Thursday, 28 November 2013

کرزی باخود داری ازامضای معاهده ی امنیتی- تصویب شده درلویه جرگه،هم جرگه وهم اعضای آن را توهین کرد.


ابراهیم ورسجی
7-9-1392
همه آگاهی دارند که این روزها،دوپرسمان درافغانستان بسیارداغ می باشد:نخست،نزدیک شدن زمان عقب نشینی نیروهای نظامی غربی / ناتو،ازافغانستان وپی آمدهای غیرقابل پیش بینی آن.دوم،شک وتردیدها دراین باره ی که دربرهه ی پس از2014که دیگرنیروهای نظامی- غربی درافغانستان،پایگاه وکارکردی جنگی- ضد تروریستی ندارند،چه به سرنوشت کشوروحکومت دست نشانده ی امریکا وپاکستان،درکابل، ودرمجموع، برسرِ مردم ما فرود می آید؟همچنان،همه می دانند وپذیرفته اند که، هم امریکا ورئیس جمهوردست نشانده اش، کرزی، دراستوارسازیی سیاست وحکومت درافغانستان شکست خورده اند،وهم پاکستان،بادارِپیشین کرزی که باصادرکردن تروریسم،کمک به این شکست کرده است،گرفتاربحران وجنگ با تند روان مذهبی بویژه شاخه ی طالبانِ تروریستِ دست ساخت خودش می باشد وجان خلاصی می پالد.البته جان خلاصی ازتروریسم طالبان خودش وادامه ی کمک به طالبان افغانی، تامدت ها درافغانستان، جنگ وبی حکومتی ادامه یابد وسبب شود که ازامریکا،پول های کلان ،اسلحه وامتیازهای تجارتی بگیرد.اکنون که، هم دشمنان تروریسم شکست خورده اند وهم پرورش دهندگانش درمهارِآن ناتوان شده اند،پرسش بنیادی این است که، چگونه مردم افغانستان می توانند با وضعیت غیرقابل پیش بینی ای که رونماشده است، دست وپنجه نرم کنند؟ روشن است که آینده ی وضعیت افغانستان، هم باموضع گیریی آینده ی امریکا،هم به کارکرد حکومتِ دست نشانده اش درکابل که لویه جرگه ی برگزارکرده ی خود واعضایش را مسخره کرد وهم موضع گیریی پاکستان دربرخورد باتروریسم،اکنون و پس از2014،گره خورده است.
ازاین رو،نیازمبرم این است که هم درزمان باقی مانده برای تخلیه ی نیروهای غربی ازافغانستان،یعنی تاپسین روزِماه دیسامبر2014،وهم پس ازآن،امریکا ونوکران افغانی وپاکستانی اش به پرسش یاد شده وپرسش های همانندِ آن، پاسخ درست بدهند.درزمینه،واقعیت تلخ این است که، هم باداروهم نوکرانِ افغانی- پاکستانی اش، ازپاسخ دهی به پرسش یاد شده خود داری می کنند یا تروریسمِ روبه گسترش زاده ی غلطی ها یاسهل انگاریی خود شان وازهمه مهم تر، دودوزه ی بازی نظامی های پاکستانی وحلقه های زیرزمینی دیگر،چنان سرِکلافه شان راگم کرده است که توان ووقت پاسخ دهی راندارند! بهرحال،اینکه پاسخ بدهند یاندهند،شکست شان برای همه روشن شده است.جای تاسف این است که تاوان شکست یاد شده را،ازنظرمالی،مالیه دهندگان غربی، وازنظرجانی وتااندازه ی مالی،مردمان افغانستان وپاکستان، بویژه اولی، پرداخته ومی پردازند.این که کرزی،عامل ناتوان وورشکسته ی امریکا وپاکستان درافغانستان، هم افغان ها راپیشترازرئیس جمهورشدنش باعضویت درسازمان تروریستی طالبان وکمک های مالی- تسلیحاتی به آن ها وهم در12سال گذشته، درزیرسایه ی ناتو،بخاطرناتوانی دردولت سازی وتوسعه ی اقتصادی،باکمک به بازگشت دوباره ی دوستان طالبش توهین کرده وبه آن هم بسنده نکرده لویه جرگه واعضای شرکت کنده درآن رانیزتوهین کرده است؛بطورهمه جانبه، دراین نوشته بررسی می شود تامردم افغانستان بدانند که چگونه به سرنوشت وارزش های سنتی شان بازی شد ومی شود؟
بهرحال،اگرامریکا ونوکرانِ افغانی- پاکستانی اش اعتراف کنند یا نکنند که سیاست وبرنامه شان بی نتیجه ازآب درآمده است.بهرصورت، نیازمبرم دارند که با رخدادهای امروزوفردای افغانستان که درپیدایش آن سهیم می باشند،برخورد مسئولانه نمایند.ورنه، وضعیتی غیرقابل پیش بینی ای رونمامی شود که افسوس خواهند کرد وآن وقت سودی هم فراچنگ شان نخواهد شد.اگرسخنان بی سروتهِ کرزی درروزهای آغازو پایانِ لویه جرگه ی برگزارشده ازروزپنجشنبه21نوامبر-30عقرب تاروزیکشنبه24نوامبر-3قوس را سنجه / معیاربگیرم،روشن می شود که نباید تمنای خوبی ازبرخورد بارخدادهایی پیشِ رو،کرده شود! بهرحال،ایجاب می کند که این پرسمان بدرستی به بررسی گرفته شود تا"سیه روی شودهرکه دراوغش باشد"! دراین راستا،همه درجریان هستند که یکسال ویک ماه دیگربه تخلیه ی افغانستان ازسربازان بیرونی مانده است وسخن گفتن وبحث کردن درباره ی اوضاع سیاسی- اجتماعی- امنیتی کشورهم مشغله ی ذهنی مردم بویژه آگاهان شده است که وضع شکننده وفساد زده ی کنونی که ازبدترین حکومت داریی کرزی ودسته ی فاسد ونابکارش برخاسته است،به کدام سمت حرکت می کند؟به سخن دیگر،حکومت کنونی پس از2014،فرومی پاشد یاثبات پیدا می کند!
ازاین رو،نیازبه ماندن شماری ازسربا زانی امریکای وچند کشورغربی دیگر،هم برای مبارزه باتروریسم وهم برای آموزش وپرورش ارتشی ها ونیروهائی امنیتی افغانستان خود نمائی کرد.ازآنجاکه پرسمانِ ماندنِ سربازان خارجی پس از2014،امنیتِ قانونی را ایجاب می کند؛وامریکای ها راهم رسم براین است که سربازان وافسران شان که درکشورهای خارجی وظیفه بدوش دارند،درصورت ارتکاب جرم بدورازدسترسی ای داد گاه های بومی می باشند.تجربه ی که درآلما،ژاپن،کوریای جنوبی و...کاربرد داشت ودارد.متکی برامنیت قانونی یادشده،اگر یک سربازامریکائی دست به ارتکاب جرم درسرزمینِ جای وظیفه اش دربیرون می زند،باید برپایه ی قانون رایج درکشورخود،نه قانونِ سرزمینی که درآن جرم واقع شده است؛دادگاهی وکیفرداده می شود.ازاین سبب،امریکای هایی که دربسیاری سرزمین های بیرونی ازجنگ جهانی دوم تاکنون حضوردارند،درصورت دست زدن به جرمی، نه برپایه ی قانون کیفریی آن کشورها،بلکه برپایه ی قانونی کیفریی کشورخودشان درامریکا داد گاهی شده اند.پرسمانی که برای پس از2014،باید درافغانستان،شکل قانونی بخود بگیرد.درغیرآن،امریکاسربازان خود را ازافغانستان فرامی خواند؛طوریکه پس ازدست نه یافتن به چنان امنیت قانونی،درپسین روزسال2011،عراق راترک گفتند.ازاینکه کرزی وحکومتش برشانه ی سربازان امریکائی سوارآمده اند وآن هاهم می روند ودوره ی کاریی کرزی هم روبه پایان است،پرسمانی تهیه ی پوشش قانونی برای سربازانِ خارجی برای برهه ی پسا2014رابه لویه جرگه سپرد تا دربار ی آن تصمیم بگیرد.
دراین راستا،پرسمانِ جالب این است که، ما درفرهنگ سیاسی- حقوقی وجامعه ی شناسی حقوقی ای مدرن، برای حل وفصل این گونه پرسمان ها، دوپدیده ی زیررا داریم:نخست،پارلمان.دوم،رفرندم یاهمه پرسی.به این معناکه بحث وتصمیم گیری درباره ی معافیت قانونی سربازان خارجی پس از2014،باید توسط پارلمان افغانستان که درفساد زدگی، نسخه ی دوم حکومت کرزی می باشد،ویاهمه پرسی،قابل بحث وحل می باشد.تجربه ی که دربسیاری کشورها بکاربرده شده ونتیجه بخش تمام شده است.ازاین که، درافغانستان،پارلمان وجود دارد،بسنده می کرد که پرسمان امنیت قانونی برای سربازان امریکایی پس از2014را مورد وبررسی قرارداده برای آن، راه حل پیدامی کرد.این که،چراکرزی ازسرپارلمان گذشته به برگزاریی لویه جرگه دست زد،لازم است که ازخودش پرسان شود.بااین که، لویه جرگه بروی کاغذ،هموار درافغانستان سده ی بیستم حضورداشته ودردهه ی نخست سده ی بیست ویکم هم برای مشروعیت بخشی به حکومت غیرملی کرزی وتصویب قانون اساسی تمرکزگرا- شخصی اش ازآن بهره برداری شد،اماهرگزنمی تواند جای همه پرسی یاپارلمان را درحل دشواری های حاد کشور ازدونگاه بگیرد:نخست این که،یک نهاد پس مانده – قبیلگی- یاپیشامدرن است که درعصرقبیله سالاریی سیاسی کاربرد داشت .ازهمه مهم تراین که، درحل نزاع های قبیلگی ای پشتون هاهم موفق نبود؛ زیرا،اگرموفق می بود،دستکم،قبایل پشتون رادرسطح قوم بالاکشیده بود.بنابراین، اکنون، اهمیتِ آن ازبین رفته یا ازارزش آن کاسته شده است.دوم،درشرایطی جنگی- تروریستی حاکم برکشور،گزینش افراد سزاوارشرکت درآن حتابه شیوه ی قبیلگی- قبلی هم عملی نیست؛به گونه ی که شرایط برای همه پرسی هم مساعد نمی باشد.ازاین رو،بهتربود که به پارلمان بسنده شده کار به لویه جرگه نمی کشید.لویه جرگه ی که باگرد آوریی2500نفروایجاد دشواری های یک هفته ی- ترافیکی برای شهریان کابل بویژه در مدت چهارروز،هزینه ی میلیون هادلارازخزینه ی ناتوان افغانستان وسرانجام درپسین لحظه ی کاریی آن،کرزی گفت که به پیشنهاد آن مبنی برامضای فوری معاهده عمل نمی کند،به هزینه ی برگزاری اش نمی ارزید!
اکنون که با وجودِ حضورپارلمان ،کاربه برگزاریی لویه جرگه کشید وکرزی پارلمان رامسخره کرد.بنگریم که دستاوردِ جرگه ی بزرگ / لویه جرگه به کجامی کشد.به سخن معروف فارسی"سالی که نیکواست،ازبهارش پیدا است"! جرگه ی بزرگ، هم درروزِآغازوهم درروزانجامش، با یا وه سرائی های کرزی کارش به سرآمده بود! درواقع،این گونه به سرآمده بود که کرزی درآن، سخن های گفت که خلاف اهدافی ازپیش تعیین شده ی جرگه بود.مثلن،هدف ازبرگزاریی جرگه ی بزرگ،هم قانونیت بخشیدن به حضورپایگاه های نظامی ای امریکا وهم دادن حق داوریی کنسولی برای سربازان امریکائی ومتحدانشان پس از2014،درافغانستان بود.معنای داوریی کنسولی برای نظامی های امریکائی این است که اگرآن ها درخاک افغانستان دست به جنایت بزنند،نه برپایه ی قانون کیفریی این کشور،بلکه برپایه ی قانون کیفریی کشورخودشان، کیفردهی- زندانی می شوند.حقی که تمام سربازان امریکایی مستقردرکشورهای میزبان،ازآلمان دراروپاگرفته،تاکوریای جنونی، درشرق آسیا،ازآن بهره مند می باشند.
اکنون که هدف تعیین شده برای برگزاریی لویه جرگه وآژندای مورد بحث آن، یعنی مجوزفراهم کردن برای پایگاه نظامی امریکا ودادن حق داوریی کنسولی برای نظامی های امریکایی، بطورکوتاه بازتاب داده شد،لازم است که کارکرد جرگه ی بزرگ وسخنان کوچه- بازاریی کرزی هم به بررسی گرفته شود.بررسی سخنان کرزی ازاین نگاه دارای اهمیت می باشد که او،خودش خواستاربرگزاریی جرگه درجهت مشروعیت بخشی به پایگاه نظامی امریکا ودادن حق داوریی کنسلی برای سربازانِ آن کشورپس از2014شده بود.بهرحال،طوریکه برنامه ریزی شده بود، روزپنجشنبه21نوامبر-30عقرب،لویه جرگه درکابل،بریاست صبغت الله مجددی،رئیس پیشین مجلس سنا/ بزرگان ومرشد کرزی، بکارخود آغازکرد وکارش هم این بود که دوپرسمان زیررابررسی وتصویب نماید:نخست،تایید پایگاه نظامی امریکا،برای برهه ی پس از2014.دوم،دادن حق داوریی کنسولی برای سربازان ونظامیان خدمتی ای امریکا،درقلمروافغانستان.برخلاف برنامه ی قبلی وبه صورت غیرقابل پیش بینی،کرزی درسخن رانی آغازیه ی خود گفت که" اگرلویه جرگه پایگاه نظامی وحق داوریی کنسولی برای نظامیان وسربازان امریکائی راتایید یاتصویب هم نماید،آن راتاانتخابات ریاست جمهوری درسال آینده، امضا نمی کند وشرایط دارد وشرایطش هم به امریکا، این هامی باشند:نخست،امریکا،تضمین بدهد که درافغانستان صلح می آورد.دوم،ازرفتن به خانه ی افغان هاغرض تفتیش خود داری می کند.سوم،کلید صلح درافغانستان، دردست امریکا وپاکستان می باشد.چهارم،درانتخابات ریاست جمهوریی سال آینده دست اندازی نمی کند.پنجم،درمذاکره باطالبان کمک کند یاپاکستان را زیرفشاربگیرد تا درزمینه کمک نماید.جالب این است که کرزی عین سخنان را بازبان وادبیات قبیلگی وبدوراززبان دیپلماسی درروزیکشنبه24نوامبر-3عقرب،روزپایان جرگه ی بزرگ هم تکراروهم اصرارکرد که امضانمی کند؛درحالی که،اعضای لویه جرگه پس ازتصویب متن معاهده ی امنیتی ازاوخواسته بودند که درمدت یک ماه آن را امضا نماید.درواقع،خود داریی کرزی ازامضای معاهده ی تصویب شده درلویه جرگه ومحول کردن آن به برهه ی پس ازانتخابات ریاست جمهوری،هم توهین به جرگه واعضای آن وهم خلاف هدفی می باشد که خودش درجهت برآوردن آن، خواستاربرگزاریی لویه جرگه شده بود.
ازاین رو،لازم است که سخنان وموضع گیری کرزی درلویه جرگه وپس ازآن بطورریزبینانه ی بررسی شود که اواین سخنان وموضع گیریی بی مورد راکه معاهده را باوجود تایید جرگه امضانمی کند، ازروی نادانی وبی بهره گی ازتجربه ی سیاسی گفته است یااین که نظامی های پاکستانی ومشاوران نادانِ مزد بگیرش ازآی اِس آی واطلاعات ایران، تشویقش کرده اند که چنان کند.نویسنده به این باوراست هردوعامل یاد شده درهمراهی بافرصت طلبی باعث شده است که کرزی چنان کرده برای مردم واعضای لویه جرگه تشویش خلق نماید.تشویش هم درزمانی که طالبان به جرگه واعضای آن هشدارداده بودند که جرگه بازی نکنند.جالب این است که امریکاهم نسبت به سخنانِ بهوده ی کرزی حساس است ودراین راستا،سوزان رایس،مشاورامنیت ملی حکومت اوباما که درحال گشت وگذاردرپایگاه های نظامی کشورش درافغانستان بود، روزدوشنبه25نوامبر-4قوس،درگفت وگوباکرزی هشدارگونه گفت که:"کشورش دررابطه به امضای معاهده ی امنیتی بسیاروقت ندارد."به این معناکه، اختیارتخلیه ی کامل هم دردستورکارمی باشد.ازاین رو،برخی رسانه روزسه شنبه26نوامبر-5قوس گزارش دادند که امریکادرصورت عدم امضای فوریی معاهده توسط کرزی که خواست لویه جرگه هم می باشد،قویاً تخلیه ی تمام سربازانش را ازافغانستان زیرغورمی گیرد.درجریان این گونه گزارش های رسانه ی که بانگرانی اعضای جرگه همراه شده است، مجددی،رئیس جرگه هم گفته است که درصورتی که کرزی معاهده را امضانکند،مهاجرت می کند وبرخی رسانه ها،روزپنجشنبه28نوامبر-7قوس،گزارش دادندکه مهاجرت کرده است.باوجوداین،باردیگر،روزچهارشنبه27نوامبر-6قوس،کرزی درفشانی کرد که امریکائی هانمی روند واوامتیازهای بیشتری باصطلاح برای افغانستان می خواهد.نمی دانم که امریکای هاچه امتیازی بیشترازاین میدهند که تاکنون داده اند ونتوانستند صندلی ریاست جمهوری را درزیرپای کرزی استوارنمایند!
اکنون که سخن ازامتیازخواهی کرزی آن هم به نفع افغانستان به میان آمد،ایجاب می کند بررسی شود که ازامتیازهای پیشترکه امریکا داده است چه بهره برداری به نفع مردم شد که ازامتیازات موهومی بعدی بدست آید؟ازاین سبب،لازم است امتیازخواهی کرزی واحتمال پاسخ های منفی یامثبت امریکا ونتایج احتمالی آن درنظرگرفته شود.اکثرآگاهان افغانستان که سرشان به سیاست گرم است، می دانند که: ازسال2002تاسال2012،امریکا،مبلغ90میلیارد دلار،یا90هزارمیلیون دلاربخاطربازسازی درپروژه های افغانستان که شمارشان به268پروژه یابیشترازآن می رسد،پرداخته است.وقتیکه کارشناسانِ امریکائی ازنزدیک، دستاوردی صفریی بازسازی رامشاهده وبه کنگره اطلاع دادند که بازسازی نشده است واغلب پول هاپرداخت شده بی جاتلف شده است.ازاین رو،کنگره ی امریکا،کمیته ی رازیرنام کمیته ی بررسی کمک هابرای بازسازیی افغانستان که مخفف آن سیگارمی باشد،توظیف کرده است تاموضوع رابررسی وگزارش بدهد.(1)باتوجه به مبلغ 90میلیارد دلاری برای بازسازیی که اثری کمتری ازآن درجامعه ی افغانستان دیده می شود،پرسش بنیادی این است چه برسراین همه پول هاآمد؟همه می دانندکه بخش بزرگ این پول های گزاف توسط اداره ی کرزی هزینه شده است ومردم دستاورد آن را به صورتِ ویران ماندن سیلوهایی مرکز وولایت ها،وضع خراب تونل سالنگ ،محیط کشنده ی زیست شهرکابل،مافیای نیرومندِ زمین وتریاک،افزایش شمارمعتادان،فاصله ی آسمان- زمینی- طبقاتی- سویه ی زندگی مردم به گونه ی اقلیت کوچکی حکومتی ای دارنده واکثریت مطلق مردمی فرورفته درفقر،70درصد مردم بیکار،چهارمیلیون مهاجر و...می بینند.
بادرنظرداشت کمک های آن چنانی امریکاکه اگرباکمک های بی شماردیگرکشورهاجمع شوند،سربه آسمان می رسانند،ازکرزی وحکومتش باید پرسیده شود که ازاین همه کمک ها وامتیازهای مالی ای پرداخت شده توسط امریکا،چه به نفع کشورانجام دادی که بازپس ازجرگه، بی شرمانه می گوئی که نگران نباشید،امریکا،نمی رود ومن هم امتیازهای بیشتری می خواهم!!! خوب است. هم امتیازبخواه وهم بدان که امریکا درزباله کردن نوکرانِ مصرف شده ای خود هنرمندی ماهری می باشد، ومردم افغانستان هم نگران زباله شدنِ تونیستند. زیراکه، نه تنها بیش ازاندازه هزینه شده ی،بلکه نگرانی این هستند که بااین همه چتلی ای که تودر12سال درکشورشان کرده ی، چگونه برخورد نمایند؟ وهمچنان،مردم می دانند که شما وپیشینیان تان به یگانه چیزی که با ورنداشتید وندارید،منافع ملی می باشد؛ واگرباورمی داشتید،کشوربجای ناامید کننده ی نمی رسید که اکنون رسیده است!
