Sunday 2 February 2014

دستاوردِ کرزی برای افغان ها:بدترین حکومت داری،تنش های میان قومی- قبیلگی،وابستگی مرگباربه امریکاوجاده سازی برای بازگشتِ طالبان


اگرشرم نداری،هرچه می خواهی بکن!
پیامبرخدا
بزرگترین درسی که درزندگی گرفتم این بودکه هیچ کشوری نمی تواند به اتکای نیروهای خارجی به آزادی،استقلال وپیشرفت دست یابد.باید به اراده ی مردم احترام گذاشت وازاستقلال کشوردفا کرد،هرملتی باید روی پای خود بایستد.
ببرک کارمل
این درس ازکارمل به کرزی یاازغلامی به غلامی دیگرمی باشد.
ای غلام ابن غلام ابن غلام / حریت اندیشه ی توراحرام!
اقبال
ابراهیم ورسجی
13-11-1392
درهفته ها وروزهای پسین،شاهد یا وه گوئی هائی بی شمارِ کرزی، رئیس جمهوردست نشانده ی ناتو، درافغانستان بودیم ومی باشیم که اغلب آن ها ازبی شرمی ونادانی این مرد مزدورودرمانده حکایت می کند.جالب این است که،کرزی گمان کرده است که بااین گونه چرندیات وسخنانِ بی ربط وبی پایه ودراکثرموارد تهی ازبارمعنایی- دستورِزبانی،می تواند ازخود چهره ی ملی گراترسیم نماید؛وبرخی فاشیست های قبیلگی ای پشتون هم که درشکم سیرکنی بادلارامریکائی ونوکری به پاکستان شناخته شده ونمره اول می باشند،تلاش دارند اوراوطن خواه معرفی نمایند.یاوه سرائی ها وتلاش هایی که کارگزارانِ آن فکرکرده اند که مردم افغانستان نادان هستند وفریب این گونه بازی های خنده آوررامی خورند! دررابطه به سویه ی آگاهی وفهم مردم افغانستان در شناخت چهره های ناپاک،وطن فروش و پرسمان های روزمره ی سیاسی وبازی گرانِ بازارمکاره ی سیاستِ کشورشان؛ واقعیت این است که مردم ونسل جوان کشورمابسیارازحکومت گرانِ نوکرمنش وفاسدِ چرخاننده ی بدترین حکومت داریی کنونی، پیشی گرفته اند.تحولی مثبت وسازنده ی که این امید را ایجاد کرده است که مردم سرزمین جفاکشیده ی ما،هم کرزی وهم برادرانِ طالب- تروریستش راپشت سرگذاشته وارد برهه ی گام برداری به سوی جهان نومی شوند.
برای اینکه، هم موقعیت کرزی وهم تلاش های مشوقانِ قبیله گرا- فاشیستش درجهت ملی گرانمائی روشن ترشود،لازم است که کمی ازملی گرائی وملی گراها وویژگی هایشان سخن گفته آنگاه به دستاردهای کرزی پرداخته شود.واقعیت این است که درجهان پیشرفته که دل ومغزآن اروپای غربی می باشد،ملی گرائی کاری که کرد این بود که کشور- ملت های مدرنِ اروپائی راجایگزین امتِ مسیح که امپراتوریی کلیسائی اش هم فاسدشده بود وهم باروند پرشتاب زمان ناتوان ازسازش بود؛کرد.درحالیکه،ملی گرایانِ جهان پس مانده دربرابراستعماری قد برافراشتند که چندین کشور- ملت استعمارگرِپسامسیحی گری- اروپایی، برملت هایشان درامریکای جنوبی،افریقا وآسیاتحمیل کرده بودند؛ وویژگی های ملی گرایان هم این بود که، به حمایت مردمان خود،استعمارکهنه رابرانداختند وتااندازه ی ممکن دربربراستعمارنو ایستادگی کردند.بطورنمونه،سیمون بولیوار،بامرکزیت وینزیویلا،درامریکای جنوبی،درسده ی نزدهم، جنازه ی استعماراسپانیارابرداشت،ودرنیمه ی پسین سده ی بیستم،فیدل کاسترووچه گوارا به نفوذامریکادرکوباودانیال اورتاگا،نفوذامریکارادرنکاراگواپایان والهیات رهای بخش درهمراهی بامارکسیست های انسانی شده،حکومت های نظامی وابسته به امریکارا ازبرازیل تاآرژانتین، برانداخت.درآسیا وافریقا،مائودرچین،گاندی درهند،بن بلا،درالجزائیر،حبیب بورقیبه،درتونس،قوام نیکرومه،درغنا،جموکنیاتا،درکینیا،جولیوس نیریره،درتانزانیا،احمدِ سوکارنو،دراندونیزیا،هوچی مینه،درویتنام،و...به حمایت مردمان خود دربرابرکهنه استعمارگری رزمیدند؛ودربرهه ی گذارازاستعمار به سوی کشور-ملت های خود گردان، کشورهای خود را رهبری کردند.
