Tuesday, 30 June 2015



توطئه، یک وسوسه فکری در دنیای عرب

Akram BELKAID

نظریه های توطئه در دنیای عرب بسیار نیرومند است. این نظریه ها به مردم و حاکمان امکان می دهد که از مسئولیت خود دربرخی از رویدادها شانه خالی کرده و به طور سیستماتیک غرب و اسرائیل را سرزنش کنند.



نويسنده

Akram BELKAID

فرستاده ويژه، اکرم بلکيد



آخرين مقالات اين نويسنده:

استیصال واشنگتن از رودروئی ریاض وتهران

همسایگان لیبی مردد میان مذاکره و مداخله

تونس و مصر پس از انقلاب، در جستجوي الگوئي براي توسعه وپيشرفت، آيا اين الگو خصوصي سازيست؟

آيا به راستي بايد پول واحد اروپا را از نابودي رهانيد



برگردان:
Shahbaz NAKHAEI شهباز نخعي


اکتبر ۲۰۱۲. روزنامه خصوصی مصری «المصری الیوم» مقاله ای منتشرکرد که درآن نوشته شده بود خانم تزیپی لیونی، وزیرامورخارجه پیشین اسرائیل، در روزنامه «تایمز» بریتانیا اذعان کرده درزمانی که مأمور «موساد» بوده، با بسیاری از شخصیت های عرب آمیزش جنسی داشته است. داد وستدی جنسی برای «کشاندن پای آنها به جنجال های جنسی جهت باج ستانی و کسب اطلاعات مخفی و امتیازات سیاسی به نفع اسرائیل (۱)».

با بازپخش فوری مطلب توسط شبکه های اجتماعی و رسانه های مختلف، به ویژه تلویزیونی، این خبر در دنیای عرب آتشی به پا کرد. از رباط تا مسقط و قاهره، بسیاری از تحریریه های نشریات آن را سندی تازه برای اثبات توطئه گری مداوم حکومت یهود علیه همسایگانش تلقی کردند. اما، «المصری الیوم» خیلی سریع عقب گرد کرد و از خوانندگانش عذرخواهی نمود: خانم لیونی هرگز چنین اظهاراتی نه در نشریه «تایمز» و نه هیچ رسانه دیگر نکرده است. یکی از روزنامه نگاران پیشین این روزنامه می گوید: «اما دیگر دیر بود. خبر به سرعت برق منتشرشد. تکذیب های ما سودی نداشت. هنوز هم امروز، افراد زیادی براین باورند که تزیپی لیونی با رهبران عرب ، به ویژه فلسطینی، رابطه جنسی داشته تا از آنها اطلاعات محرمانه کسب کند یا امتیازات دیپلوماتیک به نفع اسرائیل به دست آورد». یک بررسی سریع این موضوع را تائید می کند: تارنماهای اینترنتی، همایش ها و حتی روزنامه ها بدون آن که به تکذیب «المصری الیوم» اشاره کنند، این نسبت نادرست را بازتاب می دهند.

این درحالی است که از نوامبر ۲۰۱۲، روزنامه نگار و شاعر دروزی اسرائیل، سلمان ماسالها، در متنی که به زبان عربی نوشته شده بود، به سرزنش قلم هایی پرداخت که بدون اندیشیدن به اعتبار خود در دام این مطلب نادرست افتاده بودند (۲). فراخوان او به عقل سلیم تاثیرچندانی نداشت زیرا ایده توطئه در دنیای عرب حضوری همه جانبه دارد. بی گمان، غالبا پیش می آید که واژه «معمره» - که به مفهوم توطئه یا دسیسه چینی است – خیال پردازانه به نظرمی آید و در ردیف خبرهای غیرعادی طبقه بندی می شود. یکی ازاین موارد درسال ۲۰۱۰ بود که آقای محمد عبدالفاضل شوشا، که درآن زمان فرماندار بخش جنوبی شبه جزیره سینا بود، مساله ریختن کوسه های قاتل در دریای سرخ توسط موساد را مطرح کرد. هدف موساد ازاین کار حمله کوسه ها به شناگران درناحیه ساحلی شرم الشیخ جهت لطمه زدن به گردشگری مصر بود (۳).

اما، اتهام توطئه برای توضیح رویدادهای بزرگ نیز کاربرد دارد. حملات ۱۱ سپتامبر در همه محافل اجتماعی به عنوان یک توطئه کثیف که اسرائیل درآن نقش اول را داشته معرفی می شود. قیام های عرب سال ۲۰۱۱، با عواقب آنها درزمینه عدم ثبات و افزایش درگیری های ناشی از تحریکات نامریی قدرت های بزرگ غربی شناخته می شود. با سپری شدن شادی و شعف های نخستین، به ویژه پس از استعفای اجباری حسنی مبارک، رئیس جمهوری مصر، به سرعت تعبیر و تفسیرهای توطئه گرایانه درهمه سطوح جوامع سربرآورد. در الجزایر، مراکش یا شیخ نشین های خلیج [فارس] شنیدن یا حتی خواندن این مطلب چندان نادر نیست که آژانس مرکزی اطلاعات امریکا «سیا»، سرویس های مخفی فرانسه و موساد مردم عرب را به شورش واداشتند تا بذر هرج و مرج در منطقه بپاشند و موجب افزایش نفوذ اسرائیل شوند (۴).

این مطالب توجه برانگیز و خواندنی وضعیت سوریه را نیز دربرمی گیرد. بشار اسد و رژیم او، به رغم خشونتی که علیه مردم خود به کار می برند، به عنوان قربانیان یک توطئه دقیقا طراحی شده در واشنگتن، جهت تضعیف رقبای منطقه ای حکومت یهود (۵) معرفی می شوند. حتی مصر رئیس جمهوری عبدالفتاح السیسی هم ازاین گونه تحلیل ها درامان نمی ماند. با آن که گرایش مقامات به این است که ازاین موضوع پرهیز کنند، بازپخش آنها درشمار زیادی از برنامه های تلویزیونی فاقد این تاکید نیست که تظاهرات بزرگ سال ۲۰۱۱ علیه حسنی مبارک، ناشی از یک توطئه طراحی شده توسط ایالات متحده و اسرائیل – برخی دیگر قطر را نیز به فهرست توطئه گران اضافه می کنند – بوده تا اخوان المسلمین را به قدرت رسانده و به عظمت مصر آسیب وارد کنند. یک دیپلومات اردنی شاغل در ژنو می گوید: «نظریه توطئه در دنیای عرب ناشی از بی خردی است. قدرت این نظریه چنان است که می تواند هر موضوع و خلاف آن را جا بیندازد بدون آن که بتوان آن را زیر سئوال برد زیرا معقول ترین استدلال ها با پشت دست پس زده می شود. [ذهن توطئه گرا] در دنیایی از تخیلات غرق است که ابتدایی ترین اصول منطق در آن جایی ندارد».

رهبران سیاسی عرب که مایل به پنهان کردن عدم حضور خود و بی اعتبار ساختن دشمنانشان هستند، مسئولیت بزرگی درپخش و اشاعه نظریه توطئه دارند. درمراکش، همسایه الجزایری به خاطر موقعیتش در درگیری صحرای مغرب متهم به انواع بدکاری ها می شود. به عنوان نمونه، درپایان سال های دهه ۱۹۹۰، روزنامه های نزدیک به قدرت حاکم سرویس های امنیتی الجزایر را مظنون به واردآوردن فشار به شرکت های بزرگ غربی برای خودداری از یافتن نفت درزیرزمین های مراکش کردند و آن را توضیحی برای آن که چرا مراکش ازبهره برداری از نفت برخوردار نیست دانستند.

در الجزایر، هرنوع توطئه ای به طور سیستماتیک به فرانسه، قدرت استعماری پیشین که همچنان سرنخ ها را دردست دارد، عمدتا به نفع این یا آن دارودسته در دست دارنده قدرت، نسبت داده می شود. بسیاری از الجزایری ها، ازجمله شمار زیادی از کسانی که چندین دهه پس از استقلال به دنیا آمده اند، فکر می کنند که «دفتر دوم» - اصطلاحی که از دیرباز برای سرویس های مخفی فرانسه به کار برده می شود (۱۹۴۰ – ۱۸۷۱) – درمورد سرنوشت کشور آنها تصمیم می گیرد. این ایده که پاریس کنترل رهبران الجزایری را دردست دارد، در همه سپهر سیاسی کشور دیده می شود. اسلام گرایان همانند ملی گرایان جبهه آزادی بخش ملی (FLN) از افشاگری درمورد «حزب فرانسه» بازنمی ایستند.

درورای ویژگی های ملی، توفیق نظریه های توطئه ناشی از نقش اساسی سرویس های مخفی درجهان عرب است. تحلیلگر مرکز مطالعات راهبردی الاهرام در قاهره توضیح می دهد که: «مخابرات [ماموران مخفی] ازطریق پخش مداوم شایعات بر افکار عمومی اثرمی گذارند. این شایعات موجب جا افتادن نوعی خاص از جهان بینی می شود و دیدگاه کسانی که هوادار وجود توطئه هستند را تقویت می کند. این جنبه ای ثابت از ذهنیت عرب است. درحال حاضر، کافی است در کافه ها و خیابان ها گفته شود که جوانان هوادار دموکراسی از غرب پول می گیرند تا این ایده باورپذیر شود که مطالبات آنها در چهارچوب توطئه ای علیه حاکمیت مصر است».

