ابراهیم ورسجی
(4)
این یک حقیقت واضح وآشکاراست که درجهان اسلام، هم ملی گرایان وهم بنیادگرایان، چه آن های که به گونه ی جمهوری های خودکامه ی ضدمردمی - سکولاروچه آن های که به گونه ی رژیم هایی پادشاهی وجمهوریی مطلقه باایدئولوژیی بنیادگرایانه ی دینی فرمان روایی می کنند،نه تنهادرمسیررسیدن به دولت مدرن ملی قرارندارند،بلکه درجهت متضادباآن حرکت وعمل کرده،تمام زمینه هاوامکانات دردست داشته ی ملت های زیرفرمان خودرابهدرداده اند.افزون برنابودسازیی فرصت هاوگنجایش های مادی وفرهنگی که کاربردبهترآن هابه مسلمان هاکمک می کردتابه دولت دموکراتیک مدرن برسند،باتوجه به گذشته ی عقیم وناکارآمدخود،نظریه ی خطرغرب زدگی وشوم تلقی کردن دستاوردهای تمدن غربی رابا فربه کردن نظریه توطئه پیش کش وتاحدممکن درروند رسیدن به ملت- دولت مدرن که بهترین ابزارنایل شدن به ترقی وپیشرفت می باشد،اخلال گری کردند.سیاست های مغرضانه وواپس گرایانه ی هردوجناح حاکم ومخالف رسمی وغیررسمی درکشورهای اسلامی که یکی به ملی گرای ودیگری به بنیادگرایی یدک می کشیدومی کشد،نتیجه ی جزفربه کردن دولت های مطلقه وخودکامه ی ناکارآمد؛ودرحقیقت، مانع تراشی درسرراه دولت مدرن وامتِ اسلامی که مدعی آن بودند،نداشت.این یک واقعیت انکارناپذیراست که چه بخواهیم وچه نخواهیم بایدبرای رسیدن به دولت کارآمدمدرن که درشرایط کنونی یگانه وسیله ی معتبرخدمت گزاری به مسلمان هاورسیدن به جهان نومی باشد،ازتجربه ی غرب بهره برداری نمائیم.وبهترین راه بهره برداری ازتجربه ی غرب هم این است که بادقت وریزبینی ارزیابی کنیم که ازچه چیزهای برخاسته ازتمدن غربی بهره برداری وازچه چیزهای آن پرهیزنمائیم.پیشترازبهره گیری،بایدنیازهای نخستین ودومین وسومین جامعه ی اسلامی راهم درنظربگیریم.
اگربه نقطه ی آغازین برآمدن تمدن مدرن غربی توجه نمائیم،روشن می شودکه ملت های غربی درگام نخست، دولت مدرن ایجادکردندودرگام دوم بودکه به ترقی وپیشرفت که نتیجه ی آن جهان نومی باشد،دست یافتند.تکرارتجربه ی دولت مدرن درجامعه ی اسلامی،نه ماراغربی می سازدونه غرب زده.باتوجه به شرایط غمبارکنونی حاکم برجهان اسلام،می توان ابرازکردکه دستاوردهای زیرین تمدن غربی از بهترین ها،برای پیاده کردن درجامعه ی اسلامی می باشند.پدیده های که ترویج آن هادرجامعه ی اسلامی،نه ماراغرب زده می سازدونه غربی.به سخن دیگر،ارزش های موردنظردرحالیکه نخست درغرب سربرآورده اند،امروزحالت جهان شمول بخودگرفته اند.بطورعمومی تعریف همگانی تمدن غربی این است:اروپایاغرب به ارزش های شناخته می شودکه برخودتحقق بخشید است یابطورویژه،ارزش های می باشدکه دانشمندان لیبرال درسده ی نزدهم درغرب رایج کرده اند.