بادرنظرداشت تعریفِ کوتاهی که ازملی گرائی وویژگی های ملی گرایان صورت گرفت،این وظیفه ی خوانند گانِ این نوشته است که جایگاه کرزی راکه بزورهواپیماهائی ارتش امریکا ونیروی زمینی ای ملیشه های ارزان قیمتِ باصطلاح اتحاد شمال وسازش جورج بوش،تونی بلیر وژنرال مشرف، به کاخ ریاست جمهوریی کشورِجفاکشیده ی افغانستان وارد کرده شد،تعیین نمایند.وقتیکه ازنقش مشرف درنصب کرزی به مقام ریاست جمهوریی افغانستان سخن می گویم،دلیلم این است که پس ازآغازحمله ی امریکاعلیه اداره ی وحشی- تروریست پرورِطالبان- القاعده که درواقع شاخه ی ریشوی ارتش پاکستان بودند ومی باشند،برای اینکه اتحادِ شمال، یادشمن پاکستان، برکابل مسلط نشود،تمام نظامی ها واطلاعتی های پاکستانی منظم کارکردند تاکرزی درکابل کاخ نشین شود.بنابراین، واقعیت تلخ این است که کرزی،یک شخص تحمیلی ای نابکاربرسرحکومت وابسته ی افغانستان می باشد که ازنهایت درماندگی نتوانست حتا حمایت مردم قندهاررابزیان طالبان ازخود نماید،چه ماند به اینکه حمایت همه قبایل پشتون ودیگرقوم ها راکمائی کرده ملی گرایامدافع منافع ملی کشورافغانستان شود.
درکمک به رئیس جمهورشدن کرزی،پاکستانی هاهوشمند ترازامریکائی هاکارکردند.به این خاطرکه،هم راجع به اوضاع افغانستان نسبت به آن ها آگاه تربودند وهم می دانستند که کرزی توان پیداکردن نفوذ درمیان قبایل پشتون،کسب حمایت غیرپشتون ها واستواربخشی ای نظام سیاسی درافغانستانِ فروپاشیده راندارد.ازاین رو،بابهره برداری ازناتوانی وبی پایگی ای کرزی ،می توانند دوکارزیررا بدرستی انجا بدهند:نخست،کمک درناکامی سیاست افغانی امریکانمایند.دوم،بابهره برداری ازنبود دانش وتجربه ی سیاسی درشخصِ کرزی،نوکرانِ بی شمار خود را دردستگاهِ نابکاروفاسدِ او متمرکزکرده،بادامن زدن به تفرقه ی قومی- مذهبی می توانندهم طالبان رابازسازی وهم برای آن ها دوباره زمینه سازی وسربازگیری نمایند.همین که نظامی های پاکستانی طالبان رابازسازی وبه افغانستان گسیل کردند؛ وکرزی حتا نتوانست درجنوب بویژه درمناطق هم مرزپاکستان کاری نماید؛ وطالبان بازگشت کرده وتوانستند درمیان قبایلی ناقلِ پشتون دردیگربخش های افغانستان هم جای پای برای فربه نمودن تروریسمِ زیراثرپاکستان پیدانمایند؛نمایان گراین است که کرزی وفاشیست های قبیلگی ای دربارنشینش که درچاپیدن دلارهای امریکائی وتفرقه اندازیی قومی درجامعه ی چند قومی افغانستان هنرمند می باشند، تاچه اندازه بی پایه درقبایل پشتون می باشند.
بطورنمونه،همین که خود کرزی وتمام وزیران ومقام هایی درشت وریزِ پشتوزبانِ حکومتِ او؛ در13سال گذشته، نتوانستند به روستاها وولایت های جای پیدایش خود بروند؛حکایت ازاین می کند که این هاتاچه اندازه نابکاروبی پایه وپاکستانی هاتاچه اندازه دربرداشت های شان درباره ی اوضاع افغانستان، برامریکا ونوکرانِ جاسوسِ چند جانبه- کاخ نشین شان درکابل، می چربند.اگرکرزی این روزها دست به جفنگیات سرائی زده وازامضای معاهده ی امنیتی باامریکاخود داری می کند،سخن ازاین درچانته دارد که جیب های خود ودوستانش رابادلارهای امریکائی پرکرده وپس ازسپری شدن تاریخ مصرفش نزدامریکای ها،می کوشد دوکارزیررا به باورخود انجام بدهد:نخست،امریکا ودوستانِ آن راادارنماید که دربدل امضای معاهده ازکاندید مورد نظراووپاکستان، درانتخابات ریاست جمهوری حمایت نمایند.دوم،درصورتیکه بادارِبزرگ چنان نکند، راه رابرای بازگشت برادرانِ طالب خود ودرواقع تامین سلطه ی پاکستان برافغاستان هموارمی کند.دراین برداشت ازامریکا وسیاست های منطقه ی- جهانی ای آن،کرزی مرتکب دوخطائی بزرگ شده است:نخست،خود داریی اوازامضای معاهده ی امنیتی ، مانع ادامه ی سیاست افغانی ای هرچند ناکام امریکا تاکنون نمی شود؛ این هم درشرایطی که دوره ی کرزی روبه پایان است وهرکسی که جانشین اوشود،برای حفظ صندلی خود دست به امضای معاهده می زند.دوم،پاکستان وطالبان دیگردرموقعیتی نیستند که مانند سال1373-1994که کرزی دررکاب شان بود،به حیث فرشته هایی صلح وامنیت به پیش بتازند.
