Monday, 28 December 2015

افغانستان؛ در کابوسی بی پایان / سیامک بهاری
PostDateIcon دی ۶ام, ۱۳۹۴ | Author: روشنگری
Print Friendly

برگزاری “شورای حراست و ثبات افغانستان” و خط و نشان کشیدن آن توسط دانه درشت های احزاب جهادی و برخی کاربدستان دولت سابق ظاهرا٬ اعلام حضور سیاسی یک اپوزیسیون رسمی در مقابل دولت فعلی است. سخنگویان اصلی آن مانند رسول سیاف، از رهبران جهادی حزب اتحاد اسلامی، محمدیونس قانونی، معاون اول ریاست جمهوری در دوره حامد کرزی، اسماعیل خان، والی سابق هرات و وزیر سابق انرژی و آب، بسم الله محمدی، وزیر سابق دفاع٬ عبدالهادی ارغندوال، وزیر سابق اقتصاد، عبدالروف ابراهیمی، رئیس مجلس نمایندگان، عمر داوودزی، وزیر کشور پیشین و برخی دیگر از چهره های جهادی٬ همگی چه در ظرفیت جمعی و چه فردی با سوابق خونینی از سرکوب٬ جنگهای نیابتی٬ وابستگی و هم پیمانی رسمی و آشکار و نهان با دولتهای منطقه بویژه عربستان سعودی٬ جمهوری اسلامی ایران و غیره بیش از سه دهه منشا بزرگترین فلاکت و از هم گسستگی شیرازه جامعه افغانستان و استیلای هیولای ارتجاعی ترین سنن و قوانین سیاسی ـ مذهبی و اجتماعی٬ حافظ عقب مانده ترین مناسبات قبیله ای در افغانستان بوده اند. حال در سدد آن هستند با اعلام حضور پر رنگ خود در لوای سیاستهای حکومت وحدت ملی رسمی تر برای تقسیم قدرت سیاسی خیز بردارند. با به زیر سٶال بردن “مشروعیت” نداشتۀ دولت وحدت ملی به خود “مشروعیت” بدهند. علیرغم اینکه چهره های اصلی این اجلاس خود بخشی از دستگاه دولتی حامد کرازی ویا از همپیمانان آن بوده اند و مستقیما در ناکامی ها وشکستهای سیاسی و بند و بست های داخلی و خارجی٬ حکومت سابق نقش محوری و تعیین کننده داشته اند٬ در سدد جلب افکار عمومی و قبولاندن خود بعنوان یک آلترناتیو جدید برای نجات افغانستان اند. میگویند هدف اصلی این شورا “حراست و حفظ ثبات افغانستان” است. صدای شیپور تباهی را به گوش خود شنیده اند و نگران آنند که با دسایس کشورهای همسایه و منطقه٬ افغانستان را به پایتخت تروریسم بدل کنند.
مدعی اند که برانداز نیستند٬ اصلاح طلب اند٬ خواهان برگزاری انتخابات ولسی جرگه، اصلاحات در نظام انتخاباتی، مقابله با مشکلات امنیتی، برگزاری لویه جرگه قانون اساسی، مبارزه با تروریسم، و شریک کردن نیروهای مجاهدین در اداره کشور هستند. تاکید هم دارند که نقش مشورتی آنان را باید به رسمیت بشناسند. آمده اند که بمانند و برای چهار سال آتی هم نقشه و برنامه دارند.

ورشکستگی سیاسی قابل اصلاح نیست!
حقیقت این است که در فضای سیاسی پر تنش کنونی که دولت٬ بویژه عزمی برای خارج کردن کشور از وضعیت موجود ندارد و کل دستگاه حاکمه خود بخشی از بحران و تنگنای سیاسی کشور است. ظهور “شورای حراست و ثبات” نیز بخشی از پارادوکس قدرت و مکملی دیگر بر فراز و نشیب های تند سیاسی و اجتماعی موجود است. حاکمیت سیاسی با پوزیسیون و اپوزیسیون در حال غرق شدن اند. کشور در بی ثباتی و کشمکش بی سابقه ای فرو رفته است. ضعف قدرت مرکزی روز به روز بیشتر از سابق خود نمایی می کند. وحشت بخشی از قدرت دولتی سابق از فرو پاشیدن کل سیستم حکومتی و خیز برداشتن برای کسب قدرت در سایه ضعف قدرت مرکزی اساس تشکیل چنین شورایی است.
اساسا در هیچ کجای سخنان به ظاهر مهیج سران این به اصطلاح شورا حتی به تسامح و یا از سر اشتباه هم٬ کلمه ای از حق مردم٬ نان و آب و شغل و بهداشت٬ درمان و رفاه جامعه نمی توان یافت. تمام تمرکز بر تصحیح قوانین انتخاباتی و چگونگی دعوای و یافتن روزنی برای جابجایی قدرت است.
نفوذ و اعمال قدرت طالبان نیز اساسا در همین فضا و وضعیت میسر است. گسترش دامنه جنگ و تصرف مناطق٬ از جنوب به شمال افغانستان کشیده شده است. هلمند و کندوز نمونه های بارز ضعف آشکار قدرت مرکزی و چند دستگی صفوف حکومت٬ منافع متضاد٬ و سیاست های متناقض در قبال پروسه جنگ و صلح با طالبان است. پیشینه ای که حکومت فعلی از همین شورای تازه تأسیس٬ زمانی که خود در قدرت حکومتی بودند٬ به ارث برده است. پروسه نزدیکی و مصالحه با “برادران طالب” از دوره کرزای عملا به مصالحه و سازش با پاکستان در دوران غنی و عبدالله منجر شده است. نتیجه محتومی که ادامه این سیاست از آن راه گریزی نمی تواند داشته باشد.
سیاف مدعی است که “دولت در روند گفتگوهای صلح طرف مذاکره کننده را نمی شناسد و نمی داند بر سر چه موضوعی در حال جنگ است و برای چه می خواهد صلح کند”؟ بی آنکه اقرار کند این دری است که بر پاشنه مذاکرات و سازشها و مماشات و حتی همسویی های حکومت کرزای با “برادران طالب” می چرخد! با این تفاوت که پروسه و روند مذاکرات آنقدر پیش رفته است که دیگر نمی توان آنرا محرمانه و راز آلود نگه داشت.
حال دو روی سکه در مقابل هم ایستاده اند. یکی به ظاهر قدرت دولتی را در دست دارد و حاضر به تسهیم به نسبت نیست و دیگری سهم خواهی در وانفسای بی ثباتی را جز اعمال فشار و ایجاد دالانی برای چانه زنی نمی بیند.
وانگهی “شورای حراست و ثبات” اساسا نمی تواند بدیلی برای حکومت فعلی باشد. دامنه تشابهات و ریشه های تاریخی٬ سیاسی و خواستگاههای طبقاتی آنان از یک جنس است. در واقع چیزی فراتر از یک رقیب اهل سازش و معامله چه در ظرفیت جمعی و چه فردی نمی‌توانند باشند. به همین دلیل نه از جنس مشورت دهنده که از جنس چانه زننده خواهند بود. کل مطالبات و خواستهای آنان نیز علیرغم سخنرانی های پرطمطراق٬ یکی به میخ و یکی به نعل زدنی بیش نیست. به درست تاکید دارند که از جنس برانداز نیستند. نه قدرتش را دارند٬ نه منافعشان چنین حکم میکند و نه تاریخا٬ تا به حال چاقو دسته اش را بریده است. خواست اساسی این جمع برگزاری لویی جرگه است. نشست سران قبایل و تفنگچی های سابق٬ قدرتمندان محلی و شرکای مریی و نامریی قدرت حاکمه موجود و دست به دست کردن قدرت و سهم خواهی از این طریق! این چیزی بجز ادامه کابوس کنونی و فرو رفتن در کشمکش های بی پایان سه دهه اخیر نخواهد بود.
اگر حراست و ثبات معنایش رفاه٬ آرامش تامین منافع جامعه است٬ آنوقت تنظیم های جهادی و سران حکومت قبلی و فعلی٬ بعنوان بانی٬ مسبب و عامل بقای وضعیت جهنمی موجود در دادگاههای صالحه مردمی باید به بیش از سه دهه جنایت سازمان یافته خود علیه منافع مردم و متلاشی کردن شیرازه جامعه افغانستان اعتراف کنند و به مردم و کل جهان متمدن پاسخ دهند. تنظیم های جهادی و همه قوماندانها و تفنگچی های اجیر شده آنان یکی از موانع اصلی تحکیم ثبات و اعمال اراده مردم برای بدست گرفتن سکان سرنوشت خود در کشور بوده و هستند.

آلترناتیو واقعی قدرت مردم است
آنچه بیش از هر چیز کل حاکمیت با پوزیسیون و اپوزیسیون آن را به وحشت انداخته است٬ رشد آگاهی٬ تلاش برای اعمال اراده و آلترناتیوهای متمدنانه و راه گشایی است که بسرعت دارد جامعه افغانستان را متحول می کند٬ علیرغم فضای ارعاب ارتجاعی٬ در زیر پوست ملتهب جامعه نسلی پیشرو و خوش فکر در حال رشد و نضج است. علیه بیکاری٬ علیه زن آزاری سیستماتیک مذهبی ـ دولتی٬ علیه بیعدالتی٬ علیه تبعیض سازمان یافته دولتی٬ علیه فساد غیرقابل توصیف کل دستگاه اداری و حکومتی ایستاده است و بیش از هر وقت دیگر اعتماد به نفس و مقبولیت اجتماعی بیشتری می یابد. از اساس و پایه هیچ وجه تشابه و اشتراکی نه با “شورای حراست و ثبات” دارد٬ نه امید و توهمی به آن. راهی که پیش پای اکثریت جامعه می گذارند مبارزه برای برپایی و تامین یک زندگی بهتر و انسانی است. حراست از ثبات جامعه یعنی تامین کار٬ نان و آزادی و رفاه اجتماعی. آنچه جامعه فقر زده و مصیبت دیده افغانستان تشنه آن است٬ نه چکامه سرایی امثال رسول سیاف و یونس قانونی است و نه تکیه زدن غنی و عبدالله و شرکا به کرسی قدرت.
برای مردم همه اینها امتحان پس داده اند. اندک توهمی اگر باقی مانده است در حال فروریزی است. این جامعه را به سادگی دیروز نمیتوان فریفت. مردم به معنای واقعی چیزی برای از دست دادن ندارند. فقر٬ بیکاری و گرسنگی و بی تامینی تحفه ای است که حکومتهای از نوع مجاهدین از هر رنگ و قماش و انواع مترسک هایی از نوع کرزای و غنی و شرکا روی دست مردم گذاشته است. این شورای حراست یک خط در باره حفظ و تامین و معیشت و منزلت جامعه برنامه و راهکار ندارد و نمیتواند داشته باشد.
حراست از کیان و منافع انسانی جامعه به عهده خود جامعه است. این جا باید چپ و سوسیالیست عرض اندام کند٬ برنامه بدهد٬ سند رسوایی مجاهد و کرزای و غنی و عبدالله را مثل طوق لعنت به گردنشان بیاویزد و را ه جامعه را بکلی از دسایس و معامله های کثیف آنها جدا کند.
جامعه تشنه و مشتاق این آلترناتیو است. جریان چپ و سوسیالیست٬ چگونگی تامین معیشت و منزلت مردم را باید بر پیشخوان جامعه بگذارد٬ فراخون بدهد و نیرو بسیج کند.
درمقابل این آلترناتیو سازی قلابی و بده بستان اشراف مابانه٬ صف اعتراضی مردم و رهبری چپ و سوسیالیستی است که دو روی سکه این حقه بازی مشمٸز کننده را رسوا می سازد. برای نقش به آب کردن این آلترناتیو سازی راستِ حکومتی٬ باید چپ و سوسیالیسم خود را مطرح کند. با پرچم آزادی و برای و حکومت انسانی٬ برای پایان دادن به حرمان بی پایان کابوس باز فروپاشی جامعه افغانستان راهی بجز این وجود ندارد. مبارزه زنان٬ جوانان و نیروی برابری طلب جامعه پاسخ این نمایش مستحجن آلترناتیو سازی است.

Sunday, 27 December 2015

جنازه ی موافقه ی صلح خواها نه ی شریف - غنی، بابم گذاری طالبان درنزدیک میدان هوای کابل، برداشته شد
دیروز، راحیل شریف ومسترغنی ، موافقه برای کاردرجهت تامین صلح درافغانستان باشرکت امریکا وچین کردند،اما زیردستان شریف ، یعنی طالبان، زیرهدایت آی اِس آی ، باعمل انفجاریی امروز درنزدیک میدان هوای کابل، صداقت اورا درصلح خواهی به نمایش گذاشتند.درواقع، صلح خواهی شریف وغنی وبم گذاری طالبان به فرمایش آی اِس آی درنزدیک میدان هوای کابل، آن هم درلحظه ی که هیچ خارجی ای درساحه حضورنداشت وازمرم عادی قربانی گرفت، نشان ازاین دارد که غنی وعبدلله وتیم های فاسد- نادان شان،ازصلح خواهی کرزی وتیم فاسدش وآی اِس آی- طالبان،درسی عبرت نگرفته اند. ازاین هم خنده دارتراینکه، مسترغنی که سال گذشته بالگد مال کردن عرف دیپلماتیک به ملاقات شریف به راولپندی رفته وخواسته بود باکرنش به بادارطالبان، کمک به تامین صلح نماید؛ برخلاف، عملیات تروریستی- جنگی- طالبان- داعش، درسال جاریی روبه پایان میلادی وسال جاری خورشیدی را که زمستانش شروع شده است ، تحویل گرفت. روشن است که، موافقه ی شریف- غنی ، درروزگذشته وبم گذاری امروزین طالبان درکابل؛ نشان می دهد که شریف با یک دست پیام صلح ودردست دیگرش فرمان تروریسم - انفجاررا صادرکرد که درنزدیک میدان هوای کابل مردم ما هم مشاهده هم قربانی دادند.افزون برآن، شریفِ حامی طالبان - داعش ، برخلاف عرف دیپلماتیک که متکی برآن نظامی ها با پوشش نظامی به سفرهای سیاسی- بیرونی نمی روند، باپوشش نظامی وعصاچوبش به کابل آمده بود.کاری که ازهرنگاه قا بل سرزنش می باشد! بادرنظرداشت بم گذاریی امروزین درنزدیک میدان هوای کابل که طالبان مسئولیت آن رابدوش گرفته اند،موافقه ی دیروزشریف وغنی ضرب صفرشده است! بنابراین، بحث ازمذاکرات صلح باطالبان به میانجیگریی پاکستان بهوده می باشد.پس، به نفع مسترغنی می باشد که دیگرنامی ازگفت وگوهای صلح با طالبان زیراثر پاکستان نبرد.درغیرآن، ازمردم می خواهم که متوجه توطئه ی باشند که ستون پنجم پاکستان درزیرریش های غربی- نیمه شرقی غ وع باشند؛ورنه، فردا دیرخواهد شد!

Tuesday, 15 December 2015


ادبیات و فرهنگ فارسی همواره تابع رویدادهای سیاسی و اجتماعی دوره خود بوده است و از تغییرات و تحولات مهم سیاسی و اجتماعی تأثیر می پذیرفته است . ادبیات طنز و انتقادی هم که از جلوه های ادبیات فارسی محسوب میشده ؛ محصول دوره هایی بوده است که امکان جدیت و صراحت گوئی از مردم و جامعه سلب میشده است .

یعنی در مواردی که نویسندگان ؛ شاعران و اقشار فرهیخته جامعه امکان بیان صریح و جدی ظلم و بی عدالتیهایِ نظامهای سیاسی و اجتماعی دوره خود را نداشته اند ؛ با طنز و هزل و کنایه گوئی به میدان آمده و مقاصد خود را بیان میکرده اند . بطوریکه میتوان گفت ؛ طنز و هزل و در لفافه گویی در ادبیات فارسی ؛ مستقل از ارزش ادبی و هنری و یا آلودگی و ابتذال آن ؛ همواره بخشی از فرهنگ عامه جامعه را به نمایش گذارده است . بقول " حکیم شفائی اصفهانی " شاعر عصر صفویه :

دستانش به انتقام دگر ؛ چون نمیرسد شاعر به تیغ زبان ؛ میبرد پناه

بخصوص در دوره ها و مواقعی که مردم با شکست ؛ یأس و ناکامی روبرو بوده و ناتوان از رویاروئی علنی و مقابله با شدائد سیاسی و اجتماعی و همچنین در زمانی که جنبش اعتراضی برای یاری رساندن به مردم و مقابله با اجحافات و ستمگریها وجود نداشته و یا ضعیف بوده است ؛ مردم برای ارضای حس انتقام و بیان مخالفت با جور و ستمِ حاکم به طنز و هزل رو می آورده اند . و ضمن تخلیه روانی خود ؛ اعتراض خود را به نارسائیهای اجتماعی و سیاسی نشان میداده اند .

بنابراین طنز و هزل گوئی از جلوه های مهم ادبیات ــ معروف به ادبیات انتقادی ــ است و ابزار کلامی برای مسخره کردن زمامداران و مقامات نا لایق حکومت ها و بیان معایب سیاسی و اجتماعی بودهِ که برای گریز از صریح گوئی به آن صورت بیان میشده است . یعنی طنز نوعی از ادبیات است که در ورای ظاهر شوخی و غیر جدی بودن آن ؛ در برگیرنده درس هایی از اخلاق و پند و اندرز و یا نشان دادن مشکلات و نارسائی های اجتماعی هر دوره با ایما و اشاره است .

این نوع ادبیات حدودا" از قرن ششم هجری به بعد در ایران رواج یافت و در قرن هشتم اوج گرفت و در حالیکه شاعر بلند مرتبه ایران حافظ با غزلیات خود با طنزی تلخ و منطقیِ جسورانه پرده از ریاکاری و سالوس دین فروشان عصر خود بر میداشت ؛ عبید زاکانی با اشعار و طنزهای سیاسی ظلم حاکمان و ریاکاری دینی را بر ملا نموده و عمق فسادی که بعد از حمله مغول جامعه ایران را بلحاظ فرهنگی فراگرفته بود ؛ مورد انتقادهای تند و شجاعانه خود قرار میداد .

بنابراین طنز و جلوه ها گوناگون آن به نوعی از ادبیات اطلاق میشود که زشتیها و رفتار نامطلوب انسانها ؛ فسادهای سیاسی و اجتماعی حاکمین و مردم و حتی تفکرات فلسفی را به شیوه ای خنده دار به چالش میکشد و در حالی که بظاهر میخنداند ؛ در باطن واقعیت تلخی ازمعایب اجتماعی و مظالم و مفاسد صاحبان قدرت را بیان میکند . هدف از اینکار هم آن است که انسانها و جامعه را به تفکر و اعتراض علیه آن کجی ها و ناراستیها بر انگیزاند و بدین ترتیب ادبیات طنز ؛ به سلاحی برای کسب آزادی و ابزاری برای بیان واقعیات آجتماعی تبدیل میگردد .

در عصر مشروطیت شکل جدیدی از ادبیات انتقادی پا بعرصه گذاشت و شاعران و نویسندگان طنز پرداز ؛ با طنز و هجوی تکامل یافته ؛ راستین و واقع گرا به افشای ظلمها و ستمهای حاکمین قاجار و بیان دردهای اجتماعی می پرداختند .

در این دوره قسمت اعظم ادبیات طنز و هجو ؛ در خدمت ترویج اهداف و منافع ملی و مردمی ــ اهداف و منافعی که مشروطه خواهان بدنبال تحقق آن بودند ــ بکار میرفت . طنزی که ضمن بیان نارسائیهای اجتماعی و مظالم و ستمگریهای حاکمان و وابستگان در بار قاجار بیشتر از گذشته ؛ چارچوبهای نزاکت بیانی و عفت کلام را رعایت میکرد .

