هرجاکه ستم گری ستم کندوستم دیده نتوانددربرابرش بایستد؛درآنجا،صلحی وجودندارد.
گاندی
ابراهیم ورسجی
13-3-1390
وضعیت پیچیده وغمبارافغانستان نشان میدهدکه بازگرداندن صلح وثبات پایداردراین کشورویران وجنگ زده؛هم ضروری وهمچنان، بساردشوارمی باشد.ضروری باین خاطرکه دیگرمردم افغانستان شرایط کنونی راکه یک ساختارناتوان وفاسدرابه شانه ی آن هابارکرده است،پذیرانیستند.غیرقابل تحمل شدن دوام وضعیت رنج آورکنونی برای مردم افغانستان دوپی آمدرامی توانددربرداشته باشد:نخست،دست های سیاه وسفدپشت سراداره ی ناکارآمدکنونی راوامی داردکه باشرایط واقع بینانه برخوردکرده راه رابرزمینه های نهادسازی های متکی برواقعیت هاونیازهای درونی؛ بدون ملاحظات دست اندرکاران بیرونی،هموارمی نمایند.دوم،درصورتیکه به چنان گزینه ی دست نیازند،رشدتندروی وهراس افگنی بی منطق وخشن همه چیزرابرهم می زند.اما،برای اکثریت قاطع مردم افغانستان،فرق نمی کندکه بیرونی هاودست پروردگان بومی شان چه می اندیشندوچگونه عمل می کنند.به سخن دیگر،برای مردم افغانستان،این مسئله مهم است که دربیشترازده سال گذشته چه کردندوپس ازاین چه چیزی درچانته ی خوددارند!آنچه که درواقعیت برای مردم افغانستان مهم است؛این است که، چگونه می توان ازوضعیت اسف بارکنونی که نه به سودحکومت ناکارآمدونه هم به سوددست آن های پشت سرآن می باشد؛بیرون،وبه سوی وضعیت بهتر گام برداشت؟
برای بیرون رفت ازشرایط ناامیدکننده ی کنونی ایجاب می کندکه، نخست،به شناخت عامل های بحران وایستادگی آن هاشتافت.دوم،عزم استواربرنابود کرد ن مانع هانمود؛ وسوم،بااحتیاط،ریزبینی وپشت کار،به سویی ساختن یک نظام سیاسی مورداحترام مردم،گام های بلند برداشت!درهرسه صورت،واقع بینی ودرک موقعیت وشرایط حساس جغرافیایی وسیاسی افغانستان واهمیت آن هم برایی قدرت های منطقه؛وهمچنان، قدرت هایی فرامنطقه ی ودست اندرکاران سیاست بومی؛ چه آن های که به گونه ی خشن وستیزه جویانه وچه آن های که بخاطرنافهمی سیاسی وسودجویی بخشی ازدوام بحران شده اند؛وچه آن های که می کوشندکشوررابه سویی وضعیت بهترسوق بدهند، حتمی به نظرمی رسد.درمقاله ی"کالبدشکافی یک بحران"که دروب لاک"اندیشه"به نشررسیده است،ازدوازده عامل بحران افغانستان یادآوری شده است؛عامل های که هم موضوع محوریی این نوشته می باشند؛وهمچنان سرسری گذشتن ازکنارآن هاآب رابه آسیاب کشوریاکشورهای واریزمی نمایدکه ازسال های زیادی باین سو،سهم شیررادرایجادوادامه ی بحران ژرف کشورماداشتند،ودارند.
