Monday 28 March 2011

جهانی شدن،بنیادگرایی وملی گرایی افغانی


ابراهیم ورسجی
(5)
ازقراردادوستفالی درپایان جنگ های سی ساله(1648) که عامل اصلی آغازودوام آن کلیسایی کاتولیک درراستایی پاکسازیی پروتستان هابود،تاربع پسین سده ی بیستم که درآغازازطرف همه طرف های قراردادنامبرده پذیرفته شده بود؛وپس ازجنگ جهانی دوم،حقوق بین الملل نیزبرآن مهرتائیدگذاشت. دولت های خودکامه باحاکمیت مطلقه ی سرزمینی، دونمونه ی کارکردازخودبروزدادند:نخست،دست کلیساومذهب رابه حیث عامل جنگ طلب وخودمدار تااندازه ی بسیاری ازامورسیاست ودولت کوتاه کردند.دوم،حق حاکمیت سرزمینی راخودکامانه بکارگرفتند.این موقعیت خودمحورانه ی دولت هااگرچه باانقلاب بزرگ فرانسه خدشه دارشد،امابرآمدن ناپلئون بوناپارت ازشکم آن انقلاب شکوهمند،آن رابه بیراهه برد.اما شعارهای آزادی- برابری وبرادری راکه انقلاب پیش کش کرده بود،نتوانست بی ارزش نماید.ازآنجاکه همه ی دولت های خودسرنظامی به گونه ی ابزاری ازمذهب بهره برداری می نمایند،امپراتورنظامی فرانسه هم به نوبه ی خودبه بازگشت کلیسابه عرصه ی دولت کوشش های نافرجامی کردکه مبارزه ی قهرمانانه ی روشنفکران وشکست رسواخیزاو در"واترلو"درسال1814میلادی،روندی راکه باوستفالی آغازشده بود،نجات داد.اگرچه دولت های خودکامه ی ملی درپیش وپس ازماجراجویی بوناپارت بکارمطلق العنانه ی خودادامه دادند،امااوضاع طبق مرادشان به پیش نرفت وانقلاب1848که سراسراروپاراتکان وبنیاددولت های خودکامه رالرزاند.باوجود نرسیدن انقلاب به همه هدف های خود،پایه های استبدادرابه نفع دموکراسی وآزادی به لرزه درآورد.
ازآنجاکه درپس انقلاب صنعتی،بورژوازی/سرمایداریی شهری فربه شده بود،وهمزمان باآن،طبقه ی کارگرنیزقدبرافراشته بود.دونیرویی زاده ی فرهنگ واقتصادسرمایداری یعنی لیبرالیسم وسوسیالیسم،اولی به دفاع ازحقوق سیاسی(حق رای دهی) کارگران،ودومی بدفاع ازحقوق اقتصادیی آن ها واردمیدان شدند.انقلاب1848اروپااگرچه نتوانست به هدف های خودبرسد،اماتوانست لیبرالیسم،دموکراسی وسوسیالیسم رانیرومندواستبدادرانفس گیرنماید.استبدادی که به جزانگلیس،درهمه ی اروپابیدادمی کردوازنظرمالی مانندانگلیس،غیراروپائیان رامانندگذشته بوسیله ی استعمارگسترده ی بیرون مرزیی خود،می دوشید.پس ازانقلاب 1848میلادی،سه شخصیت آلمانی یعنی کارل مارکس،فریدریش انگلس که هردودرجزیره ی انگلیس زندگی می کردندوسومی یعنی فریدریش نیچه که درآلمان زندگی می کرد،ازخودبیگانگی ونهیلیسم/پوچی- پوکی سخن به میان آوردند.هردوشحصیتِ اولی،دراین خودبیگانگی نظام سرمایداریی بهره کش رامقصروسرزنش کردند؛ودومی،تمدن اروپایی ومسیحیت راسرزنش کردکه اگرکاری برای اصلاح آن هاصورت نگیرد،بشریت رابادامن زدن به جنگ های خونین که درسده ی بیستم دیده شد،به سوی نابودی می کشاند.