بهرحال،برمی گردم به خواسته های پیش کش شده توسط کرزی به امریکا ودرستی ونادرستی ای آن ها.بطورنمونه،دراین باره که کرزی گفته است که کلید صلح درافغانستان دردستان امریکا وپاکستان می باشد،بسیاربه بیراهه رفته است.چرا؟به این خاطرکه،اگرکلید صلح درافغانستان بدستان امریکا وپاکستان می باشد،پس وظیفه ی کرزی وحکومتش چیست؟ این یک واقعیت همه پذیراست که درسیاست،همه کشورهامنافع ملی دارند که توسط حکومت هایشان پاس داشته ونگهداری می شود.ازاین نگاه،هیچ کشوری مایل نیست که ازمنافع ملی دیگران نگهداری نماید.بله،گه گاهی به کمک دوستان شان می شتابند؛البته درحدی که، سازگاربامنافع خودشان باشد.ازاین رو،تامین صلح به حیث یک نیازفوری مردم افغانستان وظیفه ی حکومت کرزی می باشد نه امریکا وپاکستان.به سخن دیگر،اگروظیفه ی آن ها می بود،تاکنون این کارراکرده بودند.دررابطه به کمک به گفت وگوهایی صلح میان حکومت کابل وطالبان که کرزی ازامریکاخواستارهمکاری شده است،بازهم برمی گردیم به تناقض گوئی مالیخولیائی کرزی.همه می دانند که چندماه پیش، دفترتماس باطالبان دردوحه،مرکزقطر، با پا درمیانی امریکا،بازشد وکرزی ازاین نگاه آن رارد کرد که با اومشوره نشده است، تادفتربسته شد.
چون طالبان اصرردارند که باامریکا،بادارِکرزی گفت وگومی کنند،نه خود کرزی،تماس باطالبان توسط امریکا،بدشواری انجامیده است.پاکستان که درسوی دیگربازیی صلح میان کرزی وطالبان ایستاده است،مایل نیست که روند گفت وگوهامیان کرزی وطالبان ازدستش بیرون شود.پس اینجا،سه نگاه یا منافع ناسازگار،یعنی منافع امریکا،پاکستان وافغانستان رودرروی هم ایستاده اند که جزرسیدن به بن بست،چاره ی دیگری ندارند یا درمیانه ی راه، چاره می پالند.ازهمه مهم تراین که، درمناسبات امریکا وپاکستان هم دیدیم که دومی، به حیث یک نوکرفرصت طلب وکارشکن،برای بادارخود دشواری هایی درافغانستان ومنطقه ایجاد نموده وپاازاین هم پیشترگذاشته می کوشد با کسب حمایت پکن ومسکو،امریکارادرافغانستان زمین بوس نماید.ازاین رو،برای افغانستان بخاطربیرون شدن ازبن بست یک راه کارباقی می ماند که حکومت داریی خوب وکسب حمایت مردم وهمه گروه های افغان درپشت سرآن می باشد.ویژگی ای که حکومت فاسد وقبیلگی کرزی فاقدِ آن می باشد.بدون شک،اگرحکومت داریی خوب در افغانستان آغازوپایه بگیرد،هم پرسمان حضورنظامی های امریکائی منتفی می شود وهم دیگرنیازی به این نمی ماند که آن هابه خانه های افغان ها سروکله نشان بدهند تاتروریست های پرورش یافته ی پاکستان،یا دوست قدیمی کرزی رادستگیرنمایند.اما،دررابطه به تضمین دهی ای امریکابه کرزی که انتخابات ریاست جمهوریی سال آینده درست وبدون مداخله برگزارشود،این خواست هم مانند دیگرخواست های کرزی بی معنامی باشد،بدودلیل:نخست،رئیس جمهورشدن کرزی خود نتیجه ی یک انتخابات جعلی ودست کاری شده می باشد؛ازاین رو،می خواهد بنام عدم مداخله درانتخابات،دربدل امضای معاهده ی امنیتی، برادریاکاندید مورد نظرخود رابادست کار درانتخابات سال آینده رئیس جمهوربسازد وامریکا،هم هزینه ی انتخابات رابپردازد،وهم بگوید که انتخابات درست برگزارشده است! دوم،امریکاکه ازتقلب انتخاباتی، درانتخابات سال2009-1388که کرزی رابقدرت نایل ساخت،مانع نشد،چه نیازدارد که درانتخابات سال آینده چنان کند؟ زهی شرمساری! کرزی که ریاست جمهوری اش ازشکم یک انتخابات تقلبی بیرون شده بود وتاکنون به بدترین شیوه حکومت داری می کند،خواستاربرگزاریی انتخابات درست آن هم توسط امریکاشده است!! مگر،این خواست، این گونه تعبیرنمی شود که کرزی آدم غیرمسئول ویاوگوئی می باشد که نمی داند ازکدام موقف سخن می گوید یاخود رابه سخن معروف،به کوچه حسن چپ زده است!!! بهرصورت،کرزی باید بداند که انفجارفن آوریی اطلاعاتی درمقیاس جهانی ، دیگربه پنهان ماندنِ این گونه فریب کاری هایی عوام زده جای باقی نگذاشته است!!
دراخیر،نویسنده ازکرزی می خواهد که به فیصله ی جرگه ی برگزارشده توسط خودش احترام کند وبیشترازاین نه یاوه گوئی کند ونه هم جرگه بازی وامتیازخواهی های غیرعملی ازباداران امریکایی- پاکستانی اش نماید.اگرگمان کرده است که ازاین طریق می تواند ملی گرانمائی کند یاپس ازمرگ سیاسی ملی گراشود،خیال پردازی نکند که ملی گرائی به جزدرچند کشورجهانی سومی،درهمه کشورهای این بخش ازجهان شکست خورده است؛و بدترین نماد شکست ملی گرائی هم،شکستِ ملی گرائی پشتونی- افغانی دردوسوئی مرزهای مشترک پاکستان- افغانستان می باشد که بخاطرفقرفرهنگی- تاریخی- زبانی ،هم تاجر- مزدورازآب درآمد وهم بجای مبارزه علیه استعمارهای کهنه ونو،علیه قومیت های دوست ورقیب مبارزه کرده است می کند.ازسوی دیگر،کرزی باید بداند که شخصی مانند اوکه 12سال توسط ناتو/ ارتش کشورهای اتحادیه ی اتلانتیک شمالی،برشانه ی مردم افغانستان بارکرده شده است وحکومت داری اش هم نماد بدترین حکومت داری شناخته شده است،در موقعیتی نیست که ملی گراشود، آن هم درزمانی که، هم کمک هایی هنگفتِ کشورهای دوست برای بازسازیی افغانستان را درتبانی بادارودسته ی حکومتی- غارتگری خود چپاول کرده وهم بحران سیاسی- امنیتی ایجاد کرده وهم کمک به بازگشت ترریسم کرده است.تروریسمی که تهدید، توحش وکشتارهایی روزافزون آن، عامل بنیادی برای ماندن پایگاه های نظامی امریکا درافغانستان ونیازبه مشروعیت بخشی ای آن توسط لویه جرگه می باشد.
1-Afghanistan reconstruction and the lessons not learned from Iraq
www.Afghanistan study group.org/3013/03/12/Afghanistan-reconstruction-and-lessons-not-learned-from-Iraq/

Sunday, 24 November 2013

بمناسبت روزجهانی فلسفه و وضع غم انگیزتفکرفلسفی درافغانستان


من درمیان موجودات زنده ازگاوخیلی می ترسم. زیرا،عقل ندارد وشاخ هم دارد!
ابن سینا
فلسفه تنهابرازنده ی یونانیان وایرانیان است
ابن خلدون
برجسته ترین امتیازمعنوی مردم ایران گرایش آنان به تعقل فلسفی است.ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند،آغازتاریخ جهان به معنای درست ازهمان جاست.
هگل
فلسفه بجای اینکه به تغییرجهان بپردازد،به تفسیرجهان پرداخت!
کارل مارکس
مارکسیسم شکست؛امانمی خواهم که جهان به برهه ی پیش ازمارکس برگردد!
ژان پل سارتر
ابراهیم ورسجی
3-9-1392
این نوشته دردوبخش ترتیب شده است:نخست،بحثی درباره ی اهمیت روزجهانی فلسفه واشاره های درباره ی وجود وعدم وجودفلسفه درجهان اسلام درمقایسه میان فیلسوفان اسلامی وغربی.دوم،وضع فلسفه وتفکرفلسفی درافغانستان.دراین راستا، ازماه اسد تاکنون،نویسنده مقاله های درباره ی وضع تفکرسیاسی ، دینی و زبان دررسانه های افغانستان نوشته است که دومقاله زیرعنوان های"نگاهی به فرهنگ سیاسی افغانستان"ونگاهی به مسئله ی بود ونبود روشنفکری وروشنفکردرافغانستان"هم که درادامه ی مقاله های یاد شده آمده اند، به آن ها ونگاهی به روزجهانی فلسفه، نوشته ی کنونی، گره می خورد.درادامه ی نوشته هایی نامبرده،تصمیم داشتم که مقاله ی زیرعنوانِ"وضع دین وزبان دری، درهردوسطحی بالا،درمیانی وزیرینِ معارف افغانستان بنویسم" که بخاطر گرفتاری های شخصی وانبارشدن پرسمان های داغ روز،بویژه انتخابات ریاست جمهوری وکاندیدهای بی شمارومعاهده ی امنیتی،وقت میسرنشد که چنان کنم.البته که، کمبود وقت به معنای منصرف شدن ازنوشتن درباره ی پرسمان های یاد شده نیست.بنابراین،نوشتن مقاله درباره ی وضع دین وزبان دری درمعارف افغانستان رابه زمان دیگری محول کرده به نوشتن راجع به پرسمانی می پردازم که براه راست به زبان،دین،سیاست،فرهنگ،روشنفکری وروشنفکرپیوند ناگسستنی دارد که قلم زدن درباره ی روزجهانی فلسفه ووضع فلسفه درافغانستان می باشد.
شایان توجه است که وقتی که ازفلسفه درروزجهانی آن سخن به میان می آید،طبعن نگاهی به وضع فلسفه واندیشیدن فلسفی درافغانستان هم جایگاه ویژه ی خود را پیدامی کند.ازاین رو،عنوان مقاله"بمناسبت روزجهانی فلسفه ووضع غم انگیزتفکرفلسفی درافغانستان" برگزیده شده است.عنوانی که بحث درباره ی آن هم بخاطرروزجهانی فلسفه، وهم بخاطروضع نابسامان تفکرفلسفی درافغانستان که چهاردهه نابسامانی بوخامت آن افزوده است؛ دارای اهمیت بسیارمی باشد. جای بسی مسرت است که ، روزپنجشنبه21نوامبر-30عقرب، ازسال2002تاکنون،به حیث روزجهانی فلسفه درگوشه وکنارجهان برگزارمی شود.این که این روزچگونه به حیث روزفلسفه برگزیده شد و بمناسبت آن دست به نوشتن مقاله ی کنونی زده ام،ایجاب می کند که به پرونده ی آن نگاهی انداخته شود.همه می دانیم که سازمان ملل متحد،یک شاخه ی فرهنگی دارد که بنام "یونسکو"شناخته می شود ومرکزآن پاریس می باشد.ازآنجاکه ،درتعریف فرهنگ،فلسفه یکی ازاجزائی آن جاگرفته است؛ازاین رو، ایجاب می کرد که نهاد یادشده سخن ها وکارهای هم درباره ی فلسفه،این بزرگترین ارزش عقلانی- فرهنگی- تاریخی- بشری هم بکند!
بنابراین،درسال2002،یونسکو/بخش فرهنگی ملل متحد، روز21مانوامبر- برابربا30ماه عقرب را،روزجهانی فلسفه اعلام کرد.چنان تصمیمی توسط یونسکوازاین نگاه روی دست گرفته شد که دبیروقت آن اعلام کرده بود که چرا ارزش نقش فلسفه دریونسکوطوریکه لازم است مورد بحث ومناقشه قرار نگرفته است؟ وپاسخ چنان پرسشی این بود که فلسفه به حیث بن مایه ونیروی اندیشیدنِ آ گاهی بخش وهدفمند درجهت خوشبختی انسان هامی تواند به گونه ی یک بازویی عقلانی واخلاقی ای نیرومندِ سازمان ملل متحد ودرواقع بنیاد وپایه ی استواری برای دموکراسی وحقوق بشروکمک کننده به تحقق یک جامعه ی عدالت پرورجهانی نقش عمده ی بازی کند؟ پس ازآن،این اندیشه دریونسکوبالاگرفت که باید ازفلسفه به عنوان ستون پایه ی برای استواربخشی صلح ودوستی دردرون وبیرون ملت های جهان بهره برداری شود.ازآن به بعد،کشورهای بسیاری به فلسفه توجه جدی نشان دادند وکوشش نمودند که آن راپاس بدارند.دراین راستا،ازسال2002تاسال2005،گردهمائی های درجهت ارج گذاری به فلسفه وفیلسوفان درپاریس،پایگاه یونسکو،برگزارشد؛وازآن زمان تاکنون،به حیث یک سنت نیکو، روز21نوامبر-30عقرب، همه ساله به حیث روزجهانی فلسفه درکشورهای جهان برگزارمی شود.بنابراین، درادامه ی گردهمائی های پاریس،درسال2005درشیلی، درامریکای جنوبی،درسال2006درمراکش،درسال2007،درترکیه،درسال2008باموضوع تخصیص یافته زیرنام فلسفه:"حق وقدرت"درایتالیا،ودرسال2009زیرعنوانِ فلسفه:"گفت وگوی فرهنگ ها"،درروسیه،برگزارشد.درادامه ی گردهمای هایی فلسفی یادشده ،درسال2010،ایران می خواست که زیرعنوانِ فلسفه":نظروعمل" که درآغازیونسکوهم به آن مهرتایید گذاشته بود،روزجهانی فلسفه رادرتهران برگزارنماید که بدودلیل زیرلغوشد:نخست،نفرت ازحکومت احمد نژاد درسطح جهان وستیزملاهای متحد اوعلیه فلسفه که تامرزاعلام جهادعلیه فلسفه وعلوم انسانی به پیش رفته بودند.ازاین سبب،زیرفشارفلسفه ستیزانه ی حکومتِ آخوندیی ایران؛ شماری بسیاری ازاستادان فلسفه وعلوم انسانی، ازدانشگاه های ایران برکناروواداربه مهاجرت شدند.دوم،اعتراض فیلسوفان مهاجرایرانی به یونسکوکه، ایران درحا لی که درستیزبافلسفه ،فیلسوفان وعلوم انسانی می باشد،سزاواربرگزاریی روزجهانی فلسفه نیست.موضوعی که مورد پذیرش یونسکوقرارگرفت و لغوبرگزاری روزفلسفه درتهران را اعلام کرد. باتوجه به دشمنی ای حکومت فقهی ای ایران با فلسفه وعلوم انسانی ،اگرابن خلدون وهگل،زنده می بودند یقینن ابرازاندوه می کردند که چه شد که ایران فلسفه خیز،بدست دشمنان فلسفه افتاد؟
بهرحال،ناکامی حکومت فقهی ای ایران دربرگزاری روزجهانی فلسفه به اشتراک فیلسوفان جهان ولغوگردهمائی روزفلسفه توسط یونسکو، درسال2010،سبب نشد ونمی شود که این روزباشکوه دردیگربخش های جهانی مورد بی توجهی واقع شود؛ونظربه اهمیت نقش فلسفه درگسترش اندیشه ی آزاد ،مداراجویانه وآگاهی بخش و جزم ستیز،ازسال2002تاکنون،زیرنظریونسکو،روزجهانی فلسفه باتعیین موضوع درکشورهای عضوِآن غیرازایران،برگزارمی شود.نویسنده بااین که ازبرگزارنشدن روزجهانی فلسفه درایران بخاطررفتار جزمی- فرهنگ ستیزانه ی حکومت احمدی نژاد ودشمنی ای دسته ی آخوندیی حکومت گر بافلسفه وعلوم انسانی،متاسف است؛باوجودآن،موضوع رابانگاهی به عوامل فلسفه وعلوم انسانی ستیزیی حکومت آخوندیی ایران وبحث درباره ی وضع ناامید کننده ی فلسفه درافغانستان، پی گیری می کند.دررابطه به وضع فلسفه واندیشیدن واندیشه ی فلسفی درایران،واقعیت این است نمی توان وضع کنونی فلسفه درآن کشوررا جدا ازوضع فلسفه درتاریخ فرهنگ اسلامی ودیگرکشورهای مسلمان به درستی فهمید.
دراین راستا،مطالعه ی فرهنگ تاریخی ای کشورهای اسلامی، دستاوردی دلگرم کننده ی ازدانش دانش فلسفی وپذیرائی ازفیلسوفان مسلمان بدست نمی دهد.درپیوند بافلسفه وفلسفه ورزی درمتن فرهنگ اسلامی،واقعیت تلخ این است که اززمان غلبه ی غلبه اشعری گری بر جنبش عقلی- معتزلی درنیمه ی دوم وآغازسده ی سوم حجری- خورشیدی- نهم میلادی،تابرآمدن فقه به حیث ایدئولوژیی سیاسی سلاطین وپادشاهان وعالمان رسمی شان تاکنون،بیشترازهرپدیده ی دیگری،فلسفه زیان دیده است.زیانی که درآن شورش غزالی بانوشتن"تهافت الفلاسفه"،علیه فلسفه، وناکامی ای تلاش های ابن رشد وسرزنش شدن"تهافت التهافه" اش که به دفاع ازفلسفه ،علیه تهافت الفلاسفه ی غزالی نوشته بود،توسط شاهان وشیخان،درتیره ساختن سرنوشت فلسفه،تاثیربسیاری داشته است.شاهان وشیخانی که درطول تاریخ سیاسی- فکریی مسلمان ها،فقه را ابزاری مردم سواری ساخته وبرای بهره کشی های نادرست ازملاوعوام،آن رابه حیث لجام درکله ی آن هاانداخته ومانع هرگونه نوآوریی فکری- فلسفی درجامعه ی اسلامی شده اند.ازجانب دیگر،چون فقه؛ بخاطرگسترش قلمروسرزمینی اسلام وطرح شدن پرسش های نوتوسط تازه مسلمان های آگاه ترازعرب های مسلمانِ کم دانش وکمترغازی وبیشترچپاولگر،درمخمصه قرارگرفت که باید کاری می کرد وکاری که به کمک شاه وشیخ یازورکرد،ایجادعلم کلام یاعقاید بود که تاکنون به نام عقاید نسفی درمدرسه ی سنتی تدریس می شود.هم زمان بافربه شدن کلام،فقه که درابتدا بااجتهادهمراه بود، بسیارخفقان فکری نمی آفرید.بدبختانه،زمانی که درپسین برهه ی حکومت عباسیان،صلیبی هاازغرب حمله کردند وتهدیدمغل هاازشرق نمایان شد؛بنام حمایت ازاسلام،دروازه ی اجتهاد درزمان سلجوقیان، به فرمان خلیفه ی نادان بغداد بسته شد.ازاین رو،تفکرواندیشه ورزیی اسلامی به شمول فلسفیدن بیشترازپیش جهت انحطاطی به خود گرفت.بااین همه،درمیان سرزمین های اسلامی،ایران،مصروهند،تنهاحوزه های فرهنگی ای بودند که درآن ها،سخن های فلسفی جایگاهی خوبی داشتند.البته که، درمیان هرسه مرکزیاد شده، موقعیت تاریخی- فکری- ذهنی ایران نیرومندی فلسفی ای بهتری داشت.اینکه،بوعلی،فارابی،فخررازی،ابوریحان بیرونی،سهره وردی،و...همه ازایران البته ایران بزرگترازامروزبودند،دال براین مدعا است.
شوربختانه،بابرآمدن صفوی ها در1501میلادی، به کمک قدرت های اروپایی رقیب امپراتوریی عثمانی،چنان تعصب وتاریک اندیشی درایران حاکم شد که بسیاربد ترازغلبه ی اشعری گری برمعتزلی گری،فلسفه واندیشیدن رازیرفشارگرفت.اگرنگاهی بدستاورد دوره ی صفویه درقلمروفلسفه وتفکربیدازیم،دونوشته می تواند خوب ترما رابه هدفمان نزدیک بسازد یابدحالی فکرواندیشه رانمایش بدهد:نخست،دربخش مذهب،بحارالانوار،ازمجلسی که ملایان اوراعلامه می دانند.دوم،اسفاراربعه،درفلسفه ازصدرالدین شیرازی. وزندگی صدرالدین شیرازی هم نشان میدهد که بیشترین فشارهارا ازبحارالانواری ها دیده ودرواقع منفورزمانه بوده است.ازهمه غم بارتراین که،فلسفه ستیزیی دوره ی صفوی دردوره ی قاجاری هم ادامه یافت،تااین که درپسین دهه ی سده ی نزدهم وآغازسده ی بیستم، اندیشه ی مدرن غربی وارد ایران شد که اثرسیاسی- حقوقی ای کمرنگ آن، انقلاب شکست خورده ی مشروطه ودرعصرپسارضاخانی،واردشدن مارکسیسم درایران وعراق وعصبانی کردن حوزه هایی علمیه ی نجف وقم می باشد.به سخن دیگر،فلسفه ی مارکس وخداناباوریی بلشویکی اش حوزه های نامبرده رابه فلسفیدن وادار کرد.
