Wednesday 29 July 2015

"ما، دوزخیان روی زمین"
سارا شریعتی
IMG11315096.jpg

روز سوم تیر ماه 1393، گروه فرهنگ و جامعه انجمن جامعه شناسی ایران، برنامه ای را ترتیب داد تا در آن افزایش خشونت علیه پناهندگان افغان، تحت تاثیر گروهی از باورهای نادرست، درباره این اقلیت مظلوم ، در کشورما رخ داده است، پرداخته شده و بحثی علیم در این حوزه شکل بگیرد. سخنرانان این جلسه که ر آ« موضوع حمله به یک روستای افعان نشین در قروین نیز مطرح شد به ترتیب خانم ها دکتر سارا شریعتی، دکتر فاطمه صادقی و دکتر ناصر فکوهی بودند که به تدریج حلاصه ای از سخنان آنها در انسان شناسی و فرهنگ به انتشار می رسد.

هفته ی شلوغ و درهمی داشتم و دارم. حتی در آخرین لحظات امروز، به این فکر می کردم که اگر به این جلسه نیایم، اتفاقی نمی افتد. دو سخنران کارشناس هست و در صورت غیبت من، برنامه ی بچه ها که روی حضورم حساب نمی کردند، به هم نمی خورد اما در آخرین لحظه یاد دوستان افغانی ام افتادم در پاریس، که روزگاری با آنها، آفریقایی ها، شیلیایی ها...جمع جوانان دانشجویی را تشکیل میدادیم که می خواستند در سرنوشت کشورشان و ساخت آینده اش شریک باشند. همه ی ما که زنجیرهایمان، به هم پیوندمان میداد. و فکر کردم، اگر امروز در کشور خودم هستم و فرصتی در اختیارم هست، باید به عنوان یک مهاجر سابق، از آن استفاده کنم برای اعلام همبستگی با همه ی کسانی که جنگ، آواره شان کرده است و در این سرزمین همسایه، هم زبان و هم کیش، برای حفظ خود و خانواده ی خود، مامنی می جویند. به دوستان افغانی ام فکر کردم و برای اینکه بعدها از نگاهشان شرمنده نشوم آمدم اینجا تا فقط بگویم که ما یک ملتیم چون به تعبیر شریعتی، "یک ملت مجموع کسانی هستند که درد مشترکی دارند".

چند روز پیش خبری شنیدم: حمله ی عده ای نقاب دار به یک روستای افغان نشین در حوالی قزوین. خبرهایی متناقض، با شایعات درآمیخته. درهم. مثل اغلب اخبار از این دست. اما در یک واقعه اتفاق نظر بود، در همین که عده ای با نقاب به منزل مهاجران افغان حمله کرده اند و خانه هاشان به غارت رفته بود و بعد هم مهاجرت وسیع افغانها از آن روستا به جایی دیگر. یاد جمله ای از تورات افتادم: "تو قلب بیگانه را می شناسی، زیرا که در سرزمین مصر بیگانه بوده ای". من قلب بیگانه را می شناختم. حال و هوای مهاجرانی که نیمه شب گریخته بودند را میدانستم. سال ها مهاجر بودم. با راسیسم آشنا بودم. با هدف گرفتن یک نژاد، یک ملت، یک قوم به عنوان مسبب همه ی بدبختیها، یک ملت مقصر. این جنگ، بیکاری، فقر نبود که مقصر شناخته میشد، تعلق به یک نژاد و یک ملیت بود و در نتیجه تعمیم می یافت: همه ی افغانها. اما در این ماجرای اخیر، این چهره ی راسیسم کلاسیک نبود. در این ماجرا، این نقاب های بر چهره بودند که توجهم را جلب می کرد. راسیسمی نقابدار. این چگونه راسیسمی است؟ راسیسمی است که از آشکار شدن خود می پرهیزد، شرم می کند، مسئولیت عمل خود را نمی پذیرد. راسیسمی نقابدار، پنهان، پست!

این ماجرا خاطره ای را به یادم آورد. در 1983، اعتصاب کارگران کارخانه ی رنو بود. حکومت سوسیالیست نمی خواست هیچ امتیازی به کارگران بدهد. کارگران اغلب مهاجران مستعمرات پیشین فرانسه بودند. نخست وزیروقت، پییر موروا، به جای مواجهه با کارگران و پرداختن به مطالباتشان، با برجسته کردن نقش کارگران مهاجرمسلمان، اعلام کرد که اینها توسط گروههای مذهبی و تحریک شدند و گاستون دوفر، وزیر کشور از این پیش تر رفت و گفت: اینها"اعتصاب مقدس" -بر وزن جهاد مقدس- راه انداختند، "یک مشت انتگریست، مسلمان شیعه"! خود این واژه ها برای جامعه ی فرانسه ی نا آشنا، ترسناک بود. این جملات، از جانب برخی از روزنامه نگاران به نوعی اعلام موجودیت راسیسم جدید بود که اینبار نه با دیسکور نژادی بلکه در شکل مبارزه با ارتجاع مذهبی به میدان می آمد و از این رو به جای نام بردن از اعراب و سیاهان که نشان آشکار نژاد پرستانه داشت، از مسلمانان حرف می زد. راسیسم پنهانی که در آن راست و چپ یکی بودند. اسلام هراسی یکی از چهره های این راسیسم جدید بود.

"ماجرای افغانها" در ایران، مرا به یاد "مساله ی مسلمانان" در اروپا انداخت. مساله ای که وجود نداشت، ساخته شد، تا بهترین استفاده را در رفع و رجوع مشکلات اجتماعی فرانسه پیدا کند. چون به تعبیر دورکیم، جامعه ای که رنج می کشد، نیازمند یک مقصر است تا بار همه ی مسائل را به گردن او بیاندازد. یک مقصر خارجی، یک بیگانه. یک بیگانه که کار ما را دزدیده و مسئول بیکاری ماست. مسئول همه ی جرم و جنایتی که در کشور انجام میشود. مسئول اعتیاد جوانان... دریفوس یهود در زمان دورکیم، مسلمانان مهاجر در اعتصاب کارگری فرانسه، در ایران آیا قرار است، این نقش بیگانه ی مقصر را افغانها ایفا کنند؟

اما راسیسم را کنار گذشتم و رفتم سراغ داستان قدیمی و آشنای مهاجرت. اینکه همه ی زندگیت را در چمدان کنی و بروی. از صفر شروع کردن در خاکی دیگر. این داستان قدیمی ایست اما فقط زمانی نقل می شود، روایت می شود که حادثه ای اتفاق بیافتد. حادثه ای که رسانه ها منعکس کنند. همه در برابرش واکنش نشان دهند. ابراز انزجار کنند و تبدیل شود به موضوع جلسه، مصاحبه، مناظره...اما من به عنوان یک مهاجر سابق، خدمتتان عرض کنم که حادثه، حمله ی عده ای به مهاجران افغان در آن روستا نبوده است تا راست و دروغش را بسنجیم، تایید و تکذیبش کنیم و با تخفیف آن از خود رفع مسئولیت کنیم. اتفاق اصلی، زیست روزمره ی مهاجرت است و در اینجا شرایط زیستی افغانها در ایران. واقعه ی اصلی ای که باید حتی قبل از این حادثه، توجه ما را به خود جلب می کرد.

واقعه این است: بسیاری از افغانهای مهاجر امروز در ایران کارت اقامت ندارند. اوراق هویتی ندارند. اجازه ی داشتن حساب بانکی ندارند. اجازه ی انجام هر کاری را ندارند. اجازه ی خروج از منطقه ی مقرر شده برای زیستشان را ندارند. اجازه ی خرید خودرو به نام خودشان را ندارند. اجازه ی ازدواج با ایرانی را ندارند. در این صورت فرزندانشان بی هویتند. ممنوع از تحصیل. در نتیجه بزرگ میشوند بدون سواد، بدون مهارت، بدون کار و به زنجیره ی خشونت برای بقا در می غلطند. آنها که کارت اقامت ندارند، اجازه ی تحصیل و مداوا ندارند. حاضرند برای گریز از جنگ و بیکاری و فقر، قاچاقی در ایران زندگی کنند. به ایران پناهنده شده اند. به کشور همسایه، همزبان و هم کیش خود. اما از حقوق اولیه ی پناهندگی برخوردار نیستند. این واقعه اصلی است. این واقعیت تلخ است. این حادثه ای که باید ما را، که جنگ و ناامنی و خشونت را تجربه کرده ایم، به واکنش بخواند.

برای توضیح این واقعیت، سیاستمدار به مصالح مملکتی ارجاع میدهد، به موانع سیاسی، به امکانات دولتی. مردم عادی، به اینکه "خودمان هم نداریم. خودمان هم بیکاریم. آنها که اینجایند، مهاجران فقیر و کارگران بی مهارتند، نه دانشجویان فرهیخته و نخبگان اجتماعی"... بی انکه از خود بپرسند چرا همین مهاجران افغان که به اروپا و آمریکا می روند میشوند خالد حسینی، لطیف پدرام... اما درکشور ما به دلیل اینکه نمی توانند آموزش ببینند، نمی توانند کسب مهارت کنند، نمی توانند سرمایه گذاری کنند و کارآفرین شوند، اغلب به چرخه ی فقر و خشونت در می غلطند.