بهرصورت،اکنون که ازیاوه سرائی های کرزیی آبروریخته ومشوقان فاشیست- قبیله گرایش یاد کرده شد،نوشته رادرجهتِ بررسی ای دستاوردهایی ننگینِ او پی می گیرم.واقعیت این است که؛ زمانیکه کرزی راجورج بوش درروزاول ماه ژانویه2001-11جدی1380،برشانه ی مردم جنگ زده-طالب-القاعده-پاکستان زده ی افغانستان بارکرد،نویسنده پیش نویس کتاب"جهاد وجنگ سرد قدرت های بزرگ"رامی نویشت.پس ازبارکردن کرزی توسط جورج بوش برشانه ی لاغرمردم افغانستان، لازم دیدم که دوپرسمان زیررابه کتاب افزون نمایم:نخست،متن قراردادِ"بن"که برپایه ی آن کرزی رئیس دولت موقت شده بود.دوم،بحث کوتاهی درباره ی اداره ی موقت کرزی،زیراین عنوان:" اداره ی موقت،توقعات ،موانع ومشکلات." زیر عنوانِ یاد شده، دشواری های مردم افغانستان این گونه ردیف بندی شده بود:تامین امنیت،ایجاد نظام سیاسی باثبات ومشروع،بازسازیی اداری(دفاعی وامنیتی)،بازگشت واسکان مجدد مهاجرین،حل مشکل کمبود مسکن،مشکلات زنان وجوانان،خانواده های شهدا ومعلولین،جلوگیری ازنقض حقوق بشربویژه حقوق زنان، ریشه کردن کردن نزاع های گروهی،محلی،نژادی،پاکسازیی ماین ها،اشتغالزائی،مبارزه باکشت تریاک وساختن هیروئین وفرزندآن،یعنی اعتیاد، وجلوگیری ازکندن کاری ونابودیی آثارتاریخی افغانستان.(1)
طوریکه دستاورد13ساله ی بدترین حکمت داریی کرزی نشان میدهد،هیچ یک ازپرسمان های سرهم بندی شده ی بالابرآورده نشد.افزن براینکه چنان نشد،ناامیدی ودلخوریی فراوانی هم درمیانِ مردم ایجاد شده است که نتیجه ی آن تصمیم لویه جرگه ی ماه قوس باتفاق آراء می باشد که برپایه ی آن، باید پایگاه نظامی وامنیت قانونی برای سربازان امریکائی داده شود.زیراکه، بدون حضورنظامی ای امریکا درافغانستان پس از2014،تروریسم ودیگرنوکران پاکستان برای باردوم روی کارآمده هستی ای مادی وفرهنگی ای کشوررابنابودی می کشانند.دراین باره که چرا در13سال گذشته این همه هزینه های بی شمارجانی ومالی هم توسط افغان هاهم تسط غربی ها صورت گرفت ونتیجه هم این است که پس از2014باید امریکاپایگاه نظامی داشته باشد،باید عامل های زیرازهمه مهم گرفته شوند:نخست،نادانی وناتوانی ای کرزی وداردسته اش که درغارت کمک های جامعه ی جهانی تواناودراداره سازی ناتوان بودند وباعث بدترین حکومت داری درتاریخ کشورهای جنگ زده شدند.دوم،فریب کاریی پاکستان وفریب خوردن امریکا ومتحدانش که ناآگاهانه همکارِ دزد را رفیق کاروان یاتروریست پرورراعضوکمپ مبارزه باتروریسم گرفته کمک های نظامی ومالی ای بی پیشینه ی هم برای آن کردند.
بهرصورت،برای اینکه سخن بدرازانکشد،ازبازتاب بسیاری فریب کاری های پاکستان وفریب خوردن هایی امریکا صرف نظرکرده تنهایک مورد آن را یادآورمی شوم.شایان یادآوری است که پیش ازپرده برداشتن ازحقه بازیی پاکستان،لازم است که مقایسه ی میان شکایت کارمل ازشوروی وکرزی ازامریکا کرده شود.دراین راستا،مصطفی دانش،نویسنده وخبرنگارایرانی مقیم آلمان که هم دردوره ی حضورارتش سرخ درافغانستان وهم دردوره ی جنگ های میان گروهی جهادی ها وملیشه های بی خبرازسیاست،بارهابه افغانستان سفرکرده وچندین بارباببرک کارمل،رئیس جمهوروقت پیش وپس ازبرکناری اش مصاحبه کرده وپس ازفروپاشی ای حکومت داکترنجیب الله بارهاباژنرال دوستم نیزدرشهرمزارگفت وگوداشته است،ازگفتگوهایش باببرک کارمل سخن می گوید: این شخصیت(کارمل) در سال 1979 در جنگ سردی که بین شوروی و آمریکا وجود داشت، بر دوش ژنرالهای شوروی در کشور افغانستان بقدرت رسید. ولی در سال 1986 در یک توطئه حزبی (داخل حزب دموکراتیک خلق افغانستان) او را بدون تشکیل کنگره حزبی سرنگون کرده و به شوروی تبعید نمودند!. رئیس جمهوری که من در طول ریاست جمهوری اش(یعنی از اواخر 1979 تا اواسط 1986) بیش از ده بار در دفتر کارش در کاخ گلخانه ارک ملاقات نموده و با او مصاحبه کرده بودم بعدها در تبعید، از نظر رهبران شوروی یک ورق سوخته ای بیش نبود! او تحمل این شرایط خاری در شوروی را نکرد و در سال 1991 یکسال قبل از سقوط حزب وطن یاحزب دموکراتیک خلق به رهبری نجیب الله به افغانستان بازگشت ودراپارتمانی محقری درکابل (درمنطقه مکروریان کهنه)سکنی گزید.
در اواخر سال 1991 برای مصاحبه ای از طرف مجله اشپیگل آلمان یکبار دیگر در کابل بسراغش رفتم. در مدت کمتر از چند سال او را بقدری فرتوت و شکسته دیدم که برایم حیرت آور بود. دیگر از آن جاه و جلال سابق، از ژنرال های شوروی که جلوی درب دفترش در کاخ گلخانه ارک او را محافظت میکردند اثری نبود!!. بیاد دارم هر باری که برای مصاحبه و ملاقاتش به کاخ گلخانه ارک میرفتم، از دروازه کاخ تا درب کاخ گلخانه (دفتر ریاست جمهوری) در دو طرف خیابان،اوراسربازان شوروی کشیک/پیره می داند ولی درسال1991این مرد قدرت مند رابه عنوان یک شخص بسیارعادی حتی بدون هرگونه محافظی یافتم. ازاینکه به عنوان گزارشگرودوست وفادارکه حتی بعدازسقوطش به سراغش رفته،یادکرد.
