پنجشنبه, ژانویه 23, 2014 - 23:33
آشنائی مختصر با مصطفی دانش: مصطفی دانش، تحصیلات دانشگاهی خود را تا کسب درجه دکترا درعلوم سیاسی درآلمان گذرانید و هم اکنون نیز درآن کشورساکن میباشد. در 28 سالگی برای تهیه خبر و گزارش از جنگ، به ویتنام سفر میکند و بعنوان خبرنگار جنگی با روزنامه ها و مجلات معتبر سوئیسی وآلمانی (اشپیگل و اشترن و نیز کانال های 1 و 2 تلویزیون آلمان) به همکاری می پردازد. بارها به کشورهای بحرانی جهان از جمله: آنگولا، رودزیا، آفریقای جنوبی، لیبی، اتیوپی، سومالی ....
مصاحبه مهدی کشاورز
با دکتر مصطفی دانش
(خبرنگار جنگی و تحلیلگر مسایل ایران و جهان)
آشنائی مختصر با مصطفی دانش:
مصطفی دانش، تحصیلات دانشگاهی خود را تا کسب درجه دکترا درعلوم سیاسی درآلمان گذرانید و هم اکنون نیز درآن کشورساکن میباشد. در 28 سالگی برای تهیه خبر و گزارش از جنگ، به ویتنام سفر میکند و بعنوان خبرنگار جنگی با روزنامه ها و مجلات معتبر سوئیسی وآلمانی (اشپیگل و اشترن و نیز کانال های 1 و 2 تلویزیون آلمان) به همکاری می پردازد. بارها به کشورهای بحرانی جهان از جمله: آنگولا، رودزیا، آفریقای جنوبی، لیبی، اتیوپی، سومالی .... و نیز کشورهای آسیای میانه و همچنین پاکستان، افغانستان، عراق، سوریه، لبنان و..... سفر کرده و با بیش از 25 رهبر جهان از جمله: ماندلا، قذافی، خمینی، ببرک کارمل و..... ملاقات و مصاحبه نموده است.
مهدی کشاورز: در ابتدا میخواهم باردیگر بخاطر وقتی که بمن دادید تا با طرح برخی سوالات در مورد مسائل روز در منطقه همیشه بحرانی خاورمیانه که شما در آنجا شخصا حضور داشته و از نزدیک شاهد این تغییر و تحولات بوده و هستید، تشکر کنم. بعنوان نخستین پرسش بفرمائید در خاورمیانه واقعا چه خبر است؟
دکتر دانش: قبل از اینکه به سئوال شما پاسخ دهم، اجازه دهید نقل قولی از شخصیتی که امروز فراموش شده است بکنم که بسیار بسیار آموزنده است. این شخصیت در سال 1979 در جنگ سردی که بین شوروی و آمریکا وجود داشت، بر دوش ژنرالهای شوروی در کشور افغانستان بقدرت رسید. ولی در سال 1986 در یک توطئه حزبی (داخل حزب دموکراتیک خلق افقانستان) او را بدون تشکیل کنگره حزبی سرنگون کرده و به شوروی تبعید نمودند!. رئیس جمهوری که من در طول ریاست جمهوری اش(یعنی از اواخر 1979 تا اواسط 1986) بیش از ده بار در دفتر کارش در کاخ گلخانه ارک ملاقات نموده و با او مصاحبه کرده بودم بعدها در تبعید، از نظر رهبران شوروی یک ورق سوخته ای بیش نبود!. او تحمل این شرایط خاری در شوروی را نکرد و در سال 1991 یکسال قبل از سقوط حزب وطن یا حزب دموکراتیک خلق افغانستان به رهبری نجیب الله به افغانستان بازگشت و در آپارتمانی محقر در کابل( منطقه مکرویان کهنه) سکنی گزید.
در اواخر سال 1991 برای مصاحبه ای از طرف مجله اشپیگل آلمان یکبار دیگر در کابل بسراغش رفتم. در مدت کمتر از چند سال او را بقدری فرتوت و شکسته دیدم که برایم حیرت آور بود. دیگر از آن جاه و جلال سابق، از ژنرال های شوروی که جلوی درب دفترش در کاخ گلخانه ارک او را محافظت میکردند اثری نبود!!. بیاد دارم هر باری که برای مصاحبه و ملاقاتش به کاخ گلخانه ارک میرفتم، از دروازه کاخ تا درب کاخ گلخانه (دفتر ریاست جمهوری) در دو طرف خیابان، سربازان و افسران شوروی کشیک می دادند و این مرد قدرتمند را محافظت میکردند!. ولی اکنون در سال 1991 او را به عنوان یک شخص بسیار عادی حتی بدون هرگونه محافظی یافتم!. آنروز او من را بعنوان گزارشگر و دوست وفادار که حتی بعد از سقوطش بسراغش رفته، یاد کرد.