به اعتراف یک کارشناس اطلاعاتی، شایعات همواره «عملکرد»ی سازماندهی شده برای امنیت نظامی بوده تا باورمندی مردم را محک بزند و ایده وجود تهدیدهای ضد الجزایری را تقویت کند. ناصر جابی، جامعه شناس الجزایری اعتراف می کند که: «هرچه زمان بیشتر می گذرد، تاثر من از تکرار نظریه های توطئه و موفقیتی که در کشور ما دارد بیشتر می شود». او گرایش برخی از هم میهنان خود به این نظریه ها را غیرقابل بخشش می داند: «سوء قصدی رخ می دهد، سعی می شود با دلیل های متفاوت توضیح داده شود و توجیه هایی برای این یا آن اعمال خشونت عنوان می شود». به نظر این فرد دانشگاهی که از تلون و تغییرعقیده مردم نسبت به دیکتاتورهای ساقط شده عرب، که ناگهان به نیکوکارانی مورد حسرت بدل شده اند نیز متاثر است. توضیح او از این سرفرودآوردن دربرابر توطئه گر این است که: «ترک یا فقدان آگاهی شهروندی، به خاطر خودداری از برگزاری بحث های متضاد و نفی مسئولیت خویش است. همواره دیگری است که مقصر است».

در دنیای عربی که نمی تواند خود را به عنوان یک بازیگر درجه اول در صحنه بین المللی جابیندازد، نظریه توطئه این امکلن را می دهد که خطا به گردن دیگران، به ویژه غربی ها انداخته شود و ازهرگونه انتقاد از خود که رژیم های منطقه از آن گریزانند اجتناب گردد. درمورد سربرآوردن «سازمان خلافت اسلامی» تنوع توضیحات نشانگر این موضوع است. یک آموزگار جوان عراقی، آقای عامر مراد می گوید: «گفتن این که داعش توسط امپریالیست ها ایجاد شده بسیار آسان تر از اندیشیدن به عیب های خودمان است».

همچنین، اصل نفوذپذیری دنیای عرب درمورد نظریه های توطئه را می توان در صدر اسلام جستجو کرد. چنان که محمد عوریا، مدرس دانشگاه شربروک (کانادا) تاکید می کند، دنیای اسلام غرق دراین ایده است که «یهودیان [مدینه] علیه محمد توطئه کردند» و کوشیدند جلوی جهش اسلام را بگیرند (۶). روابط دشوار و گاه خشونت آمیز نخستین مومنان و قبایل یهودی عربستان، به دور از آن که رویدادی فرعی درنظرگرفته شود، به نوعی کلی گرایی تبدیل شده که قرن ها همزیستی که غالبا صلح آمیزتر از غرب بوده را به فراموشی می سپارد. به نظر عوریا، این خیره سری تاریخی تبدیل به گرایشی شده که هر رویداد بزرگ را به صورت دسیسه چینی مداوم علیه اسلام می بیند.

این فرد دانشگاهی یادآوری می کند که همواره روحانیون مسلمان برروی نقش ایفاشده درسال ۶۵۶ میلادی توسط عبدالله ابن سبع، یک یهودی گرویده به اسلام، در توطئه ای علیه عثمان، سومین خلیفه به قدرت رسیده پس از پیامبر، تاکید کرده اند. این دسیسه چینی موجب «فتنه» بزرگ یا «اختلاف بزرگ»ی شد که عواقب سیاسی و مذهبی آن هنوز بر جهان اسلام مشهود است. به این خاطراست که در عربستان سعودی، مانند کشورهای دیگر دارای اکثریت سنی، دایما با تندی از زبان واعظان شنیده می شود که تولد تشیع، دومین شاخه اسلام، ناشی از نزاع های جانشینی پیامبر بوده و یک «توطئه یهودی» است. این امر موجب ترغیب این باور می شود که هر اقدامی با هدف کاستن از اثرگذاری نظریه های توطئه در دنیای عرب مستلزم بازخوانی ساده و معقول تر تاریخ دنیای اسلام است.

۱- این مطلب در ۲ نوامبر ۲۰۱۲ منتشرشد و قردای آنروز از روی سایت روزنامه برداشته شد.

۲-

Salman Masalha, « Pourquoi les Arabes préfèrent-ils le mensonge à la vérité ? » (en arabe), Elaph.com, 26 novembre 2012.

۳- Yolande Knell, « Shark attacks not linked to Mossad says Israel », BBC News, Londres, 7 décembre 2010.

۴- پرونده ای سری که ثابت می کند که بهار عرب توسط امریکا سازماندهی شد. Algeriepatriotique.com, 13 juin 2014.

۵-

« En Syrie, c’est une guerre impérialo-sioniste qui vise l’islam et la chrétienté », Tunisie - secret.com, 22 juin 2013.

۶- Mohamed Ourya, « Le complot dans l’imaginaire arabo-musulman », mémoire de maîtrise en science politique, Université du Québec à Montréal (UQAM), février 2008.