اینجا اما ما نه سیاستمداریم و نه عوام. به دانشگاه تعلق داریم و می خواهیم آنچه که به عنوان مسئله ی اجتماعی تشخیص میدهیم، بفهمیم، تحلیل کنیم و با شرایط اجتماعی و موقعیت جهانی توضیح دهیم. در نتیجه در تحلیل مثلا همین واقعه ی نظام آباد، نتیجه می گیریم که هر دو قربانی اند. هم آنها که حمله کرده اند، هم آنها که مورد هجوم قرار گرفته اند. هر دو قربانی اند. اولی قربانی جهل خود، دومی قربانی فقر. با این فقر و جهل است که باید به عنوان مسببین اصلی حادثه مبارزه کرد. با فقر است که باید مبارزه کرد. با جهلی که محصول این فقر است. با جنگی که مولد فقر و جهل است و منطقه ما را به آتش کشیده و به جان هم انداخته: شیعه در برابر سنی، ایرانی در برابر افغانی، عرب در برابر ترک... این جهل و فقر و جنگ است که همه ی ما را به تعبیر فانون به "دوزخیان زمین" بدل کرده است. در نتیجه دشمن هامان را عوضی می گیریم و در میان ضعیفترین ها، قدرت نمایی می کنیم در حالی که قوی ترها همه ی ما را به بازی گرفته اند. افغانی، ایرانی ای را که خود، قربانی بحران و تحریم است، مقصر میداند و ایرانی، افغانی ای که به خانه اش پناه آورده. در حالیکه جنگ هم خود محصول منفعت دیگری است... دیگری که نفعش را در بقا ی جهل ما میداند. این جهل ما و نفع دیگری است که کارخانه ی جنگ و خشونت را در منطقه بکار انداخته و هر روز قربانی می گیرد... این هم البته یک داستان قدیمی است.

این شرایط ماست. تا زمانی که ملعبه ی استحمار کهنه و نو هستیم، بازی می خوریم. آگاهی، پادزهر استحمار است و دانشگاه، نهاد آگاهی. به این مای مشترک آگاهی پیدا کنیم تا با همه ی کسانی در جهان که در این مبارزه سهمیمند، هم راه باشیم.

Monday 13 July 2015


نظم نانوین جهانی (فارین پالیسی)

ترجمه ، ۲۲ تیر ۱۳۹۴ / 13 ژوئیه 2015

در سال‌های گذشته چین و روسیه نقشی بسیار پررنگ در تحولات داخلی ایران داشته‌اند.
پوتین ماموریت خود را بازگشت به گذشته می‌داند

پوتین ماموریت خود را بازگشت به گذشته می‌داند

با اینکه چین در سال‌های گذشته بیشتر به روی بازارهای اقتصادی جدید تمرکز داشت و به همین دلیل عرصه سیاست را از دور نظاره می‌کرد اما با تغییر رهبری حزب کمونیست، این کشور شاهد سیاستی متفاوت از گذشته بود و حالا چین هم یک بازیگر اصلی در برخی معادله‌های جهانی است. بی‌راه نیست که بر همین اساس سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در حال کوچ کردن از غرب به شرق آسیا باشد، جایی که قدرت مالی و نظامی چین در حال گسترش است.

از سویی دیگر ولادیمیر پوتین در روسیه به دنبال احیای آن نقش و قدرتی است که این کشور در زمان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در سیاست‌های مهم منطقه‌ای و فرا منطقه‌ای داشت. به اعتقاد برخی از تحلیل‌گران ماموریت پوتین، باز گرداندن روسیه به پیش از فروپاشی است. ولادیمیر بوکوفسکی که سال‌ها در زندان‌های شوروی سپری کرده بود در این مورد گفته است: «پوتین باور ندارد که فروپاشی شوروی یک واقعیت اجتناب‌ناپذیر بود و به همین دلیل فکر می‌کند که ماموریت بازگرداندن [روسیه] به آن دوران را دارد. او می‌خواهد تمام کشور توسط یک نفر در [کاخ ریاست جمهوری] کرمیلن اداره شود که این نیز به فاجعه خواهد انجامید».

الگوی نوین جهانی
استفان والت

استفان والت

استفان والت استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاروارد در مقدمه مطلبی که نشریه فارین‌ پالیسی آن را منتشر کرده است، به واکنش جان کری وزیر امور خارجه ایالات متحده به تصرف جزیره کریمه در اوکراین توسط روسیه اشاره کرده است. جایی جان کری گفته بود: «شما با حمله به یک کشور دیگر، با بهانه‌ای کاملا کاذب، در قرن بیست و یکم به روش قرن نوزدهم رفتار می‌کنید». البته استفان والت خود این سخنان وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا را با موضوع دستور حمله‌ جورج واکر بوش برای حمله به عراق به چالش کشیده است اما تاکید می‌کند «مشکل (از دید جان کری) این است که رهبرانی هم‌چون پوتین اطلاعیه مربوط به رفتار مناسب قرن بیست و یکمی را دریافت نکرده‌اند و یا زحمت خواندن آن را نکشیده‌اند».

او در بخشی دیگر می‌نویسد: «روسیه به قرن نوزدهم پرتاب شده، داعش می‌خواهد زمان را به هزار سال پیش برگرداند و ژاپن در نظم پس از جنگ جهانی دوم گرفتار مانده است». والت با طرح این موضوع به طرح این سوال می‌پردازد که «برخی کشورها به جهان‌بینی قرن بیست و یکم متعهد هستند، در حالی که دیگر کشورها در پس جهان‌بینی‌هایی مانده‌اند که تاریخ‌شان به قرن‌ها قبل باز می‌گردد. بنا بر این کدام کشورها بهترین نمونه تفکر قرن بیست و یکمی امروز هستند؟»

او کشورهای عضو اتحادیه اروپا را که «در اداره سیاست‌های بین‌المللی بر اساس یک نسخه لیبرال» عمل می‌کنند در صدر چنین کشورهایی قرار می‌دهد. کشورهایی که با بهره‌ بردن از ۳ عنصر «دموکراسی، حاکمیت قانون و تقویت نهاد‌های فراملی» توانسته‌اند ثبات و آرامش در این منطقه را تضمین کنند. بر اساس همین دکترین است که «یک قدرت نظامی ضروری نخواهد بود و صرف بودجه‌های هنگفت برای آن ولخرجی محسوب می‌شود».

استفان والت در ادامه به نگاه «روشنفکران قرن بیست و یکمی اروپا» اشاره دارد که بر این باورند «ارتش‌های ملی قدرتمند، کشورهای همسایه را ناامن می‌کنند» چرا که می‌تواند به بروز جنگ‌های سنتی بیانجامد. اما او تاکید می‌کند «اتحادیه اروپا بر دیپلماسی و دیگر شکل‌های قدرت نرم تاکید دارد».
رهبرانی همچون پوتین اطلاعیه مربوط به رفتار مناسب قرن بیست و یکمی را دریافت نکرده اند و یا زحمت خواندن آنرا نکشیده‌اند

سیاستمدارانی مانند پوتین هنوز یاد نگرفته‌اند مانند رهبران قرن بیست و یکم رفتار کنند

بازگشت به گذشته

از دید استفان والت، اروپاییان قرن بیست و یکم مشکل را «در کوته‌فکری رهبرانی هم‌چون میلوشویچ [رئیس جمهوری سابق صربستان] و پوتین» می‌دانتد که آنها را نمی‌توان با «استدلال و تحریم اقتصادی» مهار کرد.

او با اشاره به ۴ عنصر «حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، توانمندی دولت و توازن قدرت»، آنها را نشانه‌های یک «نگرانی سنتی» می‌داند که امروز در روسیه و چین، دستگاه سیاست خارجی را تشکیل می‌دهند.
بازگشت به گذشته با قدرت نظامی؟

بازگشت به گذشته با قدرت نظامی؟

در همین مسیر او دخالت‌ها روسیه در کشورهای همسایه خود و مقابله با فردگرایی لیبرال (را که از پشتیبانی‌ نهادها‌ی غربی برخوردار است) در راستای منافع ملی آن کشور دانسته و به همین دلیل با حضور مستقیم و یا استفاده از نیروهای نیابتی اقدامات خود را تئوریزه می‌کند. همان طور که پیش‌تر به آن اشاره شد فردی هم‌چون پوتین دلیلی بر باور به سخنان رهبران غرب ندارد و به همین دلیل حتی اگر آنان «با صدای بلند هم اعلام کنند اقدامات آنها علیه منافع روسیه نیست» اما او دلیلی بر تغییر برداشت‌های خود نمی‌بیند.