بیاد دارم در طول صحبت های چند ساعته مان، ببرک کارمل اجازه نداد ضبط صوتم را روشن کنم، او بزرگترین انتقادها را از حامیان سابق خود یعنی رهبران شوروی و کشور شوروی انجام داد و جمله ای را بر زبان آورد که باعث حیرت من شد او گفت: " بزرگترین درسی که در عمرم گرفتم این بود که هیچوقت کشوری نمیتواند به اتکای نیروهای خارجی به آزادی و استقلال و پیشرفت دست یابد. باید به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی باید روی پای خود بایستد." در آخر صحبت هایش از من خواست که گفته هایش را نه بصورت مصاحبه با او، بلکه بعنوان تفسیر خودم یعنی روزنامه نگار آلمانی در مجله اشپیگل منتشر کنم. من نمیتوانستم چنین عملی را انجام دهم واز او خواستم که با روشن کردن ضبط صوت خلاصه صحبت ها را یکبار دیگر به شیوه مصاحبه انجام دهیم. او پذیرفت ولی دیگر در طول مصاحبه از آن انتقادات شدید برعلیه شوروی و جمله حیرت آورش، خبری نبود!!
آخرین بار ببرک کارمل را درسال 1993 در شمال افغانستان در شهر حیرتان، (شهر مرزی افغانستان- ازبکستان) ملاقات کردم. بیاد دارم که از ازبکستان، از طریق پل دوستی افغانستان – شوروی( بر روی رودخانه آمو دریا) وارد شهر حیرتان افغانستان شدم. وقت ورودم را طوری انتخاب کرده بودم که صبح زود باشد تا مقامات دولتی و نظامی که هنوز در خواب بودند اطلاع حاصل نکنند که من بسراغ رئیس جمهور سابق افغانستان که از خطر مجاهدین مسلط بر کابل، به شمال افغانستان متواری شده بود، میروم. ببرک کارمل به آنجا پناه برده بود تا بتواند ویزای روسیه را بگیرد و به خانواده اش در مسکو ملحق شود. روسیه تا سال 1995 به او اجازه حتی ورود به آنکشور را نمیداد!!! کارمل از دست مجاهدین به سلامت جان بدر برد اما او از نظر سیاسی در واقع مرده بود!. مردی که در سال 1993 درخانه محقری در مرز افغانستان – ازبکستان ربروی من نشسته بود، واداه بود و در آغوش سرد بیماری سرطان آرام گرفته بود و از دیدار غیرمترقبه من به قدری خوشحال شد گویا دیگر کسی بسراغش نمیرفت!. پس از گفتگوی طولانی که او را بی اندازه خسته کرده بود، هر دو میدانستیم که دیگر همدیگر را نخواهیم دید. موقع خدا حافظی ببرک کارمل من را یکبار دیگر در آغوش کشید و با صدائی شکسته آخرین وصیت سیاسی خود را بدرقه راهم کرد و گفت: اکنون میتوانی این مطلب را از زبان ببرک کارمل بازگو کنی" بزرگترین درسی که در عمرم گرفتم این بود، هیچ کشوری نمیتواند به اتکای نیروهای خارجی به آزادی و استقلال و پیشرفت دست یابد. باید به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی باید روی پای خود به ایستد" این کلام آخر، حاصل عمر رهبری بود که بر شانه ارتش شوروی بقدرت رسیده بود!!!
مهدی کشاورز: آقای دانش این گفته درستی است، اما این واقعیت را هم نباید از نظر دور داشت که بسیاری از این رهبران بعد از اینکه قدرت سیاسی را از دست میدهند به این نتیجه گیری درست میرسند. این رهبران از سرنوشت آنانکه قبلا همین راه را پیموده بودند، پند و عبرت نمیگیرند. اگر خاطرتان باشد، قبل از او شاه ایران هم بعد از سقوط رژیم پادشاهی، گفته های مشابه ای را بر زبان آورد!!!
