ابراهیم ورسجی
25-8-1393
این نویشته دردوبخش تهیه شده شده ست:نخست،بحثی مختصری درباره ی فرهنگ.دوم،بررسی دشواری های فرهنگیان درافغا نستان. واقعیت این است که، افغا نستان بیشترازهمه کشورهای پس مانده یا بخش بزرگ آن ها مواجه با مشکل فرهنگی می باشد.مشکلی که دردوسطح یاسویه خود نما ئی کرده ومی کند:نخست،درسطح عوام ، فقه سنتی وملایانش بخاطر رخنه ی فرهنگ مدرن غربی بویژه نوآوری های مدرنیته / نواندیشی که باعث ظهوربنیاد گرائی وتروریسم مذهبی وسرافگند گی حکومت های مستبد دیروزوحاکمان وسیاست کاران امروزشده است.دوم،درسطح فرهنگیان که این دومی بیشترماهیت فرهنگی- سیاسی دارد تا دشواری های مهارپذیرومهارناپذیربرخاسته ازبرخورد سنت بامدرنیته / نواندیشی.دررابطه به اصل نخست،بهتراست نویشته را ازتعریف فرهنگ بیاغازم؛به این خاطرکه،هم بحث راپایه ورونق می بخشد وهم درشناخت پدیده های باهم پیوسته ی فرهنگ وفرهنگیان کمک می نماید.
دراین راستا، واقعیت این است که ازفرهنگ تعریف های بسیاری شده است که هیچ کدام پذیرش جهان شمول پیدانکرده اند.ازاین رو،دنبال تعریفی ازفرهنگ می روم که تا اندازه ی مورد پذیرش اکثریت واقع شود.اینکه تعریفی همه پذیرازفرهنگ نداریم،برمی گردد به این اصل که گرایش ها ونهادهای گونه گون فکری- مذهبی - سیاسی درسطوح ملی وجها نی ازفرهنگ تعریف های مورد پسند خود راکرده اند.بطورنمونه،سیاست مداران بویژه سیاست مداران ملی گرا،ازفرهنگ تعریف خود را ومذهبی هااغلب ازفرهنگ تعریفی کرده اند که آن را درمذهب گم می نماید یاماهیت آن رادیگرگون می سازد.کمونیست هاهم اقتصاد را زیربنا وفرهنگ را روبنا گرفته به کناره ی کم اهمیت زندگی رانده اند وسرمایداری هم به گفته ی کمونیست ها فرهنگ سرمایدارانه ی خود را تولید وانکشاف داده است که به نفع خودش وبزیان طبقه ی کارگرعمل می کند.ازاین نگاه که،کمونیسم فرهنگ راروبناگرفته واید ئولوژیی کمونیستی باصطلاح کارگری رابرشانه ی آن سوارکرده است؛حق با آن است که فرهنگ را بهوده نماید.
بنابرآن،حق بانوام چامسکی،دانشمند امریکائی است تا بگوید:کجارفتند آن همه روشنفکران شوروی؟ همچنان،حق آیزیا برلین،دانشمند انگلیسی است تا درکتاب، دانشمندان روسیه،ایدئولوگ ها، روشنفکران وفرهنگیان روسیه ی کمونیستی را سنگ پشت بنامد که تنهایک حقیقت رامی فهمیدند،یعنی دفاع ازایدئولوژیی کمونیسم ومطلق انگاریی آن وشریرنمایش دادن دیگران .ازاین سبب،بامرگ ایدئولوژیی قدرت یا کمونیسم قدرت زده – مستبد- خود سرکه فقرراتقسیم وآزادی را ازبن برانداخت ، روشنفکران وفرهنگیان آن به گفته ی نوام چا مسکی، به فراموش خانه ی تاریخ سپرده شدند.درسوی دیگرداستان یا دشمن کمونیسم که سرمایداری باشد،بورژوازی با انقلاب صنعتی اش ازهمان آغازبرای تبلیغات وبازاریا بی درسمت فروش وصدورکالاهای تولیدیی خود ژورنالیسم را خلق وبزرگ کرد که اکنون مورد بهره برداری همه گان چه چپ های نیمه جان،چه راست لیبرالِ روبه شکست وچه بنیاد گرایانِ تروریست - مذهبی یامذهبی نما می باشد.پرسما نی که با برآمدن انترنت وفسبک ودرواقع انقلاب و انفجار اطلاعا تی ،جنبه ی جها نی پیدا کرده است.