درواقع،می توانم بگویم که تمایل به بحث های فلسفی درحوزه های مذهبی عراق وایران،حرکت تحمیلی توسط مارکسیسم بود تاحرکت خود جوش وادامه ی جنبش معتزلی ای سرکوب شده توسط اشعری گری که مرده ریگ آن برسامانه ی کلامی هرچهارفقه اهل سنت وبه گونه ی دیگربرفقه شیعه سواربود ومی باشد.طوریکه درعمل دیده شد،درعراق،باقرالصدر،کتاب"فلسفه ی ما"ودرایران،علامه ی طباطبائی،"اصول فلسفه وروش ریالیسم" راباحاشیه ی فربه ترازمتنِ مرتضی مطهری پیش کش نمود.نویسنده که هردواثرفلسفی یادشده راخوانده است،درآن هاکمترمطالبی نوازاندیشه های فلسفی مدرن غربی به شیوه ی کانتی،هگلی،مارکسی،نیچه ی،راسلی و...یافته ست.ازهمه جالب تراین که،دکترابراهیم یزدی،رهبرنهضت آزادی ایران، درخاطرات خود"شصت سال صبوری وشکوری"ج اول،نوشته است که مواد خام اصول فلسفه وروش ریالیسم رافعالان این نهضت برای طباطبائی فراهم کرده اند.بنگرید!چگونه واکنش دربرابرفلسفه ی مارکس،پایه ی فلسفه نویسی اسلامی درایران شده است.ازنظرنویسنده،باید چنان می شد.چرا؟ درکشوری که حکومت های منحط وملایانش اندیشه ی صدرالدین شیرازی رابی اهمیت وخرافات گرد آمده دربحارالانوارِ مجلسی راپاس بدارد،دستاوردش همین باید باشد! ازاین رو،به صراحت می توان گفت که برآمدن خمینی وولایت فقیه اش،برتری بخشیدن بحارالانوار،براسفاراربعه ی صدرالدین شیرازی ودرمجموع غلبه خرافات برعلم،فلسفه وعقلانی گری درایران واسلام می باشد.خرافه گرائی که اکنون درایران به ستیزبافلسفه وعلوم انسانی برخاسته است.
نگاهی به وضع ناگوارفلسفه واندیشه ورزی درافغانستان !
وقتیکه درایران وضع فلسفه چنان است که بازتاب داده شد،می توان حدس زد که درافغانستان که درهمه بخش های علوم رتبه ی بسیارپایین دارد،درعرصه ی فکرکردن ،اندیشیدن وفلسفه چه وضعی باید داشته باشد؟با وجود این که، ایران وافغانستان، دارای پیکریگانه ی تاریخی- زبانی- فرهنگی می باشند که مذهب و قبیله گرائی درسیاست ورخنه ی استعمارغربی درسده ی نزدهم ازهم جداشان کرده است؛اماجدائی یاد شده،باعث نشده است که ازنظرفرهنگی ازهم بیگانه شوند.ازاین رو،هرنهضت فرهنگی چه خوب وچه ناخوب درایران،می تواند افغانستان رامتاثرنماید.بطورنمونه،دیدیم که مارکسیسم واندیشه ی های اسلامی مصری ها وخود ایرانی ها چگونه ازطریق ترجمه ها ونوشته های ایرانی وارد افغانستان شد وجریان های اسلامی وکمونیستی این کشوررا ایجاد وسمت دهی کرد؟ اما، درعرصه ی فلسفه هم، مانند عرصه های ایدئولوژیک،افغانستان اثرپذیرازنوشته ها وترجمه های ایرانی بوده است.ازجانب دیگر،فرود افغانستان بخاطرقبیله گرایی ونوستیزیی دسته های بی فرهنگ حاکم،سبب شد تا دردراین کشور درعرصه ی فلسفه ودیگربخش های علم،فن وفرهنگ کاری درخشانی نشود.
بطورنمونه،درنیمه ی دوم سده ی نزدهم ،محمد تقی خان یا امیرکبیر،فرهنگ واندیشه ی نوین غربی راباراه اندازیی دارلفنون ها وآموزشگاهها وارد ایران کرد که نتیجه ی آن برآمدن یک قشری فرهنگی ومترجم ونویسنده ی نوگرابود که زیرتاثرنوشته های فیلسوفان ودانشمندان غربی، خواستارحکومت مشروطه یابیرون شدن ازاستبداد سرقی شدند که درتاریخ سده ی گذشته ی ایران، بنام نقلاب مشروطه شناخته می شود.انقلابی که شکست خورد؛اماباعث برآمدن حکومت نوگرای رضاشاه پهلوی شد.درواقع،دردوره ی همین حکومتِ نوگرا- متمرکز است که از1299تا1320 خورشیدی،مدرنیسم ازبالابزیرباهمکاریی روشنفکرانی که ازشکست انقلاب مشروطه ونابسامانی های زاده ی آن ناامید شده بودند،براه انداخته شد.درحقیقت،روشنفکران تازه پای ایرانی هم باحکومت مستبد منورهم همکارشدند وهم ترجمه کردند وهم برای ورود فلسفه ی مدرن غربی جاده صافی کردند.ازمیان دانشمندان وروشنفکران مدرن ایرانی که درکنارحکومت مستبد نوخواه وزارت ،نوشته وترجمه کردند،یکی هم ذکاءالملک،محمدعلی فروغی می باشد که بانوشتن کتاب"سیرحکمت دراروپا"واقعن فلسفه ی مدرن غربی رابه ایرانیان معرفی کرد.کتابی که تاکنون درایران وافغانستان خوانندگان فراوان دارد.
پیش ازشکست انقلاب مشروطه وبرآمدن روشنفکران درایران،سیدجمال الدین افغانی ،محمدعبده وعبدالرحمن کواکبی وبرخی عالمان ایرانی درجهت پایان بخشیدن به استبداد،خواستارتفسیرامروزین متون دینی وحکومت محدودیامشروطه شده بودند که نماد رخنه ی اندیشه ی سیاسی- حقوقی ای انگلیس درجهان اسلام می باشد.دراین بخش،ازاندیشه ی سیاسی- حقوقی انگلیس به این خاطریادآوری کردم که دونیم هزارسال پس ازدولت- شهردموکراتیک آتن دریونان باستان،انگیستان تنهاکشوری بود که دموکراسی راباحکومت مشروطه پس ازانقلاب1688به آزمون گرفت.آزمونی که درانقلاب امریکا وتاندازه ی انقلاب فرانسه،نمونه برداری شد.درواقع،برای رهای ازحکومت های خود سر،دانشمندان مسلمانِ یادشده،می خواستند شیوه ی حکومت داریی مشروطه درجهان اسلام راه اندازی شود که بدلیل های که جای بحث آن هانیست،نشد.بهرحال، سید جمال ،عبده ،کواکبی وعلامه ی نائینی، به ترتیب،بانوشتن" ردی بررساله ی نچریه،تفسیرنوازدین،طبایع الاستبداد وتنزیه الامه"نوخواهی کردند.شایان توجه می باشد که، هیچ کدام مانند: فارابی،الکندی،فخررازی،ابن سیناو...فیلسوف نبودند،واین هاهم مانند:سقراط،افلاطون،ارسطو،ماکیاولی،هیوم،اسپینوزا،کانت،هگل،مارکس،نیچه،هایدگر،راسل،سارتر،فیلسوف پنداشته نمی شوند.البته که،درمیان فیلسوفان مسلمان،تنهاابن رشد،سزاوارفیلسوف شمردن می باشد.ازاین رو،حسن البناء،پایه گذارنهضت برا دران مسلمان،سیدجمال رایک فریاد وعبده رایک دانشمند وسازمان خود رایک جنبش اسلامی،ملی،عرفانی وباشگاه مبارزاتی معرفی کرد،ودکترسید جواد طباطبای،فیلسوف کنونی ایران،سیدجمال رایک آدم غوغایی بدورازدرک فلسفه ی مدرن معرفی می کند.دلیل این که شماری ازاندیشه ورزان آن هارافیلسوف نمی دانند؛روشن است وآن اینکه سنجه ی فیلسوف بودن، معنای نووغربی اش می باشد وفلسفه ی غربی هم، ازشکم رنسانس/نوزائی،سده 15واصلاح مذهبی سده16،نهضت روشنگری سده18،انقلاب فرانسه ونهضت های ایدئولوژیک- سیاسی سده های نزدهم وبیستم برخاسته است که رهائی عقل واندیشه ازبند مذهب وکلیسا وپذیرش عقل خود مختارستون فقرات آن می باشد.ازاین رو،هیچ کدام ازفرهیخته گان مسلمان یادشده فیلسوف به شمارنمی آیند.به این لحاظ که،درجنگ عقل شرعی فرومانده وبه شرع عقلی نرسیده بودند.اگرهم رسیده بودند،شایدهراس ازستم شاه وشیخ وتجربه ی جنبش شوربخت معتزله وادارشان کرد که درخم یک کوچه بمانند! بازهم،اگرچه بزرگان نامبرده فیلسوف نبودند،جای مسرت است که بافلسفه وفیلسوفان هم دشمنی نداشند.افزون براینکه، بافلسفه واندیشه ورزی دشمنی نداشتند،مسلمان ها رابه خواندن اندیشه های نوتشویق هم کردند.بنابرآن،ازاین سبب که درزبان یونانی،فیلاسوفیا،به معنای دوست داشتن دانش هم می باشد،همه ی بزرگان یادشده باچنان تعریفی شایسته ی فیلسوف بودن می باشند.شایان دقت است که درفرهنگ وزبان یونانی،فلسفه، دوست داشتن دانش معرفی شده است که به این تعریف بسیارفیلسوف می توان یافت.اما،مارکس به فلسفه تعریف دیگری داد که بیرون شدن ازتفسیر جهان ورفتن به سوی تغییرجهان می باشد.بزبان روشنتر،فلسفه وفیلسوف،مبارزهم باید شود.ازاین رو،ژان پل سارتر،دانشمند فرانسوی گفت که"مارکسیسم شکست خورد؛امانمی خواهم که جهان به برهه ی پیش ازمارکس برگردد."به سخن دیگر،فلسفه باید رنگ وبوی انقلابی خود راکه مارکس به آن داده بود،نگهداری وادامه بدهد.ازنظرتغییرخواهی فلسفی ی مارکس هم که بنگریم،بسیاری اندیشمندان مسلمانف دیگرونی طلب بودند وشاگردان شان هم چنین می باشند.
جای خوشبختی است که،درادامه ی فلسفه ورزیی اندیشمندانی پیشامارکسی مسلمان،درسده ی بیستم،داکترمحمداقبال لاهوری پابه میدان گذاشت که ازهرنگاه سزاوارفیلسوف بودن می باشد.اقبال درمیان اندیشمندان پیش ازخود،هم دوره ی خود وپس ازخود،سه ویژگی داشت که کمترفیلسوفان مسلمان دارای آن بودند:نخست،پرورش یافته ی دامان فلسفه ی مدرن غربی بود که ازهراکلیتوس تاکانت،هگل،مارکس،بریکسن ونیچه،همه را دربرمی گرفت.دوم،باآگاهی به زبان فارسی وگزیدن "فلسفه ی عجم یافارسی"،به حیث تیزدکترای خود درفلسفه،پاره ی جدای ناپذیراندیشه ی فلسفی ایران باستان وکنونی بود.سوم،هندی وآگاه به فلسفه ی هند بود.درواقع،اقبال،دارای شناخت ژرف ازفلسفه ی مدرن غربی،فلسفه ی اسلامی- ایرانی وفلسفه ی سرزمین خودش، یعنی هندی بود.سه ویژگی که اورا درتارکِ اندیشه وتفکرکهنه ونوازسه جهان نشانده بود.سه جهانی که دیروزهم برای گفتن سخن داشتند ،امروزهم دارند،وفرداهم خواهند داشت.
جالب این است که افغانستان که فارسی زبان هایش ریشه درحوزه ی تمدنی فارسی وپشتوزبان هایش ریشه درحوزه ی تمدن هندی دارند،نقطه ی تلاقی فلسفه های ایرانی وهندی وپس ازسلطه ی روس هابرآسیای مرکزی، نقطه ی تلاقی اندیشه هایی اسلامی،هندی واروپائی شد.اینجاست که می توان وضع خوب وخراب فلسفه دردیروزوامروزافغانستان را بدرستی درک نمود.واقعیت این است که فلسفه بیشترازدیگرکشورهای اسلامی، درافغانستان مانع هاودشواری هاداشته است که بزرگترین دشواری آن ازحکومت های ستمگرمعارف ستیزبرخاسته است.بطورنمونه،اگروضع تفکرفلسفی درافغانستان رابا ایران ومسلمان های هند واکنون پاکستان درنظربگیرم،دیده می شود که درنیمه ی دوم سده ی نزدهم،محمدتقی خان، مشهوروبه امیرکبیر،باراه اندازیی آموزشگاه هابه گونه ی نو،دروازه ی اندیشه ی نورابروی ایرانیان باز کرد؛ودرعین زمان،سرسیداحمدخان،قاضی ودانشمند مسلمان هندی، با راه اندازیی دانشکده ی علی گر،مسلمان های هند رابااندیشه های نوین انگلیسی- غربی آشنا ساخت.اما،درافغانستان که درنیمه ی نخست سده ی نزدهم، جنگ اول افغان وانگلیس راپشت سرگذاشته بود،امیردوست محمدخان مزدور،کاری درزمینه نکرد، وپسانترکه، جنگ دوم افغان وانگلیس راه افتاد وازشکم آن حکومت انگریزی- ستمگرعبدالرحمن خان بیرون آورده شد.درواقع،این امیرستمگرولات،در21سال دوره ی زمام داریی توحش بارش،بشدت بامدرسه وفکرنومبارزه کرد.پس ازامیر،پسرش حبیب الله خانِ زن باره مدرسه نه برای اندیشه ی نو،بلکه برای پرورش کاتبان راه اندازی کرد که جز مامورپروری،کاری دیگری ازآن ساخته نبود.
بهرحال،ازاین که اندیشه هاچه کهنه وچه نوساری وسیال می باشند وتحولات درکشورهای همسایه، مانند،انقلاب1905روسیه،انقلاب مشروطه ی ایران در1906وجنبش ترک های جوان درسال1908که نماینده ی آن هادرکشورما،محمودبک طرزی ونشریه ی حکومتی سراج الاخبارش بود،وبرآمدن حزب مسلم لیگ درهند،درسال1906،ازشکم دانشکده ی علی گرِسیداحمدخان که درسال1920به سویه ی دانشگاه بالاکشیده شد و...افغانستان رادرمسیردیگرگونی ای مخالف خواست امیرحبیب الله قرارداد که دستاورد آن کشته شدن اووبرآمدن امان الله خان و نوخواهی ناکام اومی باشد.طرفه این که، نوخواهی ناآگاهانه ی امان الله خان وشکست او،یک باردیگرافغان های سنتی- قبیلگی رانسبت به اندیشه ی نوکه فلسفه انگیزه بخش آن می باشد،حساس ساخت.ازهمه دردناکتراین که،همان حساسیت ها بودند که به کمک هند بریتانیا،نادرخان واپس گرا- قبیلگی رابالاکشیدند وزمینه سازی کردند که تا1953،آغاردوره ی نخست وزیریی محمد داودخان وبازشدن دروازه ی کشوربروی نفوذ اتحادشوروی،مدرسه به معنای جدیدش درافغانستان راه پیدانه نماید.شایان یادآوری است که،باوجود حساسیت های بسیاردررابطه به نوخواهی وتفکرنودرمحورفلسفه ی جدید،دردوره ی میانی ای سده ی بیستم،صلاح الدین سلجوقی برآمد کرد که درداشتنِ دانش آمیخته از فلسفه ی سنتی ونودرافغانستان نماد برجسته ی بود ونوشته های خوبی درزمینه پیش کش محیط اندیشه وفلسفه ورزی کرد که ازهرنگاه قابل ستایش می باشد.
بدبختانه،فلسفه ورزیی سلجوقی،طوریکه لازم بود ادامه نیافت وبایدهم نمی یافت،به سه دلیل:نخست اینکه،حوزه ی ملایی افغانستان زیرتاثیرمدرسه ی دیوبند وملاهای ادامه دهنده ی فکرآن درپاکستان،مشغول مطالعه ی کتاب فلسفی خود"ایساغوجی"و"منطق ارسطو"ونشخوار"تهافت الفلاسفه"ی غزالی و"عقاید نسفی"بودند که تاکنون ادامه دارد.دوم،حکومت های وقت، دانش نووفلسفه رابرنمی تابیدند.سوم،بارخنه ی کمونیسم روسی درافغانستان،جنگ ایدئولوژیک میان کمونیست هاونهضت جوانان مسلمان که بعدهابه جنگ مجاهدین ومسکومنجروکشورراویران کرد،آغازشد.ازاینکه ایدئولوژی ومذهب برپایه ی جزم هااستوارمی باشند،درافغانستان،جنگ کمونیسم وسازمان های مذهبی که به اخوانی شهرت یافته بودند،درزمینه ی فلسفه ورزی هم مانند دیگرزمینه ها،زیان آفرینی کردند.بطورنمونه،دردهه ی پسین پادشاهی ظاهرشاه که کمی فضای سیاسی- فرهنگی بازشده بود، دردانشکده ی شرعیات دانشگاه کابل،یک مجله به نام"مجله ی شرعیات"پخش می شد که درآن سه نفرزیر:برهان الدین ربانی،عبدالله سمندغوریانی وصفدرپنجشیری وچندتای دیگربه سویه ی خود،مقاله های فلسفی می نوشتند.تاجائی که بذهنم مانده است،بیشترین بحث های آن مجله دررد ماتریالیسم دیالیکتیک، یابنیاد ماتریالیسم دیالیکتیک مارکس می چرخید.ازاین رو،زمانی که کودتای روسی محمد داودخان درسال1352بوقوع پیوست،نخستین قربانی آن،مجله ی شرعیات بود وقربانی دومش هم نهضت جوانان مسلمان، ونخستین دستاوردش هم کودتای کمونیستی ماه ثور1357وجنگ داخلی واشغال کشورتوسط شوروی وفرجامش هم وضع غمبارکنونی می باشد.
واقعیت این است که اگربخواهیم درکشورمان فلسفه ودانش فلسفی داشته باشیم،ناگزیربه سه پدیده ی زیردقت ورزیم:نخست،چه می خواهیم به فرزندان آینده مان بیاموزیم؟دوم،داشتن زبانی که بتواند مفاهیم نورابگیرد وبدرستی بیان کند.سوم،برنامه ریزی درست درمفردات درسی وپیدانمودن وپرورش دادن استادان ماهروکارشناس که بتوانند مفردات تهیه شده راچپن کاری بپوشانند.چون، درافغانستان،حکومت هاهمواره ازآگاهی ومردم آگاه می ترسیدند؛همین موضوع، باعث شد که بجای دانش وفهم بالای مردم،برنادانی آن ها درجهت ادامه ی زمام داریی خود شماره بازکنند.ازاین رو،ازرسانش مطالب نوبه مردم بویژه نسل نوخود داری کردند که نتیجه ی آن نابودی غمبارحکومت ها وپس ماندگی فرهنگی- مادیی مردم وبرآمدن تفکروتروریسم طالبانی درقبایل همان حکومت گران می باشد.شایان توجه است که درزیرعنوان،ازقول سیدجمال آورده شده است که او"ازگاومی ترسد؛به این خاطرکه،هم شاخ دارد وهم عقل ندارد."حیف که سید جمال زنده نیست که چنان گاوهای به تحریک بیرونی ها، افغان هارابه گونه ی ترسناکی درتنگناگرفته اند! دررابطه به زبان،واقعیت تلخ این است که درافغانستان تنهازبان دری این توان رادارد که هم مطالب نورابگیرد وهم خوب بیان کند.ازاین که،این زبان،زبان قبیلگی ای حکومت گران تحمیلی و مزدوربیگانگان نیست،بنام تقویه ی زبان پشتو،نسبت به آن بی مهری نمودند.مسئله ی که نه به فربه شدن پشتومنجرشد ونه درفارسی توانی گذاشت که به حیث گیرنده وبیان کننده ی مفاهیم نوبرای مردم وآگاهان افغانستان، کاردرست کرده بتواند.بطورنمونه،بیشترازنیم سده است که نهادی بنام اکادمی علوم داریم که نمی داند ونمی تواند بداند که درعرصه ی علم وفلسفه چه بکند؟اگرنامش راباکامش یکی بسازد،باید بدون تعصب کاری علمی- فلسفی کند.چون برپایه ی تعصب کورسیاسی- قبیلگی بناشده است،ازسویه ی اکادمی علوم، به سطح یک اداره ی پس مانده ی درظاهرتقویت کننده ی زبان پشتوکاهش منزلت پیداکرده است.جالب این است که،درعرصه ی زبان پشتوهم چنان ناکام شده است که یک رساله ی علمی هم درکابل به این زبان یافت نمی شود که توسط کاربران اکادمی نام نهادعلوم نوشته شده باشد! دررابطه به برنامه ی مفردات یابرنامه ی درسی وپیداکردن وآموزش استادان ماهرومسلکی، بازهم همین تعصب قومی- قبیلگی اکادمی علوم گونه است که نقش بازی کرده ومی کند نه فهم،دانش وفهم پایه ی- تخصصی استادان.