بنابراین،بنیادتمدن اروپایی یارازتوانمندیی وخوشبختی ملت هایی آن،عامل های زیرین می باشند:موجودیت اجتماع ملی که درروشنایی منافع ملی برسرنوشت خودحکومت می کندوعامل های زیررادربرمی گیرد:جدایی دین ازسیاست(که درجامعه ی اسلامی بهتراست ازجدایی میان دین ودولت کارگرفته شود)؛نظام دموکراتیک حکومت با برتریی اراده ی آزادعامه وپارلمان هایی منتخب ووزیران پاسخ گودربرابرآن ها؛احترام به آزادی هایی فردی بویژه حق آزادیی نوشتن وسخن گفتن؛وفاداریی نیرومنداخلاقی- سیاسی به جامعه/ملت وآمادگی برای فداکاری درجهت منافع آن؛بالاترازهمه،سازماندهی صنایع مدرن وروحیه ی علمی پشتوانه ی آن....طه حسین،دانشمندمصری وازآموزش دیدگان درآغوش فرهنگ غربی،اهمیت اروپایی مدرن رادرپرسمان های زیرین میداند که به گفته ی او،به بالاترین سطح رسیده است:ایجادموازنه ی آرمانی(میان دین وخرد) که به عقل اجازه داده است آزادانه برجهان اجتماعی حکم براند،طبیعت راباکاربردساینس/علم مسخرنماید،برای تامین خوشبختی انسان قانون سازی نمایدوحکومت های تشکیل بدهدکه قانون رابرترومنافع همگانی رابرآورده نمایند.بطورمختصر،اروپابرای طه حسین سه اصل زیرراافاده می کرد:فرهنگ انسانی،ارزش های مدنی ودموکراسی.(10)
بزرگترین نقطه ی ناتوانی کشورهای اسلامی این است که درشرایط پسااستعماری باوجودبدوش کشیدن باروزنین استعماراروپایی، نتوانستندازدستاورد هایی کشورهایی غربی درجهت رسیدن بدولت مدرن ملی بهره برداری نمایند.افزون براینکه نتوانستندازمیوه های تمدن غربی بهره بگیرند،کله ی خودومردمان زیرفرمان خودراباشعارهایی دروغین مبارزه وبااستعماروبرآمدن دولت های مستقل/خودگردان ملی که جزبازتولیداستبدادِ درازعمرسنتی درشرایط نوین می باشد،پُرنمایند.دولت های پوشالی درنمایش مستقل/خودگردانی که حتی موفق نشدندشکم گرسنه ی فرمان برندگان خودراپُرنمایند.برای اینکه ازرسوایی دولت های ملی نمای جهان اسلام آگاه شویم،بهتراست به نمونه های زیرین توجه کرده شود:نخست،میل وشوق فراوان شهروندان دولت های مسلمان برای رفتن به کشورهای پیشرفته ی غربی باهروسیله ی حتی باصد درصدامکان غرق شدن دردریای مدیترانه وآب های ساحلی استرالیاکه تاکنون هزاران مسلمان پناه جودرراه رسیدن به هدف ازپیش تعیین شده،جان باخته اند.دوم،خیزش های فراگیرازمدیترانه تاافغانستان درجهت رسیدن به دولت پاسخ گو.سوم،فروپاشی دولت های پوشالی درافغانستان،صومالی،عراق،سودان ودرمسیرفروپاشی قرارگرفتن دولت هایی لیبی،بحرین،یمن وپاکستان.
