه درکشوری که شمارنوشته هاوترجمه هاازشمارانگشتان دست تجاوزنکند،نبایدانتظاری غیرازاین داشت.حکومت باندازه ی ناتوان،ذلیل ومعرفت ستیز بودکه ازنشرکتاب های دینی،سیاسی واجتماعی که خیر،نه توان نوشتن آن هارابرمی تافت ونه هم علاقمندی به چاپ آن هانشان میداد.دربی فرهنگی وخلع اندیشه وفرهنگ کشورتاجایی پیش رفته بودکه حتی به نشرکتاب های تاریخی مانندنوشته ی غبار"افغانستان درمسیرتاریخ"که به مذاق ملی گرایی دروغینش هم برابربود،اجازه ی پخش نداد.من نمی دانم که غبارودیگران ازکدام افغانستان درمسیرتاریخ می خواستندسخن بگویند.افغان درمسیرتاریخ درست،اماافغانستان بامرزبندیی کنونی اش پدیده ی می باشدکه ازشکم "بازیی بزرگ"روسیه ی تزاری وهندبریتانیادرربع پسین سده ی نزدهم،بیرون جهیده است.این تنهاغبارنبودکه به چنان جعلی دست زد،عبدالحی حبیبی هم"افغانستان بعدازاسلام"،عبدالرحمن پژواک"افغانستان درعهدغزنویان"، ودرادامه ی کارآن ها،صدیق فرهنگ"افغانستان درپنج قرن اخیر"رانوشت.شایدآقایان فکرکرده بودندکه باین طریق می توانندرضایت ملی گرایان دروغین راکه احمدشاه ابدالی رابنیان گذارافغانستان جامی زنند،کمایی نمایند.بایدیادآورشدکه احمدشاه ابدالی ازبلخ تاکشمیرحاکم بودنه ازبدخشان تانیمروز.نشرات پرحاشیه وکم متن اکادمی علوم افغانستان هم که بهتراست آن رااکادمی پشتوبنامیم تااکادمی علوم،درهمان خط کورملی گرایانه ی نژاد سالارسرمی کردومی کند.اگراین گونه تاریخ سازی راپشتوانه ی ملت سازی که به پیش لازمه هایی مانند:فهم عقلانی وغیراسطوره ی-افسانه ی ازتاریخ وهمه پذیرکردن آن وایجادزیرساخت هایی فرهنگی-سیاسی-اجتماعی واقتصادیی نیرومندنیازدارد،قراربدهیم.پرسش بنیادی این است که مگردرکشوریکه درسالی پنج جلدکتاب ترجمه شده ویاتالیف ونوشته شده ارائه کرده نمی تواندوکتاب های درسی مدارسش رادرآن زمان موسسه ی نبراسکادرتهران وامروزقیمت چاپ کتاب هایی بی کیفت علمی ومملوازتعصبات قومی ونژادی موردنیازدستگاه فرهنگی - آموزشی اش رابیرونی هامی پردازند،می توان ازرشدعلمی،فرهنگی،تولیداندیشه ورسیدن به ملت،سخن گفت!
درچنان شرایط ذهنی-علمی-سیاسی- اجتماعی-اقتصادی وفرهنگی بودکه اندیشه های نو،چه کمونیستی وچه اسلامی ازبیرون واردافغانستان شدند.دررابطه بابرخاست نهضت های دینی درکشورهای اسلامی دوپرسمان به حیث عامل های تعیین کننده نقش بازی کرده اند:نخست،تهدیداستعمارغربی بویژه فرهنگ خزنده ی آن.دوم،حمله ی برخی گروه هایی سکولار-لائیک واکثراًکمونیست،به مقدسات دینی.ازاینکه درافغانستان، بخاطرسلطه ی دوام دارِرژیم های قبیلگی- سنتی وضدپیشرفت،گاهی هم تلاش درجهت زمینه سازی برای واردشدن فرهنگ واندیشه ی نوو فن آوریی مدرن صورت نگرفته است،اصل نخست،درسربرآوردن جنبش دینی درافغانستان موردندارد.تاجائیکه باصل دوم ارتباط می گیرد،بیشترین مشکل افغانستان برخاسته ازسیاست های اتحادشوروی درمنطقه، بویژه کشورمامی باشد.شوروی کمونیستی ازهمان آغازبرآمدنش، بادوپدیده ی زیر مشکل داشت:نخست،بااسلام ؛دوم،بازبان فارسی.بااسلام ازاین نگاه به دشمنی پرداخت که سرزمین های جنوب شوروی ازتاجیکستان تاچیچین راپیروان این دین شکل میدادند؛ودشمنی بازبان فارسی، بیشترازناتوانی اندیشه ی کمونیستی وحضورعلمی،فرهنگی وعرفانی،ادبی ی اسلام دراین زبان دربخش جنوب؛ وازهمه مهم تراینکه، زبان فارسی درکشورهایی جنوب قلمروشوروی ازمرزهایی جنوبی تاجیکستان تاارمنستان رادربرمی گرفت؛کشورهای که هموندیی نژادی،زبانی وفرهنگی بامسلمان های جنوب شوروی، داشتند.