ازاین روکه، نظام سرمایداری- صنعتی بااخلاق شهریی ومدنی وآزاداندیشی خودبسیاری ازارزش های مذهبی- سنتی رالرزان  وفاصله میان داراوناداررانیزبه تصاعدهندسی افزایش؛وهم زمان،نظریه تکامل انواعِ چارلزداروین،اصل تثلیث/سه گانه ی باورمسیحی ازجمله پسرخدابودن مسیح"ع"رابه چالش کشیده  بود؛به حیث واکنش،نهضت احیای دینی ونهضت سوسیالیستی فربه ترشدند.نهضتی که باپیروی ازآن،نواندیشان مسلمان هم به بازخوانی متون دینی خود دست زدندتاآن هارابه روزنمایند.دررابطه بانهضت نواندیشی دینی،مارکس وانگلس این گونه موقف گرفتندکه دین تریاک توده هااست وبازسازیی آن بیشتربه مسخ وبهرکشی ی آن هاتوسط سرمایداری وفئودالیسم/بزرگ مالکی،می انجامد.اما،موضع فریدریش نیچه،ازآن هاهم درشت تربودویادآرشدکه"دین مسیحیت رابزک نکنید.چراکه تاسرحدمرگ علیه بشریت جنگیده است"!
طوریکه یادآوری شد،باانقلاب1848اروپا،دولت های مستبدوخودکامه به نفع دموکراسی تکان خوردندومجبورشدندکه به حقوق دموکراتیک توده های زیرفرمان خوداهمیت بگذارند.باوجودتکان وارده برپیکردولت هایی خودسردارایی حاکمیت ملی ی زاده ی قراردادوستفالی،شماری دولت های دموکراتیک به جزدرقلمروانگلوساکسون(انگلیس وامریکا)انگشت شمارمی نمود.درهمان زمان که میان دموکراسی واستبدادجنگ درگرفته بود،ومارکس،انگلس ونیچه نظریات خودرادررابطه باپوکی وازخودبیگانگی انسان درمتن تمدن مدرن اروپایی پیش کش کرده بودند.به سخن نغزوگهربارفارسی"شوری برخیزدکه درآن خیرماباشد"!درسال1870میلادی،دولت های کوچک وچندگانه ی پروس/جرمنی،برهریی بسمارک متحدوقدرت های استعماریی – اروپایی مسلط برشرق یعنی انگلیس،فرانسه،روسیه،اسپانیاوهلندرابه چالش کشید.بازهم مطابق این سخن نغزفارسی که"هیچ گربه ی برای خداموش نمی گیرد"!آلمان متحدکه بخاطرچنددستگی ازکاروان استعمارواستعمارگری پس مانده بود؛به بلندپروازی دست زده،رقیبانِ غارت گرِ اروپایی خودرابه چالش گرفت.چالش گریی نامبرده درعین ایجاددردسرهای فراوان برای قدرت های استعمارگر،سخن ازدورخ دادزیررابه میان آورد:نخست،دولت های ملی- استعمارگرغربی بارقیبی ازخودِ غرب روبرومی باشند،نه سرزمین های مستعمره.دوم،رقابت فراگیرآن ها،دورخ داددیگررانیزبه میدان می آورد:نخست،جنگ برای چپاول بیشترمستعمره هامیان قدرت های استعمارگرراحتمی ساخت .دوم،نهضت های ملی- ناسیونالیستی درشرق برایی رسیدن به خودگردانی وافزایش شماردولت های ملی درسطح جهان وکاهش قدرت استعماریی غرب، امیدوارشدند.