دکتر دانش: درست است. قصد من هم از طرح این موضوع هشدار به آن بخش از ایرانیانی است که از سر استیصال و سرخوردگی و توهم خواهان دخالت نظامی بیگانگان از جمله آمریکا، ناتو و یا اسرائیل در ایران هستند!
مهدی کشاورز: منظورتان مجاهدین خلق است؟
دکتر دانش: مخاطب من تمام افراد و گروه هائی است که تصور میکنند برای غلبه بر ارتجاع داخلی، میتوانند با تکیه بر بیگانگان به استقلال و آزادی و پیشرفت درکشور رسید! در این زمینه اگر لازم باشد در آینده بیشترصحبت خواهیم کرد.
مهدی کشاورز: حتما اینکار را خواهیم کرد. آقای دانش، آنچه که امروز اهمیت بیشتری دارد، تغییر و تحولات سریع و عمیقی است که در منطقه خاورمیانه صورت گرفته و هم اکنون نیز ادامه دارد. شما که سفرهای زیادی به افغانستان، پاکستان، عربستان سعودی، عراق، ایران، لیبی، لبنان، سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه داشته اید و این تغییر و تحولات را روزانه رصد میکنید، اوضاع منطقه را چگونه می بینید و ارزیابی شما از این تغییر و تحولات چیست؟
دکتر دانش: اگرچه سوال شما بسیار کلی است و پرداختن به آن زمان زیادی خواهد برد، اما چنانچه شما حوصله شنیدن آنرا داشته باشید من سعی خواهم کرد از دید خود تصویری از این رویدادها برای شما ترسیم کنم تا درکی روشن تر و عمیقتر از این رویدادها بدست آوریم.
همانطوریکه میدانید من بعنوان خبرنگار جنگی ده ها بار به افغانستان سفر کرده و در طول جنگهای آمریکا در عراق در سال 1991 تا سال 2006 سفرهای متعددی هم به آنکشور داشته ام و شاهد دخالت نظامی آمریکا و هم پیمان های آن در عراق بوده ام. در طول جنگ سرد چندین سفر به لیبی داشته و بارها با سرهنگ معمر قذافی ملاقات و مصاحبه داشته ام. امروز ما نتیجه دخالت ناتو در این کشور ها را مشاهده میکنیم.
دکتر دانش در کنار سرهنگ قذافی
به سوریه نیز چندین بار سفر داشته و با رهبران سوریه مصاحبه کرده ام. امروز می بینیم که سوریه در سرازیری سقوط و نابودی قرار گرفته است و متاسفانه نه تنها نقش بشار اسد در تحولات سوریه تعیین کننده است، بلکه دخالت های خارجی از جمله جمهوری اسلامی ایران در کنار بشار اسد و عربستان سعودی در حمایت از سلفی ها، وهابیون، نیروهای بسیار رادیکال اسلامی و حتی بخشی از القاعده در داخل سوریه و دخالت های آمریکا و ناتو باعث تشدید جنگ داخلی و نابودی ملتی شده است که تا بحال بیش از 120 هزار کشته و در حدود 9.5 میلیون نفر، یعنی نیمی از جمعیت این کشور آواره گشته اند. کشوری که از لحاظ تامین مردم و زیبائی یکی از پیشرفته ترین و زیباترین کشورهای عرب بود و امروز در این کشور سنگ روی سنگ بند نیست!!!
مهدی کشاورز: ولی آقای دکتر دانش همانطوریکه اطلاع دارید اتفاقاتی که امروزه در عراق و سوریه رخ میدهد، آمریکا و ناتو در این کشورها نقش نظامی ندارند. آمریکا در سال 2011 از عراق خارج شد، ولی هنوز در عراق ثبات وجود ندارد و هر روز جنگ جدیدی اتفاق می افتد تا جائیکه در سال گذشته طبق گزارش سازمان ملل متحد تقریبا 8000 نفر از مردم عراق و 1050 نفر از نیروهای امنیتی و پلیس عراق کشته شده اند.
دکتر دانش: به بینید تجربه من بعنوان یک خبرنگار همیشه این بوده و هست در کشورهائی که نیروهای خارجی دخالت میکنند نه تنها آنها نمیتوانند باعث آرامش و ثبات سیاسی در آن کشور شوند، بلکه دخالت آنها باعث هرج و مرج بیشتر و خلاء سیاسی در آن کشورها میشود و حتی بعد از خروج آنها میتواند عواقب وحشتناکی هم بوجود آورد مانند خروج نیروهای آمریکائی از عراق!.
