Sunday, 22 July 2012
درافغانستان،پدیده ی بنام حزبِ مخالفِ حکومت وجودندارد
ابراهیم ورسجی
1-5-1391
برهمه آگاهان،فرهنگیان،روشنفکران وکنشگران خُردوبزرگِ میدان سیاستِ افغانستان روشن است که فرهنگ سیاسی سرزمین ما،فرهنگ انحصار،تمرکزقدرت وخود کامگی قبیلگی- شخصی وخاندانی بوده است؛وبیرون شدن ازچنان فرهنگی،به بسترسازیی ذهنی- فرهنگی وازهمه بارزتر،به یک دیگرگونی درسامانه ی آموزشی- پرورشی وفرهنگ همگانی نیازمبرم دارد.ازآنجاکه دیگرگونی به روال عادی درسامانه ی آموزشی- پرورشی وفرهنگ همگانی افغانستان صورت نگرفته وممکن است که به آسانی صورت نگیرد،وعلت هم عدم راهیابی دیگرگونی سازنده در حکومت های خودکامه و دورنگهدارنده ی مردم ازسیاست یاغیرسیاسی ساختن مردم می باشد.ازسوی دیگر،سه دهه جنگ تغییراتی دربینش وآگاهی سیاسی مردم آورده است که دورشدن ازگذشته وگام زدن درمسیرآینده ی بهترراآسان ترنموده است.باوجود دیگرگونی نامبرده،بخاطرروشنی انداختن به موضوع وترسیم مسیرآینده ی بهتر،بدوپرسمان زیرنیازمبرم احساس می شود:نخست،تعریف درست ازفرهنگ سیاسی.دوم،بیان رابطه ی تنگاتنگ میان فرهنگ سیاسی وحزب های سیاسی .
درجهان غرب که همه پدیده های نوازجمله حزب سیاسی درآن سربلند کرده است،تازمانی که حکومت هاخود کامه بودند،فرهنگ سیاسی تمرکزگراومردم غیرسیاسی بارآمده بودند.طرفه اینکه،درغرب،حکومت مذهبی پاپ وکلیسابه حیث نماینده ی خداونهادخدایی نقش بسیاربارزی درغیرسیاسی ساختن مردم وانحصارقدرت وتمرکزافراطی آن داشتند.پرسمانی که باآغازرنسانس/نوزایی وهجوم علم برمذهب، دیگرگون، ودرگام نخست،به برآمدن دولت های خود کامه ی کارآمدِ سکولار/عصری اندیش،ودرگام دوم،به برآمدن دولت های دموکراتیکِ مدرن انجامید.دراین مسیرپرخم وپیچ،دولت های خود کامه ی کارآمدِسکولارزیرساخت های اقتصادی- فرهنگی رافراهم ودرمجموع آغازگرانقلاب صنعتی ودرنتیجه به برآمدن بورژوازیی شهری- ملی دراروپاوصادرکردن استعماربه جهان غیراروپایی دست زدند.
طوریکه تاریخ فلسفه ی سیاسی مدرن نشان میدهد،پس ازرنسانس/نوزایی،درمرحله ی نخست،دولت های خود کامه ی کارآمدِغیرمذهبی جایگزین دولت های خود کامه ی مذهبی- کلیسای شدند،ودرمرحله ی دوم است که فرهنگیان،روشنفکران،آزادی خواهان وطرفداران حکومت مشروطه که انقلاب1688انگلیستان آغازونمادآن می باشد، دولت های دموکراتیکِ مدرن جایگزین دولت های خود کامه وغیردموکراتیکِ پسامذهبی درسیاست شدند.طرفه اینکه،دولت های خود کامه ی کارآمدِ پسامذهبی- کلیسایی، مدعی داشتن حق الهی شاهان برمردم شده وبدین طریق استبدادغیرمذهبی خودراجایگزین استبدادمذهبی پاپ کرد که مدعی نمایند گی خدا درزمین بود.ازاین رو،درتاریخ مذهبی- سیاسی اروپا،پس ازرنسانس/نوزای، حق الهی شاهان جایگزین حق الهی- مذهبی پاپ درجهت حاکمیت برمردم شد.به سخن دیگر،هم امپراتوریی مقدس روم وهم حکومت های شاهی مطلقه ی رقیب وجانشین آن، ازمشروعیت ملی فراریامشروعیت فرمان روایی خودراازدین وخدامی گرفتند.