درجریان بازیی باهمی ی قدرت هایی استعماری ونگرانی آن هاازقدرت روزافزون آلمان،رقابت قدرت هایی اروپایی درراستایی تقسیم میراث عثمانی درسرزمین های اسلامی نیزشتاب پیداکرد.درهمین زمان است که نظرنیچه مبنی برنهیلیسم/پوچی ونظرمارکس مبنی برخودبیگانگی،اولی به گونه ی جنگ های اول ودوم جهانی؛ ودومی، به گونه ی مارکسیسم یاایدئولوژیک کردن نهضت ضدسرمایداریی که مارکس آن رانظریه پردازی کرده بود،اهمیت خودرابه نمایش گذاشت.مشکل اندیشه ی مارکس این است که باجبریت تاریخی وتقسیم تاریخ به پنج مرحله که حتماًانسان هاآن راپشت سربگذارند،اراده،تفکرواندیشه ی انسان راسلب می کند.به سخن دیگر،این تاریخ است تصمیم می گیردنه انسان!زمانیکه تاکیدلینن به خواب آلودبودن عوام وفربه کردن حزب کمونیست به حیث پیش قراول طبقه ی کارگروعوام چُرت آلودباجبرتاریخی مارکس ضمیمه شد،ازشکم گندیده ی آن، دولت خودسرحزبی بنام نمایندگی ازطبقه ی کارگرکه درآن وقت درروسیه طفل شیرخواره ی بیش نه بود،سربرآورد.فاجعه بارتراینکه بابلندشدن استالینیسم ازشکم حزب که خودش ازشکم مارکسیسم سربرآورده بود،استبدادی ترین دولت زیرشعارتحقق عدالت ودموکراسی خلقی قدبرافراشت.درچنان شرایطی یعنی پس ازجنگ جهانی اول،این تنهادولت خودسراستالینی نبودکه آزادیی انسان هارابنام عدالت سرزد،فاشیست هاونازی هاهم درآلمان وایتالیابرآمدکردندکه درکارکردخودچیزی کمترازاستالینیسم نداشتند.
بهرصورت،تاریخ نه به گونه ی که مارکس باجبریت تاریخی پیش بینی کرده بود،بلکه به گونه ی که علم ومنطق بشری ایجاب می کردبه پیش رفت ومطابق این اصل که"دنیاباکفرباقی می ماندوباظلم نمی ماند"!پس ازجنگ جهانی اول، سرمایداری،کمونیسم،فاشیسم ونازیسم بجان هم افتادند.رخ دادِجانکاهی که بافروبردن ملیون هاانسان بکام مرگ،فقروستم،جهان راازشرفاشیسم ونازیسم نجات،اماگرفتارکشمکش ونزاع استالینیسم وسرمایداریی بظاهردموکراسی خواه/لیبرال دموکراسی کرد.دراین مرحله است که مبارزات خونین باهمی امپریالیسم،فاشیسم،نازیسم وکمونیسم،مستعمره هایی دیروزرامستقل/خودگردان ومجمع عمومی ملل متحدرادراختیارآن هاسپرد.ازاین رو،کشمکش هایی کمونیسم استالینی وسرمایداریی لیبرال دموکرات امریکایی باایجادبلاک های نظامی-ایدئولوژیک به فربه کردن گروه بندیی خودپرداخته، مانع ازنیرومندشدن دولت – ملت های تازه خودگردان شدند.اینجااست که جهانی سازیی نواستعماری یااستعماراقتصادیی تازه خودگردان شده هاتوسط جهانی سازان ایدئولوژیک- نظامی به اوج می رسد.
ازآنجاکه حقوق بین الملل،حق حاکمیت ملی- سرزمینی دولت های تازه بدوران رسیده ی جهان سوم رادرچهارچوب جهان های اول(سرمایداری)،دوم(کمونیستی)وسوم(مستعمره های دیروزوخودگردان های ظاهریی امروز)برسمیت می شناسد،دولت هاباحاکمیت مطلقه ی که برسرزمین خوداعمال می کردند،برای انحصاروادامه ی قدرت بهرنوع جنایتی بمردم خوددست زدند.ازاین روکه کمونیسم بربخشی بزرگی ازجهان خودسرانه وسرکوب گرانه حکومت می راند،شیوه ی فرمان روایی مستبدانه ی آن،پشتوانه ی استواری برای مستبدان بی منطق جهان سومی زیرنام تقویت حاکمیت ووحدت ملی گردید.ازسوی دیگر،هم کمونیسم وهم سرمایداریی غربی گه گاهی برای برکنارکردن رژیم هایی جهان سوم که بارشان رانمی بردند،به کودتاهای نظامی دست زده به قلمروجغرافیایی مستبدان افزودند.باوجوددست زدن کمونیسم وسرمایداری به کودتاهایی نظامی برای فربه کردن حوزه ی قدرت سیاسی- نظامی خود،برآمدن چین به حیث یک قدرت سومی ورقیب وهمسویی آن بابرخی رهبران واقعاًملی گرای جهان سوم،سیاست واقع بینی رادرمیان هردوقدرت بزرگ جهانی درقالب تنش زدایی درسیاست جهانی تشویق کرد.تنش زدایی میان قدرت های بزرگ تنهابه کاهش کودتاهادرجهان سوم کمک نکرد،بلکه بسترهرچندنیمه همواری رادرجهت گردش اندیشه دردرون ملت هاودرمجموع میان آن هاگسترانید.