باوجود اینکه ، گرایش ها وایدئولوژی های لیبرال- کمونیستی- مذهبی- ملی گرا ،تعریف های خاص خود ازفرهنگ راپیش کش کرده اند؛اما واقعیت این است که، فرهنگ میدان حضور- کنش ها - واکنش های سه جریان تاریخی زیرمی باشد: فرهیخته گان، دولت ها وتوده های مردم. سه گرایش یا جریانِ مهمی که درپیدایش،استوارسازی ودیگرگون سازی فرهنگ نقش تعیین کننده داشتند ودارند. شایان یا دآوری می باشد که، دراین میدان پرفرازوفرود وروبه پیشرفت، نقش فرهیخته گان یا فرهنگیان درمقا یسه به نقش های توده های مردم وحکومت ها ممتازوبرجسته ترمی باشد.ازاین رو، برای تعریف بهترفرهنگ به سراغ فرهیخته گان آن هم ازمیان دا نشمندان مردم شناسی می روم.به این خاطرکه،نهاد های اولی ودومی هم برخاسته ازشکم توده های مردم می باشند.دراین راستا، کلیفورگیرتز، مردم شناس برجسته، فرهنگ را چنین تعریف می نماید:"فرهنگ برالگوی نهفته درنهاد ها که بصورت تاریخی انتقال یافته است دلالت می کند.نظامی که ازبرداشت های به اوارث رسیده که به صورت های نمادین بیان شده است.فرهنگ نه تنهابه ما کمک می کند خود مان را تعریف کنیم، بلکه درعین حال وسیله ی است که آدمی ازطریق آن شناخت خود اززندگی ونگرش های مربوط به آن را مبادله می کند وتداوم می بخشد." دراین تعریف،فرهنگ می شود میراث تاریخی که ملت ها ازنسل های دیروز گرفته به نسل های امروز وفردا انتقال می دهند تا گذشته شان رابه آینده شان گره زده وبا بازنگری درآن وسازگارساختن آن با نیازهای عصروزمان آینده ی درخشانی را رقم بزنند.
اکنون که،ازفرهنگ، تعریف پیش کش کرده شد؛کمی درزمینه بحث کرده وارد بخش دوم نویشه می شوم.البته که،به مشکل فرهنگ بطورخاص درافغا نستان تمرکزکرده آنگاه وارد بحث درباره ی دشواری های فرهنگیان این کشورمی شوم.اینجاست که، نقش دولت وتوده های مردم درمشکل فرهنگ خود نمائی می کند.درکشورهای اسلامی، مسلمان ها فرهنگ های ترکیبی دارند که متشکل ازآموزه های اسلامی،فرهنگ های بومی هر کشورِ مسلمان وفرهنگ غربی.ازاین رو، بحث ازموجودیت فرهنگ اسلامی بی پایه می باشد؛البته ازدونگاه:نخست،عربستان که مهد پیدایش اسلام می باشد؛ کشوری که چیزی بنام فرهنگ جزقرآن و احادیث رسول الله ص ورسم ورواج قبایلی چیزی دیگری ندارد وزبان عربی راهم قرآن تقویت کرده است.درواقع،همین مسئله نشانگراین است که فرهنگ مسلمان ها وجود دارد؛اما فرهنگ اسلامی وجود ندارد.بطورنمونه،جهان اسلام چهارحوزه ی نیرومندِ فرهنگی- تمدنی دارد:ایران،مصر،هند واندونیزیا.ازاین نگاه که پیامبران برای تصفیه ی فرهنگ ودرواقع براندازی شرک وترویج خداپرستی آمده اند؛این اصل راتایید می نماید که فرهنگ اسلامی درشعاروفرهنگ مسلما نی درعمل حضوردارد.به سخن دیگر،ملت های قبلن بافرهنگ چه ازطریق فشاروچه ازطریق تبلیغ ورغبت هم اسلام رابه حیث دین پذیرفته اند وهم فرهنگ قبلی خود راپاس ونگهداری کرده اند.پدیده ی که ازآن بنام فرهنگ مسلمان ها یا فرهنگ مسلما نی یاد کرده شد.جالب این است که،درایران ومصروهندکه اسلام بزوررفته است؛اکنون،گرفتارخشونت شده است.برخلاف،دراندونیزیاکه باتبلیغ وعرفان رفته، جامه ی مدنی ومهربان به تن کرده است.پرسمانیکه ارزش کارهای فرهنگی – مدنی سازانه رادرجهت کمرنگ کردن بنیاد گرایی خشن وتروریسم مذهبی برجسته می سازد.
