Thursday, 31 March 2011

جهانی شدن،بنیادگرایی وملی گرایی افغانی

ابراهیم ورسجی
(6)
فروپاشی امپراتوریی استبدادی-کمونیستی شوروی وپس ازآن،دموکراسی مآبی ی لیبرال دموکراسی ی امریکایی وتاکیددروغین آن به گسترش حقوق بشردرجهان،بسیاری رژیم هایی مستبدتک حزبی- تک قبیلگی – تک نژادی وبنیادگرای جهان سوم بویژه دنیایی اسلام رانگران ساخته بودکه گویی درلبه ی پرتگاه نیستی نشسته اند.ازآنجاکه استبداد،چه قبیلگی وچه نژادگراوچه بنیادگراسخت جان وباتاریخ وفرهنگ کشورهایی مسلمان عجین ودرعین حال،فتنه گر،فرصت طلب ومنافق می باشد،بانیرنگ هایی پی درپی وبهانه سازی هاوازهمه مهم ترکمایی کردن حمایت استعماراقتصادیی غرب،تهدیدبرخاسته ازفروپاشی ی کمونیسم خودکامه ومطلق العنان راپشت سرگذاشت.زمانیکه ریاکاری ومذهب مداریی مستبدان باسودجویی هایی مالی-نفتی ی شرکت هایی تجاری وخطرساختگی تروریسم/هراس افگنی همراه شد،برایی دودهه ی دیگر،استدادسیاه وتباه کارحاکم برمسلمان ها،بیمه گردید.این بیمه شدن خودکامگی اگرچه درظاهرپایدار به نظرمی رسید،اماموجی سهمگینی بنام انقلاب اطلاعاتی- رسانه ی زیرنام جهانی سازیی پابه میدان گذاشت که بیشترازخطرهایی پیشین،فرسایشی ونابودکننده ثابت شد.به سخن دیگر،این مقوله ی سیاسی که"سیاست مداران درکاخ های شیشه ی زندگی می کنند"بابرجستگی، ارزشمندیی خودرابه نمایش کذاشت.یعنی،دردهکده ی هرچه بیشترروبه جهانی شدن،ابزارهایی رسانه ی دیداری- شنیداری،سیاست مداران رالخت وبرهنه ساخته است که دیگرچاره ی جزتن دادن به خواسته های مردم،برای آن هاباقی نمانده است.
بدبختانه،سیاست مداران کشورهای اسلامی بخاطرخواب بردگی وفرورفتن نشه گونه درخُم خانه ی استبدادکه خودراجاویدانه خیال می کردند،نتوانستندازخواب خرگوشی بیدارشوندوحق داشتندکه ازچنان خوابی بیدارنشوند.چراکه ملت هاودرواقع توده های زیرفرمان خودراچنان درخوابی کرخت وغفلت فروبرده بودندکه فکرنمی کردندآن هاازغاراصحاب کهف بیداروبر خیزند.ازخوب یابدحادثه،به سخن حافظ:نفس بادصبامشک فشان خواهدشد----عالم پیردیگرباره جوان خواهدشد.ناگهان بهارعربی درقالب خیزش های ریشه کن کننده ی استبدادقبیلگی- ملی نماوبنیادگرایانه،درمهد/گهواره ی خشن ترین استبدادهایی خون آشام قبیلگی- نژادی ومذهبی،یعنی جهان عرب قدبرافراشت.اگر مستبدین دقت می کردند،می فهمیدندکه باامضا وکاربردمنشورجهانی ی حقوق بشر،برای خودهم آینده ی روشن وهم آینده ی تاریک وغمباربرگزیده اند.باین معناکه اگربارزش منشورنامبرده پی برده وبه آن عمل می کردند،امروزازآزمایش جان فرسایی تاریخ پیروزبیرون درمی آمدند.اهمیت دادن وبکاربستن منشورجهانی حقوق بشردرجامعه های قبیلگی وچندقومی ازگونه ی کشورها ی مسلمان،دونتیجه رافراچنگ مسلمان هامی کرد:نخست،بادامن زدن به آزادی وگردش اندیشه های نودرجامعه ی اسلامی،متون دینی ازنوتفسیروفقه باکنارآمدن باقرآن، راه رابرای رشدعلم های حقوق وسیاست بازمی کرد.دوم،گردش اندیشه های نو،ذهنیت قبیلگی رادیگرگون، ودرگام اول، به ذهنیت قومی ودوم به ذهنیت ملی درراستایی برآمدن ملت- کشورمدرن راه رابازمی کر د.دیگرگونی که اجازه نمی دادمسلمان هابارخ دادهایی ازنوع افغانستان- صومالی- لیبی – پاکستان و...روبروشوند.
بهرصورت،جهانی شدن آگاهی وگردش پرشتاب اندیشه هادردهکده ی جهانی که پیش روداریم،بیشترازهرزمانی ساختارهایی قبیلگی-نژادی-ملی نماوبنیادگرایانه ی مذهبی ونژادی- فاشیستی رابه چالش گرفته است.چالش گریی که به هیچ صورت مانندخطرهایی برخاست از فروپاشی استبدادکمونیستی- روسی وتهدیدهای بزرگ جلوه داده شده ی بنیادگرایی وهراس افگنی نیست.درهردوخطرنامبرده،سیاست کاران باکمی دست کاریی برنامه هاوسیاست های خود توانستندباسد/بندسازی، بقایی رژیم های ازتپش وسازندگی افتاده ی خودرابرای مدتی هرچندکوتاه ضمانت نمایند.اما،درخطری برخاسته ازجهانی شدن اطلاعات وآگاهی که انحصاررسانه ی دولت های مستبدرادرهم شکسته است ودرمجموع؛بافراخنابخشیدن به گستره ی رسانه های آزاد،نیرویی روزافزون شناخت رنج،غم،بی عدالتی،پس ماندگی برخاسته ازستم وزورگویی فرمان روایان خودسر،ملت هایاتوده هاراازحالت خمودگی وکرختی بیرون ودرموضع عامل تعیین کننده وسرنوشت سازبالا کشیده است.رخ دادخوشایندبرای ملت وناخوشایندبرای مستبدین که راه بتاریخ سپردن آن هاراهموارکرده است.
رخ دادهای مصر،تونس وسرنوشت غمبارمستبدان آن هاوخیزش های جاری درلیبی،یمن،بحرین وسوریه نشان میدهندکه دیگردرجهان باشتاب باهم نزدیک شونده،جایگاهی برای خودکامه هانیست.خودکامه هاهم، زمانیکه آسیب پذیریی خودرامی بینند،نخست،دوگروه می شوند؛ودوم،دوگونه واکنش ازخودبروزمیدهند:نخست،گروهِ تباه کاراماتااندازه ی هوشمند.دوم،گروه خشن،بیدادگروتباه کارامافاقد هوشیاریی لازم.هوشمندی وتباه کاریی مستبدان به گونه ی مستقیم باشرایط اجتماعی- سیاسی وفرهنگی جامعه شان پیوندپیدامی کند.به سخن دیگر،اگرجامعه های زیرفرمان آن هامانندافغانستان ،لیبی ،یمن وسوریه حالت قبایلی داشته باشند،وسیاست درمحورفرقه وقبیله ی فرمان روادوربزند،فرصت طلبی وتباه کاریی رهبران وپیرامونی های آن هاکشورهای مربوطه رابه سویی جنگ داخلی می راند.شرایطی که درافغانستان مدت هاادامه دارد،ودرلیبی تازه آغازشده است.برعکس،اگرجامعه ازسطح آموزشی- فرهنگی-سیاسی واجتماعی بهتری برخوردارباشد؛می تواندسیاست مداران راباهزینه وتلفاتی کمتری ازمیدان بیرون می نماید،تجربه ی که درتونس ومصربه نمایش گذاشته شد.
باتوجه به آنچه گفته شد،درهردونوع جامعه،همسویی آگاهان وجامعه ی جهانی درصورتیکه استعمارگریی اقتصادیی قدرت مندان بیرونی، اصول راقربانی ی منافع اقتصادی- تجاری ننماید،آن گونه که بارهاکرده است؛امکان برتری یافتن برقبیله گرایی وبنیادگرایی وجلوگیری ازبازسازیی استبدادتوسط ساختارهایی ارتشی-امنیتی ی رژیم های متلاشی شده،میسرمی شود.بااین همه،دورویی ومنافقت سیاست مداران ورشکسته وضدمردمی درهردونوع جامعه پرسمانی نیست که ازکنارآن بتوان به آسانی گذشت.برای اینکه به فرصت طلبی،ریاکاری وعوام فریبی فرمان روان ستمگربهترپی برده شود،نگاهی به نیرنگ،تناقض گویی وشیطنت سردسته ی رژیم فرقه ی وضدمردمی کشورسوریه، ضروری می باشد.دراین کشورکه ازروزجمعه 18مارس2011-27حوت1389خورشیدی بانوشتن شعارهای ضددولتی توسط چندپسربچه ی ده ساله بردیوارهای شهر"درعا"وزندانی کردن آن هاتوسط پولیس واعتراض مادران شان علیه زندان بانان وتراشیدن سرمادران توسط امنیتی های خشن وضدانسانی رژیم،به گونه ی واکنش،نخست، بهارعربی دردرعاآغازوسپس درهمه ی کشورازجمله"دمشق"رو به شکوفایی نمود،چندین واکنش وبیانیه ی متناقض وچندپهلوبیرون داده شد.بطورنمونه،روزپنجشنبه24مارس2011-4-1-1390خورشیدی،بثینه شعبان،سخن گویی رژیم،سخن ازراه اندازیی اصلاحات،حق فعالیت آزادانه ی احزاب سیاسی ورهایی زندانی های سیاسی پس ازتظاهرات درشهر"درعا"،نخستین شهری که مردم درآن علیه بیداگریی رژیم مستبد،فاسدوفرقه ی دست به خیزش زده بودندرابه میان آورد.درآن سخن رانی بظاهراصلاح طلبانه،یادی ازپایان دادن به قانون فوق العاده که از1963میلادی باین سوبرسوریه حکم می راند،کرده نشد.
افزون براینکه از لغوآن قانون سیاه وننگین یادآوری نشد،درادامه ی  تناقض گوی ها،ریاکاری های سیاسی وعوام فریبی های گذشته،بتاریخ نهم حمل،بشاراسد،اعضایی کابینه رامرخص ووعده ی تشکیل حکومت نورادادکه حکایت ازوخیم بودن اوضاع ودست زدن به تدابیرفوری وجلوگیری ازفروپاشی رامی کرد.ازپیش روشن است که همه رژیم هایی استبدادی وخودسر،بویژه رژیم خودکامه وفرقه ی سوریه،ظرفیت/ گنجایش تغییرواصلاحات موثررانداردونبایدداشته باشد.بدودلیل:نخست،این رژیم، فرقه ی وقبیلگی می باشدوبهترین علت فرقه ی بودن آن در کشورچندقومی وچندمذهبی سوریه،تقسیم موقعیت های مهم دولتی بجای شایستگی به پیوندقبیلگی می باشد.درسوریه،بشاراسد،رئیس جمهور،ماهراسدبرادرش گرداننده ی اول درارتش،پسرکاکایش رامی مخلوف اقتصادسوریه راکنترول ودرعین زمان روزنامه "الوطن"راهم دارامی باشد.حافظ مخلوف، دیگرپسرکاکایش سازمان هایی هراسناک پانزده گانه ی امنیتی رااداره می کند.ازاین رو،آوردن اصلاحات دررژیم آلیگارشی/چندسریی همراه بافسادسیاسی ومالی گسترده،سرکوب هایی بی رحمانه وقانون اضطراریی جاری از1963باین سو،کاری آسانی به نظرنمی رسد.چندروزپس ازگسترش خیزش های مردمی علیه رژیم خودسروفرقه ی- قبیلگی سوریه،وبیانیه ی سخن گوی دولت،بتاریخ28مارس8حمل 1390،بخش فارسی تارنمای"العربیه"،بیانیه ی رازیرنام "منابع حقوقی سوریه پخش کردند"منتشرکرد.درآن بیانیه تصریح شده بودکه:"ناپدیدشدن70هزارشهروندسوری،چالشی بزرگ دربرابرآشتی ملی"می باشد.طوریکه یادآوری شد،بثینه شعبان،مشاوربشاراسد،درروزهای اخیروعده های اصلاحی ازجمله لغوقانون وضعیت فوق العاده،تدوین قانون احزاب سیاسی وآزادی مطبوعات رااعلام کرد؛بااین وجود،بسیاری ازحقوق دانان مستقل سوری باوردارندکه پرونده های چالش برانگیزی بسیاری وجودداردکه درمقابل تغییرات دموکراتیک سوریه مانع ایجادمی کنند.ازجمله ی برجسته ترین پرونده ها،مسئله ی ناپدیدشدن 70تا80هزارنفرازشهروندان سوری دردهه80قرن/سده ی گذشته که همزمان باجنگ خونین میان حاکم سوریه(حافظ اسدپدربشاراسد)وگروه اخوان است؛جنگی که پس ازکشته شدن چندین هزار(به گفته ی رابرت فیسک خبرنگارروزنامه ی اندپندنت/آزاد وکارشناس خاورمیانه،درکتاب"عصرجنگنده ها22)نفردرشهرحما،باپیروزیی دولت به پایان رسید.
هیثم المالح، فعال حقوقی اهل سوریه، باورداردکه رسیدگی باین قضیه بدلایل انسانی- اجتماعی ضروری است.اوادامه میدهدکه نام این افراددراداره ی ثبت احوال زنده قیداست.مالح می گوید:مشکل بزرگ دیگر،مصادره ی بیش از20 هزارخانه پس ازمتهم شدن صاحبان آن هابه عضویت درگروه اخوان برمی گردد،ماجرایی که بسیارعجیب می نماید.اومی گوید:تابحال نشنیده که درهیچ جای جهان خانه های شهروندان بدلیل گرایش های فکری وسیاسی آن هامصادره شودوتاکیدمی کند؛همچنین،بایددرماده49قانون اساسی که مردم راتنهابه دلیل اعتقادهای ایدئولوژیک که به مذاق نظام خوش نمی آیداعدام شوند،لغوشود.سازمان های حقوقی سوریه،همچنان خواستاربرداشتن موانع امنیتی درمقابل بازگشت 250هزارشهروندسوری ازخارج هستند.کارشناسان باوردارندکه وجودبیش ازپانزده سازمان امنیتی درسوریه باعث شده است که این کشوردرخفقان شدیدبسرببرد.بویژه آنکه، دردهه های اخیرفشارهانیزبیشترشده است.همچنان،قانون های وجوددارندکه مانع پیگردقانونی نیروهای امنیتی درصورت کشته شدن بازداشت شدگان درجریان بازجویی می شود."
آنچه گفته شد،نشان میدهدکه آوردن اصلاحات درسوریه وکشورهای همانندآن کارسهل وساده ی نخواهدبود.زمانیکه چنان عامل های پیچیده وچندگانه، بامنافقت،تناقض گویی،ماهیت سرکوب گرانه وبدسرشتی رهبران افزوده شوند؛به گونه ی که درسوریه شده اند،چاره ی جزسرنگونی رژیم خونریزوتباه کارپیش رونمی ماند.تاجائیکه به تهمت زنی به مخالفان آزادی خواه  وحق طلب توسط حکومت های دیکتاتوری ارتباط می گیرد،این شیوه ی همیشگی سیاست مداران ضدمردمی وخودسرمی باشدکه نظریه ی توطئه رابزرگ وهرمبارزوآزادی خواهی راکه اکنون درخاورمیانه همه ی مردم مبارزوآزادی خواه شده اند،توطئه گرونوکربیرونی می خوانند.دراین راستا،بشاراسد،رئیس رژیم ناکارآمد،فاسد،فرقه ی،خشونت گراوضدملی سوریه، روزچهارشنبه30مارس2011-10حمل1390خورشیدی،باابرازسخن رانی درپارلمان پوشالی کشورش،اکثرت مردم سوریه به جزفرقه علوی-نصیری،فرقه مذهبی خودراتوطئه گروخیزش حق خواهانه ی آن هارابرخاسته ازدسیسه گری هایی بیرونی که اشاره به امریکاواسرائیل می باشد،خواند.بشاراسدکه ازروزهای آغازین خیزش مردمی تاکنون صدهانفرراکشته است،حق داردخیزش مردم  سوریه رازاده ی توطئه ی امریکاواسرائیل بداند.چراکه این شیوه ی همه ی خودکامگان است که باکاربردشیوه های فاشیستی وبزرگ ساختن نقش بیرونی ها، به مردم خودتوهین می نمایندتاناتوانی وفسادحکومت هایی خودراپنهان کرده بتوانند.براساس سخنان بی پایه ی بشاراسد،محمدبوعزیزی که بتاریخ26قوس1389درشهرسیدی بوزیدازبیکاری وستم حکومت خودرابآتش کشید،وپسربچه های ده ساله ی سوری که بتاریخ27حوت1389بانوشتن شعارهای ضددولتی بردیوارهایی شهردرعا،علیه ستم وبیدادگریی رژیم او،آغازگرحق خواهی مردم شدند،وایمان العبیدی زن جوان لیبیایی باشنده ی بنغازی، به گزارش رویترزخبرگزاریی انگلیس، بتاریخ27مار2011-7-11390خورشدی،سراسیمه واردهتلی شدکه درآن خبرنگاران خارجی زندگی می کردندوگفت :"15نفرازنیروهای قذافی، پس ازبازداشت، بزورباوتجاوزکردند."همه آلت دست توطئه گران بیرونی می باشند.آری!خودکامگان بایدبه هوش بیایندکه دیگرزمان این گونه عوام فریبی هاگذشته است!
