Sunday 10 November 2013

نگاهی به مسئله ی بود ونبودِ روشنفکروروشنفکری درافغانستان


ابراهیم ورسجی
18-8-1392
روشنفکران وجدان اخلاقی جامعه ی خودهستند ووظیفه ی آن هامشاهده ی وضعیت سیاسی واجتماعی درلحظه ی کنونی است وباید آنان بتوانند آزادانه عقاید خود را دراین خصوص بیان کنند.
ژان پل سارتر
خطرناک ترین چیزدردنیاآن است که جامعه ی بسازیم که اکثریت مردم احساس کنند که نقشی درساختن آن ندارند.
مارتین لوترکینگ
لوترهنگامی که شنید مقام های سویسی دستورسوزاندن کتاب های ژان ژاک روسوراداده اند،براین اصل معروف خود مجدداً تاکید ورزید که"من یک کلمه ازآنچه تومی گوئی راقبول ندارم امابرای آنکه توحق گفتن سخنان خود راداشته باشی،تادم مرگ مبارزه می کنم."
بحثی درباره ی روشنفکری وروشنفکر
این نوشته دردوبخش تهیه شده است:نخست،بحثی درباره ی روشنفکری وروشنفکر.دوم،نگاهی به مسئله ی بود ونبود روشنفکری وروشنفکر درافغانستان. مدت ها بود که می خواستم دراین زمینه دست به نوشتن بزنم؛بدبختانه،فرصت نیافتم که چنان کنم،تا این که درتابستانِ سال جاری درافغانستان با پرسمان های بسیاری برخوردم که مشوقم به نوشتن این نوشته شدند.با این که، برای نوشتن این نوشته انگیزه ها ومشوق های فراوانی درکاربودند که پسانترازآن ها یادآوری خواهد شد.اما، بازهم پرسمان انتخابات ریاست جمهوری وبازی های ناپاک روی میدان وپشت میدان آن وپرسش های بی شماردوستان وجوانان درزمینه،مدتی باعث به تعویق افتادن نوشتن این مقاله گردید.بهرحال،اکنون که به نوشتن آن می پردازم.شایسته است یادآوری نمایم که پرسمان های زیرباعث نوشتن وپیش کش نمودن این نوشته شده اند:نخست،اسلام وفرهنگ افغانستان تاچه اندازه می توانند بادموکراسی وحقوق بشرهمراهی نمایند؟ به این معناکه بدون سازوارگی اسلام بادموکراسی وحقوق بشر،آزادی میسرنمی شود ودرنبود آزادی هم سخن ازروشنفکری دشوارمی باشد. دوم،آیا دیروزوامروز، روشنفکری و روشنفکرانی داشتیم وداریم که دراین زمینه وزمینه های دیگری سخنی گفته یاچیزی برای گفتن داشته باشند؟سوم،درکابل،نهادی بنام اکادمی علوم داریم.اکادمی که نسخه برداری شده ازاکادمی علوم شوروی می باشد.چون دراکادمی علوم شوروی، ایدئولوژی زدگی یاجزم گرائی دینی نما- ایدئولوژیک حاکم بود،دراکادمی علوم ماپشتونیزم زدگی بی ریشه وبدون آینده رایج شد که تا اکنون ادامه دارد.درپیوند باپشتونیزم زدگی نهاد یاد شده ، درکابل،شکوه های بسیاری ازکارمندانِ فارسی زبان آن شنیدم که هم جالب می باشند وهم خنده آور.جالب ازاین نگاه که،چگونه شماری افرادی پس مانده ومتعصب خیال می کنند که بادری ستیزی یامسخ این زبانِ فراگیردرافغانستان درحالی که خودشان بزبان پشتونوشته نمی توانند،به پیشرفت این زبان که درپاکستان ، جای پیدایشش روبه مرگ دارد،کمک می نمایند؟خنده آوربه این خاطرکه،توجه نکردند که باتعصب، چه قومی، چه مذهبی وچه زبانی، تنهامی توان به جهل،پس ماندگی وتوحش کمک نمود،تابه علم یافرهنگ وزبان! ازسوی دیگر،متعصبان نه تنهازبانشناس شده اند،بلکه تاریخ دانی درسطح دفاع ازنادرخان وحشی یاغدارراهم به بخش ازایدئولوژیی پس مانده- پشتونیستی ای خود بالاکشیده اند.بطورنمونه،چند روزپیش،یک زن بی سواد واماتورکه توسط کرزی بی سواد ودستگاه متعصبش به حیث رئیس اکادمی باصطلاح علوم مقررشده است، رتبه ی علمی میرزامحمد روستای رابخاطریاد کردن ازنادرخان باپسوندغدار،کاهش داده است.چهارم،چون دربیشترازدوسده ی گذشته،همه ی سیاست کارانِ افغان برای سیاست کردن، ازکشورهای بیرونی پول گرفته اند،پرسمانی که تاکنون ادامه دارد.ازاین رو، کمک گرفتن ازکشورهای بیرونی برای پیشبرد مبارزه ی سیاسی- فرهنگی،یکی ازپرسمان های داغ قشرفرهنگی یا باصطلاحِ افغانی،روشنفکریی کشورمی باشد ودرزمینه،پرسش های زیادی هم ازنویسنده شده است.پنجم، میان سازمان های کمونیستی- مذهبی دیروزوبازمانده های آن ها وکارکرد سازمان های غیرمذهبی امروزودستاورد نهادهای حقوق بشری وجامعه ی مدنی باپرسمان های روشنفکری وروشنفکرچه پیوندی می توان سراغ کرد؟