در چین هم اتفاق مشابهی رخ داده است. دو قرن فقر و تحقیر جهانی حالا با یک رشد سریع اقتصادی روبرو است و چین می‌خواهد «آن قدر ثروتمند و قدرتمند» باشد که بتواند تمام تهدیدهای سیاسی را پاسخ دهد. استفان والت اضافه می‌کند: «چین ممکن است جهانی شدن را به عنوان یک امتیاز مثبت اقتصادی بپذیرد اما هنوز خود را با جهان‌بینی سیاست قرن بیست و یکم تطبیق نداده است».

اجرای این سیاست نیازمند «رشد مداوم اقتصادی، قدرت نظامی و نفوذ در کشورهای همسایه [و حتی فرامنطقه‌ای]»است. در واقع نیازمند سیاستی است که چین را تبدیل به یک «اقتدار منطقه‌ای در آسیا» کند. همان نسخه‌ قرت نوزدهمی سیاست خارجی که می‌خواهد در قرن بیست و یکم هم‌چنان فعال باشد. او البته چین و روسیه را در این دکترین تنها نمی‌داند و سیاست‌ خارجی اسرائیل را نیز بر همین اساس تحلیل می‌کند.

داس و چکش
ابزار قرن بیست و یکم، افکار قرن هفتم

ابزار قرن بیست و یکم، افکار و الگوهای قرن هفتم

بازگشت به گذشته دور

استفان والت در ادامه این مطلب با اشاره به اینکه «جهان‌بینی برخی کشورها و جنبش‌های سیاسی نه به قرن نوزدهم بلکه به دوره‌های بسیار دورتر باز می‌گردد» از القاعده، دولت اسلامی [داعش]، طالبان و وهابیون عربستان سعودی نام می‌برد.

گروه‌هایی که از فن‌آوری‌های قرن بیست و یکم برای گسترش الگوهای قرن هفتم استفاده می‌کنند و به دنبال بازسازی «یک خلافت قرون وسطایی» هستند. فرمولی که در آن «دموکراسی، حقوق بشر، بازار آزاد و حاکمیت قانون» که [به باور توماس فریدمن] راه‌های ساختن یک جامعه پیشرفته قرن بیست و یکم است، جایی ندارد.

درگیر گذشته و امروز
آمریکا درگیر افکار نوین و سنتی

آمریکا گرفتار در میان افکار نوین و سنتی

استفان والت در پایان این مطلب به موضوع ایالات متحده آمریکا اشاره می‌کند که ترکیبی از «آرمان‌گرایی‌های قرن بیست و یکمی است که در آن دموکراسی، حقوق بشر، برابری جنسی، بازار آزاد» وجود دارد اما «همچنان دارای یک دیدگاه سیاسی اقتدارطلبانه قرن نوزدهمی است».

به باور او واشنگتن هم‌چنان می‌خواهد به عنوان ابرقدرت جایگاه خود را حفظ کرده و هم‌چنان مایل است از «مجموعه‌ متحدان غیردموکراتیک خود در سراسر جهان» حمایت کند.

استفان والت تاکید می‌کند: «حتی شاید بگویند که واشنگتن خیلی خوب مانند یک آرمان‌گرای قرن بیست و یکم صحبت می‌کند اما زمانی‌که به عمل می‌رسد بیشتر از آنچه بخواهد اعتراف کند، قدیمی رفتار می‌کند».

*منبع: فارین پالیسی: «بازگشت به آینده»

*نویسنده: استفان والت استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه هاروارد

*تیتر «نظم نانوین جهانی» از کیهان لندن است
PrintFriendly and PDF خواندن و چاپ در نسخه پی دی اف PRINT&PDF
0

Thursday 9 July 2015



گفتگوی "اشپیگل" با اسلاوی ژیژک
سرمایه داری معاصر دمکراسی را به حصار می کشد
برگردان به فارسی: و. معصوم زاده

• تنها با یک بدعت نوین، که اکنون سیریزا نماینده آن است، می توان از میراث اروپا حراست کرد: دمکراسی، اعتماد به مردم، همدردی مساوات طلبانه. آن اروپایی که در صورت شکست سیریزا برنده خواهد شد، اروپای ارزش های آسیایی خواهد بود. سرمایه داری معاصر دمکراسی را به حصار می کشد ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سه‌شنبه ۱۶ تير ۱٣۹۴ - ۷ ژوئيه ۲۰۱۵

اشپیگل: آقای ژیژک، آلکسیس تسیپراس، نخست وزیر یونان، مردم این کشور را به یک همه پرسی برسر سمت و سوی اصلاحات فراخوانده است. شما چه ارزیابی ای درباره ی این راهبرد دارید؟

ژیژک: بسیاری از منتقدان همه پرسی یونان بر آنند که این کار عوام فریبی محض است. معلوم نیست موضوع این همه پرسی چیست. اصولا موضوع آن می تواند تنها بر سر اویرو و یا درخما باشد و اینکه آیا یونان در اتحادیه ی اروپا خواهد ماند یا نه؟ چنان که پیداست هر دوی این ها مهمل است.

اشپیگل: منظورتان چیست؟

ژیژک: دولت یونان بارها نیت خود را به روشنی بیان کرده است که یونان می خواهد هم در "اتحادیه اروپا" و هم در محدوده ی اویرو باقی بماند. این موضع کاملا روشن است؛ حالا هرچه که دل تان می خواهد در مورد همه پرسی بگوئید. مسئله امروز بر سر آن است که آیا این سمت گیری ریاضت کشانه ادامه خواهد یافت و یا راه نوینی در پیش گرفته خواهد شد. منتقدان تسیپراس در تلاشند تا هسته ی مرکزی همه پرسی را به یک مسئله سرنوشت ساز تبدیل کنند.

اشپیگل: آیا این بی مسئولیتی محض نیست که با توسل به این همه پرسی زمینه ی مخاطره آمیزی برای خروج احتمالی (یونان) از محدوده ی اویرو فراهم شود؟

ژیژک: واروفاکیس، وزیر دارایی یونان، در رابطه با این همه پرسی تمام مخاطرات را بیان کرده است. گزینه های پیش رو؛ یا ادامه ی سیاست های سال های گذشته ی اتحادیه اروپا است، که یونان را در معرض نابودی قرار داده، و یا انتخاب یک مبدأ واقع گرایانه ی نوین است. با آغازی نوین می توان برنامه ی مشخص بازسازی اقتصاد یونان را مطرح کرد. بدون چنین برنامه ای این بحران مدام بازتولید خواهد شد.

اشپیگل: خوب این برنامه چه شکلی خواهد بود؟

ژیژک: حتی صندوق بین المللی پول هم اذعان داشته است که باید از بخشی از دیون یونان کاسته شود تا بقول معروف "هوایی برای تنفس" ایجاد شود و اقتصاد آن دوباره به کار بیافتد. آن ها یک زمان تعلیق ۲۰ ساله ای را برای بازپرداخت دیون یونان پیشنهاد کرده اند. آن ها بدین ترتیب خواست واروفاکیس را در ضرورت یافتن راه های کاملا نوینی برای حل بحران تأئید کرده اند.


اشپیگل: تسیپراس نخست مذاکره می کند و سپس وام دهندگان را از خود می رنجاند. آیا این رفتار کجدار و مریض دولتمرد سیریزا موجب بدنامی سیاست چپ نمی شود؟

ژیژک: من فکر می کنم اوضاعی، که دولت سیریزا در آن وارد شده، پیچیده تر از اینهاست و اغلب نقدهای ابلهانه و توصیه های ابلهانه تری را دریافت کرده است، آن هم از هر طرف، از جمله از سوی چپ ها. برای نمونه این ایده که دولت سیریزا با خاطر جمع خطر کند و از اتحادیه اروپا خارج شود. خوب بعد چی؟ این اقدام موجب خواهد شد که وضعیت رفاهی یونان سی درصد دیگر تنزل کند و فقر و فلاکت در یونان به سطح تازه و غیرقابل تحمل تری برسد. و این خود خطر ناآرامی های اجتماعی را با خود خواهد داشت، حتی کودتای نظامی. پس باید به هر ترتیب از این گونه کارها دوری جست.

اشپیگل: منظور شما از "نقد ابلهانه" دیگر چیست؟

ژیژک: مثلا پیشنهاد می کنند که سیریزا به ریشه های خود بازگردد. و یا اینکه توصیه می کنند سیریزا نباید یک حزب سیاسی پارلمانی باقی بماند. گویا دگرگونی و تحول واقعی از ریشه ها بر می خیزد و از انسان ها و از خودسازماندهی آن ها و نه از دم و دستگاه دولتی. این هم یک حرف توخالی است، زیرا از پاسخ دادن به اصل مسئله یعنی چگونگی کنار آمدن با فشارهای بین المللی دررابطه با این دیون شانه خالی می کند. و یا عمومی تر: چگونه باید از قدرت بهره گرفت و یک کشور را اداره کرد. جنبش های "توده ای" و خودسازماندهی نمی تواند جای دولت را بگیرد. مسئله بر سر این است که دستگاه دولتی را از نو بازسازی کرد تا کارکرد دیگری داشته باشد.