گفته ببرک کارمل را از یاد نبریم. دخالت نظامی شوروی در افغانستان باعث دخالت پاکستان و غرب و جنگ داخلی و سرانجام حکومت مجاهدین در سال 1992 شد که در اتداوم آن جنگ بین گروههای مجاهدین بر سر قدرت درگرفت و در نهایت باعث بقدرت رسیدن طالبان در سال 1996 شد. این جنگ داخلی باعث کشته شدن صدها هزار افغان و تکه تکه شدن کشور افغانستان شد.
در جنگ سومالی نیز که من دو بار به آن کشور سفر کرده و خاطرات زیادی هم از آنجا دارم، وضع بهمین صورت پیش رفت!. در سال 1991 حکومت زیاد باره توسط جنگ سالاران مختلف سقوط کرد و آنگاه بر سر کسب قدرت سیاسی توسط جنگ سالاران، کشور در جنگ داخلی مهیبی فرو رفت!.در همان سالها آمریکا با تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد وارد سومالی میشود و در جنگهای داخلی آنکشور بجای اینکه حالت بیطرفی خود را در بین جنگ سالاران و گروهها حفظ کند، بطرفداری بخشی از آنها بر علیه دیگر بخش ها وارد برخوردهای نظامی میشود و در سال 1993 در جنگ آمریکا بر علیه یکی از این جنگ سالاران فردی بنام فرح آیدید، 18 سرباز آمریکا را بقتل میرساند و اجساد بعضی از آنها توسط اوباشان در خیابانهای موگادیشو بر روی زمین کشیده میشوند. در نتیجه آمریکا بدون اینکه بتواند خلاء سیاسی را پر کند و ثبات سیاسی بوجود آورد، ارتش خود را از سومالی بیرون میکشد. نتیجه اینکه تا به امروز هرج و مرج در داخل این کشور حکمفرما است و نه تنها این، بلکه با یک نیروی قوی از القاعده بنام لشگر الشباب روبرو هستیم که بخش هائی از کشور را در اختیار دارد و در همسایه گی سومالی در کشورکنیا فاجعه می آفریند!.
نگاهی به وضع امروز افغانستان کنیم. نیروهای ناتو و آمریکا نه تنها قادر نشده اند از لحاظ نظامی بر طالبان درافغانستان پیروز شوند، بلکه امروز طالبان در حال پیشروی هستند تا جائیکه دولت آقای کرزای با آنها مذاکره میکند و خواهان ائتلاف دولتی با آنهاست!!. آمریکا و کاخ سفید نیز در خفا با آنها در کشورهای مختلف از جمله در قطر(دوحه) و در آلمان(برلین) به پای میز مذاکره می نشیند.
بعد از اینکه آمریکا در 13 سال گذشته مبلغی در حدود 1000 میلیلرد دلار، یعنی مبلغی بیش از 250 سال بودجه دولتی افغانستان را خرج جنگ کرده و در حدود2800 سرباز کشته داده و بیش از 200 میلیارد دلار خرج بازسازی افغانستان کرده، امروز مجبور شده طالبان را از لحاظ سیاسی برسمیت بشناسد و با آنها مذاکره کند! فراموش نکنیم که آمریکا جنگ را بخاطر سقوط دولت طالبان در 7 اکتبر2001 در افغانستان شروع کرد. آمریکا توانست حکومت طالبان را ساقط کند و حکومت دست نشانده خود حامد کرزای را بوجود آورد. باید بگویم هیچ زمانی کرزای از طرف مردم افغانستان به رسمیت شناخته نشد و او کمتر جرات کرده که از شهر کابل به استانهای افغانستان مسافرت کند و اغلب هم در کاخ ارک همانند یک زندانی در حفاظت نیروهای آمریکائی نه افغانی قرار داشت و دارد. همان توصیفی که من قبلا از مشاهدات خودم در کاخ گلخانه ارک در زمان ببرک کارمل نمودم، امروز در مورد حامد کرزای هم صدق میکند. فقط جای سربازان محافظ شوروی را امروز آمریکائیها گرفته اند.