بهرصورت،درکنارعامل های بحران که ناتوانی وفسادسیاسی- مالی واداریی حکومت کنونی کابل ازمهم ترین آن هابه شمارمی آیند،ازاین واقعیت نیزنمی توان انکارکردکه برخوردهای ایدئولوژیکی- سیاسی-فرهنگی ونظامی کمونیست هاوسازمان های مذهبی افغانستان؛افزون ویرانگری هایی بی شماریکه براین کشورسیاه روزبارکرده اند،ساختارهای فکری-فرهنگی-اجتماعی- خدماتی هرچندناتوان وروبه بهبودجامعه ی افغانستان را،ازبنیاددیگرگون ودربرخی مواردنابودکرده اند.دراین نابودکاری ودیگرگون سازی، بدورازانصاف خواهدبوداگرهمه ی تباه کاری هاوویران گری هارابدوش کمونیست هاوجهادی ها/طالبان انداخته رهبران قبیلگی-خانوادگی کشورراکه دربیشترازدوسده این سرزمین راهم غارت کردند؛وهمچنان،مانع پیشرفت مادی وفرهنگی آن شدند،بی تقصیرانگاشت!این یک واقعیت است که"گذشته چراغ راه آینده می باشد."به سخن واضح تر،اگرگذشتگان این سرزمین درست ومسئولانه عمل وزمینه سازی می کردندبرای بازکردن فضای فکری-سیاسی وفرهنگی جامعه؛موضوعی که سبب می شودکه ماه به ماه وساله به سال خون تازه به کالبدجامعه وسیاست واردشود،مااکنون دروضعیت بهتری قرارداشتیم.
بهرحال،این هم یک واقعیت تلخ وانکارناپذیرمی باشدکه افغانستان دراین بخش ازقاره ی آسیا،تنهاکشوری می باشدکه ازدیدگاه سیاست های مقایسوی،تنهادرافریقا،باصومالی وسودان جنوبی که قراراست درماه جولای2011/سرطان1390خورشیدی ازسودان جداوخودگردان شود؛ومغلستان وبوتان، درقاره ی آسیا،قابل مقایسه می باشد.علت ماندن افغانستان درچنین وضعیتی اسفباری،هم جنگ وخشونت فرزنددلبندآن می باشد؛وهمچنان،به شیوه ی زمام داریی پیشاکمونیستی کشوربرمی گردد.شیوه ی ناروایی که ازعصبیت هاوقبیله گرای هایی تاریک وکورمغزبرمی خواست؛ وهمان بودکه، اجازه نداد کشورازشرایط قرون وسطایی بیرون، وبه سویی جهان نوگامزن شود.برای اینکه ازجنبه های تاریک ومنفی عصبیت های قبیلگی وبحران سازیی آن هاآگاه شویم،به سراغ ابن خلدون،جامعه شناس،مورخ ودانشمنددینی مسلمان سده ی پانزدهم میلادی می رویم.علی میرفطروس نویسنده ایرانی، برداشت ابن خلدون ازعصبیت رااین گونه بازتاب می دهد:عصبیت باعث پیدایش نوعی اتحاد،هم بستگی وخویشاوندی درقبیله می شودوبانوعی هم پیمانی وولاء/دوستی موجب بندگی واطاعت مردم ازرئیس قبیله به عنوان سلطان یاخدایگان می گرددکه درنتیجه ی آن فردوحقوق فردی درقبیله(جمع)مستحیل یامضمحل/نابودمی شود.یکی ازویژگی ها ذاتی عصبیت این است که باعث تمرکزقدرت دردست یک فرمان روای خودکامه ومطلق العنان می شود.دراین جا، نه تنهاعقل وعدالت اهمیتی چندانی ندارند،بلکه حفظ وحراست ازقدرت رئیس قبیله،امرمرکزی یامحوری به شمارمی آید....و(تمرکزقدرت دردست رئیس قبیله درحالیکه برای قبیله ی حاکم سودمندوامتیازآورمی باشد،درقلب وذهنیت قبیله های دیگروبزرگان آن هابخل ودشمنی نسبت به قبیله ی حاکم آفریده به جنگ هاورقابت هاوکشمکش های بی پایان قبیلگی دامن می زند.دشمنی هاوکشمکش های که حکومت مرکزی زیرفرمان قبیله ی مسلط راموردتهدیدوهجوم رقبااز قبیله هایی دیگرقرارمیدهد.رقابت هاونزاع های که حملات بی پایان وویران گرانه ی قبیله های سرکش ویاغی وبیابان گرد برشهرهاراکه پیشترقبیله ی فرمان رواآن هاراازرمق انداخته بود،سبب می شود.