خوشبختانه،باگسترش آموزش وپرورشِ نووبالارفتن سطح آگاهی توده ها،دودیگرگونی درجامعه ی اروپایی صورت گرفت:نخست،طبقه ی درمیانی سربرافراشت که طرفدارحکومت محدودوقانونمندوجدایی حوزه ی سیاست ازحوزه ی اقتصادوجدایی دین ازدولت بود.دوم،طبقه ی روشنفکرسربرافراشت که آزادی فردی،حکومت محدودوقانونمندوعدالت اجتماعی راهدف خودساخته بود.دراین راستا،طوریکه شده شد.درنیمه ی دوم سده ی نزدهم،حزب های سیاسی درجهت رقابتی کردن سیاست وتحقق حق انتخاب مردم که دموکراسی واقعی می باشد،به گونه ی درستی ابرازموجودیت کردند.بنابراین،درجامعه های که انقلاب صنعتی تحقق وبافراورده ی آن یعنی سرمایداری، طبقه ی درمیانی فربه ترشده بود؛انقلاب بورژوازی وفرهنگ سیاسی برخاسته ازآن، حزب مخالف رابرسمیت شناخت.فرایندی که به نظام دوحزبی یاچند حزبی منجروفرهنگ سیاسی انگلیسی- امریکای رابه میدان آورد که درآن حکومت هابجای آسمان، کسب مشروعیت رازمینی وازطریق انتخابات به آرای مردم روی آورده مشروعیت مذهبی رابه مشروعیت ملی دیگرکردند.
برخلاف،درکشورهای که انقلاب بورژوازی رابدرستی پشت سرنگذاشته بودند، درجهت تقلیدازاروپای غربی نوسازیی اقتدارگرایانه راه اندازی شد که روسیه ی تزاری نمادآن می باشد.ازجانب دیگر،درزمانی که انقلاب صنعتی وسرمایداریی برخاسته ازشکم آن درجامعه های انگلیسی- امریکای- آلمانی- فرانسوی و...دنبال نظام چندحزبی ومحدود کردن قدرت حکومت هابودند،کارل مارکس وانگلس نظریه ی دیکتاتوریی پرولیتار/کارگرراپیش کش وسیستم چند حزبی کشورهای سرمایداری رابخاطرپاسداریی آن ازمنافع طبقه ی سرمایدار سرزنش کردند.زمانیکه جهان واردسده ی بیستم شد،وجنگ جهانی اول سیستم های سیاسی استعمارگرراتکان داد؛افزون برسامانه ی دوحزبی یاچند حزبی کشورهای سرمایداری،باتعهدبه اندیشه ی مارکس وانگلیس، بلشویک هادست به کودتازده زیرنام انقلاب، سیستم تک حزبی- کمونیستی رادرروسیه ی شوروی روی کارآوردند.درواقع،پس ازانقلاب روسیه،جهان شاهد دوگونه نظام سیاسی چند حزبی وتک حزبی شد.پیشتر ازآن،تنهادرهند بریتانیابود که بااثرپذیری ازفرهنگ سیاسی انگلیس ،حزب های کنگره ومسلم لیگ برای پشتیبانی ازمنافع اغلبِ هندوهاومسلمان هادرسیاست نیم قاره جان گرفتند.غیرازهند،مادرهیچ بخشی ازجهان مستعمره شاهدراه اندازیی حزب های سیاسی درکنارحکومت هاومنتقدآن هانیستم.اگرهستیم،گروه های وابسته به حکومت هابودند که درمحدوده ی ازپیش تعیین شده خودنمایی می کردند.
بهرصورت،سده ی بیستم شاهدِ فراگیرشدن نظام های سیاسی چند حزبی وتک حزبی بود که حزب های جمهوریخواه ودموکرات درامریکاوحزب های کارگرومحافظه کاردربریتانیا،حزب های همانند درفرانسه وحزب کمونیست درشوروی،حزب نازی درآلمان،حزب فاشیست درایتالیاواسپانیاو...بودندومی باشند.حزب های که بدون شک راه اندازنده ی جنگ جهانی دوم وجنگ سرد میان قدرت های بزرگ به شمارمی آیند.تاجای که به پدیده ی حزب های سیاسی درمستعمرات غیرانگلیسی ارتباط می گیرد،پس ازجنگ جهانی اول،نمونه های دروغین حزب های سیاسی اروپای- امریکای واردمستعمراتِ خود گردان شدند.ازاین که،فرهنگ سیاسی مستعمرات دربخشِ شهری متاثرازفرهنگ سیاسی استعمارگران ودرروستاهافرهنگ سیاست گریزسنتی دست بالاداشت،سامانه ی حزبی نتوانست بدرستی سربلندنماید.درنتیجه،طوریکه دیده شد.نظامیان وبروکرات های بازمانده ازدوره ی کهنه استعمارگری برسیاست وجامعه وفرهنگ مسلط شده اجازه ندادند که فرهنگ سیاسی- دموکراتیکِ چندحزبی حتافرهنگ سیاسی تک حزبی مانند فرهنگ کشورهای کمونیستی درتازه خود گردان شده هارایج شود.