ازروزیکه به مسائل سیاسی آشناوعلاقمندشدم،بخاطردارم که حکومت های خودسردرافغانستان،پیشتر،بیشتروبدترازحکومت هایی خودکامه ی ایران،لیبی ،سوریه و...مخالفان خودرا"اشرار/زشت کار"می گفتندوسرکوب می کردند.زمانیکه دشمنی باپاکستان درمسئله ی نام نهادپشتونستان آغازشد،هرمخالف رژیم، نوکرپاکستان نامیده شد.درحالیکه بیشترازپاکستان،شبکه ی جاسوسی شوروی درکشورماسربازداشت وروزبروزبه شمارآن هامی افزود.پس ازبه قدرت رسیدن کمونیست هایی شریرقبیلگی- روسی،درکابل،مخالفان به ضدانقلاب که اصلاًانقلابی جزکودتاوآدم کشی درمیان نبود،شناسانده شدند.طرفه اینکه،اسنادی که تاکنون فاش شده است،تره کی وامین راجاسوس دوجانبه ی شوروی وامریکاثابت کرده اند!هردوپل پت افغانستان، بارهاگفته بودندکه برای آن هاسه ملیون مردم انقلابی بس است!باین معناکه اگرازپانزده ملیون نفوس کشوردرآن وقت که12 ملیون شان به باورآن هاضدانقلاب بودند،کشته شوند،باکی نیست!پس ازفروپاشی حکومت آن دوپل پت وحشی،جانشینانشان،افزون برکشتن وزندانی کردنِ شماری بسیاری ازمردم،هشت ملیون نفوس کشورراازشهربه روستادردرون وبیرون کشورآواره وآب رادرآسیاب دشمنان کشورسرازیرکردند.سیاست جنایت کارانه ی که دراوج جهانی شدن اطلاعات،آزادیی رسانه هاودموکراسی خواهی گسترده درسطح دنیا،قذافی،عبدالله صالح،امیربحرین وبشاراسد،به پیروی ازآن ها درپیش گرفته وبامتهم کردن مردم خود به وابستگی به منابع بیرونی وکاربردقوه ی قهریه درجهت سرکوب وکشتارآن هاادامه میدهند.قذافی که به دیوانگی مشهوراست! خنده آورازهمه،سخن رانی تهدیدآمیزومردم ستیز بشاراسد،درورزچهارشنبه دهم حمل،می باشد؛تهدیدمردمی که آزادی ولغوقانون فوق العاده وضدانسانی رادرگام نخست مطالبه می کنند.بشاراسدکه خودوپدرش درچهل سال گذشته برپایه ی قانون اضطراری برمردم حکومت کرده اند؛بجایی لغوآن قانون سیاه که خواست مشروع مردم است،به آن هااخطارمیدهدواخطارخودراباتهدیدهای مواجه بوحدت ملی، چپن ملی گرایانه می پوشاند. تاکیداو  درسخن رانی خودبراین اصل که وحدت ملی به چالش گرفته شده است؛درواقع،پذیرفتن این حقیقت تلخ است که بنیان رژیم فرقه ی- تروریستی حاکم برسوریه،درخطرفروپاشی قرارگرفته است.دررابطه باچالش هابه وحدت ملی بایدابرازکردکه منظورهمه رهبران مستبدازوحدت ملی وتهدیدهای پیش روی آن،نه وحدت ملی،بلکه وحدت فرمان بریی ملت ها ازحکومت های ستمگرمی باشد که بخطرافتاده وزمین رادرزیرپایی آن هاداغ کرده  است.دراصل،وحدت ملی سوریه راسپردن ارتش،اقتصاد،سیاست،بروکراسی وساختارامنیتی دردست فرقه ی مذهبی رئیس جمهورخودکامه است که به تهدیدروبروکرده است تاحق طلبی وآزادی خواهی مردمی که سال هااست ازحقوق طبیعی وقانونی خودمحروم ساخته شده اند.اکنون،بجای پناه جستن به وحدت ملی که خودپرستی،دیگرکشی وانحصارقدرت آن رانفس گیرکرده است،وبهره برداری از حربه ی کهنه وزنگ زده ی نظریه ی توطئه ودشمن تراشی دربیرون مرزها؛زمان آن فرارسیده است که  رهبران خودسردرسوریه ودیگرکشورهای مسلمان،باین موضوع تن بدهندکه درشرایط کنونی؛حکومت هایی می توانند در دهکده ی جهانی موفق شوندکه به قانون برخاسته ازاراده ی ملی تن دهی،به شهروندان خوداحترام وازهمه ی نیروهاوگنجایش هایی  مردمی نهفته درکشور،بهره برداری نمایند.

Monday, 28 March 2011

جهانی شدن،بنیادگرایی وملی گرایی افغانی


ابراهیم ورسجی
(5)
ازقراردادوستفالی درپایان جنگ های سی ساله(1648) که عامل اصلی آغازودوام آن کلیسایی کاتولیک درراستایی پاکسازیی پروتستان هابود،تاربع پسین سده ی بیستم که درآغازازطرف همه طرف های قراردادنامبرده پذیرفته شده بود؛وپس ازجنگ جهانی دوم،حقوق بین الملل نیزبرآن مهرتائیدگذاشت. دولت های خودکامه باحاکمیت مطلقه ی سرزمینی، دونمونه ی کارکردازخودبروزدادند:نخست،دست کلیساومذهب رابه حیث عامل جنگ طلب وخودمدار تااندازه ی بسیاری ازامورسیاست ودولت کوتاه کردند.دوم،حق حاکمیت سرزمینی راخودکامانه بکارگرفتند.این موقعیت خودمحورانه ی دولت هااگرچه باانقلاب بزرگ فرانسه خدشه دارشد،امابرآمدن ناپلئون بوناپارت ازشکم آن انقلاب شکوهمند،آن رابه بیراهه برد.اما شعارهای آزادی- برابری وبرادری راکه انقلاب پیش کش کرده بود،نتوانست بی ارزش نماید.ازآنجاکه همه ی دولت های خودسرنظامی به گونه ی ابزاری ازمذهب بهره برداری می نمایند،امپراتورنظامی فرانسه هم به نوبه ی خودبه بازگشت کلیسابه عرصه ی دولت کوشش های نافرجامی کردکه مبارزه ی قهرمانانه ی روشنفکران وشکست رسواخیزاو در"واترلو"درسال1814میلادی،روندی راکه باوستفالی آغازشده بود،نجات داد.اگرچه دولت های خودکامه ی ملی درپیش وپس ازماجراجویی بوناپارت بکارمطلق العنانه ی خودادامه دادند،امااوضاع طبق مرادشان به پیش نرفت وانقلاب1848که سراسراروپاراتکان وبنیاددولت های خودکامه رالرزاند.باوجود نرسیدن انقلاب به همه هدف های خود،پایه های استبدادرابه نفع دموکراسی وآزادی به لرزه درآورد.
ازآنجاکه درپس انقلاب صنعتی،بورژوازی/سرمایداریی شهری فربه شده بود،وهمزمان باآن،طبقه ی کارگرنیزقدبرافراشته بود.دونیرویی زاده ی فرهنگ واقتصادسرمایداری یعنی لیبرالیسم وسوسیالیسم،اولی به دفاع ازحقوق سیاسی(حق رای دهی) کارگران،ودومی بدفاع ازحقوق اقتصادیی آن ها واردمیدان شدند.انقلاب1848اروپااگرچه نتوانست به هدف های خودبرسد،اماتوانست لیبرالیسم،دموکراسی وسوسیالیسم رانیرومندواستبدادرانفس گیرنماید.استبدادی که به جزانگلیس،درهمه ی اروپابیدادمی کردوازنظرمالی مانندانگلیس،غیراروپائیان رامانندگذشته بوسیله ی استعمارگسترده ی بیرون مرزیی خود،می دوشید.پس ازانقلاب 1848میلادی،سه شخصیت آلمانی یعنی کارل مارکس،فریدریش انگلس که هردودرجزیره ی انگلیس زندگی می کردندوسومی یعنی فریدریش نیچه که درآلمان زندگی می کرد،ازخودبیگانگی ونهیلیسم/پوچی- پوکی سخن به میان آوردند.هردوشحصیتِ اولی،دراین خودبیگانگی نظام سرمایداریی بهره کش رامقصروسرزنش کردند؛ودومی،تمدن اروپایی ومسیحیت راسرزنش کردکه اگرکاری برای اصلاح آن هاصورت نگیرد،بشریت رابادامن زدن به جنگ های خونین که درسده ی بیستم دیده شد،به سوی نابودی می کشاند.
ازاین روکه، نظام سرمایداری- صنعتی بااخلاق شهریی ومدنی وآزاداندیشی خودبسیاری ازارزش های مذهبی- سنتی رالرزان  وفاصله میان داراوناداررانیزبه تصاعدهندسی افزایش؛وهم زمان،نظریه تکامل انواعِ چارلزداروین،اصل تثلیث/سه گانه ی باورمسیحی ازجمله پسرخدابودن مسیح"ع"رابه چالش کشیده  بود؛به حیث واکنش،نهضت احیای دینی ونهضت سوسیالیستی فربه ترشدند.نهضتی که باپیروی ازآن،نواندیشان مسلمان هم به بازخوانی متون دینی خود دست زدندتاآن هارابه روزنمایند.دررابطه بانهضت نواندیشی دینی،مارکس وانگلس این گونه موقف گرفتندکه دین تریاک توده هااست وبازسازیی آن بیشتربه مسخ وبهرکشی ی آن هاتوسط سرمایداری وفئودالیسم/بزرگ مالکی،می انجامد.اما،موضع فریدریش نیچه،ازآن هاهم درشت تربودویادآرشدکه"دین مسیحیت رابزک نکنید.چراکه تاسرحدمرگ علیه بشریت جنگیده است"!
طوریکه یادآوری شد،باانقلاب1848اروپا،دولت های مستبدوخودکامه به نفع دموکراسی تکان خوردندومجبورشدندکه به حقوق دموکراتیک توده های زیرفرمان خوداهمیت بگذارند.باوجودتکان وارده برپیکردولت هایی خودسردارایی حاکمیت ملی ی زاده ی قراردادوستفالی،شماری دولت های دموکراتیک به جزدرقلمروانگلوساکسون(انگلیس وامریکا)انگشت شمارمی نمود.درهمان زمان که میان دموکراسی واستبدادجنگ درگرفته بود،ومارکس،انگلس ونیچه نظریات خودرادررابطه باپوکی وازخودبیگانگی انسان درمتن تمدن مدرن اروپایی پیش کش کرده بودند.به سخن نغزوگهربارفارسی"شوری برخیزدکه درآن خیرماباشد"!درسال1870میلادی،دولت های کوچک وچندگانه ی پروس/جرمنی،برهریی بسمارک متحدوقدرت های استعماریی – اروپایی مسلط برشرق یعنی انگلیس،فرانسه،روسیه،اسپانیاوهلندرابه چالش کشید.بازهم مطابق این سخن نغزفارسی که"هیچ گربه ی برای خداموش نمی گیرد"!آلمان متحدکه بخاطرچنددستگی ازکاروان استعمارواستعمارگری پس مانده بود؛به بلندپروازی دست زده،رقیبانِ غارت گرِ اروپایی خودرابه چالش گرفت.چالش گریی نامبرده درعین ایجاددردسرهای فراوان برای قدرت های استعمارگر،سخن ازدورخ دادزیررابه میان آورد:نخست،دولت های ملی- استعمارگرغربی بارقیبی ازخودِ غرب روبرومی باشند،نه سرزمین های مستعمره.دوم،رقابت فراگیرآن ها،دورخ داددیگررانیزبه میدان می آورد:نخست،جنگ برای چپاول بیشترمستعمره هامیان قدرت های استعمارگرراحتمی ساخت .دوم،نهضت های ملی- ناسیونالیستی درشرق برایی رسیدن به خودگردانی وافزایش شماردولت های ملی درسطح جهان وکاهش قدرت استعماریی غرب، امیدوارشدند.
درجریان بازیی باهمی ی قدرت هایی استعماری ونگرانی آن هاازقدرت روزافزون آلمان،رقابت قدرت هایی اروپایی درراستایی تقسیم میراث عثمانی درسرزمین های اسلامی نیزشتاب پیداکرد.درهمین زمان است که نظرنیچه مبنی برنهیلیسم/پوچی ونظرمارکس مبنی برخودبیگانگی،اولی به گونه ی جنگ های اول ودوم جهانی؛ ودومی، به گونه ی مارکسیسم یاایدئولوژیک کردن نهضت ضدسرمایداریی که مارکس آن رانظریه پردازی کرده بود،اهمیت خودرابه نمایش گذاشت.مشکل اندیشه ی مارکس این است که باجبریت تاریخی وتقسیم تاریخ به پنج مرحله که حتماًانسان هاآن راپشت سربگذارند،اراده،تفکرواندیشه ی انسان راسلب می کند.به سخن دیگر،این تاریخ است تصمیم می گیردنه انسان!زمانیکه تاکیدلینن به خواب آلودبودن عوام وفربه کردن حزب کمونیست به حیث پیش قراول طبقه ی کارگروعوام چُرت آلودباجبرتاریخی مارکس ضمیمه شد،ازشکم گندیده ی آن، دولت خودسرحزبی بنام نمایندگی ازطبقه ی کارگرکه درآن وقت درروسیه طفل شیرخواره ی بیش نه بود،سربرآورد.فاجعه بارتراینکه بابلندشدن استالینیسم ازشکم حزب که خودش ازشکم مارکسیسم سربرآورده بود،استبدادی ترین دولت زیرشعارتحقق عدالت ودموکراسی خلقی قدبرافراشت.درچنان شرایطی یعنی پس ازجنگ جهانی اول،این تنهادولت خودسراستالینی نبودکه آزادیی انسان هارابنام عدالت سرزد،فاشیست هاونازی هاهم درآلمان وایتالیابرآمدکردندکه درکارکردخودچیزی کمترازاستالینیسم نداشتند.
بهرصورت،تاریخ نه به گونه ی که مارکس باجبریت تاریخی پیش بینی کرده بود،بلکه به گونه ی که علم ومنطق بشری ایجاب می کردبه پیش رفت ومطابق این اصل که"دنیاباکفرباقی می ماندوباظلم نمی ماند"!پس ازجنگ جهانی اول، سرمایداری،کمونیسم،فاشیسم ونازیسم بجان هم افتادند.رخ دادِجانکاهی که بافروبردن ملیون هاانسان بکام مرگ،فقروستم،جهان راازشرفاشیسم ونازیسم نجات،اماگرفتارکشمکش ونزاع استالینیسم وسرمایداریی بظاهردموکراسی خواه/لیبرال دموکراسی کرد.دراین مرحله است که مبارزات خونین باهمی امپریالیسم،فاشیسم،نازیسم وکمونیسم،مستعمره هایی دیروزرامستقل/خودگردان ومجمع عمومی ملل متحدرادراختیارآن هاسپرد.ازاین رو،کشمکش هایی کمونیسم استالینی وسرمایداریی لیبرال دموکرات امریکایی باایجادبلاک های نظامی-ایدئولوژیک به فربه کردن گروه بندیی خودپرداخته، مانع ازنیرومندشدن دولت – ملت های تازه خودگردان شدند.اینجااست که جهانی سازیی نواستعماری یااستعماراقتصادیی تازه خودگردان شده هاتوسط جهانی سازان ایدئولوژیک- نظامی به اوج می رسد.
ازآنجاکه حقوق بین الملل،حق حاکمیت ملی- سرزمینی دولت های تازه بدوران رسیده ی جهان سوم رادرچهارچوب جهان های اول(سرمایداری)،دوم(کمونیستی)وسوم(مستعمره های دیروزوخودگردان های ظاهریی امروز)برسمیت می شناسد،دولت هاباحاکمیت مطلقه ی که برسرزمین خوداعمال می کردند،برای انحصاروادامه ی قدرت بهرنوع جنایتی بمردم خوددست زدند.ازاین روکه کمونیسم بربخشی بزرگی ازجهان خودسرانه وسرکوب گرانه حکومت می راند،شیوه ی فرمان روایی مستبدانه ی آن،پشتوانه ی استواری برای مستبدان بی منطق جهان سومی زیرنام تقویت حاکمیت ووحدت ملی گردید.ازسوی دیگر،هم کمونیسم وهم سرمایداریی غربی گه گاهی برای برکنارکردن رژیم هایی جهان سوم که بارشان رانمی بردند،به کودتاهای نظامی دست زده به قلمروجغرافیایی مستبدان افزودند.باوجوددست زدن کمونیسم وسرمایداری به کودتاهایی نظامی برای فربه کردن حوزه ی قدرت سیاسی- نظامی خود،برآمدن چین به حیث یک قدرت سومی ورقیب وهمسویی آن بابرخی رهبران واقعاًملی گرای جهان سوم،سیاست واقع بینی رادرمیان هردوقدرت بزرگ جهانی درقالب تنش زدایی درسیاست جهانی تشویق کرد.تنش زدایی میان قدرت های بزرگ تنهابه کاهش کودتاهادرجهان سوم کمک نکرد،بلکه بسترهرچندنیمه همواری رادرجهت گردش اندیشه دردرون ملت هاودرمجموع میان آن هاگسترانید.
بطورنمونه،درسال 1975میلادی،قراردادهلسنکی میان شوروی وامریکاامضاوشرایطی رابوجودآوردکه گردش اندیشه دردرون ملت های پشت پرده ی آهنین(لقبی که چرچیل به شوروی استالینی داده بود)،میسر شود.پس ازبازشدن نسبی فضایی فکری درقلمروامپراتوریی شوراها،انجمن های فرهنگی-روشنفکری براه انداخته شد.درشرایطی که فضای فکری-سیاسی به آهیستگی دراروپایی شرقی وخودشوری داشت بازترمی شد،درپسین سال دهه1970،رهبران شوری باتوجه به وضعیت بنیادگرایانه -ایدئولوژیک خودوهراس ازخیزش های اسلامی درجنوب مرزهایی سرزمینی خودیعنی درافغانستان دست به ماجراجویی زدند.ماجراجویی که درفرجام به کابوسِ بنیادگرایان مارکسیسستی- اسلامی درسطح منطقه وجهان مبدل شد.وقتیکه این کابوس بافرودسطح رشداقتصادیی شوری به مرزدودرصددرسال1980،همراه شدوادامه ی جنگ عراق وایران قیمت نفت یگانه منبع ارزی شوروی را بشکه ی به هشت دلارکاهش داد؛وازجانب دیگر،امریکاوارتجاع حاکم برپاکستان وعربستان وبرخی دولت های دیگر،به کمک بنیادگرایان ومیانه روهایی ضدروسی افغان شتافتند،اوضاع بیشترازپیش روبه وخامت گذاشت.درچنان شرایطی،میخائیل گورباچوف درشوروی برآمدکرد.شخصیتی که بیماریی دردهای کمونیسم روسی رادربازکردن فضایی فکری- سیاسی وایدئولوژی زدایی تکاپومی کرد.
پیشترازگورباچوف،دینگ شیائوپنگ،این پرسمان رادرک کرده بود.اما،باابرازاین سخن که مهم نیست"گربه بوراست یاسیاه، بلکه مهم این است که گربه موش بگیرد"یعنی ایدئولوژیی کمونیسم باوضعیت بنیادگرایانه ی که بخودگرفته است دیگرکارایی نداردوبایدچاره جویی دیگری صورت بگیرد،مسیرتاریخ کمونیسم چینی رابابازکردن فضایی اقتصادی وبسته نگهداشتن فضایی سیاسی تعیین کرد.مشکل گرباچوف این بودکه بدون برنامه ی کارآمداقتصادی،فضایی سیاسی رابازکرد.سیاستی که باکارشکنی دست وپاگیربنیادگرایان حاکم بربروکراسی حزب کمونیست شوروی وپی آمدهای تجاوزآن کشوربرافغانستان،سرنوشت امپراتوری رابه سوی فروریزی رقم زد.دررابطه بافروپاشی کمونیسم،بسیاری بنیادگرایان ارتدوکس کمونیسم گورباچوف راسرزنش می کنند،بدون اینکه باین اصل تن دهندکه گربه ی کمونیسم پیشترازبرآمدن گورباچوف ازموش گرفتن ناتوان شده بود.زمانیکه اوپس ازیگانگی آلمان به ایریش هانیکررئیس جمهورآلمان شرقی گفت که"قطارتاریخ دیگرمنتظرماوشمانمی ماند"شرایط رابدرستی درک وبیان کرده بود.