وهمین هجوم ها)حملات....مسلسل وتکرارااین حملات(قبایل)وحکومت های قبیله گی،باعث شدتامفهوم دولت به معنای اروپایی،هیچگاه درایران(وافغانستان وبخش های بزرگ جهان اسلام)شکل نگیرد.به همین جهت،اگردولت دراروپاتبلورنوعی توافق وتفاهم عمومی یاقرارداداجتماعی برای پایان دادن به هرج ومرج وجنگ داخلی بودومظهرعقلانیت به شماربه شمارمی رفت،درایران(ودیگرکشورهای اسلامی بویژه افغانستان)این دولت خودمظهرجنگ داخلی وباعث هرج ومرج وناامنی بود؛ولذا،مظهربی عقلی وبی عدالتی به شمارمی رود.ازاین رو،باهرحمله وهجومی،مامجبورشدیم که ازصفرآغازکنیم؛بی هیچ خاطره ی ازگذشته،بی هیچ دورنمایی ازآینده.(1)
دراین درگیری وبزنگاه های درونی-قبیلگی که رقابت های کهنه ونواستعمارگری به ابعادپیچیده ی آن می افرود،افغانستان بیشترازهربخش دیگرجهان اسلام،زیان های مادی وفرهنگی بی شماری رامتحمل شده است که اثرات ناگوارآن تاکنون مشاهده می شود.عصبیت قبیلگی،خشونت وستیزه جویی ضدتمدنی آن تنهادر رابطه میان مردم وحکومت های عصبی – قبیلگی کرانمندنمانده،بلکه دامن خودزمام داران قبیله سالارراهم دردرون قبیله ی حاکم؛ وهمچنان،دربرخوردمخالفان گرفته است.بطورنمونه،کورشدن زمان خان ابدالی توسط برادرش محمودوقتل اکبرخان توسط دوست محمدپدرش وقتل امیرحبیب الله خان توسط امان الله خان وسرنگونی ظاهرخان توسط داودخان ازدشمنی بالای قدرت دردرون قبیله ی حکومت گرکه جزخشونت وپرخاش گری چیزی دیگری رانمی شناختند،برخاسته بود.وقتل حبیب الله کلکانی دربازیی قدرت بیرون خانوادگی توسط نادرخان؛باوجوداینکه بخاطر امضادرورق قرآن توسط نادرخان تسلیم شده بودوکشتن یک فردتسلیم شده باشیوه های قبیلگی-عصبانی درهیچ فرهنگی توجیه پذیرنمی باشد؛وقتل داودتوسط خلقی های بی تمدن،ازدشمنی قبیلگی برمی خاست تانابودکردن یک زمام داربخاطرکارنامه هایی زیان رسان به منافع ملی.
زمانیکه خشونت ها،ستیزه جوی هایی قاتلانه وتباه کارانه ی باندهای سلاح بدست وبی سلاح رادرافغانستان کنونی مشاهده می نمائیم،چیزی را به ذهن متبادرنمی سازدندمگرهمان فرهنگ سیاسی قبیلگی شوم وعصبانی وانتقام جویانه که دربسیاری مواردپوشش مذهبی هم به خودبخشیده است؛وازبدحادثه،این پایان ماجرایایگانه علت منحصربه فردهم نیست.اگربدقت وبگونه ی همه جانبه به ریشه های بحران مزمن کنونی درافغانستان نگریسته شودودرجهت پیداکردن راه حل هابرایی بیرون عزم کرده شود،مسایل دیگری هم باین هاافزودمی گردندکه وضعیت راپیچیده ومبهم می سازند.بطورنمونه،درکنارتاریخ عصبانی وخشونت بارافغانستان،مسایل زیرنیزازهمه بیشتردرسرراه حل مشکلات دوام دارکشورسنگ اندازی می نمایند:نخست،موقعیت ژئوپالیتیکس/اثرگذاریی جغرافیابرسیاست یاجغرافیایی سیاسی.دوم،رقابت های جهانی ومنطقه ی دررابطه بااین موقعیت که سال هااست که مردم افغانستان ازپی آمدهایی چنان رقابت های رنج می کشند.سوم،نظریه ی ریشه دارتوطئه درتاریخ سیاسی کشور که به حیث یک وسیله ی ناپاک بدست سیاست کاران نادان افتاده است تاناتوانی هاوتنگ دستی های ذهنی - فکری- سیاسی - فرهنگی واداریی خودراباپیداکردن دشمن های درونی وبیرونی پرده پوشی نمایند.