بطورمثال،باری برنامه ی درسی دانشگاه کابل را درسه بخش ازبخش هایی علوم که ازنظربنده درنوسازی دردیگرکشورها نقش عمده بازی کرده اند،بررسی کردم:نخست،برنامه ی درس فلسفه ، دربخش فلسفه دردانشکده ی ادبیات.دوم،وضع زبان دری درهمان دانشکده.سوم،تاریخ نظریات سیاسی دردانشکده ی حقوق.واقعن،ازبررسی هرسه بخش یاد شده بسیارغم گین شدم ودانستم که افغانستان درجهت رسیدن به اندیشه های نوبویژه فلسفه، باچه کمبودیی روبرومی باشد.کمبودیی که درآن حکومت های نادان وستمگر،کمونیست ها وسازمان های جهادی- طالبی وحکومت وابسته ومسخره ی کنونی نقش عمده بدوش دارند.حکومتی کنونی راباید بیشترازدیگران سرزنش کرد؛به این خاطرکه، در12سال،بیشترین امکانات راداشته است وکمترین کا رراهم نکرده است.ازاین رو،نویسنده هم به تقویت فلسفه ودانش فلسفی که ذهنیت وروحیه ی انتقادی می آفریند،تاکید می ورزد وهم ازاین واقعیت ناآگاه نیست که ناکاره گی حکومت کابل وفرهنگیان وجزم اندیشی ای بنیاد گرایان مذهبی- قبیلگی، دشواری های می باشند که فلسفه وفلسفه ورزی باید باآن هاپنجه نرم نمایند.باتوجه به دشواری های پیشِ روی فلسفه درافغانستان،نویسنده ازنویسند گان،فرهنگیان،روشنفکران واستادان بخش فلسفه دردانشکده ی ادبیات دانشگاه کابل ودیگردانشگاه هامی خواهد که برای فربه کردن نواندیشی که ازجاده ی فلسفه می گذرد،باعزم راسخ بدفاع ازفلسفه واندیشه ورزیی فلسفی وبازنگریی دربرنامه ی دروس فلسفه دردانشگاه هاومرکزهای علمی کشوربرخیزند.درضمن،نویسنده ازاین واقعیت آگاه است که دستگاه سنتی- فقهی کشورماتابتواند مانند گذشته بافلسفه مخالفت می ورزد؛اماباید بداند که زمان به سودش نیست.به این خاطرکه،درجهان اسلام موج تازه ی ازاندیشه ورزی راه افتاده است که بازنگری درکهنه انگاری وبازگشت به فلسفه راحتمی می سازد.بازنگریی که به سراغ سنگ اندیشان درافغانستان هم می آید.
خوشبختانه،دربیشترازنیم سده ی پسین، درجهان اسلام،یک قشرنواندیش دینی- فلسفی اندیش پابه میدان گذاشته است که می تواند آینده رابزیان جزم گرائی فقهی- مدرسه ی وبه سود نواندیشی ای دینی- فلسفی رقم بزند.ازاین رو،برای روشنی اندازیی بیشتر به موضوع،ازچهره های نام می برم که برخی درگذشته اند وبرخی دیگرزنده اند وبدون شک،پیام بخش ونوید دهنده ی نواندیشی درعرصه ی دین وفلسفه درجهان اسلام می باشند:اقبال لاهوری،محمدالطالبی ازتونس،خانم لیلااحمدازکانادا،عرب تبار،عبدالرحمن بدوی،طهطاوی،امین الخولی،محمد احمد خلف الله،مصری،عابدالجابری،مراکشی،صابرعصفور،طه حسین،حسن حنفی،محمدسعیدالحشمائی،مصری،محمد نذیر،اند ونیزیای،ایس ایم ظفرپاکستانی،صادق جواد سلیمان،نصرحامد ابوزید،مصری،فاطمه مرنیسی،مراکشی،آمنه ودودمحسن،امریکای،محمد شهرور،سوری،چاند رامظفر،مالیزیای،محمد ارکون،الجزایری،فرانسوی،مالک بن نبی،الجزایری،عبدالله نعیم،سودانی- امریکای،حاجی آجولا،نیجریای،بازرگان،شریعتی،طالقانی ،سروش ،شبستری وملکیان،ایرانی،محمود طه،سودانی،نورخالص مجید،اندونیزیای،ماما دیودا،سینیگا لی،داکترفضل الرحمن،پاکستانی،بشیراختر،پاکستانی،وشماری دیگری که نام شان درذهنم نمانده است.شایان یادآوری می باشد که ازاندیشمندان یادشده شماری شان درگذشته اند وشماری دیگرشان درقید حیات می باشند که دربخش های مختلف علوم دینی وبشری کارمی کنند.نویسنده که بانوشته های بسیاریی آن ها سروکاردارد،مطمئن است که نیروی بزرگ وموثری درقلمروفکرواندیشه ی اسلامی درجهان نومی باشند واندیشه های شان بدون شک می تواند مسلمان ها راکمک نماید که میان جنبش عقلانی پیش ازبسته شدن دروازه ی اجتهاد وجنبش های کنونی جهان اسلام واندیشه وفلسفه ی مدرن غربی پل بزنند.پلی که بدون شک می تواند دوکارزیرابه خوبی انجام بدهد:نخست،تفکرنقدازخود راکه اصل جوهری درفلسفه ی نو می باشد، وارد فرهنگ مسلمان ها کند.دوم،بانقد ازفرهنگ خودی وفرهنگ وفلسفه ی مدرن غربی،تفکرفقهی شاهی- شیخی رابه بازنگری واداروهمچنان بنیاد گرائی اسلامی راکه ازنهایت تنگ دستی بزورگوئی وخشونت متوسل شده ومی شود،سرعقل بیاورد.درواقع،باسرعقل آوردن بنیادگرائی یک مانع عمده ازسرراه تفکرمدرن فلسفی برداشته می شود.دراین صورت،فلسفه ی اسلامی به روزمی شود وتوانِ این راپیدامی کند که با فلسفه ی مدرنِ غربی به گفت وگوورقابت برخیزد.رقابتی که بدن شک می تواند جهان اسلام را وارد جهان نونماید.

Thursday, 21 November 2013

نگاهی به سود وزیان معاهده ی امنیتی میان افغانستان وامریکا


بریتا نیانه دوست دائمی دارد ونه دشمن دائمی وتنهاچیزی دائمی که دارد منافع ملی اش می باشد.
لارد پالمرستون
ابراهیم ورسجی
30-8-1392
نویسنده قصد نداشت که زیراین عنوان دست به قلم ببرد،اماسه مسئله سبب شد که دست به نوشتن این نوشته بزند:نخست،فراررسیدن زمان امضای معاهده ی امنیتی میان افغانستان وامریکا وجرگه ی بزرگِ ابزاری- افغانی که حسب نیازکاخ نشینانِ تحمیلی ووابسته به بیگانگان همواره برگزارشده وباردیگرروزپنجشنبه 21نوامبر-30عقرب، درکابل، غرض بحث درباره ی معاهده ی امنیتی باامریکا،آغازبکارکرده است.دوم،خواست دوستان ازداخل افغانستان که خواستاربررسی ای موضوع ازنظرسیاسی- وطنی- دینی شده بودند.سوم،خلط مبحث میان پرسمان های دینی- ایدئولوژیک ومنافع ملی درسیاست ملی وبین المللی که بدبختانه این سومی درافغانستان به یک مسئله ی روزمره تبدیل شده است وهرکس وناکسی خود رامبصرومفتی ساخته ونظریه پردازی می کند. نویسنده که دست به قلم دراین زمینه زده است،ازاین واقعیت نا آگاه نیست که پرسمان زیربحث دارای سه جهت یاسه شریک دارای منافع متناقض، یعنی افغانستان،امریکا وپاکستان وتااندازه ی ایران می باشد که ایجاب می کند درباره ی خواست هرکدام آن ها بطورکوتاهی بررسی به عمل آورده شود.واقعیت این است که نویسنده نهایت تلاش رابکارمی برد تاامضای معاهده ی امنیتی را درسازگاری وناسازگاری بامنافع ملی افغانستان البته باروشنی اندازی درباره ی اصل منافع ملی وبا یاد آوری ازنمونه های منطقه ی وجهانی تحلیل وبررسی نماید.
درزمینه،شایان یاد آوری می باشد که نویسنده چند روزپیش یک مقاله زیرعنوان"نگاهی به فرهنگ سیاسی افغانستان"نوشته ودرآن تاکید ورزیده بود که هیچ چیزی دشوارترازتعریف فرهنگ نمی باشد.درواقع،می توانم بگویم که مانند تعریف فرهنگ،تعریف منافع ملی هم بسیاردشوارمی باشد.حتامی توان گوفت که، تعریف منافع ملی دشوارترازتعریف فرهنگ می باشد.چرا؟به این خاطرکه،کشمکش های گرم وسردی که باانگیزه ی منافع فردی- گروهی وملی میان افراد- گروه ها ودولت هاصورت گرفته است ومی گیرد،درمقایسه بابرخورد منافع فرهنگی شان بسیارجانکاه می باشد.ازاین رو،دراین نوشته،منافع ملی درقلم فرسائی نویسنده اهمیت کلیدی دارد.شایان یادآوری می باشد که درنوشته ی کنونی،درباره ی دشواری هایی سخن می گویم که درپیدایش آن هابیشترازکارکرد های امریکا وپاکستان، ناتوانی واستفاده ی جوئی سیاست کاران افغانستان نقش موثر بازی کرده ومی کنند.بطورنمونه،نیازبه امضای معاهده ی امنیتی باامریکا،نه توسط آن کشور،بلکه توسط نابکاریی حکومت گران نادان وزراندوزخود مان ببارآورده شده است.
بهرحال، نوشته رابابحث درباره ی منافع ملی افغانستان وهمسازی وناهمسازیی آن بامنافع ملی یاامنیتی- استراتژیک امریکا درکشورمان و منطقه وبرخوردهردوبامنافع پاکستان،درپیوند باامضای معاهده ی امنیتی ادامه میدهم.طوریکه گفته شد،بیرون دادن تعریف پایداروهمه پذیرازمنافع ملی چه درسطح ملی وچه درسطح جهانی مانند تعریف همه پذیرازفرهنگ دشوارمی باشد.ازاین رو،تعریف منافع ملی درفرازوفرود تاریخ سیاسی کشورها بدوش حکومت ها وتعریف فرهنگ بدوش دانشمندان بادست اندازی های ناروای سیاست کاران انداخته شده است.جالب این است که، دراغلب موارد،سیاست مداران منافع ملی رابرحسب منافع شخصی،خانوادگی،حزبی وقومی خود تعریف کرده اند،تابرحسب منافع ملی.مثلن،حکومت های قبیلگی افغانستان درسده ی بیستم،مسئله ی مسئله ی پشتونستان رابه حیث یک مسئله ی ملی بخوردهمه ی مردم کشوردادند.مسئله ی که سبب شد افغانستان بدامن شوروی سقوط کند ووضع فاجعه بارکنونی رارقم بزند.بنابراین،پرسش بنیادی این است که ازمسئله ی پشتونستان که مسئله ی قومی پشتون های قبیله گرای حکومت گرومزدوربود ومی باشد،چه فایده ی فراچنگ اکثریت قاطع مردم افغانستان که غیرپشتون می باشند،می شود؟پاسخ روشن است وآن اینکه مسئله ی پشتونستان مسئله ی قومی بود وابزاری شد دردست حکومت گران تاازآن برای عوام فریبی وبه کژراه راندان فرهنگیان پشتون ودورزدن فرهنگیان غیرپشتون درجهت ادامه ی زمام داریی ستمگروغیرملی خود بهره برداری نمایند! بهره برداریی ننگین وسیاهی که بهائی آن رامردم پرداختند ومی پردازند.واقعیت این است که پشتونستان خواهی حکومت های بی خرد ومتعصب افغانستان، بزیان همه ی مردم افغانستان بطورعام وبزیان قبایل پشتون دردوسوی مرزمشترک باپاکستان بطورخاص انجامیده است.اینجا است که، فهم بنیادیی منافع ملی وارج گذاری وپافشاری برآن،اهمیت فزاینده درسیاست ملی پیدامی نماید.
درواقع،از ارج گذاری برمنافع ملی وناسازگاریی مسئله ی پشتونستان بامنافع ملی افغانستان به این خاطریاد کرده شد، تاروشن شود که درامروزوفردامردم بویژه آگاهان وروشنفکران چنان حساس ساخته شوند که موقع ندهند تاسیاست مداران مزدوروخود فروخته منافع ملی را قربانی منافع قبیلگی- قومی شان نمایند.تاجائی که نویسنده علوم سیاسی وروابط بین المللی خوانده وتاریخچه ی سیاه،نیمه سیاه ودرخشان دولت های ملی وملی نما را دردفاع ازمنافع ملی ورق زده است،به این نتیجه رسیده است که درکشورهای که مردم به فردیت وحقوق شهروندی رسیده اند،حکومت ها راوادارکرده اند تامنافع ملی راخوب تعریف وپاس بدارند.برخلاف،درکشورهای که مردم به فردیت وحقوق شهروندی نرسیده اند،مانندافغانستان وبسیاریی کشورهای پس مانده،حکومت هامنافع خود را درجای منافع ملی نشانده به مردم دروغ گفته اند ویااغلب به منافع آن ها،یعنی منافع ملی خیانت کرده اند.پرسمانی که درمنافع ملی جازدن داعیه ی پشتونستان توسط حکومت های افغانستان که وضع غمبارکنونی میوه ی تلخ آن می باشد،نماد یافته است.شایان ذکراست که درنارسایی درفهم وکاربرد منافع ملی، حکومت های افغانستان ومدعی های میراث خوار شان تنهانیستند،بلکه پاکستان وچند کشوری دیگرهم چنان کرده اند و می کنند.
بطورنمونه،پاکستان ازروزآغازبرآمد ش در14اگست1947تاکنون، مسئله ی کشمیرراباهندعلم کرده است که گویابخشی ازخاکش می باشد وهندهم کشمیررابخشی جدائی ناپذیرخاک خود می داند.مسئله ی که تاکنون راه بدهی نبرده وباعث سه جنگ کمرشکن میان دهلی واسلام آباد شده است که دریکی ازآنها،پاکستان، بنگله دیش/بخشی شرقی خود رادرسال1971ازدست داد.درحقیقت،پاکستان که می خواست کشمیررا ازهند بگیرد،خودش بدوبخش تقسیم وباخت بزرگ کرد.باختی که بسیارکمرشکن ترازادعانکردن برکشمیربود.درواقع،بی نتیجه بودن پشتونستان خواهی حکومت های بی عقل افغانستان وکشمیرخواهی همتایان پاکستانی شان،این مسئله رانمایان ساخت که لازم است منافع ملی هم خوب تعریف شود وهم درتعریف آن موقعیت تعریف کننده وامکانات آن درجهت پاسداری ازچنان منافعی درنظرگرفته شود.درواقع،اگرمنافع ملی ریزبینانه وواقع بینانه تعریف نشود،مدعی هایش به همان سرنوشتی می انجامند که پاکستان، دیروزبه جدائی بنگله دیش وبحران کنونی وافغانستان بخاطرپشتونستان خواهی ،به وضع فاجعه بارکنونی رسیده است که بدون کمک غرب بویژه امریکاوامضای معاهده ی امنیتی باآن،باردیگربه دهه ی1370خوشیدی- دهه1990میلادی برمی گردد.دهه ی ناشادی که درآن جهادی های نادان وشکم پرست وملیشه های باقی مانده ازحکومت کمونیستی کابل راویران وجاده صاف کن طالبان وتروریسم شدند.طالبان وتروریسم هم جاده صاف کن غالبان درآغازهزاره ی سوم شدند! هزاره ی که باآغازآن،افغانستان باید وضعی غیرازاین می داشت که پیدانموده است!
بهرحال، ازاین که، یک نظام سیاسی برای زنده ماندن بدوعامل زیرنیازمبرم دارد:نخست، سازگارکردن وضع درونی کشوربرای ادامه ی موجودیت خود.دوم،سازگارکردن وضع منطقه ی وبین المللی، هم برای جولان سیاسی وهم برای بقای خود.درغیرآن،فرو می باشد! پس لازم است که منافع ملی را حکومت ها به گونه ی تعریف نمایند که، هم خود را وهم آن را درسطوح ملی،منطقه ی وجهانی نگهداشته بتوانند.پرسمانی که درآن، هم حکومت های افغانستان وهم حکومت های پاکستان به گونه ی غمباری شکست خورده اند! ازسوی دیگر،شکست هردوکشوردرتعریف درست منافع ملی وبدست آوردن آن، این واقعیت تلخ رانمایان ساخت که کشورهای ناتوان درمقایسه باکشورهای بزرگ، خیال پردازترمی باشند.مثلن،چین را درنظرمی گیریم، این کشورکه درصف بزرگان قدرت جهانی نشسته است،ازپیروزی انقلابش درپسین روزماه اکتوبر1949تا1998مسئله ی جزیره ی هانگ کانگ را بابریتانیا، جزیره ی مکاوراباپرتگال و جزیره ی تایوان راباامریکاداشت ودارد.بااین که،درجنگ کوریا،درسال های1950-1953باغرب شاخ به شاخ شد ودرسا1962به اشغال موقتی بخشی ازخاک هند،درکشمیر،وپس ازآن درجنگ ویتنام تا1972باامریکاشاخ به شاخ شد،امادرجزیره های هانگ کانگ،مکاووتایوان خاموشی برگزید که ازهرنگاه پرسش برانگیزبود.درست است که چنان خاموشی ای پرسش برانگیزبرگزید؛واقعیت این است که درهمه ی مواردی یادشده،چینی ها ازواقع بینی کارگرفتند تااینکه درسا1998هانگ کانگ راباپذیرش نظریه ی یک کشور- دوسیستم ازبریتانیا پس گرفتند وپرتگال هم مکاوراترک گفت واکنون پکن می خواهد که مانندهانگ کانگ،باپذیرش نظریه ی یک کشور- دونظام سیاسی،تایوان رانیز ازآن خود نماید که احتمال موفقیت اش بالامی باشد.
باتوجه به گفته های بالا،به صراحت می توان ابرازکرد که درسیاست بین المللی قدرت سخن می گوید ونگهداری منافع ملی توسط هرکشوری وابسته به توانش می باشد.به سخن دیگر،توان ملی است که منافع ملی راتعریف ونگهداری می کند.دراین صورت،تئوری وابستگی عرض اندام می کند.وابستگی حکومت های کشورهای کم توان به کشورهای توانمند که نمونه ی برجسته ی آن وابستگی کوریای شمالی به چین،سوریه به چین وروسیه،اسرائیل،عرب های شیخی،پاکستان وافغانستان به امریکا،و...می باشد.اینجا است که کشورهابه قدرت های کوچک،درمیانی،بزرگ وابربزرگ،تقسیم می شوند که ازفروپاشی اتحادشوروی تاکنون امریکا،درجای ابرقدرت یاابربزرگ زمان تکیه زده است ومنافع ملی خود رابه گونه ی تعریف وبه پیش می برد که قدرت های کوچک،درمیانی وکشورهای بزرگ هم مجبورند که به پیشگاه آن تمکین نمایند ودرتمکین کردن هاهم، منافع فنی- اقتصادی سخن نخست رامی زند! پس، درجهان پساشوروی ، امریکاابربزرگی می کند وچین تجارت می کند تایک میلیارد وسه صد میلیون مردمش رانان بدهد وهم چنان دربرخی موارد بزرگی هم کند وروسیه هم گه گاهی شاخ های اتومی خود رابرای قدرت نمائی نمایش میدهد تاکمترمورد بی احترامی توسط ابربزرگ دوران ودوستانش واقع شود.طرفه اینکه،پاکستان ازطریق صادرکردن تروریسم به افغانستان، بزرگی می کند که ممکن است این گونه بزرگی خودش رابه قبرستان تاریخ بفریستد! ازاین رو،بیشترازهرزمانی دیگری،تعریف ونگهداریی منافع ملی توسط کشورهای کوچک دشوارترمی شود.
روشن است.اگرکشورها منافع ملی خود را برپایه ی توان ملی خود تعریف نه نمایند،به سرنوشت افغانستان وپاکستان روبرومی شوند؛ومنافع ملی هم درجهانی درهم پیچیده وتنیده ی کنونی که جهانی سازیی اقتصادی مرزهای سرزمینی دولت های ملی رازیرپرسش برده است، خود چیزی نیست مگربه گونه ی فکر، برنامه ریزی وکارکردن که دوکارزیربه درستی جامه ی کاری به تن کرده بتواند:نخست،تمامیت ارزی وحاکمیت ملی نگهداری شود.دوم،توسعه ی علمی – فنی- اقتصادی- اجتماعی وسرانجام توسعه ی سیاسی که سخن ازدولت ملی وکثرت گرائی درسردارد، درجهت رفاه عامه بدست بیاید.دربرآوردنِ این دوهدف که تعریف ونماد منافع ملی می باشد؛ بدون شک،سازگاریی محیط ملی ومنطقه ی وجهانی باساختارهای حکومتی نقش بنیادی بازی می کند.پرسمانی که بدبختانه افغانستان ازنبود آن درشکنجه می باشد.ازسوی دیگر،قانون بین المللی دردوپرسمان زیربه کشورهای عضوسازمان درجهت تحقق دوستی وکمک بدوستان اجازه داده است:نخست،هرکشوری که توسط کشوری دیگری مورد تهاجم واقع می شود،حق دارد ازکشوریاکشورهای که باآن هادوستی ای نزدیک دارد بخواهد که بطورنظامی یادیپلماتیک به حمایتش بشتابند.دوم،اگردریک کشور،حکومتش یک گروه مذهبی یاقومی رابه گونه ی پاکسازیی نژادی- مذهبی- زبانی و...زیرهجوم بگیرد، کشورهای بزرگ یا ائتلافی ازکشورهای بزرگ وهمچنان،ائتلافِ کشورهای کوچک منطقه ی حق دارند که زیرعنوان دست اندازیی بشردوستان علیه حکومت خطاکارواردعمل شوند.بطورنمونه،زمانیکه رخداد11سیپتامبر2001واقع شد والقاعده گنهکاربرآوردشد وطالبان حامی آن،سازمان ملل برای امریکااجازه داد تا درجهت براندازیی طالبان به حیث پناهگاه تروریسم اقدام کند.ازسوی دیگر،پیوستن به بلاک های منطقه ی توسط کشورهای که احساس خطرازطرف دشمنان واقعی یافرضی می کنند، یک راه کارمناسب می باشد که بامتوسل شدن به آن برخی کشورهاامنیت خود راتامین کردند ومی کنند.