بطورنمونه،درسال 1975میلادی،قراردادهلسنکی میان شوروی وامریکاامضاوشرایطی رابوجودآوردکه گردش اندیشه دردرون ملت های پشت پرده ی آهنین(لقبی که چرچیل به شوروی استالینی داده بود)،میسر شود.پس ازبازشدن نسبی فضایی فکری درقلمروامپراتوریی شوراها،انجمن های فرهنگی-روشنفکری براه انداخته شد.درشرایطی که فضای فکری-سیاسی به آهیستگی دراروپایی شرقی وخودشوری داشت بازترمی شد،درپسین سال دهه1970،رهبران شوری باتوجه به وضعیت بنیادگرایانه -ایدئولوژیک خودوهراس ازخیزش های اسلامی درجنوب مرزهایی سرزمینی خودیعنی درافغانستان دست به ماجراجویی زدند.ماجراجویی که درفرجام به کابوسِ بنیادگرایان مارکسیسستی- اسلامی درسطح منطقه وجهان مبدل شد.وقتیکه این کابوس بافرودسطح رشداقتصادیی شوری به مرزدودرصددرسال1980،همراه شدوادامه ی جنگ عراق وایران قیمت نفت یگانه منبع ارزی شوروی را بشکه ی به هشت دلارکاهش داد؛وازجانب دیگر،امریکاوارتجاع حاکم برپاکستان وعربستان وبرخی دولت های دیگر،به کمک بنیادگرایان ومیانه روهایی ضدروسی افغان شتافتند،اوضاع بیشترازپیش روبه وخامت گذاشت.درچنان شرایطی،میخائیل گورباچوف درشوروی برآمدکرد.شخصیتی که بیماریی دردهای کمونیسم روسی رادربازکردن فضایی فکری- سیاسی وایدئولوژی زدایی تکاپومی کرد.
پیشترازگورباچوف،دینگ شیائوپنگ،این پرسمان رادرک کرده بود.اما،باابرازاین سخن که مهم نیست"گربه بوراست یاسیاه، بلکه مهم این است که گربه موش بگیرد"یعنی ایدئولوژیی کمونیسم باوضعیت بنیادگرایانه ی که بخودگرفته است دیگرکارایی نداردوبایدچاره جویی دیگری صورت بگیرد،مسیرتاریخ کمونیسم چینی رابابازکردن فضایی اقتصادی وبسته نگهداشتن فضایی سیاسی تعیین کرد.مشکل گرباچوف این بودکه بدون برنامه ی کارآمداقتصادی،فضایی سیاسی رابازکرد.سیاستی که باکارشکنی دست وپاگیربنیادگرایان حاکم بربروکراسی حزب کمونیست شوروی وپی آمدهای تجاوزآن کشوربرافغانستان،سرنوشت امپراتوری رابه سوی فروریزی رقم زد.دررابطه بافروپاشی کمونیسم،بسیاری بنیادگرایان ارتدوکس کمونیسم گورباچوف راسرزنش می کنند،بدون اینکه باین اصل تن دهندکه گربه ی کمونیسم پیشترازبرآمدن گورباچوف ازموش گرفتن ناتوان شده بود.زمانیکه اوپس ازیگانگی آلمان به ایریش هانیکررئیس جمهورآلمان شرقی گفت که"قطارتاریخ دیگرمنتظرماوشمانمی ماند"شرایط رابدرستی درک وبیان کرده بود.