دررابطه بااصل نخست،بایدیادآورشدکه یکی ازعلت هایی مشکلات دست وپاگیر افغانستان،اهمیت نقش مهم وبنیادی موقعیت جغرافیایی این کشوربه گونه ی پیونددهنده ی ارتباط سه منطقه ی حساس جهان یعنی خاورمیانه،آسیای مرکزی ونیم قاره ی هندمی باشد.ازاین رو،همواره بزنگاه مهم قدرت هابوده است.پیش ازاین،هندبریتانیاوروسیه ی تزاری دراین کشورشاخ به شاخ شده بودندوپس ازآن هاشوروی وامریکادردهه ی1980که اولی دنبال دسترسی به آب های گرم ودومی درفکرمبارزه باکمونیسم بود؛شاخ به شاخ شدند،واکنون امریکاومتحدان غربی اش دراین کشوربدشانس به بهانه ی جنگ علیه هراس افگنی پایگاه گرفته اند که ازآ ینده ی سیاست هایی آن هادرمنطقه، روسیه،چین،ایران وپاکستان به هراس افتاده، گاه به گونه ی دوستانه وگاه به گونه ی چندپهلوبرای آن ها دوسیه سازی می نمایند.دراین نبردبرای یافتن دست بالادرسرزمین افغانستان که ازچهاردهه باین سوادامه دارد،نه تنهاکشورهای فرامنطقه ی،بلکه کشورهای اسلامی منطقه ازجمله پاکستان،عربستان وایران بیشترازناهمکیشان، برای مردم افغانستان دشواری پیداکرده اند.دشواریی برخاسته ازسیاست های کشورهای نامبرده زمانی بسیارروبوخامت گذاشت که هرسه کشورباابزاردین ومذهب واردمیدان شدند.بطورنمونه،ایران ازهمان آغازانقلاب اسلامی،مسئله ی صدورآن رابه کشورهای اسلامی بویژه عربی درمیان گذاشت ؛وبرخلاف آن،عربستان وپاکستان که اولی منافق قبیلگی ودومی سکولارشیادومنافق وغرب زده می باشد،درظاهربدفاع اسلام سنی برخاستند.مبارزه ی نارواوناجوان مردانه ی که بیشترین زیان های مادی وفرهنگی آن رامردم افغانستان متحمل شده اند.طرفه اینکه،دراین درگیریی های رقابتی ونیابتی، پاکستان یک گام پیشترگذاشته مشکل خودباهندراهم به سنگرهای داغ وسردافغانستان انتقال داد!