بادرنظرداشت آنچه گفته شد،حق طبیعی افغانستان است که دست بدوکارزیربزند:نخست،بایک قدرت خارجی یااتحادیه های منطقه ی درجهت نگهداری ازبقا ومنافع ملی خود پیمان دوستی یادفاعی-امنیتی امضاکند.دوم،درصورتیکه اقدام یادشده کارسازنشد،برای دفاع ازمنافع ملی ای خود تدابیرجنگی روی دست بگیرد.ازآنجاکه ازپیش، قوای نظامی ناتو، زیررهبریی امریکا،درافغانستان حضوردارد وهنوزهم تهدید تروریسم ومداخله ی پاکستان ادامه دارد،مسئله ی تهیه ی سازکاردفاعی- امنیتی باامریکا،درجهت دفع خطرتروریسم وحمایتِ پاکستان ازآن،ازمسایل مهم وکارسازبرای افغانستان می باشد.درزمینه،ازپیش روشن است که پاکستان وایران خیال می کنند که حضورنظامی ناتوبویژه امریکا،درافغانستانِ پسا2014،بزیان آن هامی باشد.دراین برداشتِ کشورهای نامبرده ازحضورنظامی امریکا،پس از2014،درافغانستان،تناقض دیده می شود،البته ،ازدونگاه:نخست اینکه،چرادر12سال گذشته به حضور160هزارسربازغربی درافغانستان انتقاد نکردند که به حضور10تا15هزارسربازامریکای برای برهه ی پس از2014،اعتراض می کنند؟ چون درمتن معاهده ی امنیتی میان کابل وواشنگتن،که نویسنده آن رادرسایت های الجزیره ووزارت خارجه ی افغانستان خوانده است، گنجانیده شده است که امریکاازقلمروافغانستان علیه هیچ کشوردیگری بهره برداری نمی کند،پس این اعتراض آن هابویژه پاکستان بی معناومغرضانه می باشد! دوم،پاکستان وایران بااعتراض برمعاهده ی نامبرده؛درواقع، هم بر اصل حاکمیت ملی افغانستان لگدمی زنند و هم مخالف قانون بین الدول که امضای چنان معاهده های رابه کشورهای عضوروادانسته است،موضع می گیرند.
اگرموضوع را اززاویه ی حضورنظامی امریکا،درافغانستانِ مسلمان بنگریم،پرسش بنیادی این است درکدام بخش ازکشورهای اسلامی، سربازان امریکائی حضورندارند که درافغانستان حضوربهم نرسانند؟مگردرظهران عربستان،امریکاپایگاه نظامی ندارد وازاین کشور پهبادها/ هواپیماهای بی سرنشین امریکایی برای بمبارد دریمن بهره برداری نمی کند ودرقطرودیگرشیخ نشین های جنوب خلیج فارس که همه متحد پاکستان می باشند،نظامی های امریکائی اتراق نکرده اند؟مگرتاپیدایش جایگاه امنِ بن لادن درایبت آباد، درکنارپایگاه نظامی ارتش پاکستان وکشته شدنش دردوم ماه مه 2011توسط سربازان امریکایی،سربازان این کشور درپاکستان حضورنداشتند واکنون هم افرادامنیتی امریکا،فراوان وبیرون ازحوزه ی قانون درپاکستان کارنمی کنند؟بینابراین،اعتراض پاکستان به حضورنیروهای امریکائی درافغانستان،یک اعتراض مغرضانه وسود جویانه می باشد.ازسوی دیگر،اگرپاکستان بابازسازیی طالبان افغانی وساختن طالبان خودش،به ادامه ی بحران افغانستان کمک نمی کرد،هرگزبهانه ی برای حکومت های افغانستان وامریکا،باقی نمی ماند که اولی، پناه گاه نظامی بدهد، ودومی هم خواستارماندن بخشی ازنظامیانش پس از2014درکشورماشود.بازهم بخشی بیشترِسرزنش متوجه پاکستان می شود که به صادرکردن کالای تروریستی اش به افغانستان تاکنون ادامه داده وبرای امریکادست آویزفراهم کرده است که درکشورماپایگاه نظامی پس از2014داشته باشد!
اکنون که، منافع ملی وتنگ دستی ای کشورهای کوچک ازجمله افغانستان درنگهداری ازآن درمیدانِ بازیی قدرت های منطقه ی وجهانی تااندازه ی بیان شد.تنگ دستی ای که غلطی ها وخودغرضی های سیاست کارانِ نادان وسود جوبه فراخنا ودرازنای آن افزوده است.لازم است که سخنی باجوانانی داشته باشم که ازنظرایدئولوژیک به موضوع پیمان امنیتی میان افغانستان وامریکا،نگریسته وسرسری انگارانه می کوشند معیارهایی دینی- ایدئولوژیک رابرسیاست ومنافع ملی بارنمایند.درزمینه، واقعیت همین است که لارد پالمرستون،سیاست کارانگلیسی گفته است که"بریتانیا دوست ودشمن دائمی ندارد وتنهاچیزی که دائمی دارد،منافع ملی اش می باشد." اگربه گفته ی سیاست کارانگلیسی بدرستی نگریسته شود،روشن می شود که کشورها درجهت نگهداریی منافع ملی خود چه بکنند وچه نکنند؟ ازهمه مهم تراین که،معنای سخن پالمرستون راتنها سیاست کارانی درک می کنند که به کشورخود ومنافع آن احترام داشته باشند.سیاست کارانی که بخاطرنبود شان، افغانستان گرفتاروضع کنونی شده است.بهرحال،تاجائی که امضای معاهده ی امنیتی میان افغانستان و امریکا ،باارزش های دینی پیوند پیدامی کند،باید این پرسش رابرجسته ساخت که درکجای زندگی افغان ها ودیگرمسلمان هاارزش های دینی شان درست بکاربرده شده است که درپیوند بارد یا تایید معاهده ی یاد شده کاربرد پیدانماید؟حقیقت این است که درمعاهده ی نامبرده،منفعت زود گذرافغانستان درنظراست که بخاطرتهدیدهای برخاسته ازتروریسم که ازکشورهای پاکستان وایران، بویژه اولی، آموزش وپشتیبانی می گیرد، زیرپرسش برده شده است ومی شود، نه نقض ارزش های دینی وافغانی.ازسوی دیگر،بسیاردشواراست که ماازسیاست ونیازهای فوریی روزبخواهیم که خود راباسنجه های دینی سازگارنمایند وهمچنان ازدین بخواهیم که باسیاست که تابع منافع ومصلحت های زود گذرمی باشد،خود راهماهنگ نماید.بهرحال،معاهده ی یادشده وتدابیری همانند آن، راه کارهای سطحی- موقتی ای می باشند که دربلند مدت به رفع شواری های بی شمارکشورکه نویسنده اکثرآن ها را در"نامه ی سرکشاده به کاندیدهای ریاست جمهوری "بازتاب داده است،طورشاید وباید موثرتمام نمی شوند.ازاین رو،لازم است که مبارزه درسمت خود گردانی افغانستان ورسیدن به برهه ی که نیازی به حضورنیروهایی خارجی احساس نشود، درروشنائی ارزش های دینی وجهانی به گونه ی رقابتی- آشتی جویانه که درفرهنگ نو،دموکراسی ،آزادی وحقوق بشرنامیده می شود،ادامه یابد.دراین صورت،یقینن دوهدف فراچنگ مردم مامی شود:نخست،بارسیدن به نظام مردمی مانع تکرار گذشته ی ناشاد که وضع کنونی دستاورد آن می باشد،می شوند.دوم،حمایت جامعه ی جهانی را برای رفع دشواری هایی بی شمارخود بدست می آورند وشرایط فراهم می شود به این که، دیگریک سربازبیرونی هم درافغانستان حضورنداشته باشد.

Sunday, 17 November 2013

نامه ی سرکشاده به کاندیدهای ریاست جمهوری افغانستان


برای سیاست مدارنوعی دیوانگی است که بخواهداجری دیگری جزاحترام وانصاف درکشورخویش بجوید.
توگوویل
نادانی عوام وخیانت خواص بزرگترین ابزاراستعما درسرزمین های مستعمره می باشد!
چرچیل
بسیارخطرناک است که جامعه ی بسازیم که مردم فکرکنند که درساختن آن نقشی ندارند!
مارتین لوترکینگ
ابراهیم ورسجی
26-8-1392
این روزها،بازارمبارزه ی انتخاباتی میان کاندیدهای انتخاباتِ ریاست جمهوریی افغانستان بسیارداغ شده است ورسانه های درون مرزی وبیرون مرزی هم درتب وتاب گفت گوباکاندیدهاوچانته بردارانشان مصروفیت های خوب،خنده آورودربسیاری موارد ساعت تیرکنی دارند.نویسنده که دوماه پیش کابل رابه سوی کانادا،ترکرده بود،درجریان قرار داشت که نیروها ودسته های روی میدان وپشت میدانِ انتخابات ریاست جمهوری چه یاوه گوی ها وسخن های سازگاروناسازگاربا واقعیت های اجتماعی-اقتصادی- سیاسی- امنیتی وفرهنگی افغانستان ساخته وبخورد مردم می دادند.بااین که، نویسنده چندین مقاله دررابطه به انتخابات ریاست جمهوری ودشواری های پیشِ روی آن نوشته است؛ازاین که بسیاری کاندیدهای کنونی وارد میدان کارزارنشده بودند،به نوشتن نامه ی سرکشاده برای آن هامشوقی درمیان نبود.اکنون که چندین نفربه حیث بازی گرخود ساخته ودیگر ساخته وارد میدان مبارزه ی انتخابات ریاست جمهوری شده اند،لازم دانستم بانوشتن نامه ی سرکشاده برای آن ها ازدشواری های سیاسی- اجتماعی-اقتصادی- فرهنگی- روانی جامعه ی افغانستان به شمول تروریسم روبه فزونی وتباه کاری های سازمان یافته وناسازمان یافته که همه یابیشترآن ها ازبد ترین حکومت داریی کرزی برخاسته اند وحل طلب می باشند،پرده بردارم.دشواری های کمرشکنی که اندیشه وکارکردن درجهت برتری یافتن بر آن ها یکی ازمسئولیت های بزرگ کاندیدهابویژه کاندید پیروزمی باشد.
دراین راستا، اگربخواهم دشواری های پیشِ روی مردم افغانستان راکه ازبخشی ازآن هانام برده شد؛جمعه بندی نمایم،بدون شک، این هاازهمه مهم تروچالش آفرین ترمی باشند:نخست،بدترین حکومت داریی کرزی که میراث وبارکمرشکنی رابرای کشوروکاندید پیروزانتخابات ریاست جمهوری بجای گذاشته است.دوم،اداره سازی بابهره برداری ازکارشناسان ومدیران شایسته نه بروکرات های نام نهاد کنونی که طشت رسوائی ازبام بزیرافتاده است.اداره ی که بتواند حداقل حکومت داریی بد ترراجایگزین بدترین حکومت داریی جاری نماید.ازحکومت داریی بد تر،نه حکومت داریی خوب،ازاین رونامبرده شد که همه ی کاندیدهای ریاست جمهوری یااکثرشان شریک کرزی دربد ترین حکومت داریی کنونی می باشند.ازاین رو،نباید درزمینه آرمان گرائی کرد! سوم،بازگردانیدن صلح وآرامش به کشورچه ازطریق سرکوب طالبان ،تروریسم وتفنگ سالاری،مافیای زمین- مواد مخدر، وچه ازطریق گفت وگوهای هدفمند، نه گفت وگوهای خنده آورِشورائی عالی صلح کرزی که بهوده ضیاع وقت وپول کرده است.چهارم،وقتی که ازتامین صلح وآرامش سخن به میان می آید،باید دقت نمود که دوگونه صلح وجود دارد:نخست،صلح مسلح،یعنی صلحی که بزورحکومت استوارشده است یامی شود وزمانی که زورحکومتی کاهش یانابود می شود،چنان صلحی هم نابود می شود.پرسمانی که افغانستان آزمونگاه کامیاب آن به شمارمی آید.دوم،صلح حقیقی که باتحقق عدالت ورفع ظلمِ ظالم ازمظلوم استوارمی شود.صلحی که همواره مردم افغانستان درآرزوی آن بودند ومی باشند! بدبختانه،حکومت کرزی باوجود کمک نظامی ناتووسرازیرشدن میلیاردها دلارامریکایی، درتامین صلح حقیقی که نباید تمنایش راکرد،درتامین صلح مسلح هم کامیاب نشد.افزون براین که کامیاب نشده است،وضع رابدترهم ساخته است.پنجم،برنامه ریزی وکوشش درجهت خانه سازی وفراهم کردن سرپناه برای بی خانه ها.پرسمانی که به عامل زیر،یعنی نابکاری وفسادگسترده در حکومت کرزی وسلطه ی مافیای زمین برآن که قیمت جای خانه را درشهرها وروستاها به آسمان بالابرده است،گره می خورد.درواقع،همین پرسمان باعث بی سرنوشتی ای مهاجرین وماندن آن ها درایران وپاکستان شده است.ششم،بالابردن سویه ی کمی وکیفی- کارکردِ نهادهای دولتی درجهت عرضه ی خدماتِ امنیتی- بهداشتی،آموزشی،شهری،اشتغالزائی و...هفتم،بازسازیی زیرساخت های اقتصایی اقتصاد فروپاشیده ونیمه جان کنونی درسمت تجارت درون مرزی وبیرون مرزیی کشور.هشتم،کنترول بازاردرجهت مانع شدنِ ازورود آن گونه کالای بیرونی که تولید آن ها دردرون کشورآسان می باشد.نهم وازهمه سرنوشت سازتراین که،بدون حاکمیت قانون، نمی توان هیچ یک ازدشواری های یاد شده رارفع نمود.دررابطه به حاکمیت قانون،باید یادآورشوم که قانون اساسی کنونی حسب مصلحت بیرونی ها وفاشیست های بی منطق وتمامیت خواه درونی، بسیارتمرکزگراساخته شده است؛ازاین رو،بی نتیجه ازآب درآمده است که بازنگری وپارلمانی کردن آن به نفع کشورمی باشد.دهم،به نفع همگرائی مردمان کشوراست که سیاست درامورزبان وفرهنگ فضولی نکند.فضولی که درکشورمابنام تقویه ی پشتو،رنگ دری ستیزی به خودگرفته وبه نفع پشتوهم تمام نشده ونخواهد شد.ازاین رو،کاندیدهای محترم باید بدانید که همان گونه که فضولی های قبلی هابه تقویت پشتوکمک نکرده است،فضولی های کنونی وآینده هم راه به ترکستان دارد! پس بکوشید که سیاست کنید نه فرهنگ سازی که بسیاری تان ازکوچه ی آن هم نگذشته اید! یاز دهم،سرود نام نهادملی که درآن ازهمه قوم هانام گرفته شده است،بسیارمسخره وتفرقه انگیزانه می باشد وباید تعویض شود.دراین سرود وکارنامه ی فرهنگ ستیزانه- متعصبانه ی اکادمی نام نهادعلوم که ازعلم درآن خبری نیست،درجهت کاهش نفوس تاجیکان بسیارقوم سازی شده است که بسیارغرض ورزانه وخائنانه می باشد.بطورنمونه،یک سیداگردرکنرپشتوگپ بزند،پشتون است،امااگردرکابل ودیگربخش های کشور،بزبان دری سخن بگوید، برای کم نمایش دادن شمارتاجیکان،به گونه ی قوم جازده می شود.پرسمانی که درباره ی فرقه های بنام قزلباش وایماق و...هم تعمیم داده شده است.ازهمه مهم تراین که،بدانید که شمارنفوس واکثریت واقلیت را درکشورهای چندقومی ، زبان فراگیرتعیین می کند، نه مردم شماری های دروغین رسمی رایج درافغانستان.ازاین رو،قربان اقلیت تاجیک شوم که زبان وفرهنگش برهمه ی کشورحکم می راند! دوازدهم،بدانید که کشمکش های زبانی-قومی- مذهبی رادموکراسی وکثرت گرایی برخاسته ازآن پایان میدهد.خوشبختانه،دموکراسی درافغانستان آغازشده است امابه نحووشیوه ی مخالف دموکراسی اصلی.برای این که افغانستان واقعن به سوی دموکراسی برود،ومردم احساس کنند که درتعیین سرنوشت خود نقش دارند،بایدمردم شماری واقعی نه دروغین که درافغانستان صورت گرفته وقناعت کسی وقومی رافراهم نکرده است،صورت بگیرد.پس ازآن،واحدهای اداری برپایه ی شمارمردم شکل داده شود ودرقانون انتخابات هم درج شود که یک نماینده ی شورای شهری یاشورای ملی ازچه شمارمردم بایدنمایندگی کند.جالب این است نخبه گان نانخبه ی تمامیت خواه حاکم که قوم یاقبایل شان دراقلیت قراردارند،بجای شهری ساختن کوچی ها،برای این که شمارقبایل خود رادروغ بالابرده باشند،باقانون سازیی نادرست ،درپارلمان، چوکی های بی مورد برای کوچی هاهم ساخته اند.شایان ذکراست که شمارکوچی هاکه تابستان افغان وزمستان پاکستانی می شوند،به 60هزارنمی رسد،اماازآن هاکه به چندین قوم ازجمله قوم پشتون تعلق دارند،شمارمیلیونی تراشیده اند که دریک جامعه ی درحال مدنی شدن،کمک به فاجعه می باشد.سیزدهم،درکنارتاکید به رفتن صادقانه به سوی دموکراسی،به کاندیدهای ریاست جمهوری می گویم که درصورت رئیس جمهورشدن،دوکارزیررابکنند:نخست،درکابل ومرکزهای ولایت ها،خانه های حکومتی برای اعضای شوراهای ملی- ولایتی بسازند وازمعاش ودلالی وفضولی آن ها درامرحکومت داری بکاهند.دوم،درکناراین اصل که یک وکیل ازچه شمارمردم نمایندگی کند،برای نجات ازمافیا وجنگ سالاری ،نسل نوبالاکشیده شود.چهاردهم،حل مشکل جوانان، زنان وخانواده های شهیدان ومعلولان.پانزدهم،مبارزه باکشت تریاک وشبکه های تبدیل آن به هیروئین که فرزند نامشروع آن،اعتیاد درافغانستان روبه فزونی دارد،بسیارکارسازمی باشد.شانزدهم،هم ترازباتروریسم، خرابی ای محیط زیست درافغانستان بویژ کابل،کشنده ومرگبارمی باشد.ازاین سبب،ملل متحد درگزارش سالانه ی سال2011خود نشرکرده بود که مردم افغانستان به خصوص مردم پایتخت آن را اگرجنگ وتروریسم نکشد،محیط زیست آلوده می کشد.ازاین رو،مبارزه ی سنجیده وبرنامه ریزی شده درجهت پاک سازیی محیط زیست، مانندِ مبارزه باتروریسم، درسمت تحقق صلح، دارای اهمیت می باشد.هفدهم،کاندیدهایی ریاست جمهوری بدانند که به گفته ی چرچیل که"خیانت خواص ونادانی عوام بهترین ابزاراستعماردربیرون اروپامی باشد"،باانقلاب رسانه ی وبرآمدن نیروهای دولتی وفرادولتی نووبالارفتن سطح آگاهی عوام رنگ باخته است.بنابراین،خواص خائن چه درافغانستان وچه درکشورهای دیگربا دشواری های زیادی روبروشده اند.هجدهم، توجه جدی ودرست درجهت برنامه ریزی وراه اندازیی یک سیاست خارجی سازگارباتوان وموقعیت افغانستان کرده شود.پرسمانی که دربازگردانی صلح ،تامین امنیت،حاکمیت قانون،گسترش تجارت،توسعه ی اقتصادی، رفاه مردم ،بازگشت آواره گان ، رفع کمبودخانه و...نقش بسیارتعیین کننده می تواند بازی کند.درواقع، درروشنائی چنان سیاست خارجی است که می توان باپرسمان های منطقه ی وجهانی، بویژه اختلاف مرزی باپاکستان درمسئله ی پشتونستان، برخورد درست ومنطقی کرد.پرسمانی که ازدونگاه قابل بایگانی کردن می باشد:نخست،پشتون های پاکستان ازآن حمایت نمی کنند وپشتونیست های آن کشورهم که سنگ دوستی باافغانستان به سینه می کوفتند ومی کوبند،دوگانه بازواغلبن جاسوس آی اِس آی، ازآب درآمدند.دوم، درحل نزاع یاد شده باپاکستان،نه باید کسب امتیازات درجهت بهره برداری از مسیرتجارتی آن کشور وباجلب کمک های سیاسی جامعه ی جهانی، پاکسازیی مناطق قبیلگی ای آن سوئی خط دیورند ازتروریستان وتباه کارانِ طالبی وغیرطالبی،نباید فراموش کرده شود.