جالب این است که ،همین فرهنگ مسلما نی،پس ازهجوم ورانده شدن استعماربنام فرهنگ یا فرهنگ های ملی درکشورهای مسلمان رونق پیدا کرده دربرخی کشورهاحکومت ها و نهادهای روشنفکریی دین گریزکوشش کردند که بنام سکولاریسم اثرات اسلام برفرهنگ مسلمان ها رابزدایند که کمک به برآمدن سلفی گری وبنیاد گرائی اسلامی کرد که برخی شاخه های نادان- متعصب آن سرازگریبان تروریسم درآورده اند.اگردر57 کشوراسلامی،حکومت های مسلمان می کوشند دین رابه نفع خود ترجمه وتفسیرمشروعیت زایا توجیه گرقدرت نمایند،به این اصل برمی گردد که دربرخی سرزمین ها فرهنگ مسلما نی بیش ازحد گرایش اسلام گریزی پیداکرده یا این گرایش برآن ها تحمیل کرده شده است.درحالیکه،اصل فرهنگ وتمدن مسلمانی آمیزه ی ازاسلام وفرهنگ بومی می باشد که عناصرجدیدی ازفرهنگ مدرن غربی هم به آن افزوده شده است.به سخن دیگر،اکنون مسلمان ها دارای یک فرهنگ التقاطی می باشند که عامل های ملی،غربی واسلامی شکل دهنده ی آن می باشد.
ازجا نب دیگر،همین التقاطی بودن فرهنگ مسلما نی هم ازخوبی آن حکا یت می کند وهم ازنزاع برانگیزی عامل های شکل دهنده ی آن.درواقع،خوبی اش این است که دروازه اش برای داد وگرفت با دیگرفرهنگ ها بازاست وخرابی اش این است که عامل های متشکله اش بویژه مذهب می کوشند یک دیگررا ازمیدان بیرون یا موقعیت برتربریک دیگرپیدانمایند.اگرامروز،برخی دانشمندان غربی ازجمله برنارد لویس ازبحران اسلام سخن می گویند؛درواقع،گروه های مانند:القاعده،طالبان،ولایت فقیه،داعش،بوکوحرام / گروه صد درصد مخالف باآموزه های تمدن غربی وچند گروه متعصب تاریخ زده ی دیگررابهانه یا علت گرفته بحران اسلام راعلم می کنند که زیاد با واقعیت همخوا نی ندارد.ازاین رو،من دریک مقاله زیرعنوان" بحران خاورمیانه؛ بحران اسلام یابحران استبداد عرب" بحران مورد نظرلویس را بحران استبداد عربی وبحران تفکرمسلمان ها تعریف کرده ام.بحران تفکرمسلمان ها به این خاطرکه، قرآن دردین داری اجبارنگذاشته واصل کرامت انسا نی رابرای همه فرزندان آدم بدون درنظرداشت مذهب ورنگ وپوست شان قایل شده وبرای تعیین سرنوشت سیاسی شان به عدالت وشوراتاکید کرده است که راه را برای سازش اسلام با دموکراسی وحقوق بشرودرمجموع مدرنیته / نواندیشی بازمی کند.اما، مسلمان ها که درچنگال فقه وحکومت های استبدادی- سنتی خود گیرمانده اند نمی توانند یا نمی خواهند باجهان مدرن هم خوان شوند.ازاین رو،برداشت قشری ازاسلام که دستاورد آن بنیاد گرائی ودرواقع فرزند ناجورهمان فقه وقت گذشته وسازش آن با فرهنگ های قومی- قبایلی درزیرسایه ی استبداد مذهبی وغیرمذهبی می باشد؛افزون براینکه، نمی خواهند باجهان نوهمخوان شوند، درسرراه آن مانع تراشی هم می کنند.پرسمانیکه برناردلویس ازآن بنام بحران اسلام یاد کرده ومن آن رابحران یامشکل فرهنگ وسیاست مسلمان ها می دانم که ازلیبی تا افغا نستان رافرا گرفته است.وراه بیرون رفت ازوضع ناهنجارکنونی هم تفسیرمجدد متن های دینی درسازوارگی با نیازهای روزمی باشد؛پرسمانیکه مرحوم محمد عبده(وفات1905) به آن تاکید وکارهای هم کرد؛اما شاگردانش آن را ادامه ندادند.درواقع،باعدم ادامه ی آن، به عمراستبداد عرب کمک وتاحدی باعث برآمدن القاعده وداعش شدند.ازواژه ی تاحدی به این خاطرکارگرفتم که دربرآمدن القاعده وداعش ،نقش تعیین کننده را استبداد سنتی- نفتی وسکولار- دموکراسی- حقوق بشرستیزعربی بازی کرده است.