بهرصورت،کمونیسم دیگرازکاروان تاریخ پس مانده بود.پرسمانیکه بنیادگرایان ایدئولوژیک چپ ازپذیرش آن ناتوان بودندوهنوزهم ناتوان می باشند.اینکه چه سرزنش های نرم ودرشتی به عنوان گورباچوف شدومی شود،ازاین حقیقت نمی توان انکارورزیدکه اودست بنیادگرایان کمونیستی- مذهبی راچه دراسلام وچه درمذاهب دیگربازکردوروندی راآغازیدکه پس ازفروپاشی دیتاتوریی کمونیسم به سراغ امپراتوریی امریکارسید.اگرانقلاب1848اروپاراکه همه ی رژیم های خودکامه ی آن قاره راتکان داد،آغازی برپیروزیی جنبش های دموکراتیکِ استبدادستیزوعدالت طلب به شمارآوریم.بدون شک،می توان انقلاب 1989راکه بافروریختن دیواربرلین آغاز،ونخست، کمونیسم شوری، ودرگام دوم، تمام رژیم هایی نظامی امریکایی لاتین وبرخی رژیم هایی خودسرِ افریقای رانیزبه نابودی سوق داد،فصل دیگری درتاریخ جهان که جهانی شدن اطلاعات،آزادیی رسانه ها،شکست انحصاررسانه ی دولت هاوگسترش آگاهی راباخودهمراه دارد،نامید.
طوریکه یادآوری شد،بافروپاشی امپراتوریی مستبدکمونیسم روسی،کشورهایی پیرامون آن به دموکراسی رسیدندوکشورهای امریکایی لاتین نیزکه توسط نظامی های خودسروابسته بامریکااداره می شدند،سرنگون وملت های زیرفرمان شان به دموکراسی وپیشرفت اقتصادی نایل شدند.درجنوب شرق آسیاهم،کشورهایی فیلیپین،اندونیزی،مالیزی،تایلند،سنگاپور،کوریایی جنوبی وتایوان به ببرهایی اقتصادیی آسیامسمی شدند.دربخش دیگرمنطقه،چین باسیاست های شایسته سالاریی خودازژاپن دومین اقتصادجهان پیشی گرفت وویتنام،کبودیا،لائوس وبرماهم باوجودرژیم هایی تک حزبی خود،وضعیت بهتری پیداکردند.چین بااینکه رژیم تک حزبی دارد،به پیشرفت چشم گیردست یافته است که علت رانه در دیکتاتوریی فردی حاکم،بلکه دردیکتاتوریی گروهی گروهی جویاشد.به سخن دیگر،دیکتاتوریی گروهی کم خطرترازدیکتاتوریی شخصی ماننددیکتاتوری هایی مبارک وقذافی وکم ایل جونگ کوریای شمالی می باشد.
ازفروپاشی دیواربرلین وکمونیسم روسی تاخودسوزیی محمدبوعزیزی جوان تحصیل کرده وبیکارتونسی درشهرسیدی بوزید،به تاریخ17دیسامبر2010-27قوس1389خورشیدی که به انقلاب تونس وفروپاشی رژیم خودسروغارت گرزین العاب الدین بن علی رئیس جمهورآن کشورمنتج شد،دودهه گذشت.به سخن دیگر، ازموج دوم جهانی که کمونیسم مستبدرابه بایگانی تاریخ سپردتاموج سوم  که باانقلابی برخاسته از انترنت،تویتر،فس بک وفلترشکن های درهم کوبنده ی انحصاررسانه ی دولت هایی دروغ پراگن حاکم برکشورهای مسلمان دودهه گذشت؛دودهه ی که درآن، رژیم هایی خودسروفاسدحاکم برمسلمان هابه معامله های ننگین بالیبرال دموکراسی غربی به بهانه ی خطردروغین بنیادگرایی وجنگ علیه هراس افگنی ی القاعده، به سه کارننگین زیردست زدند:نخست،نفت داران، نفت خودوبی نفت- گازهاسرزمین خودرابه بهانه ی جنگ علیه هراس افگنی دراختیاربنیادگرایی مسیحی- یهودی گذاشتندوبه نام مبارزه باهراس افگنی مخالفان سیاسی خودراسرکوب کردند.دوم،خوشبختی وآزادیی ملت هایی خودراقربانی امنیت رژیم های خودو اسرائیل کردند.سوم،برای کسب حمایت کشورهای غربی،افراطی های مذهبی مانند،طالبان،القاعده وسازمان مسلح اسلامی الجزائیررابه کمک سازمان های اطلاعاتی بیرونی ایجادوسیاست های خشونت زاوضدحقوق بشریی خودرادرزیرسایه ی مبارزه باتندروان خودساخته پنهان وستم های وحشتناکی رابرمردمان خودتحمیل کرده اند.ازمیدان بیرون شدن کمونیسم ستمگروآزادی ستیزوپس ازآن،فروپاشی اکثریت رژیم های نظامی ازامریکایی جنوبی تاافریقاو...وپابرجاماندن استبداددرکشورهای اسلامی بویژه جهان عرب،نشان دادکه لیبرال دمکراسی غربی به دلیل های تجاری،امنیت اسرائیل،تهدیدِ دست کاری شده ی اسلام سیاسی ودشمنی ی آن باغرب،به انحصاردولت های عربی وایران بررسانه ها،پخش دروغ های رنگارنگ ازجمله خطرغربزدگی برفرهنگ اسلامی،ناسازگارجلوه دادن اسلام باآزادی،دموکراسی وحقوق بشرومانع شدن ازگردش آزادانه ی اطلاعات درمیان ملت هاتوسط آن ها،چشم پوشیده است.
خوشبختانه،موج سوم درادامه ی دوموج پیشین که اولی استبدادمطلقه رادراروپانشانه رفته بودوموج دوم بجان استبدادکمونیستی افتاده بود،استبدادوخودکامگی درجهان عرب راهدف گیری کرد.درموج نخست،دولت های مستبداروپایی درجهت دموکراسی وسوسیالیسم دردرون سرزمین های ملی؛ بدون اینکه،باستعمارغیراروپائیان مزاحمتی شود،تکان نیرومندی خوردندکه کژروی ازآن،درسده ی بیستم به برآمدن استالینیسم،فاشیسم ونازیسم وفربه شدن بیش ازپیش استعماروجنگ های اول ودوم جهانی منجرشد.درموج دوم که تااندازه ی بارشدرسانه های جهانی وگردش آزاداندیشه همراه بود،کمونیسم روسی ازپای درآمدکه فراورده ی زودرس آن، خودکامگی جهانی لیبرال دموکراسی امریکایی می باشد.خودکامگی که زیان های فراوان اخلاقی ومالی برآن کشورواردوبه بحران روزافزون اقتصادی درآن، دامن زده است.درموج سوم که باجهانی شدن،بویژه جهانی شدن گسترده ی اطلاعات،آگاهی وفروپاشیدن انحصاررسانه های دولت های خودکامه و سانسورگرهمراه می باشد؛به گونه ی فراورده ی پسندیده ی آن،خیزش های حق طلبانه وآزادی خواهانه،جهان اسلام رابطورهمگانی وکشورهای عربی رابطورویژه،فراگرفته است.
دراین موج سوم جهانی شدن که باابزارهایی اطلاع رسانی،مانند:انترنت،فس بک،تویتر،تلفن های دارای پیامک همراه ورسانه های آزادوگسترده ی دیداری وشنیداریی بیرون مرزی ودرون مرزی پشتیبانی می شود،ملت هابویژه نسل جوان متشکل ازپسران ودختران پیشگام شده،نسل کهن سال رابدنبال خودمی کشانند.به سخن دیگر،نسل دیروزنتوانست موفقانه ازآزادی،شرافت،کرامت انسانی وعدالت اجتماعی که درزیرپای استبدادِامیران ورئیس جمهورانِ مادام العمرعرب وغیرعرب لگدمال شده است،دفاع نماید.درنسل دیروزی هایی جهان عرب واسلام،مارکسیست ها/کمونیست هاکه ازاول پذیرایی چندانی درجامعه ی اسلامی نداشتندودرسرزمینی مانندافغانستان که باقدرت سیاسی- نظامی شوروی به حکومت گری رسیده بودند،دستاوردشان رامشاهده کردیم.اما،ملی گرایان وبنیادگرایان،چه آن های که درقدرت تکیه زدندوفاسدومنحط شدندوچه آن های که مخالف ومعترض ماندند،درجریان انقلاب های استبدادبراندازبه بن بست رسیده اند.بن بستی که اندیشه وایدئولوژیی آن هارابه چالش کشیده است.درحالیکه دراین کشمکش های آزادی خواهانه ی جهان عرب،اخوان المسلمین/برادران مسلمان،بزرگترین حزب سیاسی- مذهبی سرعقل آمده ورگه های بنیادگرایانه دربرنامه واندیشه ی خودمانند:"اسلام، راه حل همه ی مشکلات واسلام دین ودلت"رابازتعریف ومی گویدکه ازتشکیل دولت دینی منصرف وبه تشکیل دولت مدنی بامرجعیت دینی روی آورده است،موضع وهابی ها،ولایت فقهی های ایران،القاعده ودیگرجناح های بنیادگرا،هم سرنوشت استبدادروبزوال، به سوی آینده ی مبهم سیرمی نمایند.دراین بازیی مرگ وزندگی که بنیادگرایان وملی گرایان قبیلگی- نژادی دست وپامی زنند،موضع دانشگاه ازهر،بزرگترین مرکزپرورشی- اسلامی بسیارجالب می باشد.شیخ یوسف قرضاوی رئیس انجمن علمای جهان اسلام ویکی ازرهبران اخوان المسلمین،دراوج مبارزات جوانان وروشنفکران مصری،یادآورشدکه به"ازهری ها"گفتم که دربرابراستبداددرکنارآزادی خواهان بایستید!بدبختانه،بجای همسویی باآزادی خواهان،درکناراستبدادایستادشدند.ازاین رو،به میدان آزادی درکنارآزادی خواهان ایستادم."خوشبختانه،درتارنمای اخوان خواندم که رئیس ازهرکه ازسال1960تاکنون توسط دولت برگزیده می شود؛پس ازفروپاشی حکومت خودکامه ی مبارک،دستورتشکیل کمیسیونی راصادرکرده تادرقانون ازهربازنگری وهیئت رهبریی آن رابانتخاب استادان بگذارد.به سخن دیگر،ازهرهم که تاپسین لحظه درکناردیکتاتوریی مبارک ایستاده بود،به دموکراسی روی آورده است!
به گونه ی که رخ دادهایی تونس،مصر،لیبی،یمن وبحرین نشان میدهند،وضع ملی گرایان ورژیم های حاکم هراسناک ترازبنیادگرایان می باشد.وضع رژیم هاازاین نگاه بسیارتاریک می باشدکه باوجودتاکیدبرملی گرایی واستوارسازیی دولت های ملی،برای ادامه ی فرمان روایی خود،به شرایط قبیلگی- قومی ومذهبی دامن زده شیرازه ی نه تنهاملت ها،بلکه دولت های خودکامانه ی خودراهم تامرزفروپاشی به پیش برده اند.اگروضعیت دولت هاوزمام داران ضدمردمی شان رادرکشورهای چندین قبیلگی(لیبی وافغانستان) وبازهم  چندقومی(افغانستان) درنظربگیریم،آینده بسیارهراسناک می نماید.بطورنمونه،درکشورهایی لیبی وافغانستان،درآینده،این قبیله هاهستندکه دولت مرکزی،ملی گرایی وبنیادگرایی رابه چالش می کشند.اما،درکشورسوریه که فرقه ی علوی کمترازده درصدنفوس کشورراتشکیل میدهدوباکمک استعمارگران فرانسوی درارتش بالاکشیده شده بودومدت چهل سال برارتش،اقتصاد،ساختارامنیتی وهمه چیزکشورفرمان می راند؛ودرعین زمان،کردهاوعرب هایی سنی رابه شهروندان درجه دوم ودرجه سوم تبدیل کرده است واکنون فراورده ی سیاست هایی ضدمردمی خودرابه گونه ی خیزش هایی همگانی درومی کند،مانندافغانستان ولیبی درانتظاردورخ دادزیرین بایدباشد:نخست،فروپاشی حکومت فرقه ی وانتقام گیری هایی کور.دوم،تشدیدسرکوب خیزش های مردمی وبمباردمان توسط همان نیروهایی باشد که اکنون مصروف رسیدگی به توحش قذافی، بنیادگرایی قبیلگی- مذهبی وخشن وهمتایان افغانش می باشند.

Saturday, 26 March 2011

جهانی شدن،بنیادگرایی وملی گرایی افغانی

ابراهیم ورسجی
(4)
این یک حقیقت واضح وآشکاراست که درجهان اسلام، هم ملی گرایان وهم بنیادگرایان، چه آن های که به گونه ی جمهوری های خودکامه ی ضدمردمی - سکولاروچه آن های که به گونه ی رژیم هایی پادشاهی وجمهوریی مطلقه باایدئولوژیی بنیادگرایانه ی دینی فرمان روایی می کنند،نه تنهادرمسیررسیدن به دولت مدرن ملی قرارندارند،بلکه درجهت متضادباآن حرکت وعمل کرده،تمام زمینه هاوامکانات دردست داشته ی ملت های زیرفرمان خودرابهدرداده اند.افزون برنابودسازیی فرصت هاوگنجایش های مادی وفرهنگی که کاربردبهترآن هابه مسلمان هاکمک می کردتابه دولت دموکراتیک مدرن برسند،باتوجه به گذشته ی عقیم وناکارآمدخود،نظریه ی خطرغرب زدگی وشوم تلقی کردن دستاوردهای تمدن غربی رابا فربه کردن نظریه توطئه پیش کش وتاحدممکن درروند رسیدن به ملت- دولت مدرن که بهترین ابزارنایل شدن به ترقی وپیشرفت می باشد،اخلال گری کردند.سیاست های مغرضانه وواپس گرایانه ی هردوجناح حاکم ومخالف رسمی وغیررسمی درکشورهای اسلامی که یکی به ملی گرای ودیگری به بنیادگرایی یدک می کشیدومی کشد،نتیجه ی جزفربه کردن دولت های مطلقه وخودکامه ی ناکارآمد؛ودرحقیقت، مانع تراشی درسرراه دولت مدرن وامتِ اسلامی که مدعی آن بودند،نداشت.این یک واقعیت انکارناپذیراست که چه بخواهیم وچه نخواهیم بایدبرای رسیدن به دولت کارآمدمدرن که درشرایط کنونی یگانه وسیله ی معتبرخدمت گزاری به مسلمان هاورسیدن به جهان نومی باشد،ازتجربه ی غرب بهره برداری نمائیم.وبهترین راه بهره برداری ازتجربه ی غرب هم این است که بادقت وریزبینی ارزیابی کنیم که ازچه چیزهای برخاسته ازتمدن غربی بهره برداری وازچه چیزهای آن پرهیزنمائیم.پیشترازبهره گیری،بایدنیازهای نخستین ودومین وسومین جامعه ی اسلامی راهم درنظربگیریم.
اگربه نقطه ی آغازین برآمدن تمدن مدرن غربی توجه نمائیم،روشن می شودکه ملت های غربی درگام نخست، دولت مدرن ایجادکردندودرگام دوم بودکه به ترقی وپیشرفت که نتیجه ی آن جهان نومی باشد،دست یافتند.تکرارتجربه ی دولت مدرن درجامعه ی اسلامی،نه ماراغربی می سازدونه غرب زده.باتوجه به شرایط غمبارکنونی حاکم برجهان اسلام،می توان ابرازکردکه دستاوردهای زیرین تمدن غربی از بهترین ها،برای پیاده کردن درجامعه ی اسلامی می باشند.پدیده های که ترویج آن هادرجامعه ی اسلامی،نه ماراغرب زده می سازدونه غربی.به سخن دیگر،ارزش های موردنظردرحالیکه نخست درغرب سربرآورده اند،امروزحالت جهان شمول بخودگرفته اند.بطورعمومی تعریف همگانی تمدن غربی این است:اروپایاغرب به ارزش های شناخته می شودکه برخودتحقق بخشید است یابطورویژه،ارزش های می باشدکه دانشمندان لیبرال درسده ی نزدهم درغرب رایج کرده اند.بنابراین،بنیادتمدن اروپایی یارازتوانمندیی وخوشبختی ملت هایی آن،عامل های زیرین می باشند:موجودیت اجتماع ملی که درروشنایی منافع ملی برسرنوشت خودحکومت می کندوعامل های زیررادربرمی گیرد:جدایی دین ازسیاست(که درجامعه ی اسلامی بهتراست ازجدایی میان دین ودولت کارگرفته شود)؛نظام دموکراتیک حکومت با برتریی اراده ی آزادعامه  وپارلمان هایی منتخب ووزیران پاسخ گودربرابرآن ها؛احترام به آزادی هایی فردی بویژه حق آزادیی نوشتن وسخن گفتن؛وفاداریی نیرومنداخلاقی- سیاسی به جامعه/ملت وآمادگی برای فداکاری درجهت منافع آن؛بالاترازهمه،سازماندهی صنایع مدرن وروحیه ی علمی پشتوانه ی آن....طه حسین،دانشمندمصری وازآموزش دیدگان درآغوش فرهنگ غربی،اهمیت اروپایی مدرن رادرپرسمان های زیرین میداند که به گفته ی او،به بالاترین سطح رسیده است:ایجادموازنه ی آرمانی(میان دین وخرد) که به عقل اجازه داده است  آزادانه برجهان اجتماعی حکم براند،طبیعت راباکاربردساینس/علم مسخرنماید،برای تامین خوشبختی انسان قانون سازی نمایدوحکومت های تشکیل بدهدکه قانون رابرترومنافع همگانی رابرآورده نمایند.بطورمختصر،اروپابرای طه حسین سه اصل زیرراافاده می کرد:فرهنگ انسانی،ارزش های مدنی ودموکراسی.(10)
بزرگترین نقطه ی ناتوانی کشورهای اسلامی این است که درشرایط پسااستعماری باوجودبدوش کشیدن باروزنین استعماراروپایی، نتوانستندازدستاورد هایی کشورهایی غربی درجهت رسیدن بدولت مدرن ملی بهره برداری نمایند.افزون براینکه نتوانستندازمیوه های تمدن غربی بهره بگیرند،کله ی خودومردمان زیرفرمان خودراباشعارهایی دروغین مبارزه وبااستعماروبرآمدن دولت های مستقل/خودگردان ملی که جزبازتولیداستبدادِ درازعمرسنتی درشرایط نوین می باشد،پُرنمایند.دولت های پوشالی درنمایش مستقل/خودگردانی که حتی موفق نشدندشکم گرسنه ی فرمان برندگان خودراپُرنمایند.برای اینکه ازرسوایی دولت های ملی نمای جهان اسلام آگاه شویم،بهتراست به نمونه های زیرین توجه کرده شود:نخست،میل وشوق فراوان شهروندان دولت های مسلمان برای رفتن به کشورهای پیشرفته ی غربی باهروسیله ی حتی باصد درصدامکان غرق شدن دردریای مدیترانه وآب های ساحلی استرالیاکه تاکنون هزاران مسلمان پناه جودرراه رسیدن به هدف ازپیش تعیین شده،جان باخته اند.دوم،خیزش های فراگیرازمدیترانه تاافغانستان درجهت رسیدن به دولت پاسخ گو.سوم،فروپاشی دولت های پوشالی درافغانستان،صومالی،عراق،سودان ودرمسیرفروپاشی قرارگرفتن دولت هایی لیبی،بحرین،یمن وپاکستان.