درواقع،پرسش های بالاباعث شدند که نویسنده به نوشتن نوشته ی کنونی بپردازد.دررابطه به اسلام وهمسازی وناهمسازیی آن با دموکراسی وحقوق بشر، دوکتاب، زیرعنوان های"اسلام،غرب ودموکراسی"و"اسلام،غرب وحقوق بشر"، پیش کش خوانندگان کرده ام.ازاین رو، درزمینه، نمی خواهم سخنی دیگری بگویم.اما،دررابطه به فرهنگ افغانستان ودموکراسی وحقوق بشر،درکتاب"اسلام،غرب وحقوق بشر"،زیرعنوان "نسبیت فرهنگی وحقوق بشر"بحثی صورت گرفته است که دموکراسی راهم دربرمی گیرد.بنابراین،ازبحث درباره ی سازگاری وناسازگاریی فرهنگ افغانی ودموکراسی وحقوق بشرخود داری نموده وارد بحث درباره ی روشنفکری، روشنفکروبود ونبودِ آن درافغانستان می شوم.برپایه ی فرهنگ واندیشه ی مدرن غربی که باکمی تغییروارد کشورهای اسلامی شده است؛روشنفکری دراصل برپایه ی اندیشه واندیشه ورزیی آزاد وانتقاد ازقدرت واوضاع اجتماعی- سیاسی-اقتصادی-فکریی رایج درزمان ومکان پایه گرفته است ودارای چهارعنصری پایه ی می باشد، یا آن ها را درجهت پیشرفت وخوش بختی بشرپاس می دارد:خرد گرائی،واندیشه ی انتقادی که ازخود آغازمی شود،انسان باوری وتعهد اجتماعی درراستای مبارزه برای آزادی وعدالت.امادرباره ی روشنفکر،باید عرض نمود که هرکسی یادسته ی که درشرایط زمانی- مکانی ای خود درمقایسه باجامعه نوبیندیشد،نسبت به شرایط اجتماعی- سیاسی-اقتصادی-فرهنگی- مذهبی رایج درمحیط خود نقاد ومعترض وهمچنان توان تولید وداد وگرفت اندیشه هایادستکم توان مصرف اندیشه ها را داشته باشد،روشنفکرتلقی می شود.این که روشنفکری وروشنفکربانقد کارخود رامی آغازند؛درواقع، گام نخست رابه سوی جهان نوبرمی دارند.ازاین رو،هابرماس،دانشمند مدرنیست آلمانی، نقد رابه حیث سنت غربی می ستاید.ازنظرهابرماس:"نقد کردن ازخود بسیارشایسته است.بگذارید آن را دفاع ازدستاوردهای مدرنیته ی غربی به روش انتقاد ازخود بنامیم که نشانه ی بازبودن ذهن ومیل به یاد گیری است وبالاخره همه ی معادلات احمقانه قوانین دموکراتیک وجامعه ی لیبرال سرمایداری راخنثی می کند.مابایدازیکسوتکلیف مان رابه طورمشخص بابنیاد گرای مسیحی ویهودی روشن کنیم وازسوی دیگر،خودمان را درمقابل این واقعیت قراردهیم که بنیاد گرای فرزندناخلف نوعی مدرنیسم ویرانگراست که که فروپاشیدن تاریخ مستعمراتی ما وشکست مستعمره زدای درآن نقش تعیین کننده داشته اند.مابرخلاف خود محوریی بنیاد گرایان،می توانیم درهرموردی نشان دهیم که انتقاد برحق ازغرب،معیارهای خود راازمنطق200ساله ی غربی"انتقاد ازخود"وام گرفته است." ازاین نگاه، تازمانی که روشنفکرشرقی انتقاد ازخود را آغازنه نماید،سزاوارروشنفکربودن نمی باشد.
پیشتریاد آری شد که روشنفکری وروشنفکرریشه ی غربی دارد،به این معناکه درفرهنگ وتمدن غربی قدبرافراشته وازآن وارد فرهنگ وتمدن اسلامی شده است.ازاین رو،لازم است که نگاهی هرچند کوتاه به ریشه ونقطه ی برخاست آن انداخته شود.شایان توجه است که تفکرمدرن غربی باماکیاولی ومارتین لوتر،اولی دیپلمات ودومی کشیش / ملای مسیحی آغازشده است.جریان تفکریاتاریخ اندیشه نشان میدهد که اندیشه ی ماکیاولی به اندیشه ی سیاسی مدرن واندیشه ی لوتر،به اصلاح طلبی یا نواندیشی دینی کمک کرده است.بنابراین،می توان هردورراپایه گذاران جهان نوبه شمارآورد.بااین که،اندیشه ی نوباآن هامی آغازد،اماگاهی هم ازواژه ی روشنفکری یاروشنفکرتانهضت روشنگری درسده ی هجدهم که به انقلاب کبیرفرانسه منجرشد،بهره برداری نشد.وکانت هم روشنگری را"جرئت انسان درکاربرد عقلش یابیرون شدن ازصغارت / کودکی اعلام کرد." البته که،برخی اندیشمندان غربی،به شیوه ی دیگری روشنگری راآزاد شدن علم وفلسفه ازچنگال الهیات وکلیساتعریف کردند.ازاین رو،اگربه هردوشیوه ی نگاه توجه شود،روشنگری وروشنفکری،چیزی غیرازدورخ یک سیکه رامعنانمی دهند.همچان، اگرهردوبااخلاق همراه شوند،نتیجه همان می شود که کانت گفته است:کانت همه راشهروندان جهان می دانست وبه آن هاحق قانونی نگهداری ازخود دربرابرحکومت های جنایت کارراواگذارکرده بود." حقی والای که تحقق آن رسیدن به روشنگری ودرجه ی بالای آگاهی،خرد وزی وعدالت خواهی را ایجاب می کند.
درحالی که برخی دانشمندان، رهایی عقل ،دانش وفلسفه از مذهب،الهیات وکلیساراروشنگری نام نهاده اند؛دراین میان،تند ترین نظررا دکارت ابرازکرد که "من می اندیشم پس هستم ودوره ی هزارساله ی حکومت مذهب دراروپارا،دوره ی تاریک اعلام کرد."درواقع،دوره ی تاریک اعلام شدن دوره ی مذهب توسط دکارت،دربرخی حوزه های اندیشه ورزی،دانش واندیشه ی نورادرصف مخالف مذهب قرارداد ومذهبی ها راتاریک ونماینده ی دوره ی تاریک تاریخ بشریت معرفی نمود.پرسمانی که نواندیشی رادربرابرمذهب ونواندیشان را،روشنفکرانِ مخالف کلیسا ومذهب شناساند.برخلاف این نظرکه حمله برکلیسابخاطرمذهبِ ، توسط دانشمندان صورت گرفته است،آلکسی توکویل،دانشمند فرانسوی ونویسنده ی کتاب"دموکراسی امریکایی"، به این باوراست که "حمله به کلیسانه بخاطرمذهب،بلکه بخاطرملکیت ودارای های بزرگ کاربران آن صورت گرفته است." نظری که بسیارباواقعیت می خواند.درواقع، زراندوزیی ملاهای مسیحی درسده های میانه ودوره ی حاضر،وزراندوزیی ملاهای حاکم برایران ودیگرملایان مسلمان که دین را به ابزارپول درآوردن تبدیل کرده اند،نشان میدهد که بسیاری دشمنی ها با آن ها رنگ دشمنی بادین گرفته است.دشمنی که به اشکال گونه گون تاکنون ادامه دارد.