بهرصورت،کمونیسم دیگرازکاروان تاریخ پس مانده بود.پرسمانیکه بنیادگرایان ایدئولوژیک چپ ازپذیرش آن ناتوان بودندوهنوزهم ناتوان می باشند.اینکه چه سرزنش های نرم ودرشتی به عنوان گورباچوف شدومی شود،ازاین حقیقت نمی توان انکارورزیدکه اودست بنیادگرایان کمونیستی- مذهبی راچه دراسلام وچه درمذاهب دیگربازکردوروندی راآغازیدکه پس ازفروپاشی دیتاتوریی کمونیسم به سراغ امپراتوریی امریکارسید.اگرانقلاب1848اروپاراکه همه ی رژیم های خودکامه ی آن قاره راتکان داد،آغازی برپیروزیی جنبش های دموکراتیکِ استبدادستیزوعدالت طلب به شمارآوریم.بدون شک،می توان انقلاب 1989راکه بافروریختن دیواربرلین آغاز،ونخست، کمونیسم شوری، ودرگام دوم، تمام رژیم هایی نظامی امریکایی لاتین وبرخی رژیم هایی خودسرِ افریقای رانیزبه نابودی سوق داد،فصل دیگری درتاریخ جهان که جهانی شدن اطلاعات،آزادیی رسانه ها،شکست انحصاررسانه ی دولت هاوگسترش آگاهی راباخودهمراه دارد،نامید.
طوریکه یادآوری شد،بافروپاشی امپراتوریی مستبدکمونیسم روسی،کشورهایی پیرامون آن به دموکراسی رسیدندوکشورهای امریکایی لاتین نیزکه توسط نظامی های خودسروابسته بامریکااداره می شدند،سرنگون وملت های زیرفرمان شان به دموکراسی وپیشرفت اقتصادی نایل شدند.درجنوب شرق آسیاهم،کشورهایی فیلیپین،اندونیزی،مالیزی،تایلند،سنگاپور،کوریایی جنوبی وتایوان به ببرهایی اقتصادیی آسیامسمی شدند.دربخش دیگرمنطقه،چین باسیاست های شایسته سالاریی خودازژاپن دومین اقتصادجهان پیشی گرفت وویتنام،کبودیا،لائوس وبرماهم باوجودرژیم هایی تک حزبی خود،وضعیت بهتری پیداکردند.چین بااینکه رژیم تک حزبی دارد،به پیشرفت چشم گیردست یافته است که علت رانه در دیکتاتوریی فردی حاکم،بلکه دردیکتاتوریی گروهی گروهی جویاشد.به سخن دیگر،دیکتاتوریی گروهی کم خطرترازدیکتاتوریی شخصی ماننددیکتاتوری هایی مبارک وقذافی وکم ایل جونگ کوریای شمالی می باشد.
ازفروپاشی دیواربرلین وکمونیسم روسی تاخودسوزیی محمدبوعزیزی جوان تحصیل کرده وبیکارتونسی درشهرسیدی بوزید،به تاریخ17دیسامبر2010-27قوس1389خورشیدی که به انقلاب تونس وفروپاشی رژیم خودسروغارت گرزین العاب الدین بن علی رئیس جمهورآن کشورمنتج شد،دودهه گذشت.به سخن دیگر، ازموج دوم جهانی که کمونیسم مستبدرابه بایگانی تاریخ سپردتاموج سوم  که باانقلابی برخاسته از انترنت،تویتر،فس بک وفلترشکن های درهم کوبنده ی انحصاررسانه ی دولت هایی دروغ پراگن حاکم برکشورهای مسلمان دودهه گذشت؛دودهه ی که درآن، رژیم هایی خودسروفاسدحاکم برمسلمان هابه معامله های ننگین بالیبرال دموکراسی غربی به بهانه ی خطردروغین بنیادگرایی وجنگ علیه هراس افگنی ی القاعده، به سه کارننگین زیردست زدند:نخست،نفت داران، نفت خودوبی نفت- گازهاسرزمین خودرابه بهانه ی جنگ علیه هراس افگنی دراختیاربنیادگرایی مسیحی- یهودی گذاشتندوبه نام مبارزه باهراس افگنی مخالفان سیاسی خودراسرکوب کردند.دوم،خوشبختی وآزادیی ملت هایی خودراقربانی امنیت رژیم های خودو اسرائیل کردند.سوم،برای کسب حمایت کشورهای غربی،افراطی های مذهبی مانند،طالبان،القاعده وسازمان مسلح اسلامی الجزائیررابه کمک سازمان های اطلاعاتی بیرونی ایجادوسیاست های خشونت زاوضدحقوق بشریی خودرادرزیرسایه ی مبارزه باتندروان خودساخته پنهان وستم های وحشتناکی رابرمردمان خودتحمیل کرده اند.ازمیدان بیرون شدن کمونیسم ستمگروآزادی ستیزوپس ازآن،فروپاشی اکثریت رژیم های نظامی ازامریکایی جنوبی تاافریقاو...وپابرجاماندن استبداددرکشورهای اسلامی بویژه جهان عرب،نشان دادکه لیبرال دمکراسی غربی به دلیل های تجاری،امنیت اسرائیل،تهدیدِ دست کاری شده ی اسلام سیاسی ودشمنی ی آن باغرب،به انحصاردولت های عربی وایران بررسانه ها،پخش دروغ های رنگارنگ ازجمله خطرغربزدگی برفرهنگ اسلامی،ناسازگارجلوه دادن اسلام باآزادی،دموکراسی وحقوق بشرومانع شدن ازگردش آزادانه ی اطلاعات درمیان ملت هاتوسط آن ها،چشم پوشیده است.
