هرکشوری که بطورمداوم چوب گناهان نسل گذشته اش را بخورد،البته بایدانتظارداشت که برای احیای غرورملی اش عکس العمل/واکنش واپس گرایانه نشان دهد.اماغرورنسبت به چه چیزی؟
آلوین تافلر
ابراهیم ورسجی
درجهانی که مازندگی می کنیم.افغانستان تنهاکشوری می باشدکه درتاروپودساختارسنتی – قبائلی خودگرفتارمانده ونتوانسته است راه درستی به سویی دنیایی جدیدبازکند.گیرافتادن افغانستان درساختارسنتی- ایلی ی زمخت باعث شده که هرایدئولوژیی، چه ازنوع اسلامی وچه ازنوع ملی – مارکسیستی، ودراین روزها،لیبرال دموکراسی موردحمایت نظامی ومالی امریکا نیزسرش به سنگ پس ماندگی وواپس گرایی قبیله سالارِبخشی ازجامعه ی ما،بخورد.علت برجسته ی ناکامی ایدئولوژی هایی نامبرده درکشورما،باین اصل برمی گرددکه سیاست گرانِ دیروزوامروزاین سرزمین،به بهانه ی نگهداری از نام ونشان صوری وبی محتوایی دیروزین،بجایی آینده، بیشتربه سویی گذشته نگریسته ومی نگرند.ازاین رو،آنچه این روزهاازبازدهی ی مادی وذهنی ایدئولوژی هایی یادشده درسطح گفتمان عامیانه وآموزش دیدگان داریم؛جزشعاربی شعورودرعمق نازیدن به گذشته ی ناشادوباالهام گیری ازآن، گام برداشتن به سویی آینده ی تاریک،چیزی دیگری بوده نمی تواند.به سخن دیگر،اگراین سخن نغزکه"گذشته چراغ راه آینده است"رابنیادقرادهیم وبرشالوده ی آن بخواهیم آینده رابسازیم،به صراحت بایدگفت که گذشته ی قابل نمونه برداری برایی آینده درکشورمابه ندرت یافت می شود.کمیابی یانایابی ی عناصرکارآمددرگذشته ی این سرزمین برای آیندگانش، بیشتربه ناموفق ماندن تلاش هادرجهت بازنگریی سنت گذشته گان وهمسوسازیی آن باشرایط نوین پیوندپیدامی کند.درواقع،همین وعلت هایی مهم دیگری سبب شدندکه کشورمانتواندانقلاب مرحله ی گذارازدنیایی قدیم به سویی دنیایی نوراپشت سربگذارد.
واقعیت این است که به گفته ی ماکس وبر،جامعه شناس آلمانی:انقلاب های بزرگ سیاسی یافکری به مرحله ی انتقالی بین جوامع سنتی وجوامع دموکراتیک تعلق دارند،نه بذات جوامع دموکراتیک.به عبارت دیگر،درجوامع دموکراتیک،انقلاب های بزرگ به ندرت رخ خواهدداد.(1)یعنی انقلاب های بزرگ ویژه ی جامعه هایی سنتی می باشندکه باپشت سرگذاشتن آن هامی توانندازسنت به مدرنیته برسند.افغانستان،به حیث یک جامعه ی سنتی نیازمندِ پشت سرگذاشتن وضعیت پس مانده ی قرون میانه ی ورسیدن به شرایط نوین،جنبش هاوخیزش های انقلاب گونه یانیمه انقلابی برای بیرون شدن ازجامعه ی سنتی وگام برداشتن به سویی جامعه ی دموکراتیک مدرن حداقل/دستِ کم دربخش سیاسی،داشته است.بدبختانه،آن خیزش هاوتلاش هابه گونه ی خیزش خودگردانی (1919)،دموکراسی بررویی کاغذ1342-1352،جمهوریت دروغین1352-1357، وبراندازیی آن ورویی کارآمدن رژیم کودتایی کمونیستی درسال(1357)،وتهاجم شوروی برافغانستان که زاده ی حماقت هایی سیاسی وخشونت زایی آن رژیم بود؛وخیزش مجاهدین بنام جهاد دربربرآن؛بجایی پشت سرگذاشتن جامعه ی سنتی ورسیدن به طرزنوینِ زندگی که باپیروزیی مجاهدین درسال(1371)وجنگ هایی ویرانگر درونی برخاسته ازمداخله ی بیرونی،بادوقدم به پیش وهزارقدم به پس،کشوررابه کام واپس گرایی مرگبارطالبانی فروبرد؛پس رویی که تاکنون ادامه داردومانندکمونیسم قبایلی که اشغال شوروی رابدنبال داشت،مذهب باوریی قبایلی وخشونت زاوازدواج آن باهمتایی قبایلی عربش یعنی"القاعده"،کشوررا بدامن اشغال غرب زیرچترسازمان ملل انداخت.ازنظردستاورد،اشغال دوم هم ماننداولی بحران زاتمام شد،بحرانی که برایی بیرون رفت ازآن، روشنایی هرچندکمرنگ هم درافق سیاسی دیده نمی شود.فروماندن درشرایط سنتی وپس مانده ی سیاسی- اجتماعی که به گونه ی واکنش هایی ناسازگارباترقی وپیشرفت بویژه دشمنی باحقوق زنان وآزادی خودراتبارزمیدهد؛چیزی جزبازتولیدذهنیت خشونت بارطالبی، یعنی آمیزشِ فرهنگِ قبایلی بابرداشت بدوی ازدین، مانندوهابیت درسده ی هیجدهم درجزیره نمایی عربستان،درعصرمدرن نیست.طرفه اینکه،این برداشت طالبی-قبیلگی ازدین درشرایط کنونی بازهم خوراک فکری ومادیی خودراازهمان وهابیت ونظامی گریی برخاسته ازفئودالیسم/بزرگ مالکی وقبیلگی پاکستان می گیرد.