بیاد دارم در طول صحبت های چند ساعته مان، ببرک کارمل اجازه نداد ضبط صوتم را روشن کنم، او بزرگترین انتقادها را از حامیانِ سابق خود،یعنی رهبران شوروی وکشورشوروی انجام داد وجمله ی برزبان آورد که باعث حیرت من شد.اوگفت:بزرگترین درسی که درعمرم گرفتم این بود که هیچ وقت هیچ کشوری نمی تواندبه اتکای نیروهای خارجی به آزادی واستقلال وپیشرفت دست یابد.باید به اراده مردم احترام گذاشت وازاستقلال کشوردفاع کرد.هرملتی بایدروی پای خودبایستدودرآخرصحبت هایش ازمن خواست که گفته هایش رانه به صورت مصاحبه بااو،بلکه به عنوان تفسیرخودم، یعنی روزنامه نگارآلمانی درمجله اشپیگل منتشرکنم.من نمی توانستم چنین عملی راانجام دهم ازاوخاستم که باروشن کردن ضبط صوت خلاصه صحبت هارایکباردیگربه شیوه مصاحبه انجام دهیم.اوپذیرفت ولی دیگردرطول صاحبه ازآن انتقادات شدیدبرعلیه شوروی وجمله حیرت آورش خبری نبود.
آخرین باربا ببرک کارمل، درسال 1993، در شمال افغانستان، در شهر حیرتان (شهر مرزی افغانستان-ازبکستان) ملاقات کردم. بیاد دارم که از ازبکستان، از طریق پل دوستی افغانستان – شوروی( بر روی رودخانه آمو دریا) وارد شهر حیرتان افغانستان شدم. وقت ورودم را طوری انتخاب کرده بودم که صبح زود باشد تا مقامات دولتی و نظامی که هنوز در خواب بودند اطلاع حاصل نکنند که من بسراغ رئیس جمهور سابق افغانستان که از خطر مجاهدین مسلط بر کابل، به شمال افغانستان متواری شده بود، میروم. ببرک کارمل به آنجا پناه برده بود تا بتواند ویزای روسیه را بگیرد و به خانواده اش در مسکو ملحق شود. روسیه تا سال 1995 به او اجازه حتی ورود به آن کشور را نمیداد!!! کارمل از دست مجاهدین به سلامت جان بدر برد اما او از نظر سیاسی در واقع مرده بود!. مردی که در سال 1993 درخانه محقری در مرز افغانستان – ازبکستان روبروی من نشسته بود، واداه بود و در آغوش سرد بیماری سرطان آرام گرفته بود و از دیدار غیرمترقبه من به قدری خوشحال شد گویا دیگر کسی بسراغش نمیرفت!
گفته ببرک کارمل را از یاد نبریم. دخالت نظامی شوروی در افغانستان باعث دخالت پاکستان و غرب و جنگ داخلی و سرانجام حکومت مجاهدین در سال 1992 شد که در تداوم آن جنگ بین گروههای مجاهدین بر سر قدرت درگرفت و در نهایت باعث بقدرت رسیدن طالبان در سال 1996 شد. این جنگ داخلی باعث کشته(وآواره) شدن صدها هزار افغان و تکه تکه شدن کشور افغانستان شد. نگاهی به وضع امروز افغانستان کنیم. نیروهای ناتو و آمریکا نه تنها قادر نشده اند از لحاظ نظامی بر طالبان درافغانستان پیروز شوند، بلکه امروز طالبان در حال پیشروی هستند تا جائیکه دولت آقای کرزای با آنها مذاکره میکند و خواهان ائتلاف دولتی با آنهاست(اماآن هاآماده ی مذاکره باکرزی نیستند)!!. آمریکا و کاخ سفید نیز در خفا با آنها در کشورهای مختلف از جمله در قطر(دوحه) و در آلمان(برلین) به پای میز مذاکره می نشیند.
بعد از اینکه آمریکا در 13 سال گذشته مبلغی در حدود 1000 میلیارد دلار، یعنی مبلغی بیش از 250 سال بودجه دولتی افغانستان را خرج جنگ کرده و در حدود2800 سرباز کشته داده و بیش از 200 میلیارد دلار خرج بازسازی افغانستان کرده(بازسازیی که اثری کمرنگی ازآن دیده می شود)، امروز مجبور شده طالبان را از لحاظ سیاسی برسمیت بشناسد و با آنها مذاکره کند! فراموش نکنیم که آمریکا جنگ را بخاطر سقوط دولت طالبان در 7 اکتبر2001 در افغانستان شروع کرد. آمریکا توانست حکومت طالبان را ساقط کند و حکومت دست نشانده خود حامد کرزای را بوجود آورد. باید بگویم هیچ زمانی کرزای از طرف مردم افغانستان به رسمیت شناخته نشد و او کمتر جرات کرده که از شهر کابل به استان های افغانستان مسافرت کند و اغلب هم در کاخ ارک همانند یک زندانی در حفاظت نیروهای آمریکائی نه افغانی قرار داشت و دارد. همان توصیفی که من قبلا از مشاهدات خودم در کاخ گلخانه ارک در زمان ببرک کارمل نمودم، امروز در مورد حامد کرزای هم صدق میکند. فقط جای سربازان محافظ شوروی را امروز آمریکائیها گرفته اند. آقای بوش (بوش پسر) رئیس جمهور آمریکا در حمله بافغانستان چنین ادعا میکرد که" آزادی و دموکراسی را به افغانستان به ارمغان خواهد آورد و این آزادی و دموکراسی در افغانستان مانند سنگ های دامینو تمام منطقه و همچنین خاورمیانه را در بر خواهد گرفت"!. البته باید گفت که بنظر میرسد آقای بوش و حتی متخصصین سیا از یک جامعه قبیله ای درافغانستان اطلاعی نداشتند و بکشوری وارد شدند که قوانین و سنت های قبیله ای آن اجازه نمیدهد که بسادگی از افغانستان یک جامعه پیشرفته و دموکرات با حقوق مساوی زن و مرد بوجود آورد آن طوریکه بدستور آمریکا در قانون اساسی افغانستان بیهوده چنین نوشتند.