هجو سرایان و طنز پردازان این دوره مانند دیگر نویسندگان و شاعران ؛ عمدتا" مخالف استبداد شاهان قاجار و از طرفدار مشروطه و آزادیخواهان بودند که از آن جمله میتوان به " سید اشرف الدین قزوینی " معروف به " نسیم شمال " و یا " استاد علی اکبر دهخدا " خالق اثر " چرند و پرند " و بانو " بی بی خانم " صاحب کتاب " معایب الرجال " از زنان طرفدار مشروطه ؛ اشاره کرد .

من معتقدم ؛ " جوک گویی " هم مستقل از ارزش ادبی و یا هنری آن و حتی مستقل از آلودگی و ابتذال آن بخشی از فرهنگ عمومی جامعه است که از فرهنگ و ادبیات دوره خود تأثیر پذیرفته است ؛ در این مقاله سعی میکنم در این باره ؛ توضیحات مختصری بدهم .



جوک جلوه ای از باورهای اجتماعی :

چو حق تلخ است ؛ با شیر زبانی حکایت سر کنم ؛ آنسان که دانی



امروزه وقت زیادی از زندگی مردم و بخصوص جوانان صرف رد و بدل کردن جوک های مختلف از طریق نرم افزارهای فضای مجازی میگردد . جنبه مثبت این جوکها به سخره گرفتن اتوریته مقامات و ارگانهای رژیم ؛ بیان فساد و ناهنجاریهای اجتماعی و بشکلی آگاهی بخشی در باره نارسائیهای اجتماعی و ... است که علاوه بر آن ؛ باعث التیام روحی فرد و جامعه و بخصوص سوژه های تحت ظلم و بی عدالتی میشود .

بنابراین جوک گوئی میتواند چون ابزاری مبارزاتی ؛ در دست پائین دستان جامعه عمل کند و با رواج و گشترش جوکهایی با مضامین سیاسی ؛ به اعتراضات سیاسی و اجتماعی در جامعه دامن بزند و این کارکردی مثبت است . اما کش دادن بی مرز جوکها و استفاده از متن های مبتذل و توهین آمیز نسبت به اقلیتها ؛ فرهنگ ها و ارزشهای دیگر افراد جامعه ؛ علاوه بر آثار سوء سیاسی و اجتماعی ؛ بعضا" روی جمعیت قربانی تأثیر منفی گذاشته و به جای مرهم گذاری بر دردهای آنان ؛ باعث جریحه دار شدن احساسات آنها میگردد ؛ یعنی کارکردی منفی و زیانبار .

جوک گفتن جلوه ای از ادبیات انتقادی است و در صورتی که افراد سازنده و گوینده آن دارای آرمان اجتماعی و سیاسی باشند ؛ میتوانند از آن در راه بیداری مردم و اعتلای مبارزه اشان علیه رژیم استفاده نمایند و همچنین میتوانند با آن به مردم در سختی های مبارزه و اعتراض ها ؛ شادی ؛ نشاط و انگیزه بدهند . در این صورت طنز و جوک گویی به عنوان ابزاری مفید و لازم برای مبارزه با پلیدیها و نا بسامانیهای اجتماعی و همچنین شناساندن دردها و مشخص کردن اهداف مبارزاتی و ..... مؤثر خواهد بود .

در شرایط دیکتاتوری و خفقان که امکان صراحت و رک گویی وجود ندارد و " هر زبان سرخی سر سبزش را بر باد میدهد " ؛ می توان در قالب طنز و جوک گویی صریح ترین و گزنده ترین انتقاد ها و معایب سیاسی و اجتماعی را به جامعه عرضه نمود و ضمن ایجاد انبساط اجتماعی ؛ مردم را با نارسائی های سیاسی و اجتماعی آشنا نمود .

مگر نه این است که خنده و شادیِ مردم ؛ در رژیمهای شادی کش و رژیمهای ماتم و عزا ؛ می تواند از سلاحهای کسب آزادی باشد . خنده و شادی ؛ از سختی و دشواری راه مبارزه میکاهد و انسان را از ترسِ مقدسات نفس گیر و محدودیت های استبداد دینی و قدرت غالبی که بر ذهن نقش بسته است ؛ میرهاند . و مگر نه این است که خنده و شادی دقیقا" در مقابل لحن سرکوبگر و آمرانه و رعب آفرین و چهرهای عبوس و ترسناک سرکوبگران قرار دارد .

وقتی مردمی توانائی صراحت گویی و رویاروئی مستقیم با صاحبان قدرت و ثروت را نداشته باشد ؛ با پخش و انتشار جوک به تحقیر و مسخره کردن سران و کارگزاران نظام حاکم میپردازند . با رد و بدل شدن این جوکها در میان مردم ؛ علاوه بر آگاه شدن آنها نسبت به معایب و نارسائیها ؛ در تخلیه روانی و رسیدن جامعه به تعادل و آرامش نیز کمک میشود .

یعنی در حالیکه " جوک " نوعی واکنش و پرخاش اجتماعی علیه ظلم و بی عدالتی ؛ علیه ستمکاری و سرکوب ؛ علیه بی اخلاقی و ... است و نیشِ طنز آن علیه بانیان ظلم و جور است ؛ به تلطیف جامعه و نشاطِ فضایِ مبارزاتی نیز کمک میکند . بنابراین جوک و شوخی هائی که به تحقیر و مسخره کردن مقامات نظام و نهادهای سرکوب و .... می پردازد ؛ جلوه ای از باورهای اجتماعی است که عدم مشروعیت رژیم را گواهی میدهند .

در جریان قیام اعتراضی مردم در سال 88 و بدنبال اعتلای فرهنگی جامعه و کسب آگاهیهای سیاسی ناشی از آن قیام ؛ نگاه مردم و جوانان به طنز و جوک گوئی هم عوض شد و بعد از آن ؛ اکثر جک هایی که میان مردم و بخصوص جوانان رد و بدل میشود مملو از تمسخر و تحقیر آخوندها ؛ سران و مقامات نظام و یا نهادها و نمادهای حکومتی میباشد . منظورم این نیست که دیگر از جوکهای منفی گذشته خبری نیست بلکه وجه غالب ؛ جوکهای سیاسی و اعتراضی میباشد .

یعنی مردم بعد از قیام 88 و بعد از عیان شدن ِ ماهیت فاسد و سرکوبگر و خونریز رژیم ــ در جریان سرکوب وحشیانه و بیرحمانه قیام مردم ــ ؛ بدون ملاحضه کاری و بدون پروا از عواقب اقدامات خود ؛ جوک گویی را وارد عرصه سیاسی کشور نمودند .

با این نگاه ؛ شاید بتوان قضاوت و نگاه مثبت و خوش بینانه تری در مورد جوکهای امروزی ــ بعد از قیام 88 ــ و از جمله جوکهای که در باره اقوام و ملیتها گفته میشود ؛ داشت . مثلا" خوش باورانه گفت ؛ جوک هایی که با " یه لره " و یا " یه ترکه " شروع میشود دیگر تنها برای پای بندی به ساختار قدیم جوک گویی ؛ باین صورت گفته میشود و قصد تحقیر و تمسخر اقوام و فرهنگِ آنها را ندارد . یعنی هدف سازندگان و یا گویندگان این نوع جوکهاِ باین صورت ؛ صرفا" رعایت قالب بیانی و نوشتاری قدیمِ جوک و طنر میباشد و نه مسخره کردن قومیت های کرد ؛ لر و ..... .

مثلا" در این جوک " لره به خدا گفت من که از تو راضی نیستم ؛ تو از من راضی باش تا رومون تو روی هم وا نشه " این جوک بهیچوجه با هدف توهین و تمسخر قوم لر و یا فرهنگ آن گفته نشده بلکه اوضاع نابسامان اجتماعی و اقتصادی در حاکمیت رژیم ــ رژیمی که خود را به اسلام و خدا منتسب میکند ــ را ؛ با زبان طنز و جوک مورد حمله قرار داده است .

و یا جوک " به لره گفتم مدرک داری میخوای تو انتخابات شرکت کنی ؟ گفت خراب کردن مملکت مگه مدرک میخواد ؟! " باز هم ناکار آمدی و نا توانی مقامات حکومتی و معیارهای انتخاباتی رژیم مورد هدف قرار گرفته و نه توهین و مسخره کردن قوم لر . چرا که اگر بجای " یه لر " هر قوم و ملیتی و یا " یک نفر " گذاشته شود در معنی و مفهوم جوک تغییری ایجاد نمی شود . بنابراین در اینگونه جوکها همچنانکه دیده میشود ؛ با رعایت قالب جک گویی قدیم ؛ ناکار آمدی مقامات و نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی ناشی از حاکمیت این رژیم به تمسخر کشیده شده است .

اما علیرغم آن ؛ متأسفانه هنوز هم با اشاعه بعضی جوک ها مواجه ایم که فرهنگ ؛ ارزشها و رفتار ملیتها و یا باورهای اخلاقی اقوام مختلف ایران در شهر های مختلف ؛ مورد تحقیر و تمسخر گرفته میشوند و یا جوک های جنسی که در آنها سکسوالیته زنان مورد تمسخر و توهین قرار میگیرد و از انحطاط اندیشه های منحط مردسالارانه گویندگان آنها حکایت دارد ؛ کم نیستند .

جوک هائی که در باره ملیت ها ــ ترک ؛ کرد ؛ لر ؛ عرب ؛ رشتی و اصفهانی و .... ــ ساخته و فرهنگ و ارزشهای آنها به سخره گرفته میشود و یا حس ناکار آمدی وبی ارزشی هموطنان مان را القاء میکند ؛ علاوه بر آثار مخرب و زیانبار روحی و روانی آنها بر هموطنان کرد ؛ لر و .... ؛ همبستگی و همگرایی ملی ما ــ که بشدت هم مورد نیاز است ــ را ؛ بخطر میاندازد و باعث تفرقه و جدائی و بی تفاوتی نسبت به سرنوشت همدیگر در میان ایرانیان میشود . امری که رژیم برای ادامه سلطه جابرانه اش بدان نیازمند است و از ترویج و گسترش این نوع جوکها ؛ استقبال میکند .

ترویج این نوع جوکها علاوه بر اینکه ؛ باورها و همبستگی ملی ما را تضعیف میکند ؛ باعث میشود الگوهای رفتاری ما و فرزندان مان نیز تغییر کند و نسلهای بعدی ما تحت تأثیر آنها بتدریج و ناخودآگاه عرق ملی ؛ وطن دوستی ؛ نوع دوستی و توجه به دیگران را از دست بدهند . و گر نه کدام ایرانی با شرف و میهن پرستی پیدا میشود که قدر تلاشها و مبارزات دلیرانه اقوام مختلف ایرانی ؛ در راه اعتلا و سربلندی کشورمان را از یاد برده باشد و یا آن را انکار نماید .

در آخر اما ؛ از دلایل رواج جوکهای توهین آمیز و مبتذل در باره دیگران ؛ علی الخصوص جوکهای مربوط باقوام و ملیتها ؛ نبود فرهنگ احترام و بردباری نسبت به دیگران میباشد . این فرهنگ اکنون در اثر حاکمیت طولانی استبداد در دو رژیم شاه و آخوندها بشدت آسیب دیده است .

در آینده اما با سرنگونی این رژیم و ایجاد حاکمیتی ملی و مردمی و با رواج و توسعه فرهنگِ ملی ؛ از تعارضات درونی و نابسامانی های اخلاقی کاسته خواهد شد و جامعه ایران بسوی دوستی ؛ تفاهم و یگانگی پیش خواهد رفت .



15.12.2015 ( 24 آذر 1394 )

arezo1953@yahoo.de



http://iranglobal.info/node/52058

Monday, 14 December 2015

خط دیورند؛ به مردم افغانستان تعلق دارد، نه من
رئیس جمهورغنی
نویسنده : ابراهیم ورسجی
23-9-1394
درخبرهای ساعت ده بجه شبانگاه دوشنبه 23 ماه قوس، مسترغنی ، رئیس جمهور، درگفت وگوی ابرازکرد که خط دیورند به مردم افغانستان تعلق دارد نه من. فکرمی کنم که بحث دیورند ازاین نگاه مطرح شده است که شاید عده ی بویژه اعضای شورای عالی صلح برسمیت شناختن آن وحسن مناسبات با پاکستان وکمای کردن کمک آن کشوردرپروسه ی گفت وگوهای صلح با طالبان را درمیان کشیده باشند. بهرحال ، من به این مسئله که برسمیت شناخته شدن خط دیورند توسط عده ی برای رئیس جمهورغنی مطرح شده است یانه کاری ندارم؛ البته که ، به تناقضات بیرونی ودرونی حاکم برسیاست دولت وحدت ملی وسلف هایش بحثی دارم که باید به طورکوتاه به آن بپردازم.
بطورنمونه ، پیشترازشنیدن سخنان مسترغنی درباره ی خط دیورند، سخنان مسترکرزی دررد سخنان محمد آصف، وزیردفاع پاکستان را شنیده بودم که گفته بود:" درعملی شدن معاهده ی تاپی / خط گازافغانستان، پاکستان وهند ، باید کمک طالبان خواسته شود"! درواقع ، مسترکرزی به رد سخن وزیردفاع پاکستان پرداخته این گونه ابراز نظرکرده بود که :" درهربخشی ازافغا نستان که طالبان حضوردارند، آنجا سلطه ی پاکستان برقرارمی باشد"! پس، می توانم بگویم که پاکستان بربخش های ازخاک افغانستان حاکم است. به این معنا که ، طالبان مجری حاکمیت پاکستان دربخش های ازقلمروافغا نستان می باشند. درعین حال ، مسترکرزی ، طالبان را برا درخطاب کرده ازآن ها خواست که به کشورخود برگشته با حکومت افغانستان صلح نمایند.
اکنون که ، به گفته ی مسترکرزی ، بخش های ازخاک افغانستان زیرسلطه ی پاکستان می باشد، پس، بحث ازخط دیورند ومتعلق به مردم دانستن آن وغیرمسئول دانستن رئیس جمهورغنی درباره ی آن خود بخود بیهوده می شود. به این خاطرکه، سلطه ی پاکستان باکاربرد طالبان دربخش های ازافغانستان ، مسئله ی خط دیورند را لگد مال یا بیکاره ساخته است. ازاین رو، دواخیتارپیشرویی مسترغنی باقی می ماند: نخست، برسمیت شناختن سلطه ی پاکستان بربخش های زیراداره طالبان به گونه ی که دوماه قبل دندغوری درولایت بغلان به حیث قلمروحاکمیت طالبان برسمیت شناخته شد و بدنبال آن کندزهم تحویل طالبان یا پاکستان داده شد. دوم، برسمیت شناختن حاکمیت پاکستان برآن سوی خط دیورند و وادارکردن آن به عقب نشینی ازخاک افغانستان که بدون برسمیت شناختن خط دیورند توسط مسترغنی یا خلفش میسرنخواهدشد.
دراین را بطه ، من درجلداول کتاب "جهاد وجنگ سرد قدرت های بزرگ"، درمقاله ی " پشتونستان وتاثیرآن براوضاع افغانستان"، ازقول غلام اسحق خان، رئیس جمهورپشتون تبارپاکستان که درپاسخ سوالی که افغان ها خط دیورند را نمی شناسند وشماچه فکرمی کنید؟ پاسخ داده است که : " ماهم خط دیورند رانمی شناسیم وخط غربی ما آمودریاست"، نظرخود را داده ام. به این معناکه، مسترغنی ورهبریی پاکستان هردوشان خط دیورند را نمی شناسند. پس ، طالبان برسمیت شناخته شوند تاجمع ستون پنجم پاکستان دردرون دستگاه حکومت رئیس جمهورمسترغنی، افغانستان را ولایت پنجم پاکستان بسازند، و یا مسترغنی با مردم افغانستان کنارآمده حاکمیت ملی را تامین نماید تا کشورما درگام نخست حاکم به سرنوشت خود شود ؛ ودرگام دوم ، دوکارزیررا بکند: نخست ، خط دیورند را برسمیت بشناسد؛ دوم ، مبارزه ی برای رسیدن به اتک وتجزیه ی پاکستان نماید که بسیاربالاترازتوان کنونی افغانستان می باشد.
بادرنظرداشت گفته های بالا، ازمسترغنی پرسان می کنم که هم خط دیورند را نمی شناسد هم دراسلام آباد سفارت ودرپشاور، لاهور، کویته وکراچی ، کنسولگری ها ومرکزهای تجارتی دارد وازپاکستان هم می خواهد که به پروسه ی صلح درافغانستان کمک نماید. پس، با این تناقض ، چگونه می توان راه بیرون رفت آن هم مهارتروریسم به کمک پاکستان پیدا کرد؟ معلوم است که ، برسمیت نه شناختن خط دیورند؛ ادعای ارضی برخاک پاکستان می باشد؛ وکشورهای جهان حتا امریکا وانگلیس وهند هم حاکمیت پاکستان برخاکش کنونی اش را برسمیت شناخته اند. ازاین رو، حکومت افغانستان مطالبه ی دارد که نه سازگار باقدرتش می باشد ونه مورد پذیرش دوستانش که بدون کمک آن ها مسترغنی یک روزهم درارگ باقی مانده نمی تواند!
دررا بطه به تعلق داشتن خط دیورند به مردم افغانستان، نه مسترغنی به ادعای خودش، باید ابرازنمایم که مردم افغانستان یکپارچه ویک دست نیستند. به این معنا که ، متشکل ازقومیت های گونه گون می باشند. قومیت های که تمایل ومنفعتی درادامه ی دشمنی با پاکستان درمسئله ی خط دیورند ندارند.همچنان، نماینده های منتخب یا نا منتخب برخی قوم ها آماده ی پذیرش واژه ی افغان درتذکره / شناسنامه ی خود هم نیستند! به سخن دیگر، قومیت های غیرقوم مسترغنی که اکثریت هم می شوند، مسئله ی خط دیورند را نه مسئله ی ملی بلکه مسئله ی قومی ای خاص پشتون ها می دانند. ازسوی دیگر، هم درچهارطرف مرزهای افغانستان ، قومیت های مشابه حضوردارند، هم اغلب قوم گراهای پشتوزبانِ اکنون مخالف پاکستان ، دردوره ی دولت اسلامی مجاهدین که مخالف پاکستان بود، متحد پاکستان ؛ ودردوره ی حکومت طالبان درکابل هم ، متحد پاکستان وشاخه ی ریشوی ارتش آن کشور، یعنی طالبان بود ند واکنون هم برخی ازآن ها ، متحد طالبان می باشند. مسئله ی که تاجیک ها، هزاره ها وازبک های افغانستان که مخالف پاکستان وطالبان بودند واکنون هم می باشند ، آن را فراموش کرده نمی توانند.
بهرحال، سخن مسترغنی درباره ی تعلق داشتن خط دیورند به مردم افغانستان نه خودش را می پذیرم. البته، پذیرش با شرایط زیر:نخست، مسترغنی به توزیع تذکره / شناسنامه دست بزند. وقتیکه شناسنامه برای مردم افغانستان توزیع کرده شد، می رویم به سوی برگزاری همه پرسی ؛ ودرآن ، ازمردم افغانستان پرسان شود که درباره ی خط دیورند چه تصمیم می گیرند؟ اگرمردم افغانستان درهمه پرسی رای دادند که خط دیورند را نمی شناسند، آنگاه همه دست بدست هم داده اول طالبان یا برا دران مسلح مخالف مسترغنی وبرا دران عزیزمسترکرزی را که تامین کنند ه ی حاکمیت پاکستان بربخش های ازخاک افغانستان می باشند، به سوی شرق خط دیورند رانده مدعی حاکمیت بر مناطق پشتون نشین پاکستان خواهیم شد. دوم، توجه با ید که کرد که دراین خواست هم ، ما یک کمبودی داریم وآن اینکه ، اگرپاکستان، خواستارهمه پرسی دربخش پشتون نشین خاک خودش زیرنظرسازمان ملل متحد شود که پاکستان را می پذیرند یا افغانستان را؛ فکرنمی کنم که پشتون ملتی های دوطرف خط دیورند برنده ی بازی شوند.افزون براینکه ، برنده نمی شوند، درافغانستان هم نفرت های قومی را دامن زده باعث فروپاشی یا تغییرنام افغانستان به خراسان یا آریا ناخواهند شد.