این سیاست هایی یک قدم به پیش وهزارقدم به پس ایجاب می کندکه نگاهی به عقب انداخته،بادقت/ریزبینی به ارزیابی بپردازیم که ویرانی کاروعامل اصلی افتادن دربرزخ واپس گرایی دیوانه وارچیست؟به سخن دیگر،مشکل درخودجامعه ی سنتی است یااینکه مژده دهندگان وپیش گامان نوآوری، خوددربرنامه ریزی وشیوه ی کاری درگریزازجامعه ی سنتی ورفتن به سویی جامعه ی مدرن مشکلی داشتندکه باید پیشتر ازواردشدن به ماجرایی نوخواهی به حل آن می پرداختند؛یااینکه مشکل به گونه ی دوطرفه، هم درجامعه ی سنتی وهمچنان درنوخواهان وجودداشت،مشکلی که بیشترازهمه فرهنگی می نمودومی نمایدتاسیاسی واجتماعی.درس هایی تلخی که نویسنده به حیث شاهد،ازسه دهه ی گذشته باین سوآموخته است،این است که نه جامعه ی سنتی- افغانی رامی توان به طورهمه جانبه دراین واپس گرایی وشوربختی مقصر/کوتاه دانست ونه هم آگاهان وکنشگران سیاسی- فکری راکه مدعی ایجاددیگرگونی هایی سازنده وپیش رانش کشور به سویی جهان نوبودند،موردسرزنش قرارداد.
دراین برزخ واپس گرایی فراوان وپیشرویی ناچیز،مسئولیت طبقه ی حاکمه وکرختی ی جامعه ی سنتی زیرسلطه ی دوام دارآن بسیاربرجسته می باشد.ازاین رو، می توان مسئولیت نوخواهان ونوگرایان ازگرایش هایی گونه گون رادرردیف دوم نشاند.ازآنجاکه بخاطربدنه ی زمخت جامعه ی استبدادزده که برخاسته ازانحطاط فکری- فرهنگی دوام دارووحشت استبدادسیاسی - قبیلگی ازآزادیی اندیشه ودرنتیجه ی آن، جابازنکردن نقدسیاسی،اجتماعی،ادبی وفرهنگی در جامعه ی افغانستان می باشد؛وهمین جابازنکردن فرهنگِ نقد ونقدپذیری سبب شد که ازیکطرف،در کشورهویت سوزیی تاریخی- فرهنگی صورت داده شود؛وازطرف دیگر، بخاطر فرارازازپذیرش مسئولیتِ گذشته ی سیاه وننگینِ بسیاریی فرمان روایان در بیشترازدوسده ی گذشته که عامل اصلی شوربختی امروزین می باشد.ازنظرسیاسی،زیرنام ملی گرایی که بهتراست آن قبیله گرایی ونژادپرستی بنامیم تاملی گرایی،تاریخ سازیی دروغین وازخاکسترِ آن، باباسازی شود.دراین سرزمین زنده کشِ مرده پرست،افزودن به فهرست باباهابه یک امرروزمره مبدل شده است و باباسازی ازظاهرخان،شاه پیشین،باردیگری رابرشانه ی تاریخ دروغین وتحمیلی نواسه هاانداخت. نویسنده درعقرب سال1380،درویلای شخصی اخیرین بابا دربیرون شهر"روم"،ملاقاتی بااو داشت.نامبرده، بصورت بسیارشرم آورازطالبان بنام قندهاری ستایش می کرد.حق داشت ازطالبان ستایش نماید.ازاین روکه،پدرش راهم 82سال پیش ،انگایس هاباپشتی بانی نیروهایی ارتجاعی- طالبی به گونه ی طالبان کنونی درتخت"کابل"نشانده بودند؛وفکرمی کردکه تاریخ، تکرارخواهدشد.
دراین راستا،زمانیکه درسال1381،ظاهرخان،سواربرهواپیمایی نظامی ارتش امریکا،ازراه ازبکستان به کابل آورده شد تاحمایت خودراازاداره ی زیرسایه ی ارتش امریکابه نمایش بگذارد.محمودخان اچکزای،یکتن ازپشتون های بلوچستانِ پاکستان، طی گفت وگویی باروزنامه ی انگلیسی زبان"نیوز"گفت که چراازراه وزیرستانِ پاکستان،همان راهی که پدرش راانگلیس هابه کابل بردند،واردافغانستان نشد؟بهرحال،برخلاف نظرقبلی اش راجع به طالبان که یادآوری شد.بتاریخ2سیپتامبر2005میلادی-11اسد1384خورشیدی،مینه بکتاش،خبرنگاربخش دری/فارسی بی بی سی،گفت وگوی اختصاصی باظاهرخان داشت که درآن یادآورشد:"قطعاًنمیشودکه آدم باکمونیست بسازد؛بامردمی که خودراطالب می دانستند،خودرادین دارمیدانستندوخاین به مملکت خود؛وبااین شکلی منحوسی که به خودگرفته بودند؟درهمان گفت وگو،درباره ی داودخان پسرکاکاونخست وزیرخودیادآورشده بودکه:غلام می پالید،نه همکار"!جالب این است به همان شخصی که زیردستان خودراغلام می پنداشت،ده سال موقع دادکه کشوررابه سوی وابستگی سیاسی- نظامی-اقتصادی به شوروی براند؛ودرادامه ی خوش خدمتی قبلی،ده سال بعد،یک گام پیشترگذاشته،کشوررابه ساحه ی نفوذایدئولوژیک شوروی و مبارزان مسلمان رابدامن پاکستان انداخت وبنیان بحران وویرانی کنونی راپی ریخت.برای غلام سازیی زیردستان توسط داود،بسنده می کندکه"کرباس پوشان برهنه پا" خاطرات حسن شرق مطالعه شود.شرق درخاطرات خودیادآورمی شودکه درآغازورودبه کابل، بخاطرتنگ دستی، آماده شده است وظیفه ی سگ ژنرال مکتب خردضابطی راانجام بدهد؛ درصورتیکه، توجه ازسگ باوانتقال داده شود.همین فردی که آماده بودوظیفه ی سگ رابدوش بکشدتاشکمش سیرشود؛درجمهوریی داود،بمقام دوم کشورسید.افسوس بحال کشوری که چنان افرادی دربالاترین مقام اجرایی آن راه یابند!