ازاین رو،درجهان پس مانده بویژه کشورهای اسلامی ساختارحکومتی به گونه ی نظامی- بروکراتیک شکل گرفت واجازه نداد که دروازه ی جامعه وفرهنگ بروی اندیشه ی مدرن بازوهوای تازه وزیدن بگیرد.ازجانب دیگر،حزب های کمونیستی- ملی گراواسلامی که قدبرافراشتند،بانمونه گیری ازساختارنظامی- بروکراتیکِ حاکم، سامانه ی حزبی- مستبدانه ی حکومتی رابراه انداختند که وضع کنونی مسلمان هافراورده ی آن می باشد.افزون بررخ دادهای ناخوشایندِ نامبرده،فرهنگ شهری به روستانرفت وفرهنگ روستانتوانست که نوپذیرشود.بنابراین،فرهنگ شهری لاغرماندوفرهنگ روستای فربه ترادامه یافت.علت هم این بود که دانشگاه دربخش های تولیداندیشه ومصرف درست آن نقشی بزرگی بازی کرده نتوانست.ازاین سبب،درسه مرکزقدرت،یعنی کاخ ریاست جمهوری،دانشگاه ومسجد،اولی باموقع ندادن به فرهنگ نوواندیشه ی سیاسی مدرن دانشگاه راناتوان کرد.درچنان شرایطی بود که فرهنگِ برخاسته از مسجد درهمسویی بافرهنگ روستایی پاپیش گذاشته،دولت خود کامه ی ناکارآمدِ مدرن نماودانشگاه رابه چالش کشید که انقلاب ایران،جهادافغانستان وخیزش های کورمذهبی درپاکستان فراورده ی آن می باشند.اگرفرهنگ سیاسی رامجموعه ی ارزش هاونگاه هاوبرخوردهای مردم به سیاست وچگونگی کارکردحکومت هابینگاریم، درصورت پویاونوشدن،حکومت هارازیروزبرومردم راوامی دارد که زمام داران خودرامهارودرواقع ببرندوبیاورند؛دراین صورت،تحجروزمختی فکری- فرهنگی مسلطِ رایج درهم شکسته وزمینه سازسربرافراشتن حزب های سیاسی ودسته های فشارمی شود.دیگرگونی که فراورده ی آن،جامعه ی سرزنده،حکومت کرانمندبه قانون وحزب های سیاسی- رقابتی می باشد.
دولت های خود کامه ی ناکارآمدِ مدرن نما؛ازاین رو،درکشورهای مسلمان بویژه افغانستان ناکام شدند که نتوانستند دانشگاه هایی بوجودبیاورند که توان تولید ومصرف اندیشه ی نو،چه سکولاروچه مذهبی همسازبااجتهادوخردورزی راداشته باشند.اگردرافغانستان،اکنون، نه حکومتِ اثرگزاربرجامعه وروند رخ دادهاوجود داردونه دانشگاهِ مصرف کننده ی اندیشه ی نو،برمی گرددبه عقل وخرد گریزیی حکومت هاوحوزه های علمی نووسنتی.زمانیکه پس ازجنگ جهانی دوم،فرهنگ حزبی بویژه فرهنگ حزبی مخالفت صلح جویانه باحکومت عرض اندام کرده نتوانست،سیاستِ مداراگریزِحکومت وتحجرحاکم برمسجدهاوناکارآمدیی دانشگاه زمینه سازخشونت درسیاست گردید،دیگرگونی که دستاوردآن اوضاع ناگوارکنونی می باشد.طرفه اینکه،درگذشته حکومت های خود کامه ی ناکارآمدبه حزب های سیاسی موقع ندادند؛وامروزکه درواقع یادرنمایش یاازروی ناتوانی، حکومت به حزب های مخالف فرصت داده است،آن هاازنهایت درماند گی فرهنگی- ایدئولوژیک ونداشتن برنامه وهدف روشن وفضای تیره وزهرآلود فکری نتوانستند ونمی توانند که مسئولیت حزب سیاسی مخالف راانجام بدهند.