تاجائیکه به وضعیت قبیلگی/ایلی به حیث عامل های بحران زاومانع درجهت رسیدن به دولت-ملت مدرن ا رتباط می گیرد،افغانستان ولیبی ساختار بسیارهمانندی دارند.برای توضیح بیشتر،ایجاب می کند وضعیت نامبرده باتوجه به بلندپروازی هایی ملی گرایان وبنیادگرایان هردوکشور،باهم مقایسه شوندتاروشن شودکه میان گفتاروکردارچقدرفاصله ی وجوددارد.دراین رابطه،تارنمای انقلاب اسلامی درهجرت،تحلیل مفصلی دررابطه باساختارقبیلگی کشورلیبی که به موضوع این نوشته رابطه ی تنگاتنگ دارد،ارائه کرده است.انقلاب اسلامی:در25فوریه2011-6حوت1389خورشیدی،استراتفور،شرح مفصلی درباره ی ایل ها/قبیله های لیبی وارتباط شان باقذافی انتشارداده است.موفقیت قذافی در42سال دیکتاتوری بیشتربخاطرمدیریت رابطه ی ایل ها باایل خودش ورابطه ی آن هابارژیم خودبوده است.درطول تاریخ، ایل هادرسه نقطه مستقربوده اند:طرابلس،بورقه(سیرنایکا)وطوائفی که دربیابان فران اسکان گزیده اند.اساس کارقذافی راحفظ اتحادمیان ایل خودودوایل بزرگ لیبی تشکیل میداده است.لیبی140ایل وطائفه دارد(که درمیان آن ها)30ایل قابل اهمیت هستند.این هارامی توان بدونوع تقسیم کرد:ایل های که ساحل نشینندودرتریپولی وسیرنیکازندگی می کنندوایل های که درصحرای فران زندگی می کنند.بیشترایل های لیبی ازایل های نوع اول هستند.همه ی ایل های ساحل نشین درحاشیه ی مدیترانه زندگی نمی کنند،امادربخش شمال لیبی زندگی می کنند.افرادایل های ساحل نشین امروز،حاصل آمیزش عرب وبربر،درجریان تاریخ هستند.اماآن هاکه دردرون لیبی زندگی می کنند،خودمی بالندکه عرب خالص هستند.باوجوداین،آمیزش هاعرب وبربرخالص راکمیاب کرده است.میان ساکنان ترابلس وبرقه،ازلحاظ شجره النسب تفاوت وجوددارد:درقرن11،بنوهیلال وبنوسلیم هریک دریکی ازاین دومنطقه سکنی گزیدند واین تفاوت تاامروزبرجاست.برقه(بنغازی) منطقه ی است که جنبش ازآنجابرخاست.اینجامنطقه ی است که قذافی ومقام های ترابلس همواره درتقلابرای کنترول آن بوده اند.یک علت آن جدای جغرافیای است.بیابان وسیع وخلیج سرت این دومنطقه راازیک دیگرجدامی کند.این جدای تحول تاریخی شان رانایکسان کرده است.برقه روی بجانب مصرواسلام شرق وترابلس روی بجانب مغرب واسلام مغرب(تونس،مراکش والجزائر)داشته اند.ادریس اول پادشاه لیبی ازمنطقه ی برقه بودکه درسال1969،قذافی باکودتااورابرکنارکرد.ایل هاوطوائفی که درصحرای فران زندگی می کنند،کم جمعیت هستند.جمعیت منطقه ی سیرنایکابیشترازدومنطقه ی دیگراست.1- کدافه ایلی است که قذافی ازآن است:قذافی درچادری در50کیلومتری جنوب سرت بدنیاآمده است.شش طائفه ازاین ایل دردوشهربزرگ تریپولی وبنغازی زندگی می کنند.امابدنه ایل درمنطقه سرت بطرف فران ساکن هستند.ایل قذافی درجنگ باایتالیانقشی نداشته است.ازاین رو،دردوران سلطنت سنوسی ازنفوذی برخوردارنبوده است.باوجوداین،به قذافی اجازه داده شدکه واردارتش شود.قذافی افسرشدوزمان رامساعدرهبری کودتادیدودرسال1969،آن راانجام داد.چون قذافی افسرنیروی هوای بود،اعضای ایل اودرنیروی هوای اشتغال دارند.خلبانان ایل قذافی هستندکه حمله های هوای رابه جنبش کنندگان،انجام میدهند.مدت هاقذافی افرادایل خودرابرمی کشیدوبه سودشان تبعیض هاروامیداشت.فرماندهان نظامی تااعضای گاردمحافظت او،ازاعضای این ایل بودند.اماازآنجاکه ایل قذافی بزرگ نیست،او ناگزیرشدباایل های دیگر،کنفدراسیونی راتشکیل دهد.بنای چهاردهه حکومت قذافی برلیبی،براتحادایل خودبادوایل بزرگ،یکی ایل ورفلاه وایل مگاری هابود.هیچ یک ازاین دوایل درغرب لیبی نیستند.