ازهمه اسف بارتراینکه،حکومت ناکارآمدودرمانده ی کابل،بیمارستان اردو/ارتش رابنام همان غلام پرورِشخصیت کُش نام گذاری کرده است.این شخص نادان وخودسربباورخودملی گرابودومی خواست تاریخ بسازد.یکی ازنمونه های تاریخ سازیی دروغین وجعلی او،مطرح کردن وزیراکبرخان درزیرسایه ی نام سیدجمالالدین افغانی بود.سیدجمالالدین،بخاطر کتابی که بنام"تتمته البیان فی تاریخ افغان"نوشته است وافغان هارایهودنامیده است.ثابت کرده است که تنهاپسوندی که باونمی چسپد، افغان بودن است.من تعجب می کنم که چراملی گرایان افغان می کوشندازنام سیدجمالالدین بهره بداریی سیاسی نمایند؛بدون اینکه، به نشرکتاب آن مرحوم بپردازند! کتاب نامبرده،دردوره شاه امان الله، درکابل چاپ شد.زمانیکه شاه رامتوجه موضوع ساختند،کتاب ازپخش بازداشته شد.ازاین که آن روزهااعلامیه بالفوروزیرخارجه ی انگلیس درجهت حمایت ازتشکیل کشوریهوددرفلسطین داغ شده بودوامکان اثرگذاریی منفی کتاب برروابط افغانستان باعرب هادرمیان بود،شاه امان الله دیگربه کتاب نامبرده علاقه ی نشان نداد.پسوندافغانی بنام سیدجمالالدین، به بلندپروازی هایی سیاسی وفکریی اوودیدگاه منفی ی عالمان متعصب دربارخلیفه ی عثمانی نسبت به عمامه ی سیاه وشیعه بودن اوپیوندمی خوردکه ازیکطرف، می تواندفرصت طلبی تلقی شود؛وازطرف دیگر،بهره برداری ازنام افغان درجهت کاهش فشاردستگاه آخوندیی خلیفه ی عثمانی.اینکه نامه ی شاه قاجاربه خلیفه راجع به جعلی بودن این پسوندتاچه اندازه سبب بی مهریی درباراستانبول به سیدشد،ازحوصله ی این بحث بیرون است.
بهرصورت،ناسیونالیسم/ملی گرایی وملت ساختن به درک وشناخت عقلی نه اسطوره ی ازتاریخ،وهمگانی ساختن آن ویک زیرساخت نیرومندفرهنگی که ملی گرایی افغانی فاقد آن است،نیازمبرم دارد.زیرساخت استوارفرهنگی وشناخت عقلانی وهمگانی ازتاریخ سبب می شودکه امروزی هاازتجربه ی دیروزی ها به گونه ی"گذشته چراغ راه آینده است"بهره برداری کرده،ازبسیاریی کژروی هاوبداندیشی هاپرهیزوگام هایی سترگی به سویی آینده بردارند.برعکس،تاریخ کشورمانشان میدهدکه مردم این سرزمین همواره قربانی شورش های ارتجاعی/واپس گرایانه ومیدان تاخت وتازبازی گران منطقه ی وفرامنطقه ی بوده و درجریان آشوب های قهقرایی بیشترازبیگانگان توسط همین باباها واطرافیان آن هاغارت وچپاول شده اند.اینکه بخش بزرگ جامعه ی ماازاین باباسازی هانفرت دار،نشان میدهدکه اکثریت مردم درشرایط جدیدملی وجهانی،راه خودراازچنان سیاست های اسطوره سازودروغین جداودرحقیقت به شرایط ملی وبین المللی آگاهی یافته اند؛وهمین هاهستندکه آینده رارقم می زنند،نه گذشته گرایان اسطوره سازِزنده کشِ مرده پرست وخیال پرداز.ببینید!درپاکستان،خانه ی شخصی محمدعلی جناح،بابای آن کشورِکمترازماشوربخت،یابه آموزش وپرورش سپرده شده است یابه موزه ی ملی.درهندوستان،خانه های شخصی نهرووگاندی به موزه تعلق گرفته اند.اما،درکشورما،بابای حامی طالب،بارسیدن به کابل،چندقصرباشکوه البته به سویه پایتخت راکه به سرمایه ی نواسه هایش آبادشده بود،بفروش رساندوپول بدست آمده رابه بانک های بیرونی سپرد!افزون برفروش قصرهای که بمردم تعلق داشت،تامردنش درسال1387،سالانه سی ملیون پول ازدارایی این مردم بدبخت راکه شش ملیون آن هاازنبودخانه وکاردرداخل کشور،درایران وپاکستان زندگی جانکاهی راسپری می کنند،مصرف کردوحکومت درمانده ی کابل هم که ازنام بی اثرآاودرجامعه بهره برداری می کرد؛بدون چون وچرا،این پول هاراازوزارت مالیه/دارایی به حساب اوواریز کرد.