درحالیکه، مسلمان ها همه شان مشکل فرهنگی به گونه های متفاوت دارند وهمین مشکل فرهنگی باعث شده است که ملاها وحکومت های آن ها به بهانه های حفظ دین وحفظ قدرت ملت ها یا توده های مردم زیرفرمان خود را به قربانگاه کشمکش گذشته وآینده یا کهنه گرائی ونوگرائی بفریستند؛ کشمکشی که ازلیبی تا افغا نستان وازداکه تاژاکارتا محسوس است.اما، دراین کشمکش، وضع مردم،حکومت ها وفرهنگیان افغا نستان بیشترناخوشایند به نظرمی رسد.به این خاطرکه،افغا نستان نتوا نست دومشکل را پشت سربگذارد:نخست،درامرنوسازیی ازبالابزیر یامتحول کردن زورمدارانه ی ساختارمتصلب اجتماعی- قبیلگی توسط حکومت هاشکست خورد.شکستی که نابودی نوکاری کمرنگ به شیوه ی مدرنیسم روسی رانابود وطالبان رابه حیث یک بیماری فرهنگی ومذهبی وقبایلی تحویل داد.دوم،افغا نستان نه توانست ازدورباطل متکی بودن حکومت های خود به هند بریتانیا،اتحاد شوروی،پاکستانِ مزدور واکنون امریکا،بیرون شده درسطح خود گردانی حتا مانند یک دولت شبه ملی هم جای بگیرد.اینجاست که مشکل فرهنگی افغا نستان بویژه مشکل فرهنگیان آن بدرقم خورد ومی خورد.
درواقع،بدرقم خوردن مشکل فرهنگیان افغا نستان هم به حکومت های مزدور دورباطل بازیی قدرت های بزرگ هم به پس ماندگی فرهنگی- اقتصادی مردم وهم به چند دستگی قومی فرهنگیان منوط می باشد.درماندن درچنین دورباطلی تاریخی- سیاسی که اکنون تروریسم مذهبی – قبایلی را دامن زده است،دوعامل سبب شده است که فرهنگیان دست وپایشان بسته شود:نخست،حکومت های مزدوروخود سربخاطرناسازگاربود نشان با نبض اجتماعی- فرهنگی جامعه هم نوکرخارجی ماند ند وهم ازآگاه وهوشیارشدن مردم ترسیدند.پرسمانیکه سبب شد با آگاهی،فرهنگ وفرهنگیان ازدروازه ی دشمنی وارد شوند.دوم،هم حکومت های قبیلگی وهم باسوادان پشتوزبانِ حکومتی بخاطرعقده ی حقارت نسبت بزبان وفرهنگ فارسی دشمنی ورزید ند. البته،بیشتر به این علت که،گمان کرده بودند که با دشمنی ورزیدن با زبان وفرهنگ فارسی،زبان وفرهنگ فراگیردرافغا نستان، می توانند پشتوراکه درزادگاهش درپاکستان تقریبن مرده است؛ درمحیط فارسی برقراریاجایگزین آن نمایند.بی خبرازاینکه تاریخ دوقرنه ی حکومت گرهای پشتونِ ناتوان ازسخن گوئی بزبان پشتو، درفارسی است که اگرنیست شود که ناممکن است،تاریخ سیاسی تنها دونیم قرنه ی خود شان راهم ازدست می دهند.