Saturday, 20 June 2015

درافغانستان،انسان وانسانیت موردهجوم تروریسم وزورمداری قرارگرفته اند


ابراهیم ورسجی
31-3-1394
خداوند همه فرزندان آدم رامحترم دانسته است
قرآن
بهترین مردم کسانی هستند که به مردم فایده برسانند
حدیث
دی شیخ باچراغ همی گشت گرد شهر
کازدیوو دد ملولم و انسانم آرزوست
زین همرهان سست عناصردلم گرفت
شیرخداو رستم دستانم آرزواست
مولانا
پس یقین شد آدمی معنی بود نه دست وپا
ورنه خرس اندربزرگی ازکی کمتربوده است
بیدل
بنی آدم اعضای یک دیگرند
که درآفرینش زیک گوهرند
چوعضوی بدرد آورد روزگار
دیگر عضوها را نماند قرار
توکزمحنتی دیگران بی غمی
نشاید ک نامت نهند آدمی
سعدی
من فقط به جنبه های خوب انسان ها توجه می کنم. ازآنجا که خودم بی عیب و نقص نیستم، علاقه ی به کشف خطاهای دیگران ندارم
گاندی
بخش نخست:
درهرکشوری، احترام به انسان، کرامت انسانی، آزادی فردی و حقوق شهروندی انسان ها، را بطه ی تنگاتنگ با فرهنگ عامه و فرهنگ سیاسی رابطه ی باهمی میان هر دو نگاه و احترام حکومت گران و حکومت شونده ها نسبت به یک دیگر دارد. رابطه ی که هم در افغانستان پیش از تهاجم شوروی وجنگ های برخاسته ازآن و هم دراوضاع نا به سامان- تروریسم زده ی کنونی که درواقع بیشتر زاده ی همان تهاجم می باشد، امید بخش نبوده و نیست. دلیل امید بخش نبودن رابطه میان حکومت گران وحکومت شونده ها درافغانستان؛ بیشتر پیوند به ماهیت نا مردمی حکومت ها و بی تفاوتی حکومت شونده ها نسبت به آن ها دارد که فرهنگ زمخت - ناپویای عمومی و فرهنگ سیاسی مملو از نظریه ی توطیه را در این کشور دارای تاریخ سیاسی ناشاد شکل داده است. به طورنمونه، حکومت های پیشاچپ گرایی افغانستان، به سوی مردم به حیث توده ی بی سروپا نگاه می کردند که نیازمبرم به کنترول سخت ازبالابزیردارند.ازاین رو،مردم اغلب به گونه ی قبیلگی یاپیشا دولت باقی ماندند.برخلاف،حکومت های چپ گرای افغانستان شعارخلق دادند امابرای همان خلق آزادی،حق انتقاد وحقوق شهروندی قایل نشدند.بنابراین،خیزش های مردمی بنام جهاد علیه خود را سبب گردیدند.دردوره ی دولت اسلامی که خود رامیراث خوارجهاد می دانست،تفنگ برقلم،احساسی گری بر عقل ومنطق،جنگ طلبی برسیاست وخانه - زمین خریداری کردن برانسانیت برتری یافت که درگام نخست کابل راویران ودرگام دوم عامل درونی برآمدن طالبان وتروریسم کورآن ها وبا داران شان را فراهم کرد.طالبانِ خشن- بی منطق- نادان- تروریست که مدعی اجرای شریعت مورد فهم ودریافت خود بودند؛ غیرازدرازکردن ریش مردم آن هم بطوراجباری- زورمدارانه،حقوقی برایشان قایل نبودند ونیستند.
همچنان،طالبانِ مدعی اجرای شریعتِ خلاصه شده درریش - حقوق بشربویژه حقوق زن ستیز؛ باتروریسم خود والقاعده،کمک و هدایت گیری از پاگستان، زمینه سازی برای رخ داد یازدهم سیپتامبر2001 وجنگ علیه تروریسم توسط امریکا وبرتانیه وایجاد دولت های انتقالی- موقت - جمهوری اسلامی زیرریاست کرزی وادامه ی آن درزیرسایه ی ناتوکردند که دنباله ی آن حکومت نابسامان - تروریسم زده ی کنونی می باشد.درحالیکه، درحکومت کرزی وحکومت کنونی، قانون تصویب شده با برخی نهادهای دموکراتیک ازجمله: پارلمان،کمیسیون حقوق بشرو...فعالیت داشتند ودارند؛اما خشونت،تندروی ،تروریسم ونابکاری در مدیریت بحران مانع ازآن شد که حاکمیت قانون تحقق و ازحقوق شهروندی وکرامت انسانی مردم افغانستان دفاع و پاسداری شود.مسئله ی که ایجاب می کند کمی به ریشه های آن پرداخته شود.روشن است که، ریشه ی وضع خشن - تروریسم زده - نابسامان کنونی،برمی گردد به جنگ ، خشونت ،کمبودی وانقطاع درسامانه ی آموزشی- پرورشی افغانستان که درنتیجه ی آن جنبه ی علمی - این جهانی / سکولارمعارف ناچیزوجنبه ی دینی- سنتی- جنگ طلب- خشونت زا- شبه مذهبی آن فربه ترساخته شد.درواقع،جنبه ی مذهبی- سنتی آموزش وپروش به این خاطرپررنگ کرده شد که گویا دین مداران ودین سیاست زده شان به اصل دین خدمت می کنند؛ وخدمت آن چنانی به دین هم تروریسم- کارهای خود کشانه ی دیگرکشانه درپوشش مذهب را ایجاد کرده دین ودنیای مردم را متزلزل نمود.
اکنون که، به بهانه ها ورخ دادهای دلخراش، انسان وانسانیت درافغانستان زیان های کمرشکن دیده است؛پرسش عمده این است که، چگونه می توان برفرهنگ خشونت - تروریسم / هراس افگنی برتری پیدانمود؟ درحالیکه، برآمدن ازوضع خشونت بار- انسانیت سوز کنونی ازاهم مسایل افغانستان می باشد،اما ازاین واقعیت تلخ نمی توان انکارورزید که مبارزه درجهت برتری دادن کرامتِ انسانی وتحقق حقوق شهروندی مردم برخشونت وتروریسم هم دشوارهم ضروری به نظرمی رسد.زمانیکه، مبارزه درجهت غالب ساختن کرامت وحقوق شهروندی انسان هابرتوحش وتروریسم،ازنیازهای مبرم افغانستان می باشد،نباید غفلت ورزید که رسیدن به چنان هدف والایی مبارزه وایستادگی سرسختانه را می طلبد.ازاین رو،برای فرهنگیان ،حقوق دان ها،روشنفکران وزنان افغانستان لازم است که کمرهمت بسته مبارزه نمایند؛ ومبارزه آن چنانی ایجاب می کند که بردوپرسمان زیرتمرکزجدی کرده شود:نخست،بالابردن سطح فرهنگ وآموزش وپرورش روشنگرانه - آگاهی بخش- خشونت ستیز درجهت مهارتروریسم وتندروی مذهبی یاشبه مذهبی.دوم،بهره برداری ازتجربه ی نهضت اصلاح مذهبی- اروپائی که دین داریی تاریک اندیش- سازمان یافته - ابزارشده توسط قدرت خود کامه - کلیسائی را با تحقق جدائی انگاری میان دولت وکلیسا به سود دین داریی نواندیش - انسان مدارانه کنارزد.
درپیوند به اصل نخست، باید گفت که، علم،معرفت،آموزش وپرورش،توسعه ی اجتماعی- فرهنگی- سیاسی- اقتصادی ازبهترین وسایل برتری یافتن برفرهنگ تروریسم وخشونت وفربه کردن فرهنگ انسان مداری ورسیدن به جهان نومی باشد.درحالیکه، دانش ،معرفت،علم وفن آوریی نو،جامعه های بدون فرهنگ خشونت،دارای حقوق شهروندی وبرابری حقوق زنان ومردان رارقم زده است؛ برخلاف،درجامعه های مسلمان که آشوب زده ترین شان: افغانستان،صومالی،سودان،یمن،سوریه وعراق می باشند،بخاطرعقب ماندگی مادی- فرهنگی، نه دین به گونه ی نواندیشانه - امروزین خود رامطرح کرده توانست ونه علم وفن آوری مدرن توانستند دراین بخش ازجهان راه یافته نازلترین سطح پیشرفت مادی - فرهنگی- علمی- فنی را به ارمغان بیا ورند.افزون براین که ،چنین دستاوردی نصیب مسلمان هانشد،درحلقه های مذهبی- سنتی مسلمان ها،این برداشت دست بالاپیداکرد که چنان دستاوردهایی غربی است ومی تواند دین وسنت اسلامی رانیست ونابود نماید.ازاین رو،برای این گونه تاریک اندیشان می گویم که بدون پیشرفت مادی- فرهنگی زاده ی پیشرفت علمی- فنی- صنعتی،نمی توان خدمتی برای دین ودین داران کرد.بنابراین،به نفع مسلمان ها ودین شان می باشد که کاردین رابه دین وکارعلم رابه علم وکارسیاسی رابه سیاست سپرده بیشترازاین باعث پس ماندگی وسرافگندگی خود درجامعه ی جهانی نشوند.
ازجانب دیگر،برای همه آگاهان مسلمان آشکارمی باشد که پس ماندگی علمی ،تحجرمذهبی وعقده ی حقارت دربرابرجهان پیشرفته باعث شده است که، طبقه ی حکومت گرنفت داروبی نفت عرب وغیرعرب هم به اصلاحات سیاسی یا پذیرش نرم افزارمدرینته / نواندیشی مانند دموکراسی وحقوق بشرموقع ندهند وهم سخت افزارمدرنیته / جنبه ی مادی- ابزاریی آن را تند روانه ازخود کرده یک زندگی دوگانه را بیاغازند که ازناخن پا تافرق سر درماده گرائی غرق وبه حیث عکس العمل / واکنش ،اول بنیاد گرائی اسلامی الهام گیرنده ازوهابی گری را تولید ودوم ازشکم آن تروریسم ازگونه های القاعده ،طالبان،داعش،بوکوحرام و... را خلق کرده اسلام رادین تروریسم وتوحش معرفی ودرمجموع علیه انسان،انسانیت وکرامت انسانی مبارزه نمایند که اوضاع ناگوارکنونی ازخاورمیانه تاافغانستان وپاکستان دستاورد آن می باشد.پس،برای عرب ها وغیرعرب های حکومت گرومذهب ابزاری شان دوراهکارباقی می ماند:نخست،تن دادن به ماده گرائی مسخره وفرزندش، یعنی تندروی وتروریسم شبه مذهبی رایج درخاورمیانه وآسیای جنوبی- مرکزی.دوم،دست زدن به انتقاد ازخود وبازنگری در سنت ها، پذیرش خرد گرائی وترویج آموزش وپرورش نو.دراین صورت،بدون شک،مسلمان هامی توانند خود را بانیازوگردش پرشتاب زمان وجهان هم گام نمایند.درغیراین صورت،آشکاراست که مسلمان ها درمنجلاب بدبختی وپس ماندگی غرق خواهند شد.ادامه دارد