وقتیکه قذافی کودتاکرد،رهبرفکری اوعبدالناصرنخستین رئیس جمهورتاریخ مصربود.پس هدف اوتحقق بخشیدن به ناسیونالیسم عرب بود.بعدازسال1977،جماهریه یادولت توده هاوتحقق سوسیالیسم عرب راهدف گرداند.وچون باایل هااتحادکرد،هویت ملی راهدف گرداند.سرانجام ازهدف خالی شدوحفظ رژیم هدف اوودست یارانش گشت.2- ایل ورفلاه،بزرگترین ایل لیبی است.اعضایش هم درتریپولی وهم دربنغازی زندگی می کنند.اماعمده ی این ایل دروادی ورفلاه وبنی ولیدزندگی می کنند.جمعیت این ایل رایک ملیون برآوردمی کنندکه یک ششم جمعیت لیبی است ودرمنطقه ی ترابلس برتری بااین ایل است.این ایل باقذافی پیوندخونی دارند.درطول42سالِ حکومت قذافی،متحداوبوده است.باوجوداین،رابطه ی این ایل باقذافی همواره خوب نبوده است:در20فوریه2011-29حوت1389خورشیدی،که درشرق لیبی برضدرژیم قذافی قیام شد،سران ایل بیانیه صادروقذافی وپسرانش رامحکوم کردند.3- ایل بنی ولید:اعضای این ایل دروادی بنی ولیدوبندرمصراته زندگی می کنند.بعدازاینکه قذافی مزدوران افریقای رابرضدمردم مصراته واردعمل کرد،افراداین ایل ازواحدهای ارتش گریختندواینک بخشی ازمخالفان قذافی راتشکیل میدهند.4- ترهونه:این ایل یکی دیگرازایل های بزرگ لیبی است که افرادش بطورعمده درتریپولی زندگی می کنند.جمعیت تریپولی دوملیون ویک برسه جمعیت لیبی است.افراداین ایل رادرتریپولی350هزاربرآوردکرده اند.منطقه ی آن هاراترهونه می نامند.افراداین ایل که درارتش شماربزرگی راتشکیل میدهندنیزبه مخالفان پیوسته اند.5- ایل ماگاری ها،دومین ایل بزرگ لیبی است.قذافی درطول حکومت خودهمواره مراقب بوده است اتحادخودرابااین ایل حفظ کند.افراداین ایل درتریپولی وشهرهای ساحلی دیگرزندگی می کنند.قوی ترین مرداین ایل،سرهنگ عبدالله السنوسی رئیس سازمان امنیت جماهریه است.این سازمان(وواک لیبی)،هم امنیت داخلی وهم امنیت خارجی لیبی راتصدی می کند.اوشوهرخواهرهمسردوم قذافی است.واوکسی است که کشتارزندانیان زندان ابوسلیم رادر1996فرماندهی کرد.درآن کشتار،100نفرازاسلام گرایان کشته شدند.جنبش کنندگان امروزفراوان ازآن کشتاریادمی کنندومی گویند:هرگاه نایستیم،سرنوشت آن زندانیان درانتظارمااست.السنوسی به قذافی وفادارمانده است ورهبران ایل بنی ولیداورامتهم می کنندکه حمله به مصراته راتوسط مزدوران افریقای سازمان داده است.قیام کنندگان زاویه در24فوریه5حوت گفتندکه عبدالله مگراهی به زاویه اخطارداده است:یاتسلیم می شویدیاکشتارخواهیدشد.روزی بعد،قوای قذافی باموشک واسلحه ی سنگین به شهرحمله کردند.باوجوداین،بخشی ازاین ایل به مخالفین پیوسته اند.مشهورترینِ اینان عبدالسلام جلود،پسرعموی سنوسی وهمکارقذافی درکودتاویکی از12عضوشورای انقلاب درسال1970،وبمدت پنج سال نخست وزیرلیبی بود.