اشپیگل: آیا سیریزا را با توجه به استراتژی ای که تا کنون دنبال کرده می توان چپ خواند؟

ژیژک: برخی ها سیریزا را نمونه ی این ادعا می دانند که دوگانه های سنتی چپ و راست دیگر ور افتاده است. و برای نمونه نکات اشتراک میان سیریزا و حزب راست افراطی "جبهه ملی" فرانسه را مطرح می کنند. هر دو در راه حق حاکمیت ملی و علیه کنسرن های چند ملیتی مبارزه می کنند. بدیهی است که از این نظر منطقی به نظر آید که سیریزا در یونان در ائتلاف با یک حزب راست گرا حکومت می کند. با این وجود این تز چپ و راست افراطی مهمل است. به راحتی می توان شیرازه ی آن را از هم گسست. به محض آنکه پای مسئله ی پناه جویان و کارگران مهاجر به گفتگوها کشیده شود همه این تشابهات رنگ می بازد.

اشپیگل: در کتاب اخیرتان شما خواستار یک مدار فرهنگی اروپایی شده اید که ارزش های مقید کننده ای برای همه دربر داشته باشد. آیا مشی اصلاح گرانه ی در پیش گرفته شده در بسیاری از کشورهای حوزه ی اویرو می تواند نشانه ی وجود یک مدار فرهنگی تلقی شود؟

ژیژک: مبارزه ی ای که در جریان است بر سر همین مدار سیاسی و اقتصادی اروپا است. قدرت های اتحادیه اروپا خواستار حفظ وضعیت موجودند که سالیان سال اروپا را در حالت رخوت نگاه خواهد داشت. تی سی الیوت که خود یک محافظه کار بزرگ است در "یادداشت هایی در مورد تعریف فرهنگ" یادآور شده است که لحظاتی وجود دارد که در آن انتخاب فقط میان بدعت و کفر است: برای نمونه اگر تنها راه حفظ بقای یک آئین انشعاب فرقه گرایانه از پیکر آن باشد. وضعیت امروز ما در اروپا نیز به همین منوال است: تنها با یک بدعت نوین، که اکنون سیریزا نماینده آن است، می توان از میراث اروپا حراست کرد: دمکراسی، اعتماد به مردم، همدردی مساوات طلبانه. آن اروپایی که در صورت شکست سیریزا برنده خواهد شد، اروپای ارزش های آسیایی خواهد بود. سرمایه داری معاصر دمکراسی را به حصار می کشد.

منبع: اشپیگل آنلاین ۲۰۱۵-۷-۶

Sunday 5 July 2015



جنگ ساختگی بین تمدن و توحش

برای آن که تروریسم (واقعا) پایان یابد

Alain GRESH

سوء قصدهای تونس و صنعا تایید می کند که کشورهای مسلمان بیش از دیگر کشورها هدف اقدامات جهادگرایان علیه مردم غیرنظامی قرارمی گیرند. آخرین شماره نشریه «شیوه نگرش» این را نیز یادآوری می کند که اگرچه «جنگ علیه تروریسم» موجب بسیج افکار عمومی می شود، ولی در وخیم تر شدن مشکلات سیاسی، به ویژه در خاور نزدیک، نقش دارد.



نويسنده

Alain GRESH

مسئول هيئت تحريريه لوموند ديپلماتيک و مؤلف کتاب اسراييل و فلسطين، انتشارات فايارد، پاريس ٢٠٠٢ اين کتاب به ترجمه آقای بهروز عارفی توسط انتشارات خاوران در پاريس به چاپ رسيده است.


برگردان:
Shahbaz NAKHAEI شهباز نخعي


نبردی حماسی بود که ساعت به ساعت توسط همه رسانه های دنیا پوشش داده می شد. سازمان خلافت اسلامی [داعش]، که موصل را در ژوئن ۲۰۱۴ تصرف کرده بود، پیشروی برق آسای خود را هم به سوی بغداد و هم مرز ترکیه ادامه می داد و بیش از ۸۰ درصد از شهر کوبانی در سوریه را در تصرف داشت. به مدت چند ماه جنگ بیداد می کرد. شبه نظامیان کرد محلی که توسط نیروی هوایی امریکا پشتیبانی می شدند، سلاح دریافت کردند و از حمایت حدود ۱۵۰ سرباز [پیشمرگه] اعزامی توسط دولت منطقه ای اقلیم کردستان عراق برخوردار شدند. درگیری ها که با شور و هیجان توسط تلویزیون های غربی دنبال می شد، در آغاز سال ۲۰۱۵ با عقب نشینی داعش پایان یافت.

اما، این مقاومت کنندگان قهرمان که یکی ازسرهای اژدهای تروریست را قطع کرده اند کیستند؟ بخش اعظم اینها که به طور کلی با نام «کرد» توصیف می شوند، وابسته به حزب اتحاد دموکراتیک کردستان، شاخه سوریه ای حزب کارگران کردستان (پ ک ک) هستند. ولی، پ ک ک بیش از یک دهه است که در فهرست سازمان های تروریستی ایالات متحده و اتحادیه اروپا قراردارد. به این ترتیب، می توان در پاریس به خاطر اظهارنظر هوادارانه نسبت به پ ک ک به اتهام «دفاع از تروریسم» محکوم شد ولی در کوبانی مبارزان آن سزاوار ستایش و تحسین ما هستند. درحال حاضر، چه کسی تعجب می کند که واشنگتن و تهران درحال مذاکره درباره توافقی تاریخی درمورد برنامه هسته ای هستند و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت امریکا گزارشی به مجلس سنا می دهد که در آن ایران و حزب الله [لبنان] نهاد های تروریستی که منافع امریکا را تهدید می کنند به شمار نمی آیند (۱)؟

تابستان گذشته به نحوی خاص پرتنش و تشنج بود. در ۶ ژوئیه، مردی در یک بازار در حیفا بمب گذاشت که موجب کشته شدن ۲۳ تن و مجروح شدن ۷۵ تن دیگر شد که بیشتر آنها زن و کودک بودند. ۱۵ ژوئیه، در حمله ای در اورشلیم ۱۰ تن کشته و ۲۹ تن مجروح شدند. ده روز بعد، باز هم در حیفا بمبی منفجر شد که موجب کشته شدن ۳۹ تن گردید. همه قربانیان غیرنظامی و عرب بودند. درسال ۱۹۳۸ در فلسطین، مسئولیت این گونه اقدامات را «ایرگون»، شاخه مسلح جناح «تجدید نظرطلب» جنبش صهیونیستی به عهده می گرفت که دو تن از نخست وزیران اسرائیل: مناخم بگین و اسحاق شامیر وابسته به آن بودند (۲).
مفهومی مبهم

مقاومت کنندگان ؟ رزمندگان آزادی؟ بزهکاران؟ وحشیان؟ این را می دانیم که واژه «تروریست» همیشه درباره «دیگری» به کار برده می شود و هرگز درمورد «رزمندگان خودی» . این را نیز تاریخ به ما آموخته که تروریست های دیروز می توانند رهبران فردا شوند. آیا جای تعجب دارد؟ تروریسم می تواند به عنوان نوعی از عملکرد تعریف شود و نه بمثابه یک ایدیولوژی. نمونه های پ ک ک و گروه های مسلح صهیونیستی نشانگر ابهام این مفهوم است. هیچ پیوندی بین گروه های راست افراطی ایتالیایی در دهه ۱۹۷۰، ببرهای تامیل، ارتش [آزادی بخش] جمهوری ایرلند، سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف) و کنگره ملی افریقا نیست. این دو سازمان آخر توسط رونالد ریگان، مارگارت تاچر و البته بنیامین نتانیاهو، که کشورهایشان همکاری تنگاتنگی با رژیم تبعیض نژادی افریقای جنوبی داشتند، «تروریست» نامیده می شدند (۳).