آغازبکارهفته نامه ی اومانیسم / انسان باوری درکابل
ابراهیم ورسجی
31-3-1394
هفته نامه ی تحلیلی- فرهنگی- اجتماعی- سیاسی- حقوقی اومانیسم / انسان گرائی درکابل آغازبکارکرد.این هفته نامه که شاید با این نام درافغانستان منحصربه فرد باشد، دنبال این هدف والا- انسانی می گردد که تاحد توان هم فرهنگ خشونت- نفرت انگیزی های قومی- سمتی- مذهبی- گروهی- زن آزاری، وتروریسم رایج را بکوبد هم درتقویت وگسترش فرهنگ صلح ،محبت،انسان گرائی،برادری،برابری حقوقی- اجتماعی- سیاسی- فرهنگی- اقتصادی مردم افغانستان نقش سازنده ی بازی نماید.واقعیت این است که،درافغانستان،درباره ی بسیاری ارزش های دینی وعرفی مانند:نظام های شاهی مشروطه،جمهوریت،جمهوری دموکراتیک،دولت اسلامی،امارت اسلامی،جمهوری اسلامی کنونی،دموکراسی،حقوق بشر،حکومت قانون،حقوق شهروندی،برابری زنان ومردان،جامعه ی مدنی،آزادی بیان ورسانه ها بسیارسخن ها،کارها ،گردهمای ها وبحث ها راه اندازی شد که بیشترشعاری و کمترتوجه به جامه ی عمل پوشاندن آن ها صورت گرفت.روشن است.اگرچه بحث ها وکارها درزمینه براه انداخته شدند، اما سه مسئله باعث شد که درجامعه ی سنتی مامفاهیم یاد شده پایه نگیرند یاکم ارزش شوند:نخست،بحث ها وگفت وگوهای یادشده بریده ازشرایط فرهنگی- اجتماعی- مذهبی افغانستان صورت گرفتند.دوم،بحث کننده ها آگاهی وشناخت ژرف درباره ی ساختارسنتی- فرهنگی- مذهبی افغانستان،ایدئولوژی های سیاسی- دینی خود وپیوند آن ها با محیط های ملی وجهانی نداشتند.سوم،کمک دوام دارپاکستان به تروریسم وحمایت عربستان ازسلفی گری نفتی- خشکه مقدس بنام مبارزه باحوزه ی فرهنگی- مذهبی ایران ودراصل علیه زبان وفرهنگ دری؛ باعث شد که تندروی بی منطق - مذهبی نما تقویت وبه هرپدیده ی نوی برچسپ کفری زده ممانعت درسرراه حرکت افغانستان به سوی جهان نوایجاد شود. ودستاورد چنان بازیی نادرست بامفاهیم نوودینی، حکومت ناکام، تروریسم طالبانی- داعشی می باشد که دین ودنیای مردم افغانستان را زیانمند وعده ی استفاده جویان را به قیمت فقرمطلق مردم سرمایدارکرده است.
ازاین رو،هفته نامه ی اومانیسم / انسان محوری، درشرایط جدید ملی می کوشد پرسش ها وسوال های را مطرح وبه بحث وابرازنظردرباره ی آن ها بپردازد که توسط نیمه آگاهان نا درست پیش کش شده وتوسط غرض ورزان به بیراهه برده شده اند.دراین پیوند، تاریخ ناشاد دور ونزدیک افغانستان بویژه دومی اش نشان می دهد که مفاهیم انسانی- نوگرایانه دربسیاری موارد هم بخاطر طرح نا درست هم با دست کاریی غرض ورزان وفرصت طلبانِ قدرت خواه بسیارزیان دیده است.زمانی که، دستِ بالای نظریه ی توطئه درفرهنگ سیاسی- بیمارافغانستان را با طرح ناقص مفاهیم نو ودسیسه گری غرض ورزانِ زروزورپرست یک جانمائیم،به همین جا می رسیم که اکنون رسیده ایم.بطورنمونه،ازدوره ی امان الله خان تاکنون،هم نوگرایی هم اقتصاد برنامه ی به سبک شوروی هم شاهی مشروطه هم جمهوریت هم جمهوری دموکراتیک خلق هم دولت اسلامی جهادی هاهم امارت اسلامی طالبان هم جمهوری اسلامی زیرسایه ی ناتو هم دولت وحدت ملی کنونی مواجه با تروریسم افسارگسیخته ی حمایت گیرنده ازاسلام نظامی - ملایی پاکستان را داشتیم وداریم که درهمه زیان های مادی- فرهنگی- جانی مردم افغانستان برجسته وفایده شان هیچ یاناچیزمی باشد!
بادرنظرداشت آنچه که گفته شد،هفته نامه ی اومانیسم / انسان گرائی باتوجه به ماهیت وجوهرانسان وانسانیت تاحد توان می کوشد هم به طرح پرسش های گونه گون هم به پیش کش کردن پاسخ های آن ها بپردازد.پرسش ها وپاسخ های که هم مشوق مردم بویژه آگاهان درپذیرش خوبی های جهان نوهم نقد ازخود هم کمک به نسل نونماید تا نه چیزی رابی دلیل ومنطق تایید یارد کنند ونه پیش ازپیداکردن بدیل مناسب علیه ساختارِ دولتِ موجود هرچند بیمارخود بشورند.شورش یاشورش های که تاکنون کمک به درستی این ضرب المثل عامیانه ی فارسی:" خدابیامرزد کفن کش سابقه را"کرده است! ازاین رو،درتاریخ سیاسی افغانستان، نه زنده ی خوب داریم ونه مرده ی خراب! بهرحال،شایان یاد آوری می باشد که، ما با مشوره با شماری ازآگاهان وفرهنگیان هم وطن دردرون وبیرون افغانستان به پخش ونشر هفته نامه ی اومانیسم / انسان محوری دست زده ایم.اما، پس ازپخش آن،هم درنظریه پردازی هم دربهبود کیفیت کاری هم نقد وپیشنهاد درجهت بهبود سویه ی کاریی هفته ی نامه ی اومانیسم / انسان محوری خواستارهمکاری همه جانبه ی فرهنگیان وعلاقمندان به این موضوع حیاتی درکشورجفاکشیده ی خود خواهیم شد.ازسوی دیگر،این هفته نامه را به این خاطر اومانیسم / انسان محوری نامیدیم که درافغانستان دیروز وامروز،بیشترازهرمسئله یاپدیده ی دیگری، انسان وانسانیت زیانمند شده است.مثلن،نابکاری حکومت آقای کرزی،بی ثمرشدن کمیسیون حقوق بشر،دموکراسی ،حکومت قانون،تلف شدن 104 میلیارد دالرکمک های امریکابرای بازسازی اقتصاد فروپاشیده ی افغانستان که 7میلیارد آن تنها درجهت مبارزه علیه مواد مخدر هزینه شده است.باوجود مصرف این سرمایه ی بزرگ وکمک های مقدارنامشخص دیگرکشورها درعرصه های بازسازی اقتصادی ونابود کردن مواد مخدر،افغانستان ناکاره ترین کشوردرتولید مواد خوراکی- پوشاکی- صنعتی ودرجه اول کشور تولید کننده ی مواد مخدردرجهان شده است.موضوعی که بدون شک ریشه درکمبود انسان گرائی / اومانیسم دربرخی یااکثرسیاست کاران- مدیران درشت وریز وفقرمادی- فرهنگی مردم افغانستان دارد.ازاین رو،به صراحت می توان گفت که پرسمان های یاد شده جمع تروریسم وتندروی خشکه مقدس مذهبی، بی ارزش شدن حیات انسان بطورعام ورخ داد دلخراش برهنه، قتل،زیرموترکردن وآتش زدن پیکر بی جان فرخنده رابطورخاص به ارمغان آوردند.درواقع،این ها ونمونه های دیگریکه جای یاد آوری شان نیست،نشان می دهند که، افغانستان درعرصه ی انسان محوری وانسانیت ، برد باری واحترام به فرزندان خود کم آمده است؛ ودستاورد کم آمدن آن هم این است که، حکومت این کشور حتا در حضورنیروی جنگی ناتو وکمک های فراوان مالی- سیاسی دوستان بیرونی خود نتوانست حاکمیت سرزمینی خویش را تثبیت وتروریسم رامهار نماید.
بهرصورت،اکنون که ، با وجود کمک های بزرگ دوستان خود بویژه امریکا،حکومت افغانستان نتوانسته است خود را درسمت ثبات،صلح،انسان دوستی وهم گرائی اداره وتثبیت نماید؛ وتروریستان وحامی دوگانه بازشان هم کمربسته اند تاعلیه انسان وانسانیت ازتروروکارهای خود کشانه ای- دیگرکشانه کاربگیرند.برای دفع چنان تهاجم انسان ستیزانه،مسئولیت دینی- تاریخی- فرهنگی- انسانی آگاهان وفرهنگیان افغانستان می باشد که بدفاع ازانسانیت،عزت وکرامت انسانی وحقوق شهروندی مردم خود به خصوص زنان،کودکان وناداران برخاسته نگذارند که حکومت کنونی ادامه دهنده ی سیاست حکومتِ نابکارقبلی یا درفساد گسترده ی باقی مانده از آن و تروریسم وتندروی های قومی- مذهبی- قبیلگی- سمتی غرق شود.همچنان،نباید موقع داده شود که برخی یا اکثراعضای شورای نام نهاد صلح وشورای مولوی های باقی مانده ازدوره ی حکومت قبلی، بهوده هم سرمایه ی مردم را مصرف هم برای تروریسم وتروریستان ودیگرتباه کارانِ تفنگ داروبی تفنگ دهن کژی نمایند.شوراهای صلح ومولوی هاکه خیر،باید چنان دهن کژی های را می کردند که امیدوارهستم متوجه کارهای بی نتیجه ی خود شوند،اما ازحزب های سیاسی بی شمار ،انجمن های 420 گانه ی فعال بنام جامعه ی مدنی،زنان مبارزوفعال،اتحادیه های دانشجوئی ودیگرنهادهای کارآمد- ناکارآمد توقع برده می شود که نقش وکارکرد خود رابهبود بخشیده درک کنند که مسئولیت آن ها ازنظرانسانی- فرهنگی- اجتماعی- سیاسی- حقوقی- تاریخی این است که درجهت مطلق زدائی ازقدرت وانسان گراکردن آن مبارزه نمایند.روشن است.زمانیکه سیاست وقدرت مطلق زدائی- انسان گراساخته شد،سیاست کاران بالاترازقانون وبیمارقدرت بزیرکشیده می شوند وجایشان به سیاست کاران قانون گرا - اومانیست - انسان گرا سپرده می شود؛ ودرعرف سیاست رایج درجهان کنونی هم، روشن است که قانون را مردم توسط نمایندگانِ منتخب - آگاه ودرست کارخود می سازند.به سخن دیگر،انسان های آگاه ،جامعه ی آگاه وپویا / پرسش گر کسانی را انتخاب می کنند که ازنگاه انسانی خوب وهوشمند باشند ودرپارلمان برای انسان وانسانیت کار کنند نه به منافع شخصی وگروهی.به گونه که، اکنون، درافغانستان رایج می باشد واکثر وکیلان،مدیران وسیاست کاران بجای کاربرای انسان ها،تقویت انسانیت وپاسداری ازمنافع مردم، به نفع خود کارکرده ومی کنند.

Saturday, 13 June 2015


فرید زکریا: عربستان نمی‌تواند خودرو بسازد، چه برسد به بمب اتم
فرید زکریا: عربستان نمی‌تواند خودرو بسازد، چه برسد به بمب اتم!

Posted on ۲۳٫ خرداد ۱۳۹۴ // 1 Comment

طی سال های اخیر و به موازات ادامه روند مذاکرات هسته ای ایران و گروه ۱+۵، عربستان سعودی همواره تهدید کرده که در صورت دستیابی ایران به سلاح هسته ای، این کشور نیز در پی ساخت چنین سلاحی برخواهد آمد. فرید زکریا، تحلیلگر سرشناس آمریکایی در مطلبی ضمن انتقاد شدید از رویکردهای عربستان، اشاره کرده که این کشور به هیچ وجه توانایی چنین کاری را ندارد.


به گزارش «تابناک»، فرید زکریا، تحلیلگر آمریکایی در مطلبی که امروز در روزنامه «واشنگتن پست» منتشر کرده به بررسی این موضوع پرداخته که چرا عربستان سعودی با وجود تهدیدهای مکرر، هرگز نخواهد توانست اقدام به ساخت سلاح هسته ای کند. وی در این مطلب با لحنی کنایه آمیز، ادعای سعودی ها در این زمینه را زیر سوال برده است.


در این مطلب آمده است:


یکی از جنبه های آزاردهنده درباره آینده خاورمیانه، وقوع یک مسابقه تسلیحات هسته ای در این منطقه است. آنچه که این آزاردهندگی را تشدید می کند این است که سعودی ها در مقاطع مختلف هشدار می دهند که در صورت عدم برقراری کنترل های لازم بر برنامه هسته ای ایران، عربستان نیز در پی دستیابی به سلاح هسته ای برخواهد آمد. اخیراً سفیر عربستان در لندن تهدید جدیدی را در این زمینه مطرح کرده و از «روی میز بودن همه گزینه ها» سخن گفت.


آه، خواهش می کنم! عربستان سعودی سلاح هسته ای نخواهد ساخت. عربستان سعودی نمی تواند سلاح هسته ای بسازد. عربستان سعودی تاکنون حتی یک خودرو هم نساخته است (البته قرار است تا سال ۲۰۱۷ و پس از تلاش های فراوان، این کشور نخستین خودروی خود را تولید کند).