بهرحال،چون نواندیشی وروشنگری دربسیاری موارد بخاطردغلکاری مذهب کارانِ دنیاگرا،رنگ مذهب گریزی بخود گرفته است؛لازم است که درزمینه طوری دقت شود که بخاطریک یاچند حشره ی زیان آور،پوستین سوختانیده نشود! برای این که،ازسوختانیدن پوستین بخاطریک یاچند حشره جلوگیری شود،بهتراست که به کارنامه ی روشنفکری وروشنفکرپرداخته شود.درتعریف روشنفکران،سارترمی گوید:" روشنفکران وجدان اخلاقی جامعه ی خودهستند ووظیفه ی آن هامشاهده ی وضعیت سیاسی واجتماعی درلحظه ی کنونی است وباید آنان بتوانند آزادانه عقاید خود را دراین خصوص بیان کنند." پیشترازسارتر،هم شهری اش،ایمیل زولا،دردهه ی پسین سده ی نزدهم بابرخاستن بدفاع ازیک افسریهودی ارتش فرانسه که متهم به خیانت وزندانی شده بود وزندانی شدنش ازایده ی یهودی ستیزی برمی خاست تاگنهکاری اش،ثابت کرده بود که واقعن،روشنفکران وجدان جامعه می باشند.ایمیل زولا،پس ازمتهم وزندانی شدن افسریهودی،تمام توجه وامکانات خود را درجهت دفاع ازاوبکارانداخت تا این که در پرونده ی اوتوسط دادگاه بازنگری وبرائت یافته دوباره به کارپیشترش گماشته شد.ازاین رو،به یک روایت،کاربرد واژه ی روشنفکر، پس ازمبارزه ی حق خواهانه ی ایمیل زولا،درفرهنگ سیاسی فرانسه راه یافت وپس ازآن وارد فرهنگ بشری گردید.اگرازدید تاریخی به قشرِ روشنفکرنگریسته شود، روشن می شود که ازراه اندازی گفت وگوهای آگاهی بخش سقراط، تافیلسوف- شاهِ افلاطون تاخرمگس نامیده شدن روشنفکر،توسط ارسطو،بخاطرتولید مزاحمت ذهنی به مردم،ودرادامه ی آن ،قرن هابعد،ارائه ی نظریه ی جداسازیی کلیساازدولت توسط ماکیاولی واصلاح مذهبی توسط مارتین لوتر، تانهضت روشنگریی فرانسه وسرانجام تابرآمدن ایدئولوژی های سیاسی وجامعه شناسی درسده ی نزدهم، واژه ی روشنفکربه شیوه های نامتعارف امروزین کاربرد داشته است.
بااین که واژه روشنفکرازدوره ی سقراط تادوره ی کانت،هگل ،مارکس ،نیچه وسارتر،به شیوه های گونه گونی کاربرد داشته است،اما دفاع ایمیل زولا،ازیک یهودیی قربانی ای یهودی ستیزی درفرهنگ فرانسه،روشنفکررابه معنای مدافع ستمکشان وحق خواهان وارد فرهنگ ادبی وسیاسی جهان ساخت.اینجاست که گفته های زیردرباره ی روشنفکرنماد پیدامی کنند:کانت روشنفکررا"فیلسوف معلم"خوانده بود.میشل فوکودرمقابل ایده ی"فیلسوفِ معلم کانت،واژه ی روزنامه نگارفلسفی یافیلسوف- روزنامه نگار"راپیشنهاد کرد.دراین راستا،فوکو،درمقاله ی مهمی دراین باره که"روشنگری چیست؟"،ازروشنگری به حیث تحلیل وتابانیدن نوربه بخش های گونه گون زندگی امروزنام برده که حقیقت وقدرت یاآنچه درحال رخ دادن می باشد را به بررسی ونقد گرفته درجریان امورزندگی دست انداخته وبابیان درست روشنفکررانه یک پدیده ی بی ربط به زمان ومکان،بلکه یک کارشناس ویژه به شمارمی آورد که درشرایط کنونی واقعیت هارا بیان ودرجریان امورزندگی دست می اندازد واین کارابه این خاطرمی کند تاحقیقت وقدرت رابه گونه ی بیان نماید که مانع تکرارگذشته درآنده شود.ازاین نگاه است که، فوکو،کارروشنفکررابه کارروزنامه نگارنزدیک دانسته ووظیفه ی اخلاقی آن رابیان حقیقت درباره ی امورزندگی کنونی می داند.درواقع،این کارازنظرفوکو،عین عدالت یاکاردرجهت تحقق عدالت می باشد.درحقیقت،هم درتعریف کانت وهم درتعریف فوکو،ازروشنفکر،یک چیزبرجسته می شود وآن این که روشنفکرمسئولیت آگاهی بخشی دارد که جنبه ی کارکردیی آن هم همان کار حق طلبانه ی می باشد که ایمیل زولاکرد.درواقع،سقراط،افلاطون،ارسطو،کانت وفوکو، باصطلاح امروزین،روشنفکرانی اند که درباره ی نقش فیلسوف(روشنفکردردوره ی پساروشنگری)واخلاق عملی(درگیرشدن درسیاست یابخش همگانی وروزمره ی زندگی)موضوعاتی جالب وگونه گونی رابیان کرده اند.
دراین راستا،واسلاوهاول،نویسنده ی معترض به حکومت کمونیستی درچکو- سلواکیا که هم درمبارزه علیه کمونیسم سهم گرفت وهم پس ازبرداشتن جنازه ی آن، رئیس جمهورکشورچِک شد.تعریفی بسیارجالبی ازروشنفکری وروشنفکردارد.هاول روشنفکری رااندیشیدن برای عملکردن می داند،وروشنفکرراانسانی که اندیشه ورزی راتابهکردعمومی- آنچه اواهمیت دادن به زندگی "دیگری" تعریف می کند- پیش می برد.اوکه سالهاپیش ورود به سیاست،درجایگاه نمایش نامه نویس توانا وکامیاب ازمخالفان ومعترضان به نظام حاکم برجامعه بود،ازتجربه ی ریاست جمهوری- راهی برای لمس مشکلات پیش رودرامرعمومی- به تاکید برارزش اخلاق وفرهنگ درسیاست می رسد،وچنان که خود درزندگی نامه اش می نویسد، درمی یابد که سیاست دردرازای عمرش،چه اندازه ازپرهیزروشنفکران درنزدیک شدن به گستره ی خود،آسیب دیده است."همین موضوع رادو ونیم هزارسال پیش،افلاطون این گونه به روشنفکران پیش کش کرده بود که"ازحکومت وسیاست دورنشوند که جایشان رابدان پُرمی کنند."همچنان،ازرابطه ی مارشال دوگول،رئیس جمهورفرانسه،باآندره مالرو،نویسنده ی معروف ووزیرفرهنگش، بسیاری روشنفکران وفرهنگیان آگاهی دارند که روزی یکی ازدست یارانِ رئیس جمهور به اوگفت که مالرورادرپهلوی راست خود می نشانید که باید درآنجاوزیرخارجه،داخله یادفاع بنشیند! دوگول برایش گفت که"درکابینه، دیگران بحث های سیاسی- اقتصادی- روزمره می کنند ومالرو،تنهاکسی می باشد که ازمسایل انسانی سخن می گوید؛بنابرآن، باید دردست راستم بنشیند"! ازدید دوگول،مالرو،تنهاروشنفکردرکابینه می باشد که ازانسانیت سخن می گوید.به این معناکه،سیاست همیشه باانسانیت همراه نیست؛اماروشنفکرداعیه انسانی دارد.