تاجائیکه به وضعیت قبیلگی/ایلی به حیث عامل های بحران زاومانع درجهت رسیدن به دولت-ملت مدرن ا رتباط می گیرد،افغانستان ولیبی ساختار بسیارهمانندی دارند.برای توضیح بیشتر،ایجاب می کند وضعیت نامبرده باتوجه به بلندپروازی هایی ملی گرایان وبنیادگرایان هردوکشور،باهم مقایسه شوندتاروشن شودکه میان گفتاروکردارچقدرفاصله ی وجوددارد.دراین رابطه،تارنمای انقلاب اسلامی درهجرت،تحلیل مفصلی دررابطه باساختارقبیلگی کشورلیبی که به موضوع این نوشته رابطه ی تنگاتنگ دارد،ارائه کرده است.انقلاب اسلامی:در25فوریه2011-6حوت1389خورشیدی،استراتفور،شرح مفصلی درباره ی ایل ها/قبیله های لیبی وارتباط شان باقذافی انتشارداده است.موفقیت قذافی در42سال دیکتاتوری بیشتربخاطرمدیریت رابطه ی ایل ها باایل خودش ورابطه ی آن هابارژیم خودبوده است.درطول تاریخ، ایل هادرسه نقطه مستقربوده اند:طرابلس،بورقه(سیرنایکا)وطوائفی که دربیابان فران اسکان گزیده اند.اساس کارقذافی راحفظ اتحادمیان ایل خودودوایل بزرگ لیبی تشکیل میداده است.لیبی140ایل وطائفه دارد(که درمیان آن ها)30ایل قابل اهمیت هستند.این هارامی توان بدونوع تقسیم کرد:ایل های که ساحل نشینندودرتریپولی وسیرنیکازندگی می کنندوایل های که درصحرای فران زندگی می کنند.بیشترایل های لیبی ازایل های نوع اول هستند.همه ی ایل های ساحل نشین درحاشیه ی مدیترانه زندگی نمی کنند،امادربخش شمال لیبی زندگی می کنند.افرادایل های ساحل نشین امروز،حاصل آمیزش عرب وبربر،درجریان تاریخ هستند.اماآن هاکه دردرون لیبی زندگی می کنند،خودمی بالندکه عرب خالص هستند.باوجوداین،آمیزش هاعرب وبربرخالص راکمیاب کرده است.میان ساکنان ترابلس وبرقه،ازلحاظ شجره  النسب تفاوت وجوددارد:درقرن11،بنوهیلال وبنوسلیم هریک دریکی ازاین دومنطقه سکنی گزیدند واین تفاوت تاامروزبرجاست.برقه(بنغازی) منطقه ی است که جنبش ازآنجابرخاست.اینجامنطقه ی است که قذافی ومقام های ترابلس همواره درتقلابرای کنترول آن بوده اند.یک علت آن جدای جغرافیای است.بیابان وسیع وخلیج سرت این دومنطقه راازیک دیگرجدامی کند.این جدای تحول تاریخی شان رانایکسان کرده است.برقه روی بجانب مصرواسلام شرق وترابلس روی بجانب مغرب واسلام مغرب(تونس،مراکش والجزائر)داشته اند.ادریس اول پادشاه لیبی ازمنطقه ی برقه بودکه درسال1969،قذافی باکودتااورابرکنارکرد.ایل هاوطوائفی که درصحرای فران زندگی می کنند،کم جمعیت هستند.جمعیت منطقه ی سیرنایکابیشترازدومنطقه ی دیگراست.1- کدافه ایلی است که قذافی ازآن است:قذافی درچادری در50کیلومتری جنوب سرت بدنیاآمده است.شش طائفه ازاین ایل دردوشهربزرگ تریپولی وبنغازی زندگی می کنند.امابدنه ایل درمنطقه سرت بطرف فران ساکن هستند.ایل قذافی درجنگ باایتالیانقشی نداشته است.ازاین رو،دردوران سلطنت سنوسی ازنفوذی برخوردارنبوده است.باوجوداین،به قذافی اجازه داده شدکه واردارتش شود.قذافی افسرشدوزمان رامساعدرهبری کودتادیدودرسال1969،آن راانجام داد.چون قذافی افسرنیروی هوای بود،اعضای ایل اودرنیروی هوای اشتغال دارند.خلبانان ایل قذافی هستندکه حمله های هوای رابه جنبش کنندگان،انجام میدهند.مدت هاقذافی افرادایل خودرابرمی کشیدوبه سودشان تبعیض هاروامیداشت.فرماندهان نظامی تااعضای گاردمحافظت او،ازاعضای این ایل بودند.اماازآنجاکه ایل قذافی بزرگ نیست،او ناگزیرشدباایل های دیگر،کنفدراسیونی راتشکیل دهد.بنای چهاردهه حکومت قذافی برلیبی،براتحادایل خودبادوایل بزرگ،یکی ایل ورفلاه وایل مگاری هابود.هیچ یک ازاین دوایل درغرب لیبی نیستند.
وقتیکه قذافی کودتاکرد،رهبرفکری اوعبدالناصرنخستین رئیس جمهورتاریخ مصربود.پس هدف اوتحقق بخشیدن به ناسیونالیسم عرب بود.بعدازسال1977،جماهریه یادولت توده هاوتحقق سوسیالیسم عرب راهدف گرداند.وچون باایل هااتحادکرد،هویت ملی راهدف گرداند.سرانجام ازهدف خالی شدوحفظ رژیم هدف اوودست یارانش گشت.2- ایل ورفلاه،بزرگترین ایل لیبی است.اعضایش هم درتریپولی وهم دربنغازی زندگی می کنند.اماعمده ی این ایل دروادی ورفلاه وبنی ولیدزندگی می کنند.جمعیت این ایل رایک ملیون برآوردمی کنندکه یک ششم جمعیت لیبی است ودرمنطقه ی ترابلس برتری بااین ایل است.این ایل باقذافی پیوندخونی دارند.درطول42سالِ حکومت قذافی،متحداوبوده است.باوجوداین،رابطه ی این ایل باقذافی همواره خوب نبوده است:در20فوریه2011-29حوت1389خورشیدی،که درشرق لیبی برضدرژیم قذافی قیام شد،سران ایل بیانیه صادروقذافی وپسرانش رامحکوم کردند.3- ایل بنی ولید:اعضای این ایل دروادی بنی ولیدوبندرمصراته زندگی می کنند.بعدازاینکه قذافی مزدوران افریقای رابرضدمردم مصراته واردعمل کرد،افراداین ایل ازواحدهای ارتش گریختندواینک بخشی ازمخالفان قذافی راتشکیل میدهند.4- ترهونه:این ایل یکی دیگرازایل های بزرگ لیبی است که افرادش بطورعمده درتریپولی زندگی می کنند.جمعیت تریپولی دوملیون ویک برسه جمعیت لیبی است.افراداین ایل رادرتریپولی350هزاربرآوردکرده اند.منطقه ی آن هاراترهونه می نامند.افراداین ایل که درارتش شماربزرگی راتشکیل میدهندنیزبه مخالفان پیوسته اند.5- ایل ماگاری ها،دومین ایل بزرگ لیبی است.قذافی درطول حکومت خودهمواره مراقب بوده است اتحادخودرابااین ایل حفظ کند.افراداین ایل درتریپولی وشهرهای ساحلی دیگرزندگی می کنند.قوی ترین مرداین ایل،سرهنگ عبدالله السنوسی رئیس سازمان امنیت جماهریه است.این سازمان(وواک لیبی)،هم امنیت داخلی وهم امنیت خارجی لیبی راتصدی می کند.اوشوهرخواهرهمسردوم قذافی است.واوکسی است که کشتارزندانیان زندان ابوسلیم رادر1996فرماندهی کرد.درآن کشتار،100نفرازاسلام گرایان کشته شدند.جنبش کنندگان امروزفراوان ازآن کشتاریادمی کنندومی گویند:هرگاه نایستیم،سرنوشت آن زندانیان درانتظارمااست.السنوسی به قذافی وفادارمانده است ورهبران ایل بنی ولیداورامتهم می کنندکه حمله به مصراته راتوسط مزدوران افریقای سازمان داده است.قیام کنندگان زاویه در24فوریه5حوت گفتندکه عبدالله مگراهی به زاویه اخطارداده است:یاتسلیم می شویدیاکشتارخواهیدشد.روزی بعد،قوای قذافی باموشک واسلحه ی سنگین به شهرحمله کردند.باوجوداین،بخشی ازاین ایل به مخالفین پیوسته اند.مشهورترینِ اینان عبدالسلام جلود،پسرعموی سنوسی وهمکارقذافی درکودتاویکی از12عضوشورای انقلاب درسال1970،وبمدت پنج سال نخست وزیرلیبی بود.اواینک به مخالفان پیوسته است.بعدازکودتای ناکام1993،اوازچشم قذافی افتاد.قذافی براین گمان شدکه اونیزدرکودتادست داشته است.ودرسال1995،رسماًازالجماهریه اخراج شد.اودرایل ماگاری نفوذخودراحفظ کرد.منابع ما(استراتفور)می گویند:گرایش های چندی،ازجمله افسران پیشین ارتش لیبی،اورانامزدجانشینی قذافی کرده اند.منابع دیگری درهمان حال که این خبررامیدهند،ازعضودیگری ایل ماگاری هاکه مدت های درازی ازنزدیکان قذافی بوده است،نام می برند.اوسرتیپ المهدی العربی عبدالعزیز است.بنابراین منابع،اوبرهبریی قیام برگزیده شده است.در21فوریه2حوت الجزیره خبردادکه تمام ایل ماگاری هابه مخالفان قذافی پیوسته اند.باوجوداین،مشهوراست که بخشی ازایل همچنان به قذافی وفادارمانده است.ایل های دیگری چون زنتان،زاویه،مصراته،والاقیروعبیده به شمارمی آیند.زنتان درارتش لیبی نفراتی زیادی دارد.این ایل به مخالفان پیوسته است.زاویه ایل بزرگی نیست اماازنیروی قابل ملاحظه ی برخورداراست.ازجمله بخاطرمنطقه ی که ایل درآن بسرمی برد.منطقه ی اقامت این ایل برقه است ومنطقه ی نفتی است.این ایل نیزبه مخالفان قذافی پیوسته است.رهبرآن،شیخ فرج الزوی،در20فوریه، اول حوت گفت:اگرارتش ازشکلیک به سوی مخالفان بازنایستد،جریان نفت راقطع خواهدکرد.مصراته ازبزرگترین ایل شرق لیبی است.افرادبیشترآن دربنغازی ودارنه زندگی می کنند.وایل الواقردرمنطقه ی البیدااستقراردارد.وقتی سیف الاسلام پسرقذافی درسخنان20فوریه- اول حوت خودگفت که درالبیدا"امارت اسلامی البیدا"تشکیل شده است،باحتمال زیادباین ایل نظرداشته است.این ایل بخاطرایستادگی شان دربرابراستعمارگران عثمانی وایتالیایی،معروف است.وایل العبیده:افرادی ازاین ایل دراردوگاه نظامی تبروک هستند.دوافسرازآن هاکه بطورعلنی به مخالفان پیوسته اند.عبارت انداز:سرتیپ سلیمان محمودالعبیدی که فرمانده نظامی تبروک بودوسرتیپ عبدالفتاح یونس،وزیرکشورپیشین مصرهستند.مجهزشدن مردم لیبی باترکیب ایلی که دارند،ازسوی، وحمله ی نظامی رژیم قذافی اززمین وهوابه قیام کنندگان(وحملات هوایی سازمان نظامی اتلانتیک شمالی"ناتو"بدفاع ازمردم ملکی که سیاست هایی ضدانسانی قذافی عامل اصلی آن می باشد) ازسوی دیگر،سبب شده است که جنبش خشونت آمیزشودیاویرانگری های بسیارآورد.هرگاه رژیم سرنگون شود،هیچ نه معلوم که اسلحه(ونفوذمجریان قرارداد1973شورای امنیت) درساماندهی وضعیت بعدازسقوط رژیم لیبی بی نقش شود.(11)اسلحه ی فراوان،مرکزهای بی شمارفرماندهی درونی ودست هایی غرض ورزبیگانه که  اثرات ویرانگرآن رامردم افغانستان پیشترازمردم لیبی،تجربه کرده اند.
نگاهی به ساختارقبیلگی کشورلیبی،فرصت طلبی،ریاکاریی سیاسی،انسان ستیزی وآزادی سوزیی دستگاه ضدمردمی قذافی، نشان میدهدکه همانندی های فراوانی میان اوو کشورش وافغانستان ورهبران دیروزوامروزآن وجوددارد.یعنی درهردوکشور،گونه گونی قبایل وشیوه های سیاسی-نظامی قبیله سالاری وزدوبندهای قبیلگی دراستوارسازی وزیروزبرقدرت مرکزی وجاده صافی برای دست اندازیی بیگانگان،سربه هم سویی تام می زنند.دراین رابطه، تنهافرقی که به چشم می رسد،این است که معلوم نیست که قذافی کارنامه ی خانواده ی زراندوز،شکم پرست،قبیله سالار،قبیله پروروقبیله در اندازمحمدزای راکه بیشترازدوسده، کشورما راچاپیدوبروزگارفلاکت بارکنونی انداخت،خوانده است یانه؟ازاینکه،درپسین هفته ی ماه سیپتامبر2010م-میزان1389خورشیدی،درسخن رانی خود درگردهمایی مجمع عمومی سازمان ملل متحدازکشورهای غربی خواست که اجازه بدهندطالبان درکابل بقدرت برگردندونظام قبیلگی-مذهبی نمای خودرابازتولیدنمایند،معلوم می شودکه باتاریخ سیاسی- قبیلگی افغانستان آشنایی دارد.بهرحال،کارکردِقذافی،نشان میدهدکه او همان کاری رابه کشورلیبی انجام میدهدکه محمدزایی هاوفراورده هایی سیاست های ضدمردمی شان درقالب خلقی- جهادی - طالبی – افغان ملتی وضدآن برافغانستان رواداشته اند؛وساختارقبایلی کشورش،مانندساختارقبیلگی افغانستان،هم به حیث کمک کننده وهم تباه کننده ی اووحکومت وکشورش می تواندنقش بازی کند.طوریکه یادآوری شد،لیبی دارایی 130قبیله که درمیان آن ها30قبیله دارای اهمیت ودیگران بی اهمیت یاکم اهمیت می باشند،می باشد.درافغانستان هم به اندازه ی لیبی،قبیله های پراهمیت وکم اهمیت وجوددارند،قبیله های که بخاطرغرض ورزیی حکومت هاونبودزیرساخت فرهنگی،درفراخناودرازنای تاریخ کشورمانتوانستندخودرادرجهت قوم شدن که گام نخست به سویی ملت شدن می باشد،دیگرگون نمایند.همین ناتوانی دررسیدن به قومیت سبب شده است که همواره به بهانه های گونه گون نسبت به قدرت ودولت مرکزی بدبین وباهرپدیده ی نوآوری درآویزشوند.درآویزیی که هم مشکل لیبی وهم مشکل افغانستان درمسیرگام برداری به سوی مدرنیته وملت شدن می باشد.دراین بازارپرهزینه ی قبیله گری وبهره برداریی نفاق انگیزسیاست مداران ازآب گِل آلودقبیله گری،لیبی تنهانیست،افغانستان هم که مدت های درازی فرمان روایان قبیله پرورِقوم سوزوملی گرانماداشت که درعین قبیله پروری،مدعی ملت سازیی همراه باتبعیض هایی نژادی-جنستی درگورستان هویت های فرهنگی-تاریخی بخشی بزرگ جامعه وبدست آوردن سرزمین دیگران بودند. بلندپروازیی احمقانه ی که قذافی هم باپشتوانه ی ثروت بادآورده ی نفتی درسرمی پروردوآرزویی رهبریی تمام افریقاوعرب هارادربیرون وملی گرایی عربی وخط سوم یاسوسیالیسم شکست خورده ی -عربی- ناصری رادردرون کشورخودداشت.
دوره ی سیاه وجنایت بار42ساله ی زمام داریی قذافی برکشورلیبی،نشان میدهدکه اودرتمام این دوره ی نکبت وبدبختی یک کشورِداریی قبیله های گونه گون مانندافغانستان راباکاربردتبعیض درمحورقبیله ی خودش چرخانده است.به سخن دیگر،درهمین مدت محورتمام سیاست هاوتصمیم گیری هاقبیله ی خودش ودیگرقبایل حیثیت شهرونددرجه دوم ودرجه سوم راداشته اند.رخ دادهای پسین نشان دادکه درکشورلیبی نه ارتشی بوده ونه بروکراسی فراگیروکارآمد.شماری ازتانک های زنگ زده وهواپیماهایی سوخوی ازمدافتاده ی ساخت شورویی پیشین که هوابازان ورانندگان آن هاهم ازقبیله ی قذافه،قبیله ی خودش می باشند.افرادیکه وحشیانه مردم ملکی رادربنغازی،اجدبیه،زاویه،مصراته وراس لانوف بمباردکردندتااینکه شورای امنیت وکشورهای غربی برای جلوگیری ازکشتارمردم توسط سربازان قبیلگی قذافی به سراغ مردم لیبی رسیدند.افزون برتوحش قبیلگی قذافی،جنایت های وحشیانه ی فرزندانش ازهمه بیشترنفرت انگیزمی باشد.بتاریخ23مارس2011م-3-1-1390خورشیدی،برنامه ی"پانارامایی تلویزیون بی بی سی،گزارشی مفصلی ازجنایت های رژیم قذافی درشهربنغازی رابازتاب داد.درآن گزارش دوجوان بنغازی بنام های علی وابراهیم که هردوبزبان انگلیسی سخن گفته می توانستند،عکس برداری هایی ازروزهای آغازین خیزش مردمی درشهربنغازی کرده بودند.سرکوب خیزش دربنغازی به سعدی فرزندقذافی سپرده شده بود.درجریان خیزش،تنهادرسه روز،از17تا19فوریه28تا30دلود1389،سعدی قذافی200نفرراکشته بود.داکتری جوانی بنام احمدکه مصروف تداوی زخمی های برخاسته ازتوحش سعدی قذافی بود،همزمان باکارپزشکی-طبی خود،برای جنگ علیه رژیم تروریست قذافی باآموختن کاربرداسلحه تاکیدمی کردکه جنگ هم خواهدکرد!ازهمه خنده آورتراینکه،سیف الاسلام قذافی،پسرقذافی، که بیشترین تهدیدهاوخشونت هاراعلیه مردم روامیدارد،تیسیس/پایان نامه تحصیلی خودرادرلندن، زیرنام"جامعه مدنی ونقش آن دررشددموکراسی" نوشته بود،نوشته ی که ازنظرجوهری ضدآن رادرخشونت وسرکوب علیه مردم لیبی بکارانداخت!