Sunday, 13 December 2015

آمریکا و روسیه منافع مشترکی دارند / زبیگنیو برژینسکی

آذر ۷, ۱۳۹۴

Brzezinski_222_135اگر وضعیت خاورمیانه به طور کامل از دست برود، اول از همه توافق بلندمدت با ایران که به طور خطرناکی متلاشی می‌شود. این مسئله منجر به ایجاد مشکلاتی برای اسرائیل می‌شود و حداقل تعدادی از افراد کادر رهبری سیاسی اسرائیل را برای استفاده از گزینه نظامی وسوسه می‌کند.‌


‌‌


نویسنده: مایکل هرش

دیپلماسی ایرانی: زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر در اواسط دهه ۱۹۷۰ مشهور به تندروی در جنگ سرد و دشمنی با سایروس ونس، وزیر خارجه وقت -ضد جنگ- بود. برژینسکی پیشنهاد مقابله با اردوگاه شوروی در چندین جبهه را داده بود و وقتی مسکو در سال ۱۹۸۰ افغانستان را اشغال کرد، وی به کارتر فشار آورد تا فرآیند تجهیز مجاهدین برای تضعیف شوروی را آغاز کند.

امروز با وجود دور جدیدی از افزایش تنش ها میان ایالات متحده و روسیه، برژینسکی درباره رابطه مسکو و واشینگتن همانند گذشته فکر نمی کند و معتقد است منافع ایالات متحده و روسیه در بسیاری از حوزه ها یکسان است.

•پولیتیکو: سقوط جنگنده روسیه توسط ترکیه موجب شد تا برای اولین بار یک متحد ناتو، هواپیمای روسی را سرنگون کند. با وجود تنش های دیگر میان روسیه و غرب، شما نگران اوضاع هستید؟

برژینسکی: این تهدیدها جدی هستند، اما مهلک نیستند. در برخی از جهات اگر حسن نیت و اقدام اطلاعاتی وجود داشته باشد آنها نه تنها برای مقابله با مشکلات زیاد منطقه بلکه برای پرداختن به عواقب مخرب نظام جهانی که توسط سه ابرقدرت به انحصار درآمده، مفید واقع می شوند.

•شما فکر می کنید این امر ممکن است؟

من فکر می کنم غرب به اخبار اخیری که از خاورمیانه می آید با آرامش واکنش نشان داده است. علاوه بر این روس ها هم می توانند نفس عمیقی بکشند و متوجه شدند که پمپاژ بحران راه به جایی نمی برد. تنها نتیجه آن یک برخورد جدی است که موجب منزوی شدن روسیه می شود. در واقع ممکن است ما در آستانه برخی پیشرفت ها میان قدرت های بزرگ باشیم که منجر به ترتیبات سودمندی برای مهار خشونت های گسترده تر منطقه ای است.

•می توانید منظورتان از سودمند را توضیح دهید؟

من فکر نمی کنم کسی فکر کند که این افزایش اختلاف ها موجب وقوع یک درگیری بزرگ شود که عواقب مخربی دارد. من در ماه اکتبر در مقاله ای که فایننشال تایمز نوشتم، پیشنهاد مشارکت دادن روسیه در مذاکرات جدی درباره آینده منطقه را دادم. البته فکر می کنم شاید کاری که نیاز بود را انجام دادیم (مذاکرات وین).

•شما فکر می کنید در سوریه با توجه به تقویت اسد توسط روس ها و خواست آمریکایی ها به برکناری وی می توان به توافقی رسید؟

در سوریه، منفعت ملی بزرگی برای روسیه در حفظ اسد در قدرت و منفعت ملی بزرگی برای ایالات متحده در زمینه خروج وی از قدرت وجود ندارد و منافع مشترکی در زمینه اجتناب از درگیری عمده میان ایالات متحده و روسیه وجود دارد. من ممکن است ساده انگارانه حرف زده باشم اما فکر می کنم این یکی از شرایطی است که از دراماتیک شدن قضیه جلوگیری می کند.

•شما در جنگ سرد به عنوان یک جنگ طلب شناخته می شدید. هم اکنون به نظر می رسد که اعتقاد دارید منافع ایالات متحده و روسیه می تواند با یکیدگر همسو باشد.

درست است. اگر وضعیت خاورمیانه به طور کامل از دست برود، اول از همه توافق بلندمدت با ایران که اخیراً به دست آمده به طور خطرناکی متلاشی می شود. این مسئله منجر به ایجاد مشکلاتی برای اسرائیل می شود و حداقل تعدادی از افراد کادر رهبری سیاسی اسرائیل را برای استفاده از گزینه نظامی وسوسه می کند. این مسئله می تواند منجر به انفجار منطقه شود. همچنین موجب برانگیختن واکنش های شدیدی از بیرون از منطقه خواهد شد. روسیه و غرب منافع مشترکی در ثبات منطقه دارند. با وجود نگرانی درباره انتقال قدرت اسد، هنوز مذاکرات زیادی وجود دارند که باید انجام شوند. اما من فکر نمی کنم که هیچ کدام از طرفین، منافع حیاتی شان به وی وابسته باشد.

•اما برخی از کارشناسان روسیه بر این باورند که هدف پوتین، احیای جایگاه قدرت بزرگ بودن روسیه است و هیچ چیزی نمی تواند موجب توقف برای دستیابی به این مسئله شود.

ممکن است رویکرد وی در قبال این مسائل غیرمنطقی باشد. او در ابتدا در اخبار بسیار عصبانی به نظر می رسید. اما من فکر می کنم با وجود این که بسیار مشتاق جنگ است، متوجه شد که نتیجه این خشم فقط منجر به افزایش تنش ها می شود. اما جنگ با چه کسی و چه تبعاتی برای وی دارد؟

منبع: پولیتیکو/ مترجم: حسین هوشمند

Wednesday, 2 December 2015

با تعقیب کارمندان شرکت کننده درتظاهرات 21عقرب، حکومت قانون اساسی رالگد مال می کند
شبا نگاه چهارشنبه 11قوس، خبرهای رسانه های افغانستان حکا یت ازاین داشت که حکومت لرزانِ مستران: غنی وعبدالله ، تصمیم گرفته است آن عده کارمندان دولتی شرکت کننده درتظاهرات 21 عقرب را که بخاطرسربریدن های طالبان ونا بکاریی حکومت ، درکابل وولایت ها، برگزارشده بود، مورد پیگرد قانونی قراردهد. تصمیم نا سنجیده ی که بدون شک باعث عصبانیت مردم ولرزان شدن بیشترپا یه های دولت خواهد شد. با توجه به تصمیم نادرست یاد شده ، معلوم می شود که حکومت دربرج عاج نشسته ونمی داند که درجامعه چه اوضاع وشرایطی رونماشده وچه باید بکند وچه نباید بکند؟
ازاین رو، خد مت بزرگان حکومت عرض می نمایم که به مسایل زیرتوجه جدی نمایند: نخست، بدانند که فساد ونابکاری حکومت وگسترش تروریسم هم مردم راعصبانی کرده هم ازاعتبارآن بیش ازاندازه کاسته است. دوم ، درگردهمای های لندن ، بن ، توکیو و...کمک های جامعه ی جهانی برای حکومت افغانستان منوط به آوردن اصلاحات وحکومت داریی خوب ساخته شده ومعلوم است که ساختن چنان حکومتی تنها درتحقق دموکراسی ، رعایت حقوق بشر، آزادی های بیان - مدنی وتکریم حقوق شهروندی مردم نهفته است ؛ وقانون اساسی هم برآن ها مهرتایید گذاشته است. پس ، اگرحکومت عزم کرده باشد که با تعقیب کارمندان دولتی ارزش های مندرج درقانون اساسی را زیرپا نماید که ازخبرها هم چنین برمی آید، باورنماید که مردم به دفاع ازحقوق شهروند یی خود وکارمندانِ زیرتعقیب برخاسته زمین را درزیرپای آن گرم ترمی کنند تا زمین سوخته بوس شود.
ازسوی دیگر، تظاهرات گسترده ی مردمی ای برگزارشده بتاریخ 21 عقرب ، هم نمایش قدرت وخیزش قانونمند مردم بود ، هم تایید آن توسط دولت ، افزون کننده ی اعتبارلرزان آن می باشد. اگرچه ، من تظاهرات قانونمند مردم وسخنان بی اهمیت برخی دولتی ها را دیده متاثر شده بودم، اما نمایش قدرت مردم بی سابقه ونمایا نگربرآمدن افغانستان نوین می باشد. افغانستانی که خواست برحق مردم می باشد؛ وبرخورد حکومتی های رده های بالا با آن نشان داد که ازمردم بسیارعقب مانده اند.دراخیر، درباره ی شرکت کارمندان دولت درتظاهرات یاد شده، حکومت باید توجه نماید که معاش ماهوار آسمانی چوکی نشینان بالا ومعاش ناچیزی کارمندانِ زاغه نین ، به نفرت زیرنشینان ازبالا نشینان افزوده است. نفرتی که اگربه آن توجه فوری نشود؛ باحتمال قوی ، کمک به نفع آشوب وتروریسم درآینده ی نزدیک خواهد کرد.

چهل درصد تروریستانی که علیه نیروهای دولتی می جنگند، اززندان ها رها کرده شده اند
درخبرهای شامگاهی و شبانگاهی شبکه های دیداری وشنیداری افغانستان، ازقول آقای سترژنرال قدم شاه شهیم ، فرمانده ارتش، این خبردرسرخط خبرها آمده بود که "40 درصد تروریستانی که علیه نیروهای دفاعی افغانستان می جنگند، اززندان رها کرده شده اند"! اینجانب که خبرنامبرده را بسیارمهم می دانستم، منتظرما ندم تا آن را ززبان آقای شهیم بشنوم. ازاین رو، منتظرماندم ؛ تا اینکه، آقای شهیم درمحفل فراغت محصلان آموزش دیده ی کماندو، یا سربازان خاص ارتش، این گونه ابرازنظرکرد:" 40 درصد تروریستانی که درسنگرها علیه نیروهای دولتی می جنگند، اززندان ها رها کرده شده اند.ازاین سبب، آن های که تروریستان را ززندان ها رها کرده اند، باید ازمردم فغانستان عذرخواهی کنند"!
درحالیکه ، فرمانده ارتش بدون ذکرنام آن های که تروریستان را اززندان ها رها کرده اند؛ خواستارعذرخواهی آن ها ازمردم افغانستان شده است، مردم افغانستان بیاد دارند وشاهد هستند که چه کسانی به رهای تروریستان اززندان ها اقدام وبکارخود افتخارهم کرده اند. خوب است که ستون پنجم متشکل از نوکران دشمن درنهاد های دولتی برسرزبان ها افتاده است، وافراد عای کشورهم می دانند که ستون پنجم چیست ومتشکل ازچه کسانی می باشد؟ پیشترازاین ، مسترظاهر قدیر، معا ون پارلمان ، نهاد شورای امنیتِ زیراثردستگاه ریاست جمهوری را به کمک به داعش درننگرهارمتهم کرده بود. مسئله ی که مردم درجریان آن قراردارند، وقبلاهم والی پکتیکا، ادعای مشا به علیه مشاورامنیت ملی رئیس جمهور کرده بود که منجربه برکناری ازمقامش شد.معلوم است که ازکناراتهام اولی سرسری گذشت صورت گرفت. برخلاف، اتهام دومی نهاد دولت را تکان وباعث شد که کمیسیون ویژه توسط رئیس جمهورتعیین شد تا مسئله را بررسی نماید ؛ وازادعا کننده هم درخواست همکاری شد.ازسوی دیگر، مسرقدیر، مدعی دومی ابرازکرده است که ، تازمانیکه وظیفه ی حنیف اتمر، مشاورامنیتی ملی رئیس جمهور به تعلیق انداخته نشود، به کمیسیون مربوطه همکاری نمی کند ؛ ودلیل عدم همکاری خود را، خطر حمله بجانش وا نمود کرده است. درواقع ، مشروط کردن کمک به کمیسیون با تعلیق وظیفه ی مستراتمر، حکایت ازاین دارد که معاون دستگاه قانون گذاری، نامبرده را تروریست یا حامی تروریسم می داند که صریحا زیرسوال بردن اهمیت حکومت می باشد.
جالب این است که، سخنان فرمانده ارتش مبنی برحضورتروریستانی رها شده اززندان ها درسنگرهای مخالف دولت، ادعای مسترقدیر مبنی برکمک دستگاه امنیت به داعشی ها درننگرهار، درزما نی صورت می گیرد که رهاشدن خلیل فیروزی ، مجرم بزرگ کابل بانک وشرکت دا دن او دریک پروژه ی خا نه سازی وآغازبکارآن توسط مستراحمد ضیا ، نماینده ی رئیس جمهوردرامورحکومت داریی خوب وکمک محمد علی محمدی ، مشاورحقوقی رئیس جمهوردررهای او اززندان که سروصداهای زیادی را بلند کرده باعث استعفای آقای مشاورشد. رها کرد ن واستعفای که مسئله ی حکومت داریی خوبِ مورد نظررئیس جمهوررا مسخره ودروقع دفن کرد.دراخیر، اگرادعای مسترقدیرمبنی براینکه ، شورای امنیت ملی درکمک رسانی به داعش درننگرهار ملوث است را با سخن های رئیس ستاد مشترک ارتش مبنی برحضور40 درصد تروریستان درحال جنگ علیه نیروهای دفاعی ،رهاشد گان اززندان ها می باشند ؛ جمع نمایم ، نتیجه این می شود که دولت با صطلاح وحدت ملی دروضع دشواری قرارگرفته است. وضع نا گواری که برای بیهبود ؛ توجه جدی را می طلبد. درغیرآن ، نمی توان آینده ی روشنی برای دولتِ زیرفشارتروریسم وکشمکش های درونی واتهام وضداتهام درنظرگرفت.

Saturday, 28 November 2015




مقدمه

بنا دارم در ادامهء مقالاتی که در طی سالهای اخیر در خصوص مفهوم سکولاریسم منتشر کرده ام، اینبار مدتی خودم را مشغول ترجمه بخشهایی از کتاب ( Sekularismmens aniskten) چهره های سکولاریسم بکنم که بنظرم از چند سو حائز اهمیت را دارد.

نخست آنکه نویسنده این کتاب آقای Sindre Bangstad ، در دو حوزه؛ هم تئوریک و هم عملی، پژوهش خود را در خصوص مفهوم سکولاریسم و پروسهء سکولاریزه شدن جوامع پیش برده است. مهمتر از هر چیز در حوزهء عملی در رابطه با سکولاریزه شدن جوامع، Bangstad مشاهدات خود را بر کشورهای غیر اروپایی متمرکز کرده است که اساساً نه مرکز و نه منشاء تدوین و تئوریزه کردن مقوله سکولاریسم بوده اند.

از این رو وقتیکه Bangstad پژوهش خود را بر عملکردهای دولتهای غیر اروپایی جهت پیشبرد دمکراسی متمرکز میکند، همزمان به نظرات فلاسفه غربی در خصوص مفهوم سکولاریسم باز میگردد که چگونه این مقوله، یعنی سکولاریسم، در جوامع غربی تعریف و بازده عملی خود را به نمایش گذاشته است. از این رو است که این کتاب را بسیار با اهمیت قلمداد کرده که هم به منشاء و مفهوم واقعی سکولاریسم تکیه میکند و هم به تجارب کشورهای غیر اروپایی که چگونه آنها برای دست یازیدن به دمکراسی از تولیدات فکری فلاسفه سیاسی غیربومی بهره میجویند.

چهره های سکولاریسم، عنوان پژوهشی است که توسط مردم شناس نروژی،Sindre Bangstad ، در طی دوسال تدوین و به رشته تحریر درآمده است. Bangstad در رابطه با علت نوشتن این کتاب مینویسد: « در سال 2006 او به سازمان ملل متحد در ژنو قولی را میدهد که پژوهشی را در رابطه با موضوعات سکولاریسم و سکولاریزه شدن جوامع انجام دهد». او اشاره میکند همزمان که چنین قولی را به سازمان ملل متحد در ژنو میدهد، تصمیم میگیرد سفری هم به شهر Kapstaden در افریقای جنوبی بکند تا برای انستیتوی تحقیقاتی،

" "The International Institute for the study of Islam in the modern world (ISIM) i Leiden, Holand

پایان نامه تحصیلی را بپایان برساند که موضوع آن دیدگاههای مسلمانان شهر Kapstaden در خصوص اسلامیزه و یا سکولاریزه شدن افریقای جنوبی میبود

Bangstad اشاره میکند پژوهش او در این خصوص حدود 15 ماهی، از سال 2003 تا 2005، بطول انجامید که روش کارش هم حضور مستقیم در بین اهالی شهر Kapstadenمیبود تا از طریق یک تحقیق میدانی، بررسی کند که چگونه مسلمانان این شهر در سال 1994 نسبت به گذارِ کشور افریقای جنوبی به دمکراسی از خود عکس العمل نشان خواهند داد.

از این رو او ابتداء نتایج تحقیقات بسیاری دیگر از پژوهشگران را که از سال 2000 در این رابطه تحقیق کرده بودند، مطالعه میکند که موضوع اصلی همهء این کتابها؛ واکنشهای متفاوت اهالی شهر Kapstaden نسبت به پروسهء گذار افریقای جنوبی به دمکراسی میبود.

پژوهشگران مزبور بر گروه بندیهای اجتماعی و فرهنگی گوناگونی متمرکز میشوند که هر یک نگاههای متفاوتی نسبت به گذار افریقای جنوبی به دمکراسی داشتند.

Bangstad میگوید علیرغم مطالعه همهء تحقیقها، هنوز برای او روشن نبود که چگونه سکولاریسم در این منطقه از جهان تعریف میگردد. او میگوید: « تمام این رویدادها و مشاهدات نکته ای را در من زنده میکرد و آن مسئله سکولاریسم و سکولاریزه شدن جوامع اروپایی است که تاریخچه و ویژگیهای خاص خود را دارند.

Bangstadدر رابطه با مشاهدات اش از سکولاریزه شدن اروپا به مثال شهر ژنو در سوئیس اشاره میکند و مینویسد: « ژنو با 180000 شهروند در مقیاس اروپایی شهر کوچکی محسوب میشود. این شهر با توجه به فضای صلح آمیزش، برای سازمان ملل متحد و صلیب سرخ جهانی بسیار شهر مطلوبی بحساب میاید. در این شهر بود که نخست Jean Calvin (1509 –1564) ، پروتستانیسم رفرمگرا از سال 1536 تا 1564 پایگاه مبارزاتی خود علیه استیلای کلیسای کاتولیک بر زندگی سیاسی و اجتماعی مردم این شهر را بنا میکند. او در سال 1559 دانشگاه این شهر را بنیاد میگذارد.

این شهر در واقع سمبل تاریخی برای جدایی اش از کلیسای کاتولیک محسوب میشود که کنترل و نفوذ بی چون و چرایی بر این شهر اروپایی میداشت که بعد پروتستانیسم رفرمگرا آنرا نمایندگی کرد ».

همانطور که بعدها در بخشهایی دیگر این کتاب اشاره خواهد شد در واقع جنبش رفرمگرای پروتستانیسم مرکزیت اصلی پیشرفت جنبش سکولاریسم در اروپا محسوب میشود. و نیزهمانطور که آگاهی داریم، شهر ژنو تاریخأ یک مرکزیت پیچیده سیاسی در اروپا بحساب میاید. چرا که یک بخش بزرگ از اهالی این شهر، شهروندان سوئیسی محسوب نمیشوند. یعنی بخش بزرگی از مردم این شهر زیبا اساسأ جزء آن طبقهءِ اشراف که در محلهای اعیان نشین کنار دریای Lac Léman ساکن هستند، نمیباشند.

از سویی ژنو در فصل تابستان مرکز توریستهای ثروتمند از کشورهای عربی میباشد، بویژه توریستهایی از کشور عربستان سعودی.