بانگاهی به ذهنیت فرهنگی- سیاسی- تاریخی ای پشتو سازانِ فارسی ستیزدرافغا نستان،اگرکمی به عقب برگشته ازعبدالرحمن خان به این سوبنگریم، روشن می شود که این کشور دارای مستبد ترین حکومت های بدگمان وبدبین نسبت به فرهنگ وفرهنگیان بوده است.وبد بینی حکومت ها هم نسبت به فرهنگیان ازاین اصل مایه می گرفت که بقای قدرت خود را درنادان نگهداشتن مردم می دا نستند وفرهنگیان هم دنبال تنویرگری درمیان مردم می گشتند ومی گردند.ازاین رو،مستبدان خود سر- پسمانده ونوکربیگانگان خوب دشمن خود، یعنی روشنفکران وفرهنگیان را شناسائی ودرمهارکردن شان کوشیدند.زیراکه، درغیراین صورت،آن هاحکومت کرده نمی توانستند و فرهنگیان وروشنفکران هم فرهنگی وروشنفکربوده نمی توانستند ونمی توانند.با وجود ترس حاکمان ازفرهنگیان،اگرتغییراتی درافغا نستان بعدازجنگ جهانی دوم صورت گرفت وسبب شد که محمد زائی های انگلیسی- روسی ای حاکم چهره های متناقض درسیاست نشان بدهند. مثلن، دوره های نخست وزیری شاه محمودخان وسال های پسین حکومت ظاهرشاه،فرهنگیان تاحدی تبارز کرده توانستند خواستارمردمی ساختن دولت شوند؛ برمی گردد به تغییرات محیط بین المللی ومنطقه ی نه مسئولیت پذیریی حکومت گران.ازسوی دیگر،ازهمان تغییرات مفید در محیط فرهنگی- سیاسی ترسیده اول محمد داود را نخست وزیرساختند وبعدن جمهوری قلابی اوراشکل دادند تاروشنفکران رابه پشتوزبان وفارسی زبان تقسیم وکله ی اولی رادرمسئله ی پشتونستان بسته ودومی را زندا نی نماید تا قدرت خانوادگی حفظ شود.ازاین سبب،مردم سنتی،حکومت هامستبد وفرهنگیان منزوی وزیرفشارحکومت ها با قی ما ندند.حکومت های خود سری که دستاورد شان کودتای ننگین ماه ثور1357، تلفات بیش ازحد فرهنگیان وروشنفکران دردوره ی تره کی- امین وپیاده شدن ارتش سرخ به افغا نستان ،فربه شدن تندرویی درقالب جهادی گری،شکست شوروی وفروپاشی حکومت دست نشانده اش درافغا نستان،برآمدن جهادی های تفنگ داروتهی مغز،ویران کردن کابل توسط آن ها وراه اندازیی طالب گریی تروریست زیراثرالقاعده وارتش پاکستان، رخ داد یازدهم سیپتامبر2001وپیاده شدن ناتووهزینه های مالی وجا نی بیهوده ی آن وفربه شدن دوباره ی تروریسم درافغا نستان وقدرت نما ئی پاکستان درمنطقه حتا دربرابر سیاست افغانی امریکا وچاپلوسی کرزی وانعطاف بی سابقه ی اشرف غنی نسبت به نظامی ها وسیاست کاران دغلکارپاکستانی می باشد.