عربستان سعودی می تواند زمین را حفر کرده و نفت استخراج کند؛ اما کار زیاد دیگری از دستش برنمی آید. درآمدهای نفتی ۴۵ درصد از تولید ناخالص داخلی این کشور را تشکیل می دهد که رقمی بسیار بیشتر از دولت های نفتی دیگر، همچون نیجریه و ونزوئلا است. حدود ۹۰ درصد مجموع درآمدهای دولت سعودی از همین منبع است. با وجود چندین دهه سرمایه گذاری عظیم دولتی، یارانه های فراوان و انرژی ارزان، تولید همچنان کمتر از ۱۰ درصد تولید ناخالص داخلی این کشور را به خود اختصاص داده است.


عربستان سعودی دانشمندان خود را برای چنین پروژه سری (ساخت سلاح هسته ای) کجا آموزش داده است؟ نظام آموزشی این کشور عقب مانده و ناکارآمد است و بخش عمده آن در اختیار دستگاه مذهبی افراطی عربستان قرار دارد. بر اساس گزارش مجمع جهانی اقتصاد، رتبه این کشور در آموزش ریاضیات و علوم پایه، ۷۳ است که برای یک کشور ثروتمند بسیار پایین است. این در حالی است که ایران با وجود ۳۶ سال تحریم و داشتن تولید ناخالص داخلی بسیار کمتر، جایگاه بسیار بهتری را از این نظر داشته و در رتبه ۴۴ قرار دارد.


افزون بر این، چه کسی در این صنعت هسته ای خیالی عربستان سعودی کار خواهد کرد؟ کارن الیوت هاوس، روزنامه نگار سابق وال استریت ژورنال در کتاب خود اشاره می کند که در عربستان، یک نفر از هر سه نفر، خارجی است. دو نفر از هر سه فرد دارای شغل، خارجی هستند. در بخش خصوصی این کشور نیز از هر ۱۰ نفر، ۹ تای آن ها غیرسعودی هستند. عربستان سعودی جامعه ای است که اغلب مردان مایل نیستند شغلی داشته باشند و زنان نیز اجازه کار کردن ندارند. در نتیجه، بیشتر کار توسط خارجی ها انجام می شود.


البته هیچ یک از این موارد به این معنی نیست که عربستان سعودی در معرض سقوط قرار دارد. منابع مالی رژیم آل سعود قوی است و هزینه های عمومی زیادی از سوی دولت انجام می گیرد. خاندان سعودی از طریق نظام حمایتی، سیاست، مذهب و سرکوب، کشور را باثبات و آرام نگه می دارد. اما این روند، یک نظام راکد را به وجود آورده که در آن، پول های کلان و غیرقابل تصوری در دست حاکمان قرار دارد.


در حقیقت، موضع گیری های مدعیانه عربستان سعودی را باید امری استراتژیک ارزیابی کرد. این امر، واکنشی احساسی به ایران است که تا حد زیادی از رویکرد ضد شیعی عربستان ناشی می شود. این خصومت، خود را در پرده استراتژی پنهان کرده است. در اکتبر ۲۰۱۳ و زمانی که عربستان پس از سال ها تلاش و صرف میلیون ها دلار هزینه توانست کرسی شورای امنیت را به دست آورد، در اعتراض به سیاست آمریکا در منطقه از پذیرش آن خودداری کرد.


تحرکات جدید بین المللی عربستان، یعنی حملات هوایی به یمن نیز به شدت برای خودش زیان آور شده است. بروس ریدل، مشاور پیشین کاخ سفید می گوید آسیب های وارده به غیرنظامیان و زیرساخت های یمن، به مدت چندین سال خصومت شدیدی را میان یمنی ها و همسایگانشان در منطقه خلیج فارس ایجاد خواهد کرد. یمنی ها همیشه از همسایگان ثروتمند خود منزجر بودند و اکنون بسیاری از آن ها خواستار انتقام هستند. ریدل اشاره می کند که هدایت عملیات یمن بر عهده پسر ۲۹ ساله پادشاه سعودی است که هیچ تجربه ای در امور نظامی یا دیگر امور ندارد.


اما از این ها گذشته، آیا عربستان نمی تواند از خارج سلاح هسته ای بخرد؟ این امر بسیار غیرمحتمل است. هرگونه تلاشی در این راستا، از ترس تحریم، اقدام متقابل غرب و پیگیری، باید به صورت سری انجام گیرد. عربستان سعودی در صنعت انرژی، زیرساخت ها، فروش نفت و خرید کالای خود تا حد زیادی به خارجی ها وابسته است. در صورتی که تحریم هایی از نوع ایران و کره شمالی بر این کشور وارد شود، نظام اقتصادی اش فرو خواهد پاشید.


اغلب چنین ادعا می شود که پاکستان به سعودی ها سلاح هسته ای خواهد فروخت. این صحیح است که سعودی ها در موارد زیادی به کمک پاکستان شتافته اند، اما دولت اسلام آباد به خوبی آگاه است که چنین اقدامی می تواند سبب واکنش ها منفی و وضع تحریم ها شود. بنابراین، حتی برای خرسند کردن حامی خود در ریاض نیز بعید است که پاکستان دست به چنین کاری بزند. در ماه آوریل، پاکستان درخواست های مکرر عربستان برای پیوستن به جنگ یمن را نپذیرفت.


پس بگذارید پیش بینی کنم: هر اتفاقی که درباره برنامه هسته ای ایران رخ دهد، از حالا تا ۱۰ سال آینده عربستان سعودی هیچ سلاح هسته ای در اختیار نخواهد داشت؛ زیرا نمی تواند که داشته باشد.

Friday, 12 June 2015



سرنوشت تنها جمهوری مذهبی در اروپا

رسول پدرام

• کسانی که کتاب تاریخ انکیزیسیون (دادگاه های تفتیش عقاید) اسپانیا، تألیف مرا مطالعه کرده باشند، متوجه شده اند که من در مقدمه ی کتاب مزبور نوشته ام که روحانیان، نه سی سال، بلکه بیش از سیصد سال در اسپانیا، حاکم بر جان و مال مردم بوده اند و در زندگی خصوصی و اجتماعی، طرز غذا خوردن، لباس پوشیدن و حتی روابط زناشویی آنان فضولی کرده اند. ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه ۲٣ مهر ۱٣۹۰ - ۱۵ اکتبر ۲۰۱۱

کسانی که کتاب تاریخ انکیزیسیون (دادگاه های تفتیش عقاید) اسپانیا، تألیف مرا مطالعه کرده باشند، متوجه شده اند که من در مقدمه ی کتاب مزبور نوشته ام که روحانیان، نه سی سال، بلکه بیش از سیصد سال در اسپانیا، حاکم بر جان و مال مردم بوده اند و در زندگی خصوصی و اجتماعی، طرز غذا خوردن، لباس پوشیدن و حتی روابط زناشویی آنان فضولی کرده اند.

روحانیان گردن کلفت و مفتخور که خود را به عنوان وکیل مدافع خدا و دین او بر توده ی عوام قبولانده بودند، در طول سیصد سال حکومت خوف و وحشت، سالوس بازی، خرافات، جاسوسی و سخن چینی علیه یکدیگر، در طول سال های سلطه ی خود بر جامعه ی اسپانیا، هزاران نفر را زنده در آتش سوزاندند. جوانان را در ملاء عام شلاق زدند. به پسر بچه ها، زن ها و دختر ها در زندان ها تجاوز کردند. اموال صد ها هزار نفر را به جرم بی دینی و بی اعتقادی مصادره کردند و آن ها را به روز سیاه نشاندند. کتاب ها را سانسور و روشنفکران و کسانی را که چون آنان نمی اندیشیدند به بند کشیدند و در سیاه چال های خود در زیر شکنجه هلاک کردند.


ساوونارولا، بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، شروع به سرکوب بی رحمانه ی مخالفان و دگراندیشان کرد. در طول چهار سال حکومت جمهوری این روحانی، و به دستور مستقیم او، آلات موسیقی را شکستند، روی شاهکار‌های نقاشان بزرگ ایتالیایی را با گچ پوشاندند، کتاب‌ها، لباس، لوازم آرایش و هر چیزی که نشانی از زیبایی داشت و از نظر او مظهر فساد و انحراف اخلاقی تشخیص داده می‌شد طعمه ی آتش شد.




کتاب مزبور که بر اساس اسناد معتبر و پرونده های موجود در بایگانی راکد دادگستری اسپانیا به رشته ی تحریر در آمده است، برای نخستین بار به زبان فارسی منتشر شد. البته قبلاً کتاب هایی (معمولاً به صورت داستان و رمان) در باره ی دستگاه انکیزیسیون اروپا چاپ و منتشر شده بود. ولی این کتاب، تنها کتابی است که فقط و فقط به بحث پیرامون تاریخ انکیزیسیون در اسپانیا، اختصاص دارد. من این کتاب را ده و یا پانزده سال پیش نوشته ام و مطالب آن ربطی به اوضاع و احوال کنونی ایران و یا هیچ کشور دیگری در خاورمیانه ندارد و اگر مشابهت هایی میان مطالب کتاب و وقایع جاری در ایران دیده می شود به این علت است که ددمنشی نظام های مبتنی بر ایدئولوژی در طول تاریخ، همیشه دور و تسلسل داشته است و اکنون حوادثی که در زمان سلطه ی انکیزیسیون در اسپانیا اتفاق افتاده است؛ پس از پانصد سال، دارد در ایران امروز تکرار می شود.

پس از انتشار کتاب مزبور، کسانی؛ چه با ایمیل و یا حضوری از من پرسیده اند که بگویم در طول بیش از سیصد سال سلطه ی روحانیان بر جامعه ی اسپانیا، آنان (کشیش ها، اسقف ها، سر اسقف ها و کاردینال ها) چه پست هایی را در دستگاه حاکمه ی این کشور عهده دار بوده اند و کدام یک از وزارتخانه ها را اداره می کردند؟!