در بین این توریستهای عربِ ثروتمند برادر ناتنی,Usama bin Ladin Yeslam زندگی میکند که فامیل خود را با تولید عطر اداره میکند و نیز در گردشهای تابستانی در پارکهای زیبای این شهر گاه زنهای سعودی را همراه با همسرانشان با حجاب و نقاب بر چهره مشاهده میکنم که برای تفریح به پارکهای سر سبز این شهر میایند. آنها با فاصله چند متر پشت سر همسرانشان در این پارکها قدم میزنند که جوانان سوئیسی با شورتهای کوتاه و دختران با پوشید بیکینی با نوشیدن آبجو در حال آفتاب گرفتن هستند. این چنین فضای پیچیده اجتماعی در این شهر است که کمک میکند تا او بیشتر به موضوع سکولاریسم و تحقق در باره آن بیاندیشد.

در رابطه با چنین مشاهداتی از روابط اجتماعی در شهر ژنو Bangstad مینویسد: «از این رو معتقدم مسئله ویژگیهای جامعهء چند فرهنگی فضای بزرگی را در مباحث پیرامون سکولاریسم میگشاید. به همین دلیل است وقتی که صحبت از سکولاریسم میشود همه به مسئله رابطه آزادی ادیان و حقوق بشر، رفرمهای جدید در دینگرایی و حقوق زنان در حکومتهای سکولار و دینی میاندیشند.

بزرگترین علاقه در این رابطه که مورد توجه رسانه های عمومی است، مسئله ارتباط اسلام با «جوامع غربی» پس از دهه 90 میلادی است و مشاهدات گسترده ای که موجودیت اسلام و حضور وسیعی از مسلمانان باورمند به اسلام در جوامع «غربی» است که سکولاریسم را رو در رو با یک تقابل جدی قرار میدهد»

2. سکولاریسم و سکولاریزه دو مقوله متفاوت از یکدیگر

امّا پیش از آنکه به اصل موضوعات کتاب وارد شوم، لازم دانسته نقطه نظرات Göran Larsson، مدرس و جامعه شناسی سوئدی از دانشگاه گوتنبرگ (Göteborg universitet) در خصوص پژوهش Bangstad را معرفی کنم.

Göran Larsson در مقدمهء کتابِ «چهره های سکولاریسم (Sekulrismens ansikten) اشاره میکند: «سکولاریسم و پروسهء سکولاریزه شدن جوامع و یا جایگاه دین در جامعه از مهمترین موضوعات گفتگوی اجتماعات سیاسی در دوران معاصر میباشد. همانطور که موضوع پلورالیسم سیاسی و جامعه چند فرهنگی با اهمیت ترین موضوعات مباحث اجتماعی در جوامع غربی هستند.

Larsson در ادامه نقد خود به کتاب مینویسد: « رابطه دولت با خواستهای گروههای دینی در خصوص پیشبرد مراسم و عادتهای دینی شان و اینکه چگونه در یک چنین شرایطی دیگر گروههای اجتماعی که هیچ تعلق خاطری به دین و اندیشه های دینی ندارند، احساس امنیت اجتماعی کنند؛ از جمله موضوعات اصلی این گفتمان در پژوهش Bangstad میباشد»

Göran Larsson در جایی در مقدمه نقد خود به کتاب مینویسد: « در جایی مردم شناس نروژی، Bangstad ، با روشی منطقی به دولت های جوامع غیر اروپایی چون افریقای جنوبی و هند اشاراتی را دارد که چگونه دولتهای این جوامع در رابطه با سکولاریسم و آزادی ادیان، روشهای سیاسی را برمیگزینند که متفاوت با روشهای دولتها در غرب است ».

Larsson مینویسد:«قبل از آنکه من رشته سخن را به Bangstad واگذار کنم ضروی میدانم چند نکته مهم دیگر را مطرح کنم. نخست اینکه همهء خوانندگان این کتاب میبایست بدانند که بسیاری از پژوهشگران علوم سیاسی و دین شناسی، تفاوت اساسی ما بین سکولاریسم و پروسه سکولاریزه شدن جوامع قائل میباشند.

موضوع اول این کتاب یعنی سکولاریسم، بمعنای نفی نقش دین و مراکز دینی در جامعه و تأثیر آنها بر شکل دادنِ مراکز و انستیتوهای دولتی است؛ بویژه سیستمهای قضائی و آموزشی. بدین منظور گفته میشود سکولاریسم درک سیاسی است بمعنای فعالیتهای جدی دولت علیه هر نوع نفوذ و کنترل مراکز دینی بر مراکز دولتی است.

Göran Larsson همچنین اشاره میکند: «موضوع دومی که میبایست مورد توجه قرار گیرد تفاوت ما بین سکولاریسم و سکولاریزه شدن است. یعنی تفاوت ما بین تئوری و عمل، بویژه وقتیکه ما در خصوص سکولاریزه شدن و آزادی ادیان صحبت میکنیم.»

بطور نمونه Göran Larsson اشاره میکند: « وقتیکه دولت جدید افریقای جنوبی در پروسهءِ دمکراتیزه کردن این کشور تصمیم میگیرد به همجنسگرایان آزادی بدهد، برخی گروههای اجتماعی با این سیاست مخالفت میکنند. در این خصوص بویژه برخی از سازمانهای مذهبی و سخنوران جامعه شناسی مخالفت میکنند و یا به همان شکل وقتیکه در سوئد و اروپا بحث آزادی ادیان میشود برخی از گروههای اجتماعی معتقدند نمیبایست این آزادی شامل مسلمانان و گروههای اسلامگرا شود که مراکز دینی و مساجد خود را در این قاره برپا سازند.»

از این رو میبایست از همین نخست تفاوت مابین تئوری و عمل؛ یعنی سکولاریسم و سکولاریزه شدن را در نظر گیریم، بویژه با رویدادهای اجتماعی که در شمال اروپا در دو کشور اسکاندیناویی، نروژ و سوئد، رخ داده است.

بطور مثال کلیسا در نروژ بر خلاف کلیسا در سوئد، کلیسای دولتی محسوب میشود. از این رو است Bangstad در کتاب «چهره های سکولاریسم» تاکید دارد سکولاریسم چهره های بیشماری را دارد.



کوروش اعتمادی

Koroush_etemadi@hotmail.com

26 نوامبر 2015




http://iranglobal.info/node/51714

Monday, 23 November 2015



مذهب، خصوصی سازی اقتصادی و سیاست خارجی کشورهای غربی می تواند از دلایل احتمالی جاذبه جهادی برای جوانان مسلمان باشد. چیزی که بیشتر مردم در مورد آن توافق دارند این است که غرب مطمئن نیست چگونه باید در مقابل گروهی که خود را دولت اسلامی (داعش) می خواند واکنش نشان دهد.

این سردرگمی را در موضع نامطمئن غرب نسبت به دموکراسی در جهان عرب می توان دید. جورج بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا، چند هفته قبل از دستور اشغال عراق در سال ۲۰۰۳، گفته بود هنگامی که صدام حسین سرنگون شود، عراق به صورت "مشعل دموکراسی در سراسر خاورمیانه" در خواهد آمد.
اگر ناآرامی های عراق توانسته بود عده ای را در غرب متقاعد کند که تحمیل دموکراسی امکان پذیر نیست، قیام های موسوم به بهار عربی موجب احیاء این پرسش شد که آیا غرب واقعا مایل به برقراری دموکراسی در خاورمیانه است؟ یا این که در حقیقت از آنچه که دموکراسی ممکن است به همراه بیاورد هراس دارد؟

نومحافظه کاران آمریکایی، معتقد بودند که مزایای دموکراسی آنقدر مشهود است که اگر شانسی به عراقی ها داده شود، دموکراسی را خواهند پذیرفت. روند دموکراسی در جمهوری های شوروی سابق در اروپای شرقی با موفقیت پیش رفته بود، پس چرا نباید در خاورمیانه هم تکرار شود؟

ولی عراق نه تنها لیبرالیسم غربی را نپذیرفت، بلکه به صحنه جنگ های داخلی تبدیل شد. و بسیاری در غرب، درس گرفتند که دموکراسی را نمی شود با اجبار به کشوری تحمیل کرد.

و اگر ناآرامی های عراق توانسته بود عده ای را در غرب متقاعد کند که تحمیل دموکراسی امکان پذیر نیست، قیام های موسوم به بهار عربی موجب احیاء این پرسش شد که آیا غرب واقعا مایل به برقراری دموکراسی در خاورمیانه است؟ یا این که در حقیقت از آنچه که دموکراسی ممکن است به همراه بیاورد هراس دارد؟
ریختن پول به پای حسنی مبارک

Image copyrightAP

جهادی ها مانند بسیاری از لیبرال های غربی برای دهه ها این بحث را پیش می کشیدند که لفاظی های غرب در باره دموکراسی پوچ و توخالی است. آنها به عربستان سعودی اشاره می کردند و می پرسیدند مگر خاندان سلطنتی عربستان سعودی که حقوق بشر را نادیده می گیرد، از حمایت غرب برخوردار نیست؟

و برای چه حسنی مبارک، رئیس جمهوری سابق مصر از کمک های مالی آمریکا برخوردار می شد؟

آنها همچنین به اتفاقات الجزایر در سال ۱۹۹۲ اشاره می کنند که روشن ترین نمونه معیارهای دو گانه غرب بود. در آن سال هنگامی که حزب موسوم به جبهه نجات اسلامی، در انتخابات پارلمانی الجزایر در شرف پیروزی بود، مداخله ارتش الجزایر که این حزب را غیرقانونی اعلام کرد و بسیاری از اعضایش را به زندان انداخت، سبب شد که کشورهای غربی به وضوح نفس راحتی بکشند.

هراس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان رادیکال، احتمالا بیش از هر جای دیگری در اسرائیل مشهود است. شاید اسرائیل تنها کشور خاورمیانه باشد که با نظام دموکراسی پیشرفته اداره می شود ولی اگر دشمنی بسیاری از کشورهای عرب با اسرائیل، با زبان دموکراسی ابراز شود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

اگر دولت های خاورمیانه آنچه را که مردمشان می خواهند انجام دهند، اسرائیل دچار مشکل خواهد شد.

این مسئله هنگامی بیش از پیش مشهود شد که حماس در انتخابات سرزمین های فلسطینیان در سال ۲۰۰۶ پیروز شد. مقامات اسرائیلی و غربی به این عنوان که حماس خواستار نابودی اسرائیل است از ملاقات با نمایندگان منتخب جدید فلسطینیان، خودداری کردند.

در ظرف چند ماه بسیاری از نمایندگان حماس از زندان های اسرائیل سر در آوردند.
سرنوشت بهارعربی چه شد؟

Image copyrightGettyImage captionنیروهای غربی از پیکارجویانی که علیه سرهنگ قذافی در لیبی می جنگیدند، حمایت کردند

بحرین: تظاهرات بحرین در سال ۲۰۱۱ شروع شد. معترضین از خاندان حاکم بحرین که از اقلیت سنی بودند، تقاضای دموکراسی بیشتر را داشته و درخواست می کردند به تبعیض علیه شیعیان این کشور که در اکثریت قرار دارند، پایان داده شود.

حمد بن عیسی آل خلیفه، پادشاه بحرین با کمک نیروهای کشورهای همسایه عرب، ناراضیان را سرکوب کرد. وی بعدا پیشنهادات یک کمیسیون تحقیق را پذیرفت. ولی منتقدان می گویند این پیشنهادات عملی نشده و بدرفتاری ها ادامه یافته.

________________________________________________________________

مصر: در فوریه ۲۰۱۱، حسنی مبارک رئیس جمهوری وقت مصر پس از سه دهه که زمام امور را در دست داشت در اثر اعتراضات گسترده ناچار به کناره گیری شد. اخوان المسلمین در انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری پیروز شد. ولی طولی نکشید که اقدامات محمد مرسی، رئیس جمهوری که اختیارات فوق العاده ای به خود داده و قانون اساسی جدیدی با خصوصیات اسلامگرایانه را تدوین می کرد، خشم عمومی را برانگیخت. پس از آن که میلیون ها نفر در مخالفت با محمد مرسی دست به تظاهرات زدند، ارتش وی را برکنار کرد. در انتخابات بعدی عبدالفتاح السیسی، رئیس سابق ارتش مصر که محبوبیت زیادی پیدا کرده بود، برنده شد. او متعاقبا اخوان المسلمین را یک سازمان تروریستی اعلام کرد و شمار زیادی از رهبران اخوان المسلمین و نیز منتقدین سکولار و لیبرال را به زندان انداخت.

_______________________________________________________________

لیبی: تظاهرات ضد دولتی در لیبی در فوریه ۲۰۱۱ به شورش مسلحانه علیه سرهنگ معمر قدافی که مدت ۴۰ سال بر این کشور حکومت می کرد، تبدیل شد. پس از آن که شورای امنیت سازمان ملل متحد اجازه "هر گونه اقدام لازم" برای حفاظت از غیرنظامیان را داد، سرهنگ قذافی از طرابلس فرار کرد. در اوت سال ۲۰۱۱ وی توسط شورشیان دستگیر و کشته شد. از آن تاریخ به بعد، نبرد بر سر قدرت و کنترل منابع این کشور، منجر به درگیری های مکرر بین شبه نظامیان رقیب و بیرون راندن دولت جدیدی که جامعه بین المللی به رسمیت شناخته بود، از پایتخت شد و لیبی به کشور چند پارچه ای که به صورت ملوک الطوایفی اداره می شود درآمد.

_______________________________________________________________

سوریه: در سال ۲۰۱۱، برای مدت کوتاهی چنین به نظر می رسید که تظاهرات خیابانی علیه بشار اسد رئیس جمهوری این کشور منجر به سرنگونی او خواهد شد. ولی در حالی که تظاهرات صلح آمیز به یک مخالفت مسلحانه و متعاقبا مناقشه فزاینده قومی تبدیل می شد، قدرت های خارجی که یا خواهان برکناری دولت بشار اسد و یا دفاع از او بودند نیز وارد این درگیری ها شدند. گروه پیکارجوی موسوم به دولت اسلامی (داعش) که در عراق ریشه گرفته بود از بی ثباتی سوریه به نفع خود استفاده کرده و بخشی از مناطق شمالی و غربی سوریه را متصرف شد. در طول مناقشه سوریه هزاران نفر کشته و میلیون ها نفر با قصد پناهندگی، از این کشور گریخته اند.

_______________________________________________________________

تونس: بهار عربی در حقیقت از تونس شروع شد. در دسامبر ۲۰۱۰ محمد بوعزیز، یک جوان بیکار که مقامات به او اجازه فروش سبزیجاتش را نداده بودند دست به خودسوزی زد و جرقه تظاهرات گسترده را شعله ور ساخت. در پی استعفا و فرار رئیس جمهور زین العابدین بن علی، اولین انتخابات دموکراتیک پارلمانی و ریاست جمهوری در تاریخ تونس برگزار شد. به دنبال آن ترورهای سیاسی و حملات مهلک به توریست ها آغاز شد.

_______________________________________________________________

یمن: علی عبدالله صالح، رئیس جمهوری یمن چهارمین رهبر عرب بود که ناچار به کناره گیری شد. ولی استعفای او موجب پایان نفوذش نشد. او همچنان در یمن باقی ماند و یک ائتلاف مصلحتی با شورشیان حوثی که در سابق دشمنش بودند،علیه نیروهای عربستان سعودی و دیگران تشکیل داد. عبد ربه منصور هادی، جانشین علی عبدالله صالح، نتوانسته قدرت و اختیارات خود را در سراسر کشور گسترش دهد. یمن هنوز یک پارچه نیست و در کنترل جناح های مسلح رقیب از جمله شاخه محلی القاعده است.

پیروزی های پی در پی اخوان المسلمین در مصر در دوره پس از حسنی مبارک، یک بار دیکر بر سر دو راهی بودن غرب را نشان داد. نباید فراموش کرد که هم داعش و هم القاعده با موضع اخوان المسلمین که معتقدند اسلامگراها باید از طریق صندوق رأی در جستجوی قدرت باشند، مخالفند.
یک انتخاب مطمئن

ولی حکومت های خودکامه عربستان سعودی و کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس به دلیل ترس از به چالش کشیدن قدرتشان از سوی اخوان المسلمین، کشورهای غربی را متقاعد کردند که نباید خطر حکومت محمد مرسی را بر مصر قبول کنند.

ارتش مصر همراه با تظاهرکنندگان خیابانی که خواستار تغییر نتیجه انتخابات بودند، گزینه بی خطرتر و امن تری به نظر می رسیدند.

این سیاستی بود که شاید به دلیل احتیاط قابل درک، اتخاذ شده بود. غرب چگونه می توانست به تضمین های اخوان المسلمین که می گفت به دنبال اولین پیروزی انتخاباتی، در پی کسب قدرت دائمی بیشتر جهت تاسیس یک دولت اسلامی نخواهد بود، اعتماد کند.

ولی غرب با کوتاهی در حمایت از دولت اخوان المسلمین، یک پیروزی را تقدیم اسلامگراهای افراطی کرد. اسلامگرایان تندرو اکنون می توانند استدلال کنند که رای دادن به اخوان المسلمین بی فایده است "چون حتی در صورت برنده شدن، از قدرت کنار نگاه داشته خواهند شد؛ در عوض شما می توانید بجای آنان با ما بجنگید"

Image copyrightAFPImage captionدر تونس حزب اسلامی نهضت در انتخابات پس از بهار عربی پیروز شد ولی بعد ثابت کرد که آماده مصالحه است

در حقیقت روند سیاسی در تونس مبین این است که می توان به موفق بودن دموکراسی اعتماد کرد. در این کشور حزب اسلامی نهضت در انتخابات پس از بهار عربی پیروز شد ولی بعد ثابت کرد که آماده مصالحه است.

این حزب در اقدامی که احتمالا هیچ حزب سکولاری در تونس حاضر به انجام آن نبود، برای تضمین یک توافق فراگیر در تدوین قانون اساسی جدید، به طور داوطلبانه از قدرت کنار رفت.

ولی تونس همیشه در حاشیه قرار دارد و اهمیت مصر به مراتب بیشتر است. و از آنجا که لیبرال ها و رهبران اخوان المسلمین در زندان های عبدالفتاح السیسی به سر می برند، میدان برای جهادی ها خالی مانده تا تنها راه حل روشن برای ایستادگی در برابر دولت سرکوبگر مصر را پیشنهاد کنند.

این مسائل در کل منطقه تاثیر می گذارد. در سوریه اکنون تضاد بیشتر از هر جای دیگری دیده می شود. دولت های غربی هنوز خواستار سرنگونی بشار اسد هستند ولی به دلیل نگرانی از این که پس از رفتن او چه خواهد شد، در شدت عمل نشان دادن تردید دارند.