آقای بوش (بوش پسر) رئیس جمهور آمریکا در حمله بافغانستان چنین ادعا میکرد که" آزادی و دموکراسی را به افغانستان به ارمغان خواهد آورد و این آزادی و دموکراسی در افغانستان مانند سنگ های دامینو تمام منطقه و همچنین خاورمیانه را در بر خواهد گرفت"!. البته باید گفت که بنظر میرسد آقای بوش و حتی متخصصین سیا از یک جامعه قبیله ای درافغانستان اطلاعی نداشتند و بکشوری وارد شدند که قوانین و سنت های قبیله ای آن اجازه نمیدهد که بسادگی از افغانستان یک جامعه پیشرفته و دموکرات با حقوق مساوی زن و مرد بوجود آورد آن طوریکه بدستور آمریکا در قانون اساسی اافغانستان بیهوده چنین نوشتند.
در کنفرانس 2 بن در آلمان در سال 2002 هنگامیکه کرزای داد سخن داده و در حضور عده ای از روسای جمهوری کشورهای غربی و آقای اخضر ابراهیمی نماینده ویژه سازمان ملل در امور افغانستان و نیز وزیران خارجه و دفاع آلمان ادعا میکرد که در افغانستان دموکراسی و آزادی و تساوی حقوق زن و مرد و ثبات سیاسی و پیروزی بر طالبان را میکرد من در آنجا حضور داشتم و بعنوان روزنامه نگاری که بارها به افغانستان سفر کرده اشاره کردم که در یک جامعه قبیله ای که رهبران قبایل در مناطق مختلف تسلط دارند، امکان ساختن یک جامعه مدرن و دموکراتیک وجود ندارد مضافا اینکه اشاره به کابینه کرزای کردم که در آن اکثریت جنگ سالاران و قاچاق چیان تریاک بعنوان وزیر، فعال بودند. وزرائی که من شخصا بخوبی میشناختم و میدانستم کدامیک از آنها در چه منطقه ای از افغانستان مزارع خشخاش
دارند. هشدار من به غربی ها این بود که شما وارد منجلابی خواهید شد که براحتی از آن نجات پیدا نمیکنید
در آنروز من مورد تمسخر بیش از 600 خبرنگار جهانی در سالن قرار گرفتم. در آنزمان کرزای قهرمان آمریکا معرفی شده بود و آمریکا بقدری به قدرت نظامی خود مغرور بود که فکر میکرد میتواند افغانستان را جمع و جور کند. در آن مقطع هرگونه انتقادی مورد تمسخر قرار میگرفت. اما 7 سال بعد در سال 2009 خانم هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آن زمان آمریکا در کنفرانس لاهه در هلند در مورد افغانستان مطالبی را گفت که تائیدی بر نظرات من در سال 2002 بود. خانم کلینتون گفت که کرزای بخشی از مشکل غرب در افغانستان است و امروز بزرگترین مشکل آمریکا در افغانستان رئیس جمهوری است که خود آمریکا او را به مسند قدرت نشانده است!!
در لبنان نیز اگر خاطرتان باشد در سال 1983 با حمله انفجاری حزب الله به پایگاههای آمریکائی ها و فرانسوی ها در بیروت بیش از 300 سرباز آمریکائی و فرانسوی بقتل رسیدند و رونالد ریگان رئس جمهور وقت آمریکا نیروهای خود را از لبنان خارج کرد و این امر باعث تقویت حزب الله و نفوذ جمهوری اسلامی ایران برهبری خمینی شد، که پدیده حزب الله را در لبنان بوجود آورده بود. این مشکل تا به امروز ادامه دارد.
به نظر من آمریکا دو اشتباه اساسی بعد از ورود خود به افغانستان در برخورد به حکومت طالبان نمود. آمریکا باید میدانست که طالبان یک پدیده پاکستانی هستند. دولت و ارتش پاکستان و سازمان اطلاعاتی آنکشور یعنی آی اس آی این پدیده را بوجود آورده بودند تا بتوانند بر علیه گروه های مجاهدین در داخل افغانستان که باعث جنگ داخلی و هرج و مرج شده بودند مبارزه کند. در رهبری سیاسی و نظامی طالبان سیاست مداران پاکستانی مانند نصرالله بابر وزیر داخله در زمان بی نظیر بوتو و ژنرال حمید گل رئیس سابق آی اس آی و افسران ارتش پاکستان قرار داشتند.