در پاسخ به پرسش بالا، باید قاطعانه بگویم: هیچ کدام. گذاشتن مقامی مذهبی در رأس یک وزارت خانه و یا سپردن اداره ی یک سازمان دولتی به دست چنین افرادی، بیشتر جنبه ی طنز و نمایش کمدی پیدا می کند تا شبهت داشتن به سیستم اداری و حکومتی یک کشور. غیر از اداره ی سازمان ها و تشکیلاتی که در حیطه ی تخصص آنهاست مانند اوقاف و موسسات کفن و دفن اموات و مانند آن.

حتی در حال حاضر، که طبق قانون اساسی کنونی، دینی به عنوان دین رسمی کشور، در اسپانیا وجود ندارد و محدودیتی هم از نظر فعالیت پیروان ادیان دیگر در کار نیست، من در عرض این سی و دو سال اقامتم در خاک این کشور، در هیچ یک از مجالس مقننه (اعم از مجلس شورای ملی در مادرید – با ٣٥٠ نماینده و یا مجالس ایالتی)، و چه در صحن عمومی و چه در کمیسیون ها؛ کسی را ندیده ام که با قبا و ردای کشیشی، عبا و عمامه آخوندی، کلاه لبه دار خاخامی و یا چارقد و مقنعه ی راهبه گری در جلسات حضور داشته باشد. غیر از بیمارستان ها، که راهبه ها در آن جا به عنوان دستیار پرستاران و کشیش ها هم برای خواندن دعا و انجام فرائض مذهبی و یا تدهین بیماران مشرف به موت انجام وظیفه می کنند. تدهین یعنی مالیدن روغن به پا های کسی که نفس آخر را می کشد. و آخرین مراسم مذهبی پیش از خاکسپاری شخص متوفی است.



ساوونارولا که معتقد بود نه تنها میتوان فلورانس، بلکه سراسر جهان را با قوانین ١٥٠٠ سال پیش از خود او و مثل زمان حضرت مسیح اداره کرد، در اندک مدتی جامعه را با مشکلاتی جدی و بی سابقه دست به گریبان ساخت. وقتی مردم فشار نا بسامانی‌های اقتصادی و اجتماعی را بر روی دوش های خود احساس کردند، رفته، رفته از او رو گردان شدند. تا جایی که محبوبیت او در میان مردم به نفرت مبدل شد و همان مردمی که روزی او را به قدرت رسانده بودند، وی را همراه با دو تن از یاران نزدیکش دستگیر کردند.



رئیس جمهور مذهبی بر سر دار


در اروپا هرگز حکومتی دینی در هیچ کشوری از کشور های این قاره بر سر کار نیامده است، غیر از جمهوری کاتولیک فلورانس در ایتالیا به ریاست ساوونارولا و همچنین اسقف ماکاریوس که چند سالی ریاست جمهوری قبرس را عهده دار بود.

ساوونارولا بنیان گذار جمهوری کاتولیک فلورانس، روحانی متعصبی بود که خود را کاتولیک تر از پاپ می دانست و سرانجام به جرم «جسارت به مقام معظم رهبری» در همان شهر فلورانس، در آتش سوزانده شد. اتهام ساوونارولا این بود که در نامه ‌ای به پاپ الکساندر ششم، پاپ اعظم را «فروشنده ی لقب های مذهبی، التقاطی (پرت و پلا گو) و حتی بی دین» خوانده بود.

به خاطر همین جسارت، پاپ نه فقط او را تکفیر، بلکه فتوای قتل اش را هم صادر کرد. این هم از شگفتی ‌های تاریخ است که ساوونارولا و دو تن از سران وفادار حکومت اش درست در همان میدانی یعنی پیاتزا دلا سینیوریا در شهر فلورانس سوزانده شدند، که خود آنان تا چند سال پیش از مرگ در همان محل کتاب ‌ها، آلات موسیقی، اشیا زینتی و آثار روشنفکران و هنرمندان را طعمه ی حریق می ساختند.



آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی/ یک شکم بر آدمی نگذاشتی



زندگی و مرگ ساوونارولا داستانی شنیدنی و در عین حال، عبرت انگیز دارد. این روحانی کاتولیک اهل فلورانس با برخورداری از پشتیبانی وسیع و بی دریغ مردم ایثارگر، در سال ١٤٩٤ میلادی یک حکومت جمهوری مذهبی در شهر فلورانس بنیاد نهاد. او خود را نجات دهنده ی راستین جهان مسیحیت به شمار می آورد، و در دنیای مسیحیت برتر و دانا تر از همه می‌ پنداشت، حتی پاپ را هم - که عالی ترین مقام مذهبی در کلیسای کاتولیک است - به مسیحی بودن قبول نداشت. پیروان ساوونارولا، او را یگانه رهبر خود در جهان می‌دانستند و برایش جایگاهی نیمه خدایی قایل بودند. تا جایی که روزی یکی از پیروانش اعلام کرد که برای اثبات میزان فداکاری خود نسبت به ساوونارولا، حاضر است به خاطر او، درون کوره ‌ای از آتش فروزان برود و زنده از آن بیرون بیاید. ولی در آخرین لحظه و درست موقعی که قرار بود حرف خود را از قوه به فعل در آورد و به وعده ای که داده بود عمل کند، و درون آتش برود، از انجام این عمل سر باز زد.

ساوونارولا عقیده داشت که فلورانس می ‌تواند به جای دربار پاپ «مرجع مقدس» همه ی مسیحیان جهان باشد (در ضمن، این نکته را هم اضافه کنم که در آن موقع دولت واتیکان وجود نداشت. البته شهر واتیکان همیشه به عنوان بخشی از شهر رم وجود داشته است ولی دولتی به نام دولت واتیکان، هم زمان با آغاز جنگ جهانی دوم موجودیت یافت. در طول تاریخ، از مقر پاپ؛ پیوسته با عنوان «مرجع مقدس» یاد شده است. مسلمان ها مرکز خلافت اسلامی در قسطنطنیه (استانبول کنونی) را «مرجع مقدس» خود به شمار می آوردند و به دربار سلطان عثمانی که در ضمن خلیفه ی مسلمین هم محسوب می شد و در قسطنطنیه واقع بود، «باب عالی» می گفتند).

روزی ساوونارولا در یکی از خطبه‌ های خود هنگام برگزاری مراسم عشاء ربانی، ضمن مخاطب قرار دادن پاپ الکساندر ششم، فریاد می زند: «در صدر مسیحیت، تندیس‌های مسیح مصلوب (به صلیب کشیده) از طلا، و در عوض جام‌ های شراب مقدس از چوب بود؛ ولی حالا؛ در این عصر و زمانه و در روزگار ما، کلیسا دارای جام‌ هایی از زر و تندیس ‌های مسیح از چوب و تخته است». وی پس از بر زبان آوردن این سخنان، دستور داد که تمامی ظروف و اشیا زینتی کلیسا‌ها را نابود کنند. او که عقیده داشت نه تنها میتوان فلورانس، بلکه جهان را با قوانین ١٥٠٠ سال پیش از خود و مثل زمان حضرت مسیح اداره کرد، در اندک مدتی جامعه را با مشکلات جدی دست به گریبان ساخت. وقتی مردم فشار نا بسامانی‌های اقتصادی و اجتماعی را بر روی دوش های خود احساس کردند، رفته، رفته از او رو گردان شدند. تا جایی که محبوبیت او در میان مردم به نفرت مبدل شد و خود همان مردمی که روزی او را سر کار آورده بودند، وی را همراه با دو تن از یاران نزدیکش دستگیر کردند.

ساوونارولا،در طول سال‌های عمر جمهوری خود، راه انداختن دسته‌های عزاداری مذهبی را تشویق می ‌کرد و دستور داده بود که مردم نیمی از روز‌های سال را روزه بگیرند.

«روزه» در آیین کاتولیک با مفهومی که در میان مسلمانان و یهودیان دارد، فرق می کند. بهتر است در این جا به جای «روزه» از کلمه ی «پرهیز» و یا «ایام توبه از گناهان» استفاده کرد. طبق اصول آیین کاتولیک که از طرف پاپ، تنظیم و جهت اجرا به کشیش ها و کلیسا ها ابلاغ می شود، همه ی کاتولیک های بین ١٨ تا ٥٩ سال مکلف به رعایت ایام پرهیز (روزه) هستند. به استثنای موارد خاصی مانند آبستنی، بیماری و چند مورد دیگر. اولین اصلی که یک کاتولیک مومن می باید رعایت کند (مخصوصاً در طول مدت چهل روز ایام پرهیز در عید پاک و روز های جمعه) نخوردن گوشت است. ولی اگر کسی در ملاء عام این اصول را رعایت نکرد، کسی حق اعتراض به او را ندارد. هر چند در سال های سیاه قرون وسطی و سلطه ی کلیسا، همسایه ها ( آن هم به تحریک کشیش ها) موظف بودند که علیه همدیگر جاسوسی کنند و شخص روزه خوار (شخصی که در روز های جمعه و چهل روزه ی پرهیز ایام عید پاک گوشت می خورد) را برای مجازات به کلیسا معرفی کنند.

هنوز هم، در روزگار ما، در نواحی مرکزی اسپانیا، قصابی ها و مغازه های گوشت فروشی روز های جمعه، محل کسب خود را باز نمی کنند.

ولی گوش ساوونارولا – مقام ریاست جمهوری کاتولیک فلورانس – به اوامر صادره و فتوا های شرعی مقام معظم رهبری (پاپ اعظم) بدهکار نبود و راه خودش را می رفت. او برای نشان دادن قدرت خود و برای اینکه مردم را به رعایت هر چه بیشتر اصول مذهبی تعیین شده توسط خودش مجبور سازد، دستور داده بود که ساکنان جمهوری فلورانس نصف سال را از لب زدن به گوشت خود داری کنند. که همین موضوع اعتراض شدید قصاب ها و گوشت فروشان را در پی آورد و آن ها در مخالفت با مقامات جمهوری مذهبی، علیه آن ها، علم طغیان بر افراشتند.