نگاهی به بود ونبود روشنفکری وروشنفکردرافغانستان
خطرناک ترین چیزدردنیا آن است که جامعه ی بسازیم که اکثریت مردم احساس کنند که نقشی درساختن آن ندارند!
مارتین لوترکینگ
اکنون که ازروشنفکری وروشنفکرومسئولیت آن هابحث وتعریف به عمل آمد، وارد این بحث می شوم که آیاباچنان تعریفی درافغانستان روشنفکری وروشنفکرداشتیم وداریم؟ دادن پاسخ به پرسش یاد شده ایجاب می کند که پرسمان روشنفکری وروشنفکر به گونه ی بیرون زا ودرون زابه بررسی گرفته شود.منظورازبیرون زا این است که روشنفکریی کم خون یابی خون افغانستان مقلد کورکورانه بوده وهمه چیزرا ازبیرون گرفته یاچیزی ازخود هم داشته است؟ برخلاف،درون زابودن به این معنامی باشد که درمتن فرهنگ کشورخود دارای چیزهای بوده است که به نواندیشی کمکش نموده است یا درمتن فرهنگ خود وبامایه گیری ازآن قد برافراشته است.واقعیت این است که درپرسمان دوم افغان ها ازهرنگاه پاهایشان لنگیده وسبب لغزش شان شده است.لغزشی که وضع بی فکری یاپریشان فکریی طالب- تروریست زایی کنونی، دستاوردِ آن می باشد.اگرکسی یاکسانی باوربه داشتن نیروی نواندیشانه درفرهنگ افغانی باشند،پیشنهاد من برایشان این است که بکوشند واقع بین باشند نه خیال پرداز.البته که درمتن یاکناره ی فرهنگ سنتی- قبیلگی افغانستان،سخن های ازنوگرایی روشنفکرانه وترکیبی ازفلسفه ی کهنه ونوبیان شده است که بسیارکمک کننده به خیزش جریان روشنفکریی دیروزوامروزما تمام نشده است.وعلت راهم می توانید درگفته لوترکینگ سراغ نمائید.واقعن، حکومت های ستمگرقبیلگی به افغان هاموقع نداده اند که درساخت جامعه ی خود نقشی داشته باشند! پرسمانی که می توان پیامدِ منفی آن را درروشنفکری وروشنفکرافغانی هم پی گرفت.
بطورنمونه، درپرسمانِ روشنفکری وروشنفکر،محمود بیک طرزی بخاطرزندگی کردن دردمشق پایتخت سوریه ی کنونی وشام آن وقت که بخشی ازقلمروترکیه عثمانی بود، وتقلید سرسری ازاندیشه های بیمارگونه ی روشنفکرانِ ترک و عرب؛،پس ازبازگشت به افغانستان،دردرباروکناره ی دربارحبیب الله خان، البته باتشکیل پیوند خویشاوندی باپسران امیر،توسط نشریه ی سراج الاخبار،بحث روشنفکرانه راه اندازی کرد که فایده اش اززیانش کمتربود.این که می گویم فایده ی روشنفکریی طرزی اززیانش کمتربود،دودلیل می توانم پیش کش نمایم:نخست،کمبودی های موجود درطرزفکرطرزی.دوم،ازسنگردربارروشنفکری کردن خلاف آیین روشنفکری وروشنفکرمی باشد.چرا؟ به این خاطرکه، روشنفکروروشنفکری برقدرت است تاباقدرت.آن هم درجامعه ی پس مانده ی افغانستان که قدرت همواره دشمن فکروآگاهی وآزاداندیشی بوده ومی باشد.دررابطه به اصل نخست،باید یاد آورشد که طرزی بخاطرزندگی دردمشق،پایتخت شام،زیاد زیرتاثیرروشنفکریی ترک و عرب رفته بود که، اولی،به پیروی ازژاکوبن های خشن عصرانقلاب فرانسه،ملی گرای دین ستیزبود، ودومی هم بسیارترک ستیزشده بود.وعلت ترک ستیزیی روشنفکریی عرب هم دوپرسمان زیربود:نخست،ریشه ی عربی- مسیحی ای آن.دوم، نژاد- زبان گرایی آن.چون، مسیحی های عرب که پیشگام نواندیشی ای ملی گرایانه ی عربی بودند،بخاطرمسیحی-عرب بودن، دربرابرسلطه ی ترک ها،رنج دوگانه می کشیدند.نخست،رنج اقلیتِ مسیحی بودن دریک جامعه ی اسلامی.دوم،رنج عرب بودن درزیرسایه ی حکومت ترک ها.ازاین رو،بسیارترک ستیزبارآمده بودند.پرسمانی که گریبانگیرهمه ی ملی گرایان عرب شد وزمینه سازی کرد که ملی گرایی عرب، مصدری کارنیکی برای داعیه ی عرب هابویژ فلسطینی هانشود.ازاین رو،درسال1897،محمدعبده،دانشمندمصری که بعدها دربخشِ روشنفکریی دینی درباره اش سخن خواهم گفت،به عرب هاهشدارداده بود که ازدامن زدن بدشمنی باترک هاپرهیزنمایند. بهرصورت،همان گونه که روشنفکری طرزی نازا ازآب درآمد،روشنفکریی ملی گرایانه ی عرب هم بجای مکه به ترکستان رفت که وضع کنونی جهان عرب، زاده ی آن می باشد.