بین سالهای 1996-1998 بعنوان گزارشگر بیش از 15 بار به شمال افغانستان(مزار شریف) و از مزار شریف چندین بار مخفیانه به کابل، منطقه حکومت طالبان سفر کردم. بیش از 5 بار شاهد ملاقات نصرالله بابر وزیر داخله بی نظیر بوتو (پدر طالبان) با ژنرال چهار ستاره افغانی عبدالرشید دوستم، حاکم آن زمان شمال افغانستان بودم. نصرالله بابر به نمایندگی از جانب دولت طالبان در شمال افغانستان میآمد تا با ژنرال دوستم که مخالف اصلی طالبان بود، مذاکره کند!. هنوز خوب بخاطر دارم که نصرالله بابر یکبار دست وزیر امور خارجه طالبان را مانند شاگرد مکتبی ها در دست گرفته و او را برای مذاکره پیش ژنرال دوستم آورده بود.
بنابراین پاکستانی ها این پدیده طالبان را از نظر سیاسی و نظامی بخاطر منافع پاکستان در افغانستان رهبری میکردند. این منافع نه تنها در مبارزه با نفوذ هندوستان در افغانستان میتوانست تامین شود، بلکه در آنزمان شرکت عظیم نفتی یونوکال آمریکا در نظر داشت که از طریق شبکه لوله های گاز، گاز ترکمنستان را از شمال غرب و غرب افغانستان به پاکستان منتقل کند. تا زمانیکه جنگ داخلی بین مجاهدین ادامه داشت و کشور افغانستان عملا بین مجاهدین تکه تکه شده بود، عملیات کشیدن لوله های گاز امکان پذیر نبود بهمین جهت میبایست گروه جدیدی وارد عرصه نظامی و سیاسی افغانستان شود که بر مجاهدین غلبه کرده حکومت را بدست گیرد.
جالب است که بدانید اولین بار طالبان در اکتبر 1994 از پاکستان وارد جنوب افغانستان یعنی قندهار شدند و این شهر را بتصرف خود در آوردند. در راس لشگر آنها افسران پاکستانی بودند و با این حیله که میخواهند کاروان ترانسپورت پاکستانی را از طریق افغانستان تا ترکمنستان اسکورت کنند وارد قندهار شدند!. در سال 1996 آنها کابل را هم تصرف کردند و حکومتشان را در کابل برقرار کردند!!. در همین سال است که حتی کاخ سفید خواهان برسمیت شناختن طالبان است. وزیر امور خارجه آنزمان آمریکا، وارن کریستوفر در نظر داشت سفری به کابل کند و حکومت طالبان را برسمیت بشناسد ولی این سفر بدلایلی اتفاق نیفتاد. آمریکا بر خلاف میل شدید پاکستان طالبان را برسمیت نشناخت ولی نماینده گان طالبان به امریکا سفر میکردند و در این سفرها که بیشتر بخاطر ساخت پروزه گاز از ترکمنستان از طریق افغانستان بود با سیاست مداران آمریکا مذاکره میکردند. آقای زلمای خلیل زاد که بعد ها سفیر ویژه جورج بوش رئیس جمهور وقت آمریکا و نیز حامد کرزای رئیس جمهور کنونی افغانستان، در پذیرائی از طالبان و مذاکرات با سیاستمداران آمریکائی نقش اساسی داشتند.
اولین اشتباه استراتژیک آمریکا در حمله به افغانستان این بود که طالبان را به دو گروه مستقل یعنی طالبان پاکستان و طالبان افغانستان تقسیم کرد. از آنجائیکه پاکستان در آنزمان بعنوان هم پیمان آمریکا در جنگ علیه تروریسم القاعده و طالبان معرفی شده بود، نمیتوانست حمله ای به پایگاه های اصلی طالبان که در پاکستان بودند انجام دهد در اینصورت میبایست جنگ را از پاکستان برعلیه طالبان شروع میکرد. آمریکا جنگ علیه طالبان را در داخل افغانستان بر علیه طالبان و القاعده پرداخت. از اینرو مراکز اصلی طالبان در داخل پاکستان مورد حمله قرار نگرفتند. رهبران و فرماندهان مهم طالبان توانستند بداخل پاکستان متواری شوند و در طول سالهای آینده در کنار همرزمان داخل پاکستان و با کمک "پدران" سیاسی و نظامی پاکستانی، خود را تجدید سازمان دهند و از پاکستان بداخل افغانستان آمده و بر علیه نیروهای ناتو و آمریکا مبارزه کنند و دوباره به پناهگاههای خود در پاکستان برگردند!.