تپیدن های دل ها ناله شد آهسته، آهسته ...


مدت درازی طول نکشید که صاحبان مشاغل و اصناف دیگر هم در مخالفت با رژیم روحانیان حاکم بر فلورانس با صنف قصاب هم صدا شدند. نویسندگان و هنرمندان و پیشه ورانی که عمری را صرف خلق آثار خود کرده بودند، وقتی که می دیدند که به جای قدردانی، حاصل سال ها رنج و کوشش آن ها را روحانیان بی ذوق و تیره درون یا در آتش می سوزاندند یا طعمه ی امواج رودخانه آرنو می ساختند، صدای اعتراض خود را بلند کردند. و به قول فرخی یزدی خودمان: " تپیدن های دل ها ناله شد آهسته، آهسته/ رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد ". سرانجام هم آن تپیدن ها، ناله و ناله ها فریاد و فریاد ها به اشک و آه مبدل شد. همچنانکه همان فرخی یزدی می گوید: " ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را / دهی گر آب و آتش دشنه ی فولاد میگردد ". و دشنه ها فرو رفت در قلب مأموران همان رژیمی که مردم بی گناه را در سیاه چال ها شکنجه می کردند.

آنگاه نوبت به خود آقا رسید؛ نخست خود او را که دستور شکنجه ی انسان‌های بی گناه زیادی را داده بود، زیر شکنجه وادار به اظهار ندامت ساختند و سپس همراه دو تن دیگر از یاران نزدیکش در همان میدانی که در بالا نام برده شد، به دار آویختند و روز ٢٣ ماه مه ١٤٩٨ (برابر با روز شنبه دوم خرداد ماه ٨٧٧ هجری خورشیدی) جنازه اش را سوزاندند و خاکسترش را به امواج رودخانه ی آرنو سپردند. این همان میدانی است که ساوونارولا چند سال پیش از مرگش کتاب ها، آلات موسیقی و آثار هنری را در آن جا به آتش می کشید.

بهتر است که این گفتار را با بیتی دیگر از فرخی یزدی به پایان ببریم که می گوید: " به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان رو / که بنیان جفا و جور بی بنیاد میگردد ".

کسانی که به خاطر متفاوت بودن سیستم عامل کامپیوتر خود به اشکالاتی در خواندن این متن بر خورد می کنند می توانند مقاله ی حاضر پس از انتشار در «اخبار روز»، در قالب پی دی اف (با اسامی خارجی با الفبای لاتین و صفحه بندی کتابی) از این جا(بخش مقاله ها) دانلود کنند.

http://www.traductorpersa.com


Sunday, 7 June 2015


آزادی بخشی الهیات، اسلام گرایی

آیا مذهب می تواند درخدمت پیشرفت اجتماعی باشد؟

Gilbert ACHCAR

درحالی که خداناباوری(آتئیسم) توسط بسیاری از مذاهب مورد حمله خشن قرار گرفته و مذهب آماج حمله خداناباوران ، مبارزات استقلال طلبانه، به ویژه در امریکای لاتین به همت الهیات آزادی بخش، آنهائی را که به آسمان اعتقاد دارند را در کنار آنهائی گرد آورده که به آسمان اعتقاد ندارند*. اما تصور این نوع اتحاد با پیروان تندروی اسلام سیاسی دشوار است. چرا؟



نويسنده

Gilbert ACHCAR



برگردان:
Shahbaz NAKHAEI شهباز نخعي


برای کسی که دیدگاهی مثبت نسبت به دنیا داشته باشد، این که مذهب در آستانه پنجمین قرن پس از انقلاب علمی هنوز وجود و حضور داشته باشد یک معما است. اما، اگر مذهب تا عصرما به عنوان یک ایدئولوژی مسلط دوام آورده، به این خاطر نیز هست که جنبه ای مبارزه جو دارد که موفقیت آن انکار نشدنی است. درطول دهه های اخیر، دو ایدئولوژی مذهبی بر روند گذرزمان اثرگذارده اند: الهیات آزادی بخش مسیحی و بنیادگرایی اسلامی.

رابطه بین رشد قدرت هریک از این دوجنبش و سرنوشت چپ خداناباور درعرصه های مربوطه شان، نشانه ای افشاگر از طبیعت خاص آنها است. درحالی که سرنوشت الهیات آزادی بخش در امریکای لاتین با چپ خداناباور یکی می شود – که در عمل یک عنصر چپ بطور کلی است یا چنین دیده می شود -، بنیادگرایی اسلامی دربیشترکشورهایی که دارای اکثریت مسلمان هستند مانند یک رقیب چپ رشد یافته است. بنیادگرایی اسلامی جای چپ را در کوشش برای کانالیزه کردن اعتراضات علیه آنچه که کارل مارکس «بی نوایی محض» می نامید، و حکومت و جامعه ای که مسئول آن شناخته می شوند گرفته است. این رابطه متخالف – درمورد اول مثبت و درمورد دوم منفی – گواه وجود یک تفاوت ژرف بین این دوجنبش تاریخی است.

الهیات آزادی بخش بیان عمده مدرن چیزی است که مایکل لووی با وام گیری از مفهوم پردازش شده توسط ماکس وبر آن را تطابق انتخابی، بین مسیحیت و سوسیالیسم نامیده است (۱). به عبارت دقیق تر، تطابق انتخابی که در اینجا مورد بحث است، میراث مسیحیت ابتدایی – که خاموشی شعله آن به مسیحیت امکان داد به صورت ایدئولوژی نهادینه شده سلطه اجتماعی موجود درآید – و آرمان گرایی «اشتراکی گری (۲)» را به هم نزدیک می کند. درسال های ۱۵۲۵ – ۱۵۲۴ عالم دینی توماس مونتزر برنامه ای با مفاهیم مسیحی برای شورش روستاییان آلمانی تدارک دید که فردریک انگلس درسال ۱۸۵۰ آن را «پیش درآمد تخیل کمونیسم (۳)» توصیف کرد.

همین تطابق انتخابی توضیح گر این است که چرا موج جهانی رادیکالیزاسیون سیاسی در جبهه چپ که درسال های دهه ۱۹۶۰ آغاز شد توانست تاحدی – به ویژه در کشورهای «حاشیه ای» که مردم آن مسیحی، فقیر و ستمدیده بودند – بعدی مسیحی بیابد. این امر در امریکای لاتین، که رادیکالیزاسیون درآن از سال های آغازین دهه ۱۹۶۰ به خاطر انقلاب کوبا قدرت یافت، دیده می شود. تفاوت عمده بین این موج مدرن رادیکالیزاسیون و جنبش روستائیان آلمانی که توسط انگلس تحلیل شده، دراین است که درمورد جریان امریکای لاتینی آرمان گرایی «اشتراکی گری» چندان با دلتنگی برای شیوه زندگی اجتماعی گذشته همراه نبود (با آن که این امکان وجود داشت که چنین وجهی درمردم بومی یافت شود) بلکه الهام های سوسیالیستی مدرن، ازجمله آنچه که توسط انقلابیون مارکسیست امریکای لاتین تبلیغ می شد نقش بیشتری داشت.
برروی ویرانه های چپ

درعوض، بنیادگرایی اسلامی برروی جنازه درحال تجزیه و فساد جنبش پیشرو رشد کرد. سال های آغاز دهه ۱۹۷۰ شاهد تنزل ملی گرایی رادیکال ایجاد شده توسط طبقات متوسط بود. تنزلی که مرگ جمال عبدالناصر، درسال ۱۹۷۰ و سه سال پس از شکست دربرابر اسرائیل در جنگ شش روزه، نماد آن بود. به موازات این امر، نیروهای معترضی که از اسلام به عنوان پایه ایدئولوژیک استفاده می کردند درسراسر کشورهایی که اکثریت مسلمان داشتند گسترش یافتند و با تند و تیز کردن آتش بنیادگرایی باقی مانده چپ را خاکسترکردند. با پرکردن جای خالی ناشی از تحلیل رفتن چپ، به زودی بنیادگرایی به صورت قطب اصلی ابراز مخالفت با سلطه گری غربی – که جنبه ای از آن از آغاز وجود داشت ولی در دوره ملی گرایی غیرمذهبی درسایه قرار گرفته بود – درآمد.

مبارزه ای شدید با استیلای غرب مجددا در بطن اسلام گرائی شیعه بعد از انقلاب ۱۹۷۹ ظاهر شد . سپس در ابتدای دهه ۱۹۹۰ این اسلام گرائی سنی بود که صحنه را اشغال کرد زمانیکه گروههای افراطی مسلح پس از مبارزه با شوروی به مبارزه بر علیه ایالات متحده روی آوردند. این گردش همزمان با شکست و نابودی اتحادشوروی و دخالت های نظامی متعدد ایالات متحده در خاورمیانه بود.

در ایران به این ترتیب بود که دونوع عمده بنیادگرایی در پهنه گسترده جغرافیایی کشورهای دارای اکثریت مسلمان در کنار هم بوجود آمدند، که ویژگی یکی همکاری با منافع غربی و دیگری دشمنی با آن بود. کانون نوع اول سلطنت عربستان سعودی، ناآگاه ترین کشور اسلامی است. اردوگاه نوع شیعه ضدغربی جمهوری اسلامی ایران است، درحالی که القاعده و سازمان خلافت اسلامی (داعش) ریشه در میان سنی ها دارند.