در کنفرانس 2 بن در آلمان در سال 2002 هنگامیکه کرزای داد سخن داده و در حضور عده ای از روسای جمهوری کشورهای غربی و آقای اخضر ابراهیمی نماینده ویژه سازمان ملل در امور افغانستان و نیز وزیران خارجه و دفاع آلمان ادعا میکرد که در افغانستان دموکراسی و آزادی و تساوی حقوق زن و مرد و ثبات سیاسی و پیروزی بر طالبان را تحقق می بخشد؛ من در آنجا حضور داشتم و بعنوان روزنامه نگاری که بارها به افغانستان سفر کرده اشاره کردم که در یک جامعه قبیله ای که رهبران قبایل در مناطق مختلف تسلط دارند، امکان ساختن یک جامعه مدرن و دموکراتیک وجود ندارد. مضافا اینکه، اشاره به کابینه کرزای کردم که در آن اکثریت جنگ سالاران و قاچاق چیان تریاک بعنوان وزیر، فعال بودند. وزرائی که من شخصا بخوبی میشناختم و میدانستم کدامیک از آنها در چه منطقه ای از افغانستان مزارع خشخاش دارند.هشدارمن به غربی این بود که شماوارد منجلابی خواهید شد که براحتی ازآن نجات پیدانمی کنید.
در آنروز من مورد تمسخر بیش از 600 خبرنگار جهانی در سالن قرار گرفتم. در آنزمان کرزای قهرمان آمریکا معرفی شده بود و آمریکا بقدری به قدرت نظامی خود مغرور بود که فکر میکرد میتواند افغانستان را جمع و جور کند. در آن مقطع هرگونه انتقادی مورد تمسخر قرار میگرفت. اما 7 سال بعد در سال 2009 خانم هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آن زمان آمریکا در کنفرانس لاهه در هلند در مورد افغانستان مطالبی را گفت که تائیدی بر نظرات من در سال 2002 بود. خانم کلینتون گفت که کرزای بخشی از مشکل غرب در افغانستان است و امروز بزرگترین مشکل آمریکا در افغانستان رئیس جمهوری است که خود آمریکا او را به مسند قدرت نشانده است...
به نظر من آمریکا دو اشتباه اساسی بعد از ورود خود به افغانستان در برخورد به حکومت طالبان نمود آمریکا باید میدانست. که طالبان یک پدیده پاکستانی هستند. دولت و ارتش پاکستان و سازمان اطلاعاتی آنکشور یعنی آی اس آی این پدیده را بوجود آورده بودند تا بتوانند بر علیه گروه های مجاهدین در داخل افغانستان که باعث جنگ داخلی و هرج و مرج شده بودند مبارزه کند. در رهبری سیاسی و نظامی طالبان سیاست مداران پاکستانی مانند نصرالله بابر وزیر داخله در زمان بی نظیر بوتو و ژنرال حمید گل رئیس سابق آی اس آی و افسران ارتش پاکستان قرار داشتند. بین سالهای 1996-1998 بعنوان گزارشگر بیش از 15 بار به شمال افغانستان(مزار شریف) و از مزار شریف چندین بار مخفیانه به کابل، منطقه حکومت طالبان سفر کردم. بیش از 5 بار شاهد ملاقات نصرالله بابر وزیر داخله بی نظیر بوتو (پدر طالبان) با ژنرال چهار ستاره افغانی عبدالرشید دوستم، حاکم آن زمان شمال افغانستان بودم. نصرالله بابر به نمایندگی از جانب دولت طالبان در شمال افغانستان میآمد تا با ژنرال دوستم که مخالف اصلی طالبان بود، مذاکره کندهنوز خوب بخاطر دارم که نصرالله بابر یکبار دست وزیر امور خارجه طالبان را مانند شاگرد مکتبی ها در دست گرفته و او را برای مذاکره پیش ژنرال دوستم آورده بود.
بنابراین پاکستانی ها این پدیده طالبان را از نظر سیاسی و نظامی بخاطر منافع پاکستان در افغانستان رهبری میکردند(ومی کنند). این منافع نه تنها در مبارزه با نفوذ هندوستان در افغانستان میتوانست تامین شود، بلکه در آنزمان شرکت عظیم نفتی یونوکال آمریکا در نظر داشت که از طریق شبکه لوله های گاز، گاز ترکمنستان را از شمال غرب و غرب افغانستان به پاکستان منتقل کند. تا زمانیکه جنگ داخلی بین مجاهدین ادامه داشت و کشور افغانستان عملا بین مجاهدین تکه تکه شده بود، عملیات کشیدن لوله های گاز امکان پذیر نبود. بهمین جهت میبایست گروه جدیدی وارد عرصه نظامی و سیاسی افغانستان شود که بر مجاهدین غلبه کرده حکومت را بدست گیرد.