امروزدولت مردان دربسیاری کشورهایی اسلامی به شمول افغانستان ازنبوداحترام درمیان مردم خودرنج می برند،وبحران هایی سیاسی واجتماعی ازکازابلانکاتاکابل که دفترچه ی زندگی سیاسی چندین سیاست مدارضدملی رابست،برخاسته ازمنفوربودن رهبران تحمیلی- کودتایی می باشد.بدبختانه،این نبوداحترام برایی زمام داران ونبودحکومت کارآمد درکشورمادرمقایسه باکشورهای دیگربی کران می باشد.درواقع گفته می توانیم که این کمبود،هم برای ملت شدن وهم برایی بازگشت صلح وثبات سیاسی واجتماعی بسیارناگوارتمام شده است؛وسرنوشت آینده ی کشوررا تلاش دوام داروکارکردسازنده ی فرمان روایان برای محترم شدن درمیان مردم رقم خواهدزد،نه حضورسربازان وحمایت سیاسی بیرونی .سیاست مداران چه درسطح ملی وچه درسطح محلی محترم نمی شوند،مگراینکه به اراده وخواسته ملت های خودتن بدهندواجازه بدهندکه نمایندگان واقعی مردم ازطریق آزادودموکراتیک واردمعرکه شده،سرنوشت کشورورهبران راتعیین نمایند.دراین صورت،هم به عمرسیاه ونگین وابستگی به استعمارنو وحضورنیروهای نظامی آن هاپایان داده می شود؛وهمچنان،کشوریاکشورهابه سویی ملت- کشورشدن ودرک زبان مردم دردرون ودرک زبان جامعه ی جهانی دربیرون،گام برخواهندداشت.اگرسیاست کاران به افزایش احترام خوددرمیان مردم نپردازند،به سخن دیگر،برایی کمایی کردن وجهه ی سیاسی به سویی مردم بازگشت نکنند،به صراحت می توان گفت که جهانی سازی کارنامه وبرنامه ی خودراکه انقلاب درفن آوریی اطلاعاتی ورسانه ی هرروزبه شتاب آن می افزاید،ملی گرایی، قبیله گرایی وبنیادگرایی، این برادران دوگانه وسه گانه درجامعه ی سنتی، بنام دفاع ازهویت که بجایی هویت اصلاحفظ قدرت درساختارقبیله مهم است تاهویت،به حجم گرایش وپیوستگی به سنت هایی جاهلانه ودگم هایی خودساخته ی مذهبی که بسیاریی آن هارابطه ی بامذهب ندارند؛افزوده،شرایطی دیگری رارقم خواهندزدکه بیرون شدن ازآن، زمان وامکانات بیشتری رامی طلبدکه دستکم درآینده ی نزدیک در دسترس مردم افغانستان نمی باشد.اینجا،منظورازملی گرایی وبنیادگرایی افغانی یک نوع واپس گرایی می باشدکه باانکاروعدم پذیرش اندیشه وساختارجهان نو؛درحقیقت،هم برایی نژادهاوهمچنان برایی مذهب هایی موجود، یک پدیده ی نهایت منفی می باشد.دربرابر چنان پدیده هایی،جهانی شدن هم روش وبرنامه ی است که هدف آن گسترش فرهنگ،اقتصاد وسیاست برتربرهمتایان پس مانده بوده وبه آسانی فرهنگ هاوسنت های بومی راکه ملی گرایی وبنیادگرایی تندرووخرافاتی و نژادپرست می زایند،به پیرامون پرتاب می کند.
درشرایطی که افغانستان نتوانست مرحله ی گذارازوضعیت سنتی- قبیلگی راپشت سرگذاشته واردجهان نوشود،چندین نیرویی متضادوهمسودرسطح منطقه ی وجهانی عمل می کنند،عملی که می تواندبرای افغانستان هم سازنده وهمچنان مرگبارتمام شود.سازنده باین معناکه اگرکشورمامدیران وسیاست گران ورزیده ی داشته باشدکه ندارد،می تواندازشرایط نوین بهره برداری نماید.بطورنمونه،جهانی شدن ازیک طرف باشعارلیبرالیسم سیاسی،اقتصادی وشکستاندن مرزهایی ملی وفرهنگی درجهت جاده سازی برای تجارت آزاد،کنترول بازار،موادخام ونیرویی کارِارزان قیمت به پیش می تازد؛ازطرف دیگر،دولت های بزرگ دیگر مانند،روسیه،چین وهنددرمنطقه سلط ی فرامنطقه ی هابربازاروکنترول منابع بویژه انرژی وگسترش لیبرالیسم سرمایدارانه رابرنمی تابند.درردیف سوم هم،کشورهای مسلمان، مانند،ایران،پاکستان وآسیایی میانه قرارمی گیرندکه هم چشم به سوی رقابت هایی بازی گران بزرگ دوخته اند؛وهمچنان،دررابطه بارویارویی ملی گرایی وبنیادگرایی واکنش نشان میدهند.اگرباریزبینی به پرسمان نگریسته شود،مرکز این بازیی چندجانبه،افغانستان قرارگرفته است.مرکزواقع شدن افغانستان دربازیی قدرت های دورونزدیک،درسه محورزیردورمی زند:نخست،اهمیت موقعیت سیاسی این کشوردرمنطقه.دوم،بنیادگرایی که مخالفان کمونیسم بین المللی برایی کوبیدن اتحادشورویی پیشین درافغانستان درقالب(مجاهدین)سامان دادندوبعداًبرایی کوبیدن آن ها، بابهره برداری از تاریک ترین برداشت دینی وازدواج آن باعناصرمتروک وقابل سرزنش فرهنگِ قبیلگی برخاسته، گرایش مطلوب خودرادرهیئت(طالبان)ایجادکردند.سوم،دوستان عربِ غرب که باتفاهم امریکا،بریتانیا،پطرودلارعربستان وخدمت گزاریی پاکستان واردمعرکه ی سبز وسرخ شده بودندواکنون فشرده ی آن درقالبِ(القاعده)نمادیافته است.سازمانی که امریکا وانگلیس زیررهبریی جورج بوش وتونی بلیرازآن بنام تروریسم اسلامی/هراس افگنی اسلامی یادوبه بهانه ی آن به ماجراجویی های هولناکی درسرزمین هایی اسلامی بویژه افغانستان دست زده اند.ماجراجویی که میوه ی تلخ وهستی سوزآن را بخاطرسیاست کاران نادان،غرض ورزوپول پرست، مردم افغانستان درو می نمایند.این گونه دیگردیسی هاباین لحاظ درافغانستان رخ نمودکه خالیگاهی درنبودملی گرایی سرزمینی وکشش به سویی ملت شدن بوجودآمده بود،خالیگاهی که بجای ملی گرایان ودین باورانِ انسان محور،تندروان قومی ومذهبی به پرکردن آن پیش گام شدند.
