Thursday, 21 September 2023
به مبا رزه ی حق طلبا نه ی زنان افغا نستان علیه طا لبان وحشی وزنان ایران علیه ملا یان تاریخ زده ، افتخارمی کنم!
صفحههای ویژه
برای زنان ، فرقی نمی کند که افغا نستا نی با شند یا ایرا نی ؛ به این خا طرکه ، حق دارند که ازحقوق انسا نی خود دربرا بر توحش وزن ستیزیی طا لبان افغان وزن ستیزیی ملا یان ایران ، بد فاع برخیزند. زیرا که ، حق گرفته می شود دا ده نمی شود آن هم از طا لبان وملا یان زن ستیز. ملا یان وطا لبان وحشی- زن ستیز که توسط سازمان های جا سوسی غربی وشرقی برایران وافغا نستان تحمیل کرده شده اند وعا مل عمده بد بختی وپس ما ند گی هردو کشورهمسا یه وفارسی زبان شد ند. بنا برآن ، اززنان حق طلب وتاریخ ساز افغا نستان وایران ، می خوا هم که به مبا رزه ی حق طلبا نه وبرا بری طلبا نه ی خود علیه طا لبان وملا یان زن ستیز- وحشی ادا مه وبا وردا شته با شند که موفق می شوند. همچنان ، از مردان افغا نستان وایران ، می خواهم که دراین مبارزه ی انسا نی وحق طلبا نه از زنان هموطن خود حما یت و به عمر سیاه اما رت طا لبان وفقا هت جا هلی ملا یان پا یان دهند!
زنان افغانستانی در جنبش ژینا؛ لحظات ملایمت در یک فیلم تراژیک
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
شهروند خبرنگار
خواندن در ۱۱ دقیقه
میترا نیکزاد، شهروندخبرنگار
یک سال از روزی گذشت که مردم در تهران مقابل بیمارستان «کسری» بر سر ماموران «گشت ارشاد» فریاد میزدند: «شما دختر ما را کشتید.» روزهایی که مردم در جایجای ایران به پیروی از فعالان کردستان، اعتصابات و اعتراضات گسترده را آغاز کردند و در خروش علیه بیدادی که بر «مهسا (ژینا) امینی» رفته بود، به خیابانها آمدند.
در هر ۳۱ استان ایران تظاهرات چشمگیری به سردمداری زنان شکل گرفت. مردم علیه ظلم روزانه و سیستماتیکی که بر بدن و حقوق انسانی زنان اعمال میشود و علیه دیکتاتوری جهال و چندساله جمهوری اسلامی قیام کردند و از اولین ثانیهها، شعارها شخص «علی خامنهای» و اصل نظام را نشانه گرفتند. در این میان، شعاری که تاریخ مبارزات در ایران را به پیش و پس از خود تقسیم کرد و در سراسر ایران طنین افکند و از مرزهای کشور فراتر رفت، «ژن، ژیان، ئازادی» (زن، زندگی، آزادی) بود.
در این سال سیاه اما پر امید، گروههای به حاشیه رانده شدهای که عمدتا در طول مبارزات خیابانی گذشته به سکوت وادار و مطالباتشان ثانویه قلمداد میشدند، توانستند صدا بلند کنند؛ زنان، افراد متعلق به خانوده الجیبیتیکیو و فعالان اتنیکی.
یکی از اعضای مهم این فهرست، افغانستانیها بودند که از همان اولین روزها، با شعار زن، زندگی، آزادی با جنبش ژینا همراه شدند و از اعتراضات مردمی حمایت کردند.