بادرنظرداشت گفته های بالا، به صراحت می توانم بگویم که درمنزوی ساختن فرهنگیان ونواندیشان وتولید جهادی گری وطالبان،حکومت های خود سر- ناکارآماد افغا نستان صد درصد مقصرمی باشند.البته که، دین گریزیی برخی روشنفکرمآ بان وروشنفکرمآ بی شان بی پیوند بدربارهای شاهی وجمهوریی قلابی هم نبود.بنابراین،درتولید تندروی وایجاد تروریسم کوتاهی بدوش دارند. بطورنمونه، محمد داود که درخدمت مسکوبود،بالای چپ گرایان خلقی- پرچمی ومحمدظاهرشاه دارای مزاج لاردهای لندنی ازطریق کاکایش ،شاه ولی خانِ انگلیسی،بالای ملاهاکارمی کرد.باحفظ این ملاحظ که، قویا ازروشنفکران نفرت داشتند.بله،میوه ی تلخی نفرت ازفرهنگیان وساخت وباخت باچپی هاوملایان را بانابود یی حکومت های بی میوه ی خود چیده وافغا نستان را درقرون میانه نگهداشتند! اگرپرسمان های یاد شده رابنیاد قراردهم،پرسش چه باید کرد پیش می شود که مسئولیت فرهنگیان درشرایط پیچیده ی کنونی چه می باشد یاچه باید باشد؟
برای پاسخ پرسش یاد شده ،لازم است که بدوپرسمان زیر ریزبینانه نگریسته شود:نخست،فرهنگیان وروشنفکران ازبرخورد های خشن حکومت های مستبد گذشته درس عبرت گرفته فکر واندیشه را درگودال سیاست های چرکین روزمره گورنکنند! دوم، گذشته راچراغ راه آینده ساخته درواقع روشن نگرانه به گذشته نگریسته نگذارند که گذشته ی ناشاد باعث ناشاد ساختن آینده شود یا گذشته ی ناشاد درآینده تکرارشده باعث ماندن کشور دروضع قبیلگی دیروزوامروزش شود.دررابطه به اصل نخست،باید گفت که فرهنگیان وروشنفکران نخستین قربانیان حکومت های خشن – واپس گرا- قرون وسطائی- قبیله سالارمی باشند.ازاین رو،خط بطلان کشیدن به چهره ی چنان حکومت های وهمچنان کسانی که درصدد احیای چنان شیوه ی حکومتی می باشند،باید درسربرنامه ی کاریی فرهنگیان وروشنفکران جای بگیرد.به این خاطرکه،برابربه این سخن نغزفارسی که"آزموده را آزمودن خطاست"! فرهنگیان وروشنفکران آینده نگرباشند نه گذشته نگرکه میوه ی تلخ خود را تحویل داده است. دررابطه به اصل دوم،فکرمی کنم که گذشته ی دونیم قرنه ی افغا نستان چیزی برای تقلید ندارد.ازاین رو،آن رابتاریخ نویسان البته نه تاریخ نویسان رسمی سپرده درتکاپوی ساختن آینده ی درخشان شویم وآینده ی درخشان هم میوه ذهن،فرهنگ،اندیشه وبرنامه وکاربری توسط نهاد های درخشا نی خواه می باشد.
پس، لازم است که ازنقد خود وگرفتن ازخوبی های دیگران بیاغازیم.وقتیکه سخن ازنقد خود به میان می آید،درواقع ایجاب این را می کند که فرشته سازی ازخود وشیطان سازی ازدیگران را کناربگذاریم.افسوس که درافغا نستان این مسئله به یک مشکل عمده بدل شده است! بطورنمونه،برخی کمونیست های فارسی زبان هنوزهم به استالینیسم مهرورزی دارند؛درحالیکه،برخی پشتوزبان های رفیق شان افزون بر ستایش ازاستالین،پوره طا لب هم شده اند تا درجامعه ی قبیلگی جای پائی برای خود پیدانمایند.درصف مخالف شان هم که جهادی های مسخ شده ومسخ ناشده می باشند، تاحدی زیادی همین مشکل رادارند.مثلن،عده ی شان البته پشتوزبان های شان همراه رفقای پشتوزبان خود طالب شده اند وبرخی دیگرشان چنان درفساد حکومت کرزی غرق شده اند که سزاوارمی باشند ماتریالیستان منافق نامیده شوند.البته که،جهادی های تفنگ دارفارسی زبان هم شریک فساد شان می باشند وحق دارند که ماتریالیستان منافق ترشمرده شوند.دراین گیرودارماتریالیستِ منافق شدن، گرفتاری فرهنگیان وروشنفکران منتقد حکومت ها زیاد شده است.به این معناکه،به گفته ی شاعر:"هرکه پا کج می گذارد / خون دل ما می خوریم"! وقتیکه، ازچپ های سرگردان،جهادی های مسخ شده وفرهنگیان فلاکت زده وتوهین شده توسط حکومت ها نام می برم،تهی ازفایده نخواهد بود اگرازملاهاهم یادی کرده شود.واقعیت این است که،حکومت کرزی با فساد گستری های بی پایانش ازطریق شورای مولوی ها وشورای عالی صلح، ملاها راهم شریک جرم وناپاکی خود ساخت.چون امریکا زیاد دا لرواریز کرده بود،ملاهاهم حق داشتند که ازکاروان پس نمانند.البته که پس نماندند،اما فقه ومسجد راهم آلوده ی شکم پرستی خود کرده اند.طوریکه، طالبان شریعت خود فهمیده شان را تا فرق سرتروریستی ساخته اند!