تاجائیکه به دستاوردهاارتباط می گیرد،قذافی کشورقبیلگی لیبی رابخاطراجازه ندادن به سربلندکردن احزاب سیاسی،جامعه ی مدنی وفرهنگ مدرن شهری که بهترین زیرساخت برای رفع تبعیض وتحول قبیله هابه قوم وملت می باشند،به سویی تباهی ونابودی راند.درهمین راستا،پیشترازقذافی،خانواده ی محمدزایی، باتشویق قبیله پروری وچرخاندن امورسیاسی- اداری- اقتصادی- دفاعی ومالی افغانستان به سودقبیله ی خود،دیگرقبیله های پشتون وملیت ها/قومیت های کشور رابه شهروندان درجه دوم،سوم وچهارم که درآن نظام چندین لایه/پوسته ی هزاره هادرلایه ی زیرین مانندشودرها/نجس های هندوجای فته بودند،مبدل کرده بود.ساختارقدرت درافغانستان زیرفرمان محمدزایی هانشان میدهدکه وزارت های خارجه،مالیه،داخله ورده های بالای وزارت دفاع برویی غیرمحمدزایی هابسته بود.به سخن دیگر،تمام نقطه های تصمیم گیری دربروکراسی،ارتش ودستگاه دیپلماسی برویی دیگران درخت ممنوعه شمرده می شد.درعرصه ی سیاسی،چندباری که ماننددوره ی نخست وزیری شاه محمودوده ساله ی پسین شاهی، دموکراسی نمای شد،به روشنفکران واحزاب سیاسی اجازه ی رشدو فعالیت قانونی داده نشد.سیاست نابخردانه ی که مبارزات سیاسی رابه زیرزمین راندوسبب بالاآمدن خشونت درسیاست گردید.ازآنجاکه انحصارقدرت دریک قبیله توسط محمدزایی هابه یک فرهنگ تبدیل شده بود،احزاب وگروه های سیاسی- ایدئولوژیکی که درمرحله های پسین درکشور برآمدکردند،انحصارگروهی راجایگزین انحصارقبیلگی کردند.بطورنمونه،خلقی هاکه بیشترخاستگاه قبیلگی داشتند،رفتارخودرادرهمان ذهنیت وچارچوب فرهنگ قبیله عیارکردند.واینکه افرادی ازاین گروه؛ اکنون، درزیرپوشش ریش وعمامه- لنگوته ی بلندقبیلگی – طالبی پنهان وعلیه منافع ملی درخدمت منافع پاکستان قرارگرفته اند،بدرستی بازتولیدفرهنگ قبیله ونزاع های درون وبیرون قبیلگی رادرشرایط نوبه نمایش می گذارد.
باوجود بازتولیدفرهنگ سیاسی- قبیلگی محمدزایی ها،جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق به ترکیب گروهی- سازمانی بهتری به تناسب خلقی هادست یافته بود.بدبختانه،توحش قبیلگی- ایدئولوژیک تره کی- امین علیه مردم افغانستان که به خیزش های مردمی منجرومنافع شوروی رابه خطرانداخت،سبب شدکه مسکوبه پیاده کردن ارتش سرخ متوسل وپرچمی هارابدنام نماید.تجربه ی احزاب کمونیست ازنظرسازماندهی نشان داده بودکه برای پرکردن خالیگاه قدرت، نیرویی موفقی می باشند.امااین گونه موفقیت زمانیکه بابدنه ی قبیلگی/ایلی جامعه ی افغانستان وکارشکنی خلقی ها برخوردوباحضورارتش سرخ که به جدایی هردونیازداشت همراه شد،بروکراسی وارتش راناتوان،ملیشه هارانیرومندوسازمان امنیت ووزارت اقوام وقبایل رافربه ونظریه ی ملت شدن راکه محمدزای هابه لبه ی پرتگاه قبیله سالاری کشانده بودند،به گورستان فرستاد.درمیان حزب های مذهبی افغانستان،جمعیت وحزب که بیشترین شمارجوانان باسواد رادرخودگردآورده بودند؛ازبدرخ دادها،پس ازفروپاشی رژیم قبیله زده ی کمونیستی،آگاهانه یاناآگاهانه به انحصارقدرت سیاسی که زاده ی همان فرهنگ منفعت جوی- انحصارگریی محمدزایی بود،میلان کردند.زمانیکه ناتوانی آن هاباغرض ورزیی پاکستانی ها،سیاست های دورویه ی رژیم آخوندیی ایران وحمایت پطرودلارعربستان ازپاکستان دربرانگیزیی روحیه ی قبیلگی دردوطرف مرزدیورندهمراه شد،هردوگروه قربانی وجای آن هابه طالبان که مانندخلقی هابیشترقبیلگی وکمترایدئولوژیک بودند،سپرده شد.برای اینکه اسلام قبیلگی- طالبی- خلقی فربه ترشود،درسال1996/1375،بن لادن که مانندطالبان فرهنگ بدوی داشت،ازسودان که عمربشیرقصدداشت اورابه امریکایی هایاسعودی بسپارد،بگونه ی توطئه آمیزی به افغانستان آورده شدتاجاده صاف کن شرایط کنونی شود.به عبارت دیگر،طالبان،القاعده وقذافی درکشورهای قبیله زده ی افغانستان ولیبی کارهای راکردندکه به خوبی بهانه بدهندبه قدرت هایی منطقه ی وفرامنطقه ی تاهم ملت وهم دولت رابه بهانه هایی خوب وکارکردهایی بدبپاشانند.سیاستی که درافغانستان درگام نخست جامه ی کاری به تن کرد؛ودرلیبی، درگام دوم، درحال عملی شدن می باشد.

Tuesday, 22 March 2011

جهانی شدن،بنیادگرایی وملی گرایی افغانی

ابراهیم ورسجی
(3)
ابن خلدون،جامعه شناس ومورخ مسلمان(وفات1406م)گفته بودکه انسان هارابایدبه گونه ی آموزش وپرورش دادکه به دولت=حکومت نیازی نداشته باشند.پنج .نیم سده پس ازاو،کارل مارکس(وفات1884م)همان سخن رابگونه ی زیرابرازکرد:"جامعه ی مدنی رابایدنیرومندساخت تادولت رافروبلعد."بدبختانه،شاگردوفاداراو،یعنی لینن،زمانیکه عوام راتوده ی سرگردان وچُرت آلوداعلام کردکه بایدتوسط نخبه گان حزبی اداره شوند؛درواقع،جاده راصاف کردتااستبدادلینینیستی- استالینیستی ومائوئیستی، هم دولت وهمچنان مردم رافروبلعند.لینن رهبربلشویک ها که باندبلشویکی اش پس ازکودتایی اکتوبر1917م،به حزب کمونیست تغییرنام یافت،کار دیگری هم کردوآن اینکه نزاعی راباسوسیال دموکراسی باین بهانه آغازکردکه بیشتربه آزادی می پردازد،تابه عدالت.به سخن دیگر،کمونیسم درمبارزه علیه بورژوازی/سرمایداری که درآن زمان درروسیه دوران طفولیت خودرامی گذراند،دنبال عدالت می گرددوسوسیال دموکراسی درگام نخست درپی آزادی و درگام دوم درپی عدالت می باشد.سیاست وبرنامه ی که سبب شدهم آزادی وهم عدالت درپایی سرمایداری سرزده شوند.شعارلینن ورفیقش تروتسکی،درعین مبارزه درراستایی تحقق عدالت،علیه استعمارسرمایداریی غربی درشرق هم بود.شیوه ی فکریی لینن که عوام راتوده ی چرت آلودنامیده بود،توده ی که به مربی/سرپرستی مانندحزب کمونیست نیازداشت تاسرنوشتش راتعیین نماید،بسیاربه نظریه ی الهی/خدایی شاهان که خودرادرجایگاه خدانشانده بودندتامردم رانخست تخدیرودوم بدوشند،همانندی می نمود.شیوه ونظریه ی که پس ازتحریف نظریه ی مارکس مبنی برناپدیدشدن دولت درجامعه ی مدنی،دیکتاتوریی پرولتاریا/طبقه ی کارگرکه درروسیه ی آن زمان تازه درحال سربرآوردن بود،سربرآورد،وهمین دیکتاتوری،استالین راکه درتوحش وبربریت دست استادخودراازپشت بسته بود،درتارک قدرت دیکتاتوریی کمونیستی ی شوروی ودرحقیقت استبدادخودسرِبدترازتزاران کهن نشاند.
زمانیکه نظریه ی دولت خودکامه ی تک حزبی واستالینی بااندیشه ی کمونیستی،ضدسرمایداری وتبلیغات دروغین ضدِاستعماری واردجریان هایی روشنفکریی جهان اسلام شد؛دراین بخش ازجهان که بیشترازهزارسال ازاستبدادسنتی - مذهبی یامذهب مسخ شده درقدرت دررنج بود،بهانه ودست مایه ی خوبی برایی نظامیان کودتاچی گردید.اگراستبدادسیاسی- مذهبی- سنتی،خودرابافریب کاریی مذهبی هایی رسمی یادین کاران دنیا پرست، پس ازترکیب کردن دین باخرافه هاازجمله سایه ی خدادانستن فرمان روایان ودلیل های رنگارنگی بی شماری دیگری برشانه ی مردم توانست بارکند،کمونیسم واستالینیسم وفاشیسم و...خودراباپیش کش کردن ایدئولوژی هایی التقاطی،درنمایش روشنفکرانه وترقی خواهانه وکودتاهایی نظامی برمردم تحمیل کردند.بطورونمونه،استبدادنظامی- لائیک ترکیه،خودکامگی سلطان- خلیفه ی عثمانی راچپن ترقی خواهی وجداسازیی دین ازدولت پوشاند،وملی گرایان عرب ازناصرتاصدام حسین وقذافی،ایدئولوژیی التقاطی متشکل ازمارکسیسم،اسلام وملی گرایی عربی رازیرپوشش شعاردولت ملی وتوسعه ی مستقل ملی براه انداختند.آمیزش چندین طرزفکردیروزین وامروزین توسط ملی گرایان دروغین عرب،ازعامل های زیرمایه می گرفت:نخست،ازاستبدادسنتی بهره گیرنده ازدین عامیانه.دوم،قدافرازیی ملی گرایی مذهبی نمای عرب دربرابرامپراتوریی عثمانی و دست مایه ی استعمارغربی شدن آن که باایجادکشوراسرائیل توسط همان استعمار،بدرماندگی ذهنی وسیاسی کشیده شد.طوریکه آلبرت حورانی درصفحه های 268-269کتاب خود"اندیشه ی عرب درعصرلیبرال "نوشته است:محمدعبده درسال1897م،به شاگرخودشیخ رشیدرضاگفته بودکه اگرعرب هابکوشند ازترکیه ی عثمانی جداشوند،اروپامداخله وترک وعرب رابه زیرسلطه ی خودخواهدکشاند.باهمه کمبودی هایی خود،امپراتوریی عثمانی،نماداستقلال سیاسی امت اسلامی می باشد.اگراین نمادناپدیدشود،مسلمان هابازنده ویهودی هابرنده خواهندشدکه شدند.سوم،فریب خوردن ملی گرایی عرب ازشعارهایی بظاهرضداستعماریی دولت استالینیستی شوروی که دشمنی خودبادین اسلام رادرآسایی میانه ومنطقه ی قفقازکه هنوزهم روس هادرآنجادرگیرهستند،نشان داده بود.دولتی که درشکل دهی ی کشوراسرائیل برابرباسرمایداریی غربی کمک کرده بود.کمک شوروی به اسرائیل تنهابه دوره ی شکل گیریی اسرائیل محدودنمانده، یک ماه پیش ازشکست ذلیلانه ی ناصرسردسته ی ملی گرایی شعاریی عرب درماه ژون1967م، طوریکه، طارق علی نویسنده ی انگلیسی، پاکستانی تبارمی گوید:"درماه مه،سفیرشوروی درنیمه ی شب ناصرراازخواب بیداروبوی هشدارداده بودکه حمله اول شمانبایدبکنید."بدین طریق،ناصراحمق ساخته شدوصهیونیسم کاراووملی گرایی زیرفرمانش راتمام کرد.بحث ازحماقت وستمگریی ملی گرایی عرب بخاطراستبدادخودکامه وبستن فضایی سیاسی وفکریی جامعه های عرب، هرگزباین معنانیست که ملی گرایی کارایی ندارد ونخواهدداشت.به سخن دیگر،سودمندیی ملی گرایی رابطه ی تنگاتنگ بابازکردن فضایی سیاسی وفکری وتن دادن به خواسته های ملت دارد.ورنه،ملی گرایی بیشترین خدمت راباستعمارکه دربرابرآن قدعلم کرده است،انجام داده ومیدهد.
بطورنمونه،ملی گرایی لائیک ومستبدِمتکی برشانه ی ارتش درترکیه که ملی گرایی عرب دربرابرسلف آن عرض اندام کرده بود،درشرایط سیاسی- اجتماعی پساجنگ جهانی دوم بگونه ی نسبی به شرایط سیاسی چندحزبی تن دادوفضایی سیاسی وفکریی کشوررابازکرد.سیاستی که سبب شدکشورترکیه بوضعیت نسبتاً پیشرفته ی کنونی دست یافت.بدبختانه،ملی گرایی عرب وافغان بخاطرپیشینه ی ضدملی وابزارشدن دردست کمونیسم روسی،دومی کشورراصحنه ی بازیی قدرت هایی منطقه ومحیط مناسبی برای رشدافکارنهیلیستی- مارکسیستی-مذهبی، واولی، کشورهای عربی راازعراق که سرنوشت آن به همه روشن است، تالیبی بدامن وحشی ترین استبدادتباه کارضدملی انداخت.درمصر،ملی گرایی ریاکاردین نماومارکسیستی درزمان ناصرباستبدادوحشی باابزارروسی روی آورده پیش ازاینکه کاری دربرابرصهیونیسم به پیش ببرد،هزاران مسلمان مبارزخودراکشت، ودرمرحله ی پسین برهبریی سادات کشوررابدامن امریکاانداخت.این روزهاکه ملت های تونس ومصرخودراازشرمستبدان لائیک-سکولارِچپاولگرخودنجات داده اند،درلیبی،یمن،بحرین وسوریه،مردم عرب باگرمی مشغول نجات دهی خودازدست رهبران ملی گراومذهبی نمای خودمی باشند.ازگذشته های دورونزدیک تاکنون رژیم های مستبدملی گراومذهبی نمای شیخی عرب تهدیدهای نرم ودرشت راپشت سرگذاشته اند،امادرشرایط کنونی به خاطررشدابزارهایی فراگیراطلاع رسانی که ثروت های افسانه ی رهبران ملی گرا-استالینیست وشیخی- بنیادگرای عرب وناکارآمدیی حکومت های آن هارابمردم برملاساخته است،تهدیدهاازگونه ی دیروزین نبوده وریشه ی استبدادوخودکامگی رانشانه رفته است.درمیان مستبدان عرب،پرونده ی لیبی ورهبردیوانه،بلندپروازواحمقش ازهمه خنده دارترمی باشد.خنده آورترازاین روکه،قذافی تنهارهبرعرب می باشدکه چندصفاتی می باشد.به سخن دیگر،این آقا،هم ملی گرای- قبیلگی - استالینیست وهم بنیادگرا ی قبیلگی مانندهمتایان افغانش می باشد.درجهان اسلام،همه ی بنیادگرایان نژادی- مذهبی که رژیم ایران به نمایندگی از آن هاخودرابه نمایش گذاشته است،شیوه ی خودکامانه ی استالینی رادرپیش گرفته اند.رژیم های که درمحورخواسته های شخصی دورزده وهمه ی ثروت های ملت های خودراحیف ومیل کرده اند.استالینیست های عرب وافغان به اندازه ی پس مانده بودندکه حتی نتوانستنددیگرگونی های درونی همان شورویی استالینیستی راهم درک نمایند.بطورنمونه،خروشچف که خودشخصاًپروژه ی سرزنش ودوری گزیدن ازاستالینیسم رادرپیش گرفته بود.درخاطرات خودمی نویسد:"درگردهمایی آغازبکار بندعالی اسوان که به کمک اتحادشوروی درمصرساخته شده بود،اشتراک کردم.درگردهمایی نامبرده،عبدالرحمن عارف،رئیس جمهورعراق بسیارازعظمت/بزرگی عرب هاسخن گفت،سخنانیکه بیشترازهمه رهبران مصروالجزائرراعصبانی کرده بود.پس ازپایان سخن رانی عارف،بن بلا،رئیس جمهورالجزائربمن گفت که سخنان موصوف راشمابایدنقدکنید!من بلندشدم ویادآورشدم که ازعرب های که شماسخن می گوئید،بسیارهم مردم یک دست نیستند.درواقع،آن هابه طائفه هاوقشرهایی فئودالی/بزرگ مالکی،بورژوای،قبیلگی،مذهبی و...بخش شده اندکه به هیچ صورت مفهوم ملت بزرگ عرب راافاده نمی کنند.پس ازپایان سخن رانی ام،بن بلا،درگوشم نخست شادباش گفت وپس ازآن یادآورشدکه اکنون یک رفیق می باشد."نگاه کنید!سران ملی گرا-استالینیست عرب که طبل عربیت ودشمنی بااستعمارغربی رامی کوبیدند،ناتوان ترازآن بودندکه یک همتای عرب خودرانقدکنندوبرای فرارازناتوانی خود،ازرهبرشوروی خواستندکه وضعیت عرب ها راتفسیرمارکسیستی نماید!
طرفه اینکه،خروشچف،درشوروی،دربیستمین کنگره ی حزب کمونیست که پس ازدرگذشت استالین برگزارشده بود،به سرزنش کردن جنایت های هراسناک سلف خود پرداخت ودرلحظه ی که مصروف سرزنش کردن استالین بود،ناگهان ازگوشه ی شخصی صداکردکه آن وقت کجابودید!خروشچف گفت:کی بودوچه گفت!پاسخی نشنید.درعالم بی پاسخی گفت:آری!رفیق!من آن زمان درهان جای بودم که تواکنون قرارداری!این وضعیتی بودکه کمونیسم برشانه مردم شوروی وبخش های دیگری ازجامعه ی بشری حاکم ساخته بود. درحالیکه روس هادودهه پیشترباآن شرایط برده وارخداحافظی کرده اند،هنوزهم ملی گرایان فاشیست-استالینیست عرب بردوام همان وضعیت ننگین وسیاه درفرمان روایی برمردم خودپامی  فشارند.ملت های عرب که کاردبراستخوان شان رسیده بودوچاره ی جزخیزش باقی نمانده بود،درجهت به آغوش کشیدن آزادی،عدالت اجتماعی واحیای عزت نفس وکرامت انسانی خود،سکوت راشکستانده به خیزش همگانی دست زده اند.دراین راستا،خیزش های جاری درجهان عرب که ازتونس آغازوسیلاب واربن علی ومبارک راباسرمایه ی افسانوی شان که ازدست مزدملت های زیرستم خودگِردآورده بودند؛غرق،واکنون، درحال اعزام قذافی،عبدالله صالح وبشاراسدرئیس های جمهورارتشی لیبی،یمن وسوریه وامیربحرین،به سویی کاروان بن علی ومبارک می باشند.دراین نبردتاریخی وعزت خواهانه،واکنش همه ی استالینیست هابویژه قذافی دربرابرخیزش گران، دارای اهمیت می باشد.این شخص احمق،خودسرودیوانه که یک سرزمین بزرگ نفت خیز ودارای نفوس کمتری رابرای42سال اداره وثروت بادآورده ی نفتی آن کشورراغارت ومردم لیبی رادرفقر،ستم،چنددستگی وده هامصیبتی دیگری نگهداشته است.