زنان شیردل افغانستانی در خیابانهای کابل، هرات و بدخشان نیز زیر تیغ طالبان، برای آزادی خواهران ایرانی خود به خیابان آمدند و بر اهمیت اتحاد بین گروههای تحت ستم تاکید کردند. همزمان، افغانستانیهای مقیم ایران با خطرپذیری وصفناپذیری به صف معترضان پیوستند. این اتحاد بازخورد بسیاری در جهان داشت و به سرعت رسانهای شد. اهمیت این اتحاد تا جایی است که اتاق فکرهای جمهوری اسلامی دست به کار شدند تا این همبستگی را مخدوش کنند. آنها با تکیه بر ریشههای نژادپرستانه و خودبرتربینانه موجود در بین اقشاری از مردم قصد کردند تا از فرد افغانستانی هر چه بیشتر انسانزدایی و راه را برای ظلم به او هموارتر کنند؛ تا جایی که در ماههای گذشته شاهد کلید خوردن یک پروژه ضدافغانستانی با تکیه بر مهندسی احساسات مردمی بودیم.
احساساتی که یک سال قبل داشت به سوی همبستگی با افغانستانیها و مبارزه مشترک علیه استبداد دینی میرفت، حالا ممکن است به موج حملههای نژادپرستانه جدیدی تبدیل شود. این پروژه بر پایه ایجاد ترس، بر اساس اخبار و آمار دروغ و با استفاده ابزاری از حس «وطندوستی» مخاطبان سعی دارد «هویت افغانستانی» را به عنوان یک تهدید بزرگ برای «هویت ایرانی» جلوه دهد.
پروندهسازی در سناریوی حمله تروریستی به مسجد «شاهچراغ» در شیراز از جمله این اقدامات بود که در آن دو تبعه افغانستانی، «محمد رامز رشیدی» و «نعیم هاشم قتالی» بدون دسترسی به روند دادرسی عادلانه، به عنوان اعضای گروه تروریستی «داعش» معرفی و قربانی اعترافگیری اجباری تحت شکنجه و در نهایت طی فرآیندی نمایشی و عجولانه، در ملاءعام اعدام شدند.
هرچند که از همان روز اول پروپاگاندای دستگاههای امنیتی برای عموم قابل رویت بود اما بیعدالتی که در حق این دو نفر رخ داد، با واکنشی در خور از سوی نهادهای حقوق بشری و جامعه مدنی مواجه نشد.
تبلیغات اخیر برخی رسانهها در مورد آمار اغراقآمیز افغانستانیهای مقیم ایران نیز از جمله اقداماتی است که به نظر میرسد اتاقهای فکر جمهوری اسلامی تدارک دیدهاند.
افغانستانیها در ایران چه به صورت قانونی به وارد شده باشند یا نه، چه مهاجر باشند و چه پناهجو و چه زاده ایران، حتی بعد از چند نسل، با محدودیت در آمد و شد، ممنوعیت از زندگی در شماری از استانها و شهرها و خطر «رد مرز» یا بازگردانده شدن اجباری به افغانستان تحت سلطه «طالبان» را به صورت روزانه تجربه میکنند و به رغم مشارکت قابل توجه در صنایع و اقتصاد، اکثرا از حقوق برابر با ایرانیان و بیمه کار محرومند. از حق تحصیل، دسترسی به درمان و حتی خرید سیمکارت و داشتن حساب بانکی نیز محروم هستند. آنها به صورت خودسرانه بازداشته میشوند، این در حالی است که جمهوری اسلامی سالانه برای پذیرش پناهجویان افغانستانی دهها میلیون دلار کمک مالی از نهادهای بینالمللی دریافت میکند.
در تحلیل شرایط زیست فرد افغانستانی در ایران نمیتوان از دیدگاه «اینترسکشنالیتی» یا «تقاطعی» غافل شد. افغانستانیها در ایران در محل تقاطع ستمهای مضاعفی قرار دارند که این شرایط برای زنان و اعضای جامعه الجیبیتیکیو پیچیدهتر است. در چنین شرایطی که تبهکارانگاری و انسانزدایی از انسان افغانستانی و معرفی او به عنوان مجرم خطرناک چندین دهه است عادیسازی شده، شهروندان افغانستانی و بهویژه زنان افغانستانی در جریان جنبش ژینا، در اعتراضات متعددی شرکت داشتند و بازداشت، شکنجه و حبس را تجربه کردند اما رسانهای شدن و حمایت و پیگیری پرونده آنها به صورت وسیع اتفاق نیفتاد.