این بزرگترین اشتباه استراتژیک نظامی آمریکا بود که مبارزه را در مراکز آموزشی نظامی و لجستیکی طالبان در پاکستان انجام ندادند و تمام نیروی خود را در داخل افغانستان متمرکز کردند!.
مهدی کشاورز: چطور میتواند آمریکا چنین اشتباه عظیمی را انجام دهد، در حالیکه آمریکا در زمان جنگ سرد حامی دیکتاتور نظامی پاکستان ضیا الحق در جنگ علیه نیروهای شوروی در افغانستان بود و شرایط را بخوبی میشناخت؟
دکتر دانش: به نظر من دو عامل مهم باعث شدند که آمریکا چنین خطای مهمی را انجام دهد. عامل اول اینکه کشور پاکستان یک قدرت اتمی است. عامل دوم اینکه آمریکا به حرفهای رهبران پاکستان(پرویزمشرف) اعتماد کرده بود و فکر میکرد که ارتش پاکستان خودش نیروهای طالبان را در آنکشور سرکوب و نابود خواهد کرد و پناه گاههای القاعده را برخواهد چید. این جز فریبی از جانب رهبران پاکستان نبود. بوش شدیدا فریب قولهای پرویز مشرف را خورده بود و چندین بار ادعا کرد، زمانیکه او به چشم های مشرف مینگرد صداقت از آنها میبارد!!. جورج بوش و بویژه سازمان جاسوسی سیا باید میدانستند که استفاده از نیروهای رادیکال اسلامی در پاکستان یک استراتژی دیرین در مبارزه با هندوستان در کشمیر و مبارزه در افغانستان بخاطر منافع پاکستان بوده و هست. استفاده ابزاری ارتش و دولت پاکستان از آنها بطور مثال از "لشگر طیبه" پاکستانی یا طالبان و در سابق نیروهای مجاهدین افغانستان بخشی از استراتژی نظامی پاکستان تا به امروز است و پاکستان بساده گی دست از این استراتژی بر نمیدارد.
برای بقای همین استراتژی و نجات نیروهای رادیکال تربیت شده توسط آی اس آی پاکستان، پرویز مشرف در روزهای اول حمله آمریکا به افغانستان ترفندی به بوش زد و با فریب بوش قادر شد بخش عظیمی از نیروهای ارتش پاکستان و نیروهای طالبان که در بین آنها عده ای از فرماندهان القاعده نیز وجود داشتند را در شمال افغانستان نجات دهد!.
همانطوریکه میدانیم 7 اکتبر 2001 حمله آمریکا به افغانستان شروع شد. یکی از پایگاههای دولت طالبان در شمال افغانستان در شهر کندوز بود. در شهر کندوز در کنار نیروهای طالبان عده ای از نیروهای القاعده به رهبری افسران پاکستانی برعلیه نیروهای وحدت شمال که در آن زمان احمد شاه مسعود رهبر آن بود میجنگیدند. اکنون با شروع جنگ وحدت شمال آماده حمله به شهر کندوز بودند که در اینصورت نه تنها صدها افسر پاکستانی در آنجا توسط نیروهای وحدت شمال دستگیر و در اختیار آمریکا قرار میگرفتند، بلکه هزارها جنگجوی طالبان و القاعده گرفتار میشدند. مشرف برای نجات جان افسران پاکستانی از بوش خواست که حمله به کندوز را چند شبی به عقب اندازد تا پاکستان قادر باشد با یک پل هوائی شبانه افسران خود را از کندوز به پاکستان منتقل کند!. بوش به دام این فریب مشرف افتاد و ارتش پاکستان قادر شد در یک پل هوائی که ایجاد کرده بود نه تنها افسران خود، بلکه عده زیادی از رهبران نظامی طالبان و جنگجویان القاعده را از افغانستان به پاکستان منتقل نماید. آنها توانستند بدین ترتیب سازمان طالبان را در داخل پاکستان احیاء کنند!!. همین اشتباه استراتژیک آمریکا و مبارزه نکردن با طالبان در داخل پاکستان باعث شد که امروز طالبان قدرت زیادی در پاکستان و در افغانستان پیدا کرده اند و آمریکا با شکست نظامی در افغانستان روبروست.
دنباله دارد