اواینک به مخالفان پیوسته است.بعدازکودتای ناکام1993،اوازچشم قذافی افتاد.قذافی براین گمان شدکه اونیزدرکودتادست داشته است.ودرسال1995،رسماًازالجماهریه اخراج شد.اودرایل ماگاری نفوذخودراحفظ کرد.منابع ما(استراتفور)می گویند:گرایش های چندی،ازجمله افسران پیشین ارتش لیبی،اورانامزدجانشینی قذافی کرده اند.منابع دیگری درهمان حال که این خبررامیدهند،ازعضودیگری ایل ماگاری هاکه مدت های درازی ازنزدیکان قذافی بوده است،نام می برند.اوسرتیپ المهدی العربی عبدالعزیز است.بنابراین منابع،اوبرهبریی قیام برگزیده شده است.در21فوریه2حوت الجزیره خبردادکه تمام ایل ماگاری هابه مخالفان قذافی پیوسته اند.باوجوداین،مشهوراست که بخشی ازایل همچنان به قذافی وفادارمانده است.ایل های دیگری چون زنتان،زاویه،مصراته،والاقیروعبیده به شمارمی آیند.زنتان درارتش لیبی نفراتی زیادی دارد.این ایل به مخالفان پیوسته است.زاویه ایل بزرگی نیست اماازنیروی قابل ملاحظه ی برخورداراست.ازجمله بخاطرمنطقه ی که ایل درآن بسرمی برد.منطقه ی اقامت این ایل برقه است ومنطقه ی نفتی است.این ایل نیزبه مخالفان قذافی پیوسته است.رهبرآن،شیخ فرج الزوی،در20فوریه، اول حوت گفت:اگرارتش ازشکلیک به سوی مخالفان بازنایستد،جریان نفت راقطع خواهدکرد.مصراته ازبزرگترین ایل شرق لیبی است.افرادبیشترآن دربنغازی ودارنه زندگی می کنند.وایل الواقردرمنطقه ی البیدااستقراردارد.وقتی سیف الاسلام پسرقذافی درسخنان20فوریه- اول حوت خودگفت که درالبیدا"امارت اسلامی البیدا"تشکیل شده است،باحتمال زیادباین ایل نظرداشته است.این ایل بخاطرایستادگی شان دربرابراستعمارگران عثمانی وایتالیایی،معروف است.وایل العبیده:افرادی ازاین ایل دراردوگاه نظامی تبروک هستند.دوافسرازآن هاکه بطورعلنی به مخالفان پیوسته اند.عبارت انداز:سرتیپ سلیمان محمودالعبیدی که فرمانده نظامی تبروک بودوسرتیپ عبدالفتاح یونس،وزیرکشورپیشین مصرهستند.مجهزشدن مردم لیبی باترکیب ایلی که دارند،ازسوی، وحمله ی نظامی رژیم قذافی اززمین وهوابه قیام کنندگان(وحملات هوایی سازمان نظامی اتلانتیک شمالی"ناتو"بدفاع ازمردم ملکی که سیاست هایی ضدانسانی قذافی عامل اصلی آن می باشد) ازسوی دیگر،سبب شده است که جنبش خشونت آمیزشودیاویرانگری های بسیارآورد.هرگاه رژیم سرنگون شود،هیچ نه معلوم که اسلحه(ونفوذمجریان قرارداد1973شورای امنیت) درساماندهی وضعیت بعدازسقوط رژیم لیبی بی نقش شود.(11)اسلحه ی فراوان،مرکزهای بی شمارفرماندهی درونی ودست هایی غرض ورزبیگانه که اثرات ویرانگرآن رامردم افغانستان پیشترازمردم لیبی،تجربه کرده اند.