با این همه، زنان افغانستانی که در جنبش زن، زندگی، آزادی مشارکت داشتند، صدای زنانه این انقلاب را موضعی تزلزلناپذیر میدانند که به آنها برای پیوستن به این انقلاب توان و انگیزه میداد. در این گفتوگو، از «مریم» (نام مستعار)، زن فمینیست افغانستانی متولد ایران درباره سالی که گذشت و جایگاه فرد افغانستانی در مبارزات آزادیخواهانه در ایران پرسیدیم.
لطفا بفرمایید چند سال دارید؟ آیا در ایران به دنیا آمده و بزرگ شدهاید یا بزرگسال بودید که به ایران رفتید؟
۳۸ ساله هستم و در ایران به دنیا آمده و بزرگ شدهام و فقط چند سفر کوتاه به افغانستان داشتهام.
درباره تبعیضهایی که در ایران به شما روا شده است، فکر میکنید چه میزانی از سوی سیستم بوده و چه مقدار از طرف مردم؟ آیا هیچ کدام از این تبعیضها در جنبش ژینا و بعد از آن کمتر یا بیشتر شدهاند؟ مثلا رفتار مردم با افغانستانیها بهتر شده است یا بدتر؟ آیا همبستگی بین زنان دو کشور بیشتر از قبل به چشم میآید؟
هردو نوع این تبعیضها وجود دارد. این که من ایران به دنیا آمده و در ایران بزرگ شدهام ولی همچنان افغانستانی محسوب میشوم، خودش میتواند گویای خیلی چیزها باشد. من با کسی که در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده است اما ایرانی محسوب میشود، حق و حقوق برابر نداشته و کاملا به خاطر افغانستانی بودنم مورد تبعیض بودهام. از همان اول برای استفاده از امکانات اجتماعی که مهمترینش تحصیل بود، در فراز و فرودهای زیادی قرار گرفتم. قوانین ثابت و مشخصی وجود نداشت و ما مدام در ترس و دلهره بودیم که آیا من میتوانم سال بعد به مدرسه بروم یا نه. حسی که همیشه وجود داشت، این بود که این لطف ایرانیها است که ما میتوانیم برویم درس بخوانیم و اگر نخواهند، این لطف را از ما میگیرند و ما باید همیشه قدردان این لطف باشیم. برای فردی مثل من که تحصیلات مهمترین دغدغه خودم و والدینم بود، ما همیشه نگران این بودیم که سال بعد چه میخواهد بشود.تبعیض برای ورود به دانشگاه هم خیلی زیاد بود.، چون قوانین مدام تغییر میکردند و محدودیت وجود داشتند. با این که من در کنکور ورودی دانشگاه قبول شده بودم، ولی چون رسما ممنوعیت ثبتنام برای افعانستانیها وجود داشت، همه ما از تحصیلات جا ماندیم. االبته در بعضی شهرها هم که حضور دانشجویان افغانستانی به کل ممنوع بود.در فضای شغلی هم به دست آوردن بسیاری از مشاغل برای ما سخت بود. انگار محدود نگه داشتن افغانستانیها در مشاغل به اصطلاح "پایین " در جامعه رایج بود و ما فقط در این شغلها اجازه کار داشتیم. کمتر افغانستانیای بود که به واسطه تحصیلاتش بتواند وارد ادارات دولتی بشود،؛ حتی به عنوان "آبدارچی".!اما درباره تبعیض از سمت مردم باید بگویم که این دردناکتر و، غیرقابل تحملتر و طاقتفرساتر از تبعیض سیستماتیک بود.، چون این که تو از طرف همنوع خودت، انسانی که عینا شبیه خودت است، آزار و تبعیض ببینی، تحملش خیلی سختتر است. این ضربه خیلی کاریتر است از ضربه ای که از سیستم میخوردی. از آدمی که همنوع تو است، از همسایه، راننده تاکسی، دوست تو، معلم و استاد دانشگاه... تحمل تبعیض در این سطح سنگینتر است و اثر بدتری بر انسان میگذارد. وقتی از سیستم تبعیض میبینی تو لااقل میدانی که یک سیستم مقابل تو ایستاده...