دراین که،حزب های سیاسی مخالف درافغانستان وجودندارند،باید بدوعامل زیربیشترازهمه توجه کرده شود:نخست،کاهش مقام دولت ازیک نهادخدمت گزاربه یک نهادمافیایی درخدمت تباه کاران بظاهرسیاسی- مذهبی.دوم،ناآگاهی کارگزاران عرصه ی سیاست حزبی ازوظیفه ومسئولیتِ سیاسی- تاریخی که درپیش داشتندودارند.وظیفه ی حزب دراندیشه وفرهنگ سیاسی سه کارزیرمی باشد:نخست،آموزش وپرورش سیاسی مردم تابتوانندازحق انتخاب خود دریک جامعه دموکراتیک دفاع نمایند،واگرجامعه دموکراتیک نیست،برخیزندوحق دموکراتیک خودرابدست آورند.دوم،انجام دادن وظیفه ی دولتِ سایه ودرصورت ناکام شدن وبرافتادن دولت بتواند خالیگاه قدرت راپروازبحران سیاسی بویژه بحران رهبری جلوگیری نماید.سوم،درعرصه اجتماعی منافع مردم راجمع بندی وازطریق پارلمان به دستگاه حکومت که توسط حزب حاکم اداره می شود،پیش کش وازآن بخواهد که درزمینه اقدام عملی نماید.درغیرآن،اعتراض مسالمت آمیزوریختن به خیابان هاحق قانونی مردم وحزب سیاسی مخالف می باشد.
بدبختانه،درافغانستان، باوجودبازشدن فضای فکری- سیاسی،به شمارحزب های سیاسی بیش ازاندازه افزوده شده است؛حزب های که نه برنامه دارند،نه ایدئولوژی ونه توان رفتن درمیان مردم.و بخاطرناتوانی حزب های سیاسی نما،حکومت دردست باندهای تفنگ دارِ بی فرهنگ،قاچاق چی موادمخدرومافیای زمین اسیرشده است؛وبیشترِاعضای پارلمان بجای قانون سازی ونظارت برکارکرد حکومت وکمک به آن درجهت خدمت گزاری به مردم،درارگان های حکومتی وغیرحکومتی مصروف چانه زنی بادسته هاوباندهای می باشند که کمک های جامعه ی جهانی به افغانستان رابه سودخودهزینه کردندومی کنندوحساب آن راامروزوفردابه شانه ی مردم افغانستان می اندازند.ازاین رو،باجدیت می توان گفت که حزب های که خودرادرافغانستان حزب سیاسی می نامند وخیزسیاسی می زنند،گروه های منفعت جویی می باشند که ازجیب مردم دربهای فقرروزافزون آن ها نان می خورند.زمانی که ازگروه های نفعی نامبرده می شود،نبایدغلط فهمی شود میان گروه های نفعی درفرهنگ سیاسی وگروه های نفعی کنشگردرسیاست وجامعه ی افغانستان.به سخن دیگر،همان گونه که حزب های سیاسی ثبت نام شده دروزارت داد گستری افغانستان سزاوارحزب نامیدن نیستند،گروه های نفعی موجودهم سزاوارنامیدنِ گروه نفعی قانونمند نمی باشند.
بطورنمونه،حزب سیاسی دنبال قدرت می گرددومنافع مردم راجمع بندی وبه دستگاه دولت پیش کش وخواستاربرآورده شدن آن هامی شود؛درواقع،بدین طریق ازمنافع مردم دربرابرخودسریی حکومت دفاع می نماید.برخلاف حزب سیاسی،گروه های نفعی منافع محدودی دارند که دربسیاری مواردغیرسیاسی می باشند.به گونه ی مثال،اتحادیه ها ی دانشجویان،آموزگاران،استادان،بازاریان و...درصورت تغییرقانون های مربوط به ساحه ی کاری شان واکنش نشان میدهندوخواستارلغوآن هایاتصویب قانون های درخورمنافع خود می شوند.پرسمانی که به دشواری می توان آن راسیاسی تلقی کرد؛اما،درصورتیکه حکومت به خواسته های آن هاگوش ندهد،می توانند موضوع راسیاسی وازطریق حزب های سیاسی بویژه حزب سیاسی مخالف درپارلمان پیش کش نمایند.به عبارت درست تر،درنبودحزب های سیاسی مخالف،گروه های نفعی یافشارنقش حزب های سیاسی رابدوش می گیرند؛سیاستی که اکنون درافغانستان به گونه ی رسواخیزی ادامه دارد.