باتوجه به دشواری های کشورکه اهم آن ها بازتاب داده شد،می توان به بحث های داغ وجدی دراین زمینه پرداخت که کاندیدهابویژه کاندید موفق درانتخابات البته انتخابات واقعن شفاف/ درست ، نه کاندید یا کسی که ازصندوق مافیای حکومتی ،یاکمیسیون انتخابات زیرمدیریت حکومت بخاطرنبود شناسنامه / تذکره وچاپ بی شمارکارت های جعلی- انتخاباتی وکاربرد پول جامعه ی جهانی ومنابع کمیاب درونی بیرون آورده می شود؛باچه مسئولیتِ بزرگِ تاریخی- ملی ای روبرومی باشد؟! ازجانب دیگر،می خواهم به عرض کاندیدانِ انتخابات ریاست جمهوری برسانم که منظورم ازنوشتن نامه ی سرکشاده وفرستادن آن به نشانی / آدرس شمااین نیست که علاقمندیی ویژه ی به دموکراسی مسخره ی تفنگ سالار- مافیا- تروریست - بدترین حکومت داری زده ی رایج درکشورم دارم یااین که به این یا آن کاندید تمایلی درخوری توجهی دارم.نه خیر! به حیث یک فرد باسواد وفرهنگ دوست افغانستان، دلچسپی به این پرسمان دارم که شخص یادسته ی دلسوزی دراین کشورشوربخت برآمد کرده باراه وراه کار درستی کارکرده باپشت سرگذاشتن منافع قبیله- قوم وسازمان ویژه ی خود تنهابه منافع همگانی ارج نهد.
ازجانب دیگر،باید تاکید نمایم که شماکاندیدهای محترم که خود رابرای انجام کاری بسیاردشوار، دربرهه ی حساسی ازتاریخ کشور پیش کش کرده اید؛اگربه پرسمان های گردهم بندی شده دراین نامه توجه نفرمائید،به گونه ی که پیشینیان تان به چنان پیام ها وپیشنهادهای توجه نکرده نام نیکی ازخود بیاد گارنگذاشته اند،ازشماهم چیزی بیادگارنخواهدماند.البته که کم توجهی یابی توجهی شمابه این نامه ونامه های مشابه،ازارزشمندیی آن ها نمی کاهد.همین که بانوشتن وپخش نامه ی سرکشاده بخش های ازدشواری های جاری درافغانستان به آگاهی مردم رسانیده شود که حتمن می شود،ازکامیابی نویسنده وهم فکرانش درپیام رسانی حکایت می کند.بهرحال،توجه کنید یانه کنید، من به خود حق میدهم که ازاین راه مطالب مفید بحال مردم ودشواری های آزاردهنده ی آن ها رابیان نمایم.ازاین رو ،باتاکید ابرازمی نمایم ! بدانید که گرفتن عصای قدرت به کمک بیرونی هاکه درافغانستان به بخشی ازفرهنگ منحط سیاسی رایجش تبدیل شده است،مُد روزمی باشد وبایدهم باشد؛به این خاطرکه، زمام داران تحمیلی دیروزوامروز،هرگزازطریق رضا ورغبت مردم به صندلی ای امارت وریاست نه رسیده اند ونمی رسند.واین که به گفته ی روانشاد خلیل الله خلیلی، درکتاب"عیاری ازخراسان"،دراشاره به کاخ شاهی- جمهوری درکابل که"این کاخ ریاست جمهوری است یاقصاب خانه"؟ این واقعیت تلخ را بازگومی کند که عصای قدرت گیرند گان ازدست بیگانگان، همگی کشته یابه فراروادارکرده شده اند! بنابرآن،به کاندیدهاعرض می نمایم که بدوپرسمان زیربسیارریزبینانه وهوشمندانه توجه نمایند:نخست،گرفتن عصای قدرت چه ازدست مردم وچه ازدست بیگانگان که درافغانستان دومی سیکه ی رایج دیروزوامروزبود ومی باشد،آسان، امانگهداری آن دشواروکاربرد نیکو- مردمی ای آن دشوارترمی باشد.دوم،بر پایه ی این سخن که"گذشته چراغ راه آینده می باشد"؛ بسیاربکوشید که ازتاریخ درس عبرت بگیرید! اگردرس عبرت بگرید،یقینن نمی کوشید گذشته ی ناشاد را درآینده تکراریا زمینه سازی برای تکرارآن ناشادی هانمائید!
درصورتی که چنان کنید،دارای دستاورد حداقل برای خود می شوید وآن این که ، درتاریخ بزشتی- پلشتی یانوکری به بیگانگان یاخیانت به کشورمتهم وسرزنش نمی شوید.اینجا است که درنامه ی پیشِ رو، شمامخاطب جدیی من وهرنویسنده ی افغانِ دیگری می شوید! درواقع،وقتی که مخاطب واقع شدید،سخن های جدی وآزاردهنده برایتان گفته وفرستاده می شود! اکنون که مخاطب واقع شدید،اجازه بدهید که به گونه ی جدی وآشکاربرایتان بگویم که چه بایدبشنوید وچه باید بکنید؟ یاد تان باشد که ازحکومت داریی کرزی که شماهم کمک کننده یاتایید کنده ی اوبودید وهستید؛به حیث بدترین حکومت داری یاد کردم.حکومت داریی که شماراهم لکه دارکرده است وهم دشواری های بسیاری برای کشوروهرکدام شماکه جانشینش شوید،ایجاد کرده است.بطورنمونه،من ازهفته ی نخست ماه اسد1374تاهفته ی نخست ماه میزان1375که طالبان، زیرهدایت نصیرالله بابر، وزیرداخله ی پاکستان ومعاونش رحمن ملک وکرنیل امام،افسرآی اِس آی/سازمان امنیت پاکستان،کابل را اشغال کردند وبسیاریی باصطلاح جنگ سالاران وغاصبان کنونی که برخی شان پیشتردرجنوب باگرفتن دلارهای عربستان،سلاح ها وسنگرخود رابرای پاکستانی هاتسلیم ودرپشاور،کویته واسلام آباد،خانه گزین شده بودند وبرخی دیگرشان، بابانک وتانک ازکابل به سوی شمال گریختند، شهردار/شاروال کابل بودم.
جالب این است که،درزمانی شهرداری/شاروالی من،یک نمره زمین رهایشی درشرق کابل،160هزارافغانی به پول امروز،16افغانی ودرخیرخانه ودیگربخش های شهرکابل،250هزارافغانی به پل امروز،25افغانی بود.دراین زمینه،پرسش بنیادی این است که چه شد که همان زمین رهایشی باقیمت 16و25افغانی، امروزدردرون شهرکه خیر،پیدانمی شود؛درکوه پایه های چهارطرف کابل، به 65و70هزاردلارآن هم دربازارسیاه زمین، خیزبرداشته است؟ آقایان مدعی رئیس جمهورشدن!اجازه بدهید پرسان نمایم که عامل این تباه کاری وبازارسیاه سازیی زمین کیست وچیست؟این هم درزمانی که،چهارمیلیون افغان آواره درایران وپاکستان، دربدترین حالت زندگی می کنند! نویسنده باتماسی که بابرخی افغان ها درپاکستان وایران دارد،به صراحت می تواند بگوید که اگرحکومت افغانستان حداقل یک جای خانه حتاباپرداخت قمیت قانونی نه قیمت بازارسیاه به آن هامی داد،ماشاهد بازگشت بخشی بزرگ آواره گان هم وطن مان بودیم.شماکاندیدهای رسیدن به پست ریاست جمهوری افغانستان که همه تان درغرب چه امریکاوچه اروپا، زندگی کرده اید،بخوبی می دانید که دربسیاری شهرهای کشورهای غربی، می توان با200هزاردلاریاچیزی بیشترازآن،خانه خرید.قیمتی که به آن نمی توان درمرکزکابل،جای خانه خرید.مگرکابل بهشت روی زمین شده است که درآن این قدربهای زمین بالارفته است!
پس،اقایانِ کاندید برای رسیدن به پست ریاست جمهوری افغانستان! اجازه بدهید برای شما وهمه ی افغان هابگویم که"اززمان هجوم چنگیزخان تااداره ی پس مانده وزمین سوخته ی طالبان،به این اندازه به حقوق اجتماعی واقتصادیی مردم این سرزمین ناشاد، تجاوزنشده بود که، در12سال حکومت داریی کرزی وهمکارانِ متعصب- جنگ سالار- قاچاقبر-اِن جی اوز/نهادهای غیردولتی کارش شده است"! ازسوی دیگر،شما بهترازنویسنده می دانید که درهمین دوره ی ننگین،بیشترازشش ونیم میلیون جریب زمین، نظربه آماروزارت های شهرسازی،زراعت وشهرداری هاتوسط زورمندان حکومتی وچانته برداران شان غصب شده است.بازهم بیاد دارید که، سه هفته پیش، کمیته ی مربوطه ی پارلمان که بررسی غصب زمین های دولتی ومردم توسط زورگویان راکرده بود،اعلام کرد که حکومت ازافشای نام غاصبان بزرگ مانع شد ومامجبورشدیم که نام غاصبان ناتوان تر رافاش نمائیم.ازاین رو،نویسنده درفسبک خود نوشت که"اگرزورتان به کفتارنمی رسد،همین که خیانت خرگوش رافاش کرده اید،موفق باشید"! کاندیدهای محترم! باتوجه به خیانتی که دراین دوره ی12ساله به مردم افغانستان شده است،می توانم ازشماپرسان نمایم که عاملان خیانت هاقابل محاکمه هستندیانه؟ اگرهستند،شماچه می گوئید وچه می کنید؟ ازهمه مهم تراین که، دربخش رده بندیی دشواری هاگفته شد که صلح حقیقی بدون تحقق عدالت ورفع ظلمِ ظالم ازمظلوم بدست نمی آید.همچنان،می دانید که دربخش هم مرزپاکستان که طالبان درآنجااثردارند،مردم برای رفع دشواری های ملکیتی- حقوقی شان به طالبان مراجعه می کنند.شرم آوراست برای کرزی وحامیانش که مردم بخاطرفساد وناتوانی حکومت کابل، درجهت حل دشواری هاشان به طالبان یاازنظرآن هاتروریستان مراجعه می نمایند!
درپسین بخش نوشته، به حیث پایان بخش نیکو،برای شماکاندیدانِ انتخابات ریاست جمهوری که بسیاری تان ازترس تروریسم طالبان ونداشتن پایگاه مردمی به جای پیدایش تان رفته نمی توانید مگراین که ازآی اِس آی / شبکه ی جاسوسی پاکستان اجازه نامه بگیرید! عرض می نمایم که بدترین حکومت داریی کرزی چنان درکشورخرابی وپاروکرده که همان گونه که خودش تا تارک سردرآن فرورفته است،هرکدامی شماهم که جانشینش شوید،به همان اندازه درچتلی ازناخن تافرق سرفرومی روید.بهرحال،واقعیت سیاست واداره ی کنونی ای سرزمین شوربخت ماهمین است که گفته شد.ازسوی دیگر،می دانم که دشواری های که دربالاردیف بندی کردم،هم حل طلب می باشند وهم حل آن هاازتوان شمابیرون می باشد.البته که دشواربودن پرسمان های پیش کش شده که حل طلب خوانده شده اند،عزم راسخ ونیت پاک هرسیاست کاری راچه دربیرون وچه درون حکومت وهمکاریی باهمی آن ها رامی خواهد که فراهم کردن چنان روحیه وهمکاری درافغانستان بسیاردشوارمی باشد.بهرصورت،اگرسیاست مدارانِ ما این سخن توکوویل راکه"برای سیاست مدار،نوعی دیوانگی است که چیزی جزاحترام وانصاف درکشورخود بجوید."پیشه می کردند وپیشه کنند،به کمک مردم ،همه دشواری های یادشده ودشواری های دیگرکه ازقلم مانده اند،حل می شوند.حیف که شماکاندیدهای محترم، خلاف آن چه توکویل گفته است،تاکنون عمل کرده اید.بهرحال،باپوزش خواهی ازمردم وثابت کردن که درتباه کاری های حکومت کنونی شریک نیستید،وتعهد به محاکمه ی غاصبان،خائنان وتباه کاران،کسب حمایت مردم وجامعه ی جهانی درجهت رفع دشواری های یاد شده راه گشای شما وهرسیاست کاری دیگری می شود.کامیاب وسرخ روباشید!

Sunday, 10 November 2013

نگاهی به مسئله ی بود ونبودِ روشنفکروروشنفکری درافغانستان


ابراهیم ورسجی
18-8-1392
روشنفکران وجدان اخلاقی جامعه ی خودهستند ووظیفه ی آن هامشاهده ی وضعیت سیاسی واجتماعی درلحظه ی کنونی است وباید آنان بتوانند آزادانه عقاید خود را دراین خصوص بیان کنند.
ژان پل سارتر
خطرناک ترین چیزدردنیاآن است که جامعه ی بسازیم که اکثریت مردم احساس کنند که نقشی درساختن آن ندارند.
مارتین لوترکینگ
لوترهنگامی که شنید مقام های سویسی دستورسوزاندن کتاب های ژان ژاک روسوراداده اند،براین اصل معروف خود مجدداً تاکید ورزید که"من یک کلمه ازآنچه تومی گوئی راقبول ندارم امابرای آنکه توحق گفتن سخنان خود راداشته باشی،تادم مرگ مبارزه می کنم."
بحثی درباره ی روشنفکری وروشنفکر
این نوشته دردوبخش تهیه شده است:نخست،بحثی درباره ی روشنفکری وروشنفکر.دوم،نگاهی به مسئله ی بود ونبود روشنفکری وروشنفکر درافغانستان. مدت ها بود که می خواستم دراین زمینه دست به نوشتن بزنم؛بدبختانه،فرصت نیافتم که چنان کنم،تا این که درتابستانِ سال جاری درافغانستان با پرسمان های بسیاری برخوردم که مشوقم به نوشتن این نوشته شدند.با این که، برای نوشتن این نوشته انگیزه ها ومشوق های فراوانی درکاربودند که پسانترازآن ها یادآوری خواهد شد.اما، بازهم پرسمان انتخابات ریاست جمهوری وبازی های ناپاک روی میدان وپشت میدان آن وپرسش های بی شماردوستان وجوانان درزمینه،مدتی باعث به تعویق افتادن نوشتن این مقاله گردید.بهرحال،اکنون که به نوشتن آن می پردازم.شایسته است یادآوری نمایم که پرسمان های زیرباعث نوشتن وپیش کش نمودن این نوشته شده اند:نخست،اسلام وفرهنگ افغانستان تاچه اندازه می توانند بادموکراسی وحقوق بشرهمراهی نمایند؟ به این معناکه بدون سازوارگی اسلام بادموکراسی وحقوق بشر،آزادی میسرنمی شود ودرنبود آزادی هم سخن ازروشنفکری دشوارمی باشد. دوم،آیا دیروزوامروز، روشنفکری و روشنفکرانی داشتیم وداریم که دراین زمینه وزمینه های دیگری سخنی گفته یاچیزی برای گفتن داشته باشند؟سوم،درکابل،نهادی بنام اکادمی علوم داریم.اکادمی که نسخه برداری شده ازاکادمی علوم شوروی می باشد.چون دراکادمی علوم شوروی، ایدئولوژی زدگی یاجزم گرائی دینی نما- ایدئولوژیک حاکم بود،دراکادمی علوم ماپشتونیزم زدگی بی ریشه وبدون آینده رایج شد که تا اکنون ادامه دارد.درپیوند باپشتونیزم زدگی نهاد یاد شده ، درکابل،شکوه های بسیاری ازکارمندانِ فارسی زبان آن شنیدم که هم جالب می باشند وهم خنده آور.جالب ازاین نگاه که،چگونه شماری افرادی پس مانده ومتعصب خیال می کنند که بادری ستیزی یامسخ این زبانِ فراگیردرافغانستان درحالی که خودشان بزبان پشتونوشته نمی توانند،به پیشرفت این زبان که درپاکستان ، جای پیدایشش روبه مرگ دارد،کمک می نمایند؟خنده آوربه این خاطرکه،توجه نکردند که باتعصب، چه قومی، چه مذهبی وچه زبانی، تنهامی توان به جهل،پس ماندگی وتوحش کمک نمود،تابه علم یافرهنگ وزبان! ازسوی دیگر،متعصبان نه تنهازبانشناس شده اند،بلکه تاریخ دانی درسطح دفاع ازنادرخان وحشی یاغدارراهم به بخش ازایدئولوژیی پس مانده- پشتونیستی ای خود بالاکشیده اند.بطورنمونه،چند روزپیش،یک زن بی سواد واماتورکه توسط کرزی بی سواد ودستگاه متعصبش به حیث رئیس اکادمی باصطلاح علوم مقررشده است، رتبه ی علمی میرزامحمد روستای رابخاطریاد کردن ازنادرخان باپسوندغدار،کاهش داده است.چهارم،چون دربیشترازدوسده ی گذشته،همه ی سیاست کارانِ افغان برای سیاست کردن، ازکشورهای بیرونی پول گرفته اند،پرسمانی که تاکنون ادامه دارد.ازاین رو، کمک گرفتن ازکشورهای بیرونی برای پیشبرد مبارزه ی سیاسی- فرهنگی،یکی ازپرسمان های داغ قشرفرهنگی یا باصطلاحِ افغانی،روشنفکریی کشورمی باشد ودرزمینه،پرسش های زیادی هم ازنویسنده شده است.پنجم، میان سازمان های کمونیستی- مذهبی دیروزوبازمانده های آن ها وکارکرد سازمان های غیرمذهبی امروزودستاورد نهادهای حقوق بشری وجامعه ی مدنی باپرسمان های روشنفکری وروشنفکرچه پیوندی می توان سراغ کرد؟
درواقع،پرسش های بالاباعث شدند که نویسنده به نوشتن نوشته ی کنونی بپردازد.دررابطه به اسلام وهمسازی وناهمسازیی آن با دموکراسی وحقوق بشر، دوکتاب، زیرعنوان های"اسلام،غرب ودموکراسی"و"اسلام،غرب وحقوق بشر"، پیش کش خوانندگان کرده ام.ازاین رو، درزمینه، نمی خواهم سخنی دیگری بگویم.اما،دررابطه به فرهنگ افغانستان ودموکراسی وحقوق بشر،درکتاب"اسلام،غرب وحقوق بشر"،زیرعنوان "نسبیت فرهنگی وحقوق بشر"بحثی صورت گرفته است که دموکراسی راهم دربرمی گیرد.بنابراین،ازبحث درباره ی سازگاری وناسازگاریی فرهنگ افغانی ودموکراسی وحقوق بشرخود داری نموده وارد بحث درباره ی روشنفکری، روشنفکروبود ونبودِ آن درافغانستان می شوم.برپایه ی فرهنگ واندیشه ی مدرن غربی که باکمی تغییروارد کشورهای اسلامی شده است؛روشنفکری دراصل برپایه ی اندیشه واندیشه ورزیی آزاد وانتقاد ازقدرت واوضاع اجتماعی- سیاسی-اقتصادی-فکریی رایج درزمان ومکان پایه گرفته است ودارای چهارعنصری پایه ی می باشد، یا آن ها را درجهت پیشرفت وخوش بختی بشرپاس می دارد:خرد گرائی،واندیشه ی انتقادی که ازخود آغازمی شود،انسان باوری وتعهد اجتماعی درراستای مبارزه برای آزادی وعدالت.امادرباره ی روشنفکر،باید عرض نمود که هرکسی یادسته ی که درشرایط زمانی- مکانی ای خود درمقایسه باجامعه نوبیندیشد،نسبت به شرایط اجتماعی- سیاسی-اقتصادی-فرهنگی- مذهبی رایج درمحیط خود نقاد ومعترض وهمچنان توان تولید وداد وگرفت اندیشه هایادستکم توان مصرف اندیشه ها را داشته باشد،روشنفکرتلقی می شود.این که روشنفکری وروشنفکربانقد کارخود رامی آغازند؛درواقع، گام نخست رابه سوی جهان نوبرمی دارند.ازاین رو،هابرماس،دانشمند مدرنیست آلمانی، نقد رابه حیث سنت غربی می ستاید.ازنظرهابرماس:"نقد کردن ازخود بسیارشایسته است.بگذارید آن را دفاع ازدستاوردهای مدرنیته ی غربی به روش انتقاد ازخود بنامیم که نشانه ی بازبودن ذهن ومیل به یاد گیری است وبالاخره همه ی معادلات احمقانه قوانین دموکراتیک وجامعه ی لیبرال سرمایداری راخنثی می کند.مابایدازیکسوتکلیف مان رابه طورمشخص بابنیاد گرای مسیحی ویهودی روشن کنیم وازسوی دیگر،خودمان را درمقابل این واقعیت قراردهیم که بنیاد گرای فرزندناخلف نوعی مدرنیسم ویرانگراست که که فروپاشیدن تاریخ مستعمراتی ما وشکست مستعمره زدای درآن نقش تعیین کننده داشته اند.مابرخلاف خود محوریی بنیاد گرایان،می توانیم درهرموردی نشان دهیم که انتقاد برحق ازغرب،معیارهای خود راازمنطق200ساله ی غربی"انتقاد ازخود"وام گرفته است." ازاین نگاه، تازمانی که روشنفکرشرقی انتقاد ازخود را آغازنه نماید،سزاوارروشنفکربودن نمی باشد.