در بهترین حالت، می توان تروریسم را در فهرست ابزارهای نظامی به شمار آورد و چنان که غالبا گفته می شود ترور سلاح ضعیفان است. لاربی بن مهیدی، چهره درخشان انقلاب الجزایر و رئیس منطقه خودمختار الجزیره، که درسال ۱۹۵۷ توسط ارتش فرانسه دستگیر شد، درمورد دلیل این که چرا جبهه آزادی بخش ملی بمب هایی مخفی شده در ته سبد در کافه ها یا مکان های عمومی می گذارد مورد بازجویی قرارگرفت. او به شکنجه گرانی که چند روز بعد با خونسردی او را کشتند پاسخ داد: «هواپیماهایتان را به ما بدهید، ما هم سبدهایمان را به شما می دهیم». عدم تناسب ابزارهای یک نیروی چریکی و ارتش عادی منجر به عدم تناسب شمار قربانیان می شود. اگر حماس و متحدانش می باید برای کشتن سه غیرنظامی درطول جنگ غزه در تابستان ۲۰۱۴ «تروریست» نامیده شوند، به حکومت اسرائیل چه نامی باید داد که، بنابر پایین ترین برآوردها یعنی برآورد ارتش خود اسرائیل، بین ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ تن، که صدهاتن آنها کودک بودند، را کشته است؟

کاربرد مفهوم تروریسم، ورای ویژگی مبهم و غیرمشخص آن، تحلیل ها را غیرسیاسی نموده و درنتیجه راه را بر درک مشکل موجود می بندد. جرج دبلیو بوش، رئیس جمهوری پیشین امریکا در ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۱ دربرابر کنگره امریکا تاکید می کرد که ما علیه «محور شرارت» مبارزه می کنیم و می افزود: «آنها از آنچه که در این مجمع می بینند یعنی دولتی که به طور دموکراتیک انتخاب شده نفرت دارند. رهبران آنها منتخب مردم نیستند. آنها از آزادی های ما نفرت دارند: آزادی مذهبی ما، آزادی بیان ما، آزادی رای دادن و گردهم آمدن ما و آزادی این که با یکدیگر توافق نداشته باشیم». بنابراین، برای رویارویی با تروریسم، ضرورتی ندارد که سیاست های جنگی امریکا در منطقه را تغییر داده و به کابوس فلسطینی پایان دهیم. تنها راه حل این است که «وحشی» ها را حذف فیزیکی کنیم. اگر چنان که مسئولان اصلی سیاست های فرانسه اعلام کرده اند، برادران کواشی و أمدی کولیباری، عاملان سوء قصد علیه شارلی ابدو و فروشگاه کاشر یهودی اساسا به خاطر نفرتی که از آزادی بیان داشتند منگ بودند، هرگونه پرسش گری درباره سیاست های اعمال شده در لیبی، مالی و ساحل [مغرب] بیهوده است. روزی که مجلس ملی به بزرگداشت قربانیان سوء قصدهای ماه ژانویه پرداخت، درهمان جلسه به ادامه عملیات نظامی فرانسه در عراق نیز رای داد.

آیا زمان آن نرسیده که به بررسی ترازنامه این «جنگ علیه تروریسم» که از سال ۲۰۰۱ جریان دارد، ازنظر هدف های اعلام شده اش بپردازیم؟ بنابر «بانک اطلاعاتی تروریسم بین المللی دانشگاه مریلند»، القاعده و شاخه های آن بین سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۱۰ هرسال حدود ۲۰۰ سوء قصد انجام داده اند. این تعداد درسال ۲۰۱۳ با ۳۰۰ درصد افزایش به ۶۰۰ سوء قصد رسیده و تردیدی نیست که ارقام سال ۲۰۱۴ این رکورد را نیز خواهد شکست (۴). شمار تروریست ها چقدر است؟ بنابر ارزیابی های غربی، بیست هزار رزمنده خارجی، که سه چهارم آنها اروپایی اند، به سازمان خلافت اسلامی [داعش] و دیگر سازمان های بنیادگرا در عراق و سوریه پیوسته اند. نیک راسموسن، رئیس مرکز ضد تروریسم امریکا تاکید کرده که: «موج رزمندگان خارجی که به سوریه رفته اند، با فاصله زیاد از شمار کسانی که در یک دوره مشخص در ۲۰ سال اخیر برای جهاد به افغانستان، پاکستان، عراق، یمن یا سومالی رفته اند بیشتر شده است (۵)».

این ترازنامه حاوی تنها بخشی از «جنگ علیه تروریسم» است و باید فاجعه های ژئوپولیتیکی و انسانی نیز به حساب آورده شود. ازسال ۲۰۰۱، ایالات متحده، گاه با کمک متحدانش، جنگ هایی در افغانستان، عراق، لیبی و به صورت غیرمستقیم در پاکستان، یمن و سومالی به راه انداخته است. نتیجه این که حکومت لیبی ازبین رفته، حکومت عراق در فرقه گرایی مذهبی و جنگ داخلی غرق شده، قدرت در افغانستان متزلزل است و طالبان هرگز در پاکستان چنین قدرتمند نبوده اند.

خانم کاندولیزا رایس، وزیرامور خارجه پیشین امریکا درسال ۲۰۰۵ برای توجیه سیاست دولت بوش در منطقه از «هرج و مرج سازنده» سخن می گفت و نوید فرداهایی را می داد که در آنها سرود دموکراسی خوانده شود. ده سال بعد، هرج ومرج به همه آنچه که ایالات متحده «خاورمیانه بزرگ» می نامد، از پاکستان تا ساحل [مغرب] بسط یافت و مردم نخستین قربانیان این مدینه فاضله ای شدند که به زحمت می توان دریافت چه چیز آن سازنده است.

دهها هزار نفرقربانی «بمباران های هدفمند» هواپیماهای بدون سرنشین، نیروهای ویژه، بازداشت های خودسرانه، شکنجه های زیرنظر مشاوران سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) شدند. هیچ چیز در امان نماند. نه جشن عروسی، نه مراسم تولد، نه تشییع جنازه هایی که با گلوله های «هدفمند» امریکایی به خاکستر بدل شد. تام انگلهارد روزنامه نگار می گوید که هشت مجلس عروسی درفاصله سال های ۲۰۰۱ و ۲۰۱۳ در افغانستان، عراق و یمن بمباران شده است (۶). اگر درغرب به ندرت ازاین قربانیان صحبتی به میان آید، به خلاف قربانیان «تروریسم»، اینان هرگز چهره و هویت ندارند، ناشناس و «جانبی» اند. این درحالی است که، هریک ازاین قربانیان خانواده، برادر و خواهر و پدر و مادر دارند. آیا باید ازاین که خاطره آنها موجب برانگیختن نفرتی رشد یابنده در بازماندگان علیه ایالات متحده و غرب شود تعجب کرد؟ آیا می توان انتظار داشت که بوش رئیس جمهوری پیشین امریکا به خاطر اشغال و ویران کردن عراق دردادگاه جزایی بین المللی به پای میز محاکمه کشیده شود؟ این جنایات بی مجازات مانده، موجب رواج بنیادگرایانه ترین گفتمان ها در منطقه می شود.

با نشان دادن دشمن به عنوان یک «تهدید موجود» و تنزل دادن آن به «فاشیسم اسلامی»، کاری که نخست وزیر مانوئل والس کرده، و با مطرح کردن جنگ جهانی سوم علیه یک اقتدارگرایی جدید میراث دار فاشیسم و کمونیسم، غرب برای القاعده و سازمان خلافت اسلامی [داعش] جایگاه، اشتهار و اهمیتی قابل قیاس با اتحاد جماهیرشوروی یا حتی آلمان نازی قایل می شود و به طور مصنوعی حیثیت و جذابیت کسانی که آرزومند ایستادگی دربرابر نظم تحمیلی توسط ارتش های بیگانه هستند را افزایش می دهد.

گاه دربرخی از رهبران امریکا بارقه ای از هوشمندی و روشن بینی دیده می شود. در اکتبرسال ۲۰۱۴، جان کری وزیر امور خارجه امریکا، درحالی که با مسلمانان «عید قربان» را جشن می گرفت، با شرح سفرهایش درمنطقه و گفتگوهایش درباره سازمان خلافت اسلامی [داعش] گفت: «همه رهبران [منطقه] به طور بدیهی ضرورت تلاش برای برقراری صلح بین اسرائیل و فلسطینی ها را عنوان کرده اند، زیرا [فقدان] صلح به نفع عضوگیری سازمان خلافت اسلامی [داعش] و خشم و تظاهرات خیابانی ای است که رهبران منطقه باید پاسخگوی آنها باشند. باید ارتباط این قضیه با تحقیر و ازدست رفتن شان و کرامت [انسانی] را درک کرد (۷)».