زمانی که ازکارنامه ی شکست خورده ی روشنفکریی طرزی سخن گفته شد،بهتراست که ازکارنامه ی صلاح الدین سلجوقی هم بخاطردسترسی اش به فلسفه وپیوند فلسفه به روشنفکری وروشنفکر،یادی کرده شود.برخلاف طرزی،سلجوقی میراث فکری گذاشت.میراثی که بدبختانه،درحوزه ی فرهنگی افغانستان توجهی به آن نشد.شاید کم توجهی یابی توجهی به نوشته های علمی- فلسفی ای سلجوقی، ازدومنبع الهام گرفته باشد:نخست،مانند طرزی،سروکله اش دردربارگورشده بود.دوم،تمرکزش به فلسفه که به مذاق مولوی های حکومتی وغیرحکومتی وفعالان قشریی نهضت اسلامی که زیرتاثیرغزالی – سید قطب، فلسفه گریزشده بودند،برابرنمی آمد.بهرصورت،این دونفربه گونه های کمرنگ وبی رنگ،درچانته وکله ی خود ذهن وفکرروشنفکرانه داشتند که اولی،قربانی غلطی های خود ش وامان الله خان شد،ودومی هم طورشاید وباید اندیشه اش درجامعه ی افغانستان کاویده نشد.شایان دقت است که اگرکاویده هم می شد،کمکی قابل توجهی به روند فکریی کشورماکرده نمی توانست.روندی که پرخاشگری علیه حکومت درسیاست وتقلید ازاندیشه های اسلامی- کمونیستی تولید شده دربیرونِ افغانستان نماد آن بود ومی باشد.به سخن دیگر،باید چنین ابرازنمود که جریان روشنفکریی درون زانداشتیم.حتاطرزی وسلجوقی هم اندیشه های خام وپخته شان بیرون زابودند.بطورنمونه،طرزی ازاندیشه ی روشنفکرانه ی روشنفکران مسیحی عرب وترک های جوان اثرپذیرفته بود وسلجوقی هم ازاندیشه های نوین انگلیسی رایج شده درهنداثرگرفته بود.ازهمه بارزتراین که،هردوشخص نامبرده غیرمستقیم ازاندیشه ی مدرن غربی اثرپذیرشده بودند.ازاین رو،ازاین گونه اندیشه به حیث اندیشه ی بیرون زایاد نمودم.ازسوی دیگر،نبود جریان روشنفکریی درون زا تنها ویژه ی افغانستان نیست،بلکه پدیده ی فراگیروهمه گانی ای همه ی کشورهای اسلامی می باشد.
اکنون که تا اندازه ی شناسائی شد که روشنفکری وروشنفکرِدرون زا درحوزه ی فرهنگی- سیاسی افغانستان نداشتیم،ایجاب می کند که به اصل بیرون زابودن روشنفکری وروشنفکرافغانی باگرایش های گونه گونش تمرکرنمایم.واقعیت این است که روشنفکری وروشنفکردرهمه ی کشورهای مسلمان بیرو زامی باشد.بطورنمونه،درایران که بخاطرفرهنگ وزبان مشترک با افغانستان همانندی دارد،روشنفکران دوره ی انقلاب مشروطه اش زیرتاثیراندیشه ورزانی بیرونی یاغربی مانند:منتسکیو،روسو،دیدرو،دالامبر،جان استوارت میل، وروشنفکران پیش ازانقلاب باصطلاح اسلامی اش،زیرتاثیرمارکس،لنین،تروتسکی،مائو، ژان پل سارتر،فیدل کاسترو،چِک وارا و...بودند.درواقع،گونه ی ازروشنفکری که ازطریق ترجمه ها ونوشته های روشنفکران ایرانی وارد افغانستان شد وطرفدارانی برای خود پیداکرد.ازسوی دیگر،اگربه جنبه ی مذهبی نواندیشی یابه نواندیشان دینی- افغانی هم نظراندازیم،قضیه همان است که درروشنفکریی لیبرال وچپ گراداشتیم.مثلن،نوگرایی دینی افغانستان زاده ی وارد شدن تفکردینی مصری ها،ایرانی ها وهندی هابه کشورمامی باشد.طوری که پیشتردردانش فلسفی، ازصلاح الدین سلجوقی یاد کرده شد؛بدون شک،اودرفلسفه ی قدیم ،بیشترین تاثیررا ازافلاطون وارسطوودرفلسفه ی نو، ازاقبال،دانشمند فارسی زبان هند پذیرفته بود که به حیث تحصیل یافته ی فلسفه ی مدرن غربی،اندیشه های نورا به زبان های انگلیسی، فارسی واردو، بیان کرده است.
دررابطه به اندیشه های دینی مصری ها،ایرانی ها وهند ی ها وگسترش آن ها درجامعه ی افغانستان البته ازطریق ترجمه های ایرانی نه توان فکری-علمی خود افغان ها،بازهم می بینیم که پس ماندگی فرهنگی- آموزشی افغان ها، سبب شد که نه مقلد خوب،بلکه مقلدی بسیاربدی باشند! به گونه ی که،با تقلید بد، کمونیست ها وجهادی های افغان چنان فکروعمل کردند که آبروی کمونیسم واسلام رادرافغانستان ریختاندند! دراین باره که چرانواندیشی ای خام افغان ها به چنان دستاوردی ناجوری گرفتارشد،باید به درک علت های سیاسی- فرهنگی- اجتماعی ای آن شتافت. وازاین طریق، باید مبارزه کرد تاوضع درآینده ی نزدیک یادور، به گونه ی بهتری دیگرگون شود.دراین راستا،واقعیت این است که، دوعامل زیرسبب شد که چنان شود:نخست،استبداد نظامی- قبیلگی انحصارگرقدرت که هرگونه مخالف رادشمن واشراراعلام می کرد.درحالی که،خودش اشرارواشرارپروربود.دوم،وضع اجتماعی- فرهنگی بسته ی زاده ی کارکرد دوام دارِآن استبداد شریرِاشرارپرور.