سوریه، در دوره پس از بشار اسد چگونه خواهد بود؟ نتیجه انتخابات سوریه چه خواهد شد؟ ممکن است اسلامگرایان سنی به قدرت برسند؟ غرب با این موضوع چگونه کنار خواهد آمد؟ همچنین اسرائیل؟

این که غرب نتوانسته تقاضاها برای دموکراسی، آزادی و امنیت را در خاورمیانه با شکست داعش و القاعده پیوند دهد، تا حدی ناشی از تضادی است که در پیاده کردن دموکراسی و بیم از نتایج آن وجود دارد.


http://iranglobal.info/node/51609

Sunday, 22 November 2015

کمیسیون حقیقت یابِ کندز؛ حقیقت را بیان کرد
روزشنبه 30 عقرب ، کمیسیون حقیقت یاب کندز ؛ حقیقت دریافته ی خود درباره ی افتادن آن ولایت بدست طالبان را فاش کرد.فاش کرد نی که مرا ازخنده روده درد کرد! اینجانب که به حیث نویسنده ، تحلیل گرسیاسی البته نه تحلیل گرمانند بی سوادهای که همه روزه درتلویزیون های بی مضمون ویاوه سرا یاوه گوئی می کنند، وبلاگر یا نویسنده ی دنیای مجا زی، مسایل افغانستان را پی گیری می کنم ، ازهرنگاه حقیقت فاش شده توسط کارگزاران کمیسیون منحط وتحریف کننده ی حقیقت نه در یافت کننده ی آن راسرزنش می نمایم! معلوم است. اگربه کارنامه ی قبلی تنها دونفر ازبزرگانِ نا بزرگ کمیسیون حقیقت یاب بسنده کنم، تشت رسوایی کمیسیون ازبام بزیرمی افتد!
بهرحال، درپی آن نیستم که دراین نویشته به سابقه ی ننگین آن دونفرکه مردم به خصوص آگاهان درباره شان آگاهی دارند، بپردازم. ازاین رو، تنها به حقیقت یا بی ودرواقع تحریف گریی حقیقت توسط کمیسیون حقیقت یاب بسنده کرده نویشه را پی می گیرم.دراین که، ضعف اداره درکندزباعث افتادن کندز یا تحویل دهی آن ولایت توسط ستون پنجم به طالبان شده است، شکی نیست.پس، کمیسیون کشفی تازه ی نکرده است! البته که کمیسیون درباره ی نقش ستون پنجم چیزی نگفته وتنها سخن گوی باندک سبزآن ازباند خاکستری به حیث عامل مهم یاد کرده است که وجود ندارد!!.ازاین سبب، می توان گفت که کمیسیون حقیقت یاب نتوانسته است حقیقت را دریافت نماید.بله، کمیسیون حقیقت یاب ، حقیقت مورد نظر آن های را که آن را بکارگماشته اند، دریافت کرده وبیان کرده است.
امادرباره ی حقیقت افتادن کندز بدست طالبان، باید گفت که بدلیل های گونه گون حکومتی ها وشریک های دستارخان شان نمی توانند حقیقت مورد نظر مردم را دریافت وفاش نمایند ومردم عادی هم می دانند که درکندزچه گذشته است؟ آگاهان امورمی دانند که جهادی های کمتروبیشترسیاه کارحتاجهادی های تاحدی پاک مانده وطالبان شریعت مداروتروریست و تکنوکرات های بی خبرازاداره سازی، افغانستان را درلبه ی پرتگاه رسانده اند وتنها شماری چندی را سرمایدارومردم رادرفقرفروبرده اند.سرمایدارشد نی که موقع داده است تا درهردهکده ی حداقل 3 پلپت وپنج طالب داشته باشیم؛ وحکومت هم چنان بی اثراست که بی اثری آن باعث شده است که مردم قربانی پل پت ها وتروریستان طالب شوند.ازتروریستانِ طالب به این خاطرنام گرفتم که همه ی طالبان تروریست نیستند وهمه ی جهادی هاهم پل پت نشده اند.درباره ی پل پت، همین قدرمی گویم که اورهبرگروه خمرهای سرخ درکمبود یابود که دردوره ی حکومت خود از1975تا 1978، ازشش میلیون مردم کمبود یا، هفده لک آن ها راکشت ونام بدی درتاریخ کمای کرد. شایان ذکراست که ، جهاد ی ها وطالبان افغان هم پل پت های خود را تحویل داد ند که نتیجه ی کارشان وضع اسف بارکنونی کشورمی باشد.
درپیوند به حقیقت یابی کمیسیون حقیقت یاب ، باید این گونه ابرازنظرکرد که ، حکومت بویژه حکومت محلی فاسد وبی اثربود وهست که کمک به گستاخ شدن بیشتر طالبان کرده است. اما تنها بی اثری حکومت محلی نبود که مردم شریف کندزرا زنظرجانی ومالی وعزت زیانمند کرد، بلکه عامل های دیگری نقش بازی کرده اند تا درآن ولایت فاجعه صورت بگیرد. بهرصورت، ازنظراینجانب، عامل های زیرهم بغلان وکندز،هم دیگرولایت های شمال ومناطق هم مرزپاکستان را بحرانی کرده است:نخست،طالبان تروریست که معلوم است هم درقیافه ی طالب هم درقیافه ی داعش مدت هاست که مردم آزاری می کنند ودراخیربه "هزاره" آزاری افزوده اند.دوم، درشت - خرده جهادی ها ازحکومت مستران:غنی وعبدالله خفه هستند واعتراض هم می کنند.به این معناکه، بزرگان آن هادرکابل وریزه های آن ها دردهات وولایت ها به گونه ی پل پت مردم آزاری می کنند. مردم آزاریی که نا توانی حکومت به گستره ی آن فزونی بخشیده است.
درواقع ، ازروزیکه جهادی ها لب به ابرازنارضایتی ازحکومت مستران: غنی وعبدالله کشوده اند تا کنون، بنده آن را پیگیری کرده به این نتیجه رسیده است که آن ها به وزارت های دفاع وداخله وریاست امنیت ملی وتقرری های صورت گرفته درآن ها تمرکزکرده عدم رضایت خود را نمایان کرده اند. به طورنمونه، سرپرست وزارت دفاع ازخلقی ها، وزیرداخله ازپرچمی ها، مشاورامنیت ملی رئیس جمهورغنی نیز پرچمی وتقررهای اخیررئیس جمهوردروزارت های داخله ودفاع همه خلقی وپرچمی می باشند. مقرری های که جهادی ها وطالبان را عصبانی کرده است، و آی اِس آی هم بالای چنان تقرری های شماره بازکرده است؛ اگرچه ، برخی مقررشده ها ازمهره هایش می باشند.! درواقع، همین گونه مقرری ها همراه فساد اداری- مالی درحکومت مرکزی وحکومت های محلی، باعث شده است که سطح نارضایتی جهادی ها وگستاخی طالبان بالابرود.وقتیکه ، نارضایتی جهادی های پل پتی وغیرپل پتی را با تروریسم طالبان وملاهای مخالف طالبان وهمنواشان جمع کنم؛ می توانم بگویم که عامل های یاد شده، دیروزفاجعه ی کندزرارقم زد ودربهارفاجعه را درتمام بخش های کشوررقم خواهد زد. دراین باره که ، حکومت چه کرده می تواند تا مانع فاجعه ی پیشِ روشود، نظریه پردازی وداوری را به آگاهان می سپارم تا فکرکنند وپیشنهاد کنند ونگذارند که دربهاروتابستان سال آینده کشوربرگردد به دهه ی 90 سده ی گذشته.

Saturday, 21 November 2015

شرکت خلیل فیروزی دریک پروژه ی بزرگ خانه سازی؛ جنازه ی حکومت داری خوب را برداشت
چند روزپیش ، هم وطنان عزیزورنج دیده ی ما شاهد بود ند که یک پروژه ی بزرگ خانه سازی درکابل به شرکت احمد ضیا مسعود، نماینده ی خاص رئیس جمهور درامورحکومت داری خوب وخلیل فیروزی، مجرم بزرگ بانک کابل براه انداخته شد. خانه سازیی سیاه کارانه ی که سه پیامد یا واکنش زیررا بد نبال داشت: نخست ، مردم به ویژه آگاهان کشورکه ادعاهای حکومت دربررسی دوسیه ی کابل بانک راشنیده بودند؛ ازشرکت خلیل فیروزی، مجرم درجه اول بانک کابل درپروژه ی خانه سازی وآغازآن با سخنرانی نماینده ی خاص مسترغنی درامورحکومت داریی خوب ، واقعن تکان خوردند. دوم، افتتاح کننده ی پروژه ، یا احمد ضیا مسعود ، نماینده ی رئیس جمهوردرامورحکومت داریی خوب بود که چنان حکومتی راهمراه خلیل فیروزی به خوبی تمثیل کرد. سوم ، شرکت مجرم بانک کابل وسهم داربزرگ آن درافتتاح پروژه ، پای علی محمدی، مشاورحقوقی رئیس جمهور راهم به میدان آورد. مسئله ی که هم واکنش سخت مردم هم واکنش مشاورحقوقی رئیس جمهوررا سبب شد.اما احمد ضیا مسعود، نماینده ی خاص درامورحکومت داریی خوب واکنشی نشان نداد.
اینجانب که روزانه سخن ها وشعارهای مستران : غنی وعبدالله را درامورحکومت داری خوب وکارنامه ی نماینده ی خاص رئیس جمهوردرزمینه را پیگیری می نمایم ؛ واقعن ، شرکت احمد ضیا مسعود ، نماینده ی خاص درامورحکومت داری خوب وخلیل فیروزی ، مجرم درجه اول بانک کابل وفاش شدن نقش مشاورحقوقی رئیس جمهور، دررهایی خلیل فیروزی وشریک ساختن اودرپروژه ی خانه سازی وآغاز آن توسط احمد ضیا مسعود، تکانم داد! بعد ازآغازبکارپروژه ی یاد شده وواکنش های مردم به ویژه آگاهان افغانستان ، دیده شد که رئیس جمهوروظیفه ی مشاورحقوقی خود را به تعلیق انداخت ومشاورهم سخن های به دفاع ازخود گفت که دفاع منفی بود ، تا دفاع مثبت.
ازاین رو، بهترمی دانم تبصره ی کوتاهی نموده نشان دهم که رئیس جمهور چه برداشتی ازحکومت داری خوب دارد ومشاورحقوقی ونماینده ی خاصش درزمینه چگونه می اندیشند؟ واقعیت این است که ، شرکت دادن خلیل فیروزی درامرخانه سازی وفراهم کردن مشوره ی حقوقی توسط مشاورحقوقی درآن، جنازه ی حکومت داریی خوب ونماینده ی خاص رئیس جمهور دراموریاد شده را برداشته است؛ همچنان که ، جنازه ی مشاورحقوقی را قبل ازادای نمازجنازه درسرقبرش گذاشته است! ازسوی دیگر، متاسفم که رئیس جمهور برای بررسی کارنامه ی مشاورحقوقی، کمیسیون بررسی تعیین کرده است ، اما کاری درجهت برکناری یابررسی کارنامه ی نماینده ای خود درامورحکومت داریی خوب نکرده است! معلوم است. اگررئیس جمهوردرباره ی شرکت نماینده ی خود درامورحکومت داری خوب اقدا م مناسب نکند، کمک به تبدیل حکومت داریی خوب به کوسه ی ریش پهن کرده برجنازه ی ریاست جمهوری خود هم لگد سخت می کوبد! بنابراین ، به نفع رئیس جمهورمی دانم که امرنماید تا یک کمیسیون متشکل ازافراد حقوق دان و پاک ازغارت های تاکنون صورت گرفته ، دوسیه ای فیروزی ورها شد نش اززندان وشرکت داد نش درپروژه ی خانه سازی ، کارنامه های مشاورحقوقی ونماینده ی خاص رئیس جمهوردرامورحکومت داریی خوب را بررسی نماید "تاسیه روی شود / هرکه دراوغش باشد"! درغیرآن، مسترغنی باورداشته باشد که تاریک ومبهم ماندن علت شرکت فیروزی درپروژه ونقش مشاورحقوقی ونماینده ی خاص درامورحکومت داریی خوب درآن، دامن رئیس جمهورورئیس اجرائیه وتیم هایشان را هم خواهد گرفت.

Friday, 20 November 2015



مدرسه فمینیستی: تجربه خشونت به طور گسترده در همه جا، در همۀ سطوح، و در فراسوی مرزهای ثروت، طبقه، نژاد و فرهنگ، رواج دارد. جهان زیر بار سنگین عملیات تروریستی، گروه های بنیادگرا و سیطره کارتل های نفتی، کمر خم کرده است. به خصوص منطقه آشوب زدۀ ما که دیگر تاب ایستادگی در مقابل فشار دولت هایی که ترور و اسلحه و خشونت را صرفاً برای حفظ منافع و قدرت شان، رواج می دهند ندارد. در حال حاضر جهان با نیروهای متعصبی رو به رو شده که به نام دفاع از مذهب و عقیده، هر جنایتی را مرتکب می شوند. در اعماق وجود این نیروهای جزم اندیش، نفرت به آن «دیگری» که چون خودشان نمی اندیشد، بی وقفه می جوشد.

در میان ولوله و غوغای جنگ و خشونت در منطقه، زنان بیشتر از هر زمان دیگری مورد انواع آزارها، ضرب و شتم، و تجاوز جنسی قرار می گیرند. آوارگی میلیون ها نفر از مردم منطقه، به «قاچاق زنان» که پدیده ای ریشه دار و جهانی است متأسفانه ابعادی فاجعه آمیز بخشیده است. زنانی که به اسارت و بردگی گرفته می شوند ناچار به تحمل انواع ستم جنسیتی، کار اجباری، و بردگی جنسی محکوم می شوند و هر لحظه در خطر کشته شدن - آن هم به فجیع ترین شکل آن - قرار دارند. آنها برای دفاع از هستی خود به ناگزیر وارد چرخه خشونتی شده اند که در انتخاب آن، کمترین حقی نداشته اند بلکه به آنان تحمیل شده است. به کارگیری این نوع خشونت، داغی بر پیشانی حقوق بشر و دولت ها و خشونت گران جنگ طلب است.

در شرایط کنونی خشونت بر زنان اشکال و ابعاد بسیار پیچیده ای به خود گرفته و به شکل حادتر و سیستماتیک صورت می گیرد. اسیدپاشی های متعدد، تجاوز جنسی، خرید و فروش زنان و کودکان، کار بی مزد، تن فروشی و... ابعاد باور نکردنی به خود گرفته است. واقعیت این است که خشونت های جنگ و آوارگی و بردگی و قاچاق زنان به حدی شدت یافته که خشونت های خانگی در مقابل این خشونت های فجیع، کم رنگ شده است. با این حال زنان از دیر باز – و حتا در شرایط صلح - هدف خشونت های خانگی، اجتماعِی و سیاسی قرار داشته اند اما در هیچ زمانی نه تنها این خشونت ها را نپذیرفته اند بلکه از هیچ موقعیت و فرصتی هم برای اعتراض علیه خشونت، غافل نبوده اند. آنان به طور منظم و پیوسته و با امکانات حداقلی که در اختیار داشته اند با خشونت مقابله کرده اند. این رویارویی و مقاومت در مقابل خشونت به حدی بوده که سرانجام زنان توانستند دولت ها را نیز وادارند که روزی را در جهان به نام «روز بین المللی مبارزه باخشونت علیه زنان» نام گذاری و تصویب کنند.

جمهوری دومینیکن به اتفاق نمایندگان 74 کشور عضو سازمان ملل، سرانجام توافق کردند که تاريخ ٢٥ نوامبر (چهارم آذر) را به عنوان «روز جهانی مبارزه با خشونت بر عليه زنان» به احترام «خواهران ميرابال» که به «پروانه ها» معروفند اعلام نمایند.[1] در واقع تصویب این مناسبت جهانی، مرهون کوشش و فداکاری خواهران میرابال و به قیمت از دست دادن جان شان بوده است.

هر ساله به مناسبت این روز جهانی، زنان کشورهای مختلف به افشاگری علیه خشونت می پردازند و با شکستن تابوهای فرهنگی و سنتی، می کوشند خشونت علیه زنان را از حالت مسئله ای خصوصی، خارج سازند و اعتراض به این معضل عمومی را به عرفی رایج تبدیل نمایند تا به این وسیله حمایت اجتماعی، سیاسی و حقوقی را برای مقابله با خشونت، به دست آورند. این جاست که استفاده از روزهای بین المللی و قوانین حقوق بشری در روند اعتراض به خشونت علیه زنان، اهمیت خود را آشکار می کند زیرا این امکان را فراهم می سازد که از راه حل های بین المللی برای پاسخگو کردن دولت ها استفاده شود و به آنها خاطر نشان گردد که به تعهدات و پیمان هایی که در عرصه بین المللی، پذیرفته و امضا کرده اند پایبند بمانند و در کشور خودشان به مرحله اجرا گذارند.

اگر زنان در دنیای غرب با خشونت و ناامنی در محل کار، در خیابان، و آزار جنسی و تجاوز دست به گریبانند زنان ایرانی علاوه بر این ها، با تبعیض هایی قانونی هم درگیرند که از توان موقعیتی آنها می کاهد و آنها را از عرصه های اجتماعی و اقتصادی عقب می راند. سهمیه بندی جنسیتی در دانشگاه ها، بومی سازی، حق خروج از کشور فقط با اجازه شوهر، تبعیض های مدیریتی، طرح حجاب و عفاف، و انواع تبعیض های اقتصادی سیاسی و فرهنگی دست به دست هم داده اند که از زنان موجوداتی ناتوان، منزوی، گوش به فرمان، و خانه نشین بسازند.

با وجود همۀ این خشونت ها و تبعیض ها اما در صحنه واقعی زندگی، این زنان هستند که بار طاقت فرسای زندگی را به دوش می کشند: در مواقع بیکاری شوهر، دز زمان فوت یا نبود همسر، یا وقتی که مرد خانواده معتاد یا بیمار است زنان با شجاعتی در خور تحسین، تمامی مسئولیت سرپرستی خانواده را بر عهده می گیرند. در مواقع بحران های خانوادگی و اگر حضور شوهر معتاد یا خشونت پیشه، بخواهد به فرزندان صدمه بزند یا خطر فروپاشی کیان خانواده را در پی داشته باشد زن ها معمولاً صدها بار پله های دادگاه ها را بالا و پایین می روند تا بتوانند از همسرانی که شایستگی زندگی را ندارند دور باشند - مردان خشونت گری که در مقابل کلام و منطق زن، دانش و اطلاعات او، صبر و بردباری اش، مقاومت و پایداری اش، کم می آورند و در نتیجه، متوسل به زور و خشونت می شوند.

زن ایرانی در حوزه اجتماعی نیز برای مطالبات برابری خواهانه و منطقی اش به شکل مدنی و مسالمت آمیز اعتراض می کند و نظراتش را با نوشتن در اندک نشریاتی که به او اجازه نشر می دهند، با مردم و افکار عمومی در میان می گذارد. برای برپایی مراسم هشت مارس «روز جهانی زن» به همه جا سر می زند، به همه کس رجوع می کند و هر چند که مکان های عمومی را ازش دریغ می کنند اما هرگز ناامید نمی شود.

در منطقه ما زنان سنگسار، اعدام، تبعید، و زندانی می شوند، از محل کارشان اخراج می شوند، ممنوع القلم و ممنوع التصویر می شوند اما دست از کوشش بر نمی دارند. این گفته ها شعار نیست زیرا نمونه ها بسیارند از جمله «نرگس محمدی» هم اکنون با بیماری جدی دست به گربیان است، در عین حال که دوری از همسر و فرزندانش او را به شدت دل تنگ کرده و همه این ها را در فضای سخت زندان و محرومیت های درمانی و دارویی، تحمل می کند ولی باز هم دست از حق خواهی بر نمی دارد. نرگس محمدی همچون دیگر زنان زندانی، این راه را انتخاب کرده و با انتخابش و هویت زنانه اش هم چنان از تبعیض می گوید و می نویسد تا شاید گوش شنوایی بیابد. در همین فرایند است که زنان یاد گرفته اند با فعالیت های جمعی و مسالمت آمیزشان به دنبال راهکارهای منطقی، صلح آمیز و مدنی برای مهار و کاهش خشونت باشند. همچنین با ایجاد نهادها و تشکل های مدنی برای رفع تبعیض علیه زنان، وارد عرصه اجتماعی می شوند و سعی می کنند دنیای بهتری را بسازند که بتوانند به حقوق اولیه و واقعی خود دست پیدا کنند اگرچه راهی هزاران ساله است.