پیشتریاد آری شد که روشنفکری وروشنفکرریشه ی غربی دارد،به این معناکه درفرهنگ وتمدن غربی قدبرافراشته وازآن وارد فرهنگ وتمدن اسلامی شده است.ازاین رو،لازم است که نگاهی هرچند کوتاه به ریشه ونقطه ی برخاست آن انداخته شود.شایان توجه است که تفکرمدرن غربی باماکیاولی ومارتین لوتر،اولی دیپلمات ودومی کشیش / ملای مسیحی آغازشده است.جریان تفکریاتاریخ اندیشه نشان میدهد که اندیشه ی ماکیاولی به اندیشه ی سیاسی مدرن واندیشه ی لوتر،به اصلاح طلبی یا نواندیشی دینی کمک کرده است.بنابراین،می توان هردورراپایه گذاران جهان نوبه شمارآورد.بااین که،اندیشه ی نوباآن هامی آغازد،اماگاهی هم ازواژه ی روشنفکری یاروشنفکرتانهضت روشنگری درسده ی هجدهم که به انقلاب کبیرفرانسه منجرشد،بهره برداری نشد.وکانت هم روشنگری را"جرئت انسان درکاربرد عقلش یابیرون شدن ازصغارت / کودکی اعلام کرد." البته که،برخی اندیشمندان غربی،به شیوه ی دیگری روشنگری راآزاد شدن علم وفلسفه ازچنگال الهیات وکلیساتعریف کردند.ازاین رو،اگربه هردوشیوه ی نگاه توجه شود،روشنگری وروشنفکری،چیزی غیرازدورخ یک سیکه رامعنانمی دهند.همچان، اگرهردوبااخلاق همراه شوند،نتیجه همان می شود که کانت گفته است:کانت همه راشهروندان جهان می دانست وبه آن هاحق قانونی نگهداری ازخود دربرابرحکومت های جنایت کارراواگذارکرده بود." حقی والای که تحقق آن رسیدن به روشنگری ودرجه ی بالای آگاهی،خرد وزی وعدالت خواهی را ایجاب می کند.
درحالی که برخی دانشمندان، رهایی عقل ،دانش وفلسفه از مذهب،الهیات وکلیساراروشنگری نام نهاده اند؛دراین میان،تند ترین نظررا دکارت ابرازکرد که "من می اندیشم پس هستم ودوره ی هزارساله ی حکومت مذهب دراروپارا،دوره ی تاریک اعلام کرد."درواقع،دوره ی تاریک اعلام شدن دوره ی مذهب توسط دکارت،دربرخی حوزه های اندیشه ورزی،دانش واندیشه ی نورادرصف مخالف مذهب قرارداد ومذهبی ها راتاریک ونماینده ی دوره ی تاریک تاریخ بشریت معرفی نمود.پرسمانی که نواندیشی رادربرابرمذهب ونواندیشان را،روشنفکرانِ مخالف کلیسا ومذهب شناساند.برخلاف این نظرکه حمله برکلیسابخاطرمذهبِ ، توسط دانشمندان صورت گرفته است،آلکسی توکویل،دانشمند فرانسوی ونویسنده ی کتاب"دموکراسی امریکایی"، به این باوراست که "حمله به کلیسانه بخاطرمذهب،بلکه بخاطرملکیت ودارای های بزرگ کاربران آن صورت گرفته است." نظری که بسیارباواقعیت می خواند.درواقع، زراندوزیی ملاهای مسیحی درسده های میانه ودوره ی حاضر،وزراندوزیی ملاهای حاکم برایران ودیگرملایان مسلمان که دین را به ابزارپول درآوردن تبدیل کرده اند،نشان میدهد که بسیاری دشمنی ها با آن ها رنگ دشمنی بادین گرفته است.دشمنی که به اشکال گونه گون تاکنون ادامه دارد.
بهرحال،چون نواندیشی وروشنگری دربسیاری موارد بخاطردغلکاری مذهب کارانِ دنیاگرا،رنگ مذهب گریزی بخود گرفته است؛لازم است که درزمینه طوری دقت شود که بخاطریک یاچند حشره ی زیان آور،پوستین سوختانیده نشود! برای این که،ازسوختانیدن پوستین بخاطریک یاچند حشره جلوگیری شود،بهتراست که به کارنامه ی روشنفکری وروشنفکرپرداخته شود.درتعریف روشنفکران،سارترمی گوید:" روشنفکران وجدان اخلاقی جامعه ی خودهستند ووظیفه ی آن هامشاهده ی وضعیت سیاسی واجتماعی درلحظه ی کنونی است وباید آنان بتوانند آزادانه عقاید خود را دراین خصوص بیان کنند." پیشترازسارتر،هم شهری اش،ایمیل زولا،دردهه ی پسین سده ی نزدهم بابرخاستن بدفاع ازیک افسریهودی ارتش فرانسه که متهم به خیانت وزندانی شده بود وزندانی شدنش ازایده ی یهودی ستیزی برمی خاست تاگنهکاری اش،ثابت کرده بود که واقعن،روشنفکران وجدان جامعه می باشند.ایمیل زولا،پس ازمتهم وزندانی شدن افسریهودی،تمام توجه وامکانات خود را درجهت دفاع ازاوبکارانداخت تا این که در پرونده ی اوتوسط دادگاه بازنگری وبرائت یافته دوباره به کارپیشترش گماشته شد.ازاین رو،به یک روایت،کاربرد واژه ی روشنفکر، پس ازمبارزه ی حق خواهانه ی ایمیل زولا،درفرهنگ سیاسی فرانسه راه یافت وپس ازآن وارد فرهنگ بشری گردید.اگرازدید تاریخی به قشرِ روشنفکرنگریسته شود، روشن می شود که ازراه اندازی گفت وگوهای آگاهی بخش سقراط، تافیلسوف- شاهِ افلاطون تاخرمگس نامیده شدن روشنفکر،توسط ارسطو،بخاطرتولید مزاحمت ذهنی به مردم،ودرادامه ی آن ،قرن هابعد،ارائه ی نظریه ی جداسازیی کلیساازدولت توسط ماکیاولی واصلاح مذهبی توسط مارتین لوتر، تانهضت روشنگریی فرانسه وسرانجام تابرآمدن ایدئولوژی های سیاسی وجامعه شناسی درسده ی نزدهم، واژه ی روشنفکربه شیوه های نامتعارف امروزین کاربرد داشته است.
بااین که واژه روشنفکرازدوره ی سقراط تادوره ی کانت،هگل ،مارکس ،نیچه وسارتر،به شیوه های گونه گونی کاربرد داشته است،اما دفاع ایمیل زولا،ازیک یهودیی قربانی ای یهودی ستیزی درفرهنگ فرانسه،روشنفکررابه معنای مدافع ستمکشان وحق خواهان وارد فرهنگ ادبی وسیاسی جهان ساخت.اینجاست که گفته های زیردرباره ی روشنفکرنماد پیدامی کنند:کانت روشنفکررا"فیلسوف معلم"خوانده بود.میشل فوکودرمقابل ایده ی"فیلسوفِ معلم کانت،واژه ی روزنامه نگارفلسفی یافیلسوف- روزنامه نگار"راپیشنهاد کرد.دراین راستا،فوکو،درمقاله ی مهمی دراین باره که"روشنگری چیست؟"،ازروشنگری به حیث تحلیل وتابانیدن نوربه بخش های گونه گون زندگی امروزنام برده که حقیقت وقدرت یاآنچه درحال رخ دادن می باشد را به بررسی ونقد گرفته درجریان امورزندگی دست انداخته وبابیان درست روشنفکررانه یک پدیده ی بی ربط به زمان ومکان،بلکه یک کارشناس ویژه به شمارمی آورد که درشرایط کنونی واقعیت هارا بیان ودرجریان امورزندگی دست می اندازد واین کارابه این خاطرمی کند تاحقیقت وقدرت رابه گونه ی بیان نماید که مانع تکرارگذشته درآنده شود.ازاین نگاه است که، فوکو،کارروشنفکررابه کارروزنامه نگارنزدیک دانسته ووظیفه ی اخلاقی آن رابیان حقیقت درباره ی امورزندگی کنونی می داند.درواقع،این کارازنظرفوکو،عین عدالت یاکاردرجهت تحقق عدالت می باشد.درحقیقت،هم درتعریف کانت وهم درتعریف فوکو،ازروشنفکر،یک چیزبرجسته می شود وآن این که روشنفکرمسئولیت آگاهی بخشی دارد که جنبه ی کارکردیی آن هم همان کار حق طلبانه ی می باشد که ایمیل زولاکرد.درواقع،سقراط،افلاطون،ارسطو،کانت وفوکو، باصطلاح امروزین،روشنفکرانی اند که درباره ی نقش فیلسوف(روشنفکردردوره ی پساروشنگری)واخلاق عملی(درگیرشدن درسیاست یابخش همگانی وروزمره ی زندگی)موضوعاتی جالب وگونه گونی رابیان کرده اند.
دراین راستا،واسلاوهاول،نویسنده ی معترض به حکومت کمونیستی درچکو- سلواکیا که هم درمبارزه علیه کمونیسم سهم گرفت وهم پس ازبرداشتن جنازه ی آن، رئیس جمهورکشورچِک شد.تعریفی بسیارجالبی ازروشنفکری وروشنفکردارد.هاول روشنفکری رااندیشیدن برای عملکردن می داند،وروشنفکرراانسانی که اندیشه ورزی راتابهکردعمومی- آنچه اواهمیت دادن به زندگی "دیگری" تعریف می کند- پیش می برد.اوکه سالهاپیش ورود به سیاست،درجایگاه نمایش نامه نویس توانا وکامیاب ازمخالفان ومعترضان به نظام حاکم برجامعه بود،ازتجربه ی ریاست جمهوری- راهی برای لمس مشکلات پیش رودرامرعمومی- به تاکید برارزش اخلاق وفرهنگ درسیاست می رسد،وچنان که خود درزندگی نامه اش می نویسد، درمی یابد که سیاست دردرازای عمرش،چه اندازه ازپرهیزروشنفکران درنزدیک شدن به گستره ی خود،آسیب دیده است."همین موضوع رادو ونیم هزارسال پیش،افلاطون این گونه به روشنفکران پیش کش کرده بود که"ازحکومت وسیاست دورنشوند که جایشان رابدان پُرمی کنند."همچنان،ازرابطه ی مارشال دوگول،رئیس جمهورفرانسه،باآندره مالرو،نویسنده ی معروف ووزیرفرهنگش، بسیاری روشنفکران وفرهنگیان آگاهی دارند که روزی یکی ازدست یارانِ رئیس جمهور به اوگفت که مالرورادرپهلوی راست خود می نشانید که باید درآنجاوزیرخارجه،داخله یادفاع بنشیند! دوگول برایش گفت که"درکابینه، دیگران بحث های سیاسی- اقتصادی- روزمره می کنند ومالرو،تنهاکسی می باشد که ازمسایل انسانی سخن می گوید؛بنابرآن، باید دردست راستم بنشیند"! ازدید دوگول،مالرو،تنهاروشنفکردرکابینه می باشد که ازانسانیت سخن می گوید.به این معناکه،سیاست همیشه باانسانیت همراه نیست؛اماروشنفکرداعیه انسانی دارد.
نگاهی به بود ونبود روشنفکری وروشنفکردرافغانستان
خطرناک ترین چیزدردنیا آن است که جامعه ی بسازیم که اکثریت مردم احساس کنند که نقشی درساختن آن ندارند!
مارتین لوترکینگ
اکنون که ازروشنفکری وروشنفکرومسئولیت آن هابحث وتعریف به عمل آمد، وارد این بحث می شوم که آیاباچنان تعریفی درافغانستان روشنفکری وروشنفکرداشتیم وداریم؟ دادن پاسخ به پرسش یاد شده ایجاب می کند که پرسمان روشنفکری وروشنفکر به گونه ی بیرون زا ودرون زابه بررسی گرفته شود.منظورازبیرون زا این است که روشنفکریی کم خون یابی خون افغانستان مقلد کورکورانه بوده وهمه چیزرا ازبیرون گرفته یاچیزی ازخود هم داشته است؟ برخلاف،درون زابودن به این معنامی باشد که درمتن فرهنگ کشورخود دارای چیزهای بوده است که به نواندیشی کمکش نموده است یا درمتن فرهنگ خود وبامایه گیری ازآن قد برافراشته است.واقعیت این است که درپرسمان دوم افغان ها ازهرنگاه پاهایشان لنگیده وسبب لغزش شان شده است.لغزشی که وضع بی فکری یاپریشان فکریی طالب- تروریست زایی کنونی، دستاوردِ آن می باشد.اگرکسی یاکسانی باوربه داشتن نیروی نواندیشانه درفرهنگ افغانی باشند،پیشنهاد من برایشان این است که بکوشند واقع بین باشند نه خیال پرداز.البته که درمتن یاکناره ی فرهنگ سنتی- قبیلگی افغانستان،سخن های ازنوگرایی روشنفکرانه وترکیبی ازفلسفه ی کهنه ونوبیان شده است که بسیارکمک کننده به خیزش جریان روشنفکریی دیروزوامروزما تمام نشده است.وعلت راهم می توانید درگفته لوترکینگ سراغ نمائید.واقعن، حکومت های ستمگرقبیلگی به افغان هاموقع نداده اند که درساخت جامعه ی خود نقشی داشته باشند! پرسمانی که می توان پیامدِ منفی آن را درروشنفکری وروشنفکرافغانی هم پی گرفت.
بطورنمونه، درپرسمانِ روشنفکری وروشنفکر،محمود بیک طرزی بخاطرزندگی کردن دردمشق پایتخت سوریه ی کنونی وشام آن وقت که بخشی ازقلمروترکیه عثمانی بود، وتقلید سرسری ازاندیشه های بیمارگونه ی روشنفکرانِ ترک و عرب؛،پس ازبازگشت به افغانستان،دردرباروکناره ی دربارحبیب الله خان، البته باتشکیل پیوند خویشاوندی باپسران امیر،توسط نشریه ی سراج الاخبار،بحث روشنفکرانه راه اندازی کرد که فایده اش اززیانش کمتربود.این که می گویم فایده ی روشنفکریی طرزی اززیانش کمتربود،دودلیل می توانم پیش کش نمایم:نخست،کمبودی های موجود درطرزفکرطرزی.دوم،ازسنگردربارروشنفکری کردن خلاف آیین روشنفکری وروشنفکرمی باشد.چرا؟ به این خاطرکه، روشنفکروروشنفکری برقدرت است تاباقدرت.آن هم درجامعه ی پس مانده ی افغانستان که قدرت همواره دشمن فکروآگاهی وآزاداندیشی بوده ومی باشد.دررابطه به اصل نخست،باید یاد آورشد که طرزی بخاطرزندگی دردمشق،پایتخت شام،زیاد زیرتاثیرروشنفکریی ترک و عرب رفته بود که، اولی،به پیروی ازژاکوبن های خشن عصرانقلاب فرانسه،ملی گرای دین ستیزبود، ودومی هم بسیارترک ستیزشده بود.وعلت ترک ستیزیی روشنفکریی عرب هم دوپرسمان زیربود:نخست،ریشه ی عربی- مسیحی ای آن.دوم، نژاد- زبان گرایی آن.چون، مسیحی های عرب که پیشگام نواندیشی ای ملی گرایانه ی عربی بودند،بخاطرمسیحی-عرب بودن، دربرابرسلطه ی ترک ها،رنج دوگانه می کشیدند.نخست،رنج اقلیتِ مسیحی بودن دریک جامعه ی اسلامی.دوم،رنج عرب بودن درزیرسایه ی حکومت ترک ها.ازاین رو،بسیارترک ستیزبارآمده بودند.پرسمانی که گریبانگیرهمه ی ملی گرایان عرب شد وزمینه سازی کرد که ملی گرایی عرب، مصدری کارنیکی برای داعیه ی عرب هابویژ فلسطینی هانشود.ازاین رو،درسال1897،محمدعبده،دانشمندمصری که بعدها دربخشِ روشنفکریی دینی درباره اش سخن خواهم گفت،به عرب هاهشدارداده بود که ازدامن زدن بدشمنی باترک هاپرهیزنمایند. بهرصورت،همان گونه که روشنفکری طرزی نازا ازآب درآمد،روشنفکریی ملی گرایانه ی عرب هم بجای مکه به ترکستان رفت که وضع کنونی جهان عرب، زاده ی آن می باشد.
زمانی که ازکارنامه ی شکست خورده ی روشنفکریی طرزی سخن گفته شد،بهتراست که ازکارنامه ی صلاح الدین سلجوقی هم بخاطردسترسی اش به فلسفه وپیوند فلسفه به روشنفکری وروشنفکر،یادی کرده شود.برخلاف طرزی،سلجوقی میراث فکری گذاشت.میراثی که بدبختانه،درحوزه ی فرهنگی افغانستان توجهی به آن نشد.شاید کم توجهی یابی توجهی به نوشته های علمی- فلسفی ای سلجوقی، ازدومنبع الهام گرفته باشد:نخست،مانند طرزی،سروکله اش دردربارگورشده بود.دوم،تمرکزش به فلسفه که به مذاق مولوی های حکومتی وغیرحکومتی وفعالان قشریی نهضت اسلامی که زیرتاثیرغزالی – سید قطب، فلسفه گریزشده بودند،برابرنمی آمد.بهرصورت،این دونفربه گونه های کمرنگ وبی رنگ،درچانته وکله ی خود ذهن وفکرروشنفکرانه داشتند که اولی،قربانی غلطی های خود ش وامان الله خان شد،ودومی هم طورشاید وباید اندیشه اش درجامعه ی افغانستان کاویده نشد.شایان دقت است که اگرکاویده هم می شد،کمکی قابل توجهی به روند فکریی کشورماکرده نمی توانست.روندی که پرخاشگری علیه حکومت درسیاست وتقلید ازاندیشه های اسلامی- کمونیستی تولید شده دربیرونِ افغانستان نماد آن بود ومی باشد.به سخن دیگر،باید چنین ابرازنمود که جریان روشنفکریی درون زانداشتیم.حتاطرزی وسلجوقی هم اندیشه های خام وپخته شان بیرون زابودند.بطورنمونه،طرزی ازاندیشه ی روشنفکرانه ی روشنفکران مسیحی عرب وترک های جوان اثرپذیرفته بود وسلجوقی هم ازاندیشه های نوین انگلیسی رایج شده درهنداثرگرفته بود.ازهمه بارزتراین که،هردوشخص نامبرده غیرمستقیم ازاندیشه ی مدرن غربی اثرپذیرشده بودند.ازاین رو،ازاین گونه اندیشه به حیث اندیشه ی بیرون زایاد نمودم.ازسوی دیگر،نبود جریان روشنفکریی درون زا تنها ویژه ی افغانستان نیست،بلکه پدیده ی فراگیروهمه گانی ای همه ی کشورهای اسلامی می باشد.
اکنون که تا اندازه ی شناسائی شد که روشنفکری وروشنفکرِدرون زا درحوزه ی فرهنگی- سیاسی افغانستان نداشتیم،ایجاب می کند که به اصل بیرون زابودن روشنفکری وروشنفکرافغانی باگرایش های گونه گونش تمرکرنمایم.واقعیت این است که روشنفکری وروشنفکردرهمه ی کشورهای مسلمان بیرو زامی باشد.بطورنمونه،درایران که بخاطرفرهنگ وزبان مشترک با افغانستان همانندی دارد،روشنفکران دوره ی انقلاب مشروطه اش زیرتاثیراندیشه ورزانی بیرونی یاغربی مانند:منتسکیو،روسو،دیدرو،دالامبر،جان استوارت میل، وروشنفکران پیش ازانقلاب باصطلاح اسلامی اش،زیرتاثیرمارکس،لنین،تروتسکی،مائو، ژان پل سارتر،فیدل کاسترو،چِک وارا و...بودند.درواقع،گونه ی ازروشنفکری که ازطریق ترجمه ها ونوشته های روشنفکران ایرانی وارد افغانستان شد وطرفدارانی برای خود پیداکرد.ازسوی دیگر،اگربه جنبه ی مذهبی نواندیشی یابه نواندیشان دینی- افغانی هم نظراندازیم،قضیه همان است که درروشنفکریی لیبرال وچپ گراداشتیم.مثلن،نوگرایی دینی افغانستان زاده ی وارد شدن تفکردینی مصری ها،ایرانی ها وهندی هابه کشورمامی باشد.طوری که پیشتردردانش فلسفی، ازصلاح الدین سلجوقی یاد کرده شد؛بدون شک،اودرفلسفه ی قدیم ،بیشترین تاثیررا ازافلاطون وارسطوودرفلسفه ی نو، ازاقبال،دانشمند فارسی زبان هند پذیرفته بود که به حیث تحصیل یافته ی فلسفه ی مدرن غربی،اندیشه های نورا به زبان های انگلیسی، فارسی واردو، بیان کرده است.