خوشبختانه،موج سوم درادامه ی دوموج پیشین که اولی استبدادمطلقه رادراروپانشانه رفته بودوموج دوم بجان استبدادکمونیستی افتاده بود،استبدادوخودکامگی درجهان عرب راهدف گیری کرد.درموج نخست،دولت های مستبداروپایی درجهت دموکراسی وسوسیالیسم دردرون سرزمین های ملی؛ بدون اینکه،باستعمارغیراروپائیان مزاحمتی شود،تکان نیرومندی خوردندکه کژروی ازآن،درسده ی بیستم به برآمدن استالینیسم،فاشیسم ونازیسم وفربه شدن بیش ازپیش استعماروجنگ های اول ودوم جهانی منجرشد.درموج دوم که تااندازه ی بارشدرسانه های جهانی وگردش آزاداندیشه همراه بود،کمونیسم روسی ازپای درآمدکه فراورده ی زودرس آن، خودکامگی جهانی لیبرال دموکراسی امریکایی می باشد.خودکامگی که زیان های فراوان اخلاقی ومالی برآن کشورواردوبه بحران روزافزون اقتصادی درآن، دامن زده است.درموج سوم که باجهانی شدن،بویژه جهانی شدن گسترده ی اطلاعات،آگاهی وفروپاشیدن انحصاررسانه های دولت های خودکامه و سانسورگرهمراه می باشد؛به گونه ی فراورده ی پسندیده ی آن،خیزش های حق طلبانه وآزادی خواهانه،جهان اسلام رابطورهمگانی وکشورهای عربی رابطورویژه،فراگرفته است.
دراین موج سوم جهانی شدن که باابزارهایی اطلاع رسانی،مانند:انترنت،فس بک،تویتر،تلفن های دارای پیامک همراه ورسانه های آزادوگسترده ی دیداری وشنیداریی بیرون مرزی ودرون مرزی پشتیبانی می شود،ملت هابویژه نسل جوان متشکل ازپسران ودختران پیشگام شده،نسل کهن سال رابدنبال خودمی کشانند.به سخن دیگر،نسل دیروزنتوانست موفقانه ازآزادی،شرافت،کرامت انسانی وعدالت اجتماعی که درزیرپای استبدادِامیران ورئیس جمهورانِ مادام العمرعرب وغیرعرب لگدمال شده است،دفاع نماید.درنسل دیروزی هایی جهان عرب واسلام،مارکسیست ها/کمونیست هاکه ازاول پذیرایی چندانی درجامعه ی اسلامی نداشتندودرسرزمینی مانندافغانستان که باقدرت سیاسی- نظامی شوروی به حکومت گری رسیده بودند،دستاوردشان رامشاهده کردیم.اما،ملی گرایان وبنیادگرایان،چه آن های که درقدرت تکیه زدندوفاسدومنحط شدندوچه آن های که مخالف ومعترض ماندند،درجریان انقلاب های استبدادبراندازبه بن بست رسیده اند.بن بستی که اندیشه وایدئولوژیی آن هارابه چالش کشیده است.درحالیکه دراین کشمکش های آزادی خواهانه ی جهان عرب،اخوان المسلمین/برادران مسلمان،بزرگترین حزب سیاسی- مذهبی سرعقل آمده ورگه های بنیادگرایانه دربرنامه واندیشه ی خودمانند:"اسلام، راه حل همه ی مشکلات واسلام دین ودلت"رابازتعریف ومی گویدکه ازتشکیل دولت دینی منصرف وبه تشکیل دولت مدنی بامرجعیت دینی روی آورده است،موضع وهابی ها،ولایت فقهی های ایران،القاعده ودیگرجناح های بنیادگرا،هم سرنوشت استبدادروبزوال، به سوی آینده ی مبهم سیرمی نمایند.