برای رسیدن به اهداف انسانی به ویژه برای پایان دادن به خشونت، زنان به افزایش آگاهی عمومی و حمایت از قوانین ضدخشونت علیه زنان و سایر طرح های مشابه، می پردازند. آنان تغییر و اصلاح قوانین تبعیض آمیز را از راه های زیر دنبال می کنند:

درخواست از پارلمان ها و دولت ها برای لغو قوانین تبعیض آمیز که یا مستقیم یا به طور غیرمستقیم موجبات خشونت علیه زنان در خانواده و در جامعه را فراهم می آورد. - دولت ها موظفند که قوانین و سیاست های جدید برای ارائه خدمات و حمایت قانونی از زنان در مقابل خشونت یعنی «رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان»(را بدون قید و شرط به تصویب برسانند.
ایجاد فرصت های برابر در زمینه تحصیل، اشتغال، حقوق فردی و حقوق شهروندی.
بهره وری عادلانه از امکانات و مکان های عمومی همچون فرهنگسراها، و کلیه سالن های اجتماعات.
پذیرفته شدن فعالیت های مسالمت آمیز و آزادی تأسیس نهادهای مستقل از جمله انجمن ها، خانه های امن، کانون های حمایتی، و برگزاری همایش ها در جهت آگاهی بخشی و احقاق حقوق برابر، فارغ از جنسیت، مذهب، عقیده و زبان. به کلامی ساده و روشن تحقق جامعه مدنی واقعی!

پانوشت:

1 - سه خواهر اهل جمهوری دومینیکن، با نام خواهران میرابل، پس از ماه‌ها شکنجه، سرانجام به قتل رسیدند. "جرم" این سه خواهر شرکت در فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم دیکتاتوری حاکم بر دومینیکن بود.




http://iranglobal.info/node/51549

Thursday, 19 November 2015


«اسلامگرایی، بزرگ‌ترین چالش امنیتی قرن بیست و یکم»

چاپ
(۲۶) اظهار نظر
ارسال به دوستان و شبکه‌های اجتماعی

سن‌دنی در حومه پاریس
سن‌دنی در حومه پاریس

[Pin It]

بیشتر بخوانید

افزایش ۸۰ درصدی قربانیان تروریسم در جهان در سال ۲۰۱۴
«نگرانی» نتانیاهو از «بی‌اعتنا شدن» دنیا در نتیجه پایبندی ایران به تعهدات

مجید محمدی

۱۳۹۴/۰۸/۲۸

کشتار و حمام خونی که گروه‌های اسلامگرا در پاریس به راه انداختند بسیاری را شگفت‌زده کرد. در این عملیات بیش از ۱۲۰ نفر از مردم پاریس در بیرون یک استادیوم، یک رستوران و یک سالن کنسرت کشته شدند. اما اگر به تاریخ این گونه بربریت‌ها نه در چند دههٔ اخیر بلکه در یکی دو سال اخیر نگاه کنیم چندان شگفت‌زده نخواهیم شد. در چند دههٔ اخیر از حیث کشتار و ترور هیچ ایدئولوژی‌ای به گرد پای اسلامگرایی نمی‌رسد.

عملیات تروریستی اسلامگرایان در کشورهای غربی با حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در ایالات متحده، ۱۱ مارس ۲۰۰۴ در خط آهن اسپانیا و ۷ ژوییهٔ ۲۰۰۵ در متروی لندن (به عنوان پر تلفات‌ترین این گونه حملات) نه آغاز و نه متوقف شد. از آن به بعد ده‌ها مورد موفق و ناموفق از عملیات بمبگذاری و قتل و کشتار جمعی در عرصهٔ عمومی کشورهای غربی و هزاران عملیات در کشورهای خاورمیانه رخ داده است. به عنوان نمونه تنها در یک ماه ۱۵ دسامبر ۲۰۱۴ تا ۱۳ ژانویهٔ ۲۰۱۵ بیش از پانصد نفر در سراسر عالم توسط اسلامگرایان کشته شدند.

شوق به کشتار

در هفتم ژانویهٔ ۲۰۱۵ سه اسلامگرای فرانسوی به دفتر نشریهٔ فکاهی چارلی ابدو حمله کرده و ده عضو تحریریهٔ این نشریه و دو پلیس را کشتند و گریختند. آنها به هنگام کشتار قربانیان خود ندای الله‌اکبر سر می‌دادند و در حال فرار هم گفتند که دارند انتقام توهین به پیامبر اسلام را می‌گیرند. در ۲۲ اکتبر ۲۰۱۴ یک اسلامگرای جهادی به ساختمان پارلمان کانادا حمله کرد و اسلامگرای دیگر یکی از نگهبانان بنای یادبود این کشور را کشت. در ۱۵ دسامبر ۲۰۱۴ یک اسلامگرا ده‌ها نفر را در یک کافه در سیدنی استرالیا گروگان گرفت که به کشته شدن دو گروگان و مجروح شدن شماری از آنها و پلیس منجر شد. در ۱۲ اکتبر ۲۰۱۲ شهروند ۲۵ ساله کانادایی که به گروه‌های اسلامی گرویده بود، دو سرباز کانادایی را در محوطه پارکینگی در «کبِک» زیر گرفت و یکی از آنها را کشت. در ۱۵ اکتبر ۲۰۱۳ دو برادر اسلامگرا در خط پایان ماراتن بوستون بمبگذاری کرده و ۵ نفر را کشته و حدود ۲۰۰ نفر را زخمی کردند. حملات تروریستی اسلامگرایان در کشورهای غربی بدون وقفه در چند دههٔ گذشته جریان داشته است: در دهه‌های هشتاد و نود اسلامگرایان شیعه دست بالا‌تر را در ترور داشتند و در دهه‌های ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰ اسلامگرایان سنی.

کشتار مسلمانان

گروه‌های اسلامگرا فقط غیر مسلمانان را نمی‌کشند. آنها در کشتن مسلمانان نیز دستی گشاده دارند. نتایج یک تحقیق توسط مرکز بین‌المللی مطالعات افراط‌گرایی و بی‌بی‌سی نشان می‌دهد که گروه‌های جهادی اسلامگرا تنها در ماه نوامبر ۲۰۱۴، ۵۰۴۲ نفر را در سراسر دنیا کشته‌اند. اکثر این قربانیان غیرنظامی و مسلمان بوده‌اند: ۱۷۷۰ نفر از آنها در عراق، ۷۸۶ نفر در نیجریه، ۷۸۲ نفر در افغانستان و ۶۹۳ نفر در سوریه. براساس این تحقیق، در ماه نوامبر روزانه به‌طور متوسط ۱۶۸نفر قربانی جنایات گروه‌های جهادی شده‌اند. بر اساس این تحقیق، حدود ۶۰ درصد این قتل‌ها توسط داعش و بوکوحرام انجام شده و ۸۰ درصد جنایت‌ها در کشورهای عراق، نیجریه، افغانستان و سوریه رخ دادهاست. داعش با بیش از ۲۲۰۶ قتل، بوکوحرام با ۸۰۱ و طالبان با ۷۲۰ مورد آدمکشی، سه گروه پیشرو هستند. القاعده شبه جزیره عربستان، الشباب، جبهه النصره، تحریک طالبان پاکستان و جماعت الاحرار، به ترتیب در رده‌های بعدی این آمار قرار دارند. ۲۰۹۳ قربانی گروه‌های جهادی اسلامگرا در ماه نوامبر ۲۰۱۴، غیر نظامی و ۱۷۲۳ نفر هم نظامی بودند. ۱۴۷ مامور پلیس و ۸۴ مقام رسمی نیز در میان آمار ۵۰۴۲ نفره بوده‌اند.

بسط تنفر و خشونت مذهبی

موتور حرکت جریان اسلامگرایی تنفر و دشمنی است که هر روز در رسانه‌ها و تبلیغات اسلامگرایان تولید و توزیع می‌شود. از این حیث تفاوتی میان اسلامگرایان شیعه و سنی نیست. جوادی آملی با انتقاد از برخوردهای دوگانه غرب در موضوعاتی مانند حقوق بشر و مبارزه با تروریسم می‌گوید: «غرب یک باغ وحش منظم است وگرنه غربی‌ها با این همه پیشرفت علمی اگر مریخ را هم فتح کنند در آنجا جنگ جهانی به راه خواهند انداخت.» (تابناک ۹ دی ۱۳۹۳) جنگ‌طلب و وحشی معرفی کردن غربیان با هدف انسانیت‌زدایی از شهروندان غربی و مهدورالدم قرار دادن آنها انجام می‌شود. کسی که پای سخن روحانیونی مثل جوادی آملی بنشیند و به حرف آنها باور داشته باشد آمادگی لازم را برای کشتن شهروندان غربی پیدا می‌کند.

علی خامنه‌ای نزدیک به همین مضمون را بار‌ها گفته است: «غربى‌ها، یعنى بخصوص نژادهاى اروپایى، نژادهاى وحشى‌اند؛ اینها ظاهرشان اتو کشیده و کراوات‌زده و ادکلن زده و اینهایند امّا‌‌ همان باطن وحشى‌گرى‌اى که در تاریخ وجود داشته هنوز هم در اینها هست؛ راحت آدم می‌کشند، خونسرد جنایت می‌کنند؛ بنابراین کتک زدن زن در داخل خانه به وسیله‌ى آنها و بعد به وسیله‌ آمریکایی‌ها، بُعدى ندارد.» (سایت رسمی خامنه‌ای، سخنرانی با زنان، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲) شبیه به همین سخنان از رهبران گروه‌های اسلامگرای سنی شنیده شده است. پیروان خمینی و خامنه‌ای و رهبران طالبان و بوکوحرام و داعش تحت تاثیر همین گونه تعالیم ابایی از کشتن شهروندان غربی و غیر غربی نداشته‌اند.

مغزشویی

اسلامگرایان می‌دانند که به نیروی تازه نفس نیاز دارند و به همین دلیل در حوزهٔ آموزش و پرورش سرمایه‌گذاری کرده‌اند. معاون پرورشی وزارت آموزش و پرورش می‌گوید: «وجود ۲۰ هزار روحانی در سطح مدارس از جمله کارهای خوبی به شمار می‌رود که در راستای اقامه نماز برای دانش آموزان انجام شده است.» (مهر ۹ دی ۱۳۹۳) گروه طالبان در افغانستان از همین طریق هزاران نیرو تربیت کرده است. همهٔ اعضای دیوانسالاری مذهبی در این برنامه‌ها مدام تنفر و دشمنی و خشونت را به نسل تازه می‌آموزند. برخی از کسانی که در برابر این القائات قرار می‌گیرند از خواب بیدار می‌شوند اما این فرایند بیداری‌گاه بسیار طولانی است. عملیات تروریستی علاوه بر ارعاب کارکرد جذب نیرو نیز دارد.

پایگاه اجتماعی

بر خلاف سخنان و مواضع مقامات غربی که اسلامگرایان را مسلمان نمی‌دانند آنها در میان بخشی از جمعیت جوامع خود دارای پایگاه اجتماعی هستند. درست به همین دلیل است که هرگاه فرصت یافته‌اند به سرعت توانسته‌اند قدرت کسب کنند. سرعت به قدرت رسیدن اسلامگرایان شیعه در ایران و اسلامگرایان سنی در افغانستان و خلافت اسلامی (شام و عراق) و سرعت و گسترهٔ گسترش بوکوحرام حاکی از همین موضوع است. حتی اگر بعد از یک دوره بخشی از هواداران اینها متوجه اشتباه خود شوند این امر تاثیری در گسترش جنبش‌های آنان و خساراتی که وارد می‌کنند ندارد. همین سرعت گسترش است که اسلامگرایان را به نیرویی بسیار خطرناک تبدیل کرده است. آنها سیاست زمین سوخته را دنبال می‌کنند و وقتی قدرت را به دست می‌گیرند تا می‌توانند تنوعات مذهبی و فرهنگی و اجتماعی و نهادهای مدرن را نابود می‌کنند. ساختن این نهاد‌ها و شکل‌گیری این تنوعات قرن‌ها وقت لازم دارد.





مقدمه

دولت اسلامی در عراق و شام، یا داعش، مسئولیت حملات تروریستی در پاریس در روز جمعه ۱۳ نوامبر ۲۰۱۵ را بعهده گرفت. این حملات ۱۲۹ کشته و صدها مجروح بجا گذاشت. رهبران دنیا، از پرزیدنت اوباما و آقای دیوید کمرون نخست وزیر بریتانیا گرفته تا آقای حسن روحانی این حملات را بدرستی به شدت محکوم کردند. این حملات تروریستی به درستی‌ مردم جهان را به خشم آورد. احساس همدردی با مردم فرانسه همگانی بوده است.

ولی‌ این احساس همدردی فقط برای مردم پاریس و فرانسه است. غرب مانند همیشه معیار‌های دوگانه دارد. خون مردم فرانسه، و بطور کلی‌ مردم غرب، به نظر می‌رسد رنگین تر و قرمزتر از خون مردم بقیه جهان، و بخصوص مردم مسلمان است. روزی نیست که صد‌ها مسلمان در جهان، از پاکستان و افغانستان گرفته تا خاور میانه و شمال آفریقا در جنگ هایی که غرب عامل اصلی‌ آغاز و ادامه آنها است کشته نشوند، ولی‌ فقط محکوم کردن جنایت پاریس معیار متمدن بودن، حامی‌ حقوق بشر بودن، انسان مدرن و آزادیخواه بودن، و روشنفکر بودن می‌باشد. در عین حال اسلام- ستیزان از یک فاجعه انسانی‌ سو استفاده کرده، به عقده گشایی در باره مردم مسلمان و دین آنها پرداخته، و بذر نفرت را هرچه بیشتر در مزرعه انسانیت میکارند. هدف این مقاله بحث در باره این دو موضوع میباشد.

در آغاز مروری می‌کنیم بر وقایع تروریستی اخیر تا ببینیم که آیا مسلمانان قربانی اصلی‌ ترور داعش و گروه‌های مشابه هستند، و یا غربیان. این مرور شامل قربانیان هجوم غرب به خاور میانه و جنایات متحدان آن در منطقه نمی‌شود. فقط یادآوری میشود که، بعنوان مثال، از زمان هجوم آمریکا به عراق تا کنون متجاوز از ۱،۴۵۵،۰۰۰ شهروند عراقی کشته شده‌اند، که ۴.۳۵ درصد جمعیت آن کشور است، که به تناسب مانند این است که ۱۳،۸۷۶،۵۰۰ امریکائی در نتیجه یک جنگ کشته شوند.

مانند تمامی مقالات نگارنده، تمامی منابع این مقاله نیز در پی‌ دی اف‌‌ آن موجود هستند. متن انگلیسی‌ مقاله هم منتشر شده است.

بمب گذاری بیروت

دقیقا یکروز قبل از حمله به پاریس، طی‌ یک عملیات تروریستی داعش ۴۳ انسان بیگناه را در محله شیعه نشین بیروت کشت و صدها نفر را مجروح کرد. از سال دوم جنگ سوریه داعش و گروه‌های تروریستی دیگر که در سوریه حضور دارند اقدام به عملیات تروریستی در بیروت و ناحیه جنوب لبنان کرده‌اند که صدها کشته بر جای گذاشته است.

حملات تروریستی به بغداد

دوروز‌ قبل از حملات تروریستی در پاریس، بمب گذاری استشهادی داعش در بغداد ۲۶ انسان بیگناه را کشت. حمله تروریستی داعش به بغداد در ماه اوت دستکم ۸۰ انسان بیگناه را کشت. حمله داعش به بغداد در ماه سپتامبر دستکم ۱۳ نفر را به قتل رساند، و حمله تروریستی داعش به بغداد در ماه اکتبر ۲۴ انسان بیگناه را به هلاکت رساند. جمع کّل: دستکم ۱۴۲ نفر.

حمله به بیمارستان قندوز در افغانستان

بمباران بیمارستان قندوز (کندوز) در افغانستان در ماه اکتبر توسط نیروی هوائی آمریکا دستکم ۲۲ نفر را به قتل رساند، از جمله چندین پزشک داوطلب از سازمان "پزشکان بدون مرز." آمریکا کاملا آگاه بود که بیمارستان در کنترل طالبان نیست، ولی‌ آنرا بمباران کرد. انواع و اقسام داستان‌های دروغین نیز که هر چند ساعت تغییر می‌‌یافتند توسط نیروهای آمریکا در افغانستان ساخته میشد تا بمباران را توجیه کنند، ولی‌ پرزیدنت اوباما در نهایت مجبور به پوزش خواهی‌ شد.

حمله به جشن ازدواج در یمن توسط عربستان سعودی

در ۲۷ سپتامبر نیروی هوائی عربستان به یک جشن ازدواج در یمن حمله کرد که دستکم ۷۰ انسان بیگناه در آن کشته شدند. از آغاز حملات عربستان به یمن در ماه مارس، آمریکا و متحدان آن، از جمله فرانسه، کمک هر نظامی و لجیستیکی در اختیار دولت فاشیستی مذهبی‌ عربستان سعودی قرار داده اند. عربستان هم توافق‌های تجاری وسیعی با فرانسه امضا کرده است. تا اول اکتبر حملات وحشیانه عربستان در یمن دستکم ۲۳۰۰ غیر نظامی را به هلاکت رسانده است، ولی‌ بسیاری معتقد هستند که رقم واقعی‌ بسیار بزرگتر است.

حمله به جشن ازدواج در یمن توسط آمریکا

در حمله دیگری توسط هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا به مراسم ازدواج دیگری در یمن در دسامبر ۲۰۱۳ دستکم ۱۴ نفر کشته شدند. این تنها حمله آمریکا به یمن نبوده است که تعداد زیادی از مردم بیگناه را به قتل رسانده است. برای لیست کامل آن از سال ۲۰۱۰ تا کنون اینجا را ببینید.

کشتن مردم غیر نظامی توسط حملات هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا

در دوران ریاست جمهوری پرزیدنت اوباما هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا به مظنونان تروریست حمله کرده‌اند. ولی‌ بخاطر کشتن حداکثر ۵۰ تروریست هزاران نفر از مردم بیگناه نیز به قتل رسیده‌اند. رقم واقعی‌ تلفات انسانی‌ روشن نیست. روزنامه گاردین گزارش داد که برای کشتن ۴۱ تروریست آمریکا ۱،۱۴۷ نفر را به قتل رسانده است. سناتور لیندزی گرم (گراهام) از ایالت کارولاینای جنوبی، که خود یکی‌ از جنگ طلبانه‌ترین سناتور‌های آمریکائی میباشد رقم کشته شده هارا نزدیک به ۵،۰۰۰ گزارش داده است.

انزجار مردم غرب از کشتار مسلمانان کجاست؟

واکنش مردم جهان، و بخصوص مردم غرب، به این کشتار‌های مردم مسلمان توسط داعش چیست؟ هیچی‌. گور جمعی‌ ۸۰ زن که توسط داعش کشته شده بودند اخیرا کشف شد. ابراز همدردی غربی‌ها کجا است؟ هیچ کجا. حتی یک پیام ساده محکومیت این کشتار ها، بخصوص در بغداد و بیروت که دقیقا ۱-۲ روز قبل از حمله پاریس اتفاق افتادند، توسط احدی، چه یک رهبر غربی و یا مردم و یا گروه‌های مختلف اجتماعی به دولت‌ها و مردم لبنان و عراق فرستاده نشد.

عجیب ‌ترین توجیه این سکوت توسط نویسنده دائمی خود این وبسایت انجام گرفت که ادعا کرد دلیل سکوت این است که جهاد گران مسلمان، بر خلاف مردم فرانسه و یا غرب، اهمیتی به زندگی‌ انسانی‌ نمی‌دهند. گویی قرار بوده پیام تسلیت به جهاد گران فرستاده شود. پیام تسلیت و ابراز همدردی برای قربانیان عادی این تروریست‌ها و بازماندگان آنها است، نه‌ جهاد گران که فرضا اهمیتی به زندگی‌ انسان‌ها نمی‌دهند (که تازه این خود جای بحث دارد). به چه دلیل صدها هزار پناهنده خاور میانه تمامی خطرات عبور از دریای مدیترانه را به جان می‌خرند تا به اروپا برسند؟ دقیقا به این دلیل است که، اولا، در حال فرار از همان تروریست‌ها هستند، و ثانیا، امید به زندگانی‌ دارند و برای حیات خود و فرزندان خود، و از همه مهمتر کرامت انسانی‌ خود ارزش قائلند.
مردم مسلمان در همه جا حمله تروریستی به پاریس را محکوم کردند. به این ویدیو در اینجا، بعنوان مثال، نگاه کنید تا ببینید مسلمانان بریتانیا در باره داعش و تروریسم آن چه می‌گویند. موج جهانی‌ اعتراض مسلمانان به این جنایات بدون درنگ آغاز شد. این موج که هشتگ آن در تویتر "نات این مای نیم" می‌باشد، در سطح جهان است.