براین مبنا، آیا ارتباطی بین «تروریسم» و فلسطین وجود دارد؟ بین ویران کردن عراق و سربرآوردن سازمان خلافت اسلامی [داعش]؟ بین کشتارهای «هدفمند» و نفرت از غرب؟ بین سوء قصد [موزه] باردو در تونس و فروپاشی لیبی و محرومیت مناطق رها شده تونس که امید نه چندان باورپذیر به آن است که سرانجام روزی کمک اساسی مشروط به نسخه های متداول صندوق بین المللی پول، که موجد بی عدالتی و طغیان است، را دریافت کند؟
تغییر در سیاست های غربی

گراهام فولر، کارمند پیشین «سیا» و متخصص برجسته اسلام، کتابی با عنوان «دنیای بدون اسلام» (۸) منتشرکرده که درآن یک نتیجه گیری اساسی را مطرح می کند: «حتی اگر دینی به نام اسلام یا پیامبری به نام محمد وجود نداشت، امروز وضعیت روابط بین غرب و خاورنزدیک کم و بیش تغییری نمی کرد. این می تواند غیر طبیعی به نظر بیاید، اما بر نکته ای اساسی نور می تاباند: در ورای اسلام و مذهب، حدود یک دوجین دلیل موجه وجود دارد که به خاطر آنها روابط بین غرب و خاورنزدیک بد است (...): جنگ های صلیبی (ماجراجویی اقتصادی، اجتماعی و ژئوپولیتیک غرب)، سلطه جویی، استعمار، کنترل غرب بر منابع سوخت خاورنزدیک، گماشتن دیکتاتورهای گوش به فرمان غرب، مداخلات پایان ناپذیر سیاسی و نظامی غرب، بازترسیم مرزها، ایجاد حکومت اسرائیل توسط غرب، اشغالگری و جنگ های امریکایی، سیاست های جانبدارانه و مصرانه امریکا درمورد مساله فلسطین و غیره. هیچ کدام از اینها ربطی به اسلام ندارد. این درست است که واکنش های منطقه ای بیش از پیش با مضمون های مذهبی و فرهنگی یعنی مسلمان یا اسلامی ابراز می شود اما این تعجب برانگیز نیست. در هر رویارویی بزرگ، کوشش می شود که از باور خود با عالی ترین مفاهیم اخلاقی دفاع شود. این کاری است که صلیبی ها کرده اند یا کمونیسم با شعار «مبارزه برای زحمت کشان بین المللی» انجام داده است (۹).

حتی اگر به خاطر سخنان تنفربرانگیز برخی از واعظان تندروی مسلمان جای نگرانی باشد، اصلاح اسلام به عهده باورمندان آن است. ازسوی دیگر، تغییر در سیاست های غربی که چند دهه است آشوب و تنفر می پراکند، به عهده ما است. به توصیه های کارشناسان «جنگ علیه تروریسم» به دیده بدگمانی بنگریم. فردی که از سی سال پیش بیش از دیگران حرفش در واشنگتن گوش شنوا داشته کسی جز آقای نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل نیست که درکتاب «تروریسم، غرب چگونه می تواند پیروز شود» (۱۰) مدعی تشریح این است که چگونه می توان به تروریسم پایان داد. ازاین متن به عنوان کتاب مذهبی صلیبیون جدید استفاده می شود. نسخه هایی که او تجویز می کند «جنگ تمدن ها» را تغذیه می نماید و منطقه را در آشوبی فروبرده که به سختی می تواند از آن خارج شود.

۱- Cf. Jack Moore, « US omits Iran and Hezbollah from terror threat list », Newsweek, New York, 16 mars 2015.

۲- Uri Avnery, «Who are the terrorists ? », article paru dans Haolam Hazeh, 9 mai 1979, et reproduit dans Journal of Palestine Studies, Beyrouth, automne 1979.

۳- مقاله «فلسطین از دید آفریقای جنوبی»، لوموند دیپلماتیک ، اوت ۲۰۰۹ http://ir.mondediplo.com/article145...

۴- Cf. Gray Matter, «Where terrorism research goes wrong », International New York Times, 6 mars 2015.

۵- Associated Press, 10 février 2015.

۶- Tom Engelhardt, «Washington’s wedding album from hell », TomDispatch, 20 décembre 2013, www.tomdispatch.com/blog

۷- Joseph Klein, « Kerry blames Israel for ISIS recruitment », Frontpage Mag, 23 octobre 2014, www.frontpagemag.com

۸- Little Brown and Co, New York, 2010.

۹- Graham E. Fuller, «Yes, it is islamic extremism – But why ? », 22 février 2015, http://grahamefuller.com

۱۰- Farrar, Straus and Giroux, New York, 1986.





Friday 3 July 2015




گفتگوی اشپیگل با برژینسکی

پوتین بسیار زیرک

با هوش و نکته بین است

ترجمه - عسگر داوودی







مقدمه مترجم: گفتگو میان دو روزنامه نگار آلمانی با برژینسکی که به عنوان یک استراتژیست معروف است ظرافت هائی از سمت هر دو طرف مصاحبه کننده و مصاحبه شونده در بر دارد که عملا مصاحبه را از ظاهر ساده آن جدا می کند. محور اصلی این مصاحبه روسیه و جنگ سردی است که امریکا بار دیگر علیه این کشور به راه انداخته است. البته جنگ سردی که با تهدید های موشکی و اتمی همراه است. از سوی دیگر، روسیه نیز بار دیگر سر پا ایستاده و خود را آماده رقابت تسلیحاتی می کند. اوکرائین بهانه این جنگ سرد شده است و برژینسکی تلاش می کند با زیرکی روسیه را متهم کند. انگیزه من برای ترجمه این مطلب آگاهی از تفکری است که در امریکا نسبت به روسیه حاکم است.

اشپیگل می نویسد: روسیه می خواهد انبار راکت های دور برد قاره پیمای خود را جابجا و مدرن کند. آمریکا می خواهد دستگاه های سنگین جنگی خود را در کشور های وابسته به ناتو در اروپای شرقی جابجا و مستقر کند. واشنگتن روی تولید سلاح های اتمی جدیدی متمرکز شده است به این بهانه که احتمالا روسیه معاهده خلع سلاح اتمی را زیر پا گذاشته است. بحران اوکرائین در حال تشدید است. برژینسکی در مصاحبه با ما، در باره جنگ جدید سرد صحبت می کند. او از سال 1977 تا 1981 مشاور امنیت ملی امریکا در کاخ سفید در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر بوده است. و اکنون در سن 87 سالگی برای «مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی امریکا» در واشنگتن کار می کند. او مصاحبه کنندگان ما را در همین مرکز پذیرفته است. مشاور امنیت ملی امریکا معتقد است اگر زمانی روسیه وارد منطقه بالتیک شود، لازم است آمریکا به اوکرائین سلاح بفرستد و بدینوسیله روسیه را تحت فشار قرار دهد. او، البته راه حلی هم برای بحران اوکرائین دارد.



اشپیگل: اقای برژنیسکی، ما شاهد آغاز جنگ سرد جدیدی میان امریکا و روسیه هستیم؟



برژینسکی: زمانی طولانی است که این جنگ سرد شروع شده. خوشبختانه بنظر می رسد که به یک درگیری داغ منجر نخواهد شد.

سوال: آخرین جنگ سرد چهار دهه طول کشید. جنگ سرد جدید هم ممکن است تقریبا همین اندازه طول بکشد؟

جواب: فکر نمی کنم. امروزه این نوع مسائل سریعتر رشد می کنند، اعمال فشار از طریق سیاست خارجی قویتر از ایجاد فشار داخلی نتیجه می دهد. اگر کشور اوکرائین از هم فرو نپاشد، رهبری روسیه خواهد کوشید تا دنبال آلترناتو جدیدی باشد. پوتین بسیار باهوش است و میداند که باید قبل از دیر شدن، معامله ای سیاسی بکند.

س: او واقعا همین قدر با هوش است که می گوئید؟

ج: توضیح این موضوع کمی پیچیده است. او در هر حال نوعی زیرکی غریزی دارد، دارای نکته سنجی و باریک بینی زیادی است. من از خودم می پرسم چرا او عمدا خود را در مقابل 40 میلیون اوکرائینی قرار داده است. اوکرائینی ها تا این اواخر هیچگونه احساس دشمنی با روسیه نداشتند.

س: فکر می کنید این درست است که آمریکا می خواهد سلاح های سنگین به اروپای شرقی و منطقه بالتیک ارسال کند؟

ج: شما بگوئید، فکر می کنید این درست است که در بخشی از یک کشور مستقل جنگ داخلی راه بیندازند، آنهم پس از آنکه بخشی از کشور را عملا از آن جدا کرده باشند؟

س: منظور شما پیشروی سیاست پوتین در اوکرائین است؟

ج: شما باید هر دو طرف را ببینید. موضوع عملکرد و عکس العمل متقابل است. من موافق جنگ نیستم، اما حاضر هم نیستم در مقابل ادعاهائی از نوع ادعا های روسیه کوتاه بیایم. برعکس اگر در چنین مواقعی کوتاه بیایم، ممکن است دامنه جنگ بالا بگیرد.

س:ارسال انبوه چنین سلاح هائی به اروپای شرقی و منطقه بالتیک، بهانه تبلیغاتی دست پوتین نمی دهد؟

ج: شما می خواهید بگوئید ناتو حق این را ندارد که نظامیان خود را به منطقه ای بفرستد که در آنجا کشورهای عضوش ممکن است در خطر باشند؟

س: سئوال این است که چنین عملی اصلا منطقی است، زیرا باعث محبوبیت پوتین در بین مردم روسیه می شود.

ج: هیتلر نیز با بهانه ای شبیه بهانه فعلی روسیه مدعی دفاع از اقلیت آلمانی تبار ساکن منطقه «سودتن» بود. (مناطق غربی چکسلواکی.م)

س: شما پوتین را با هیتلر مقایسه می کنید!؟

ج: باید گفت که هم وجه تشابه ما بین پوتین و هیتلر هست و هم وجه افتراق. مثلا هیتلر علاقه چندانی برای ثروتمند شدن نداشت، اما پوتین چرا. شاید وجود چنین علاقمندی در زندگی او دراحساسات سیاسی او نیز مؤثر باشد.