زمانیکه رژیم کمونیستی افغانستان درماه ثور1357،همان ماهی که توسط"مسکو"رویی کارآورده شده بود،فروپاشیدورهبری در"کابل"، بجای دنباله روان حاکمان قبیلگی-سنتی، بدست افغانستانی هایی فارسی زبان افتاد.ازاین سبب که زمام داران نوازاجاره داران انحصاریی قدرت به شیوه ی چندقرنه وموردتائیدعربستان وپاکستان نبودند؛وامریکانیزازکشورهایی نامبرده درجهت ویرانی کشورماحمایت می کرد،سه پرسمان زیرکه موردبهره برداریی سیاسی بیرونی هاقرارگرفت،به روشن خودنمایی کردند:نخست،محتوایی پس مانده ی بنیادگرایی وملی گرایی افغانی به نمایش گذاشته شد.دوم،بحران هویت که زاده ی نبودزیرساخت فرهنگی ومسئول آن زمام داران سنتی- قبایلی پیشین کشوربخاطردشمنی بافرهنگ غنی- غیرایلی خراسان می باشند،قدبرافراشت ونشان دادکه ملت بودن وملی گرایی بررویی کاغذبودتادرواقعیت زندگی .سوم،باعوض شدن چهره هایی سیاسی درکشور،منافقت سیاسی وریاکاریی دوستان مجاهدین دردوره ی اشغال شوروی نیز برهمه گان برملاشد.به سخن واضح تر،دوستان درونی وبیرونی دیروزبه گونه ی دشمنان امروز،برآمدکردند.زمانیکه پرسمان بنیادگرایی وملی گرایی مطرح می شود،معنایی امت وملت نیزبدنبال می آید.درفرهنگ اسلامی،امت معنایی جامعه ی اعتقادی راتداعی می کندودربرابرآن،ملت قرارمی گیردکه جامعه ی سرزمینی وبطورمحدود/کرانمند،نژادی راافاده می کند.اگرپرسمان نخست رادرنظربگیریم،اعضایی امت اسلامی یعنی گروه هایی جهادی وحامی هایی آن هاازجمله،رژیم هایی عربستان،پاکستان وایران به حیث برادران مسلمان، نبایدباکمک رسانی به بنیادگرایان بومی وتفنگ بدستان خشن زیرفرمان آن هادروطن ماویران گری می کردند.پس امت اسلامی رابایددرقرآن وحدیث جویاشد،نه درکارکردمسلمان ها.اماملت به معنایی جامعه ی نژادیی که برتافته ی ملی گرایی می باشد؛وملی گرایی،درکشورچندقومی،چندفرهنگی وچندمذهبی مادوجنبه می تواندبه خودبگیرد:نخست،ملی گرایی به معنایی سرزمینی؛ودوم،ملی گرایی به معنایی نژادی وفاشیستی که درکشورهایی مسلمان نمونه هایی شکست خورده فراوان داریم.
بطورنمونه،ترکیه که به گونه ی نخستین دولت ملی درجهان اسلام بربنیان نظریه ی دولت- ملت اروپایی درپس فروپاشی امپراتوریی عثمانی قدبرافراشت،باتحمیل زورمندانه ی هویت ترکی بردیگرنژادهایی باشنده ی آن کشور،باخیزش سرسختانه ی ملیت کردکه به گفته ی کردهابیست ملیون وبه گفته ی دیگران درحدودپانزده ملیون نفوس مردم ترکیه تشکیل می دهند،روبرومی باشد.درعراق که بعثی های ناسیونالیست/ملی گرا وخشنِ عرب جنایت هایی هویت زدایانه فراوان علیه مردم کرد مرتکب شده اند،درپس جنگ خلیج وپس ازآن ماجراجویی بوش- بلیردرعراق که فروریزی رژیم بعثی رادرپی داشت،کردستان خودگردان رابه میدان آورد.پدیده ی سیاسی- نژادیی که پرده ازچهره ی سیاه وزشت ملی گرایی نژادمدارِغیرمداراگربرداشت.این عادت بیمارگونه ی همه خودکامگان سیاسی- نظامی است که به بهانه ی تامین ثبات وامنیت خشونت روامی دارندوهویت زدایی می کنند،ناآگاه ازاینکه به گفته ی کارل کوهن:"آنچه بوسیله ی استبدادنگهداری می شود،ارزش نگهداشت راندارد"!درعراق ارزش چیزهای راکه خودسری واستبدادمدعی نگهداشت آن هابود،می بینیم.کشورفروپاشیده وبخش شده به مذهب هاونژادها،نژادهای که به خواستن غیرپاسخ گویانه اشتهایی سیری ناپذیردارند.برای نمایش چنان خواسته هایی،خالی ازفائده نخواهدبوداگرنیم نگاهی به خواسته هایی کردهای عراق انداخته شود:رئیس جمهورکردباشد،اختیارات نخست وزیرکاسته شود،شورای امنیت ملی تشکیل واختیاران نخست وزیردراموردفاعی وامنیتی به آن سپرده شود،دبیرخانه ی برای هیئت دولت تشکیل ورئیس آن کردباشد،برخی وزارت خانه هایی مهم برای کردها سپرده شودوزمانیکه آن هامستعفی شوند،دولت نیزمستعفی تلقی شود.دربخش کردستان:برگزاریی قراردادهای نفت وگازباشرکت های بیرونی بدون اجازه ی دولت مرکزی توسط کردها،حل سرنوشت سرزمین های موردمناقشه درولایات نینواوکرکوک،سرشماری عمومی برای تعیین دقیق قومیت های مختلف درعراق انجام گیردومحدودیت ازسرراه افزایش نفرات وامکانات پیش مرگان کرددرارتش عراق برداشته شود.پرداخت غرامت به خانواده های قربانیان کشتارهای کردهادردوران حکومت صدام حسین نیزازجمله دیگرشرایط های کردهامی باشد.(2)