من قبلا فکر میکردم شاید در محیطهایی که مردم تحصیلات و آگاهی اجتماعی کمتری دارند تبعیض بیشتر باشد اما وقتی وارد محیطهایی شدم که اکادمیک و فرهنگی به حساب میآمدند، متوجه شدم که هیچ جای بدون تبعیضی وجود ندارد هرچند تبعیض ممکن است شدت و ضعف داشته باشد. مثلا به مرور که تحصیلاتم بالاتر میرفت، به محیطهای متفاوتی میرفتم، و نوع متفاوتی از تبعیض را در آنجا تجربه میکردم. ایرانیها من را که مدارک تحصیلی داشتم راحتتر قبول میکردند و از خودشان میدانستند تا یک افغانستانی را که تحصیلات نداشت. از نظر آنها من مهاجر خوبی بودم و لایق شده بودم که وارد جمع آنها شوم.
آیا این تبعیضی که تجربه کردید شدت و ضعفهایی هم در دورههای مختلف داشت؟
به طور کلی باید بگویم در هفت یا هشت سال اخیر اوضاع رو به بهتر شدن رفته است. یعنی به طور کلی رفتار مردم درباره افغانستانیها خیلی خیلی نسبت به گذشته تغییر کرده. حداقل تا شش ماه اخیر که من هنوز در ایران بودم، به لطف فضاهای مجازی، ایرانی ها نسبت به افغانستانیها، همدلی بیشتری در اطلاعرسانیها و در بحثهایشان نشان میدادند. در دوره ی اخیر، مردم ایران خودشان سیستم تبعیضآمیز را نقد هم کردند. برای من که روزهای تاریکی را در ایران تجربه کردهام، این خیلی ارزشمند است و می تواند مرهمی بر زخمهایی باشد که از تبعیض خوردهام. همانطور که رنج و تبعیضی که از مردم میبینیم سختتر از رنج و تبعیض سیستم است، از طرفی همدلی و مهربانی و پذیرشی که از سمت مردم ایران دریافت میکنیم به مراتب ارزشمندتر و دلنشینتر و ماندگارتر است و یک جور سرمایه اجتماعی محسوب میشود. به لطف همدلی و حمایت مردم میتوان تبعیض سیستم و رنج مهاجرت را تاب آورد. آنچه عمیقا روی تغییر فضا اثرگذار است، همین است که ایرانیها خود بخواهند سیستم تبعیض را نقد کنند. اگر من افغانستانی بخواهم سیستم موجود در ایران را نقد کنم تاثیر کمتری خواهد داشت تا اینکه یک ایرانی این کار را بکند و به صورت حمایتگرانه نظر من را بپرسد و بخواهد تجربه من را دراینباره بداند. خیلی از تبعیضهایی که مردم به افغانستانیها اعمال میکنند به دلیل خودآگاهی نداشتن است. وگرنه درصد زیادی از آدمها پتانسیل همدلی را دارند و اگر روی این مساله کار بکنند و اگاهی پیدا کنند، همدلی را میآموزند.
این بهبود رفتار مردم ایران نسبت به افغانستانی تا دوره سقوط دولت در افغانستان ادامه پیدا کرد. در آن دوره حمایت ایرانیها از افغانستانیها خیلی برجسته شد. هرچند که همچنان رفتارهای گزنده و بدرفتاریهای نژادپرستانه عجیب و غریب هم وجود داشت و دارد. در عوض چراغهایی روشن شده بود و این چراغ ها به چشم میآمدند و شعله ور بودند. این جریان در زمان سقوط دولت در افغانستان حتی بیشتر هم شد و همدلی و همراهی و حمایت ایرانیان بسیار زیبا بود. انگار در سناریوی زندگی من که متولد ایران و رنج دیده از تبعیض هستم و همیشه می خواستم این تصویرها و چنین تجربه هایی را ببینم، حداقل توانستم یک جایی از فیلم تراژیکی که تجربه کردم ملایمتهایی را هم ببینم.