دراین بازیی مرگ وزندگی که بنیادگرایان وملی گرایان قبیلگی- نژادی دست وپامی زنند،موضع دانشگاه ازهر،بزرگترین مرکزپرورشی- اسلامی بسیارجالب می باشد.شیخ یوسف قرضاوی رئیس انجمن علمای جهان اسلام ویکی ازرهبران اخوان المسلمین،دراوج مبارزات جوانان وروشنفکران مصری،یادآورشدکه به"ازهری ها"گفتم که دربرابراستبداددرکنارآزادی خواهان بایستید!بدبختانه،بجای همسویی باآزادی خواهان،درکناراستبدادایستادشدند.ازاین رو،به میدان آزادی درکنارآزادی خواهان ایستادم."خوشبختانه،درتارنمای اخوان خواندم که رئیس ازهرکه ازسال1960تاکنون توسط دولت برگزیده می شود؛پس ازفروپاشی حکومت خودکامه ی مبارک،دستورتشکیل کمیسیونی راصادرکرده تادرقانون ازهربازنگری وهیئت رهبریی آن رابانتخاب استادان بگذارد.به سخن دیگر،ازهرهم که تاپسین لحظه درکناردیکتاتوریی مبارک ایستاده بود،به دموکراسی روی آورده است!
به گونه ی که رخ دادهایی تونس،مصر،لیبی،یمن وبحرین نشان میدهند،وضع ملی گرایان ورژیم های حاکم هراسناک ترازبنیادگرایان می باشد.وضع رژیم هاازاین نگاه بسیارتاریک می باشدکه باوجودتاکیدبرملی گرایی واستوارسازیی دولت های ملی،برای ادامه ی فرمان روایی خود،به شرایط قبیلگی- قومی ومذهبی دامن زده شیرازه ی نه تنهاملت ها،بلکه دولت های خودکامانه ی خودراهم تامرزفروپاشی به پیش برده اند.اگروضعیت دولت هاوزمام داران ضدمردمی شان رادرکشورهای چندین قبیلگی(لیبی وافغانستان) وبازهم  چندقومی(افغانستان) درنظربگیریم،آینده بسیارهراسناک می نماید.بطورنمونه،درکشورهایی لیبی وافغانستان،درآینده،این قبیله هاهستندکه دولت مرکزی،ملی گرایی وبنیادگرایی رابه چالش می کشند.اما،درکشورسوریه که فرقه ی علوی کمترازده درصدنفوس کشورراتشکیل میدهدوباکمک استعمارگران فرانسوی درارتش بالاکشیده شده بودومدت چهل سال برارتش،اقتصاد،ساختارامنیتی وهمه چیزکشورفرمان می راند؛ودرعین زمان،کردهاوعرب هایی سنی رابه شهروندان درجه دوم ودرجه سوم تبدیل کرده است واکنون فراورده ی سیاست هایی ضدمردمی خودرابه گونه ی خیزش هایی همگانی درومی کند،مانندافغانستان ولیبی درانتظاردورخ دادزیرین بایدباشد:نخست،فروپاشی حکومت فرقه ی وانتقام گیری هایی کور.دوم،تشدیدسرکوب خیزش های مردمی وبمباردمان توسط همان نیروهایی باشد که اکنون مصروف رسیدگی به توحش قذافی، بنیادگرایی قبیلگی- مذهبی وخشن وهمتایان افغانش می باشند.

0 comments:

Post a Comment