دررابطه به اصل نخست،بازهم می بینیم که استبداد، چه افغانی وچه مسلمانی ای آن، منحصربه افغانستان نبوده،بلکه سرنوشت همه ی مسلمان ها رابه گونه ی بسیاربدی رقم می زند.دررابطه به اصل دوم هم،شایان یاد آوری می باشد که استبداد برده سازشرقی یاآسیایی، دستاوردی ندارد جزبرای بقای خود وفربه نمودن چنان سامانه ی اجتماعی که نمی تواند درجهت تغییرخود اندیشه های نورا حتا درسطح بسیارناچیزهم خود مانی کند.جالب این است که این گونه استبدادِ ترسناک، همواره برای عوام فریبی، مذهب را آله ی دست خود ساخته است.آله سازیی ناگواری که تاکنون ادامه دارد.ازاین رو،دراواخرسده ی 19،سیدجمال الدین ،محمدعبده وعبدالرحمن کواکبی،ازعالمان اهل سنت وهمتایانشان درایرانِ شیعه ،ازشیوه ی حکومتِ مشروطه که محدود کننده ی قدرتِ بی کرانِ شاهان می باشد،حمایت کردند که درایران ،دستاوردآن،انقلاب مشروطه بود که بدبختانه ناکام شد.اگرچه درایران، انقلاب مشروطه بخاطرمخالفت برخی ملایان،قدرت خواهی بیش ازاندازه ی شاهان وخیزتند روانه ی برخی روشنفکران ومرکزگریزیی سران قبایل، ناکام شد؛امادرافغانستان،امیرحبیب الله خانِ فاسد وزن باره برای این که ازهمتای ایرانی اش که به کمک روس هاپارلمان را به توپ بسته بود،پس نمانده باشد،مشروطه خواهان رابه توپ بست.به توپ بستن پارلمان ومشروطه خواهان توسط امیران فاسد و قدرت پرست،نشان داد که روشنفکرانِ آن وقتِ ایران وافغانستان باچه حکومت های واپس گراوستمگری روبروبودند.حکومت هایی که نظام اجتماعی رابرای ماندن خود درقدرت،بیش ازاندازه بسته وناآگاه ازرخدادهای جهان ومنطقه نگهداشته بودند.ازاین رو،پیش ازانقلاب مشروطه،بهره برداریی قدرت ازدین درایران ودیگرکشورهای اسلامی سبب شد که محمدعبده،برای دولت خصلت مدنی قایل شود تادینی.واقعن، عبده،به حق سخن گفته بود واگرپسینی ها راه وروش او را ادامه می دادند،ما اکنون دروضع بهتری قرارداشتیم.یعنی هم دین ازدست قدرت رهامی شد وهم مردم به حق انتخاب خود می رسیدند.
ازجانب دیگر،ستمگری وقدرتِ نامحدود خواهی شاهان که ادامه ی حکومت خود راباسرکوب ملت البته باکسب کمک ازاستعمارگرانِ غربی بیمه کرده بودند.دربرهه های پسین،باعث شد که مخالفین آن هاهم درمبارزه ی خود علیه جوروستم شاهان دنبال کسب کمک های مالی وسیاسی بیگانگان بروند.موضوعی که باعث شکل گیریی وابستگی مدرن یانواستعماری شد که تاکنون درهمه کشورهای اسلامی بویژه افغانستان ادامه دارد.باوجود این که، گرایش مخالفانِ سیاسی ای حکومت ها به کسب کمک های خارجی درجهت براندازیی استبداد،بکارکرد ترسناک ومخالف ناپذیرآن وجامعه ی بسته برمی گردد،نه عامل دیگری ومسئولیت آن هم درگام نخست، بدوش حکومت های مستبد می باشد نه مخالفان سیاسی مسلح یاسیاست کارآن ها.اما، درافغانستان،کمک گیری ازبیگانگان برای سیاست کردن را امیران ورئیسان قبایل،پیشترازایدئولوگ هایا بزبان افغانی، روشنفکران آغازکرده اند.ازاین نگاه،بازهم امیران کوتاهی بدوش دارند که بدعت گذارمی باشند،نه دیگران که کوشیدند ومی کوشند جانشین مستبدان درجهت بازخوانی حکومت های خود کامه وادامه دهنده ی دورباطل درتاریخ سیاسی کشورناشاد ما شوند که شدند.
بهرحال،تن دهی به وابستگی به بیگانگان، چه تن دهنده حکومت باشد وچه رهبریک گروه سیاسی، پدیده ی بی نتیجه ی می باشد که ازدومسئله مایه می گیرد:نخست،فضای بسته ی سیاسی- فرهنگی، تا روند عادی- دموکراتیک درجامعه، پایه نگیرد.دوم،حکومت های مستبد که پذیرای مخالفان سیاسی نیستند ونمی شوند.وضعیتی که بد ترین نمونه ی آن درافغانستان تجربه شده وبیشترازهمه روشنفکران راشکنجه داد ومیدهد.بازهم اگربتاریخ برگردیم،این واقعیت تلخ خود نمائی می کند که روشنفکران بیرون زای افغانستان ازدوپرسمان بسیاررنج کشیده اند:نخست،خامی وپس ماند گی فکری که ویژه ی همه ی روشنفکران بیرون زامی باشد.دوم،ستمگری وریاکاریی حکومت ها.بطورنمونه،درتاریخ افغانستان درسده ی بیستم،تنها درسه برهه ی کوتاه ، حکومت ها خواستند ازفرهنگیان وروشنفکران سخن بشنوند:نخست،دردوره ی امان الله خان.دوم،دردوره ی نخست وزیریی شاه محمودخان وسوم هم دردوره ی ده سال پسین پادشاهی ظاهرشاه.ازآنجا که درهرسه برهه بویژه دوبرهه ی پسین، مصلحت گرایی برحقیقت گرائی ومنافع مردم چیره دستی داشت،فضای نسبتن بازبخاطرنگهداری سلطه ی قبیله ی حاکم دوباره بسته شد.برهه ی نخست که خیر، جریان نواندیش کمرنگ وکم شماربود،امادردوبرهه ی پسین، دوعامل زیر روشنفکران را فربه وحکومت رالاغرمی کرد:نخست،شرایطی جهانی پس ازجنگ جهانی دوم ونهضت های خود گردانی خواهی درجهان که درهمسایگی افغانستان،هند،هم خود گردان وهم دوپارچه ساخته شد.دوم،افزایش شمارفرهنگیان وروشنفکران که زیرتاثیرشرایط نوین جهانی- منطقه ی خواستارتغییرشده بودند.