همه جریان های بنیادگرایی اسلامی نیز خود را وقف چیزی کرده اند که می توان آن را یک آرمان گرایی قرون وسطایی توصیف نمود یعنی برنامه یک جامعه تخیلی و افسانه ای که به جای آینده رو به سوی گذشته دارد. [دراین جریان ها] همه درصدد آنند که جامعه و حکومت افسانه ای صدر اسلام را ازنو برقرار سازند. در این کار، آنها با بخشی از الهیات آزادی بخش مسیحی اشتراک می یابند که به عصر آغازین مسیحیت مربوط می شود. با این حال، برنامه بنیادگرایان اسلامی شامل مجموعه ای از اصول ایده آلیستی نیست که منجر به «کمونیسم محبت آمیز» بشود و یک طبقه ستمدیده فقیران را رها سازد که درحاشیه جامعه خود زندگی می کنند ، بلکه جامعه ای است که بنیانگذار آن به طور وحشیانه توسط قدرت حاکم به قتل می رسد . همچنین، این برنامه شکل قدیمی مالکیت اشتراکی، چنان که در بخشی از قیام روستایان آلمانی درقرن شانزدهم وجود داشت را نیز ندارد.

وجه اشتراک بنیادگرایان اسلامی بیشتر در قاطعیت ایشان در برقراری یک شیوه قرون وسطایی سلطه طبقاتی است که در گذشته، اگرچه به صورت افسانه ای، وجود داشته و بنیانگذار آن – بازرگانی که پیامبر، سرکرده جنگی و سازنده حکومت و امپراتوری شد –قربانی قدرت سیاسی اش شد. مانند هر تلاش دیگر برای برقراری یک ساختار اجتماعی و سیاسی کهن دارای سابقه چندین قرنی، برنامه بنیادگرایی اسلامی الزاما معادل با آرمان گرایی ارتجاعی است.

این گرایش با اسلام ورای تندروئی همخوانی دارد که با حمایت سلطنت سعودی به صورت جریان غالب در دین اسلام درآمده است (۴). چنین اسلامی برداشتی براساس قرائت مو به مو از اسلام با تبعیت کورکورانه از متن قرآن بمثابه وحی آسمانی را ترغیب می کند. چیزی که در روزگار ما، در بیشتر مذاهب دیگر، در تیول جریانی اقلیتی است - یعنی برداشتی بنیادگرایانه و بازگشت به اجرای مو به موی متون مذهبی- است، نقشی اساسی در اسلام نهادینه شده غالب ایفا می کند. به دلیل مفاد تاریخی مشخص این متون، که مومنان می کوشند به آنها وفادار باشند، اسلام تندرو به ویژه ازیک سو سعی می کند دین منطبق با حکومت پایه گذاری شده برمبنای اسلام – به همان ترتیبی که پیامبر برای برقراری حکومت با اکراه به آن تن داده بود – را مستقر کند و به خاطر همان دلیل به نحوی خاص مبارزه مسلحانه علیه هرنوع سلطه گری غیراسلامی با رجوع تاریخی به جنگی که اسلام درزمان گسترش خود علیه باورهای دیگر به راه انداخت را ترغیب می نماید.

پذیرش این تطابق انتخابی بین اسلام تندرو و آرمان گرایی معترض قرون وسطایی، پس از تاکید بر آنچه که مسیحیت آغازین را به آرمان گرایی «اشتراک گر» پیوند داد، نه ناشی از یک داوری ارزشی بلکه یک جامعه شناسی تاریخی تطبیقی دو دین است. درعین حال، شناخت تطابق انتخابی به این مفهوم نیست که درهریک ازاین دو دین گرایش های مخالف وجود ندارد. به این ترتیب، مسیحیت از زمان بنیانگذاری خود دارای گرایش هایی بوده که از مبانی اعتراضی تغذیه می شده است. درجهت دیگر، آنچه که از متون اسلامی باقی مانده شامل مفاهیمی برابری طلبانه از زمانی است که نخستین مسلمانان جامعه ستمدیده ای را تشکیل می دادند که موجب روایت هایی «سوسیالیستی» از اسلام شده است.

فزون براین، این که تطابق انتخابی متفاوتی در مسیحیت و اسلام وجود دارد، به این مفهوم نیست که تحول تاریخی واقعی هریک از دو دین، به طور طبیعی شیب تطابق انتخابی مشخصی دارد. این تحول بی گمان مطابق با ترکیب واقعی جامعه و طبقاتی است که در هریک از آنها درهم تداخل داشته اند – ترکیبی بی نهایت متفاوت با شرایط تاریخی اصلی درمورد مسیحیت، و کمتر از آن درمورد اسلام. در درازای چندین قرن، مسیحیت تاریخی «واقعا موجود» کمتر از اسلام تاریخی «واقعا موجود» پیشرو بود. درحال حاضر، درمیان همین کلیسای کاتولیک مبارزه ای شدید، از یک سو بین روایت غالب معترضی که ژوزف راتزینگر (پاپ بنوای شانزدهم پیشین) و همفکرانش آن را نمایندگی می کنند و ازسوی دیگر، مدافعان الهیات آزادی بخش جریان دارد که رادیکالیزاسیون چپ امریکای لاتین به آن نیرویی تازه بخشیده است.

شناخت وجود یک تطابق انتخابی بین مسیحیت و سوسیالیسم به این فکر نمی انجامد که مسیحیت تاریخی از اساس سوسیالیست بوده است. چنین اندیشه ای اصولا غیرقابل تصور است. به همین ترتیب، پذیرفتن این که تطابق انتخابی بین مجموعه اسلامی و آرمان گرایی معترض قرون وسطایی عصرما، که شکل بنیادگرایی اسلامی به خود می گیرد، به هیچ وجه این فکر را ایجاد نمی کند که اسلام تاریخی اساسا بنیادگرا بوده – زیرا بی گمان چنین نبوده!، یا مسلمانان، شرایط تاریخی هرچه که بوده باشد، محکوم به افتادن در چنگ بنیادگرایی هستند. اما درمورد مسیحیت (اصیل) همانند مورد اسلام (سلفی)، این شناخت یکی از کلیدهای درک کاربردهای متفاوت هریک از دودین به عنوان معیار اعتراض است.

این شناخت به ما امکان می دهد دریابیم چرا الهیات آزادی بخش مسیحی توانست عنصری چنین مهم برای چپ در امریکای لاتین شود، درحالی که همه کوشش ها برای تولید روایتی اسلامی از همین الهیات، درحد حاشیه ای باقی مانده است. همچنین، این شناخت به ما کمک می کند تا ببینیم چرا بنیادگرایی اسلامی اهمیت بزرگی که امروز درمیان جوامع مسلمان دارد را یافته و چرا به راحتی جای چپ را در تجسم نفی سلطه گری غربی، حتی در مفاهیمی ازنظر اجتماعی اعتراضی، گرفته است.

امروزه فکری شرق گرایانه و سطحی درحدی وسیع رایج شده که بنابرآن بنیادگرایی اسلامی واکنش «طبیعی» مردم و بدون توجه به عوامل تاریخی است. این فکر کاملا خطا است زیرا رویکردهای ابتدایی را نادیده می گیرد. به عنوان نمونه، چند دهه پیش یکی از مهم ترین حزب های کمونیست جهان، حزبی که عملکردش بر مبنایی غیرمذهبی بود، در کشوری فعالیت می کرد که بیشترین جمعیت مسلمان جهان را در خود جا داده است: اندونزی. این حزب از سال ۱۹۶۵ توسط نظامیان اندونزی که مورد حمایت ایالات متحده بودند به خاک و خون غلتید. نمونه ای دیگر: درسال های پایانی دهه ۱۹۵۰ و آغاز دهه ۱۹۶۰، مهم ترین تشکل سیاسی عراق، به خصوص در میان شیعیان جنوب کشور، نه یک جنبش رهبری شده توسط یک رهبر مذهبی بلکه، در اینجا نیز، حزب کمونیست بود. به علاوه، ناصر که در چرخش «سوسیالیست»ی مصر درسال ۱۹۶۱ رئیس جمهوری بود، یک مومن صادق و انجام دهنده تکلیف های مذهبی بود و با این حال خود او بود که به صورت بدترین دشمن بنیادگرایان درآمد. میزان نفوذی که او دراوج حیات سیاسی خود در کشورهای عرب و غیرعرب به دست آورد همچنان بی همتا است.

بنابراین، درست آن است که هرگونه استفاده از اسلام، مانند هر دین دیگر، درشرایط اجتماعی و سیاسی مشخص خود قرار گیرد و حتی این نیز مهم است که تفاوتی روشن و متمایز بین اسلام، زمانی که به عنوان یک ابزار ایدئولوژیک سلطه طبقاتی از آن استفاده می شود و اسلام به عنوان نقش دهنده به هویت اقلیتی ستمدیده، به عنوان مثال در کشورهای غربی، قایل شویم.

با این حال، مبارزه ایدئولوژیک علیه بنیادگرایی اسلامی – علیه ایده های اجتماعی، اخلاقی و سیاسی، نه علیه اصول روحانی پایه ای اسلام به عنوان یک دین – می باید به عنوان یکی از اولویت های پیشرو درمیان جوامع مسلمان باقی بماند. درعوض، خیلی کم می توان به ایده های اجتماعی، اخلاقی و سیاسی خاص الهیات آزادی بخش مسیحی – بجز هواداری از ممنوعیت سقط جنین – حتی برای خداناباوران سرسخت چپ رادیکال اعتراض کرد.

* اشاره به شعر لوئی آراگون.

۱- Michaël Löwy, La Guerre des dieux. Religion et politique en Amérique latine, Editions du Félin, Paris, 1998.

۲- صفت «اشتراکی گری» (communistique) اینجا برای فرق گذاشتن با دکترین کمونیستی (اشتراکی) که پس از انقلاب صنعتی بوحود آمد ، به کار گرفته شده.

۳- Friedrich Engels, La Guerre des paysans enAllemagne, Editions sociales, Paris, 1974 (1re éd. : 1850).

۴- مقاله « چشم و هم چشمی سنت گرایان در قلمرو اسلام»، لوموند دیپلوماتیک مارس ۲۰۱۵

http://ir.mondediplo.com/article229...
div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">