زمانیکه خواسته های گزاف کردهاباقدرت طلبی شیعه هاکه بیش ازاندازه مدعی اکثریت بودن می باشند،افزوده شود،خواسته هاوقدرت طلبی های که موردپذیرش سنی های عراق نیست،بدرستی به ژرفای بحران آن کشور پی برده می شود.بنابراین،رخ دادهای دلخراشی که ازبیست سال بدین سودرعراق پیوسته رخ میدهند،نشان گراین است که ملی گرایی منحط بعثی عرب باجزم گرایی،خودسری وخشونت ورزیی هایی بی پایان خود،چه تخم های بدبختی زاینده ی رادرآن کشورپاشیده است،وبنیادگرایی آخوندیی شیعه درحال فربه کردن آن می باشد.ویران گریی ملی گرایی عرب تنهابه عراق کرانمندنیست،بلکه این همان ملی گرایی می باشدکه رسوایی آن دربزرگترین کشورعرب، یعنی مصردرسال1967،باشکست رسواخیزدربرابر کشورپوشالی اسرائیل مشاهده شد؛واین روزهازیررهبریی فردِاحمق،خودسرودیوانه ی بنام معمرقذافی درکشورلیبی،باتانک،توپ،تفنگ وهواپیماهایی جنگی به کشتارمردم بی گناه که آزادی وحکومت پاسخ گومی خواهند، ادامه میدهد.خیزش کردها دربرابرملی گرایی هویت ستیزترکیه،شکست ذلت بارملی گرایی عرب که کشتارمردم درلیبی،فروپاشی عراق که خواسته هایی درست ونادرستِ کردهانمادآن می باشد؛بحران دوام دارافغانستان و خیزش بلوچ هادرپاکستان، کشوریکه خودش ازحقوق کشمیری های هند دفاع وازحقوق بلوچ هاشانه خالی می کند،نشان میدهندکه ملی گرایی وبنیادگرایی کمترسخنی برای گفتن دارند.بنیادگرایان شیعه هشت سال است که درعراق حکومت می کنند،حکومتی که جزدامن زدن به تفرقه ی مذهبی دستاوردی ندارد؛ودرافغانستان هم بنیادگرایان پیش وپس ازاین همان راکرده اندومی کنندکه درعراق جریان دارد.درپاکستان،بنیادگرایان ابزاردست ارتش سکولارومنافق شده درلباس طالب وملامصروف کشتن شیعه وسنی می باشند.کشتاریکه بیشتربه سودارتش وقدرت های فرامنطقه ی می باشدکه به اسلام هراسی دلبسته اندنه مسلمان ها.
باوجوداینکه،ملی گرایی کارنامه ی درخشانی تاکنون درکشورهای اسلامی تبارزنداده است،ازارزش ملی گرایی سرزمینی وفرهنگی مداراگرنمی توان چشم پوشید.بدبختانه،پرسمان ملی گرایی سرزمینی وفراورده ی آن ملت مدرن دربسیاری کشورهایی اسلامی ازجمله افغانستان راه نیافته است ونبایدهم بیابد.به دودلیل،نخست اینکه،ملت وملی گرایی زاده ی انقلاب کبیرفرانسه واستعمارغربی درشرق می باشد.ازاین سبب که افغانستان به گونه ی مستقیم مستعمره نشده بودوچندجنگی که مردم این مرزوبوم بابریتانیاواخیراًباشوروی داشتند،درنخستین،دستاوردجنگ هادرسرمیزسیاست دفن شدونوکران استعماربرمردم کشورمادوباره بارکرده شدند؛ودردومی،کشورمابازهم بخاطرتنش های مذهبی- نژادی که برخاسته ازنبودملی گرایی سرزمینی وفراورده ی آن ملت – کشورمی باشد،نتیجه ی جنگ رادرمیدان سیاست باخت وبه سویی جنگ داخلی وبدنبال آن به طرف اشغالِ دومی رانده شد.گام برداری ازیک سلطه ی بیرونی به سلطه ی بیرونی دیگر،بازهم برمی گرددبه برداشت نادرست ازامت وملت وتن دهی به ساختارجغرافیایی- سیاسی دوره ی بازیی بزرگ که بهایی نیست کننده ی آن راتاکنون مردم این سرزمین می پردازند.دررابطه بامفهوم ملت،اززمانیکه دردائرت المعارف فرانسه،"دیدرو"و"دالامبر"،مفهوم ملت راازنظروبینش روشنگری تعریف کرد،هیچ گاه ازبین نرفته است:ملت یعنی کمیت قابل توجهی ازمردمی که درگستره ی مشخص یک کشورودریک محدوده ی اقلیمی زندگی وازیک دولت واحدفرمان بری می کنند.(3)بدبختانه،درافغانستان،بخاطرادامه ی درازمدت وتحمیلی ی حکومت هایی ایلی- خانوادگی- شخصی وانحصارگزافه ی قدرت دردست کسانیکه کله هایی کوچک وچنگال های بزرگ داشتند؛وترکیب غیرمتجانس قومی وفرهنگی وبرتری جویی هایی نژادی؛ملت به معنایی که دیدروودالامبرپیش کش کرده اندو ما می توانیم آن راملتِ برخاسته ازناسیونالیسم سرزمینی نه نژادی که ازگریبان آن دربسیاری کشورهاازجمله کشورما، فاشیسم سردرآورده است؛نام گذاری نمائیم،درافغانستان نتوانست برآمدنماید.