دررابطه به اندیشه های دینی مصری ها،ایرانی ها وهند ی ها وگسترش آن ها درجامعه ی افغانستان البته ازطریق ترجمه های ایرانی نه توان فکری-علمی خود افغان ها،بازهم می بینیم که پس ماندگی فرهنگی- آموزشی افغان ها، سبب شد که نه مقلد خوب،بلکه مقلدی بسیاربدی باشند! به گونه ی که،با تقلید بد، کمونیست ها وجهادی های افغان چنان فکروعمل کردند که آبروی کمونیسم واسلام رادرافغانستان ریختاندند! دراین باره که چرانواندیشی ای خام افغان ها به چنان دستاوردی ناجوری گرفتارشد،باید به درک علت های سیاسی- فرهنگی- اجتماعی ای آن شتافت. وازاین طریق، باید مبارزه کرد تاوضع درآینده ی نزدیک یادور، به گونه ی بهتری دیگرگون شود.دراین راستا،واقعیت این است که، دوعامل زیرسبب شد که چنان شود:نخست،استبداد نظامی- قبیلگی انحصارگرقدرت که هرگونه مخالف رادشمن واشراراعلام می کرد.درحالی که،خودش اشرارواشرارپروربود.دوم،وضع اجتماعی- فرهنگی بسته ی زاده ی کارکرد دوام دارِآن استبداد شریرِاشرارپرور.
دررابطه به اصل نخست،بازهم می بینیم که استبداد، چه افغانی وچه مسلمانی ای آن، منحصربه افغانستان نبوده،بلکه سرنوشت همه ی مسلمان ها رابه گونه ی بسیاربدی رقم می زند.دررابطه به اصل دوم هم،شایان یاد آوری می باشد که استبداد برده سازشرقی یاآسیایی، دستاوردی ندارد جزبرای بقای خود وفربه نمودن چنان سامانه ی اجتماعی که نمی تواند درجهت تغییرخود اندیشه های نورا حتا درسطح بسیارناچیزهم خود مانی کند.جالب این است که این گونه استبدادِ ترسناک، همواره برای عوام فریبی، مذهب را آله ی دست خود ساخته است.آله سازیی ناگواری که تاکنون ادامه دارد.ازاین رو،دراواخرسده ی 19،سیدجمال الدین ،محمدعبده وعبدالرحمن کواکبی،ازعالمان اهل سنت وهمتایانشان درایرانِ شیعه ،ازشیوه ی حکومتِ مشروطه که محدود کننده ی قدرتِ بی کرانِ شاهان می باشد،حمایت کردند که درایران ،دستاوردآن،انقلاب مشروطه بود که بدبختانه ناکام شد.اگرچه درایران، انقلاب مشروطه بخاطرمخالفت برخی ملایان،قدرت خواهی بیش ازاندازه ی شاهان وخیزتند روانه ی برخی روشنفکران ومرکزگریزیی سران قبایل، ناکام شد؛امادرافغانستان،امیرحبیب الله خانِ فاسد وزن باره برای این که ازهمتای ایرانی اش که به کمک روس هاپارلمان را به توپ بسته بود،پس نمانده باشد،مشروطه خواهان رابه توپ بست.به توپ بستن پارلمان ومشروطه خواهان توسط امیران فاسد و قدرت پرست،نشان داد که روشنفکرانِ آن وقتِ ایران وافغانستان باچه حکومت های واپس گراوستمگری روبروبودند.حکومت هایی که نظام اجتماعی رابرای ماندن خود درقدرت،بیش ازاندازه بسته وناآگاه ازرخدادهای جهان ومنطقه نگهداشته بودند.ازاین رو،پیش ازانقلاب مشروطه،بهره برداریی قدرت ازدین درایران ودیگرکشورهای اسلامی سبب شد که محمدعبده،برای دولت خصلت مدنی قایل شود تادینی.واقعن، عبده،به حق سخن گفته بود واگرپسینی ها راه وروش او را ادامه می دادند،ما اکنون دروضع بهتری قرارداشتیم.یعنی هم دین ازدست قدرت رهامی شد وهم مردم به حق انتخاب خود می رسیدند.
ازجانب دیگر،ستمگری وقدرتِ نامحدود خواهی شاهان که ادامه ی حکومت خود راباسرکوب ملت البته باکسب کمک ازاستعمارگرانِ غربی بیمه کرده بودند.دربرهه های پسین،باعث شد که مخالفین آن هاهم درمبارزه ی خود علیه جوروستم شاهان دنبال کسب کمک های مالی وسیاسی بیگانگان بروند.موضوعی که باعث شکل گیریی وابستگی مدرن یانواستعماری شد که تاکنون درهمه کشورهای اسلامی بویژه افغانستان ادامه دارد.باوجود این که، گرایش مخالفانِ سیاسی ای حکومت ها به کسب کمک های خارجی درجهت براندازیی استبداد،بکارکرد ترسناک ومخالف ناپذیرآن وجامعه ی بسته برمی گردد،نه عامل دیگری ومسئولیت آن هم درگام نخست، بدوش حکومت های مستبد می باشد نه مخالفان سیاسی مسلح یاسیاست کارآن ها.اما، درافغانستان،کمک گیری ازبیگانگان برای سیاست کردن را امیران ورئیسان قبایل،پیشترازایدئولوگ هایا بزبان افغانی، روشنفکران آغازکرده اند.ازاین نگاه،بازهم امیران کوتاهی بدوش دارند که بدعت گذارمی باشند،نه دیگران که کوشیدند ومی کوشند جانشین مستبدان درجهت بازخوانی حکومت های خود کامه وادامه دهنده ی دورباطل درتاریخ سیاسی کشورناشاد ما شوند که شدند.
بهرحال،تن دهی به وابستگی به بیگانگان، چه تن دهنده حکومت باشد وچه رهبریک گروه سیاسی، پدیده ی بی نتیجه ی می باشد که ازدومسئله مایه می گیرد:نخست،فضای بسته ی سیاسی- فرهنگی، تا روند عادی- دموکراتیک درجامعه، پایه نگیرد.دوم،حکومت های مستبد که پذیرای مخالفان سیاسی نیستند ونمی شوند.وضعیتی که بد ترین نمونه ی آن درافغانستان تجربه شده وبیشترازهمه روشنفکران راشکنجه داد ومیدهد.بازهم اگربتاریخ برگردیم،این واقعیت تلخ خود نمائی می کند که روشنفکران بیرون زای افغانستان ازدوپرسمان بسیاررنج کشیده اند:نخست،خامی وپس ماند گی فکری که ویژه ی همه ی روشنفکران بیرون زامی باشد.دوم،ستمگری وریاکاریی حکومت ها.بطورنمونه،درتاریخ افغانستان درسده ی بیستم،تنها درسه برهه ی کوتاه ، حکومت ها خواستند ازفرهنگیان وروشنفکران سخن بشنوند:نخست،دردوره ی امان الله خان.دوم،دردوره ی نخست وزیریی شاه محمودخان وسوم هم دردوره ی ده سال پسین پادشاهی ظاهرشاه.ازآنجا که درهرسه برهه بویژه دوبرهه ی پسین، مصلحت گرایی برحقیقت گرائی ومنافع مردم چیره دستی داشت،فضای نسبتن بازبخاطرنگهداری سلطه ی قبیله ی حاکم دوباره بسته شد.برهه ی نخست که خیر، جریان نواندیش کمرنگ وکم شماربود،امادردوبرهه ی پسین، دوعامل زیر روشنفکران را فربه وحکومت رالاغرمی کرد:نخست،شرایطی جهانی پس ازجنگ جهانی دوم ونهضت های خود گردانی خواهی درجهان که درهمسایگی افغانستان،هند،هم خود گردان وهم دوپارچه ساخته شد.دوم،افزایش شمارفرهنگیان وروشنفکران که زیرتاثیرشرایط نوین جهانی- منطقه ی خواستارتغییرشده بودند.
بدبختانه، درآن مقطع، حکومت دواشتباه کرد وروشنفکران هم پسان تراشتباه خود راکردند.مثلن،خانواده ی حکومت گرباتوجه به خواست نوگرایانه ی روشنفکران که باادامه ی حکومت خود سر- قبیلگی سازگاری نداشت،محمد داودخان رابالاکشید تاشیوه ی حکومت داریی هاشم خان را درجهت سرکوب نوخواهان بازگرداند.دوم،مسئله ی پشتونستان راباپاکستان به کمک مسکووهند داغ کرد.درواقع،مسئله ی پشتونستان برای قبیله ی حاکم جزدوهدف چیزی دیگری راپی گیری نمی کرد:نخست،بسته کردن کله ی فرهنگیان پشتوزبان به پشتونستان خواهی تاازدشواری های جامعه که حکومت نابکارخلق کرده بود،غافل شوند.دوم،فرهنگیان فارسی زبان رابزندان انداخت.بنگرید! یک حکومت تاریخ تیرشده بجای تن دهی به نیاززمان وتوجه به مسایل حاداجتماعی- اقتصادیی کشور،دربیرون بحران آفرینی کرد تاآگاهان را ازدرک دشواری های درونی دورنماید.ازسوی دیگر،بازندانی کردن فرهنگیان فارسی زبان،ثابت ساخت که داعیه ی بیرونی اش قومی بوده وبامنافع ملی سازگاری ندارد.چون پشتونستان خواهی یک موضوع فرصت طلبانه ی بود که برپایه ی تخیل استواربود تاواقع نگری،دودستاورد برای کشورببارآورد:نخست،وابستگی به اتحاد شوروی که بافربه شدن کمونیسم افغانی همراه بود.دوم،به حیث واکنش، جریان اسلامی را دامن زد که ازآینده ی سیاهی برای طبقه ی نادان حاکم سخن درچانته داشت.
طوریکه تجربه شد، وابستگی به مسکووبالاآمدن گرایش های کمونیستی واسلامی،طبقه ی حاکم راپریشان کرد تامحمد داودخان راقربانی غلطی های گذشته ی خود نماید که کرد.پس ازقربانی کردن داودخان،حکومت ظاهرشاه،مانند دوره ی نخست وزیریی شاه محمودخان،فضای سیاسی را با قانون اساسی بدون رسمیت بخشی به احزاب سیاسی که خواست روشنفکران بود،بازکرد.دراین راستا،حکومت که پیشترغلطی ای خود راکرده بود،روشنفکران البته به تعریف افغانی که تعریف ملائی می باشد تافرهنگی- جامعه شناسانه،یعنی فارغان مکتب ها،دانشگاه وآموزش گاه های پرورش معلمان،همه روشنفکرمعرفی شدند، غلطی بزرگی راکردند که بالاکشیدن شخصی نادان وقبیلگی بنام تره کی دررهبریی گروه تازه پا-نوگرایانه ی خود می باشد.شناختی که نویسنده ازتره کی دارد،اوبرای هرکاری ازجمله خبرچینی وجاسوسی ساخته بود،اما درکله ی او،ذره ی ازاندیشه وفکرنوحتامارکسیسیتی جای نداشت.درواقع،همان غلطی،اول منورفکران افغان راچندپارچه وبعدهاگرفتارکودتاچی های نادانی کرد که داودخان،ازمناطق قبایلی کشور برای داعیه ی پشتونستان ،زیرنظرکارشناسان روسی تربیه کرده بود.ازاینجااست که،دوپرسمان درافغانستان خود نمائی می کند:نخست،تحول وابستگی استراتژیک به اتحاد شوروی، به وابستگی ایدئولوژیک که به اشغال افغانستان توسط مسکو انجامید.دوم،نیروهای مذهبی رابدامن پاکستان انداخت که حمایت غرب وسرمایداریی نفتی ای عرب ها را درجهت زدن کمونیسم افغانی- روسی پشت سرخود داشت.
درواقع،آنچه که درنتیجه ی غلط کاری های حکومت ومنورالفکران افغان صورت گرفت،مبدل شدن افغانستان به میدان جنگ سرد قدرت های بزرگ وبرآمدن نیروی نظامی تازه نفسی بنام مجاهدین بود که فکرمی کردند برای خدا می جنگند.واقعیت این است که آن ها نه درراه خدا،بلکه آگاهانه وناآگاهانه دراه مناقع قدرت های منطقه ی وجهانی رقیب کمونیسم جنگیدند.جنگی که نابودی افغانستان،مسخ وبدنام شدن خودشان،برآمدن طالبان وتروریسم وبرآمدن وضع بحرانی وغمبارکنونی دستاوردِ آن می باشد که مهارآن نه تنها ازکنترول افغان ها،بلکه ازکنترول قدرت های بزرگ غربی به شمول امریکاهم بیرون شده است.پس، وقتی که کارنامه ی جریان روشنفکریی بیرون زای افغانستان به همین جارسیده است که می بینیم وباید چنین می شد،زیراکه روشنفکری راروشنفکران باقدرت خواهی یکی گرفته بودند.درحالی که،روشنفکری وروشنفکرمردم راآگاه می سازد تاسرنوشت خود رابدست گیرند،روشنفکرنیمه جان افغانی مبارزه برای سلطه برقوه ی مجریه رابرابرباکارروشنفکری گرفت که تباهی ببارآورد! بادرنظرداشت دستاوردغمبارروشنفکران چپ ومذهبی افغانستان،اکنون این پرسش بنیادی خود نمائی می کند که چه باید کرد تا هم روشنفکریی بیرون زابه روشنفکریی درون زا دیگرگون شود وهم کشورازوضع رنج آورکنونی اش بیرون کرده شود؟
برای پاسخِ پرسش یاد شده،نویسنده راه کارهای زیرین راپیش کش می نماید:نخست،ازاین که کمونیست ها شکست خورده وسکولاریسم هم بخاطردین- دموکراسی گریزی، دشواریی خود رادارد وحالت چند قومی،درافغانستان، به برآمدن ملی گرائی سرزمینی موقع نمی دهد.ازاین رو،به کمونیست هامی گویم که اگراشتهابه مبارزه دارند،ازطریق پذیرش دموکراسی وحقوق بشروکاربالای طبقه ی متوسط وجامعه ی مدنی برنامه ی به روزشده ی خود راپی گیری نمایند.زیراکه،کمونیسم دیروزی دیگرتنهابدردموزه های تاریخی می خورد تاحل دشواری های زندگی انسان ها! دوم،بخاطربازارگرم دین مداریی جهادی-طالبی- شریعت مدار درجامعه وسیاست افغانستان،مسئله بیشتردرچهارچوب دین داری نوگرادنبال کرده می شود.جالب این است که نوگرای دینی هم دودشواری دارد:نخست،بابنیادگرایی خشن وسنت گرایی فقه مدارِ پس مانده مواجه می باشد.دوم،باتفکرامت گونه ی خود،بی درنگ شکل جهانی یاجهان وطنی می گیرد که راه های حل بحران های ملی رادرسایه ی عقیده می خواهد حل نماید که عملی نیست.ازاین سبب،لازم است که کمی به عقب برگشته دیدگاه کهنه کاران نوگرا یااصلاح طلبی دینی رابازتاب دهم تانگریسته شود که راه حل دارند یانه؟واقعیت این است که اززمان اصلاح طالبانی مانند:سیدجمال الدین ،شیخ محمدعبده وعبدالرحمن کواکبی تاکنون،جهان اسلام ازجمله جهان عرب درتب وتاب راهگشایی وتلفیق آزادی خواهی، روشنگریی علمی یاروشنفکری،برابری خواهی ودموکراسی ازیک طرف، ودین داری ،نگهداری ساختارها،هنجارها وسنت هاازسوی دیگر،به سربرده است.درواقع،دوعامل زیر ازعمده ترین دشواری های این کشورهامی باشد:نخست،چگونگی برخورد باجایگاه زنان وتامین حقوق واختیارات آن هادرجامعه ی ارمروزوفردا.دوم،حاکمیت مردم دردمکراسی وحاکمیت خدا برپایه ی شریعت.دوپرسمانی که اکنون باپرسمان جوانان وفن آوری اطلاعاتی نو وکوشش درجهت تحقق آزادی،حقوق بشر،حکومت قانون عرفی ودموکراسی همراه شده است که مسلمان هاچه از عالمان وچه ازگرایش های روشنفکرانه واصلاح طلبانه مجبورمی باشند که برای آن راه حل پیدا نمایند.
شایان توجه می باشد که درجهت پیدانمودن راه حل به پرسمان های یاد شده،دوگرایش اسلامی تلاشگرداریم:نخست،بنیاد گرایان.دوم،نوگرایانِ اصلاح طلب. بنیادگرایان هم بدوشاخه ی مدرسه ی-فقهی ودانشگاهی تقسیم می شوند که امتحان بد داده اند.بطورنمونه،شاخه ی مدرسه ی-فقهی بنیاد گرایان درایران درحل پرسمان های یاد شده ناکام شده است ودشواریی شاخه ی دانشگاهی آن این است که بخاطرپس ماندگی درعلوم انسانی ازحل دشواری های جامعه ی کنونی ناتوان می باشد.اگرشاخه ی فقهی بنیاد گرائی علیه علوم انسانی درایران اعلام جهاد نموده است،برمی گردد به ناتوانی خودش،تاکمبودی های این شاخه ازعلوم.درپیوند باشاخه ی دانشگاهی بنیاد گرایان،شایان دقت است که درتحقیقی که دردانشگاه "کمبریج" صورت گرفته است،92درصد بنیادگرایان درخاورمیانه یامهند سی وعلوم پایه خوانده اند یاپزشکی- علوم طبی.دلیل تناسب میان این رشته ها وجزم اندیشی،دوگانگی ذهن یاتفاوت میان سیاه وسفید است.چون فهمیدن متون دینی وهمسازکردن آن هابامسایل اجتماعی یک کشورودیگرگونی های بیرونی خود یک تخصص می باشد.تخصصی که بنیادگرایان ازآن بی بهره می باشند.ازاین رو،نمی توان درزمینه خود آموزی کرد.دراین راستا،دشواری این است که برنامه ریزی واجرای درست برنامه وهنرسخن گفتن و دقیق کارکردن تنهاازهنروتوانی حقوق دانان ساخته است نه مهندسان وپزشکان.دراین عرصه،بی دلیل نیست که درتاریخ امریکا وبسیاری کشورهای پیشرفته، نزدیک به90درصدِ سیاست مدارانِ کارآمد،حقوق دان هامی باشند.
باتوجه به ناتوانی بنیادگرایان فقهی- دانشگاهی درشناخت وحل دشواری موجود درجامعه های مسلمان که پس مانده تراین آن ها، افغانستان می باشد،نویسنده به این باوراست که شناخت دقیق تحولات اجتماعی وبازنگری درتفسیرهای متن های دینی یابه روزکردن آن ها،دارای اهمیت فزاینده می باشد.چرا؟به این خاطرکه،نخست، برداشت های کهنه ازدین برای حل مسایل پیچیده ی جامعه ی کنونی کارآمدی ندارند.دوم،مسلمان ها وارد دوره ی جهانی سازی شده اند که انقلاب رسانه ی وپیام رسانی ای سهل وآسان آن،برداشت ها وراه کارهای نوی را تقاضامی کند.زیراکه،درنبود برداشت ها وراه کارهای نوین ازدین که تنها ازنوگرایان واصلاح طلبان دینی ساخته است؛بنیاد گرایان وطالبان ودیگرتروریستان شریعت مدارِجاهل ،نادان ،خشن وتروریست، به کمک دسته های اسلام هراس غربی، کاراسلام وافغانستان رادرجامعه ی بشری یک طرفه می کنند.یعنی اولی را دین تروریسم ودومی راپایگاه آن ساخته ازهیچ ناروائی دریغ نمی ورزند! ازاین رو،برای مهارتروریسم وتنگ نظریی مذهبی- قبیلگی رایج درافغانستان،لازم است که تمام روشنفکران باهرگرایشی دیروزین،دست بدستِ نوخواهان واصلاح طلبان دینی داده بدوکارزیراقدام نمایند:نخست،با ایجاد هماهنگی درکارهای سیاسی،درجهت گذارازحکومت فاسد ودرمانده ی کنونی، به سوی حکومت داریی خوب گام بردارند.دوم،همه ازنوگرائی دینی-افغانی ای خواهان آزادی،دموکراسی،حقوق بشر،تحقق عدالت ،بهبود وضع زندگی زنان وبیرون کردن کشورازبحران دوام دار، حمایت نمایند.دراین راستا،روشنفکران افغانی که منظورم ازروشنفکربه مفهوم بومی آن می باشد نه اصل روشنفکر،باید دقت نمایند که دوره ی روشنفکریی ناسازگاربا مذهب پایان پذیرفته است.به سخن دیگر،بدون سازوارگی بامذهب، نمی توان کاری کرد.ازسوی دیگر،دشمنی باسازمان های مذهبی کنارآمده بادموکراسی،سرنوشت روشنفکرمصری رارقم می زندکه پیشاپیش کودتای نظامی علیه اخوان رقصید وجنازه ی خود ودموکراسی رابرداشت!