ازاین رو،لازم است که سخن اخیری رابرای آن ها گفته نویشته رابه پایان برسانم.به این معناکه،فرهنگیان باهرگرایشی که دیروزداشتند وملایان، باید بدانند که افغا نستان باید وارد عصرنو شود وعصرنوهم ازنقد سنت وپذیرش مدرنیته / نواندیشی بویژه کثرت گرائی پذیری یاستون فقرات مدرنیته عبورمی کند؛وبرای مدرن شدن هم دونمونه را پیش کش می نمایم.نخست،مدرنیته ی امریکائی که ازشکم مدرنیته ی اروپائی یا پروتستانتیسم اروپابیرون شده است.دوم،نمونه ی ماندن درگذشته می باشد که امریکای لاتین بخاطرگیرماندن دردام کلیسای کاتولیک رومی گرفتارآن شده بود.خوشبختانه،ازچهاردهه بدین سو،امریکای لاتین توسط الهیات رهائی بخش که نتیجه ی بازنگری درمتون مقدس وبهربرداری ازمدرنیته ی پروتستانی- امریکائی می باشد،خود راموفقانه مدرنیزه کرده ودرجایگاه دوم بعد ازامریکای شمالی واروپای غربی درجهان قرارگرفته است.درواقع،این تحول بزرگ درنیم کره ی غربی دستاورد الهیات رهائی بخش،انسانی- کثرت گراپذیر شدن کمونیست وملی گرایان وکنارزدن نظامی های کودتاچی ازقدرت می باشد.
باتوجه بوضعیت ناگواریکه افغا نستان دارد، رسیدن به مدرنیته ازطریق تجربه ی امریکائی ناممکن ویا پیش ازوقت می باشد.جالب این است که، خود امریکا به افغا نستان آمد وباوجود هزینه های زیاد جا نی ومالی 13ساله شکست خورد.ازاین رو،روشن است که تجربه ی امریکای لاتین کمک کننده درجهت مدرنیزه کاریی افغا نستان بخاطرشرایط اجتماعی- فرهنگی- اقتصادی- سیاسی مشابه می باشد.به شرطیکه،دوکارزیرکرده شود:نخست،ازفا صله میان فرهنگیان ومولوی هاالبته مولوی های خوب کاسته شود.دوم، تفسیرهای نوازمتون دینی که درجاهای دیگرصورت گرفته است؛ توسط فرهنگیان به مولوی هاعرضه شود.دراین صورت،آن هابه تلاش های سازنده درجهت اصلاحات دینی واجتماعی می آغازند.همچنان،برایشان هشدارداده شود که اگرچنین نکنند،هم خودشان وهم فقه شان توسط انقلاب اطلاعاتی- رسانه ی به خطرمی افتد.درحالیکه،پیوند زدن میان ملایان وفرهنگیان افغا نستان کارروشنفکران مسلمان می باشد؛ اما فرهنگیان دیروزکمونیست باید بدانند که سوسیالیسم به حیث یک مکتب اقتصادیی عدالت خواه منهای بلشویسم- ماده گرائی ودیکتاتوریی استالینی وتوحش حفیظ الله امینی- پل پتی،برای بسیاری مردم قابل قبول است.همچنان که،عدالت خواهی وتاکید اسلام براصل شورا ، احترام به با ورهای دینی دیگران وعملی کردن اصل نبود اکراه واجباردردین،می تواند مسلمان های افغا نستان ودیگرکشورهای اسلامی راپیشگام عدالت،صلح وسوسیالیسم ساخته تروریسم وتنگ نظری های مذهبی- قبایلی- طالبی- داعشی رانیست نماید.درغیراین صورت،فرهنگیان باهرپیشینه ی که دارند باید بدانند که آینده ی خوبی درانتظارشان نیست.
0 comments:
Post a Comment