زمانیکه رقابت هاوکشمکش های نامبرده بانظریه ی توطئه دردرون افغانستان وسطح منطقه همراه شد،وضعیتی رارقم زدکه هرگروه وکشوری به بهانه ی رفع توطئه ی دشمن یانبردباهراس افگنی و...بینی ناپاک خودرادرنمدکهنه وپوسیده ی افغانستان فروپاشیده پاک نماید.برای توضیح بیشترموضوع،ایجاب می کندکه نظریه ی توطئه کمی واکاوی شود.درافغانستان ازدیرزمانی عادت سیاست مداران وسران تنظیم های سیاسی نماشده است که درپس هررخ دادی هرچندکم اهمیت، دنبال نظریه ی توطئه ودشمن های ساختگی درونی وبیرونی بروند.ازبدیاخوب رزوگار...درکشورهای اسلامی نظریه ی توطئه هواداران فراوان دارد.نه تنهامردم عادی،بلکه حتی اکثریت قریب باتفاق روشنفکران این کشورهابجای رویکردانتقادی نسبت به کاستی های فکری وفرهنگی خود،برای توضیح علل عقب ماندگی کشورشان،به نظریه ی توطئه متوسل می شوند.نظریه ی توطئه دراین کشورهایکی ازگسترده ترین حربه هابرای پرهیزازنقدفرهنگی وگریزازرودررویی انتقادی بامسایل ومشکلات روحی وفکری جوامع خودی است.به سخن دیگر،هواداری ازنظریه ی توطئه درمیان روشنفکران کشورهای اسلامی،یکی ازجلوه های آشکارنابالغی روحی ومعنوی است.پژوهش های تاریخی نشان میدهندکه نظریه های توطئه درشرایط بحرانی گسترش بیشتری می یابند.برای نمونه،دوره ی انقلاب کبیرفرانسه ودرسال های پس ازجنگ جهانی دوم.پوپردرکتاب"حدس هاوابطال ها"یادآورمی شودکه نظریه ی توطئه گونه ی ابتدای خرافه است.چنین پدیده ی حتی ازتاریخ گرای نیزکهن تراست ودرشکل جدیدخود،نتیجه ی دنیوی شدن خرافه های دینی است.به باورپوپر،جای خدایان هومری وتوطئه های آنان را،اکنون ریش سفیدان فرزانه کوه صهیون/پیشگامان تشکیل کشوراسرائیل یاصاحبان انحصارهایاسرمایداران یااستعمارگران گرفته اند.همه نظریه های توطئه برپایه ی تصویری به غایت ساده ازجهان وتاریخ استوارند.درچنین تصویری،ساختارهای واقعیت اجتماعی رامی توان ازگذرکنش افرادیاگروه های معین،به گونه ی براه راست زیرتاثیرقراردادوهدایت کرد.نظریه ی توطئه به عنوان الگوی اصلاح پذیرجهت ساده کردن واقعیت برای فهم بهترآن بکاربرده می شود.(2)
تجربه ی تاریخی نشان میدهدکه بهره برداری ازنظریه ی توطئه درطول تاریخ دست آویزی بوده است برای دولت های گونه گون تابه آسانی برناتوانی های درونی خودپرده پوشی کرده وبادشمن تراشی دربیرون مرزها،کله های مردم مشغول نگهدارند.دراین ارتباط،بزرگ ساختن هندبه حیث دشمن درفرهنگ سیاسی بی مارپاکستان تاحکومت نظامی های جنایت کاروآشوب گررادرآن کشورمشروع جلوه دهدتا به هربهانه ی حکومت های ملکی رامرخص نمایند.ودرایران برهیچ کسی پوشیده نیست که آخوندهادر32سال گذشته باپنهان شدن پشت سرتوطئه ی موهوم امریکایاشیطان بزرگ، فراوان مخالفان ومنتقدان خودراکوبیدندودرشعار،دشمنی باامریکا،ودرعمل، منافع آن رادرخاورمیانه تامین کرده اند.بطورنمونه،درواشنگتن،همیشه برای بهره کشی ازرژیم های شیخی-قبیلگی عرب،خطرایران بزرگ نمایی می شودتاخطراسرائیل پشت معرکه برود؛وباپنهان کردن تهدیداسرائیل درعقب تهدیدناچیزایران، بلیون دلاراسلحه ی کهنه ی امریکایی به عرب ها،واسلحه ی مدرن وبه روزآن به اسرائیل فروخته شود؛ونفت عرب هاهم به قیمت ارزان، دراختیارشرکت های نفتی سرمایداری قرارداده شود.ودرافغانستان،بارهادیدیم که سران نادان وعصبی رژیم قبیلگی کابل، خطرپاکستان رابرای خودبزرگ ساخته، نخست، کشوررابدامن شوروی انداختند؛وزمانیکه مسکودرکابل، به سروکله ی کمونیست هاتوجه کرد،همان رهبران قبیلگی به سوی غرب گرایش وبه پاکستان وایران متحدامریکاگوشه ی چشم نشان دادندتااتحادشوروی به سراغ شان رسیدوسبب بحران کنونی گردید!