جالب است که بدانید اولین بار طالبان در اکتبر 1994 از پاکستان وارد جنوب افغانستان، یعنی قندهار شدند و این شهر را بتصرف خود در آوردند. در راس لشکر آنها افسران پاکستانی بودند و با این حیله که میخواهند کاروان ترانسپورت پاکستانی را از طریق افغانستان تا ترکمنستان اسکورت کنند وارد قندهار شدند! در سال 1996 آنها کابل را هم تصرف کردند و حکومت شان را در کابل برقرار کردند. در همین سال است که حتی کاخ سفید خواهان برسمیت شناختن طالبان است. وزیر امور خارجه آنزمان آمریکا، وارن کریستوفر در نظر داشت سفری به کابل کند و حکومت طالبان را برسمیت بشناسد ولی این سفر بدلایلی اتفاق نیفتاد. آمریکا بر خلاف میل شدید پاکستان، طالبان را برسمیت نشناخت ولی نماینده گان طالبان به امریکا سفر میکردند و در این سفرها که بیشتر بخاطر ساخت پروژه گاز از ترکمنستان از طریق افغانستان بود، با سیاست مداران آمریکا مذاکره میکردند. آقای زلمای خلیل زاد که بعد ها سفیر ویژه جورج بوش، رئیس جمهور وقت آمریکا و نیز حامد کرزای رئیس جمهور کنونی افغانستان، در پذیرائی از طالبان و مذاکرات با سیاست مداران آمریکائی نقش اساسی داشتند.
اولین اشتباه استراتژیک آمریکا در حمله به افغانستان این بود که طالبان را به دو گروه مستقل یعنی طالبان پاکستان و طالبان افغانستان تقسیم کرد. از آنجائیکه پاکستان در آنزمان بعنوان هم پیمان آمریکا در جنگ علیه تروریسم القاعده و طالبان معرفی شده بود، نمی توانست حمله ای به پایگاه های اصلی طالبان که در پاکستان بودند انجام دهد. در اینصورت، می بایست جنگ را از پاکستان برعلیه طالبان شروع می کرد. آمریکا جنگ علیه طالبان را در داخل افغانستان بر علیه طالبان و القاعده براه انداخت. از این رو، مراکز اصلی طالبان در داخل پاکستان مورد حمله قرار نگرفتند. رهبران و فرماندهان مهم طالبان توانستند بداخل پاکستان متواری شوند و در طول سالهای آینده در کنار همرزمان داخل پاکستان و با کمک "پدران" سیاسی و نظامی پاکستانی، خود را تجدید سازمان دهند و از پاکستان بداخل افغانستان آمده و بر علیه نیروهای ناتو و آمریکا مبارزه کنند و دوباره به پناهگاههای خود در پاکستان برگردند!
به نظر من دو عامل مهم باعث شدند که آمریکا چنین خطای مهمی را انجام دهد. عامل اول اینکه کشور پاکستان یک قدرت اتمی است. عامل دوم اینکه آمریکا به حرفهای رهبران پاکستان(پرویزمشرف) اعتماد کرده بود و فکر میکرد که ارتش پاکستان خودش نیروهای طالبان را در آن کشور سرکوب و نابود خواهد کرد و پناه گاههای القاعده را برخواهد چید. این جز فریبی از جانب رهبران پاکستان نبود. بوش شدیدا فریب قولهای پرویز مشرف را خورده بود و چندین بار ادعا کرد، زمانیکه او به چشم های مشرف می نگرد صداقت از آنها میبارد!!. جورج بوش و بویژه سازمان جاسوسی سیا باید میدانستند که استفاده از نیروهای رادیکال اسلامی در پاکستان یک استراتژی دیرین در مبارزه با هندوستان در کشمیر و مبارزه در افغانستان بخاطر منافع پاکستان بوده و هست. استفاده ابزاری ارتش و دولت پاکستان از آنها بطور مثال از "لشکر طیبه" پاکستانی یا طالبان و در سابق نیروهای مجاهدین افغانستان بخشی از استراتژی نظامی پاکستان تا به امروز است و پاکستان بساده گی دست از این استراتژی بر نمی دارد. برای بقای همین استراتژی و نجات نیروهای رادیکال تربیت شده توسط آی اس آی پاکستان، پرویز مشرف در روزهای اول حمله آمریکا به افغانستان ترفندی به بوش زد و با فریب بوش قادر شد بخش عظیمی از نیروهای ارتش پاکستان و نیروهای طالبان که در بین آنها عده ای از فرماندهان القاعده نیز وجود داشتند را در شمال افغانستان نجات دهد.