ازاین رو،درماوراالنهر/فرارودکه بخش بزرگترآن درجمهوریی ازبکستان مدغم گردید،زبان فارسی،زبان بومی های منطقه راتاحدممکن ریشه کن وبه تاجیک هاشناسنامه ی ازبکی دادندوقانونی راتصویب کردندکه براساس آن هرتاجیکی که درمنطقه به زبان فارسی سخن بگویدبایدپنج ربل/پول رایج شوروی، به دولت جریمه بپردازد.قانون ننگینی که تاکنون درازبکستان کاربرددارد.این برخوردخشن وغیرمنطقی باین خاطردرباره ی تاجیکان وزبان آن ها صورت گرفت که هم درآسیای مرکزی حضوردارندوهم باافغانستان وایران پیوندهایی تاریخی- فرهنگی- زبانی ونژادی داشتندودارند.دررابطه بادین اسلام،رفتارکمونیسم روسی ازبرخوردش بازبان فارسی هم خشن تروضدانسانی تربود.اگرحکومت قبیلگی افغانستان، پس ازرفتن بادارش ازهندبریتانیا،به سویی شوروی لغزید،آگاهانه یاناآگاهانه براین رفتارفرهنگ ستیزانه ی روس هابازبان وفرهنگ فارسی واسلام درآسیای مرکزی مهرتائیدگذاشت ودرمواردی برخوردی همانندروس هابازبان فارسی درافغانستان کرد.اگرچه برخوردی بلشویکی بازبان فارسی درافغانستان شکست خوردوتغییرقیافه یافت،اماا برخوردی ان چنانی بااسلام به شیوه ی که ویژه ی قبیله سالاران افغان می باشد،ادامه پیداکرد.چراکه حکومت افغانستان بقای خودرادرحفظ وضعیت قبیلگی که خودبرخاسته ازآن بود؛ می دانست وفکرمی کردکه تنهادین گرایان،نه کمونیست های بی ریشه ازنظرفرهنگی – مذهبی می باشندکه درآینده رقیب می شوند.بدین لحاظ،ازتقویت گرایش های چپی درکابل توسط سفارت مسکوچشم پوشیدومذهبی هارازیرفشارگذاشت.ازآنجاکه ارتش/اردوراوابسته به شوروی کرده بود،ازهمین نقطه،نه پایگاه مردمی،کمونیست هاکارش راتمام کردند.ازسوی دیگر،کمونیست های افغانستان هم زیرتاثیرسیاست هاوتبلیغات ضداسلامی شوروی،کاتولیک ترازپاپ شده به گونه ی داغی علیه دین ودین داری شعارمی دادند.نگاهی به روزهای آغازین سربرآوردن اندیشه های کمونیستی دردانشگاه کابل،نشان میدهدکه تنهابرخوردورفتارضددینی دسته هایی چپ نمابودکه، نخست، دودستگی رادرصف دانشجویان؛ ودرمرحله ی دوم، به برآمدن نهضت جوانان مسلمان که بعدهابه یک نهضت فراگیرمبدل وگروه های مذهبی کنونی راتولیدکرد؛کمک نمود،نه سرازیرشدن کتاب های اسلامی ازایران وتبلیغات استادان دانش آموخته دردانشگاه ازهرِمصر.
باتوجه به آنچه که گفته شد،سه عامل زیرسبب شدکه درافغانستان نهضت عقلانی-دینی –سیاسی-فرهنگی سروسامان نگیرد:نخست،وضعیت سنتی قبیلگی واستبدادمخوف/هراسناک قبیله سالارکه بقایی خودرادرنگهداشتن مردم درفقرفرهنگی ومادی می نگریست.دوم،رانده شدن تفکردینی به زیرسایه ی فرهنگ قبیلگی وبدین طریق نازاشدن دستورات وتاکیدات اسلام برعلم،فقه/فهم،تعقل ومعرفت درمحیط علمی-فرهنگی افغانستان.سوم،سیاست هایی ضدفرهنگی وزبان ستیزانه ی هندبریتانیاوروسیه ی تزاری درناتوان سازیی فرهنگ وزبان فراگیردرمنطقه تابدین طریق بتوانندفرهنگ پربارراکمرنگ وفرهنگ های فرعی وکم اثررابالاکشیده اهداف بلندمدت فرهنگی وسیاسی خودرابه پیش برانند.بهرصورت،استعمارسیاسی- نظامی غرب ازمنطقه رفت،امااستعماراقتصادیی آن پابرجاماند.پیدایش اسرائیل توسط استعمارکهنه،منابع بزرگ انرژی درخاورمیانه،تبلیغات الحادیی کمونیسم روسی،رخنه ی فرهنگ غربی درعالم اسلامی،رقابت کمونیسم وسرمایداریی امریکایی وچندعامل خردوبزرگ دیگر،اسلام راتکان داد؛تکانی که سبب شدتابه دوشیوه ی زیر، واکنش نشان بدهد:نخست،سنتی وبنیادگرایانه.دوم،عقلانی ونوگرایانه.واکنش سنتی اسلام دربرابرفرهنگ غربی، چه لیبرال دموکراسی/سرمایه سالاریی غربی وچه مارکسیستی/الحادیی شرقی،نخست،بامبدل شدن عربستان وهابی به یک قدرت نفتی؛ودوم،بابرآمدن انقلاب اسلامی ایران وجهادافغانستان،سنت گرایی وهابی رادربرابرسنت گرایی شیعه که هردوبنیادگرامی باشند،قرارداد.وهردوبنیادگرایی، سبب برآمدن همفکران وهم نظران خود درافغانستان،شدند.دوم،واکنش نوگرایانه ی اسلام همان است که درترکیه،مالیزی واندونیزی سربلندکرده وپس ازبهارعربی اخوان مصرراباحتمال قوی بدنبال خودمی کشاند.درادامه ی این بخش ازنوشته که به آن، نام"پیش زمینه ها"داده شد؛نقش عربستان وایران، درنیروبخشی به دسته های بنیادگرادرافغانستان،به بررسی گرفته می شود.
0 comments:
Post a Comment