زمانیکه موج آزادی وعدالت طلبی ازتونس وقاهره به بنغازی وترابلس رسید،باشتاب دست به کشتارمردم ستمزده ی خودیازید.کشتاریکه وجدان جامعه ی بشری راتکان ودوست ودشمن راهشداردادکه بفکرچاره جوی وبهره برداری ازوضعیت برخاسته ازهراس افگنی وآدم کشی قذافی برآیند.قذافی که پس ازنابودشدن رژیم استبدادیی صدام حسین رفیق استالینیست خوددست به معامله باغرب زده بود.فکرمی کردکه اگرسرکوب وکشتارمردم لیبی رابابلندکردن خطر"القاعده"که برابربااودرجهان منفورمی باشد،همراه نماید،جامعه ی بشری ازکشتارمردم لیبی توسط اوچشم پوشی خواهدکرد.ازسوی دیگر،بابهره برداری ازثروت نفتی  لیبی،به خریدسربازان روزمزدبرای جنگ علیه مردم خود وبابخشش پول های کلان به برخی رهبران پول پرست افریقایی پرداخته آن هاراتشویق کردکه درصورت اقدام نظامی غرب،به حمایت سیاسی اوبپردازند.کشورهای غربی هم که ازقذافی ازپیش خاطره ی خوشی نداشتند،کشتارمردم لیبی توسط او،بهانه ی خوبی برای آن هافراهم کردتابه حساب این بنیادگرا-ملی گرایی قبیلگی رسیدگی نمایند.قذافی که کشتارمردم خودرادرتاریخ17فوریه آغازکرده بود.درتوحش چنان پیشرفت که عرب لیگ/جامعه ی عرب،سازمان سیاسی بی خاصیتی متشکل ازهمه کشورهای عربی راه هم به ستوه آورد.بااوج گیریی کشتارمردم لیبی توسط قذافی،اخوان المسلمون/برادران مسلمان،بزرگترین نهضت اسلامی- عربی مصر،ازعرب لیگ خواست که مردم ی لیبی راپیشترازآنکه غرب بدفاع آن هابپردازد،ازشر قذافی نجات دهد.
ازاین خاطرکه نهادهایی عربی-اسلامی و...درجهان عرب واسلام مانند:عرب لیگ،سازمان کنفرانس اسلامی وسازمان همکاریی های اقتصادی کارایی ندارند،عرب لیگ تنهادرتاریخ12مارس-2011-21حوت1389خورشیدی،ازشورای امنیت سازمان ملل متحدخواست که برای جلوگیری ازکشتارمردم لیبی توسط قذافی، قلمروهواهی آن کشورراساحه ی پروازممنوع اعلام نماید.یک هفته پس ازاعلامیه ی عرب لیگ،شورای امنیت سازمان ملل متحد،باتائیددیدگاه این سازمان عربی،بتاریخ17مارس2011-26-12-1389خرشیدی،پس ازیک ماه قصابی مردم توسط قذافی،باتصویب قرارداد1973که حمایت ده عضودائم وغیردائم ورای ممتنع روسیه وچین دوعضودائم، هند،آلمان وبرازیل،سه عضوغیردائم شورارادرپی داشت،خاک لیبی راساحه ی پروازممنوع اعلام کرد.درقراردادیادشده این اصل نیزدرج شده بودکه باهروسیله ی بایدازکشتارمردم ملکی توسط دولت استالینی قذافی جلوگیری شود.همین بخش قراردادبودکه به کشورهای غربی اجازه میداد،زیرنام حمایت ازمردم لیبی به هراقدامی علیه دستگاه ستمگرقذافی دست بزنند.
درواکنش به قراردادشوری امنیت مبنی بردفاع ازمردم ملکی لیبی،موضع قذافی مانندهرخودکامه ی دیگری دارایی اهمیت به نظرمی رسد.قذافی،درگام نخست،بامخالفان خودکه آن هاراپیشترفریب خردگان القاعده وجنایت کاران می گفت، درشعاراعلام آتش بس ودرعمل به جنگ علیه آن هاادامه داد.درگام دوم،پیام دوستانه ی بآدرس بارک حسین اوباما،رئیس جمهورامریکاواعلامیه ی خصمانه ی بآدرس نخست وزیرانگلیس ورئیس جمهورفرانسه صادرکرد.بااین اعلامیه ی دوپهلو،فکرمی کردکه می توانددرجبهه ی دشمن دودستگی ایجادنماید.دشمنی که ازمدت هاپیش زمینه سازی می کردتاروزی و بهانه ی خوبی برای پایان کاراین تروریست شناخته شده،فرابرسدکه رسید.دوروزپس ازتصویب قراردادشورای امنیت دررابط باحمایت ازمردم شهریی لیبی،روزشنبه28حوت،کنفرانس پاریس بخاطرکاربردی کردن قراردادنامبرده به اشتراک رهبران فرانسه،انگلیس،ایتالیا،وزیرخارجه ی امریکاومنشی عمومی عرب لیگ/جامعه ی عرب برگزارودرپایان همان روز،بمباردمان ظرفیت های دفاعی- زمینی – هوایی لیبی آغازشد.باآغازشدن بمباردمان،قذافی،حمله کنندگان راجنگاوران صلیبی وعزم خودرابرای دفاع ازکشورش تکرارکرد.او،درحالیکه دربرابربمباردمان نیروی هوای غربی، تنهابه شلیک دافع هوای کهنه وزنگ زده ی ساخت شوروی دردهه ی 1950 پرداخت،بانیرومندیی هرچه بیشتربه هجوم وحشیانه علیه مردم خودادامه داد.این ازویژگی های همه رژیم هاورهبران خودسروضدمردمی می باشدکه مردم خودرادشمن نخست وبیرون های راکه بدوام قدرت شان همخوان نباشند،دشمن درجه دوم می پندارند.
تاجایکه تجربه های تاریخی نشان میدهند،رژیم هاورهبران خودسر،بیشترازدشمنان بیرونی به نابودسازیی کشورخودسهم گرفته اندوحق دارندکه به چنان تباه کاریی دست بزنند.چراکه برای آن هاماندن درقدرت مهم است نه خودقدرت درراستایی تامین امنیت وخوشبختی مردم.دربالایادآوری شدکه مارکس می خواست که دولت درجامعه ی مدنی منحل شود.شوربختانه،طوریکه مشاهده کردیم.برخلاف نظراستادبزرگوار،شاگردانش درشوروی، به گونه عمل کردندکه نخست،دولت، تمام زمینه هایی رشدونموی جامعه ی مدنی واحزاب سیاسی رقیب رانابودکرد.نتیجه ی چنان سیاستی درآن کشوربزرگ، نخست، به گونه ی فروپاشی کمونیسم استالینی، ودوم،سربلندکردن دموکراسی صوری بدون احزاب سیاسی برهبریی یلسین که موصوف درسال1994،پارلمان رابه توپ بست ودرپسین مرحله که تشت رسوای اش بزمین افتاد،کشورروسیه رابه مافیایی باقی مانده ازک گ ب وارتش سرخ برهبریی پوتین گذاشت وباریختاندن اشک تمساح بخاطر فاجعه ی که برملت خودتحمیل کرده بود،ازقدرت کناره گیری کرد.درروسیه که ازمرده ریگ سازمان هراسناک ک گ ب وارتش سرخ، دولت خودکامه ی پوتین سربلندکرد.درافغانستان وعراق،شکست استالینیست ها،درنبود گزینه های مانند،جامعه ی مدنی واحزاب سیاسی وفروپاشی مطلق ارتش وجوجه های ک گ ب،هردوکشوربه کمک بنیادگرایان وقبیله گرایان متلاشی شدند.سرنوشتی که لیبی ی قذافی درانتظارآن نشسته است.به سخن دیگر،مطابق سخن مارکس،کمونیست هانه تنهاجامعه ی مدنی رانیرومندنکردندکه دولت رابخورد،برعکس،دولت راچنان بزرگ کردندکه توانست جامعه ی مدنی رابخوردوتفاله کند.زمانیکه همان دولت به بن بست رسید،آندره پف گفت که کله ی رهبریی حزب کمونیست ازکارافتاده است.اوکه بخاطربه حرکت درآوردن کله ی ازتپش مانده ی حزب کمونیست به بالاکشیدن میخائیل گورباچوف،زمینه سازی کرده بود،دست پرورده اش وارونه کارنمودوبه پروژه ی متلاشی شدن استبداداستالینی شتاب وآن راروانه ی بایگانی تاریخ ساخت.سرنوشتی که جوجه استبدادهایی لیبی،یمن ،سوریه،بحرین ودرگام پسین ایران،الجزائر،عربستان و...اتنظارآن رامی کشند.روشن است. سربلندکردن مطالبات قانونی وآزادی خواهانه ی ملت ها که درنتیجه شکستن انحصاررسانه ی دردولت هایی پوشالی ملی – مذهبی نماحتمی شده است،وفرمان روایان توان وآمادگی پاسخ گویی به آن هاراندارند، قبیله گرایی راچنان فربه می نمایندکه بابروزبحران هاوکشمکش های درونی وفشارهایی بیرونی، بخاطرنبودگزینه هایی مانند:احزاب سیاسی رقیب وجامعه مدنی درکشورهای اسلامی، خودِ دولت رادچارنابودی می کند.اینکه دولت هایی استالینی حاکم برمسلمان هاآماده نیستندبه مطالبات مشروع مردم خود درجهت آزادی،اصلاحات اجتماعی-اقتصادی وبازکردن فضایی سیاسی وفکری تن بدهند،بدوموضوع زیرپیوندمی خورد:نخست،رژیم های استبدادی- استالینی گنجایش اصلاح پذیری راندارند.دوم،رهبران چنان رژیم هایی بخاطرماندن درقدرت برای مدت های طولانی وآشکارشدن دزدی هاوجنایت های فراوانی که علیه مردم خودمرتکب شده اند،باپایین آمدن ازاریکه ی قدرت امیدی بزندگی ندارندوبایدهم نداشته باشند.دراین راستا،طوریکه که رسانه های دیداری وشنیداریی عربی- جهانی بازگوکردند،رئیس مخالفان دریمن به علی عبدالله صالح اطمنان دادکه درصورتِ ازقدرت کناررفتن،برایش اطمان میدهم که دریمن بدون محاکمه زندگی نماید.
بحرانی که درجهان اسلام ازلیبی تاافغانستان رافراگرفته است،چیزی نیست جزناکامی نخبه گان سیاسی- فرهنگی- اقتصادی درشکل دهی دولت مدرن ملی.افزون براینکه کشورهای مسلمان بخاطرخودکامگی واستبدادسیاسی-نظامی- مذهبی درایجاددولت مدرن ملی ناکام شده اند،ازبدحادثه،زمانیکه ازدولت مدرن ملی سخن به میان می آید،دوگرایش غالب متشکل اززمام داران ملی گراوبنیادگرایان مذهبی برای پنهان کردن ناتوانی هاوزورگویی هایی سیاسی- ایدئولوژیک خود،واکنش خیره سرانه نشان میدهند.واکنشی که سنجیده وناسنجیده پرسمان نقش غرب وغرب زدگی رابمیان می آورد.چرااین گونه واکنش همیشه درجامعه ی اسلامی منحصرمانده به دیگربخش های جهان سرایت نمی کند.دلیل آن روشن است.باین خاطرکه دولت های مدرن ملی، نخست درغرب به گونه ی دولت های مقتدرِکارآمدغیردموکراتیک که نظریه ی دولت- ملت راکه درآن دولت درگام نخست وملت درگام دوم دارایی اهمیت می باشد،پابه میدان گذاشتند.ودرمرحله ی دوم بودکه نخبه گان سیاسی-فکری- اقتصادی بانیروبخشیدن به جامعه ی مدنی واحزاب ساسی پدیده ی ملت- دولت مدرن راکه درآن ملت اصل ودولت شاخه ی ازآن می باشد،توسعه دادند.درنظریه ی ملت- دولت مدرن که درآن ملت ها،دولت =حکومت راازطریق دموکراتیک وانتخابات آزادبالاوبه زیرمی کشند،ملت هابه پیروی ازنظریه پردازان سیاسی مانندروسو،منتسکیووجان لاک،تقسیم قوا(به مجریه،قضائیه وقانون گذاری)راباخودگردانی قوه ی قضائیه وتوازن قوابمیدان آورده جهان نورارقم زدند.رخ دادِشکوهمندی که خوشبختی ی جوامع غربی راسبب شدواین روزهامشوق مسلمان هاشده است تابابهره برداری ازانقلاب اطلاعاتی ورسانه ی خودکامگی واستبدادسیاسی راپشت سرگذاشته واردجهان نوشوند.

Friday, 18 March 2011

جهانی شدن،بنیادگرایی وملی گرایی افغانی

ابراهیم ورسجی
(2)
زمانیکه ازبنیادگرایی وملی گرایی افغانی سخن به میان می آید،بایدسه نکته را باریزبینی موردمطالعه قرارداد:نخست،وضعیت قبیلگی که بجایی وضعیت قومی نشسته است.دوم،ملی گرایی افغانی بافراترنرفتن ازشرایط قبیلگی،همیشه بجایی دشمنی بادشمن اصلی درسطح منطقه یعنی پاکستان که جویایی برتری خواهی برکشورمامی باشد،بدشمنی وهویت ستیزیی اقوام دیگردردرون کشور،گام برداشته است.گامی که ازیک طرف، درماندگی فرهنگی وازطرف دیگرناآگاهی ازمفهوم ملی گرایی سرزمینی وشرایط ملی وجهانی رانشان میدهد.سوم،حالت مزدوری وسرسپردگی آن به قدرت هایی سلطه گرمنطقه ی وفرامنطقه ی.دررابطه بااصل نخست، بایدیادآورشدکه همان قبیله گرایی که ناآگاهانه درجایی قومیت تکیه زده است،باخودی وناخودی سازی درجامعه ی چندقومی،ازتعصب ونفرت کارمی گیرد.تعصب یعنی احساس عاطفی دررابطه باخودونفرت نسبت به غیرخودکه دیگرقومیت هامی باشند؛نفرت وتعصبی که دامن گیربنیادگرایی افغانی هم شد وتشت رسوایی آن رادرشرایط پساکمونیستی کشور،ازبام تاریخ به گودجغرافیاانداخت.افزون برآن،رخ دادهایی پس ازبرافتادن رژیم دست نشانده ی شوروی درکابل، دوحقیقت تلخ رانمایان ساخت:نخست،شرایط قبیلگی دوام دارِحاکم برکشورودامن زدن به نزاع هایی قبیلگی ونژادی درجهت دوام سلطه توسط حکومت هایی مزدوروضدمردمی نشان دادکه تاچه اندازه رژیم های حاکم برافغانستان،بدون پایگاه مردمی ودست وپابسته دراختیاردیگران قراردا باشتند.دوم،این حقیقت رانیزبرملاساخت که گام برداری ازوضعیت قبیلگی- قومی به سویی وضعیت ملی- سرزمینی نیازمبرم می باشد؛وتازمانیکه کشوربه ملت به معنایی سرزمینی نایل نشود،رهایی ازچنگال استبدادبومی وکهنه ونواستعمارگریی حامی آن، میسرشده نمی تواند.
اگرپیش ازرخ دادهایی برخاسته ازتجاوزاتحادشوروی برکشورما،وضعیت قبیلگی برایی ادامه حکومت هایی خودسروبی منطق سودآوربود،بارخ دادنامبرده وپی آمدهایی ناگوارآن، به منبع پردرآمدبرایی پاکستانی هاکه ازمدت هاپیش درآرزویی چنان فرصتی بودند،مبدل شد.درایجاداین بازارپردرآمدبرایی حلقه های سودجویی پاکستانی،ملی گرایی دروغین وکمونیست هایی افغانی نقش بسیارتعیین کننده ی بازی کردند.به سخن دیگر،ملی گرایی پشتونستان خواه که دروازه ی نزاع باپاکستان رابازکرده بود؛درادامه ی سیاست هایی احمقانه ی آن،کمونیست هاباتوسعه دادن وزارت اقوام وقبایل ومهاجرساختن ملیون هاهم وطن ستم کش مابه پاکستان،دستگاه های درظاهرمجاهدسازودرواقع مجهزگننده ی سربازان مزدورراکه بنام خداناآگاهانه علیه منافع کشورمی رزمیدند،نیرومندترکردند.اگراین موضوع راباین صورت ابرازکنیم که ملی گرایان وکمونیست هایی مزدور،بی خردانه بنیادگرایی مزدورراعلیه دین ووطن مافربه ترکردند،خوب ترحق مطلب اداشده است.پاکستانی هاکه شرایط پردرآمدی برایی آن هافراهم شده بود،باراه اندازیی سیاست تفرقه بیندازوحکومت کن که ازانگلیس هاوبرخوردباقبایل دربخش شمال غرب خودآموخته بودند؛به کمک امریکاوپطرودلارشیخ هایی  عرب که مبارزه باخطرسرخ سرپوش وبهانه برایی آن هافراهم کرده بود؛برایی فربه کردن روحیه ی قبیلگی درزیرنام جهادبه گروه سازی  ازهرقشروقبیله دست زدندتادرفردابه خوبی آن هارادرجهت اهداف ناپاک خوداستعمال کرده بتوانند.