نگاهی به ساختارقبیلگی کشورلیبی،فرصت طلبی،ریاکاریی سیاسی،انسان ستیزی وآزادی سوزیی دستگاه ضدمردمی قذافی، نشان میدهدکه همانندی های فراوانی میان اوو کشورش وافغانستان ورهبران دیروزوامروزآن وجوددارد.یعنی درهردوکشور،گونه گونی قبایل وشیوه های سیاسی-نظامی قبیله سالاری وزدوبندهای قبیلگی دراستوارسازی وزیروزبرقدرت مرکزی وجاده صافی برای دست اندازیی بیگانگان،سربه هم سویی تام می زنند.دراین رابطه، تنهافرقی که به چشم می رسد،این است که معلوم نیست که قذافی کارنامه ی خانواده ی زراندوز،شکم پرست،قبیله سالار،قبیله پروروقبیله در اندازمحمدزای راکه بیشترازدوسده، کشورما راچاپیدوبروزگارفلاکت بارکنونی انداخت،خوانده است یانه؟ازاینکه،درپسین هفته ی ماه سیپتامبر2010م-میزان1389خورشیدی،درسخن رانی خود درگردهمایی مجمع عمومی سازمان ملل متحدازکشورهای غربی خواست که اجازه بدهندطالبان درکابل بقدرت برگردندونظام قبیلگی-مذهبی نمای خودرابازتولیدنمایند،معلوم می شودکه باتاریخ سیاسی- قبیلگی افغانستان آشنایی دارد.بهرحال،کارکردِقذافی،نشان میدهدکه او همان کاری رابه کشورلیبی انجام میدهدکه محمدزایی هاوفراورده هایی سیاست های ضدمردمی شان درقالب خلقی- جهادی - طالبی – افغان ملتی وضدآن برافغانستان رواداشته اند؛وساختارقبایلی کشورش،مانندساختارقبیلگی افغانستان،هم به حیث کمک کننده وهم تباه کننده ی اووحکومت وکشورش می تواندنقش بازی کند.طوریکه یادآوری شد،لیبی دارایی 130قبیله که درمیان آن ها30قبیله دارای اهمیت ودیگران بی اهمیت یاکم اهمیت می باشند،می باشد.درافغانستان هم به اندازه ی لیبی،قبیله های پراهمیت وکم اهمیت وجوددارند،قبیله های که بخاطرغرض ورزیی حکومت هاونبودزیرساخت فرهنگی،درفراخناودرازنای تاریخ کشورمانتوانستندخودرادرجهت قوم شدن که گام نخست به سویی ملت شدن می باشد،دیگرگون نمایند.همین ناتوانی دررسیدن به قومیت سبب شده است که همواره به بهانه های گونه گون نسبت به قدرت ودولت مرکزی بدبین وباهرپدیده ی نوآوری درآویزشوند.درآویزیی که هم مشکل لیبی وهم مشکل افغانستان درمسیرگام برداری به سوی مدرنیته وملت شدن می باشد.دراین بازارپرهزینه ی قبیله گری وبهره برداریی نفاق انگیزسیاست مداران ازآب گِل آلودقبیله گری،لیبی تنهانیست،افغانستان هم که مدت های درازی فرمان روایان قبیله پرورِقوم سوزوملی گرانماداشت که درعین قبیله پروری،مدعی ملت سازیی همراه باتبعیض هایی نژادی-جنستی درگورستان هویت های فرهنگی-تاریخی بخشی بزرگ جامعه وبدست آوردن سرزمین دیگران بودند. بلندپروازیی احمقانه ی که قذافی هم باپشتوانه ی ثروت بادآورده ی نفتی درسرمی پروردوآرزویی رهبریی تمام افریقاوعرب هارادربیرون وملی گرایی عربی وخط سوم یاسوسیالیسم شکست خورده ی -عربی- ناصری رادردرون کشورخودداشت.