دریک سده ی گذشته، بویژه پس ازجنگ جهانی دوم که هم زمان باخیزش هایی خودگردانی خواهی درجهان پس مانده بود،درکشورما،درشعار،این نظریه که همه باشندگان افغانستان،افغان می باشند،بسیارگزافه توسط زمام داران خودسروبی منطق تبلیغ وبه خوردمردم داده شد.ازبدحادثه، زمانیکه این آسان انگاریی ملت سازی باسرکوب وتبعیض زبانی ونژادی وسامان دهی قدرت به سودیک گرایش نژادیی خاص همراه شد،پس ازفروپاشی رژیم کمونیستی وبالاآمدن افغانستانی هایی فارسی زبان درقدرت،دست به ته ی دیگِ ملت سازیی دروغین رسیدونشان دادکه فرمان روایان وپالش گران بوت هایی شان چه برداشتی ازملت وملت شدن داشتندودارند.به سخن دیگر،درتبلیغ وسخن پراگنی هایی خلاف واقع همه افغان جازده شدند،امادرعمل،زمانیکه پرسمان قدرت وملی کردن آن به میان آمد،دیگران غیرافغان وهمان هاکه دربیشترازدوسده باعث پس ماندگی وحشتناک کشوروقراردادن آن درافریقا،درردیف سودان جنوبی وصومالی ودرآسیا،درردیف بوتان ومغلستان می باشند،افغان برآوردشدند،موضوعی که ثابت ساخت که کشورماهنوزهم باملت شدن وروندملت سازی همخوانی نیافته است ودراین راه بامانع های فراوانی روبرومی باشد.دراین رابطه،تنهاپرسمان چندقومی وچندفرهنگی بودن جامعه مزاحم ملت سازی نمی باشد،بلکه نگرش به سیاست ملی وروندملت شدن درذهنیت وکارکردتیکه داران قدرت وسیاست که تیکه داری شان همواره باسرپرستی قدرت های استعماری تامین شده است، بامانع برخورده ومی خورد.بطورنمونه،تاکنون ازرویی نادانی یاعمدتفکیک میان قبیله وقوم صورت نمی گیرد.درهمین دوره ی جدیدهم که افکارنوبه صورت هایی درست ونادرست موردبحث وجنبه ی کارکردی به خودمی گیرد،روزی نیست که دررسانه های دیداری وشنیداری کشورازبرخوردهایی میان دوقبیله بنام برخوردمیان دوقوم نام برده نشود.درحالیکه درافغانستان،پشتون هایک قوم می باشندکه به قبیله های گونه گون بخش شده اند.چون درگذشته محمدزایی ها،قبایل رابرایی دوام قدرت خودکامه ی خوداستعمال ومیان آن هادشمنی ایجادکرده اند،امروزهم درروشنایی همان سیاست هاکه منافقت وشیطنت پاکستانی هاافزون برآن شده است،به قبیله بازی وقوم سازی های تفرقه افگنانه دامن زده می شود.سیاست بخش کردن پشتون هابه قبایل که ازهمسویی قومی دریک بخش می کاهدوبه روندملت شدن درهمه ی کشور زیان می رساند،تنهابه مردم پشتوزبان کشورمنحصرنمانده وازگذشته هایی دورتاکنون دررابطه باتاجیک هابه گونه ی دیگری ادامه داشته است.باین معناکه درجنوب فراوان کوشیده شدکه این قوم پشتونیزه شودودرسطح کشوربرای کاستن نفوس آن هاایماق،فارسی زبان وقزیل باش سازی کردندکه تاکنون ادامه دارد.درحالیکه سیاست پشتونیزه سازیی تاجیک هادرجنوب کابل فراورده ی نداشته است،درواقع هم واکنش بودوهمچنان به واکنش هایی بیشتری دامن زد.واکنش باین معناکه به گفته ی زلمی خلیلزادِافغان تبارونماینده ی پیشین امریکادرامورافغانستان درصفحه ی65کتاب خودبه عنوان"امنیت درجنوب آسیا"شماربسیاری ازپشتون هادرکابل وهرات(وشمال کشور)تاجیکیزه شدند.این روزهاکه درادامه ی سیاست های ناکام گذشته، بازارقوم سازی وکمایی کردن پول ودرحقیت،اخلال دررونددولت وملت سازی بهرنام وبهانه ی دراطراف حکومت ناکارآمدکابل گرم می باشد،عرب سازی وسیدسازی هم میشود.عرب سازی وسیدسازیی که در همان راهی قزیل باش سازی گام برمیدارد.به گواهی تاریخ،قزیل باش به حیث یک گروه نژادی نه درایران وجودداردونه درافغانستان.پیشینه ی این گروه به لشکرکشی تمورلنگ به ایران واناتولی/ترکیه ی کنونی وسازمان نظامی سنی ستیزصفوی های جنایت کاربنام قزیل باش برمی گردد.زمانیکه پس ازغارت ایران،تمورلنگ به اناتولی هجوم بردوسلطان بایزیدیلدرم رااسیروخزانه اش رابتاراج برد،دربازگشت ازآن سرزمین،هزارنفراز"تاتارها"رابرده وارباخودبه آذربایجان ایران آورده به خانقاه شیخ صفی الدین دراردبیل تسلیم کرد.
درمرحله ی پسین،زمانیکه صوفیان مفسدصفوی ازاردبیل به سوی اصفهان لشکرکشی وسرانجام همه ی کشورایران رااشغال کردند،یک سازمان مسلح تروریستی بانشانِ سرسرخ که به زبان ترکی"قزلباش"معنامی دهدتشکیل دادندکه همان اسیران تاتارهم درآن سازمان سیاه کارشامل بودند.این سازمان تروریستی،زیررهبریی سران طریقت صفوی،به بهانه ی دفع تهدیدترکیه عثمانی،باکشتن صدهاهزار سنی ومصادره ی دارایی هایی مادی وفرهنگی آن ها،کشورایران را شیعه ساختند؛ودرتاریخ معاصرایران،یک فصل زیرنام"فتنه افاغنه"گنجانیده شده است که نفرت راجع بع افغان هادرایران بیشترازآن الهام می گیرد.فتنه ی افاغنه به سیاست های سنی ستیزیی صفوی هابرمی گرددتابدانگاریی افغان.به سایت/تارنمایی دکترداریوش همایون که ماه گذشته وفات کرد،مراجعه نمائید.آن بزرگ مردتاریخ ادب وفرهنگ فارسی به صراحت می گویدکه زیانی راکه صفوی هابه ایران رسانیده اند،افغان هانرسانیده اند.دکترعلی شریعتی،اندیشمندنواندیش دینی کتابی داردبنام"تشیع صفوی وتسنن اموی"که درآن خرافه هایی راکه به اسلام وشیعه بارکرده شده است،به صفوی های منحط ومبتذل وهراس افگن صفوی نسبت داده است.باتوجه به پیشینه ی سیاه کارانه ی قزیل باشان تروریست/هراس افگن درآغازعصرصفویه،ساختن قومی دربازارقوم سازیی افغانستان که برایی شماری پرکردن جیب وبرای فاشیست های کورکاهش شمارتاجیکان راافاده می کند؛درگام نخست،مسخ انگاریی تاریخی؛ودرگام دوم،توهین به فارسی زبان های می باشدکه ازاین نام برایی آن هاپسوندیاپیشوندساخته شده است.ازسوی دیگر،اگرچنان قومی موهومی هم درجغرافیایی انسانی افغانستان وجودداشته باشدوسنی هایی افغانستان ازپیشینه ی سنی کشی وسنی سوزیی آن آگاه شوند،جزدامن زدن به فاجعه وآدم کشی چیزی دیگری بوده نمی تواند.بهرصورت،چون حکومت های ناکارآمدافغانستان،ازگذشته های دورباین سو،درتشکیل ریاست قبایل وتوسعه ی آن به وزارت اقوام وقبایل که رژیم کمونیستی بدرازناوفراخنایی آن فزونی بخشیدوحکومت درمانده ی کنونی پاجایی پایی آن می گذاردوملت به معنایی سرزمینی رابه پای قبایل سرمی زند،جای بحث وتعجب نبایدباشد.طرفه اینکه،درکشورما قبیله پروریی ملت سوز درزمانی صورت می گیردکه جهان بازندگی قبایلی خداحافظی می کندودرافریقای سیاه؛پس مانده ترین قبیله ها،یعنی قبایل زولوازدموکراسی،حقوق بشروجامعه ی مدنی سخن می گویند؛وژاکوب زومارئیس جمهورمنتخب افریقایی جنوبی، برخاسته ازدامن آن هامی باشد.