بدبختانه، درآن مقطع، حکومت دواشتباه کرد وروشنفکران هم پسان تراشتباه خود راکردند.مثلن،خانواده ی حکومت گرباتوجه به خواست نوگرایانه ی روشنفکران که باادامه ی حکومت خود سر- قبیلگی سازگاری نداشت،محمد داودخان رابالاکشید تاشیوه ی حکومت داریی هاشم خان را درجهت سرکوب نوخواهان بازگرداند.دوم،مسئله ی پشتونستان راباپاکستان به کمک مسکووهند داغ کرد.درواقع،مسئله ی پشتونستان برای قبیله ی حاکم جزدوهدف چیزی دیگری راپی گیری نمی کرد:نخست،بسته کردن کله ی فرهنگیان پشتوزبان به پشتونستان خواهی تاازدشواری های جامعه که حکومت نابکارخلق کرده بود،غافل شوند.دوم،فرهنگیان فارسی زبان رابزندان انداخت.بنگرید! یک حکومت تاریخ تیرشده بجای تن دهی به نیاززمان وتوجه به مسایل حاداجتماعی- اقتصادیی کشور،دربیرون بحران آفرینی کرد تاآگاهان را ازدرک دشواری های درونی دورنماید.ازسوی دیگر،بازندانی کردن فرهنگیان فارسی زبان،ثابت ساخت که داعیه ی بیرونی اش قومی بوده وبامنافع ملی سازگاری ندارد.چون پشتونستان خواهی یک موضوع فرصت طلبانه ی بود که برپایه ی تخیل استواربود تاواقع نگری،دودستاورد برای کشورببارآورد:نخست،وابستگی به اتحاد شوروی که بافربه شدن کمونیسم افغانی همراه بود.دوم،به حیث واکنش، جریان اسلامی را دامن زد که ازآینده ی سیاهی برای طبقه ی نادان حاکم سخن درچانته داشت.
طوریکه تجربه شد، وابستگی به مسکووبالاآمدن گرایش های کمونیستی واسلامی،طبقه ی حاکم راپریشان کرد تامحمد داودخان راقربانی غلطی های گذشته ی خود نماید که کرد.پس ازقربانی کردن داودخان،حکومت ظاهرشاه،مانند دوره ی نخست وزیریی شاه محمودخان،فضای سیاسی را با قانون اساسی بدون رسمیت بخشی به احزاب سیاسی که خواست روشنفکران بود،بازکرد.دراین راستا،حکومت که پیشترغلطی ای خود راکرده بود،روشنفکران البته به تعریف افغانی که تعریف ملائی می باشد تافرهنگی- جامعه شناسانه،یعنی فارغان مکتب ها،دانشگاه وآموزش گاه های پرورش معلمان،همه روشنفکرمعرفی شدند، غلطی بزرگی راکردند که بالاکشیدن شخصی نادان وقبیلگی بنام تره کی دررهبریی گروه تازه پا-نوگرایانه ی خود می باشد.شناختی که نویسنده ازتره کی دارد،اوبرای هرکاری ازجمله خبرچینی وجاسوسی ساخته بود،اما درکله ی او،ذره ی ازاندیشه وفکرنوحتامارکسیسیتی جای نداشت.درواقع،همان غلطی،اول منورفکران افغان راچندپارچه وبعدهاگرفتارکودتاچی های نادانی کرد که داودخان،ازمناطق قبایلی کشور برای داعیه ی پشتونستان ،زیرنظرکارشناسان روسی تربیه کرده بود.ازاینجااست که،دوپرسمان درافغانستان خود نمائی می کند:نخست،تحول وابستگی استراتژیک به اتحاد شوروی، به وابستگی ایدئولوژیک که به اشغال افغانستان توسط مسکو انجامید.دوم،نیروهای مذهبی رابدامن پاکستان انداخت که حمایت غرب وسرمایداریی نفتی ای عرب ها را درجهت زدن کمونیسم افغانی- روسی پشت سرخود داشت.
درواقع،آنچه که درنتیجه ی غلط کاری های حکومت ومنورالفکران افغان صورت گرفت،مبدل شدن افغانستان به میدان جنگ سرد قدرت های بزرگ وبرآمدن نیروی نظامی تازه نفسی بنام مجاهدین بود که فکرمی کردند برای خدا می جنگند.واقعیت این است که آن ها نه درراه خدا،بلکه آگاهانه وناآگاهانه دراه مناقع قدرت های منطقه ی وجهانی رقیب کمونیسم جنگیدند.جنگی که نابودی افغانستان،مسخ وبدنام شدن خودشان،برآمدن طالبان وتروریسم وبرآمدن وضع بحرانی وغمبارکنونی دستاوردِ آن می باشد که مهارآن نه تنها ازکنترول افغان ها،بلکه ازکنترول قدرت های بزرگ غربی به شمول امریکاهم بیرون شده است.پس، وقتی که کارنامه ی جریان روشنفکریی بیرون زای افغانستان به همین جارسیده است که می بینیم وباید چنین می شد،زیراکه روشنفکری راروشنفکران باقدرت خواهی یکی گرفته بودند.درحالی که،روشنفکری وروشنفکرمردم راآگاه می سازد تاسرنوشت خود رابدست گیرند،روشنفکرنیمه جان افغانی مبارزه برای سلطه برقوه ی مجریه رابرابرباکارروشنفکری گرفت که تباهی ببارآورد! بادرنظرداشت دستاوردغمبارروشنفکران چپ ومذهبی افغانستان،اکنون این پرسش بنیادی خود نمائی می کند که چه باید کرد تا هم روشنفکریی بیرون زابه روشنفکریی درون زا دیگرگون شود وهم کشورازوضع رنج آورکنونی اش بیرون کرده شود؟
برای پاسخِ پرسش یاد شده،نویسنده راه کارهای زیرین راپیش کش می نماید:نخست،ازاین که کمونیست ها شکست خورده وسکولاریسم هم بخاطردین- دموکراسی گریزی، دشواریی خود رادارد وحالت چند قومی،درافغانستان، به برآمدن ملی گرائی سرزمینی موقع نمی دهد.ازاین رو،به کمونیست هامی گویم که اگراشتهابه مبارزه دارند،ازطریق پذیرش دموکراسی وحقوق بشروکاربالای طبقه ی متوسط وجامعه ی مدنی برنامه ی به روزشده ی خود راپی گیری نمایند.زیراکه،کمونیسم دیروزی دیگرتنهابدردموزه های تاریخی می خورد تاحل دشواری های زندگی انسان ها! دوم،بخاطربازارگرم دین مداریی جهادی-طالبی- شریعت مدار درجامعه وسیاست افغانستان،مسئله بیشتردرچهارچوب دین داری نوگرادنبال کرده می شود.جالب این است که نوگرای دینی هم دودشواری دارد:نخست،بابنیادگرایی خشن وسنت گرایی فقه مدارِ پس مانده مواجه می باشد.دوم،باتفکرامت گونه ی خود،بی درنگ شکل جهانی یاجهان وطنی می گیرد که راه های حل بحران های ملی رادرسایه ی عقیده می خواهد حل نماید که عملی نیست.ازاین سبب،لازم است که کمی به عقب برگشته دیدگاه کهنه کاران نوگرا یااصلاح طلبی دینی رابازتاب دهم تانگریسته شود که راه حل دارند یانه؟واقعیت این است که اززمان اصلاح طالبانی مانند:سیدجمال الدین ،شیخ محمدعبده وعبدالرحمن کواکبی تاکنون،جهان اسلام ازجمله جهان عرب درتب وتاب راهگشایی وتلفیق آزادی خواهی، روشنگریی علمی یاروشنفکری،برابری خواهی ودموکراسی ازیک طرف، ودین داری ،نگهداری ساختارها،هنجارها وسنت هاازسوی دیگر،به سربرده است.درواقع،دوعامل زیر ازعمده ترین دشواری های این کشورهامی باشد:نخست،چگونگی برخورد باجایگاه زنان وتامین حقوق واختیارات آن هادرجامعه ی ارمروزوفردا.دوم،حاکمیت مردم دردمکراسی وحاکمیت خدا برپایه ی شریعت.دوپرسمانی که اکنون باپرسمان جوانان وفن آوری اطلاعاتی نو وکوشش درجهت تحقق آزادی،حقوق بشر،حکومت قانون عرفی ودموکراسی همراه شده است که مسلمان هاچه از عالمان وچه ازگرایش های روشنفکرانه واصلاح طلبانه مجبورمی باشند که برای آن راه حل پیدا نمایند.