دوره ی سیاه وجنایت بار42ساله ی زمام داریی قذافی برکشورلیبی،نشان میدهدکه اودرتمام این دوره ی نکبت وبدبختی یک کشورِداریی قبیله های گونه گون مانندافغانستان راباکاربردتبعیض درمحورقبیله ی خودش چرخانده است.به سخن دیگر،درهمین مدت محورتمام سیاست هاوتصمیم گیری هاقبیله ی خودش ودیگرقبایل حیثیت شهرونددرجه دوم ودرجه سوم راداشته اند.رخ دادهای پسین نشان دادکه درکشورلیبی نه ارتشی بوده ونه بروکراسی فراگیروکارآمد.شماری ازتانک های زنگ زده وهواپیماهایی سوخوی ازمدافتاده ی ساخت شورویی پیشین که هوابازان ورانندگان آن هاهم ازقبیله ی قذافه،قبیله ی خودش می باشند.افرادیکه وحشیانه مردم ملکی رادربنغازی،اجدبیه،زاویه،مصراته وراس لانوف بمباردکردندتااینکه شورای امنیت وکشورهای غربی برای جلوگیری ازکشتارمردم توسط سربازان قبیلگی قذافی به سراغ مردم لیبی رسیدند.افزون برتوحش قبیلگی قذافی،جنایت های وحشیانه ی فرزندانش ازهمه بیشترنفرت انگیزمی باشد.بتاریخ23مارس2011م-3-1-1390خورشیدی،برنامه ی"پانارامایی تلویزیون بی بی سی،گزارشی مفصلی ازجنایت های رژیم قذافی درشهربنغازی رابازتاب داد.درآن گزارش دوجوان بنغازی بنام های علی وابراهیم که هردوبزبان انگلیسی سخن گفته می توانستند،عکس برداری هایی ازروزهای آغازین خیزش مردمی درشهربنغازی کرده بودند.سرکوب خیزش دربنغازی به سعدی فرزندقذافی سپرده شده بود.درجریان خیزش،تنهادرسه روز،از17تا19فوریه28تا30دلود1389،سعدی قذافی200نفرراکشته بود.داکتری جوانی بنام احمدکه مصروف تداوی زخمی های برخاسته ازتوحش سعدی قذافی بود،همزمان باکارپزشکی-طبی خود،برای جنگ علیه رژیم تروریست قذافی باآموختن کاربرداسلحه تاکیدمی کردکه جنگ هم خواهدکرد!ازهمه خنده آورتراینکه،سیف الاسلام قذافی،پسرقذافی، که بیشترین تهدیدهاوخشونت هاراعلیه مردم روامیدارد،تیسیس/پایان نامه تحصیلی خودرادرلندن، زیرنام"جامعه مدنی ونقش آن دررشددموکراسی" نوشته بود،نوشته ی که ازنظرجوهری ضدآن رادرخشونت وسرکوب علیه مردم لیبی بکارانداخت!
تاجائیکه به دستاوردهاارتباط می گیرد،قذافی کشورقبیلگی لیبی رابخاطراجازه ندادن به سربلندکردن احزاب سیاسی،جامعه ی مدنی وفرهنگ مدرن شهری که بهترین زیرساخت برای رفع تبعیض وتحول قبیله هابه قوم وملت می باشند،به سویی تباهی ونابودی راند.درهمین راستا،پیشترازقذافی،خانواده ی محمدزایی، باتشویق قبیله پروری وچرخاندن امورسیاسی- اداری- اقتصادی- دفاعی ومالی افغانستان به سودقبیله ی خود،دیگرقبیله های پشتون وملیت ها/قومیت های کشور رابه شهروندان درجه دوم،سوم وچهارم که درآن نظام چندین لایه/پوسته ی هزاره هادرلایه ی زیرین مانندشودرها/نجس های هندوجای فته بودند،مبدل کرده بود.ساختارقدرت درافغانستان زیرفرمان محمدزایی هانشان میدهدکه وزارت های خارجه،مالیه،داخله ورده های بالای وزارت دفاع برویی غیرمحمدزایی هابسته بود.به سخن دیگر،تمام نقطه های تصمیم گیری دربروکراسی،ارتش ودستگاه دیپلماسی برویی دیگران درخت ممنوعه شمرده می شد.درعرصه ی سیاسی،چندباری که ماننددوره ی نخست وزیری شاه محمودوده ساله ی پسین شاهی، دموکراسی نمای شد،به روشنفکران واحزاب سیاسی اجازه ی رشدو فعالیت قانونی داده نشد.سیاست نابخردانه ی که مبارزات سیاسی رابه زیرزمین راندوسبب بالاآمدن خشونت درسیاست گردید.ازآنجاکه انحصارقدرت دریک قبیله توسط محمدزایی هابه یک فرهنگ تبدیل شده بود،احزاب وگروه های سیاسی- ایدئولوژیکی که درمرحله های پسین درکشور برآمدکردند،انحصارگروهی راجایگزین انحصارقبیلگی کردند.بطورنمونه،خلقی هاکه بیشترخاستگاه قبیلگی داشتند،رفتارخودرادرهمان ذهنیت وچارچوب فرهنگ قبیله عیارکردند.واینکه افرادی ازاین گروه؛ اکنون، درزیرپوشش ریش وعمامه- لنگوته ی بلندقبیلگی – طالبی پنهان وعلیه منافع ملی درخدمت منافع پاکستان قرارگرفته اند،بدرستی بازتولیدفرهنگ قبیله ونزاع های درون وبیرون قبیلگی رادرشرایط نوبه نمایش می گذارد.