س: اگر پوتین دستور دهد تا سربازان روسی وارد منطقه بالتیک شوند، ناتو وارد جنگ می شود؟

ج: طبیعی است. ناتو برای چنین کاری در منطقه است، این طور نیست؟ اگر قرار باشد ما در مقابل دخالت دیگران در امور مربوط به ما عکس العملی نشان ندهیم، به این می ماند که ما موقع مسافرت رفتن در تابستان تابلوئی در مقابل در خانه خود آویزان کنیم که رویش نوشته شده باشد: «ما رفتیم اما در خانه قفل نیست». فکر می کنید که چنین عملی یک استراتژی امنیتی مناسبی است!؟

س: در یک همه پرسی که اخیرا در آلمان انجام شده، 58 در صد سئوال شوندگان آلمانی به این عقیده اند که در صورت ایجاد درگیری نظامی میان روسیه و یکی از کشورهای عضو ناتو در همسایگی آلمان، لازم نیست دولت آلمان به کمک آن کشور همسایه بشتابد.

ج: بله. نتیجه این همه پرسی را دیدم. مسئله این است که اگر آلمان مورد تهاجم روسیه واقع شود، آنوقت چند درصد مردم آلمان خواهند گفت که لازم نیست آمریکا به کمک آلمان بشتابد؟

س: احتمالا اکثریت بزرگی خواهند گفت: به ما کمک کنید.

ج: همینطور است. وقتی وضعیت عوض می شود، طبیعت انسان ها نیز عوض می شود. نگاه کنید کشور لیتونی را، این ملت کوچک اخیرا گفته است که خودش از خودش دفاع خواهد کرد. آلمانی ها باید شرمسار باشند. من بر این باورم که آلمانی ها نیز مبارزه خواهند کرد. خانم مرکل آماده مبارزه است و اپوزیسیون نیز چنین خواهد کرد.

س: در ماجرای اوکرائین اوباما رهبری بحران را به خانم مرکل واگذار کرد، اوباما تصمیم درستی اتخاذ کرده است؟

ج: خانم مرکل مسئولیت بسیار سنگینی را در رابطه با اوکرائین به عهده گرفته است، زیرا اوباما مشکلات دیگری در خاورمیانه دارد.

س: از نظر خانم مرکل ارسال سلاح از طرف غرب به اوکرائین عملی اشتباه است، زیرا این بحران دارای راه حل نظامی نیست. نظر شما چیست؟

ج: من معتقدم بهتر است که سلاح های لازم از طرف کشور های بزرگ به اوکرائین ارسال شود، سلاح های ضد تانک یا مثلا خمپاره انداز. ما باید هزینه های زورگوئی روس ها را بالا ببریم. دخالت در امور یک کشور دیگر مردم را به دفاع وامیدارد و هزینه برای کشور مداخله گر فراهم می کند.

س: شما سمت دیگر خروج از این بحران را بروز یک بحران جدید ارزیابی می کنید؟

ج: به مناسبات بین روسیه و فنلاند نگاه کنید، آنها سال هاست کوشش کرده اند دارای مناسبات متقابل مناسبی باشند. اوکرائین باید حق سمتگیری سیاسی خود را در رابطه با اروپا داشته باشد. همزمان باید به روسیه ضمانت بدهد که به عضویت ناتو درنخواهد آمد. این است راه حل بحران.

س: در سال های اخیر در رابطه با شنود آژانس امنیت ملی آمریکا از رهبران سیاسی آلمان اسنادی منتشر شده است. آیا آژانس امنیت ملی آمریکا که بعنوان مشاور امنیتی «هلموت اشمیت» عمل می کرد، او را نیز شنود کرده است؟

ج: من در رابطه با وظایف سازمانی خودم صحبت می کنم و به همین خاطر نیز مایل نیستم در این رابطه بحث کنم.



http://www.spiegel.de/politik/ausland/interview-mit-brzezinski-usa-russland-im-kalten-krieg-a-1040744.html



برای اطلاع دقیق تر از نظریات برژینسکی می توانید به مطلبی که به دلیل طولانی بودن در چند شماره مسلسل راه توده چاپ شده ،از طریق لینک های زیر مراجعه کنید:

بخش اول:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/Sarmaghaleh-vasat/HTML/2008/nov/obama_1.html

بخش دوم:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/Sarmaghaleh-vasat/HTML/2008/dez/obama_2.html

بخش سوم:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/obama/html/obama_3.html

بخش چهارم:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/obama/html/obama_4.html

بخش پنجم:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/obama/html/obama_5.html

پیک نت 11 تیر


Thursday 2 July 2015


مقاله وارده: روحانیان و مبلغین مذهبی کشور ما چقدر از قرآن می دانند؟
امتیاز کاربران
ضعیفعالی

ketab motaleeh 02072015متاسفانه قرآن اصلا در جمله دروس حوزه علمیه قرار ندارد! قابل باورنیست ولی حقیقت دارد.

علامه طباطبایی مولف المیزان گفته اند: "علوم حوزوي به گونه اي تنظيم شده اند كه به هيچ وجه به قرآن احتياج ندارند! به طوري كه شخص متعلم مي تواند تمام اين علوم را از صرف و نحو، بيان، لغت، حديث، رجال، درايه، فقه و اصول فراگرفته به آخر برسد و آن گاه متخصص در آن ها بشود و ماهر شده در آن ها اجتهاد كند، لكن اساساَ قرآن نخواند و به جلد آن هم دست نزند! در حقيقت براي قرآن چيزي جز تلاوت كردنش براي كسب ثواب و يا بازوبندي فرزندان كه از حوادث روزگار حفظشان كند، چيزي نمانده است؛ حال اگر اهل عبرتي، عبرت بگير"

ـ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان، ج 5، ص 450 ج 5 ص 179-180

آقای قرائتی می گوید: "اسلوب حوزه ها بايد به گونه اي باشد كه طلاب بيشتر با قرآن سر و كار داشته باشند؛ چه اشكالي داشت اولين روزي كه من طلبه شدم به جاي ضرب زيدٌ عمراً مي گفتند "ضَرَبَ اللهُ مَثَلا"؟! يك اشتباهي كه كرديم و كلاه سرمان رفت اين بود كه مي گفتند: اگر درس هاي حوزه را بخوانيد، قرآن را بهتر مي فهميد و من شهادت مي دهم كه دروغ است؛ زيرا وقتي يك طلبه (تنها با اكتفا به همان دروس) در جامعه آمد، يك حجت الاسلام فلج است؛ يعني دستش از قرآن و نهج البلاغه كوتاه است."

بينات، شماره 9، بهار 1375، گفتگو با حجت الاسلام قرائتي

آقای خميني در صحيفه نور مي گویند: .. و اين جانب از روي جد، نه تعارف معمولي مي‌گويم از عمر به باد رفته خود، در راه اشتباه و جهالت تأسف دارم و شما اي فرزندان برومند اسلام، حوزه‌ها و دانشگاهها را از توجه به شئونات قرآن و ابعاد بسيار مختلف آن بيدار كنيد. تدريس قرآن در هر رشته‌اي از آن را محطّ نظر و مقصد اعلاي خود قرار دهيد، مبادا خداي ناخواسته در آخر عمر كه ضعف پيري بر شما هجوم كرد از كرده‌ها پشيمان و تأسف بر ايام جواني بخوريد، همچون نويسنده. ( صحيفه نور، ج 20 )

آقای مطهري در يكي از سخنراني‌هايش تعريف مي‌كند: "يكي از فضلاي خودمان در حدود يك ماه پيش، مشرف شده بود به عتبات. مي‌گفت: خدمت آيت‌الله خويي رسيدم، به ايشان گفتم: چرا درس تفسيري كه سابقاً داشتيد، ترك كرديد؟... ايشان گفتند: موانع و مشكلاتي هست در درس تفسير. من به ايشان گفتم، علامه طباطبايي در قم كه به اين كار ادامه دادند و بيشتر وقت خودشان را صرف اين كار كردند، چطور شد؟ ايشان گفتند: آقاي طباطبايي تضحيه كرده‌اند، يعني آقاي طباطبايي خودشان را قرباني كردند، از نظر شخصيت اجتماعي ساقط شدند و راست گفتند." ( مجموعه آثار، ج 24، ص534َ)

همانگونه که در نقل قول های ذکر شده آمده برخی از روحانیون نیز به این مساله که قرآن در حوزه ها مهجور شده اقرار دارند.

ولی باور عموم بر آن است که کتاب اصلی و پایه ای و محور کل علوم دینی و حوزوی، قرآن است.

این باور امری بسیار بدیهی بوده و بسیار نادرند کسانی که به غیر از این فکر می کنند. علی الخصوص داخل کشور که آزادی بیان بسیار اندک است.