آیا جنبش ژینا بر موقعیت شما به عنوان یک زن افغانستانی متولد ایران اثراتی داشت؟
در جنبش ژینا من فکر میکنم مساله زنها بسیار مهم بود. برای زنها اصلا کجایی بودن مهم نبود. در فضای زنانه، انگار یک قیام زنانه شکل گرفتهبود و در این مقطع کسی نمی پرسید که تو داری برای چه میجنگی؟ تو افغانستانی هستی؟ کی هستی؟! هدف ما مشترک بود ولی لایههای زیرینی هم وجود داشت برای یک فرد افغانستانی. مثلا اینکه چقدر نگاه من به عنوان یک افغانستانی درباره شرایط آدمهایی مثل خودم امیدوارانه بود. مثل همه اقلیتهای جامعه، ما چشم امید داشتیم نسبت به اینکه یک تغییر خوب اتفاق بیفتد. به طور کلی مردم افغانستانی ساکن ایران اینطور فکر می کردند. ولی یک چیزی مدام مانع میشد. اینکه به ما بگویند این جنبش مال شما نیست! شاید در فضاهای مردانهتر مبارزه این رفتار به ما بیشتر منتقل شد. از یک جایی به بعد یک فضاهایی سرشار از غرور ملی شکل گرفت که انگار در آنها موضعگیریها و گروهبندی ها روشنتر شد. از طرفی برخی افغانستانیها هم به دیگر افغانستانیها میگفتند: شما کاسهی داغ تر از آش نشوید، به خصوص که هیچ حقی برایتان در ایران قایل نبودهاند، پس الان هم هر کاری بکنید باز به چشم نمی آیید.
ما افغانستانیهایی که ساکن ایران بودیم ولی معلوم نبود کجایی هستیم بین این دو گروه مانده بودیم؛ ما حس میکردیم که در موقعیت یک انقلاب و سختیهایی که مردم ایران از حکومت تجربه میکنند نزدیکترین فرد به یک ایرانی هستیم. در عین حال حس میکردیم که همراهی ما برای جامعه هیچ ارزشی ندارد و انگار در فضای ایرانی ما صدایی بودیم که شنیده نمیشد و حذف میشدیم. انگار باید "مارک ایرانی" داشته بشی تا به حساب بیایی. گاهی هم واکنشهای بدی اتفاق میافتاد مثل اینکه به خاطر افغانستانی بودن از گروههایی پرتمان کنند بیرون و طبیعتا این گارد هم از سوی افغانستانیها وجود داشت که بله ایرانیها راست میگویند، به من چه، من کی هستم این وسط؟!
اما حقیقت این است که ما از درون میتوانستیم آدم ایرانی در آن موقعیت را کاملا درک کنیم، حتی بیشتر از هرکسی در دنیا. ما در این چهل سال پا به پای آدم ایرانی رنج بردهایم، ما او را کاملا میفهمیم، اگر زن هستیم زنهای ایرانی را بیشتر از هرکسی میفهمیم و و بیشترین نزدیکی را در قلبمان به او داریم. حتی نسبت به مرد ایرانی که علیه سیستم ظلم و ستم ایستاده نیز ما به واسطه تجربه زیستهمان به او بسیار احساس نزدیکی میکنیم.
در میان این تعارضها، به عنوان زنی که در ایران به دنیا آمده و کماکان افغانستانی به حساب میآید، تنها موضعی که تزلزل ناپذیر بود، بها دادن به صدای انقلاب زنانه بود. آن نقطه مشترکی که ما زنهای افغانستانی به خودمان حق میدادیم کاری بکنیم و دیگر مهم نبود ملیت ما چیست. تلاشها همه برای حقوق زن و پیوستن و کمک به جامعه زنان بود. اینجا بود که ما زنان افغانستانی ساکن ایران میتوانستیم بگوییم که این حمایت در نهایت برای همه زنهاست و میشد احساس کنیم تلاشمان دیده میشود و ما دیده میشویم.
0 comments:
Post a Comment