باوجود بازتولیدفرهنگ سیاسی- قبیلگی محمدزایی ها،جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق به ترکیب گروهی- سازمانی بهتری به تناسب خلقی هادست یافته بود.بدبختانه،توحش قبیلگی- ایدئولوژیک تره کی- امین علیه مردم افغانستان که به خیزش های مردمی منجرومنافع شوروی رابه خطرانداخت،سبب شدکه مسکوبه پیاده کردن ارتش سرخ متوسل وپرچمی هارابدنام نماید.تجربه ی احزاب کمونیست ازنظرسازماندهی نشان داده بودکه برای پرکردن خالیگاه قدرت، نیرویی موفقی می باشند.امااین گونه موفقیت زمانیکه بابدنه ی قبیلگی/ایلی جامعه ی افغانستان وکارشکنی خلقی ها برخوردوباحضورارتش سرخ که به جدایی هردونیازداشت همراه شد،بروکراسی وارتش راناتوان،ملیشه هارانیرومندوسازمان امنیت ووزارت اقوام وقبایل رافربه ونظریه ی ملت شدن راکه محمدزای هابه لبه ی پرتگاه قبیله سالاری کشانده بودند،به گورستان فرستاد.درمیان حزب های مذهبی افغانستان،جمعیت وحزب که بیشترین شمارجوانان باسواد رادرخودگردآورده بودند؛ازبدرخ دادها،پس ازفروپاشی رژیم قبیله زده ی کمونیستی،آگاهانه یاناآگاهانه به انحصارقدرت سیاسی که زاده ی همان فرهنگ منفعت جوی- انحصارگریی محمدزایی بود،میلان کردند.زمانیکه ناتوانی آن هاباغرض ورزیی پاکستانی ها،سیاست های دورویه ی رژیم آخوندیی ایران وحمایت پطرودلارعربستان ازپاکستان دربرانگیزیی روحیه ی قبیلگی دردوطرف مرزدیورندهمراه شد،هردوگروه قربانی وجای آن هابه طالبان که مانندخلقی هابیشترقبیلگی وکمترایدئولوژیک بودند،سپرده شد.برای اینکه اسلام قبیلگی- طالبی- خلقی فربه ترشود،درسال1996/1375،بن لادن که مانندطالبان فرهنگ بدوی داشت،ازسودان که عمربشیرقصدداشت اورابه امریکایی هایاسعودی بسپارد،بگونه ی توطئه آمیزی به افغانستان آورده شدتاجاده صاف کن شرایط کنونی شود.به عبارت دیگر،طالبان،القاعده وقذافی درکشورهای قبیله زده ی افغانستان ولیبی کارهای راکردندکه به خوبی بهانه بدهندبه قدرت هایی منطقه ی وفرامنطقه ی تاهم ملت وهم دولت رابه بهانه هایی خوب وکارکردهایی بدبپاشانند.سیاستی که درافغانستان درگام نخست جامه ی کاری به تن کرد؛ودرلیبی، درگام دوم، درحال عملی شدن می باشد.
0 comments:
Post a Comment