اگربخاطرفرارازمسئولیت،درپاکستان،ایران،افغانستان وبسیاری کشورهای اسلامی،سیاست مداران ناتوان به تئوری توطئه پناه برده به کشورهای خوددروغ گفتندوخیانت کردندومی کنند،بخاطرپس ماندگی وناتوانی نهادهایی حقوقی-قانونی توجیه پذیرمی باشد.اما،زمانیکه تکیه برنظریه ی توطئه دربزرگترین کشورمدرن وپیشرفته ی جهانی یعنی امریکااهمیت پیدامی نماید،رهبران فرصت طلب وخودکامه وفاسدکشورهایی مسلمان به خود حق میدهندکه بابزرگ نمودن این نظریه ی خرافاتی ومنحط، اززیربارمسئولیت فرارنمایند.دراین بازیی ناپاک تکیه برتئوری توطئه،وضعیت زمانی خراب ترمی شودکه سیاست مداران می کوشندکه باورهای دینی راهم باآن درآمیزند.بطورنمونه،...سنت های پاک دینی،هنوزدرامریکاازجاذبه ی اخلاقی برخوردارند،واززمان جنگ های استقلال تاکنون،همواره این دیدگاه درحوزه ی سیاست درامریکاوجودداشته است که نبردمیان نیک وبد،حق وناحق درجریان است.امریکایی هادراین میان خودراخوب وبرحق میدانندوجبهه ی مقابل رابدوناحق.حال این جبهه ی مقابل می خواهداستعماربریتانیادرزمان جنگ های استقلال باشدیابرده فروشان ولایت های جنوبی یانظامی گریی ژاپن یانازیسم آلمان یاکمونیزم شوروی ویاتروریسم اسلامی.وازهیمن رو،این گرایش درامریکا،برخلاف اروپای غربی وجودداردکه نیروی مخالف غالباًنه به معنای سیاسی،بلکه به معنای اخلاقی فهمیده می شود.مابه ازای امراخلاقی درحوزه ی سیاست،به چیزی جزدوگانگی نیک وبدمنجرنمی گردد.براین پایه می توان گسترش نظریه ی توطئه درامریکارانشانه ی ازعدم بلوغ فرهنگ سیاسی فهمیدکه درآن مخالف سیاسی حقانیت خودراازدست میدهدودراوبه عنوان یک توطئه گرنگریسته می شود.(3)
اکنون که امریکاباچنان دیدگاهی ازنیک وبدوباباورعمیق به نظریه ی توطئه، برفضای افغانستان سلطه داردومی کوشدبرزمین آن نیزمسلط شود؛وبه باورسیاست مداران نومحافظه کارآن، بن لادن ازهمین جاعلیه امریکاعلام جنگ کرده است.ازاین رو،این کشورباچنان ذهنیتی به خودحق میدهدکه دست بهرکاری زده وضعیت رابجای راه بازکردن به سویی صلح وثبات، بیشترازیپش پیچیده ترنماید.زمانیکه تئوری توطئه ودیدگاه نیک وبدوادعای اینکه امریکاحق ودیگران همه باطل می باشند،بامنافقت های متحدمنطقه ی آن یعنی پاکستان ورقابت های ریزودرشت قدرت های منطقه ی وفرامنطقه درجهت نفوذیابی درافغانستان یک جاشوندکه شده اند،بیشترازهرزمانی دورنمای صلح ردرافغانستان راتیره وتارمی نمایند.ازاین رو،درادامه ی این نوشته کوشش به عمل می آیدتا به گونه ی درست وهمه جانبه،عامل های ریزودرشت سنگ اندازدرراه بازگشت صلح وامنیت درافغانستان؛چه بومی،چه منطقه ی وچه فرامنطقه ی؛ وهمچنان، عامل های کمک کننده به بازگشت صلح،به کاوش گرفته شوند.
0 comments:
Post a Comment