دراین راستا،موفقانه،آن قدرحزب وگروه دشمن ورقیب درجامعه ی آواره ی افغانستانی هاساخته شدکه برایی سال هابه ویران گریی درافغانستان بسنده می نمود.ایران که درآن زمان می خواست بااسلحه ی اسرائیل ازراه کربلابه قدس برسدوشعاربیشتروکارکردکمتری ازخودنشان میداد،فرصت مساعدی برای پاکستانی هافراهم کردتابدون رقیب برایی افغانستان، گروه سازی نماید.باوجودمصروفیت بسیاربرای رسیدن به قدس ازراه کربلا،ایران هم درافغانستان کم نیامدوازمردم شیعه ی کشورماگروه های موردنظرخودراساخت وکوشید درمیان گروه هایی سنی زاده ی مثلث پولی(دلار- ریال وکلدار) هم،گوش های شنوای داشته باشد.به سخن دیگر،گروه های مزدوروبی اختیارافغانی برای تامین اهداف بیگانگان فراوان ساخته شدند.برای نمایش بردگی وغلامی درسطح سردسته هایی جهادی به نمونه هایی زیراشاره می شود:درسال1981میلادی،کنفرانس سران کشورهای اسلامی درشهرطائف، درعربستان برگزارشد.عرفات درآن کنفرانس ازداعیه ی چپ وموضع شوروی دفاع می کرد.رهبران بی شمارجهادی ازپشاوربه طائف سرازیرشدند.درآن گردهمایی،برهبران جهادی نیازبودکه هجوم شوری رابه افغانستان،علیه اسلام معرفی نمایند.ازرهبران جهادی،چندین نفربه عربی قابل فهم آشنایی داشتند.بادیب،نماینده ی رئیس سازمان جاسوسی عربستان درامورمجاهدین تشخیص دادکه سیاف/شمشیرزن که آن وقت معاون رهبری دیگری بودودرسخن گفتن به عربی روان ترمی باشد،بایدسخن رانی نماید.پس ازدعوت بادیب،رهبران به نزاع میان خودپرداختندوهریک مدعی نمایندگی ازمردم بودندومی خواستند سخن رانی کنند.صحنه ازکنترول بیرون می شود.بادیب تصمیم می گیردوهمه رابزندان طائف می اندازدتابه یک سخن ران موافقت نمایند.پس ازشش ساعت زندگی درزندان،رهبران جهادیی افغان پذیرفتندکه سیاف سخن رانی نماید.درهمین روزاست که نام سیاف ازعبدالرسول/بنده ی رسول (که ازنظردینی شرک تلقی می شود)،به عبدالرب رسول سیاف تغییر(ودرواقع،اوازشرک به توحیدمشرف می شود.)می کند.(4)بنگرید!کسانی راکه درمقام رهبریی جهاد/مبارزه ی ضدکمونیستی افغانستان تکیه زده بودند،چنان بی عرضه،نابکاروبی اختیاربودندکه بخاطر مهارکردن روحیه ی قبیلگی وخودخواهی برخاسته ازآن،دیگران آن هارابزندان می اندازندتاسخن ران موردنظرآن هارادرکنفرانس اسلامی گزینش نمایندتاسخن هایی موردنظرگردانندگان راایرادنماید.همین سیاف که نمونه ی برجسته ی بنیادگرایی قبیلگی- افغانی می باشدو هرگزشمشیراودربرابرشوروی ازغلاف بیرون نشد.پس ازبازگشت به پشاور،صدهاملیون دلاربنام جهادبدست آوردوبجای بکاراندازیی پول های کلان علیه شوروی ورژیم وابسته به آن،بادامن زدن به جنگ های درون گروهی ومیان گروهی درحزب وجمعیت، باعث نزاع هاوکشتارهای فراوان درمیدان نبردشد؛و ده سا پس، زمانیکه رژیم کمونیستی ازپای درآمد،به جنگ های مذهبی میان شیعه وسنی درکابل اقدام وهزاران مسلمان رابه سویی نابودی راند.
ازآنجاکه خانواده ی حاکم برعربستان،درمیان آوارگان افغانی به افرادی نیازداشت که بگونه ی داغ وتندروانه علیه خمینی وانقلاب اسلامی ایران که ژئوپلیتیکس منطقه رابرهم زده بود،تبلیغات نمایدودرمیان رهبران جهادی تنهاسیاف ازآن ویژگی برخورداربود.پول های فراوان به شماره ی بانکی اوواریزکرد.برویت اسنادفاش شده درکتاب های"گوست وارز/جنگ های اشباح وجنگ های نامقدس"عربستان،جداازبودجه ی باصطلاح جهادی که به واشنگتن می فرستادوازآنجابه بانک بین المللی کریدیت واعتباردرسویس واریزمی شد؛بانکی که آقاحسن عابدی فردی شارلتان/فریب کاری ازپاکستان، به ریاست آن برگزیده شد.زمانیکه شوروی نیروهایی خودراازافغانستان بیرون کرد،بانک نامبرده فروپاشیدوسرمایه گزاران ساده دل شانزده ملیارددلارزیان برداشتند.آقایی عابدی هم بدون اینکه به کسی حسابی پس بدهد،درسال 1992درکراچی درگذشت وهزاران نفرراازنظرمالی غرق کرد.طرفه اینکه،دربازارمافیای امریکایی-عربی –پاکستانی -افغانی که بخاطرمبارزه علیه شوروی شکل گرفته بود، باستنادازکتاب"دربالاترین سطح،قصه های درونی پایان جنگ سرد"،مافیایی پسینی،ازکمترین مقدارسرمایه گذاریی جهادی- ضدکمونیستی بهره گرفته است.افزون برپول های که عربستان ازطریق بانک یادشده واریز هزینه ی جهادی هامی کرد ،نهاددیگری بنام"هلال احمرسعودی"زیررهبریی شخصی بنام ابوالحسن،درپشاوراداره می شدکه بروایت کتاب"جنگ های نامقدس"ششصدملیون دلاربودجه ی سالانه داشته است.بودجه ی که بخاطرمبارزه علیه انقلاب ایران ومذهب حنفی، مذهب مسلط برافغانستان وگسترش وهابیت به مصرف می رسید.پروژه ی شیخ عبدالله عزام وعرب های که اکنون زیرنام القاعده فعالیت می کنند،به شمول دستگاه وهابی سازی وتفرقه انگیزِ سیاف،بیشترازهمین سرچشمه تمویل می شد.منبع شرم آوری که یک مشت سرمایداران وفئودالان/بزرگ مالکان بی فرهنگ وتازه بدوران رسیده رادرکابل وشهرهایی افغانستان ببارآورد،سرمایداران وبزرگ مالکانی که شعارمحمدی وکارکردابولهبی دارندونفس دین ودین داران وطن ماراکشیدند.برای برآوردجنایت های بی شمارآقایان وشاگردانشان،بهتراست سری به خانه هایی نشیمن آن هادرکابل وشهرها ووزارت شهداومعلولین زده شود؛وزارتی که پس ازویرانی کابل وشمالی ودیگربخش های کشور،توسط جهادوشریعت دورازاخلاق طالبی- پاکستانی وتباه کاری های بی شماریکه اکنون بنام دین وخدادرسراسرکشورماادامه داردوکشوررابدامن فاجعه بدتری دیگری انداخته است؛به یک مرکزآه،رنج وفغان ودرواقع به بزرگترین نمادکارکردضددینی وضدبشریی دین مداران دین سوز،مبدل شده است!
افزون برفریب کاری ومزدوریی ویرانگرانه ی بنیادگرایی قبیلگی درادامه ی مزدوریی ملی گرایی وکمونیسم قبیلگی-افغانی درکشورماکه تنهابه عمق پس ماندگی وشمارشهیدان وزخمی هاافزود، بدترازهمه،دیدگاه وبرخوردابزاریی بادارونوکردربازیی ریاکارانه و تحمیلی برکشورستمزده ی افغانستان می باشد.بطورنمونه،دراگست1990میلادی،یک سال وچندماه پس ازعقب نشینی سربازان ارتش سرخ ازافغانستان،صدام حسین مستبدِعراق، کشورکوچک کویت راباشغال درآورد؛سیاست احمقانه ی که سبب شد،امریکا بادلگرمی بیشترازپیش واردعربستان ودیگرشیخ نشین هایی جنوب خلیج فارس شود.امریکاکه بافروپاشی حکومت شاه درایران، یک متحدنیرومندرادرمنطقه ازدست داده بود،برای کنترول نفت،دست به توسعه طلبی دیگری زد.این توسعه طلبی، زمانیکه بادعوت دستگاه حاکم عربستان به پیاده کردن سربازبرای بقای رژیم درآن کشورهمراه شد،راست یادروغ خشم وغضب بنیادگرایان مذهبی عرب وافغان راعلیه خانواده ی مسلط برریاض، دامن زد.دراین راستا،...اتحادآل سعودوامریکا(دربرابرعراق)راتنهابن لادن محکوم  نکرد؛باوجوداخذملیون هادلار(ازهردوکشور)،حکمتیاروسیاف هم محکوم کردند.سیاف به حیث نخست وزیردولت مجاهدین سخن رانی وآل سعودراضداسلام اعلام کرد.حکومت بوشِ پدر،دیپلومات های خودرابه عربستان وپاکستان اعزام وازآن هاخواست که دست پرورده های خودراکنترول نمایند.درحالیکه دشمنی آن هاباامریکا،غیرازافغانستان، درخاورمیانه تاثیری نداشت.درجریان بحران جاری، احساسات ضدامریکایی - سعودی رادرپاکستان وافغانستان دامن زدند.برای رساندن پیام حکومت عربستان،ترکی فیصل رئیس شبکه ی جاسوسی عربستان، احمدبن بادیب،نماینده ی خوددرامورجهادرابه پاکستان اعزام کرد.زمانیکه اوبه پشاوررسید،به مشکل می توانست خشم وغضب خودراکنترول نماید.اوگفت: زمانیکه ناراحت یاخشمگین شوم کنترول برخودراازدست میدهم.بادیب پسانترابرازکردکه دریک جلسه ی عمومی شرکت کرده بودکه سیاف،سعودی رابخاطرمعامله باامریکامحکوم/سرزنش وامریکاراشیطان می خواند.بادیب به سیاف می گویدکه حالاتوآمدی بمابگویی که دردین خودچه بکنیم؛درحالیکه نام توراتغییردادیم تامسلمان شوی.بادیب ، شخصاسیاف رامخاطب وگفت:تو،خانواده وکشورت را(....)کنم وهمسویی دوران جنگ (علیه کمونیسم)به پایان رسید....طرفه اینکه...دراوایل مارس1991-حوت1368خورشیدی،صدام ازکویت عقب نشینی کرد.سازمان سیاومتحدعربش سازمان جاسوسی عربستان،تانک های تی-55وتی-70ونفربرهای نظامی بازمانده ازارتش عراق درکویت رابه بندرکراچی انتقال ودراختیارآی اس آی گذاشتندتادرجنگ علیه افغانستان (که دیگرنه جنگ، بلکه تباه کاری به شمارمی آمد)موردبهره برداری قرارگیرد.درجنگ های خوست وگردیزکه درپسین روزهایی ماه مارس1991-حمل1370خورشیدی،خوست ازکنترول دولت کابل بیرون وغارت کرده شد،جنگ ابزارهایی نامبرده موردبهره برداری قرارگرفت.(5)
باتوجه به برخوردبنیادگرایان افغانی بارخ دادهایی برخاسته ازاشغال کویت توسط عراق،شرایط افغانستان پس ازاشغال،تمایل رژیم هایی مسکووکابل به حل بحران افغانستان ازراه سازمان ملل،ارسال سلاح های باقی مانده ازعراق درکویت به پاکستان غرض بهره برداری درجنگ های درونی افغانستان، دیگرتوجیهی سنجیده واخلاقی نداشت.ازسوی دیگر،چشم پوشی دولت امریکاوعربستان ازسرزنش کردن رهبران هردوکشورتوسط بنیادگرایان جهادی وخودداریی بوش پدرازکمک به گورباچوف رهبرشوری درجهت ایجادنظام سیاسی پس ازکمونیسم درافغانستان،نشان دادکه امریکایی هاسیاست وبرنامه ی درازمدتی درکشورما داشتندکه مرحله ی آغازین آن درهم اندازیی مجاهدین وبدنام کردن اسلام توسط آن ها درشرایط پساکمونیستی بود.سیاستی که درتطبیق آن، پاکستان وبنیادگرایان جهادی احمقانه یاغرض ورزانه کمک کردند.برای روشنی اندازیی بیشتردرزمینه،ایجاب می کندکه نگاهی به عقب انداخته شود.درتاریخ28قوس1373خورشیدی،ژنرال حمیدگل رئیس پیشین آی اِس آی غرض انجام ماموریتی درظاهرصلحجویانه میان جمعیت وحزب اسلامی،در کابل به سرمی بردودرمهمان خانه ی دولت مجاهدین مهمان بود.درهمان شب،جلسه ی غرض گفت وگوبااوترتیب شده بودکه نویسنده هم حضورداشت.درجریان گفت وگو،فرمانده مسعودازوی پرسان کردکه درسال های جهادبماچه کمکی کردید؟موصوف درپاسخ گفت که بایداین گونه پرسان شودکه چه کمکی نکرده ایم ویادآورشدکه دردوره ی ریاست اودرآی اِس آی، به جمعیتِ استادربانی بیشترازحزبِ حکمتیارکمک صورت گرفته است.باین معناکه مابه ربانی رهبرجمعیت که شماعضوگروه اوبود ید،کمک کردیم،اینکه سهم شمابرای تان نرسیده است نه بما،بلکه به گروه شمامربوط می شود.درآن جلسه، ازاین موضوع هم یادآورشدکه پس ازهرتحویل دهی محموله های اسلحه،ژنرال ضیاءالحق دستورمیدادکه دیپوهایی سازمان های جهادی رابازرسی کنیدکه اسلحه رابداخل افغانستان فرستاده اندیانه.پس ازهربازرسی،روشن می شدکه ربانی اسلحه ی دریافتی رابداخل ارسال وحکمتیاروسیاف در خاک پاکستان ذخیره کرده اند.ذخیره ی اسلحه درداخل پاکستان معنای جزاین نداشت که غیرازجنگ علیه شوروی ورژیم وابسته به آن،جنگ های دیگری هم درذهنیت برخی سردسته هایی جهادی ازهمان آغازپرورده شده بود.جنگ های که پس ازفروپاشی رژیم کمونیستی،طبق گفته ژنرال اخترعبدالرحمن رئیس وقت آی اِس آی که به رئیس سیاگفته بود:" کابل بایدبه آتش کشیده شود"ودرکتاب های"جنگ های اشباح وتلک خرس"نیزآمده است؛براه انداخته شد،وکابل هم به آتش کشیده شد.
درسخنان حمیدگل،جداازپرسمان یادشده،دوموضوع بسیارمهم به نظرمی رسید:نخست،تاکیدبیش ازاندازه ی اوبه خطرناک بودن پروژه ی طالبان.دوم،پیام اوازحکمتیارمبنی براینکه اگرجمعیت باحزب درتقسیم قدرت بگونه پنجاه درصدی توافق نماید،آماده است که به حساب سازمان های پشتون درجنوب رسیدگی نمایدوصراحت کردکه موصوف می گویدسازمان های دیگررانابودمی کند.زمانیکه گفتم  درافغانستان همه گروه هامسلح هستندونابودکردن هیچ گروهی ممکن نیست وبهتراست بجای نابودکردن ازسازش سخن گفته شود.یادآورشدکه شماپالی تیشن/سیاست مدارهستید،پرسمانیکه این هاازآن بدورهستند.اودرواقع،وانموکردکه آقایان به کوچه ی سیاست نرفته اند.باین معناکه ماازهمین نادانی سیاسی سازمان های جهادی بهره برداریی خودرامی کنیم، وخوب هم کرده اند.سخن اودررابطه باخطرناک بودن پروژه ی طالبان ازاین نگاه شیطنت می نمودکه درگفت وگوهای ماه سیپتامبر/سنبله1373خورشیدی دراسلام آباد،یارانش نشان داده بودندکه درجاده ی ریاونفاق تاپایان خط می روندورفتند.ازهمه جالب تراینکه آن زمان ازخطرناک بودن پروژه ی طالبان سخن می گفت وپانزده سال پس، زمانیکه حکومت ناکارآمدکابل درتاریخ11-3-1389خورشیدی،جرگه ی صلح برای پیداکردن راه برقراری آشتی باطالبان رابرگزارکرد؛درهمان روزحمیدگل باجرمن آن لاین که ترجمه ی فارسی آن راافغان پیپرنیزبه نشرسپرد،به نمایندگی ازطالبان یادآورشدکه برگزارکنندگان جرگه خاین ملی هستندوطالبان بایدآن هارامحاکمه واعدام نمایند.
بانگاهی به عقب، بیشترروشن می شودکه امریکایی هاهم به تطبیق چنان برنامه ی ویران گرانه ی که درگام نخست کابل رانشانه گرفته بود؛بخاطردوپرسمان زیر،بی علاقه نبودند:نخست،توان وظرفیت نیروهای جهادی واعتبارشان راکه ازجنگ ضدکمونیسم برخاسته بود؛نابود،وازاسلام درشرایط پساکمونیستی؛ چهره ی تاریک توسط رسانه ها،درسطح جهان ترسیم کرده شود.دوم،پاکستان که به کمک امریکاودلارهای نفتی عربستان درافغانستان نفوذبسیاری پیدا کرده بود،ناتوان ومنفورساخته شود.بطورنمونه،...دراکتوبر1990- میزان1369خورشیدی،شبکه ی افغانی سیا این گونه زنگ خطررابه صدادرآوردکه یک کاروان بزرگ هفت صدنفریی کامیون های نظامی پاکستان با40هزارراکت دوربردازمرزعبوروبه سوی اطراف کابل به حرکت افتاده است.برنامه ی حکمتیاربودکه بزوروباآتش قویی یک جنگ بزرگ که باعث نابودی صدهاشهروندخواهدشد،کابل رابه تسلیم نهایی وادارد.در6اکتوبر،تامسن نماینده ی امریکادرامورمجاهدین بافرماندهان آزادنشست داشت که درآن عبدالحق ونماینده ی مسعودنیزحضورداشتند.حاضرین جلسه هشداردادندکه برنامه ی حکمتیاربدترازجنگ جلال آبادخواهدبود.نماینده ی مخفی، جلسه ی تامسن بافرماندهان رابه واشنگتن گزارش دادوفرماندهان آگاه بودندکه حمله ی نامیمون نظامی تلفات ملکی زیادی ببارآورده وبه زیان مجاهدین تمام وآن هارادرجهان آدم کش معرفی خواهدکرد.عبدالحق تاکید کردکه اگرکابل بدون جانشین سقوط کندآشوب سیاسی گسترده خواهدشدومسعودوفرماندهان دیگری که حکمتیارراه قبول ندارند به جنگ علیه اواقدام خواهندکرد.... گزارش دهم اکتوبرهم رسید....تنهازمانیکه اوکلی یک نامه مخفی ازبوش دریافت کرد.بوش درآن نامه اخطارکردکه اگرآی اِس آی این برنامه درانی رئیس خودرادورنگذارد،بدترین اثرمنفی برروابط پاکستان وامریکاواردخواهدشد!رئیس آی اِس آی موافقت کردکه برنامه ی حمله رالغووکامیون هارابرگرداند.(6)
دراخطاربوش به پاکستان بخاطربرنامه ی حمله به کابل دردوره ی رژیم کمونیستی، پرسمانیکه بسیاردارایی اهمیت به نظرمی رسد؛این است که چرارئیس جمهورامریکاازحمله درآن زمان به کابل ممانعت کرد؛اماازحملات همانندحتی بیشتروهراسناکترازآن بر کابل دردوره ی دولت اسلامی مجاهدین که بازهم برنامه ریز اصلی پاکستانی هابودند،جلوگیری نکرد؟پاسخ این پرسش رازمانی به روشنی می توان دریافت که کتاب ارزشمندنفیس مصدق احمد،بنام"جنگ علیه حقیقت"که درآن، بوش پدر، خودش یکی ازپایه گذاران سازمانِ تروریستی بیت المقدس می باشد،موردمطالعه قرارگیرد؛وهمچنان،به گفته ی نوام چامسکی نویسنده ی شناخته شده امریکایی؛به ترورصدهاکشیش مبارزوابسته به الهیات رهایی بخش درامریکایی لاتین دردوره ی ریگان، فرمانده بوش، دقت شود.ویلیام کیسی رئیس سیادردوره ی اشغال افغانستان توسط شوروی، تاکیدمی کردکه اسلام سیاسی ومسیحیت بایددربرابرکمونیسم که بنیان بی خدای دارد،متحدانه مبارزه نمایند.دراین سخن،منظورنامبرده ازاسلام سیاسی ومسیحیت همان مسلمان هاومسیحی های می باشندکه منافع شوروی رابه چالش می کشند.ورنه،احزاب اسلامی که مخالفت بامستبدان موردتائیدامریکاراوظیفه ی اصلی خوددرجهان اسلام می پندارند،دشمن شمرده می شوند؛ودرکشورهایی مسیحی امریکایی لاتین؛ کشیش های که درجهت منافع توده هادربرابرمستبدان خودسرنظامی متحدامریکامی رزمیدند،بایدبه جوخه هایی اعدام سپرده شوند.