محکومیت کشتار مسلمانان توسط داعش از طرف مسیحیان، کلیمیان، و دولت‌های غربی کجا است؟ دنبال آن نگردید که پیدا نمی‌کنید. فقط زمانی‌ که داعش یک غربی را به قتل می‌رساند، فریاد‌ها بلند میشوند، که تازه این اعتراض شامل همه غربی‌ها هم نمیشود، بلکه فقط شامل مردم آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و برخی‌ دیگر از کشور‌های اروپای غربی میباشد.

فرصت طلبی جنگ طلبان راست افراطی آمریکا

مانند همیشه سیاستمداران راست افراطی آمریکا از فاجعه انسانی‌ پاریس نه‌ تنها برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکنند، بلکه به اسلام-ستیزی و اسلام-هراسی نیز دامن میزنند. به چند نمونه توجه کنید:

آقای بن کارسن، که یکی‌ از کاندیداهای درجه اول جمهوری خواهان برای انتخابات سال آینده است، اعلام کرد که آمریکا باید از آمدن پناهندگان خاور میانه به این کشور جلوگیری کند. ایشان اسلام را نیز خطری برای کّل جهان اعلام کرد. بیاد داشته باشیم که آقای کارسن توسط مسیحیان متعصب حمایت میشود.

آقای دانالد ترامپ، کاندیدای مهم دیگر جمهوری خواهان، اعلام کرد که اگر رئیس جمهور شود، ممکن است برخی‌ مساجد در آمریکا را ببندد. ایشان همچنین خواهان اسلحه بیشتر برای مردم شد تا از خود دفاع کنند، لابد در برابر مسلمانان آمریکا. آقای ترامپ همچنین خواهان اخراج پناهندگان خاور میانه که در آمریکا هستند شد.

آقای مایک هاکبی، کاندیدای دیگر جمهوری خواهان از پرزیدنت اوباما خواست که از آمدن پناهندگان خاور میانه به آمریکا جلوگیری کند، و توافق هسته‌ای با ایران را لغو کند. این همان کودنی است که در تابستان اعلام کرد که توافق هسته‌ای با ایران "مردم اسرائیل را بطرف کوره [های آدم سوزی، نظیر آنچه که که نازی‌ها انجام داده بودند] خواهد برد،" با این تصور که حامیان اسرائیل از ایشان در انتخابات حمایت خواهند کرد.

خانم کارلی فیورینا، یک کاندیدای جمهوری خواه دیگر، اعلام کرد که دلیل ترور در پاریس خروج سربازان آمریکا از عراق بوده است. گویی فقط آمریکا باید برای خروج نیروهای خود از عراق تصمیم بگیرد، و توافقنامه دولت پرزیدنت جرج بوش با دولت عراق برای خروج نیروهای آمریکا از آن کشور تا پایان سال ۲۰۱۱ اهمیتی نداشت.

سناتور تد کروز اعلام کرد که پناهندگی دادن به مردم خاورمیانه‌ باید ممنوع شود، مگر اینکه مسیحی‌ باشند، چون به گمان ایشان امکان ندارد مسیحیان تروریست باشند. ایشان، مانند همیشه، عدم آگاهی‌ خود از تاریخ معاصر را به نمایش گذاشت.

بقیه کاندیدادهای جمهوری خواه نیز خواهان ممنوعیت ورود پناهندگان خاور میانه به آمریکا شدند.

فرصت طلبی اسلام- ستیزان و اسلام-هراسان

مانند همیشه، اسلام- ستیزان وطنی از فرصت بهره برده و پیام پر از نفرت خودرا در باره مسلمانان دوباره تکرار کردند. وبسایت‌های ایرانی‌ خارج از کشور مملو از مقالات -- یا دقیقتر، نفرت نامه نژاد پرستانه -- در باره مسلمانان و اسلام است. در زیر یکی‌ از این نفرت نامه‌ها یکی‌ نوشت، "به نظر من باید در کشور‌های غربی تمام مساجد را کنترل کرد." این نهایت نژاد پرستی‌ است که تمام مسلمانان را مظنون دانست. نگارنده ایمان دارد که این شخص حتما خودرا مدافع دموکراسی و حقوق بشر نیز میداند. آن دیگری از پاریس که خیلی‌ ادعای روشنفکری دارد سعی‌ دارد اینطور القأ کند که چون داعش و القاعده در تهران بمب منفجر نکرده اند، لابد متحد جمهوری اسلامی هستند. این جناب حتما باید کشته شدن هموطنان ما توسط داعش و یا القاعده را ببیند تا خلاف ادعای مضحک ایشان ثابت شود، بگذریم که، همانطور که نگارنده در یک مقاله قبلی‌ نشان داد، تروریست‌های بلوچ که بسیاری از هموطنان مارا به قتل رسانده اند در واقع شاخه القاعده هستند. فرد دیگری از پاریس که افکار آشفته و عقده گشایی‌های خودرا به نام "جامعه شناس" و "استاد دانشگاه" [کدام دانشگاه؟ دانشگاه فرانسه که وجود ندارد؟ یا دانشگاه پاریس؟ کدام دانشگاه پاریس؟] ارائه میدهد، با عجله هجویات همیشگی و مملو از تناقضات خودرا در باره اسلام منتشر نمود.

اسلام-ستیزان و اسلام-هراسان آمریکائی نیز از فرصت استفاده نموده و پیام نفرت خودرا به نام مخالفت با تروریسم منتشر میکنند. آقای ایلای لیک، "روزنامه نگار" راست افراطی و لابیست اسرائیل که سال هاست بر ضدّ ایران مقاله می‌نویسد، از کنگره آمریکا خواست که اجازه رسمی‌ برای جنگ در سوریه را تصویب کند. گویی آمریکا در سوریه مشغول جنگ نبوده است. آقای نیوت گینگریچ، سیاستمدار راست افراطی آمریکا اعلام کرد، "حالا زمان آن است که در باره میلیون‌ها پناهنده سوری و اینکه چند نفر از آنها تروریست هستند بحث جدی داشته باشیم." خانم ان کولتر، که با نفرت پراکنی میلیون‌ها دلار پول ساخته است، ابراز تأسف کرد از اینکه اخراج تمام مسلمانان از آمریکا عملی‌ نیست. این همان شخصی‌ است که بعد از حمله ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا خواهان بمباران مکه و مدینه شد. آقای جب بوش، نامزد جمهوری خواه، اعلام کرد که فقط باید به مسیحیان خاورمیانه‌ پناهندگی داد. دو روز بعد از حمله در پاریس، آقای پیتر کینگ، نماینده راستگرای کنگره آمریکا از نیو یورک در یک مصاحبه رادیو یی گفت که باید مسلمانان در آمریکا بیشتر تحت نظر باشند. فرمانداران دستکم ۲۶ ایالت آمریکا اعلام کردند که پناهندگان سوری را قبول نخواهند کرد. آقای جف دانکن، نماینده جمهوری خواه از کارولاینای جنوبی، در توئیت خود چنین گفت، "برنامه آوردن پناهندگان سوری به آمریکا حال چگونه به نظر می‌رسد؟ در اروپا چطور؟ تروریسم در جهان زنده و خوب است." آقای مت دراج، تحلیلگر راستگرای امریکائی، هشدار داد که "تعداد مسلمانان آمریکا از تعداد کلیمیان آمریکائی در حال بیشتر شدن است."

روز بعد از حمله در پاریس، مسجدی در سنت پطرزبورگ، فلوریدا، پیام تلفنی را دریافت کرد که چنین تهدید کرده بود، "من یک میلیشیا دارم که بدان جا خواهد آمد تا آنجا را با بمب به آتش بکشد، و یک گلوله به مغز هر کسی‌ که در آنجا بود، چه دو ساله باشد چه ۱۰۰ ساله، بزند." به در گاراژ یک خانواده مسلمان در ارلاندو، فلوریدا، گلوله شلیک شد. یک سیک هندی، به تصور اینکه مسلمان است، در کانادا مورد تهدید قرار گرفت، نظیر یک سیک دیگر هندی که در آمریکا بعد از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به قتل رسید.

راست افراطی اروپا نیز بیکار ننشسته است. تمایلات ضدّ مسلمانان و ضدّ پناهندگان خاور میانه در اروپا بشدت افزایش یافته است، از خود فرانسه گرفته (اینجا و اینجا) تا کشور‌های دیگر (اینجا، اینجا، اینجا، و اینجا). اروپأییان فراموش کرده اند که با حمایت از رژیم ارتجاعی عربستان سعودی و متحدان عرب آن که مهمترین حامی‌ تروریستی‌های سنّی هستند، با دخالت به اصطلاح بشر دوستانه خود در لیبی‌، با حمایت از هجوم غیر قانونی و به گمان بسیاری جنایتکارانه آمریکا و انگلیس به عراق، و با حمایت از تروریست‌های سوری در بوجود آوردن بحران کنونی مهمترین نقش را داشته اند.

حقایق پنهان شده

اسلام-ستیزان و اسلام-هراسان شجاعت ندارند که بدو حقیقت اشاره کنند و همیشه سعی‌ در پنهان کردن آنها‌را دارند:

اول، داعش همان القاعده در عراق است که بدلیل هجوم آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۴ متولد شد. اگرچه بین سال‌های ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸ القاعده در عراق ضربات سختی خورد، ولی‌ هرگز نابود نشد. بعد از آغاز جنگ در لیبی‌ جنگندگان داعش بدان پیوستند، توسط سازمان سیا، سازمان جاسوسی فرانسه و دیگر سازمان‌های جاسوسی پیمان ناتو تعلیم دیدند، و از جنگ در لیبی‌ هم تجربیات بسیاری کسب کردند و هم اسلحه‌های زیادی بدست آوردند، که دستکم بخشی از آنها‌را سازمان‌های جاسوسی غرب در اختیار آنها قرار داده بود. بعد از آغاز جنگ در سوریه همان گروه و دیگر گروه‌های رادیکال سنّی بدان جا رفتند، توسط عربستان سعودی، ترکیه، کشور‌های عرب خلیج فارس، و سازمان‌های سیا و آ‌م ا‌‌ی ۶ انگلیس مورد حمایت قرار گرفتند. اینرا آقای جو بایدن در دانشگاه هاروارد در اکتبر ۲۰۱۴ و ژنرال مارتین دمپسی، که تا چندی پیش رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلّح آمریکا بود، در سپتامبر ۲۰۱۴ تصدیق و تائید کرده‌اند. حتی آقای تونی بلر، نخست وزیر بریتانیا در زمان هجوم به عراق، که به عقیده نگارنده باید به همراه آقایان جرج بوش، دیک چینی، و دانالد رامسفلد، و خانم کاندولیزا رایس در دادگاه بین‌المللی کیفری بعنوان جنایتکار جنگی مورد محاکمه قرار گیرند، اخیرا تصدیق نمود که هجوم به عراق باعث بوجود آمدن داعش شده است. روشن نیست چرا اسلام-ستیزان و اسلام-هراسان قادر نیستند این حقیقت را قبول و یا تصدیق کنند. کوران بیشتر از اینها می‌بینند و میخوانند.

ولی‌، حقیقت حتی از اینهم وحشتناک تر است. اسناد محرمانه ئیکه اخیرا منتشر شده است حکایت از آن دارند که غرب تبدیل القاعده در عراق به داعش را مورد حمایت قرار داد تا توسط آن به مقابله با ایران برخیزد، دولت آقای بشار الأسد را سرنگون کند، و حزب‌الله در لبنان را تضعیف کند. این اسناد که متعلّق به دیفنس اینتلیجنس اجنسی (یا دی ا‌‌ی ا)، سرویس جاسوسی نیروهای مسلّح آمریکا میباشند، حاکی از آن هستند که غرب از این تبدیل استقبال کرده، و پیشبینی‌ نمود که یک کشور کوچک در مناطقی که در شرق سوریه تحت کنترل القاعده در عراق و دیگر نیروهای سلفی هستند تشکیل خواهد شد، و "کشور‌های غربی، کشور‌های عرب خلیج [فارس] و ترکیه در حال حمایت از این نیرو‌ها در شرق سوریه هستند." اینرا ژنرال مایکل فلین، رئیس سابق دی ا‌‌ی ا تصدیق نموده است.

در ماه جون گذشته محاکمه آقای برلین گیلدو در لندن به ناگهام متوقف شد. چرا؟ ایشان که یک شهروند سوئدی بودند، متهّم شده بودند که یک جنگنده یک گروه تروریستی در سوریه بودند. ولی‌ وکیل ایشان نشان داد که همان گروه از آ‌م ا‌‌ی ۶ کمک نظامی دریافت کرده بود، و بنا بر این اتهام تروریسم دیگر مضحک بود.

دوم، تنها کسانیکه از تبعیض بر ضدّ مسلمانان، اسلام-هراسی، و جنگ‌های جدید در خاور میانه سود میبرند، علاوه بر شرکت‌های اسلحه سازی، فقط داعش و دیگر گروه‌های سنّی تروریست هستند. ما هرگز نباید زمینه ایجاد این گروه‌های تروریستی را از یاد ببریم. این زمینه افرینش "مجاهدین" افغانی برای جنگ با شوروی که تبدیل به القاعده شد، افرینش طالبان که به القاعده اجازه داد که در افغانستان پایگاه داشته باشد، هجوم به عراق، سرنگونی دولت آقای معمر قذافی در لیبی‌ به نام دخالت به اصطلاح بشردوستانه (که آقای دیوید کمرون و آقای نیکلاس سارکوزی، رئیس جمهور وقت فرانسه آنرا "انتخاب دموکراسی" نامیدند)، اسلحه، مهمات و پول در اختیار نیروهای تروریستی در سوریه قرار دادن، کشتار انسان‌های بیگناه در یمن، پاکستان و مناطق دیگر توسط هواپیماهای بدون سرنشین، و حمایت از بدترین رژیم‌های فاشیستی منطقه مانند عربستان سعودی، بود و هست.

حتی زمانیکه نیروهای معتدل اسلامی در مصر انتخابات آزاد را بردند و به قدرت رسیدند، ارتش پنتاگونی مصر دولت قانونی کشور را سرنگون نمود، و غرب نیز از آن حمایت کرد. کشتار مخالفان توسط رژیم ژنرال عبدالفتاح السیسی، که مورد حمایت آمریکا، فرانسه و بریتانیا است مستند است، ولی‌ در زمان همان کودتا اسلام-ستیزان ایرانی‌ بشدت از آن کودتا حمایت کرده و مخالفین را به باد حمله گرفتند.

سعید و شریف کواشی، دو برادر که مسول حمله تروریستی به مجله فکاهی شارلی ابدو در فرانسه در ژانویه گذشته بودند، در صفحه فیسبوک خود نوشته بودند که بخاطر هجوم آمریکا و بریتانیا به عراق و شکنجه عراقی‌ها در زندان ابوقریب رادیکالیزه شده بودند. دیکتاتوری سکولار بشار الأسد و یا رژیم ولایت فقیه در ایران آنها‌را رادیکال نکرده بود. مضحک‌ترین جنبه آن حمله این بود که در رژه ئیکه در پاریس بعد از آن حمله برای دفاع از آزادی صورت گرفت، جمعی‌ از بدترین رهبران خاور میانه، از بنیامین نتانیاهو تا مقامات عربستان، اردن و کشور‌های عرب خلیج فارس شرکت کرده بودند.

کلام پایانی

تا زمانیکه زمینه واقعی‌ بوجود آمدن رادیکالیزم در خاورمیانه‌، آنطور که توضیح داده شد، مورد تصدیق قرار نگیرد و برای آن چاره اندیشی‌ واقعی‌ صورت نگیرد، ریشه تروریسم خشک نخواهد شد. سرزنش، حمله، و تبعیض قائل شدن بر ضدّ یک میلیارد و ششصد میلیون مسلمان بخاطر تروریسم حد اکثر چند هزار نفر، آنهم تروریسمی که خود غرب مهمترین عامل افرینش آن است، نه‌ تنها نژادپرستانه است، بلکه فقط آب به آسیای داعش، القاعده و دیگر گروه‌های تروریستی میریزد. جنگ‌های جدید در خاورمیانه "موهبتی الهی" برای این گروه‌ها خواهند بود. اسلام-هراسی، اسلام-ستیزی، و فحاشی به مسلمانان، علاوه بر جنبه‌های نژاد پرستانه آن، هیچ دردی را که دعوا نمیکند، هیچ، بلکه مشکلات جدیدی را نیز بوجود خواهد آورد. رویای از میا‌‌ن رفتن اسلام هیچگاه به حقیقت نخواهد پیوست. چاره کار در، اولا، قبول نقش غرب در ایجاد زمینه لازم برای رادیکالیزم سنّی و حل واقعی‌ آن، و ثانیا، ارائه تفسیر و تعبیر جدیدی از تعلیمات اسلامی و قرآنی است. همانطور که آقای اکبر گنجی در مقاله عالی‌ خود نشان دادند، اسلام واقعی‌ کاملا با حکومت سکولار هماهنگی دارد.

دل اسلام-ستیزان ایرانی برای تنها چیزی که نمی‌‌تپد جان آدمی است. آنها با چهره پلید و شیطانی ساختن از اسلام و ایران ، راه حمله نظامی به ایران را هموار می کنند. آیا برای خوانندگان گرامی‌ این پرسش مطرح نمی شود که چگونه وبسایت رادیو زمانه و سر دبیر آن آقای محمد رضا نیکفر در دو پروژه در باره سوریه همه را بسیج کرده و به گونه ای طرح پرسش کرده که همه بنویسند ایران مقصر اصلی‌ جنگ داخلی‌ سوریه است، و هیچ کدام اشاره ای به کشورهای عربی و دولت های غربی و نقش آنها در جنگ نکنند؟ به استثنای چند نفر، "کارشناسان" انتخاب شده توسط آقای نیکفر همان هایی هستند که برای دخالت به اصطلاح بشر دوستانه در لیبی‌ هورا کشیدند، همان را برای سوریه نیز تجویز کردند، از تحریم‌های کمر شکن اقتصادی بر ضدّ مردم ما حمایت کرده، و حال که بدلیل توافق هسته‌ای جمهوری اسلامی با غرب از آن موضوع ناامید شده‌اند، سراغ سوریه رفته‌اند. این چیزی نیست مگر یک نگاه ایدئولوژیک، از یک طرف، و معیار‌های دوگانه، از طرف دیگر. آقای نیکفر، خالق اسلام بعنوان "الهیات شکنجه،" از الهیات لیبرالی جنگ ها، خونریزی ها، ویرانی‌ها و نقشه تجزیه خاورمیانه توسط جنگ طلبان غرب صرف نظر می‌کند، چرا که در نگاه ایدئولوژیک تنگ ایشان، جنایات دولت‌های غربی جایگاهی‌ ندارند.

امیدوار باشیم که واکنش فرانسه درباره تروریسم پاریس مانند واکنش آمریکا به حمله ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نباشد. دعا کنیم که فرانسه خون مردم بیگناه پاریس را با خون مردم بیگناه خاورمیانه جایگزین نکند. تروریسم، چه از نوع داعش، القاعده، طالبان، و بوکو حرام، و چه از نوع دولتی آن که توسط غرب و متحدان آن اجرا میشود، مساله‌ای برای تمامی بشریت است.

نگارنده از خوانندگان گرامی‌ دعوت می‌کند که برای دریافت آخرین خبر‌ها و تحلیل‌ها در باره ایران و بقیه خاور میانه، هم به فارسی و هم به انگلیسی، از وبسایت او، اخبار ایران و گزارش‌های خاور میانه بازدید کنند، و مصاحبه‌ها و دیگر برنامه‌های تلویزیونی او را در اینجا تماشا کنند.