باتوجه به وضعیت ناگوارسیاسی موجود در افغانستان،به صراحت می توان گفت که دموکراسی نیمه جان ومسخ شده ی کنونی باهمه نارسای های که داردوزمینه سازبالاآمدن بدترین افرادودسته هادرسیاست این کشورشده است،به سوی پایین ترازموبوکراسی/حکومتِ توده ی نادان یادرواقع،به سوی آلیگارشی/حکومت چند باندیاگروه بی فرهنگ وگریزان ازمنافع مردم به پیش می رود.ازاین رو،ممکن است درزیرضربات سیاست های مردم ستیزآلیگارش های قانون گریز،منفعت جو،رشوت خوار،زمین دزد،قاچاقبر،دست اندازی های تروریسم وتضادِ پالیسی ومنافع مدافعان بییرونی اش خردشود.دلیل اینکه درافغانستان،حزب های سیاسی رسواشدندوکاری سودمندی درجهت پویایی سیاسی- اجتماعی- فرهنگی- اقتصادی انجام داده نتوانستند،این است که روشنفکران ،فرهنگیان وآگاهان کشوربخاطربارنه کشیدن برای منابع غرض ورزبیرونی ازمیدان بیرون کرده شدندوجای آن هاتوسط سلطه جویانِ منطقه ی وفرامنطقه ی به باندهاودسته های سپرده شد که درهنربارکشی به بیگانگان دست بالای داشتندودارند.لذا،بارکشان پس ازبراندازی اداره ی منحط وخشن طالبان، درجهت سیاست نمایی دست به ساختن حزب هاوجبهه هازدند،حزب هاوجبهه های که هم درفاسدسازیی حکومت کنونی سهیم می باشندوهم دربهره برداری ازامکانات فراهم شده برای مردم ازطریق آن.ازهمه مسخره تراینکه،سردسته های حزبک ها،دسته هاوگروهک های بنام سیاسی ی بی خبرازارزش های سیاسی- اجتماعی- فرهنگی ودرواقع، شریک همه ناروای هایی جاری یابارشده برنهاد حکومت،شب درکنارمسئولان حکومتی مصروف بهره برداری های ناروامی باشندوروزبرای عوام فریبی شعارحزب مخالف رازمزمه وبخورد مردم میدهند.
برای بیرون رفت ازاوضاع نابسامان سیاسی- اجتماعی- اقتصادی- اداری وفرهنگی کنونی که قانون گریزی توسط مسئولانِ بی کفایت وبی ثباتی وناامیدی توسط تروریستان فراگیرشده است،ایجاب می کند که فرهنگیان،روشنفکران،مبارزان راه عدالت وراستی،دست بدوکارزیربزنند:نخست،میان حزب سیاسی وگروه های فشارِفسادپیشه که خودرادرکشورمابه گونه ی حزب سیاسی جازده اند،مرزکشی نمایند.دوم،درعرصه های فرهنگی- اجتماعی- سیاسی، ازطریق راه اندازیی نشرات ورسانه های آزادودرستکاروگردهمای هایی روشنگرانه، دشواری های سیاسی- اجتماعی- اقتصادی- امنیتی موجودراکه سال هااست مردم را آزارمیدهند،بررسی ،راه حل وبرنامه پیش کش وبرای عملی کردن آن فداکاری نمایند.دراین صورت،درفرهنگ، بویژه فرهنگ سیاسی استبدادزده وزمخت افغانستان، پویایی ایجاد می شود، ودرنتیجه ی چنان پویایی، زمینه برای برآمدن حزب های سیاسی واقعی، مساعدوحزبک هاوگروهک های مافیایی سیاسی نماودرواقع بارکش باندهایی بزرگِ مافیایی،قاچاقبران مواد مخدرومافیایی زمین رادرمسیری نابودی ومردم رابه سوی موفقیت،سربلندی ،حکومت قانون وسخن شنوی ازحزب های سیاسی عصری وخدمت گزارملت می راند.حزب های مدرنی که به گونه ی سنجه هاوعاملان مدرنیته/نواندیشی عمل کرده ومی توانند کشورماراهم به فرهنگ نوآشناکنند؛وهمچنان، به سوی پیشرفت وترقی مادی وفرهنگی رهنماشوند.
0 comments:
Post a Comment