ولی اعتقاد ملیونها و بلکه میلیاردها انسان به یک باور باعث نمی شود که آن مطلب حقیقت باشد.

متاسفانه حقیقت همیشه قربانی قدرت طلبی یا جهالت بوده و در جهت تامین خواسته قدرتمندان و منفعت طلبان تحریف شده است.

اعتقاد راسخ میلیاردها مسیحی به فرزند خدا بودن و حتی خود خدا بودن مسیح از این دست است. کسی منکر سطح بالای علمی و اجتماعی این کشورها صنعتی نیست که عموما مسیحی هستند پس چگونه امکان دارد چنین عقیده ای را که حتی از پیرزنی در روستایی دور افتاده در ایران بپرسیم بر ما می خندد را میلیاردها مسیحی با این تعداد دانشمند و تحصیل کرده و دانشگاههای معظم باور اصلی خود قرار داده و به آن جان و امید بسته اند؟ غرض از ذکر این مطلب این است که آیا وقت آن نرسیده که بجای دیدن اشتباهات دیگران، خود را در آینه ببینیم؟

جالب اینجاست که آنان نیز چو ما می اندیشند!!! و بسیار بدیهیات ما از نظر آنان مردود است.

آیا اینگونه اشتباهات عظیم مخصوص دیگران است و نه ما؟ خیر

یکی از دلایل بیشمار می تواند به مقلد بودن انسانها در علوم دینی باشد. ما می توانیم دکترا در علوم داشته ولی در علوم دین مقلد بوده، چرا که ما وقت خود را برای راهی می گذاریم که از آن تامین معاش کرده و با وجود اهمیت دین برای ما ، علوم دین درجه چندم بلکه چند صدم اهمیت محسوب شده و ما آن را به متخصصان آن سپرده همان طور که برای مشکل قلب خود به دنبال تحقیق عمیق نمیرویم، در این علوم هم به منابع موثق اکتفا می کنیم و به دنبال زندگی خود می رویم و چون اطراف ما از خانواده و دوستان و معلمین و اساتید و جراید و کتب و رسانه ها و علما و مراجع همه و همه هم جهت هستند. چرا وقت با ارزش خود را صرف اختراع مجدد چرخ کرده و چرا به دنبال تحقیق برویم که آیا فلان مطلب درست است یا غلط وقتی که صد در صد فکر می کنیم درست است؟؟؟ و پیشاپیش می دانیم که اگر هم دنبالش برویم به همین خواهیم رسید!! وقتی که حتی عقل سلیم در باوری همه گونه شک می کند ما مشکل را در خود، کم باوری، دل سیاه و پر گناه و دانش کم خود دیده و همه گونه سعی در مغلوب کردن عقل می کنیم.

شاید ما می اندیشیدیم که از اصلی ترین کارهایی که در حوزه با این امکانات و بودجه و وجوهات بی حساب انجام می شود تحقیق همه جانبه، توسط عالی ترین مراجع و طلاب باشد. خواندن و بررسی کلیه تفاسیر موجود از قرآن بصورت پویا. پروژه های عالی و طولانی مدت در جهت آیاتی که هنوز در مورد آنها نظر مشترکی وجود ندارد. ارتباط با سایر دانشگاههای دینی دنیا از جهت بررسی علمی قرآن. تحقیق در اعجاز قرآن، انواع کلاسهای تفسیر قران 1و 2و پیشرفته از طرف مراجع و مدرسین و مناظرات قرآنی فراوان و .... اگر چنین بود می بایست چیزی مانند دیکشنری آکسفورد که هر سال نسخه جدیدی ار آن می آید که جدیدترین تغییرات را منعکس میکرد را از تفسیر قرآن شاهد می بودیم.

زندگی آیت الله برقعی می تواند مثال بسیار جالبی باشد. که اگرحتی از درون پیکره حوزه کسانی خود مطالعاتی کنند و به نتایج دیگری برسند چگونه سرنوشتی خواهند داشت.

ایشان که از علمای قم بود و در زمان قبل از انقلاب هم تبعید شده بود در تبعید به مطالعه قرآن و دروس دینی پرداخت به واسطه تحقیقات و مطالعاتی که خود در زمینه قرآن و علوم دینی کرده بود، در سن ۴۵ سالگی مدعی شد که در مذهب شیعه، خرافات زیادی وجود دارد که خلاف متون دینی هستند و بر اساس گفته خودش، سعی کرد تا با این خرافات مبارزه کند. از آن به بعد، وی اصلاحاتی در ایده و نظرهای خود ایجاد کرد. وی در طول عمر خود بسیار از جهل و نادانی مسلمین مایوس شد و علت مستعمره بودن ممالک مسلمین را جهل مردم و عمل نکردن به قرآن میدانست. گروهی از مخالفانش، عقاید برقعی و همفکرانش را ناشی از نفوذ عقاید وهابی‌ها می‌دانند و به این دلیل به آنها شیعیان وهابی می‌گویند.در دوران حکومت پهلوی و همچنین در انقلاب اسلامی مورد اذیت و آزار قرار گرفت و همچنین چندین بار ترور شد که بر اثر جراحات آخرین ترور فوت نمود.

شاید دستگاه دین به فراست و تجربه از زمان صفوی دریافتند که اگر به قرآن بپردارند تمام اقتدار خود را از دست می دهند و نا آگاه نگه داشتن توده ها ازپیام قرآن مسند قدرت و نان دین خوردن آنان را محفوظ می دارد و حتی باید دستگاه دین هم از دین خالی شود تا شورشی درونی هم پیش نیاید وگرنه رنسانسی که در کلیسا روی داد تکرار می شود.

همانطور که با بالا بردن مسیح به مقام الوهیت می توان خود را به او متصل و واسطه او شد، همان روش نیز در دین ما به کرات استفاده شده است. قرآن به معنای خواندنی است، ولی آدابی که برای آن تراشیده شده با معنای آن فاصله فراوان دارد. کتابی که بدون وضو نمیشود به آن دست زد، در آن چیزی نباید نوشت، پشت به آن نباید خوابید، هفتاد بطن دارد و هر بطنش هفتاد بطن دیگر دارد! به عربی باید خوانده شود و تلاش شود با صوت زیبا خوانده شود و هنوز قرآن هایی هستند که بدون ترجمه چاپ می شود. تلفظ صحیح کلمات قرآن در آموزش اولویت دارند و مد ولظالین ها.

شنیدن صوت قرآن ما را متوجه این می کند که کسی وفات یافته است و کتابی که روش صحیح زندگی برای زندگان نازل شده کاربردش به بدرقه مردگان تغییر یافته است. با تمام این وجود اگر هم بخواهیم چیزی بخوانیم کتاب مفاتیح با جوایز اخروی بسیاری از قبیل ثواب هزار حج از خواندن یک دعا و امثالهم انتخاب بهتریست.

تاکید روحانیون بالای منابر بر آیات الهی که بر گناه کار بودن ما، دوزخ، و هر آنچه که ما را به یاد مرگ و فشار قبر و امثال آن بیندازد، عذاب دردناک الهی و "فمن مثقال ذره شر یره" از دیگر تمهیدات دیگریست که خود ما را از رفتن سراغ قرآن به جهت درک و فهم منصرف کرده و به نشستن پای وعظ روحانی بسنده کنیم. و البته وعظ روحانیون نشان دهنده این است که به آنان نیز آنچه که باید و جز اینها را در حوزه ها از قرآن نیاموختند ولو آنکه هر شب ختم قرآن کنند.

با وجود آنکه قران در دسترس همه است ولی روحانیت کنترل آنچه که ما باید از قران بدانیم را در دست گرفته اند و با استفاده از تمام دین و از جمله آیات قرآن بصورت گزیده در جهت خواسته های خود کمال استفاده را کرده و جامعه باورمندان را به منافع خود سوق می دهند.

متدینین از روی خوش باوری و سادگی حتی در رویاهای خود نیزباور نمی کنند که کسانی برای دنیای خود، دین و آخرت آنان را دانسته و نادانسته به بازی گرفته اند.

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بسيارى از احبار و رهبان اموال مردم را به ناروا مى‏خورند و [آنان را] از راه خدا باز مى‏دارند و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى‏كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى‏كنند ايشان را از عذابى دردناك خبر ده (سوره توبه آیه 34)

ای کاش متدینین، آینده ابدی خود را که برایشان بی نهایت مهم است به دست تقلید از کسانی که دانسته راه را کج کرده و این سیستم را بنا نهادند و یا کسانی که خود نمی دانند که نمی دانند ولی از قضای زمانه راهنمای مردم شده اند، قرار ندهند و با بازگشت به کتاب اصلی مسلمانان یعنی قرآن، ارتباط مستقیم و بی واسطه با خالق را در برنامه خود قرار داده که آنچه تا به حال به اسم دین به ما داده اند متضاد و مخالف حقیقت قرآن بوده است