[نسخه‌ی پی‌دی‌اف مقاله و لینک‌های مرجع آن را از اینجا دریافت کنید]




http://iranglobal.info/node/51523



پیام‌های رد و بد شده میان روح‌الله خمینی و جیمی کارتر، به طور عمده به روزهای و هفته‌های پیش از انقلاب سال ۵۷ مربوط می‌شوند.

کارتر پس از انقلاب نیز دست‌کم دو نامه‌ی دیگر به خمینی نوشته است؛ یکی در فروردین ۵۹ برای آزادی گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران و دیگری در آبان ماه ۶۷، هفت سال پس از پایان دوران ریاست جمهوری.

کارتر در نامه دوم خواستار کمک ایران برای آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان شده بود. این دو نامه بر خلاف پیام‌های قبل از انقلاب نه محرمانه ماند و نه پاسخ گرفت.

خبر نوشتن نامه دوم و موضوع آن را خود کارتر به صورت کلی در یک گفت‌وگوی تلویزیونی مطرح کرده است. او در این نامه خاطر نشان کرد که آزادی گروگان‌ها در لبنان می‌تواند یكی از مهمترین موانع عادی سازی روابط ایران و ایالات متحده را برطرف كند.

«رابطه اسلام و کفر»

احمد خمینی، فرزند نخستین رهبر جمهوری اسلامی در بیانیه‌ای پیام محرمانه کارتر را افشا کرد و از قول پدرش نوشت: «روابط ایران و ایالات متحده همانند رابطه گرگ و میش می‌باشد و هرگز آشتی بین آنها وجود نخواهد داشت.»
اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس ۲۷ آبان ۶۷ در جریان سفر به اهواز درباره نامه کارتر به خمینی به خبرنگاران گفت: «خود من نیز چنین نامه‌ای از كارتر دریافت كرده بودم. این نامه چیزی شبیه به همان سیاست شیطنت آمیز رابطه با ایران و گروگانگیری در لبنان است و به فرموده حضرت امام، این رابطه، رابطه گرگ و میش است و لذا رابطه اسلام با كفر و استكبار امكان پذیر نیست.»

بر خلاف این ادعا دو سه سال پیش از این، رفسنجانی از صحنه‌گردانان اصلی مذاکرات پنهانی با یک هیئت آمریکایی در تهران بود که حاصل آن آزادی دست‌کم سه گروگان در لبنان در ازای فروش تسلیحات به ایران بوده است.

زمانی که کارتر برای خمینی نامه نوشت همچنان چند آمریکایی توسط شبه‌نظامیان حزب‌الله لبنان به گروگان گرفته شده بودند.

ارتباط و مذاکرات پنهانی رابرت مک‌فارلین، مشاور ارشد رونالد ریگان و تعدادی از اعضای شورای امنیت ملی آمریکا با مقام‌های ایرانی که به ماجرای "ایران کنترا" نیز معروف است یکی از بزرگترین رسوایی‌های سیاسی تاریخ آمریکا به شمار می‌رود.

روحانی و رسوایی مک‌فارلین

به رغم مذاکرات مخفی و آشکار میان ایران هنوز هم در ایران جناح‌هایی از حکومت تدوام شعار مرگ بر آمریکا را مثل نان شب می‌‌دانند

به دنبال این مذاکرات آمریکا به رغم تحریم‌ها و منع قانونی کنگره، در سال‌های ۶۴ و ۶۵ مقدار زیادی موشک‌های ضد تانک و ضد هوایی و قطعات یدکی برای جنگنده‌های اف ۵ و اف ۱۴ به ایران فروخت.

بخشی از سود این معامله که میزان آن دو میلیارد دلار گزارش شده در اختیار نیروهای موسوم به "کنترا" قرار گرفت که علیه حکومت انقلابی نیکاراگوئه می‌جنگیدند. در این زمان کنگره آمریکا کمک مالی به نیروهای کنترا را ممنوع کرده بود.

افشای این معامله پنهانی در داخل ایران نیز با انتقادهایی، از جمله از سوی شماری از نمایندگان مجلس روبرو شد که با خشم و عتاب خمینی وادار به سکوت شدند.

نشریه "فارین پالیسی" در گزارشی که ترجمه آن ۹ مهر ۹۲ در روزنامه "جام‌جم" منتشر شد ادعا کرده که رئیس دولت یازدهم، حسن روحانی از چهره‌های کلیدی ماجرای مک‌فارلین بود.
به نوشته این نشریه روحانی به عنوان مشاور ارشد سیاست خارجی دولت وقت ایران ششم خرداد سال ۶۵ با هیئتی از مقامات کاخ سفید، از جمله اولیور نورث، عضو شورای ملی امنیت آمریکا در طبقه آخر هتل هیلتون تهران مذاکره کرده است.

در آن دوران آش شعارهای ضد آمریکایی و روابط پنهانی چنان شور شده بود که حسینعلی منتظری در خاطرات خود نوشت: «این چه روشی است که در ایران متداول شده که از مذاکرات رسمی و روشن و منطقی با آمریکا روی گردان بوده و آن را خیانت و بی‌غیرتی اعلام می‌کنند ولی به صورت مخفی و پشت پرده مذاکره می‌کنند. واقعاً این‌ها دردهایی است که ما در این کشور می‌کشیم.»

مذاکره پنهان، مخالفت آشکار

از زمان تکیه زدن علی خامنه‌ای بر مسند رهبری جمهوری اسلامی نیز پیام‌های و نامه‌های محرمانه‌ای میان او و رئیس جمهوران آمریکا، به ویژه باراک اوباما رد و بدل شده و ارتباط‌های آشکار و پنهانی میان مقام‌های دو کشور وجود داشته است.

جورج بوش سال ۶۹ در پیامی محرمانه به خامنه‌ای خواهان مذاکره مستقیم میان دو کشور شد. از محتوای این پیام و پاسخ احتمالی به آن خبر دقیقی در دست نیست.

آذر ماه سال ۷۵، حسن روحانی نایب رئیس وقت مجلس شورای اسلامی در سفر به اسپانیا گفت، آمریکا پیشنهادهای مختلفی برای مذاکره به ایران داده است.

دی ماه سال بعد علی خامنه‌ای در واکنش به خوش‌بینی‌هایی که درباره امکان عادی‌سازی روابط ایران و آمریکا پس از پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری به وجود آمده بود، این تصور را که مذاکره با آمریکا "موجب از بین رفتن محاصره اقتصادی" می‌شود اشتباه خواند.
رهبر جمهوری اسلامی گفت: «هدف تبلیغات امریکایی از بین بردن قبح مذاکره و رابطه با امریکا و تبدیل آن به امری عادی و معمولی است. مذاکره هیچ فایده قابل ذکری برای ملت ایران ندارد، البته ضررهایی هم دارد.»

اتهام حمایت از تروریسم

سال ۱۳۸۸،همزمان با حمله‌های شدید رسانه‌ها و تریبون‌های حکومتی علیه آمریکا، ویلیام برنز معاون وزیر خارجه آمریکا در حاشیه مذاکرات هسته‌ای، مذاکرات دو جانبه‌ای با سعید جلیلی، دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی داشت

سخنانی شبیه به این از زمان خمینی تا کنون همچنان تکرار می‌شود؛ حتا در زمانی که خامنه‌ای و باراک اوباما چند نامه محرمانه به هم نوشتند و مقام‌های ارشد دو کشور بیش از ۲۳ ماه مشغول مذاکره بر سر پرونده هسته‌ای ایران بودند.

یکی از مهم‌ترین محورهای اختلاف دو طرف که به موازات مذاکرات آشکار و پنهان همواره در جریان بوده به سیاست خارجی جمهوری اسلامی و حمایت این کشور از گروه‌هایی بازمی‌گردد که از نظر آمریکا به فعالیت تروریستی مشغول هستند.

سران جمهوری اسلامی، به ویژه آن بخش که حول محور ولایت فقیه حلقه زده‌اند همراه با فرماندهان سپاه پاسداران همچنان به توصیه‌های خمینی درباره "صدور انقلاب اسلامی" پایبندند و می‌کوشند با حمایت از گروه‌های شبه‌نظامی نفوذ خود در کشورهایی چون عراق، بحرین، یمن، لبنان و سوریه را گسترش دهند.
ٱمریکا به دلیل چنین فعالیت‌هایی از سالیان پیش جمهوری اسلامی را در صدر کشورهای حامی تروریسم قرار داده است. با این همه در اوج همین اختلاف‌ها نیز ایران و آمریکا درباره اوضاع افغانستان و در سال ۸۶ سه دور درباره وضعیت عراق مذاکره مستقیم داشته‌اند.

مذاکره سعید جلیلی با ویلیام برنز

پیروزی باراک اوباما در آبان سال ۸۷ بار دیگر امیدواری‌هایی نسبت به بهبود روابط رسمی دو کشور ایجاد کرد. رئیس جمهور جدید آمریکا در اقدامی بی‌سابقه عید نوروز سال ۸۸ را از طریق یک پیام ویدئویی به ایرانیان تبریک گفت.
اوباما در پیام خود تاکید کرد آمریکا دست دوستی‌اش را به سوی ایران دراز کرده است. خامنه‌ای در واکنش به این پیام گفت، نشانه‌ی تغییری در رفتار ایالات متحده ندیده و آمریکا "دست‌آهنین خود را در دست‌کشی مخملی پنهان کرده است".

انتخابات مناقشه‌برانگیز سال ۸۸ بار دیگر شعارهای ضد آمریکایی در ایران را به اوج رساند. حامیان حکومت، معترضان به نتایج اعلام شده انتخابات را متهم می‌کنند که مجری نقشه‌های آمریکا برای راه‌اندازی جنگ نرم در ایران و سرنگونی حکومت اسلامی هستند.

چهار ماه پس از انتخابات، همزمان با حمله‌های شدید رسانه‌ها و تریبون‌های حکومتی علیه آمریکا، ویلیام برنز معاون وزیر خارجه آمریکا در حاشیه مذاکرات هسته‌ای، مذاکرات دو جانبه‌ای با سعید جلیلی، دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی داشت.
این گفت‌وگوی مستقیم، گرچه تا آن زمان کم‌سابقه بود در میان منتقدان بعدی مذاکرات اعضای دولت یازدهم با آمریکا حساسیتی برنیانگیخت و با اعتراضی روبرو نشد.

تائید نامه اوباما توسط یک سپاهی

از زمان ریاست جمهوری اوباما چند نامه محرمانه میان او و خامنه‌ای رد و بدل شده است که تاریخ دقیق و و مضمون آنها مشخص نیست اما دست‌کم وجود آنها توسط مقام‌های ایرانی تائید شده است.

خامنه‌ای اول فروردین ۸۹ با اشاره به ارسال نامه و پیام از سوی دولت آمریكا درباره علاقمندی به ایجاد "روابط عادلانه" با جمهوری اسلامی گفت: «همه این ادعاها، در عمل برعكس از آب درآمد و رئیس جمهور آمریكا در قضایای بعد از انتخابات، بدترین موضع را گرفت و حمله‌كنندگان به مردم، و اغتشاشگران را جنبش مدنی معرفی كرد و ناخواسته ماهیت اهداف خود را آشكار ساخت»

پایگاه اطلاع‌رسانی رسمی رهبر جمهوری اسلامی میانه آبان‌ماه سال ۹۳ از ارسال سه نامه‌ی محرمانه در سال‌های ۲۰۰۹، ۲۰۱۲ و پائیز ۲۰۱۴ توسط اوباما برای خامنه‌ای خبر داد.

چند روز پیش از آن نشریه "وال استریت ژورنال" گزارش داد، اوباما در نامه‌ی اخیر خود به "منافع مشترک" دو کشور در مقابله با گروه تروریستی "دولت اسلامی" در عراق و سوریه اشاره کرده و گفته است که همکاری در این زمینه مستلزم به نتیجه رسیدن مذاکرات هسته‌ای میان ایران و کشورهای ۱+۵ است.

بهمن ماه ۹۳، یدالله جوانی، مشاور نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران نامه محرمانه اوباما را تائید کرد و گفت: «به این مکاتبات پاسخ داده شده و همان‌گونه که اشاره شده این پاسخ‌ها محترمانه و معقول و منطقی است.»

نامه‌نگاری با سابقه چندین ساله

گفت‌وگوی تلفنی اوباما و روحانی که نقطه عطفی در تاریخ تنش‌آلود مناسبات آمریکا و ایران بود در تداوم مذاکرات هسته‌ای محرمانه صورت گرفت

کاخ سفید از تائید و تکذیب ارسال این نامه خودداری کرده اما ظاهرا نامه‌ی سال ۲۰۰۹ همان است که خامنه‌ای در نوروز سال ۸۹ از آن سخن گفته بود.
"وال استریت ژورنال" بهمن ماه سال پیش از ارسال دو نامه از سوی اوباما برای خامنه‌ای در سال ۲۰۰۹ خبر داده بود که به گفته‌ی برخی مقام‌های آمریکایی رهبر جمهوری اسلامی دست‌کم به یکی از آنها پاسخ داده است.
خامنه‌ای ۲۹ مهر ماه امسال در نامه‌ای به حسن روحانی ضمن تائید توافق هسته‌ای و برنامه جامع اقدام مشترک در باره بی‌اعتمادی به غرب نوشته است: «اظهارات رئیس‌جمهور آمریکا در دو نامه به اینجانب مبنی بر اینکه قصد براندازیِ جمهوری اسلامی را ندارد، خیلی زود با طرف‌داری‌اش از فتنه‌های داخلی و کمک مالی به معارضان جمهوری اسلامی، خلاف واقع از آب درآمد.»
منظور خامنه‌ای جنبش اعتراضی به نتایج اعلام شده انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری است. این انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ (۱۲ ژوئن ۲۰۰۹) برگزار شد و از گفته‌ی خامنه‌ای چنین پیداست که دو نامه‌ی اوباما پیش از این انتخابات ارسال شده است.

دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی ۲۱ آبان سال گذشته از قول علی شمخانی، دبیر این شورا درباره نامه سال گذشته اوباما نوشت: «نامه نگاری رئیس جمهور آمریکا دارای سابقه چندین ساله است و در برخی موارد نیز پاسخ‌هایی به این مکاتبات ارایه شده است.»



تناقض‌های آشکار

شمخانی در عین حال سران آمریکا را به داشتن رویکرد دوگانه متهم کرد و گفت، آنها "در مکاتبات محرمانه و مواضع اعلامی دارای تناقض‌های آشکار" هستند.

چنین تناقضی در میان مقام‌های ارشد جمهوری اسلامی، به ویژه خامنه‌ای که تصمیم‌گیرنده نهایی سیاست‌های کلان و تعیین کننده خطوط اصلی سیاست خارجی است آشکارتر است.

جو بایدن، معاون اوباما بهمن ماه ۹۱ اعلام کرد کشورش آماده مذاکره مستقیم با ایران است و هر زمان که رهبر جمهوری اسلامی به طور جدی خواهان مذاکره باشد، این کار انجام می شود.

خامنه‌ای دو ماه بعد بار دیگر کسانی را که به عادی شدن رابطه با آمریکا خوش‌بین هستند ساده‌لوح خواند و از کسانی که تمایل به مذاکره مستقیم با این کشور دارند انتقاد کرد.

اندکی بعد مشخص شد رهبر جمهوری اسلامی پیش از این اظهارات اجازه مذاکره مستقیم و پنهانی با آمریکا بر سر پرونده هسته‌ای ایران را صادر کرده و این کار با میانجیگری پادشاه عمان در حال انجام است.

موافقت با مذاکره محرمانه در سال ۹۰

علی اکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی ششم اردیبهشت ۹۴ در برنامه تلویزیونی نگاه یک گفت، پیشنهاد مذاکره مستقیم و محرمانه با آمریکا در سال ۹۰ به خامنه‌ای ارائه شد و "ایشان هم بزرگوارانه پذیرفتند".
صالحی می‌گوید پس از آن نمایندگان ایران و آمریکا دو بار در عمان مذاکره کردند و پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲، دولت جدید این کار را ادامه داد.

در دولت حسن روحانی مذاکرات میان ایران و آمریکا علنی، مستقیم و کاملا متفاوت با ۳۵ سال پیش از آن به جریان افتاد. ۲۳ ماه مذاکره در سطح وزیران خارجه و گفت‌وگوی تلفنی اوباما و روحانی در مهرماه ۹۲ رویدادهای بی‌سابقه‌ای در تاریخ جمهوری اسلامی محسوب می‌شوند.

مذاکرات مستقیم ایران و آمریکا به توافق هسته‌ای تهران با نمایندگان شش قدرت جهانی (روسیه، چین، آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان) در ۲۴ تیر ۹۴ (۱۴ ژوئیه ۲۰۱۵) انجامید.

پس از حدود دو سال مذاکره مستقیم و بیش از دو ماه و نیم بعد از توافق هسته‌ای وین خامنه‌ای بار دیگر هدف آمریکا ار گفت‌وگو با ایران را "نفوذ و باز کردن راه برای تحمیل" خواند و مذاکره مستقیم با این کشور را ممنوع اعلام کرد.
بیشتر بخوانید: "مقابله با نفوذ دشمن"، اسم رمز جنگ قدرت در ایران
برچسب "نفوذ فرهنگی" بر نمادهای آمریکایی در ایران

شاید نسل جوان ایرانیان از حساسیت‌هایی که در سال‌های نخست انقلاب اسلامی نسبت به استفاده از "کراوات" و "شلوار جین" که از نمادهای آمریکایی و غربی محسوب می‌شدند، کمتر خبر داشته باشد.



مذاکره از سر نیاز یا اجبار

از زمان روی کار آمدن دولت حسن روحانی، رهبر جمهوری اسلامی در مناسبت‌های مختلفی تاکید کرده که، به نتیجه مذاکرات با آمریکا خوش‌بین نیست و تنها برای اتمام حجت با مذاکره بر سر مسئله هسته‌ای موافقت کرده است.

علی اکبر ولایتی، مشاور امور بین‌الملل رهبر جمهوری اسلامی ۱۵ مهرماه امسال در جمع خبرنگاران خاطر نشان کرد که از ابتدای انقلاب ۵۷ روح‌الله خمینی مذاکره با آمریکا را ممنوع اعلام کرد و جانشین او، علی خامنه‌ای نیز در این ارتباط "همواره موضع ثابتی" داشته است.

تجربه ۳۷ سال گذشته خلاف این ادعا را نشان می‌دهد. ایران و آمریکا پس از سخنان اخیر خامنه‌ای و بی‌معنی خواندن مذاکره بر سر مسائل منطقه نیز درباره مسائل غیر هسته‌ای از جمله وضعیت سوریه و مقابله با گروه تروریستی "دولت اسلامی" با هم مذاکره کردند.

اگر ادعای رهبران جمهوری اسلامی درباره بدبینی و بی‌اعتمادی به آمریکا درست باشد باید پذیرفت که تن دادن به مذاکره یا از سر نیاز بوده یا اجبار.
مذاکرات پنهانی بر سر پرونده هسته‌ای زمانی کلید خورد که با تشدید تحریم‌ها اقتصاد ایران در آستانه فروپاشی و ورشکستی قرار گرفته بود.

افزون بر این مدت‌هاست که "مقابله با نفوذ دشمن" به اسم رمز جنگ قدرت در جمهوری اسلامی تبدیل شده است؛ جنگی که در یک طرف آن اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران میانه‌رو مانند روحانی و اکبر هاشمی رفسنجانی قرار دارند و در سوی دیگر خامنه‌ای و نزدیکانش، از سپاهیان تا نهادهای مذهبی و حاکمیتی، و گروه‌های افراطی.

گروه اول خواهان عادی‌سازی روابط با غرب و تعامل با سرمایه‌داری جهانی هستند، و گروه دوم منافع خود را در ادامه تنش، عدم شفافیت فعالیت‌های اقتصادی و گسترش فضای پلیسی و امنیتی در سایه حکومتی اقتدارگرا و غیرپاسخ‌گو می‌بینند.


http://iranglobal.info/node/51526