همان طوریکه میدانیم، 7 اکتبر 2001 حمله آمریکا به افغا نستان شروع شد. یکی از پایگاه های دولت طالبان در شمال افغانستان در شهر کندوز بود. در شهر کندوز در کنار نیروهای طالبان، عده ای از نیروهای القاعده به رهبری افسران پاکستانی برعلیه نیروهای وحدت شمال که در آن زمان احمد شاه مسعود رهبر آن بود، می جنگید ند. اکنون با شروع جنگ(علیه تروریسم)، وحدت شمال آماده حمله به شهر کندوز بودند که در اینصورت نه تنها صدها افسر پاکستانی در آنجا توسط نیروهای وحدت شمال دستگیر و در اختیار آمریکا قرار میگرفتند، بلکه هزارها جنگجوی طالبان و القاعده گرفتار می شدند. مشرف برای نجات جان افسران پاکستانی از بوش خواست که حمله به کندوز را چند شبی به عقب اندازد تا پاکستان قادر باشد با یک پل هوائی شبانه افسران خود را از کندوز به پاکستان منتقل کند! بوش به دام این فریب مشرف افتاد و ارتش پاکستان قادر شد در یک پل هوائی که ایجاد کرده بود نه تنها افسران خود، بلکه عده زیادی از رهبران نظامی طالبان و جنگجویان القاعده را از افغانستان به پاکستان منتقل نماید. آنها توانستند بدین ترتیب سازمان طالبان را در داخل پاکستان احیاء کنند!! همین اشتباه استراتژیک آمریکا و مبارزه نکردن با طالبان در داخل پاکستان باعث شد که امروز طالبان قدرت زیادی در پاکستان و در افغانستان پیدا کرده اند و آمریکا با شکست نظامی در افغانستان روبروست.(2)
باتوجه به آنچه گفته شد،به صراحت می توان گفت که پاکستان به این زودی ها دست ازخراب کاری درافغانستان برنمی دارد.خراب کاریی فریب کارانه ی که امریکا راهم بدام خود گرفتارکرده است.حال که ازدسیسه گریی پاکستان وفریب خورد ن امریکا سخن گفته شد، پرسش بنیادی این است که افغان ها درمقابله بافتنه گری وتروریست پروریی پاکستان چه باید بکنند؟ روشن است که راه نجات افغانستان ازدسیسه گریی پاکستان، درحکومت داریی خوب واتحاد مردم کشورما نهفته است.دوامرمهمی که کرزی بخاطرنادانی،فساد پیشگی وتفرقه انگیزی، رسیدن به آن را درکوتاه مدت دشوارساخته است.بطورنمونه،ازحکومت داریی کرزی همه می دانند که نه تنهاافغان ها، بلکه غربی های ایجاد کننده وحامی اش هم ازفساد ونابکاریی آن به ستوه آمده فاسد ترین حکومت درجهان نامش گذاشته اند.دررابطه به اتحاد ملی،ازواژه ی اتحاد ملی بجای واژه ی وحدت ملی به این خاطرنام بردم ومی برم که واژه ی وحدت ملی هم توسط حکومت های فاشیستِ تمامیت خواه بهوده بکاربرده شده که باسرکوب مخالفان فاجعه آفریده است؛ وهم درافغانستان، حکومت های قبیلگی- تمام خواه ازجمله همین حکومتِ منحطِ کرزی ،ازآن چنان چیزی بی معنای درست کرده است که تهی ترازبارمعنایی- قبلی اش شده است.
برای بازتابِ دغلکاری ووحدت ملی خواهی ای دروغینِ کرزی ودسته ی فاشیستِ نادانِ کاخ نشینش،تنهابه سرود ملی رایج کرده شده توسط آن ها بسنده می کنم.نگاهی هرچند گذرا به این سرود ملی بیندازید، برایتان روشن می شود که تاچه اندازه افغانیت مورد ادعای خود رازیرپرسش برده اند؟ دراین سرود،نه تنهاازهمه قوم های که پیشترنام شان درتذکره/شناسنامه یاد می شد واکنون هم برای ادامه ی آن تاکید می شود؛ یاد شده است،بلکه برای کم نشان دادن یاکم ساختن شمارتاجیکان،چندین قومِ موهومی دیگرهم ساخته شده است! ناآگاه ازاین که، شمارنفوس قوم هارادرافغانستان زبان وفرهنگِ مسلط تعیین می کند نه اعلامیه ها وچرندیات سرائی حکومت که لجامی حتا بی شرمی راهم سالها است که ازکله انداخته است.وقتیکه این دسیسه گریی کرزی ودسته ی فاشیستِ نادان- شکم پرستش که جیب های خود رابا دلارامریکائی پرمی کنند وکاربرای پاکستان می کنند،باجهانی سازی وانقلاب درفن آوری اطلاعاتی که هویت هایی سرکوب شده رازنده کرده و می کند؛جمع کنیم، روشن می شود که این دسته ی فاشیست وشکم پرست ازسیاست افغانی پاکستان پیروی می نماید. واگرسیاست افغا نی پاکستان راباغورمورد ارزیابی قراردهیم، روشن می شود که آن کشورنفع خود را درتفرقه ی قومی وبحران درافغانستان می داند.ازاین رو،به صراحت می توان گفت که کرزی ودسته ی حکومتی اش دانسته ونادانسته تیشه درهم گرایی کمرنگ شده ی قومی- مذهبی درجامعه ی چند قومی- مذهبی ای مازده آب را درآسیاب پاکستان واریزمی کنند.