ازاین رو،زمانیکه مجاهدین یااسلام سیاسی درکابل به قدرت رسیدند،بادلارهای نفتی عرب ها،برنامه ریزیی رذیلانه ی سازمان جاسوسی پاکستان ورضایت امریکا،تندروترین شاخه ی آن موردپشتیبانی وبه آتش کشیدن کابل، تشویق شد.جالب این است که درجنگ های تباه کارانه درکابل،سیاف وحکمتیاردونفری که پیاده شدن ارتش امریکادرعربستان رامحکوم کرده بودند؛اکنون اولی، درباره ی حضورهمان ارتش درکابل مهرسکوت به لب زده؛ودومی،گاهی شعارهایی دروغین علیه حضورنیروهایی بیرونی درکشوروگاهی هم برای معامله گری،به اعلامیه هایی سازش کارانه واعزام هیئت هابه کابل، دست می زند.طرفه اینکه،آن زمان، یعنی دوران اوج جنگ هادرراستایی ویرانی مرکزکشور،یکی درکابل، ودیگری، دربیرون آن موضع گرفته،اهداف بنیادگرایانه ی خودرابه پیش می بردند.باوجودجدایی سنگرها،هردوازجنگ افروزیی میان قومی ومیان مذهبی واجرایی شریعت به شیوه ی خود دفاع می کردند؛شریعتی که باک ندارداگرمدعیان راه اندازیی آن،هزاران مسلمان رابخاک وخون بکشند.درحالیکه حکمتیارازچهارآسیاب باشیلیک موشک وتوپ به تطبیق شریعت درکابل می پرداخت ومسعودکه اکنون مرحوم شده است، باعین پاسخ، شریعت رابه منطقه ی زیرفرمان رقیب می فرستاد.نقش سیاف به حیث یک بنیادگرایی داغ، درمبارزه باموسیقی،حقوق زنان،تشدیدجنگ میان جمعیت وحزب وکشتن شیعه های هزاره درکابل، بسیاربرجسته می نمود.دررابطه باشریعت خواهی سیاف،احمدرشید،نویسنده ی پاکستانی نظرجالبی داردکه درزیرارائه می شود:سیاف که به عربی وانگلیسی می تواندسخن بگوید.همواره مردم رامی ترساند.اودرپغمان دربیرون کابل زندگی می کند،جای که ملیشه ها/سربازان روزمزداوشریعت اسلامی رابه شیوه ی سخت گیرانه تطبیق می کنندومرتب درغرب کابل ظاهرشده به تجاوزبه زنان وچپاول خانه هامی پردازند.اوازاولین جنگ سالاران اتحادشمال می باشدکه درفهرست معاش بگیران سازمان سیا(شبکه ی جاسوسی امریکا)درآمد.به گفته گیری شرون،جاسوس سیا،اوپس ازیازدهم سیپتامبریک صدهزاردلاربه سیاف پرداخته است.سفیران اتحادیه ی روپا،بمن(احمدرشید)،گفتندکه خلیلزاد،درجریان لویه جرگه/شورایی بزرگِ تدوین وتصویب قانون اساسی پنهانی باسیاف براین مبنامعامله کردکه اگراکنون وپسانتردردیگرجبهه هاامتیازبدهد،بعداًدرتعیین قضات دیوان عالی نقش خواهدداشت.ازاین رو،سیاف درجریان لویه جرگه بسیارقوی برآمدکرد....ازنظرامریکایی هااویک بنیادگراوازخودآن هابود.(7)
دراین بخش ازنوشته،شایداین پرسش به میان بیایدکه چراازاستادربانی دربازیی بنیادگرایانه ی افغانستان یادآوری نشده است،پرسشی که پاسخ آن ضروری به نظرمی رسد.برایی پاسخ باین پرسش،ایجاب می کندکه  توضیحی هرچندکوتاه درباره ی پدیده ی بنیادگرایی داده شود.ازآنجاکه بنیادگرایی یک پدیده ی برخاسته درفرهنگ مسیحیت می باشد،ودرآن دین آسمانی برآمدن بنیادگرایی زمانی ضرورت مبرم شدکه درپسین دهه های سده ی نزدهم این اندیشه درغرب بویژه امریکاقدبرافراشت که"انجیل"کنونی کتاب مقدس مسیحی ها،همان کتابی نیست که به حضرت مسیح علیه السلام، فرودآمده بود.باطرح چنان پرسشی، بنیادمسیحیت به چالش کشیده شد،چالشی که درواکنش به آن، فندمنتلیزم/بنیادگرایی یادفاع ازبینادهادرآغازسده ی بیستم دراستان کالیفورنیایی امریکا،بمیان آمد.ازآنجاکه درجهان اسلام،تاکنون،هیچ شک وگمانی درباره ی اصالت قرآن بوجودنیامده است.بنابرآن،کاربردواژه ی بنیادگرایی درجامعه ی اسلامی، درست به نظرنمی رسد.اما،دراین رابطه، بایدروشنی انداخت که درجهان مسیحیت ویهودیت گروه هایی بنیادگرایی مذهبی، ویژگی هایی مانند:جنگ طلبی،خشونت،زورگویی،تحمیل اندیشه بزور،نپذیرفتن گروه هایی مخالف،هراس افگنی ونابودکردن فیزیکی مخالفان و...راکه نمونه ی کاریی آن درسیاست، جورج بوش،دیک چینی،تونی بلیرورهبران اسرائیل ازبن گوریون تانتانیاهو،ونمونه ی مذهبی وبی ادب ترآن درصف کشیش ها،تیری جونزکشیش امریکایی می باشدکه تصمیم داشت دریازدهم سیپتامبرسال 2010سنبله1389 قرآن رابه آتش بکشد،نمادهایی بنیادگرایی مسیحی و یهودی به شمارمی آیند.تاجای که به کاربردواژه ی بنیادگرایی به احزاب،شخصیت هاودولت هادرکشورهایی اسلامی پیوندپیدامی کند،موضوع،رابطه باخصلت هایی یادشده داردکه یهودی- مسیحی ومسلمان نمی خواهدومی تواندبهرفردونهادوطرزفکری کاربردپیداکند.ازاین رو،کاربردواژه ی بنیادگرایی نمی تواندبه شخص استادربانی وگروهی زیرفرمانش چسپش داشته باشد.
ازآنجاکه بنیادگرایی وملی گرایی افغانی درساختارقبیلگی ومذهب قبیله زده ی خودفرومانده است،وازفقرتاریخی ودرماندگی فرهنگی رنج می برد؛وبخاطرهمین رنج نمی تواندحقیقت رادرپرتوشرایط نوین ملی وبین المللی شناسایی وخودراباآن عیارنماید.ناتوانی درشناخت حقیقت وشرایط نوین منطقه ی وجهانی تنهاویژه ی بنیادگرایی وملی گرایی افغانی نیست،بلکه ترکیبی ازقبیله گرایی وبنیادگرایی عربی درشخص قذافی مانندِهمتاهایی افغانش کنارهم آمده اند. ازاین رو،بخاطری که ازکاروان پس نمانده باشد،ویرانگریی همفکران افغان خودرادرلیبی تکرارمی کند.رخ دادهایی سه هفته ی گذشته درلیبی نشان میدهندکه قذافی درتوحش وتباه کاری می تواندچندین گام ازپل پت کمبودیاوپل پت هایی افغانستان، پیش تربگذارد.بطورنمونه،سربازانش درشهرهایی راس لنوف والزاویه،پس ازکشتاروتباه کاری هایی بی شمار به اعتراض کننده هامی گفتندکه امروزاینجاوفرداآنجا،یعنی بنغازی، شمارامی کشیم.وخودش، روزپنجشنبه26حوت -1389،اعلام کردکه نیروهای زیرفرمانش فردابه بنغازی می رسندورحم وشفقتی درمیان نخواهدبود!درعین روز، بخاطرجلوگیری ازکشتارمردم لیبی توسط قذافی،شورایی امنیت سازمان ملل متحد،قلمروآن کشوررامنطقه پروازممنوع اعلام کرد.تصمیمی که اگربه بازداشتن قذافی وباندوحشی اوازکشتارمردم لیبی منحصرشودوبه پرسمان سیاسی آن کشوردررابطه باسرنوشت سیاسی آن دست بردنزند؛اقدام نیکو،ورنه،بازهم به حیث نتیجه ی کارکردهایی ضدانسانی ووحشیانه ی قدافی، دروازه ی دست اندازی هایی بیرونی رادرامورلیبی بازمی کند.این که تصمیم نامبرده درکوتاه مدت وبلندمدت تاچه حد دربرگیرنده ی منافع مردم لیبی می باشد،پاسخ راتاریخ خواهدداد.اما،درشرایط کنونی وظیفه ی جامعه ی جهانی می باشدکه ازهرراهی جلوکشتارمردم بی گناه لیبی رابگیرد.ازاین نگاه که بنیادگرایی های قبیلگی-مذهبی بیشتربه قدرت ومسخ حقیقت می اندیشند،به تباهی کشورهایی خودبوسیله ی هرنیرویی چه خودی وچه بیگانه آهی نمی کشند،به گونه ی که درافغانستان نه کشیدند.درادامه ی تناقض گویی،مسخ حقیقت  ،تبلیغات دروغین وبلندپروازانه که همواره شیوه ی قذافی وهم ترازانش می باشد.پس ازتصویب قراردادِپروازممنوع برفضایی لیبی،توسط سازمان ملل متحد.دوازده ساعت پس ازآن، دوصدایی مختلف درتریپولی پایتخت لیبی بلندشد:نخست،وزیرخارجه ی آن کشورباپذیرش یک بندقراردادنامبرده،اعلام آتش بس کرد،آتش بسی که معلوم نیست باکدام طرف صورت می گیرد؟دربحران لیبی،دوطرف وجوددارد:حکومت قذافی که به کشتارمردم خوددست یازیده است ومردم بی سلاح که توسط آدم کشان اواززمین وهواموردحمله وکشتار قرارگرفته اند.دوم، سیف الاسلام،فرزندقذافی،اعلام کردکه دولت پدرش نه علیه مردم،بلکه علیه تروریست هامی جنگد. تروریست های که برایی آزادی،عزت نفسِ مردم که توسط دیکتاتورهازخم برداشته است وبهبودشرایط زندگی اجتماعی- اقتصادی وسیاسی  مردم خودمبارزه می کنند،ودرایران هم که رهبرورژیمی مانندلیبی دارد،فتنه گران، ورهبران شان سران فتنه نامیده می شوند.واکنش زودهنگام قذافی به قراردادسازمان ملل، به فرصت طلبی،بی اصولی،حماقت وبی اطمنانی نسبت به آینده که ویژه ی همه بنیادگرایان مذهبی- قبیلگی می باشد،رابطه دارد.بطورنمونه،زمانیکه درسال2003،رژیم صدام حسین،توسط بوش وبلیر،دوبنیادگرایی زورمندبرانداخته شد،قذافی گمان کردکه درنوبت پسین،ایستاده است.ازاین رو،درتماس باواشنگتن ولندن ونمایش چندپرزه آهنِ تکه پاره مبنی براینکه ازبرنامه اتومی خودکه هرگزوجودبیرونی نداشت،دست برداشته است وبااذعان به براندازیی هواپیمایی امریکایی درسال1988،برفرازلاکربی درخاک انگلیس،خون بهایی قربانیان راپرداخت.افزون برآن،ازمعامله ی سیاه وپنهانی ی او،بابی پی/شرکت نفت انگلیس، شماری بسیاری ازتحلیل گران آگاهی دارند؛وممکن است  ویکی لیکس، درادامه ی فاش سازیی پلشتی وسیاه کاریی سیاست مداران، به آشکارکردن آن نیز بپردازد.
دررابطه باتصمیم شورایی امنیت سازمان ملل،مبنی برممنوع اعلام کردن پروازهواپیماهادرقلمروهوایی لیبی،موضع رژیم آخوندیی ایران بسیارجالب به نظرمی رسد.نماینده ی رژیم نامبرده،درسازمان ملل،بدون اینکه ازکشورویژه ی نام ببردیاکشتارمردم توسط قذافی راسرزنش کند،چنین ابرازکردکه اکنون زمان آن رسیده است که کشورهایی بزرگ منطقه به کشتارمردم لیبی بپردازند.اگربه بیانیه ی نماینده ی رژیم آخوندی نظری انداخته شود،روشن می شودکه بجای کشورهایی غربی که بازی گراصلی می باشند،به انتقادغیرمستقیم ازجامعه ی عرب که ازسازمان ملل درزمینه حمایت می کند،پرداخته است.موضع مبهم،بی پایه وبی ارزشی که نه بدردقذافی می خوردونه بدردمردم لیبی که قربانی خشونت های هراسناک رژیم وحشی حاکم برخودشده اند. دراین بازیی ناکام بنیادگرایی هایی قبیلگی-مذهبی،بنیادگرایی فرسوده،آخوندی وخشن ایران بیشترازهمتایانش ازدرک شرایط ملی وجهانی بویژه ضدمردمی وضدارزشی شدن خودش عاجزمانده وبرایی سرپوش گذاشتن برناتوانی هایی خود،به زور،کشتارمخالفان،دروغ گویی ومسخ حقیقت روی آورده است.اگرقذافی ی قبیله گراوگاهی بنیادگراوهمتایان افغانِ هم ترازش بخاطرپس ماندگی فکری ووضعیت ویژه ی ایلی حاکم برجامعه شان، حق دارندجهان ورخ دادهایی آن راازعینگ قبیله وبینش تنگ مذهبِ قدرت زده ی خودنظاره کنند،حق باآن هااست.اما،این گونه نگرش درکشوری مانندایران به هیچ صورت، توجیه پذیرنمی باشد.برای اینکه، به مسخ حقیقت ودورویی رژیم ایران بیشترپی ببریم،بهتراست نگاهی به برداشت،واکنش وتبلیغات جمهوریی اسلامی راجع به تحولات خاورمیانه، انداخته شود.دراین زمینه،کریم سجادپور می نویسد:واکنش رسمی حکومت ایران به موج اعتراضات وقیام هادرکشورهای عربی درماه های اول سال2011-جدی ودلو1389خورشیدی،نشان میدهدکه دربطن استراتژی حکومت اسلامی درمنطقه ی خاورمیانه یک نوع اهانت وتحقیرپنهان دربرخوردباشعور،استقلال وکامیابی اعراب نهفته است.آنچه که برای بسیاری ازایرانیانِ نسل جوان مبارزه ی آشنابرای عدالت،بهبودشرایط اقتصادی وآزادی ازقیدحکومت های دیکتاتوری است،ازسوی حکومت اسلامی ایران به عنوان عرصه ی برای تبلیغ مدل ایرانی حکومت موردبهره قرارگرفته واین حوادث انقلاب اسلامی اعراب علیه امریکاواسرائیل جلوه داده می شود.دلیل این توهم حکومت ایران راباید درفاصله ی نسل هاجویاشد.جناح حاکم به ایدئولوژیی خمینی چسپیده است....اماتغییرات پرشتاب جمعیتی درسطح کشورهای خاورمیانه،نسل پرشماری ازجوانان رابه میدان آورده است که بی عدالتی هاوانقیادموجودرادرجوامع خودنه محصول دخالت های استعماروامپریالیسم،بلکه نتیجه ی سیاست هاوساختارحکومت های خودمیدانند.
احیای مصردربرابرتوسعه طلبی ایران درکشورهای سنی عرب،سدی محکمی ایجادخواهدکرد.اگرمصربتواندیک نمونه ی دموکراتیک رابراساس تلفیق کثرت گرای،تساهل ورفاه اقتصادی بناکند،الگوی ایران که دچارناکارآمدی اقتصادی وبرستیزه جوی استوارشده است،درافکارعمومی عربی ازکارمی افتد.ایرانی های ساده لوح فریب مدینه ی فاضله ی اسلامی راخورده اند!ایران ازنفت ومذهب عوام زده بهره می گیرد.واکنش شدیدآن دربرابرمخالفان نشان دادکه به بقای خوداطمنان ندارد.ازسقوط حکومت های مصروتونس بنام رژیم های فاسد،سرکوبگروناکارآمدابرازخوشحالی کرده است،ولی حقیقت این است که براساس آمارهای بانک جهانی،فریدام هاوس/خانه ی آزادی وسازمان شفافیت بین المللی،حکومت ایران ازهرلحاظ ازمصروتونس بدتراست.این سخن که به لینن نسبت داده می شود،به خوبی تغییرات بنیادی فعلی درخاورمیانه رابیان می کند:"گاهی دهه ها ازپی یک دیگرمی روندوهیچ تغییری روی نمی دهدولی گاهی طی چندهفته اتفاقاتی باندازه ی چنددهه روی میدهد."خیزش وقیام های خاورمیانه ممکن است به پایان خودنرسند؛همان گونه که تاریخ بارهانشان داده است.نمونه ی برجسته ی آن ایران 1979-1357است.اقلیت های که ازنظرسازماندهی بمراتب ازدیگران بهترهستندوحاضرندازخشونت استفاده کنند.معمولاًباایجادهراس ومرعوب کردن اکثریت منفعل می توانندبقدرت دست یابند.(8)موضع ایران دررابطه با خیزش های دموکراتیک وآزادی خواهِ جهان عرب که برتحریف ومسخ حقیقت دردرون وبیرون این کشوربناشده است، تنهاموقف رژیم بنیادگرای آخوندی نیست،بلکه باتفاق آراء ازموضع همه ی بنیادگرایان مذهبی،ایدئولوژیکی ونژادی درگوشه وکنارجهان نمایندگی می کند.این گونه موضع گیریی تحریف آمیزودروغ پرورزمانیکه به ملی گرایی وبنیادگرایی افغانی می رسد،چندگام ازهم مسلکان خوداگرپیشترنگذارد،پس ترنمی گذارد.