شایان توجه می باشد که درجهت پیدانمودن راه حل به پرسمان های یاد شده،دوگرایش اسلامی تلاشگرداریم:نخست،بنیاد گرایان.دوم،نوگرایانِ اصلاح طلب. بنیادگرایان هم بدوشاخه ی مدرسه ی-فقهی ودانشگاهی تقسیم می شوند که امتحان بد داده اند.بطورنمونه،شاخه ی مدرسه ی-فقهی بنیاد گرایان درایران درحل پرسمان های یاد شده ناکام شده است ودشواریی شاخه ی دانشگاهی آن این است که بخاطرپس ماندگی درعلوم انسانی ازحل دشواری های جامعه ی کنونی ناتوان می باشد.اگرشاخه ی فقهی بنیاد گرائی علیه علوم انسانی درایران اعلام جهاد نموده است،برمی گردد به ناتوانی خودش،تاکمبودی های این شاخه ازعلوم.درپیوند باشاخه ی دانشگاهی بنیاد گرایان،شایان دقت است که درتحقیقی که دردانشگاه "کمبریج" صورت گرفته است،92درصد بنیادگرایان درخاورمیانه یامهند سی وعلوم پایه خوانده اند یاپزشکی- علوم طبی.دلیل تناسب میان این رشته ها وجزم اندیشی،دوگانگی ذهن یاتفاوت میان سیاه وسفید است.چون فهمیدن متون دینی وهمسازکردن آن هابامسایل اجتماعی یک کشورودیگرگونی های بیرونی خود یک تخصص می باشد.تخصصی که بنیادگرایان ازآن بی بهره می باشند.ازاین رو،نمی توان درزمینه خود آموزی کرد.دراین راستا،دشواری این است که برنامه ریزی واجرای درست برنامه وهنرسخن گفتن و دقیق کارکردن تنهاازهنروتوانی حقوق دانان ساخته است نه مهندسان وپزشکان.دراین عرصه،بی دلیل نیست که درتاریخ امریکا وبسیاری کشورهای پیشرفته، نزدیک به90درصدِ سیاست مدارانِ کارآمد،حقوق دان هامی باشند.
باتوجه به ناتوانی بنیادگرایان فقهی- دانشگاهی درشناخت وحل دشواری موجود درجامعه های مسلمان که پس مانده تراین آن ها، افغانستان می باشد،نویسنده به این باوراست که شناخت دقیق تحولات اجتماعی وبازنگری درتفسیرهای متن های دینی یابه روزکردن آن ها،دارای اهمیت فزاینده می باشد.چرا؟به این خاطرکه،نخست، برداشت های کهنه ازدین برای حل مسایل پیچیده ی جامعه ی کنونی کارآمدی ندارند.دوم،مسلمان ها وارد دوره ی جهانی سازی شده اند که انقلاب رسانه ی وپیام رسانی ای سهل وآسان آن،برداشت ها وراه کارهای نوی را تقاضامی کند.زیراکه،درنبود برداشت ها وراه کارهای نوین ازدین که تنها ازنوگرایان واصلاح طلبان دینی ساخته است؛بنیاد گرایان وطالبان ودیگرتروریستان شریعت مدارِجاهل ،نادان ،خشن وتروریست، به کمک دسته های اسلام هراس غربی، کاراسلام وافغانستان رادرجامعه ی بشری یک طرفه می کنند.یعنی اولی را دین تروریسم ودومی راپایگاه آن ساخته ازهیچ ناروائی دریغ نمی ورزند! ازاین رو،برای مهارتروریسم وتنگ نظریی مذهبی- قبیلگی رایج درافغانستان،لازم است که تمام روشنفکران باهرگرایشی دیروزین،دست بدستِ نوخواهان واصلاح طلبان دینی داده بدوکارزیراقدام نمایند:نخست،با ایجاد هماهنگی درکارهای سیاسی،درجهت گذارازحکومت فاسد ودرمانده ی کنونی، به سوی حکومت داریی خوب گام بردارند.دوم،همه ازنوگرائی دینی-افغانی ای خواهان آزادی،دموکراسی،حقوق بشر،تحقق عدالت ،بهبود وضع زندگی زنان وبیرون کردن کشورازبحران دوام دار، حمایت نمایند.دراین راستا،روشنفکران افغانی که منظورم ازروشنفکربه مفهوم بومی آن می باشد نه اصل روشنفکر،باید دقت نمایند که دوره ی روشنفکریی ناسازگاربا مذهب پایان پذیرفته است.به سخن دیگر،بدون سازوارگی بامذهب، نمی توان کاری کرد.ازسوی دیگر،دشمنی باسازمان های مذهبی کنارآمده بادموکراسی،سرنوشت روشنفکرمصری رارقم می زندکه پیشاپیش کودتای نظامی علیه اخوان رقصید وجنازه ی خود ودموکراسی رابرداشت!

0 comments:

Post a Comment