ازاین رو، واژه ی اتحاد به معنای سیرگونه جای واژه ی وحدت به معنای پیازگونه اش را که سخن ازهویت زدایی فاشیستی دربرابرکثرت پذیریی دموکراتیک یاپذیرش هویت های چند گانه درسامانه ی کشور- ملت مدرن دارد را می گیرد وباید بگیرد،چرا؟به این خاطرکه،درجهان کنونی این دموکراسی وحقوق بشروکثرت گرایی قومی- فرهنگی- زبانی- مذهبی وحکومت داریی خوب است که ملت می سازد، نه نظریه هاوتجربه های کهنه ی تمامیت خواهانه ی رسمی حکومت های ستمگرکه تنهامنافع دسته ی حاکم ودرمرتبه ی دوم منافع ناچیزقوم خود رابا تلف کردن منافع دیگرقوم ها برآورده می ساختند ومی سازند.نگاهی به اوضاع کنونی عراق،سوریه،بحرین،ترکیه،لبنان، صومالی،یمن،مصر و... نشان می دهد که وحدت ملی ای پیازگونه ی هویت ستیزودیگرناپذیربه گونه ی رسواخِزی شکست خرده است! ازاین رو،فاشیست های کشورما متوجه شوند که وضع افغانستان راممکن است بد ترازوضع کشورهای نامبرده نمایند. شایان یاد آوری است که هراندازه که درافغانستانِ چند قومی، حکومت خوب شود وتصمیم ها وکارکردهایش به نفع مردم وتابع اراده ی آن ها شود،ما بدودستاورد زیرنزدیک تر می شویم:نخست،ازنیازوابستگی ای کشورمان به غرب بویژه امریکا کاسته می شود، تااندازه ی که دیگرسخن گفتن ازپایگاه نظامی وامنیت حقوقی سربازان آن ها بی ربط می شود. دوم، یک حکومت خوب ومردمی درکابل، به کمک مردم، تروریسم وطالبان ودیگرگروه های پاسدارمنافع پاکستان و...راسرکوب یامدنی می سازد.
بانهایت اندوه که بدترین حکومت داریی کرزی وبازیی قبیلگی- باندیی اوودسته ی فاشیستِ نابکارش،برخلاف توقع مردم،سه دستاورد یامیراثِ غمبارِ زیررابرای افغانستان پیش کش کرده اند:نخست، دامن زدن به تفرقه وتنش های قومی- قبیلگی- مذهبی که همگرائی قومی – مذهبی را کمرنگ وزمینه سازبهره برداریی پاکستان درجهت بحرانی نگهداشتن اوضاع سیاسی- اجتماعی ای کشورماشده است.دوم،افغانستان راچه ازنظرسیاسی،چه ازنظراقتصادی،چه ازنظردفاعی- امنیتی به گونه ی مرگباری وابسته به غرب بویژه امریکاساخته است.سوم،تروریسم وعملیات خود کشانه را افزایش ودرمجموع برای بازگشت طالبان راه راهموارکرده ومی کند.بطورنمونه،همین که کرزی به رابرت گیت،وزیردفاع پیشینِ امریکا، گفته است که "عملیات علیه زنان وکودکان و...رانه طالبان،بلکه اتحادشمال می کند"؛ درحالیکه مسئولیت چنان عملیات های راهمیشه طالبان بدوش گرفته اند،دال براین است کرزی ازهمان آغاز، پروژه ی پاکستان رادرافغانستان پی گیری می کرد که اکنون برای افغان ها حتاامریکاهم روشن شده است.دررابطه به اتحادِ شمال که دیگرموجودیت سازمانی ندارد، دراین شکی نیست که درآن،بدکاره های زیادی اتراق کرده بودند،امادرترورهاوبم گذاری ها،بویژه آزارواذیت زنان وکود کان،دلیلی یافت نمی شود که درگیرباشند.ازسوی دیگر،اگراصل بم گذاری هارابه اتحادشمال نسبت داده طالبان برائت داده شوند،به این معنا می باشد که تمام تروریسم جاری دردوطرف مرزمشترک افغانستان وپاکستان رانیزاتحاد شمال می کند! تروریسمی که به اعتراف نظامی های پاکستانی یاباداران کرزی،کارطالبان است.شایان توجه است که، ازآغازحکومت داریی مسخره ی کرزی تاکنون،شکم کته های اتحاد شمال، نه شکم کوچکانِ آن،دردستگاه کرزی البته درحاشیه/کناره ی سفره ی که امریکا پهن کرده است، نان نوش جان می کنند.وقتیکه ازحضورشکم کته های اتحادشمال درکناره ی سفره ی امریکائی کرزی سخن می گویم، منظورم این است که درمتن آن کرزی وفاشیست های قبیلگی اش جای دارند که نان ازامریکا می خورند وکاربرای پاکستان درجهت بازگشت طالبان می کنند،نه اتحادِ موهومی- کنونی شمال! ازهمه بارزتراینکه،حضوراتحادشمال درکنارچندین کاندیدهای ریاست جمهوری،نشان میدهد که یامرده است یا ازنفس انداخته شده است.ناگفته نماند که، اگرامریکا مانندِ شرایطی پسا کمونیستی، افغانستان را ترک بگوید که خواست کرزی وپاکستان می باشد؛ همچنان،کرزی ودسته ی فاشیستِ طالب – پاکستانی اش به جاده سازی درجهت بازگشت اداره ی طالبان درجهت تامین سلطه ی پاکستان درافغانستانِ پسا2014،ادامه بدهند؛بدون شک،هم اتحاد شمال فربه ترازگذشته بازسازی می شود وهم باتکرارفاجعه ی دهه1370خورشیدی،جنازه ی کرزی وفاشیستان هم کاسه اش برداشته شده جنگی ناخوانده ی دیگری درکشورما آغازمی شود که پیش بینی ای آینده ی آن بسیاردشوارمی باشد.
پانویس ها:
1-جهاد وجنگ سرد قدرت های بزرگ، ج دوم،نویسنده:محمدابراهیم ورسجی،چاپ اول، سال1381، مرکزنشرات اسلامی صبور،گل حاجی پلازا، پشا ورريالص913
2-درخاورمیانه چه می گذرد؟مصاحبه بادکتردانش،پنجشنبه23ژانویه2014
www.Iranglobal.info/node/29322

0 comments:

Post a Comment