بهرحال،بهترین راه برایی برداشتن مانع هایی زمخت ازسرراه ملت شدن درافغانستان وبیرون رفت ازشرایط کنونی،کاربردهمان تعریفی ازملت می باشدکه ازقول دیدروودالامبردربالایادآوری شد،تعریفی که همه ی شهروندان یک سرزمین بدون درنظرداشت شناسه هایی نژادی – مذهبی و فرهنگی ملت خوانده شده اندودولت یاحکومت جزتمثیل کنند ی اراده ی آن هابوده نمی تواند؛ورسیدن به همه موقعیت هاازراه هایی دموکراتیک وبراساس اهلیت وکارکردمی باشد،نه وابستگی باین وآن نژاد.اگرچه این تعریف هم درکشورهایی چندقومی مانندِ ترکیه،ازبکستان وافغانستان که دراخیری نام یک قوم توسط بازیگران بازیی بزرگ درربع پسین سده ی نزدهم بریک کشورچندقومی تحمیل شده است؛ودردومی،بلشویک هابخاطردامن زدن به تنش های قومی وزبانی میان ملیت هایی منطقه وباهویت زدایی تاجیک ها،نام ازبکستان رابرفرارودگذاشته اند؛سیاست تفرقه بیندازوحکومت کن که نتیجه ی آن رابابازشدن فضای سیاسی درقرغیزستان، باکشتارازبک هاتوسط قرغیزهادرتموزسال1389،درشهریوش درجنوب آن کشور،ازراه رسانه های شنیداری ودیداریی جهانی شنفتیم ودیدیم.درترکیه هم، کردهادرمبارزه ی هویت یابی دربرابرهویت ستیزیی ملی گرایان تندروترک،درگیرباچنان معضلی می باشندوانقره رادرمخمصه انداخته اند.ترکیه که سال هااست برای پیوستن به اتحادیه ی اروپامی کوشدواروپایی هاهم رعایت حقوق بشر،دوریی نظامی هاازسیاست وحل مشکل کردهارابه حیث شرایط پیش کش کرده اند.درواقع،اتحادیه ی نامبرده،انقره رامجبورساخته است که میان رعایت حقوق بشریی کردهاوهویت زدایی آن ها،برایی شمولیت درجامعه ی اروپایی، یکی رابرگزیند.درعصرجهانی سازی وانقلاب رسانه ی که پیش روداریم،درکشورماوکشورهای همانندآن،انحصارقدرت وهویت ستیزی می توانندباعث پرخاش گری هایی هویتی وبحران زایی شوند.باوجودآن،این گونه پرسمان هاراه حل مدنی ودموکراتیک درجهان نودارندکه همه رابه حقوق شان نایل می سازد.بهرصورت،کشورهایی که به وضعیت کشور- ملت نرسیده اند،بایدبامشکلات فراوانی درعصرجهانی سازی روبروشوند.درهمسایگی ما،کشورپاکستان قرارداردکه باهمه مصیبت هاومشکلاتِ بازمانده و برخاسته ازندانم کاری هایی سیاست مداران خودواستعمارکهنه ونو،رسیدن به مقام هایی دولتی رادرگروِنژادوقومی ویژه ی مانندافغانستان نساخته است.بطورنمونه،غلام اسحق خان پشتون،فاروق لغاریی بلوچ وزرداریی سندی،سکندرمیرزاویحی خان فارسی زبان، می توانندرئیس جمهورشوندوهیچ گروهی نژادیی چه اقلیت وچه اکثریت رسیدن به بالاترین مقام هاراتابوبرآوردنکند.پرسمانی که پس ازثور1371،بارسیدن یک غیرپشتون به مقام ریاست جمهوریی افغانستان؛ برایی عده ی که کشوررامیراث شخصی ونژادیی خودمی دانستندومی دانند،مصیبت فرودآورد.پاکستان که ازپیش درکمین نشسته بود،بابهره برداری ازذهنیت منفی بوجودآمده، نخست،به آتش جنگ هایی میان گروهی دامن زدکه ویرانی کابل دستاوردآن می باشد؛ودوم،زیرنام دفاع ازحقوق پشتون هاطالب سازی کرد،پرسمانی که سودوزیان آن رابرایی افغانستان بطورعام و پشتون هابه گونه ی ویژه بایدآگاهان کشورمابه هرنژادومذهب وفرهنگی که تعلق دارند،واقع بینانه برآوردنمایند.
0 comments:
Post a Comment